«جنینی» | برای روز تولد دایی حسن
چهارشنبه, ۴ فروردين ق.ظ
ادامۀ شخصینویسی: روزی که گذشت (سوم فروردین) روز تولد دایی حسنم بود. چند روز پس از روز درگذشتش. اولین روزهای بهار تولد و آخرین روزهای زمستان مرگ. درست مثل طبیعت. و درست مثل طبیعت: تولد پس از مرگ. رباعی آقای انسانی هم همین را میگفت تا حدودی: «پس مرگ مخوان تولدی دیگر بود».
در خاطرات دوستان و همرزمان و بستگانش تاکید میشد که او چندبار کشته شده و دوباره زنده شده، که معروفترینش همان ماجرای اسارت است. اما ماجراهای دیگری هم هست. دیروز به همین ماجرای اسارت و شهید مفقودالاثریاش فکر میکردم. میگویند (و خودم در عکسهایش دیدم) آن قامت رشید، وقتی برگشته بسیار نحیف، تکیده و مچاله و جمعشده بوده، حدود هشتاد کیلو رفته و با حدود سی کیلو وزن برگشته. میگویند هنگام بازگشت بدنش با پشت خمشده و پاهای در سینه جمعشده خشکشده بوده است. وقتی این بخش را میگفتند یاد «جنین» افتادم. مطرح کردم، آنها هم تأیید کردند. جنین هم وزن خیلی کمی دارد. جنین هم از یک محیط بسته و تاریک میآید. جنین هم از عالم مرگ و نیستی به عالم وجود و هستی میآید. و جنین هم در خود مچالهشده است. شانۀ خم و پاهای به سینه چسبیده. وقتی هم به دنیا میآید بسیار رنج میکشد و البته در محاصرۀ اقوام و اطرافیان شاد و خیر مقدمگوست. و این نوزاد هم آهستهآهسته میتواند بایستد و راه بیفتد. همۀ این اتفاقات پس از بازگشت دایی حسن برای او افتاد. و برای من. دایی واقعاً یکبار رفت و دوباره از نو متولد شد. از نو رشد و نمو پیدا کرد. همان زمان که من واقعا جنین بودم و در دل مادر زندانی، او هم چون جنینی در خود مچالهشده بود و در زندان صدام زندانی. جالب اینجاست که آنطور که گفتهاند او نه خیلی میخواست و نه خیلی میتوانست چیزی جز مایعات بخورد. عین یک جنین. خیلی شباهتها پیدا کردم بین وضیت جسمی آن دوران دایی و جنین و نیز آن دوران جنینی خودم که اسم او را بر من گذاشته بودند. دو موضوع دیگر هم هست درمورد همین شباهتهای عجیب که فعلا بماند...
این هم هدیۀ ما برای تولد دایی:
وبلاگی به یاد حاج حسن
فاتحه مع الصلوات
در خاطرات دوستان و همرزمان و بستگانش تاکید میشد که او چندبار کشته شده و دوباره زنده شده، که معروفترینش همان ماجرای اسارت است. اما ماجراهای دیگری هم هست. دیروز به همین ماجرای اسارت و شهید مفقودالاثریاش فکر میکردم. میگویند (و خودم در عکسهایش دیدم) آن قامت رشید، وقتی برگشته بسیار نحیف، تکیده و مچاله و جمعشده بوده، حدود هشتاد کیلو رفته و با حدود سی کیلو وزن برگشته. میگویند هنگام بازگشت بدنش با پشت خمشده و پاهای در سینه جمعشده خشکشده بوده است. وقتی این بخش را میگفتند یاد «جنین» افتادم. مطرح کردم، آنها هم تأیید کردند. جنین هم وزن خیلی کمی دارد. جنین هم از یک محیط بسته و تاریک میآید. جنین هم از عالم مرگ و نیستی به عالم وجود و هستی میآید. و جنین هم در خود مچالهشده است. شانۀ خم و پاهای به سینه چسبیده. وقتی هم به دنیا میآید بسیار رنج میکشد و البته در محاصرۀ اقوام و اطرافیان شاد و خیر مقدمگوست. و این نوزاد هم آهستهآهسته میتواند بایستد و راه بیفتد. همۀ این اتفاقات پس از بازگشت دایی حسن برای او افتاد. و برای من. دایی واقعاً یکبار رفت و دوباره از نو متولد شد. از نو رشد و نمو پیدا کرد. همان زمان که من واقعا جنین بودم و در دل مادر زندانی، او هم چون جنینی در خود مچالهشده بود و در زندان صدام زندانی. جالب اینجاست که آنطور که گفتهاند او نه خیلی میخواست و نه خیلی میتوانست چیزی جز مایعات بخورد. عین یک جنین. خیلی شباهتها پیدا کردم بین وضیت جسمی آن دوران دایی و جنین و نیز آن دوران جنینی خودم که اسم او را بر من گذاشته بودند. دو موضوع دیگر هم هست درمورد همین شباهتهای عجیب که فعلا بماند...
این هم هدیۀ ما برای تولد دایی:
وبلاگی به یاد حاج حسن
فاتحه مع الصلوات