یک: عدالت مد شده. مثل آزادی که مد شده بود دهه هفتاد. مد شدن یک چیز به معنای بد بودن آن نیست لزوما. اما زنگ هشداری است که اگر خوبی محض هم باشد ممکن است از درون تهی شود. هر جنسی در بازار مد میشود تقلبیاش هم هزاربرابر تولید میشود. الآن دیگر پایهگذاران بیعدالتی در جمهوری اسلامی هم در نامه سرگشادهشان از کاخهای سلطنتیشان فریاد واعدالتا سر میدهند. دیگر کسانی که شاید از مال دنیا یک بیسکوئیت اشتراکی دارند و اما آن را هم حاضر نیستند بین خودشان و برادر کوچکترشان درست تقسیم کنند هم عدالتخواه شدهاند. مد شده، پس خریدار دارد و خوب فروش میرود: عدالت. دیگر کسانی که پا روی دهان اعتراض به حق دیگران گذاشتهاند هم گردن از پنجره کشیدهاند برای اعتراض به بیعدالتی.
دو: عدالت یک مفهوم ساده اخلاقی است. سیاسی نیست. از خود ما شروع میشود. از زندگی خانوادگی کوچکمان. از محل کارمان. از جمع دوستانمان. عدالت از پایین شروع میشود. عدالتی که بخواهد اول از بالا، از حوادث بزرگ، از روزنامهها و هیاهوها شروع شود عدالت نیست، رویاست، شعار است، کمپین تبلیغاتی است و مسئولیتگریزی است. جدا از ظالمها، متقلبها، شارلاتانها و ریاکارها، بسیار کسان را دیدهام که در ماجراهای بزرگ رسانهای فریادهای حماسی عدالتخواهانه سر میدهند اما بغل گوش خودشان بیسروصدا گوش دیگران را میبرند، ایشان هم میبینند و چیزی نمیگویند. با این لایکها و کامنتها عدالت محقق نمیشود. اول دور و بر خودت را ببین، اول بفهم چه دارد میگذرد اطرافت و حق و عدل را در همانجا پیاده کن، بعد بیا از کار این و آن ایراد بگیر. تو اگر جای این مسئولان بودی چهبسا هزار برابر بدتر بودی. باور کن حدت همین است فعلا.
سه: الآن بیشتر از خود عدالت، فحشدادن به بیعدالتی مد شده. بیشتر از تلاش برای تحققش، بیشتر از ستایش جلوههایش، فقط شکایت و داد و قال رایج است. البته این داد و قال کمارزش نیست، ولی اگر با تلاش برای تحقق عدالت و تقدیر و حمایت از عادلان همراه نشود جسارتا زر مفت است، رجز ترسو از بالای درخت است، فلان در بازار مسگرهاست. ندیدن بیعدالتی اگر با دیدن عدالت و ایجاد و رعایت عدالت همراه شد تازه میشود یکی از مراحل سهگانۀ قیام به عدل و قسط.
چهار: در همین ماجرای طبری همۀ ما از تباهی و زشتی این مرد سخن گفتیم، از لزوم بازخواست از حامیانش حرف زدیم، همه تبهکاری و فضاحت طبری را دیدیم و نمایش دادیم، اما هیچکس «محکوم شدن» این مجرم را در دادگاه فرزندان انقلاب ندید. مثل طبری و بدتر از طبری همواره و در همه جای دنیا بودند و هستند، اما در کمتر سرزمینی شده چنین فردی با اینهمه نفوذ و رندی و گردنکلفتی به دام بیفتد و متهم شود و راهراهپوش. این هم دیدن دارد و کسی که نتواند یا نخواهد ببیند خودش از عدالت دور است. از طرفی ما مشایخ و دانیالزاده و قاضی منصوری و انوشه و قاسمزاده و همه همدستان طبری را میشناسیم و میشناسانیم، اما جبهۀ مقابل را نه، چه آنان که دنبال پرونده طبری بودند در خود قوه قضاییه و عاقبت گیرش انداختند (طبعا رییسی به تنهایی و بیدلیل نمیتوانسته او را برکنار متهم کند) چه انبوه کسانی که دربرابر طبری و طبریها ایستادگی کرده بودند و طی اینهمه سال زیر پای این جماعت فاسد له شده بودند. مثل بازپرس فراهانی و حمیدرضا رستمی و خیلیهای دیگر که نمیشناسیمشان. عقلا میدانند همین دادستان رسول قهرمانی چه ریسک عظیمی را به جان خریده که اینگونه در این جایگاه قرار گرفته است.گرچه به ما خارج از گودها باشد میگوییم: خب وظیفهاش است! همچنین است موضوع تاجگردون در مجلس. همچنین است انبوه خائنان و مفسدان و دزدان گردن کلفتی که اصلا در زمان همین آقای آملی لاریجانی محکوم شدند: بابک زنجانی، قاضی مرتضوی، محمدرضا رحیمی، مهدی هاشمی، حسین فریدون و ... آیا جوانان پرشور و عدالتخواه برای مبارزه با این مفاسد و محکومیتشان به کسی دستمریزاد گفتند؟
بله در جامعهای که تحقق عدالت ارزش نیست، در جامعهای که قهرمانان عدالت شناخته نمیشود و قدر نمیبینند و تنها ناقضان عدالت به تیتر اول روزنامهها میرسند و هشتگشان ترند میشود عدالت ریشه نمیدواند. در جامعهای که مردمش یاد نمیگیرند از تماشای تحقق عدالت لذت ببرند، نتیجه تنها افسردگی و خمودگی از تماشای بیعدالتی است.
محکوم شدن طبری در قوه قضائیه و اخراج تاجگردون از مجلس یعنی ایران امروز با همه مشکلاتش در شاخصۀ عدالت از بسیاری از کشورها جلوتر است. یعنی انقلاب اسلامی نقطه ضعف امروزینش را شناخته است و دارد با آن مقابله میکند. اما بسیاری از رسانهها و احزاب سیاسی گوناگون به خاطر منافعشان ماجرا را جوری دیگ روایت میکنند تا ذهن و کنشگری ما به سمتی غیر از حمایت از تحقق عدالت هدایت شود.
پنج: اینجا هم باز کم کاری اهالی رسانه و هنر و فرهنگ آشکار است. اگر در همین سیستم قوه قضاییه کشورمان کسی مثل شهید سید اسدالله لاجوردی قدر میدید، اگر قوه قضاییه حمایت میکرد تا سینمایی باشکوهی از زندگی این مرد سالم و صادق ساخته شود، اگر هنرمندان چنین افرادی را میشناختند و میشناساندند به نوجوانان و جوانان ایرانی، شاید طبریبودن ارزش نمیشد در قوه قضاییه و چنین پروندهای را لااقل با چنین وقاحتی شاهد نبودیم.
جای خالی سینمای عدالت و کلا هنری که عدالت را ببینید و روایت و ستایش کند خالی است. لازم هم نیست خیالپردازی و افسانهسرایی شود، کافیست همین پروندههای جنجالی و به نتیجه رسیده و موفق را با هنرمندی و صداقت به سینما ببریم. و مطمئن باشیم اگر ما این کار را نکنیم دشمنانمان با دروغ و دغل و وارونمایی این کار را میکنند.
دلمان میخواهد ایران قوی باشد. دلمان میخواهد پیشرفت کنیم. دلمان میخواهد برنده باشیم. دلمان میخواهد کشورمان سربلند باشد. دلمان میخواهد فرزندانمان به ما افتخار کنند. دلمان میخواهد شهیدانمان از ما راضی باشند. دلمان میخواهد مدیون همدیگر نباشیم. دلمان میخواهد این روند افتضاحات متوقف شود؛ یا لااقل کند شود. دلمان میخواهد شعارها کمتر شود. دلمان میخواهد کارها بیشتر شود. دلمان میخواهد نمایندهمان دزد نباشد. باندباز نباشد. تنبل نباشد. بیسواد نباشد. فحاش نباشد. بیتخصص نباشد. بیتجربه نباشد. بیتفاوت نباشد. فامیلباز نباشد. خودرأی نباشد. یکدنده نباشد. تفرقهافکن نباشد. قبیلهگرا نباشد. سیاستزده نباشد. عقدهای نباشد. سنگدل نباشد. احمق نباشد. آدم آهنی نباشد. مترسک نباشد. ترسو نباشد. بچه نباشد. پیر نباشد. افراطی نباشد. تفریطی نباشد. خنثی نباشد. بیهویت نباشد.
به شخصه خیلی دوست داشتم که یک فهرست متحد و منسجم و مقتدر جلوی رویم باشد. دلم میخواست آدم خوبها همه در یک فهرست در کنار هم باشند. منظورم از آدم خوب لزوما همفکر من از نظر سیاسی نیست؛ منظورم این است: اگر سنی ازش گذشته اولا کارنامۀ قابل دفاع داشته باشد و ثانیا خرفت و ازکارافتاده نباشد. اگر جوان است اولا در یک امر (غیر از سیاست و شعار!) متخصص باشد و ثانیا برنامه مشخصی داشته باشد. اگر عدالتخواه است فحاش و نفرتپراکن نباشد و هویت خود را تنها بر نفی دیگران بنا نکرده باشد. اگر اصولگرای سنتی است شخصیت تزئینی، صلح کل و فاقد کارآمدی نباشد. اگر اصلاحطلب است حامی افتضاحات روحانی و منکر اشتباهات عظیم جریانش نباشد. آدم خوب مهم نیست واقعا چه جناح یا رویکرد سیاسی دارد، مهمتر از همه این است که آدم باشد. آدم سیاهپوست هم باشد آدم است. زن هم باشد آدم است. نابینا هم باشد آدم است. سه متر قدش باشد هم آدم است. پرسپولیسی هم باشد آدم است. استقلالی هم باشد آدم است.
یک عالمه فهرست منتشر شده تا الآن. تعدادی مربوط به اصلاحطلبان و کارگزاران است که اتفاقا اختلافهایشان خیلی کم است. اما فکر نمیکنم وجدان بیداری بتواند به راحتی به مسببان و حامیان وضع موجود رأی بدهد. مهمتر از بُعد سببیشان هم واقعا بعد حمایتیشان است. بهتر است مدتی استراحت کنند این حامیان آقای روحانی، زیستجهانِ برجامی، دلار جهانگیری، اقتصاد نیلی، سیاست آشنا، ادبیات نوبخت و مظلومیت فریدون و نجفی.
چندتا فهرست هم داشتیم از منتقدان وضع موجود که افراد اختلافیشان خیلی زیاد بود. واقعا هم به نظرم در همه یا اکثرشان آدم خوب بود. الآن دریغم میآید که همۀ آن آدم خوبها در این فهرست وحدت جمع نشدند. مخصوصا دریغم میآید که آدمهایی مثل وحید یامینپور (با همه انتقاداتی که بهش داشتم) در این فهرست نیستند یا بعضی پیرمردهای تزئینی با کارنامههای کمرنگ به جایشان هستند. اما از آنطرف هم خوشحالم که این فهرست در مجموع یک فهرست قدرتمند و ارزشمند است. فهرستی که هم میانسالانی مثل محمدباقر قالیباف دارد، که باز با همه انتقاداتی که به او و بعضی اطرافیانش داشتیم بیشک از موفقترین مدیران جمهوری اسلامی است و هم جوانانی مثل فاطمه قاسمپور که سلامت شخصیتیداشتنشان به معنای تخصص و سواد بالا نداشتنشان نیست.
به احترام آنهمه ایثار و ایراندوستی و نیت خیری که این مدت با جهالتها و لجاجتها و تفرقهافکنیها جنگیدند من هم سعی میکنم به همین فهرست سینفره رأی بدهم و با وسوسۀ دستبردن در آن مقابله کنم.
دو اشاره پیروی یادداشت قبلی درباب «مسئولیت»
یکم: چرا و چگونه روحانی مسئول اصلی اتفاقات اخیر است؟
شاید یکچیزهایی را باید مرور کنیم تا از گیجی دربیاییم. ماجرای اخیر چند نکته و مرحله داشت که همه تمرکزها فقط روی یکی از آنها بود. یعنی مرحله «تصمیم به حذف یارانه بنزین» و بازگشت دوباره به «سهمیهبندی بنزین». امری که اتفاقا عقلاییترین و منطقیترین بخش این ماجرا بود و اصلا چیز عجیبی نبود. چون قبلا هم انجام شده بود و هیچ اعتراضی هم در پی نداشت. ضروری هم بود و حتی ضروریتر از قبل. چون با بیارزششدن پول ملی در یکی دوسال اخیر،حجم گستردهای از بنزین کشورمان به بیرون قاچاق میشد و یعنی سرمایههای کشورمان مفتمفت به تاراج بیگانگان و کشورهای همسایهمیرفت.
اما پس از این نکته اولی، چند نکته دیگر که سزاوار است بیشتر رویشان تمرکز کنیم، به ترتیب قابل دفاعبودن به شرح زیر است:
نکته دوم: خود قیمتگذاری جدید که میتواند قابل بحث باشد و در میان کارشناسان اقتصادی هم مدافعان و مخالفان زیادی دارد.
نکته سوم: چگونگی انجام کار، که با توجه به پیشینه آن و وجود تجربه قبلی هیچ دفاعی نمیتوان از آن داشت. طبیعتا وقتی تجربه کاری در کشور وجود دارد مسئول جدید نمیتواند بگوید نمیتوانستم چیزی را پیشبینی کنم. این مسئله هم تدبیرها و تمهیدات فراوانی در حوزههای گوناگون میطلبیده که هیچکدام رعایت نشده، از احترام قائل شدن برای شعور مردم و آگاهسازی پیشینی در رسانهها تا تمهیدات امنیتی و دفاعی درمورد پمپبنزینها تا انتخاب شب عید برای گرانی!
نکته چهارم: نفس اینکه چرا باید این سهمیهبندی دوباره انجام شود؟ آنهم وقتی این کار با همه دشواریهایش قبلا در زمان آقای احمدینژاد انجام شده بود و برخلاف اینبار تمهیدات و تدبیرها هم رعایت شده بود. چرا روحانی یکتجربه هشتساله موفق (از 1386 تا 1394) را بهخاطر لج و لجبازی (اگر نگوییم خیانت به کشور و سرمایههایش) لغو کرد که حالا در شرایط بحرانی و بعد از خالیکردن خزانه کشور مجبور شود برود سراغش؟
نکته پنجم: نفس اینکه چرا باید وضعیت اقتصاد کشور به چنین شرایطی که در اوج دوران بحران اقتصادی و در شدیدترین وضع گرانی و ناتوانی اقتصادی خانوارهای ایرانی دوباره بنزین گران شود؟
این «تصمیم سران قوا» که مدام میگویند و همچنین حمایت رهبری و همچنین حمایت بسیاری از کارشناسان اقتصادی فقط مربوط به بخش اول است که در این چهار بخش اخیر نیست. نهایتا بتوانیم نظر دو قوه دیگر را به جز نکته اول در نکته دوم هم بدانیم. اما در سه نکته بعدی که اتفاقا هیچکدامشان اصلا و ابدا قابل دفاع نیستند و مسبب اصلی فاجعه اخیر هستند، تمام مسئولیت، تاکید میکنم تمام مسئولیت متوجه شخص آقای روحانی و دولت متبوع ایشان است. مجلس هم البته تا آنجا که با حمایتها یا تغافلهایش به نکته چهارم و پنجم کمک کرده مسئول و مقصر است.
اینجا اگر یک کشور انقلابی واقعی بود، به خاطر این همه فاجعه که رخ داد، به خاطر اینهمه خون که از طرفین درگیری و طرفهای بیرون از درگیری ریخته شده، خیلیها باید اعدام میشدند. منظورم به آن جمع مزدور عربستان و سلطنتطلبها و... یا افراد زندانیشده نیست. منظورم آن «اشرار»ی هستند که هرروز با انبوهی محافظ و بادیگارد از سر میز صبحانه در خانه به سر میز ناهار در محل کار میروند!
دوم: جز مسئولان فاسد و جز اشرار و بیگانگان چه کسانی مسئول اتفاقات اخیرند؟
میدانم سوال دشواری پرسیدم. اگر منصف باشیم یکجورهایی همهمان در همه مشکلات تقصیرات و مسئولیاتی داریم. ولی خب کم و زیاد دارد. اما طی بحثهای فراوانی که با افراد مختلف و نگاههای متفاوت داشتم بحثم با دو نفر باعث شد بیشتر به این پرسش فکرکنم. این دو نفر خیلی شبیه به هم فکرمیکردند و زندگی میکنند. هردو از اقشار کم درآمد جامعه هستند (یعنی در شرایط اخیر بهشدت آسیب دیدند). هیچکدامشان تاکنون با سلبریتیهای حامی آقای روحانی سلفی یادگاری نگرفتند. هیچکدامشان سهام بالایی در شرکتهای خصولتی وابسته به وزرای دولت نداشتند. هیچکدامشان در مهمانیهای باشکوه مرحوم هاشمی رفسنجانی جزو مدعوین نبودند. هردو هرروز برنامههای سیاسی ماهواره را دنبال میکنند و هردو به من تذکر دادند اگر میخواهم بفهمم در پشت پرده چه خبر است باید برنامههای ماهواره را ببینیم. هردو کلیت نظام را مقصر وضع موجود میدانستند و هردو میگفتند تنها راه حل مشکل نابودی رژیم جمهوری اسلامی است. اینها هیچکدامشان نفوذی سعودی و مجاهدین خلق و سلطنتطلبها نبودند (حداقل درمورد یکیشان مطمئنم!). هیچکدامشان هم دروغگو نبودند. کلا آدمهای بدی هم نبودند به نظر من. در انتهای بحث با هرکدامشان، ازشان پرسیدم به چه کسی رای دادی؟ اصلا رای دادی؟ فکرمیکنید پاسخ چه بود؟ «بله رای دادم. به روحانی رای دادم». حتما میتوانید ادامه بحثمان را حدس بزنید. بحثی که فقط یک نتیجه داشت : «من هیچ مسئولیت و تقصیری ندارم. اشتباه من هم تقصیر خودشونه!».
مسئولین که همه مسئولند به نحوی، اما حقیقتش را بخواهید بعد از دولت و مجلس، مهمترین مسئولان وضع اخیر، کسانی هستند که به این دولت و مجلس رای دادند. من نمیگویم حق نداشتند رای بدهند یا الآن حق ندارند اعتراض کنند. اما در شرایط کنونی اول از همه باید مسئولیت خودشان را در بلایایی که بر سر کشورمان آمده بپذیرند بعد اگر وقتی ماند و رویشان شد حرف جدیدی بزنند. چون حقوق در برابر وظایف است و نمیشود تو از حقوقی بهرهمند باشی و وظایفش را به دیگری محول کنی!
انسانی که دچار بیماری جبراندیشیاست، در همه مصائب خودش را مبرا میداند و نمیخواهد مسئولیت هیچکدام از افتضاحات خودش را بپذیرد. همیشه یک دیگری باید باشد که این مسئولیتها بیفتد گردن او. یکروز این دیگری میشود: خدا، تقدیر، تاریخ، روزگار، شانس، بخت، اوضاع ستارگان و... یکروز هم برای ایشان میشود: جمهوری اسلامی!
در اینباب همه را به مطالعه رمان «بیکتابی»عزیز فرامیخوانم!
الآن بهترین وقت بود برای ژستِ قهرمانگرفتن، برای خودنمایی، برای «دیدید گفتم!»گفتن، حتی برای سکوت، با هدف تنبیه روحانیِ بیلیاقت و آن نادانهایی که برای سرکار آمدنش در خیابان با تیشرت آی لاو آمریکا و دلار میرقصیدند، یعنی دقیقا همانجور که بعضی عدالتشعاران و جوجهچپهای پوچ دوست دارند و توقع از رهبری.
اما سیدعلی خامنهای میان اینهمه گزینۀ جذاب بار دیگر نجات کشور را انتخاب کرد. این فرق یک آدم مسئولیتپذیر با یک آدم جاهطلب است.
همه میدانیم روحانی گند زده. همه میدانیم اگر نه همه مسئولیتها، ولی قطعا بیشتر مسئولیتهای ویرانیها و گرانیهای اخیر، مستقیماً متوجه دولت فشل روحانی است. ولی همه باید یادمان بیاید این روحانی با رای اکثریت ملت و با حمایت و پروپاگاندای بخش قابل توجهی از نخبگان در دو دوره رأی آورده و بر سر کار آمده. همچنین است مجلس شورای متبوع و پرستشگرش. در چنین شرایطی کسی که باید دولت را محکوم کند قطعا رهبری نیست. مخصوصا اگر او را پدر جامعه بدانیم نه یک سیاستمدار جزء و عقدهای که دنبال عقدهگشایی است. چون رهبری حرفهایش را زده. همان سال 91 که میگفت رئیس جمهور باید جهادی و جوان باشد حرف امروزش را زده. تمام این سالها (از 92 تاکنون) که میگفت اقتصاد کشور را معطل خارجیها نکنید، که همهچیز را به برجام گره نزنید، که به آمریکا اعتماد نکنید حرفهایش را زده بود. وقتی در خطبه عید فطر 97 قبل از ماجرای ارز و طلا توطئه جدید اقتصادی دشمن را به دولت هشدار داد حرفش را زده بود. امروز اگر بخواهد حرفی علیه روحانی و مدیریت افتضاحش بزند حرف جدیدی نزده، حرف اضافی زده. چون الآن وقت حرف و انتقاد نیست.
خیلی از کسانی که دیروز توقع داشتند رهبری علیه دولت حرف بزند و خود به صف معترضان بپیوندد حتی از آمار غیررسمی شهدا و کشتهها و خسارات اخیر خبر نداشتند و ندارند. شاید با این فیلترینگ وسیع تاحدودی هم حق داشتند.
اما با توجه به شرایط منطقه و تجربه کنونی همسایهمان نه! حق نداشتند. اگر میخواهید بدانید نتیجه مخالفخوانی رهبری در این شرایط چیست نگاهی به عراق و مخالفخوانی آن سیدعلی دیگر بیاندازید. آیتالله سیستانی عزیز و باتقوا، آیتالله سیستانیای که در برهههای گوناگون به داد عراق رسیده بود، اینبار در برابر مفاسد و ناکارآمدی دولت، صددرصد طرف معترضان را گرفت، بهجایش چه اتفاقی افتاد؟ آیا نتیجه خوب بود؟
در عراق هم مثل ایران دو انرژی در خیابان بود، یکی انرژی مردم معترض و یکی انرژی اشرار و مزدوران سعودی و اسرائیل و باقیماندههای صدام و داعش. با حمایت آقای سیستانی انرژی پاسداران امنیت عراق و نیروهای عمیقا مذهبی و متدین هم به این دو انرژی افزوده شد و نتیجه کشتارها و توحشهای بیسابقه شد. بسیاری از اعضا و خانوادههای حشدالشعبی و خانوادههای شهدای عراقی هم همراه با دیگر معترضان به خیابان ریختند و از آنجا که رهبری و جهتدهی اعتراضات به دست اشرار و رسانههای سعودی افتاده بود، دو گروه مردم عادی و این مردم مذهبی و انقلابی، فقط تبدیل شدند به سیاهلشکر گروه نخست، امری که منجر به تشدید جنایات و ویرانیها در عراق شد.
حال تفاوتی که عراق با ایران دارد این است که ایران دشمنان بهمراتب بیشتری نسبت به عراق دارد و وسعت پهناورتر و اقوام و مذاهب رنگآمیزتر. امری که در شرایط بحران تهدیدهای بیشتری را با خود دارد. در چنین سرزمینی و در چنین شرایطی اگر قرار باشد معترضان و ناراضیانی که تاکنون به حکم مصلحت کشور از خانه بیرون نرفتند هم به جان خیابان بیفتند چیزی از ایران باقی نمیماند. چه آنان که میخواهند مشعل و چماق به دست بگیرند و رأسا ویرانگر باشند، چه آنان که حضورشان ظاهرا مسالمتآمیز باشد و باطنا تقویتکننده و سیاهلشکر اشرار ویرانیطلب.
قطعا در این ماجرا اگر رهبری هم به دولت اعتراض میکرد، من و دوستانم هم الآن وسط خیابان بودیم، به جای اینکه بنشینیم و کمی فکرکنیم.
رهبری با سخنان دیروز خود خود را سپر بلای دولت ناتوان و مجلس بیمایه (اگر نگوییم فاسد و خائن)ی کرد که مردم انتخابشان کردند؛ دقیقا برای حفظ امنیت همین مردم و کشورشان. فهم این نکته به گذشت زمان و فروکشکردن هیجانات نیاز دارد.
پ ن: در این جمله «من در این امور سررشتهای ندارم» هم البته نکات و اشارات و کنایاتی هست که بعدا میشود بازشان کرد
پ ن 2: چرا هیچکس نمیپرسد در این روزهای دشوار سید محمد خاتمی در کدام پمپ بنزین دارد بنزین میزند؟!
یادداشت دوم درباره وقایع آبان 1398 : چرا روحانی مسئول اصلی اتفاقات اخیر است؟

عدالتنویسی
در موضوع پرونده جنایی محمدعلی نجفی دو یادداشت در صفحات اجتماعی نوشتم. اول یادداشت اخیر:
وجدانهای بیدار نه! بیمار؛ ذهنهای منصف نه! منفعل
«اعوذباالله من الشیطان الرجیم. من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض فکانما قتل الناس جمیعا» قرآن کریم . سوره مائده. آیه 32
ما بیمار شدیم. به خاطر خوراک رسانهای فاسدی که خوردیم و تربیت رسانهای هوشمندانۀ دشمنانمان. مخصوصا در این ده سال. این بیماری اگر درمان نشود همه ما و سرزمین و آیینمان را هلاک خواهد کرد.
یک حنجره بود. آن حنجرهای که به طرفدار انقلاب میگفت و میگوید «تساهل پیشه کن»، «قضاوت نکن»، «انصاف داشته باش»، «عصبانی مشو»، «مطالبه مکن»، «سکوت کن»، «مصلحتبین باش»، «عارف باش»، «در اعماق آب سیر کن» و در عین حال به مخالف یا منتقد انقلاب میگفت: «عصبانی باش»، «بدبین باش»، «کینهات را ذخیره کن»، «کف خیابان باش»، «فحش بده»، «کامنت بگذار»، «خروشان و مواج باش»، «مطالبه کن»، «حرف بزن»، «فریاد بزن»، «فحش بده». یک حنجره بود که به «محمدعلی نجفی» گفت «قاتل باش و سرت را بالا بگیر» و به «محمد خرسند» گفت: «مقتول باش و ساکت باش».
نخستین مواجهه انسان با هر امری واکنشی، احساساتی و ناخودآگاه است. همانچیزی که در روانشناسی از آن با عنوان سازوکارهای دفاعی یاد میشود. تازه در مواجهۀ دوم است که برای انسان، آنهم انسان خردمند، کنشمندیِ آگاهانه و عاقلانه اتفاق میافتد. مثال: دوستتان با شیطنت، لیوانی را با سرعت بالای سر شما میبرد؛ ممکن است جیغ بزنید، ممکن است خودتان را کنار بکشید، ممکن است شما هم به دوستتان ضربهای بزنید، ممکن است خواهش کنید خیستان نکند... بعد میفهمید لیوان خالی بوده، از شوک درمیایید و به شوخی دوستتان میخندید. مطالعه نوع واکنش ناخودآگاه نخست، شاید برای روانشناس مسجل کند شما بیماری روانی دارید یا نه و اگر دارد کدامش: ترس، تهور، انفعال، بیشفعالی و...
استوریها، پستها، کامنتها و مجموعه مطالبی که شب گذشته در صفحات اجتماعی با موضوع جنایت جناب نجفی و قتل «میترا استاد» از سوی جماعت حزباللهی منتشر شد از نوع وانکش ناخودآگاه اول بود و نشاندهنده بیماری انفعال شدید فکری. اکثریت قاطع این مطالب چنین مضامینی داشتند «قضاوت نکنیم»، «برای هرکسی ممکن است اتفاق بیفتد»، «تسویه حساب نکنیم»، «شاید حق داشته»، «تندرو نباشیم»، «از مفتضحشدن دیگران خوشحال نشویم»، «حالا کاری است که شده»، «افراطی نباشیم»، «چیزی نگوییم»، «سراغ خاستگاه سیاسی و فکریاش نرویم» و... حرفهایی بعضا شاید درست بودند ولی نه در این جایگاه. دوستان ما بی که خودشان بفهمند عظمت جنایت و گناه را کمرنگ کردند و در حق مظلوم و تاریخ مظلومان ستم. بیکه بفهمند قبحِ قتل نفس را شکستند. انگار طرف پایش لیز خورده و در جمع زمین افتاده، هی آمدند گفتند مسخره نکنید، محکوم نکنید شاید برای شما هم اتفاق بیفتد!
برعکس، بعضی از مطالبی که امروز منتشر شدند تاحدی عاقلانه و کنشمندانه بودند. چون دیگر ناخودآگاه نبودند و نتیجۀ دومین مواجهه افراد با موضوع. اما قطعی است که ناخودآگاه جمعی گفتمان حزباللهی در اثر تبلیغات قوی دشمن بیمار شده. این مسئله در چند رویداد دیگر مثل ماجرای عید فطر و بعضی از انتخاباتها قابل مشاده بود: منفعل و منجمد شدن در مواجهه با رویدادهای بزرگ و مهم.
به دوستانی که هنوز در همان واکنش اولیه ماندهاند عرض میکنم: بروید یکبار دیگر خطبۀ 27 نهجالبلاغه را بخوانید. کجا بود که حضرت امیر (ع) فرمود: «فلو أن امرأ مسلما مات من بعد هذا أسفا ما کان به ملوما»؟ وقتی سربازان معاویه جواهرات یک زن یهودی و یک زن مسلمان را دزدیدند و کسی با آنها برخوردی نکرد؛ حضرت فرمود اگر مرد مسلمان از این غم بمیرد بر او حرجی نیست. حالا یک زن بدبخت را طرف با پنج گلوله، بدون دفاع، بدون هیچ آمادگی _حتی لباس_ در حمام خانهاش گلولهباران کرده، به بیمارستان نرسانده، فرار کرده تا پسربچه سیزدهساله زن بیاید مادر غرق به خونش را در حمام پیدا کند، و طرف برعکس مقتول آنقدر ذینفوذ و قلدر به حساب میآید در کشور ما که بعد با احترامات فائقه رفته خدمت نیروی انتظامی کمخردِ ما، نیروی انتظامی جلویش خم شده، دست داده، با قاتل خوش و بش کرده، چای برایش آورده. بعد هم صداوسیمای احمق ما برای اینکه از قافله انصاف و اخلاق مصنوعی عقب نماند، و شاید هم از ترس مسئولان دولتی، برای اولین بار پیش از دادگاه با یک مجرم، یک قاتل جانی مصاحبه کرده و گذاشته مجرم بدون شطرنجیشدن، بدون دستبند، بدون لباس راهراه در افکار عمومی خودش را تطهیر کند، ماده خام حمایتی بفرستد برای رسانههای طرفدارش و اتهام بزند به جنازهای که حتی نمیتواند بیاید و از خودش دفاع کند. این درحالی است که او یک چهره فرعی و جزئی نبود در دستگاه اصلاحطلبان و اعتدالگرایان . نجفی یک مهره کلیدی و سابقهدار و مهم اصلاحات بود. در هر سه دورۀ هاشمی خاتمی و روحانی مسئولیت کلیدی داشت و در سالهای اخیر رویای خام اصلاحطلبان برای رئیسجمهوری بود و حتی نسبت به روحانی امثالهم کاملا برایشان ترجیح داشت، چه اینکه یک اصلاح طلب اصیل و خالص محسوب میشد.
حالا اینجا اخلاق و عقل و عدالت میگوید چه کار کنیم؟ ماستی باشیم که بر دیوارِ خونین جنایت مالیده شویم یا پتکی باشیم بر بازوی جنایت و تزویر ؟!
پ ن: من قاضی نیستم. ولی اگر تفنگ بیاختیارم به همسرم شلیک شود، اولا میرسانمش بیمارستان. ثانیا اگر همسرم درگذرد، اینقدر با خوش و بش و آرامش جلوی دوربین موضوع را توضیح نمیدهم. حداقل گریه میکنم، توی سرم میزنم. ولو با طلاق و دعوا جدا شده باشیم از هم. بالاخره یکمدت که در آغوش هم بودیم . ما در رانندگی گربه را هم اشتباهی زیر بگیریم کنار میزنیم و تا یکهفته حالمان بد است. طرف کمتر از حیوان که نبوده، آدم بوده. یک آدم کشته شده!
و اینک آن یادداشت نخست روز نخست حادثه:
آرایش غلیظ
هیچکس از هیچ گناهی مبرا نیست و هیچکس نمیتواند خودش را برای همیشه از هیچ خطایی مصون بداند. باید به خدا پناه برد.
اما ببینید چه شخصیتی را میخواستند بر سرنوشت ما حاکم کنند. چه کسی را سالها بر فرزندان ما، بر آموزش و اقتصاد و فرهنگ ما گماشته بودند و رویای ریاستجمهوریاش را در سرمیپروراندند. ببینید چه کسی را بهزور امیر پایتخت کرده بودند و آنهنگام که با افتضاحات پیدرپی از تخت به زیر آمد، چه سوگواریها و گرامیداشتها و قهرمانسازیهایی برایش در عالم رسانه بهراه انداختند.
در تاریخ سرزمین ما همواره به عنوان بزرگترین متخصصان آرایش غلیظ رسانهای و تبلیغاتی از اصلاح طلبان یاد خواهد شد.
مثل دیگر موارد، باشد ذخیرۀ قبر و قیامتشان.
و خدا به ما مردم ایران و اینهمه ظاهربینی و ظاهرفریبیمان رحم کند.
خوشحالم که پیش از آنکه پردهها و نقابها فروافتند و کنار بروند، سنگی بر بساط تزویرشان انداخته بودم و در شأن محمدعلی نجفی نوشته بودم:
«زن در منظر انسانی که اندیشهی توحیدی و الهی نداشته باشد البته چیزی جز ابزار لهو و لعب و مجلسگردانِ عیش و نوش نیست. زن در منظر مرد بیمقدار البته که بیمقدار است ... زن در منظر فرد محروم از تربیت معنوی و کرامت اخلاقی، انسان نیست و کمال انسانی ندارد، نهایتا ابژه و موضوع سرگرمی و لذت است و جز این حظی از وجود آگاهانهی انسانی ندارد.»
در همان مطلب پیشبینی کرده بودم: «به نجفی کاری نداشته باشید. بگذارید او خودش خودش را ویران کند.»
و تاکید کرده بودم: «چقدر یک جناح سیاسی میتواند از عرق ملی و شرافت وطنی تهی باشد که منافع مردم و سرزمینش را پای انتخابهای سیاسی قربانی کند.»
متن کامل آن مطلب قدیمی
خدا در این شب قدر و قسمت و قیامت، از گناهان همهمان درگذرد.
از یادداشتهای چهارپنج سال پیشم (قبل از عصر تلگرام و اینستاگرام) که در روزنامه پنجره منتشر میشد:

رونوشت: به دوستانی که وقت بسیاری پای اینترنت میگذارند، آنهم با دلایل مذهبی (تبلیغ اسلام) و انقلابی (شرکت در جنگنرم+افزایش بصیرت). عدم توجه به نکاتِ اینچنینی باعث میشود دشمنی ما برای دشمنانمان منفعتآور باشد و دوستیمان برای انقلاب و اسلام، دوستیِ خاله خرسه.
یکم
مولایمان حسین(علیه السلام) یاریِ زعفر و جبرئیل را نپذیرفت، زیرا آنگاه، سپاهِ یزید باید با گروهی بجنگد که نمیبیندشان و این خلافِ جوانمردی است. حال ما با افرادی میجنگیم (یا حتی دوستی میکنیم) که نمیبینیمشان. ولی آنها با چشمِ باز با ما میجنگند. در فرهنگِ اصطلاحاتِ دینی اصطلاحی داریم به نامِ «شیاطینِ اِنس»؛ بهطورکل بررسی حضور و نحوهی عمل شیاطینِ _چه جن، چه انس_ در شبکههای اینترنتی و موبایلی در جای خود بسیار مهم و ضروری است؛ اگر به نظرتان بحث انتزاعی است، فقط یکی از مصادیق انضمامی و عینیاش را مطرح میکنم: «اسرائیلیِ فارسیزبان».
تا به حال این مسئله فکرکردهاید؟ تا به حال دراینترنت با یک اسرائیلیِ فارسیزبان روبرو شدهاید؟ از کجا معلوم «آری» و از کجا معلوم «نه»؟!
یکی از شاعران اهل فکر _علیمحمد مودب_ به تازگی در سخنانش نکتهای را درباره «به کاربردنِ زبان فارسی توسط امام خمینی» مطرح کرده که خودتان میتوانید در اینترنت بحثش را پیبگیرید. مسئلهای که باعث شد همان انگلستان که به زور زبان فارسی را در هند ممنوع کرد بیاید «بیبیسیفارسی» را برای ما راهاندازد. چون زبان پوشش است. این نکتهایست که من میخواهم به آن دقت کنید. شما وقت زیادی را برای خواندن یادداشت یا اظهارنظر(کامنت) کسانی میگذارید که فکر میکنید ایرانیای هستند با نگاهی متفاوت؛ یا نهایتا فریبخورده. شما گاهی مدتها وقت و انرژی میگذارید تا آنها را آگاه کنید. حتی خیلی وقتها حرفشان را باور میکنید یا برای امتیاز مثبت و منفیشان اعتبار قائل میشوید. مثلا با دیدنِ صد امتیازِ منفی و بیست امتیازِ مثبت برای یک حرفِ حق، نتیجه میگیرید: «پس بیشترِ مردم ایران با این حرف مخالفاند!» حالآنکه اینها شاید اصلا مردمِ ایران نباشند. چهبسیار جوانانِ «مدرسهنرفته ملاشده»ای که به خیالِ خودشان دارند برای هدایت آدمهای «فریبخورده» وقت میگذارند؛ ولی درحقیقت دارند پای دروغگویانِ «فریبنده» عمر تلف میکنند.
دوم
نیکآهنگِ کوثر در گفتوگوی خصوصیاش با مهدی هاشمی در سال۸٩ میگوید «بازیای که در اینترنت می شود بازی ضعیفی است. مگر بازدید از سایتهای فیلترشده چقدر است؟»
چقدراست؟ این مزدورِ امریکا میگوید روزهایی که این سایتها بیشترین بازدید را داشتند (پس از فتنه۸۸) هم بازدیدشان کم بوده. چیزی که میخواهم بگویم این است: بیشترِ این «بازدیدِ کم» را هم خود حزباللهیها برای «رصد» و فهمیدن اینکه الآن دشمن چه میگوید انجام میدهند. غافل که با رفتنِ به دکانِ بیمشتریشان و با افزایشِ بازدیدشان دارند به دشمن روحیه میدهند. غافل که «الباطل یموت بعدم ذکره».
این است نتیجهی عمرگذاشتنِ پای «بصیرت»،«جنگ نرم»،«رصد»و... برای کسانی که به باطنِ سخنِ رهبرشان توجهی ندارند.
آیتالله خامنهای: «کار شیطان، ایجاد اختلال در دستگاه محاسباتی شماست».
از یادداشتهای چهارپنج سال پیشم (قبل از عصر تلگرام و اینستاگرام) که در روزنامه پنجره منتشر میشد:
افراط یعنی هرجا هر دایرهای دیدی بگویی نماد فراماسونری است و مدام در حال حل کردنِ جدولِ اشکالِ فراماسونری در نقوشِ در و دیوار باشی. افراط یعنی همانطور که عرفا همه جا جلوهی خدا را میبینند تو همه جا جلوهی فراماسونری و شیطان را ببینی. افراط یعنی تاریخ نمادهای فراماسونری را به پیش از پیدایشِ خود فراماسونری ببری. افراط یعنی آنقدر در زندگی و افکار و گفتارت به فراماسونری و قدرتش بها بدهی که ناخواسته دچارِ ثنویت شوی؛ جهان دو مبدأ دارد: خدا و فراماسونری! افراط یعنی ناخواسته بگویی «یدالله فوق ایدیهم» و البته دست فراماسونری بالای دست خداست!
افراط یعنی وقتی برای اولینبار «ویدئو» به ایران میآید فکر کنی ویدئو یعنی فیلم مستهجن. فکر کنی دانشگاه یعنی لانهی فساد؛ فکر کنی رمان یعنی شیطان. افراط یعنی هر متفکرِ غربیِ بیچارهای که کتابش در کتابخانهی یک اصطلاح طلب دیده شده را هم تئوریپردازِ انقلابِ مخملی بدانی؛ ولو آن متفکر اصلا واردِ فلسفه سیاست نشده باشد؛ ولو آن اصلاحطلب اصلا از درکِ نظریات آن متفکر عاجز باشد! افراط یعنی با خیالبافی ارتش دشمن را چندبرابر کنی. افراط یعنی با جهالتِ خود تسلیمِ یأس و ترس شوی و فراموش کنی یأس همسایهی کفر است و ترس دستافزارِ شیطان: «انما ذلکم الشیطان یخوّف اولیائه».
تفریط یعنی قواعد بالا را برعکس کنی: هیچ توطئهای نیست؛ هیچ دشمنی نیست؛ هیچ خطری نیست.
تفریط یعنی اسم خودت را بگذاری «سرباز جنگ نرم» و خودت را در راه شبکههای اجتماعی حلقآویز کنی. تفریط یعنی اسم کارت را بگذاری «فعالیتِ فرهنگی» و مدام در حال «کپی/پیست» مطالب خبرگزاری فارس باشی. تفریط یعنی فکر کنی در حال «تبلیغِ اسلام و آگاهسازی مردم» هستی اما از موهای سفیدِ جدید مادرت و حالواحوالِ خانواده و همسایههایت و حتی زندگی خودت بیخبر باشی. تفریط یعنی با وقت گذاشتن و واردکردن عکس و اطلاعاتت در نرمافزاری که افسر ارشد اطلاعات رژیم صهیونیستی تالمون مارکو (نرمافزارِ «وایبر») مدیر و مؤسس آن است؛ به پر شدن پازل اطلاعاتیامنیتی دشمنت کمک کنی و در عینحال خیال کنی افسرِ جنگ نرمی! (این اطلاعات را حتی در ویکیپدیای انگلیسیِ تالمون مارکو هم میتوان یافت).
تفریط یعنی منبعِ اصلی اطلاعات و مرجعِ نخستِ مطالعاتت ویکیپدیا باشد. تفریط یعنی حتی برای خواندنِ قرآن روزانهات هم به شبکه وصل شوی. تفریط یعنی هر خبر، عکس یا مطلب جالبی که برایت میآید را بیتحقیق درباره صحت و سقم و اعتبارِ منبعش با دیگران به اشتراک بگذاری. تفریط یعنی وادادن در برابر پیشآمدها. تفریط یعنی اعتقاد و اندیشهات را به جمع بسپاری و فراموش کنی: «ولکن اکثر النّاس لایعقلون».
و قال امیرالمونین و یعسوبالدین مولانا الإمام علیابنابیطالب: «لا یری الجاهل الّا مفرِط اَو مفرّط».

فیلمی را برایتان میخواهم معرفی کنم که شاید هزاربار صداوسیما آن را پخش کرده است. شاید هم دههزاربار، شاید هم بیشتر. فیلمی که خودتان هم شاید صدبار نصفه نیمه دیده باشید. و مشکل هم همینجاست.
شاید چون هزاربار پخش شده و دیدید، همه را نصفه و نیمه دیدهاید. این یک قاعده است: تکرار زیاد، حجاب است. وقتی عرضه بسیار شد، تقاضا کم میشود. فراوانیِ عرضه، قدر و قیمتِ کالا را کم میکند. بهترین موسیقیهای کلاسیک جهان، که همه بزرگانِ موسیقی آنها را برآمده از نبوغ بینظیر سازندگانشان میدانند را اگر برای اکثر ما پخش کنند هیچ اهمیتی بهشان نمیدهیم و باور نمیکنیم شاهکارند. بس که از هر بلندگویی، ولو موسیقیِ تبلیغِ پوشک بچه، هزاران بار شنیدیمشان.
یک هوشیاری و تذکری باید در کار باشد که آدم بتواند حجابِ تکرار را کنار بزند.
فیلم سینمایی «الرساله» (پیام) که در ایران به «محمد رسول الله» معروف شده است در سال ۱۹۷۶ یعنی دو سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، توسط کارگردانی سوریهای به نام «مصطفی عقّاد» ساخته شده است. فیلمی که در روزگار خودش فروش و محبوبیت بالایی در غرب و شرق پیدا کرده است. باید تاکید کنیم نهتنها غرب و سینمایش پیش از این فیلم، هیچ تصور واضحی از اسلام و «حضرت محمد» (صل الله علیه و آله) نداشتند، بلکه در تمام جهان اسلام هم هیچ اثر امروزی سینمایی یا جهانی هویتبخش و غرورآمیزی وجود نداشت تا این یک میلیارد نفر به آن افتخار کنند، با آن کسب هویت کنند و به وحدت برسند. از این دو منظر، این فیلم ارزش فرهنگی فوقالعادهای دارد و کارگردانش نفر اول سینمای مسلمانان است.
.
شاید یکی از دلایل معنوی که باعث شد فیلم ارزشمند «مجید مجیدی آن تاثیری که باید را نداشته باشد، حرفهایی بود که در تضعیف و کوچک شمردن این تلاش عظیم در مقایسه با اثر خودش زده بود.
«عقاد چندسال پس از این فیلم، فیلم مهم و ارزشمند دیگری با عنوان «شیر صحرا درباره زندگی مسلمان مبارزی به نام «عمر مختار ساخت. این فیلم هم در سینمای اسلامی نظیر ندارد -جداگانه برایش مینویسم-. دو پروژه مهم دیگر عقاد ساختن سینمایی «صلاح الدین ایوبی و «امام خمینی» بود که با شهادت او و دخترش در عملیاتی انتحاری، هیچگاه آغاز نشد
.
یکبار محمد رسول الله «شهید» مصطفی عقاد را باید با دقت از ابتدا تا انتها ببینیم. فیلمی که نظر جهان را به اسلام جلب، و پس از قرنها شور ایمان را در دلهای مسلمانان زنده کرد

قسمت اول: نوشته شده در 17اسفند 1396
چهکسی فکرش را میکرد که هرروز فعالیتِ آقای «محمدعلی نجفی» در شهرداری تهران، خود نکوداشت و تبلیغی عملی شود برای دوران شهرداری دکتر «محمدباقر قالیباف» .
قالیباف اگر بخواهد باز هم نامزد ریاستجمهوری شود، با این افتضاحات دولت و شهرداری دیگر نیازی به تبلیغات ندارد.
دوران کوتاه مدیریت نجفی بر شهر تهران یکی از مفتضحترین و مضحکترین مدیریتها در تاریخ شهرداری تهران است در همه شئون، (چه آنانکه به چشم آمدند و مورد اعتراض مردم واقع شدند، چه آنانکه نهان ماندهاند هنوز). دوران شهرداری نجفی یعنی دوران بروز و ظهور کامل و خالص مدیریت کشور به روش اصلاحطلبان: کار نکن، متهم کن.
مدتی بود که سیاسی نمینوشتم و نمیخواستم هم بنویسم. اما در روزهای اخیر که بحث «رقص دخترهای نوجوان» در محضر و دربار جناب نجفی مطرح شده، نگران شدم که به این موضوع زیاد پرداخته شود. نجفی نباید به خاطر مجلس رقص محکوم شود. نباید به خاطر مجلس رقص برکنار شود. مدیر نالایق، ناتوان و ناکارآمد باید به خاطر بیلیاقتی و ناتوانی و ناکارآمدیاش عزل و محکوم شود و سیلی بخورد. بزرگشدنِ اتهام نجفی به شرکت و تایید مجلس رقص، خود پوشش و حجابی است برای پنهانشدن اتهامات فراوان او در ناکارآمدی و بیلیاقتی مدیریتی.
من از اینکه چنین برنامهای در مجلس جناب نجفی و تحت اشراف ایشان برگزار شد و ایشان هم هیچ به روی مبارک نیاوردند تعجب نکردم. زن در منظر انسانی که اندیشهی توحیدی و الهی نداشته باشد البته چیزی جز ابزار لهو و لعب و مجلسگردانِ عیش و نوش نیست. زن در منظر مرد بیمقدار البته که بیمقدار است و از کودکی باید به خاطر قر و اطوار آمدن تشویق شود و روی سن برود. زن در منظر فرد محروم از تربیت معنوی و کرامت اخلاقی، انسان نیست و کمال انسانی ندارد، نهایتا ابژه و موضوع سرگرمی و لذت است و جز این حظی از وجود آگاهانهی انسانی ندارد. البته که اینها در این برنامه، تعریفِ زن را به پیش از 57 و حتی پیش از اسلام بازگرداندند. بحث مخالفت با موسیقی و هنر و شادی نیست (حتی خود رقص هم جای بحث دارد و قابل تشکیک و ترتب است، که البته نوع رقصی که در ابتدای فیلم منتشرشده بود نازلترین ومبتذلترینش بود) بحث نوع نگاه به مسائل و عقبگرد فرهنگی است از آن اندیشه گرامی و فرمایش والای «امام خمینی» : «این مقام زن نیست؛ این عروسکبازی است نه زن. زن باید شجاع باشد؛ زن باید در مقدرات اساسی مملکت دخالت بکند، زن آدمساز است، زن مربی انسان است.». وگرنه اسلام نه مخالف حضور اجتماعی زن است نه مخالف هنر و هنرمندی و پیشرفت و موفقیت او. زنی که امثال ایشان تربیت میکنند زنی است که دیروز اعراب جاهلی و پهلوی و امروز حکام فاسد خلیج و ترامپ مد نظر دارند: ملعبه.
اما از این برادرتان بپذیرید و گناه این خیانت بزرگ فرهنگی را بگذارید گردن راهبرد فرهنگی کلی مسئولانِ خودباخته و بیشخصیتِ فعلی. به نجفی کاری نداشته باشید. بگذارید او خودش خودش را ویران کند. چنانچه در مسئولیت قبلیاش با «شیردال تقلبی» چنین کرد.
تنها چیزی که همه دوستداران ایران با هر سلیقه سیاسی را در همان ابتدا متحیر کرد این بود که چرا اصلاحطلبها به جای «محسن هاشمی» که دستکم تجربه مدیریتی قابل قبولتر و آشنایی بیشتری با موضوع مدیریت شهری داشت، مدیریت تهران را به نجفی دادند. چقدر یک جناح سیاسی میتواند از عرق ملی و شرافت وطنی تهی باشد که منافع مردم و سرزمینش را پای انتخابهای سیاسی قربانی کند. انتخاب هاشمی هم انتخابی بیگانه با سیاست و اندیشهی حزبی اصلاحطلبها نبود، اما رجحان نجفی بر هاشمی -علیرغم افتضاحات مدیریتی و کاری پیش از اینش- فقط به این دلیل است که او در منظر این جماعت سرپردهتر، خودیتر و سیاستبازتر است.
حداقل بعد از مدیریت قالیباف این را میفهمیم که مدیریت یک کلانشهر، یک کلانمرد و کلانمدیر میخواهد، نه خردهمدیر و چهرهی تزئینی.

.قسمت دوم: نوشته شده در 25اسفند 1396
ظاهرا هفته گذشته من در اتفاقی عاشقانه و خارقالعاده داشتم به همان چیزی فکر میکردم که محمدعلی نجفی فکر میکرد.
اینکه واقعا چه دورۀ مفتضحی شده این دورۀ شهرداری؛ اینکه ادارۀ شهر بزرگی مثل تهران کار امثال من و نجفی نیست. نشان به این نشان که پس از اینکه من متنم را منتشر کردم نجفی هم در حرکتی عاقلانه استعفا داد.
البته تبلیغاتچیهای اصلاحطلب طبیعتا کاری به بود و واقعیت ماجرا و فکر دوتاییِ من و نجفی نداشتند. آنها برای این تربیت شدهاند که چگونه هر اتفاقی در هرکجای جهان بیفتد را طوری بازنمایی کنند که انگار موفقیتی دیگر یا مظلومیتی دیگر برای همحزبیهایشان بوده است. به همین خاطر تیترها و عکسهایی را برای استعفای مفتضحانه نجفی برگزیدهاند که اگر کسی با فضای سیاسی ایران آشنا نباشد -چنانچه عرض شد- فکر میکند صاحب عکس هنگام جانفشانی در حومه ادلب یا لاذقیه به شهادت رسیده است، یا وقتی شهروندان تهران زیر بوران برف یا انبوه آلودگی یا استرس زلزله گرفتار بودند، جناب شهردار خود را به وسط میدان رسانده و حتی پیرمرد باغبانی را که زیر گاری گرفتار شده بوده با نیروی شگفت و روحیۀ جهادی خود نجات داده! (یک روزدر مادلن! یک روز در تهران!)

با اینحال من و نجفی که خودمان میدانیم اوضاع از چه قرار است. میدانیم ماهی مرده را هر وقت از آب بگیریم خدمتی کردهایم به سلامت آب. میدانیم که در این مدت هواداران آتشین اصلاحطلبان هم چقدر از اوضاع شهر خشمگین بودند. میدانیم تیتر «تنهاترین شهردار» روزنامه آفتاب یزد چقدر شوخی است برای شهرداری که دولت و مجلس و شورای شهر و رسانههای اجارهی و زنجیرهای پشتش هستند. میدانیم این قالیباف بود که در زمان شهرداریاش دوتا رئیس جمهور علیهش بودند و از سر رقابت با قلدری بودجهاش را قطع کرده بودند، نه نجفی. من و نجفی خودمان میدانیم تا همینجایش چقدر ختم به خیر شده. حالا اگر روزنامه آرمان جازدن نجفی را با تیتر «نجفی جا نزد» اعلام کرده و روزنامه اعتماد با تعبیرِ «رانده از بهشت»، کنارهگیری مفتضحانه را به کنارگذاشتهشدنِ مظلومانه تحریف کرده به بلاهت خودشان و هوادارانشان خندیدهاند.
آقای نجفی و حامیانش علت استعفا را «بیماری» عنوان کردهاند. وقتی این خبر را شنیدیم یاد دیگر استعفاهای نجفی افتادیم که دلیل آنها هم بیماری عنوان شده بود. از جمله استعفا از سازمان میراث فرهنگی پس از افتضاحاتی چون شیردال تقلبی . اگر این سخن راست باشد -که از منظری هم هست- سوال این است که چرا اصلاحطلبان برای مسئولیتهای خطیر که هر لحظهاش هزینهای ملی دارد، اصرار بر استخدام افراد بیمار دارند؟ یعنی این جماعت دربرابر منافع سیاسی و حزبی درصدی هم برای منافع ملی ارزش قائل نیستند؟!
قسمت سوم: 19فروردین
نجفی در توضیح علت استعفایش گفت: حفظ مسئولیت با این بیماری خیانت در امانت است و اگر با این وضعیت عهده دار مسئولیت شهر باشم، به شهر لطمه میخورد. از دوستانم در شورا تقاضا دارم این موضوع را به مسائل سیاسی ارتباط ندهند؛ اصلیترین علت تقاضای بنده بیماری است.
قسمت چهارم: 19فروردین
در پنجاه و دومین جلسه شورای شهر تهران ، نمایندگان مردم به استعفای نجفی رای منفی دادند تا نجفی همچنان سکان شهرداری تهران را به دست داشته باشد. در اولین جلسه رسمی امروز شورا اعضا با 16 رای مخالف و 4 رای موافق استعفای نجفی را نپذیرفتند.
قسمت پنجم: 20فروردین
شهردار تهران به توصیه پزشک معالج خود مجددا استعفا داد!
قسمت آخر: 21فروردین
پنجاه و سومین جلسه شورای شهر تهران با موضوع بررسی مجدد استعفای محمد علی نجفی شهردار تهران در غیاب شهردار برگزار شد.جلسه علنی، استعفای نجفی درنهایت با 15 رای موافق، 5 رای مخالف و یک رای سفید پذیرفت و سمیع الله حسینی مکارم سرپرست شهرداری تهران شد.
خطابی با نخبگان هوادار آقای روحانی در انتخابات ۹۶
دیروز وقت ناهار به رفقا هم گفتم:
کاش احمدینژاد میآمد
و همه میرفتند
جز روحانی.
همۀ این آدمهایی که محاسن و تواناییها و امیدواریهای ناتمام و نیمبندی دارند میرفتند
که یک قطره هم عذاب وجدان نداشته باشیم
فقط احمدینژاد و روحانی میماندند
مرد و مردانه
خشن و بیرحمانه
آنگاه دوئل آغاز میشد
با تمام قدرت و بی هیچ ملاحظهای
اما یک دوئل سهنفره
بین احمدینژاد و روحانی و رأی_سفید
و ما همه میشدیم طرفداران سومی
ستاد میزدیم برایش
پویش مردمی درست میکردیم برایش
بیانیههای اول تا بیستم را تنظیم میکردیم برایش
همه جدیجدی پای کار میآمدیم
علی میگفتیم
اصلا خودم هم میشدم رئیس ستاد
کاری میکردیم آرای سفید از آرای این دو سخنران قهّار بیشتر میشد
و انتخابات میرفت به دور دوم
باز رأی سفید اول میشد
میرفت دور سوم
باز رأی سفید
دور چهارم ... الی آخر
تا از رو میرفتند این تندیسهای پولادین اعتماد به نفس
و یک انتخاب بیاشتباه و بیپشیمانی داشتند این مردم
ولی خارج از شوخی بهنظرم با پشتیبانی ما رأی سفید میتوانست این کار را بکند. چنانچه یکبار هم بر کروبی پیروز شده بود.
به جای رأی سفید گزینههای دیگری هم البته هستند. مثل فامیل دور و پسرعمه زا
دیگر تصمیم نهایی با جمنا
بخش نخست
از جدیترین گزینههای باورمندان به اندیشهی سیاسی اسلام و حضور سیاسی اجتماعی اسلام برای انتخابات ، آقای رئیسی است. اما کدامشان، آیتالله رئیسی؟ دکتر رئیسی؟ حجه الاسلام رئیسی؟
یا هو ، یا من لا هو الا هو
سی و سه روز مانده به انتخابات . به روزی که ما با همین دستهای بهظاهر کمرمق و کمتوان ِ خود تاج سنگین دولتمندی را بر سری میگذاریم.
روزی که ظاهرا سرنوشت چهارسال و باطنا سرنوشت سی چهل سال آینده را به دست کسی میسپاریم.
شاعر جماعت، درویش جماعت، اهل فرهنگ و هنر جماعت را چه خوش آید؟ «فراغتی و کتابی و گوشهی چمنی». غزلی سر بیندازیم. بهارنارنجی دم کنیم. نغمهای گوش کنیم. حکایتی بخوانیم. عودی دود کنیم. رمانی باز کنیم. سینمایی برویم. فالی بزنیم. چشمی بدوانیم. نقشی بزنیم. بانگی برآریم. هویی بکشیم...
اما مسلمان محمد (صل الله علیه و آله و سلم) و شیعهی علی (علیه صلوات الله) را -حتی اگر شاعر و درویش و فرهنگی و هنری هم باشد- از سیاست و جماعت گریزی نیست. نه مگر این سیاست، امری از اعلی امور الهی و شأنی از افضل شئون اسلامی است؟ نه مگر این منبر، منبر محمّد مصطفی و این ردا ردای علیّ مرتضی است؟!
دشوار و هولناک و خطیر و شگرف دامگها، که بر عهدهی من و توست که منبرنشین آن منبر و رداپوش آن ردا را بشناسیم و برگزینیم و به دام درنیفتیم. آنهم در مقام اکتشاف و گزینش. نه اختراع و آفرینش.
باری اگر زندیک و زندیق و گبر و دهری و ملحد و کافر هم باشد آن اهل فرهنگ و هنر، چارهای ندارد از سیاست. چرا؟ چون اگر فرهنگ و هنر هم نخواهند کاری با سیاست داشته باشند، سیاست خیلی با ایشان کار دارد. فرهنگ و هنر هیچگاه نمیتوانند در جزیرهای برای خود آزاد و رها باشند، مگر به خیال و توهم؛ چه اینکه سیاست همواره چتر خود را بر سر همه میگستراند.
پس:
بسم الله الرحمن الرحیم
اهالی فرهنگ و هنر و علوم و صنایع و فنون!
کتابخوانها! عینکیها! موپریشانها!
عارفان! عاشقان! زاهدان! درویشان!
همهی آنهایی که سیاست را دوست ندارید و فکر میکنید کارهای مهمتری هم در این عالم هست!
این یک ماه را یاعلی بگویید و سیاسی شوید و سیاسی باشید.
نه با احساس، نه با توهم، نه با کینتوزی یا منفعتطلبی شخصی و گروهی و خانوادگی و قومی و شهری و صنفی.
با عقل و به عدل و داد و تجربه و دانش و آگاهی.
امروز کلید عمارت امارت در دستان ماست. امروز امیریم، فردا باز دوباره مامور. اگر امروز معمار باشیم، فردا معمور هم خواهیم بود؛
هم ما، هم فرزندانمان، هم نسل و دودمانمان.
و در صورت غفلت و سستی، هم ما هم فرزندانمان هم نسل و دودمانمان،
همگی دود میشوند و دود!
یا رحمان و یا ودود!
این مطلب را در ایام حادثه پلاسکو در تهران نوشتم. بیش از دوماه پیش. بعد دیدم، در برابر حادثهای که فعلا رویداده این حرفها ارزش چندانی ندارد. شاید الآن که داریم به تنور سرد و بیبخار انتخابات نزدیک میشویم، زمانش فرارسیده. در چندروز اخیر اخبار زیادی هم درباره آمدن یا نیامدن شهردار تهران به میدان انتخابات منتشر شد. اینک آن یادداشت گردوغبارآلود:

درباب یکی از مهمترین رفاقتهای پنجاه سال اخیر
هرچه پیشتر برویم، جعبهها و کاغذها را بیشتر با سخنان متعارف و تکراری پر خواهند کرد. تا کنون هم سراسر صفحات نوری و کاغذی را انبوه دادههای بیتأمل فراگرفته است. ترس عقبماندن و حرص سخنراندن جماعت مردهخوران و مردهپرستان را به تکاپو انداخته است برای گفتن و نوشتن. بیفکر، بیذکر، بیگوشی برای شنیدن صدای زمان و بیهوشی برای درک آن. کفِ حرفهایشان از منظر تار سیاست است و خیلی بالا بروند، سقف را با خاطرات نمور تاریخ آجرچینی میکنند. فراتر از تاریخ و سیاست چیزی در بساط ندارند.
نمیگویم حتما درست، ولی اینک بیفکر سخن نمیگویم؛ پس لطف کن و مرا سرسری مخوان، یا آزادانه برو، یا مردانه بمان. آنچه در پی میآید از منظر سیاست و تاریخ و جامعهشناسی و... نیست، از منظر حکمت و عرفان است؛ چه اینکه ما استثنائا خدا را هم -دستکم به اندازه دیگر دادهها- در محاسباتمان داخل میکنیم!
اعوذباالله من الشیطان الرجیم
بهشت و جهنم از آن خداست. فرمان، داوری و قضاوت سرانجام او را سزاست. ان الحکم الا لله. ما بندگانیم، کور از درک مشیت او، گنگ در برابر حکمت او؛ و اگر نبود هدایت او به این بازی وارد نمیشدیم. اگر سخن تازهای بر این قلم میرود، با خود رنگ جزمیت و قطعیت ندارد؛ اما قطعا تازه است.
بسم الله الرحمن الرحیم
ما بر این باوریم که رخدادی که در آن بهمنماه گرم در این سرزمین جلوه نمود از جنس اتفاقاتی نبود که تحلیلش آسان باشد. از آن اتفاقاتی نبود که حتی اگر یکایک جماعت تحلیلگر، سیاستدان، جامعهشناس، تاریخنگار، روزنامهنگار، فعال فرهنگی و حتی آقای فیلسوف دست در دست هم بدهند بتوانند به معدل دقیقی از شناخت و مطالعه و تحقیق و تبیین موضوع دست یازند. ماجرا فقط زمینی نبود. چه اینکه کنشگر اصلی و نقش اول آن پردۀ رنگارنگ نیز دستار بهسری از جنس این دستبهسران متداول که میشناسیم نبود. او کسی بود که کتابش را از آخر به اول نوشت. لذا دقیقا میدانست کجای کار است.
دیگر زوری میخواهد در حد زور و حمق و جهلِ کفّار و جهّال صدر اسلام که امروز هم کسی بتواند با آنهمه شگفتی و کرامت و خرق عادت؛ شخصیت معنوی، الهی و خارقالعادۀ سیدروحالله الموسوی الخمینی (قدس سره الشریف) را انکار کند. نگارنده هم دستکم این یک یادداشت را برای کفار نمینویسد. اینجا روی سخن با اهل ایمان است.
امام آنگاه که سوار بر این اسب سفید شد، یک پیر کامل بود. محاسن سپیدش ریشه در اساطیر و قصص داشت و ابروهایش را ابرهای سپید ابدیت سایهبان بودند. این شد که وسعت دشت و کوه را زیر گامهای رخشش میکوفت و یگانه و قلندرانه میتاخت بی که به پیش و پس بنگرد ؛ بیوقفه، بیدرنگ، بیهراس، بیلغزش ... تا آنجا که مرکب از راکب باز ماند و دروازههای آسمان در خردادماه برای لحظهای باز شد تا سوار به قلعه بازگردد.
اما آیتالله سیدعلی الحسینی الخامنهای عزیز و گرامی ما چطور؟ نه، او آنزمان پیر هم اگر بود کامل نبود. امام نبود. او باید کتاب خود را از آغاز مینوشت. دوره امام خمینی دوره تجلی عظمت ایمان بود اما دوره آیتالله خامنهای دوره مشق ایمان. آنجا ایمان از دامنههایش به سمت عقل پایین آمد و اینجا باید عقل دوباره به سوی ایمان صعود کند. آنجا توکل مبدأ بود و اینجا مقصد. سیدعلی خامنهای باید کتابش را نه حتی آغاز، که از میانه مینوشت؛ چه اینکه دیباچۀ کتابش را هم امام برایش نوشته بود. امام خمینی خود دل به دریا زد، ولی سیدعلی خامنهای با پای خود به این ورطه پا نگذاشت، امام او را به این میدان آورد، و شاید: هل داد! این معنا را از تذکرات صریح امام در موضوع ولایت فقیه و گستره اختیاراتش به آقای خامنهای در دهه شصت[1] تا جلب نظر یاران نزدیکش درباره شایستگی آیتالله خامنهای برای رهبری، تا مخالفت جدی آیتالله خامنهای با رهبری خویش در آن اجلاس مهم خبرگان میتوان مشاهده کرد. خمینی را خدای خمینی به میدان فراخواند اما خامنهای را خود خمینی. باری، مقصد نهایی در برنامه حق تعالی اینجاست: پرواز بدون بال. نبی و وصی و ولی همه از نظر غایبند. نه پیامبری نه پیری، حال ای انسان! تو را توان پرواز و شجاعت دل به دریازدن هست؟
اما آن مرشد کامل به جز اهتمام به تربیت و آزمون در دوران حیات، برای توفیق شاگرد جوانش در آینده، چند هدیه برای سیدعلی خامنهای کنار گذاشت. دو هدیه را اینجا برمیشمارم:
هدیه نخست ؛ یوسف را به برادران لو نداد.
یعنی نظر خوشایندش درباره شایستگی آیتالله خامنهای برای رهبری را تا آخرین روز از چشم جماعت و حتی شخص آقای خامنهای پنهان نگاه داشت. تنها کسانی از این موضوع اطلاع پیدا کردند که پس از درگذشت امام در نظر عموم مردم جزو گزینههای رهبری بودند (که تقریبا اکنون همگی به رحمت خدا رفتند: مرحوم سیداحمدآقای خمینی، مرحوم موسوی اردبیلی و مرحوم هاشمی رفسنجانی). این دقتها، هم باعث شد تا پیش از درگذشت امام، آیتالله خامنهای یوسفِ عزیزکردۀ محسودِ این و آن نشود؛ هم پس از درگذشت امام با قدرت و حمایت بزرگان مورد قبول و اجماع قرار بگیرد.
و اما هدیۀ دوم؛ دشمنش را از میان دوستانش قرار داد.
همه میدانند که هیچ ساختاری بدون متضاد سالم و باطراوت نمیماند. عقل سیاسی میگوید هیچ پوزیسیونی بدون اپوزوسیون و هیچ تزی بدون آنتیتز دوام نمیآورد. البته امکان دارد این مخالف، کل سیستم را نابود کند، لکن اگر این اپوزوسیون درونی باشد این اتفاق نمیافتد و تمام اختلافات به تازهشدن سیستم میانجامد. آن امامی که روز 22بهمن به آیتالله طالقانی گفت «اگر دستور از جای دیگری آمده باشد چطور؟»، آن امامی که علیرغم انکار همه، در اوج دوران طاغوت وعده پیروزی داد و وعدهاش محقق شد؛ وعده پیروزی بر صدام را داد و وعدهاش محقق شد؛ وعده فروپاشی شوروی را داد و وعدهاش محقق شد، وعدۀ خواری صدام را داد و وعدهاش محقق شد؛ انتظار گشایش از نیمه خرداد کشید و شعرش تعبیر شد؛ همان امام -چنانچه در خاطرات بسیاری نقل شده- بارهاوبارها به آیتالله خامنهای و مرحوم هاشمی تاکید کرده بود در همه شرایط با هم باشند. فقط این دونفر به طور خاص. آن روزها دو روحانی مبارز جوان از این تاکیدات امام کهنسالشان تعجب میکردند؛ چه اینکه از دوران جوانی و طلبگی و از مقابل حرم امام حسین (ع) با هم عهد رفاقت بسته بودند و در تمام سالهای دهه شصت با هم همفکر و همحزب و همدوست و همدشمن بودند. البته همان موقع هم اختلاف منش و روش وجود داشت (یک مثالش نظراتیست که فیلسوف خاص آن زمان مرحوم فردید در مقایسۀ خطابههای آقایان هاشمی و خامنهای میگفت[2] ) اما این اختلافها آنقدر نمود کمرنگی داشت که به چشم نمیآمد.
باری آن اختلافات کوچک در سالهای پس از درگذشت امام کمکم رو آمد و حکمت تدبیر و سخن امام هم آنگاه مشخص شد. سرانجام رهبر اپوزوسیونهای این نظام کسی بود که جا در دل نظام داشت. به قول آیتالله جوادی آملی در آخرین دیدارشان با مرحوم هاشمی رفسنجانی و خطاب به ایشان: « خداوند عنایتی به شما کرده که چه بخواهید و چه نخواهید، از استوانه های این نظام هستید.» آری، سرانجام مهمترین و بزرگترین مخالفخوان آیتالله خامنهای صمیمیترین و قدیمیترین دوستش بود؛ کسی که جدیترین اختلافات (و به نظر من عموما «اشتباهات») فکریاش با آیتالله خامنهای هم نتوانست از میزان محبت و عاطفهاش نسبت به ایشان بکاهد. این بند و بستگی بارها به مو رسید اما گسسته نشد. چون سررشتۀ امور در جای دیگر بود...
اکنون پیر کاملی در میان ماست که ادبیاتش و نگاهش خیلی بیشتر از ادبیات روشنفکری و نگاه واقعگرایانه دهه پنجاه و شصت سیدعلی خامنهای، به ادبیات ایمانی و نگاه عرفانی مرشدش امام خمینی شبیه است؛ هرچند از همیشه تنهاتر است و پس از درگذشت مرحوم رفسنجانی، دوست که هیچ، همآوردی هم درخور خویش و میدان خویش ندارد.
[1] امام در آن موضوع دونامه به آیتالله خامنهای نوشت که اولی جدیت و علمیت و تحکم دارد و دومی ملاطفت و مهربانی و تایید. از نامه اولی: « از بیانات جنابعالى در نماز جمعه این طور ظاهر مى شود که شما حکومت را که به معناى ولایت مطلقه اى که از جانب خدا به نبى اکرم- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- واگذار شده و اهمّ احکام الهى است و بر جمیع احکام شرعیه الهیه تقدم دارد، صحیح نمى دانید... باید عرض کنم حکومت، که شعبه اى از ولایت مطلقه رسول اللَّه- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- است، یکى از احکام اولیه اسلام است؛ و مقدم بر تمام احکام فرعیه، حتى نماز و روزه و حج است» از نامه دومی: « این جانب که از سالهاى قبل از انقلاب با جنابعالى ارتباط نزدیک داشته ام و همان ارتباط بحمد اللَّه تعالى تا کنون باقى است، جنابعالى را یکى از بازوهاى تواناى جمهورى اسلامى مى دانم و شما را چون برادرى که آشنا به مسائل فقهى و متعهد به آن هستید ... مى دانم و در بین دوستان و متعهدان به اسلام و مبانى اسلامى از جمله افراد نادرى هستید که چون خورشید، روشنى مى دهید. » (به نقل از صحیفه نور ، نامه های دی ماه 1366)
[2]«رفسنجانی تضاد شرع و سیاست و مراعات دوز و کلک های سیاسی را می داند و عمل می کند. خامنه ای جهت ایمانی دارد و هم ذوق دارد و عقلش نیز مرتب است. ایمان عقلی اش بهتر است » (به نقل از کتاب مفردات فردیدی).