در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۸ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

۲۸
فروردين

ای ماه نو! ای ماه نو! ای ماه مبارک!
ای دعوتِ قدّوسِ تعالی و تبارک

ای ماهی دریای خدا، هر شب و روزت
از نور شده بر تن تو پولک‌پولک

سی پولک نورانی و سی فرصت زرّین
شاد آنکه به صید تو شود تور مشبّک

سی سکّۀ نورانی و هر سکّه چو خورشید
شاد آنکه تو را حبس کند در شبِ قلّک

سی مرغ که در قاف به سیمرغ رسیدند
شاد آنکه به قصد تو بُوَد چابک و زیرک

سی روز که سرشار بهار است و نه سرشار
خود عین بهار است به تحقیق و بلاشک

در مقدم تو باد به سرنای دمیده
خورشید زده بر دف و مهتاب به تنبک

حیران شده از عطر تو هم سوسن و نرگس
پرّان شده رو سوی تو هم پوپک و لک‌لک

ای سفرۀ احسان تو از عرش الهی
گسترده شده تا سر این سفرۀ کوچک

ما ریزه‌خور خوان تو هستیم و نداریم
در خاطر خود شکوه ز بسیاری و اندک

شادیم که شد خانۀ ایمان به تو محکم
از سیل سیه‌کاری و از زلزلۀ شک

شادیم که با تابش نور تو رهیدیم
از تفرقۀ مذهب و از سستی مسلک

شادیم که یک‌بار دگر بخت مدد کرد
شادیم که هستیم کنار تو همینک

می‌شد که نباشیم و به حسرت گذرانیم
در ساکتی گور و به سنگینی بختک

*

آهِ دلم ای نخلِ تر باغ خداوند!
پیچیده به پای تو چو نیلوفر و پیچک

تا دست بگیری و به مقصد برسانی
ای پیر، تو این تازه به‌ره‌آمده کودک

ای ماه! مرا روشنیِ دیدۀ جان باش
در جادۀ تنهایی و در راه‌روی شک

*
بازآمدنت بر همۀ خاک خجسته
تابان‌شدنت بر همۀ خلق مبارک

 
سوم رمضان ۱۴۴۲

 


 

پ‌ن: رمضانیه سال‌های قبلم

  • حسن صنوبری
۲۵
فروردين

https://bayanbox.ir/view/6498731312604682030/%D8%A7%D8%B9%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D9%81.jpg

می‌توانیم بخوریم و بخوابیم و بدویم و بنشینیم و دوست بشویم و دشمن بشویم و شیطنت کنیم و حیا کنیم و سرخورده شویم و سرمست شویم و عاشق شویم و فارغ شویم و بخندیم و بگرییم و سردمزاج شویم و گرم‌مزاج شویم و درون‌‌گرا باشیم و برون‌گرا باشیم و تندروی کنیم و کندروی کنیم و ... بعد هم در اثر کهولت یا حادثه بمیریم. همین. درست مثل گربه‌ها، خرگوش‌ها، پشه‌ها، الاغ‌ها و کلاغ‌ها (یا شاید فقط مثل چیزی که از آن‌ها به چشممان می‌آید). بلاشک بیشترمان چنین زیستنی را ترجیح می‌دهیم.

می‌شود هم نه. یک لحظه مکث کرد. و کمی فکر کرد به این روند. به اول و آخرش. به چرایی و چگونگیش. می‌شود یک «که چی؟»ِ بزرگ کنار این روند سریع و متداول زندگی گذاشت و خندید به این ایدۀ مضحک: «زندگی می‌کنم چون زندگی می‌کنم».

پرسش از معنای زندگی -هر پاسخی که داشته باشد- پرسش سختی است و به همین دلیل عموما از آن فراری هستیم. من که هروقت بهش فکرمی‌کنم چارستون بدنم می‌لرزد. اما پرسشی‌ست که ظاهرا اگر سراغش را بگیریم دیگر آن آدم سابق نخواهیم بود. آن آدم رباتیِ حیوانیِ طبق معمول.

انسان‌های بزرگ عموما کسانی‌اند که خود را با پرسش «زندگی چیست» مواجه کرده بودند و همه بزرگی‌شان در پاسخی بود که به این پرسش داده بودند.

{پ‌ن: یک‌بار از پاسخ شاعران به این پرسش نوشته بودم: اینجا}.

 

«اعتراف» ، روایتِ سیری است که یکی از بزرگ‌ترین متفکران جهان و برترین نویسندگان تاریخ یعنی «لئو تولستوی» (لف تالستوی) برای رسیدن به پاسخ این پرسش انجام می‌دهد. سیری که زیست و جهان تولستوی را به کلی متفاوت و بی‌نهایت بزرگ می‌کند و سرانجامش همان تولستویی می‌شود که می‌شناسیم و همان تولستویی که در کهولت سن توسط کلیسا مرتد اعلام می‌شود.

حدودا صد صفحه است، لذا خواندنش وقتی نمی‌گیرد؛ درعوض کمک می‌کند یک‌بار این مسیر دشوار را با یک پیرمرد مهربان و دوست‌داشتنیِ راه‌رفته طی کنیم. شاید ترسمان را بکشد تا روزی بتوانیم به‌تنهایی به این سفر بزرگ برویم.

https://bayanbox.ir/view/8847092878728221746/leotolstoy.jpg

 

بریده‌ای از کتاب {البته با اندکی دستکاری نثر مترجم}:

«هیچکس جلوی من و شوپنهاور را نمی‌گیرد که زندگی را نفی نکنیم. ولی در آن صورت به جای تحلیل و استدلال باید خودت را بکشی. اگر از زندگی خوشت نمی‌آید خودت را بکش. اگر زندگی می‌کنی و نمی‌توانی معنای زندگی را دریابی پس به آن پایان بده، نه آنکه در این زندگی چرخ بزنی و داد سخن بدهی و کاغذ سیاه کنی که زندگی را درک نمی‌کنی. وارد یک جمع شاد و سرخوش شده‌ای که همه حالشان خوب است و همه می‌دانند چه می‌کنند و تو احساس کسالت و انزجار میکنی، خب برو بیرون!»

  • حسن صنوبری
۲۰
فروردين

این یادداشت را ۹مرداد 13۹۹ در اینستاگرام نوشتم:

https://bayanbox.ir/view/1808505677909100343/kiki.jpg

یک انیمه را در آن فهرست ۹تایی انیمه‌ها جا انداخته بودم به دلایلی، اما این روزها به چند نفر با روحیات متفاوت پیشنهاد دادم. امروز دقت که کردم دیدم این افراد سنشان هم متفاوت بود و از کودک و نوجوان تا جوان و بزرگ‌سال شامل می‌شد. و بعد حواسم جمع شد که جزو معدود انیمیشن‌هایی است که می‌شود به عموم و به همه اعضای یک خانواده پیشنهاد داد، البته اگر ذوق انیمه‌دیدن داشته باشند. مثلا پیشایش ویژه روز عید قربان.

«سرویس تحویل کیکی» هم از ساخته‌های بزرگِ تاریخ انیمه و انیمیشن استاد «هایائو میازاکی» است. البته شاید علو و عظمت و تفلسف بعضی کارهای دیگر استاد را نداشته باشد و به قول یکی از حضرات «رقیق» باشد، اما از شمار انیمه‌های خوشایند و فیلم های حال خوب کن است که فکر می‌کنم این روزها مورد نیاز همگان است (بعدا یادم باشد یک فهرست هم از این آثار منتشر کنم).

یک نکته هم اینجا اشاره کنم: مطمئن هستم خانم جی‌کی‌رولینگ خالق رمان هری پاتر قبل از نگارش اثر پرفروشش این انیمه را دیده. همچنین مطمئنم خالقان پاندای کونگ‌فوکار هم قبل از خلق اثرشان انیمۀ «بازیگر هزاره» ساخته «ساتوشی کن» را دیده‌اند، چون سکانسی از آن عینا در کارشان بازسازی شده. یعنی هنوز هم که هنوز است غرب روزی از خوان شرق می‌خورد. حال بعضی مثل خالق داستان اسباب‌بازی‌ها که گفته بود هروقت ایده کم می‌آورد می‌نشیند به تماشای کارهای میازاکی، شرافتش را داشته که این اعتراف را بکند اما اکثرا پنهان می‌کنند. آثار میازاکی (و شاید تک‌وتوک انیمه‌ساز ژاپنی شبیه به او) سرشار از انبوه ایده‌ها و مضامین است که برای خود میازاکی تنها ابزار و وسیله‌هایی هستند برای بیان یک حرف عمیق یا حکمتی از حکمت‌های زندگی؛ اما هرکدام این مضامین شرقی برای هنرمند بی‌حکمت و تاجر غربی که جز سرگرمی و هیجان معنای دیگری ندارد، می‌توانند موضوعیت و محوریت پیدا کنند تا مولف کل اثر خویش را بر آن بنا کند

پ‌ن: نمی‌خواستم به محتوای انیمه اشاره کنم، اما چون روز عرفه است می‌گویم: این فیلم یکی از آثار خوب با موضوع معرفت نفس و در حقیقت سفری به سوی خودشناسی است.

  • حسن صنوبری
۱۷
فروردين

 

ساعت از ۱۲ گذشته، دندانم خیلی درد می‌کند، ولی فکر می‌کنم اگر من ننویسم، چند نفر برایش می‌نویسند؟ روزهای درگذشت خیلی از هنرمندان شریف و آزاده اما ناآشنا با اسلام برای اینکه خودم را مجبور کنم همیشه به خودم می‌گویم اگر تو برایش فاتحه نخوانی کی می‌خواند؟

روزی که گذشت سومین سال‌روز درگذشت استاد ایسائو تاکاهاتا انیمه‌ساز نابغۀ ژاپنی بود. پیرمردی عجیب و دوست‌داشتنی که با آثار گوناگونش اعم از سریال‌های اقتباسی و سینمایی‌های تالیفی عالم ما و جهان کودکان و نوجوانان را زیباتر کرد.

اگر موضوع «ایسائو تاکاهاتا» را در وبلاگم ببینید می‌بینید پیش از این سه شاهکار او را معرفی کرده‌ام، سه شاهکاری که هیچ شباهتی به هم ندارند. انیمه‌ای که اکنون معرفی می‌کنم هم هیچ شباهتی به آن‌ها ندارد. تاکاهاتا می‌توانست با آن شهرت جهانی که از پی کارهایی مثل هایدی و آنشرلی به دست آورد تا آخر عمر یک فرم مو‌فق تجربه‌شده و امتحان‌پس‌داده را ادامه بدهد و هرروز بر شهرت و ثروت خود بیفزاید. کاری که ما هم در ایران انجام می‌دهیم و آمریکایی‌ها هم در هالیوود. یک اثر که مخاطب پیدا می‌کند را تا قیامت ادامه می‌دهیم، چه اسمش سریال پایتخت باشد چه سینمایی بتمن. اما تاکاهاتا ترجیح

 

داد نه‌تنها مقلد دیگران نباشد بلکه مقلد خود هم نباشد. او فراتر از یک کارگردان مولف، معلم و خالق ژانر بود و با ساخت هر اثر خود سرفصل تازه‌ای را به عالم انیمه و انیمیشن می‌افزود. این تجربه‌گرایی گستاخانه و شریف هرچقدر در درازمدت به نفع عالم هنر است در کوتاه‌مدت مخاطب عمومی را همراه نمی‌کند.

«همسایگان من یاماداها» (1999) {که به غلط در فارسی همسایه من یامادا ترجمه شده} آنقدر به نسبت دیگر آثار تاکاهاتا و کل استدیو جیبلی متفاوت بود که نتوانست موفقیت چندانی در گیشه پیدا کند. البته من هم قبول دارم جزو شاهکارهای کارگردان نیست ولی در نوع خودش شاهکاری است. یک کمدی خانوادگی شاد و سرحال، با بیان و ساختاری نوین و متمایز. در حقیقت شادترین انیمۀ استدیو جیبوری را سرانجام کسی ساخت که غمگین‌ترینش را ساخته بود.

جایی خوانده بودم این انیمه از سنت شرقی استدیو جیبلی فاصله گرفته و بسیار غر‌بی است، چون ساختارش بیشتر از اینکه مانگایی باشد کمیک‌استریپی است. اما اخیرا در جستاری، توصیفی جالب‌تر خواندم که یاماداها شبیه‌ترین ساختار را به زیبایی‌شناسی ژاپنی دارد، چون درست مثل یک مجموعه هایکوست.

واقعا هم این انیمه شنایی بین سنت و مدرنیته است، از این جهت که تنها کار تماما دیجیتالی جیبلی است مدرن و غرب‌مآبانه است و از این جهت که روایتی نکته‌گو و پیرنگ‌گریز و ساختاری مینیمال دارد، بسیار شرقی و ژاپنی است.

در هر صورت ساختار هرچه باشد، محتوا مبتنی بر قوی‌ترین سازمان شرقی یعنی خانواده بنا شده. تاکاهاتا اگر در «همین دیروز» نشانمان می‌داد که همین زندگی پیش‌پاافتاده و سادۀ روزمره حاوی شگفتی و زیبایی است، در همسایگان من یاماداها می‌گوید همین زندگی پیش‌پاافتاده و معمولی روزمره سرشار از شادی و طنز است. در اولی می‌گفت: سادگی، زیباست. در دومی می‌گوید: سادگی، خنده‌دار است :)

 

  • حسن صنوبری
۱۳
فروردين

https://bayanbox.ir/view/7299127200186670079/Laputa-Castle-in-the-Sky.jpg

بشر خردمند و فرهیختۀ مدرن و غربی می‌گوید همه درخت‌ها را قطع نکن، همه آب‌ها را کثیف نکن، طبیعت را نسوزان، چرا؟ چون که «تمام می‌شود». شعار محیط زیست می‌دهد و هوادار طبیعت است، اما پس همین شعار زیبا، همان منفعت‌طلبی متعفن و خودخواهانه پنهان است. دوست دارد سهمش‌ حفظ شود. دوست دارد وقتی می‌رود کنار کوه، انبوه زباله‌های پلاستیکی عکسش را خراب نکند، وقتی شیرجه می‌زند وسط دریا، در کثافت‌های انسانی فرو نرود، وقتی به آیندۀ بی‌آب بچه‌هایش فکر می‌کند استرس نگیرد؛ همین.

اما انسانِ متعبد و دیرینۀ شرقی، به‌خصوص انسان کامل مسلمان، می‌گوید طبیعت را نابود نکن چون تو حق تصرف بی‌قیدوشرط در طبیعت نداری. تو ای انسان! همه نیستی، تو هم یکی هستی در این عالم بزرگ، با اینهمه موجودات و وجودات. اندازۀ خودت بردار و اندازۀ خودت هم کار کن. نمی‌گوید سیب نخور، می‌گوید بخور، اما هم به اندازه بخور، هم تو هم درخت سیبت را بکار. نمی‌گوید گوشت نخور، می‌گوید بخور که سیر شوی اما از شکار لذت نبر، با جان حیوانات «بازی» نکن، چون حیوان هم محترم است، چون طبق نظر اسلام مور هم جان شیرین دارد (حیات مادی)، پرنده هم ذکر می‌گوید (حیات معنوی)، این است که می‌گوید دام را قربانی کن و بخور اما هم به فقیر بده هم به فکر دام‌پروری باش.

پس بین این دو احترام به محیط زیست و طبیعت، تفاوت از زمین تا آسمان است.

انیمۀ «لاپوتا قلعه ای در آسمان (1986) با کارگردانی «هایائو میازاکی و تهیه‌کنندگی «ایسائو تاکاهاتا» نخستین محصول «استدیو جیبوری» و یکی از نمادین‌ترین و زیباترین انیمیشن‌های جهان است. «لاپوتا» به‌نفع درخت، طبیعت و محیط زیست قیام می‌کند در برابر بشر، حرص و دانشِ منفعت‌طلب. این «انیمه که الهام گرفته از بسیاری از اندیشه‌ها، افسانه‌ها و تصورات شرقی و سنتی است هم از تقابلی که گفتیم سخن می‌گوید و هم بهطرزی نمادین دیگر نزاع‌های جهان امروز را به رخ می‌کشد.

در این اثر میازاکی هم، قهرمان کودکان‌اند که طبیعی‌ترین گونۀ بشری‌اند! کودک آنقدر به طبیعت و فطرت نزدیک است و آنقدر از بشر تکنولوژیکال دور، که می‌شود آن را مرز بین طبیعت و انسان معرفی کرد، نه نوعی از بشر مدرن. زین‌روست که آخرین امید کارگردان طبیعت‌دوستی مثل میازاکی به اوست.

دیگر پر حرفی نمی‌کنم، خلاصه که: دیدن این انیمه در چنین روزی حالتان را خوب می‌کند.

 

پ‌ن: درهمین موضوع انیمهٔ «شاهزاده مونونوکه» را هم قبلا معرفی کرده‌ام.

 


حیف است از موسیقی این اثر ننویسم. لاپوتا از جمله انیمه‌هایی است که موسیقی‌اش هم فوق‌العاده و بسیار محبوب است. آهنگسازی این کار مثل بسیاری از دیگر کارهای ارزشمند میازاکی توسط آهنگساز بزرگ ژاپنی «جو هیسائیشی» {با نام اصلی: مامورو فوجیساوا} انجام شده است. استاد هیسائیشی اکنون هفتادسال دارد و موسیقی انیمه‌های درخشان دیگری چون «روح رانده شده»، «شاهزاده مونونوکه»، «باد بر می‌خیزد» و... نیز ساخته است.

دانلود سه قطعه انتخابی‌ام از آلبوم موسیقی‌متن انیمه لاپوتا قلعه‌ای در آسمان :

 

https://bayanbox.ir/view/4289904299449160827/Laputa-Castle-in-the-Sky-Original-Soundtrack.jpg

 

 

  1. The Girl Who Fell from the Sky (Main Theme)

  2. Gasshou kimi o nosete

  3. The Destruction of Laputa (Choral Version)

 

 

  • حسن صنوبری
۰۹
فروردين

https://bayanbox.ir/view/8918149453666992942/MizanolHekma.jpg

 

شعبان ماه پیامبر و ماه شادمانی اهل بیت (علیهم السلام) است، پس بد نیست یک کتاب دیگر با موضوع سخنان این برگزیدگان آفرینش معرفی کنم:

پس از انقلاب بیشتر روحانیان متاثر از نهضت امام خمینی یا رفتند سراغ مسائل سیاسی اجتماعی و یا اگر هم جانب دانش را گرفتند به فلسفه و عرفان و فقه و اجتماعیات و امور تربیتی مشغول شدند؛ این میان بسیار اندک بودند افرادی مثل آیت‌الله محمد محمدی ری‌شهری که با جدیت سراغ پژوهش و نگارش متون حدیثی بروند. شاید علت این بود که بیشتر الگوهای محبوب روحانیت در دهه‌های پنجاه و شصت اشتهار چندانی به علوم حدیثی نداشتند (امام خمینی، علامه طباطبایی، شهید مطهری و...) و در این زمینه جذابیت‌سازی ویژه‌ای برای طلبه‌های جوان وجود نداشت. حال آنکه برای تمدنی که می‌خواهد مبتنی بر اسلام باشد، دسترسی به متون اصیل و اصلی اسلامی و تراث و میراث شیعی اهمیت بی‌مانندی دارد. ری شهری پیش از انقلاب در مبارزه و پس از انقلاب در مسئولیت‌های سیاسی هم حضور داشت ولی این حضور موازی بود با اهتمام عظیم علمی‌اش که نتیجۀ آن کتاب‌های مهم فراوانی عموما در حوزه حدیث شد. شاید مهم‌ترین و مشهورترین این کتاب‌ها میزان الحکمه است که خیلی خوب است خودش یا دست‌کم گزیده‌اش در خانۀ هر شیعه‌ای باشد (البته نسخه ترجمه‌دارش). محمد محمدی ری‌شهری نگارش این کتاب را در دهه چهل در زندان‌های رژیم پهلوی آغاز و سرانجام نسخۀ نخستش را در سال ۱۳۶۲ منتشر کرد. کتاب پس از استقبال بالا در میان شیعیان عرب‌زبان به زبان فارسی نیز ترجمه شد.

چند نکته دربارۀ اهمیتش:

۱. این کتاب از معدود جوامع حدیثی روزگار ماست و می‌توان با جرأت گفت بهترین آن‌هاست. چه در کمیت، چه در کیفیت. چه در انتخاب منابع، چه در روش تحقیق، چه در تنوع و گستردگی موضوعات و چه در نوع تبویب، تنظیم و موضوع‌بندی.

۲. مولف احادیث فقهی را استثنا کرده و مجموعه‌ای از احادیث معرفتی غیرفقهی (اخلاقی، اعتقادی، اجتماعی، عرفانی و...) جمع کرده. باید توجه داشت اکثریت جوامع روایی پیش از این فقهی بودند: از «من لا یحضره الفقیه» و «تهذیب» و «استبصار» تا «جامع احادیث» آیت‌الله بروجردی؛ لذا از منظر روایات فقهی چیزی کم نداشتیم و برای تمدن امروز اسلام جای یک کتاب جامع حدیثی معرفتی خالی بود.

۳. در میزان الحکمة ۲۳۰۳۰ حدیث در ۴۲۶۰ باب تنظیم شده که وقتی توجه کنیم که این تعداد فراوان حدیث، با موضوع‌بندی و تنظیم الفبایی همراه است متوجه می‌شویم حضور این کتاب برای هرکسی که با هر نیتی می‌خواهد سراغ احادیث معتبر برود چقدر می‌تواند راهگشا باشد.

۴. به تناسب فرمایش معصومان در همراهی قرآن و حدیث، در هر موضوع، اول آیات قرآنی آمده و بعد احادیث مرتبط با آن موضوع در ادامه آمده‌اند. اینگونه مخاطبان متخصص هم می‌توانند هر حدیث را با متن قرآن عیارسنجی کنند.

۵. یک کار ارزشمند و عجیبی که آیت‌الله ری‌شهری انجام داده این است که به متن بحارالانوار بسنده نکرده، رفته سراغ آندسته از منابع علامه مجلسی که برای نگارش بحار الانوار در دسترس بوده، آن‌ها را بررسی کرده و بعد پی‌برده مرحوم علامه مجلسی مشخصا بسیاری از احادیث اجتماعی را از این منابع در بحارالانوار خود نیاورده (حالا یا به خاطر ذوق و نظر خاص ایشان در اجتماعیات بوده یا به احتمال دیگر به خاطر شرایط اجتماعی حاکم بر آن زمان بوده). علی‌ای‌حال جناب ری‌شهری این احادیث اجتماعی مندرج در این منابع معتبر را در میزان الحکمه می‌آورد و این می‌شود امتیازی دیگر برای این کتاب ارزشمند.

  • حسن صنوبری
۰۸
فروردين
  • حسن صنوبری
۰۱
فروردين

{ پیشخوان: این یادداشت نخستین‌بار هفت سال پیش (فروردین نودوسه) نوشته و منتشر شده است، با موضوع کتاب «سکانس کلمات» که مجموعه‌ای از نوشته‌های زنده‌یاد دکتر سید حسن حسینی است. امروز -روز اول فروردین- زادروز این شاعرو پژوهشگر گران‌قدر است، زین‌رو برای بازانتشار این یادداشت انتخاب شد}

 

https://bayanbox.ir/view/1850375267044820618/SEKANSe-kalamat-ORIGINAL.jpg

 

فلش فوروارد:

نمی‌دانم اگر فردا روز، از خلاف آمد عادت، به فرض محال، به فرض قحط‌الرجال، زد و من نیز شاعر یا منتقد نام‌آوری شدم، وانگهی  پیش از ریزش و آویزش نهاییِ آرد و الک خویش از دنیا رفتم؛ آیا دوستانِ عزیز و خانواده گرامی‌ام همین مچاله شده‌های دورِ تخت و تاخورده‌های زیرِ فرش و پنهان‌شده‌های داخلِ صندوقچه‌ام را کتاب می‌کنند و با عنوانِ «منتشر نشده های فلانی» یا «آخرین تاملاتش» می دهند به خوردِ ملت؟ آیا رازها و حرف‌های خصوصی من نیز مورد تمسخر و شوخی غریبه‌ها واقع می‌شود؟ آیا شعرهای ناتمامِ من، یا شعرهای تمرینی و ضعیفم که خودم کنارشان گذاشته‌ام مورد نقد و بررسی جامعه ادبی و تاریخ ادبیات قرار خواهد گرفت؟ آیا ورودِ افرادِ متفرقه به حریمِ خصوصی من بلامانع اعلام می‌شود؟



فلش بک:

«بالهای بایگانی» زنده‌یاد سید حسن حسینی که منتشر شد دیگر عزمم را جزم کردم یادداشتی در همین حوالی بنویسم و گلایه‌های «تنها طرف آفتاب را گرفت» را هم در آن آفتابی کنم. اکنون که «سکانس کلمات» منتشر شده انگیزه‌ام مضاعف شده است.



نمای نخست:

از زمانِ درگذشتِ شاعر توانا و پژوهشگرِ بی‌همتا دکتر سید حسن حسینی تاکنون و تا آینده، بی‌شک «سکانس کلمات» جذاب ترین و جارو جنجال‌برانگیزترین کتابی است که از زنده‌یاد حسینی منتشر شده و خواهد شد. تردیدی نیست که این کتاب برای عاشقان سید حسن حسینی و هواداران دیرینش شگفت‌انگیز است. اما برای دیگران چطور؟ همه که از زمره‌ی عاشقان نیستند. البته بخش‌هایی مثلِ بخشِ «فرهنگ خودمانی»، بخشی از «ترجمه ها»، تعدادی از مقاله‌ها _از جمله «صدای شکفتن گل» و _... بی‌شک برای همه‌ی دوستداران ادب و هنر خواندنی‌اند. اما اگر از منظری گسترده‌تر و عام تر بخواهیم به موضوع بنگریم انتشار بخشی از این یادداشت‌ها هم از لحاظ کیفیت و قوتِ نگارش، هم از نظرِ ضرورتِ انتشار و هم با توجه به مسئله‌ی حریم خصوصیِ مؤلف، جای تردید و علامت سؤال دارند


نمای دوم:

وقتی مؤلفی از دنیا می‌رود و دیگری می‌خواهد آثاری از او را منتشر کند مسئله‌ی «وفاداری» و «امانت‌داری» مطرح می‌شود. چرا؟ این «وفاداری» و «امانت‌داری» به چه معنا هستند؟

اتفاقاً مصحح و ناظر محترم این کتاب هم در مقدمه نوشته است:

«اشاره به این نکته ضروری است که من تلاش کرده ام تا از جاده ی امانت‌داری منحرف نشوم»

بیاییم به این فکر کنیم که جاده‌ی امانت‌داری از کجا آغاز می‌شود و در کجا پایان می‌گیرد؟ بی‌شک آغازِ این جاده  حقوق مؤلف درباره اثر خویش و آبرو و اعتبار هنری اوست. دعوا سر سرانجام این جاده است. آیا منظور از امانت‌داری تغییر ندادنِ واژه‌هاست؟ اگر این باشد که این مهم در چند سطرِ بعدیِ مقدمه نادیده گرفته شده است:

«و تا جایی که امکانپذیر است {یعنی یک جاهایی امکان پذیر نیست!} هیچ جمله و یا کلمه ای از این مجموعه را حذف نکنم، اما گاه ناچار بوده ام که دستی بر ساختار برخی جمله ها بکشم و در مواجهه با یکدست کردن رسم الخط و ویرایش ساختاری و علامت گذاری این مقاله ها، منفعل نباشم»

 

همچنین در مقدمه‌ی دیگر کتاب از زبان خانواده‌ی زنده‌یاد حسینی می‌خوانیم:

«برخی از نکات و موضوعات در فضای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی امروز قابل چاپ نبوده اند و گردآورندگان ناچار از حذف آن ها شده اند ...» و « اسم اشخاص و جای ها و نهاد ها ... در مواردی که در شرایط امروز بیم سوءتفاهم می رفته است ... حذف و ...»

 

حتماً شما به این «منفعل‌نبودن‌ها» و به عبارتی «سانسور»های مسئولِ خوانش کتاب و خانواده‌ی مرحوم حسینی حق می‌دهید، چون شما معتقدید منظور از «امانت‌داری» تغییر ندادن واژه‌ها نیست. بلکه اینجا امانت‌داری تغییر ندادن روح کلی اثر است. اما مسئله این است که در حفظ روحِ کلی اثر تا چه حد در آوردن یا نیاوردن واژه‌ها و اسامی و مطالب مجاز هستیم؟ به نظر می‌رسد ملاک و جواز این تغییرات را شیوه‌ی پیشینِ خود مؤلف فقید در انتشار کتاب‌هایش تعیین می‌کند. یعنی هم در زمینه‌ی «حدود پروا و بی‌پروایی در سخن» هم در «میزان قوت و قدرت اثر تالیفی» و هم در دیگر مسائل باید به شیوه‌ی خود مؤلف در آثار دوره حیاتش توجه داشت.



فلش بک:

پس از درگذشتِ سید حسن حسینی تا کنون حدود هفت کتاب از ایشان منتشر شده است: «در ملکوت سکوت»، «از شرابه های روسری مادرم»، «سفرنامه گردباد» (این هر سه به همتِ زنده‌یاد «قیصر امین پور») «شعر و آینه» (به همتِ «موسی بیدج)، «تنها طرف آفتاب را گرفت» (به همتِ «ساعد باقری»)، «بال های بایگانی» (به همتِ «سهیل محمودی») «سکانس کلمات» (به همت «سعید یوسف نیا»).

در سه کتابِ نخست شیوه‌ی دکتر قیصر امین پور (وصیِ سید حسن حسینی) این بوده است که اولاً شعرهایی که زین پیش در زمان حیات خود مرحوم حسینی منتشر شده‌اند (در «هم صدا با حلق اسماعیل»، «گنجشک و جبرئیل» و «نوشداروی طرحِ ژنریک») در کتاب‌های جدید تکرار نشوند، ثانیاً قوت شعرها دست کم در حد و اندازه‌ی شعرهای پیشین باشد. ایشان هم به نحو احسن از پس این مهم برآمده‌اند. این معنای حقیقیِ امانت‌داری است. یعنی آن سه دفتر شعری که مرحوم امین پور به دست داده‌اند هر یک دفتر شعر کامل و ممتازی است که خواننده با خواندنِ آن متحیر می‌شود که چرا این شعرها در زمان حیاتِ شاعر و توسط خودش منتشر نشده‌اند؟ هر کدام از آن سه دفتر هویت و شخصیت ممتازی دارد و ما اکنون از هر کدامشان به طور مجزا خاطره داریم، از طرفی همه را در حد و اندازه‌ی مؤلفش می‌دانیم. این سه کتاب واقعاً خواندنی اند. با انتشارِ این سه دفتر شعر همه گمان می‌کردند که پرونده‌ی شعرهای سید حسن حسینی بسته شده است و اگر قرار باشد کتاب دیگری منتشر شود، آن کتاب مجموعه کامل این کتاب‌ها خواهد بود (مثل مجموعه کامل شعرهای سلمان هراتی) که معنا و ارزش خاص خود را دارد. چه اینکه از ظاهر این دو کتاب بر می‌آمد که این‌ها زبده‌ی شعرهای زنده‌یاد حسینی در شعر کلاسیک (سفرنامه گردباد) و آزاد (در ملکوت سکوت) اند و حتی «از شرابه های روسری مادرم» نیز قرار بوده است در «در ملکوت سکوت» چاپ شود، اما به خاطر موضوع خاص سروده‌ها و شباهت این مجموعه به مجموعه‌ای مثل «گنجشک و جبرئیل»؛ با تدبیر مرحوم امین پور جداگانه منتشر شده است. تکلیفِ «شعر و آینه» هم که مشخص است. ترجمه‌ی یک کتاب پژوهشی است که بخش ترجمه‌اش پایان یافته بوده است و فقط قرار بر این بوده که مرحوم حسینی در بخش سوم شاهد مثال‌ها را از ادبیات فارسی بیاورد اما فرصتش دست نداده است. این کتاب باید به همین شکل منتشر می‌شد که شد بحمدلله. دو کتابِ «تنها طرف آفتاب را گرفت» و «بال های بایگانی» هم مجموعه شعر هستند که همین نفسِ مجموعه شعر بودنشان جای سؤال دارد. نکته ‏ی مهمی که در رابطه با «بال‏های بایگانی» و «تنها طرف آفتاب را گرفت وجود دارد این است که چرا شعرهای این مجموعه‌ها در سه مجموعه‌ای که پیش‌تر توسط قیصر امین پور گزینش شده است قرار نگرفته؟ اینجا دو اشکالِ عمده پیش آمده است که هر دو برخلافِ آن دو رویه‌ی زنده‌یاد امین پورند. یکی انتشار شعرهای درجه دو و معمولی (البته در کنار شعرهای خوب) است. نکته‌ی دیگر هم انتشار شعرهای تکراری است. این دو ویژگی فقط در این دو دفتر شعر اتفاق افتاده‌اند. مشکل هم به اینجا بازمی‌گردد که این دو مجموعه پس از درگذشتِ مرحوم قیصر امین پور و بی حضور و نظارت ایشان منتشر شده است. مجموعه‌ی «تنها طرف آفتاب را گرفت» که واقعاً مجموعه ی عجیب و شگرفی است. فرض کنید شما امسال یک مجموعه شعر آیینی آزاد با عنوانِ «از شرابه‌های روسری مادرم» چاپ کنید، سال بعد شعرهای آیینیِ کلاسیک را به اعتبارِ کلاسیک بودن در«سفرنامه‌ی گردباد» گردآورید، چند سال بعد همه‌ی این‌ها را باز به اعتبار «آیینی» بودن در دفتری دیگر جمع ببندید و منتشر کنید! یعنی یک شعر را به چند اعتبار تقسیم‌بندی (بسته‌بندی!) کرده و به مخاطبِ بیچاره بفروشید! احتمالاً سال آینده هم همین شعرها به اعتبارِ سالِ سرایش در مجموعه‌ی دیگری این بار به همت خانم راکعی منتشر می‌شوند تا کسی ادای دین نکرده به سید حسن حسینی از دنیا نرود! این است وضعیت شعرهای سید حسن حسینی وقتی نه خودش نه قیصر امین پور هیچ‌کدام پای کار و در قید حیات نیستند!



نمای سوم:

اگر ما بخواهیم حق امانت‌داری را درباره هنرمند فقیدی به جا آوریم، پیش‌تر و بیشتر از اینکه دقیق و حریص باشیم بر حفظ و حراست از واژه‌های او، باید حافظ اعتبار هنری او باشیم. باید حافظ حریمِ شخصی او باشیم. عوض‌بدل‌شدن یکی دو واژه به اندازه‌ی این امور اهمیت ندارند. پرسشی که می‌تواند در این مورد راهگشا باشد این است: «اگر خود او در قد حیات بود با انتشار اینگونه آثارش یا با انتشار اینگونۀ آثارش موافق بود؟» به نظر من پاسخ واضح است اما اگر شما میگویید همین پرسش هم مبهم است و هرکس برداشت خودش را از آن دارد مجبور می‌شوم پرسش‌های واضح تری را مطرح کنم:

پرسش یکم: آیا در آثار منتشرشده‌ی پیشین سید حسن حسینی قوت و کیفیت مطالب به همین نحو بودند؟ آیا بعضی یادداشت‌های ساده‌ی این استاد فقید که در حد درس نامه‌ی یک روز یک کلاس است قابل‌مقایسه با کارهایی مثل «مشت در نمای درشت» و «بیدل، سپهری و سبک هندی است»؟ البته قبول دارم در این مورد خاص در حق سکانس کلمات دارم سخت‌گیری می‌کنم، ولی همین معیار در مورد شعرها بی سخت‌گیری وجود دارد.

دو پرسش دیگر بی‌تردید شامل حال سکانس کلمات هستند:

پرسش دوم: آیا در آثار منتشرشده‌ی دورانِ حیاتِ حسن حسینی این مقدار اشاره به مسائل خصوصی وجود داشت؟

پرسش سوم: آیا در آثار منتشرشده‌ی دورانِ حیاتِ حسن حسینی این مقدار بی‌پروایی در سخن و پرهیز از ادبیات رسمی وجود داشت؟

برای روشن شدنِ منظورم از این دو پرسش، مجبورم صریح‌تر بگویم:

چه ضرورتی دارد پس از مرگِ من نوعی، مخاطبم در دفترچه خصوصی بخواند فلان شعر زیبایم را در دست‌شویی گفته‌ام؟ این کجایش ظرافت و دقت است؟ کجایش ادبیات و زیبایی است؟ کجایش امانت‌داری است؟

چه ضرورتی دارد پس از مرگم، بی توضیح و تشریح یادداشت‌های خصوصی و شخصیِ بیست سال پیشم که در حلقه‌ی کیان بودم و تفکرم با تفکر دوران پایانِ عمرم تفاوت داشت منتشر شود؟ یادداشت‌هایی که مثلاً در آن به یک شهید بزرگوار توهین کرده و گفته‌ام «قلم چماق»؟ (کسی نگوید اسم نیامده! اسمش نیامده، خودش آمده(!

آیا آن سید حسن حسینی که در سال‌های آخر عمر دوباره به حوزه هنری بازمی‌گردد، آن سید حسن حسینی که در سال‌های پایانیِ عمر پربارش _دست کم_ دو بار در «بیت رهبری» و جلسه شعرخوانی آیت‌الله خامنه‌ای حضور پیدا می‌کند راضی است این‌گونه‌اش بنمایانیم؟ باز اگر آن خاطره‌نویسی‌ها تا دهه هشتاد ادامه پیدا می‌کردند حق مطلب ادا می‌شد. البته اگر همه‌ی ما اطلاعاتمان کامل بود و می‌دانستیم برخلاف آنان که در دهه شصت و هفتاد مجیز حاکمیت را می‌گفتند و دهه هشتاد یک شبه اپوزیسیون شدند، سید حسن حسینی دهه هفتاد با تلخ‌ترین لهجه‌اش منتقد بود و دهه هشتاد با روشن‌ترین بیانش انقلابی، سکانس کلمات از این نظر خیلی نقصی نداشت.

باری در پایانِ سخن تاکید می‌کنم مخصوصاً انتشارِ واژه‌ها و توصیفاتِ غیررسمی و اندرونی ایشان (هرچند برای هوادارانشان جالب و جذاب است) از اشتباهاتِ انکار نشدنی «سکانس کلمات» است. خدا روح آن بزرگ‌مرد را غریقِ بحار رحمت و قرینِ بهار آمرزش خویش بگرداند.




فلش فوروارد:

چند روز پیش وقتی خواندم قرار است کتاب شعر دیگری از سید حسن حسینی منتشر شود، فقط گفتم: یاابالفضل!

  • حسن صنوبری