در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۲۶۴ مطلب با موضوع «یادداشت ها و مقالات حسن صنوبری» ثبت شده است

۰۱
آبان
  • حسن صنوبری
۱۸
مهر

 

دوسال پیش همین ایام یک نوحه‎خوانی تمسخرآمیز به عنوان نوحه‌خوانی متفاوت یزدی‌ها در اینترنت منتشر شد که برای ناآشنایان با فرهنگ دیرین مردم یزد قطعا تصویر بدی را از آن دیار نمایش می‌داد. وسط نوحۀ سینه‎زنی امام حسین (ع) در حالیکه جمعیت سیاه‌پوش دارند سینه می‎زنند آقایان مداح جوان که مثلا خیلی هم روشنفکر و هنرمند و به‎روز هستند شعر سهراب را می‎خوانند! تازه نه درست درمان، بلکه خودشان شعر سهراب را تصحیح کرده‌اند تا از یک شاعر طبیعت‎گرا به زور پیامی سیاسی منتقل شود! آنهم به نفع مذاکره با آمریکا و ... بگذریم. آن نوحه در پاییز 93 خوانده شده بود. تابستان 93 یعنی چند ماه قبل از این برنامه، استاد «حسین سعادتمند» برترین چهرۀ نوحه‌خوانی استان یزد و چهرۀ درخشان موسیقی و آیین عزاداری امام حسین در ایران، درگذشت. نوحه‌خوانی که امر نوحه‎خوانی و مداحی اهل بیت (ع) برایش نه فقط یک امر مذهبی بلکه یک امر هنری بود. هنر مقدس. کسی که البته در زمان حیاتش قدر دانسته نشد و بزرگداشت‌هایی هم که برایش گرفتند عموما در سال‌های پایانی عمرش و از زمان عمومی شدن خبر بیماریش اتفاق افتاده بود. چنانچه همین الآن هم مداحان و نوحه‎خوانان هنرمند غیرتهرانی زیادی هستند که کارشان جدا از اجر معنوی و ارزش آیینی، ارزش هنری فراوانی دارد و به قدر یک مداح کارنابلد و مقلد و مدعی جوان تهرانی هم مورد توجه قرار نمی‎گیرند. مثل حسین فخری که قبلا درباره‎اش مفصل نوشتم.  چهره‎هایی مثل مرحوم سعادتمند و جناب فخری -با آن صداهای قدرتمند و توان نغمه‎پردازی فوق‎العاده‎شان- هرچند فروتنانه از دیار خود بیرون نیامدند و در همان یزد و خرمشهر ماندند، اما حقیقتا چهره‎های ماندگار ملی ما در عرصه موسیقی و هیئت هستند و باید در سطح ملی طرح شوند و قدر ببینند. اگر فرهیختگان جامعه، الگوهای اصلی جامعۀ خود را نشناسند و نشناسانند، هر اتفاق مبتذل و هر استعداد ناپخته‌ای خود را به عنوان الگو و نماد و چهرۀ فرهنگ و هنر و مذهب معرفی می‎کند و سرانجام جامعه‎ای که به جای قله‎های عظیم چشم بر تپه‌های حقیر داشته باشد، راهی به دهی نخواهد برد.

ما امیدواریم درگذشت حسین سعادتمند واقعا به معنای پایان سبک فاخر، اندیشۀ انقلابی و نفس گرم او در دیار یزد نباشد.

حسین سعادتمند دستگاه‎های موسیقی و ردیف‎های آوازی موسیقی ایرانی را به خوبی می‎شناخت. در جوانی در عالم موسیقی بود و از عالم موسیقی به عالم هیئت آمد. این شد که ملودی بسیاری از سبک‎ها را خودش می‎ساخت و این سبک‎های نوحه‎خوانی عموما بسیار زیبا و دارای ارزش هنری بودند. پس فقط یک خواننده و نوحه‎خوان نبود، نغمه‎پرداز و آهنگساز سبک‎ها هم بود و شاید به همین خاطر فرزند او «فرید سعادتمند» هم به عالم موسیقی روی آورد و خیلی از ما پسر (سازندۀ موسیقی سریال‎هایی چون «ارمغان تاریکی» و «هانیه») را بیش از پدر می‎شناسیم. در عکس بالا هم او در کنار پدر مشغول نوحه‎خوانی است و در این فیلم هم ابتدا فرید می‎خواند بعد پدر با صدای پیر و خسته. البته خود مرحوم سعادتمند هم چند تجربۀ تصنیف‎خوانی و همکاری با آهنگسازان موسیقی سنتی را داشتند اما آن تجربه‌ها بحمدلله چندان کارهای درخشانی نشدند و ادامه هم پیدا نکردند. خوشبختانه سعادتمند در هیئت امام حسین ماند و اینجا ماندگار شد.

حالا تامل در موضوع مشارکت بالای عزاداران در اجرای نوحه‎های سعادتمند و نوع سینه‎زنی‎ها و نظم و هماهنگی و زیبایی سوگواری یزدی‎ها بحثی مفصل است و مقامی دیگر می‎طلبد. اینجا به همین بسنده می‎کنیم که در نوحه‎خوانی سعادتمند هم متن فاخر است، هم اجرا، هم ملودی‎پردازی هم قدرت آوازی. هم شعرها زیبا هستند، هم حماسی و همراه با مفاهیم بلند دینی و انقلابی، چنانچه شایستۀ حماسۀ حضرت سیدالشهداست.. دقیقا برخلاف آن نوحۀ ضعیف که شعرش ساختاری ضعیف و طنزآمیز داشت و محتوایی منفعلانه

 

 

معروف‎ترین نوحۀ اجرا شده توسط مرحوم سعادتمند نوحۀ «نهاد پا در فرات خواست لبی تر کند» که احتمالا همگی آن را شنیده‎اید. من پنج نوحۀ موفق و زیبای دیگرش که شهرت نوحۀ پیشین را ندارند ولی به همان اندازه و شاید حتی بیشتر، زیبا هستند را برای شما می‎گذارم:
 

 

 

من هرسال از این چیزها می‎نویسم، بو که سنگرهای کوچکی مقابل این هجمۀ عظیم و احمقانۀ مداحی پاپ و سین‎سین‎گوی نئوتهرانی ساخته شود و چه‎بسا (خدا که بخیل نیست) روزی گروهی پشت این سنگرها هم بایستند و زیر این علم‎ها هم سینه بزنند. گفتم نئوتهرانی، چون تهران هم عزاداری اصیل خاص خود را دارد.
  • حسن صنوبری
۰۳
مهر

درباب برنامه هفت دیشب و نقد فروشنده

شهاب اسفندیاری که دیشب به عنوان سینه‌چاک دفاع از فیلم فروشنده اصغر فرهادی در مقابل مسعود فراستی در برنامه هفت ظاهر شد همانی‌ست که چندسال پیش رجانیوز او را یک «مدیر جوان تحصیل‌کرده‌ی کاربلد حزب‌اللهی» نامیده بود و البته هنوز هم راه زیادی دارد تا بتواند خود را در چهرۀ محبوب و مدافع سینماگران روشنفکر بنمایاند.

سعید قطبی‎زاده که در برنامۀ قبلی هفت آمد و از ساختار فیلم فروشنده انتقادهای تندی کرد و حتی در حاشیه آن برنامه مصاحبه کرد و تاکید کرد: «فروشنده ویژگی‌های یک فیلم ایرانی را برای اسکار ندارد» همانی‌ست که چندسال پیش در یادداشتی، نامۀ معروف ابراهیم حاتمی کیا (که با نقد فیلم فرهادی همراه بود) را به شدت نقد کرده بود. قطبی‌زاده در آن یادداشت فرهادی را یک کارگردان بزرگ دانسته بود و درباره فیلم جدایی نادر از سیمین گفته بود برخلاف تلقی حاتمی‌کیا این فیلم فیلمی است که «به یادمان می‌آورد که ایرانی هستیم، نامی داریم و نشانی و ادبی و آدابی».


( حافظه تاریخی چیز خوبی است که من سعی می‌کنم داشته باشمش.) ...


شهاب اسفندیاری با آن ادبیات بسیجی‌روشنفکری و مدام «امت حزب‌الله» گفتن‌هایش در شرایطی برای دفاع از فیلم فروشنده فرهادی به سیما آمده بود که خود روشنفکرها و طرفداران قدیمی فرهادی عموما حاضر به دفاع از این فیلم نیستند. رسانه‌ها -آن‌هم رسانه‌های سیاسی- چرا، ولی چهره‌های هنری و روشنفکری نه. فکر کنم فقط دو چهره را دیدم. یکی استاد داریوش مهرجویی که فرهادی در این فیلمش ادای دین بزرگی به فیلم گاو ش کرده فلذا قضاوت و سخنانش درباره فروشنده هرگز بی‌طرفانه و بی‌شایبه نیست، آن‌هم در دورانی که سینمایش دیگر چنگی به دل هیچکس نمی‌زند و با فروشنده افتخارات پیشینش به یادآورده شد.  دوم هوشنگ گلمکانی که باز او هم پس از حمایت از فیلم تاکید کرده این فیلم بهترین کار فرهادی نیست و نمی‌شود از یک‌نفر انتظار داشت همیشه رکورد بزند.

در چنین شرایطی اسفندیاری اینهمه راه آمده تا برنامه هفت، تا بگوید من حامی روشنفکرانم. هیچ استدلال خاصی هم در حمایت از فیلم نداشت. ابتدای جلسه را با نقد و بررسی شخصیت فراستی آغاز کرد. در میانۀ بحث مهمترین تاکتیکش پرحرفی، بیرون پریدن از بحث و ممانعت از سخن گفتن فراستی بود. نه نقدهای فراستی را می‌فهمید نه پاسخ میداد نه می‌توانست پاسخ دهد. فراستی نقد ساختاری می‌کرد او از محتوای فیلم دفاع می‌کرد. و مدام گریز به بیرون از بحث و پاسخ به کسانی که در جاهای دیگر انتقادهای تندی درمورد فروشنده داشته‌اند. ادبیاتش ادبیات همان بچه‌مذهبی‌هایی بود که 16سال دارند و فکر می‌کنند سینما یعنی اینکه یک پیام دینی و انقلابی را زورکی تصویرسازی کنیم. که برای آن‌ها هیچ ایرادی هم ندارد چون 16سال بیشتر ندارند و به عنوان یک منتقد هنری در یک برنامه تلویزیونی دعوت نشده‌اند.


انسان محصول موقعیت نیست، ولی گویا رفتار بعضی انسان‌ها واقعا با توجه به موقعیت تنظیم می‌شود.

 البته شاید هم من خوب شخصیت و پیشینۀ اسفندیاری را نمی‌شناسم. شاید نیت خیری پشت پرت و پلاهایش در دفاع از فروشنده بود. پناه بر خدا.

خلاصه اگر فروشنده هم جای دفاع داشته باشد، انتخابش برای اسکار به عنوان «نمایندۀ هنر و اندیشۀ ایران» چیزی جز شرمساری تاریخی در پی نخواهد داشت.


پ ن: آنقدر انتشار یادداشتی که در نقد فراستی و پیروانش نوشته بودم را طول دادم که بازی روزگار وادارم کرد در حمایت از او بنویسم!



یادداشت‌های پیشینم درباب فروشنده فرهادی:
  • حسن صنوبری
۲۹
شهریور

وقتی شادی و شادمانی حقیقی نباشد، ابتذال و لهو و محض سرگرمی به جایش می‌آید.

وقتی اندوه و سوگواری واقعی نباشد، فسردگی و خمودگی و دلمردگی. غم هم مثل شادی از نیازهای ضروری آدمی است و اتفاقا وقتی اتفاق بیفتد روح را به انبساط می‌رساند. دل را زنده می‌کند نه مرده. به شرطی که غمش از آن غم‌های خوب باشد. نه غم کم و زیاد دنیا. غم عشق. غم امام حسین (ع).

باز به قول رفیق قدیمی‌مان حافظ :

چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد

ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم

باری، ما در اندوه دستی داریم. یعنی در رسیدن به غم‌های خوب و گردهم‌آیی و آیین جمعی‌اش موفقیت‌هایی کسب کرده‌ایم. اما در شادی هنوز می‌لنگیم. بیشتر آهنگ‌ها و شعرهایی که بازار را گرفته‌اند و نیز حافظۀ ما را، غمگین‌اند (چه غم متعالی اصیل چه غم مبتذل پاپ). بهترین تجمعات آیینی‌مان هم بر محور غم‌اند: محرم و صفر و پایان ماه رمضان. گردهماییِ باشکوه شادی‌محور نداریم  آنچنان. در سطح ملی فقط یک 22بهمن است که هرسال دارد رسمی‌تر برگزار می‌شود و به جز مردمش بقیه‌اش جای پرسش و عدم برنامه‌ریزی و عدم خلاقیت دارد. این بحث را جای دیگر پرداخته‌ام و می‌پردازم. در فضاهای محدودتر هم: جشن‌های عروسی ایرانی و اسلامی با آن‌همه خلاقیت‌ها و آیین‌ها و فرهنگ‌های جالب و هنرمندانه و زیبای هر منطقه و هر قومیت همه قلب ماهیت شدند به مراسمات احمقانه و پرخرج و بی‌نمک و بی‌لذت و تکراری. و گاه مبتذل و گناه‌آلود و خجالت‌آور. در جشن‌های آیینی، جشن عبادت‌ها دچار خطر تقلید از همان جشن عروسی‌ها شده‌اند. جشن‌های مولودی‌خوانی و جشن تولدها شاید از بهترین‌ها باشند که البته آن‌ها هم مشکلات خودشان را دارند. مثلا وسط مولودی میلاد، آقای مداح (عموما به خاطر عادت!) هول می‌شود گریز می‌زند به صحرای کربلا! مجلس شادی مجلس عزا می‌شود! توی آسمان ملائکه دارند می‌گویند می‌خندند روی زمین رفقای ما دارند گریه می‌کنند!

شاید باورتان نشود که خیلی از جوان‌ها فقط به خاطر تماشای «یک تجمع شاد و رنگین و شلوغ در خیابان» به جنبش سبز پیوستند. خیلی‌هاشان را می‌شناختم که اصلا سیاسی نبودند، زود پیوستند و زود هم گسستند. وقتی نیازهای روحی پاسخ‌های صحیح و به‌آیین خود را نداشته باشند، تبدیل به عقده می‌شوند و انگیزه‌های سیاسی و کاسبکارانه به راحتی رویشان سوار می‌شوند. اینهمه دکان که به اسم «رواشناسی» «دعانویسی» «فالبینی» «جادوگری» «انرژی درمانی» «عرفان» دارند زن‌ها را تلکه می‌کنند همه بر همین نیازها و عقده‌ها سوارند (نه هر روانشناسی و عرفان و حتی جادوگری!...)

بگذریم.

من حاضرم یک ستاد برنامه ریزی و ایده پردازی ویژه جشن‌ها (چه آیینی چه ملی چه انسانی ...) راه بیاندازم جمعی شویم و یک سال روی این موضوع کار کنیم. از این هم بگذریم.

اکنون عید غدیر را در پیش داریم که به گفتۀ پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) برترین عید امت اسلام است، و به گفتۀ رئیس مذهب ما  امام جعفر صادق (ع) : 

«هو عید الله الاکبر،و ما بعث الله نبیا الا و تعید فى هذا الیوم و عرف حرمته و اسمه فى السماء یوم العهد المعهود و فى الارض یوم المیثاق الماخوذ و الجمع المشهود.»

هر پیامبری در هر دوره‌ای این روز را شاد بوده و عید گرفته. وای ما اگر این روز را شاد نباشیم و به شادی و عظمتش نیندیشیم و جشن نگیریمش.

 

  • حسن صنوبری
۲۹
شهریور

اگر الآن بیایند بگویند المپیک و پاراالمپیک برای ما فرقی ندارد، مردم حق دارند دشنام بدهند...

 

ساره جوانمردی دو مدال طلا بر گردن انداخته، خودش را کشته که ثابت کند معلولیت ناتوانی نیست، که توی ایرانی معلول هم باشی می‌توانی قهرمان باشی، زن هم باشی می‌توانی بهترین باشی، دارد از پله‌ها می‌آید پایین فکر کرده چه خبر است آن پایین، نه خیر، آقای وزیر و مسئولان بلند پایه در خانه به استراحت مشغولند. سیامند رحمان هم. زهرا نعمتی هم. این‌ها واقعا برای افتخارآفرینی با جانشان بازی کردند. چیزی که در المپیک کمتر اتفاق می‌افتد. مصدومیت یک معلول با مصدومیت دیگران خیلی فرق دارد. کاروان پاراالمپیک امسال یک شهید داد. بهمن گلبارنژاد جانباز 50% بود که برای ما در این مسابقه شرکت کرد. 50% زمان جنگ برای ایران و اسلام داد، 50% هم دیروز در پاراالمپیک. طرف دیگر باید چه کار کند؟ بعد تصاویر مصاحبه‌ای که ازش پخش می‌شد در پاراالمپیک با گوشی گرفته شده بود! بعد اصلا گویا گزارشگر ورزشی حرفه‌ای برایشان اعزام نشده بود، دوتا عکس درست درمان از مراسم افتتاحیه شان نداریم، هرچه هست عکس از روی تلویزیون است! ...

  بازی فوتبال ایران و ترکیه پاراالمپیک را که میدیدیم من گفتم ببازیم هم باید این بهزاد زادعلی‎اصغری را طلا بگیرند به عنوان الگو بزنند تو سر فوتبال المپیک. واقعا شگفت بازی می‌کرد. کجا توی المپیک به چنین نتایجی در فوتبال رسیده بودیم؟

 

موضوع ورزش نیست. موضوع فرهنگ و اخلاق و انسانیت است. در روزگار ما نگاه‌ها همه تبلیغات‌زده و سیاست‌زده است. به یک انسان به عنوان یک انسان نگاه نمی‌شود. و الا رسانه و قدرت و ثروت، به جای بهزاد زادعلی‌اصغری که قهرمان پارالمپیکی فوتبال است و خیلی هم با ادب و باشعور است، آن بچه سوسول ابرو برداشته مدعی ظاهرا غیرمعلول -که به جز داشتن لباس فوتبال هیچ افتخار دیگری در این رشته ندارد- را الگوی بچه‌های من و شما نمی‌کردند.

 
  • حسن صنوبری
۱۵
شهریور
یادداشت پیشینم ساختاری‎تر بود، اینجا بیشتر درباب محتوا نوشتم:


فروشنده به نظرم یکی از مستهجن‎ترین فیلم‌های دنیاست
دوستی گفت وقتی به فیلمی فحش می‎دهی ترغیب می‎کنی به دیدنش. مشکلی ندارم. حالا که من دیدم بگذار همه ببینند. چرا فقط حال من گرفته باشد؟ خوشحال می‌شوم اگر کسی اعصابش را دارد برود فیلم را ببیند و ببیند توجه به ذائقه جشنواره‌ها چه بلایی سر یک هنرمند با استعداد می‌آورد...
گفتم فروشنده فیلم مستهجنی است. وقتی می‌گوییم مستهجن ذهن‌ها به سمت خاصی می‌رود. خواهش می‌کنم به آنجا نرود! آن مستهجن در مقابل این مستهجن که مد نظر دارم چه بسا که مستحسن است! تیکه‌پرانی‌های غیراخلاقی و اشاره‌های بدتر از تصریح به مسائل زناشویی و ...؛ چیزهایی هستند که زیر چتر طنز همواره حضور دارند و به خصوص با گسترش فیلم فارسی‌های نوین به سودای سود و آوردۀ مالی طبیعی شده‌اند. خیلی‌ها هم اصلا متوجه این بخش قضیه نمی‌شوند. از جمله کودکان. نکتۀ دیگر اینکه اینگونه موارد یا موارد وحشت‌آور فیلم‌های ترسناک تابلو دارند. ما کودکان و نوجوانان را به تماشای آن فیلم‌ها نمی‌بریم. اما چرا می‌گویم فیلم فروشنده فیلم مستهجنی است؟ در حالیکه اصغر فرهادی هرچی باشد فیلم فارسی‌ساز نیست.
بگذارید دیرتر به پرسش اصلی پردازم.
سینمای اصغر فرهادی -تا آنجا که من دیدم و فهمیدم- قرار است یک سینمای اخلاقی اجتماعی باشد. یعنی ظاهر امر این است که ایشان دغدغه اخلاق و بهبود روابط انسانی را دارند و حتی برای هنر کارکرد، آنهم کارکرد و وظیفۀ اخلاقی قائل‌اند. خیلی هم مارکسیستی و ضدفرد، چون شخصیت‌ها (افراد) در فیلم‎های ایشان قدرت خاصی در برابر جامعه و شرایط ندارند. اما اصل نکته اینجاست که زیبایی‌شناسیِ سینمای اصغر فرهادی مبتنی بر زشتی است. کسانی که کارکردی اخلاقی از هنر می‌جویند  از دیرباز بر دو دسته‎اند: یک---> آنانکه معتقند برای نابودی زشتی، مفهوم و مصداقش ابتدا باید توسط فرد درک شود، آنگاه از سوی او طرد. لذا برای درک زشتی امر زشت، باید آن را نمایش داد. دو ---> آنانکه معتقدند برای نابودی زشتی، باید آن را نادیده گرفت و به زیبایی پرداخت، که «الباطل یموت بعدم ذکره». به نظر من دومی اسلامی‎تر است و اولی یونانی‎تر و مارکسیستی‎تر و مسیحی‎تر. اولی نخ‎نماشده‎تر و فرمایشی‌تر، دومی کاربردی‎تر و انسانی‌تر.
مثال برای حالت اول: پدر برای اینکه پسر دروغگو نشود، هرگاه پسر دروغ گفت، به رویش می‎آورد، او را مجبور به اعتراف و عذرخواهی می‎کند، او را تنبیه می‎کند و می‎گوید: این بود نتیجۀ دروغ.
مثال دوم: پدر برای اینکه پسرش دروغگو نشود، خود دروغ نمی‎گوید. نه به پسرش، نه جلوی پسرش، نه حتی در غیاب پسرش.
به نظر من که دومی بیشتر هم جواب میدهد. که گفت «کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم» (امام جعفر صادق)
این است که روش ظاهرا اخلاقی نخست وقتی وارد هنر می‎شود، مخصوصا وقتی که با غلظت و شدت و اغراق همراه شود، زیبایی‎شناسی آن هنر را مبتنی بر زشتی قرار می‎دهد. این‎ها فکر میکنند – یا شاید فقط ادعا- که با فریادِ زشتی، زشتی عریان می‎شود و آنگاه مطرود و منفور. اما ما –چه جماعت شاعران و دوستداران شعر ایرانی، چه باورمندان به اندیشه و اخلاق اسلامی- بر این باوریم که فریاد کردن زشتی زشتی را در جهان منتشر می‎‏کند و قبحش را می‎شکند. با آغاز فرایند عادی‎سازی و طبیعی‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎سازی. 
این  سطر شعر رابعه بنت کعب، بانوی شاعرِ عاشقی که در سدۀ چهارم می‎زیست و جان بر سر عشق خود گذاشت، را همواره با خود مرور می‎کنم:
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند
و این بیت عزیز حافظ عزیز را:
چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان
تو همچو باد بهاری گره‎گشا می‎باش
این‎ها که گفتم نقد کلیت تفکر اخلاقی اصغر فرهادی از منظر ایرانی اسلامی و شاید شخصی خودم بود و اثبات مبتنی بر زشتی بودن زیبایی‌‎شناسی سینمایش. اما چرا تاکید می‎کنم این فیلم به خصوص مستهجن است؟ چرا باور دارم فیلم فروشنده زننده و زشت است از منظر اخلاقی؟
مهمترین قسمت فیلم (از اینجا به بعد به داستان فیلم می‌پردازم. اگر ندیدید فیلم را و می‎خواهید ببینید و دوست ندارید داستانش را بدانید در همین پرانتز شما را به خدا می‎سپارم و از حضورتان تا این قسمت از برنامه صمیمانه سپاسگزارم) و نقطۀ «اوج» و «گره‌‎گشایی» داستان؛ جایی است که یک جوان پیرمردی را تحقیر و توبیخ می‎کند. ظاهر، شما را به این مشغول می‎کند که حق دارد یا ندارد و چقدر حق دارد یا ندارد و چقدر این کار درست است یا نیست ، چون پیرمرد مجرم است، و اینجا اوج لذت و بشکن‎زدن کارگردان است و پیش خودش می‎گوید توانستم نفس‎هایشان را در سینه حبس کنم ... اما سینما هنر است و نمود و نمایش و اگر به این توجه نکنیم در دام سفسطۀ کارگردان می‎افتیم. کارگردان با درهم آمیختن دو روایت، سعی می‎کند دو قضاوت طبیعی و قدیمی درون مخاطب را به ستیز با هم وادارد. آنچه باید به آن دقت کرد اینجاست که یک روایت، روایت خبری و عقلی است و روایت دیگر هنری و عاطفی . متن روایت خبری این است: گناهکاری توسط دادطلبی مجازات می‎شود. اما آنچه بر تصویر نموده می‎شود -یعنی روایت نمایشی- این است: پیرمردی مظلوم و سر به زیر و نادم و ضعیف، توسط جوانی مغرور و قلدر و عصبانی و بی‎رحم مجازات می‎شود. وجدان بیننده در مواجهه با روایت اول با مجازات موافق است و در مواجهه با روایت دوم (که به خاطر هنری بودن موثرتر است) با مجازات مخالف است. سفسطه اینجاست که یک در میلیون اتفاق نمی‎افتد که حقیقتاً این دو روایت بر هم منطبق شوند. یعنی خیلی کم پیش می‎آید متهم یک جنایت اخلاقی آن‎هم به این صورت که در فیلم هست، یک پیرمرد خانواده‎دار مودب و متین و زحمتکش باشد. این دروغ اصغر فرهادی در توصیف جامعه ایرانی (و حتی غیر ایرانی) است. شاید افرادی بگویند حقیقت جامعه ایرانی به همین چرکی و سیاهی و تباهی است، که البته من برایشان این سطر از مولوی را می‎خوانم:
خویش در آیینه دید آن زشت مرد
رو بگردانید از آن و خشم کرد
بی‎شک حضرات تنها از تماشای چهرۀ خودشان به وحشت افتاده‎اند. ما که در این روزگار نیکی و نیکان را نیز بسیار می‎بینیم.
باری، این سفسطۀ کارگردان هنگام پرداختنش به فلسفۀ قضاوت و پرسش از اخلاق و عدالت است. پس موضوع فقط اندیشۀ متفاوت فرهادی مبتنی بر زیبایی‎شناسی امر زشت نیست. او با سفسطه خود مرتکب یک امر زشت می‎شود، لذا به خاطر این فیلم مستحق نکوهش افراد منصف و اخلاق‎مدار است. این دو. سومین نکته که باعث می‎شود این فیلم مستهجن باشد، همان صحنۀ قبح‎شکنانه و ساختارشکنانه‎ای است که پیرمرد توسط جوان تحقیر و تنبیه می‎شود. توجه بفرمایید اینکه مجرمی توسط ذی‎حقی تنبیه می‎شود، یک روایت خبری است که ارزش حقوقی دارد. اما آنچه در تصویر نمایش داده می‎شود با زبان خبری نیست، با زبان هنری است و معنای خودش را دارد. در پردۀ سینما این یک پیرمرد محترم است که توسط یک جوان خشن سرکوب می‎شود. چنین صحنه‎ای با این شدت و حدت در سینمای ایران تجربه ندارد و سیلی محکمی به فرهنگ و تمدن و اخلاق و آیین ایرانیان و مسلمانان است.

آنانکه برای فیلم‎هایی مثل «من مادر هستم»، «رستاخیز»، «گشت ارشاد» و... بیهوده به خیابان آمدند؛ کاش درمورد این فیلم، نه که به خیابان بیایند، بلکه تنها قدری بیاندیشند. مخصوصاً که فرهادی این روزها سرمشق‎نویس انبوه کارگردانان و هنرمندان مقلد و بی‎فکر است و سخنش با هزار زبان دیگر از هزار دهان دیگر بی‌کمترین اندیشه‎ای تکرار می‎شود.
برگردیم به بیت حافظ:
چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان
تو همچو باد بهاری گره‎گشا می‎باش
پس ای نویسندۀ یادداشت! بیا و پس از این –چنانچه رسم دیرینت بود- به جای نقد فیلم زشت فرهادی، بیشتر به معرفی فیلم‌های خوب بپرداز! انشاالله، در آینده چنین خواهم کرد و سراغ از بهترین‎های امروز سینمای جهان خواهم گرفت.

  • حسن صنوبری
۱۲
شهریور

عصری رفتیم سینما شکوفه فیلم فروشنده اصغرفرهادی را دیدیم. راستش را بخواهید فکر نمی‌کردم اینقدر بد باشد.
فروشنده فرهادی چیز تازه‌ای برای فروش نداشت.


بعد از ظهر جمعه ام را خراب کردم. 

اگر در خانه یکی از فیلم‌های فلینی یا کوروساوا را بازبینی کرده بودیم، اگر می‌نشستیم با هم چندتا انیمیشنکوتاه می‌دیدیم، اگر با محسن رفته بودیم تمرین عکاسی، اگر به احمدرضا زنگ زده بودم تا فقط لهجه اصفهانیش را بشنوم ؛ بعدالظهر جمعۀ بهتری داشتیم.

فیلم قبلیش (گذشته) را ندیدم اصلا. فکر میکردم بالاخره بعد اینهمه سال استاد فرهادی اسکاری ما  پیش رفته، نه پس. فکر میکردم حداقل قصد تکرار خودش را ندارد. این کمترین چیزی است که از یک هنرمند انتظار می‌رود: «هین سخن تازه بگو»

بعد از واقعه جدایی نادر از سیمین و داستان اسکار، فرمول خاص اصغرفرهادی که در فیلم جدایی به اوج رسیده بود شد سرمشق کرور کرور بچه‌کارگردانِ کور، مقلد، بی‌فکر، بی‌خلاقیت  و سودایی؛ در این‌دوره کوتاه تا حالا صدتا فیلم ساخته‌اند با این سه مضمون:

 1_«اختلافات حاد زن و شوهری»

 2_ «قضاوت خیلی سخته ها! همه هم گناهکارند هم یکجورهایی حق دارند! یک وقت قضاوت نکنی!»

 3_ «انسان محصول شرایط و جامعه است؛ جامعه و شرایط هم مزخرفند»


خب این فرمول‌ها که امروز همه سینمای ایران را گرفته، کاری به درستی و غلطی یا زشتی و زیباییشان نداریم؛ دیگر از فرط تکرار دارد حالمان بهم می‌خورد؛ این وسط کی انتظار داشت استاد فرهادی پیشرو بیاید از روی همان الگوی نخ‌نماشده و فرمول کهنه و قدیمی خودش باز فیلم بسازد؟!  :


"یک موقعیت پرتنش و اعصاب‌خوردکن برای طبقه متوسط"

+
"دشواری قضاوت"

 +
"جامعه و شرایط مزخرف و غیرقابل اعتماد"


واقعا فیلم بدی بود. ارزش یک بار دیدن هم نداشت.

اگر از سینما رفتن دنبال زیبایی‌شناسی و ارزش هنری هستید،

اگر از سینما رفتن دنبال حال خوب و حس خوب و ارزش محتوایی هستید،

اگر از سینما رفتن در پی تماشای یک فیلم مهم هستید،

که هیچ، به نظر بنده وقتتان را تلف نکنید.

اما اگر دنبال این هستید که «فکر کنید یک فیلم مهم دیده‌اید» یا بتوانید به دیگران بگویید «من فیلم آخر اصغر فرهادی را دیده‌ام ها» هرگز تماشای این فیلم را در یک عصر زیبای تابستانی از دست ندهید!



پ ن: این ریویوی نقادانه به کلیت اثر می‌نگرد و منکر لحظات خوب فیلم، از جمله بازی‌های تماشایی، ارزش اقتباسی فیلم‌نامه و دیگر نیکی‌های فیلم -که همین‌ها هم به اعصاب‌خوردی پس از تماشایش نمی‌ارزید- نیست.


  • حسن صنوبری
۲۶
تیر
 سه سال پیش، چنین تابستانی، چنین شبی، چنین ساعاتی در تیرماه 1392 تا صبح بیدار بودم...



  • حسن صنوبری
۲۱
تیر

ذکر مردان خدا در نهج البلاغه

«ایها الناس، انا قد اصبحنا فی دهر عنود، و زمن کنود ...»

   خطبۀ سی‎دوم نهج‎البلاغه خطبۀ خاصی است که با عبارت بالا آغاز می‎شود؛ با ترجمۀ گرمارودی: «ای مردم ما در زمانی ستیزه‎جو و روزگاری سخت به‎سر می‎بریم»

  • حسن صنوبری
۱۶
تیر

 

مرگ کیارستمی و کیارستمی‎ها یعنی، پایان عصر «روشنفکران شیک».

 برای آنانکه روشنفکران، روشنفکری و روشنفکربازی را دوست ندارند، برای اهالی مبارزه، برای مردمی‎ها، برای سنت‌گرایان و... امثال کیارستمی همواره در جبهۀ رقیب بودند. اما ایشان با از میدان به در شدن این رقبا هرگز شادکام نخواهند بود، چه اینکه پس از پایان «عصر روشنفکران شیک»،  عصر جدیدی به نام «عصر روشنفکران مبتذل» آغاز شد. گروهی که صرفا با اهل مذهب تفاوت دیدگاه و رویکرد ندارند، بلکه با نفس انسانیت و اخلاق و شعور بیگانه‎اند. اگر فلان روشنفکر شیک از کفر هم دم می‎زد واقعا از کفر دم می‎زد، اما روشنفکر مبتذل کنونی حتی وقتی از کفر هم دم می‎زند از کفر دم نمی‎زند. حتی کفر هم در جهان او اصالت و صداقت ندارد. کیارستمی واقعا -و نه فقط به خاطر فقر و فلاکت‎نمایی- در عالم سینمای غرب خریدار و احترام داشت. پیش از مرگش بزرگانی چون هانکه و برادران داردن او را ستوده بودند. برای من فیلمی مثل «شیرین» واقعا جذابیت فوق‎العاده‎ای نداشت، اما «قضیه شکل اول، شکل دوم» در همان بادی امر نشان می‎داد این آدم واقعا دید هنری خاصی نسبت به جهان دارد. من هیچگاه عشق پیگیری آثار کیارستمی را در خود ندیدم، ولی هیچوقت هم از دیدن کارهایش احساس انزجار نمی‎کردم... عینک آفتابی را دوست نداشتم، اما می‎دانستم پشت این عینک آفتابی دوتا چشم هست. خلأ نیست. دوتا چشمی که می‎تواند ببیند و حتی گاهی از پشت همان شیشه تاریک دیده شود.

انقلابی‎های شعاری و پوک را نمی‎گویم، انقلابی‎های اصیل خیلی زود دلشان برای روشنفکران شیک (حریفان حقیقی و شایسته‎شان) تنگ خواهد شد.

فاتحه مع الصلوات.

  • حسن صنوبری
۱۵
تیر


یک

     ترجمه متن آسمانی، پنجره دیدار ما با جهان غیب است.

     هرچقدر هم عربی‎دان شویم، ذهن ما _ایرانیان و فارسی‎زبانان_ فارسی است، جدا از اینکه بیشتر ما فرصت نمی‎کنیم عریی را جدی‎تر از مقدماتی که در مدارس و دانشگاه‎ها می‎آموزند بیاموزیم، ورای مسئلۀ فهم، مسئلۀ لذت از متن و آمیختگی با آن بیشتر با زبان مادری اتفاق می‎افتد. این است اهمیت ترجمه، به ویژه ترجمه متن آسمانی.

  • حسن صنوبری
۰۱
تیر

+ فیلم شعرخوانی

 

   طی چندسال قبل هم به دیدار رهبری دعوت شده بودم اما هربار شاعران دیگری را معرفی کردم به جای خودم. امسال توفیقی شد و برای نخستین بار خودم هم حضور پیدا کردم. با اینکه هنوز باور دارم شاعرانی بهتر از من هم هستند که هنوز در آن دیدار دعوت نشده‎اند.

   دیدار امسال دیدار خاص و مهمی بود. مخصوصا بخش سخنان رهبری که شاید بیش از همیشه صریح بود. تا حدی که حدس می‎زنم بخشیش منعکس و منتشر نشود.

   شعرخوانی‎ها هم تا آنجایی که من به خاطر دارم و حواسم جمع بود در جلسه خوب بودند. من بین استاد محمدکاظم کاظمی نشسته بودم و آقا سید محمدمهدی شفیعی. شاید پرآفرین‎ترین شعرخوانی جلسه شعرخوانی شفیعی بود. غزلی تحسین‎برانگیز و مناسب حال و مقام در موضوع مدافعان حرم. امید است که این شاعر توانا و جوان اهوازی بیش از پیش موضوع انتشار کتاب را جدی بگیرد. جناب کاظمی قرار بود طبق تصویب گروه کارشناسی شعرشان برای حضرت خدیجه (س) را بخوانند، اما وقتشان رابه یک شاعر خوب و جوان افغانستانی دادند و اول قرار شد شعر نخوانند. بعد رهبری خودشان خواستند ایشان شعر بخوانند و تاکید کردند هر شعری که دوست دارند را بخوانند. آقای کاظمی هم غزل معروف و زیبای «قصۀ سنگ و خشت» که دربارۀ کودکان کار افغانستانی‎ست را خواندند. آقای محمدمهدی سیار هم مثل آقای کاظمی در اواخر جلسه با تاکید خود رهبری شعر خواندند (حالا کاری نداریم جناب قزوه گفتند آقای سیار را در لیست داشتند و تقصیر آقای فاضل نظری شده و او گفته وقت نیست ...) از دیگر شعرهای خوب جلسه شعر طنز عالی استاد ناصر فیض، غزل اجتماعی خانم نیلوفر بختیاری و شعر یک خانم کاشمری که اسمشان در خاطرم نماند را اکنون درخاطر دارم. از دیگر اساتید و مشایخ هم آقایان موسوی گرمارودی، مجاهدی، انسانی و زکریا اخلاقی شعر خواندند. شعر آقای اخلاقی شعر خوبی بود و البته ایشان در همین فضا شعرهای بهتری هم دارند، اما مهم این است که پیش از شعرخوانی ایشان رهبری تقدیر ویژه‎ای را درمورد ایشان و شعرهایشان انجام دادند.

   من طبق تصویب شورای کارشناسی و به اصرار اکثر دوستان شاعر قرار بود همان شعر «ابراهیم» برای حضرت شیخ ابراهیم زکزاکی را بخوانم. اصلا آن شعر مجوز حضور و شعرخوانیم بود. اما لحظات آخر نظرم عوض شد. چه اینکه اولا شعر ابراهیمم به نظر خودم در زمان خودش منتشر شد و تا حدی هم شنیده شد. در ثانی، در این دیدار هیچکس با موضوع امروزی آمریکای همیشه همراه، شعری نداشت. لذا در دقایق پایانی علی رغم مخالفت همه، این نیمایی را برای خواندن برگزیدم

  • حسن صنوبری
۲۷
خرداد
  • حسن صنوبری
۲۷
خرداد

   در جلسه شعری باری سخن از توحیدیه‎های ادب پارسی به میان آمد. در شعر کهن پارسی، توحیدیه یک ژانر و فصل درخشان است که در شعر شاعران بزرگی چون سنایی، نظامی، سعدی، عطار و... درخشیده است. یعنی شعر برای خدا. سنتی که در شعر معاصر هم ادامه پیدا کرد هرچند خیلی دیده نشد. خیلی از توحیدیه‎های گذشته جزو شاهکارهای ادبی هستند و خیلی‎هایشان را همه‎مان (چه ادبیاتی باشیم چه نه) شنیده‎ایم. کیست این ابیات را نشنیده باشد از سنایی:

 

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
 
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی ...
 

یا از نظامی که شاید بهترین‎ها را داشته باشد:

بسم‏‎الله الرحمن الرحیم

هست کلید در گنج حکیم ...

ای همه هستی ز پیدا شده ...

یا:

ای نام تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز ...

که همه‎مان این‎ها را شنیدیم و شاید حفظیم.

اما سنت توحیدیه علی رغم تداومش در شعر شاعران جدی ادبیات، امروز خیلی به رسمیت شناخته نمی‎شود. مخصوصا که از دهه چهل تا امروز رسانه‎ها را بی‎خدایان پر کرده‎اند و قلم‎ها در روایت چونی و چگونگی وضعیت هنر، دست آن‎هاست. در آن جلسه از توحیدیه‎های اخوان ثالث (که شاید نماد کفر و زندقه در شعر معاصر است) سخن گفتم که گویا دوستان خیلی اطلاع نداشتند. و خیلی‎ها هم شاید اصلا باورشان نشود این مرد این تعداد توحیدیۀ درخشان داشته باشد ... البته که او کفریه هم دارد گرچه اکثرا مودبانه و رندانه هستند و البته به تعداد و کیفیت توحیدیه‎هایش نمی‎رسند. یک توحیدیه‎اش را شش سال در آستانۀ ماه مبارک در وبلاگ سابق آورده بودم. در اینترنت نبود: شعر توحیدی اخوان در پاسخ به شعر فروغ فرخزاد.

به جز این شعر بلند، شعرهای دیگری هم هستند، یکی از خوب‎ترهایش این قصیده است. در سایت حوزه دیدم این شعر آمده، اما ابیات بسیاریش که طعمی عرفانی و خاص جهان اخوان را دارا هستند حذف شده‎اند! بنا به ذائقه حوزوی! علی ای حال اینک آن قصیدۀ توحیدیه:

 

آن که راه دل ما سوی تو بگشود تویی

و آن که بر وی دلم از غیر وی آسود تویی

آن که در روز ازل گفت جهان را: «شو!» و شد

و آن که زین گونه بفرماید و فرمود تویی

آمرِ «کن فیکون»، هستی و خواهی بودن

آفریننده هر «باشد» و هر «بود» تویی

گرچه هر قوم تو را نام دگرگونه دهند

از نشان ها همه پیداست که مقصود تویی

به تو راهی بُوَد از هر دلِ پویان سوی تو

وان که بگشود هزاران ره و بنمود تویی

به کلیسا و به آتشکده و مسجد و دیر

رهبر هرکه رهی سوی تو پیمود تویی

راست است این که جهان خلق نکردی پیِ سود

کان که ایجادگر است از کرَم و جود تویی

سنگ و پولادِ بشر سوده و فرسوده شوند

وآن نفرسایدِ جاوید و نفرسود تویی

هر دو کَوْن از تو و با «لم یلد» و «لم یولد»

گفت قرآن که نه والد تو، نه مولود تویی

بی نهایت تویی و هر عددی پیشت صفر

ناسخ هرچه عددگستر و معدود تویی

ماهی از آب زیَد، غوطه‎خوران، غافل از آن

خلق غافل ز تو را نیز، یم و رود تویی

در جهان کاهش و افزایش بسیار بسی است

آن فزونمایه که نه کاست، نه افزود تویی

همگان هیچ و نبودند برِ هستیِ تو

جان جاوید تویی، هست تویی، بود تویی

برتر از جان و زمان، نام و نشانی، هرچند

دور و نزدیک تو، دیرنده تو و زود تویی

نام هایت به هزار و یکی افسانه شده است

یک وجودی به حقیقت تو و موجود تویی

اگر این «جان جهان» خواندت و آن «روح بزرگ»

وآن سیه دیدت و ان سرخ زراندود تویی

مَلِک و مالک و بخشنده و بخشاینده

آفریننده ساجد تو و مسجود تویی

«یهوه» و «تاری» و «الله» و «اهورامزدا»

ای خدا خوانده «خودآ» زینهمه مقصود تویی

چار مِلیارد بشر حامدت اکثر، وان گاه

خالق و رازقِ هر مرتد و مردود تویی

گر یکی نامِ نواَت بود و نه اکثر ز اقدم

واقدیما، نه اقلّ نو و محدود تویی؟

من ولی برترت از نام و نشان‎ها بینم

زانکه دانم که به هر معبد معبود تویی

سبزه و آب و درخت و حیوان هم به وداد

حمد و تسبیح تو گویند، که مودود تویی

بس سپاس تو گزارد دل و شکرت گوید

ای سزاوارِ همه حمد، که محمود تویی

من تو را نیز به هر نام که خواهم خوانم

وَر زیانم رسد از دهر چه غم، سود تویی

جنگ کوته‎نظران همچو ددان از بدی است

از بد ای نیک‎ترین، آیا خشنود تویی؟

منطق و فلسفه گنگیّ و سفه باشد و راه

آن که زِ اشراق و ز عرفان به تو بنمود تویی

ما خدایی که نبینیم، پرستش نکنیم

دیده دل بس که نهان شاهد و مشهود تویی

نیست اش جز به تو امّید، دلْ‎آزرده «امید»

کان که راهِ دِلَکش  سوی تو بگشود تویی

 

تهران - آذر 1361

 

به نقل از کتاب «تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم»

این شعر در آنجا و نیز در مقدمه کتاب «عطا و لقای نیما یوشیج» با پینوشت‎های فراوان اعتقادی و مذهبی و ادبی آمده است

 
  • حسن صنوبری
۱۴
خرداد
آن لحظه‎ای که ابروهایش را در آینه مرتب می‎کرد، آن شمد مربع مربع هنگام نماز، آن مجلس افطاری خاص، آن دست‎مال اشک سفید و بزرگ وقتی کوثری می‎خواند، آن توحیدیه‎های طولانی پیش از شروع مطالب سیاسی، آن چند کلمه حرف سیاسی موثر پس از یک توحیدیۀ طولانی،
  • حسن صنوبری
۱۱
خرداد
http://bayanbox.ir/view/1861714681707498138/Zakaria-Akhlaghi.jpg


بگذار با ترنّم مستانه بگذرد
این چند کوچه تا جبروتی که پیش روست

امروز در تهران می‎خواهند بزرگداشتی برای شاعر بزرگ یزدی «زکریا اخلاقی» بگیرند. من هم به نوبۀ خودم و با همین قلم نارسای خودم می‎خواهم او را بزرگ بدارم. یادداشتی مفصل دیشب برایش نوشتم و منتشر شد در سایت شهرستان ادب: «مانیفست شعر عرفانی امروز».

نخستین‎بار در کتاب درسی دوران راهنمایی یا دبیرستان بود که با نام و شعری از زکریا اخلاقی آشنا شدم. پانزده سالی از آن روز گذشته و بلکه بیشتر...

  • حسن صنوبری
۱۹
ارديبهشت

به خودم گفتم آخه حسن چرا باید مفاتیح توی اتاق ماها خاک گرفته باشد؟ خانه‎ای که مفاتیحش را خاک گرفته باشد، یعنی دل صاحابش را گل گرفته‎اند.


جمع‎بندی ماه رجب

          طبق گفتگوهایی که در ساعات پایانی ماه رجب با چند صاحب‎نظر و آدم خستۀ دیگری مثل خودم -در تماس‎هایی جداگانه- داشتم، ادعیه را می‎توان به دو قسمت کلی تقسیم کرد. یکی برای از ما بهتران، مثل آن‎ها که در اوج دعا از تحمل شدت رنج‎ها وسختی‎ها و عاشقی‎ها برای خدا و برای عبادت سخن می‎گوید ... وقتی این‎ها را ما (یعنی من و چند دوست دیگرم) می‎خوانیم به این فرازهایش که می‎رسیم خجالت می‎کشیم. دستۀ دوم: ادعیۀ مستضعفین. این‎ها برای آدم‎های خسته، روسیاه و گناهکار است. آن‎ها دنبال معاشقه و لذت گفتگو با خدا هستند و در جستجوی لحظۀ تبسّم خدا، این‎ها ( یعنی ما) می‎خواهند خدا رویشان را زمین نزند و دنبال نهایت ترحّم خدا. دعاهای نوع اول را باید با آمادگی و دقت و حال مناسب خواند. مثل هواپیما هستند انگاری، بلیط می‎خواهد، رزرو، فرودگاه، کمربند ایمنی و... اما دعاهای نوع دوم را بیشتر وقت‎ها می‎شود خواند، مثل دوچرخه‎اند سر راه آدم را یک‎وری سوار می‎کنند تا یک‎جایی می‎رسانند که کارمان هم راه بیفتد. ادعیۀ ماه رجب پر است از این دعاهای کوتاه و معرفتی دستۀ دوم. مثل «یا من ارجوه ...» یا «خاب الوافدون ...» یا «یا من یملک حوائج السائلین...» و البته تک و توکی دعای سنگین و عرفانی هم دارد مثل «اللهم انی اسئلک بمعانی جمیع ما یدعوک ...» به نظرم در ماه شعبان هم می‎شود برای مقدمۀ هر کاری سراغ از این دعاهای کوتاه ماه رجب (مثل سه دعای اول«دعاهای هرروز ماه رجب» و چند دعای دیگرش) بگیرم من که قدر ماه رجب را هم ندانستم. مثل یک واحد درسی پیش‎نیاز. خلاصه اینجور نیست که در ماه شعبان نشود دعای ماه رجب را خواند.


برنامه‎ریزی برای ماه شعبان

 اما در ماه رجب نمی‎شد بروی سراغ ادعیۀ ماه شعبان. یکی از دو هواپیمای بزرگ ادعیه، فرودگاهش در این ماه است: مناجات شعبانیه. نقلی از امام خمینی هست درمورد بی‎نظیری مناجات شعبانیه و دعای کمیل با نگاه عرفانی. لابد آن‎ها که ماه رجبشان را خوب دریافتند حالا با شادی می‎روند سراغ ماه شعبان. اما من اگر هم بخواهم مناجات شعبانیه بخوانم قبلش باید یک «خاب الوافدون» یا «من ارجوه» بخوانم: رفتن به فرودگاه با دوچرخه. وگرنه اصلا رویم نمی‎شود به خدا سلام کنم.

    این میان ماه شعبان یک دعا از آن دعاهای نوع دوم هم دارد (دعاهایی که عموما حتی حجمشان هم خیلی کوتاه است و ما آدم‎های تنبل اگر بدانیم چنین دعاهایی هستند با همین تنبلی‎ها با اشتیاق سراغشان می‎رویم) و آن‎هم صلوات شعبانیه است. البته این دعا دوچرخه نیست ولی هواپیما هم نیست. بیشتر شبیه یک قایق یا کشتی تندرو است. کشتی تندروی اهل بیت (علیهم السلام) بلاتشبیه!

الفلک الجاریه، فی اللجج الغامره ...

http://bayanbox.ir/view/7942683317871179490/KASHTI.jpg

خلاصه عالم دعا عالم عجیبی است که ما دیگر مثل قدیمی‌ها قدرش را خوب نمی‎دانیم. یادش به خیر در یک محفل فرهنگی هرکسی چیزی می‎گفت. راهکاری برای مسائل فرهنگ و هنر. یکی تیم‎داری را عنوان می‎کرد، یکی برنامه‎ریزی، یکی کتاب، یکی تشکل، یکی جلسات، یکی همایش، یکی رصد سیاست، یکی رصد دشمن، یکی همبستگی با دوست، یکی افزایش آگاهی ... خلاصه نوبت که رسید به آقای هادی مقدم دوست، ایشان گفت به نظرم باید همه دعا بخوانیم. تکی دعا بخوانیم. جمعی دعا بخوانیم ... خیلی حرفش عمیق بود و شاید بالاتر از آن محفل.

و خیلی خوشحالم که از دایی حسنم هم صوت یک صلوات شعبانیه‎اش به دستم رسیده هم صوت یک مناجات شعبانیه‎اش.

و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

متن و ترجمۀ صلوات شعبانیه

صلوات شعبانیۀ دایی حسنم

  • حسن صنوبری
۱۳
فروردين


http://bayanbox.ir/view/5105818524652050855/PoemBook.png

در سوال سوم این نظرسنجی من این پنج کتاب را به عنوان ۵ کتاب شعر خوب پیشنهادی برای بهار نوشتم:

۱- چقدر دیر رسیدم، عباس چشامی
۲- تبسم‎های شرقی، زکریا اخلاقی
۳-بی‎هم‎شدگان، بیژن ارژن
۴-حق‎السکوت، محمدمهدی سیار
۵- شمشیر و  جغرافیا، محمدکاظم کاظمی

این نظرسنجی‎ها خیلی خوبند. مخصوصاً وقتی رقابتی و دعوایی نباشند. اینکه همه به‎هم دیگر کتاب خوب پیشنهاد کنند. پیشنهاد می‎کنم حتما آن مطلب و پیشنهادهای دیگران (که همه از من بهتر و آدم حسابی و شاعر درست درمان هستند) را هم بخوانید. کتاب‎های خوبی معرفی شده. البته کتاب‎های بد هم معرفی شده. ولی خواندن و دانستن همه‎اش جالب است. مخصوصا دانستن پاسخ‎های همان پرسش سوم نظرسنجی خیلی جالب و جذاب است...

  • حسن صنوبری
۰۴
فروردين
  • حسن صنوبری
۰۳
فروردين
  • حسن صنوبری
۲۹
اسفند

«...این چه رازی است که هربار بهار
با عزای دل ما می‎آید»

امروز صبح ما عزادار شدیم. هرکسی در زندگی خود سوگوار مرگ عزیزانش می‎شود، اما همۀ عزیزان به یک اندازه عزیز نیستند. امروز یکی از عزیزترین‎هایمان و شاید عزیزترین خانوادۀ‎مان را از دست دادیم. تاکنون اینگونه گریه نکرده بودم. دایی حسنم مرد عجیبی بود. 9سال از نوجوانی و جوانی‎اش را در زندان‎های پهلوی گذرانده بود و 4سال از بهترین سال‎های جوانی‎اش را در اسارت رژیم صدام بود. پیش از اینکه اسیر شود گلوله خورده بود و حسابی مجروح شده بود. دوستانش فکر می‎کردند شهید شده. در اسارت هم جایی بود که از چشم صلیب سرخی‎ها پنهان نگاه داشته شده بود. لذا همه مطمئن بودند شهید شده است. برایش قبری گرفته بودند و مراسم هم برگزار کردند: «شهید مفقود الاثر». من که به دنیا آمدم، اسمم را به یاد دایی، حسن گذاشتند. این نام عزیز اینگونه به من رسیده، لذا دوست ندارم به راحتی از دستش بدهم. دایی حسن خیلی بعد از جنگ برگشت و از همان موقع هم تا آخرین روزهای زندگی‎اش از مبارزه و کار و جهاد -ولو فرهنگی‎تر- دست نکشید. از این افتخارات و دیگر افتخارات آن مرد چیزی عائد بستگانش نمی‎شود، من این چند سطر را نوشتم که بگویم او با همۀ رنج‎هایی که در طول عمر خود در راه اسلام و انقلاب کشید، خود را طلبکار انقلاب و نظام نمی‎دانست. روحیۀ طلبکاری و خودکسی‎پنداری نداشت. انتظار نداشت تکریمش کنند. می‎خواستند هم نمی‎گذاشت. نه به ارباب رسانه نه به ارباب ثروت و دنیا کاری نداشت. هنوز خودش را یک مبارز بی‎افتخار و تازه‎کار و شرمنده و بدهکار شهیدان و ائمۀ معصومین (علیهم السلام) می‎دانست. برخلاف خیلی‎ها که از این نظام و این انقلاب بهره‎ها بردند و در عین‎حال برخوردی طلبکارانه و متکبرانه نسبت به آن داشتند و دارند. بگذریم...

مردادماه، یک‎بار دایی حسن برای مدت کوتاهی بستری شد. دیدن آن چهرۀ معصوم و آن پیکر نحیف روی ویلچر و بین یک شمد سفید -که مثل لباس احرام بود- برایم آسان نبود. شروع کردم به نوشتن. چیزهایی نوشتم و به کسی نشان ندادم که اینگونه شروع می‎شد:

  • حسن صنوبری
۲۲
اسفند

پس از گفتگوی عجیب اخیر آقای کاکایی (صفحه گفتگو)، من خیلی صبر کردم تا ایشان متن گفتگو را تکذیب کنند. یا کسی مردانه جوابی بدهد به آن حرف‎ها. ولی نه ایشان سخنشان را تکذیب یا اصلاح کردند، نه کسی پاسخ ایشان را داد. لذا یادداشت زیر را با نهایت ادب و مهربانی ممکن و البته منطق و استدلال نوشتم (صفحه فارس). ادب و منطقی که پاسخ خوبی نگرفت و با واکنش تند ایشان مواجه شد. (عکس صفحۀ آقای کاکایی)

  • حسن صنوبری
۱۵
اسفند

 

این روزها روزهای روضه است. هم روزهای شنیدن و خواندن و فهمیدن و به یادسپردن مسائل و مصائب بانوی بانوان جهان (سلام خدا بر ایشان) و هم روزهای گریستن. بعضی از فکرها و فهم‎ها ناگزیرند از گریستن، و اگر کسی بگوید نیازی به گریستن نیست و و مطالعه و دانستن و فهمیدن کافی‎ست، معلوم است در همان فکر و فهم هم فقط مدعی‎است.

پس خوش به حال کسانی که در این امور بتوانند بفهمند، به‎یاد بسپرند و بگریند؛ آنگاه بگویند، به‎یادآورند و بگریانند. واقعاً خوش به حال کسی که صدای گرمی دارد و می‎تواند با اخلاص و با دل شکسته روضۀ حضرت زهرا را بخواند. من حتی صدای گرم را هم ندارم، چه رسد به ویژگی‎های دشوارترش. پدرم صدای خیلی خوبی دارد و مادرم دوست‎داشت من روضه‎خوان حضرت زهرا و امام حسین (علیهم‎االسلام) شوم، شاید چون فکر می‎کرد آن صدا به من هم ارث می‎رسد؛ ولی آن ارث نرسید و آن آرزو هم محقق نشد. هرگاه نوحه یا شعر مرثیه‎ای می‎گویم و حنجرۀ گرمی آن شعر را می‎خواند و گوش عاشقی آن شعر را می‎شنود، بی‎شک خیلی خداراشکر می‎گویم؛ هرچند می‎دانم «اثر» خاص و خاسته از نفس و حنجرۀ خواننده و گوش و دل شنونده است. اما بالاخره شعر من هم خودش را قاطی ماجرا کرده. حس می‎کنم بدون داشتن بلیط و پنهانی سوار اتوبوس بهشت شده‎ام. ولو در ایستگاه بعدی بفهمند کیستم و پیاده‎ام کنند؛ یک ایستگاه هم یک ایستگاه است. «یک ایستگاه در بهشت».

در پوشۀ «میثم مطیعی»ام چهار قطعۀ صوتی با موضوع فاطمیه و با شعر خودم را پیدا کردم. آقای مطیعی واقعاً لطف کرده‎اند با وجود اینهمه شاعر خوب و بهتر از من، گاهی از من هم شعر خواسته‎اند. آن چهار عبارت‎اند از: سه روضه و یک نوحه. نوحه را دوست دارم. یک روضه را خیلی دوست دارم و دو روضه را نه خیلی. هرچند بابت همان‎ها هم خدا را شاکرم. از آن دو روضه که خیلی دوستشان ندارم یکی تقصیر شعر خودم و دیگری تقصیر طرف دیگر ماجراست! 

آن روضه که خیلی دوستش دارم، بسیار کوتاه است. لطف می‎کنید اگر بشنوید. اگر یک نفر هم این روضه (یا دیگری) را بشنود و بپسندد و بگرید بر مرثیۀ حضرت فاطمه (سلام‌الله علیها) من حاجتم را از وبلاگ‌نویسی‌ام گرفته‌ام. این روضه به‌نظرم بسیار هنرمندانه و زیباست. یعنی اجرایش توسط آقای مطیعی. در این روضۀ کوتاه تا حدی از سنت آواز ایرانی استفاده کرده است. چیزی که کمتر در روضه‎های ایشان شنیده‎ام. موضوع روضه مربوط به روز شهادت (یعنی پس از شهادت) حضرت فاطمه زهرا (سلام‎الله علیها) است. شعرش را هم (با همه سرعت و محدودیت سرایش) دوست دارم. یک بیت دیگر هم داشت که بیت دوم بود اما آقای مطیعی یا شاید هم دوست شاعرم گفتند خوب نیست، حذفش کن. کنارش گذاشتم، ولی آن موقع حس لطیفی داشتم و این بیت را مناسب حس و حالم و حس و حال موضوع می‌دانستم:

دانش‌آموز دبستان خدا

بازمی‌گردی به بستان خدا

حس من حس آرامش حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) پس از پایان گرفتن رنج‌ها و قدرناشناختن‌ها، با شهادتشان بود.

دانلود «فاطمه! دست علی یار تو باد»

لینک به متن شعر

در نوحه، آقای مطیعی بند دوم را خیلی دوست داشت و با بند اول مشکل داشت. می‎گفت مردم معنای «باد مهرگان» را نمی‎فهمند. من گفتم اولاً شما استاد دانشگاهی و هیئتتان هم دانشگاهی است، اینجا ایرادی ندارد کمی سطح بالاتر برود. دوما در آهنگی محرمی و بسیار معروف با شعر استاد ما هم این واژه هست و ... خلاصه حرف مرا با دلی مکروه قبول کردند. الغرض: بادمهرگان بادی است که در فصل پاییز می‎وزد وبا خود پیام نیستی (و ریختن شاخ و برگ درختان و سبزی و گل‎های باغ) را دارد. همان باد خزانی. همچنین آقای مطیعی گفتند اگر می‎شود گریزی هم به موضوع حجاب بزنم؛ من بی اکراه و با اعتقاد گفتم چشم.

دانلود نوحه «وای از آن غربت شبِ دریا»

لینک به متن شعر

این (همان است که تقصیر شعر خودم است) از همه قدیمی‎تر است. شعر  را الآن خیلی دوست ندارم و مخصوصا به‎نظرم به درد روضه‎خواندن نمی‎خورد.

دانلود «به حال ما در و دیوار خانه می‎گرید»

لینک به متن شعر

این (که اجرایش را خیلی موفق نمی‎دانم) هم مربوط به پس از مراسم تدفین حضرت زهرا سلام الله و از زبان مولاعلی (ع) است. البته روضۀ آقای مطیعی خیلی خوب است مثل همیشه، منظورم خوب چفت نشدن شعر با روضه است. شاید چون طولانی بود، خوب مدیریت نشد ولی بعضی بیت‎هایش را هنوز خیلی دوست دارم، از جمله این:

دنیا برای مردم دنیا بماند

تنها برای مرتضی زهرا بماند

دانلود «از آن مزار بی‎نشان می‎آمدم من»

لینک به متن شعر

  • حسن صنوبری
۱۳
اسفند

اگر فرصت مطالعه ندارید، بیان اجمالی و خلاصۀ این نامه همین یک سطر است:
دعوت به تأمّل در معنای دقیق واژه‎هایی چون «نماینده» و «پروانه».

***

و اما بیان تفصیلی نامه:

خانم پروانه سلحشوری
نماینده منتخب دهمین مجلس شورای اسلامی

سلام بر شما

من به شما رأی ندادم. اصلاً شما را نمیشناختم. اما پیروزیتان را تبریک میگویم و شما را نمایندۀ خود میدانم، چون ایرانی و -بهویژه- جزو شهروندان تهران هستم. پیش از نگارش نامه خواستم جستجویی اینترنتی را برای آشنایی بیشتر با شما آغاز کنم، اما در همان ابتدای کار پشیمان شدم و ادامه ندادم. گفتم بگذار این نامه را بی پیشداوریهای سیاسی و با بیشترین حسن ظن ممکن بنویسم.


بعضیها شاید فکر کنند «نماینده» یعنی وکیل و وصی. اما نماینده در زبان فارسی یعنی نمایانکننده، نمایشدهنده، آشکارکننده و نشاندهنده.[1] بنابر این کسی نمایندۀ مردم ایران است که با رفتار و گفتار خود، نشاندهندۀ فکر، فرهنگ، آیین، اندیشه و شخصیت مردم ایران باشد؛ هرچند در جایگاه نمایندگی نباشد. بیشک نمود بارز این فکر و فرهنگ و آیین و اندیشۀ مردم ایران در عقیدۀ استوار این مردم به «اسلام» است. شما هم به عنوان نمایندۀ مردم ایران و مجلس شورای اسلامی نخست باید «نشاندهندۀ» انسان ایرانی و فرهنگ اسلامی باشید و سپس وکیل و کارگزار ایشان در امور مجلس. دیدهایم بسیار کسان را که به خاطر حسن ظن و اعتماد مردم خوشقلب بر کرسیهای مجلس نمایندگی تکیه زدهاند اما نمایندۀ مردم ایران نبودند، بلکه نمایندۀ خود و به دنبال خودنمایی بودند. به جای منافع ملی و مذهبی، به منافع فردی، خانوادگی، حزبی یا جناحی خود اندیشیدهاند؛ اینان هرگز نمایندگی را درس نگرفتهاند و هیچگاه در این مدرسه «مدرّس» نمیشوند. مدرّسی که یادش جاودان و عزیز در قلب من، شما و مردم بوده و خواهد بود (شاید شما هم مثل من -مخصوصاً اکنون که در کسوت نمایندگی هستید- چندوقت یکبار سراغ از کتاب «گنجینۀ خواف» او و شرح رنجهایش بگیرید...) باری، خودنما، نمایندۀ مردم ایران نیست، هرچند رأی لازم را به دست آورده باشد، او خودنماینده است؛ و ای خوشا آنکه مردم ایران اسلامی را در حرف و عمل نماینده است.

و اما بعد، برویم سراغ حرف و دعوی اصلی که دعوا هم نیست، درد دل است.

به تازگی فیلم کوتاهی از مصاحبۀ شما با یک رسانۀ ایتالیایی[2] (طبق روایت رسانه‎های داخلی) منتشر شد که شادیآور نبود. اما من در آن فیلم یک نکتۀ مثبت در شما دیدم به نامِ صداقت. «النجاه فی الصدق» .صداقت بسیار زیباست و در آن فیلم در چهرۀ شما چراغ روشن کرده بود. پس از انتشار فیلم و واکنشهایی که در پی داشت، شما در گفتگویی با یک خبرگزاری[3] نسبت به آن فیلم توضیحاتی را گفتید و نسبت به واکنشها واکنشی دادید که صداقت زیادی نداشت، اما یک نکتۀ مثبت دیگر داشت به نام ادب. ادب خیلی مهم است، شما در مقابل جرحیهدار شدن احساسات دینی مردم، مسئولانه برخورد کردید، هم اینکه سریع توضیح دادید، هم عذرخواهی کردید و هم نظر صریح خودتان را درمورد یکی از موارد مطروحه در آن فیلم، یعنی قانون و شریعت حجاب اسلامی بیان کردید و حتی بر کاملتر بودن حجاب «چادر» تأکید کردید. مخصوصاً در این روزها که روزهای سوگواری مسلمانان بر بانوی بانوان جهان، حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است این اقدام اصلاحگرانه و اصلاحطلبانۀ شما بانوی مسلمان بسیار بهجا و درست بود، از منظر اخلاقی و معنوی. از نظر دنیایی و سیاسی هم  تاحد زیادی توانست ابتکار عمل را از منتقدان سیاسی فیلم شما بگیرد.

باری، از فضیلت ادب به فضیلت صداقت بازگردیم. با همه قدردانی و تشکری که در دل و بر زبان نسبت به ادب شما و آن توضیح خوب دارم، به خاطر تناقضهایی که بین آن فیلم و آن متن وجود دارد، موضوع صداقت برایم خدشهدار شده، مخصوصاً درمورد متن توضیحی. لذا هم به شکنندگی صداقت در متن توضیحی میپردازم هم به اشکالات اعتقادی و حیثیتی مندرج در فیلم. گفتنی‎ست سخنان من اولاً وظیفۀ خیرخواهیام نسبت به خواهر مسلمانم و سپس درد دلم با نمایندهام در مجلس است و در یک وبلاگ شخصی منتشر میشود.


 نخست

در آن خبر  از شیوۀ نادرست تدوین و منقطعشدن فیلم و همچنین انتشار ناقصش توسط رسانۀ خارجی گفتید:
« ...ضمن ابراز ناخرسندی شدید از شیوه تدوین مصاحبه و منقطع کردن سخنانش توسط رسانه مذکور ...»
«...شیوه تدوین مصاحبه بنده توسط آن رسانه خارجی، امری مذموم و غیراخلاقی است»

  • اولاً فیلم تدوین و منقطع نشده است و به اصطلاح اهالی دوربین، یک «کات» هم نخورده است. نبودن کات و برش ثابت میکند سخن شما پیش و پس نشده یا چیزی از میانهاش کم یا به میانهاش افزوده نشده است. (اما تا اینجای کار احتمال ناقص بودن فیلم و حذف ابتدا یا انتهایش وجود دارد)
  • ثانیاً حتی به نظر نمیرسد این فیلم فیلم ناقصی باشد و مثلاً در نسخۀ اصلی و سانسور نشده، شاهد سخنان انقلابی و اسلامی پررنگ و شجاعانۀ شما هم باشیم. چرا؟ به دو دلیل،
    • یکم: سیر روایی مصاحبه بیکم و کاست است. به خاطر کاتنخوردن -که در سطر قبلی گفتیم- مطمئن میشویم چیزی از میانۀ سخنان شما حذف نشده است، همچنین نکتۀ دیگر پیوستگی بحثهاست. از طرفی این فیلم با نمایی که شما خود را معرفی میکنید آغاز میشود و با تشکر پرسشگر از انجام مصاحبه توسط شما پایان مییابد. بنا بر عرف معمول ساختار یک مصاحبۀ سرپایی، خیلی بعید به نظر میرسد پیش از سلام و پس از خداحافظی هم صحبتی بوده باشد.
    • دوم: به احتمال زیاد اگر شما سخنان حذفشدۀ مهمی داشتید، به جای ارائۀ این توضیحات، به آنها اشاره میکردید و میگفتید چنین و چنان هم گفتهام و منتظرم کاملش منتشر شود. اما فکر میکنم تصدیق میفرمایید که حرف خاص دیگری اصلا گفتهنشده تا به آنها اشاره شود.

درد دل من این است: کاش به عذرخواهی بسنده میکردید و بحث تدوین و... را مطرح نمیکردید.


دوم

در فیلم هیجان زیادی را در چهرۀ شما میبینیم، نمیخواهم بگویم شما در مصاحبه با آن رسانه ذوقزدهاید و متانت را کامل کنار گذاشتهاید، اما بهنظر میرسد نشاط شما و تمایلتان به ایجاد صمیمیت با پرسشگر باعثشده در سخنانتان «آنچه غربیها بیشتر میپسندند» را بر «آنچه غربیها بیشتر باید بدانند» ترجیح دادهاید. نمیدانم این از شدت صداقت شما (و نمایندۀ اعتقادات غلط شما) است یا از سر مصلحتسنجی شما (با نتیجۀ عدول از ارزشهای انسانی و اسلامی). اما هرچه بوده با کرامت یک ایرانی مسلمان که برای هویت خویش ارزش قائل است و معنای ایران و اسلام را میداند سازگار نیست. کسی که چنین باشد، از هویت خویش در مقابل دیگران نهتنها خجالت نمیکشد که دفاع هم میکند. مگر اینکه اعتقادی به این هویت نداشته باشد و استدلالی دربارهاش.

بیشتر واکنشهای رسانههای منتقد شما به سخنان شما دربارۀ حجاب بوده است. من -بنابر آنچه در پاراگراف قبل گفته شد- موضوع را مبناییتر میدانم و ابتدا به بخشهای دیگر میپردازم. در بخشی از مصاحبه پرسشگر میپرسد:

«میگویند هنوز سهمالارث و دیۀ زن با مرد برابر نیست»

شما میفرمایید «بعضی از حقوق اسلامی هستند که باید دربارهاش صحبت بشود و ما باید درموردشان مذاکره کنیم»

من معنای این پاسخ شما را خوب نمیفهمم. شاید میخواستید پرسشگر هم نفهمد. منظور از «مذاکره» مذاکره با چه کسانی است؟ با غربیها؟ با آمریکا مذاکره کنیم که -مثلا در ازای رفع تحریم بیشتر- کدام احکام دینیمان را داشته باشیم و کدام را نه؟ یا شاید مذاکره با قرآن؟ که کدام آیات شما خوب است و کدام بد؟ اگر اینها باشد که اوضاع خیلی طنزآمیز میشود. اما اگر اینها نباشد -که بعید هم میدانم باشد- و فقط با یک پاسخ سرسری و برای سر کار گذاشتن پرسشگر غربی بیچاره مواجه باشیم هم وضع خیلی خوب نیست.

درد دل من در این بخش این است: کاش خیال پرسشگر بیچاره را راحت میکردید: بله سهم الارث و دیه بین زن و مرد برابر نیست، چون این حکم اسلام است، چون  ما مسلمانیم و حلال محمد حلال الی یوم القیامه و حرامه حرام... . باری، این سه توضیح را هم میافزودید:

 

  • اولاً عدم تساوی عمومیت ندارد و در بعضی شرایط تساوی است.
  • ثانیاً عدم تساوی در بحث دیه و حق الارث، به معنای عدم تساوی در کرامت انسانی نیست، چه اینکه حق تعالی فرمود: «انی لا اضیع عمل عامل منکم من ذکر او انثی»[4] و فرمود: «انّا خلقناکم من ذکر و انثی ... ان اکرمکم عندالله اتقاکم»[5]
  • ثالثاً سهم الارث و دیۀ زن و مرد مساوی نیست، ولی عادلانه و به حق است. یعنی در این بخش به فلسفۀ احکام میپرداختید: در اسلام اگر آندو امر بین زن و مرد مساوی نیست، وظیفۀ اقتصادی این دو هم باهم مساوی نیست. زن وظیفهای ندارد و تمام وظائف با مرد است. از مرد دیه کمتر گرفته میشود و به مرد ارث بیشر میرسد چون به جز زندگی خودش باید زندگی زن و فرزندان را هم بچرخاند. زن وظیفۀ خرجی درآوردن خرجی، نفقه دادن، خمس دادن، زکات دادن (و حتی وظائف ظاهرا غیراقتصادی دیگر از جمله: جهاد) را ندارد.

میشد به عنوان یک مسلمان اینها را بگویید. نه اینکه آن پاسخ عجیب را بدهید، بعد بگویید «ما برای مبارزه اینجاییم»، «مشکل اصلی زنان قوانین است» و -در مقابل بیگانگان بگویید- «زنهای اصولگرا حامی مردان هستند و اصلا زن نیستند». که انگار داستان داستان تقابل اسلامگرایی و اسلامزدایی است.


سوم

در بخشی دیگر یکی از مهمترین مشکلات امروز زنان ایرانی را خشونت علیه ایشان عنوان کردید. قطعا خشونت علیه زنان وجود دارد و قطعا شما به عنوان نمایندۀ مجلس باید در مبارزه با این موضوع فعال باشید. اما عنوان اینکه خشونت علیه زنان از اصلیترین مشکلات امروزی است آنهم در مصاحبه بایک رسانۀ غربی -که دوست دارد چنین چیزی را بشنود و تبلیغ کند- کار پسندیدهای نیست. چرا؟ به سه دلیل:

  • یک: واقعا بعید است در جامعۀ ایرانی با آنهمه میراث فرهنگی و تمدنی، خشونت علیه زنان مشکل اصلی باشد. مشکل هست، غیرقابل قبول هم هست، ولی مشکلات دیگری بر این مشکل اولویت و ارجحیت دارند -و بعضی بسترساز آن هستند-. مثل فقر و مشکلات اقتصادی؛ موانع مربوط به ازدواج؛ طلاق و مسائل پیرامونیاش؛ حمایتنشدن زنان سرپرست خانوار؛ حمایتنشدن زنان در قالب یک زن خانهدار و یک مادر؛ مشکلات زنان شاغل و موضوع تعدد نقش؛ نبود برنامهریزی لازم برای آیندۀ اقتصادی، فرهنگی و خانوادگی زنان محصل؛ مشکلات اجتماعی و فرهنگی زنان در نفس مسئلۀ ادامۀ تحصیل بیهدفگذاری صحیح و آیندۀ روشن و ...
  • دو: رسانههای غربی و دشمنان مردم ایران هر روز از خشونت علیه زنان و موارد اینچنینی سخن میگویند. هم حقایق را میگویند، هم چندین برابر دروغها را. پس سخن شما سخن تازه و نشنیدهای برای ایشان و آورندۀ آگاهی نبود و شاید فقط صحه گذاشت بر تمام اخبار قبلی (اعم از راست و دروغ). کاش چیزی را میگفتید که نمیدانستند و خوب بود میدانستند. برای حیثیت جامعۀ ایرانی.
  • سه: بیاندیشیم در کجای جهان مشکل خشونت علیه زنان وجود ندارد؟ فکر میکنید همانطور که رسانههای سیاسی و فیلمهای تجاری غربی میگویند خشونت علیه زنان مختص مسلمانان و شرقیهاست؟ آیا در آمریکا و اروپا وجود ندارد؟ آیا در ایتالیا -کشور مصاحبهکننده با شما- وجود ندارد؟ میدانستید قتل زنان و خشونت علیه زنان  در ایتالیا بیداد میکند؟[6] میدانستید طبق آمارهای خودشان میزان خشونت علیه زنان در ایتالیا با میزان خشونت علیه زنان در کل اروپا برابری میکند؟[7]

درد دل: من اگر جای شما بودم میگفتم بله در ایران هم مثل خیلی از کشورهای دیگر متاسفانه خشونت علیه زنان وجود دارد و من برنامهای عملی برای مبارزه با آن دارم، اما شاید مشکلات اصلی و دامنهدار زنان در امور دیگر مثل فرهنگ، اقتصاد و برنامهریزی باشد. همچنین این خشونت در مقایسه با کشورهای منطقه (مثل کشورهای عربی) و همپیمان شما و شاید حتی کشور خود شما بسیار کمتر است.

 

چهارم

مسئلۀ آخر مسئلۀ حجاب است. فحوای کلیای که از سخنان شما در فیلم مصاحبه برداشت میشود با آنچه در توضیح گفتید مطابقت نمیکند. در توضیح فرمودید: « آنچه که منتشر شده تنها بخشی اندک از گفتگوی بنده با خبرنگار مذکور بود. متاسفانه این رسانه نتوانسته یا نخواسته که دیدگاه کامل بنده درباره موضوع حجاب را پوشش دهد» طبق آنچه در بخش نخست برایتان نوشتم اینکه گفتگو طولانیتر باشد به سختی قابل تصور است و در نتیجه به نظر نمیرسد رسانۀ مذکور نتوانسته باشد و نخواسته باشد دیدگاه کامل شما را در این زمینه بیان کند. شما خودتان در این دو گفتار، دو ادبیات متفاوت را برگزیدهاید و مشکل من اینجاست که که این دو ادبیات متناسب با مخاطب و رسانه متفاوت شده است. در گفتگو با رسانۀ خارجی راحت گفتهاید طبیعت پیشرفت و توسعه به حذف قوانین مربوط به حجاب اسلامی میانجامد و در گفتگو با خبرگزاری داخلی و پس از انتقاداتی که به شما مطرح شده، از اهمیت حجاب در اسلام و ضرورت رعایت آن طبق قانون سخن گفتهاید. من ترجیح میدادم شما به حکم صداقت، به جای متهمکردن رسانۀ خارجی بیچاره، سخن خود را منکر نمیشدید. این طریقت صداقت است و البته که دشوار است.

در این زمینه دو درددل دارم:

  • درددل اول این است که کاش
    • اولاً میگفتید حجاب یک اصل اسلامی است و ما مسلمانان موظف به آن هستیم نه مختار. «که زن باید کاملاً درک کند که حجاب او تنها ‏مربوط به خود او یا مرد سرپرست او و یا حتی خانواده وی نیست تا بگوید من از حق خودم صرف‏نظر کردم، مرد بگوید ‏من راضیم و یا اعضاى خانواده رضایت دهند، بلکه حجاب زن، حقى الهى است».[8]
    • ثانیا به عنوان یک مسلمان از اسلام دفاع میکردید. مثل موضوع دیه و حق الارث، کاش فلسفۀ اسلام درمورد حجاب را میگفتید. میگفتید اسلام برای حفظ آرامش و امنیت روانی و جانی زن و مرد حکم به حجاب کرده است. کاش سخنان امام خمینی را دربارۀ این موضوع برایشان میگفتید: «زن هرگز با مرد فرقى ندارد. آرى در اسلام زن باید حجاب داشته باشد، ولى لازم نیست که چادر باشد. بلکه زن مى ‏تواند هر لباسى را که حجابش را به وجود آورد اختیار کند. ما نمى ‏توانیم و اسلام نمى ‏خواهد که زن به عنوان یک شىء و یک عروسک در دست ما باشد. اسلام مى‏ خواهد شخصیت زن را حفظ کند و از او انسانى جدى و کارآمد بسازد.»[9] حالا که بحث حفظ زنان شد و در بخش قبلی موضوع خشونت علیه زنان هم مطرح بود و پرسشگر شما هم ایتالیایی، خانم سلحشوری! میدانستید همین دو سه سال پیش کشیش مشهوری در ایتالیا (دون پیرو کورسی) عامل اصلی خشونت علیه زنان در ایتالیا را  لباسهای نامناسب زنان عنوان کرد؟[10]
  • انتقاد دوم و اصلیام این است که من مشکلی ندارم شما درمورد حجاب متفاوت فکر کنید، مشکل اصلی این است که حس میکنم شما اینگونه طرح کردن موضوع حجاب را بیشتر برای مراعات حال غربیها و جلب رضایت و پسندشان فرمودید، همینطور دیگر مسائل را، حالآنکه خدا سزاوارتر است که از سوی ما مراعات شود. اگر انگیزه عشق و محبت و تعبد است، خدا پروردگار و مالک و روزیدهنده و عزتدهندۀ ماست. غرب به ما نه روزی میدهد نه عزت. اگر انگیزه ترس باشد، خدایی که بازگشت ما به اوست سزاوارتر است به ترسیدن «الله احق ان تخشاه»[11]

آن زمان البته شما نمایندۀ مردم نبودید، نامزد بودید. از این به بعد بسیار مهمتر است. من یکی که دوست میدارم نمایندگانم واقعا نمایندگان ایران اسلامی باشند و خیلی شاد میشدم اگر خانم پروانه سلحشوری -فارغ از نمایندگی- حق اسمش را دستکم ادا میکرد و ادا کند. پروانه و سلحشور هردو در زبان فارسی معنایی زیبا و شبیه بههم دارند، پروانه یعنی «پروا+نه» و سلحشور یعنی «دلآور و جنگاور». خدا کند پروانه سلحشوری در کسوت نمایندگی به حکم پروانگی پروای غیر خدا نداشته باشد و به حکم سلحشوری غیورانه و شجاعانه با رسانۀ بیگانه سخن بگوید «ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی»[12] سخن این نیست که مذاکره و گفتگو از میان برداشته شود یا با زبان تهدید و تکبر و دشمنی با دیگران سخن بگوییم، بحث این است که برای جلب رضایت دیگری خود را نفی نکنیم. هم منطقی سخن بگوییم هم مسلمانانه و شرافتمندانه. به همین خاطر نگفتم به جای کوتاهآمدن از هویت فرهنگی خود، عصبانی شوید و شعار بدهید، عرض کردم کاش دلایل منطقی و فلسفههای احکام را بیان میکردید.



نامه را با دو آیه از قرآن کریم به پایان می
برم:

«من کان یرید العزه فلله العزه جمیعا»[13]

«فلا تخشوا الناس و اخشون ولا تشتروا بآیاتی ثمنا قلیلا و من لم یحکم بما أنزل الله فأولئک هم الکافرون»[14]


 پ ن: در عرصۀ سیاست اسم‎های شناخته‎شده و سابقه‎دار نام خود را با فعالیت‎هایشان تثبیت کرده‎اند و خیلی نمی‎توانند در این امر تغییری به وجود آورند، اما هر اسم جدید، امید و نوید یک اتفاق جدید است و صاحبش می‎تواند فراتر از لیست و جناح، نمایندۀ همۀ ملت ایران باشد.
انشاالله که مجلس دهم این امیدها را ناامید نکند.



[2] در سایت‎های مختلفی از جمله «آپارات»

[4]  قرآن کریم، سورۀ آل عمران

[5]  قرآن کریم، سورۀ حجرات

[7] مقالۀ «غرب و خشونت علیه زنان» نوشتۀ نوید رسولی. نویسنده در این مقاله با استناد به آمار رسمی به موضوع خشونت علیه زنان در غرب بویژه در ایتالیا پرداخته است.

[8]  کتاب «زن در آیینه جمال و جلال» نوشتۀ آیت‎الله جوادی آملی

[9]  جلد پنجم «صحیفۀ نور» بیانات امام خمینی

[11]  قرآن کریم، سورۀ احزاب

[12]  دیوان حافظ

[13]  قرآن کریم، سورۀ فاطر

[14]  قرآن کریم، سورۀ مائده


  • حسن صنوبری
۱۰
اسفند

http://bayanbox.ir/view/3120840710422035726/VahidAmirkhani.png
وحید امیرخانی

در مدت معلوم و وحید امیرخانی

فیلم «در مدت معلوم» نزدیک یک ماه است که در صدر فیلم‎های پرفروش روی پرده است و زود است که فروشش سه میلیاردی شود. در اولین سطر یادداشتم از اقشار فرهیخته می‎‎خواهم شنیده‎هایشان را کنار بگذارند و هرچه‎زودتر خود به تماشای این فیلم بروند. من مطمئنم این فیلم مخاطب عمومی خود را پیدا کرده، اما مخاطب فرهیخته عموماً از این‎چنین فیلم‎ها و ژانرها می‎ترسد. چه‎اینکه بسیاری از فیلم‎های ژانر کمدی، فیلم‎های مبتذل و ضعیف هستند، و این فیلم به جز کمدی‎بودن، به خاطر موضوع و نامش بیشتر در معرض اتهام است.

در مدت معلوم (با زیرتیتر «فی‎المدت المعلوم») نخستین ساختۀ سینمایی وحید امیرخانی است که با نقش‎آفرینی بازیگرانی چون جواد عزتی، ویشکا آسایش، هومن سیدی، علی اوسیوند و اکبر عبدی همراه است. فیلمی که بی‎هیچ توضیحی از حضور در جشنوارۀ فجر پیشین کنار گذاشته و حذف شد، اما اکنون در فروش به توفیق کم‎نظیری دست‎یافته است. همچنین توانسته بحث‎ها، نقدها و سخنان بسیاری را بین موافقان و مخالفان خود به راه اندازد.

در مدت معلوم در نوع خود فیلم متوسط و خوبی است، اما آنچه باعث می‎شود این فیلم را تبلیغ کنم و کارگردانش را قدر بدانم، هوشمندی وحید امیرخانی در انتخاب ایده، و شجاعت او در طرح موضوع فیلم است. آن‎هم در جامعه‎ای که چنین موضوعی -در سطح- بایکوت و ممنوع است اما در لایه‎های زیرین مشکل و دغدغۀ دائم.

فیلم صراحتاً و برای نخستین‎بار در سینمای ایران به «بحرانِ جنسی» جامعۀ ما می‎پردازد و به‎ویژه سراغ از مسئلۀ ممنوعۀ «ازدواج موقت» می‎گیرد. خیلی‎ها می‎گویند این فیلم تبلیغ ازدواج موقت است، ولی من با سخن آن‎هایی موافقم که می‎گویند این فیلم در مقام طرح مسئله و تابوشکنی است و  موضوع ازدواج موقت در آن امری ثانوی است.

بحران جنسی در جوامع دینی

بحران جنسی یکی از بحران‎هایی است که در دوران قرون وسطی در دل جامعۀ مسیحی وجود داشت و سرانجام همراه با بحران‎های نادیده‎انگاشته‎شدۀ دیگر جامعۀ بستۀ مسیحی، در رنسانس به‎صورت انفجاری بروز پیدا کرد و به نتایج متعددی از جمله: تبعیدِ کلیسا به روز یکشنبه و شهر واتیکان، بی‎بندوباری جنسی در غرب و فسادهای درونی کلیساها انجامید. حتی در دوران مدرنیته هم روزی نیست که اخبار سرّی رسوایی‎ها و فسادهای کلیسایی منتشر نشود. این فسادها در حیوانی‎ترین و بدترین شکل‎های خود یعنی با کودک‎آزاری، همجنس‎گرایی و رفتارهای خشن جنسی در میان رهبران مذهبی کلیسا (که در مذهب خود با ممنوعیت ازدواج مواجهند) همراه بوده است. یک مورد معمولی و رسمی‎اش: «بر اساس مدارکی که در تاریخ ۱۶ ژانویه ۲۰۱۴ میلادی، از سوی واتیکان به کمیته صیانت از حقوق کودکان سازمان ملل متحد ارایه شد، مشخص شد که پاپ بندیکت شانزدهم، پیش از آن‌که از مقام خود کناره‌گیری کند ۳۸۴ کشیش را در سال‌های ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲ در ارتباط با رسوایی‌های جنسی کلیسای کاتولیک، خلع‌لباس کرده بود». آخرین خبر هم خبر رابطۀ عاطفی و جنسی خود همین پاپ بندیکت شانزدهم (که از بهترین و سالم‎ترین پاپ‎های معاصر بود و پس از او واتیکان واقعا وضع بدی پیدا کرد) با یک خانم متأهل بود که از سوی خود غربی‎ها (بی بی سی) منتشر شد (البته مطمئن باشید این انتشار هم بی‎اجازۀ کلیسا نبوده و در اصل با اندیشۀ نجات مسیحیت و کلیسا بوده است).

اما اینکه ما امروز در جهان اسلام هم بحران جنسی داشته باشیم، آن‎هم در مترقی‎ترین کشور اسلامی -یعنی ایران-؛ واقعا چیز شگفت و ناراحت‎کننده‎ای‎ست. موضوعی که در دهه‎های اخیر، با دشوار شدن فرایند ازدواج، شکل ناگوارتری را به خود گرفته است. در دهه‎هایی که با پدیده‎هایی چون بالارفتن سن ازدواج، کاهش اقدام به ازدواج و افزایش اقدام به طلاق همراه بوده است.

اسلام (با قرائت صحیح و منحرف‎نشده) دینی است که برای نیازهای جنسی انسان پاسخ‎هایی را ارائه کرده است؛ اما ما در کشور اسلامی‎مان به‎خاطر تأثیر گرفتن از ادیان و مذاهب دیگر این پاسخ‎ها را مسکوت گذاشته‎ایم و محدود کرده‎ایم. بی‎شک ازدواج موقت (متعه) یکی از راه‎های ارائه‎شده از سوی اسلام برای جلوگیری از ایجاد بحران جنسی است. راهی که ناخودآگاه جمعی و سنتی ایرانی بدون داشتن دلیل عاقلانه و موجّه با آن سر ستیز دارد. اولین مانع فکری و فرهنگی بر سر راه ازدواج موقت «تقدّس بکارت» است. امروز خیلی از مردان جامعۀ ایرانی -حتی اگر خودشان مذهبی نباشند- حاضر نیستند با زنی که باکره نباشد پیمان عقد دائم ببندند. این یک فرهنگ غلط و غیرالهی است. در اسلام بکارت مقدس نیست، پاکی مقدس است. باکره باشی اما گناه‎کار و ناپاک، مردودی؛ باکره نباشی اما پاک و بی‎گناه باشی مقبولی. چنانچه می‎دانیم می‎توان باکره بود و فاسد و گناه‎کار بود و بالعکس. اما در فرهنگ منحط کنونی، فساد و گناه پسندیده‎تر از باکره نبودن برای زنان است (البته برای مردان هم! هر زنی امروز تماشای فیلم مستهجن یا... در دوران تجرد شوهرش را بیشتر می‎بخشد تا ازدواج موقتش!).

پس بکارت در کجا مقدس است که اینقدر در فرهنگ ایرانی موثر افتاده است؟

اولاً در دوران طاغوت‎زدگی و بت‎پرستی که نزد بسیاری از ملل کافر، دختر باکره مقدس بوده است برای مسئلۀ جالبِ «قربانی کردن انسان برای خدایان»! در بسیاری از این باورهای اسطوره‎ای ایشان براین باور بودند که خدایان طالب هم‎بستری با دختران باکره هستند، لذا برای آمرزش گناهان و رفع خشکسالی و... دختران باکره را قربانی می‎کردند. این اندیشه کفرآلود و سیاه در ادیان و دیگر نحله‎های جدیدتر بت‎پرستی، به این صورت رسوخ کرد که برای آمرزش و فلان و بهمان، دختران باکره باید به کاهنان تقدیم شوند؛ یا اینکه برای برکت و شرعی‎شدن ازدواج، پیش از همخوابی با داماد، بکارت عروس باید توسط کاهنان از بین برود (این مسائل هرچند به نظر طنز و مسخره و هولناک بیایند، ولی همه واقعی هستند).

ثانیاً در دین زرتشتی (مزدیسنا) که دین پیشین ایرانیان بوده است، چه اینکه حضرت «آناهیتا» باکره است (البته کفارۀ دختران باکره از آیین‎های کافرانه و بت‎پرست، در شریعت این دین هم متأسفانه وارد شده است).

ثالثاً -و شدیدتر- تقدس بکارت در مسیحیت، که بیش از ادیان دیگر تبلیغ می‎شود، وجود دارد، چه اینکه حضرت مریم (سلام‎الله علیها) باکره بوده است. البته ما مسلمان‎ها هم معتقدیم حضرت مریم باکره بوده است، ولی برخلاف سنت غلط و غیرانسانی مسیحی نتیجه نمی‎گیریم پس بکارت به ایمان نزدیک‎تر است! بحث بحث معجزۀ میلاد حضرت مسیح (علیه السلام) و مسائلی از این دست است برای ما. اما در مسیحیت این مسئله به ممنوعیت ازدواج در میان مقدسین انجامید و کسانی هم که باکره می‎ماندند (مثل ملکه الیزابت که به ملکۀ باکره معروف بود) ستایش می‎شدند و عده‎ای برای رسیدن به این ستایش تا آخر عمر بکارت اختیار می‎کردند! (بی‎شک اسلام به چنین منطق‎هایی می‎خندد!)

از تقدس بکارت گذشته، مانع دیگر بر سر راه ازدواج موقت، حرمت این ازدواج در فرهنگ اهل تسنن است، چه اینکه می‎دانیم خلیفۀ دوم این امر را در عالم اسلامی حرام اعلام کرده است و همه نظر حضرت امیر (علیه السلام) درمورد این اقدام خلیفه دوم را شنیده‎ایم. و باید توجه کرد طی قرون متمادی، حاکمان ایران و فرهنگ ایرانی متعصبین از اهل تسنن بودند و از این طریق خرده‎فرهنگ‎های بسیاری را برای ما به ارث گذاشته‎اند.

پس برادران و خواهران مسلمان و شیعۀ علی ابن ابیطالب و مکتب امام جعفر صادق (علیه السلام) بدانند مخالفت‎های قاطعشان در رسانه‎ها و تریبون‎های سیاسی و اجتماعی و مذهبی با اصل ازدواج موقت، کاملاً بیگانه با شریعت و حقیقت اسلام و به‎طور ناخودآگاه برگرفته از فرهنگ و شریعت آیین‎های منسوخ بت‎پرستی، فرهنگ و شریعت دین زرتشت، فرهنگ و شریعیت دین مسیحیت و شریعت اهل تسنن است؛ امری که برای همۀ این آیین‎ها، ادیان و مذاهب بحران جنسی و سپس بحران‎های متعدد فقهی، اخلاقی و اجتماعی پدیدآورد که شرحشان خارج از حوصلۀ این نوشتار است.


بحث «بحران جنسی» و موضوع «ازدواج موقت» را با همۀ جذابیت‎هایشان همینجا رها می‎کنیم و دوباره به فیلم برمی‎گردیم:

وحید امیرخانی در مدت معلوم

این فیلم، فیلم خوبی است و خیلی می‎توانست خوب‎تر شود اگر اینقدر سانسور نمی‎شد. می‎شد پدیدۀ این سال‎های سینمای اجتماعی باشد. بعد از دیدن فیلم نسبت به ابهام بعضی جاها (کوچۀ رخصت + خانم صابون‎فروش + مسائل امنیتی +...) انتقاد داشتم، اما قبل از نگارش این متن با خواندن مصاحبه‎های کارگردان (با روزنامه اعتماد + مهر + فرارو + سوره سینما +...) فهمیدم همه تقصیر سانسور و دست‎بردن ممیزان است. اگر این دست‎بردن نمی‎بود، آن بالا نمی‎نوشتم فیلم خوب و متوسط. می‎نوشتم مهم‎ترین فیلم اجتماعی سال‎های اخیر. همچنین حذف تیتراژ زیبای نخستین فیلم  توسط ممیزان هم کار ناجوانمردانه‎ای بوده است. ( گفتنی‎ست: دیدم کارگردان در مصاحبه‎ای گفته اسم اصلی فیلم «سگ‎چرخ» بود و با حذفش توسط ممیزان بالاجبار نام موقت فیلم یعنی همین «در مدت معلوم» برای فیلم مانده. اینجا باید تأکید کنم استثنائاً این تصمیم ممیزان از امدادهای خفیّۀ الهی بوده است و نام سگ‎چرخ واقعاً نامی بی‎خود. بی‎شک نام جدید نامی جذاب‎تر و مناسب برای ارتباط با مخاطب عمومی است.)

و البته که موضوع بحران جنسی و ازدواج موقت با ظرائف بسیار و دقت بر پیشینه‎هایش در این فیلم مطرح شده است. در دیالوگ‎های آغازین فیلم اشارۀ کنایی به حکم خلیفۀ دوم و سخن حضرت امیر (ع) کاملاً مشهود است. همچنین من اگر کارگردان را نمی‎شناختم -مثل خیلی‎های دیگر، با دیدن اسم فیلم و دانستن ژانر کمدی‎اش- انتظار فیلمی سخیف، رکیک، مبتذل و حتی فاسد را داشتم. اما این اتفاق نیفتاد. فیلم واقعا فیلم با حیایی است و البته حیا داشتن به احتیاط بیش از حد و نابودی عنصر جذابیت نیانجامیده است. قطعاً ایدۀ این فیلم باب میلِ تجاری‎سازها بود و خداراشکر که به دستشان نرسید و بی‎شک کارگردانی این فیلم‎نامه را کار کرده است که بالاتر از ارتباط‎گیری با مخاطب، به دنبال تعهد اجتماعی و وظیفۀ شرعی بوده است.

وحید امیرخانی و سابقه‎اش

وحید امیرخانی سال‎ها پیش وقتی پای درس «فاطمه معتمد آریا» و «فرزاد مؤتمن» و... در دانشگاه هنر سینما می‎آموخت، شاید فکر می‎کرد دارد به سرعت به سمت سینمای داستانی می‎رود. اما ورود و حضور جدی او تا سال‎های سال در سینمای مستند بود. امیرخانی پیش از ساختن در مدت معلوم، به عنوان یکی از چهره‎های جوان درخشان و تحسین‎شدۀ سینمای مستند شناخته می‎شد و عمدۀ کارهایش با موضوعات ملتهب سیاسی و فرامرزی همراه بود. مثل اولین مستندی که دربارۀ انقلاب بحرین توسط او ساخته شده («سرزمین مروارید») یا مستند بی‎کلامش دربارۀ پیاده‎روی اربعین کربلا («لبیک») که سر و صدای زیادی هم کرد در سال‎های اخیر (تیزرش را اینجا ببینید) یا مستندش دربارۀ جنگ سی و سه روزه، یا مستندی که دربارۀ انقلاب یمن ساخت  («سرزمین عقیق») یا سری مستندش برای پاکستان، یا مستند سه قسمتی‎اش دربارۀ مرحوم آقا سیدعلی اکبر ابوترابی، یا کاری که برای شهید چمران ساخته بود یا مستند بسیار مهم «پیرمرد و اسلحه» که قصد دارم به خاطر اهمیت موضوعش در خطبۀ دومم چند سطری درباره‎اش بنویسم:


پیرمرد و اسلحۀ وحید امیرخانی


http://bayanbox.ir/view/8533085053465342156/AbooHeydar.png
نمایی از مستند «پیرمرد و اسلحه» ساختۀ وحید امیرخانی

من سال‎ها دنبال «ابوحیدر» می‎گشتم. اوصافش را ابتدا از استادم یوسفعلی میرشکاک شنیده بودم. برایم از جنگ‎آوری‏‎هایش، ماجراهایش، شجاعت‎هایش، هیبت ظاهری‎اش و حتی صدای دورگه و پرهیبتش گفته بود. حتی ازسبیل مردانه و حجیمش! یا مثلا اینکه وقتی ازش پرسیده «درویش! چرا پس سبیل را کوتاه کردی؟» ابوحیدر گفته: «چه‎کار کنم، "سید" از من خواسته!» یا در توصیف صدای ابوحیدر... خب کسانی که صدای خود جناب میرشکاک را شنیده باشند می‎دانند به اندازۀ کافی دورگه و قدرت‎مند هست! حال فردی با چنین سبیل و صدا داشت برای من از شدت هیبت آن صدا می‎گفت و حتی سعی کرد با غلیظ کردن صدایش یک‎بار ادای «سلام علیکم» گفتن او در یک خاطره را دربیاورد اما وسطش پشیمان شد، گفت اصلا نمی‎توانم آن حال را تداعی کنم! باری، نیازی به این تعاریف و توصیف‎ها نبود، من آن زمان همینکه می‎دیدم میرشکاک در میان «زندگان» و «زمینیان» شیفتۀ هیبت و عظمت و مردانگی کسی شده و خود را دربرابر او حقیر می‎داند بسیار شگفت‎زده شده بودم. کسی که عکسش را چون عکس نیچه و شوق‎علیشاه مدتی بر دیوار کارگاه نقاشی‎اش زده بود (و شاید بالاتر از آن‎ها) اما هنوز زنده بود و خیلی‎ها (از جمله مامورین امنیتی نظامی صهیونیست) دنبالش بودند و خیلی‎ها (از جمله همان‎ها!) از او وحشت داشتند و خیلی‎ها هم (در عالم تشیع) به او دلگرم بودند. مشکل مستند «پیرمرد و اسلحه» وحید امیرخانی این است که خیلی سراغ ماجراها و حماسه‎های «ابوحیدر» نرفته است و به یک زندگینامۀ ساده اکتفا کرده؛ از طرفی پای صحبت دیگران (چه در لبنان، چه ایران و عراق و...) درمورد شخصیت اصلی فیلم ننشسته، و الا فیلم بسیار جذاب‎تر می‎شد (مخصوصاً برای کسانی که ابوحیدر را نشناسند، ولی برای آشنایان با او این مستند بی‎نظیر است). و قوت اصلی و شگفتیِ بزرگ فیلم این است که وحید امیرخانی توانسته این آدم نایافتنی (که دوستان و دشمنان زیادش در جستجویش هستند) را پیدا کند، به خانه‎اش برود و صحبت‎ها و نظرات شنیدنی‎اش را ضبط کند! این خیلی برای من شگفت‎انگیز و قابل ستایش بود. از همینجا دومین آفرینم را به خاطر ساخت و پژوهش این اثر مستند نثار کارگردان، و دومین تبلیغم را برای تماشای این مستند انجام می‎دهم. به‎نظرم هر شیعه‎ای باید این فیلم را ببیند. ابوحیدر یک شیعۀ واقعی از آن قدیمی‎ها، اصیل‎ها و بی‎ادعاهاست. یک مدافع از جان گذشتۀ شیعیان مظلوم و یک منتظر واقعی ظهور حضرت ولی عصر (عج). آدم وقتی صحبت‎های او را در این‎باب می‎شنود از یدک‎کشیدن عناوین گرانی چون «شیعه» و «منتظر» توسط خودش خجالت می‎کشد. این فیلم را هر انسان حماسی باید ببیند. ما از دیدن افرادی چون جناب مالک اشتر محروم بودیم، در این سیما می‎توان سراغ از آن حقایق گرفت.

کل زمان فیلم 25 دقیقه است و نسخه‎های تقریباً کاملش در اینترنت هست

{می‎شود فیلم را دانلود کنیم از راسخون، ولی پنج دقیقه اول را در سایت روشنگری ببینیم :)) عجب اوضاعی داریم با این انتشارهای بد آثار خوب در این مملکت :) }

  • حسن صنوبری
۰۹
اسفند


http://bayanbox.ir/view/1122631895334826806/Men-of-Anjolos.png
نمایی از فیلم مردان آنجلس ساختۀ فرج‎الله سلحشور

خدا رحمت کند فرج‎الله سلحشور را. در حدیث از حضرت ختمی مرتبت آمده: «اذکروا موتاکم بالخیر». اما اول یک نقد کوچک می‎کنم و بعد ذکر خیر. و آن اینکه کاش جناب سلحشور، در کنار مواضع انتقاداتی، -به همان اندازه- مواضع حمایتی هم نسبت به هم‎صنف‎های خود داشت. البته تا حدی چنین بود، سلحشور از مختارنامۀ میرباقری دفاع کرد اما به سریال امام علی (ع) او انتقاد کرد. همچنین انتقادات جنجالی او دربارۀ وضعیت سینمای ایران تماماً بیگانه با واقعیت نبود. واقعاً چنین نیست که سینمای ایران محل آمد و شد پیغمبران و ملائکه باشد، سینما مشکلات اخلاقی زیادی دارد. اما در انتخاب لحن و نیز مدیریت رسانه‎ای یک انتقاد درست هم باید درست و اخلاقی عمل کرد. بگذریم... آقا فرج‎الله که زحماتش را برای هنر و اسلام کشیده و امروز دستش از دنیا کوتاه است. این نقد را گفتم برای آنانکه دستشان از دنیا کوتاه نشده، آن‎ها که مثل سلحشور انتقاداتشان به هم‎صنف‎هایشان زیاد است اما مثل سلحشور خود پروندۀ درخشانی در زمینۀ تولید اثر هنری ندارند. باز هم بگذریم.

امروز در جهان اسلام سلحشور را با «حضرت یوسف»ش می‎شناسند. من «مردان آنجلس» و «حضرت ایوب»ش را بیشتر دوست می‎دارم و حضرت یوسف را نه خیلی دیدم نه خیلی پسندیدم. مهم این است که او در کنار انتقاداتش، واقعاً کار هم می‎کرد، آن‎هم کارهای اثرگذار. تلاش او بر تولید آثار و اندیشۀ سینمای قرآنی خاص خود، واقعا در جامعۀ اسلامی، عموم مردم ایران و سینمای ایران مؤثر و مقبول افتاد. هم مردم ایران با روایت او پای قصه‎های قرآنی نشستند و هم بیرون از مرزها چشم ملل مسلمان به سینمای اسلامی ایران، و قرائت ایرانی از اسلام، روشن و امیدوار شد. و البته در کنار کارگردانی، بازیگری او هم -چه بازی حماسی‎اش در «پرواز در شب» ملاقلی‎پور، چه بازی طنزآمیزش در «دنیای وارونه» بحرانی- قابل توجه بود.

جدا از کارگردانی و بازیگری، هنر دیگر او که باعث می‎شود هرگز فراموشش نکنم، حضور کوتاه او در هنر موسیقی و خدمتش به هنر شعر است. سیدحسام الدین سراج، خواننده و آهنگساز در ابتدای انقلاب با خوانندگی و آهنگسازی دو آلبومِ نینوای 1 و نینوای 2 (پیش از نینوای استاد حسین علیزاده) چراغ موسیقی مسلمانان انقلابی را روشن کرد. قبلاً در سطری از یادداشت «تصنیف‌های خاطره‌انگیز سراج» به این نکته اشاره کرده‎ام. یکی از نقاط قوت آن دو آلبوم، حضور صدای گرم و دکلمۀ هنرمندانۀ فرج‎الله سلحشور در آن‎ها بود که در کنار تصنیف‎های سراج، آوازهای اندک او را جبران می‎کرد. آن دکلمه‎ها -چه وقتی محزون بودند چه وقتی حماسی- واقعا زیبا و به‎هنجار بودند. اولاً صدای سلحشور زیبا و طبیعی بود. امروز ذائقه‎ها صدای زیبا برای دکلمه و اجرا را بیشتر صداهای دودآلود، گرفته، خشن، و گاه مقلد و مصنوعی می‎دانند. ولی بعضی صداها از جمله صدای سلحشور چنین نبودند و نیستند. از طرفی لحن هم لحن دراماتیک و هنرمندانه بود و با عاطفۀ متن و موسیقی خود را هماهنگ می‎کرد. از طرفی شعرها هم درست خوانده می‎شدند هم درست ادا می‎شدند. چه شعر آسان سپیده کاشانی، چه شعر متوسط حمید سبزواری و چه شعر دشوار علی معلم دامغانی. امروز بسیاری از اهالی خوانندگی و دکلمه، شعرهای بسیار آسان را هم غلط می‎خوانند، چه رسد به اینکه واقعا معنایش را درست القا کنند. اما سلحشور حق آن شعرها را و حتی شعرهای دشوار علی معلم را تا حد زیادی درست ادا کرد. او شعر اندوه و مرثیه را واقعا غمگین و اندوهگین می‎خواند و شعر حماسی را حقیقتاً پرشور و سلحشور.

آلبوم‎های نینوای سراج دیگر منتشر نمی‎شوند. من شعرهایی را که سلحشور دکلمه کرده جدا کردم و برای این مطلب کنار گذاشتم. از این میان، دکلمه و آهنگِ سه شعر «هم‎پای جلودار» (از حمید سبزواری)، «گل‎های سنگر» و «نصر من الله» (هردو از سپیده کاشانی) و نیز دکلمۀ شعر «جام شفق» (از علی معلم دامغانی) همه مربوط به آلبوم نینوای یک هستند. آهنگ «جام شفق» (با عنوان «ترانۀ فیلم دو چشم بی‎سو» ساختۀ مخملباف) و دکلمه و آهنگِ «فتح‎نامه» (از علی معلم دامغانی) مربوط به آلبوم نینوای 2 سراج. از این میان به نظرم بهترین دکلمه‎های سلحشور، «هم‎پای جلودار»، «گل‎های سنگر» و «فتح‎نامه»اند و بهترین تصنیف سراج در این بین هم‎پای جلودار (هرچند فتح‎نامه هم خیلی خوب است).

دانلود دکلمه‎های ماندگار فرج‎الله سلحشور در آلبوم نینوا

  1. دکلمۀ گل‎های سنگر با صدای فرج‎الله سلحشور
  2. دکلمۀ جام شفق با صدای فرج‎الله سلحشور
  3. دکلمۀ هم‎پای جلودار (سلحشور) + آهنگ هم‎پای جلودار (سراج)
  4. دکلمۀ نصر من الله (سلحشور) + آهنگ نصر من الله (سراج)
  5. دکلمۀ فتح‎نامه (سلحشور) + آهنگ فتح‎نامه (سراج)
  6. آهنگ جام شفق (دو چشم بی‎سو) با صدای سراج
  • حسن صنوبری
۰۹
اسفند

1.

یک فضای خاصی بعضی از این بچه حزب‎اللهی‎ها دارند که الآن هم می‎گویند «نه! ما شکست نخوردیم! ما این‎بار هم پیروز شدیم!» برادر من، عزیز من، بی‎خیال شو، چرا حرف زور می‎زنی؟ این کجایش پیروزی بود؟ خب قبول کن شکست خوردی، ایرادی ندارد که. گفته‎اند شکست مقدمۀ پیروزی است، نگفته‎اند ادعای پیروزی، پیروزی است. قبول کن شکست را تا بفهمی چرا شکست‎خوردی، تا بتوانی علتش را از بین ببری و پیروز شوی. کسی که افتاده اگر خیال کند هنوز ایستاده، هیچ‎گاه دوباره از جایش بلند نمی‎شود. اما افتاده‎ای که فهمید و باور کرد افتاده است، بالاخره یک‎روز دست بر زانو می‎گذارد و بلند می‎شود.

چه آن ادبیات «ما همیشه پیروزیم» و چه سخن زشت و خطرناکی که در گوشه کنار از دهان اقلیت بسیار کمی از جهلۀ قوم مبنی بر «تردید در سلامت انتخابات» شنیده‎می‎شود، هردو ناشی از توهم و تکبر و عدم فروتنی و عقلانیت لازم برای مواجهه با حقیقت است. البته قبول دارم هردوی این ادبیات‎ها در اقلیتِ حزب‎الله‎اند، ولی همین کمش هم نباید باشد. بله چند پیروزی وجود دارد، یکی پیروزی برای اعتبار و سلامت انقلاب و نظام جمهوری اسلامی به خاطر حضور خوب مردم در انتخابات است، دومی پیروزی اکثریت قابل اعتماد در اتخابات خبرگان و سومی پیروزی اصول‎گرایان در انتخابات مجلس شورای اسلامی سراسر کشور. اما در انتخابات مجلس شورای تهران ( که ویترین انتخابات است و از جاهای دیگر قطعاً مهم‎تر است) ایشان مسلماً شکست خورده‎اند و پذیرش این شکست و اذعان به پیروزی طرف مقابل، از شاخصه‎های فروتنی، خرد و بزرگواری است.

2.

شکست اصول‎گرایان یکی دو دلیل ساده نداشت. چند دلیل پیچیده داشت و عموماً هم فرهنگی. اما یک دلیلش سیاسی است و ساده، که همان دلیل سیاسی و سادۀ شکست اصول‎گرایان در انتخابات 92 است. همانکه قرار بود درس ما برای این انتخابات باشد و نشد. لابد می‎گویی: «خب ما که ائتلاف کردیم! دیگر چه می‎خواهی؟» نه عزیزجان، این نه ائتلاف بود نه اتحاد. در ظاهر لیست، اسم‎ها به هم نزدیک شدند، اما در باطن آنقدر رسم‎ها و فکرها از هم دور بودند که این ائتلاف عملاً ائتلاف نشد. کلاً ائتلاف با اهلِ اختلاف، کار دشواری است. ائتلاف با کسانی که بنیان اختلاف و تفرقه را در بین اصول‎گرایان گذاشتند و مفاهیم ساده‎ای مثل «وحدت» و «حجیّت» برایشان دیریاب و دور است. کسانی که بسیاری‎شان سابقۀ انقلابی دیرینه‎ای هم نداشتند و به صرف استاندار و مشاور و معاون و ... شدن در دولت احمدی‎نژاد، یک‎شبه سابقۀ سیاسی و اصول‎گرایی و انقلابی پیدا کردند و پدران اصول‎گرایی و عدالت‎طلبی را به اصلاح‎طلب‎شدن و مسامحه‎گرشدن متهم کردند. کسانی که خودشان را از هر آیت‎اللهی، آیت‎الله‎تر و از هر مردخدایی با تقواتر و خداپرست‎تر می‎دانند. بزرگترهایشان آن زمان که هنوز به‎طور رسمی وارد گیر و دارهای سیاسی نشده بودند، با اتکاء به داشتنِ عنوان شاگردی آیت‎الله مصباح یزدی، به این نتیجه رسیدند که می‎توانند مجلس درس یا خطابۀ بزرگی چون آیت‎الله جوادی‎آملی را بهم بزنند. وقتی رسماً وارد سیاست شدند، به بهانۀ حمایت از «احمدی‎نژاد»، «پایداری»، «لنکرانی»، «جلیلی» و... مقابل اصول‎گرایان اصیل و قدیمیِ منتقد احمدی‎نژاد، آیت‎الله مهدوی‎کنی و اندیشۀ وحدت‏‎گرایانه‎اش و دیگر قدیمی‎ها و عقلای دوران انقلاب و جنگ صف‎آرایی کردند. هرروز اختلافی تازه را در متنِ و درون گفتمانِ حزب‎الله رقم زدند و امروز هم نوبت به بزرگانی چون آیت‎الله موحدی‎کرمانی، حدادعادل و... رسید. اگر آمریکا هم در درون خود چنین اختلاف‎باورانی را داشت، تا به‎حال صدبار از درون متلاشی شده بود. البته در آن‎ها هم تکبر بیداد می‎کند، ولی تکبرشان را به جای توهم، تعقل همراهی می‎کند. رأی مردم به شخصیت کاریزماتیک و کاریزمای شخصیتی احمدی‎نژاد، شاید مهم‎ترین عامل بود در متوهّم شدن ایشان به تقدس خود و احمدی‎نژاد و دیگر اسلافش. اینان باور دارند انسان‎های برگزیدۀ خدا در آخرالزمان هستند. باور دارند؛ نیاز به مشورت با هیچ کارشناس کارکشته، نیاز به شنیدن نصیحت هیچ پیرِ خردمند و دلسوز و نیاز به داشتن هیچ تدبیر و اتحاد برای پیروزی در انتخابات ندارند. این باور درونی آن‎هاست، ولو امروز در ظاهر با گرفتن باج بسیار (اگر لیست ائتلاف را با دقت نگاه کنید) و مشاهدۀ شکست‎های قبلی، کمی از موضع خود کوتاه آمده باشند.

شاهدم برای این سخنان چیست؟

علی رغم حرف‎های رسمی مبنی بر ائتلاف و اتحاد، دو پرچم بزرگ مبنی بر اختلاف و تفرقه (مخصوصاً در شبکه‎های اجتماعی) از سوی حضرات بلند شد. یکی برای لیست جامعه مدرسین خبرگان و دیگری برای لیست ائتلاف اصول‎گرایان مجلس شورای اسلامی. پرچم فتنه‎انگیز و تفرقه‎افکن نخست اعلام کرد: «به افراد مشترک بین لیست جامعه مدرسین و لیست آقای هاشمی رأی نمی‎دهیم»! و پرچم تفرقۀ دوم اعلام کرد: «به تصویب‎کنندگان برجام رأی نمی‎دهیم»! و قس علی هذا. حضرات انواع و اقسام این لیست‎ها را تهیه و تکثیر کردند تا ائتلاف فقط یک شعار ظاهری باشد نه یک عمل واقعی. هنوز برگه‎های این لیست‎های تفرقه‎افکانه از سطح شهر جمع نشده و کانال‎ها و گروه‎های تلگرامی بر این جهالت گواهی می‎دهند. در حالیکه حزب‎اللهی‎های عاقل و سنتی، هرگز چنین خیانتی را در قبال حضرات تندرو و نوظهور انجام ندادند. لیستی نساختند در خبرگان که آقای مصباحش حذف شده باشد. لیستی بدون حضور پایداری‎ها برای مجلس ندادند (حتی غیرعلنی). جالب اینجاست که چاه‎کن خود اول به چاه می‎افتد. بدترین رأی‎ها در خبرگان و مجلس شورا را نامزدهای محبوب همین حضرات اهل تفرقه آوردند. این‎ها همه برای ما درس است. هرچند گوش‎های عصبانی و خودمرکز عالم‎بین، قصد شنیدن نداشته باشند.

باری، براین باورم که اگر این اختلاف‎ها و حماقت‎ها نمی‎شد هم به خاطر دلایل دیگر (چه آن دلایل فرهنگی مهم و مبنایی و چه دلایل سیاسی دیگر، مثل اشکالات لیست‎ها) احتمال پیروزی اصول‎گرایان در تهران قوی نبود، شکست در کمین بود، ولی نه اینقدر قاطع و تأسف‎آور.

3.
با توجه به تکراری‎شدن تجربه‎ها:
تا انتخاباتی دیگر و شکستی دیگر
موفق و پیروز باشید :)




پ ن 1 : البته هنوز نتایج تهران قطعی نیستند.
پ ن 2: دو یادداشتم قبل از انتخابات اخیر:
1. 
آیا میشود به یک لیست رأی داد؟
2.  دوباره: پناهیان، حماقت و انتخابات!

  • حسن صنوبری
۰۵
اسفند

(بعدنوشت: بحمدالله برجک جهالت را زدیم و جناب حرفشام را پس گرفتند (اینجا). لکن این تنبه‎های دقیقه‎نودی فایده ندارد و جلوی تبعات نابخردی را نمی‎گیرد.  به نَفَسِ از منبرِ امام حسین (ع) برآمدۀ این آقایان مخلص، در تیراژ بالا و قربه الی الله، لیست‎های احمقانه در سراسر شهر ما حاضر شده‎اند، مخصوصا مناطق مستضعف. مگر می‎شود اینهمه لیست را جمع کرد؟ مگر می‎شود جبران کرد؟

  • حسن صنوبری
۰۴
اسفند

از خدا می‎خواهم کمک کند تا دین اندک و شرافت حداقلی‎ام را تقدیم دنیای این و آن و حماقت فلان و بهمان نکنم: بسم‎الله المالک‎الملک. تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تزلّ من تشاء.


http://bayanbox.ir/view/3823208061937412863/Vote1.png


تمهید یک: اصل رأی دادن

پیش از بررسی پرسش مندرج در عنوان، می‎دانم پرسشی دربارۀ اصل رأی‎دادن وجود دارد که پرسشگر -که من باشم- آن را نادیده گرفته است انگار. نه گرامیان. نادیده نگرفتم، بلکه بدیهی‎اش انگاشتم. قبلا اندکی درموردش نوشته‎ام. اما امروز دیگر ضرورتی نمی‎بینم. فکر می‎کنم امروز همۀ‎مان به روشنی می‎فهمیم هر برگۀ رأی -با هر نام و حتی بی‎نام- تیری است به پیشانی درندگان داعشی. درندگانی که خیلی هم از مرزهای ما دور نیستند. حالا اگر کسی بخواهد گلولۀ رأیش دوربردتر باشد و مثلا تا حوالی واشنگتن.دی.سی و لندن، به ویژه کاخ سفید و کاخ باکینگهام و دیگر کاخ‎ها برود باید به محتوای رأیش هم فکر کند. این گلولۀ دوربرد امری ثانوی است و برای دوست‎داران امام خمینی (و به طور کلی دوست‎داران مبارزه با ستمگران و متجاوزان). اما نفس شلیک گلوله به سمت داعش، برای هر عقل و شعور ایرانی، بی‎شک اولی، بدیهی و ضروری است. چه از منظر دین چه از منظر دنیا.

تمهید دو: اصول‎گرایان یا اصلاح‎طلبان؟

اینکه رأی ما به اصول‎گرایان باشد یا اصلاح‎طلبان برای هواداران (چه کامل چه نسبی) اصول‎گرایان و اصلاح‎طلبان مشخص است. اما برای کسانی که در دل خود تعلق خاصی به یکی از این دو گروه عمدۀ کشور احساس نمی‎کنند، یا کسانی که با تجربه و مشاهدۀ عملکردها احساس بدبینی عمیقی نسبت به صلاحیّت و صداقت هر دو گروه پیدا کرده‎اند، داستان فرق می‎کند.

من امروز خودم را بیشتر عضو این گروه اخیر چهارمی می‎دانم. چه اصلاح‎طلبی؟ کدام اصول‎گرایی؟ این نیست مگر عنوانی برای پنهان‎کردن ضعف‎ها و بی‎لیاقتی‎ها و بی‎صداقتی‎های جاه‎طلبان و دنیاگرایان؛ وگرنه بلایی که این‎ها طی این ادوار سر مملکت آوردند با هیچ مبنا و اصولی سازگار در نمی‎آید و ردّی از هیچ صلاح و اصلاحی ندارد. آن‎روزی که همۀ جزئیات برجام فقط در ۲۰دقیقه در مجلس تصویب شد، آن‎شبی که صحبت‎های پرحرارت موافقان و مخالفان از رادیوی سیاه تاکسی به گوشم رسید، به همسر عزیزتر از جانم گفتم: نه آنکه «آری» می‎گوید به خاطر خدا آری می‎گوید نه آنکه «نه». چشم‎ها نه به خدا که به سبد رأی‎های خاص خودشان است. موافق و مخالف، موافق اثبات خویش است و بیگانه با حق و حقیقت (جل و علا). کاش یک نفر به خاطر خدا سخن بگوید -هر سخنی چه موافق چه مخالف- تا من مریدش بشوم. این واقعیت مختص مجلس نبود و نیست، امروز فضای سیاسی کشور سرشار از آدمک‎هایی‎ست که هیچ نیستند، نه انقلابی نه ضدانقلاب، نه اصول‎گرا نه اصلاح‎طلب، نه چپ نه راست، نه معاند نه معتقد، هیچ جز دنیاگرا و جاه‎طلب؛ اما پشت نقاب این برچسب‎های سیاسی و برچسب‎های جدیدتر (مثل «معتدل» و «فراجناحی» و «هم اصلاح‎طلب هم اصول‎گرا») پنهان‎شده‎اند چون می‎دانند هر برچسب گروه زیادی هوادار کور دارد که کاری به فرد و شخص و فردیت و شخصیت ندارند، بلکه به برچسب و عنوان کلّی گروه می‎نگرند.

شاید فکر کنید کمی تند رفتم، اما توجه کنید که این شرح بدبینانه‎ترین حالت بود.

این بدبینی واقعا در من هست، اما این بدبینی تنها حسی نیست که در من هست؛ خوش‎بینی‎هایی هم دارم که بعد می‎گویم. باری، فعلاً فرض کنیم می‎خواهم با همین بدبینی در انتخابات شرکت کنم (چون مقدمۀ نخست را بدیهی می‎دانم)، حال باید چه‎کار کنم؟ ظاهراً باید رأی سفید بدهم. ولی فکر می‎کنم رأی سفید رأیی خنثی است و به‎جز همان خاصیت عقلی و منفعت‎طلبانۀ حفظ جان و خان‎ومان و امنیّت از تعرّض دشمنِ خارجی، فایدۀ دیگری در واقعیّات سیاسی اجتماعی امروز کشورم ندارد. همچنین به‎نظرم رأی سفید، رأی ترسویان و تنبلان است، آدم باید بتواند انتخاب کند و پای هزینۀ انتخابش بماند، یک ذهن روشن باید بفهمد که امام زمان (عج) در بین نامزدها نیست، ایدآلی وجود ندارد. باید در واقعیت‎ها نقاط مثبت را یافت. اینجاست که دو چراغ اندیشۀ دیگر برای من روشن می‎شود و مقدمات حضور سیاسی بیشترم را فراهم می‎کند. چراغ اول به من می‎گوید که به یکی از گزینه‎ها می‎شود (و باید) رأی داد و چراغ دوم می‎گوید به کدام گزینه...

چراغ اول: همان‎طور که اگر برچسب زیبای یک «گروه» به‎تنهایی عامل چشم‎پوشی از «افراد» بد آن گروه شود، دچار کوری و حماقتیم؛ طبیعتاً اگر بدبینی به برچسب‎ها و گروه‎ها هم باعث چشم‎پوشی از افرادِ خوب آن گروه‎ها شود، دچار حماقتیم. فردیت‎گرایی، گروه‎گرایی را نفی می‎کند نه خود فردیت‎گرایی را. فلذا شاید بشود به فرد یا افرادی رأی داد.

چراغ دوم: با فرض اینکه همۀ افراد همۀ گروه‎هاب سیاسی به یک اندازه بد باشند، با فرض دنیاگرایی و جاه‎طلبی هردو جناح معروف کشور؛ عقل و رندی می‎گوید بهتر است مجلس و دولت از یک گروه نباشند، چون آن‎موقع کاسه‎ها، سفره‎ها و آخورها یکی می‎شود و در فساد و چپاول و تباهی هم‎دست هم می‎شوند و بسیار موفّق. اما اگر اعضای منتخب این دو قوّه مخالف و متضاد هم باشند، با انگیزه‎های دنیایی هم که شده، مانعی بر سر دنیاطلبی یکدیگرند و همدیگر را نقد می‎کنند. و از ترس آبروریزی هم که شده بیشتر رعایت می‎کنند. برای کسب آبرو هم که شده قدری کار می‎کنند. اگر اهل تقوا و مراقب عیب‎های خود نیستند مراقب عیب‎های دیگری هستند. همین به نفع رندان و آزادگان و مردم و به ضرر دنیاگرایان و جاه‎طلبان است.

فلذا با عنایت به این نکته و با نگاه از عینکِ بدبینی محض هم، من در این دوره به اصلاح‎طلبان و اعتدال‎کسوتان مطلقاً رأی نمی‎دهم، به اصول‎گرایان رأی می‎دهم که در دولت قدرت را در دست ندارند. مخصوصاً  که متوجه شدم دولت و فرد بدحاشیه‎ای مثل حسین فریدون به طور جدی قصد مدیریت در انتخابات مجلس و حتی مجلس خبرگان را دارند. به نظر من که حضور وزیر اطلاعات دولت (آقای علوی) در میان نامزدهای انتخابات امری پرسش‎برانگیز است و باید باعث شود هواداران ایران و انقلاب هوشمندانه‎تر به صحنۀ سیاسی کشور نظر کنند.

باری، اگر از بدبینی‎ها چشم بپوشیم، یک خوش‎بینی‎ام به افرادی است که (در حوزۀ انتخابی من: تهران) در لیست ائتلاف اصول‎گرایان هستند و در لیست اصلاح‎طلبان نیستند. مثل احمد توکلی، حداد عادل و خانم مرضیه وحیددستجردی. من اگر لیستی هم نبود حتماً به این‎ها و حتی چند «فرد» دیگر این لیست (مثل مصباحی‎مقدم، نادران، الهیان، مظفر و...) رأی می‎دادم. درمورد لیست جامعتین هم تاحدودی به همین نحو.

تأکید می‎کنم به نظر من حضور فریدون و علوی به مثابۀ قدرت‎طلبی، انحصارطلبی وزیاده‎خواهی دولت است باعث می‎شود بیش از پیش به اصلاح‎طلبان و اعتدال‎عنوانان بدبین شویم و بیشتر به اصولگرایان توجه داشته باشیم.



http://bayanbox.ir/view/7504086555786759528/Vote2.png

تحریر نخست: آیا می‎شود به یک لیست رأی داد؟

زین‎پیش به‎شدّت مخالف این امر بودم. هنوز هم وقتی ایدآلی نگاه می‎کنم مخالف لیستی رأی‎دادن هستم. جامعه‎ای که به رشد، آگاهی و فرهیختگی بالایی نرسیده باشد به لیست نیاز دارد. چون کودکی که خط‎نوشتن نمی‎داند و باید برایش سرمشق بدهند. جامعۀ فرهیخته نیازی به برچسب‎ها ندارد و خودش افراد را با توجه به عملکردشان می‎شناسد و برمی‎گزیند. احتیاج به لیست و پیروی از برچسب گروه، امری عوامانه است و گزینش فرد و شناخت فرد امری متخصصانه و آگاهانه. این است که ما خیلی وقت‎ها بی‎که خودمان بفهمیم و فکرش را بکنیم خائنی را حاکم می‎کنیم و فاسدی را قدرت‎مند. چون نامش در فلان لیست بوده یا چون حائز فلان برچسب سیاسی است. در حالیکه فرد دیگری در همین لیست یا با همین برچسب خادم و سالم بوده است، که ما او را هم قدرنشناخته حمایت کرده‎ایم!

جامعۀ آگاه، جامعۀ سیاسی است. سیاسی نه به معنای سیاست‎زده، نه به معنای گدایی آرا و پرستش رسانه‎های سیاسیون، بلکه سیاسی به معنای دارندۀ بینش و آگاهی و دقت در امور جاری سیاسی مملکت. من به عنوان یکی از دانش‎آموزان طریقت شعر و هنر و عرفان و فکر و فلسفه، بسیار دوست دارم دور از عالم سیاست زندگی کنم. اما از سیاست گریزی نیست. اگر من از او چشم بپوشم او از من چشم نمی‎پوشد. می‎توانم به خودم تلقین کنم نیست، ولی هست و استفاده‎اش را از من -ولو از سکوت و انزوایم- می‎کند. سوارم می‎شود. فریبم می‎دهد و بازیم. و همان عرفان و فلسفه و هنر ذاتاً دوست‎ندارند پیروانشان، مهره‎ها و بازی‎خورده‎ها و مرکب‎های سیاست و سیاست‎سواران باشند. عارشان می‎آیند. هرچند بیشتر اهالی این اقالیم از این حقیقت غافل‎اند.

هر فرد باید اجتماعی و سیاسی هم باشد. اگر «هم»ش را حذف کنیم می‎رسیم به سیاست‎زدگی و رسانه‎زدگی. اما اگر «هم» حذف نشود، مختصّات کامل انسانی رسم شده است. تأکید میکنم هر «فرد» باید اجتماعی و سیاسی باشد. وگرنه دیگر فرد نیست، عضو ناچیزی از تبعۀ اجتماع است.

در وبلاگ قبلی‎ام و در گفتگو با دوستان همیشه می‎گفتم که ما باید نامزدهای مجلس را جدا جدا بشناسیم. باید در طی سال در جریان اتفاقات سیاسی باشیم و میزان و چگونگی فعالیت افراد (چه نمایندگان مجلس، چه دیگران) را رصد کنیم تا وقت انتخابات هولهولکی و عوامانه رأی ندهیم. یک تذکر: این سایت مجلس‎گرافی شروع خوبی برای نظارت مردم بر مجلس، شناخت نمایندگان و دموکراسی واقعی است. ولی فقط شروع است و سخنش دقیق نیست. دقیق نیست نه یعنی دروغ است. یعنی آمارها همه کمی هستند و کیفی نیستند، ظاهری‎اند و محتوایی نیستند. لذا حجیت‎آور نیستند. چه‎بسا یکی بیشترین حضور را در صحن علنی یا بیشترین نطق را داشته باشد، اما نطق و حضوری برای جنجال و فحاشی و کتک‎کاری و خودنمایی. چه بسا کسی حضورش زیاد نباشد اما موثر باشد. نطقش کم باشد ولی فکرشده باشد. این‎ها ملاک نیست. نفس این سایت به عنوان گردآورندۀ داده‎ها خام خوب است، اما به این راحتی منتج به تحلیل درست نمی‎شود. (هنگام نگارش متن حواسم به سایت مجلس‎نما نبود. آن سایت اگر با اقبال نمایندگان مواجه می‎شد سایت خوبی می‎شد.)

از حرف اصلی دور نشویم: پس تا اینجای کار  دوست ندارم به لیست رأی بدهم. اما دوست‎داشتن و دوست‎نداشتن برای این دنیا نیست، برای اتوپیاهای متکثر و متوهم ماست. قبل از اینکه ببینم چه را می‎خواهم باید ببینم چه را می‎توانم. اگر بگویم خواستن تنها کافی‎است خودم را فریب‎داده‎ام. چون دنیا دنیای محدودیت‎هاست. در بیتی از شعر عاشقانه‎ای نوشته بودم:

هرچند «خواستن» به «توانستن»ش نبرد
ای خوش‎به‎حال آن‎که تو را خواستگار بود

اما در عالم سیاست این خوش‎حالی و خواستگاری معنا ندارد. این خوش‎حالی ممکن است به خوش‎خیالی و خام‎خیالی انجامد. چنانچه بسیار انجامیده و بسیار شاعر و عاشق و آدم باصفا در عالم سیاست از پیکری حقیر، بتی عظیم تراشیده‎اند که سرانجام بر سر خودشان هم فروشکسته. شکست در عشق، دست‎کم خوش‎نامی، دل‎خوشی و اجر اُخروی دارد! اما در سیاست از این سه کالای نسیه هم خبری نیست!

تحریر دوم: آیا باید به یک لیست رأی داد؟

نزدیک‎ترین راه به فردیت‎گرایی انتخاب آزادانۀ گزینه‎ها از لیست‎ها و افراد مستقل است. چیزی که دل آدم را آرام می‎کند، اما همین روش خوش‎سیما سرانجامش به تشتّت می‎رسد و باعث می‎شود هیچکدامشان رأی نیاورند. چنانچه طرفداران خط امام خمینی در سال‎های اخیر از همین امر غفلت کرده و ضربه‎ها خوردند. فرض کنیم ملاک برگزیده شدن دو رأی باشد. من طرفدار الف، دوستم طرفدار ب. وقتی الف و ب وارد مجلس می‎شوند که من و دوستم توافق کنیم به کاندیداهای یکدیگر هم رأی بدهیم. در غیر اینصورت هیچکدامشان رأی نمی‎آورند، چون فقط یک رأی دارند. این همان عقل سیاسی است. بدیهی است. و تلخ است. باید لیست را محترم شمرد. اما سخت است. سخت و تلخ و نادل‎خواه. به همین خاطر اصول‎گرایان چندبار شکست خوردند. تاب و تحمل تلخی را نداشتند. شیرینی پیروزی مزه کرده بود. لذا گروهی بر جدایی پافشاری و پایداری کردند. بزرگی مثل آیت‎الله مهدوی‎کنی (که وقتی رفت چشمی نبود که برایش گریان نبود) سعی کرد این را بهشان یاد بدهد. در چند انتخابات پیاپی نفهمیدند و اصول‎گرایی شکست خورد یا کمتر از آنچه انتظار می‎رفت پیروز شد. همان مدعی‎ها، همان دوآتشه‎ها و اتفاقاً نورسیده‎ها آیت‎الله مهدوی را نفهمیدند و حرفش را ارزشی قائل نشدند. فکر می‎کردند خدا وعده داده این‎ها در هر شرایطی رأی می‎آورند. فکر کردند خدا آیت‎الله مهدوی را در گمراهی گذاشته و این ماجراجویان را برگزیده! چوبش را خوردند و حالا تاحدی فهمیدند. (البته شک دارم فهمیده باشند، شاید فقط از منزوی‎شدن ترسیدند که تاحدودی رعایت می‎کنند.)

پس تا اینجای کار، من در دل طرفدار رأی‎دادن به افراد هستم و در عقل مجبور به رأی‎دادن به لیست. از لحاظ شرعی هم می‎دانم امتیاز لیست بیشتر است، بنا به حجیت کسانی که لیست را تهیه کرده‎اند و برای ما قابل اعتماد و مشروعیت‎اند و آن‎ها را صادق و متخصص و خیرخواه مردم می‎دانیم.

باری این به این معنا نیست که به لیست‎های مطرح متدینین انتقاد ندارم.

انتقاد به لیست جامعتین

قطعاً این دو لیست بهترین لیست‎های خبرگان هستند و از دیرباز مورد اعتماد و اطمینان جامعۀ انقلابی‎ها. تعجب و انتقاد اصلی‎ام به این لیست این است که چرا نام آیت‎الله محی‎الدین حائری شیرازی در آن قرار نگرفت. مردی که فکر نو، سخن حکیمانه و در کل ارزش وجودی‎اش برای انقلاب واسلام و اخلاق و فرهنگ جامعه، خیلی خیلی بیشتر از خیلی از حضرات این دو لیست و لیست‎های دیگر است. آیت‎الله حائری گفته بود اگر در لیست جامعه مدرسین یا جامعه روحانیت نباشند، از حضور در انتخابات انصراف می‎دهند و قصد ندارند با استخوان‎داران انقلاب و اسلام رقابت کنند، که چنین هم شد. این به نظرم کم‎لطفی حضرات و بزرگ‎ترین انتقادی است که به این لیست‎ها وارد است.

همین اشتباه‎های کوچک باعث می‎شود اعتماد فرهیختگان لطمه ببیند و ناگهان یک نفر مثل من هنگام رأی‎دادن برای دو سه نفر (که به نظرم خیلی هم وزنه‎ای برای اسلام نیستند) دستش بلغزد و مثلا دو نفر مستقل (مثل آقای اختری) یا حتی دو نفر از لیست آقای هاشمی (مثل آقای تسخیری) را در برگه بنویسم.

انتقاد به لیست ائتلاف اصول‎گرایان

این لیست هم قطعاً تنها لیست قابل اعتماد برای هواداران اصول انقلاب است، ولی بی‎اشکال نیست. هم اشکالات مبنایی دارد، هم جزئی. اول جزئی‎ها را می‎گویم: ظاهرا برای رسیدن به ائتلاف، چاره‎ای جز اتحاد با اهل تفرقه نبوده. انکار می‎کنند عزیزان، ولی درمواردی رد «سهم‎خواهی» مشخص است. مثل لیست اصلاح‎طلبان و طرفداران دولت. شاید هم دارم زود قضاوت می‎کنم. اما ظاهر امر این است که جدا از کسانی که شاید من خیلی نپسندمشان، بعضی اسامی اصلا ناشناس‎اند. ناشناسی عیب نیست، اگر رزومه‎ای علمی، فرهنگی یا مدیریتی قابل دفاع پشتش باشد (مثل آقای حجت الله عبدالملکی). ولی بعضی‎ها حتی فاقد این رزومه هستند. می‎بینی مهم‎ترین رزومۀ فلانی مداح بودن یا بهمانی مشاور محسن رضایی بودن است. خب این به ذهن متبادر می‎کند که فلانی سهم رضایی است و لابد بعضی دیگر هم سهم افراد و احزاب دیگری هستند. شاید هم باز دارم تند می‎روم، اما دست‎کم می‎شد این ائتلاف سایت مخصوص به خود را داشته باشد و آنجا از افراد لیستش (با ارائۀ رزومۀ کامل و درست) دفاع کند.

مسئلۀ مهمتر این است که در کنار حضور بعضی اسم‎های ضعیف (که شاید ضرورت ائتلاف بوده و از این حیث اشکالی به ایشان وارد نیست) بعضی از شخصیت‎های قوی در این لیست حضور ندارند، که جای تأسف دارد. به‎ویژه منظورم افرادی مثل دکتر محمد خوش‎چهره و دکتر حسن سبحانی است، دو اقتصاددان که نزد مردم هم سابقۀ خوبی دارند. (حتی شاید حسین شیخ الاسلام) این مشکل هم باز ممکن است مرا به همان دست‎لرزۀ سابق بیاندازد! (البته کاش سه بزرگوار نام‎برده عضو لیست مطهری نبودند. و البته احتمالاً مطهری سعی کرده هرکس عضو لیستی نیست را برای پر کردن لیست خود یک‎جا جمع کند.)

انتقاد مبنایی‎تر، عدم طراوت و تازگی لیست‎هاست که مختص این لیست هم نیست.منظورم این نیست که چهره‎های جوان گمنام و سهمیه‎ای بیشتر به لیست‎ها تزریق می‎شدند، منظورم ورود چهره‎های آشنای متخصص و غیر سیاسی از دیگر عرصه‎ها به عالم سیاست است. دیگر عرصه‎ها به جز ورزش! از عالم علم و فرهنگ و جامعه و هنر و مذهب.


باری، ویژگی مثبت هردو لیست اصول‎گرایان (چه خبرگان و چه مجلس شورا) این است که از چهره‎های خیلی تندرو تقریبا خالی‎ست. انشاالله خدا برای کسی نیاورد، ولی خوشحالم که آقای رسایی تأیید صلاحیت نشدند. خوشحالم آقای کوچک‎زاده با وجود تأیید صلاحیت (پس از شکایت و بازنگری در رد صلاحیت‎شان) در این لیست حضور ندارند؛ حتی خوشحالم آقای سید احمد خاتمی در تهران کاندیدای خبرگان نشدند. مخصوصاً با بیانات اخیرشان درمورد لیست انگلیسی. واقعا آدم نباید به خاطر بعضی مصالح، به فهم خودش خیانت کند. آقای حائری در لیست جامعتین تهران قرار نگرفت، اما آقای خاتمی در لیست جامعتین در کرمان حضور دارد. آدم عاقل می‎رود بیانیۀ انصراف کوتاه آقای حائری را می‎خواند، سخنان تبلیغی اخیر آقای خاتمی را هم می‎خواند و با هم مقایسه می‎کند (در ادبیات، در اخلاق، در منطق، در فروتنی، در توجه به مصلحت اسلام). این دو جا دو خط از هم جدا می‎شوند. اولی باطن انقلاب اسلامی است و دومی ظاهر جمهوری اسلامی. بگذریم...

غرض این بود که این دو لیست لیست‎های خوبی هستند در مجموع و افرادخوب بسیاری دارند. عقل می‎گوید فقط باید به لیست رأی داد و تلخی‎اش را هم باید تحمل کرد، وگرنه اتفاق بدتر می‎افتد، مثلا من می‎خواهم از این در یک آدم خوب ولی نابخرد وارد مجلس نشود، در نتیجه به خاطر شکستن لیست، از آن در یک آدمِ بدِ زرنگ وارد مجلس می‎شود، آن‎موقع می‎فهمم و می‎گویم که مرحمت فرموده ما را مس کنید. کاش به لیست رأی داده بودم که همان خوب نابخرد بهتر از این بد زرنگ است.

باری، افراد لیست‎ها را برای خودم به سه دسته تقسیم می‎کنم. توصیه می‎کنم شما هم چنین کنید:

1. آن‎هایی که خوب می‎شناسمشان و قبولشان دارم (و اگر در لیست نبودند هم بهشان رأی می‎دادم)

2. آن‎های که خوب نمی‎شناسمشان ولی از ظواهر برنمی‎آید گزینه‎های بدی باشند واقعا.

3. آن‎هایی که مطمئنم ناکارآمد هستند و به صرف مصالح وارد لیست شده‎اند و حضورشان به ضرر مجلس شورا است.

یک راه این است که به همۀ لیست رأی بدهم (با فرض حسن نیت به سران اصول‎گرایی و جامعتین) چنانچه آیت‎الله موحدی کرمانی و آقایان حدادعادل و توکلی و دیگر پیرمردهایی هم که تا حد زیادی قبولشان دارم چنین چیزی را از ما خواسته‎اند. چنانچه مرحوم مهدوی کنی هم چنین می‎خواست. این کار نزد خدا حجیت دارد. چنانچه رهبری هم دوسال پیش گفتند بعضی را نمی‎شناختم ولی به لیست اعتماد کردم. مخصوصاً اگر خیلی اهل مسائل سیاسی و اجتماعی نباشم می‎توانم به همۀ لیست اعتماد کنم. اما اگر تاحدودی با مسائل سیاسی کشورم آشنا باشم و از پیشینۀ افراد و موضوعات با دقت خبر داشته باشم، اینجا حتی سیرۀ رهبری هم حجیت نمی‎آورد به گروه سوم رای بدهم، بلکه از آن سخن و از اعتمادی که به تهیه‎کنندگان لیست دارم فقط می‎توانم گروه دوم را برای رأی‎دادن به گروه نخست بیافزایم. این گروه دوم در حقیقت دستاورد اصلی لیست‎هاست. رأی به گروه سوم حجّیت شرعی ندارد. بهتر است جایگزین شوند با مستقلانی که البته احتمال رأی‎آوری‎شان کم نباشد. اما این حذف و اصلاح‎ها باید اندک و موردی باشد، نباید برای رفع تلخیِ ائتلاف، کاری کرد که لیست شکسته شود و از آن طرف آدم‎های حسین فریدون و دولتی‎ها و مورد تأییدان انگلیس و عشّاق آمریکا به مجلس بیایند. چیزی که در تهران خطرش جدی است.

  • حسن صنوبری
۲۲
بهمن

به بهانۀ سخنان اخیر آیت‎الله حاج‎آقا مرتضی تهرانی دربارۀ رهبری

http://bayanbox.ir/view/5973691975286326327/MortezaTehrani-PasdarIslam.png

آیت‎الله حاج‎آقا مرتضی تهرانی[1] از علما و عرفای عالی‎قدر روزگارمان، مفسر قرآن، مدرس فقه، اصول، اخلاق و عرفان، و یکی از مهمترین و نزدیک‎ترین شاگردان امام خمینی (رضوان‎الله تعالی علیه) از دوران تدریس در نجف، پس از ۳۷سال سکوت سیاسی، امسال حاضر شدند در مصاحبه‎ای* قضاوت خودشان را درمورد آیت‎الله خامنه‎ای و رهبری ایشان بیان کنند. این یادداشت نظر به اهمیت همین مصاحبه نوشته می‎شود.
*لینک متن کامل مصاحبه
 

یک

این مصاحبه -یا به عبارت دقیق‎تر: گفتار- همزمان با بهمن ۱۳۹۴ منتشر شد. ۳۷ سال پیش در همین ماه بهمن، استاد و مربّیِ علمی و معنوی حاج‎آقا مرتضی، یعنی امام خمینی (قدس سره الشریف) به ایران آمد، انقلاب اسلامی پیروز شد و حکومت جمهوری اسلامی برقرار. در این ۳۷ سال حاج‎آقا مرتضی تهرانی این یار رهبر انقلاب و شاگرد خاص او، علیرغم همۀ دعوت‎ها و پیشنهادها حاضر نشد یک‎روز هم منصب و پست و مقام و جاه و جایگاه و مسئولیتی سیاسی را قبول کند. آیت‎الله تهرانی در تمام این سال‎ها از حضور در محافل و اجتماعات حکومتی و سیاسی و به حضور پذیرفتن رسمی ارباب سیاست و رسانه‎ها  هم پرهیز کرد[2] ایشان به جز  تدریس سطوح عالی علوم حوزوی، تنها ترجیح داد در جلسات هفتگی تفسیر قرآن با تمرکز بر مباحث اعتقادی و اخلاقی به تربیت نفوس و انسان‎سازی بپردازد[3]. می‎شد حاج‎آقا مرتضی سیاسی نشود اما از راه‎های دیگری از «دنیا»ی این انقلاب اُخروی و «مادیات» این حکومت معنوی بهره‎مند شود؛ چنانکه خیلی از علما و دانشمندان و فرهیختگان بودند و هستند که شاگرد خاص امام خمینی هم نبودند؛ رفیق صمیمی آقا مصطفای شهید (ره) هم نبودند؛ قبل از انقلاب هم محل رجوع مبارزان و دوست‎داران امام و موجب تشویش ساواک نبودند؛ زمانی که بازار تهران محل تجمّع و تردّد انقلابیون بود، مّربی ایشان و نمایندۀ امام و امام جماعت بازار نبودند؛ الآن هم شاید اعتقاد و علاقۀ خاصی به انقلاب و امام ندارند؛ ولی به بهانۀ کار علمی، مذهبی، فرهنگی، اجتماعی یا هنری؛ ساختمانی، زمینی، خانه‎ای، باغی، بودجه‎ای، تریبونی، حمایتی -بهحق یا نابهحق- برای مدرسه‎ای، حوزه‎ای، موسسه‎ای، پژوهشکده‎ای، هنرکده‎ای، روزنامه‎ای چیزی، از «دنیا» و «مادیات» مربوط به نظام گرفته‎اند. عبارتی داریم به نام «خُرده و بُرده»، در لغتنامۀ دهخدا در تعریفش نوشته‎اند: «کنایه از حقوق است و رشوه...» اصطلاحی هم داریم به نام «خرده برده از کسی نداشتن» که بیشتر مدّنظر ماست و در همان لغت‎نامه درباره‎اش نوشته‎اند: «افعال بد پنهان پیش کسی نداشتن. رازی از فعل بدی نزد کسی نداشتن. رودربایستی از کسی نداشتن. هراس از کسی نداشتن. پیش کسی سرّی که فاش شدن آن موجب خجلت شود نداشتن». با عنایت به این تعاریف می‎توان گفت فرد مورد بحث ما، خرده برده از کسی ندارد، حتی از انقلاب و رهبری. پس، در این مصاحبه برای او نه ترسی است و نه طمعی. پس، سخن چنین آزاده‎مردی دربارۀ آیت‎الله خامنه‎ای با سخن دیگران متفاوت است و این فضل ویژۀ این مصاحبه است.

http://bayanbox.ir/view/7634885288519471047/MortezaTehrani.png

 

دو
سخنان ایشان با این سطر آغاز می‎شود: «با آن که ضربان قلبم چهل تا چهل وپنج در دقیقه است اما صحبت درباره موضوع مورد نظرم را لازم می‌دانم».

پزشکان می‎گویند حد متوسط ضربان قلب ۷۰ پالس دقیقه است و وضعیت مناسب بین ۶۰ تا ۱۰۰ پالس دقیقه است؛  آیت‎الله حاج‎آقامرتضی تهرانی پیر روشن‎ضمیر و عالم ربانی ۸۰سال سن دارد و از این ۸۰سال نزدیک به ۸۰سالش را سعی کرده از سرزمین رسانه‎ها و از عوالم جلوه‎فروشی دور باشد؛ حال چه شده که این عارفِ خلوت‎نشین در ۸۰سالگی و با ضربان قلب خطرناک ۴۰تا ۴۵ حاضر شده است تن به مصاحبه با یک رسانه -آن‎هم رسانۀ سیاسی- بدهد و خود -این خود ارزشمند- را خرج کند؟ -خرج چه چیز-؟

 

سه
پس از شاخصه‎های معنوی و عرفانی، حاج‎آقا مرتضی را به صراحت لهجه و نقدهای بی رودربایستی‎شان می‎شناسند. نقدهایی که اولاً از آگاهی دقیق نسبت به امور جامعه برمی‎خاستند و نشان می‎دادند خلوت‎گزیدگی و گوشه‎گیری این مرد خدا از جنس بی‎خبری و غفلت از جامعه نیست، ثانیاً از آزادگی و شجاعت ایشان برمیآمدند که کاری به خوشایند و ناخوشایند این و آن نداشتند.

یک شاهدم برای ویژگی اول: بیست سالی می‎گذرد از آن جلسات اخلاقی اعتقادی‎ ایشان - هم‎زمان با دولت سازندگی و آغاز تحولات خاص اقتصادی در کشور- که حاج آقا مرتضی می‎گفت: «ای جماعت! هرگاه دیدید تعداد بانک‎ها و شعب بانک‎ها در شهرتان زیاد شد و سر و شکلشان گران و زیبا و چشم‎گیر، بدانید اوضاع اقتصاد مملکتتان رو به ویرانی است». همین تازگی‎ها در تلویزیون دیدم یکی از متفکران در جمع بانک‎داران به همین موضوع اشاره کرد و این تکثّر شعب بانکی را در مقایسه با کشورهای دیگر نشانۀ اوج‎گیری مشکلات اقتصادی ما عنوان کرد، و همین تازگی‎ها بود که در رسانۀ اینترنتی یکی از اقتصاددانان آمار دیتابیس بانک جهانی منتشر شد مبنی بر اینکه «تعداد شعب بانک‎ها در ایران خیلی بیشتر از حد استاندارد جهانی است». این بینش، در آن زمان، برای این فرد که ظاهراً سیاست‎مرد و اقتصاددان نیست قابل توجه است.

یک شاهدم برای ویژگی دوم: نظر و سخنرانی شش سال پیش حاج آقا مرتضی در مسجد میرزا موسی مبنی بر «مخالفت با شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه» است که از سوی کوتاه‎فکرانِ مخالف یا موافق ولایت فقیه به «مخالفت با خود ولایت فقیه» تعبیر شد و موجب اعتراضات فراوانی به ایشان شد. باری این تعابیر و تفاسیر غلط، چه از سوی آن‎دستۀ اندک از دوست‎داران حاج‎آقامرتضی که ولایت فقیه را قبول نداشتند، چه از سوی ناآشنایان با اندیشه و جایگاه ایشان که به بهانۀ حمایت از ولایت فقیه، آیت‎الله حاج‎آقا مرتضی تهرانیِ شاگردِ خاص امام را مخالف نظریۀ امام و خط امام راحل، معرفی می‎کردند؛ موجب پس گرفتن حرف یا پیشی گرفتن در مفاد آن نظریه نشد؛ حاج آقا مرتضی تا آخر سر حرف خودش ماند، نه به آغوش باز مخالفان ولایت فقیه و نه به هُل‎دادن نادانان هوادار، از جای خود تکان نخورد. در حالیکه بسیار دیده‎ایم بزرگانی را که در چنین شرایطی به هُل‎دادن یک انقلابی تندرو یا به هورای یک ضدانقلاب، ریل عوض کرده‎اند و با سوءتفاهمی که درمورد سخنشان در جامعه مطرح شده به تفاهم رسیده‎اند! هرچند خود را کوه دانش یا سیاست یا تدین می‎پندارند. این کاه است که با هر نسیمی جابه‎جا می‎شود، نه کوه. باری، اراده و مقصود از آن نظریه هم اگر درست و کامل شنیده می‎شد، در جهت حفظ اسلام، وحدت شیعه و ولایت فقیه بود مخصوصا که با استدلال و بحث علمی همراه بود (هرچند نگارنده خود به‎طور کامل موافق آن نظریه نیست).

مدتی پس از این جنجال (که شاید تنها حاشیۀ سیاسی متن زندگی حاج‎آقا مرتضی پس از انقلاب باشد) در همان سال ۱۳۸۹ فایلی صوتی از سوال و جواب با ایشان در پایان جلسۀ درسشان منتشر شد. در آن فایل، پرسشگر ابتدا از غیبت‎کردن یک نفر درمورد حاج‎آقا می‎پرسد که ایشان جواب جالبی می‎دهد مبنی بر اینکه «اگر تهمت است راضی نیستم، اما اگر غیبت است، تقصیر خودم است، می‎خواستم گناه نکنم که چنین نشود»! بعد پرسشگر تاکید می‎کند بر اینکه فردی اتهام ولایی‎نبودن در امر ولایت فقیه و مخالفت ایشان با آیت‎الله خامنه‎ای را مطرح کرده است. حاج آقا مرتضی که در آن زمان نزد گروهی از افراد عامه واقعا ضد آیت‎الله خامنه‎ای یا دست‎کم بیگانه و بی‎اعتناء به امر ولایت فقیه تلقی می‎شدند[4]، در پاسخ نکاتی را می‎گویند که مشابهش را در مصاحبۀ اخیر خواندیم. ایشان در پاسخ به پرسشگر (نقل به مضمون) می‎گویند:

«اینکه فرض کنیم بنده آنطوری که بعضی از افراد در جامعه نسبت به ایشان تعبّد دارند، من آن تعبّد را ندارم، درست است. ایشان یک مجتهد است من هم یک مجتهدم. در امور اجتماعی مثل انتخابات و روز قدس تا جایی که بتوانم حاضر می‎شوم و حتی برای پای‎صندوق‎رفتن قبل از ساعت هشت صبح به خیابان می‎روم. این‎ها امور سیاسی و مذهبی جامعه است و در این امور نه اینکه بگوییم مثل ایشان را نداریم، بلکه دیگران خیلی کمتر از ایشانند؛ نه اینکه بگویم من می‎توانم کار ایشان را انجام بدهم، اگر خدا و امام زمان (عج) کمکش نبودند نمی‎توانست اینقدر کار کند؛ نه اینکه بگوییم ایشان نمره‎اش بیست است، ما در این کشور نابسامانی‎های بسیار داریم و می‎بینیم ایشان با توجه به همین مشکلات به اندازۀ ده انسان موفق کار می‎کند و خدا دارد به ایشان کمک می‎کند. بعضی توقعات بیجا دارند از ایشان، مثلا چرا آقای احمدی‎نژاد فلانطور گفته، چرا برنج این قیمت شده، اینگونه استدلال کردن‎ها عوامانه است، کسی که از گوشه و کنار دنیا خبر دارد می‎داند ایشان شب و روزش را برای وظیفۀ شرعی‎اش گذاشته. اما ایشان نمی‎تواند به من فتوا بدهد چون من مقلدش نیستم، از خودش هم سوال کنید همین را می‎گوید. البته ایشان نوجوان بودند که با برادرشان به خانۀ ما می‎آمدند و من از همان‎وقت به ایشان علاقه داشتم، به وجودش و به جوهرۀ ذاتی‎اش. کسی که امروز به اندازۀ ده نفر دارد کار می‎کند. من در امور اجتماعی تابع ایشان هستم، اما مثلا در امور خانه دیگر اینطور نیست...»

 

http://bayanbox.ir/view/1203321590148333327/MortezaTehrani-MahdaviKani.png
آیت‎الله مهدوی‎کنی + آیت‎الله حاج آقا مرتضی تهرانی در مراسم ختم حاج آقا مجتبی

چهار
با توجه به آنچه دربارۀ سیاست‎گریزی، رسانه‎گریزی و روحیۀ نقادی و آزادگی و تمرکز ایشان برمسائل اخلاقی و اعتقادی گفته شد، چه شد آیت‎الله حاج‎آقا مرتضی تهرانیِ «خلوت‎گزیده» (که نه به اجبار، بلکه به اختیار خود «خلوت» را «گزیده» است) حاضر به انجام چنان مصاحبه‎ای و بیان چنین سخنان صریحی درمورد آیت‎الله خامنه‎ای شدند؟

بی‎شک این فعل از احساس انجام وظیفه منبعث شده و شاید این احساس هم برگرفته از توجه به غربتِ رهبری انقلاب در میان سیاسیون -حتی سیاسیون همراه انقلاب- است. غربتی که شاید به نحوی در جملۀ اخیر رهبری در قطع امید از سیاست‎مداران و امیدواری به علمای اسلام و روشنفکران راستین ظهور پیدا کرد.[5]

 

پنج
برای آنانکه حاج‎آقا مرتضی را بشناسند، یک سطر تأیید ایشان نسبت به رهبری، در تأثیرگذاری بر صدجلسه کرسیِ تبیین نظریۀ ولایت فقیه برتری دارد. چه اینکه کمال انسان دسترسی به علم نیست، اصالت با عمل است. عمل هم با علم ایجاد نمی‎شود، ایمان می‎خواهد. آن پیامبر گرامی -نقل به مضمون- گفت: می‎دانم، اما می‎خواهم دلم مطمئن شود[6]. این کلام پیامبر بزرگوارمان حضرت ابراهیم (علیه السلام) حرکت از علم به آخرین مرحلۀ ایمان است. ما هم می‎خواهیم دلمان مطمئن شود، برای این اطمینان و ایمان، دانش دانشمند کافی نیست. بلکه کلام و علم عالمی نافذ و نافع است که خود عامل باشد و دل خودش مطمئن باشد. کسی که دستش بلرزد و پایش بلغزد، مشعل‎دار و کاروان‎سالار خوبی نیست. امید هدایت ما با عالمی است که اهل ایمان و اطمینان باشد. که سخنش نه بر ظواهر امر، بلکه بر امور اصلی و باطنی دلالت داشته باشد. این دلیل مهم دیگری است که سخن حاج‎آقا مرتضی اهمیت و فضیلت دارد بر سخن معمول دیگران. و نیز سخن دیگر بزرگان از عرفای وارسته و مشایخ شیعه نیز همینگونه است، از جمله سخنان مرحوم آیت‎الله بهاءالدینی دربارۀ آیت‎الله خامنه‎ای. یا سخنان خود امام (ره)، یا سخنان مرحوم آیت‎الله انصاری شیرازی، یا سخنان آیت‎الله حسن‎زاده‎آملی یا آیت‎الله جوادی‎آملی (حفظهما الله). با این تفاوت که حاج‎آقا مرتضی به اندازۀ این حضرات شناخته‎شده نیست و خلوت‎نشینی ایشان و پرهیزش از عالم رسانه و اجتماعات به گم‎نامی ایشان کمک بسیاری کرده.[7]

در مباحثی مثل نظریۀ ولایت فقیه می‎توان مدت‎ها بحث کرد. بی‎شک در این زمینه مباحث و مطالب علمی و استدلالی فراوانی در قالب مقاله و کتاب و سخنرانی وجود دارد. هرچند این موضوع هم مثل همۀ موضوعاتی که مرتبط با سیاست است جدلی‎الطرفین است، اما نمی‎توان گفت دو طرف در این زمینه به تکافو ادله رسیده‎اند، چه اینکه در عالم اسلامی غلبه با موافقان ولایت فقیه است. اما آیا در میدان عمل و انجام وظیفه، این علم‎ها و بحث‎ها کفایت می‎کنند؟ آیا عموم کسانی که در حادثات اجتماعی به مخالفت با ولی فقیه  و تضعیف جایگاهش همت می‎گمارند به خاطر بی‎اطلاعی از مباحث نظری چنین می‎کنند؟ مگر در سال ۱۳۸۸ خیلی از کسانی که از طرح‎ریزان فتنه بودند و بر آتشش می‎دمیدند یا به نحوی نسبت به سخن ولی فقیه طغیان‎گر یا بی‎اعتناء بودند از کسانی نبودند که دروس ولایت فقیه را به خوبی مطالعه کرده و حتی خودشان در زمان مسئولیت و امارت آن را تدریس یا تبیین می‎کردند؟

(البته که منظور از فهم ولایت فقیه این نیست که وقتی جامعه دچار فتنه شد، ما علیه ولی فقیه نجنگیم! مقصود این است که حتی در شرایط عادی وظائف اجتماعی و دینی خود را در قبال او انجام دهیم. خیلی‎ها هستند که نه تنها با ولی فقیه دشمنی ندارند، خیلی هم دوستش دارند. لکن کاری هم با سخن و فرمایش او ندارند! و خیال می‎کنند اسلام در امر اجتماع انسان‎ها را به خود و به وجدان فردی خود رها کرده! اینجاست که می‎گوییم فهم ولایت فقیه و ولی فقیه با همه ضرورت دینی و اخلاقی‎اش، آسان نیست.)

نظریۀ ولایت فقیه را رها کنیم و به قرآن -کتاب هدایت بشر و نص کلام خداوند- بنگریم. آیا دانستنِ قرآن عزیز و خواندنش لزوماً منتج به عمل به قرآن می‎شود؟ پس چرا نبی ختمی مرتبت (ص) می‎فرمایند: «ربّ تال القرآن و القرآن یلعنه» (چه‎بسیار خوانندۀ قرآنی که قرآن او را نفرین و طرد می‎کند) ؟

بحثی در فضیلت عمل بر علم
علم و نظر ناظر به عالم ظاهر و شهادت است و مختصات عالم باطن و غیب مخصوصِ عمل است. برای رستگاری و انجام وظیفه نزد حضرت حق، رسیدن به نظرِ درست، یا ایراد و اظهار نظرات خوب، کافی نیست، بلکه این علم اگر لاینفع نباشد و آن نظر اگر صائب باشد باید به عمل درست منتهی شود. برای تحقّق ایمان به خدا علم صحیح شرط لازم است و عمل صالح شرط کافی.
گر همه علمِ عالمت باشد
بی‌عمل، مدّعی و کذّابی (سعدی)

به همین خاطر در فقه شیعه، فقیه جامع‎الشرایط برای تقلید تنها نباید «اَعلم» باشد، باید «اعلم» و «اَتقی» باشد. اعلم ناظر به علم است و اتقی ناظر به عمل. چرا؟ فرض کنید کسی تمام کتاب‎های فقه و اصول و حدیث و رجال را نه یک‎بار که صدبار خوانده باشد، از بر باشد. فرض کنید بهترین تقریرها و حاشیه‎ها را بر این کتاب‎ها نوشته باشد. فرض کنید سالیانی بیش از همه از بیشترین اساتید فاضل، این کتاب‎ها را درس گرفته باشد و برای بیشترین شاگردان فاضل، آن‎ها را درس داده باشد. اما همین فرد عالم و دانشمند، کافر باشد. یا نه، مسلمان باشد، ولی اسیر هواهای نفسانی و ذلیل جاه و تکبّر و خودنمایی؛ آیا چنین فردی را با اینهمه مراتب علمی به عنوان مرجع تقلید برمی‎گزینیم؟ مسلم است که چنین اجازه‎ای از ناحیۀ شرع به ما داده نشده است؛ چه اینکه علم آن فرد با همۀ فراوانی‎اش علم نافع نبوده و بر عمل او مؤثر نبوده است. از طرفی در هنگام افتاء و اظهار نظر، ممکن است عمل او بر علمش تأثیر بگذارد؛ یعنی تمایلات نفسانی او حجاب علمش شود، حق را -دانسته- کتمان کند و باطل را -شناخته- تأیید کند.

چنانچه بلعم باعوراء عالم بود به مقام موسی (علیه السلام) و بعضی از علمای یهود هم عالم بودند به مقام عیسی (علیه السلام) اما ایشان به این مقام عامل نبودند و هوای نفسشان علمشان را از مردم پنهان می‎کرد. فلذا در امر ایمان اگر تقدّم با علم است، فضیلت با عمل است.

نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بی عمل است (حافظ)

خاطره یک: نقل است که عارف بزرگ عصر ما، مرحوم شیخ رجبعلی خیاط در پاسخ به این پرسش که چرا آیت‎الله سید محمد حجت کوه‎کمره‎ای را به عنوان مرجع تقلید انتخاب کرده، گفته است: «به قم رفتم، مراجع تقلید را دیدم، از همه بی‎هواتر آقای حجت بود»

خاطره دو: از مرحوم آقای اشراقی داماد امام خمینی، نقل است که روزی امام از ایشان می‎پرسد: «اگر یک دعای مستجاب برای خودت پیش خدا داشته باشی از خدا چه می‎خواهی؟» مرحوم اشراقی فکر می‎کند و می‎گوید: «از خدا می‎خواهم که علم اولین و آخرین را به من بدهد» امام در واکنش به این دعا، با کم‎ارزش دانستنش می‎فرمایند: «علم اولین و آخرین خواستن به چه درد انسان می‎خورد؟ پس از خدا و معصومان، شیطان کسی است که بیش از همه به داشتن علم اولین و آخرین نزدیک است، اما این علم برای او فایده‎ای ندارد» بعد آقای اشراقی سوال امام را از خود امام می‎پرسند و ایشان پاسخ می‎دهند: «من اگر یک دعای مستجاب داشته باشم، عاقبت به خیری را از خدا می‎خواهم».

عدم توجه به این نکات درباب نسبت علم و عمل باعث می‎شود علم -حتی نورانی‎ترین علم- حجاب عمل شود.

امام خمینی در چند اثر خود به این مسائل علم و نافع بودن یا حجاب بودنش می‎پردازند، که یکی از آن‎ها کتاب «چهل حدیث»، ذیل حدیث بیست و سوم (اصناف جویندگان علم) است. در فصل نخست شرح حدیث بیست و سوم، ایشان بحث نسبت علم و تقوا را مطرح می‎کنند و به حدیث دیگری هم ارجاع می‎دهند: «لیس العلم بکثرة التعلّم بل هو نور یقذفه {الله} فی قلب من یشاء». همچنین مثال امام خمینی در تفاوت علم و ایمان، در ترسیدن و نترسیدن از یک جسم بی‎روح هم بسیار معروف است.[8]

 

http://bayanbox.ir/view/6461915047313970905/MortezaTehrani2.png

 

شش
در حادثات دهر و در فتن روزگار، مشکل از جایی آغاز می‎شود که علم‎ها جریان دارند، ولی بی‎عمل. علمها حاضرند و ایمان‎ها غائب‎اند. کتاب و مقاله در باب ولایت و خواننده و شنونده‎اش در صحنه حاضر است ولی باورکنندهاش نیست. ما دچار فتنه و سردرگمی می‎شویم، چون نه به عمل خودمان اعتماد داریم نه به عمل آنانکه ظاهرا عالمانند و قرار است دست ما را هم بگیرند. سخنرانی که سخنش ناظر به رسانه‎هاست؛ عالمی که علمش مأخوذ از رسانه‎هاست؛ معمّمی که هنگام بستن دستار، به جلوه‎اش در قاب دوربین رسانه‎ها می‎اندیشد؛ آیتاللّهی که اضطرابِ رسیدن یا نرسیدن به کرسی ریاست و صدارت و وکالت را دارد کجا آیتِ الله است؟! این سوار خودش پیاده است، خودش زمین‎گیر و افتاده است، کجا می‎تواند دست دیگری - یعنی دست من و شما- را بگیرد؟!

 به همین خاطر عرض کردم شنیدن یک سخن از عالمی که خود عامل باشد و بیش از ظاهر به باطن نظر داشته باشد، از حضور در صد جلسۀ تبیین نظری و علمی نظریۀ ولایت فقیه در حوزه و دانشگاه، اهمیت و تأثیر و حتی حجّیّت شرعی و ایمانی بیشتری دارد. آن‎هم وقتی این سخنان از هر شایبه‎ای خالی و از هر شکّی خالص باشند. سخن یک مأمور در ستایش امیر، یا سخن یک نامزد مجلس شورا یا مجلس خبرگان در آستانۀ بررسی صلاحیت‎ها دربارۀ رهبری و امام و انقلاب، شاید صادقانه باشد اما بر دل نمی‎نشیند. اما وقتی هم انسان آزاد و هم سخن خالص شد، آن‎هم برای خدا،  این فرد حرفش حق است و شنیدن دارد و بر دل می‎نشیند.

 

هفت
آیت‎الله حاج‎آقا مرتضی تهرانی عارف روشن‎ضمیر و شاگرد قدیمی امام خمینی، به تازگی در گفتگو با مجلّۀ «پاسدار اسلام»[9] و به درخواست یکی دیگر از شاگردان مبرّز و مبارز امام (ره) یعنی حجه‎السلام محمدحسن رحیمیان[10] به بیان قضاوت و نظرات خود دربارۀ منزلت معنوی و  علمی آیت‎الله سیدعلی خامنه‎ای پرداخته است؛ گفتگویی که دارای نگاهی تازه و حاوی نکاتی متفاوت با دیگر سخنان و روایت‎ها درمورد آیت‎الله خامنه‎ای است. مشروح این گفتگو را در آن مجله بخوانید. اینک چند فراز از آن سخنان:
 
 
  •        تصورم بر این است که ایشان اگر از این صحبت مطلع شوند یکی دو نکته را تعجب خواهند کرد که بر حسب ظاهر جز خودشان اطلاع نداشته‌اند و این در حافظه و اطلاعات‌ من هست
     
  •        آن مقداری که شریعت، برای تبعیت از شخص شرط دانسته است، خدا بیش از آن به این بزرگوار عطا کرده است. فقه، اصول و سایر علومی که به آن ارتباط و بستگی دارد. آگاهی‌های جنبی‌ای که خدای متعال به ایشان داده است، بنده گمان ندارم که تا کنون کسی این مقدار آگاهی‌های ریز داشته باشد، به‌خصوص در دشمن‌شناسی
     
  •        عرایض من به بحث سوم منتهی می‌شود که باید برای مردم حل شود. مردمی که دین و شعور و ایمان دارند و تاریخ می‌دانند. در زمان ایشان وقتی کمبودهایی را احساس می‌کنیم، باید بفهمیم آنها را به چه کسانی باید نسبت بدهیم. عین این کمبودها در زمان امیرالمؤمنین (صلوات‌الله علیه) هم بود. آیا می‌توانیم نتیجه بگیریم که حضرت -نعوذ بالله- تقصیر کرده است؟ نمی‌توانیم. حضرت در فاعلیّت، عصمت، علم و قدرت خودش بی‌نظیر بوده و انسان عادی نبوده است، پس چرا تا وقتی که ایشان زنده بود شریح را نتوانست از کوفه بیرون کند؟ این شریح بود که در قضیه کربلا فتوا داد. نبود؟
     
  •        در این جامعیّتی که خدا این بزرگوار را رشد داده است، هیچ در بین علمای شیعه واسلام نداریم.
    کسانی که به نظر بنده خیلی جالب و استثنایی می‌آمدند، مرحوم آقا موسی[صدر] بود، مرحوم آقای بهشتی بود و مرحوم آسید محمدباقر صدر بود. این
    ها را از نزدیک دیده بودم. مرحوم آقای بهشتی با من مأنوس بود، ولی هیچ‌کدام در ذاتیات به این بزرگوار نمی‌رسند و نرسیدند

     
  •        این بزرگوار هم خدای متعال اراده فرموده است که مسئولیت سنگینی را به ایشان عطا کند که عطا کرده است. با ظرفیتِ فوق ادراک اشخاص عادی. این ذاتیات ایشان است. و ایشان کار کرد و من اطلاع داشتم که در فقه و اصول و رجال و لغت و... کار می‌کرد. و در کنار همه اینها کار روحی می‌کرد. حتماً الان هم دارد. من حتی چند شب پیش آثار حرکت در تهذیب نفس و تشدید اخلاص را وقتی ایشان داشت نماز می‌خواند در ایشان دیدم. میپرسید : چگونه دیدی؟ با همین چشم؟ می‌گویم خیر، با آن چشم دیگری که خدا به من عطا کرده است و یقین دارم. لا اله الا الله...
     
  •         من آن وقتی که کسی در این مسیر نمی‌آمد کار خودم را کردم و خودم را به خطر انداختم. حالا که الحمدلله نظام روی روال خودش هست و خدا دارد این نظام را پیش می‌برد. این پیشرفت‌ها الهی هستند و عادی نیستند. آنچه این ملت را پیش برده اعتقاد و ایمانش بوده است به اضافه رهبر شایسته الهی. بدون رهبر نمی‌شود. امکان ندارد. یک کشور ۱۰۰ سال هم دائماً کشته بدهد، بی‌رهبر موفق نمی‌شود. در تاریخ دیده‌ایم. الجزایر ۲۵ سال کشته داد. رئیس‌جمهور روی کار آمد، حداکثر چهار سال توانست رئیس‌جمهور مستقل داشته باشد. بعد از آن تمام شد. چرا؟ چون رهبر نداشت. این باور قطعی‌ من است. و همواره در انتظار قسمت‌های آخر رؤیا هستم که فعلیت یابد.

 

http://bayanbox.ir/view/6028570012487557284/Morteza-MojtabaTehrani-Mostafa-Khomeini.png
حاج آقا مجتبی + آقامصطفی خمینی + حاج آقا مرتضی + ناشناس

 

 
[1]  دلیل اینکه در این یادداشت مدام  پیشوند «حاج‎آقا» برای ایشان به کار می‎رود، عرض احترام نگارنده نیست. این پیشوند برای ایشان و برادر کوچک‎ترشان (مرحوم آیت‎الله حاج‎آقا مجتبی تهرانی) از دیرباز به کار می‎رفته و این دو استاد اخلاق با عنوان «حاج‎آقا مرتضی» و «حاج‎آقا مجتبی» شناخته می‎شدند. برای مثال به نامۀ امام خمینی به حاج‎احمدآقا در سال ۱۳۵۳ برای معرفی نمایندگانشان -که در اسناد ساواک است- توجه کنید: « اگر چه تازه کاغذ نوشته‌‏ام لکن چون از شماها و دیگران اخیراً مکتوبی نمی‌رسد و شایع است که مکاتیب ممنوع است؛ لهذا از طریق دیگر نوشتم شاید برسد. شما اگر می‏خواهید کاغذ به آدرس‏های زیر بنویسید و نیز به وسیله آقای قرهی یا شخص دیگر به اشخاصی که در تهران هستند و می‏خواهند وجه برسانند بگویید که مکتوب از طریق سابق نمی‏رسد به این آدرسها بنویسند: 1ـ آقای غروی 2ـ آقای حق‏شناس 3ـ حاج سید محمد حسین لنگرودی 4 ـ حاج آقا مرتضی تهرانی 5 ـ حاج آقا مجتبی تهرانی 6 ـ آقای روحانی پسر مرحوم حاج سید احمد قمی اخوی مرحوم حاج میرزا محمود ظاهراً مسجدش در خیابان گرگان است. 7 ـ حاج سید محمد علی لواسانی 8 ـ حاج شیخ احمد مجتهدی... »
 
[2]  به جز مسجد و مدرسه و خانه، از معدود جاهایی که پس از این‎همه سال حاج آقامرتضی حضور پیدا کرد و مرتبط با حکومت بود، مراسم ختمی بود که در حسینیۀ امام خمینی توسط رهبری برای برادر مرحومشان حاج‎آقا مجتبی برگزار شد.
 

[3]  پیش از این در یادداشتی دربارۀ برادر ایشان یعنی حاج‎آقا مجتبی نوشته‎ام: «مرحوم آیتالله مجتبی تهرانی از آخرین چهرههای مکتب قدیمی اخلاقی تهران بود. مکتبی که شروعش با چهرههایی چون آیتالله شاهآبادی و سپس آیتالله آقا شیخ مرتضی زاهد، آقا شیخ محمدحسین زاهد، حاج مقدس (آقا شیخ هادی تهرانی)، آیت الله میرزا عبدالعلی تهرانی (پدر حاجآقا مجتبی) و حتی آقا شیخ رجبعلی خیاط بود. و ثمرات آن آغاز درخشان، در عصر ما کسانی بودند و هستند مثل مرحوم آیتالله حقشناس، حاجآقا مرتضی تهرانی (برادر بزرگتر حاجآقا مجتبی) ، مرحوم آیتالله مجتهدی تهرانی و خود حاجآقا مجتبی.

پدر بزرگ حاج آقا مجتبی، آیتالله شهید میرزا غلامحسین کلهری یکی از هشت عالمی بود که زمان مشروطه در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) در بست نشینی اعتراضیشان به شهادت رسیدند و همانجا دفن شدند. یکی از ویژگیهای این دو برادر (حاجآقا مرتضی و حاجآقا مجتبی) این بود که تقاطع دو مکتب مختلف بودند. اول در مکتب تهران شاگرد کسانی چون آقا شیخ مرتضی زاهد و پدر خود بودند، و سرانجام به توصیه پدر، شاگرد امام خمینی (ره) شدند. البته خود امام خمینی هم، همینگونه بود ( هم شاگرد آیت الله شاهآبادی سرسلسلۀ مکتب اخلاقی تهران بود، و هم شاگرد مکتب نجف). شاگردانِ شخصیتهایی چون امام خمینی و علامه طباطبایی که صاحب وجوه و اضلاع شخصیتی گوناگونی هستند، هرکدام بنا بر طبع خویش بر یکی از این وجوه متمرکز میشوند.  یکی می رود سراغ تفسیر، یکی فلسفه، یکی عرفان، یکی سیاست، یکی فقه، اما این دو برادر بر مکتب اخلاقی و معرفتی امام متمرکز شدند. با اینکه از نزدیکترینها به امام بودند پس از انقلاب هیچکدام مسئولیتی را در نظام قبول نکردند. اما مهمترین بار را بر دوش کشیدند. بار معلمی و اخلاق: وظیفۀ مهم انسانسازی. و از وقتی که پیش از انقلاب از امام در نجف جدا شدند و به تهران آمدند و جلسۀ تفسیر قرآن با محوریت اخلاق و اعتقادات برگزار کردند، تا همین حالا، آموختهها و مکتب خاص و مهم اخلاقی امام خمینی را ترویج و تدریس میکردند و میکنند».
 

[4]  هنوز نوشته‎های کسانی که با استناد به ظواهر ایشان را ضد انقلاب معرفی می‎کنند در اینترنت هست. و این به جز اقوال و زمزمه‎هاست. مثلا: چرا عکس رهبری بالای سر ایشان نیست؟ چرا ایشان به تلویزیون نمی‎آید؟ و از همه مشهورتر: چرا در دعای پایانیشان که با دعای مرحوم برادرشان مشترک است مثل حاج‎آقا مجتبی این دو فراز را اضافه نکرده‎اند «اللّهم ارحم زعیم المسلمین، اللّهم ایّد قائد المسلمین»؟

[5]  «بنده دیگر چندان امیدی به سیاست‎مدارها ندارم. قبل‎ها تصوّر می‎شد که سیاست‎مداران دنیای اسلام در این راه بتوانند کمک کنند، [امّا] متأسّفانه این امید ضعیف شده است. امروز امید ما به علمای دین در سراسر دنیای اسلام و به روشنفکران راستین [است‌] که غرب را قبلۀ خودشان ندانند؛ امید به آن‎ها است» (بیانات در دیدار مسئولان نظام و میهمانان کنفرانس وحدت اسلامى‌ - ۱۳۹۴/۱۰/۰۸)
 
[6]  اشاره به آیۀ ۲۶۰ سورۀ بقره
 
[7]  تا جاییکه امروز خیلی از جوان‎ترها ایشان را با شخصیتی سیاسی که با ایشان تشابه اسمی دارند (حجه‎الاسلام مرتضی آقا تهرانی، نمایندۀ مجلس) اشتباه می‎گیرند. 
 
[8]  همه می‎دانند از مرده خطری بر نمی‎آید، اما تنها مرده‎شوی است که از رفتن به میان مردگان نمی‎هراسد. اولی فقط علم دارد و دومی ایمان.
 
[9]  شمارۀ ۴۰۷ و ۴۰۸ (دی و بهمن ۹۴) - این مصاحبه در خبرگزاری‎های بسیاری بازنشر شده است.
 

[10]  برای ما که از دوست‎داران عالم هنریم، جناب رحیمیان منزلتی دیگر هم به خاطر هنرمند بودنشان دارند. به جز آن کارت تبریک‎های انقلابی عید قبل از انقلاب، کسانی که به کربلا مشرف شده‎اند احتمالا در ایوان حرم امام حسین (علیه السلام) و صحن حرم حضرت عباس (ع) خط ثلث زیبای آقای رحیمیان را روی کاشی‎ها تماشا کرده‎اند.

 

  • حسن صنوبری
۱۸
بهمن
  • حسن صنوبری
۱۷
بهمن
  • حسن صنوبری
۱۲
بهمن
  • حسن صنوبری
۱۱
بهمن

http://bayanbox.ir/view/6997524369067197616/Donald-Trump.jpg

رسانه‎های جهان و حتی ایران هرروز از دونالد ترامپ نامزد مشهور جمهوی‎خواه آمریکایی خبری را روی خروجی خود قرار می‎دهند. به گونه‎ای که انگار او یک شخصیت حقیقی است. خیلی از روشنفکران و مسلمانان در سراسر جهان نسبت به حرف‎های او واکنش نشان داده‎اند. این به نظرم خیلی عجیب است. تو می‎توانی با یک آدم واقعی دست بدهی ولی نمی‎توانی با یک تصور دست بدهی.

ترامپ فقط یک استعاره است. از انفجار خشونت‎طلبی، امپریالیسم و کاپیتالیسم آمریکا. از اوج‎گیری حماقت و جهالت برآمده از هالیوود و رسانه‎های خبری آمریکا نزد مخاطبان. مخصوصاً وقتی در نظرسنجی‎ها می‎بینیم در میان نامزدهای جمهوری‎خواه اقبال بیشتری یافته است. یک ابر پول‎دارِ احمقِ فحاشِ بی‎منطق و خشونت‎طلب چطور می‎تواند در قرن بیست و یک به عنوان یک کاندیدای ریاست‎جمهوری یک کشور ظاهرا دموکراتیک و مدرن مطرح شود؟ آن‎هم خیلی بیش از دیگران. به لیست مطرح‌ترین نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نگاه کنید ببینید جز ترامپ بیش از دو نفر دیگر را می‎شناسید؟ نهایتاً کلینتون و یک نفر دیگر را بشناسیم ما.

در رسانه‎های غربی ترامپ هرروز از سوی روشنفکران به سخره گرفته می‎شود. چه به خاطر بلاهت سخنانش، چه به خاطر کلاه‎گیسش ... بسیاری از روشنفکران آمریکا به او می‎خندند. اما این خیلی هم خنده‎دار نیست. چون ترامپ یک آدم و یک مفهوم روشن نیست که بتوان به این راحتی به او خندید.

ترامپ یک پیام است. پیامی از قلبِ آمریکا به همۀ جهان برای بازتعریف مفاهیم گذشته.

فرض کنید در ایران یک احمدی‎نژاد می‎گوید تحریم کاغذپاره است و یک خاتمی می‎گوید ما منزویم شدیم. این دو، دو سر حد و دو سر خط گفتمان سیاسی کشور ما می‎شوند. آن‎وقت معدل گفتمانی‎شان در مصداق می‎شود چیزی در مایه‎های لاریجانی (هرچند در مفهوم و دعوی سیاسی گفتمان روحانی بشود). حالا فرض کنید یک‎نفر رئیس جمهور یا کاندیدای ریاست جمهوری شود که رسماً حرفش این باشد «باید به کشورهای همسایه یکی یکی حمله کرد» در چنین حالتی سرحد جدیدی برای مرزهای گفتمان سیاسی کشور وضع می‎شود و گستره و مصادیق آرای سیاسی ما بسیار متفاوت می‎شود. در چنان شرایطی یک نفر مثل جلیلی می‎شود نمایندۀ یک اندیشۀ معتدل. قالیباف یک اصلاح‎طلب رسمی است. احمدی‎نژاد عاقل و مدبر است. عارف یک اصلاح‎طلب تندرو و خطرناک است و خاتمی مجری برنامۀ من و تو. چنانکه برعکس این اتفاق افتاد. از دل 88 و تلاش برای کودتا و براندازی نظام، روحانی به عنوان یک معتدل (نه یک اصلاح طلب) خود را نشان داد. یعنی ما در ادبیات و گفتمان سیاسی رسانه‎ای‎مان یک قدم قابل توجه به عقب رفتیم.

عکس این اتفاق دارد در آمریکا می‎افتد. آمریکا می‎خواهد (شاید در برابر آن عقب‎نشینی گفتمانی ما) یک قدم بلند به جلو بردارد. ترامپ بی‎اجازۀ امنیتی و حمایت رسانه‎ای حکام و تدبیرگران حکومت آمریکا نمی‎توانست سربرآورد. این الاغِ پیل‎نشان، اگر نه به دستور و فرمان، به دستوری و اجازۀ فرمان‎روایان آمریکا آمده است، که دیگر جمهوری‎خواهانِ جنگ‎افروز، به عنوان شخصیت‎هایی معتدل جلوه کنند و دموکرات‎های خدعه‎گر، شخصیت‎هایی صادق و مهربان و بشردوست. بعید نیست فردا روز جایزۀ صلح نوبل (هرچند که سال‎هاست از فحش ناموسی هم بی‎ارزش‎تر است) را به هیلاری کلینتون که از مهمترین حامیان حمله به عراق و افغانستان بود بدهند، یا اینکه بعضی از رسانه‎ها و روشنفکران ایرانی از این خانم که هفت سال پیش رسماً از «اقدام برای نابودی ایران» سخن گفته بود به عنوان یک آمریکایی روشنفکر و قابل احترام حمایت کنند.

خلاصه: آمریکا می‎خواهد از این هم جلوتر بیاید. این معنای آن پیام استعاری است.

به نظرم خیلی نباید این فرد (و دیگر پیام‎های استعاری مشابه) را جدی بگیریم و در بزرگ‌شدنش کمک کنیم، نباید اینقدر بهش واکنش نشان بدهیم و اخبارش را پوشش بدهیم. چه اینکه، تصورش از سوی ما منجر به تصدیقش از سوی آمریکا می‌شود. والله اعلم.

  • حسن صنوبری
۰۸
بهمن

http://bayanbox.ir/view/3243773487772011288/SusanHosniDokht.png

گفت‎و‎گوی ویژۀ خبری دیشب شبکه دو (7 بهمن 1394) با اجرای «سوسن حُسنی‎دخت» بسیار دیدنی و خلاف‎آمد عادت بود.

این برنامه برنامه‎ای بود که وقتی رئیس کمیسیون کشاورزی مجلس از پشت تلفن گزارشش را دربارۀ قطعیت آلودگی فلزات سنگین برنج 1121 هند و اقرار مقام هندی به این مسئله گفت، رئیس انجمن واردکنندگان برنج (میهمان حاضر در برنامه) در پاسخش با کمال اعتماد به نفس گفت: «شما با این حرف‎هایتان دارید تمام نهادهای نظارتی را متهم می‎کنید! مگر کشور ما بی حساب کتاب است و نهاد نظارتی ندارد؟!» (یکی نیست بگوید: آخه آدمِ زرنگ! خب مجلس هم خودش نهاد نظارتی است دیگر!) و یا با اعتماد به نفسی دیگر: «با این حرف‎ها موجب تشویش اذهان عمومی جامعه و مخصوصا مردم مظلوم و مستضعفِ طبقات پایین می‎شوید که اکثریت خریداران این برنج هستند!» (یعنی باور کنیم کلان سرمایه‎داران که سودشان در نابودی تولید داخلی و افزایش واردات برنج آشغال هندی است، دارند این حرف را و آن واردات را به خاطر حمایت از مردم مستضعف انجام می‎دهند؟)

این برنامه برنامه‎ای بود که وقتی مجری (خانم حسنی‎دخت) به معاون بازرگانی شرکت بازرگانی دولت ایران (میهمان تلفنی) می‎گوید: «پس قبول دارید آن برنج‎های آشغال که بی‎مناقصه و با رانت و با بخشیدن نیمی از هزینه به آن فرد مشکوک واگذار کردید، تاریخ مصرف دارند و آن‎هم فقط تا ماه اسفند؟!» مسئول محترم خون‎سرد و راحت می‎گوید: «بله، ولی این برنج‌ها تا پایان اسفند به دست مردم می‌رسد و هیچ نگرانی از این بابت وجود ندارد»!

در چنین برنامه‎ای این خانم مجری بسیار مسلط و صریح حاضر شد.

با عذرخواهی از معدود مجری‎های خوب؛ باید عرض کنم: صداوسیمای ما پر شده است از انبوه مجری‎های احمق و دلقک و معیوب. به همین زیبایی و همین شدت که عرض کردم.

  • از انبوه گزارشگران خبری مثلا خیلی نوآور که به طرز لوس، مصنوعی و احمقانه‎ای لحن گزارشگریِ «کامران نجف‎زاده» را تقلید می‎کنند؛
  • تا انبوه مجریان جوان و مثلا پرانرژی و جذابی که به تقلید و تکرار چیزی در مایه‎های «فرزاد حسنی» مشغوند؛
  • تا آن‎دسته از آقایانِ «دخترِ خنگ و مظلوم»نمای مجری در برنامه‎های مذهبی که می‎توانند تا دوساعت با دهان نیمه‎باز به یک نقطه خیره بمانند؛
  • تا آن‎دسته از مجریان خبر که طابق النعل بالنعل با اسم کوچک صدا کردن هم‎دیگر و صمیمیت‎های مصنوعی ادای برنامه‎های خبری آمریکا و انگلیس را درمی‎آورند؛
  • تا آن با اعتماد به نفس‎هایی که اصلا حرمت کارشناس میهمان _ولو پیر باشد، ولو آیت‎الله، ولو بسیار دانشمند_ را نمی‎فهمند و مدام در حرفش پریده و اظهار فضل می‎کنند؛
  • تا آن بی‎هویت‎ها که در مقابل هر میهمان صاحب قدرت یا ثروتی _ولو وقیح، ولو بی‎منطق، ولو دروغ‎گو_ مثل مقوا ظاهر می‎شوند و ارزش حضوری‎شان از پارچ روی میز کم‎تر است...

این حجم بالا، بیش از اشتباهات عملی مجری‎های سیما، گویای اشتباهات نظری مدیران سیما است. صداوسیما زودتر باید فکری اساسی و ساختاری برای این موضوع بکند. باید درک کند که تقلید و تصنع بزرگ‎ترین دشمنان جذب مخاطب‎اند و...
... ای خوشا خلاقیت و صداقت.

گفت‎و‎گوی ویژۀ خبری دیشب با اجرای سوسن حسنی‎دخت وبا موضوع «میزان واردات برنج و تأثیر آن بر تنظیم بازار» بسیار دیدنی و خلاف‎آمد عادت بود. کاش شما هم دیده باشیدش. پیش از این هم چند اجرای خوب، متین، متفاوت و باشخصیتِ سوسن حسنی‎دخت را _عموماً دربرنامه‎های اقتصادی_ دیده بودم. این خیلی خوب است که یک مجری در یک امر متخصص شود و با هوشیاری و مطالعه در برنامه حاضر شود. این خیلی خوب است که مجری اهل خودنمایی نباشد و مودب باشد اما مقوا هم نباشد و حضوری هوشمندانه و فعال در بحث داشته باشد. و این خیلی بهتر می‎شود اگر این حضور هوشمندانه بتواند در خلال بحث‎ها دستِ فریبکارانِ اهل قدرت و ثروت و ستمگران در حق مردم را رو کند و با آگاه‎سازی مردم جلوی خیانت‎ها و حماقت‎ها را بگیرد. در برنامۀ اخیر گمان می‎کنم دو میهمان در استودیو و دو میهمان تلفنی حضور داشتند؛ از این چهار، سه نفر هم‎نظر بودند و در قبال ابهامات سوءمدیریت‎ها و خیانت‎های بحث واردات برنج (چه آمریکایی چه هندی) موضعی ماست‎مالی‎کننده و عادی‎جلوه‎دهنده داشتند و اینجا بود که حس کردم پرسش‎ها و هوشمندی‎های به‎جای مجری، واقعا و استثنائاً نمایندۀ مردم است.

فکر می‎کنم صداوسیما باید به جای بِرَند (و کانون توجه و ستاره و سلبریتی) کردنِ پسرمجری‎های بی‎شخصیت بزمی و مقلد، باید به فکر برندسازی مجری‎های فرهیخته، شجاع و باشخصیت باشد. صداوسیما نباید مخاطب عام را گدایی کند، باید آنقدر خوب و حرفه‎ای باشد که بتواند مخاطب عمومی را هم مشتاق کند. اهتمام به مخاطب خاص، در بلندمدت مخاطب عام را هم راضی می‎کند، اما اهتمام به مخاطب عام (آن‎هم سطحی‎ترین تلقی از این مخاطب) ابتدا با حذف مخاطب خاص همراه است و سپس اندک‎اندک به حذف مخاطب عام می‎انجامد.

خلاصه از طرف من به خانم حُسنی‎دخت بگویید: خانم مجری! با همین فرمان بران!
حتی تند تر!

این هم فیلم کامل برنامه:

 


* سوسنِ حُسنی‎دخت، خواهر سودابه حُسنی‎دخت، دیگر مجری و گویندۀ بخش‎های خبری سیماست.

 

  • حسن صنوبری
۰۳
بهمن


http://bayanbox.ir/view/4446664496658688049/Abdul-Qadir-Bidel-Martin-Heidegger.png

هوالعلیم

بیایید یک‎مدت بیدل و هایدگر نخوانیم؛ دست‎کم به این شیوه.

 

«عبدالقادر بیدل دهلوی» شاعر هندوستانی قرن یازدهم و «مارتین هایدگر» فیلسوف آلمانی قرن بیستم، چند ویژگیِ مشترک دارند.

 اگر اولینِ این ویژگی‎ها دشواریِ اندیشه و زبان این دو مرد باشد و علّو و فخامتِ قلم و شأنشان، بی‎شک ویژگی مشترک دوم (منبعث از ویژگی نخست) نحوۀ مواجهۀ ناگوار مخاطبان عمومی با آن‎هاست. برای من که در هر دو مدرسۀ ادبیات و فلسفه مدتی دانش‎آموز بوده‎ام یقین شده است که دو نوع خوانش بد و دو گروه مخاطب بد، همواره روح این دو بزرگ‎مرد را رنجانده‎اند.

خودم را دوست می‎دارم که از اولین روزهای دانش‎آموزی سعی کردم دست‎کم در نسبت با این دو فرد، همواره ادبِ «رحم الله امرئ عرف حدّه، فوقف عنده» را داشته‎باشم، هرچند نمی‎دانم تا چه حد موفق بوده‎ام. اینقدر بوده که به این راحتی‎ها و بی‎مقدمه سعی کردم نزدیکشان نشوم و اگر شدم با این سرعت‎ها و شجاعت‎های معمول به انکار یا تأییدشان قصد نکنم.
 

آن دو مواجهۀ غلط عمومی مشترک با متن و اندیشۀ بیدل و هایدگر چنین است:
 

گرایش نخست: انکار جاهلانۀ روشنفکران

این گرایش رو به منسوخ شدن است، ولی هنوز هست. مخصوصا در دوره‎هایی -درمورد هر دو بزرگ- در محافل آکادمیک و روشنفکری مُد شده بود. علت امر این است که فرد وقتی روشنفکر و انتلکتوئل و آکادمیسین می‎شود یعنی مستظهر به علم و مدّعی دانستن است. آن‎هم مطلق و متکبّر. و وقتی آدمی در این مقام و موقعیّت قرارگرفت مورد پرسش هم قرار می‎گیرد که «ای همه‎چیزدان! این هایدگر چه می‎گوید؟» یا «ای دانای کل! این بیدل چه می‎گوید؟» غافل که وقتی ناخدا ادعای خدایی کند کشتی کلّه‎پا می‏‎شود. روشنفکر مزبور، در چنین شرایطی هرچند کتاب‎ها تورّق کرده و از دانش اساتید و بزرگان خوشه‎ها چیده و اسامی و اصطلاح‎ها از بر کرده، به این مقر که رسد مفر ندارد؛ چون خواندن و فهمیدن متون این حضرات برای اهل علم حقیقی هم دشوار است چه رسد به اهل علم مجازی؛ این است طرف خودش را راحت می‎کند:
«پرت و پلا می‎گفته»، «الکی بزرگش کرده‎اند»، «دیوانه بوده»، «اصلا خیلی از حرف‎هایش معنا ندارد»، «از قصد و برای فریب دیگران غامض حرف می‎زده»، «خب نازی بوده و مشاور هیتلر»، «چون هندی بوده، زبان فارسی بلد نبوده»...

در فهم و پاسخ ایشان باید گفت:

نیست چون چشم مرا تاب دمی خیره‎شدن
طعن و تردید به سرچشمۀ خورشید چرا؟! (قیصر امین‎پور)

 

گرایش دوم: اشتیاق کودکانۀ نوخاستگان

این گرایش نوظهور است و در حال گسترش. مخصوصاً در میان سال اولی‎ها و تازه ثبت نام کرده‎های کلاس ادبیات و فلسفه. مخصوصاً وقتی گرایش مُد-محورِ پیشین؛ آهنگِ منسوخ‎شدن کرد و مُد جدیدِ «پرستیژ فهم و قبول بیدل و هایدگر» در این دو نحله رخ نمود. هرچند عقل می‎گوید در مدرسۀ شعر و فلسفه، بیدل و هایدگر را باید در آخرین مرحله، بالاترین کلاس و پس از طی بیشترین مقدمات جستجو کرد، ولی این درس‎های سال آخر را همه در سال اول می‎خوانند.  اکنون دیگر در هر کلاس پایینی و از دهان هر نوخطی بانگ «واشگفتا از درک عظمتِ سخن بیدلا!» و غریوِ «یا للعجب از فهم اندیشۀ هایدگرا!» بلند است.

عزیزانی که رودکی را نمی‎توانند از رو بخوانند... | رودکی چرا؟ گرامیانی که معنا و زیبایی سطرهای یک شعر سهراب سپهری را هم درک نمی‎کنند، چرا باید ادعا و حتی علاقۀ بیدل‎پژوهی داشته باشند؟! دوستانی که هنوز ارسطو ... | ارسطو چرا؟ برادرانی که اصطلاحات و معانی یک سخنرانی حسن رحیم‎پور ازغدی را هم نمی‎فهمند، چرا باید دعوی و عشق هایدگرخوانی و هایدگردانی داشته باشند؟! فقط به‎خاطر توهم و خودنمایی؟

 کدام جلوه که نگذشت زین بساط غرور
تو هم بتاز، که میدان امتحان خالی‎ست

فریب منصب گوهر مخور که همچو حباب
هزار کیسه درین بحر بی‎کران خالی‎ست (بیدل دهلوی)

چرا به‎خاطر موج‎زدگی و جوگیری یا خودنمایی هم خودمان را از فهم کلاس‎های بالاتر محروم می‎کنیم هم دیگران را به اشتباه می‎اندازیم؟

می‎توانم به جد بگویم نام و اظهار علاقه به فلسفۀ هایدگر را همآنقدر که از هایدگرپژوهانِ بزرگ شنیده‎ام، از سال‎اولی‎های فلسفه و کسانی که اصلا یک‎روز دانش‎آموز فلسفه نبوده‎اند شنیده‎ام. وقتی دانشجوی کارشناسی فلسفه بودم بارها شده بود در گفتگو با کسانی که دانشجوی فلسفه نبودند، وقتی سخن از رشتۀ تحصیلی‎ام می‎شد از من می‎پرسیدند «خب نظرت دربارۀ هایدگر چیست؟» (گاهی اضافه می‎کردند «من خیلی هایدگر را دوست دارم») و من اول می‎گفتم: «چی؟! هایدگر؟!» بعد ادامه می‎دادم: «والّا هنوز زود است برایم ... راستی دیشب مهران رجبی را دیدی؟» حالا اگر به طرف می‎گفتی «دیوژن» یا فکر می‎کرد یک‎جور ژن معیوب است یا اسم یکی از همکلاسی‎های من. والّا بلّا تا آنجا که ما فهمیدیم فهم کانت هم دشوار است چه رسد به هایدگر، روخوانی نظامی هم آسان نیست، چه رسد به بیدل.

 

من که هنوز هم خیلی با احتیاط نام این دو بزرگ‎مرد را می‎برم. دقت بفرمایید، اصلا بحث سن و مدرک و... مطرح نیست. دیده‎ایم بسیار کسان را که هم در سن و هم در مدرک تحصیلی سابقه‎دار بودند اما تخصص، شم و درک لازم را دربارۀ این فیلسوف و این شاعر نداشته‎اند و ورودشان _چه سلبی {مثل روشنفکران گرایش نخست} چه ایجابی_ به جز میوۀ افتضاح و رسوایی چیزی بار نیاورده است. نیز می‎دانم برای گزینش و خوانش یک اثر قرار نیست همۀ متون دیگر هم‎موضوع آن اثر را خوانده باشیم؛ همچنین قبول دارم کسب دانش و عرفان و هنر ذاتاً برای همه آزاد است و کسی حق ندارد مفتّشانه و خود-متولّی‎پندارانه مانع خواندن و فهمیدن و درس و بحث دیگران شود؛ اما  بالأخره باید حرمتِ علم و ادب را نگاه داشت، هرچند تحصیل مقامات ادب در عالی‎ترین سطوحش برای ما ممکن نباشد، که گفت: «به غیر خاک‎شدن هرچه هست بی‎ادبی است»

چطور است اول به جای عضو شدن در گروه بیدل‎خوانی و بیدل‎پژوهی، همین «بوستان» یا «گلستان» سعدی را یک‎بار از رو بخوانیم؟ چطور است ابتدا به‎جای جستجو برای خواندن کتاب‎ها و مقالاتی در حال و هوای «فلسفه در پنج دقیقه» و «هایدگر در پنج خط» برویم یک‎بار «تأمّلات» دکارت را بخوانیم؟ همین کتاب‎هایی مثل گلستان و تأملات واقعاً کتاب‎های خوب و خواندنی و فرهنگ‎سازی هستند. برای ما -آدم‎هایی که دوست‎دار هنر و حکمتیم ولی علامه دهر هم نیستیم- گاهی خواندن چند سطر از گلستان یا تأملاتی که می‎توانیم خوب بفهمیمش و به فکر واداردمان، هزاربرابر خواندن کل هستی و زمان هایدگر یا دیوان بیدل که با ابهام و پریشانی می‎فهمیمشان در فرهیخته‎شدن مؤثر است.


* این یادداشت را یک آدم عامی باصفا برای دیگر آدم‎های عامی و باصفا و البته فروتن نوشته است؛ یک وقت خدای‎ناکرده اعاظم و حضراتِ هایدگرشناس، بیدل‎پژوه، دانشمند، فرهیخته و همه‎چیزدان -اعم از پیر و جوان- خود را مخاطب سخن من ندانند!

  • حسن صنوبری
۲۸
دی

http://bayanbox.ir/view/5721631805461377797/Farsi.png

تجاوز به حریم جزیرۀ فارسی | یادداشتی از حسن صنوبری


هفتۀ گذشته در اخبار اعلام کردند که:

«صبح چهارشنبه١٠ نظامی متجاوز آمریکایی با دو فروند قایق به صورت غیر مجاز وارد آب‌های ایران در خلیج فارس و در حوالی جزیره فارسی شده بودند و حدود ٢ کیلومتر در آب‌های کشورمان گشت زنی کردند.»

این چند سطر خبر، تکِ دشمن بود که در سطرها و روزهای بعدی با پاتکِ ما پاسخ داده شد:

«این شناورها پس از تمکین اخطار شناورهای رزمی نیروی دریایی سپاه متوقف و سرنشینان دستگیر شدند... |همزمان ناو گروه هواپیمابر آمریکایی اقدام به تحرکات احساسی و تحریک‎کنندۀ هوایی و دریایی نمود که با اقتدار نیروی دریایی سپاه کنترل و آرامش در منطقه تأمین شد... | پس از مشخص شدن سهوی بودن ورود شناورهای آمریکا به آب‌های جمهوری اسلامی ایران و عذر خواهی آن‎ها، سپاه این ده تفنگدار را در آب‎های بین‎المللی رها کرد.»

تهدید و تجاوز و فتنه و دشمنی همواره هست، خطر همیشه مرزها را تهدید می‎کند، اما ما با خواندن این خطوط خداراشکر می‎کنیم و نفس راحتی می‎کشیم که اگر از آنسو برای مرزهایمان خطری هست، در اینسو هم مرزبان دلیر و پرجگری هست که هم دشمن را می‎شناسد هم او را می‎راند و می‎تاراند.

این خبر مایۀ بشارت و مسرّت بود؛ اما برای اهل نظر، در این خبر چیزی دیگر هم هست از جنس اشارت و حکمت. به‎ویژه برای ما اهل ادب و فرهنگ که ساکنان سرزمین زبان فارسی و میراث‎بران گنجینۀ شعر پارسی هستیم. مخصوصا از این جهت که چند سال بیشتر نمی‎گذرد از زمانی که دشمنان ما سعی داشتند «خلیج فارس» را «خلیج عربی» نام دهند و یا اینکه تنها چندروز پس از این واقعه وارد مرحلۀ فرجامین برجام شدیم.

در منظر اهل نظر و ارباب تأویل، جهان، جهانِ نشانههاست و عالم، عالمِ رموز و اسرار. با نگاه به سیرۀ رسول و خاندان (علیه و علیهم صلوات‎الله) و نیز منش عرفا و حکمای ایران و اسلام می‎بینیم این بزرگان همه در پی یافتن این نشانه‎ها و معنای آن‎ها بودند، چنانکه حق (جلّ و عَلی) خود در کتاب گفته است: «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم حتّی یتبین لهم أنّه الحقّ»

پس باز می‎گردم به متن و با چشم نشانه‎شناس آن را دوباره می‎خوانم:

«...١٠ نظامی «متجاوز آمریکایی» با دو فروند قایق به صورت «غیر مجاز» وارد آب‌های ایران در «خلیج فارس» و در حوالی «جزیره فارسی» شده بودند و حدود ٢ کیلومتر در آب‌های کشورمان گشت زنی کردند.»

این نخستین‎بار بود که نام «جزیرۀ فارسی» تا این‎حد در رسانه‎ها تکرار شد. جغرافی‎دانان دربارۀ جزیرۀ فارسی چنین نوشته‎اند « جزیره فارسی از جزیره‌های ایرانی خلیج فارس است. این جزیره حد فاصل مرز بین ایران و عربستان بوده و از نظر موقعیت بسیار حائز اهمیت است. این جزیره در فاصله ۱۰۰کیلومتری خاک ایران یعنی جنوب غربی جزیره خارک قرارگرفته و بطور تقریبی طول جزیره ۱۴۰۰ متر و عرض آن ۷۰۰ متر است. نزدیک‌ترین جزیره به این جزیره، جزیره عربی است که گستردگی آن از فارسی کمتر است... »

باری اگر به تأویل بنگریم و از جغرافی وارد حکمت و نشانه‎کاوی شویم: جزیرۀ فارسی، روزگاری سرزمینی پهناور و گسترده بوده است و قلمروی آن از بلخ و بخارا و بدخشان و سمرقند آغاز می‎شده و از یک‎سو هند و سند را درمی‎نوریده است و از سوی دیگر مدیترانه و آسیای صغیر را زیر سایۀ خود داشته است. شگفت‎قلمرو و بزرگگستره‎ای که از خراسان پهلوانی چون فردوسی تا روم عارفانی چون مولوی همه ساکن سرزمین و پیروی آیینش بوده‎اند. روزگاری چنین بزرگانی، مرزبان هوشیار و بیدار و دلیر مرزهای این سرزمین بودند و هر طغیان و تجاوز آگاهانه و ناآگاهانۀ بیگانه را به تیغ سخن و تیر شعر از حریم مرزهای آن می‎تاراندند. و می‎دانیم که زبان فقط زبان نیست. زبان یعنی اندیشه، تفکر، شعر، هنر، منطق، آداب، رسوم، سنن، تمدن، فرهنگ، اقتدار و حتی دین. در میان زبان‎های جهان زبان فارسی یکی از بهترین و زیباترین قرائتها را از فرهنگ اسلام و قرآن عرضه کرده است. زبان فارسی فقط زبان فارسی نیست؛ خانۀ تاریخ بیهقی، خانۀ شعر فردوسی، خانۀ تفسیر سورآبادی و خانۀ حکمت شیخ اشراق است.

امروز اما آن سرزمین پهناور و گسترده که ولایت از پی ولایت و شهر به شهر در حال پیشروی بود، با افزایش یورش متجاوزان و کاهش هوش و خروش مرزبانان، اگر جزیره نشده باشد رو به جزیره شدن، محدودشدن و تنها شدن است. هُش‎دار! که تنهایی آغاز ویرانی است.

در روزگار ما قوی‎تر از حملۀ دشمنان خارجی و بیشتر از نقشۀ آمریکا، تنبلی، انفعال، حماقت و خیانت خود بعضی از ساکنان و میراث‎خوران زبان فارسی است که موجب زخمی و محدود شدن این زبان شده است. اگر تیر زهرآگین را دست دشمنی می‎سازد، آن تیر را کمان حماقت و خیانت به ما می‎اندازد. دو گروه عمده‎ای که چونان دو شناورِ رزمیِ آمریکا، بی‎اجازه به حریمِ جزیرۀ فارسی تجاوز کرده‎اند و گلولههای بیگانه را به زبان فارسی شلیک می‎کنند از این قرارند،

 

یک: تفنگِ اصحاب رسانه و تبلیغ

از بی‎شمار رسانۀ بی‎مجوز اینترنتی که بگذریم، حتی از روزنامه‎ها و رسانه‎های مجوزدار ولی مستقل از حکومت بگذریم، از گروهی که نمی‎توانیم بگذریم رسانه‎های رسمی کشورند. مخصوصاً کارمندان و مجریانِ این رسانه‎ها. هنوز که هنوز است معادل‎های ساده و قابل قبول واژه‎هایی چون «آیتم» و «وُله» (یعنی «بخش» و «میان‎برنامه») در دهانِ تنگِ بسیاری از مجریان جوان و باهیجان تلویزیونی نمی‎چرخد و نمی‎گنجد.  آدم شگفت‎زده می‎شود که مگر این‎ها چندسال از کودکی و جوانی خود را در قلب فرنگ گذرانده‎اند که با اینهمه سفارش و خواهش و قانون و آیین‎نامه باز نمی‎توانند به زبان فارسی حرف بزنند. مجری‎ها به‎کنار، همۀ ما اکنون دیگر شنیدن فرنگی بلغور کردن کارشناس‎ها و میهمانان برنامه‎ها را، مخصوصا اگر مستظهر به علم و مفتخر به داشتن عبارت «دکتر» باشند، برای دفاع از زبان‎دانی و هویت علمی و اصالت پایاننامه دکتری ایشان بر خود فرض و بایسته می‎دانیم. گاه می‎شود که مجری ابتدا واژۀ بیگانه را می‎گوید و بعد ناگهان پیشنهاد  فرهنگستان زبان فارسی را برای آن واژه می‎گوید؛ انگار آن واژۀ بیگانه واژۀ زبان مادری است و این پیشنهاد یک امر بیرونی و مختص گویشی بیگانه در کشوری (یا جزیره‎ای!) به نام «ایالات محدودۀ فرهنگستان زبان فارسی» است!

بی‎شک دو مشکل عمده داریم، یکی اینکه دوستان زبان فارسی را بلد نیستند و برای مسئولان هم مهم نیست که بلد باشند. دوم هم همان مشکل قدیمی بی‎شخصیتی فرهنگی و هویتی است.

و توجه کنیم که این‎ها همه رنج و دعوای ما سر معنای لفظی واژگان است و دعوا سر معانی اصطلاحی جای خود دارد و فراتر از این یادداشت است. مثلا اینکه هنوز هم رسانه‎های سیاسی (اعم از رسمی و غیررسمی) به دولت ترکیه می‎گویند «ترک‎ها» یا به حکام سعودی و همپیمانانش (مثل بحرین و...) می‎گویند «عرب‎ها»! و به‎طرزی لطیف تقابل حقیقی سیاسی را با یک تقابل موهوم قومیتی گره می‎زنند (با وجود گسترگی و تنوع اقوام ایرانی اعم از ترک‎ها و عرب‎ها و...).

 

دو: اصحاب تجارت و بازار

به تازگی مجموعه تلویزیونی خوب «ثریا» دو برنامۀ خود را به موضوع تبلیغ بِرَندهای خارجی {بِرَند=نام و نشان تجاری شناخته‎شده برای بازار} و حمایتِ همهجانبۀ مردم، مسئولان، صاحبان سرمایه و صداوسیما از تولید خارجی! اختصاص داد. آنچه در این برنامه مدنظر بود بحث زبان فارسی نبود و بحث تولید ایرانی بود، اما این دو موضوع هم در فرصت‎ها و هم در تهدیدها اشتراکات فراوانی با هم دارند، مخصوصاً وقتی به بعد تبلیغاتی آن توجه کنیم. تبلیغ برند خارجی در مرزهای رسانه‎های رسمی ما در ظاهر فقط تبلیغ کالاهای وارداتی خارجی است اما در باطن تبلیغ زبان و فرهنگ بیگانه است و به جز تولید داخلی، زبان فارسی را نیز تهدید می‎کند. شاهدی که در این برنامه مورد استناد قرار گرفت در جهت تضعیف تولید ایرانی، استفاده از واژگان و زبان بیگانه و تبلیغ کالاهای خارجی در مناظر و معابر شهری بود. تهدید و تجاوزی که پیش از تولید داخلی، زبان فارسی و فرهنگ بومی را هدف گرفته است.

(داخل پرانتز: توصیفِ این مظاهر نباید ما را از ریشه‎ها غافل کند. چرا در این مشکل این اشتراکات را بین «زبان فارسی» و «تولید داخلی» می‎بینیم؟ چرا یک دشمن با یک سلاح به هردو شلیک می‎کند؟ چون هردو یک ریشۀ فرهنگی دارند. یعنی همان اصطلاحی که نخست توسط یکی از فیلسوفان ایرانی و سپس با اندکی تغییر و تنزل معنا توسط آزاده‎اندیش بزرگ روزگارمان جلال آل احمد طرح شد: «غرب‎زدگی». همان انفعال فکری، فرهنگی و هویتیِ پس از مشروطه.)

باری به جز برندهای خارجی که با پول تولیدی‎های خارجی معابر و مناظر شهر و رسانه‎های ما را پوشانده است، گلوله‎های بیگانه از راه‎های دیگر هم به ما شلیک می‎شوند. مثلا می‎بینیم یک تولیدی موفق یا ناموفق ایرانی برای تضمین فروش خود، از یک برند خارجی استفاده می‎کند (به بهانۀ داشتن لیسانس از آن برند). یا می‎بینیم یک تولیدی ایرانی نامی بیگانه یا دست‎کم نامی شبیه نام‎های فرنگی را برای خود انتخاب می‎کند. کمترین حد غربزدگی در این بخش این است که نام ایرانی و مأنوس باشد، اما لوگوی اصلی با حروف لاتین این نام را نشان بدهند. این‎ها خطراتی هستند که به‎زودی پس از برداشتن تحریم‎ها بیشتر خواهند شد.

حال بیایید از مناظر و معابر و برندهای خارجی بگذریم. با هم برویم به پیتزا فروشی و غذا سفارش بدهیم. منوی رستوران را می‎گیریم و نگاه می‎کنیم. می‎توانیم؟ اسم غذاها را بلدیم؟ می‎شناسیم؟ در گوشی همراه برنامۀ مترجم داریم؟ اینجا ایران است؟! تازه داشتیم یاد می‎گرفتیم اگر قارچ دوست داریم بگوییم «ماشروم‎برگر» و اگر با طعم تند سازگار نیستیم «پپرونی» سفارش ندهیم، که دیدیم هربار که به رستوران‎ها یا کافی‎شاپ‎ها می‎رویم باید با انبوهی از لغات تازۀ بیگانه آشنا شویم. نمی‎شود گفت ورودبه این مغازه‎ها ورود به «یک» کشور خارجی است؛ چه اینکه این جماعت آنقدر در یافتن و بافتن نام‎های بیگانه و گاه حتی بی‎معنا اشتیاق دارند که همیشه در انتخاب واژه‎ها با هم اشتراک ندارند. لذا تو اگر به واژگان یک رستوران یا کافی‎شاپ (مخصوصا در تهران و مخصوصا در مناطق مرکزی و شمالی تهران) هم مسلط شوی ، دلیل نمی‎شود به منوی سفارش دیگر رستوران‎ها و کافی‎شاپ‎ها هم مسلط شده باشی و توگویی ما اینجا کشورها و زبان‎های گوناگونی را در دل کافه‎ها و غذافروشی‎های یک شهر ملاقات می‎کنیم! بهترین، آشناترین و مأنوس‎ترین واژه‎هایی که در این مغازه‎ها به عوان نام غذا با آن‎ها مواجه می‎شویم نام شهرها و کشورهای خارجی است (مثلا «شیکاگو» و «هاوایی») که نشانۀ آشکار تبلیغ فرهنگی برای کشورهای بیگانه و غربی است؛ چه رسد به دیگر واژه‎ها که حتی تلفظش برای کسی که تازه به این مغازه آمده (و گاه برای خود فروشنده!) دشوار است.

از معابر و مناظر گذشتیم، از پاتوق‎های غذایی (که ارتباط مستقیمی با موضوع سبک زندگی دارند) هم بگذریم؛ این دو حوزه همه مربوط به اسامی خاص و اصطلاحات بودند. مثل برند یک شرکت خارجی یا اسم یک پیتزا. اتفاق عجیب‎تر و بدتر این است که کم‎کم شاهدیم که کار از اسامی خاص گذشته و نحو و سخن معمول و عمومی هم دارد تغییر می‎کند. چنانچه برخلاف گذشته به‎جای واژۀ «تخفیف» مغازه‎دارها برای اشاره به این موضوع بر در مغازۀ خود می‎نویسند «Off»! این است که می‎بینیم خانم‎ها که بیشتر با فرهنگ خرید و مغازه‎گردی آشنا هستند بیشتر هم در زبان‎دانی پیشرفت کرده‎اند!

این اشاره به بخشی از خطرها و تهدیدها بود. این بخشی از تک دشمن و نمایی از دو شناور فرهنگیِ مهاجم بود. حال پاتک‎های ما و مرزبانان زبان فارسی کجا و کیانند؟

گویا برای حراست از مرزهای زبان فارسی سه مرزبان داریم؛ هرچند گاه خسته. سه پهلوان؛ هرچند گاه ناتوان؛ هرچند گاه پنبه! اما بالاخره مرزبانند.

 

یک: مرزبانی قانون و مجریان قانون

ما قوانین خوبی برای دفاع از حریم زبان فارسی داریم. جداً قوانین خوبی داریم. هرچند برای زینت اوراق و دفاتر!

مسئولیت قانون‎گذاری در اینگونه امور با دو نهاد است، یکی مجلس شورای اسلامی و  دیگری شورای عالی انقلاب فرهنگی. هردو نهاد هم مصوباتی را در جهت حفظ و حراست از زبان فارسی و فرهنگ بومی پیشنهاد داده‎اند. در همین برنامۀ اخیر ثریا هم به یکی از آن‎ها یعنی مصوبۀ شورای انقلاب فرهنگی اشاره شد.

یک / الف: مصوبۀ شورای عالی انقلاب فرهنگی

این مصوبه مصوبۀ «سیاست ها و ضوابط حاکم بر تبلیغات محیطی» (سال ۸۸) است و سیاست‎هایی را هم برای تولید داخلی و هم زبان فارسی اندیشیده است. ضابطۀ دوم این مصوبه اینگونه است:

«تبلیغات باید به خط و نشانه ها و زبان فارسی باشد.
تبصره1 نوشتن واژه‌های فارسی با املای نادرست مجاز نیست.
تبصره2 استفاده از علائم صنعتی و علائم و نام‎های کالای ساخت خارج در تبلیغات در صورتی بلامانع است که حروف فارسی به صورت مشهودی بر حروف بیگانه غلبه داشته باشد.»

البته بعضی از ضوابط و سیاست‎های دیگر این مصوبه را هم می‎توان تفسیری مرتبط با بحث داشت. از جمله بخش نخست ضابطۀ یازدهم:

 «تبلیغات نباید بگونه‌ای باشد که موجب تضعیف خودباوری و اعتماد ملی و نیز تحقیر شخصیت مردمی شود که فاقد استطاعت برای خرید کالای مورد نظر هستند.»

طبق همین مصوبه، این «شورای فرهنگ عمومی» (به ریاست وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی) است که موظف به «تنظیم ساز و کار نظارت بر اجرای این ضوابط و دستورالعمل‌های اجرایی آن» است و این شورا هم سه سال بعد خود مصوبه‎ای با عنوان «بخشی از دستورالعمل تبلیغات محیطی کالا و خدمات» (سال ۹۱) را برای اجرایی شدن مصوبۀ شورای عالی انقلاب فرهنگی تصویب کرد. از این مصوبۀ چهار ماده‎ای سه ماده مشترک به حمایت از چرخۀ تولید داخلی و حریم زبان فارسی می‎پردازد:

« ماده ٢) تبلیغ کالا و خدمات داخلی که نام خارجی دارد، ممنوع می­ باشد.

ماده ٣) تبلیغ کالا و خدمات داخلی با سرمایه‎­گذاری مشترک خارجی باید با نام ایرانی و منطبق بر قانون «ممنوعیت به کارگیری اسامی، عناوین و اصطلاحات بیگانه» و آیین­ نامه اجرایی آن باشد.

 ماده٤) تبلیغ کالا و خدمات خارجی که مشابه داخلی ندارد، با رعایت استفاده از حداکثر ٢٠% کل ظرفیت تبلیغات محیطی و صرفاً با خط فارسی مجاز می­ باشد.»

این از مصوبات شورای عالی انقلاب فرهنگی و شورای فرهنگی عمومی، که واقعاً مصوبات خوبی است اگر کاملاً اجرایی شود.

یک / ب: قانون مجلس شورای اسلامی

و اما مجلس شورای اسلامی سال‎ها پیش از این، قانون تک‎مادّه‎ای مهمی را اختصاصاً برای حمایت از زبان فارسی تصویب کرده است. این قانون، قانونِ «ممنوعیت بکارگیری اسامی، عناوین و اصطلاحات بیگانه» (سال ۷۵) است و ماده واحدۀ آن به شرح زیر است:

«به منظور حفظ قوت و اصالت زبان فارسی به عنوان یکی از ارکان هویت ملی ایران و زبان دوم عالم اسلام و معارف و فرهنگ‌اسلامی، دستگاه‌های قانونگذاری، اجرایی و قضایی کشور و سازمان‌ها، شرکت‌ها و موسسات دولتی و کلیه شرکت‌هایی که شمول قوانین و مقررات‌عمومی بر آنها مستلزم ذکر نام است و تمامی شرکت‌ها، سازمان‌ها و نهادهای مذکور در بند (‌د) تبصره (22) قانون برنامه دوم توسعه موظفند از بکار‌بردن کلمات و واژه‌های بیگانه در گزارش‌ها و مکاتبات، سخنرانی‌ها، مصاحبه‌های رسمی خودداری کنند و همچنین استفاده از این واژه‌ها بر روی کلیه‌تولیدات داخلی اعم از بخش‌های دولتی و غیر دولتی که در داخل کشور عرضه می‌شود ممنوع است.»

بخشی از تبصرۀ نخست این قانون :

« فرهنگستان زبان و ادب فارسی باید براساس اصول و ضوابط مصوب خود برای واژه‌های مورد نیاز با اولویت واژه‌هایی که کاربرد‌عمومی دارند راسا یا با همکاری مراکز علمی واژه‌گزینی و یا واژه‌سازی کند...»

چند تبصرۀ مهم دیگر این ماده:

« تبصره 5- کارخانه‌ها، کارگاه‌ها و اماکن تولیدی و خدماتی و تجاری موظفند ظرف مدت دو سال از تاریخ ابلاغ این قانون اسامی تولیدات و ظرف‌مدت یک سال نام اماکن خود را به نامها و واژه‌های غیر بیگانه برگردانند. {!}

تبصره 6- چاپخانه‌ها، مراکز طبع و نشر، روزنامه‌ها و سایر مطبوعات مکلف به رعایت این قانون هستند و در صورت تخلف وزارت فرهنگ و‌ارشاد اسلامی موظف است مطابق تبصره هشتم همین قانون با آنها رفتار کند.

‌تبصره 7- صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران موظف است از بکارگیری واژه‌های نامانوس بیگانه خودداری کند و ضوابط دستوری زبان فارسی‌معیار را رعایت نماید، سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران و کلیه دستگاه‌های مذکور در ماده واحده موظفند واژه‌های مصوب فرهنگستان‌زبان و ادب فارسی را پس از ابلاغ در تمامی موارد بکار ببرند.

تبصره 8- تولید و توزیع‌کنندگان کالاها و صاحبان مراکز کسب و پیشه در صورت تخلف از این قانون به ترتیب به مجازات‌های زیر محکوم‌خواهند شد: الف - اخطار کتبی توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. ب - تعویض علایم و نشانه‌ها و تغییر اسامی و عناوین پس از اعلام وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی توسط وزارت کشور یا دستگاه‌های ذیربط با‌هزینه متخلف. ج - تعطیل موقت محل کار. د - لغو پروانه کار.

‌تبصره 9- نیروی انتظامی موظف است از نصب و استفاده از علایم به زبان و خط بیگانه توسط مراکز تولید، توزیع و صنوف جلوگیری نماید.» !

بنا به تبصرۀ دهم این قانون، آیین‎نامۀ اجرایی قانون «ممنوعیت بکارگیری اسامی، عناوین و اصطلاحات بیگانه» مجلس شورای اسلامی باید با پیشنهاد کمیسیون فرهنگی دولت به تصویب هیئت وزیران برسد. لذا، سه سال بعد هیئت دولت «آیین‎نامه اجرایی قانون ممنوعیت بکار گیری اسامی، عناوین و اصطلاحات بیگانه» را در هجده مادّه تصویب می‎کند (سال ۷۸).

طبق سه مادۀ نخست این قانون، تمام مسئولان، دستگاه‎های حاکمیتی و همۀ نهادهایی که به نحوی تحت حمایت حکومت هستند،

 «...موظفند الفاظ و واژه‌های بیگانه را در گزارش نویسی، نامه نگاری،‌سخنرانی و مصاحبه‌های رسمی بکار نبرند .»

بعضی از ماده‎های دیگر این قانون اینگونه‎اند:

«ماده 10ـ دستگاه‎های اصلی مذکور در ماده 2 این آیین نامه موظفند به منظور زمینه‎سازی برای اجرای قانون و این آیین نامه با تشکیل شورای حفظ و‌ترویج زبان فارسی به ریاست نماینده بالاترین مقام آن دستگاه ضمن هماهنگی و ارتباط با فرهنگستان نسبت به شناسایی و اعلام واژه‌های بیگانه که در‌آن دستگاه و واحدهای وابسته به آن به کار می‌رود و پیشنهاد معادل فارسی آن به فرهنگستان و یافتن راههای ترویج معادل‎های فارسی تصویب شده‌توسط فرهنگستان در دستگاه متبوع خود اقدام کنند .

 ماده 11 - صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران موظف است با ایجاد واحد مناسب در تشکیلات فعلی خود ضمن زمینه سازی برای اجرای قانون و‌این آیین نامه با جدیت از بکارگیری واژه‌های نامانوس بیگانه خود داری کند و ضوابط دستور زبان فارسی معیار را در کلیه برنامه‌های خود رعایت نماید‌صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران ملزم است واژه‌های مصوب فرهنگستان زبان و ادب فارسی را پس از ابلاغ در تمامی موارد بکار برد.

 ماده 12- دستگاههای یاد شده در ماده (2) این آیین نامه که به کارگاهها، کارخانه‌ها، اماکن تولیدی و تجاری و خدماتی پروانه تأسیس و پروانه کسب یا‌ بهره‎برداری یا اجازه تولید و ادامه فعالیت می‌دهند موظفند پس از صدور پروانه و اجازه تولید و ادامه فعالیت به متقاضیان ابلاغ کنند تا نسبت به تغییر‌نام مؤسسه یا محصولات خود و گزینش نام فارسی اقدام کنند...

ماده 13 - کلیه روزنامه‌ها و نشریه‌های فارسی زبان موظفند مفاد قانون را در چاپ آگهی‌های عمومی داخلی تبلیغاتی و تجاری رعایت کنند .»

با وجود تصویب چنین قانونی آن‎هم از بیست سال پیش تاکنون بیشتر معلوم شد ما مشکلی در حوزۀ قوانین نداریم. البته این قانون در بعضی از ماده‎ها وتبصره‎هایش مشکلات و گریزگاه‎های اندکی دارد، اما آن‎ها هم با وجود مصوّبۀ شش سال پیش شورای عالی انقلاب فرهنگی مرتفع شده‎اند.

با این‎حال اینهمه مصوبه و قانون و ماده و تبصره، وقتی فقط زینت‎بخشِ اوراقِ حقوقی و دفاتر دیوانی ما باشند بی‎ارزشند و در حکم پهلوان پنبه. چنانچه همین دوماه پیش، علی مطهری از نماندگان مجلس در نطق خود به خاطر اجرایی نشدن این قانون قدیمی مجلس از وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی سوال کرد:

 «نگاهی به تابلوهای فروشگاه‌ها و شرکت‎ها و غذاخوری‌ها و هتل‎ها و سایر اماکن عمومی خصوصا در شهرهای بزرگ نشان می‌دهد که اسامی و عناوین انگلیسی یا اسامی و عناوین فارسی با حروف انگلیسی در سال‎های اخیر رو به افزایش بوده و اگر اقدامی در اجرای این قانون صورت گرفته، کاهش این پدیده محسوس نبوده است به گونه‌ای که به نظر می‌رسد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در اجرای قانون سهل‌انگاری کرده و اساسا این پدیده را یک مسئله و معضل نمی‌داند، در حالی که این امر زمینه‌ای است برای رواج فرهنگ غربی، چون هر زبانی با خود فرهنگ خود را هم می‌آورد. به تعبیر رهبر انقلاب: "چقدر دولت انگلیس و دولت آمریکا باید پول خرج کنند تا بتوانند این طور آسان زبان خودشان را در میان یک ملت بیگانه ترویج کنند؟ اسم فارسی را با خط لاتین می‌نویسند یا اسم‎های فرنگی روی محصولات تولید شده داخل ایران می‌گذارند! من از این، احساس خطر می‌کنم.

 

دو: مرزبانی فرهنگستان زبان و ادب فارسی

با مطالعۀ بخش پیشین اهمیت کار و نقش ویژۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی در حفظ و حراست از زبان فارسی مشخص شد. با این‎حال خوب است برای دقت بیشتر سه وظیفۀ نخست از وظائفی که در اساس‎‎نامۀ این فرهنگستان آمده است را هم مد نظر داشته‎باشیم:

  • «سازمان دادن و تمشیت فعالیت‌هاى ناظر به حفظ میراث زبانى و ادبى فارسى‌؛
  • تأسیس واحدهاى واژه‌سازى و واژه‌گزینى و سازمان دادن واحدهاى مشابه در مراکز دانشگاهى و دیگر سازمان‌هاى علمى و فرهنگى و هماهنگ ساختن فعالیت‌هاى آنان از راه تبادل تجارب‌؛
  • نظارت بر واژه‌سازى و معادل‌یابى در ترجمه از زبان‌هاى دیگر به زبان فارسى و تعیین معیارهاى لازم براى حفظ و تقویت بنیۀ زبان فارسى در برخورد با مفاهیم و اصطلاحات جدید؛»

علی‎رغم تمام انتقاداتی که دربارۀ واژه‎گزینی‎ها و واژه‎سازی‎های فرهنگستان زبان و ادب فارسی در رسانه‎ها طرح می‎شود، آنچه باعث کاهش تأثیر و توانایی این فرهنگستان در مرزبانی زبان فارسی شده است، بیش از ضعف‎ها و کاستی‎های این نهاد، همین انتقادات و گاه تمسخرهای جاهلانه است. نکته‎ای که باید هم برای واژه‎گزینان و واژه‎سازان و هم منتقدان فرهنگستان پیش چشم باشد، این است که فرایندِ واژه‎گزینی، فرایندی دستوری و یک‎باره نیست. چنین نیست که فرهنگستان دربارۀ واژه‎ای بیگانه که در حال گسترش و عمومی شدن است به سرعت بیاندیشد و به سرعت به واژۀ خوبی برسد و دستور بدهد این واژه استفاده شود و مردم هم به سرعت استقبال کنند از آن واژه. فرایندِ واژه‎گزینی و ورود واژۀ تازه به زبان عمومی مردم، بی‎شک فرایندی دو مرحله‎ای‎است. روش درست این است که فرهنگستان پس از رسیدن به واژه‎های تازه در مرحلۀ اول آن‎ها را پیشنهاد کند، نه ابلاغ. پیروی از زبان ذاتاً امری دستوری و ابلاغی نیست؛ پسندیدنی و پذیرفتنی است. واژه‎های نو در مرحلۀ نخست باید توسط مردم و نخبگان چشیده شوند و در این زمینه نظرسنجی شود. اگر بازخوردها خوب بود و انتقادها جدی و علمی نبود، در مرحلۀ دوم ابلاغ شوند. این کار هم سایۀ جبر و دستور را از این کار فرهنگی دور می‎کند هم احتمال خطا را پیش‎بینی می‎کند و واژۀ تازه آزموده وارد میدان اجتماع می‎شود.

همچنین نیکو است که منتقدان توجه داشته باشند قرار نیست هر واژۀ تازه در اولین آشنایی برای ما مأنوس باشد! اگر چنین باشد که دیگر آن واژه تازه نیست! بلکه باید به آن واژه با خوشبینی فرصت داد تا فرایند آشنایی را طی کند. نخستین گروهی که برای واژه‎سازی گرد هم آمدند حتی پیش از فرهنگستان اولِ پهلوی و باکمترین دانش‎ها، صلاحیت‎ها و تجربه‎ها نیز توانستند واژه‎های زیادی را بسازند که امروز برای ما بسیار عادی و مأنوس است، هرچند آن روزگار جدید و عجیب و غریب جلوه می‎کردند. واژه‎هایی چون «هواپیما» و «فرودگاه» مربوط به همان گروه است که نود و یک سال پیش کار خود را آغاز کرده بود.

همانطور که انتقادهای صحیح و علمی کمک خوبی برای واژه‎گزینی فرهنگستان است، بزرگ‎ترین مانع بر سر راه فرهنگستان همین انتقادها و گاه تمسخرهای جاهلانه و نابخردانه است که در سال‎های گذشته حتی به صداوسیما هم راه پیدا کرده بود. وقتی در فرهنگ عمومی جامعه با بدبینی و تمسخر و تحقیر به این حرکت مهم فرهنگی نگریسته شود، به جز انتقادهای نامتقن، راه برای انتقادهای مبتنی بر دروغ و شایعه هم باز می‎شود. برای مثال در سال‎های اخیر در رسانه‎ها خواندیم که فرهنگستان برای واژۀ فرنگیِ «فانتزی» (fantasy) معادل‎های نامناسبی چون «نامتعارف»، «غیرمعمولی» و «غیرضروری» را تصویب کرده است. یادداشت‎ها و مقالاتی هم منتشر شد مبنی بر اینکه فانتزی در سینما و هنر ارتباط با «خیال‎انگیزی» دارد و گویا واژه‎گزینان هیچ درکی از این مسئله ندارند. این درحالی‎ست که سه عبارت «نامتعارف»، «غیرمعمولی» و «غیرضروری» معادل فانتزی در حوزۀ سینما و هنر نبودند، بلکه تعریفِ معادلِ این واژه در حوزۀ عمومی یعنی «تفننی» بودند و معادل عبارت فانتزی در حوزۀ سینما «فیلم خیال‎پردازی» بود و در حوزۀ موسیقی خود «فانتزی». یا معادل دیگری که تمسخر می‎شد و در بین مصوبات فرهنگستان اصلا حضور نداشت معادل «رایانک مالشی» برای «تبلت» (Tablet) بود!

اینگونه انتقادات مخصوصا باوجود انگیزۀ سیاسی پررنگ‎تر هم می‎شوند و برای مثال فلان رسانه به‎خاطر مخالفت با مواضع سیاسی رئیس فعلی فرهنگستان (دکتر غلامعلی حدادعادل) و به خاطر مفتضح کردن او، از هیچ دشمنی، انکار و تحقیری دربارۀ این نمودِ عمومی فرهنگستان چشم نمی‎پوشد و نمی‎فهمد شکستن این ستون، سقف را بر سر همه فروخواهد ریخت.

باری، اینگونه انتقادها پیش از دوران دکتر حدادعادل، یعنی در دوران زنده‎یاد دکتر حسن حبیبی نیز وجود داشت و همین نشان می‎دهد روش فرهنگستان تابع سیاستی خاص نیست و این تلاش مهم باید در فرهنگ عمومی فرهنگسازی شود. در دوران زنده‎یاد حسن حبیبی معروف‎ترین واژه‎ای که مورد استهزاء و تمسخر مخالفان قرار می‎گرفت واژۀ «کش‎لقمه» به عنوان معادل «پیتزا» (Pizza) بود. واژه‎ای که با همۀ سروصداها اصلا توسط فرهنگستان تصویب نشده بود!

مرحوم حبیبی همواره به عنوان چشم و چراغ دولت و مرد آرام سیاست در دوران سازندگی و اصلاحات شناخته می‎شد، امروز شاید بازخوانی سخنان ایشان و یکی از معدود عصبانی‎شدن‎های ایشان در حمایت از فرهنگستان و با غیرت نسبت به زبان فارسی خواندنی و جالب باشد:

 «ما مردم شوخ‌طبعی داریم ولی با برخی مراکز و برخی کارها نباید شوخی کرد؛ چرا که این شوخی‌ها یا هجو است و یا با غرض انجام می‌شود. نمی‌گویم از فرهنگستان انتقاد نشود، ولی برخی دیدگاه‌های شخصی خود را با عملکرد فرهنگستان یکی می‌گیرند. مثلا گاهی شنیده‌ام که می‌گویند فرهنگستان به جای واژه «پیتزا» کلمه «کش لقمه» را وضع کرده است. این یک شوخی است که شخصی می‌سازد و ممکن است برای دیگران تعریف کند. اما نباید این شوخی را به فرهنگستان نسبت داد.

 این خود مردمند که باید معادل‌هایی برای واژگان بیگانه انتخاب کنند و یا پیشنهاد دهند و روا نیست فقط به واژگانی که فرهنگستان انتخاب می‌کند، اعتراض کنند. مدتی گفتند اصلا فرهنگستان واژه پیشنهاد ندهد. دوسال فرهنگستان به این خواسته رضا داد که به نظرم خسارت دید.

 ما وظیفه مان را انجام می دهیم و به گمرک‌چی زبان تبدیل شده‌ایم یعنی در مرز می‌خواهیم جلوی ورود قاچاق زبان را بگیریم. شما ببینید چقدر کوشش می‌شود که فرهنگستان را دست بیندازد و با آن شوخی کنند. در حالی که شوخی با فرهنگستان خیلی درست نیست.» (سومین گردهمایی انجمن ترویج زبان و ادب فارسی - شهریور 87)

باری همۀ این سخنان به معنای دفاع از همۀ فعالیت‎ها و واژه‎های فرهنگستان نیست.چه اینکه همانقدر که «یارانه» و «کالابرگ» و «پیامک» توانستند موفق باشند، معادل‎هایی مثل «زیرموشی»، «غذاخوری خویش‏یار» و «پی‎غذا» بعید است راه به جایی برند.

زین‎رو خوب است که فرهنگستان هم در ساختار فعلی خود بازنگری‎هایی داشته باشد. یک پیشنهادم همان تنظیم ساختاری برای دو مرحله‎ای شدن فرایند تصویبِ واژۀ نوین (اول: پیشنهاد و گرفتن بازخورد، دوم: تصویب و ابلاغ) است. پیشنهاد دیگرم با توجه به این نکته است که برای پیشنهاد واژۀ جدید بین دو روش «واژه‎گزینی» و «واژه‎سازی» تفاوتی بنیادی وجود دارد. واژه‎گزینی فرایندی است که مبتنی بر دانش است اما واژه‎سازی بیشتر مبتنی بر خلاقیت است. برای فرایند نخست، شاید اعضای گذشته و کنونی فرهنگستان و  کارگروه واژه‎گزینی‎اش که عموما از اساتید کارآزمودۀ ادبیات هستند بهترین انتخاب باشند. اما برای فرایند دوم که مبتنی بر خلاقیت است نه. بهترین واژه‎سازان و ترکیب‎سازان تاریخ زبان فارسی، بی‎گمان شاعران بوده‎اند. در میان اعضای فرهنگستان زبان و ادب فارسی تنها دو شاعر (جدی!) حضور داشته‎اند که متأسفانه هردو درگذشته‎اند. یکی زنده‎یاد دکتر طاهره صفارزاده و دیگری مرحوم دکتر قیصر امین‎پور. به‎نظر من استفاده از شاعران، آن‎هم نه شاعران مضمون‎باز، بلکه شاعران سخنور و زبان‎آور می‎تواند موجب پویایی و طراوت کارگاه واژه‎سازی و ترکیب‎‎سازی فرهنگستان شود.

(داخل پرانتز: این پرانتز آخرین بخشی است که به متن می‎افزایم. پس از پایان نگارش یادداشتم و پیش از ارسال، تصمیم گرفتم مروری بر سخنان رهبری داشته باشم و شگفتا در اولین متنی که خواندم و پیش از این نخوانده‎بودمش، دیدم آیت‎الله خامنه‎ای هم بیست و چهار سال قبل در دیدار با اعضای فرهنگستان به نحوی همین پیشنهاد من در مورد حضور شاعران را توصیه کرده‎اند! و شگفتا که روز نگارش یادداشت من با روز ایراد آن سخنان برابر است! شد دو نشانه!

«در جمع شما خانم صفارزاده هم هستند که بحمداللَّه رتبۀ شعری بسیار والا و برجسته‌ای دارند؛ این خیلی جای خوشحالی است. البته بعضی از آقایان هم شعر را می‎سرایند، اما تطفّلاً! من نمی‎دانم که در جمع شما، شاعرِ مختص به شعر و شاعر حرفه‌ای داریم یا نداریم - البته ما از شعرهای آقای دکتر حبیبی و آقای دکتر حداد و آقای محیط طباطبایی هم استفاده کرده‌ایم - ولی درعین‌حال نباید کفۀ شعر را خیلی در اقلیت قرار داد. خانم صفارزاده بحمداللَّه زبانشان، زبان بسیار خوبی است؛ یعنی سطح شعرشان واقعاً خیلی بالاست. اگر شما باز هم بتوانید در آن جمع شعرایی که باقی مانده‌اند، این جهت «فارسی‎گویی» را غنی کنید، خیلی بهتر است. می‎دانید که شعرا هم مختلف‎اند؛ بعضی واقعاً فارسی‎گو هستند، بعضی هم چندان فارسی‎گو نیستند و با فارسی خیلی انس ندارند. بنابراین، قریحۀ شعری، همیشه ملازم با تسلط بر زبان نیست.» دیدار با اعضای فرهنگستان زبان و ادب فارسی ۱۳۷۰/۱۱/۲۷)

باری مقدمۀ همۀ این فکرها و پیشنهادها، اصلاح فرهنگ غلطِ نقدهای شتابزده و شوخی‎های نابخردانه با اصل و اساس کار فرهنگستان است.

 

سه: مرزبانیِ شاعران

تاریخ پیدایش و گسترش زبان فارسی به ما می‎گوید برترین مرزبانان سرزمین شکوهمند زبان فارسی، شاعران پارسی‎سرا بوده‎اند. مخصوصا شاعران سبک خراسانی و تاحدی عراقی. البته جای و قدر بعضی از بزرگان نثر، چه در میان منشیان و دیوانیان و چه در میان مورخان و عارفان بر اهل نظر پوشیده نیست. اما همت اصلی از آن شاعران و هویتِ زبان فارسی توسط ایشان شکل گرفت. چنانچه سرسلسلۀ این شاخۀ زرین فردوسیِ گرانمایه و عزیز است. کسی که با بازسازی بنای زبان فارسی، زیربنای هویت و فرهنگ ایرانی را نیز مستحکم کرد. آنگونه که خود در هجونامۀ محمود غزنوی میگوید:

بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب

پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند

بر این نامه بر عمرها بگذرد
 بخواند هر آنکس که دارد خرد

بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی

این گذشتۀ درخشانِ مرزبانی شاعران است. حال را افسوس‎ها باید؛ که گاه این مرزبانان خواب‎اند و گاه خائن. در دهه‎های اخیر آنقدر روز به روز نحله‎ها و پرچم‎های تازه در شعر معاصر آمد و رفت که توجه‎ها همه به اهمیت «قالب» و «سبک» و «اندیشه و نگاه» جلب شد و بحث «زبان» به حاشیه رفت. و آنقدر شاعر شدن آسان شد و جماعت شاعران فراوان، که تو نمی‎توانی به این جماعت به چشم یک صنف و یک هویت ثابت نگاه کنی و از ایشان انتظار خاصی داشته باشی. لذا در عالم شعر با فراوانی گروهی مواجهیم که اصلا فارسی نمی‎دانند و بخواهند هم بلد نیستند زبان‎آور باشند. دیگر به این آسانی نمی‎توان شاعر جوانی را مورد خطاب قرار داد که:

گشاده زبان و جوانیت هست
سخن گفتن پهلوانیت هست

جدا از این نادانی عمومی، حتی دیدیم گروه‎هایی زیر لوای نوآوری و شعر نو آمدند که به دریدن پردۀ وزن و قافیه بسنده نکردند و به عنوان یک نوآوری جدید، تصمیم قاطعانه بر ویرانیِ و انهدام زبان فارسی گرفتند. گروهی که همواره خلاقیت را نه در معنای واقعی این اصطلاح که خلق و ایجاد و آفرینش و افزایش است، بلکه در معنای حذف و اعدام و انهدام و کاهش فهمیده‎اند. اگر گروه قبلی «خواب» بودند این گروه بی‎گمان «خائن»اند که صرفاً برای خودنمایی و از روی تنبلی چنین روش احمقانه‎ای را پرچم تمایز خود می‎کنند.

امروز جزیرۀ فارسی مظلوم است، حتی در میانِ خوش‎نامترین مرزبانانش. امروز در میان خوش‎نام‎ترین و بدمرام‎ترین مرزبانانش، سرزمین فارسی در محاصره است! جزیره است!

کدام همت‎ها و انگیزه‎ها این حصار را می‎شکند؟

بی‎شک منظور از مرزبانی شاعران برای زبان فارسی عضویت در فرهنگستان نیست. این پیشنهادی است که در فرع داستان می‎تواند مفید باشد. منظور ما اینجا همان روش دیرین شاعران پیشین است. یعنی شعر گفتن و خوب شعر گفتن، با توجه به مقولۀ زبان و زبان فارسی. کاری که اساسِ همت بزرگان ادبیات فارسی و نیز بعضی از شاعران توانای معاصر از جمله زنده‎یاد اخوان ثالث، استاد شفیعی کدکنی، استاد معلم دامغانی، مرحوم قیصر امین‎پور و... بوده است و هست. اگر این مرزبانی به معنای واقعی کلمه پدید آید، از دو مرزبانی دیگر بسیار کارآمدتر و بنیادی‎تر است. شاعر در ناخودآگاهِ سرایش، بی تکلیف و سفارش، و بی تکلّف و تصنّع، ترکیب‎ها و واژه‎های مناسب را برمی‎گزیند و ترکیب‎ها و واژه‎های تازه را برمی‎سازد. این رهایی و توانایی از عهدۀ اهل علم خارج است و به آیین‎نامه و دستور فراهم نمی‎آید. حتی اگر به واژه‎های فرهنگستان نگاه کنیم، بعضی از بهترین‎هایش گزینش از شعر شاعران بزرگ فارسی بوده است.

سرانجام، از بین این سه مرزبان، دود از کنده بلند می‎شود و امید با شاعران است. با آنهمه تنبلی نهادینه شده که در مسئولان فرهنگی ما وجود دارد، با آنهمه موانع و دشواری‎ها که ساختارهای دیوان‎سالار و کاغذباز ایجاد کرده‎اند و با آنهمه بازی عالم رسانه وسیاست‎بازان، نمی‎توان امید زیادی به سیاست‎مداران و نهادها داشت، آنچنانکه رهبری هم به تازگی گفتند «دیگر امیدی به سیاست‎مداران ندارم»، ما هم به همین رسیدیم و دیگر امید چندانی به اهالی سیاست نداریم. «امروز نوبت ماست».



  • حسن صنوبری
۲۴
دی

من بلد نیستم الآن اینجا چگونه تشکر کنم که حق شکرگزاری ادا شود.

فلذا فقط تشکر می‎کنم.

هیچ‎وقت فکر نمی‎کردم آدمی بشوم که اهل تلویزیون دیدن است. البته هنوز هم فکر نمی‎کنم. ولی دیشب دوتا برنامۀ خوب در تلویزیون دیدم که یکیش برنامۀ خوب و زحمت‎کشیده‎شده و بی تصنع «ثریا» با اجرای محسن مقصودی در شبکۀ یک سیما بود.

قبلا هم گاه‎گداری دیده بودم این برنامه را. از جمله همان برنامه‎ای که آقای خامنه‎ای هم از دیدنش تشکر کرده بود را من هم به طور اتفاقی دیده بودم و خیلی پسندیده بودم. عجب حس و حال عجیب و خوبی را برای نوجوان‎ها و بچه‎های مدرسه فرستاد. عالی بود. این دو برنامۀ اخیر هم با موضوع تبلیغ برندهای خارجی و حمایتِ همه‎جانبۀ مردم، مسئولان، صاحبان سرمایه و صداوسیما از تولید خارجی! واقعا خوب بود. دو بریده‎فیلم از برنامۀ قبلی‎شان در سایتشان منتشر شده:  گزیده برنامه برند با حضور دکتر فضلی‎پور. فیلم امشب هم لابد به زودی منتشر می‎شود و قطعا با حضور درددل‎های یک تولیدکنندۀ داخلی و حرف‎های عجیب، خنده‎دار، نمایشی و ریاکارانۀ نمایندۀ تولیدکنندۀ خارجی (سامسونگ) خیلی جذاب‎تر از برنامۀ قبل بود.

این موضوع برندها و تولیدات خارجی و داخلی از دیرباز برایم مهم بود. بیش از بعد اجتماعی‎اش بعد فرهنگی‎اش. خطر اجتماعی و اقتصادی و سیاسی‎اش خیلی مهم است ولی خطر فرهنگی و شعوری‎اش مهم‎تر و شگفت‎تر است. این پرسشی است که همواره از بچگی برایم مطرح بود «چرا ما دوست داریم عقب‎افتاده و عقب‎مانده و در عین حال مدعی باشیم همیشه؟»


در عالم وبلاگ‎نویسی

چندسالی بود که می‎خواستم دربارۀ چنین موضوعاتی بنویسم، آنقدر ننوشتم و ننوشتم و طولش دادم تا حرف دلم را دو سال پیش در وبلاگی دیگر (شاید همین حوالی {«پل چوبی» سابق}) خواندم. نام مطلب «Made In Iran» بود و خیلی هم خوب و خلاقانه بود. الآن نمی‎شود به خود مطلب لینک داد (بعد از خرابی بلاگفا) ولی آن مطلب هنوز در آرشیو اسفند 92 آن وبلاگ هست: «اینجا» فکر کنم اگر یکبار وبلاگشان را به‎روز کنند این آرشیو هم پاک شود. حدوداً یکسال بعدش (یک سال قبل) خودم هم در وبلاگ سابقم (به رنگ آسمان) بالاخره مطلبی نوشتم با نام «ایران من». اکنون از به رنگ آسمان بلاگفا پاک شده ولی در نسخۀ پشتیبان گذاشتمش «اینجا». و البته این نهضت وبلاگی پس از من هم ادامه پیدا کرد و خیلی بهتر از من. اول در وبلاگ شکوائیه یک صفحۀ خوب ایجاد شد «اینجا» و دارای یک مطلب خواندنی و سر ذوق آوردنی. باری نهضت‎شدن این موضوع در وبلاگستان دقیقاً با همت وبلاگ مسیر بود، که فکر کنم اصل مطالبش و نهضت‎آفرینی‎اش در این زمینه درحادثۀ بلاگفا پاک شده است. آخرین مطلبی که دراین‎باره در وبلاگشان دیدنی‎است «اینجا» است.

پس ما اینجا به جز وبلاگ خودمان، از سه وبلاگ دیگر هم یاد خیر کردیم: «شاید همین حوالی»، «شکوائیه» و «مسیر».


بالاغیرتاً «شخصی‎نویسی» بهتر است یا «اجتماعی‎نویسی»؟ حتی از منظر کیف دادن؟

  • حسن صنوبری
۲۴
دی

از کتاب‎های خوب محمدرضا شفیعی‎کدکنی در نیمۀ دوم شاعری‎اش که از سایۀ اخوان ثالث بیرون آمده و بیشتر به زبان و جهان شخصی خودش نزدیک شده.

در همین دورۀ شاعری است که تأثیر زبان و بیان و نگاه شفیعی بر شعر شاگردانش از جمله امین‎پور و امیری‎اسفندقه را می‎توان دید.

تعدادی از نیمایی‎های درخشان شفیعی از جمله «خوشا پرنده که بی واژه شعر می گوید»1، «فنج ها» 2، خود شعر عنوان کتاب «غزل برای گل آفتابگردان»3، «شعر بی‎واژه»، نیمایی‎های کوتاه «کویری»، «گل آفتابگردان»، «آواز پرنده»، «آرایش خورشید» و... در این کتاب آمده‎اند؛ هرچند این کتاب محدود به نیمایی‎ها نیست.

یک کتاب با صفا و بهاری که باید صبح‎ها بخوانیمش.

از شعرهای عالی کتاب:


شعر بی‎واژه


هیچ‎کس
          هیچ‎گاه
                  این نداند

من هم این لحظه را
                        خود ندانم:

کز لب سبز این برگ نارنج
تا کجا
        تا کجا
               تا کجاها
بال گسترده، این دم، جهانم؟

حالتی می رود نغز و
                          آید
شعرِ بی واژه‎ای بر زبانم


10/3/1372



1 و 2 این دو شعر را قبلا در به رنگ آسمان آورده‎ام که اولی را بلاگفا پاک کرده. به همان ترتیب در اینجا و اینجا. 3: این شعر را هم در وبلاگ عکسم نوشته‎ام «اینجا».

* این چندسطر معرفی کتاب، برگرفته از یک ریویو (نظر بر کتاب!) است که در گودریدز نوشتم: اینجا. برای اینکه فعالیت گودریدزی منافات با وبلاگ‎نویسی نداشته باشد، هرچه آنجا بنویسم را ویرایش می‎کنم و با فاصلۀ زمانی اینجا بازمی‎نویسم. که مبادارهزن وبلاگ‎نویسی شوند.

  • حسن صنوبری
۲۰
دی
http://bayanbox.ir/view/2995299976730367978/Mirror.png

دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود، رفیق!

                                               (حافظ)

رفاقت و دوستی از آن مفاهیم و تعابیر مشکّک و ذومراتب ادبیات عمومی است که از آشنایی‎های ساده تا عشق‎های آتشین را در خود جای می‎دهد. ما همه مصادیق متنوع و گاه متضادی را در ذهن برای «داشتن دوست» و «دوست داشتن» داریم. باری پیش آمد و  اندیشیدم در خود که آن مفهوم آرمانی رفاقت که از این آشنایی‎های ساده و عشق‎های تملک‎‎خواه و دیگر تعاریف پراکنده هنوز متمایز است چیست، از کجاست و چه ویژگی‎هایی دارد. برای متمایز شدن و متعالی بودن.

به‎نظرم این دوستی نسبت به دوست‎داشتن‎های دیگر به مراتب از طبیعت و عادت زندگی دورتر است. چه اینکه رفاقت‎های ساده و دور همی طبیعت زیست اجتماعی بشر است و علاقه به عشق و غیرت و تملّک، از تنهایی و خودخواهی طبعی انسان و حتی نیازهای جسمی او برمی‎خیزد.

اما این رفاقتِ متعالی، برخلاف دیگر تعابیر، ریشه در صفا و صداقتِ دورۀ نوجوانی دارد. نوجوانی حدوداً یعنی آگاهی بزرگسالی + صفای خردسالی. در خردسال صفا هست و آگاهی نیست. در بزرگ‎سال آگاهی هست و صفا نیست. نوجوان اما از هرکدام نیمی دارد. لذا در این دورۀ گذار و شگفت‎انگیز، با جمع دو مقولۀ «صفا» و «آگاهی» به اراده‎ای صادقانه در ارتباط با دیگری می‎رسیم. بهترین دوست و بهترین دوستی ریشه در همین حس و حال و سن و سال دارد. (منظور این نیست که محدود به این سن است، منظور ریشه‎یابی پیشینۀ حسی عاطفی و فکری این رفاقت است).

این رفاقت تنها دوستی و رفاقتی است که منجر به «آینگی» می‎شود. پیش از اینکه آینگی را شرح کنم، سه شرط لازم و فصل ممیز برای تحققش را بر می‎شمارم. (البته استفاده‎ام از عبارات محکمی چون «شرط لازم» و «فصل ممیز»، به معنی این نیست که این شروط در ارغنون ارسطو یا قرآنِ خدا هم ذکر شده، بلکه این‎ها فکرها و احتمالات خودم است و شاید معلوم شود همه اشتباه است، ولی فعلا که به‎نظرم خیلی دقیق و فکرشده می‎آیند)


فصل: در شمردن شروط تحقق رفاقت به مثابۀ آینگی

آن سه شرط لازم و ناگزیر عبارت‎اند از:

  1. صداقت
  2. فهم
  3. بی‎غرضی

در بیان عمومی سه شرط: شرط اول که رکن رکین و اصل اصیل است و اگر نباشد موضوع منتفع است. شرط دوم اگر نباشد، صداقت هم باشد نتیجه به خطا می‎رود. خطای صادقانه. شرط سوم نباشد هم، یعنی اگر پای غرض و منفعت و مسئولیت و خواسته و قانون و... در میان باشد، ولو دوست تو صادق ولو فهیم؛ غرض او و در میانۀ دعوا بودنش ناخودآگاه به فهم و صداقتش جهت می‎دهد؛ این است که آینگی اتفاق نمی‎افتد.

در بیان خاص شرط صداقت: رفیق تو کسی است که به هرکه دروغ بگوید، هیچ و هرگز به دو تن دروغ نمی‎گوید. اولا به تو (در همه حال)، ثانیا به خود (در مقام رویارویی با تو). رفیق تو کسی است که به تو دروغ نمی‎گوید، نه در روی تو نه در درون خویش. «که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمی‌گیرد» (حافظ)

در بیان خاص شرط فهم: رفیق تو کسی است که تو را می‎فهمد و تو هم او را می‎فهمی. رفیق تو کسی است که فهم و فرهنگ او هم‎آهنگ با تو یا نهایتاً قدری بیشتر است. اما کمتر نیست. از «من از نهایت ابهامِ جاده می‎آیم | هزار فرسخ سنگین پیاده می‎آیم...» تا برسد به این بیت‎ها: «تو رهرویی تو رهایی تو جاده دانی چیست | هزار فرسخ سنگین پیاده دانی چیست | تو رنج بُعد طلوع و غروب می‌فهمی | تو از کویر گذشتی، تو خوب می‌فهمی» (علی معلم دامغانی) ناظر به همین فهم است. اگر طرف اهل فهم نباشد، آنهم به اندازۀ تو، بیچاره چطور آینه باشد؟ دست خودش که نیست «آینه‎ات دانی چرا غماز نیست؟ | زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست» (مولوی)

در بیان خاص شرط بی‎غرضی: رفیق تو کسی است که از تو چیزی نمی‎خواهد. مگر همان رفاقت و صداقت. از تو انتظار عمل و اقدام خاصی ندارد. از تو چشم منفعت و بیم مضرتی ندارد. رفیق توقع ندارد. تو همین همین‎گونه‎ای برای او. آدم از دوستش به جز خود دوستش چیزی نمی‎خواهد  و الّا این دوستی و دیگرخواهی نیست، خودخواهی است. «گر از دوست چشمت به احسان اوست | تو در بند خویشی نه در بندِ دوست». (سعدی) لذا هنگام صحبت هم هیچ چیزی به جز خوب خواستن برای رفیق در میان نیست. اگر باشد آینگی و صداقت و فهم را خراب می‎کند. رفیق تو نسبت به تو و در تو غرضی ندارد. «چون غرض آمد هنر پوشیده شد | صدحجاب از دل به سوی دیده شد» (مولوی).


و اما آینگی:

فصل: در شرح مفهومِ آینگی و حدیث نبوی

«یار، آیینه است جان را در حزن»

                                          (مولوی)

این مفهوم در متن ما -و به احتمال قوی در شعر مولوی- مستفاد از حدیث منسوب به نبی مکرّم اسلام است. قال رسول الله «المومن مرآه المومن». این حدیث را کمّلین عرفان و فلسفه با اشاره به اینکه «مومن» از اسامی حضرت حق نیز هست، تفاسیر عرفانی و معنوی کرده‎اند؛ اما ما به همین ظاهر عبارت بسنده می‎کنیم و از بلند نردبام عرفان بالا نمی‎رویم و در کوچۀ کوچکِ رفاقت خودمان می‎مانیم: می‎گوید مومن آیینۀ مومن است. یعنی یک مومن می‎تواند خود را در مومنی دیگر ببیند. ما به این می‎گوییم آینگی.

پرانتز: پیش از شرح بیشتر آینگی حیفم می‎آید نکتۀ زیبایی‎شناختی و ارزش ساختاری و هنری حدیث را باز نکنم اینجا. چیزی درمورد شعر تصویری و ارزش دیداری حروف و کلمات شنیده‎اید؟ مهم نیست. نگاه کنید که معنای این حدیث چقدر در ساخت صوری و حتی نگارشی‎اش مندرج است. واژۀ «المومن» را تصویر یک فرد بیانگارید، واژۀ «مرآه» را تصویر آینه، دومین واژۀ «المومن» را نیز تصویر یک فرد. حال چه می‎بینید؟ از دو طرف دو انسان همانند که بینشان آینه است و معلوم نیست این صورت آن است یا آن صورت این یا هردو صورت هم! «المومن | مرآه | المومن» سبحان‎الله! کو آن نقاش، یا طراح یا گرافیست یا تایپوگرافی که فهم این معنی کند؟! بگذریم.

---> بازگشت به متن ---> آینگی یعنی دو نفر می‎توانند خود را در یکدیگر ببینند. این نهایت رفاقت و اعلی مرتبۀ مودت است. دوست (به این معنای متعالی) کسی است که تو بتوانی خود را با او بشناسی و او خود را به تو بشناسد. لازمه‎اش این است که با هم صادقانه سخن بگوییم (صداقت محض)، هم را بفهمیم (به قدر هم) و در هم غرضی نبینیم. اینگونه به سادگی هرچه تمام‎تر خویش را در سخن او و سخن خویش می‎یابیم.

این سخن وقتی محقق می‎شود که آینه حقیقتا آینه باشد، صاف و زلال و سالم و پاک. آن وقت می‎توانی خودت را خوب ببینی. اگر با رفیقی در مصاحبتی که تو را از آنچه هستی بزرگتر، یا کوچکتر، یا تیره‎تر یا پراکنده‎تر نشان می‎دهد این آدم آینه هم باشد آینۀ محدّب یا مقعّر یا زنگاری یا شکسته است. آینه باید راست مقابل تو بایستد و درست بشنود و درست حرف بزند.

نکته: آنچنانکه بسیار کسان هستند که از ما بد می‎گویند، بسیار کسان هستند که از ما تعریف می‎کنند؛ اما سرانجام حال ما از هردوی آن‎ها بد می‎شود یا دست‎کم خوب نمی‎شود. اینکه بدیهی است که کسی بد ما را بگوید و ما خوشمان نیاید، اما آیا می‎شود که کسی خوب ما را بگوید و ما ته دل از او شاد نشویم؟‎ آری. در یکی از این سه حالت:

  1. نبود صداقت
  2. نبود فهم
  3. بودن غرض

در بیان حالت نبودن صداقت: خب وقتی بدانیم طرف دارد با دروغ و دغل از ما تعریف می‎کند، چرا باید با تعریفش شاد شویم؟ مسلماً باورش نمی‎کنیم.

در بیان حالت نبودن فهم: ولو طرف صادقانه از ما تعریف کند، وقتی می‎بینیم دارد پرت و پلا می‎گوید و بنده‎خدا اصلا خوبی ما را نگرفته، چرا باید از تعریفش شاد شویم؟

در بیان حالت بودن غرض: وقتی بدانیم او در ما به دنبال چیز دیگری به جز ماست، می‎دانیم که تعاریف هم همه تعارف و ناظر به آن چیز دیگر است نه خود ما.

اینگونه است که در این سه حالت (یعنی عکس شرایط آینگی) حتی اگر از ما تعریف هم کنند حالمان بد می‎شود و چه‎بسا بدتر.


نکته: اما در گفت‎گو با دوستِ همچون آینه، موضوع برعکس است. بعد از صحبت با او حالمان خوب است. چه بد گفته و شنیده باشیم چه خوب. نه‎تنها از تعریف و خوب‎گویی‎اش شادمان می‎شویم. حتی از بدگویی و انتقادش هم حالمان بد نمی‎شود و چه‎بسا خوب هم بشود. اینکه از تعریف و تحویل‎گیری‎اش شادمان می‎شویم بدیهی‎است، چرا از حال‎گیری  و انتقادش هم شادمان می‎شویم؟ به خاطر همان سه شرط. چون می‎دانیم راست می‎گوید. می‎دانیم درست می‎فهمد و می‎گوید. و می‎دانیم پای هیچ غرض و مرض و انگیزۀ خارجی و بیرونی در میان نیست.

این است که با چنین رفیقی آدم هم حالش خوب است هم رشد می‎کند. اگر هیچ‎کس قدر خوبی‎های حقیقی ما را نداند، اگر همه به دروغ و اشتباه درمورد ما بد فکر کنند، باز خوشیم، چون می‎دانیم او می‎داند و می‎فهمد و با خود می‎گوییم: گور پدر همه! او می‎داند! «برگشتن روزگار سهل است | یارب! نظر تو برنگردد» (شاعرش؟!) یا: «از گردش چشم تو نمانیم | ما را چه به گردش زمانه؟» (غلامرضا شکوهی) آدم به او می‎گوید «دمت گرم که هستی و می‎فهمی». از طرفی اگر همه به دروغ یا اشتباه از ما تعریف کنند، اگر هیچکس بدی‎ها و اشتباهات و زشتی‎های ما را نفهمد و به دست جماعت و خود بتوانیم بر آن‎ها سرپوش بگذاریم؛ رفیق می‎فهمد و می‎گوید و جلوی حماقت و تباهی آدم را می‎گیرد «من احبک نهاک» (امام حسین). و آدم اگر آدم باشد و از آدمی معدوم نباشد به او می‎گوید: «آره آره ... راست میگی. خراب کردم».

و البته که این رابطه دو طرفه است. تو نیز به حکم صداقت، حقیقت را می‎گویی، به حکم فهم، متناسب با او و حقیقتش سخن می‎گویی و به حکم بی‎غرضی در پی این نیستی که خود را خوب‎تر از آنچه هستی نشان بدهی. کلاً دوستی در همۀ انواع و اقسامش دو طرفه است «یحبّهم و یحبّونه».


خوش به حال آن‎ها که از این رفیق‎ها و رفاقت‎ها چندتاچندتا و زیادزیاد دارند. خوش به حال آن‎ها که دائم در پیش آینه و در میان آینه‎هایند. خوش به حال آن‎ها که این رفیقِ شفیق و آینه‎شان، نه موجود فانی که خدای باقی و به تعبیر حضرت ختمی مرتبت «رفیق اعلی» است. خوش به حال آنان که با پیامبران و امامان و شهیدان و نیکان رفیق‎اند «و حسن اولئک رفیقا». اما من همینقدر می‎فهمم که اگر آدم فقط یکی از این رفیق‎ها آن‎هم از نوع خاکی و زمینی‎اش هم داشته باشد و از پس سال‎ها تمرین و مرارت با یک‎نفر هم به آینگی برسد، و حتی اگر فرصت صحبت کوتاه باشد و توفیق دیدار اندک؛ باز هم باید کلاهش را بیاندازد هوا و تا قیام قیامت قدردان نعمت خدا باشد.

اگر دیدید آن رفیق را و رسیدید به آن آینگی، ارزان از دست ندهیدش؛ او از جانی دیگر و این فرصت از جهانی دیگر است:

نقش جان خویش من جستم بسی
هیچ می‌ننمود نقشم از کسی

گفتم آخر آینه از بهر چیست
تا بداند هر کسی کو چیست و کیست

آینهٔ آهن برای پوست‎هاست
آینهٔ سیمای جان، سنگی‌بهاست

آینهٔ جان نیست الّا روی یار
روی آن یاری که باشد زآن دیار

                                                    (مولوی، مثنوی معنوی، دفتر دوم)


  • حسن صنوبری
۰۹
دی

فروغ فرخزاد

دیروز تولد خانم فروغ فرخزاد بود {هم}.

یک شعر معرفی می‎کنم از او بروید بخوانید اگر دوست داشتید. از آن شعرهاست که فروغ بودن فروغ و اهمیت و درخشش به آن‎هاست. از آن شعرهاست که هنوز کسی درست حسابی نخوانده‎اش. شما بروید درست حسابی بخوانیدش.

اسم شعر «وهم سبز» است (عجبا، اسم شعر و بعضی واژگانش با امروز تناسبات ناخواسته دارد!). طبیعتا نیمایی است و مندرج در آخرین کتاب شاعر «تولدی دیگر».

و یادمان باشد سرایندۀ این سطرها «فروغ فرخزاد» است؛ نماد و الگو و برندۀ تندیسِ «زن یاغی» و نیز نشانِ «دختر یاغی». و یادمان باشد شعر مربوط است به اوج دوران یاغی‎گری و تکامل شعری و هنریش‎اش.


نقل من و امثال من نیست، مردان خدا با این شعر گریه کرده‎اند.


«وهم سبز»

تمام روز را در آئینه گریه میکردم

بهار پنجرهام را

به  وهم سبز درختان سپرده بود

 تنم به پیلۀ تنهایی‎ام نمیگنجید

و بوی تاج کاغذیم

فضای آن قلمروی بیآفتاب را

آلوده کرده بود

نمیتوانستم، دیگر نمیتوانستم

صدای کوچه، صدای پرندهها

صدای گمشدن توپهای ماهوتی

و هایهوی گریزان کودکان

و رقص بادکنکها

که چون حبابهای کف صابون

در انتهای ساقهای از نخ صعود میکردند

و باد، باد که گوئی

در عمق گودترین لحظههای تیرۀ همخوابگی نفس میزد

حصار قلعۀ خاموش اعتماد مرا

فشار میدادند

و از شکافهای کهنه، دلم را به‎نام میخواندند

 

تمام روز نگاه من

به چشمهای زندگی‎ام خیره گشته بود

به آن دو چشم مضطرب ترسان

که از نگاه ثابت من میگریختند

و چون دروغگویان

به انزوای بیخطر پلک‎ها پناه میآورند

 

کدام قله؟ کدام اوج ؟

مگر تمامی این راههای پیچاپیچ

در آن دهان سرد مکنده

به نقطۀ  تلاقی و پایان نمیرسند؟

به من چه دادید، ای واژههای سادهفریب؟

و ای ریاضت اندامها و خواهشها؟

اگر گلی به گیسوی خود میزدم

از این تقلب، از این تاج کاغذین

که بر فراز سرم بو گرفته است، فریبندهتر نبود؟

 

چگونه روح بیابان مرا گرفت

و سِحر ماه ز ایمان گلّه دورم کرد؟!

چگونه ناتمامی قلبم بزرگ شد

و هیچ نیمهای این نیمه را تمام نکرد؟!

چگونه ایستادم و دیدم

زمین به زیر دو پایم ز تکیهگاه تهی میشود

و گرمی تن جفتم

به انتظار پوچ تنم ره نمیبرد؟!

 

کدام قله، کدام اوج؟

مرا پناه دهید ای چراغهای مشوّش

ای خانههای روشن شکّاک

که جامههای شسته در آغوش دودهای معطر

بر بامهای آفتابیتان تاب میخورند

 

مرا پناه دهید ای زنان سادۀ کامل

که از ورای پوست، سر انگشتهای نازکتان

مسیر جنبش کیفآور  جنینی را

دنبال میکند

و در شکاف گریبانتان همیشه هوا

به بوی شیر تازه میآمیزد

 

کدام قله، کدام اوج؟

مرا پناه دهید ای اجاقهای پر آتش
         - ای نعل
های خوشبختی -

و ای سرود ظرفهای مسین در سیاهکاری مطبخ

و ای ترنّم دلگیر چرخ خیاطی

و ای جدال روز و شب فرشها و جاروها

مرا پناه دهید ای تمام عشقهای حریصی

که میل دردناک بقا بستر تصرّفتان را

به آب جادو

و قطرههای خون تازه میآراید

 

تمام روز، تمام روز

رها شده، رها شده، چون لاشهای بر آب  ...

به سوی سهمناکترین صخره پیش میرفتم

به سوی ژرفترین غارهای دریائی

و گوشتخوارترین ماهیان

و مهرههای نازک پشتم

از حس مرگ تیر کشیدند

 

نمیتوانستم دیگر نمیتوانستم

صدای پایم از انکار راه بر میخاست

و یأسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود

و آن بهار، و آن وهم سبز رنگ

که بر دریچه گذر داشت، با دلم میگفت

«نگاه کن

تو هیچگاه پیش نرفتی

                            تو فرو رفتی».




واقعا با اینگونه شاهکارها شعر نیمایی گفتن دشوار است.


  • حسن صنوبری
۰۹
دی
بر اساس آنچه در کتاب «گونه‎شناسیِ انواع انسانی»1 آمده است، نوع انسانیِ «روان‎شناس» (اعم از آنچه امروز در اصطلاح به عنوان «روان‎شناس» یا «مشاور» می‎شناسیم) بر سه قسم است:

  1. روا‎ن‎شناسی که در مواجهه با مراجع یا بیمار، سعی می‎کند با مجموعِ نظریات پراکنده و درست و نادرستی که در ذهن انباشته، موضوع و مشکل را نشانه‎شناسی کند و فرد و خواسته یا مشکلش را در چارچوب یکی (یا دوتا یا چندتا) از سیستم‎ها و نظریه‎های دانش روان‎شناسی که در کتاب‎های دانشگاهی طرح شده‎اند (یا همه‎شان)، معنا کند؛ وانگهی مخاطب را پاسخی سرشار از اصطلاحات دقیق دانش روان‎شناسی، تقدیم کند.

  2. روان‎شناسی که سعی می‎کند حسّ شخصی خود درمورد مُراجع یا بیمارش (و موضوع یا مشکل این فرد) را در قالب مجموعِ نظریات پراکنده و درست و نادرستی که در ذهن انباشته ببیند و ایدۀ شخصی و آنی خویش را به سیستم‎ها و نظریه‎های دانش روان‎شناسی که در کتاب‎های دانشگاهی طرح شده‎اند تحمیل کرده و سپس به مخاطب عرضه کند.

  3. روان‎شناسی که سعی می‎کند بی‎توجه به مجموعِ نظریات پراکنده و درست و نادرستی که در ذهن انباشته و فارغ از سیستم‎ها و نظریه‎های دانش روان‎شناسی که در کتاب‎های دانشگاهی طرح شده‎اند، با دقت به سخنان مراجع یا بیمار خود گوش فرادهد و سپس با اندیشه و تدبر و تکیه بر تجربیات ریز و درشت زندگی شخصی و کاری خویش، پاسخ، درمان یا راه‎کاری را برای مشکل یا موضوع مطروحه، پیش روی مخاطب قرار دهد.
در نسخه‎ای که من از کتاب داشتم، پاورقی مصحح اندیشمند و فرهیختۀ کتاب چنین بود:
بدیهی‎است که از میان گونه‎های یادشده دو گونۀ نخست فاقد عقل و شعور و حیثیّت انسانی هستند و تنها گونۀ سوم شایستۀ حضور در تقسیمات نوعِ روان‎شناس، به عنوان یک نوعِ «انسانی» است. این اشتباه فقط یکی از تفاوت‎های بنیادین «گونه‎شناسیِ انواع انسانی قدما» با «گونه‎شناسیِ انواع انسانی مدرن» است... الخ.
وقتی پاورقی مذکور را با استاد تمام دانشگاه مذکور در میان گذاشتم به این اندیشیدیم---> چگونه می‎توان با استفاده از مواد خام ارزان و اولیۀ قابل دریافت از هر سوپر مارکت، اسلحه‎ای لیزری و هوشمند ساخت که در کسری از ثانیه جهان و ذهن آدمیان را از انبوه خرافه‎های دانش‎مدّعی «روان‎شناسی» (و هول‎ناک‎تر---> روان‎پزشکی) پاک کند و آرامش را به بشر بازگرداند. همچنین اندیشیدیم چقدر فوتبالیست و بازیگر ستاره و خوانندۀ پاپ را باید در آب‎های خلیج همیشه فارس غرق کرد تا بودجۀ لازم برای تقدیر و حمایت از انسان‎های شریفی که در دستۀ سوم قرار دارند (و با وجود علم به خرافه در عمل تسلیم آن نمی‎شوند و خوب مشاوره می‎دهند و درمان می‎کنند) مهیا شود.


1. رسالۀ مفقودۀ منسوب به حکیم ثالث، نسخۀ بریتانیا؛ «گونه‎شناسیِ انواع انسانی»، یونان؛ 326 .ق.م.

  • حسن صنوبری
۰۵
دی

https://aminus3.s3.amazonaws.com/image/g0022/u00021938/i01784458/0e8dc8400d3876e3917e1bec5c889096_large.jpg


فردا بعدالظهر قرار است مراسم نکوداشت مرتضی امیری اسفندقه برگزار شود. گویا این بیستمین برنامه‎شان است. تا حالا در برنامه‎هایشان شرکت نکرده‎ام. شاید این یکی توفیقی شود و بروم. بالاخره امیری‎اسفندقه یکی از معدود افرادی است که بی‎تعارف شاعر است. اکثر شاعران کشور هم بی‎تعارف شاعر نیستند و فقط با تعارف و بفرما و هندوانه و نوشابه و دورهمی شاعرند. این تعارف واقعا چیز بدی است. راست می‎گویند که ما ایرانی‎ها در این زمینه افراطی عمل می‎کنیم. طرف همینطوری شوخی‎شوخی با همین تعارف تکه پاره کردن‎ها یک‎شبه می‎شود «استاد»، «شاعر سرشناس»، «منتقد»، «داستان‎نویس»، «کارگردان سینما»، «کارگردان خفن سریال‎های تلویزیونی»، «روشنفکر»، «آیت‎الله»، «رجل سیاسی»، «رجل مذهبی»، «رجل شاخص»، «رجل فرهنگی» ... به قول همین شاعر:
«مولایی و مردی کن و مگذار پس از این
در بین رجال این‎همه اشباه بیفتد!»


دربارۀ امیری اسفندقه پراکنده زیاد نوشته‎ام. چندتایش را که یادم می‎آید:

  1.  دربارۀ قصیده ---> این اولین‎بار بود به گمانم، خیلی جوان بودم. شش سال پیش در وبلاگم (به رنگ آسمان) نوشتم. دربارۀ کلیت قصیده، قصیدۀ امروز و قصیده‎های اسفندقه.

  2. پیش از این پنج کتاب ---> فکر کنم اول در وبلاگم منتشر کردم و بعد شهرستان ادب هم منتشرش کرد. مروری است بر همۀ کتاب‎های امیری اسفندقه (اعم از شعر و پژوهش) تا پیش از کتاب‎های سال 92 (که 5 مجموعه شعر تازه با هم منتشر شدند).

  3. نه سعی حق‎طلبی ---> ابتدا در مجلۀ فقیدِ «اقلیم نقد» منتشر شد. بعد در وبلاگم (البته نسخۀ بلاگفایش پرید و اینجا در پشتیبانی بارش گذاشتم). دکتر مهدی طباطبایی یادداشت بی ادبانه و پرت و پلایی در نقد چهار کتاب بیدل‎پژوهی امیری اسفندقه (سوانح اوقات، مکتوب شوق، انجمن صبح و نسخۀ دل ) نوشته بود در همان مجله، من اینجا مقاله‎اش را حلاجی و اشتباهاتش را برایش گوشزد کردم. هنوز هم سر این یادداشت از بی‎انصافی و بی‎اخلاقی جناب محمدرضا سرشار (داستان‎نویس مشهور و سردبیر مجلۀ مزبور) گله‎مندم. ایشان بی که به من خبر بدهند، مقدمه‎ای را در نکوهش مقالۀ من و در حمایت از همکار و رفیقشان (جناب طباطبایی) به ابتدای یادداشتم افزودند. و البته این یک روش قدیمی است که وقتی کم می‎آورند و منطق ندارند دشنام و اتهام را برای طرف مقابل حواله می‎کنند.

  4. از غزل‎ها و عاشقانه‎ها ---> ابتدا در خبرگزاری فارس منتشر شد. بعد در موسسه کتاب متن و شهرستان ادب و وبلاگم. دربارۀ کتاب «ورمشور» آقای اسفندقه است.

یادداشت‎های جمع و جورتر هم هست و البته این‎ها به‎جز شعرهای ایشان و مقدمه و موخره‎هایی است که بر آن‎ها نوشته‎ام و طی این شش‎هفت سال در وبلاگم و جاهای مختلف منتشر کرده‎ام. مثلا این: «تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟» (قصیدۀ اسفندقه با صدای رضا یزدانی)

علی‎ای‎حال هرچند «هیچیم و چیزی کم» ولی همیشه به نظرم امیری اسفندقه شاعر مهمی بوده است، هم با توجه به حقیقت مفهوم «شعر» و تصوری فطری که از «شاعر» داریم، هم با توجه به دو ساختِ شعریِ دشوارِ «قصیده» و «نیمایی».

  • حسن صنوبری
۰۴
دی

فصل ممیّز و ویژگی ممتاز امام خمینی این بود که اهل خلوت بود. بیش از همه هم‎روزگارانش. گوشش به آوایی دیگر بود و چشمش در تماشایی دیگر. این است که گاهی حس می‎کنیم خطاب و سخنش هم مخاطبانِ عادی و طبق معمول ندارد. این ثمرۀ خلوتی است که آدم را به اصل می‎رساند. چونان خلوتِ پیامبران که می‎دانیم بسیاری اوقات در کوه‎ها بود. «در آن خلوت که دل دریاست آنجا | همه سرچشمه‌ها آنجاست آنجا» (نظامی)

و البته خلوتی، که جهانِ جلوه و جمعیت از آن بهره‎مند می‎شوند. خلوتی که چراغ راه جمعیت‎ها و ملت‎ها را فراهم می‎کند در دوران تاریکی محض. آنسان که از پس دعای حافظ: «درون‌ها تیره شد، باشد که از غیب | چراغی برکند خلوت‎نشینی».

و آیا جز پیامبران و معصومان هم کسی را یارا و زهره است تا به آن خلوتِ خالص برسند؟ حافظ که می‎گوید باید پا پیش گذاشت: «کمتر از ذره نه‌ای پست مشو مهر بورز | تا به خلوت‎گه خورشید رسی چرخ‎زنان»

 

دقیق‎ترین درک‎ها از شخصیت آیت‎الله خمینی را کسانی داشتند و دارند که با منظره‎ها و مزّه‎های عرفانی آشنا هستند. چنانچه جاهل‎ترین‎ها به خمینی آنانند که بخواهند او را در قیل و قال‎های نظری یا القاب و عناوین سیاسی بشناسند. چه له چه علیه. منظورم هم از عرفان، اینجا ابن عربی و عرفان نظری نبود. منظورم اشاره به جهان معنوی و خود خود عرفان عملی بود. امام خلوت داشت و در آن خلوت، در گفتگوی خدا بود و در جستجوی حقیقت محمدی. تحلیل و تحقیق این پیرمرد پارسا درمورد پیشوایانش صرفاً علمی و برای تحصیل مفاد احکام شریعت نبود، این یک پروژۀ علمی نبود برایش، یک سیر درونی بود. او نمی‎خواست از عالم ناپدیدار فقط خبر آورد، او می‎خواست خود نیز به آن عالم سفر کند.

 

« سرحلقه اهل معرفت و خلاصه اصحاب محبّت و حقیقت "ابیتُ عِنْدَ رَبّى یُطْعِمُنى وَ یَسْقینى" فرماید. خدایا، این چه بیتوته است که در دار الخلوتِ انسْ، محمّد (ص) را با تو بوده؟ و این چه طعام و شراب است که با دست خود این موجود شریف را چشاندى و از همه عوالم وارهاندى؟ آن سرور را رسد که فرماید: "لى مَعَ اللَّه وَقْتٌ لا یَسَعُهُ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبىٌّ مُرْسَل"؟ آیا این وقت از اوقات عالم دنیا و آخرت است؟ یا وقت خلوتگاه «قاب قوسین» و طرح الکونین است؟ چهل روز موسى کلیم، صوم موسوى گرفت و به میقات حق نایل شد و خدا فرمود:" تَمَّ میقاتُ رَبِّهِ اربَعینَ لَیْلَةً". با این وصف به میقات محمّدى نرسد و با وقت احمدى تناسب پیدا نکند. به موسى علیه السلام در میعادگاه "فَاخْلَعْ نَعْلَیْک" خطاب رسید، و آن را به «محبت اهل» تفسیر کردند، و به رسول ختمى امر به «حبّ على» شد. در قلب از این سرّ جذوه ‏اى است که دم از او نزنم؛ تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل»

        کتاب «آداب الصلوه» نوشتۀ امام خمینی - صفحۀ: ۱۱۰ 

 

یامحمّد و یاعلی ، یاعلی و یا محمّد.

 

  • حسن صنوبری
۰۶
آذر

http://bayanbox.ir/view/5075578251710975051/Romain-Gary-AntiUSA-literature.png

«نبرد توأمان با آمریکا و خریّت»
روایت رومن گاری از آمریکا و سازمان ملل

سرنوشت شگفت‎انگیز «رومن کاتسف»

حدوداً ۱۰۱ سال پیش، در سال ۱۹۱۴ میلادی، در سرزمین غول‎های ادبیات داستانی مشرق‎زمین و از خاکی که بزرگانی چون تولستوی، داستایوفسکی، تورگنیف، چخوف، گوگول، ناباکوف، مایاکوفسکی و ... برآمدند، کودکی به دنیا آمد که نام اصلی‎اش را کمتر شنیده‎ایم: «رومن کاتسف» (Roman Kacew).

 ۱۴ سال بعد از این، رومنِ نوجوان، چونان موشکی هسته‎ای از روسیۀ کلاسیک به فرانسۀ مدرن پرتاب شد، تا ریشه‎های پیر ادبیات داستانی روسیه، شاخه‎های جوان خود را در «سپیده‎دم» ادبیات فرانسه بگستراند. چنین بود که در آینده این نویسنده با همه مدرن‎شدن و متمایز شدنش در غرب، در محتوای آثارش همواره نگاهی به مشرق‎زمین داشته است و در ساختار، از شگفتی و شکوه‎آفرینی پرهیز نکرده .

از رومن کاتسف با نام‎های مستعار گوناگونی از جمله «امیل آژار» (Emile Ajar)، «شاتان بوگا» (Shatan Bogat) و «فوسکو سینیبالدی» (Fosco Sinibaldi) کتاب منتشر شده است، اما مشهورترین نام مستعار او، همان است که ما حتی بیشتر از نام حقیقی‎اش می‎شناسیم: «رومن گاری» (Romain Gary).

گاری با استفاده از همین نام‎های مستعار اتفاقات عجیبی را در زندگی هنری خود رقم زده است که معروف‎ترینشان دوبار برگزیده‎شدن در جایزۀ مهم ادبیات فرانسه یعنی گنکور است که قرار نبود و نیست بیش از یک‎بار به مولفی تعلق بگیرد. گاری توانست با استفاده از همین ترفندِ نام مستعار، تنها نویسنده‎ای باشد که دوبار این جایزۀ مهم را برای شاهکارهای داستانی خود بگیرد و ثابت کند خیلی‎خیلی از هم‎نسلانش جلوتر است.

باری، این فراز و نشیب، به زندگیِ هنری گاری محدود نبوده است و او در زندگیِ شخصی و اجتماعی خود هم فراز و نشیب بسیاری را تجربه کرده است. فراز و نشیبی که با تولد در یک خانوادۀ یهودی و سرزمین روسیه آغاز شد، با جدایی پدر از خانواده، مهاجرت به فرانسه، سپس سال‎ها جنگیدن با نازی‎ها در کشورهای مختلف، خلبانی در جنگ جهانی دوم، افتخارآفرینی در ارتش و نیز ازدواج با یکی از ستارگان هالیوود (جین سیبرگ) ادامه پیدا کرد. در کنار فعالیت‎های هنری، فعالیت‎های سیاسی اجتماعی رومن گاری همواره پررنگ بوده است و به جز حضور نظامی و جنگاورانه باید به حضور سیاسی او در قالب دیپلمات رسمی کشور فرانسه و حتی «سخنگوی هیئت نمایندگان فرانسوی سازمان ملل» بودنش اشاره کرد. تجربیاتی که در کنار بینش و روحیۀ حساس هنری گاری به او کمک کرده تا مسائل سیاسی جهان را بهتر و دقیقتر از خیلی‎ها و البته از منظری متفاوت با ما ایرانیان و مسلمانانِ امروز ببینید. این منظره و تجربه برای ما که هرگز نمی‎توانیم در آن موقعیت قرار بگیریم بسیار حائز اهمیت است.


از بهترین‎های رومن گاری

معروف‎ترین و محبوب‎ترین رمان‎های رومن گاری «خداحافظ گاری کوپر»، «سگ سفید» و «زندگی در پیش رو» هستند. دو کتاب نخست با ترجمۀ جناب «سروش حبیبی» در بازار ایران موجود هستند، اما کتاب سوم که به نظر من زیباترین اثر رومن گاری و از بهترین آثار ادبیات داستانی معاصر است، سال‎ها است که به دلایل واهی و غیرکارشناسانه توسط وزارت ارشاد توقیف شده است. «لیلی گلستان» مترجم این کتاب، سال گذشته در مصاحبه‎ای خواستۀ خاصِ بررس این کتاب _در وزارت ارشاد_ را چنین عنوان کرد: «اسم شخصیت داستان را عوض کن!» همین که قرار باشد مترجمی نام شخصیت اصلی یک رمان را تغییر بدهد خود از عجایب است، اما نکتۀ جالب‎تری که برای شما باید بگویم و در مصاحبه نیامده است این است که نام شخصیتِ اصلی رمان زندگی در پیش رو، نه یک نام مستهجن که نام زیبای «محمّد» است!

باری غمت مباد، که «زندگی در پیش رو» با ترجمۀ لیلی گلستان، چونان «صد سال تنهایی» با ترجمۀ بهمن فرزانه در پیاده‎روهای میدان انقلاب تهران به صورت افست و به وفور به فروش می‎رسد و بی‎بودن آمار رسمی هم می‎توان حدس زد جزو آثار پرفروش است. باشد که به چاره‎اندیشی خردمندان و خیرخواهان این کتاب هم از بند توقیف رها شود تا جامعۀ خوانندگانش با خرید نسخۀ قانونی از زیر دین شرعی مولف و ناشر بیرون آیند.


رومن گاری و ادبیات ضدآمریکایی

و اما «خداحافظ گاری کوپر» و «سگ سفید» دو رمان محبوب دیگر گاری که خوشبختانه در بازار موجودند؛ ارتباط یادداشت من با پروندۀ ادبیات ضدآمریکایی، در همین پاراگراف و با همین کتاب‎ها آغاز می‎شود. این دو اثر معروف و محبوب گاری هر دو با تعریض‎های آشکار نسبت به آمریکا همراه هستند، هرچند موضوع اصلی داستانشان سیاسی نیست. «خداحافظ گاری کوپر»، خداحافظی با تصویر بسیار تبلیغ‎شده و تصوّر زیبای قدیمی از آمریکا و هجو رؤیای آمریکایی است. در این کتاب می‎توانیم مناظری از آمریکا را از چشم جوانان، روشنفکران، اروپایی‎ها و آمریکایی‎های آن زمان ببینیم و پوچیِ واقعیتِ ادعاهای این حکومتِ سیاسی جنگ‎افروز؛ مخصوصاً در کنار وقایع مهم آن زمان، از جمله حملۀ آمریکا به ویتنام. گاری کوپر نماد یک آمریکای دوست‎داشتنی و آمریکاییِ جوانمرد و دلاور است (که البته دیگر نیست). فلذا مهمترین جلوۀ ضدآمریکایی این کتاب در نامش مستتر است. نامی که حتی نام مستعار خود رومن گاری هم از آن گرفته شده است.

«سگ سفید» هم با طعنه‎های ظریف به چند مسئله، از جمله مسئلۀ سیاه‎پوستانِ آمریکا همراه است. این رمان هم درست مثل خداحافظ گاری کوپر با اینکه موضوعی صراحتا سیاسی ندارد، اما با هوشمندی نویسنده، اینجا هم نامِ کتاب استعارۀ روشن دیگری از ضدیت با آمریکا و نمایانگر روح ضدآمریکایی اثر است. سگ سفید، سگی است که فقط به سیاه‎پوستان حمله می‎کند! یعنی  سگی که سفیدپوستان نژادپرست آمریکایی برای حمله به سیاه‎پوستان آمریکا تربیت کرده‎اند! (این سگِ سفید سیاه‎پوست‎کُش را مقایسه کنید با «گرگِ اجنبی‎کُش» رضا براهنی در «رازهای سرزمین من»). و البته درون‎مایۀ آمریکاستیزِ این کتاب از خداحافظ گاری کوپر پررنگ‎تر است.

از این دو رمان محبوب و مهم رومن گاری که تا حد زیادی شناخته‎شده هستند و «ادبیات ضدآمریکایی» در آن‎ها بیشتر جنبۀ اجتماعی دارد می‎گذرم و ترجیح می‎دهم از رمان دیگر رومن گاری اینجا بنویسم که کمتر می‎شناسیمش:


مردی با کبوتر

انتشار «مردی با کبوتر» (فرانسوی: "L'homme à la colombe" ، انگلیسی: "The man with the dove") چه در ایران چه در سرزمین خودش با فراز و نشیب بسیاری همراه بوده است. این اثر برخلاف دو اثر قبلی که بیشتر اجتماعی بودند، کاملاً سیاسی است و سیاسی‎ترین اثر رومن گاری. کتابی که هیچ و هرگز باب میل قدرت‎های جهانی نبوده و به همین خاطر اثری است بایکوت‎شده. به سختی می‎توانید در منابع انگلیسی‎زبان اثری از حضور و وجود این کتاب مهم پیدا کنید، اگر هم رد پایی باقی مانده باشد در منابع فرانسوی‎زبان است. همچنین بعید می‎دانم این کتاب حتی به راحتی بتواند در کشورهای غربی تجدید چاپ شود، چه اینکه یکی از مقدس‎ترین مقدسات غرب در این رمانِ خاص به سخره گرفته شده است.

مردی با کبوتر  نخستین‎بار در ۱۹۵۸ وقتی رومن گاری عضو هیئت نمایندگان سازمان ملل متحد بود، نوشته و با نام مستعار «فوسکو سینیبالدی» (Fosco Sinibaldi) _به قول ناشر: به دلیل الزام در حفظ حقوق_ منتشر شد.  نام مستعاری که در دیگر کتاب‎های گاری تکرار نشده است و جز این اثر پدرخواندۀ اثر دیگری نیست. پس از مرگ گاری در ۱۹۸۰  (همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران) ناشر در میان نوشته‎های گاری نسخۀ بازنویسی‎شدۀ این کتاب را پیدا می‎کند و این‎بار با نام خود رومن گاری آن را منتشر می‎کند: «در میان کاغذهایش نسخه‎ای بازنویسی‎شده به دست آمد که با دست تصحیح کرده بود و باعث شد ما فکر کنیم او آرزو داشته روزی نسخۀ اصلی آن را منتشر کند» (گالیمار).

ترجمه فارسی مردی با کبوتر به قلم خانم لیلی گلستان، مترجم شاهکار گاری «زندگی در پیش رو» _و پس از آن_ انجام شده و در سال ۱۳۶۳ (پنج سال بعد از انتشار کتاب در فرانسه) توسط نشر آبی و با طرح جلدی از مرتضی ممیز در ایران منتشر شده است. گلستان در مقدمۀ این ترجمه‎اش نوشته است:  «قضا بر این بوده که هرگاه از رومن گاری نوشته‎ای ترجمه می‎کنم کتابی باشد با نام مستعار او! قضا بر این بوده که در "این روزگار" این کتاب در فرانسه چاپ شود! پس قضا را بر این می‎گذاریم که ما هم در "همین" روزگار آن را ترجمه و چاپ کنیم». که گویا مراد از تعریض‎های لیلی گلستان درمورد «این روزگار»، روزگار پیروزی انقلاب اسلامی در ایران است. باری این نشر و مقدمه و طرح ادامه پیدا نکرد و کتاب، هم مهجور ماند و هم بایکوت شد تا اینکه سی سال بعد گلستان دوباره این کتاب را با طرحی جدید (مهشید عزیز محسنی) و نشری جدید (ثالث) وارد بازار نشر کرد. ترجمه مردی با کبوتر در انتشار دوبارۀ خود اقبال بیشتری پیدا کرد و هم‎اکنون چاپ پنجمش در بازار عرضه شده است. گلستان در مقدمۀ ترجمۀ این چاپ از کتاب، برخلاف مقدمۀ قبلی به همراهیِ صریح با محتوای کتاب می‎پردازد و معلوم می‎شود آنچه گاری پیر زمانی در خشت خام می‎دیده است و در چشم گلستانِ جوان خیلی هم واضح نبوده، امروز در آیینۀ روزگار بر این روشنفکر و مترجم کارکشتۀ ایرانی هم مکشوف است و او را به تأیید ساختار و محتوای کتاب وادار می‎کند:

«این یک قصۀ هزل‎آمیز است. پر از مطایبه و سخره. قصه‎ای است دربارۀ سازمان ملل: آدم‎هایش، اهدافش، راهکارهایش و عملکردهایش. به نوعی افشاگری است و در نتیجه خنده‎دار. برای این چاپ تازه، بعد از مدت‎ها آن را بازخوانی کردم و خیلی بیش از بار اول که خواندمش، خندیدم. چون قصه در طی این سال‎ها، بیش‎تر و بیش‎تر به واقعیت امروز نزدیک شده است. کتاب پر است از استعاره، و خواندنش دقت می‎طلبد. اگر صحنه‎های کتاب را که بسیار به تصویر نزدیک‎اند، در نظر آورید، حتماً به هنگام خواندن کتاب مدام لبخند به لب خواهید داشت. خواندنش در این روزگار مغتنم است. »

 
هجو ادعا و رؤیای صلح آمریکایی

تیترم تیتر گویایی است. «مردی با کبوتر» هجوِ ادعای صلح آمریکایی (از سوی مدعیانش) و نیز هجو رؤیای صلح آمریکایی (از سوی ملت‎های فریب‎خورده) است. آن‎هم از قلم یک دیپلمات اروپایی و روشنفکر که در کانون این ادعا و رؤیا حضور داشته است. البته که طنازی و هجو ادعاها و رؤیاهای آمریکایی و تقابل با تبلیغات عظیم امپریالیزم، شگرد همیشگی گاری _دست‎کم در سه رمان مورد بحث ما_ بوده است.

 تلاش می‎کنم در ادامه بی ترسیم تنۀ اصل روایت و تعریف و لوث‎کردنِ طنزهای اصلی داستان (به احترام مخاطبی که خودش کتاب را می‎خواهد بخواند) به بخشی از هجو آمریکا در این اثر بپردازم. 

مردی با کبوتر با این پاراگرافِ بی‎پرده آغاز می‎شود:

«یک‌روز زیبای سپتامبر ...195، حدود ساعت یازده صبح، قفس بزرگ شیشه‌ای سازمان ملل متحد در آفتاب پاییزی می‌درخشید و مأموریت صلح‌جویانه‌اش را که همان "بزرگ‌ترین مرکز جلب سیاح آمریکا" شدن بود، ادا می‌کرد.»

سازمان ملل در آن‎روزگار _و شاید برای بعضی در این روزگار هم_ با تبلیغات گستردۀ آمریکا، مخصوصا برای روشنفکران غرب‎پسند و جوانان ساده‎دلِ دانشجو، نمادی از صلح و معنویت و اخلاق و مردمی بوده است. ادعا، ادعای بزرگِ صلح جهانی و خواستن آزادی و عدالت برای همۀ ملت‎ها به تساوی و انصاف است. این ادعا با آن تبلیغ انبوه، قطعا برای بسیاری _مخصوصا خام‎اندیشان_ از این ساختمان شیشه‎ای، بتی محکم و خواستنی و الهه‎ای مقدس و دوست‎داشتنی ساخته بود؛ بی توجه به حقایق آشکاری مثل «حق وتو»ی قلدران عالم و یا همین حضور این ساختمان در در دل بزرگ‎ترین دشمن بشریت: آمریکا. در حقیقت سازمان ملل با چهرۀ زیبا و دلگشایش، نقابی بر تمام سیاه‎رویی‎ها و درنده‎خویی‎های آمریکاست و شاید بتوان گفت اسبِ تروآی آمریکا برای حضور در کشورها. چنانچه ما در داستان ترور دانشمندان هسته‎ای‎مان به وضوح جاسوسی بازرسان سازمان ملل برای اسرائیل و آمریکا را دیدیم.

گاری علت توفیق این ادعای صلح آمریکایی و فراگیری آن رؤیای صلح آمریکایی در بین مردم را از یک‎سو ریاکاری و تزویر و فریبکاری آمریکایی‎ها و مسئولان سازمان ملل نشان می‎دهد و از دیگر‎سو بلاهت و ساده‎اندیشی و ظاهربینیِ ملت‎ها. او مبارزۀ فرهنگی خود را هم در این کتاب در دو جبهه ادامه می‎دهد، هم نبرد با آمریکا، هم نبرد با بلاهت. از تعابیر حکیمانه، طنازانه و بسیار زیبای گاری در این کتاب این است که او «قوی‎ترین قدرتِ معنویِ تاریخ بشریت» را «خریّت» معرفی می‎کند! قدرتِ تزویرآمیزی که آمادۀ گریه‎های دروغین رئیس سازمان ملل است و هرگاه تکراری شود و به شکست نزدیک شود، با حماقت و بلاهت گروه‎هایی از مردمِ ظاهربین دوباره کمر راست می‎کند. گاری در این کتاب نشان می‎دهد که غربی‎ها بیش از صادرات اجناس با صادرات دروغ و عامه‎فریبی سود می‎برند و در این موضوع بین آمریکا و اروپا رقابتی برپاست. قهرمان کتاب «مردی با کبوتر» جوانی است که می‎خواهد انقلابی تازه در ساختار فاسد و ناکارآمد سازمان ملل راه بیاندازد تا بار دیگر و به طرزی واقعی‎تر آمریکا به نمادی از معنویت و صلح تبدیل شود. او هرچند با انگیزۀ یک تفریح و بازی با رسانه‎ها کار خود را شروع می‎کند اما سرانجام با مشاهدۀ بلاهت عمومی مردم و جدی گرفتن شوخی‎اش توسط اذهان کُند نگاه‎داشته‎شده، خود را «سفیر حسن نیّت آمریکا» (ص۹۰) می‎داند.

 فارغ از روایت داستان، وقتی به تحلیل و تأویل بپردازیم سیر انقلاب و تحول این مردِ جوان با کبوتر استعاره‎ای از حقیقت و سیر تاریخی و اجتماعی خودِ سازمان ملل و همۀ ادعاهای معنوی و صلح‎جویانۀ آمریکاست. به این گفتار قهرمان آمریکایی کتاب توجه کنید:

«نشانشان می‎دهم. دیگر از چیزهایی که در اروپا و هند و جاهای دیگر دربارۀ ما می‎گویند خسته‎شده‎ام. به نظر می‎آید که ما آمریکایی‎ها خیلی مادی شده‎ایم و آنچنان به مادیات جلب شده‎ایم که نه روح برایمان مانده نه فهم نه معنویت. می‎گویند ما بسیار خودخواهیم ... البته حق هم دارند، کشور ما دارد جایش را در دنیا از دست می‎دهد و هنوز هم متوجه نیست که تولیدات کارخانه‎ای چیزی نیست که برایمان ثمره‎ای به بار آورد. بهترین عناوین صادرات و مصرف _که سازمان ملل خودش خوب می‎داند_ دروغ‎های مقدس و کلمات بزرگ میان‎تهی و افکاری زیبا بدون محتوای عملی و کلاهبرداری‎های معنوی _که این یکی دیگر جبران‎پذیر است چون بازارش نامحدود است، اشباع‎شدنی نیست و مردم هم همیشه گیرنده بوده‎اند_ است. فقط مانده بگویی: آزادی، برابری، برادری. فورا با این حرف به سویت می‎آیند، دل‎ها در مشت و آن وقت می‎توانی همه‎شان را جمع کنی. به هر‎حال مثلاً متحدان اروپایی ما بیشترین پول را هنگامی از ما می‎گیرند که بخواهند دربارۀ رسالت‎های معنوی خودشان صحبت کنند» (ص ۳۷)

و اینک دیالوگ دو تن از مسئولان عالی‎رتبۀ سازمان ملل:

«پریزورثی گفت: "اولین چیزی که باید بدانیم این است که آیا این پسرک در کارش صادق است یا نه؟ شاید فکر می‎کند سازمان ملل می‎تواند صلح را در جهان مستقر کند."

تراکنار با کراهت گفت: "یک بچۀ پنج‎ساله هم می‎داند که ما در این کارها به شدت ناتوان هستیم"» (ص۶۵)

باری، از شخصیتِ قهرمان اصلی کتاب (مرد جوان) که نماد خود سازمان ملل است بگذریم، در تأویل داستان باید اشاره کنیم که «کبوتر» نیز شخصیتی نمادین است و نمادِ خود صلح و دعویِ صلح. چیزی که از ابتدای داستان و تا میانه‎اش مردِ قهرمان را همراهی می‎کند و برای تمام مردم و مسئولان محبوب و مقدس است، اما در بخشی از داستان از دست قهرمان فرار می‎کند به گشت‎زنی بر فراز سالن‎ها و راهروهای سازمان ملل می‎پردازد، تا اینکه ناگهان  با خشونت به نمایندۀ اتحاد جماهیر شوروی در سازمان ملل و همچنین نمایندۀ  ایالات متحدۀ آمریکا حمله می‎کند؛ بعد از این دو حملۀ مهم به نمایندگان این دو کشور جنگ‎افروز، مسئولان سازمان ملل و جمعی از سفرا برای شکار کبوتر دست به کار می‎شوند، کبوتر در ادامه به چند نمایندۀ دیگر هم حمله می‎کند و سپس برای استراحت توقف می‎کند «و این کار فرصتی به نمایندگان داد تا با اتحادی که به ندرت در سازمان ملل دیده می‎شود، متفقاً به کبوتر هجوم برند!» (ص۷۶) همانطور که می‎بینید تعابیر همه طنزآمیز و تصاویر کاملاً نمادین  هستند. جنگِ کبوترِ صلح، علیه جنگاوران مدعیِ صلح. حملۀ صلح به جنگ. جنگی که انگار برای اقامۀ عدل و صلح ناگزیر از آنیم، ولو فقط با قلم‎هایمان.
  • حسن صنوبری
۰۶
آذر

بعضی کتاب‎ها هستند که خیلی خوبند اما این دلیل نمی‎شود. یعنی این دلیل نمی‎شود برگزیدۀ جایزه‎ای شوند. (از دلیل‎های قابل قبول اشتهار است، یا انتساب به خنثایی محض و اتّکاء به روشنفکربازی). از طرفی این کتاب‎ها یک‎جور آشکاری هم خوبند که نمی‎شود خیلی محکم انکارشان کرد و نادیده‎شان گرفت. لذا داوران مجبورند در چنین شرایطی بگویند «آها! آن کتاب را می‎گویی؟ آره آره کتاب خوبی است. خودم حواسم بود بهش. خودم قبلا خواندمش و بررسیش کردم. خوب بود ولی نه در این حد». فلذا این کتاب‎ها هی «نامزد» می‎شوند اما نامزدیشان به این راحتی راه به برگزیده شدن و ازدواج و خوشبختی و وصال نمی‎برد. حالا فرض کنید اسم کتاب هم «عاشقی» باشد؛ آن‎موقع دیگر طبق قاعدۀ وصال مسلخ عشق است (افلاطون؟) این عاشقی هرگز نباید راه به وصال و ازدواج و برگزیدگی و امثال ذلک ببرد.

فکر کنم پارسال بود که خیلی اتفاقی رمانی خواندم به نام «عاشقی به سبک ون‎گوگ» (نوشتۀ محمدرضا شرفی خبوشان). خیلی اتفاقی. عاشقش نشدم. پسند محدودی دارم در ادبیات داستانی. ولی خیلی تعجب کردم از خوب بودن و بزرگ بودن کار. این یک رمان بزرگ بود. یک کار بزرگ و خاص.

عاشقی به سبک ونگوگ


اصلا بحث این نیست که شاهکار است یا نیست ( که نمی‎دانم دقیقاً)، که من عاشقشم یا نه (که نیستم واقعاً)، که با نویسنده‎اش رفاقتی دارم یا نه (که ندارم انصافاً) بحث این است که آدم دارد حد و اندازۀ کار را در مقایسه با حد و اندازۀ کارهای ‎هم‎زبان و و هم‎زمان و هم‎جغرافیایش می‎بیند. من واقعاً تعجب کردم این کتاب برگزیدۀ جایزۀ جلال نشد؛ البته تعجبی هم نداشت از یک منظر دیگر.

دیروز پریروز وقتی شنیدم این رمان باز هم نامزدِ یک جایزه‎ای شده، خنده‎ام گرفت. این کتاب از آن‎هاست که هی نامزد می‎کند هی به‎هم می‎خورد. انگاری قرار نیست بختش باز شود. رفتم روی تگ نام نویسنده کلیک کردم و آمار نامزدبازی‎های قبلی رمانش رو شد برایم:



اصلا نظردهی این پست را می‎بندم :)

  • حسن صنوبری
۰۶
آذر
  • حسن صنوبری
۲۸
مهر

مختصری درباب ندیم سرور + دانلود گزیده‌ای از بهترین نوحه‌ها و آهنگ‌هایش



تیتر دوم: زنده‎باد «یاحسین»

http://bayanbox.ir/view/6310921157005167002/NadimSarwar1.png

 

 

«سید رضا ندیم سرور» معروف به «ندیم سرور» با سیادتی دو شرفه از طرف «سید اسرارحسین رضوی» و «سیده نرگس خاتون»؛ نوحه‎خوان، منقبت‎خوان، نعت‎خوان و _تاحدی_ قوّال شیعۀ پاکستانی و اهل کراچی است که بیشتر آثارش با تمرکز بر مصیبت امام حسین (علیه السلام) اجرا شده است و بازتاب و انتشاری بین‎المللی در میان شیعیان و مسلمانان داشته است.

در دهۀ اخیر به جز خود «ندیم سرور»، دو فرزند کودک و نوجوانش («علی جی» و «علی شناور») نیز با اجراهایشان توانسته‎اند محبوبیت نسبتا خوبی را بین اردوزبانان و شیعیان منطقه پیدا کنند، هرچند بعید است بتوانند محبوبیت و هنر پدر خود را به دست بیاورند. اکثر آثار ندیم سرور و فرزندانش به زبان اردو است، چه اینکه زبان رایج مردم پاکستان همین اردو است و می‎دانیم پس از کودتا علیه دولت ذوالفقار علی‎بوتو و اعدامش در پاکستان از ترس گسترش انقلاب اسلامی در آن دیار زبان فارسی ممنوع شد. و آنچنانکه دیدیم به مرور زمان پاکستان شد مهد طالبان و مسلمان‎کشی و شیعه‎کشی و کودک‎کشی توسط تفنگ‎های طالبان و هواپیماهای بی‎سرنشین آمریکا و همچنین حکومتی سرسپردۀ عربستان و آمریکا (تا آنجا که در فاجعۀ منا تعداد کشته‎های پاکستان حتی از کشته‎های ایران هم بسیار بیشتر بود اما هیئت حاکمه با پول و زور و تطمیع و تهدید جلوی اعتراض نمایندگان و علما و مطالبۀ جنازه‎ها را گرفت {=> فلذا، خدا سایۀ پیر و میر و مرشد و قائد و رائد ما حضرت آیت‎الله خامنه‎ای را از سر امت اسلامی کم نکناد!}).

باری «ندیم سرور» و پسرانش به‎جز زبان اردو به گویش‎ها و زبان‎های دیگری از جمله فارسی، عربی، هندی، سندی، گجراتی، پنجابی و حتی انگلیسی هم نوحه‎خوانی کرده‎اند. جُدا از هنر غیرقابل انکار ندیم سرور که رمز اصلی موفقیت اوست و جدا از نوحه‎های معدودی که به زبان‎های دیگر اجرا کرده است؛ رمز موفقیّت دیگر او در جهانی‎شدن اجراهای استودیویی و همراه با تنظیم (میکس) و تصویر (کلیپ) است؛ که اولی (با توجه به ماهیت موسیقایی اثر) نسبت به دومی همیشه کیفیت و دقت بیشتری داشته است. فلذا مخاطب جهانیِ ندیم سرور بیشتر همین اجراهای استودیویی را می‎شناسد و چه بسا نداند پایگاه اصلی او در هیئت و اجراهای مجلسی است.


http://bayanbox.ir/view/5814817590684391144/NadimSarwar.png

 

چندسال پیش شنیده بودم محمود کریمی هم تمایل به اجراهای استودیویی دارد، اما در عمل این اتفاق نیفتاد. حال آنکه برای جهانی شدن و رساندن پیام هنر و هیئت ایران اسلامی به سراسر آزادگان و هیئتی‎های جهان این امر یک ضرورت است. جدا از هنرمندی محمود کریمی به مثابۀ یک آهنگساز (این یادداشت را سه سال پیش نوشته بودم) علاقۀ او به ایجاد ساخت‎ها و فرم‎های نوین موسیقایی و هنری (چه در ایجاد ژانرهای گوناگون سینه‎زنی، چه افزودن ادوات موسیقی مذهبی به مراسم عزاداری و...) بیانگر همین ضرورت است. گویا کریمی بی توجه به این ضرورت تصمیم داشت به جای بردن هیئت به استودیو، استودیو را به هیئت بیاورد؛ امری که در کنار موفقیت‎های محدودش باعث اعتراض بسیاری از هیئتی‎ها و مذهبی‎ها شد و از طرفی باعث لوث و لوس شدن بسیاری از برنامه‎ها و نوحه‎ها شد که از حالت طبیعی به حالت تصنعی وارد شده بودند. اینکه همه را به هیئت بیاوریم خوب است ولی اینکه هیئت را به همه‎جا ببریم بهتر است.

برگردیم به ندیم سرور: سبک هنری و نوحه‎خوانی ندیم سرور برای ما تازگی و جذابیت ویژه‎ای دارد. هم به خاطر لحن غالباً حماسی و شورانگیزش، هم به خاطر شباهتش با (یا تأثّرش از) سنت «قوّالی» در جغرافیای هند و پاکستان. ما ایرانی‎ها ندیم سرور را بیشتر (و طبیعتاً) با یکی از نوحه‎های فارسی‎اش می‎شناسیم (البته نوحه‎های فارسیش هم فارسی محض نیست و بیشتر سطرها و بندها به زبان اردوست | از طرفی منظور فارسی تهرانی نیست!). این نوحۀ قدیمی و زیبا را من در کودکی شنیده و دیده بودم و فکر می‎کنم خیلی از شماها هم شنیدید یا فیلمش را دیدید و دوستش داشتید:

ذوالجناح! ذوالجناح! بگو کوجا بابا حسینا؟
گم شده بابا کوجا؟ ذوالجنا بگو
آه چه‎شد بابا را؟ ذوالجنا بگو
زود بگو ماجرا، ذوالجنا بگو

 

اجرای این قطعه حدودا باید مربوط به 15 سال پیش باشد. محمود کریمی هم در شب 23 رمضان سال 1387 از همین نوحه با حفظ ملودی اصلی گوشواره و سطر اولش اقتباسی دارد: «ذوالجناح ذوالجناح بگو چه شد بابا حسینم». و البته که هیچ و هرگز به پای اثر اصلی ندیم سرور نمی‎رسد. اتفاقا علی شناور (پسر نوجوان ندیم سرور) نیز از یکی از نوحه‎های کریمی اقتباسی دارد که هرگز به خوبی نوحۀ کریمی نشده است (البته نوحۀ علی شناور بیش از اینکه اقتباس باشد همان بازخوانی و بازاجراست)، آن نوحۀ کریمی از نوحه‎های واحد مربوط به محرم 1384 است که محبوبیت بالایی دارد: «ای علم افراشته بر سر میدانِ عشق» و علی شناور همین چند سال پیش با همان متن و ملودی و تغییری اندک اجرایش کرد: «ای علم افراشته بر سر کرببلا».


http://bayanbox.ir/view/1320817574891934856/NadimSarwar2.png

دوباره برگردیم به ندیم سرور: از ندیم سرور قوّالی‎هایی هم منتشر شده است. از جمله قوالیِ «الله‎هو» (یا «الاهو»)، اما طبیعتا این قوالی حتی قابل مقایسه با الله‎هوی اجرا شده توسط مرحوم نصرت‎فاتح‎علی‎خان نیست، هرچند که اجرای ندیم استودیویی است و اجراهای نصرت از این قوالی عموما مجلسی بود. فلذا بهتر است ندیم سرور را با همان نقاط قوت آثارش یعنی نوحه‎خوانی‎هایش برای امام حسین بشناسیم. چه اینکه در میان مخاطبانش هم چنین است.

هدف از اینگونه یادداشت‎ها بیشتر معرفی هنرمندان است، و الّا آثار ندیم سرور هم مخصوصاً در بعضی از کلیپ و تصویرها و میکس و تنظیم‎های شلوغ اخیرش که قرار است خلأِ توانِ ملودیک نوحه را پر کنند قابل نقد است. 

آرزویم برای این یادداشت کوتاه، دعوت ندیم سرور به ایران است، مخصوصا که او نه‎تنها در عراق بلکه در کشورهای سنی مذهبی چون امارات و عمان و بلکه در مغرب‎زمین هم در کشورهایی چون آمریکا، فرانسه و... اجرا داشته است و به گمانم تنها به ایران نیامده. فرصت محرم و صفر فرصت خوبی برای این گفتگوی فرهنگی و مذهبی بین دو ملت است. این دعوت هم می‎تواند از سوی مداحانی مثل آقایان میثم مطیعی یا محمود کریمی که در منطقه شناخته‎شده‎اند صورت بگیرد، هم از سوی نهادها و مسئولان و علما و دانشگاه‎ها. البته من جای ندیم سرور باشم منتظر دعوت نمی‎مانم  و به بهانۀ زیارت امام رضا (ع) هم که شده خودم راهیِ سرزمین هیئت‎ها و پایگاه شیعیان جهان می‎شوم، میکروفون هم ندادند با خودم میکروفونم را می‎آورم؛ هرچند ایران کشوری نیست که نشود روی میهمان‎نوازی‎اش حساب کرد. دیگر هیچ‎کس هم میکروفون ندهد حاج‎ماشاالله عابدی به همه میکروفون می‎دهد؛ هیچکس هم تحویل نگیرد، آقا نریمان پناهی تحویلش می‎گیرد.

آرزوی دیگر هم بازشدن پنجره‎ای به وضعیت شلوغ و پر هرج و مرج و البته کم خلاقیت هیئت‎های ما، مخصوصاً هیئت‎های جوان تهرانی یا تهرانی‎زده است. انشاالله روزی فرابرسد که با رشد هنر و  فرهنگ عزاداری، این نحوۀ نازیبای حسین حسین گفتن زیر صدای مداحان (اوپس اوپس) برای جذب مخاطب جوان، جای خود را به تلاش‎های هنری و خلاقانه بدهد.

در ادامه، تعدادی از نوحه‎های زیبای فارسی و اردوی ندیم سرور را به همراه دو نوحه از پسرانش و دو نوحۀ یادشدۀ کریمی (برای مقایسه) را می‎گذارم اینجا برای شنیدن و دانلود. و التماس دعا و یاعلی‎مدد.

 

http://bayanbox.ir/view/3209222569519049312/Nadeem-boys2.png

 

دانلود صوت

به جز دو فایل آخر (13 و 14)، همۀ فایل‎های صوتی زیر با موضوع عزای امام حسین (ع) است. حدودا یک چهارم این قطعات با اشعار فارسی همراه است، و غلبه با زبان اردوست. بعضی از قطعات (مثل 1 و 2 و 6 و...) را خودم خیلی دوست دارم.

  1. زنده‎باد «یاحسین» | سید ندیم سرور
  2. ذوالجناح | سید ندیم سرور
  3. ذوالجناح | محمود کریمی
  4. ای علم افراشته | علی شناور
  5. ای علم افراشته | محمود کریمی
  6. شاه است حسین | سید ندیم سرور
  7. یاعلی یا عباس | سید ندیم سرور
  8. ابد والله یا زهرا | سید ندیم سرور
  9. تابوت حسین | سید ندیم سرور
  10. الوداع بابا | سید ندیم سرور
  11. شاه شهید کربلا | سید ندیم سرور
  12. انا ابن مکه و منا | سید ندیم سرور
  13. سلام‎الله | سید ندیم سرور
  14. الله‎هو | سید ندیم سرور
     

پ ن: قطعۀ آخر قوالی است و می‎توان آن را با قطعه‎ای به همین نام در میان قوالی‎های نصرت فاتح‎علی‎خان مقایسه کرد: «الله‎هو» (به نقل از یادداشت دو سال پیشم: «فدای نام علی»)

 

دانلود فیلم

  1. ذوالجناح
  2. زنده‎باد «یاحسین»
  3. یاعلی یاعباس
  4. شاه است حسین
  5. شاه شهید کربلا
  6. سلام‎الله علی ارباب کامل یاعلی
     
  7. قصۀ بابا بگو - علی جی (با تشکر از جناب «محمدباقر» که این فایل آخر را در کامنت‌ها به من رساندند. برای شادی روح پدربزرگشان صلوات!)

حسن صنوبری

  • حسن صنوبری
۲۱
مهر

یک چیزی مرسوم شده است در جامعۀ جوان ما، همۀ این‎ها که تازه ازدواج می‎کنند به این‎ها که هنوز ازدواج نکرده‎اند می‎گویند: «حالا عجله نکن» | «از مجردی‎ات استفاده‎شو ببر» | «مراقب باش گیر نیفتی» | «خوب فکرهایت را بکن» | «لااقل تو جوانی‎ات را بکن، ما که جوانی نکردیم»  | ...
بعد دوستان مجرّد به من هم که هی مشوق ازدواج بودم می‎گفتند حالا تو که خودت نرفتی ندیدی نچشیدی، شاید حق با این جو رایج است.

خواستم الآن بگویم این حرف‎ها چرت و پرت است.

ازدواج امر خوب و باحالی است.

صدق‎الله العلی العظیم.

  • حسن صنوبری
۲۱
مهر

سردار شهید حسین همدانی

 

این عکس را خیلی دوست می‎دارم. تقریبا می‎شود بیست روز قبل از شهادت سردار حسین همدانی. عکس مربوط به دیدار فرماندهان سپاه با رهبر انقلاب است در 25شهریور، شهادت سردار همدانی هم 16 مهر بود. (یک برش دیگر از همان عکس: سردار حسین همدانی)

آن دیدار را هم بسیار دوست داشتم و مرورش کرده بودم. همان وقت که پخش شد. مخصوصاً که ابتدایش حاج محمدصادق آهنگران این مرد باصفا و خوش‎صدا آمد و نوحه‎های قدیم را بازخوانی کرد، با لباس سبز سپاه و با همان حنجرۀ قدیمی و گرم. این جلسه و مخصوصا این شروع خیلی قابل تأویل و تأمل بود. پیرمردهای سبزپوش رزمنده، پیرمردهای قدیمی دور هم جمع‎شده بودند و در چنین مکانی داشتند دوباره با همان نوحه‎های قدیمی سینه می‎زدند. تأثیر این هیأت و همایش برای من و فکر کنم برای خیلی‎ها بیشتر از رزمایش‎های موشکی بود. خیلی معنا داشت و بسیار هم ساختار شگفتی داشت. یک تکه فیلم از این مقدمۀ دیدار در سایت رهبری هست، شاکی‎ام که چرا ناقص است و اینهمه کات خورده و چرا یک دوربینه و چرا دوربین خیلی حرکت نمی‎کند و ... ولی با همین احوال هم این کلیپ کوتاه خیلی‎خیلی برایم عزیز است و دانلودش کرده‎ام و چندوقت یک‎بار می‎بینمش. در فیلم فقط سه شخصیت را می‎بینیم: آیت‎الله خامنه‎ای، جناب آهنگران و سردار حاج قاسم سلیمانی. اولین‎بار که این فیلم را دیدم به خاطر وجود همین سه شخصیت هم برایم خیلی عزیز بود، حالا که دوباره می‎بینم و می‎دانم شهید همدانی هم در همین جمع بوده فیلم برایم عزیزتر می‎شود. کاش این فیلم به طور کامل‎تر و بهتر هم منتشر شود. ولی اگر ندیدید همین را حتما ببینید:

نوحه‎خوانی صادق آهنگران در حضور رهبر انقلاب، سردار سلیمانی و دیگر فرماندهان

 

دوران انقلاب و دوران جنگ قهرمان‎های خودشان را داشتند. هم برای پیروزی و فتح، هم برای اینکه برای دیگران معنا بسازند. قهرمان‎هایی که واقعا اسطوره‎ای بودند و تعدّد و تکثّرشان در یک بازۀ زمانی کوتاه و در یک محدودۀ جغرافیایی واقعاً شگفت‎انگیز بود. هرکدام از این‎ها می‎توانستند ارزش تمدنی فرهنگی طولانی مدتی را در سرزمینی دیگر و با بازۀ زمانی‎ای طولانی‎تر به‎وجود آورند. فرض کنید شخصیتی مثل شهید چمران (من این را قبلاً هم نوشته بودم: آقای حاتمی‎کیا می‎گوید سعی کرده چمران را از فضای افسانه‎ای اسطوره‎ای و عرفانی و دست‎نیافتنی در بیاورد؛ حال آنکه این حرف پرت و پلاست، وقتی واقعیت و عینیتِ شخصیت‎های اینچنینی واقعا اسطوره‎ای و دست‎نیافتنی باشد. چنین حرفی اتفاقا غیرواقع‎گرایانه است). و همینطور بعضی شخصیت‎های دیگر. انگار واقعا ظهور و بروز شخصیتی مثل شهید رجایی (فرمانروایی با لباس کارگران و بی ادا و ادعاهای کمونیستی) فقط در این بخش از عالم و این برهه از تاریخ امکان داشت. یا فرض کنید شهید بهشتی یا فرض کنید شهید مطهری مثلا در یک کشور آفریقایی یا عربی ظهور می‎کرد؛ خب این آدم‎ها به تنهایی می‎توانستند منشأ یک انقلاب سیاسی و فرهنگی و تمدنی عظیم در سرزمین‎های دیگر باشند. از ما یک امام موسی صدر رفت لبنان و لبنان را به هم ریخت. تازه نگذاشتند کارش را کامل کند. البته امام موسی صدر چون دور است از ما و چون در محیطی خالی از دیگر قهرمانان به تنهایی درخشیده کمی اسطوره‎ای شده برایمان، ولی خیلی تفاوتی با افرادی چون شهید بهشتی نداشت. حالا پرانتز را ببندم، خلاصه که: تجمع و تکثر و تعدد اینهمه قهرمان و چهرۀ اسطوره‎ای در یک جغرافیای محدود و یک تاریخ کوتاه واقعاً گواه غیرعادی‎بودن ماجرا و شگفت‎انگیزی است. منظورم هم فقط شهدا نیستند و حتی فقط شخصیت‎های سیاسی ... پی‏‎اش را بگیری می‎بینی طرح‎ریزان برترین طرح‎های هنری هم در خیلی از هنرها (مثل موسیقی) در آن دوره درخشیدند... و البته می‎دانیم داستان داستان عجیب قطبی به نام امام خمینی است و البته که قهرمان‎های اصلی همین رزمنده‎ها و شهدا بودند که قهرمان‎های دیگری را هم در عوالم دیگر می‎پروراندند.

 

اما پس از دوران انقلاب و دفاع مقدس، انگاری درهای آسمان به روی ما بسته شد. دیگر قهرمان نداشتیم. به معنای حقیقی‎اش. هیچکس نبود. اگر قهرمانی بود هم از نسل قدیم بود و تا مدتی توسط جامعه بایکوت شده بود یا حتی کشته (مخصوصاً یکی دو دهۀ بعد از جنگ) آدم‎هایی مثل آیت‎الله جوادی از نسل قدیم بودند و تا مدت زیادی در غبار غفلت. یا شهادت افرادی چون لاجوردی و آوینی بیشتر از قهرمانی، نشانگر غربتشان بود. انگار خود جامعه این‎ها را می‎کشت، نه همۀ جامعه، مریضیِ جامعه. در این دوران جدید اقبال مردم و جامعه و سیاستمداران و ثروت‎مداران عموما به قهرمان‎های کوتوله و نصفه و ناقص و قلابی بود. بعد از دوران چمران و رجایی و مطهری انگار دوران هاشمی رفسنجانی، سروش، خاتمی، حجاریان، احمدی‎نژاد، لاریجانی، روحانی، ظریف، زیباکلام، مطهری، سریع‎القلم و... آغاز شده بود. دورانی که شاید بهترین قهرمان‎هایش یک آدم‎هایی باشند در حدود و اندازۀ آقای الهی قمشه‎ای و چندتا بازیگر ستاره و بازیکن والیبال. نمی‎دانم آیا واقعاً درهای آسمان بسته شد یا اینکه ما چشم از افق‎های دور بستیم و به پست‎ترین مناظر و دم دست‎ترین ظواهر و کوتاه‎ترین هیاکل خیره شدیم. لذا حال و روزمان این شد. از آنجا رانده، از اینجا مانده. کسی که دارد پرواز می‎کند به سمت آسمان می‎تواند وسط راه به زمین برگردد، اما کسی که خود را از آسمان به زمین پرت کرده وسط راه نمی‎تواند منصرف شود و به آسمان برگردد. آن روایت عروج بود و این حکایت سقوط.

 

ما هیچ قهرمانی نداشتیم دیگر. از رهبری هم به تنهایی هیچکاری بر نمی‎آمد، حتی اگر آقای خامنه‎ای صددرصد تبدیل بشود به امام خمینی، به امام خمینیِ تنها تبدیل می‎شود نه امام خمینی‎ای که نگین حلقۀ بهشتی و مطهری و چمران و رجایی و دیگر شهیدان و نیکان است.

اینجا بود که خدا دلش به حال ما سوخت. مخصوصاً که باوجود بارش بی‎امان «قنوط الایاس» آیینۀ دل خیلی‎ها هنوز روشن از ایمان به مبداء و معاد و اول و آخر بود.

ما قهرمان نداشتیم و نداریم، به همین خاطر قهرمان‎های دوران جنگ دوباره برگشتند. بعد از مدت‎ها سکوت، بعد از اینکه جامعه سال‎ها بین پرت و پلاهای روشنفکربازان و سریال‎های کمدی و عاطفی تلویزیونی در نوسان بود، وقتی حتی مذهبی‎ها و طلبه‎ها و حزب‎اللهی‎ها هم از فرط بی‎عملی و بی‎قهرمانی افتاده بودند به نظریه‎بافی  و نظریه‎پردازی و دعواهای جدلی و کلامی و فکری الکی و بیهوده (بازخوانی‎ها و بازتولیدهای وحشیانه و غیر اصولیِ «فردید»، «تفکیک»، «فلسفه اسلامی»، «انقلابی‎گری و ساده‎زیستی»، «سنت‎گرایی»، «فقه پویا» و...) گفت: «نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس | ملالت علما هم ز علم بی عمل است» ... در چنین شرایطی شهدا دوباره برگشتند. رزمنده‎ها دوباره برگشتند. همان‎ها، همان قدیمی‎ها، با همان پیراهن‎های سبز و سپید که پرچم اسلام بودند. اگر لبنان و جهان عرب توانست برای خودش سید حسن نصرالله داشته باشد از قِبَل همان دوران طلایی ما بود؛ امروز هم قهرمان‎های خود ما قاسم سلیمانی و شهید شوشتری و شهید همدانی و دیگر رزمندگان اینچنینی‎اند که یکی یکی دارند از همان دوران باز می‎گردند. و ما بدلوا تبدیلا.

 

چند روز پیش اتفاقا در یکی از این شبکه‎ها نوشتم: خسته‎ام از این‎همه افسر جنگ نرم و با بصیرت جوان و فعال فرهنگی بیکار و تنبل و...
شیر خدا و رستم دستان و افسر جنگ سختم آرزوست!


پیران وفادار در این عرصه غریب‎اند
یارب برسان خیل هژبران جوان را

این سوخته‎جانان همه در خط امان‎اند
یارب برسان یار امین را و امان را

آیینه مگر آورد از محضر قرآن
تفسیر کند مرز یقین را و گمان را

نبض من و یاران همه زیر نظر اوست
کو دست کریمش که بگیرد ضربان را

باشد به اشارات شهید همدانی

راهی بنمایند من هیچ‎مدان را

(قزوه، علیرضا)

 

یاعلی مدد.

 

  • حسن صنوبری