این مطلب یک عیدی فرهنگی هنری برای عید است. البته یک پیشگفتار هم دارد.
قبل از پیشگفتار، رادیو را با آهنگ امام علی باز کنیم:
پیشگفتار
به قول یک بندهخدایی در بوسنی هرزگوین همه مسلماناند، نه شیعه و سنی. شیعه نیستند و سنی هم نیستند خیلی، مسلمانند. مسلمانند و دوستدار اهل بیت (ع)، ولو حنفی نماز بخوانند. شبیه همین عقیده را قبلاً از خانم لارن بوث هم درمورد خودش نقل کرده بودم «همهچیز درباره لارن بوث» . البته این برای قدیم و اصل ماجراست، پس از جنگ و با کمرنگ شدن حضور ما و پررنگ شدن حضور فرهنگی اقتصادی کشورهایی چون عربستان سعودی و ترکیه و هجومِ وهابیها و سلفیها به آن دیار برای تبلیغ، کمکم داستان دارد عوض میشود. تا جایی که دیدیم رئیس العلمای جدید بوسنی که خودش قبلاً رابطۀ خوبی با ایران و شیعیان داشت اخیراً از چیزی به عنوان «خطر گسترش تشیّع در بوسنی» سخن گفت یا اینکه علمای آن دیار در امور دیگری مثل سوریه هم با عربستان و ترکیه همراه شدند.
یک نمونه از این کمرنگشدن حضورر ایران را در کامنتهای پست قبل با دوستان بحث کردیم. سالروز قتل عالم سربرنیتسا یک روز مهم برای همۀ دنیا و به خصوص جهان اسلام است. به خصوص برای ما ایرانیها که تنها کشوری بودیم که در دوران جنگ بوسنی همراهشان بودیم. حال در چنین روزی دیدیم آقای بیل کلینتون به نمایندگی از آمریکا به این مراسم آمد. کسی که در دوران جنگ ناظر قتل عام بود و سرانجام هم باعث صلح تحمیلی به مسلمان بوسنی شد. اما با اعتماد به نفس تمام و تبلیغات فوق العادۀ قبل و بعد مراسم در این سالگرد شرکت کرد و حتی مردم مسلمان بوسنی را نصیحت کرد که صربها را ببخشند (بی که مجازاتی شده باشند) و حتی نخست وزیر صربستان را در آغوش بگیرند و ... خب از ایران چه کسی رفت؟
اول بگوییم از طرفِ دولت جمهوری اسلامی ایران و به نمایندگی از انقلاب اسلامی چه کسانی میتوانستند بروند؟
1. شخصیتهای سیاسی مشهور: اگر احمدینژاد را به خاطر تفاوت نگاه سیاسیاش فاکتور بگیریم، دولت میتوانست آقایان خاتمی (که قبلاً هم به بوسنی رفته) یا هاشمی رفسجانی را بفرستد. (قبل از دولت آقای روحانی هی میگفتند چرا احمدینژاد از ظرفیت جهانی رئیس جمهورهای سابق استفاده نمیکند، حالا هم همان روال است، انگار حضرات واقعاً ظرفیتی ندارند!). 2. شخصیتهای هنری: مثلاً مجید مجیدی که هم یک چهرۀ اسلامی و هم یک چهرۀ هنری بینالمللی ماست و اخبار فیلم اخیرش هم در جهان اسلام پیچیده. یا ابراهیم حاتمیکیا که اولین فیلم سینمایی راجع به جنگ بوسنی را در همان زمان ساخته است. یا دست کم رضا برجی که اخیراً مستندی با همین موضوع ساخته. 3. شخصیتهای علمی، مذهبی و فرهنگی: اگر آیتالله مصباح (که قبلاً هم به بوسنی رفته) را با به همان دلیل قبلی فاکتور بگیریم، افراد دیگری هم هستند، مثل آیتالله جنتی که بین مسلمانان بوسنی چهرۀ محبوبی است. ایشان قبلاً هم به عنوان نمایندۀ ویژۀ رهبری به بوسنی رفته. یا آیتالله تسخیری، که چهرۀ تقریبی ایران است و بین فرهیختههای مسلمان محبوب است، همانطور که دیدیم حضور اخیر ایشان در کویت هم حضوری مؤثر بود. یا حتی آیتالله جوادیآملی که از چهرههای برجستۀ علمی و معنوی جهانی ماست. یا دست کم دکتر داوری اردکانی یا حسن رحیمپور ازغدی که حرفی برای گفتن دارند. خب حالا ببینیم دولت آقای روحانی برای چنین رویداد مهمی کدام چهرۀ برجستۀ سیاسی یا هنری یا فرهنگی را فرستاده است که دست کم هم قد کلینتون باشد؟! ---> آقای ترکان . دقت بفرمایید من هیچ انتقادی به آقای ترکان ندارم، ایشان زحمت کشید و خدا هم خیرش بدهد که رفت. سخن من انتقادی است به گزینش دولت و نگاه فرهنگی و دیپلماسی عمومیاش. و نه فقط دولت، که انتقادی است به همۀ حکومت که میتوانست خیلی بهتر در زمینۀ بوسنی وارد شود.
گروه سرود کوثر (Hor Kewser)
با وجود جوّ سنگینی که پس از جنگ، غربیها و سلفیها ضد ایران و ضد شیعه در بوسنی ایجاد کردند، هنوز تا حدی اقدامات مؤثر فرهنگی مردمِ بوسنی که نشانگر علاقۀ ایشان به اهل بیت (علیهم السلام) است را میتوانیم ببینیم. گروه سرود کوثر (Hor Kewser) یکی از بهترین این اقدامات است. ما کلاً موسیقیِ بوسنی هرزگوین را بیشتر با گروههای سرودِ مسلمانشان میشناسیم. مثل همان گروه سرودی که نادر طالبزاده در تیتراژ پایانی خنجر و شقایق ازشان استفاده کرد.
تا آنجایی که بنده تحقیق کردم موسسهای در بوسنی و در شهر ساریوو فعال است به همین نام کوثر (Kewser) که تمرکز و تخصصش زنان، کودکان و خانواده با محوریت فرهنگ اسلامی است و با تأسی و الگوگیری از شخصیت بانوی مکرّم اسلام حضرت فاطمه (سلام الله علیها). از این موسسات در ایران هم زیاد داریم، مثلاً قسمتِ «درباره ما»ی سایت مهرخانه را اگر ببینید، خیلی شبیه دربارۀ مای این موسسه است. ولی خب فرق زیاد است. این موسسۀ کوثر یک مجله، یک شبکۀ تلویزیونی و یک شبکۀ رادیویی دارد همه به نام زهرا (Zehra) و نیز یک گروه سرود و موسیقی خانمها به نام کوثر (Hor Kewser). همچنین سالانه در روز میلاد حضرت زهرا یک جشنواره (فستیوال) فرهنگی و هنری دارد به نام «عطر پیامبر» یا «مشک پیامبر» (Mošus Pejgamberov) که باز اشاره به حضرت زهراست (طبق حدیثی که من جایی ندیدم). در این فستیوال اتفاقات زیادی میافتد، مثل نمایش مدهای پوشش و حجاب اسلامی یا کنسرتهای موسیقی اسلامی. در این کنسرتها موزیسینها و خوانندههای بینالمللی و معروف مسلمان مثل مسعود کرتیس یا ماهر زین هم شرکت کردهاند، افرادی که عموماً نزدیک به ترکیه هستند و مقابل با جریان مقاومت اسلامی و جریانات شیعی. داشتم فکر میکردم در میان این خوانندگان مسلمان بینالمللی از همه بهترشان انصافاً همین سامی یوسف است. از طرفی ما یک نماینده هم در این جمع نداریم. یعنی یک ایرانی شیعه که بیاید عربی یا انگلیسی بخواند و برای جهان اسلام. حال آنکه ظرفیتش را داریم. موسیقی و حنجرۀ محمد اصفهانی ما از جناب سامی یوسف هم صد پله بالاتر است، چه رسد به کج و کولههایی مثل ماهر زین. نمیدانم چرا مثلاً محمد اصفهانی و آریا عظیمینژاد نمیآیند یک آلبوم عربی (یا عربیفارسی یا چند زبانه) با محوریت جهان اسلام کار کنند. هیچ کاری برایشان ندارد و به سرعت هم و با قدرت هم جهانی میشوند. چون واقعاً هنرش را دارند، هرچند فعلاً جهتگیریش را ندارند. مخصوصاً که اصفهانی در موسیقی عربی هم بسیار تواناست. بگذریم.
داشتم میگفتم: تأسیس گروه سرود کوثر برای سال 2004 است اما گمانم نخستینبار در این جشنوارۀ فرهنگیِ عطر پیامبر در سال 2005 گروه سرود «کوثر» با تعدادی از دختران بوسنیایی مسلمان اولین کنسرتشان را میدهند و آهنگی برای حضرت زهرا (س) اجرا میکنند. این آهنگ و این اجرا و این نوع حضور (دختران مسلمان محجبه) با استقبال فوق العادهای مواجه میشود و باعث میشود ایشان هرسال بیایند و چندبار همین آهنگ را بخوانند. به نظر من آن آهنگ اتفاقا آهنگ قشنگی هم نبود، بلکه خلأ حضور چنین رویکردهایی (مخصوصاً با گرایش به محبت اهل بیت) چنان واکنشهایی را در پی داشت. علیایحال این گروه کارش را با قدرت ادامه داد و با همکاری آهنگسازهای مطرح بوسنیایی (مثل خانم lejla jusic و آقای Ibrahim Alibegović و ... ) سرودها و آهنگهای زیبای زیادی را با موضوعات اسلامی تولید کرد. از میان شخصیتهای اسلامی، این گروه برای پیامبر اسلام، حضرت زهرا، امام علی و حضرت خدیجه (علیهم السلام) سرود اجرا کرده است. دیگر سرودها هم عموماً موضوعاتی اخلاقی و مذهبی دارند یا درمورد پیامبران دیگرند.
آخرین اجرای گروه کوثر در جشنوارۀ عطر پیامبر، مربوط به سال 2012 است. از آن به بعد فکر میکنم اصلاً این فستیوال برگزار نشد و من هیچ اثر دیگری از این گروه نیافتم. احتمالش کم نیست که با قدرتگیری گروههای وهابی و سلفی فعایتهایشان محدود شده باشد. در همین راستا نظر شما را به کامنتِ خبیثانۀ یک وهابی و پاسخ صریح یک بوسنیایی باصفا ذیل یکی از ویدئوهای این گروه جلب میکنم (پیشاپیش از ادبیات نامحترمانهای که خواهید دید عذر میخواهم ) ---> «اینجا»
ببینید چه مردم خوب و باصفایی دارند. پس از آنهمه کشتار و جنایتی که در حقشان شد و اینهمه هجمۀ فرهنگی امروز، باز هم آدم ماندهاند و بیوفا نشدهاند.
بگذریم. برگردیم به موسیقی:
آهنگی برای حضرت زهرا
و اما این کنسرت آخر یک فرق اساسی با دیگر کنسرتهای گروه کوثر داشت _همین فرق عیدی ویژۀ من به شماست_ و آن اینکه یکی از سرودهای اصلی کنسرت را نه دختران جوان، که گروهی از دختران کودک و نوجوان برای حضرت زهرا اجرا میکنند. این موسیقی و این فیلم واقعاً زیبا و تأثیرگذار است. جدا از اینکه موسیقیاش از آهنگ قدیمیشان برای حضرت زهرا خیلی زیباتر است (و حتی از آهنگ تازهترشان)، اجرای اثر توسط این دختربچهها کار را شگفتانگیز کرده است. ما زبان بوسنیایی را بلد نیستیم، اما در این آهنگها بعضی از اسامی و اصطلاحات اسلامی را میشنویم و آشنا مییابیم. مثلاً در این آهنگ با لهجۀ بوسنیایی نامهای «فاطمه»، «زهرا» و «طاهره» (اسامی حضرت صدیقه) را میشنویم.
به قول شاعر: «نام تو به هر زبان که گویند، خوش است»!
نظر من این است که این یک آهنگ را حتماً با نسخۀ تصویری ببینید. تازه یکبار هم نه.
میتوانم بگویم اکثریت کارهای قابل دسترس این گروه را گوش کردم و به نظرم به جز سرود فاطمه الزهرای سال 2012، بهترین سرودها و آهنگهای گروه کوثر همینها هستند که برای دانلود گذاشتهام:
چندروز پیش در اخبار خواندم روسیه قطعنامۀ «به رسمیت شناختن نسلکشیِ سربرنیتسا» را وتو کرد. خبری که در ایران خیلی واکنشی را در پی نداشت. این وتو دو سه روز قبل از سالگرد این نسلکشی بزرگ روزگار انجام شد. داستان داستان غمانگیز و وحشتناکی است. تازه بعد از بیست سال سازمان ملل تصمیم گرفت جنایت بزرگی را که خودش هم در آن آشکارا مقصر بود را فقط به رسمیت بشناسد. همین. اما حتی همین ...
ابعاد فاجعۀ جنگ بوسنی و قتل عام سربرنیتسا
محض یادآوری چند سطر از ابعاد جنایت بوسنی به ویژه موضوع نسلکشی سربرنیتسا را مینویسم (به نقل از رسانهها و اخبار رسمی)
در این جنگ برای اولین بار تجاوز به زنان و حتی دختران خردسال و کشتار کودکان، به عنوان یک تاکتیک نظامی برای پیروزی قلمداد شد.
بنا بر گزارشات مستند در سازمان ملل: در جنگ صرب ها علیه بوسنی، بیش از ۳۰۰ هزار غیرنظامی کشته و هزاران زن مورد تجاوز قرار گرفتند .
بنا بر همین مستندات، در کشتار جولای ۱۹۹۵، بیش از ۸۰۰۰ غیر نظامی بوسنیایی (مسلمان) که اغلب آنان را پیرمردان و جوانان تشکیل می دادند، در داخل و اطراف شهر سربرنیتسا توسط یگان نظامی «Srpska (VRS) » به فرماندهی ژنرال راتکو ملادیچ (Ratko Mladić ) قتل عام شدند. و دبیر کل سازمان آن را بدترین و وحشتناک ترین قتل عام در دنیا، پس از جنگ جهانی دوم خواند. ...
به گزارش انجمن حمایت از زنان صدمه دیده در جنگ بوسنی، تا کنون پرونده ۲۵۰۰۰ زن آسیب دیده به سازمان ملل ارائه شده است. ...
در سال ۲۰۰۴ و در طی برگزاری دادگاه جنایات جنگی، قاضی (Prosecutor v. Krstić ) تصریح کرد: ۲۵۰۰۰ تا ۳۰۰۰۰ زن و کودک بوسنایی (مسلمان) را به انتقال اجباری واداشته اند و تعداد کثیری از آنان در طی انتقال مورد تجاوز و قتل عام قرار داده اند و شواهد دال بر کشتار هدفمند و سازماندهی شده است
در پی اعلام استقلال بوسنی و هرزگوین صربها هزاران نیروی نظامی را روانه سارایوو کردند و این شهر را به محاصره درآوردند. محاصرهای که بیش از ۱۱۵۴۱ هزار نفر کشته به جا گذاشت. محاصره سارایوو که حدود چهار سال طول کشید، طولانیترین محاصره یک پایتخت در تاریخ مدرن به شمار میرود
طبق آمار رسمی تعداد کشته های نظامی و غیرنظامی در این جنگ از ۱۵۰ هزار تا ۲۶۰ هزار نفر تخمین زده می شود. شمار مفقودان نیز ۱۷ هزار و ۶۸۹ نفر اعلام شده است. شمار کودکان به قتل رسیده اعم از صرب، مسلمان و کروات ۱۷ هزار نفر ذکر می شود
با حمله صرب ها به روستاهای بوسنی که با ویرانی و قتل و تجاوز همراه بود تا فوریه 1994 حداقل دویست هزار بوسنیایی قتل عام شدند که هشتاد و پنج درصد آن ها افراد غیرنظامی بودند. به جای ماندن چهار میلیون آواره , ابعاد گسترده این جنگ را نشان می داد.
- در سربنیتسا، در ژوئیه 1995 ، 8372 مرد مسلمان غیرنظامی به طرز فجیعی به قتل رسیده اند.
- کشته شدگان جنگ بوسنی به طور کل 66 درصد مسلمان، 25 درصد صرب، و 8 درصد کروات بوده اند.
- کشته شدگان غیر نظامی 83 درصد مسلمان (30 درصد این رقم زن و کودک بوده اند.)، 10 درصد صرب، و 5 درصد کروات بوده اند.
چند نکته
یک: اعداد وقتی از صد بیشتر میشوند مخصوصاً درمورد کشتهها، برای ما خیلی واضح نیستند. چون کم پیش میآید کسی شاهد مرگ صد نفر باشد. یعنی ما تصوری از عظمت و حقیقتِ صد نفر کشته هم نداریم. مخصوصاً وقتی در زمانهای زندگی میکنیم که روزی نیست که خبر قتل و کشتار مسلمانان را نشنویم. زینرو وقتی میخواهیم به این اعداد نگاه کنیم و بفهمیمشان باید اول اعداد کمتر را مورد توجه قرار دهیم. کمترین عددی که اینجا میبینیم «۸۰۰۰»نفر است که موضوع یادداشت ما هم هست. اما ما از ۸۰۰۰ نفر کشته هم تصوری نداریم، بگذارید با یک عدد دیگر مقایسهاش کنیم: اسرائیل در جنگ آخرش که خودش را کشت تا تمام مردم غزه را بکشد و تمام کند و با حمایت غرب هرروز بمباران هوایی داشت میدانید چند نفر را کشت؟ دوهزار نفر. این تعدادِ شهدای غزه در جنگ ۲۰۱۴ بود که فلسطین و امت اسلامی را سوگوار و تمام جهان را بهتزده کرد. حالا ۸۰۰۰ را مدنظر بگیرید و حالا به این فکر کنید که این هشت هزار فقط در یک روز کشته شدند. و کاری نداریم که بیش از هشت هزار نفر بودهاند.
دو: هر بار که سیلی چیزی در بوسنی هرزگوین راه میافتد، باز یک گور دسته جمعی دیگر کشف میشود. «و اخرجت الارض اثقالها».
در همین سالگرد اخیر هم حدود صد و سی جنازۀ تازهیافته تشییع و دفن شد.
سه: آقای یوسف اسلام (کت استیونس سابق) هم همزمان با این سالگرد اخیر، یک قطعۀ موسیقیِ بیکلام و کوتاه را به یاد سربرنیتسا منتشر کرده است، که میتوانید از اینجا گوش کنید و دانلود:
غرب (یعنی قدرتهای اروپایی + آمریکا + سازمان ملل متحد) به بهانۀ صلح و مذاکره با صربها، مسلمانانِ سربرنیتسا را خلع سلاح کردند. از طرفی غربیها از قصد صربها برای حمله به سربرنیتسا خبر داشتند. از طرفی موقع وقوع جنایت در محل حاضر بودند. میگویند سربازان هلندیِ سازمان ملل در پنج متری صربهایی که در حال قتل عام بودند ایستاده بودند اما مداخله نمیکردند. در حالیکه اصلاً ناتو و آمریکا برای مقابله با نسلکشی و مبارزه با صربها رفته بودند آنجا. اما خب همه میدانیم جان مسلمان خیلی ارزشی ندارد، مخصوصاً مسلمانانی که در قلب اروپا با تکیه به رفراندوم و اکثریتِ جمعیتیشان میخواستند کشور خودشان را داشته باشند. یک کشور اسلامی در قلب اروپا که قطعاً چیز خوشایندی نیست.
پنج: با این وجود، مخالفت غربیها با صربها سر چی بود؟ الآن چرا استثنائا این یک جنایت را آمریکا و اروپا در رسانههایشان پوشش میدهند؟
اولاً حجم جنایتها خیلی بیشتر از آنی بود که بتوانند بوی مردار و رنگ خون را از دیوارهای اروپا جمع کنند. به گفتۀ خودشان بزرگترین جنایت پس از جنگ جهانی. ثانیاً یوگسلاوی (و پس از فروپاشیاش، صربستان) از همپیمانان شوروی و روسیه بود (و هست). به همین خاطر الآن هم که بعد از بیست سال که فقط میخواهند نسلکشی را به رسمیت بشناسند، روسیه _این آمریکای جوان_ قطعنامه را وتو میکند. غربیها به خاطر خدا یا انسانیت نمیخواستند این جنایت را به رسمیت بشناسند، چون اگر چنین بود به وقتش جلویش را میگرفتند و مشابهش را در جاهای دیگر انجام نمیدانند، بلکه آنها برای گرفتن حال روسیه و تقابل با روسها این قطعنامه را نوشتند و روسیه هم از آنجایی که مثل آنها بیگانه با اخلاق و اسلام است وتویش کرد.
شش: ایران چه موضعی داشت؟
ایران مخصوصاً در دورۀ پایانیِ جنگ بوسنی وارد حمایت جدی از مسلمانان شد. به همین خاطر نیمۀ دوم جنگ وضعیت عوض شد و مسلمانها کم کم قدرت گرفتند. و البته که غرب همانطور که خوش نداشت صربها پیروز باشند، خوش نداشت پیروزیهای مسلمانها آنهم با حمایت ایران را ببیند. به همین خاطر یکهو یادشان افتاد موضوع صلح را جدی بگیرند. لذا صلح با وسط بازی کردن آمریکا انجام شد و به شرط اخراج همۀ نیروهای ایرانی از بوسنی.
البته به جز سلاح و دارو و پول و آموزش، ایران آن زمان اقدامات فرهنگیهنری هم انجام داد که شاخصترینهایش «خنجر و شقایق» نادر طالبزاده و شهید آوینی و همچنین «خاکستر سبز» حاتمیکیا بود. مهم این است که ما اولین بودیم و همان موقع که بوسنی به کمک احتیاج داشت به کمکش رفتیم و اولین آثار هنری و تبلیغات فرهنگی را برایش ساختیم. آنهم بی هیچ چشمداشت. و اِلّا الآن بعد بیست سال، دایناسورهای عالم هم برای بوسنیاییها اشک تمساح (اشک دایناسور) میریزند تا لج طرف مقابل را درآورند. گفتنیست ما همان موقع هم مجبور بودیم یک اتحادکی با روسیه داشته باشیم، اما آن اتحاد استراتژیک ما را برای دفاع سیاسی و حتی نظامی از بوسنی در رودروایسی نینداخت. یعنی آن زمان ما هم یکجورهایی با روسیه دوست بودیم هم یکجورهایی داشتیم با روسیه میجنگیدیم. برخلاف غرب که در ظاهر دشمن بود اما در عمل نمیخواست رودرروی روسیه قرار بگیرد.
علیعزت بگویچ: جمهوری اسلامی ایران تنها کشوری است که در جنگ به صورت واقعی مردم مسلمان بوسنی را مورد حمایت قرار داد و در امور داخلی ما نیز به هیچ وجه دخالت نکرد و این حقیقت روشن به عنوان یک صفحه درخشان در تاریخ ثبت خواهد شد.
هفت: در مراسم بیستمین سالگرد سربرنیتسا که پریروز با تشییع جنازههای تازهیافتۀ شهدا برگزار شد، حاج آقای کلینتون به عنوان نماد صلح و از طرف کشور صلحافکنشان شرکت جستند و سخنرانی هم کردند. گویا ایشان از نخست وزیر صربستان هم دعوت میکنند و از مردم مسلمان هم میخواهند از او به گرمی استقبال کنند و خلاصه همه با هم دست بدهند و آشتی کنند. یک دهن کجی هم به روسیه. اما شکر خدا مردم داغدار این مورد آخری را برنتافتند و با سنگ و کلوخ نخست وزیر صربستان _که حاضر نشده هنوز نسلکشی را هم بپذیرد و یک کلمه عذرخواهی کند_ را از مراسم بیرون انداختند.
هشت: «یک داغ دل بس است برای قبیلهای»
اگر اخبار کشتار مسلمانان در فراوانی و استمرار، تنه به اخبار گزارشهای آب و هوا نمیزد؛ سزاوار بود هرروز سوگوار مسلمانان شهید و مظلومِ بوسنی و هرزگوین باشیم. اما دشمنان ما دوست ندارند ما بر یک داغ سوگوار باشیم. و البته کلاً دوست ندارند متوجه باشیم چه بلایی دارند سرمان میآورند.
نه: این خیلی وحشتناک است که روسیه هم یک آمریکای بالقوه است. یک آمریکا که همۀ آمریکا بودنهایش را به فعلیت نرسانده. چه نتوانسته چه نخواسته. اما آمریکا بودن بهتر از بندۀ آمریکا بودن است. وقتی همه نوکر خاناند، به سرعت دخل آدم آزاده را میآورند. ولی وقتی یک نفر دیگر هم ادعای خانی کند، برای مردم آزاده وسط دعوای اینها یک راه نفسی باز میشود. این تفاوت شاهان نخستین قاجار با شاهان فرجامین قاجار و پهلویهاست. نادرشاه و آقامحمدخان، خونریز و مستبد بودند اما برای شاه بودن خودشان و آمریکای درونشان هم احترامی قائل بودند. لذا دست کم در دوران آنها یکپارچگی و تمامیت ارضی حفظ میشد و چیزی برای آیندگان باقی میماند. اماپس از آنها با شاهانی مواجه شدیم که خونریز و مستبد بودند اما حقیر هم بودند. اقتدار خودشان را خیلی باور نداشتند و بیش از اینکه به فتح و شکست دشمن علاقه داشته باشند علاقهمند سفرهای خارجی برای «مداوا» و دیدار از نزدیک با پدیدۀ خارقالعادۀ «خانمهای موطلایی» بودند. این فرق پوتین با حکام فاسد عرب است.
و البته خدا همهشان را لعنت کند.
و از خدا میخواهیم که این قدرت را به ما ارزانی دارد که نه تنها از کعبۀ مسلمین، که از کلیساهای جهان نیز ناقوس مرگ امریکا و شوروی را به صدا درآوریم
...
اگر در روز قدس همه بیرون بیایند از خانه، فریاد کنند مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل و مرگ بر شوروی، همین قول مرگ بر شوروی برای آنها مرگ می آورد.
«مناجاتخوانی» کار بسیار دشوار و مهمی است. هم یک آیین مذهبی و هم یک فرم هنری است. این چیزی نیست که بشود با تقلید از آهنگهای خارجی و داخلی یکجوری سر همش آورد و پوستهاش را در سادهترین قالبهای پیشساختۀ مدرن هم ادامه داد (مثل بلایی که بعضی مداحان و مرثیهخوانان، سر مداحی و مرثیهخوانی آوردند). از طرفی برخلاف مداحی و دیگر ساختارهای مشابه، کوچکترین تصنع، ریا و خودنمایی در این هنر خیلی سریع خودش را نشان میدهد و کار را خراب میکند. لذا مناجاتخوانی از آن هنرهای اصیل و قدیمی است که فقط از عهدۀ آدمهای اصیل و قدیمی بر میآید. آدمهایی که امروزه تعدادشان دارد به عدد غمانگیزِ «انگشتان دست و حتی کمتر» میرسد. (حداقل در این حوزه، حداقل در شهر ما) . بدبختانه امروز شاهدیم که چقدر تعداد کسانی که در مناجاتخوانی از عربها و موسیقی عربی تقلید میکنند زیاد شده، بی اینکه خودشان عرب باشند (و نه حتی بوشهری و خوزستانی). این واقعاً ناراحتکننده و حتی گاه مسخره است. مناجاتخوانی یک هنر موسیقایی اصیل ایرانی است. ولو ایرانی اسلامی، اما ایرانی هم هست. اگر کسی بخواهد مناجات عربی گوش بدهد هم عقل حکم میکند مناجات عربها را گوش بدهد نه مناجات کسانی که «عربزده»اند و ادا در میآورند.
الآن بیشتر کسانی که میشناسیم _و آواز و آوازۀ خوبی هم دارند_ در حوزۀ مناجاتخوانی عموما خیلی ضعیفاند و غیرقابل تحمل. قابل تحملترینهایشان آنهاییاند که از مناجاتخوانان حرفهای تقلید میکنند. بالاخره مناجات یک ترانه نیست که در پنج دقیقه بخوانی تمامش کنی، هم طولانی است هم اغلب به نثر است، اگر بخواهد به ملال کشیده نشود و مخاطب بیچاره هی تعداد صفحات باقیمانده تا آخر دعا را نشمرد، مناجاتخوان باید هنرمند و اینکاره باشد.
دو بین «مناجاتخوانی استودیویی» و «مناجاتخوانی مجلسی» تفاوت از زمین تا آسمان است. هردو خوباند، اما اولی نه به دشواری دومی است نه به اهمیتش. چون مناجاتخواندن اصولاً امری جمعی و محفلی و بداهه است. لذا منظور بحث ما همین «مناجاتخوانی مجلسی» است. از مناجاتخوانان استودیویی موفق میتوان به آقایان «سید قاسم موسویقهار» و مرحوم «عباس صالحی» اشاره کرد.
در زمینه مناجاتخوانی مجلسی بیشتر حرفهایها جزو نسل اولاند و متأسفانه پیرمرد. قطعاً اینجا اگر بخواهیم اسم یک نفر را ببریم، او «حاج منصور ارضی» است. یعنی کسی که سبک مختص به خودش را دارد و این سبک به جز تمایز، زیبایی و قدرت و هنرمندی زیادی هم دارد. مثلاً کمیلهای ایشان، یا دعای مجیر یا عرفۀ ایشان همین الآن هم کاملاً مد نظر ارباب تحقیق است. اما جالب این است که با اینکه تخصص و تبحر و تمرکز حاج منصور بر اموری چون مناجاتخوانی بود و مداحی ایشان (با همۀ قوت و قدرتش) فقط حاشیهای بر روضه و مناجات ایشان بود، هنرمندی و تبحر شاگردانش بر مداحی متمرکز شد و مناجات برای ایشان حاشیه شد. اگر دقت کنید اکثر شاگردان حاج منصور یا اصلاً بلد نیستند مناجات بخوانند، یا اینکه کاملاً از ایشان تقلید میکنند که خیلی لطفی ندارد.
میماند جناب «مهدی سماواتی» که از حلقۀ حاجمنصوریها نیست و از شاگردان حاج ماشاالله عابدی است. اینکه نه اهل سیاسیبازی باشی، نه اهل مصاحبه و رسانه، نه اهل نوحه و ترانه و سبکهای عامهپسند، نه اهل پریدن وسط همۀ میدانهای اجتماعی و نه شاگرد حاج منصور و فقط و فقط به خاطر هنر خودت و صدایت فراگیر شوی، آنهم در امر خطیری چون مناجات (و نه ترانه و سرود)، یعنی واقعاً هنرمندی. «مناجات حضرت امیر در مسجد کوفه» با قرائت سماواتی، آنقدر زیبا بود و آنقدر خاص بود که نمیشد جلوی انتشارش را گرفت. و با همۀ زیبایی کاملاً متمایز و منحصر به فرد. نه تقلید حاج منصور، نه تقلید عربها، نه رفتن سراغ یک نوآوری که در شأن هنر مناجاتخوانی و روح سنتیاش نباشد، بلکه با یک نوآوریِ کاملا دائر مدار زیباییشناسی و ادب در سبک و موسیقی. چنین بود که دیگر ما مردم عادی هم با «مولای یا مولای»های این مناجات آشنا شدیم.
سه ساختار موسیقاییِ مناجات مهدی سماواتی مانند بسیاری از دعاخوانیها و موسیقیهای عرفانی، رمزی و معنوی مشرقزمینی و باستانی، با آرامش، ملایمت، خلسه، تمرکز، توجه، تعمق و جملات کوتاه آغاز میشود و آرامآرام بُعد عاطفی و گرمای لحن و اوج صدا و طولانیشدن جملات موسیقایی بیشتر میشود.
از موسیقی گذشته، سماواتی هم از کسانی است که در آغاز مناجات خود، دعاهای مخصوص به خود دارد که حالت امضایی هنری دارند. نمیدانم چقدر به این چیزها توجه کردهاید، در بعضی روحانیان هم این مسئله کموبیش هست. مثلاً آقای قرائتی همیشه سخنانش را با این دعا آغاز میکند: «الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی» که از دعای مکارم اخلاق امام سجاد علیه السلام است. سماواتی هم دو دعای کوتاه مخصوص به خود دارد که همیشه هم با یک لحن و آهنگ آرام میخواندشان و به همین خاطر بر شباهتش با «امضای هنری» تأکید کردم. این دو دعا تا حد زیادی به خاطر استفادۀ مکرر سماواتی مشهور و آشنای گوش مردم شدهاند. یکی انتخابی از دعای ندبه است:
«وصل اللهم بیننا و بینه وصلة تؤدی الی مرافقة سلفه»
این را که مرتبط با امام زمان (عج) است عموماً پس از پایان دعای فرج ابتداییِ جلسه میخواند. دیگری که شاید با نام سماواتی بیشتر عجین شده، از ادعیۀ خاص منتسب به حضرت حجت است:
«اللهم سرّحنی عن الهموم و الغموم، و وحشة الصدر ، و وسوسة الشیطان»
این هم مشخصاً برای ایجاد آمادگی درونی پیش از شروع مناجات است
چهار از ویژگیهای محتوایی سماواتی این است که برخلاف جو عمومی بیشتر از زیارات بر مناجاتها متمرکز شده و بیشتر از زیارات و مناجاتهایی که معمول و معروفاند و خواندنشان بین عموم مردم متداول است (عاشورا، حدیث کسا، جوشن، توسل، ندبه و...) بر آندسته از مناجاتهای زیبا و ارزشمندی تمرکز کرده و سعی کرده از غربت درشان بیاورد که کمتر مورد توجه عموم مردم بودند و داشتند فقط به خواص اهل مناجات محدود میشدند. مثل «مناجات امیرالمومنین در مسجد کوفه» یا «مناجات منظوم امیرالمومنین» که هر دو برای امام علی (علیه السلام) هستند و حالشان حال شب و سکوت است.
«مناجات امیرالمومنین در مسجد کوفه»
اللهم انی اسئلک الامان. یوم لا ینفع مالٌ و لا بنون، الا من اتی الله بقلب سلیم . و اسئلک الامان یوم یعض الظالم علی یدیه، یقول یا لیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا...
«مناجات منظوم امیرالمومنین»
لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی تبارکت تعطی من تشاء و تمنع الهی و خلاقی و حرزی و موئلی الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
البته به این مناجاتها مناجاتهای دیگری مثل مناجات التائبین و مناجات شعبانیه (در همین ماه رمضان امسال) را هم باید اضافه کرد.
پنج داشتم فکر میکردم خدا آخوندهای پیرمرد و اهل نفس و اهل باطن _برای ماه رمضان_ را هیچوقت تمام نمیکند. همیشه _حداقل_ یکی هست. مخصوصاً در عصر غیبت. چون خدا وسائل هدایت بندگانش را تضمین کرده. لذا همیشه هستند، ولو اندک، ولو دیریاب. یعنی _ تو گویی_ خدا قولش را داده. اما خدا در زمینۀ مسائل زیباییشناسانه چنین قولی نداده. این دیگر به همت خود اهل زمین برمیگردد. زینرو من آرزو میکنم در زمانی زندگی کنم که دست کم یک مناجاتخوان خوب و حرفهای در جهان وجود داشته باشد. یعنی نهتنها اشتباه نخواند، نهتنها با توجه به معنای عبارات بخواند، نهتنها یکنواخت نخواند، نهتنها زیبا بخواند، نهتنها بی حاشیه و شاخهشاخه شدن و هی حرف زدن وسط دعا بخواند، نهتنها با ادب بخواند (و از بهزور و با دادوفریاد، اشک و ناله گرفتن از مردم اجتناب کند!) بلکه با چشمان بسته بخواند. بله، با چشمان بسته. اینجا «با چشمان بسته خواندن» یک استعاره است. یعنی اولاً انس زیاد فردی با متنِ مناجات (و ترجیحاً حفظ و دانستن معنایش) و ثانیاً برای دل خود خواندن. این هم از تمایزات و دشواریهای مناجاتخوانی است. اگر بخواهی فقط یک شومن برای مخاطبانت باشی خیلی جاها جواب میدهد، اما اینجا نه. اینجا تا سعی بر ارتباط خالصانه و عاشقانه با مضمون مناجات و خدای مناجات نداشته باشی، مخاطب (مستمع) هم نمیتواند با مناجات ارتباط برقرار کند. تفصیلش بماند.
{یک نکتۀ دیگر هم برای پند و اندرز اضافه کنم: ما باید خیلی خوشحال باشیم که در مقطعی زندگی میکنیم که خیلی از مناجاتخوانها و روضهخوانهایمان جنگ رفتهاند. این مسئله خیلی مهم و مغفول است. بیچاره نسلهای بعد. عاشورا خواندن کسی که تجربۀ زیستیاش تا حد چنان جنگی است و گنجینۀ رنجهایش پر است از کشتهشدن برادران و دوستانش در آغوشش و مقابل دیدگانش، فرق دارد با عاشورا خواندن مداح جوانی که دشوارترین نگرانیش قبول نشدن در کنکور و بیشترین اندوهش به اندازۀ کافی دیدهنشدن است. به قول شاعر:
ما کربلا شنیدیم ما کربلا ندیدیم سرهای بیبدن را بر نیزه ها ندیدیم وامانده خسته درگیر، سینه زدیم و زنجیر زنجیرهای خون را بر دست و پا ندیدیم ... (امیریاسفندقه، مرتضی)
}
شش البته که خودتان بهتر میتوانید مناجاتهای سماواتی را پیدا کنید. من اینجا چندتا برای نمونه میگذارم. دوتایش برای رمضان امسال است و سه تا برای رمضان سالهای خیلی قبل. شاید هفت هشت سال پیش.
خطبۀ مروی از نوف بکالی که در بعضی از نهج البلاغهها خطبه ۱۸۱ و در بعضی ۱۸۲ و در بعضی ۱۸۳، آخرین خطبۀ ایستاده امام امیرالمؤمنین علیابن ابیطالب است. این نکتهای است که کمتر به آن پرداخته شده و در بیشتر نهج البلاغهها مترجمان به آن اشارهای نکردهاند. من این مطلب را فقط در ترجمۀ مرحوم فیض الاسلام (سید علینقی فیض اصفهانی) از نهج البلاغه و به قلم ایشان ذیل همین خطبه دیدم و منابع قبلیش را نمیدانم. البته از متن خود خطبه و نیز روایت نوف هم برمیآید این خطبه آخرین خطبۀ ایستاده باشد. منظور از «آخرین خطبۀ ایستاده حضرت امیر» و تمایزش با «آخرین خطبۀ حضرت امیر» این است که این خطبه آخرین خطبهای است که پیش از ضربت خوردن حضرت بیان شده، چه اینکه پس از ضربت هم از حضرت سخنان و مطالبی نقل شده، هرچند که در شمار خطبهها به حساب نیایند. باری، این خطبه در همان سال شهادت و شاید در آخرین روزها ایراد شده. یعنی پس از پایان جنگ جمل، صفین و نهروان و البته در حال و هوای صفین و وقتی که حضرت سوگوار یار خاص خود عمار یاسر است.
این خطبه بسیار زیبا و مهم است. بعضی از سطرهایش هم بسیار معروف. از خطبههایی است که حکمتآمیزی و همچنین گرهخوردگیش با مسائل مهم و رنجآور آن زمان، جان وجدانِ بیدار را متوجه میکند و دلِ مرد دردمند را به درد میآورد. اینجا آخرین دیدار حقیقت با تاریخ و آخرین گفتگوی اسطوره با انسان است.
آنچه در قبال این خطبه برای من مبهم است مفاد اجرایی صفین است. چیزی که به نقل از طبری و دیگران همه نقل میکنند مفاد چگونگی حکمیت است نه مفاد اجرایی صلح. همینقدر میدانم که علی رغم اختلافات، صلح انجام شده، اسیران آزاد شدهاند و قرار شده است تا مدتی معین جنگی درنگیرد. اینکه این مدت چقدر بوده را نمیدانم.
نکتۀ دیگر درمورد خطبه این است که بر خلاف عمدۀ عناوینی که مترجمان برایش انتخاب کردهاند («توحید الهی»، «ستایش خدا») این خطبه جنبهها و موضوعات گوناگونی دارد. این موضوعات عبارتاند از:
حمد خدا
توحید
دعوت به پرهیزگاری
عبرتگیری از سرنوشت گذشتگان و فرجام اقوام ستمگر و قدرتمند
توصیفِ حضرت مهدی (عج)
پند و اندرز مردم و گله از بی وفایی مردم
یاد یاران شهید
دعوت به جهاد
همچنین به نظر میرسد بخشی از خطبه نقل نشده است، به ویژه ابتدای سخن حضرت امیر درمورد امام زمان (عج) که موجب مشکلی شده که در مقدمۀ خطبه اشاره کردهام.
روایتِ راوی
اول درمورد راوی این را بدانید که «نوف بکالی» از جوانان سلحشوری است که زمان خلافت امام به خدمت ایشان میرسد و با همه کمسابقگی و جوانیش بسیار مورد اعتماد امام قرار میگیرد و پیوسته ملازم حضرت بوده است. همچنین او از جنگجویان صفین و نیز محافظان امام بوده است.
به نظرم پس از خود خطبه که در جای خود بسیار تأثیرگذار و مهم است (و بخشیش را نقل خواهم کرد) چند سطری که سخن راوی است هم بسیار چشمگیر و گویای وضعیت است. راوی یک مقدمۀ کوتاه دارد و یک مؤخرۀ کوتاه و همچنین چند سطری در توصیف حال امام هنگام «یاد یاران شهیدش». این سه بخش به نظرم به طرز عجیبی به روایی شدن و تصویر این خطبه و موقعیتش کمک کرده است بهویژه موخره که روضۀ عجیبی است، مخصوصاً با توجه به شخصیت و موقعیت خود راوی. نه فقط روضۀ حضرت (ع)، بلکۀ روضۀ اسلام، بلکه روضۀ تاریخ، بلکۀ روضۀ انسان و نیز روضۀ وضعیت کنونیِ ما.
نوف بکالی، روایت خطبه را با این سطرها آغاز میکند. بکالی در این سطرها به صحنهپردازی و ارائۀ نمایی کلی از واقعه میپردازد:
از نوف بکالى روایت شده است که امیرالمومنین (علیه السلام) این خطبه را در کوفه بر ما خواند. او بر سنگى ایستاده بود، که جعده پسر هبیره مخزومى آن را برپا داشته بود. جامهاى پشمین بر تن داشت و دوال شمشیر از لیف خرما بر گردن، و نعلین از لیف در پا. نشان سجده بر پیشانى او، همچون داغ شتر بر سر زانو
نوف گفت: براى حسین (علیه السلام) ده هزار سپاه، و براى قیس بن سعد ده هزار سپاه، و براى ابوایوب ده هزار سپاه قرار داد، و براى دیگران هم کم و بیش، و آماده بازگشت به صفین بود، و جمعه نیامده بود که ابن ملجم ملعون او را ضربت زد.
لشکریان بازگشتند و ما چون گوسفندانى بودیم شبان خود را از دست داده، گرگها از هر سو براى آنان دهان گشاده.
کجایند عمالقه و فرزندانشان؟ (پادشاهان {قدرمتند و معروف} عرب در یمن و حجاز) کجایند فرعونها و فرزندانشان؟ کجایند مردم شهر رس (درختپرستانى که طولانى حکومت کردند) آنها که پیامبران خدا را کشتند، و چراغ نورانى سنت آنها را خاموش کردند، و راه و رسم ستمگران و جباران را زنده ساختند؟ کجایند آنها که با لشکرهاى انبوه حرکت کردند؟ و هزاران تن را شکست دادند، سپاهیان فراوانى گرد آوردند، و شهرها ساختند؟
کجا هستند برادران من؟ که بر راه حق رفتند، و با حق درگذشتند کجاست عمار؟ و کجاست پسر تیهان؟ (مالک بن تیهان انصارى) و کجاست ذوالشهادتین؟ (خزیمه بن ثابت که پیامبر شهادت او را دو شهادت دانست) و کجایند همانند آنان از برادرانشان که پیمان جانبازى بستند، و سرهایشان را براى ستمگران فرستادند؟
(پس دست به ریش مبارک گرفت و زمانى طولانى گریست و فرمود)
دریغا! از برادرانم که قرآن را خواندند، و بر اساس آن قضاوت کردند، در واجبات الهى اندیشه نموده و آنها را برپا داشتند، سنتهاى الهى را زنده و بدعتها را نابود کردند، دعوت جهاد را پذیرفته و به رهبر خود اطمینان داشته و از او پیروى نمودند.
{سپس به بانگ بلند فرمود} جهاد! جهاد! بندگان خدا! من امروز لشکر آماده مىکنم، کسى که مىخواهد به سوى خدا رود همراه ما خارج شود.
*ترجمۀ متن کامل و همچنین ترجمۀ بخش سوم یادداشت (چند سطر از خطبه) همگی از مرحوم «محمد دشتی» هستند و ترجمۀ بخش دوم (روایت راوی) از ترجمۀ مرحوم دکتر «سیدجعفر شهیدی». به نظرم تاکنون این دو ترجمه بهترین ترجمههایی هستند که از نهج البلاغه ارائه شدهاند.
... پس با پیشوایان کفر کارزار کنید، چرا که به هیچ پیمانی پایبند نیستند، باشد که دست بردارند (از دشمنی).
آیا با گروهی که پیمانهای خود را شکستند و کوشیدند به بیرون راندن پیامبر
پیکار نمیکنید؟ در حالیکه آنها بودند که نخستینبار (پیکار با شما را) آغاز کردند.
آیا از آنها میترسید؟ پس (همانا) خدا سزاوارتر است که از او بترسید، اگر باور دارید.
قرآن کریم _ سورۀ توبه
* در این مطلب هم اول اصل را گذاشتم بر همان ترجمۀ آقای گرمارودی، ولی تغییراتش خیلی بیشتر است.
ألم تر إلی ربّک کیف مَدَّ ظِّل، و لو شاء لجعله ساکناً، ثم جعلنا الشمس علیه دلیلا (۴۵)
ثمّ قبضنه إلینا قبضاً یسیرا (۴۶)
آیا ندیدهای که پروردگارت چگونه سایه را گسترانده است؟
و اگر میخواست آن را ایستا میگرداند،
سپس خورشید را بر آن رهنمون گرداندیم.
آنگاه آن را اندکاندک به سوی خویش باز گرفتیم.
قرآن کریم _ سورۀ فرقان
* ترجمههای بسیاری را برای این دو آیه دیدم، به نظرم از همه بهتر و شیواتر و زیباتر ترجمۀ آقای دکتر سیدعلی موسویگرمارودی بود که تقریباً همین ترجمۀ بالاست. من فقط دو واژه را تغییر دادم. یکی «شاء» که ایشان «بخواهد» ترجمه کرده، من با «میخواست» تغییر دادم؛ دیگری «ساکناً» که ایشان «بیجنبش» ترجمهکردهاند، که احتمالاً برای اهتمامشان درمورد سرهنویسی بوده، چون اکثراً آن را همان «ساکن» نوشتهاند، من اینجا بهنظرم «ایستا» آمدکه هم فارسی است هم ترجمۀ دقیق است (بیجنبش ترجمۀ دقیق «غیر متحرک» است نه «ساکن»).
* درباب ترجمههای قرآن و نهجالبلاغه خیلی حرف دارم.
پ ن: وقتی داشتم این شعر را مینوشتم، طبیعتاً داشتم به مسائل روز و «فناوری هستهای» و «چرخۀ سوخت» و «تحریم رادیوداروها» و «مذاکره» و حتی «آب شیرینکن» و «فرایندهای مربوط به شرایط نگهداری و اصلاح نژادی در کشاورزی» فکر میکردم و بیش از همه از به حرفهای عجیب بعضی از سیاستمداران و روزنامهنگاران روشنفکر و اصلاح طلب و معتدل و پیروانشان در سادهانگاری یا حتی کوچکانگاریِ فناوری هستهای ایران.
چند روزی بود که خیلی به یاد آقای یان تیرسن بودم . عموماً پاییز یاد کارهای ایشان میافتم. البته خیلیها با تابستان و شادمانیهایش هم یاد ایشان میافتند. خلاصه تصمیم گرفتم این یادداشت را بنویسم و حالا که فیشهایم را برداشتهام و فایلهای پیوست را هم تقریبا انتخاب کردهام، گفتم بگذار نگاهی به طالع و تولدش هم بیندازم که دیدم بله! همین چندروز پیش تولد او بوده. آری، دوم تیرماه، روزی بود که این نابغۀ موسیقی فرانسوی وارد ۴۵سالگی شد و چهرهاش نسبت به تصور جوانی که همه از او دارند، کمی پیرتر و آرامتر.
قبل از اینکه ادامۀ بحث را بخوانید، بگذارید پیچ رادیو را بپیچانیم و برویم روی موج استاد تیرسن، که مراسم خیلی هم خالی برگزار نشود. به قول شاعر:
فصلِ تحصیلیِ ما بی می و موسیقی نیست مشربی خوشتر از این مشربِ تلفیقی نیست ... (اخلاقی، زکریا)
دو
امروز ما خیلی موسیقی گوش میدهیم. خیلی بیشتر از یک تجربۀ هنری. امروز خیلی موسیقی مصرف میکنیم. درست مثل دستمال کاغذی. «مصرف کردن»؛ نه «مواجه شدن». «مصرف کردن و تمام کردن»؛ نه «مواجه شدن و لذت بردن». به خاطر همین، آهنگِ تازه بازارآمده را در یک محدودۀ زمانی خیلی گوش میکنیم ولی بعد تاریخش منقضی میشود و دیگر همان را گوش نمیکنیم. تا نو است خوب است و بعد کهنه و غیرقابل استفاده میشود. درست مثل دستمال. درست مثل بنزین مصرفش میکنیم. وقتی میخواهیم از اینجا تا آنجا مسیری را طی کنیم. «_آیا میشود در یک مسیر پیادهروی یا سواری موسیقی گوش کرد و این گوش کردن از جنس تجربۀ هنری باشد؟» آری. میشود با موسیقی «همراه شد». اما ما عموماً در این مسیرها موسیقی را میخواهیم برای «مصرف کردن» نه «همراه شدن». چون دوست داریم راه خودمان را برویم. هنر حقیقی و نگاه زیباییشناسی، سرانجام آدمی را به وادی حیرت، درک، تأمّل و تفکّر میکشاند. در این وادی، موسیقی یعنی فکر. اما در وادی عمومی ما، که موسیقی موسیقیِ مصرفی است و مواجهه هم مواجهۀ مصرفی، اتفاقاً موسیقی گوش میکنیم که فکر نکنیم. پس عدهای با موسیقی فکر میکنند و عدهای موسیقی گوش میکنند که فکر نکنند. پس یک موسیقی ما را میبرد «به حقیقت» و یک موسیقی ما را دور میکند «از حقیقت». فلذا من به مرجع تقلید حق میدهم که بگوید بعضی موسیقیها موسیقیِ غفلتاند و نباید بهشان گوش کرد. (البته به شرطی که مرجع تقلید به چنین تمایز و ظرافتی آگاه باشد و ملاک حرمت یا حلیت موسیقی را مثلا در عناصری مثل ساز نبیند).
سه
«شما چه آهنگی گوش میدهید؟»
این پرسش را میتوان از خیلیها پرسید و پاسخهای خیلی متفاوتی گرفت. من هم زیاد پرسیدمش. هم از خودم هم از دیگران. عذر میخواهم که اینجا کمی صریح حرف میزنم؛ به نظرم احمقانهترین پاسخی که برای این سؤال شنیدهام این است: «من موسیقی خارجی گوش میکنم» یا «من آهنگ خارجی دوست دارم».
یعنی چی؟! مگه میشه؟! مگه داریم؟! تو میتوانی برای تعیین محدودۀ علاقهات نام موزیسین را یا گروه موسیقی را ببری «من افتخاری گوش میدهم»، «من پینک فلوید گوش میکنم». تو میتوانی از تقسیمبندیهای ساختاری بهره ببری «من پاپ گوش میکنم»، «من سنتی گوش میدهم». یا میتوانی از تقسیمبندیهای محتوایی و معنایی استفاده کنی «من مذهبی گوش میدهم»، «من آرامبخش...»، «من شاد...». یا حتی میتوانی از توصیفات مبهم و کلّی _ولی بامعنا_ استفاده کنی «من فاخر گوش میکنم»، «من مدرن...». اما نمیتوانی چیزی را بگویی که هیچمعنایی ندارد: «من موسیقی خارجی گوش میکنم». یعنی چی؟! خارج کجاست؟ خارجی چیست؟ چه اشتراک زیباییشناسانهای را میتوان بین همۀ موسیقیهای خارجی یافت که در موسیقیهای داخلی نیست؟ مگر میشود؟ مگر داریم؟ تو میتوانی بگویی «من موسیقی لهستان را پیگیری میکنم» ایرادی هم ندارد، اما «موسیقی خارجی» اصلا یک محدودۀ سلیقه نیست.
و امروز این پاسخ _با همه حماقت و طنز ناخواستهاش_ پاسخ خیلیهاست. چه به من، چه به خودشان. چه فقط در مقام اظهار، چه در عمل. دلائل هم متفاوتاند. گاهی فقط بحث پز و پرستیژ است _که کاش همیشه این باشد_. گاهی هم به خاطر احساس انزجار از سفرۀ پدر و مادر و فرهنگ وطنی است. که هر دو دلیل غیر هنری و غیرزیباییشناسانه و جاهلانهاند. ولی اولی یک جهالت و سادگی صرف است و با آگاهی و فرهیختگی حل میشود. اما دومی با نفرت همراه است که هیچ درمانی ندارد.
چهار
و نزد آنانکه مرغ همسایه غازپندار و حقارتِ درونیدار نیستند، نزد آنانکه ارزشی ذاتی برای موسیقی خارجی و غربی و اروپایی قائل نیستند و سعی میکنند هر آهنگی را فارغ از برچسب و عنوانش با هوش و گوش بررسی کنند، «یان پیر تیرسن» (Yann Pierre Tiersen) در سراسر جهان نامی آشناست. آهنگسازی که فاخر بودن کارهایش به معنای ملالانگیز بودنشان نیست.
نوشتهاند او با موسیقیِ خوبش برای فیلم «امیلی» (سرنوشت شگفتآور آمیلی پولن) به شهرت جهانی رسیده است. موسیقیای که بیشتر قطعاتش قبلا در آلبومهایی چون «والس غولها» و «خیابان آبشار» منتشر شده بودند و وقتی به گوش آقای کارگردان میرسند به فیلم امیلی راه پیدا میکنند. «امیلی» محصول 2001 فرانسه، معروفترین فیلم کارگردان شهیر اروپا آقای «ژان پیر ژونه» (Jean-Pierre Jeunet)، بیشک از بهترین ساختههای سینمایی جهان در دهههای اخیر است. در همۀ نظرسنجیها و همۀ اقشار و همۀ سرزمینها این فیلم رتبۀ خوبی را کسب کرده است. اما من میخواهم اینجا بگویم این موسیقی از فیلمش جلو زده است. به چه صورت؟ به این صورت که خیلیها در جهان هستند که این فیلم را _با همۀ شهرت و زیباییاش_ هنوز ندیدهاند (یا حتی دیدهاند اما نپسندیدهاند) اما این موسیقی را شنیدهاند (و حتی پسندیدهاند). این است که شاهکار «یان پیر» به نظر من از شاهکار «ژان پیر» جلو زده است و این پیشی گرفتن شگفتیآفرین است؛ چه اینکه بیشتر وقتها که موسیقی متن از فیلم پیشی میگیرد، موسیقی شاهکار است و فیلم متوسط یا ضعیف. مثل بسیاری از کارهای برادر «زبیگنف پرایزنر» (Zbigniew Preisner) یا جناب «ونجلیس» (Vangelis) یا سرکار علیه «النی کاریندرو» (Eleni Karaindrou)، که مردم حتی اسم فیلمها را نشنیدهاند و حتی باور نمیکنند اینها موسیقی فیلم باشند اما باهاشان زندگی کردهاند. بیشتر وقتها که هم فیلم شاهکار است هم موسیقی، شهرت و اعتبارشان برابر است. مثل «محمد رسول الله» «مصطفی عقاد» و موسیقی «موریس ژار» (Maurice Jarre) که تقریباً درشهرت و مخاطب همپوشانی دارند. اما موسیقیِ خوبی که بتواند از فیلمی شاهکار جلو بزند، یعنی دیگه خیلی موسیقیِ خوبی است. مثل کاری که آقای «کلینت منسل» (Clint Mansell) برای فیلم شاهکار «مرثیهای برای یک رؤیا»ی آقای «دارن آرنوفسکی» (Darren Aronofsky) نوشته، و البته که بیشتر و زیباتر موسیقی امیلیِ آقای یان تیرسن است.
بعضی از قطعات زیبای این آلبوم را آنقدر شنیدهایم و آنقدر تکرار کردهایم و آنقدر بد ازشان استفاده کردهایم که شاید حالا که تازه میخواهیم با شناسنامه بهشان گوش کنیم کمی مکرر و کلیشه به نظرمان بیاید. استفادۀ بد یعنی چی؟ یعنی اولاً استفادۀ زیاد، ثانیاً استفادۀ نامناسب. یعنی چی؟ یعنی نهتنها بازاستفادۀ مکررش در تیتراژ برنامههای تلویزیون و موسیقی متن مستندهای داخلی و خارجی ... که حتی در تبلیغاتِ سخیف و سطحی تجاری و ... . بگذریم.
باری، شگفتانگیزی جناب یان تیرسن با موسیقی فیلم امیلی به پایان نمیرسد و در خیلی از کارهای دیگر ادامه پیدا میکند. از جمله مهمترین و شاخصترین آثار ایشان که نسبت به دیگر آثارشان هم بیشترین تمایز را دارد و باز به نظر من از بهترین موسیقیهای این روزگار است، قطعاتی است که دوسال پس از امیلی برای موسیقی فیلم «خداحافظ لنین» (2003) ساختهاند. این فیلم هم فیلم زیباییست اما موسیقیاش چند سر و گردن بالاتر است. من هروقت میخواهم ثابت کنم با ذات پیانو مشکلی ندارم و با پیانو در موسیقی ایرانی مشکل دارم، قطعات پیانوی زیبای این فیلم را مثال میزنم. (البته درمورد ویالون و سازهای مشابهش هم کارهای تیرسن مثال خوبی برای ابراز چرایی حس منفی من نسبت به استفاده از بعضی سازهای غربی در آوازها و دستگاههای ایرانیست. آدم پیش خودش میگوید اگر پیانو و ویالون ایناند چه خوباند، اما اگر آن است که به زورافتاده زیر آواز استاد فلانی ما، چه ملالآور).
پنج
توجه شما را به این نکته جلب میکنم که جناب یان تیرسن یک موسیقیفیلمساز نیست، با اینکه او را در زمرۀ بهترین موسیقیفیلمسازان میشناسیم. او یک آهنگساز است که موسیقی فیلم هم میسازد. حتی ناراحت میشود اگر غیر از این دربارهاش بیاندیشیم. و حتی بارها فروتنانه یا شاید رندانه گفته «من اصلاٌ تخصص و پیشینۀ نظری لازم برای موسیقیفیلمساز بودن را ندارم!». و اتفاقاً نقطۀ قوت و علت موفقیت کار او هم همین است.
اینجا همان داستان شاعر و ترانهسرا تکرار میشود. آنجا هم میبینیم کسانی که میگویند کار اصلی ما ترانهسراییاست، کسانی که در مقام شاعری استخوان خورد نکردهاند و فقط ترانهسرا هستند، عموماً ترانههایشان هم ضعیف است. اما وقتی شاعری در کنار جهان شاعری خودش ترانه هم میسراید، آن ترانهها ماندگار میشوند. اگر این حرفم را ادعای بزرگی محسوب میکنید، دیگر کمترین چیزی که میتوان گفت این است که خیلی اتفاق افتاده که یک شاعر به جز گفتن شعر خوب ترانۀ خوبی بگوید ولی خیلی کم اتفاق افتاده یک ترانهسرا فراتر از ترانهسرایی بتواند شعر خوب هم بگوید. همین نسبت درمورد یک آهنگساز و یک سازندۀ موسیقی فیلم هم وجود دارد.
شش
کلیدواژههای تصورات معنایی محتواییِ آهنگهای یان تیرسن، البته کاملاً بنا بر سلیقه و ذوق و حس شخصیِ من (و شاید بعضی از دوستانم) :
«دو چرخه» + «پاییز» + «مسیر مدرسه» + «عشق» + «دویدن» + «از مدرسه تا خانه دویدن!» {اشاره به یکی از شعرهای خود استاد صنوبری!} + «خیابان» + «تابستان» + «شادی» + «تعطیلات» + «خانهتکانی» + «نوجوانی» + «زندگی» + «سرپایینی» + «سربالایی» + «یک دشت سرسبز وسیع» + «کوچۀ پوشیده از برگهای پاییزی» + «شکست عشقی» + «پیروزی عشقی» + «انتظار» + «بیقراری» + «امید» + «شادی متین» + «گریۀ خویشتندارانه» + «گریۀ شاد» + «ارادۀ معطوف به قدرت» + «ارادۀ معطوف به آزادی» ...
بس است دیگر! دارم حس منفی سانتال به خودم پیدا میکنم! موسیقی احساس است. اگر به زبان آورده شود لوس میشود. موسیقی را باید شنید. احساس را باید احساس کرد، نباید بیان کرد. برویم اپیزود بعد--->
هفت
«_یان تیرسن؟ فلسطین؟ غزه؟ مگه داریم؟
آن هم قبل از جنگ اخیر (که حقانیت فلسطین و بطلان اسرائیل بسیار آشکارتر از همیشه بود) ؟»
بله.
همانطور که خودتان میدانید در اروپا همه مثل ما فکر نمیکنند! مخصوصا در چنین اموری. مخصوصاً با نفوذِ بالای رسانههای صهیونیستی در آن بلاد و رواج فساد و فحشاء بین هنرمندان آن دیار. باری، گویا در سال 2009 و از پی سفری به غزه، این موزیسین جهانی جناب یان تیرسن، نامهای کوتاه در فیسبوکش منتشر میکند:
Children of Gaza, there is no days without remembering the smiles and the warmth you gave me when i played in Gaza city two years ago, Palestinian citizens there is no days without praying the end of the nightmare you leave in for 60 years now.
But to every nightmare there's an awakening, and i'm sure i will land in your country one day and will see on the airport's wall those big letters "WELCOME TO PALESTINE"
Yann Tiersen
Sunday, 11 January 2009
بدین مضمون:
بچههای غزه! اینجا روزی نیست بدون یادآوری لبخندهای شما و گرمایی که وقتی دو سال پیش در غزه مینواختم بهم دادید. شهروندان فلسطینی! اینجا هیچ روزی وجود ندارد بدون دعا برای پایان کابوسی که شصت سال است برای شما باقی مانده.
اما از پس هر کابوسی یک بیداری است؛ و من مطمئنم یک روز به کشور شما میآیم و بر دیوار فرودگاه با عباراتی درشت میبینم «به فلسطین خوش آمدید!»
یان تیرسن
یکشنبه، ۲۲ دی ۱۳۸۷
«دی ۸۷» یعنی حدوداً پایان حملۀ قبلی اسرائیل به غزه. جنگ اخیر سال 2014 بود و جنگ قبلی در حدود 2008 و 2009. حملۀ قبلی همان جنگی است که اگر یادتان باشد خیلی سنتشکنی بود، که واکنشها در ایران هم خیلی پررنگ بود و آقای خامنهای حکم جهاد دادند و گفتند: کسانی که در راه کمک به مردم غزه شهید شوند حکم شهدای بدر و اُحد درمحضر رسولالله را دارند. همان جنگی که تلاشهای رسانهای و فرهنگی ایران بیش از هر زمان دیگر توانست اجماع جهانی علیه اسرائیل پدید بیاورد. مخصوصاً در میان دولتها (اجماع بین ملتها و هنرمندها در جنگ اخیر بیشتر بود)... . به عبارت دیگر، «دی ۸۷» یعنی تقریباٌ یک سال قبل از اینکه در تهران شعار «نه غزه نه لبنان» سرداده شود.
بازگشت به یان تیرسن: و البته دستها و رسانههای صهیونیستی تلاش وافری کردند که این نامه را از روی زمین محو کنند و قطعاً خیلی بهش القا کردهاند که تو دیگر یک هنرمند بیطرف نیستی. چون بالاخره بیانیۀ هنرمندی در این سطح که آدمی سیاسی هم نیست و اروپایی هم هست چیز خوشایند و معمولی نبود. اما نکتۀ اصلی ماجرا این است که یکسال بعد که آلبوم تازۀ استاد یان تیرسن یعنی «جادۀ غبارآلود» (Dust Lane) با سروصدای زیادی در سطح جهان منتشر شد، ایشان در مصاحبهای نام آلبوم را برگرفته از حس و حالی که نسبت به جادۀ خاکیای که منتهی به شهر «غزه» میشده، داشتهاند عنوان کردند. اما مهمتر این است که به جز آهنگی که نام آلبوم برگرفته از آن بود، این آلبوم آهنگ عجیبی داشت که اسمش «ف ل س ط ی ن» بود و یان تیرسن در آن نام فلسطین را با صدای خودش هجی کرده بود. و در این، پیامی بود که ما را بسیار به یاد آن نامه میانداخت.
به قسمتی از حرفهای او در یک مصاحبه گوش کنید:
On the former, he simply spells out theword P-A-L-E-S-T-I-N-E. The track was prompted by a trip to Gaza, “somewhere I had wanted to go for a long time. It was the first time I was in front of the reality, and I could feel the gap between the news and what was really happening. Not that the news lies, but even if you shoot an image, there is a distance there. The name Dust Lane partly came from the image of the dirt road going into Gaza. I wanted to deal with it in the most neutral way, just by naming it: Palestine...
به این مضمون:
درگذشته او به سادگی کلمۀ «ف ل س ط ی ن» را هجی میکرد. آهنگی که در پی سفری به «غزه» برانگیخته شده است: «جایی که من برای مدت زمانی طولانی میخواستم به آنجا بروم. این نخستینباری بود که من با واقعیت مواجه میشدم و شکافی که بین حقیقت و اخبار (رسانهها) بود را حس میکردم. نه اینکه اخبار دروغ باشند، اما حتی اگر شما از چیزی عکس بگیرید هم باز اینجا (بین آن چیز و حقیقت) فاصلهای وجود دارد. نامِ «جادۀ غبارآلود» تقریبا از تصویر جادۀ خاکی ای که به غزه میرود برگرفته شده. من میخواستم با اتخاذ بیطرفانهترین راه به آن واکنش نشان بدهم، یعنی فقط با نام بردن از آن: فلسطین...»
اینم از پیشواز روز قدس!
هشت
من از همینجا دو شاخه گل برای آقای یان تیرسن میفرستم. یک شاخه گل سفید برای هنرمندیش و یک شاخه گل سرخ برای شرافتش.
باشد که روزی این گلها به دستش برسند.
نه
شما فکر میکنید کسی در ایران این داستان «آهنگِ یان تیرسن برای فلسطین» را میداند؟! نمیدانم والله. شاید هم بعضی میدانستند. ولی من نشنیده بودم و نخوانده بودم. با اینکه از قدیم پیگیر ایشان بودم. چی شد فهمیدم؟ همان موقع که این آلبوم «جادۀ غبارآلود» به دستم رسید، بی هیچ تحقیقی درموردش و حتی بیخواندن نام قطعهها و حتی بیدانستنِ معنای آلبوم ریختم در گوشیم تا بهش گوش بدهم (یعنی ما تا این حد میخواهیم مواجهۀ بی پیشفرض با اثر هنری داشته باشیم! :). خلاصه در مسیرها گوش میکردم. اولین آهنگی را که خیلی پسندیدم خیلی هم دلم میخواست معنایش را بدانم و نمیدانستم خود آهنگ Dust Lane(همنام با اسم آلبوم) بود. دقیقاً یادم است که داشتم با حال خوبی به دیدن دوست خوبی میرفتم و این آهنگ را بسیار مناسب حال یافته بودم. معنای Lane را بلد بودم ولی معنای Dust را نه. خیلی فکر کردم. آخر گفتم «داست» که فی نفسه معنی ندارد، لکن «شبیه «دوست» است! بنابراین اسم آهنگ را برای خودم گذاشتم «مسیر دوست»! و خیلی هم باورش کردم.
اما آهنگ فلسطین را تا مدتها نمیفهمیدم. چون یکبار هم کلمه را کامل نمیگوید. خیلی طول کشید و خیلی گوش دادم که فهمیدم منظورش هجیکردن حروف است. وقتی هم برای اولینبار هجیش کردم باورم نمیشد منظورش همین فلسطین خودمان باشد. فکر میکردم حتماً یک واژۀ مشابه است. چون مگه میشود آدم به این معروفی و مهمی یک آهنگ برای فلسطین بخواند؟ و تازه اگه بخواند،مگه میشود ما در ایران باخبر نشویم؟!
{ روضه: غرض یادآوری یک ضعف وحشتناک فرهنگی ماست که قبلاً در مسائل مختلف بهش پرداختهام. اینکه اینجا سرزمین اسلام است، سرزمین مقاومت است، سرزمین شیعه است اما انگار نیست. ما اینجا اول همه باید آدمهای خوب جهان را شناسایی کنیم، فقط شناسایی؟ خیر! باید باهاشان رفیق شویم و حامیشان باشیم. که بدانند تنها نیستند. منظورم به افراد نیست، منظورم دولتها و نهادهاست (هرچند که هنرمندانمان، مخصوصاً چهرههای شناختهشده هم چنین وظیفهای دارند). ما رفقای خودمان را ول کردهایم در غربت به امان خدا، تا وقتی منفعل شوند یا یکییکی از بین بروند. داستان، داستانِ شنزبه نندبه است (خدا بابای نصرالله منشی را بیامرزد هنوز که هنوز است قصههاش خواندنی و عبرت گرفتنیست). حالا این گسسته بودن و بسته بودن حلقههای فرهنگی و عدم گفتگوی بینالمللی در عرصۀ فرهنگ و هنر به جای خود، صدور انقلاب به کشورها جای خود؛ ما داریم خودمان را هم از فرهنگ خودمان محروم میکنیم. مثالش همان داستان نیمهکاره قطعشدنِ پخش زندۀ سید حسن نصرالله است. دفعۀ قبلی زدم از الکوثر ادامهاش را دیدم. ایندفعه که قطع شد، زدم الکوثر دیدم یکی از سریالهای ایرانی خودمان را دارد با دوبلۀ عربی پخش میکند! زدم افق، دیدم از این برنامههای بچهمثبتی گذاشته که دیدنش صرفاً برای تقویتِ حس بچهمثبت بودن به کار میآید. آخه بیانصافها! اینهمه شبکه درست کردید با اونهمه ادا و ادّعا، بعد یک شبکه هم نباید سید حسن نصرالله را کامل پخش کند؟ یعنی واقعاً خیالات خودتان را از حرفهای نصرالله مهمتر میدانید؟!
امام خمینیجان قربان روح بزرگ و فکر سترگت، که وقتی آمدی نهتنها مسلمانها را با هم متحد کردی، بلکه آدم خوبها را هم. با یک تقسیمبندی جدید همۀ تقسیمبندیهای جهان را بهم زدی. تقسیماتِ قومی، ملی، مذهبی، طبقاتی، دنیایی، قشری، نسلی ... در چشم ما رنگ باخت. تو یادمان دادی که در قرآن این تقسیمبندی «مستکبر» و مستضعف» را بخوانیم و باور کنیم. چه حسی داشتیم آن موقع، میخواستیم شال و کلا کنیم با همۀ آدم خوبهای جهان متحد شویم، با همۀ آدم بدهای جهان بجنگیم. میخواستیم پاشیم برویم فلسطین و لبنان را آزاد کنیم. با اسرائیل بجنگیم، اسیرهای سالخوردهاش را آزاد کنیم. بریم آفریقا با بوکوحرام بجنگیم دخترمدرسهایها را آزاد کنیم. بریم با آمریکا بجنگیم، پول فقیرها و یتیمهای جهان را پس بگیریم، بریم مردانه کلک داعش و القاعده و طالبان و سعودی را بکنیم، بریم ... . ولی حیف. الآن با پیژامه نشستیم پای مخدّرات و مخدّرات تلویزیونی و فقط سعی میکنیم از جُکها و تکنولوژیهای روز عقب نیفتیم. آقای خمینی! ما بی تو، تو همین اول کار خودمان هم ماندهایم.
ای سحر! شادی شب، روز وداع است امروز
بیتو بازار جهان هیچمتاع است امروز
بار میبندی و داغ از سفر اینک ماییم
بیتو از بار فرو بستهتر اینک ماییم
*
ای کبودِ شبِ وادی یله در خون بیتو
خفته در آغل گرگان، گله در خون بیتو
ای دلت جوشن ایمان یلان در ناورد
وی دعایت سپر زندهدلان در ناورد
بیتو صعب است که سیمرغ بپرّد تا قاف
بیتو صعب است که هموار شود استضعاف
بیتو صعب است که سودای نخستین گیرند
پی آزادی لبنان و فلسطین گیرند ... (معلم دامغانی، علی)
پایان روضه}
ده
«آلبومشناسی یان تیرسن»
La Valse Des Monstres 1995 | والسِ غولها
Rue Des Cascades 1996 | خیابان آبشار
Le Phare 1997 | فانوس دریایی
Black Session 1999 | فصل سیاه
Tout Est Calme 1999 | همهچیز آرام است
L'Absente 2000 | غائب
Amelie 2001 | موسیقی فیلم امیلی
C'était Ici 2002 | اینجا بود
Good Bye Lenin! 2003 | موسیقی فیلم خداحافظ لنین!
Yann Tiersen & Shannon Wright 2004
Les Retrouvailles 2005 | بازگشت به خانه
On Tour 2006
Tabarly 2008 | موسیقی مستند تابارلی
Dust Lane 2010 | جادۀ غبارآلود
Skyline 2011 | افق
2014 ∞ | بینهایت
Live In London 2014
پ ن: این همۀ کارهای یان تیرسن نیست. فقط آلبومهایی است که به طور مجزا منتشر شدهاند. چه اینکه یان تیرسن برای فیلمهای زیادی موسیقی ساخته است و در فیلمهای زیادی از موسیقیهای او استفاده شده. لیست آن فیلمها در صفحۀ imdb او هست: «اینجا».
یازده
«دانلود و گزینش آهنگهای یان تیرسن»
پ ن1: و البته قول میدهیم اگر روزی رفتیم خارج (هر سرزمینی که قانون کپی رایت جهانی را داشت) حداقل آلبوم افراد اینچنینی را بخریم.
پ ن2: طبعاً بعضی از این قطعات بی کلاماند و بعضاً با کلام. بعضی با صدای خود آهنگساز و بعضی با صدای یک خوانندۀ حرفهای. همچنین، یکی از آهنگها با دو تنظیم از دو آلبوم انتخاب شدهاند چون هر دو زیبا بودند. همچنین بعضی از آهنگها با دو نسخۀ با کلام و بیکلام حضور دارند.
پ ن3: به نظر خودم گزیدۀ خوبی شده و بعید است جای دیگری گیرتان بیاید!
آخرین یادداشت وبلاگ قبلیم پیش از خراب شدن بلاگفا دربارۀ خانم غادة
السَّمّان بود: «غاده السمان؛ صدای امروز شعر زنان عرب» در آنجا ابتدا
مبحثی را درباره «شعر ترجمه» گشودهام و سپس به معرفی اجمالی شاعر و دو
کتابش («ابدیت، لحظۀ عشق» و «غمنامهای برای یاسمنها») پرداختهام. اینجا از
سه کتاب دیگرش برایتان مینویسم. اما مقدمتا عرض کنم که هرچه بیشتر و
دقیقتر کتابها و شعرهای ایشان را خواندم بیشتر به آن اعتقادات قدیمیم
درمورد شعر ترجمه باورمند شدم. واقعاً دریغا و حسرتا که با وجود شعر ایرانی
(شعر فارسی) _چه کهنه و چه نو_ شعر ترجمه بخوانیم.
عاشق آزادی
این کتاب آخرین کتابی است که از خانم غاده السمان ترجمه شده و در
نمایشگاه کتاب امسال عرضه شده است. مثل بیشتر شعرهای دیگرش با ترجمۀ
عبدالحسین فرزاد و در نشر چشمه. روز اول که در نمایشگاه به غرفۀ بزرگ نشر
چشمه رفتم این کتاب در میان همردیفهایش (دیگر شعرهای ترجمه) تنها کتابی
بود که تمام شده بود (احتمالاً به خاطر تبلیغ خودم در به رنگ آسمان!). روز
بعدی که رفتم و خواستم کتاب را بخرم از دیدن طرح جلد کتاب شگفتزده شدم.
باورم نمیشد نشر چشمه با آنهمه سابقه و ادّعا در ادبیات وارداتی دچار چنین
لغزش {سوتی} بزرگی شود. پس برای آگاهی نشر چشمه باید متذکر شوم:
تفاوت غادة و غادا
شاعر و داستاننویس معروف و چهرۀ تأثیرگذار ادبیات امروز عرب نامش خانم «غادة السَّمّان»
است و متولد 1942. او متولد سوریه است و سالها در لبنان زندگی کرده است و
اکنون در فرانسه زندگی میکند. گفتنیست خانم غاده السمان خیلی اهل سیاست
نیست، ولی مواضعش در آن مقدار اندک سیاسی بودن هم مواضعی وطنی، اخلاقی و
شرافتمندانه است. همچنین لازم به ذکر است او ایرانیان را دوست میدارد.
شاعر و ژورنالیست دیگری که با تشابه اسمیش با خانم غاده السمان به شهرت رسید، خانم «غادا فؤاد السمان»
است و متولد 1964. او هم متولد سوریه است و او هم به لبنان رفته است.
گفتنیست غادا فواد بسیار اهل سیاست است و در مواضع سیاسیش ایرانیستیز است
و آشکارا همراه با دولی چون عربستان سعودی و قطر. در ابتدای امر این شباهت
اسم موجب شهرت ایشان شد و به واسطۀ اینکه مردم ایشان را اشتباه میگرفتند به
نوشتههایش اهمیت میدادند. اما به مرور که این تمایز مشخص شد و مردم
فهمیدند ایشان یک آدم الکی است، غادا فواد هرچند وقت یکبار با راهانداختن
یک موج رسانهای مبتنی بر همین تشابه اسمی سعی میکند خود را مطرح کند و
نام و حضورش را پررنگ.
فرض کنید اسم فردی به جز رئیس جمهور «حسن روحانی» باشد. بعد اول یک
مصاحبه انجام بدهد با این تیتر: «یک حسن روحانی دیگر!» بعد یک یادداشت
بنویسد با این تیتر «از این حسن روحانی تا آن حسن روحانی». بعد یک مقاله:
«من احتیاجی به تشابه اسمی با حسن روحانی ندارم». بعد بگوید: «اگر آن حسن
روحانی از این تشابه اسمی ناراحت است میتواند اسم مرا از من بخرد!» حال
آنکه حسن روحانی اصلی و واقعی هیچ اعتنا و واکنشی نسبت به این حرفها و این
تشابه اسمی ندارد. آنگاه خوانندۀ آگاه میفهمد این حسن روحانی ثانوی یک
آدم متقلب و دغلباز است که میخواهد به هر بهانه و در هر رسانهای که
شده یکجور خودش را مطرح کند.
قصد ندارم با ارجاع و لینک به صفحۀ غادا فواد السمان و یا نشریات
شاهزادههای سعودی که مطالبش را آنجا مینویسد او را در ایجاد این موجهای
رسانهای کمک کنم؛ اما اگر کسی سخن مرا باور ندارد خودش میتواند عباراتی
چون: "«غادا السمان» تکشف لـ «عکاظ» تفاصیل معرکتها مع «غادة السمان»" یا "غادا فؤاد السمان: لتشتری غادة السمان منی الاسم إذا کانت تعتقد أنی أستغلّه" را در اینترنت جستجو کند.
و شگفتا نشر چشمۀ ما که با آنهمه ادا و ادّعا و پس از انتشار چهار کتاب
از غادة السمان هنوز حتی چهرۀ او را نمیشناسد و عکس یک آدم متقلب و الکی
را بر جلد کتابش چاپ کرده است. شاید در نادانی خود میاندیشیده غاده در این
عکس هم جوانتر است هم موهای بلندتر و بلوندتری دارد هم برخلاف عکسهای
دیگرش (که یک لبخند معمولی دارد) اینجا ژستی سیاسی و حماسی دارد که به اسم کتاب
هم میآید، فلذا انتخاب این عکس، جلد ما را گیراتر میکند!
اینهم فرجام تعهد شتابآمیز به واردات ادبیات و ترجمۀ شعر!
بازگشت به متن عاشق آزادی: درمورد خود کتاب هم باید تأکید کنم لحظات
خوبش کم بود و شاید نسبت به دیگر کتابهای شاعر کتاب خوبی به حساب نیاید.
همچنین با خواندن این کتاب و دیگر کتابهای غاده باید ستایشی که قبلا از
مقدمههای مترجم کردهام را اصلاح کنم. آقای فرزاد وقتی دارد درمورد جهان عرب و
اتفاقات و ادبیاتش سخن میگوید و خواننده را در اتمسفر و فضای سرایش شعرها
قرار میدهد، مقدمهای خوب را مینویسد. اما در ابتدای بعضی کتابها که
سراغ حواشی میرود، متأسفانه دیگر مقدمه خاصیت مقدمه بودنش را از دست میدهد
و به نظر میرسد فصلی جدا و بیگانه با کتاب است.
شعری از این کتاب:
"آزادی شعلهور شدن"
از آپارتمان عشق تو هرگز نخواهم گریخت
و از پلههای اضطراری فرار از حریق، با شتاب پایین نخواهم رفت تا خود را نجات دهم...
زیرا من خودِ آتشم
پس مرا از خود نجاتی نیست
زنی عاشق در میان دوات
این از مجموعههای خوب و معروف خانم السمان است. جدا از اینکه مقدمهاش
چیزی دارد که شاید از شعرهایش هم بهتر باشد. آنهم «نامهای عاشقانه به
خوانندۀ ایرانی» است که توسط خود شاعر و برای مقدمۀ این کتاب نوشته شده است.
این نامه پیش از انتشارش در این کتاب در رسانههای عربی منتشر شده است و
البته با نکوهش و جنجال ایرانیستیزان (من الاعراب!) مواجه شده. باری خانم
السمان هم در واکنش به آن نکوهشها میگوید «امیدوارم که این ترجمههای
جدید آثارم هیجان و حسادت را نسبت به من بیشتر کند. والله المُعین».
از آنجا که شعرهای این کتاب همگی خیلی بلند هستند ما از نقلشان صرف نظر
میکنیم. اما برخلاف مجموعۀ قبلی چند شعر خیلی قشنگ و جاندار دارد. مثلا
یکی از شعرها که با این سطرها آغاز میشود:
من سنگپشت نیستم
و وطن من صدفی نیست
تا آن را بر پشت خود بپوشم
و هرکجا میخواهم بروم...
از آن شعرهای خیلی زیباست. مرا تا حدی یاد شعر بسیار زیبای «کوچ
بنفشهها»ی شفیعی کدکنی انداخت. البته آن شعر آقای شفیعی ده
سال قبل از این شعر خانم السمان سروده شده و در مجموعه «از زبان برگ» منتشر
شده است.
در بند کردن رنگینکمان
این نخستین مجموعهشعری است که از خانم غاده السمان در ایران منتشر شده.
و پرفروشترینش. و شاید بهترینش به نظر من. یعنی به نظر من این مجموعه و
"زنی عاشق..." بهتر از کتابهای دیگرند. آنچه واضح است این است که این «در
بند کردن رنگین کمان» که اولین است، از آن «عاشق آزادی» که آخرین است خیلی
بهتر است. جدا از گزیده بودن این مجموعه، بالاخره اینها شعرهای دوران
جوانی و جنون در گرماگرمِ جنگ در بیروت است و آنها شعرهای دوران پیری و
سکنیگزیدن در رخوت و غربت سرد پاریس است. پس حق هم همین است که این شعرها گیراتر و زیباتر باشند.
کتاب با این شعر آغاز میشود:
"در بند کردن سایهبانِ رؤیاها"
میروی نان بخری
چون باز میگردی
دندانهایت را گم کردهای
میروی آب بیاوری
چون باز میگردی
تو را با امعائت دار زدهاند
میروی سیب بخری
چون با سیبی باز میگردی
زنت را گم میکنی
و او را پارهپاره پشت سر میگذاری
بر دیوارۀ بیمارستانی که باران آتش
آن را ویران میکند ...
خروس به هنگام
غروب میخواند
و گربهها فریادهای
بهمنماهی را
در نیمۀ شهریور
سر دادهاند
مورچهها از شیرهای
خشک آب
چکه میکنند
موشها بر سیمهای مردۀ برق
اینسو و آنسو میروند
خوردن، تنعّم
است
و استحمام، بلندپروازی
*
از حفرهات بیرون میآیی
و به ساحل میروی
تا تنفس رایگان
را به خاطر آوری
اما چون باز میگردی
در ریهات ترکشی است
*
عناصر، در هم
آمیخته
و زندگی در مرگ
سکنی گزیده است
اگر تو نبودی
اگر رؤیا های من
با تو گرم نمیبود
اگر مرا یقین
نبود که تو جوانی بیباک زاده خواهی شد
«در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست، که احوال را آسان گرفتهاند و شمّهای بیش یاد نکردهاند؛ اما من چون این کار پیش گرفتم، میخواهم که داد این تاریخ به تمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم، تا هیچ از احوال پوشیده نماند و اگر این کتاب دراز شود و خوانندگان را ملامت افزاید، طمع دارم ایشان را که مرا از مبرمان نشمرند، که هیچ چیز نیست که به خواندن نیرزد، که آخر هیچ حکایت از نکتهای که به کار آید، خالی نباشد»