چرا دیگر به قالیباف رأی نخواهم داد
این مطلب را در ایام حادثه پلاسکو در تهران نوشتم. بیش از دوماه پیش. بعد دیدم، در برابر حادثهای که فعلا رویداده این حرفها ارزش چندانی ندارد. شاید الآن که داریم به تنور سرد و بیبخار انتخابات نزدیک میشویم، زمانش فرارسیده. در چندروز اخیر اخبار زیادی هم درباره آمدن یا نیامدن شهردار تهران به میدان انتخابات منتشر شد. اینک آن یادداشت گردوغبارآلود:
چرا دیگر به قالیباف رأی نخواهم داد
در دو انتخابات ریاستجمهوری، یکبار در نوجوانی و یکبار در جوانی به قالیباف رأی دادم. الآن که کمی زیر و بم چرخ را چرخیدم و تلخ و شیرین روزگار را چشیدم میفهمم آن وقتها چیز خاصی از سیاست نمیدانستم. آرمانگرا بودم، انقلاب امام و آرمانش را باور داشتم و خیال میکردم میتوان تناقضها را با هم جمع کرد. مثلا دو تناقضِ «اهتمام به شعائر دینی» و «کارآمدی». دو امر متناقض «کار برای خدا» و «کار به نفع مردم». جوانیاست و هزار فکر و خیال، هزار شور و شر ... شاخهی پربار جنون.
در آستانه انتخابات ریاست جمهوری 1392 خیلی درباره قالیباف نوشتم. کمتر وبلاگنویسی آنموقع به اندازه من و به تنوع من دراینباب مینوشت. البته خیلی از وبلاگنویسان نخبه و دوستدار انقلاب امام خمینی، آن روزگار برای قالیباف نوشتند و خوب نوشتند. از وبلاگ پرسابقه و توانمندی مثل «آهستان» ، تا وبلاگهای جوانتری مثل «ارمینه»، «پل چوبی» و «کشتی نجات» تا وبلاگی که دوستش نداشتم اما طرفدار زیاد داشت یعنی «قطعه 26» . و شاید همه بهتر از من مینوشتند. اما من آن زمان واقعا از سیاست فاصله گرفتم و سعی کردم چند مطلب را فلسفی و کاملا تعقلی بنویسم. به نظرم مسئله خیلی واضح بود و فقط باید درست بیان میشد. اتفاقاتی که در سایتهای ضعیف تبلیغاتی قالیباف نمیافتاد. در آن روزگار هم، ما دو شبکه فرهنگی رسانهای گسترده داشتیم که یکی در دست روشنفکرها بود و دیگری در دست حزباللهیها؛ که نمایندهی این دو جریان بودند و با قدرت دولتها (خاتمی و احمدینژاد) تقویتشدهبودند؛ در آن بازی، قدرت و توان اولی به روحانی رسید و دومی به جلیلی. قالیباف از این دو محروم بود و حتی اگر حرفی هم داشت شنیده نمیشد و در هجوم هیاهوهای سیاسی گم میشد. این بود که فقط مخاطبان عمومی و غیرسیاسی به قالیباف رای دادند و شد آنچه شد. هرچه از انتخابات دورتر شدیم کمتر سیاسی نوشتم و بیشتر از قالیباف دلکندم.
بنا به دلایل متعدد قالیباف را فراموش کرده بودم؛ اما این چندروز واقعا از جلوی چشمم کنار نمیرفت.
حالا به هر دلیلی؛ یک جایی آتش گرفته و رو به ویرانی است؛ وقت کمک و همدلی و رساندن آب است؛ یک نفر این میان غیرت کرده و رفته وسط ماجرا؛ فریقین به جای آنکه آب برسانند آتش بر سر این آتش و این مرد ریختند. یک عده از فرط اینکه خودشان را حزباللهی میدانند و عدهای دیگر از فرط اینکه خودشان را روشنفکر میدانند. آخر کدام دین و کدام اندیشه میگویند وقتی جنازه روی زمین است، وقتی که وقت کار و دعا و نهایتا عزاست، بیایی فحش بدهی و این و آن را متهم کنی. آن هم کسی که رفته بار اصلی را به دوش گرفته و پیش از همه و بیش از همه درباره پلاسکو هشدار داده بود و فریاد زده بود. اگر وسعت این فاجعه دلخراش صدبرابر و هزاربرابر نشده (که احتمالش میرفت) به خاطر همین آتشنشانی است که از سال 84 به بعد توسط قالیباف مدرن و مجهز شد. همین هم کم است برای تهران ولی همین هم برای دوران اخیر بود...
من دیگر به قالیباف رای نمیدهم و امیدوارم به این زودیها به عرصهی سیاست برنگردد، در جامعهای که به جای کار و روحیه جهادی و مدیریت توانمند و بانشاط، سیاستبازی، حرافی، غر زدن، شعار دادن و سخنرانی کردن حرف اول را میزند. بزرگترین نفرین برای این جامعه ظاهربین این است که تا ابدالآبدین بین دو قطبی روحانی-جلیلی و موسوی-احمدینژاد و دیگر اقطاب مشابه و موازی، تلوتلو بخورد، آونگ شود و سر به دیوار بکوبد.
مگر خدا به دادمان برسد در این وانفسا.
یاعلیمدد.