در ماجرای اخیر فلسطین و اسرائیل پروپاگاندای غرب از مظلومیت اسرائیل و تروریستی بودن اقدام فلسطینیها گفتند و زمینه را برای یک جنایت عظیم جهانی آماده کردند. حال سوال این است که آیا اسرائیل میتواند مظلوم واقع شود؟ یک اسرائیلی در این متن و این کتاب به ما پاسخ میدهد.
چند روز بعد از اعلام خبر درگذشت آیتالله محمد ریشهری این چند سطر نوشته شد در مآثر و آثار و اهمیت آن دانشمند بزرگ و بینظیر ایرانی، که چون همیشه سیاست و رسانه تصمیم دارد ابعاد و اهمیت علمیاش را سانسور کند:
یک
اسلام و تمام علوم اسلامی وابسته به دو متن است: قرآن و حدیث. تکلیف قرآن کریم مشخص است. خداوند وعده داده تحریف نشود و این خود جزو معجزات قرآن است: نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون. بعد از ۱۴۰۰ سال برخلاف عهدین مسیح و یهود، سخن خداوند نزد تمام فرق اسلامی یکیست. اما در مورد حدیث چنین وعدهای صادر نشد و بازار تحریف و جعل همواره در این زمینه رونق داشته. از طرفی تفسیر قرآن هم وابسته به حدیث است، حدیث معصوم مفسر مشروع کلام خداست، چون کتاب با معلم ارسال شده. این است اهمیت پژوهش علمی در حدیث و دانش شناخت غث و سمینش
دو
کارنامۀ بعضی دانشمندان را که مرور میکنی احساس میکنی یک نفر نبودند، چندنفر بودند، یک عمر نداشتند چندین عمر داشتند. آیتالله «محمدی ریشهری» با آنهمه آثار بیبدیل در تحقیق علمی و ترویج سخن پیامبران و امامان علیهم السلام از این زمره است. در علم حدیث این محدث بزرگ را اگر شیخ صدوق یا کلینی روزگار خود بدانیم بعید است اغراق کرده باشیم. با اثر بینظیری چون «میزانالحکمه» و آثار عظیمی مثل «دانشنامه امیرالمومنین»، «دانشنامه امام حسین»، «دانشنامۀ امام مهدی» و همچنین آثار ارزشمندی مثل «حکمتنامۀ پیامبر اعظم»، «حکمتنامۀ عیسی»، «حکمتنامۀ لقمان» (علیهم السلام)، «دانشنامه احادیث پزشکی» و...
نگارش اینهمه اثر ارزشمند در حدیث توسط یک عمر هفتادساله بسیار شگفت است (جدا از انبوه آثار ارزشمندی که توسط گروه و شاگردان ایشان در موسسه دارالحدیثشان نوشته شده، از جمله تصحیح کافی شریف که اهل فن میدانند چه کار بزرگی بود) حال آنکه حدیث تنها شاخۀ پربار درخت دانش این بزرگمرد نبوده است.
آیتالله ریشهری در شاخههای دیگری مثل پژوهش در عرفان و شناساندن عارفان معاصر با آثار محبوب و بینظیری مثل «کیمیای محبت» و «زمزم عرفان» سهمی بینظیر دارد (همچنین اثری مهم درباره عارفی دیگر که گمانم باید متاسف ناتمامیاش باشیم). همچنین آثار ایشان در حوزۀ تاریخ سیاسی معاصر نیز بسیار مغتنم است، با کتابهای مهمی مثل «خاطرات سیاسی»، «سنجۀ انصاف» و کتاب آخرشان «روشنبینی امام خمینی در نامه ۶/۱/۱۳۶۸» که اخیرا منتشر و نقل محافل تاریخی و سیاسی شد.
سه
چیزی میخواهم بگویم که شاید خیلی از طلبهها و آخوندهای جوان خودشان نگویند و حتی ندانند (حالا بعضی به خاطر شدت درگیری مستقیم با بخشهای نادلخواه حوزه و از سر شرافت و بعضی از شدت بیسوادی) و آن اینکه حوزۀ علمیۀ شیعه در ایران مخصوصا حوزۀ قم در این چهل سال تحولی عظیم را تجربه کرده و دستکم اکنون دیگر پایههای یک تمدن بزرگ اسلامی را دارد. این تحول شاید از حدود شصت هفتاد سال پیش توسط نخبگان نادری مثل علامه طباطبایی، امام خمینی، آیتالله بهاالدینی، شیخ مرتضی حائری و... در شکل حلقههای اقلیت آغاز شد، اما پس از انقلاب قدرت گرفت و بخشی از جریان اصلی حوزه شد. این تحول در نفی فقه نبود، بلکه در نفی استیلا و تمامیت فقه بود و در اثبات دیگر شئون فراموششده (و بعضا: اصلی) علوم اسلامی بود. یعنی اخلاق، عرفان، فلسفه، تفسیر قرآن، حدیث، تاریخ، کلام و...
پس از تحولخواهان اولیه بار اصلی این تحولات عموما بر دوش شاگردان مشترک ایشان بود، مثلا عرفان با امثال مرحوم علامه حسنزاده و مرحوم پهلوانی، فلسفه با امثال مرحوم مصباح و مرحوم انصاری شیرازی، تفسیر -بخش نخبگانیاش- با آیتالله جوادی آملی، کلام با آیتالله سبحانی و... که همه از شاگردان علامه و امام بودند؛ اما در حدیث مهمترین حرکت و جریان تحول از نسل بعدی این نسل و مربوط به مرحوم آیتالله ریشهری است. روحانیای که از جوانی شوق و نبوغ خاصی در قرآن و حدیث داشت، حافظ تمام آیات قرآن و تعداد بسیاری حدیث مستند بود و از جوانی فکرمیکرد اگر مبنای فقه، قرآن و حدیث است چرا جایگاه علمی این دو رشته در حوزههای علمیه تا این حد کمرنگ شده است؟ محمدیریشهری با نگارش متون محققانه حدیثی و نیز تاسیس مجموعه «دارالحدیث» در قم و «دانشگاه قرآن و حدیث» در تهران طی چند دهه وضعیت دانش حدیث را دگرگون کرد، ورق را در این علم برگرداند و بزرگراهی عظیم برای نسلهای پس از خود به یادگار گذاشت.
چهارم
امروز مستندترین و علمیترین پژوهشهای حدیثی و رجالی جهان اسلام در ایران انجام میشود، معتبرترین احادیث پیامبر اکرم توسط نخبگان شیعه احصا و تصحیح و تدوین شدهاند و جامعترین مستندترین روایات اسلامی و سخنان اهل بیت علیهم السلام را باید در کتابهای شریفی که این دانشمند بلندهمت و شاگردانش نوشتهاند.
چه چیز برای یک مسلمان و یک شیعۀ امیرالمومنین بالاتر از اینکه تمام عمرش استجابت این دعای شریف ماثور در زیارت جامعه کبیره باشد: «واجعلنی ممن یقتص آثارکم»
پنجم
اگر بخواهم از میان آثار یادشده و دیگر آثار آیتالله ریشهری بنا به وسع اندک خود چند کتاب را برای عموم مخاطبان پیشنهاد بدهم این آثار بسیار خواندنی و جذاب را توصیه میکنم:
۱. کیمیای محبت (قبلا در این صفحه معرفیاش کردم)
۲. گزیدۀ میزان الحکمه (خود میزان الحکمه را معرفی کردهام)
۳. حکمتنامه عیسی
۴. حکمتنامۀ لقمان
۵. بر بال خاطرات (در مطلب بالا تنها به این اثر اشاره نشده که اثری با مضامین عرفانی و اخلاقی است)
۶. سنجۀ انصاف
ظاهراً یک قصه ناتمام است.
اما اتفاقا سردار در این کتاب همهچیز را برای ما گفته. همۀ چیزهایی که نمیدانستیم. وگرنه تاریخ زندگی سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی پس از انقلاب تا روز شهادت، تقریبا مشخص است و حاوی انبوهی سند کتبی و تصویری است. اما در این کتاب سردار برایمان از بخشهایی سخن گفته که ازشان روایت دست اول و مثلا فیلمی وجود ندارد. جزئیاتش را نمیدانستیم. از پیش از تولدش، تولدش، کودکی، نوجوانی، جوانی و تغییر و تحولش تا یک سال پیش از پیروزی انقلاب، کاملا هم زیبا و جامع. هم دراماتیک هم تحلیلی هم دقیق. هم با روایت رمانگونۀ جزئیات، هم با دقت و انتخاب سکانسهای اصلی و برگزیده زندگی.
به نظرم مهمترین بخش زندگی بیشتر قهرمانان و انسانهای بزرگ حد فاصل بین نوجوانی و جوانی است، آن موقع که پی اصلی شخصیت هر کسی ریخته میشود و همان وقت است که بیشتر افراد اراده میکنند در آینده چه کسی باشند. بخشی که در این کتاب به خوبی روایت شده. ما با خواندن این اثر میفهمیم سردار چگونه سردار شد و دقیقا لحظۀ پرش او را به چشم میبینیم:
طی زمان ببین و مکان در سلوک شعر {اینجا: در سلوک عشق}
کاین طفل یکشبه ره صدساله میرود
بنابر این، این اثر ماده خام یک رمان یا فیلم نه، که خود یک رمان کوتاه و طرح یک فیلمنامه ارزشمند است از زندگی سردار شهید که به خودیخود و بیتوجه به موضوع هم خواندنی و شیرین و آموختنی است. زینرو با جرات میتوان گفت این کتاب مهمترین اثر روایی و فرهنگی تولید شده با موضوع قهرمان ملی ایرانیان در این دو سال پس از شهادت است.
تا ببینیم کدام همت بلند و در چه زمانی از دل این کتاب شریف سینمایی یا سریال زندگی سردار سلیمانی را بیرون میکشد. البته که ادای حق همین بخش اول و اندک از زندگی سردار هم کار عظیم و دشواری است و بعید است همتش فعلا در کسی رخ نماید:
مجلس تمام گشت و به پایان رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو ماندهایم!
این را هم خوب است عرض کنم که هرچه به اواخر متن نزدیک میشویم کیفیت و پرداخت متن و حوصله مولف کمتر میشود اما متن همچنان خواندنی و ارزشمند است. و عجیب و جالب که پایان متن در حوالی ساعت یک بامداد است!
سرانجام: حیف است که فرصت خریدن، خواندن و هدیهدادن این یادگاری ارزشمند شهید را از خودمان دریغ کنیم.
حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بزرگترین حقیقت انکارشده در جهان اسلام است. چه انکاری که از سر غرض و مرض بوده و باعث شده در مذهب تسنن به طور کل مقام ذاتی ایشان نفی شود (و به تبع آن ارزش ذاتی زن و ...) چه انکاری که از سر ناتوانی و عجز بوده است که اختصاصی به مذهب عامه ندارد.
دلائل بسیاری در کار است، از جمله عمر کوتاه آن حضرت، ظلم بسیار به آن حضرت در دوران زندگی و حتی پس از شهادت، سانسور گسترده روایات نبوی درحق ایشان، جلوگیری از نشر روایات و اخبار مربوط به ایشان توسط حاکمان وقت، فرصت اندک شیعه برای حکمرانی حتی در سرزمینهای شیعهنشین در طول تاریخ و دیگر اموری که باعث شده اگر جناب خواجه نصیرالدین طوسی در آن صلوات معروف در قرن هفتم حضرت را با «المجهوله قدرها» (یا المجهوله قدرا) وصف کرده این توصیف همچنان صحیح باشد.
در چنین وضعی نگاه تاریخی و روایی و اخباری صرف برای شناخت مقام حضرت فاطمه سلام الله علیها کفایت نکرده و نمیکند (مثلا درمورد امام عصر هم چنین وضعیتی حاکم است، اما شاید درباره پیامبر و امیرمومنان اکتفا به همان روایات مفید باشد). زینرو شایسته است فلسفه و عرفان برای شناخت انسان کامل به کمک خبر و حدیث بیایند.
درباره مقام حضرت زهرا سلام الله علیها کتاب زیاد نوشته شده است، اما با نگاه عرفانی و مخصوصا با نگاه عرفان نظری نه.
«فصّ حکمةٍ عصمتیةٍ فی کلمةٍ فاطمیة» کتاب بینظیر آیتالله علامه حسن زاده آملی با موضوع حضرت زهرا سلام الله علیهاست که با نگاه عرفانی و منطق و ادبیات خاص عرفان نظری به زبان عربی نوشته شده است. این کتاب در حقیقت به عنوان فصل ضمیمه و تکملهای برای فصوص الحکم ابن عربی (مشهورترین کتاب در حوزه عرفان نظری) نوشته شده؛ که علامه حسنزاده همواره از مهمترین مدرسان و شارحانش بوده است.
مرحوم استاد حسنزاده جایی در مصاحبهای میگوید هروقت فصوص را میخوانده به این فکر میکرده چرا فصها (فصلهای) کتاب صرفا درباره مردان خداست و چرا فصی به زنان برگزیدۀ الهی خصوصا حضرت مریم و حضرت زهرا سلام الله علیهما اختصاص پیدا نکرده؛ تا اینکه واقعهای معنوی رخ میدهد و ایشان خود را مامور نوشتن این رساله میبیند. متن کتاب خیلی مختصر است، اما بعدها خودشان هم رساله را شرح میکنند و در بخشی از آن شرح بحث مفصل و مهمی را در بزرگداشت مقام زن در اندیشۀ توحیدی مینویسند. البته که این کتاب تخصصی و فنی و نخبگانی است، اما برای ما عوام هم حتما بهرههایی دارد.
از جمله: آنچه دربارۀ اذان خاص استاد حسنزاده مشهور است، از سطری از همین فص حکمه عصمتیه فی کلمه فاطمیه برآمده آنجا که پس از تببین بحث انسان کامل و مقام عصمتاللهی در شأن حضرت فاطمه مینویسند: "فلا بأس بأن تشهد فی فصول الأذان و الإقامه بعصمتها و تقول مثلا: «أشهد أن فاطمه بنت رسول الله عصمتالله الکبری» أو نحوها".
در تمام تاریخ اسلام اینجا اولین جایی است که پیشنهاد میشود در اذانها به عصمت حضرت زهرا (سلام الله علیها) شهادت داده شود. و من به این فکر میکنم که اگر این پیشنهاد عملی میشد یا بشود، جدا از برکات عرفانی و اعتقادی که علامه شرح کردهاند، چه برکات فرهنگی و ارزشمندیهای اجتماعی خاصه در گرامیداشت شأن زنان خواهد داشت. (گفتنیست نوع شهادت دادن علامه حسنزاده درمورد امیرالمومنین هم متفاوت است و باز حاصل توجه به ظرائفی است: «أشهد ان امیرالمومنین علیاً الوصی و اولاده المعصومین حجج الله»)
مدتی پس از نگارش این کتاب، مکاشفهای برای یکی از مردان خدا رخ میدهد که در نتیجهاش و پس از صحتسنجی مکاشفه با روایات[1]، علامه عبارت «و حجت الله علی الحجج» را به اذانشان میافزایند (فیلم بخشی از روایت علامه از ماجرای مکاشفه را در صفحات این مطلب در اینستاگرام منتشر کردم). الغرض این پیشنهادی بود که همچنان پیش روی ما و کسانی است که دوستدار ترویج اخلاق الهی و فرهنگ اصیل اسلامیاند.
امید که در آن سوی کهکشانها این کتاب ارزشمند بهانۀ عنایت ویژۀ بانوی بانوان جهان به این شیعۀ عاشقِ عارفشان شود. خوب است ما هم اکنون یکبار از طرف ایشان بگوییم:
«أشهد أن فاطمه بنت رسول الله عصمت الله الکبری و حجت الله علی الحجج»
پن۱: امروز داشتم به محبوبیت عمومی بینظیر علامه حسنزاده در میان مردم در عین انبوهی تکفیر و طعن و لعن و دشمنی بعضی از مثلا نخبگان دینی فکر میکردم؛ همچنین قدرناشناسیهای بخشی از خود حوزه قم حتی. جدا از حسادتها که دلیلش واضح است؛ سه مسئله در مرحوم آیتالله حسنزاده دشمنیها و بدگوییهای زیادی را به سوی ایشان جلب میکرد؛ یکی گرایش شدید ایشان به همین موضوع عرفان (اعم از عملی و نظری) بود که بیشتر تکفیرها از همینجا شروع شد، یکی گرایش جدی ایشان به فلسفه و علوم عقلی اما یک نکتۀ سوم هم کینههای سیاسی است. از جمله اینکه علامه حسنزاده در بحرانیترین سالهای انقلاب در دهه هفتاد (که بسیاری از علما ترجیح میدادند با دفاع از رهبری جایگاه خود را به خطر نیندازند) علیرغم اینکه علامه هیچ سمت سیاسی یا وابستگی سیاسی به رهبری نداشتند، دو کتاب مهم خود را با تقدیمنامهای محکم به آیتالله خامنهای تقدیم کردند. اولیش همین فص فاطمی بود که در شهریور ۱۳۷۶ با عباراتی چون «قائد ولی وفی، و رائد سائس حفی، مصداق بارز نرفع درجات من نشاء» به آیتالله خامنهای تقدیم شد و طبعا نفرت دشمنان انقلاب و را برانگیخت. و کتاب دوم هم «انسان در عرف عرفان» بود که در سال 77 به رهبری تقدیم شد تا نشان دهد حملات به تقدیمیۀ نخست فایدهای نداشته است.
.
پن۲: نسخۀ اولی و اصلی کتاب توسط انتشارات سروش بدون شرح منتشر شده است. من همان را خواندهام. اول بخش عربی است و بعد ترجمه فارسی که توسط محمدحسین نائیجی انجام شده. لطف ویژۀ کتاب این است بخش عربی و اصلی تماما با دستخط زیبای علامه حسن زاده است. مشکل کتاب بخش ترجمه است، به نظرم ترجمه چندان رسا نیست و من متن عربی را بهتر میفهمیدم تا متن فارسی! همچنین دستکم در آن چاپ دو صفحه از بخش ترجمه جا به جا شده.
[1] روایتی که در این موضوع علامه حسن حسن زاده آملی پیدا میکنند و باعث تایید آن عبارت میشود، روایتی است از امام حسن عسکری علیه السلام: نَحْنُ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَی الْخَلْقِ وَ فَاطِمَةُ حُجَّةٌ عَلَیْنَا ؛ اینگونه هم نقل شده است: نَحْنُ حُجَجُ اللّهُ عَلَی خَلْقِهِ وَ أُمُّنَا [جَدَّتُنَا] فَاطِمَةُ حُجَّةُ اللّهِ عَلَیْنَا
نوشتههای مرتبط:
استاد محمدرضا حکیمی از مشهورترین چهرههای مکتب معارفی خراسان درگذشتند. به این بهانه، تقدیم میشود ذکر استاد حکیمی با یک بحث انتقادی و بازگویی ماجرای یک کتاب:
1. امام علیابنابیطالب (ع) دو ذوالفقار برای آیندگان به ارث گذاشتند، یکی همان ذوالفقار مجسم و مقدس که لایمسه الا المطهرون بود و جز معصومان (علیهم السلام) دست کسی را لمس نکرد و چشم کعبه منتظر درخشش دوباره اوست؛ یکی هم ذوالفقاری است در معنا که از رهگذر متون و سیره وسنت آن حضرت و فرزندانش به شیعیان و موالیانش به ارث رسید. آنانکه این ذوالفقار را به ارث بردهاند، هوش برقآسا، ذهن تیز، خون جوشان و غیرت فراوانی دارند. اینان نمیتوانند یک آیتالله وجیه و محترم باشند که طوفان نوح و روح هم ایشان را از حجره و مدرسهشان بیرون نیاورد. اینان در کشاکش جدالهای فکری و معرفتی و حتی سیاسی و اجتماعی، ذوالفقار خود را به پاسبانی و مرزبانی از حقیقت و توحید میچرخانند. استاد حکیمی بیگمان یکی از این دلیرمردان بود که ذوالفقار خویش را ب.ر سرِ لشکرِ مهاجم به اخلاق و اسلام و تشیع و انسان میچرخاند. و این بسیار ستودنیست
شاید فقط اشکال کار این بود که گاهی بعضی از این صاحبان خون جوشان، ذوالفقار خویش را در داخل حریم خانه هم (که جای صلح و صفاست نه تیغ و پیکار) میچرخاندند. مرحوم استاد حکیمی هم مانند مرحوم استاد مصباح یزدی از جمله دانشمندان غیوری بودند که در کنار انبوهی مجاهدتهای علمی و دینی و انقلابی کمنظیر (که فضل و فصل ممیزشان با تودۀ اهل دانش بود) متاسفانه گاه این شمشیر اساطیری را به خانه هم میآوردند، هرکدام به نحوی، آقای مصباح در مسائلِ سیاسیِ داخلی ایران و مرحوم حکیمی در مسائلِ کلامیِ درونی تشیع.
همین دعوای فلسفهوعرفانستیزی و فلسفهوعرفاندوستی در عصر اخیر، در خانۀ اولش واقعا دعوا نبود، نقد بود، گفتگو بود، طراوت بود. مثلا امام خمینیِ جوان، جلوی آقامیرزا علیاکبر معلم دامغانی به آیتالله غروی اصفهانی تیکهمیانداختند و میرزاعلیاکبر هم جلوی امام به آیتالله شاهآبادی، بعد هم میرفتند در یک حجره نانوپنیروسبزیشان را با هم میخوردند و خوش و بش میکردند. اما در نسلهای بعد کار از نقد به جدال رسید، مخصوصا وقتی نویسندۀ کتاب ارزشمندِ «بیدارگران اقالیم قبله» آمد و با «مکتب تفکیک» رسما نامگذاری و خطکشی و یارکشی کرد. این دیگر آغاز یک دعوای درونی بود. باز همانوقت هنوز کار چندان مبتذل نشده بود. مثلا گاهی از این طرف آقای حکیمی یا آقای سیدان حرفی میانداخت و در آن طرف ماجرا آقایان حسنزاده آملی، جوادی آملی و مصباح هم پاسخی، و بالعکس، یعنی مناظرات و پاسخهمدادنهای عموما غیرمستقیم و محترمانه؛ که باز از آنها میشد آدم چیزی یاد بگیرد؛ چون طرفین با صدق نیت و البته با دانش گسترده بحث میکردند. اما وقتی ابتذال دعوا به اوج خودش رسید که در دهههای اخیر دیدیم قضیه استقلالپرسپولیسی شده، کار به تعصب و درگیری در بین دانشآموزان رسیده و سرانجام یک سری افراد میانتهی، سطحی و مذبذب به صرف خودنمایی گلادیاتوروار پیش چشم رسانهها به نبرد هم میروند. یادم میآید زمانی که مناظره مبتذل آقایان غرویان و نصیری را با یکدیگر را دیدم واقعا از خودم خجالت کشیدم که این دعوا را تا همینجایش هم پیگیری کرده بودم و گمان میکنم پس از «الهیات الهی و الهیات بشری» که سال ۸۷ یا ۸۸ از نمایشگاه کتاب خریدم و خواندم دیگر تا مدتها آثار خود آقای حکیمی را هم برای خودم تحریم کردم.
2. البته اینگونه آثار ایشان حتما در تاریخ جدالهای کلامی و علمی ما میماند، اما آنچه برای میراث تشیع میماند از ایشان «الحیات» است. کتابی که نزدیک چهل سال از عمر استاد حکیمی و دو برادرش صرف آن شد. کتابی که مهمترین اثر برادران حکیمی است. (نمیگویم بهترین چون بعضی کتابهای دیگر ایشان را بهتر میدانم). حالا قصۀ این کتاب چیست؟
الحیات یک جامع حدیثی است. جوامع حدیث فرقشان با دیگر کتابهای حدیثی این است که حالت فرهنگنامهای و دائرهالمعارفی دارند و همه یا بخش عمدهای از ابواب حدیثی را دارا هستند و از این جهت بسیار مغتنماند، (چرا؟ چون کار یک مخاطب را برای دسترسی به فرمایش و دیدگاه معصومان آسان میکنند و به او اجازه میدهند با خواندن یک کتاب، دیدی کلی درمورد تعالیم اسلام پیدا کند). و البته تعدادشان زیاد نیست، شاید بیش از ده یا پانزده جامع حدیثی نداشته باشیم. معروفترین جامع حدیثی که همه نامش را شنیدهایم بحارالانوار است. جدا از بعضی مشکلات فنی که بعضی جوامع قدیمی داشتند، مشکل اصلی اینجا بود که اکثر این آثار صرفا مبتنی بر احادیث فقهی بودند یا تمرکزشان بیشتر روی فقه بود. آخرین جامع حدیثی پیش از روزگار کنونی، کتاب «جامع احادیث شیعه» آیتالله بروجردی است که صرفا مبتنی بر احادیث فقهی است. وقتی صرفا به فقه پرداخته شد یعنی کتاب پاسخگوی همه نیازهای بشری نیست و صرفا کتابی تخصصی و درونحوزوی است. و این البته برآیند کلی حوزههای علمیه در آن روزگار بود که جز فقه به شئون دیگر اسلام توجه چندانی نداشتند. در دهه چهل و پنجاه که مبارزه اوج گرفت این نقیصۀ جهتگیری و متون حوزوی آشکارتر شد. چنانکه اصلا متولیان مبارزه و انقلاب اسلامی خاصه امام خمینی جزو استثناهایی بودند که در کنار فقه، درسِ فلسفه و تفسیر و اخلاق و عرفانشان هم گرم و پررونق بود. اما این دورخیز آنقدر نبود که به مشکلات و شبهات جوانان آن روزگار برسد. محمدرضا حکیمی از نویسندگان انقلابی و مبارزان مسلمانِ هوادار امام خمینی، مخصوصا در زندان و در جدال با مارکسیستها دردمندانه پی به این نقیصه برد. اینکه اسلام دینی است که واقعا برای تمام شئون بشری سخن گفته اما عالمانِ دستبهقلم بیشتر از آن خروجی فقهی گرفتهاند. لذا تصمیم گرفت یک جامع حدیثی متفاوت بنویسد. جالب که دقیقا در همان سالها یک مبارز مسلمان دیگر در همان روزها و زندانها با چنین درکی به چنین نتیجهای میرسند. نتیجه این فکر یکی میشود الحیات برادران حکیمی و یکی هم «میزان الحکمه» آیتالله محمدی ریشهری. جالب که هردو هم در زمانی نزدیک به هم در دهه شصت منتشر میشوند. و اینگونه میشود که دو جامع حدیثی مهم تشیع در روزگار کنونی هردو محصول پس از انقلاب و به قلم دو هوادار تفکر امام خمینی نوشته میشود
3. فکر نمیکنم تاکنون مقایسهای بین این دو جامع حدیثی معاصر در جایی صورت گرفته، لذا حالا که بحثش شروع شد کمی کاملترش کنم:
چندماه پیش که تصمیم گرفتم در همین صفحه یک جامع حدیثی معرفی کنم، به هردوی این کتابها خیلی فکرکردم و سرانجام میزان الحکمه را برگزیدم. هر دو کتاب جامعیت بالایی دارند در تعداد حدیث (میزان الحکمه 14جلد با 23هزار حدیث و الحیات 12 جلد که تعداد احادیثش جایی ضبط نشده)، هردو سعی کردهاند از سایۀ جوامع فقهی بیرون بیایند، هردو ابواب را با آیات قرآن همراه کردهاند، هرنوع باببندی دقیقی دارند؛ اما تفاوت اینجاست که الحیات به شدت تحت تاثیر هجمههای تفکر مارکسیستی است. حکیمیها در این کتابها مدام میخواهند بگویند چیزی را که جوانان دهه پنجاه از مارکسیسم دارند، ما هم در اسلام داریم. محمد حکیمی در مصاحبهای میگوید: « هدف از تالیف کتاب، پاسخ دادن به دردهای بشر از نگاه اسلام بوده است؛ به ویژه در مسائلی مانند فقر، مالکیت، بیکاری و کارگری ... الحیاة عرضه عقلانی دین است و در آن از پارهای موارد و مسائل دینی که با تعقل مادی فهمیده نمیشود، صحبتی نشده و سخنی به میان نیامده است» . و البته در جایجای مقدمه کتاب هم این ذهنیت دیده میشود، از جمله اینکه بارها به جای «دین اسلام» از عبارت «ایدئولوژی اسلام» استفاده میشود که اهل فن میدانند همین عبارت چه معنایی دارد. زینروست که بیشترین احادیث الحیات احادیث با موضوعات مد نظر مارکسیسم است: عدالت اجتماعی، اقتصاد، مبارزه، حکومت، تعهد، اپیستمولوژی و... . و اینجا حکیمی خود به دام همان چیزی افتاده که در جوامع حدیثی پیشین منتقدش بوده: «ارائۀ تصویری یکسویه از اسلام»؛ در حالیکه در میزان الحکمه برای اولینبار همۀ موضوعات (به استثنای فقه) در کنار هم حضور دارند: اخلاق، عدالت، عرفان، حکومت، تربیت، مبارزه و... .
مشکل اساسی دوم هم به نسبت میزان الحکمه این است که صدای مولف بیش از حد شنیده میشود در متن. و ما _نه در همه موارد اما_ گاهی حس میکنیم به جای مواجهه با سخنان و اندیشههای معصوم (ع) با اندیشههای حکیمیها مواجهیم که مزین به سخنان گزینشی معصومین است. این اگر صرفا در محدودۀ گزینشگری باشد قابل تحمل و پذیرش است، اما وقتی به ادبیات مقدمه و فصول کتاب هم برسد خیلی جالب نیست. مخصوصا که در پایان هر باب، حکیمیها فصلی دارند به نام «نگاهی به سراسر باب» و در آنها نظر و تفسیر شخصیشان درباره تمام آن احادیث را به مخاطب تزریق میکنند. بعضی از این نظرها کاملا منطقی و مفیدند اما در بعضی آشکارا میبینیم حکیمی در همان ایران دهه پنجاه ایستاده و دارد جواب ایسمهایی که در زندان شنیده را میدهد –که عیب هم ندارد- یا حتی دارد باز علیه فلسفه و عرفان همهچیز را تفسیر میکند –که عیب دارد!-. در حالیکه در میزان الحکمه مولف جغرافیازده و تاریخزده نیست و اصلا صدایی ندارد بلکه سعی کرده سخن و اندیشۀ اهل بیت علیهم السلام را بیکم و کاست و فیلترگذاری آیینگی کند، و کتابی باشد برای تمام زمانها و مکانها و نگرشها. این دلایل و چند دلیل فرعی دیگر بود که من در آن مطلب میزان الحکمه را برای پیشنهاد انتخاب کردم. و البته همین دلایل هم باعث شد میزان الحکمه بسیار عمومی شود اما الحیات بیشتر باب طبع انقلابیها بماند.
البته که الحیات همچنان به عنوان یک جامع حدیثی ارزشمند (و به نظر من بیشتر به عنوان یک «دانشنامه موضوعی حدیثی») برای ما مهم و مغتنم است و دستکم در مواردی که خودش هم بیشتر ادعایش را (یعنی اجتماعیات اسلام) قابل توجه است .
خدای مهربان روح استاد محمدرضا حکیمی، استاد علی حکیمی و همه درگذشتگانی که از ایشان نام بردم را با صاحب پرمهای این ایام محشور کند و به ما توفیق بدهد از میراث و دسترنج این عزیزان که با زحمت فراهم آمده به بهترین نحو استفاده کنیم.
اگر بگویند «ادبیات کودک»، ذهن آدم میرود به سمتِ کودکان آمده از خردسالی؛ اگربگویند «ادبیات نوجوان»، ذهن آدم میرود به سمت نوجوانانِ عازمِ جوانی؛
ولی وقتی میگویند «ادبیات کودک و نوجوان» آدم بیشتر یاد کتابهایی میافتد که مناسب سنی بینِ سن کودکی و نوجوانی هستند. همان سنی که مرز است و اصلا معلوم نیست چیست بالاخره. حتی میتوانم بگویم این دورۀ کودکنوجوانی در همۀ افراد یکجور نیست خودش، برای بعضی خیلی طولانی است و برای بعضی خیلی کوتاه. بعضی را آدم مدتهای طولانی خیالش راحت است که این همچنان «بچۀ دوستداشتنی»ِ خانوادۀ ماست، اما بعضی یکشبه بزرگ میشوند. تا دیروز بچه بود سرش را نمیتوانست از بازیهای گوشیِ مادرش بیاورد بیرون، شب خوابید صبح بیدار شد با یک وجب سبیل آمد نشست پشت میز صبحانه گفت: این وضع ادارۀ کشور نیست!
الغرض که شخصیت آدمها در این موضوع یکسان نیست. لزوما و همیشه هم ربطی به شرایط زندگی ندارد. خدا اینطور آفریده.
خلاصه این کتابهایی که من معرفی میکنم برای «کودک» و «نوجوان» نیست، برای «کودک و نوجوان» است. چون امروز «روز ملی ادبیات کودک و نوجوان» است. همچنین: برای خودمان هم هست. همچنین چون روز «ملی» است سعی میکنم بیشتر از ایرانیها بنویسم. اهتمام دومم هم این است که کتابهایی را که قبلا اینجا (سنجابها، لینالونا دوست خوب خدا) یا جاهای دیگر معرفی کردهام را در این فهرست نیاورم و اهتمام آخر هم اینکه کتابها کمحجم باشند که هم خریدشان به جیبهای بیشتری قد بدهد هم خواندنشان به حوصلههای بیشتری:
۱. حکایت دو درخت خرما | نادر ابراهیمی
نمونهای عالی از یک داستان «مذهبی و اخلاقی» زیبا و دلچسب و البته: «واقعی»، برای بچهها
۲. قصه قالیچههای شیری | نادر ابراهیمی
یک کتاب شیرین و خواندنی برای کودکان نوجوانان. با نگاهی شعورمند به موضوع «محیط زیست» و همچنین «هنرهای اقوام ایرانی»
۳. بابا برفی | جبار باغچه بان
یک داستان تاثربرانگیز و شیرین و نمونهای از بهترینهای ادبیات کودک و نوجوان ایرانی در ابتدای عصر جدید، که «ایثار و فداکاری» را یادمان میدهد
۴. خداحافظ راکون پیر | کلر ژوبرت
اگر بگویم بهترین اثر خانم ژوبرت و از بهترین آثار با موضوع «کودکان و فهم شیرین معنای مرگ» باشد اغراق نکردهام. کاش من هم در کودکی و قبل از درگذشت عزیزانم این کتاب را خوانده بودم. مثل بیشتر کارها هم خودشان نوشتهاند هم خودشان کشیدهاند و در این کتاب هردو فوقالعاده
۵. کلوچههای خدا | کلر ژوبرت
یک کتاب خیلی خوب برای آموزش «مهربانی» به کودکان
۶. بی بال پریدن | قیصر امینپور
بی بال پریدن یک مجموعه نثر زیبا و باصفاست که بارها به نوجوانان هدیه دادمش. کتابی که به آدم میآموزد «عدالت» یعنی چی. مخصوصا با تفسیر اسلام و متمایز با اندیشۀ مارکسیسم. اینگونه کتابها وجدان سازند
۷. به قول پرستو | قیصر امینپور
بهترین مجموعه شعر اختصاصی مرحوم امینپور برای کودکان و نوجوانان و از بهترینهای این ژانر در چهلسال اخیر
۸. یک قوری پر از قور | مریم هاشمپور
یکی از خوشایندترین مجموعه شعرهای کودک و نوجوانی است که تاکنون خواندهام
۹. درخت بخشنده | شل سیلوراستاین
یک قصۀ نمادین و پر قدرت. که حداقل معنایش «مهربانی و فداکاری» است. من نمیدانم پس آن درخت چیست، خداست، مادر است، یا عاشق، هرچه هست زیباست. استاد سیلوراستاین هم مانند خانم ژوبرت هم خودشان نوشتهاند هم خودشان کشیدهاند و هردو هم جذاب
۱۰. وسط این کتاب یک دیوار است | جان ایجی
خلاقیتش در فرم، در قصهگویی و تصویرگری که فوقالعاده است. اینکه آخر فهرست آمده جدا از خارجی بودن به خاطر این است که قصه تمثیلی است، اگر به عالم روانشناسی و خودشناسی برود نتایج خوبی دارد اما اگر به عالم سیاست و میهن برود ممکن است نتیج خیلی خوبی نداشته باشد! لذا تفسیر پدرومادر برای مخاطب کمسنوسال مهم است
به نام خداوندِ مهربانِ کودکان و نوجوانان و به نام خداوندِ خلاقِ ادبیات.
به بهانه هجدهم تیرماه، روز ادبیات ملی کودکان و نوجوانان، کمی خاطرهبازی، کمی قدردانی و کمی معرفی کتاب خوب
از گل و بلبل به نظم و نثر سعدی قانعم
این معانی در گلستان بیشتر دارد بهار
(بیدل دهلوی)
گلستان سعدی هم دروازۀ قرآنِ ورود به شیرازِ ادبیات سعدی است، هم از بهترین دروازهها برای ورود به عالم ادبیات فارسی، اعم از نظم و نثر، به ویژه نثر فارسی است.
چرا؟ چون:
یکم: نثر و روایت و حکایات بسیار شیرین و جذاباند؛
دوم: نثر در عین زیبایی و پاکیزگی بسیار بسیار آسان و روان است؛
سوم: معانی مطروحه خیلی معانی سنگین و پیچیدۀ فلسفی و عرفانی دشواری نیستند، عموما حکمتهای عام زندگیاند که به کار پیر و جوان و عام و خاص میآیند؛
چهارم: حجم مجموعۀ کتاب خیلی کم است و خواننده میتواند در زمان محدودی یکی از شاهکارهای ادب فارسی را بخواند؛
پنجم: کتاب بخشبخش و جزءجزء است و حجم بخشها و اجزاء هم کم یا خیلی کم است، همین کتاب را کاربردیتر و خواندنیتر کرده؛
ششم: نثر به نظم آراستهشده؛ پس خواننده یک تیر میزند با دو نشان.
با این شش دلیل و احتمالا دلایل دیگری که به ذهن من نرسید، اگر کسی بخواهد مطالعۀ جدی ادبیات فارسی و ایرانی را شروع کند، این کتاب از بهترین پیشنهادها برای شروع است؛ اگر قرار باشد نوجوانی با این ادبیات انس بگیرد و از آن نترسد در طی زندگی خود، این کتاب از بهترین پیشنهادها برای هدیه است؛ اگر قرار باشد در یک جمع با سنین و سلایق گوناگون متنخوانی و ادبیاتخوانی شکل بگیرد، این کتاب از بهترین پیشنهادها برای مطالعۀ جمعی است.
و به همین خاطر بوده که پیشینیان ما که ظاهرا شعورشان اندکی بیشتر از شعور دستاندرکاران نظام آموزشی در صد سال اخیر بوده، این کتاب سعدی را کتاب اصلی درسی مدرسه و مکتب روزگار پیشین قرارداده بودهاند، آنهم نه برای نوجوان که برای کودک. به همین دلیل کودک دیرین ایرانی که با اثر ارزشمندی چون گلستان کار خودش را شروع میکرده دیگر ترسی از مواجهه با دیگر متون ارزشمند ادبی نداشته، هم شهامت لازم را کسب میکرده هم مهارت لازم را، و اگر دوست میداشته سراغ دیگر متون نیز میرفته، به همینخاطر است که اثر عظیمی چون شاهنامه آنزمان به راحتی نقل نقالیهای قهوهخانهها و دیگر محافل عامیانه ما بوده و الآن ما تعجب میکنیم. وقتی گلستان از دبستان حذف شد، طبیعی است که امروز شاهنامه را دکتراخوانده ما هم نتواند از رو بخواند.
خلاصه که خودمان به فکر خودمان باشیم و بخریم و بخوانیم برای خودمان و بخوانیم برای کودکانمان و هدیه بدهیم به دوستان و عزیزانمان.
پن: اگر هم پای ترس از «خواندن و درست نخواندن» یا « خواندن و نفهمیدن» در میان است و دسترسی به استاد یا کارشناس درستدرمانی هم نیست، یک پیشنهاد برای خرید یا هدیه، آلبوم صوتی «چهل حکایت از گلستان سعدی» است. در این آلبوم خسرو شکیبایی بخشی از گلستان سعدی را با موسیقی کارن همایونفر خوانده است.
شعبان ماه پیامبر و ماه شادمانی اهل بیت (علیهم السلام) است، پس بد نیست یک کتاب دیگر با موضوع سخنان این برگزیدگان آفرینش معرفی کنم:
پس از انقلاب بیشتر روحانیان متاثر از نهضت امام خمینی یا رفتند سراغ مسائل سیاسی اجتماعی و یا اگر هم جانب دانش را گرفتند به فلسفه و عرفان و فقه و اجتماعیات و امور تربیتی مشغول شدند؛ این میان بسیار اندک بودند افرادی مثل آیتالله محمد محمدی ریشهری که با جدیت سراغ پژوهش و نگارش متون حدیثی بروند. شاید علت این بود که بیشتر الگوهای محبوب روحانیت در دهههای پنجاه و شصت اشتهار چندانی به علوم حدیثی نداشتند (امام خمینی، علامه طباطبایی، شهید مطهری و...) و در این زمینه جذابیتسازی ویژهای برای طلبههای جوان وجود نداشت. حال آنکه برای تمدنی که میخواهد مبتنی بر اسلام باشد، دسترسی به متون اصیل و اصلی اسلامی و تراث و میراث شیعی اهمیت بیمانندی دارد. ری شهری پیش از انقلاب در مبارزه و پس از انقلاب در مسئولیتهای سیاسی هم حضور داشت ولی این حضور موازی بود با اهتمام عظیم علمیاش که نتیجۀ آن کتابهای مهم فراوانی عموما در حوزه حدیث شد. شاید مهمترین و مشهورترین این کتابها میزان الحکمه است که خیلی خوب است خودش یا دستکم گزیدهاش در خانۀ هر شیعهای باشد (البته نسخه ترجمهدارش). محمد محمدی ریشهری نگارش این کتاب را در دهه چهل در زندانهای رژیم پهلوی آغاز و سرانجام نسخۀ نخستش را در سال ۱۳۶۲ منتشر کرد. کتاب پس از استقبال بالا در میان شیعیان عربزبان به زبان فارسی نیز ترجمه شد.
چند نکته دربارۀ اهمیتش:
۱. این کتاب از معدود جوامع حدیثی روزگار ماست و میتوان با جرأت گفت بهترین آنهاست. چه در کمیت، چه در کیفیت. چه در انتخاب منابع، چه در روش تحقیق، چه در تنوع و گستردگی موضوعات و چه در نوع تبویب، تنظیم و موضوعبندی.
۲. مولف احادیث فقهی را استثنا کرده و مجموعهای از احادیث معرفتی غیرفقهی (اخلاقی، اعتقادی، اجتماعی، عرفانی و...) جمع کرده. باید توجه داشت اکثریت جوامع روایی پیش از این فقهی بودند: از «من لا یحضره الفقیه» و «تهذیب» و «استبصار» تا «جامع احادیث» آیتالله بروجردی؛ لذا از منظر روایات فقهی چیزی کم نداشتیم و برای تمدن امروز اسلام جای یک کتاب جامع حدیثی معرفتی خالی بود.
۳. در میزان الحکمة ۲۳۰۳۰ حدیث در ۴۲۶۰ باب تنظیم شده که وقتی توجه کنیم که این تعداد فراوان حدیث، با موضوعبندی و تنظیم الفبایی همراه است متوجه میشویم حضور این کتاب برای هرکسی که با هر نیتی میخواهد سراغ احادیث معتبر برود چقدر میتواند راهگشا باشد.
۴. به تناسب فرمایش معصومان در همراهی قرآن و حدیث، در هر موضوع، اول آیات قرآنی آمده و بعد احادیث مرتبط با آن موضوع در ادامه آمدهاند. اینگونه مخاطبان متخصص هم میتوانند هر حدیث را با متن قرآن عیارسنجی کنند.
۵. یک کار ارزشمند و عجیبی که آیتالله ریشهری انجام داده این است که به متن بحارالانوار بسنده نکرده، رفته سراغ آندسته از منابع علامه مجلسی که برای نگارش بحار الانوار در دسترس بوده، آنها را بررسی کرده و بعد پیبرده مرحوم علامه مجلسی مشخصا بسیاری از احادیث اجتماعی را از این منابع در بحارالانوار خود نیاورده (حالا یا به خاطر ذوق و نظر خاص ایشان در اجتماعیات بوده یا به احتمال دیگر به خاطر شرایط اجتماعی حاکم بر آن زمان بوده). علیایحال جناب ریشهری این احادیث اجتماعی مندرج در این منابع معتبر را در میزان الحکمه میآورد و این میشود امتیازی دیگر برای این کتاب ارزشمند.
از کتابها و شخصیتهایی که خیلی دلم میسوزد چرا یک کارگردان باشعور نمیسازدش، چه سریالی چه سینمایی (و بیشتر به نظرم سریالی) «خاطرات احمد احمد» است. بس که این خاطرات فراز و نشیب دارند، ملموس و جزئی و دقیق و صادقانه روایت شدهاند و عمیقا دراماتیکاند.
زندگی احمد احمد یک زندگی عادی نبوده. خودش هم. ما چنین زندگیهای شگفت و آدمهای بزرگی را در تاریخ همین امروز خودمان داریم _کنارمان دارند نفس میکشند_ و باز میخواهیم با تخیلهای قد کوتاه شخصی، آثاری شعاری و سطحی درباره تاریخ و انقلاب بسازیم؛ آثاری که بیشتر از اینکه برگرفته از واقعیت باشند، برداشتی ضعیف از آثار داستانی یا تلویزیونی قبلی خود هستند.
فقط یکی از نکات مهم این کتاب این است:
احمد کسی نبوده که از اول تا آخر فقط عضو یک جریان بوده باشد، او در بین گروههای مختلف مبارزه و با جهانبینیهای گوناگون و متضاد زندگی کرده، برای بسیاریشان قابل احترام بوده و از همهشان روایتهای دست اول ارائه کرده: حزب ملل، انجمن حجتیه، حزب الله، سازمان مجاهدین و ...
کتاب خاطرات احمد احمد از پرفروشترین و محبوبترین آثار در زمینه روایت تاریخ انقلاب است و از این نظر در کنار آثاری چون کتابهای خاطرات مرضیه حدیدچی و عزت شاهی قرار میگیرد. (نگارش هر سه کتاب از سوی انتشارات سوره مهر به جناب محسن کاظمی سپرده شده است).
در مطالب پیشین گفتم به نظرم بهترین کتابها برای پاسخ به این پرسش که «چرا انقلاب شد»، «در خدمت و خیانت روشنفکران» آل احمد و «انقلاب تصورناپذیر در ایران» کورزمن است برای کسانی که هیچ زمینه ذهنی و طرفداری نسبتی به هیچ جهانبینیای ندارند. اما برای کسانی که باورهای انقلابی یا مذهبی دارند و دستکم به اسلام بدبین نیستند، بهترین کتابها چنین کتابهاییاند. کتابهایی که تجربۀ عینی و مستقیم دلیرترین مبارزان علیه رژیم پهلوی را بیکموکاست روایت کردهاند. و این میان کتاب احمداحمد از بهترینهاست.
توفیق داشتهام و طی سالها به علل گوناگون خدمت بسیاری از مبارزان دوران ستمشاهی رسیدهام. بعضی را با شناخت کامل و بعضی را با شناخت کم. آقای احمد کسی بود که با شناخت کم محضرش رسیدم ۱۱سال پیش، در اوج شلوغیهای ۸۸. با اینحال تاثیری که عظمت شخصیت این مرد و آزادگی و شرافت و صداقتش در من گذاشته هنوزکههنوز است باقیست و ایشان را برای من با بیشتر مبارزان (که همه عزیز و بزرگوارند) متمایز میکند.
خلاصه که بهمن ماه را دریابیم، برای خواندن از بزرگترین انقلاب تاریخ معاصر.
.
چهار تا محمد تقی مصباح یزدی داریم. که با هم متفاوتاند. غرض من توجه به چهارمین چهره است که مغفولتر است.
یکی مصباح فیلسوف است. که جایگاهش غیرقابل انکار است برای دوست و دشمنش. چه تسلط علمی ایشان بر متون فلسفی در مقام یک فلسفهدان و چه تمحض استدلالیشان در مسائل فلسفی در مقام یک فیلسوف، امروز دستکم در تمام سرزمینهای اسلامی رقیبی نداشت. قبلا هم گفتهام وجوه شخصیتهای ذووجوه و همهچیزدانی مثل مرحوم علامه طباطبایی، در یکی از شاگردانشان بیشتر جلوهگر شده؛ اینمیان بهترین شاگرد علامه در فلسفه و کلام، شهید مطهری و مرحوم مصباح بودند. این بود که هرکس میخواست در حوزه یا دانشگاه فلسفه اسلامی را بهطور جدی دنبال کند ناگزیر بود از مراجعه به آثار یا شرکت در کرسی درس ایشان؛ در هر منبع مطالعاتی فلسفه اسلامی کتابی از ایشان حضور دارد، هر فتنۀ فلسفی که برمیخاست یا از درس ایشان و شاگردانشان بود یا به سمتشان! و هر شبهۀ کلامی تازه را اول از ایشان میپرسیدند. همین تمحض و قدرت فلسفی بود که باعث میشد که مرحوم مصباح هیچ مناظرهای را رد نکنند و برخلاف مخالفانشان هم اصرار داشته باشند مناظرهها پخش زنده تلویزیونی داشته باشند. حقیقتا هم هیچکدام از مخالفان و حریفان جناب مصباح، چه در عالم سیاست چه در عالم فلسفه، حریف دانش ایشان نبودند. زینرو ایشان آبروی حوزه علمیه قم و از مهمترین دلائل پیشرفت این حوزه در مقایسه با دیگر حوزهها بودند.
یکی مصباح فقیه است. این مصباح فاقد ادعا اما سرشار از عمل است. ایشان نه ادعای مرجعیت کردند، نه دستار به عظمت فقیهان امروز بستند نه محاسن به بلندی ایشان گذاشتند، اما از نظر علمی از قدیمیترین شاگردان آیت الله بروجردی و فقهای بزرگی چون امام خمینی و آیتالله اراکی بودند و تبحرشان در فقه کمتر از تبحرشان در فلسفه نبود، و از نظر عملی بیشتر از بسیاری از فقهای مدعی فقاهت، غیرت دینی و شیعی داشتند و از حریم دیانت و فقاهت دفاع کردند. حالا یکوقت بحث نقد نظریه ولایت فقیه و قیام علیه حکومت اسلامی بود، آقایان معظم و عظمای صاحب طول محاسن و دستار و کثرت مقلد، بهظاهر حق داشتند ادعا کنند «حکومت خودشان است، خودشان دفاع کنند»، اما وقتی کار بالاتر رفت و به تردید در وحی و کلاماللهبودن قرآن کریم و نفی علم و عصمت انبیا و اولیا (علیهم السلام) رسید هم باز همان شاگردان مبارز و مبرز امام و علامه و همین مصباحها و جوادیآملیها بودند که دست به قلم بردند با دقت علمی شبهات را پاسخ گفتند، نه حضرات مدعی پرطمطراق مکتب جعفری و فقه اهل بیت (ع).
یکی مصباح سیاست ورز است. این وجه ایشان خود دو فصل دارد، فصل اول شامل ورود ایشان به کلیات است و برخاسته از غیرت علمی و غیرت دینی توامانشان بود و نیز شاگردی و فهم مکتب امام خمینی، که این وجه را هر دوستدار انقلاب اسلامی ستایش میکند؛ یک فصل اما ورود ایشان به جزئیات مسائل روزمره سیاسی است، که الآن از آن در میگذرم، چون اولا این فصل جای دقائق علمی نیست و جای سلائق سیاسی است و هرکسی با دیدگاه خودش موضوع را بررسی میکند، ثانیا الآن وقت مناسب پرداختن به این بخش نیست (و اتفاقا اکثرا فقط از همین بخش مینویسند، چه له چه علیه!). اصلا این مصباح سوم تاحدی حجاب دیگر وجوه شخصیتی ایشان شده و باعث شده بسیاری ایشان را کمتر از آنچه بودند و بسیاری ایشان را بیش از آنچه هستند روایت کنند (حبا اَو بغضا!).
یکی هم مصباح اهل عرفان و اخلاق و معنویت است. این مصباح اساسا مصباح دیگری است که کمتر مورد توجه همگان است. این مصباح از مهمترین و نزدیکترین شاگردان عارف بزرگ روزگار ما مرحوم آیت الله بهجت بود. این مصباح دروغ نمیگفت. بسیار مهذب و اهل مراقبه بود. البته معصوم نبود که اشتباه نکند، عقل کل هم نبود، اما در همان عقیدهای که پیدا میکرد، چه در فلسفه چه در سیاست صادق بود، و این فضل دیگر او در کنار فضل علمی بر بخشی از مخالفان و دشمنانش بود که عموما اهل تزویر و سیاستبازی بودند. این آیتالله مصباح جلسات اخلاق گرمی داشتند و کتابهای بسیاری با موضوع نکات تربیتی، اخلاقی و عرفانی نوشته بودند. موضوع این کتابها گرچه اخلاق و سلوک بود، ولی نویسنده با دقت فلسفی این مباحث را مطرح میکردند. از جمله کتابی که در سنین کم خوانده بودم از ایشان با نام زیبای «منک و بک و لک و الیک» که هرچه گشتم در کتابخانهام نیافتمش تا تورقی کنم و بتوانم معرفیاش کنم (طرح جلدش هم حتی در اینترنت نبود). یکی «یاد او» است که درباب مفهوم «ذکر» است، یکی «آیین پرواز» است که برای مخاطب نوجوان و جوان نوشته شده و یکی «خودشناسی برای خودسازی» است.
درباب معرفت نفس و خودشناسی کتاب و سخنرانی فراوان است، ولی «خودشناسی برای خودسازی» واقعا متفاوت است. از آن کتابها نیست که با نثر ادبی و چند بیت مولوی و چند سطر موعظه نوشته شده باشد. کتاب با همان دقت فلسفی و علمی که عرض کردم نوشتهشده و مشخص است نویسنده یک فلسفه اخلاق دان است. من خودم این میزان عقلگرایی و روشمندی را در امور عرفانی و معنوی نمیپسندم ولی خواندن چنین کتابهایی هم برای همۀ ما لازم است، مخصوصا که در معرض انبوهی لفاظی و محتواهای کاملا بیمبنا، سطحی، نابخردانه و حتی دروغین در امور اخلاقی و عرفانی هستیم. این آثار کمک میکنند انسان با بینش و شعور بیشتری به این امور توجه کند و از ظاهربینی و سطحیبودن فاصله بگیرد. «خودشناسی برای خودسازی» گرچه اثر هلوبروتوگلویی نیست و باید با دقت و تأنی خوانده شود، اما حجیم هم نیست، فقط ۱۲۸ صفحه است، و میتواند یک سفر خردورزانه باشد برای خواننده به درون خویش تا او را به تماشای منظرهای از آغاز و انجام زندگی روحی خود ببرد
موضوع انشا: معرفی کتاب به مناسبت سالروز تولد سهراب سپهری
یک کتاب دارد زندهیاد سید حسن حسینی کلا صدوپنجاه صفحه است یعنی یکروزه میشود آن را خواند به نام «بیدل سپهری و سبک هندی». طرح جلد اولیهاش هم کار مرحوم فوزی تهرانی است. کتاب بیشتر درباره بیدل دهلوی است تا سهراب سپهری. اما دلایلی در کار است که بنده خدمت شما در چنین روزی معرفیاش میکنم.
یکی اینکه خوانندگان شعر بیدل بسیار محدودند و گمان میکنم اکثرا این کتاب را خواندهاند، چون از اولین و مهمترین منابع پژوهشی برای شناخت شعر بیدل است و در نتیجه روز بیدل خیلی رو میخواهد آدم معرفیاش کند. برعکس، خوانندگان شعر سپهری گسترۀ شگرفی دارند و احتمالا اکثرشان چنین چیزی را نخواندهاند.
دوم بهخاطر فوقالعاده خاصبودن شعر بیدل و فوقالعاده مردمپسندبودن شعر سهراب، آثار پژوهشی درمورد اولی با کمیت اندک _و عموما_ با کیفیت بالا هستند اما درمورد دومی با کمیت فراوان _و عموما_ کیفیت اندک. ما بسیار کتاب پژوهشی زرد و کمعمق داریم درباره سپهری، چون بازارش و اقتصادش قدرتمند است. اما کتاب حسینی یک کتاب اصیل و ارزشمند است، واقعا حرفی تازه درباره سپهری مطرح کرده است و مخاطب شعر سپهری پس از مطالعه آن با دقت و لذت بیشتری شعرهای سهراب را میخواند و میفهمد. حرفی که در بسیاری از آثار پژوهشی پس از خود تکرار و تثبیت شده، از جمله دو فصل مفصل کتاب «بلاغت تصویر» محمود فتوحی اگر نگوییم رونویسی، تقریر و تفصیل کتاب حسینی و در ادامه آن است و گمانم ارجاعکی هم داده به منبع اصلی.
سوم اینکه نثر حسینی بسیار نثر جذابی است. نثر زیبای نیمه علمی نیمه ژورنالیستی و به تعبیر بنده جستارآمیز است که هر مخاطب دوستدار ادبیاتی میتواند از آن بهره ببرد و با آن کیف کند. جدا از اینکه حس میکنم. کلا سعیشده اثر لذتبخش نوشته شود، یعنی مسیری که حسینی برای این کتاب در نظر گرفته از بر و بیابان نمیگذرد، از جنگل و آبشار میگذرد و از نظر محتوا هم مخاطب با این کتاب التذاذ ادبی را تجربه میکند. پس نتیجه میشود: یک کتاب پژوهشی و در عینحال، حال خوبکن!
همین دیگه
امروز روز درگذشت مردی است که از مصادیقِ واقعی آن شعر سنایی و مولوی است: «مرگ چنان خواجه نه کاری است خرد». دربارۀ این مرد باشکوه و آن مرگ باشکوه خیلی حرفها دوست دارم بزنم، اما فعلا بسنده میکنم به معرفی یک کتاب مهمش، برای همۀ کسانی که میخواهند بدانند «ایران چه بود» و «ما که هستیم».
تصور و نتیجۀ پژوهش من این است: صفحات این کتاب با خون و عشق آمیخته است. چه انگیزۀ نگارشش و چه سرنوشتش. من فکر میکنم آل احمد با آن آتش درونی و عشق عجیبش به مردم خویش، جانش را بر سر نگارش و انتشار این کتاب قمار کرد تا میراث و معرفتی را برای من و شما بهجا بگذارد.
درخدمت و خیانت روشنفکران به نظرم مغفولماندهترین و مهمترین کتاب جاودانیاد جلال آل احمد است. جد از اینکه از دقیقترین، بیطرفانهترین و صادقانهترین آثاری است که در تحلیل وضعیت ایران معاصر و ایران در عصر پهلوی نوشته شده است. این کتاب را جز فردی که در عین نبوغ فکری و دانش گسترده، شهامت و سلامت شخصی فوقالعاده داشته باشد نمیتوانست بنویسد.
چرا مغفولماندهترین: طرح کتاب در دیماه ۱۳۴۲ و به تعبیر خود آل احمد «به انگیزۀ خونی که در ۱۵خرداد ۱۳۴۲ از مردم تهران ریخته شد و روشنفکران در مقابلش دستهای خود را به بیاعتنایی شستند» ریخته شده است. یکسال بعد کتاب کامل میشود، سهسال بعد (۱۳۴۵) رضا براهنی دوفصلش را در مجله جهان نو منتشر میکند، پنجسال بعد (۱۳۴۷) کتاب تازه فرصت انتشاری محدود مییابد (یعنی یکسال پیش از مرگ مشکوک نویسنده)، اما به سرعت جمع میشود و تازه ۱۶سال بعد در ۱۳۵۸ (دهسال پس از مرگِ مشکوک آلاحمد و یکسال پس از پیروزی انقلاب) بهطور رسمی منتشر میشود. محتوای این کتاب بهنظر من از براهینِ قطعی این مبحث است: جلال آل احمد به مرگ طبیعی از دنیا نرفته است.
چرا مهمترین: نگفتم زیباترین، یعنی نخواستم مقایسهای با آثار داستانی آلاحمد کنم. میدانیم که بخش مهمی از تالیفات و کتابهای جلال آل احمد از جنس جستار و مقاله و نظریات فرهنگی و اجتماعی او هستند که محبوبترین و تاثیرگذارترینش غرب زدگی است. در داوری بنده، «غربزدگی» با آنهمه اهمیت تاریخی و عظمت فرهنگی در مقابل این کتاب یک نوشتار ژورنالیستی و احساساتی معمولی است. «در خدمت و خیانت روشنفکران» پایاننامۀ دکترای فکر و فرهنگ و اندیشۀ جلال است (هرچند میدانم با استفاده از مشترک لفظی «پایاننامه» دارم به جلال توهین میکنم). «در خدمت و خیانت روشنفکران» کتاب جامع علمی پژوهشی آل احمد است (هرچند با تعبیر سخیف امروزی و مصادیق مبتذل «کتاب علمی پژوهشی» توهین مجددی را مرتکب شدم!). موضوع کتاب بسیار مهم و جذاب است، نثر جلال مثل همیشه بسیار لذتبخش و قدرتمند است و در کنار این دو مولفه، او پژوهشی گسترده و علمی و مستند را پایۀ تحلیلهای خودش قرار داده است. نکتۀ دیگر این است که کتاب واقعا اثری چندمنظوره و چندجانبه است. هم تاریخ، هم سیاست، هم فرهنگ، هم فلسفه، هم جامعهشناسی، هم مردمشناسی، هم ایرانشناسی. هم تاریخ انتقادی روشنفکری در ایران و جهان است. هم تاریخ تفکر و و اندیشه و سیاست و فرهنگ. هم مقایسۀ سیر سیاست و تفکر در ایران کهن و ایران معاصر است. هم تاریخ تفکرات و تحولات فکری در غرب آسیا و مشرقزمین و هم چراغ راه آینده.
گفتم این کتاب مهمتراز غربزدگی است، چون هم علمیتر و پژوهشیتر است، هم صریحتر و شجاعانهتر. اما تأکید میکنم خواننده بهتر است از آثار جلال دستکم غربزدگی را آنهم با توجه به شرایط روزگار نگارش خوانده باشد. چهبسا بشود گفت غربزدگی مقدمۀ این کتاب است. جلال هم چندبار اینجا به کتاب پیشین خود ارجاع میدهد.
نگفتم، دقت کنید، نگفتم با تمام حرفها و تحلیلهای آل احمد در این کتاب موافقم (مخصوصا با محدودیتهای اطلاعاتی و ارتباطاتی آنزمان میتوان به نویسنده به خاطر بعضی نواقص حق داد). اما گفتم این کتاب با صداقت و عمق و دانش بسیار گستردهای نوشته شده است. آنهم برای «ما». پس قطعا ارزش خواندن دارد!
حسن صنوبری
امروز روز دحو الارض است. روزی که بسیار دریاها خشک شدند تا زمین از پای کعبه گسترانیده شود. روزی که ابراهیمِ خلیلالله و مسیح کلمةالله (علیهما السلام) به زمین پاگذاشتند و روزی که مهدی موعود (سلام الله علیه) در زمین و در کنار کعبه ظهور میکند. روزی که هر مسلمان لحظهای از حال منقطع میشود و پیش و پس خویش را مینگرد. از قلۀ این روز بلند، مبدأ و مقصد تاریخ بشر و آیین یکتاپرستان پیداست. از عصر پیشامحمدی تا عصر پسامهدوی. از کعبه که نقطهٔ آغاز ماجرا بود، از ابراهیم که آغازگر اصلی ماجرا بود، از عیسی که بشارتدهندهٔ این خط نورانی بود و از مهدی ( علیهالسلام ) که تمامکنندهٔ آن است.
پس از پیامبر اسلام (صل الله علیه و آله ) هیچ پیامبری قدر و منزلت حضرت ابراهیم (علی نبینا و آله سلام) را ندارد. ابراهیم یکی از پنج پیامبر اولوالعزم و یگانه پیامبری است که در قرآن کریم به مقام امامتش تصریح شده. پیامبر ما پیروی دین ابراهیم بود و احیاکنندهٔ مسیرش. امام اول ما و پیشوای مذهب ما امیرالمومنین (علیه السلام) استجابت دعای حضرت ابراهیم است: «و جعلنا لهم لسان صدق علیّا». حج ما حج ابراهیمی است. فهم کامل اسلام و دینداری موحدانه بیعنایت به حضرت ابراهیم، مقامش و ماجراهایش محقق نمیشود.
بزرگشدن در فضای برنامهها و مجالس و آموزهها و کلاسها و هیئات مرسوم جامعه عموما ما و فرزندانمان را از توجه به این پیشینهها دور میکند. پس چه بهتر که در همان کودکی و نوجوانی نام و نشان این مرد بزرگ در کتابها و انیمیشنها پیش چشم کودک مسلمان قرار بگیرد، تا کتاب اسلام را از میانه کتاب نه، که از آغاز باز کند.
این کتاب داستان که تصویرش را میبینید درمجموع کتاب خوبی است برای کودکان و نوجوانان، با نامی بسیار دوستداشتنی، تصویرگری و گرافیک فوقالعاده و داستان روان، شیرین و قابل فهم برای سنین کم. البته که داستان میتوانست بهتر و خلاقانهتر و عمیقتر باشد، ولی تا همینجا هم خوب است به عنوان هدیهای که شما به مناسبت روز میلاد یکی از شگرفترین و بزرگترین انسانهای تاریخ بشر و دوست خوب خدا حضرت ابراهیم (علیه السلام) به یک کودک یا نوجوان عزیزتان بدهید.
چرا بیشتر کارهایی که درمورد حجاب میبینیم مزخرفاند؟ شعاری و بینمکاند؟ حرصدرآر و توهینبهشعورِمخاطباند؟ از تصاویری که در سطح شهر و دیوار ادارات و اماکن میبینیم، تا کتابها و کلیپها. از آن پوستر قدیمی موهن شکلات و مگس تا این بنری که امروز دیدم جلوی خانه هنرمندان زدند و مثلا تا حدی پیشرفتهتر بود (اما برای آن محیط همچنان افتضاح). از شعرهایی که شاعران دربوداغانی مثل من میگویند تا مستندی که حضرت شهریار بحرانی ساخت (و پارسال در صفحهام مفصلا تنشان را صابون کشیدم).
اما چرا اینطور میشود؟
من فکر میکنم علت اصلی این است: بیشتر متولیان چنین اموری، بیشتر مسئولان فرهنگی و حتی خود ما فعالان فرهنگی، به کارهایی که میکنیم فکر نمیکنیم. طبق تقویم و مناسبت، طبق آییننامه و مقررات، طبق دستور و فرمایش، طبق عرفهای اجتماعی و هنجارهای سنتی، طبق سنتوات گذشته و سنن ماضیه، طبق معمول و طبق معمول و طبق معمول کار خود را انجام میدهیم. نه طبق معقول. اگر یاد بگیریم طبق معمولهایمان را طبق معقول کنیم، اگر یاد بگیریم ربات نباشیم و انسان باشیم، یعنی فکر کنیم برای انجام هرکاری، یعنی پرسش داشته باشیم قبل از پاسخ، نتیجه خیلی فرق میکند. علت شکستهای ما این است که کارهای خوب و مأموریتهای الهی را هم با جهالت و لجاجت انجام میدهیم. در حالیکه در ذات و صفات و تصمیماتِ خدای خوبیآفرین و آمر به معروف، جهالت و لجاجت راه ندارد. حجاب ذاتا نمیتواند امر زشت و نامطلوبی باشد؛ چون خدایی که زیبایی و خیر مطلق است آن را از ما خواسته.
دیروز روز حجاب و عفاف بود، چندروز پیشترش هم روز ادبیات کودک و نوجوان. من این دوروز را یککاسه میکنم و کتاب لینالونا را به شما معرفی میکنم. خانم کلر ژوبرت نویسندۀ فرانسوی به باور من از بهترین داستاننویسان و تصویرگران حوزۀ ادبیات کودک و نوجوان امروز است. او ابتدا مسیحی بوده و داستان مفصلی دارد مسلمانشدنش، به ایرانآمدنش و... تا جایی که یادم هست در مصاحبهای که همسرم چندسال پیش با ایشان داشت گفتهبودند دشواریهای بسیاری را برای داشتن حجاب متحمل شدهاند، به خاطر دید منفی آن زمان مردم فرانسه به مسلمانها.
بااینحال لینالونایی که این هنرمند خاص ۵سال پیش نوشت و کشید و در بازار مریض کتاب ایران منتشر کرد، بیشک یکی از بهترین کتابها با موضوع حجاب ویژهٔ مخاطب کودک و نوجوان شد. کتابی که میتواند هدیهای جالب برای دخترخانمهای کودکونوجوان خانوادهمان باشد. علت ساده است: ژوبرت کتابش را طبق معمول ننوشته. او سعی کرده رها از لجاجتها و جهالتهای بشری هنگام آفرینش این اثر خود را به مبدأ آفرینش نزدیک کند.
رزا منتظمی (فاطمه بحرینی) کتاب هنر آشپزی را در سال ۱۳۴۳ نوشت. این کتاب تا سالهای سال پادشاه بلامنازع آشپزخانهها بود. بیش از ۵۰بار تجدید چاپ شد و بیش از یک میلیون نسخه فروش رفت. زمان جنگ که قحطی کاغذ بود کتاب را با سهمیه و «دفترچه بسیج اقتصادی» میفروختند که در بازار سیاه فروش نرود. مادر من هم یکی داشت؛ آنقدر ازش استفاده کرده بود که مجبور شده بودیم ببریم صحافی کنیم و جلدی نو برایش فراهم کنیم. یادم نمیرود کودکیهایم را که اگر کار خوبی میکردم مادرم اجازه میداد این کتاب را تورق کنم و عکسهای زیبا و دستنیافتنی فرنگیاش را ببینم. غذاهایی که وقتی بزرگتر شدم و به دستور پختشان توجه کردم دیدم بیش از اینکه خوشمزه باشند خوشگلاند!
بگذریم. خدا خانم بحرینی را بیامرزد. اما نجف دریابندری با همکاری همسرش چهلوچندسال بعد از انتشار نخست کتاب خانم منتظمی، با نگارش و انتشار «کتاب مستطاب آشپزی از سیر تا پیاز» نسخۀ «هنر آشپزی» و انبوه کتابهای مشابه تالیفی و ترجمهای را در هم پیچید. حق هم همین بود، منتظمی دوسال برای کتابش زحمت کشیده بود و دریابندری هشت سال (آنهم با کمک فهیمه راستکار)؛ منتظمی کارش را از پشت میز کلاس آشپزی شروع کرده بود و دریابندری از پشت میلههای زندان رژیم پهلوی.
کتاب دریابندری فقط یک کتاب آشپزی نیست، فقط یک مانیفست برای یادگیری آشپزی در دوران مدرن و پسامدرن نیست، فقط یک عاشقانه و عشقبازی با آشپزی به مثابه هنر نیست، بلکه یک دانشگاه آشپزی مکتوب است. مقدمۀ عالمانهای که دریابندری بر این کتاب نوشته عمق نگاه و روشمندی پژوهش او را نشان میدهد. جدا از جامعیت فوقالعادهاش، یا نگاه انسانیاش، یا نگرش هویتی و و ملیاش، یا نثر شوخ و شیرین و ارزشمندش.
امروز در ایران چیزی به عنوان دانشگاه آشپزی نداریم، حتی دانشکده آشپزی هم. در دنیا هم یا نیست یا خیلی کم است. اما این کتاب میتواند تا حد زیادی مبنای علمی تاسیس چنان دانشگاهی باشد. (دانشگاهی که به نظر من لازم و ارزشمند است و اگر خودم پادشاه کشوری دور بودم تاسیسش میکردم!) زینرو گرچه دریابندری با ترجمههای خوبش چهرهای محترم برای جامعه روشنفکری فارسیزبان بود، اما با این کتاب به چهرهای ماندگار برای جامعه، فرهنگ و تمدن ایرانی بدل شد.
نکتۀ دیگر این است که دریابندری با کتاب مستطاب آشپزی این امکان را برای ما فراهم کرد که بعد سالها بیتردید و نگرانی، یک هدیۀ عالی به مادرهایمان بدهیم. هدیهای که مطمئنیم خوشحالشان میکند، که مطمئنیم به کارشان میآید و روسفیدمان میکند پیش مادر. (سالهای بعد در دوران نامزدیام برای تکمیل جهازیه همسرم برای او هم خریدم .(زینرو مطمئنم این کتاب با چنین ارزشمندی فرهنگی و ویژگیهای منحصر به فردی ، در چنین روزهایی دستگیر نویسندهاش خواهد بود، جدا از اینکه بسیاری از مخاطبان مذهبیاش نیز برایش فاتحه میخوانند و طلب مغفرت میکنند.
این روزها که خیابانهای آمریکا یکییکی تسخیر میشوند خواندن کتابی که هشتسال پیش با چنین موضوعی منتشر شده جالب است. دقیقا یک ماه پیش بود که جورج فلوید زیر فشار زانوی پلیس آمریکا خفه شد و مرگش یکی از بزرگترین تظاهرات اعتراضی چند دهه اخیر را در آمریکا رقم زد. آخرین اخبار امروز از آمریکا وضعیت آماده باش در واشنگتندیسی، اسقرار نیروهای گارد ملی در این ایالت، رد شدن طرح اصلاح پلیس در سنا و برداشتن روسری با زور از سر یک دختر مسلمان توسط پلیس ایالت میامی در جریان اعتراضات خیابانی است.
تسخیر خیابان های آمریکا (۲۰۱۲) برای ما روشن میکند آمریکا در یک وضعیت اتفاقی یا یک بحران گذرا به سر نمیبرد. اینجا در بین سخنان و نوشتههای نوآم چامسکی یکی از بزرگترین فیلسوفان امروز غرب که دستکم شناختش از جهان غربی و به ویژه سرزمین آمریکا شاید بیش از هرکس دیگری است، درمییابیم بحرانهای درونی جامعه آمریکا به بیشترین میزان خود رسیده. کشوری که با ادعای نجات حقوق بشر به کشورهای دیگر حمله نظامی میکند در کشور خود بیشترین بحران های نژادپرستی و حقوق بشری را دارد.
خواندن این کتاب هم برای فهمیدن باطن آمریکا از پس ظاهر هالیوودی و آرمانیش و دانستن زمینههای وضعیت اخیرش مفید است، هم از جهت تذکری برای خودمان، که کدام خصلتهایمان آمریکایی است و باید مقابلشان بایستیم.
اینجا ده برش از کتاب را برایتان مینویسم {جملات داخل گیومه از چامسکی و کلمات داخل کروشه از من است به عنوان هشتگ مرتبط}:
۱. «مردم بومی آمریکا در این کشور هیچ حقی ندارند. در قانون اساسی آمریکا ردهبندی موجوداتی به نام «سه پنجم انسان» برای جمعیت به بردگی گرفته شده وجود دارد. آنان اشخاص مدنی به حساب نمیآیند» {جرج فلوید + سیاه پوستان + سرخ پوستان}
۲. «آمریکا تنها کشور جهان است که نه تنها هیچ اقدام سازندهای برای حفظ محیط زیست انجام نمی دهد، بلکه سعی میکند دیگر گروهها را نیز از یاری رساندن به بحران محیط زیست باز دارد»
۳. «عملا میشود کسری بودجه را از بین برد، به شرطی که آمریکا دنبال یک سیستم بهداشت و درمانی که در سایر کشورهای صنعتی جهان هست باشد (کف زدنهای مردم)» {کرونا}
۴. «درآمد اکثر مردم رو به نزول است، عواید سیر نزولی داشته و ساعات کار رو به افزایش بوده. این یک بدبختی جهان سومی نیست، اتفاقی است که قرار نبود در درون یک جامعه ثروتمند رخ بدهد. ثروتمندترین کشور جهان با ثروتهای زیاد که مردم شاهدش هستند ولی اثری از آن در جیبهایشان وجود ندارد» {صدای آمریکا!}
۵. «طی ۱۵۰ سال تلاشهای فراوان شد تا روحیه جدید قرن را در میان مردم جا بیاندازند. روحیهای که میگوید: "ثروت به دست آور و به جز خود همه را به فراموشی بسپار"» {اخلاق آمریکایی، انسان سکولار، کرونا}
۶. «در آمریکا شرایط چنان است که حتی در درون کنگره اگر کسی پستی و مقامی را میطلبد باید آن را بخرد. پیش از این کمیتهای بود که بر مبنای قابلیتهای فرد، از جمله ارشدیت، خدمت و غیره به آنها جایگاهی میداد. اینک هر جایگاهی را که میخواهید باید پولش را بدهید.» {دموکراسی}
۷. «این یک اقتصاد محافظتشده نیست، بلکه یک نظام مالی قمارخانهای مانند کازینو است که در آن ۹۹درصد جامعه که مردمی قدرتمند و پولدار نیستند پیوسته آسیب میبینند.» {ترامپ قمارباز!}
۸. «طبقات حاکم این را درک کردند که دیگر نمیتوانند با توسل به زور مردم را کنترل کنند... آنها بر این باورند که باید تاکتیکهایشان را برای کنترل باورها عوض کنند و نه اینکه به چوبزدن اکتفا کنند... باید نگرشها و باورها را کنترل کرد و این زمانی است که صنعت روابط اجتماعی و مردمی شروع میشود. این کار در آمریکا و انگلستان شروع شد، کشورهای آزادی که شما برای کنترل باورها و نگرشها حتما باید صنعت عمدهای داشته باشید برای هدایتکردن مردم به سوی مصرف، انفعال، بیعلاقگی، حواس پرتی و همه چیزهایی که خودتان بهتر می دانید چیست.» {اینستاگرام}
۹. «آنها مخالف کمکهای رفاهیاند اما هزینه و خرج های زیادی برای همسر و فرزندان خود می کنند» {آقازادههای فاسد + مدیران فاسد}
و البته چامسکی در پایان این را هم میگوید:
۱۰. «امیدوار بودن در زمان بد به معنا و مفهوم رمانتیک بودن احمقانه نیست بلکه مبتنی بر واقعیت است که نشان میدهد تاریخ بشر تنها تاریخ ظلم ستم نبوده، بلکه صفحاتی از شفقت ایثار تشویق و مهربانی ها نیز داشته است» {عدالت طلبی غیربیمارگون}
پن: کتاب را با ترجمه ضیاءالدین خسروشاهی خواندم که اگر ترجمه بهتر و ویراستهتری بود با خیال راحت میتوانستم به دیگران هدیهاش بدم
«من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا».
سورۀ احزاب | آیۀ ۳۳
امروز سالروز شهادت یک «چریک خیرهسر» است. این تعبیر شهید چمران است درباره خودش، در همین کتابی که میخواهم امروز معرفی کنم خدمت شما.
اگر قرار باشد از میان تمام کتابهایی که از دکتر مصطفی چمران در دسترس است یک کتاب را انتخاب کنیم برای آشنایی با چمران و آغاز چمرانخوانی به نظر من آن کتاب همین است: «رقصی چنین میانه میدانم آرزوست».
یک ویژگی این کتاب برای چنین انتخابی این است که حجم بسیار اندکی دارد. کلش حدود پنجاه و چهار صفحه است. تازه بخشیش هم مقدمه و موخره و توضیح گردآورنده است. ویژگی دوم هم این است که چمران در این نوشتار و گفتار، دو بُعد مهم شخصیتیاش یعنی توان نظامی بالا و نگاه عارفانۀ عمیق خود را بروز داده است. «رقصی چنین میانۀ میدانم آرزوست» روایت یک نبرد است، نبرد توامان یک عارف با سیاهیهای بیرون و درون.
چمران پایهگذار نوالگو و تازهاسطورهای به نام «چریک عارف» در فرهنگ و تمدن ایرانی است که تا سالهای سال خود تنها مصداق روشن و بارزش در ذهنیت عموم مردم بود. اسطوره، مفهوم و معنای بلندی که امروز رقیب قدرتمند و مصداق بارزش سردار شهید سلیمانی است و بهنظرم میرسد اگر سبک زندگی و مشی فردی و اجتماعی خاص و خلافآمد افراد اینچنینی در جامعه فهم و ترویج شود، این اسطورۀ خاص ایرانی اسلامی در آینده نیز مصادیق تازهای به خود میبیند.
ویژگی سوم کتاب نیز ساختار روایتی و داستانوارگی آن است که طبیعتا جذابیت اثر را برای هر مخاطبی بالا میبرد. به این ویژگی که فکر میکنم میبینم واقعا این متن استعداد تصویریشدن و سینماییشدن را دارد و به نظرم نزدیکترین و مناسبترین ژانر برای ادای حق این متن انیمیشن است. تا کی و کجا باشد فرصت و مرد میدانش.
خلاصه که اگر فرصت کردید، بخرید و بخوانید و لذت ببرید و هدیه بدهید و غریبان جهان را هم دعا کنید!
در هر نزاع و تقابلی، طبیعتا طرفین ماجرا خود را محق میدانند و حق معرفی میکنند. در نزاع مسلمانان فلسطینی و یهودیان صهیونیست هم به همین نحو. طبیعتا هم بستگان اولی طرف اولی را میگیرند و هواداران دومی طرف دومی را. بعضیها هم که منافعشان به هیچکدام از طرفین ارتباط خاصی ندارد و نیز حوصلۀ بررسی دقیق ماجرا را ندارند میگویند «یکجوری با هم کنار بیایید! با هم دوست باشید!»
اما برای انسانهای آزاده وشریف اینگونه نیست. حتی اگر منافع و اشتراک خاصی هم با هیچکدام از طرفین نداشته باشند به این فرمایش امیرمومنان معتقند: «حقٌ و باطلٌ و لکلٍ اهلٌ». انسانِ آزاده نمیتواند از کنار اتفاقات مهم به آسانی بگذرد و دوست دارد حق و باطل را از هم بشناسد و موثر باشد.
اما طرفین هر نزاعی، رسانهها و روایتهای رسمی خودشان را دارند. انسان آزاده دل به هرکدام بسپارد میتواند با آنها همراه شود، چون انسانِ آزاده اگرچه آزاده است، لزوما نابغه نیست!
اینجاست که اهمیت روایتهای غیررسمی، بیطرفانه و البته صادقانه روشن میشود.
«سفر به ولایت عزرائیل» همین روایت صادقانه و بیطرفانه و غیر رسمی از ابتدای نزاع دو مفهوم فلسطین و اسرائیل است. برای اثبات این مهم توجه به چند نکته ضروری است:
۱. پیش از انقلاب هیچ اراده و جبهۀ قدرتمندی در ایران علیه اسرائیل وجود نداشت. شاه یک جمله عوامفریبانه به نفع فلسطینیها گفته بود اما حکومتش دربست دراختیار اسرائیل قرار داشت و جز خودش هرکس کوچکترین انتقادی به اسرائیل میکرد، طرف حسابش ساواک بود (از جمله دایی خودم که اولین زندانش در ۱۳سالگی به جرم نگارش و پخش شعار علیه اسرائیل در بازی ایران و اسرائیل بود).
۲. اسرائیل برخلاف الآن که آشکارترین نماد امپریالیسم و و سوگولی لیبرالیسم و کاپیتالیسم است، در آغاز کار خود وجههای چپ و سوسیالیستی داشت. «کیبوتص» از جمله مظاهر این امر در اسرائیل بود. لذا چپهای ایران هم تا مدتها هوادارش بودند.
۳. «جلال آل احمد» هنگام این سفر و نگارش سفرنامهاش هنوز در کسوت چپها و بیخدایان بود (۱۳۴۳). از طرفی از طرف خود اسرائیلیها به این کشور دعوت شده بود.
۴. کسانی که با زندگی و نویسندگی آلاحمد آشنا باشند میدانند او ذاتا انسانی آزاده و بیپروا بود و در این خصلتها نظیری در تاریخ معاصر ندارد.
زینروست که «سفر به ولایت عزرائیل» هنوز از بهترین کتابها با موضوع نزاع فلسطین و اسرائیل و نیز از سودمندترین روایتها برای چهار گروه «یهودیان»، «مسلمانان»، «ایرانیان» و «اسرائیلیان» است. مخصوصاً اگر بخواهند از آغاز ماجرا سردرآورند.
جناب آقای مجید اسطیری بنده را به چالش معرفی «۸ کتاب داستان محبوب» دعوت کردند. خب ایشان خودشان یک رماننویس و متخصص ادبیات داستانیاند و کتابهایی که معرفی کردند قطعا مغتنم است. من فکرکردم چهکارکنم فهرست من هم کمی مغتنم شود. به ذهنم رسید سری به کتابخانه بزنم و هشت کتابِ «زیبا و لاغر و قانع» انتخاب کنم. یعنی کتابهایی که جدا از زیبایی و اهمیتشان، حجم و قیمت بالایی نداشته باشند و بتوانند در این وضعیت «بیکاریاجباریعمومی» و به تبع آن دشواریهای اقتصادی، به درد آدمهای بیشتری بخورند. از طرفی اگر کتاب را نپسندید هم به نظر میرسد بهخاطر ۸۰صفحه نپسندیدن نمیآیید یقه بنده را بگیرید.
اینها از لاغرترین و دوستداشتنیترین کتابداستانهای کتابخانۀ من هستند، به ترتیبِ حالِ خوب داشتن و قابل توصیهبودن:
1. «جزیره ناشناخته» نوشته ژوزه ساراماگو / ترجمه: محبوبه بدیعی
2. «ابن مشغله» نوشته نادر ابراهیمی
3. «سفر به دور اتاقم» نوشته اگزویه دومستر / ترجمه: احمد پرهیزی
4. «اجازه می فرمایید گاهی خواب شما را ببینم؟» نوشته محمد صالح علا
5 «مردی با کبوتر» نوشته رومن گاری / ترجمه: لیلی گلستان (قبلا مفصل دربابش نوشتهام)
6 « یوزپلنگانی که با من دویدهاند» نوشته بیژن نجدی
7 «یک هلو هزارهلو» نوشته صمد بهرنگی (البته مخاطب اصلیش نوجوانان آن زمان بودند)
8 «سنگی بر گوری» نوشته جلال آل احمد (البته به درد آقایان، آنهم جلالخواندهها و جلالپسندها بیشتر میخورد)
یکی از کتابهای عالی، خواندنی، هدیهدادنی و در عینحال مظلوم و مغفول با موضوع بانوی بانوان هستی حضرت زهرا (سلام الله علیها)، کتاب فاطمه الزهرا ام ابیها اثر علامه امینی است.
یکبار که علامه امینی از نجف به تهران میآیند یکی از شاگردان اهل معنایشان اصرار میکند تا علامه برایش از مقام حضرت زهرا (س) بگویند. این کتاب حاصل آن گفتار است که سالها بعد از درگذشت علامه، نوارش توسط شاعر سرشناس مرحوم حبیب الله چایچیان پیاده میشود.
الغدیر، اثر مشهور علامه با موضوع حضرت امیر (علیه السلام) بیست جلد است و از این جهت بیشتر مورد توجه متخصصان و تاریخپژوهان. اما این کتاب که شاید قرین الغدیر باشد، یک جلد است و بسیار کم حجم. بنابراین برای هدیهدادن هم کتاب خیلی خوبی است.
البته کتابهای خوب درباره حضرت فاطمه (س) بسیارند که به زندگی، سخنان، خصوصیات و اختصاصات حضرت زهرا پرداختهاند. اما علامه امینی در فاطمه الزهرا سراغ بحث ولایت و بهقول خودشان «ولایت کبرا»ی حضرت زهرا رفتهاند. شاید در پاسخ به آن شبهه یا تصور اشتباه عمومی که گمان میکند حضرت زهرا بهخاطر نداشتن مقام امامت، مقامی کمتر از امامان معصوم (علیهم السلام) داشتهاند. همچنین مخاطب با خواندن این کتاب متوجه دقائق و ظرائفی از ولایتِ معصومان، به ویژه پنجتن میشود که در عموم منابر و نوشتهجات خبری از آنان نیست.
نکتۀ دیگر این است که این کتاب کاملا علمی، خبری و اسنادی است و اختصاصی به مخاطب شیعه ندارد و با تمام مسلمانان میتواند گفتگو کند. فصل اول کتاب «فاطمه سلام الله علیها از دیدگاه قرآن» نام دارد که به آیات کتابالله استناد میکند و بخش دوم «فاطمه سلام الله علیها از دیدگاه روایات» که مولف ارجمند با تخصص بالای علمیاش در این حوزه سعی کرده به روایات مقبول برای فریقین (شیعه و سنی) استناد کند و منابع استناد خود را نیز یادآور شود.
«و قال الرسول یا رب إن قومی اتخذوا هذا القرآن مهجورا» سورة فرقان . آیهٔ ۳
همه وقتی پیر میشویم میرویم سراغش. وقتی کار دیگری ازمان برنمیآید. وقتی دندان پلوخوریمان افتاده و بی عینک تهاستکانی جایی را نمیبینیم. به همین خاطر به درد نمیخورد. آن موقع که حواس و ادراکاتمان زورشان به فهم یک متن سادهٔ روزنامهای هم نمیرسد چطوری میخواهیم مهمترین و باعظمتترین کتاب جهان را بخوانیم؟
شاید اصلأ این قرآنخوانشدنهای ما سر پیری و کوری که از روخوانی هم فراتر نمیرود مصداق همان «رب تال القرآن و القرآن یلعنه» باشد.
یکی از چیزهایی که کمتر از حفظ و روخوانی و خوشخوانی قرآن بهمان یاد دادند، خواندن همراه با فهمیدن قرآن است. چه فهم زبان عربی، چه همین خواندن ترجمهٔ قرآن همراه با قرآن. از طرفی اکثر ترجمههای رایج ترجمههایی بد هستند و همین مانع فهم درست ما از قرآن کریم شده است. شاید کار درستی جلوه نکند ولی به نظرم باید اول ترجمههای بد را معرفی کنیم بعد ترجمههای خوب را.
سه ترجمهٔ رایج قرآن که به نظرم خوب نیستند اول ترجمه مرحوم آیتالله الهیقمشهای است. این ترجمه ارزش تاریخی دارد ولی الآن دیگر واقعا ترجمهٔ خوبی به حساب نمیآید، چون آن بزرگوار خیلی بخشها را اصلا ترجمه نکرده، و یا خیلی کلی و به قول خودشان تفسیری ترجمه کرده است. یکی ترجمه آیتالله مکارمشیرازی است که با همه احترامی که برایشان قائلم به نظرم ترجمهشان مخصوصا با آنهمه پرانتز تفسیری راه تامل و تحقیق در بطون قرآن را میبندد و نظر و تشخیص مترجم از تفسیر قرآن را به مخاطب تحمیل میکند. یکی هم ترجمه شیخ حسین انصاریان خطیب توانمند است که به برکت شهرت و محبوبیت ایشان در فن خطابه فراگیر شده.
از این سه ترجمه باید بگذریم و برویم سراغ ترجمههای دیگر مثل ترجمه حسین استادولی، سیدعلی موسویگرمارودی، بهاالدین خرمشاهی، آیتالله مشکینی، طاهره صفارزاده، ابوالفضل بهرامپور و...
حالا اینکه کدام یک از این ترجمهها بهترند و میشود بیشتر از بقیه توصیهشان کرد خودم همیشه شک داشتم و به نظرم هیچ کدام به طور مطلق از دیگری بهتر نبودند هر چند همه از آن سه ترجمه بهتر بودند.
تا این که در سالهای اخیر ترجمهٔ تازهای منتشر شد که به نظرم تا حد زیادی میتواند به اکثر افراد جامعه توصیه شود و اکثر خوانندگان از آن بهره کافی ببرند، آنهم ترجمه همراه با تفسیر مفسر فرهیختهٔ قرآنکریم حجهالاسلام قرائتی است.
این ترجمه یکی از سلیسترین و خواندنیترین ترجمههایی است که از قرآن خواندهام. تفاسیر هم به صورتنکتهنکته ، موجز و کاربردی در حاشیه هر صفحه نوشته شده است و برخلاف بسیاری از نمونههای مشابه (درج تفسیر در حاشیهٔ قرآن) ساز جدایی نمینوازند و به صورت مستقیم به فهم متن کمک میکنند
به نظرم نمایشگاه کتاب یک خوبی داشته باشد همین است که فرصتی داریم تا از کتابهای خوب حرف بزنیم. مخصوصا آنها که کمتر دیده شدهند.
از همین رو سه فهرست کتاب پیشنهادیام برای خرید از نمایشگاه کتاب را در اینستاگرامم به صورت جداگانه منتشر کردم
تا چه در قبول افتد و چه در نظر آید
38سال پیش، هنگام اذان ظهر عاشورای سال 1402قمری، وقتی مرحوم «علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی» داشت مقدمه کتاب «لمعات الحسین» را مینوشت، اثر جامعی مثل دانشنامه امام حسین هنوز نوشته نشده بود.
از این جهت «لمعات لحسین» شد مهمترین کتاب با موضوع سخنان امام حسین (علیه السلام) و مناسب مجالس و محافل آیینی شیعه.
علامه طهرانی درباب انگیزه و چگونه نگارش کتاب در مقدمه آورده است:
« جزوهای که فعلا از نظر خوانندگان ارجمند می گذرد، عین برخی از کلمات حضرت سید الشهداء علیه السلام است که این حقیر با ذکر مدارک، از کتب معتبره نقل کرده ؛ و فقط به ترجمه آن اکتفا شده است و از شرح و بسط خودداری شده ؛ تا آنکه به واسطه ایجاز و اختصار، قابل آن باشد که بر روی پردهها و تابلوها نوشته شده و در مجالس و محافل، در مرآی و منظر حاضرین قرار گیرد و در عین حال به واسطه سادگی قابل استفاده عموم برادران دینی بوده باشد.».
این کتاب با توجه به موضوع ارزشمند، محبوبیت و معنویت مولفش و همچنین علمیت و منابع محکمش برکات فراوانی داشت و به خانههای و هیئتهای بسیاری راه پیدا کرد. مولف هم علیرغم تالیفات فراوانش درباره این کتابش میگفت:
«بهترین کتاب من لمعات الحسین است؛ کتابی که عین عبارات سیدالشهداء را آورده و آن را ترجمه کردم و علت اینکه به رفقا میگویم که کلمات آن را قاب کنید این است که شما کلمات یک امام معصوم را همیشه در جلوی چشمتان داشته باشید».
از قضا آشنایی من هم با این کتاب از همین راه بود. یکی از چیزهایی که از همان نوجوانی هنگام ورود به حسینیه مرحوم «حاج آقا مرتضی تهرانی» نظر مرا جلب میکرد کتیبههای سیاه بسیار زیبایی بود که حسین با آنها تزئین شده بود. کتیبههایی که روی هرکدامش سخنی از امام حسین (ع) به عربی و فارسی نقل شده بود و ذیل همه هم نام کتاب «لمعات الحسین» درج. اولینبار که در قفسههای شلوغ کتابخانه پدریام چشمم به نام این کتاب افتاد نه به اعتبار کتاب و نویسنده و...، به اعتبار کتیبهها کتاب را با احترام برداشتم.
البته که پس از نگارش 16جلد «دانشنامه امام حسین» (اثر ارزشمند آقای محمدی ری شهری) که برای محققان بینظیر است هم، ارزش و اعتبار لمعات الحسین به عنوان یک گزیده جمع و جور خواندنی در جای خود محفوظ است
تبریک به استاد «محمدرضا شرفیخبوشان» ، هم به خاطر دهمین جایزه جلال که برای «بیکتابی» گرفت، هم به خاطر هشتمین جایزه جلال که به «عاشقی به سبک ونگوگ» ندادند و وصالی که از نامزدی فراتر نرفت.
آیا اینکه شرفیخبوشان این جایزه _و ظاهرا مهمترین جایزۀ ادبیات داستانی ایران_ را از آن خود کرده یعنی او رمان خوبی نوشته؟ یکلحظه هم چنین اندیشهای در باور من نیست. معنای این رویداد فقط این است: دهمین دورۀ جایزه جلال در انتخاب برگزیدۀ خود اینبار درست عمل کرده. زیرا، چه بیکتابی این جایزه را میگرفت چه نمیگرفت کتاب شاخص سال بود. شرفیخبوشان چهرۀ جدید، فاخر و درخشان ادبیات داستانی پیشروی ایرانی است. دیگر نمیشود انکارش کرد.
«بیکتابی» با قدرت شگفتانگیزِ «جهانآفرینی»، «خیالانگیزی»، «شاعرانگی»، «تصویرپردازی»، «تاریخشناسی»، «روایت» و «نثر» فوقالعادهاش یک سر و گردن از همنسلان و همقطاران خود در سال 1396 بالاتر ایستاده است. ویژگیهایی که عموما در دیگر رمان موفق او «عاشقی به سبک ونگوگ» نیز حضور داشتند. و تا باد چنین باد.
میگویند این روزها - در پی رونمایی از چهرۀ جدید آمریکا – روزهای وحدت است.
من میگویم، همۀ روزها، روزهای وحدت است. وحدت مختص اوقات مفتضحشدن غربباوران و غربپرستان نیست. در ضرورتِ وحدت ملّی، فرقی بین سال 88 و سال 96 نیست.
گمان میکنم این روزها ، بهجز روزهای وحدت، روزهای یادآوری و پرسش است. روزهای فهمیدن و دانستن و مطالعه. اینروزها باید دوتا کتاب را بخوانیم. یکی ادبی و دیگری فلسفی. یکی کهن، دیگری نو. یکی شرقی و دیگری غربی. اینروزها، روزهای خواندنِ «کلیله و دمنه» جناب «نصرالله منشی» و «منطق اکتشافات علمی» جناب «کارل پوپر» است، تا بعد بفهمیم این کسانی که در سالهای اخیر برای ایران ما و سرنوشت ما و عزت ما و فرهنگ ما و تمدن ما و انقلاب ما و شهیدان ما و فرزندان ما تصمیم گرفتند، بر اساس کدام متن، کدام فکر، کدام فرهنگ، کدام عقل بشری یا غیربشری به چنان تصمیمها و تدبیرهایی رسیدند. آیا این رویکردی که حضرات مسئولین در قبال دوستان و دشمنان خود اتخاذ کرده بودند در دکان هیچ عطاری پیدا میشود؟
آقای روحانی این ایام خیلی زیبا صحبت میکنند. آدم لذت میبرد. با ادبیاتی سرشار از غرور و «عزت ملی»، «اقتدار ایرانی» و «وحدت ملی» . هشتگها و کلیدواژههایی که جایشان در ادبیات و دیپلماسی روزهای مذاکره خیلی خالی بود.
با نهایت حسن نیت اگر به مسئولان و سیاستمداران و انبوهِ رسانههای دولتی و خصولتی هوادارشان بنگریم، خود را و مردم خود را شرمسار تاریخ کهنسال و پرتجربۀ ایران کردند.
برای اینکه از سنتِ معرفی کتابِ خود دور نشوم، در این ماجرا هم دو کتاب را معرفی میکنم. مطالعه کلیله و دمنه را مختص جناب «روحانی» و جناب «ظریف» توصیه میکنم و کتاب منطق اکتشافات علمی را مختص هواداران پر و پا قرص سیاسی ایشان که امکان ندارد اشتباهی را در اندیشه و نظر خود محتمل بدانند. اگر جنابان روحانی و ظریف فرصت مطالعۀ زیادی ندارند، از کل کتاب کلیله و دمنه فقط باب «بوف و زاغ» (البوم و الغراب) را مطالعه کنند. در سالروز تصویب برجام بخشی از این باب را نوشتم: https://t.me/fihmafih/293
داستانی که شبیه پایانبندی داستان برجام چنین تمام میشود: «اینست داستان حذر از مکان غدر و مکاید رای دشمن، اگرچه در تضرع و تذلل مبالغت نماید، که زاغی تنها، با عجز و ضعف خویش، خصمان قوی و دشمنان انبوه را بر این جمله بوانست مالید، بسبب رکت رای و قلت فهم ایشان بود. والا هرگز بدان مراد نرسیدی و آن ظفر در خواب ندیدی. و خردمند باید که در این معانی بچشم عبرت نگرد واین اشارت بسمع خرد شنود و حقیقت شناسد که بر دشمن اعتماد نباید کرد، و خصم را خوار نشاید داشت اگرچه حالی ضعیف نماید.»
توجه کنید که این جملۀ «بر دشمن اعتماد نباید کرد» را بیدپای چندهزارسال پیش از آیتالله خامنهای گفته بود. کاش آقای روحانی، رئیس جمهور سرزمین دانشها و فرهنگها، که ترامپِ غربِ وحشی را به مطالعۀ تاریخ فرامیخواند، خود ادبیات شکوهمند و تاریخ رنجکشیدۀ سرزمین خودش را با دقت و عبرت مطالعه کرده بود، نه تاریخ چندهزار سال پیش، لااقل تاریخ معاصر و نهضت نفت را.
و اما کتاب پیشنهادیام برای هواداران متعصب جناب روحانی و جنجالِ برجام: منطق اکتشافات علمی ، نوشتۀ فیلسوفِ لیبرالمسلک معاصر، کارل پوپر. باز اگر فرصت مطالعۀ این عزیزان هم اندک است، بخشی که عنوان «ابطالپذیری، معیار تمیز علم از غیر علم» را دارد مطالعه کنند و اگر دشوار نبود چند بخش دیگر مربوط به ابطالپذیری. من پس از انتخابات سال 92 هم در یادداشتی سعی کردم این نظریۀ فلسفه علم پوپر را وسیلۀ محک آراء و اندیشههای سیاسی آن روزگار قرار دهم و اتفاقا نتایج جالبی هم گرفتم. امروز هم یکی از لحظات درخشان برای به میدان آمدن نظریۀ ابطالگرایی است. جناب پوپر در آن رساله میگویند: «ملاک من در تجربی یا علمیشدن دستگاهی از گزارهها، تن دادن آن دستگاه به آزمون تجربی است» پوپر به اثباتپذیریِ نظریهها خیلی امیدوار نیست و در عوض راه آسانتر ابطالپذیری را پیش پای قضاوتهای ما میگذارد. اگر نتوانیم بفهمیم آنچه باید باشد دقیقا چیست، لااقل میتوانیم بگوییم آنچه نباید باشد چیست. پوپر میگوید هر نظریه و دعوی باید ابطالپذیر باشد، قابل رد شدن. به قول خودش جملۀ «فردا یا باران میآید یا باران نمیآید» ابطالپذیر نیست و ارزش علمی ندارد. اما جملۀ «فردا باران خواهد آمد» ابطالپذیر است. تا فردا صبر میکنیم و آنگاه تکلیف دعویِ مدعی و نظریۀ نظریهدهنده مشخص میشود. جملاتی چون: «برجام، تحریمها را رفع میکند و باعث رفاه مردم ایران و محبوبیت و عزتشان در جهان میشود» یا اگر دقیقتر بخواهم بگویم جملاتی چون:
« آمریکاییها کدخدا هستند و با کدخدا بستن راحت تر است»،
« برجام سایه جنگ، تهدید و تحریم را از کشور برداشت »،
« روزی که مذاکرات به سرانجام مطلوب برسد، خواهید دید که فرزندان دلاور شما چگونه در این مصاف و در برابر قدرتهای جهان ایستاده و مذاکره کردند.» و
« امروز به ملت شریف ایران اعلام میکنم که طبق این توافق، در روز اجرای توافق، تمامی تحریمها، حتی تحریمهای تسلیحاتی، موشکی هم به صورتی که در قطعنامه بوده، لغو خواهد شد »...
همگی دقیقا جملاتی ابطالپذیر بودند که چندروز پیش به شدیدترین نحو ممکن، به دست آمریکاییهای قلدر باطل شدند. اگر بگویید امروز روز همدلی و وحدت است من مشکلی ندارم. ولی امروز روز شعور و عبرت هم هست.
یادداشتی به بهانه کتاب باغ وحش، سروده خانم افسانه غیاثوند
انتشار اولیه در روزنامه صبح نو
یک
نگاهداری حیوانات، نه برای اموری سواری و باری، که برای امور بزمی و رزمی مربوط به گذشتههای دور و تمدنهای کهنی چون مصر، یونان و روم است. اما افتخار تأسیس نخستین باغ وحش به معنای امروزیاش که مجموعهای از حیوانات را محض تفریح انسانها فراهم آورند، به بند کشند و به تماشا بگذارند از آن پادشاهی انگلستان است. «باغ وحش لندن» یا «باغ وحش نائب السلطنه» نخستینبار در ۱۸۲۸ به بهانه امور علمی برپاشد، اما نهایتا در سال ۱۸۴۷ به معرض عموم درآمد و تبدیل به یک مرکز تجاری و تفریحی پردرآمد برای بریتانیا شد.
مانند خیلی از امور دیگر آشنایی ایرانیان با این پدیده مرهون سفرهای درمانی و سیاحتی پادشاهان بیمار قاجار بود. ناصرالدین شاه قاجار به تبع دیگر علایقش به غرب، دستور تاسیس نخستین باغ وحش ایران را با عنوان «مجمع الوحوش ناصری» در تهران صادر کرد و از آن پس یکی دیگر از صنایع مترقی و دستاوردهای نوین انگلیسی به سرزمین ما صادر شد. چنانچه فوتبال هم در پایان دوره قاجار از انگلستان به کشور ما آمد. باغ وحش هم مانند خیلی چیزهای دیگر بیتحقیق و تامل و تفقه و صرفا به خاطر پیروی از غرب در سرزمین ما رونق گرفت. هرچند ما در پیروی از این پدیدهی مترقیT تمام و کمال از الگوهای خود در غرب وحشی پیروی نکردیم. اروپاییها و آمریکاییها تقریبا همزمان با تاسیس باغ وحشهای حیوانی، اقدام به تاسیس «باغ وحش انسانی» کردند. جایی درست شبیه باغ وحش حیوانی، با این تفاوت که در آن به جای شیر و پلنگ و میمون و شامپانزه؛ انسان نمایش داده میشد. سیاهپوستها، سرخپوستها، زالها، قدکوتاهها، قدبلندها، گوژپشتها، بومیها، لک و پیسیها، مبتلایان به بیماریهای خاص و کلا چهرههای متفاوت، ساکنان این باغ وحشهای انسانی شدند تا برای ساعاتی انسان غربی را سرگرم کنند. «سارا بارتمن» در بریتانیا و «اوتا بنگا» در آمریکا، فقط دو مورد معروف از نابودی اخلاق انسانی در غرب است که به جز تضییع حقوق، به مرگ هر دو نفر در جوانی منجر میشود.
دو
کسی که امروز به باغ وحش میرود یا کسی که حیوانی را در بند میکند، اگر فکر نکند، اتفاقی برایش نمیافتد؛ اما اگر بیاندیشد با پرسشهایی درباب آزادی، عدالت و حقوق مواجه میشود. غرض از نگارش این یادداشت و بیان این سخنان این نیست که هرگونه نگاهداری حیوان و باغ وحش محکوم است، غرض طرح مسئله است و پرسش از اینکه آیا هیچ از منظر اخلاق و دین به این موضوع اندیشیدهایم؟
آنچه مسلم است این است که نیکی، ترحم و قائل شدن حقوق برای حیوانات در آیینهای کهن ایرانی و به ویژه در تعالیم اسلامی حضوری پررنگ دارد. چند روایت از پیامبر اسلام درباب حیوانات:
* چارپایان سالم را سوار شوید و آنها را سالم نگه دارید و آنها را کرسى خطابه و صحبتهاى خود در کوچه ها و بازارها نکنید؛ زیرا بسا مرکوبى که از سوارش بهتر و بیشتر از او به یاد خداوند تبارک و تعالى باشد.
* به صورت حیوانات نزنید؛ زیرا آنها حمد و تسبیح خدا مى گویند.
* پیامبر اسلام، وقتى ماده شترى را دید که زانویش بسته شده و بارش همچنان بر پشت اوست ـ فرمود : صاحب او کجاست ؟ به او بگویید خودش را براى شکایت این شتر در قیامت آماده کند .
* آیا درباره این بى زبانى که خداوند در اختیار تو گذاشته است، از خدا نمى ترسى؟! او از درد و رنجى که به وى مى رسانى نزد من شکایت کرد .
سه
سال گذشته در چنین روزهایی بود که مجموعهشعری با عنوان «باغ وحش» سروده یکی از شاعران نوگرای امروز یعنی خانم «افسانه غیاثوند» منتشر شد. به جز یک شعر که نیماییست، همه اشعار در قالب سپید و منثور هستند، قالبی که خیلی دوستش ندارم، اما اهمیت موضوع کتاب و نگاه نویسنده مجبورم میکند دربارهاش بنویسم.
شاید کمی دیر، اما بالاخره با این کتاب، شعر به طور جدی وارد موضوع حقوق حیوانات شد. شعر فارسی در بسیاری از ادوار خود همواره پاسدار شرافت و اخلاق و دین بوده است. موضوع قائل شدن حقوق برای حیوانات هم یکی از موضوعات و ارزشهای اخلاقی و دینی نزد ایرانیان و مسلمانان است. از همین رو به تبع روایات و احادیث اسلامی و فرمایش معصومان (علیهم السلام) این موضوع حتی در شعر کهن فارسی هم حضور دارد. چنانچه نمونه اعلا و مشهورش از فردوسی و سعدی را همه در خاطر دارند: «میازار موری که دانهکش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است». باری، پدیدهی «باغ وحش» پدیدهای مدرن و متفاوت با آزاردادنهای دوران کهن است. این پدیده و پدیدههای مشابهش به عنوان یک آسیب شناخته نمیشوند، بلکه به عنوان یک تفریح سالم و نشانهای از تمدن و مدنیت سرزمینها هستند. این است که باید شعر، ولو به عنوان یک پرسشگر و یک تذکر دهنده به طور جداگانه و خاص در این موضوع وارد شود. قطعا در چنین موضوعی فقه اسلامی هم باید وارد شود و بر اساس آیات و روایات مستند پژوهش کند. شاید هم این مهم انجام شده و من خبر ندارم.
برای من بدیهی است که در چارچوب قوانین خداوند، انسان میتواند برای ادامه زندگی از حیوانها بهره بگیرد. این چیزی است که خدا برای او قرار داده است. حتی اینکه تماشای حیوانات زیبا هم از نعمتهای خدا به انسان است. اما در اینکه این بهرهمندی تا چه حد است و آیا میتوان برای تفریح و تماشا حق آزادی و زندگی طبیعی را از حیوانات تضییع کرد باید اندیشید. آیا اجازه داریم برای سرگرمی حیوانی را از سرزمینش به قفسی که عمرش را میکاهد و طبیعتش را نابود میکند تبعید کنیم؟ آیا اجازه داریم برای زیبایی خانه یا لباس خود، کلاه از سر گوزن و پالتو از تن روباه برباییم؟
«باغ وحش» به همین مسائل اندیشیده است و به خصوص سراغ مفهوم بلند «آزادی» رفته است. مفهومی که ارتباط مستقیمی با ذات انسانیت دارد. مفهومی که بیش از تمام ارزشهای دیگر توسط انسانها، به ویژه انسانهای غربی و انسانهای مدعی تمدن تبلیغ میشود. و جالب اینکه این ارزش توسط خود این جماعت چه در مورد انسانش و چه در مورد حیوانش زیرپاگذاشته میشود. شاید در روزگاری که جان انسانها از حیوانها کمارزشتر شده؛ در روزگاری که زیادهخواهان و برتریجویان انسانهای بیگناه را در سراسر جهان به ویژه آسیا، آفریقا و خاورمیانه پستتر از حیوانها به قتل میرسانند، پرسش از حقوق حیوانها عجیب و کم ارزش به نظر بیاید. اما باید توجه داشت این توحّشهای هولناک و مانورهای عظیم تجاوز به حقوق دیگران، از توحّشها و تجاوزهای کوچک آغاز شده. همان انسان، تفکر، اندیشه و حرصی که نخستین باغ وحش حیوانی را بنا نهاد، نخستین باغ وحش انسانی را نیز بنا کرد.
باری به نظرم شاعر کتاب، از پس میلههای فلزی باغ وحش فقط به حقوق حیوانات نمینگرد و سعی کرده به کلیت مفهوم آزادی نیز بیاندیشد. آزادی چیزی است که تا وقتی در آن هستیم نمیبینیمش. کتاب باغ وحش به ما میآموزد میتوانیم با تماشای آزادی نداشتهی حیوانات در باغ وحش بیشتر آزادی را بفهمیم و بشناسیم و از آن دم بزنیم. چه اینکه حیوانات در آفرینش شبیهترین موجودات به انسانها هستند و آزادی فصل مشترکشان است.
حرکت فرهنگی درخشانی خواهد بود که در ایام پربازدید باغ وحشها در بهار و تابستان، خود متصدیان باغ وحش، و یا سازمان محیط زیست و یا شهرداری، این کتاب را به بازدیدکنندگان معرفی کنند یا هدیه بدهند.
چند شعر از این کتاب:
«کابوس»
پایان قصه بود
تمام حیوانات رفته بودند
تنها باغ وحش مانده بود
و حصاری که هرقدر میگریخت
هنوز
گورخری بود
«وصیتنامه یک نهنگ»
در نزدیکترین برکه غرقم کنید
یکی از همین روزها که خواهم مرد
نمیگویم سواحل سرشار از گوشماهیها و صدفها
نمیگویم آبهای آزاد جهان
در نزدیکترین برکه...
و شعری که مرا یاد همان موضوع باغ وحش انسانی میانداخت:
«اشتراک نژادی»
در جهان آدمها
از تبعیض خبری نیست
و به حال یک سیاهپوست فرقی نمیکند
که گوریل باشد
یا انسانی
در هرصورت او را حیوان صدا میکنند
در هرصورت
نباید آزاد بماند
ده کتاب شعری که ( فارغ از تازههای نمایشگاه کتاب ) جسارت کرده و به همه گرامیان پیشنهاد میدهم
در سوال سوم این نظرسنجی من این پنج کتاب را به عنوان ۵ کتاب شعر خوب پیشنهادی برای بهار نوشتم:
۱- چقدر دیر رسیدم، عباس چشامی
۲- تبسمهای شرقی،
زکریا اخلاقی
۳-بیهمشدگان، بیژن ارژن
۴-حقالسکوت، محمدمهدی سیار
۵-
شمشیر و جغرافیا، محمدکاظم کاظمی
این نظرسنجیها خیلی خوبند. مخصوصاً وقتی رقابتی و دعوایی نباشند. اینکه همه بههم دیگر کتاب خوب پیشنهاد کنند. پیشنهاد میکنم حتما آن مطلب و پیشنهادهای دیگران (که همه از من بهتر و آدم حسابی و شاعر درست درمان هستند) را هم بخوانید. کتابهای خوبی معرفی شده. البته کتابهای بد هم معرفی شده. ولی خواندن و دانستن همهاش جالب است. مخصوصا دانستن پاسخهای همان پرسش سوم نظرسنجی خیلی جالب و جذاب است...
دیروز تولد خانم فروغ فرخزاد بود {هم}.
یک شعر معرفی میکنم از او بروید بخوانید اگر دوست داشتید. از آن شعرهاست که فروغ بودن فروغ و اهمیت و درخشش به آنهاست. از آن شعرهاست که هنوز کسی درست حسابی نخواندهاش. شما بروید درست حسابی بخوانیدش.
اسم شعر «وهم سبز» است (عجبا، اسم شعر و بعضی واژگانش با امروز تناسبات ناخواسته دارد!). طبیعتا نیمایی است و مندرج در آخرین کتاب شاعر «تولدی دیگر».
و یادمان باشد سرایندۀ این سطرها «فروغ فرخزاد» است؛ نماد و الگو و برندۀ تندیسِ «زن یاغی» و نیز نشانِ «دختر یاغی». و یادمان باشد شعر مربوط است به اوج دوران یاغیگری و تکامل شعری و هنریشاش.
نقل من و امثال من نیست، مردان خدا با این شعر گریه کردهاند.
«وهم سبز»
تمام روز را در آئینه گریه میکردم
بهار پنجرهام را
به وهم سبز درختان سپرده بود
تنم به پیلۀ تنهاییام نمیگنجید
و بوی تاج کاغذیم
فضای آن قلمروی بیآفتاب را
آلوده کرده بود
نمیتوانستم، دیگر نمیتوانستم
صدای کوچه، صدای پرندهها
صدای گمشدن توپهای ماهوتی
و هایهوی گریزان کودکان
و رقص بادکنکها
که چون حبابهای کف صابون
در انتهای ساقهای از نخ صعود میکردند
و باد، باد که گوئی
در عمق گودترین لحظههای تیرۀ همخوابگی نفس میزد
حصار قلعۀ خاموش اعتماد مرا
فشار میدادند
و از شکافهای کهنه، دلم را بهنام میخواندند
تمام روز نگاه من
به چشمهای زندگیام خیره گشته بود
به آن دو چشم مضطرب ترسان
که از نگاه ثابت من میگریختند
و چون دروغگویان
به انزوای بیخطر پلکها پناه میآورند
کدام قله؟ کدام اوج ؟
مگر تمامی این راههای پیچاپیچ
در آن دهان سرد مکنده
به نقطۀ تلاقی و پایان نمیرسند؟
به من چه دادید، ای واژههای سادهفریب؟
و ای ریاضت اندامها و خواهشها؟
اگر گلی به گیسوی خود میزدم
از این تقلب، از این تاج کاغذین
که بر فراز سرم بو گرفته است، فریبندهتر نبود؟
چگونه روح بیابان مرا گرفت
و سِحر ماه ز ایمان گلّه دورم کرد؟!
چگونه ناتمامی قلبم بزرگ شد
و هیچ نیمهای این نیمه را تمام نکرد؟!
چگونه ایستادم و دیدم
زمین به زیر دو پایم ز تکیهگاه تهی میشود
و گرمی تن جفتم
به انتظار پوچ تنم ره نمیبرد؟!
کدام قله، کدام اوج؟
مرا پناه دهید ای چراغهای مشوّش
ای خانههای روشن شکّاک
که جامههای شسته در آغوش دودهای معطر
بر بامهای آفتابیتان تاب میخورند
مرا پناه دهید ای زنان سادۀ کامل
که از ورای پوست، سر انگشتهای نازکتان
مسیر جنبش کیفآور جنینی را
دنبال میکند
و در شکاف گریبانتان همیشه هوا
به بوی شیر تازه میآمیزد
کدام قله، کدام اوج؟
مرا پناه دهید ای اجاقهای پر آتش
- ای نعلهای خوشبختی -
و ای سرود ظرفهای مسین در سیاهکاری مطبخ
و ای ترنّم دلگیر چرخ خیاطی
و ای جدال روز و شب فرشها و جاروها
مرا پناه دهید ای تمام عشقهای حریصی
که میل دردناک بقا بستر تصرّفتان را
به آب جادو
و قطرههای خون تازه میآراید
تمام روز، تمام روز
رها شده، رها شده، چون لاشهای بر آب ...
به سوی سهمناکترین صخره پیش میرفتم
به سوی ژرفترین غارهای دریائی
و گوشتخوارترین ماهیان
و مهرههای نازک پشتم
از حس مرگ تیر کشیدند
نمیتوانستم دیگر نمیتوانستم
صدای پایم از انکار راه بر میخاست
و یأسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود
و آن بهار، و آن وهم سبز رنگ
که بر دریچه گذر داشت، با دلم میگفت
«نگاه کن
تو هیچگاه پیش نرفتی
تو فرو رفتی».
واقعا با اینگونه شاهکارها شعر نیمایی گفتن دشوار است.
سرنوشت شگفتانگیز «رومن کاتسف»
حدوداً ۱۰۱ سال پیش،
در سال ۱۹۱۴ میلادی، در سرزمین غولهای ادبیات داستانی مشرقزمین و از
خاکی که بزرگانی چون تولستوی، داستایوفسکی، تورگنیف، چخوف، گوگول، ناباکوف،
مایاکوفسکی و ... برآمدند، کودکی به دنیا آمد که نام اصلیاش را کمتر
شنیدهایم: «رومن کاتسف» (Roman Kacew).
۱۴ سال بعد از این، رومنِ نوجوان، چونان موشکی هستهای از روسیۀ کلاسیک به
فرانسۀ مدرن پرتاب شد، تا ریشههای پیر ادبیات داستانی روسیه، شاخههای
جوان خود را در «سپیدهدم» ادبیات فرانسه بگستراند. چنین بود که در آینده
این نویسنده با همه مدرنشدن و متمایز شدنش در غرب، در محتوای آثارش همواره
نگاهی به مشرقزمین داشته است و در ساختار، از شگفتی و شکوهآفرینی پرهیز
نکرده .
از رومن کاتسف با نامهای مستعار گوناگونی از جمله «امیل آژار» (Emile
Ajar)، «شاتان بوگا» (Shatan Bogat) و «فوسکو سینیبالدی» (Fosco Sinibaldi)
کتاب منتشر شده است، اما مشهورترین نام مستعار او، همان است که ما حتی
بیشتر از نام حقیقیاش میشناسیم: «رومن گاری» (Romain Gary).
گاری با استفاده از همین نامهای مستعار اتفاقات عجیبی را در زندگی هنری
خود رقم زده است که معروفترینشان دوبار برگزیدهشدن در جایزۀ مهم ادبیات
فرانسه یعنی گنکور است که قرار نبود و نیست بیش از یکبار به مولفی تعلق
بگیرد. گاری توانست با استفاده از همین ترفندِ نام مستعار، تنها نویسندهای
باشد که دوبار این جایزۀ مهم را برای شاهکارهای داستانی خود بگیرد و ثابت
کند خیلیخیلی از همنسلانش جلوتر است.
باری، این فراز و نشیب، به زندگیِ هنری گاری محدود نبوده است و او در
زندگیِ شخصی و اجتماعی خود هم فراز و نشیب بسیاری را تجربه کرده است. فراز و
نشیبی که با تولد در یک خانوادۀ یهودی و سرزمین روسیه آغاز شد، با جدایی
پدر از خانواده، مهاجرت به فرانسه، سپس سالها جنگیدن با نازیها در
کشورهای مختلف، خلبانی در جنگ جهانی دوم، افتخارآفرینی در ارتش و نیز
ازدواج با یکی از ستارگان هالیوود (جین سیبرگ) ادامه پیدا کرد. در کنار
فعالیتهای هنری، فعالیتهای سیاسی اجتماعی رومن گاری همواره پررنگ بوده
است و به جز حضور نظامی و جنگاورانه باید به حضور سیاسی او در قالب دیپلمات
رسمی کشور فرانسه و حتی «سخنگوی هیئت نمایندگان فرانسوی سازمان ملل» بودنش
اشاره کرد. تجربیاتی که در کنار بینش و روحیۀ حساس هنری گاری به او کمک
کرده تا مسائل سیاسی جهان را بهتر و دقیقتر از خیلیها و البته از منظری
متفاوت با ما ایرانیان و مسلمانانِ امروز ببینید. این منظره و تجربه برای
ما که هرگز نمیتوانیم در آن موقعیت قرار بگیریم بسیار حائز اهمیت است.
از بهترینهای رومن گاری
معروفترین و محبوبترین رمانهای رومن گاری «خداحافظ گاری کوپر»، «سگ
سفید» و «زندگی در پیش رو» هستند. دو کتاب نخست با ترجمۀ جناب «سروش حبیبی»
در بازار ایران موجود هستند، اما کتاب سوم که به نظر من زیباترین اثر رومن
گاری و از بهترین آثار ادبیات داستانی معاصر است، سالها است که به دلایل
واهی و غیرکارشناسانه توسط وزارت ارشاد توقیف شده است. «لیلی گلستان» مترجم
این کتاب، سال گذشته در مصاحبهای خواستۀ خاصِ بررس این کتاب _در وزارت
ارشاد_ را چنین عنوان کرد: «اسم شخصیت داستان را عوض کن!» همین که قرار
باشد مترجمی نام شخصیت اصلی یک رمان را تغییر بدهد خود از عجایب است، اما
نکتۀ جالبتری که برای شما باید بگویم و در مصاحبه نیامده است این است که
نام شخصیتِ اصلی رمان زندگی در پیش رو، نه یک نام مستهجن که نام زیبای
«محمّد» است!
باری غمت مباد، که «زندگی در پیش رو» با ترجمۀ لیلی گلستان، چونان «صد سال
تنهایی» با ترجمۀ بهمن فرزانه در پیادهروهای میدان انقلاب تهران به صورت
افست و به وفور به فروش میرسد و بیبودن آمار رسمی هم میتوان حدس زد جزو
آثار پرفروش است. باشد که به چارهاندیشی خردمندان و خیرخواهان این کتاب هم
از بند توقیف رها شود تا جامعۀ خوانندگانش با خرید نسخۀ قانونی از زیر دین
شرعی مولف و ناشر بیرون آیند.
رومن گاری و ادبیات ضدآمریکایی
و اما «خداحافظ گاری کوپر» و «سگ سفید» دو رمان محبوب دیگر گاری که
خوشبختانه در بازار موجودند؛ ارتباط یادداشت من با پروندۀ ادبیات
ضدآمریکایی، در همین پاراگراف و با همین کتابها آغاز میشود. این دو اثر
معروف و محبوب گاری هر دو با تعریضهای آشکار نسبت به آمریکا همراه هستند،
هرچند موضوع اصلی داستانشان سیاسی نیست. «خداحافظ گاری کوپر»، خداحافظی با
تصویر بسیار تبلیغشده و تصوّر زیبای قدیمی از آمریکا و هجو رؤیای آمریکایی
است. در این کتاب میتوانیم مناظری از آمریکا را از چشم جوانان،
روشنفکران، اروپاییها و آمریکاییهای آن زمان ببینیم و پوچیِ واقعیتِ
ادعاهای این حکومتِ سیاسی جنگافروز؛ مخصوصاً در کنار وقایع مهم آن زمان،
از جمله حملۀ آمریکا به ویتنام. گاری کوپر نماد یک آمریکای دوستداشتنی و
آمریکاییِ جوانمرد و دلاور است (که البته دیگر نیست). فلذا مهمترین جلوۀ
ضدآمریکایی این کتاب در نامش مستتر است. نامی که حتی نام مستعار خود رومن
گاری هم از آن گرفته شده است.
«سگ سفید» هم با
طعنههای ظریف به چند مسئله، از جمله مسئلۀ سیاهپوستانِ آمریکا همراه است.
این رمان هم درست مثل خداحافظ گاری کوپر با اینکه موضوعی صراحتا سیاسی
ندارد، اما با هوشمندی نویسنده، اینجا هم نامِ کتاب استعارۀ روشن دیگری از
ضدیت با آمریکا و نمایانگر روح ضدآمریکایی اثر است. سگ سفید، سگی است که
فقط به سیاهپوستان حمله میکند! یعنی سگی که سفیدپوستان نژادپرست
آمریکایی برای حمله به سیاهپوستان آمریکا تربیت کردهاند! (این سگِ سفید
سیاهپوستکُش را مقایسه کنید با «گرگِ اجنبیکُش» رضا براهنی در «رازهای سرزمین من»). و البته درونمایۀ آمریکاستیزِ این کتاب از خداحافظ گاری کوپر پررنگتر است.
از این دو رمان محبوب و مهم رومن گاری که تا حد زیادی شناختهشده هستند و
«ادبیات ضدآمریکایی» در آنها بیشتر جنبۀ اجتماعی دارد میگذرم و ترجیح
میدهم از رمان دیگر رومن گاری اینجا بنویسم که کمتر میشناسیمش:
مردی با کبوتر
انتشار «مردی با کبوتر» (فرانسوی: "L'homme à la colombe" ، انگلیسی: "The
man with the dove") چه در ایران چه در سرزمین خودش با فراز و نشیب بسیاری
همراه بوده است. این اثر برخلاف دو اثر قبلی که بیشتر اجتماعی بودند،
کاملاً سیاسی است و سیاسیترین اثر رومن گاری. کتابی که هیچ و هرگز باب میل
قدرتهای جهانی نبوده و به همین خاطر اثری است بایکوتشده. به سختی
میتوانید در منابع انگلیسیزبان اثری از حضور و وجود این کتاب مهم پیدا
کنید، اگر هم رد پایی باقی مانده باشد در منابع فرانسویزبان است. همچنین
بعید میدانم این کتاب حتی به راحتی بتواند در کشورهای غربی تجدید چاپ شود،
چه اینکه یکی از مقدسترین مقدسات غرب در این رمانِ خاص به سخره گرفته شده
است.
مردی با کبوتر نخستینبار در ۱۹۵۸ وقتی رومن گاری عضو هیئت نمایندگان
سازمان ملل متحد بود، نوشته و با نام مستعار «فوسکو سینیبالدی» (Fosco
Sinibaldi) _به قول ناشر: به دلیل الزام در حفظ حقوق_ منتشر شد. نام
مستعاری که در دیگر کتابهای گاری تکرار نشده است و جز این اثر پدرخواندۀ
اثر دیگری نیست. پس از مرگ گاری در ۱۹۸۰ (همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی
در ایران) ناشر در میان نوشتههای گاری نسخۀ بازنویسیشدۀ این کتاب را پیدا
میکند و اینبار با نام خود رومن گاری آن را منتشر میکند: «در میان
کاغذهایش نسخهای بازنویسیشده به دست آمد که با دست تصحیح کرده بود و باعث
شد ما فکر کنیم او آرزو داشته روزی نسخۀ اصلی آن را منتشر کند» (گالیمار).
ترجمه فارسی مردی با کبوتر به قلم خانم لیلی گلستان، مترجم شاهکار گاری
«زندگی در پیش رو» _و پس از آن_ انجام شده و در سال ۱۳۶۳ (پنج سال بعد از
انتشار کتاب در فرانسه) توسط نشر آبی و با طرح جلدی از مرتضی ممیز در ایران
منتشر شده است. گلستان در مقدمۀ این ترجمهاش نوشته است: «قضا بر این
بوده که هرگاه از رومن گاری نوشتهای ترجمه میکنم کتابی باشد با نام
مستعار او! قضا بر این بوده که در "این روزگار" این کتاب در فرانسه چاپ
شود! پس قضا را بر این میگذاریم که ما هم در "همین" روزگار آن را ترجمه و
چاپ کنیم». که گویا مراد از تعریضهای لیلی گلستان درمورد «این روزگار»،
روزگار پیروزی انقلاب اسلامی در ایران است. باری این نشر و مقدمه و طرح
ادامه پیدا نکرد و کتاب، هم مهجور ماند و هم بایکوت شد تا اینکه سی سال بعد
گلستان دوباره این کتاب را با طرحی جدید (مهشید عزیز محسنی) و نشری جدید
(ثالث) وارد بازار نشر کرد. ترجمه مردی با کبوتر در انتشار دوبارۀ خود
اقبال بیشتری پیدا کرد و هماکنون چاپ پنجمش در بازار عرضه شده است. گلستان
در مقدمۀ ترجمۀ این چاپ از کتاب، برخلاف مقدمۀ قبلی به همراهیِ صریح با
محتوای کتاب میپردازد و معلوم میشود آنچه گاری پیر زمانی در خشت خام
میدیده است و در چشم گلستانِ جوان خیلی هم واضح نبوده، امروز در آیینۀ
روزگار بر این روشنفکر و مترجم کارکشتۀ ایرانی هم مکشوف است و او را به
تأیید ساختار و محتوای کتاب وادار میکند:
«این یک قصۀ هزلآمیز است. پر از مطایبه و سخره. قصهای است دربارۀ سازمان
ملل: آدمهایش، اهدافش، راهکارهایش و عملکردهایش. به نوعی افشاگری است و در
نتیجه خندهدار. برای این چاپ تازه، بعد از مدتها آن را بازخوانی کردم و
خیلی بیش از بار اول که خواندمش، خندیدم. چون قصه در طی این سالها، بیشتر
و بیشتر به واقعیت امروز نزدیک شده است. کتاب پر است از استعاره، و
خواندنش دقت میطلبد. اگر صحنههای کتاب را که بسیار به تصویر نزدیکاند،
در نظر آورید، حتماً به هنگام خواندن کتاب مدام لبخند به لب خواهید داشت.
خواندنش در این روزگار مغتنم است. »
هجو ادعا و رؤیای صلح آمریکایی
تیترم تیتر گویایی است. «مردی با کبوتر» هجوِ ادعای صلح آمریکایی (از سوی
مدعیانش) و نیز هجو رؤیای صلح آمریکایی (از سوی ملتهای فریبخورده) است.
آنهم از قلم یک دیپلمات اروپایی و روشنفکر که در کانون این ادعا و رؤیا
حضور داشته است. البته که طنازی و هجو ادعاها و رؤیاهای آمریکایی و تقابل
با تبلیغات عظیم امپریالیزم، شگرد همیشگی گاری _دستکم در سه رمان مورد بحث
ما_ بوده است.
بعضی کتابها هستند که خیلی خوبند اما این دلیل نمیشود. یعنی این دلیل نمیشود برگزیدۀ جایزهای شوند. (از دلیلهای قابل قبول اشتهار است، یا انتساب به خنثایی محض و اتّکاء به روشنفکربازی). از طرفی این کتابها یکجور آشکاری هم خوبند که نمیشود خیلی محکم انکارشان کرد و نادیدهشان گرفت. لذا داوران مجبورند در چنین شرایطی بگویند «آها! آن کتاب را میگویی؟ آره آره کتاب خوبی است. خودم حواسم بود بهش. خودم قبلا خواندمش و بررسیش کردم. خوب بود ولی نه در این حد». فلذا این کتابها هی «نامزد» میشوند اما نامزدیشان به این راحتی راه به برگزیده شدن و ازدواج و خوشبختی و وصال نمیبرد. حالا فرض کنید اسم کتاب هم «عاشقی» باشد؛ آنموقع دیگر طبق قاعدۀ وصال مسلخ عشق است (افلاطون؟) این عاشقی هرگز نباید راه به وصال و ازدواج و برگزیدگی و امثال ذلک ببرد.
فکر کنم پارسال بود که خیلی اتفاقی رمانی خواندم به نام «عاشقی به سبک ونگوگ» (نوشتۀ محمدرضا شرفی خبوشان). خیلی اتفاقی. عاشقش نشدم. پسند محدودی دارم در ادبیات داستانی. ولی خیلی تعجب کردم از خوب بودن و بزرگ بودن کار. این یک رمان بزرگ بود. یک کار بزرگ و خاص.
اصلا بحث این نیست که شاهکار است یا نیست ( که نمیدانم دقیقاً)، که من عاشقشم یا نه (که نیستم واقعاً)، که با نویسندهاش رفاقتی دارم یا نه (که ندارم انصافاً) بحث این است که آدم دارد حد و اندازۀ کار را در مقایسه با حد و اندازۀ کارهای همزبان و و همزمان و همجغرافیایش میبیند. من واقعاً تعجب کردم این کتاب برگزیدۀ جایزۀ جلال نشد؛ البته تعجبی هم نداشت از یک منظر دیگر.
دیروز پریروز وقتی شنیدم این رمان باز هم نامزدِ یک جایزهای شده، خندهام گرفت. این کتاب از آنهاست که هی نامزد میکند هی بههم میخورد. انگاری قرار نیست بختش باز شود. رفتم روی تگ نام نویسنده کلیک کردم و آمار نامزدبازیهای قبلی رمانش رو شد برایم:
اصلا نظردهی این پست را میبندم :)
شهرستان ادب: در ادامه، نگاهی به وضعیت کلی ادبیات داستانی کودک و نوجوان و معرفی دو رمان نوجوان تازه یعنی «تاجیک؛ هیولایی که بیصدا گریه کرد، بلند خندید» و «سفیدی پر کلاغ» را به قلم حسن صنوبری میخوانید.
پیش درآمد
اینجا میخواهم، دو رمان نوجوان خوب را از دو نویسندۀ خوب و جوان معرفی کنم. یکی از رمانها را خودم هم هنوز نخواندهام و بنابراین کمتر درموردش حرف میزنم. شاید شما الآن تعجب کنید که چرا کلاً میخواهم درمورد کتابی که نخواندهام حرف بزنم، اما بعداً که حرف زدم قانع میشوید. آن کتاب که قصد دارم در تابستان پیشِ رو بخوانمش، «سفیدی پر کلاغ» نوشتۀ «سیدمهرداد موسویان» است و آن کتابی که خواندن آن را تمام کردهام و کمی بیشتر از آن صحبت میکنم «تاجیک؛ هیولایی که بیصدا گریه کرد، بلند خندید» نوشتۀ «حمید حاجیمیرزایی» است.
درآمد
تلقی وحشتناکی از سوی تولیدکنندگان و ناشران نسبت به ادبیات کودک و نوجوان در سرزمینمان و شاید در جهان حاکم است. بسیار فراگیر و بسیار قدرتمند. تنها راه مبارزه با این بلیّه که مرزهای فکری ما و فرزندانمان (یعنی امروز و آیندۀ مان) را تهدید میکند؛ خواندن، نوشتن و معرّفی کتابهای خوب است.
رمان تجاری
در بین مخاطبان هم تلقیهای گوناگونی نسبت به ادبیات کودک و نوجوان وجود دارد؛ اما در بین مولفان و تولیدکنندگان در کل شاید بتوانیم بگوییم دو گرایش و دو تلقی در زمینه ادبیات نوجوان وجود دارد، که دست بالا با اولیست. و آنهم ادبیاتی است که از منظری فراتر از نوجوان و با زبانی فریبکارانه با او سخن میگوید. این ادبیات، قطعاً در ژانر و گونۀ ادبیِ «ادبیات عامهپسند» و «ادبیات تجاری» یا «ادبیات بازاری» قرار میگیرد. یعنی ادبیاتی که مؤلّف و ناشر در درجۀ اول کاری با ادبیات و زیبایی و حقیقت و رفاقت ندارند، بلکه هدف، تسلط بر بازارِ فروش است، به هر قیمتی شده. ولو همۀ تکنیکِ نویسنده، یک تهییج کوتاه و بی ارزش و حتی غیراخلاقی باشد. همانطور که در سیل ترجمه و اخیراً نگارش گونههایی مبتذل از ادبیات فانتزی _علی الخصوص رمان فانتزی نوجوان_ شاهدش هستیم. داستانهایی که مهمترین مولفۀشان «سرکاری بودن»شان است.
ادبیات عامهپسند در همۀ حوزهها حضوری جدی دارد، اما در هیچ محدودهای به اندازۀ محدودۀ کودک و نوجوان، تا این حد قدرتمند و البته خطرناک نیست. شاید بتوان بستر و علت قدرتگیری و قدرتطلبی ادبیات عامهپسند را در خود مخاطبش جستجو کرد. مخاطبی که زیاد است و بازاری که بسیار گسترده است.
مخاطب و بازار ادبیات کودک و نوجوان
«کودکان و نوجوانان»: به جز علاقه و نشاط عموم کودکان و نوجوانان برای خواندن و داشتن کتابی «برای خود»، باید توجه داشت همۀ پدران و مادران علاقۀ ویژهای به خریدن کتاب برای فرزاندانشان دارند، چه آنها که خواهانِ فرهیختهشدن، دانشاندوزی وکتابخوانشدنِ فرزندانشان باشند. چه آنانکه دنبال سرگرمی و نشاط فرزندانشان باشند. و چه آنانکه بخواهند یکجوری سر فرزندشان را شیره بمالنند تا او از اتاقش بیرون نیاید و یک وقت سرشان غر نزند؛ هرسه گروه، متوجه ادبیات کودک و نوجوانند. فلذا بازار و فروش این ادبیات در میان کودکان و نوجوانان بازار پررونق و شگرفیاست.
«غیر از کودکان و نوجوانان»: کم پیش میآید یک کودک یا نوجوان توان فهم و حوصلۀ مطالعۀ ادبیات بزرگسال را داشته باشد. اما خیلی پیش میآید ما بزرگسالان بتوانیم و دوست داشته باشیمِ ادبیات موسوم به ادبیات کودک و نوجوان را بخوانیم. گروهی از بزرگسالان به خاطر صمیمیت و معصومیت و لطافت این ادبیات، جذبش میشوند. گروهی دیگر جویای هنر و زیبایی هستند و برایشان فرقی نمیکند عنوان کتاب نوجوان است یا بزرگسال، به نفس زیبایی و قدرت نویسندگی اهمیت میدهند. گروهی هم برای آزادی ذهنشان از فکر کردن به امور تلخ و دشوار زندگی واقعی (و مندرج در بسیاری از گونههای رئالستی ادبیات بزرگسال) سراغ از این ادبیات میگیرند، مخصوصاً که ژانرهای تخیلی و فانتزی در این ادبیات حضوری پررنگ دارند. اینجاست که میبینیم گروههای بسیاری از بزرگسالان با دلایل متعدد سراغ این ادبیات میآیند.
بنابراین، برخلاف تقسیمبندیِ علمی و گونهشناسانه که ادبیات کودک و نوجوان را صرفاً برای یک قشر معرفی میکند، تقسیمبندیِ مخاطبشناسانه به ما میگوید ادبیات کودک و نوجوان، یکجورهایی مخاطب عمومی دارد، لذا بازارش بازاری بسیار گستردهاست و این چیزی نیست که از چشم اهل بازار و فحولِ فروش و حکّامِ دکّان پوشیده مانده باشد.
علل خطیر بودن حوزۀ کودک و نوجوان
پس این شد دلیل و بسترِ شیوع و رواج ادبیات تجاری و ادبیات عامهپسند در محدودۀ ادبیات کودک و نوجوان. حال علت خطرناکتر بودن رواج این تلقی در این محدوده نسبت به دیگر محدودهها چیست؟ پاسخ دوسطر است:
یکم: کودک و نوجوان نسبت به نسلهای دیگر، ذهن و فکر پذیرندهتری دارد
دوم: ذهن و فکر کودک و نوجوان، یعنی آیندۀ جهان
اینگونه است که ما با خرید، تولید و تبلیغ «ادبیات تجاری کودک و نوجوان» نهتنها فکر و ذهن فرزندانمان، بلکه داریم آیندۀ جهان را دو دستی تقدیم کسانی میکنیم که هدفشان از نوشتن و انتشار نه زیبایی، نه دانایی، نه ادبیات، نه صمیمیت و نه حقیقت؛ بلکه اموری چون ثروت و شهرت است.
رمان ترویجی
تلقیِ بد دیگری هم شبیه به همین تلقی بازاری از سوی مولفان وجود دارد که آنقدرها هم بد نیست و نمیتوان آن را جزو ادبیات تجاری تقسیمبندی کرد، اما گاهی خیلی به ادبیات عامه نزدیک میشود، از طرفی در این تلقی هم نگاه به نوجوان از بالاست. این تلقی، نگارش بر اساس اهداف تبلیغی، ترویجی و آموزشی است. من نمیخواهم اسمش را بگذارم «ادبیات تعلیمی» چون ادبیات تعلیمی ما در گذشته صفحات بسیار درخشان، فاخر و نیز همدلانه و صمیمانهای داشته است. این گونۀ خاص ادبیات ترویجی که بیشتر با گرایشات مذهبی است، برخلاف گذشته در ادبیات داستانی نمود بیشتری دارد تا شعر. دقت بفرمایید، منظورِ ما هر نوع داستان مذهبی و یا حتی هرنوع داستانی که جنبۀ آموزنده دارد نیست، بلکه آن ادبیاتی مد نظر است که در آن ادبیات، صمیمیت و خلوص ارتباط با مخاطب، فرع بر اهداف آموزشی و ترویجی قرار میگیرد. البته همین نگرش و تلقی هم گاه به دست هنرمندی چیرهدست و جانروشن سپرده شده و نتیجه بسیار هم موفق بوده. اما بیشتر وقتها چنین نیست و سرانجام میبینیم اگر هم بتواند با مخاطبِ نوجوانِ خود ارتباط برقرار کند، این ارتباط فقط محدود به همان دوران نوجوانیست و چندسال بعد با عقلرس شدن نوجوانِ قصۀ ما، شاهدیم که او به این کتاب و تصنعش میخندد.
رمان هنری
اما دیدهایم و خواندهایم داستانهایی را که مخصوص نوجواناناند، از طرفی گاه حتی صبغۀ مذهبی و آموزشی هم دارند، با اینحال با گذر از سن نوجوانی از ارزششان کاسته نمیشود. حتی ممکن است در بزرگسالی دوباره هوس کنیم بنشینیم بخوانیمشان. وچهبسا دوست داشته باشیم فرزندانمان هم با این کتاب آشنا و بزرگ شوند. این چه داستانی است دیگر؟
این همان تلقی دوم از ادبیات کودک و نوجوان، یعنی ادبیات هنری و صادقانه است. یعنی چی؟ تعرف الاشیاء باضدادها. من در پاراگرافهای قبل ضدش را گفتم. پس رمان هنریِ نوجوان ارزشمند، رمانی است که اولاً (به حکم رمان هنری بودن) زیبایی را فدای عوامل تجاری نمیکند. «نثر مد روز»، «روایت مد روز»، و «موضوعات مد روز» همه عوامل تجاری و غیرهنری اند. یک هنرمند همیشه برای خودش حرفی دارد و بیزار است حرف یک نفر دیگر را بزند، چه رسد به اینکه بخواهد از یک سری الگوهای پیش پا افتاده و عمومی و امتحان پسداده استفاده کند. ثانیاً این رمان از بالا به نوجوان نگاه نمیکند، که با خطابهای نصیحتشان کند (مثل ادبیات ترویجی) ، یا با فریبی سرکارشان بگذارد (مثل ادبیات عامه تجاری)، روشهایی که در طول زمان بی ارزش بودنشان ثابت میشود؛ بلکه نویسندۀ اینگونه رمان خود را در میان مخاطبان و یکی از ایشان میبیند. با نهایت صداقت و رفاقت و به عنوان یکی از کسانی که مثل بقیه حق حرفزدن دارند گفتگو را آغاز میکند و حرف دلش و تفسیرش را از جهان ارائه میکند.
ما باید واقعاً بین ادبیاتی که «برای بچهها» (کودک و نوجوان) نوشته میشوند با ادبیاتی که «برای بچه فرض کردن»؛ تفاوتی ماهوی قائل شویم.
«تاجیک؛ هیولایی که بیصدا گریه کرد، بلند خندید»
نویسنده: حمید حاجیمیرزایی
انتشار: چکه، ۱۳۹۳
اگر این رمان بهترین رمانی نبود که امسال خواندم، این یادداشت را نمینوشتم؛ چون علاقۀ ویژهای به تبلیغ و ترویج ادبیات داستانی ندارم. «بهترین» برای من به جز خواندنیبودن و دلنشینبودن، دو ویژگی دیگر هم دارد، یکی تمایز و نوآوری (شکل نو)، دومی: به اندیشه واداشتهشدن (حرف نو).
خیلی از کارهایی را که شروع میکنیم به خواندن از همان اول میدانیم داریم چه میخوانیم و تا آخر هم کار را با نمونههای مشابهش میسنجیم. ولی شما در تاجیک به یک مهمانی تازه دعوت شدهاید که هیچ نمونه و بدلی ندارد. درمورد شخصیتهای فرعی نمیتوانم با همین قاطعیت حرف بزنم، اما مطمئنم شخصیت اصلی و قهرمان این رمان را در هیچ کتابی ندیدهاید. حتی نمونههای پیش پا افتادهتر و مبتدیترش را. تاجیک یک رمان جدید است و یک جهان جدید. این همان ویژگی است که در اکثریتِ آثار هنری، حتی آثار خوب هنری کمتر پیدا میشود. از طرفی این نگاه جدید در بستری خیالی اتفاق نیفتاده، بلکه نویسندۀ تاجیک سراغ یکی از انسانیترین و ملموسترین موقعیتهایی رفته که همۀ ما در آن قرار گرفتهایم. موقعیتهایی که به شدت مهم و سرنوشتسازند، هرچند از سوی ما و اکثر هنرمندان مورد غفلت قرار گرفتهاند. بیشک پایههای شخصیتی ما را همین موقعیتهای عجیب در نوجوانی شکل میدهند.
هنرمندانِ اهل حقیقت، عموماً دغدغۀ چگونگی زیست و حضور انسان در اجتماع را دارند، بسیاری از ایشان در لحظات اجتماعی و تاریخی دغدغۀ خود را پی میگیرند و گروهی دیگر در لحظات انسانی. تاجیک از نوع دوم است. حمید حاجیمیرزایی هم در این کتاب با انسان گفتگو میکند آنهم با انسان اجتماعی، اما دیالکتیکِ اثر او با مخاطب، رنگی از تاریخ و سیاست و ایدئولوژی و قومیت و... ندارد که مخاطبی بتواند با پیراستن آنها، خود را از گفتگو با این اثر و اندیشه درآن برهاند. حاجیمیرزایی اینجا از وجهۀ فردی انسان به وجهۀ اجتماعی او حرکت میکند، اما آنقدر دور نمیشود که درونیات و فردیت انسانی نادیده گرفته شود. نمیدانم میتوان از اصطلاح «رمان اخلاقی» برای توصیف تاجیک استفاده کنم یا نه. آنهم با حصول اطمینان از اینکه توصیفِ من با توصیفِ آندسته از رمانهای ترویجی که ازشان گلایه کردم همپوشانی نداشته باشد. بگذارید مسئله را اینطوری مطرح کنم: برای خیلی از ماها کتکخوردن یک پیرمرد مظلوم از یک جوان قلدر در خیابان آنقدر اهمیت ندارد که براندازکردن یک آدم خوشتیپ در همان خیابان. از کنار یکی به راحتی رد میشویم و برای دیگری با دقت وقت میگذاریم. برای خیلیها دزدیدن چارصد دختر مدرسهای توسط بوکوحرام در آنسوی دنیا ارزش خبری و عاطفی کمتری دارد نسبت به شکست تیم محبوبشان _باز در آن سوی دنیا_ . اگر بعضی از ما الآن اینقدر بیتفاوت و بیشرافتیم، شاید به این خاطر است که وقتی نوجوان بودیم و در مدرسه همین وقایع را در مقیاسهای کوچکتری میدیدیم سعی میکردیم بی تفاوت باشیم و برای آسیب ندیدن، تابع جمع.
بگذریم.
صداقت و صمیمیتِ نوجوانانۀ روایت و نثر میرزایی در این رمان باعث میشود همه _و بهویژه مخاطب نوجوان_ با سرعت با این کتاب ارتباط برقرار کنند، در عین حال حرف داشتن و فلسفه داشتن میرزایی در رمانش ما را به تأمل فرامیخواند. این خاصیت پارادوکسیکال این رمان است که از یک طرف میشود آن را راحت و سریع خواند و از طرفی نمیشود _یا نباید_ آن را راحت و سریع خواند. این نتیجۀ همنشینی پارادوکسیکال «صمیمیت و روانی» با «اندیشهمند بودن» یک رمان است. فلذا، میتوان نتیجه بگیرم این از آن رمانهایی است که اگر در ابتدای نوجوانی خوانده بودمش در همان زمان هم خیلی دوستش میداشتم، اما حتماً در آینده و بزرگسالی باز به این کتاب برمیگشتم، چون میدانستم هنوز برایم حرف دارد.
این اولین رمانِ منتشرشده از حمید حاجیمیرزایی است اما او پیش از این هم با جدیت درعرصۀ کودک و نوجوان فعال بوده است. من از میرزایی داستان کوتاه، نقاشی و حتی تصویرسازهای زیادی با موضوع کودک و نوجوان را در نشریات مختلف از جمله «همشهری بچهها»، «کولهپشتی» (روزنامه شهروند)، «یادبان» (اینترنتی) و... دیدهام و خواندهام. در داستان کوتاههای او نیز دو عنصر متضاد صمیمیت و اندیشهمندی حضور جدی دارند، چیزی که باعث میشود داستان و رمان او برای مخاطبِ نوجوان باشد اما فقط برای مخاطب نوجوان نباشد.
«سفیدی پر کلاغ»
نویسنده: سید مهرداد موسویان
انتشار: شهرستان ادب، ۱۳۹۳
سیدمهرداد موسویان هم مثل حمید حاجیمیرزایی _و البته پیشکسوتتر از او_ کارش را با داستان کوتاه شروع کرده است تا اکنون به رمان سفیدی پر کلاغ برسد. او هم حوزۀ تخصص و فعالیتش ادبیات نوجوان است و در این زمینه سابقهای طولانی دارد. من از او قبلاً یک مجموعه داستان نوجوان با عنوان «شهید خودم» خوانده بودم. مجموعهداستانی که به من قبولاند هنوز در ادبیات داستانی کودک و نوجوان ایران کسانی هستند که واقعاً در کارشان جدی هستند. قبل از اینکه کتاب را بخوانم به خودم گفتم مخاطب نوجوان با مخاطب بزرگسال فرق دارد و حوصلۀ یک داستان ولو زیبا و اندیشهمند را ندارند وقتی خشک و خالی باشد. نویسندگان مشهور رمان نوجوان (مخصوصاً حوزۀ رمان فانتزی) ابزارهای زیادی برای سرگرم کردن دارند، اژدها، جادوگر، هیولا، موجودات فضایی، خون و حتی در پرده سخن گفتن از مسائل غیراخلاقی. حال ابزار موسویان که هم ایرانی است هم مسلمان هم داستانهایش اجتماعی هستند (نه فانتزی و تخیلی) برای جذابیت و برای ارتباط گرفتن با مخاطب نوجوان چیست؟ وقتی کتاب را خواندم دیدم «طنز». دیدم موسویان برخلاف بسیاری از نویسندگان ایرانی و مسلمانِ مخاطب نوجوان که به مسئلۀ ارتباط فکر نمیکنند و کتابهای ارزشمند و اخلاقیشان فقط خاک میخورد، به موضوع ارتباط با مخاطب خود فکر کرده و به خوبی بلد است از طنزهای ظریف و نوجوانانه استفاده کند. بی که داستانش «داستان طنز» باشد و یا اینکه طنزهایش شوخیهای سطحی و مبتذل.
خواهید دید که ادامۀ یادداشت و معرفی رمان بیش از اینکه بر دوش من باشد بر دوش خود نوجوانان است.
خاطره: یک روز صبح در اولین ساعت باز شدن نمایشگاه کتاب امسال، به عنوان فروشندهای افتخاری در غرفۀ شهرستان ادب بودم. تنها بودم. اولین میهمانانم تعدادی نوجوان بودند. کم هم نبودند، شاید ده نفر. هم دختر هم پسر. از سال آخر دبستان تا سال اول دبیرستان. الآن هرچه فکر میکنم باورم نمیشود چرا مهمترین سوالم را ازشان نپرسیدم: «شما با هم چه نسبتی دارید؟!» اگر تعدادشان کم بود میگفتم فامیل هستند. اگر با یک جنسیت طرف بودم میگفتم هممدرسهای هستند. بنابراین هیچکدامشان نبودند. ادامۀ داستان: رمانِ «به سفیدی پر کلاغ» را برداشتند و با هم با صدای بلند و البته پر هیجان شروع کردند به گفتگو. حرفهایشان را خوب نمیشنیدم. کمی صبر کردم، ولی باز هم اتفاقی نیفتاد. اول میخواستم رهایشان کنم به حال خودشان، اما جذابیتِ گفتگو و گپ زدن با نوجوانان چیزی نبود که بتواند دست از سرم بردارد. از روی صندلی بلند شدم، رفتم طرفشان و بحث را شروع کردم: «من خودم آن رمانی که دست شماست را نخواندهام، اما از همین نویسنده مجموعهداستانی خواندهام که به نظرم خیلی کار قشنگی بود. با اینکه آن رمان را نخواندهام حدس میزنم این مجموعهداستان زیباتر باشد. البته فکر نکنید من یک فروشندهام و به عنوان یک فروشنده این را میگویم، من هم مثل شما یک کتابخوان حرفهای و سختگیرم ...» تازه داشت چانهام گرم میشد که دو سه نفرشان حرفم را قطع کردند و شروع کردند به صحبت؛ آنقدر با هیجان و آنقدر کامل که آرام آرام ترجیح دادم دوباره روی صندلیام بنشینم و فقط گوش بدهم. آنها برایم توضیح دادند که به زیبایی «شهید خودم» کاملاً واقفاند و لازم نیست من برایشان بگویم، چه اینکه دو سه سال پیش در نمایشگاه وقتی به طور اتفاقی از این غرفه رد میشدهاند این کتاب را خریدهاند و خواندهاند و بسیار پسندیدهاند و بعد باز هم آن را برای بقیه خریدهاند و بعد پیگیر کارهای نویسنده شدهاند تا اینکه این رمان منتشر شده، بعد سریع «سفیدی پر کلاغ» را خریدهاند و بیشترشان آن را خواندهاند و حالا هم آمدهاند تا برای بقیهشان بخرند، و "در ضمن شما که شهید خودم را خواندهاید باید خیلی زود سفیدی پر کلاغ را هم بخوانید و مطمئن باشید این رمان از آن مجموعهداستان قشنگتر است".
دیدار صمیمیمان با خرید چند سفیدی پر کلاغ توسط ایشان و قول و قسم مکرر من مبنی بر اینکه خیلی سریع خودم این رمان را بخوانم به پایان رسید. اینجا بود که فهمیدم سیدمهرداد موسویان اتفاق خیلی مهمتری است که من بخواهم کشفش کنم.
اردیبهشت ۹۴
آخرین یادداشت وبلاگ قبلیم پیش از خراب شدن بلاگفا دربارۀ خانم غادة السَّمّان بود: «غاده السمان؛ صدای امروز شعر زنان عرب» در آنجا ابتدا مبحثی را درباره «شعر ترجمه» گشودهام و سپس به معرفی اجمالی شاعر و دو کتابش («ابدیت، لحظۀ عشق» و «غمنامهای برای یاسمنها») پرداختهام. اینجا از سه کتاب دیگرش برایتان مینویسم. اما مقدمتا عرض کنم که هرچه بیشتر و دقیقتر کتابها و شعرهای ایشان را خواندم بیشتر به آن اعتقادات قدیمیم درمورد شعر ترجمه باورمند شدم. واقعاً دریغا و حسرتا که با وجود شعر ایرانی (شعر فارسی) _چه کهنه و چه نو_ شعر ترجمه بخوانیم.
عاشق آزادی
این کتاب آخرین کتابی است که از خانم غاده السمان ترجمه شده و در نمایشگاه کتاب امسال عرضه شده است. مثل بیشتر شعرهای دیگرش با ترجمۀ عبدالحسین فرزاد و در نشر چشمه. روز اول که در نمایشگاه به غرفۀ بزرگ نشر چشمه رفتم این کتاب در میان همردیفهایش (دیگر شعرهای ترجمه) تنها کتابی بود که تمام شده بود (احتمالاً به خاطر تبلیغ خودم در به رنگ آسمان!). روز بعدی که رفتم و خواستم کتاب را بخرم از دیدن طرح جلد کتاب شگفتزده شدم. باورم نمیشد نشر چشمه با آنهمه سابقه و ادّعا در ادبیات وارداتی دچار چنین لغزش {سوتی} بزرگی شود. پس برای آگاهی نشر چشمه باید متذکر شوم:
تفاوت غادة و غادا
شاعر و داستاننویس معروف و چهرۀ تأثیرگذار ادبیات امروز عرب نامش خانم «غادة السَّمّان»
است و متولد 1942. او متولد سوریه است و سالها در لبنان زندگی کرده است و
اکنون در فرانسه زندگی میکند. گفتنیست خانم غاده السمان خیلی اهل سیاست
نیست، ولی مواضعش در آن مقدار اندک سیاسی بودن هم مواضعی وطنی، اخلاقی و
شرافتمندانه است. همچنین لازم به ذکر است او ایرانیان را دوست میدارد.
شاعر و ژورنالیست دیگری که با تشابه اسمیش با خانم غاده السمان به شهرت رسید، خانم «غادا فؤاد السمان»
است و متولد 1964. او هم متولد سوریه است و او هم به لبنان رفته است.
گفتنیست غادا فواد بسیار اهل سیاست است و در مواضع سیاسیش ایرانیستیز است
و آشکارا همراه با دولی چون عربستان سعودی و قطر. در ابتدای امر این شباهت
اسم موجب شهرت ایشان شد و به واسطۀ اینکه مردم ایشان را اشتباه میگرفتند به
نوشتههایش اهمیت میدادند. اما به مرور که این تمایز مشخص شد و مردم
فهمیدند ایشان یک آدم الکی است، غادا فواد هرچند وقت یکبار با راهانداختن
یک موج رسانهای مبتنی بر همین تشابه اسمی سعی میکند خود را مطرح کند و
نام و حضورش را پررنگ.
فرض کنید اسم فردی به جز رئیس جمهور «حسن روحانی» باشد. بعد اول یک مصاحبه انجام بدهد با این تیتر: «یک حسن روحانی دیگر!» بعد یک یادداشت بنویسد با این تیتر «از این حسن روحانی تا آن حسن روحانی». بعد یک مقاله: «من احتیاجی به تشابه اسمی با حسن روحانی ندارم». بعد بگوید: «اگر آن حسن روحانی از این تشابه اسمی ناراحت است میتواند اسم مرا از من بخرد!» حال آنکه حسن روحانی اصلی و واقعی هیچ اعتنا و واکنشی نسبت به این حرفها و این تشابه اسمی ندارد. آنگاه خوانندۀ آگاه میفهمد این حسن روحانی ثانوی یک آدم متقلب و دغلباز است که میخواهد به هر بهانه و در هر رسانهای که شده یکجور خودش را مطرح کند.
قصد ندارم با ارجاع و لینک به صفحۀ غادا فواد السمان و یا نشریات
شاهزادههای سعودی که مطالبش را آنجا مینویسد او را در ایجاد این موجهای
رسانهای کمک کنم؛ اما اگر کسی سخن مرا باور ندارد خودش میتواند عباراتی
چون:
"«غادا السمان» تکشف لـ «عکاظ» تفاصیل معرکتها مع «غادة السمان»"
یا "غادا فؤاد السمان: لتشتری غادة السمان منی الاسم إذا کانت تعتقد أنی أستغلّه" را در اینترنت جستجو کند.
و شگفتا نشر چشمۀ ما که با آنهمه ادا و ادّعا و پس از انتشار چهار کتاب از غادة السمان هنوز حتی چهرۀ او را نمیشناسد و عکس یک آدم متقلب و الکی را بر جلد کتابش چاپ کرده است. شاید در نادانی خود میاندیشیده غاده در این عکس هم جوانتر است هم موهای بلندتر و بلوندتری دارد هم برخلاف عکسهای دیگرش (که یک لبخند معمولی دارد) اینجا ژستی سیاسی و حماسی دارد که به اسم کتاب هم میآید، فلذا انتخاب این عکس، جلد ما را گیراتر میکند!
اینهم فرجام تعهد شتابآمیز به واردات ادبیات و ترجمۀ شعر!
بازگشت به متن عاشق آزادی: درمورد خود کتاب هم باید تأکید کنم لحظات خوبش کم بود و شاید نسبت به دیگر کتابهای شاعر کتاب خوبی به حساب نیاید. همچنین با خواندن این کتاب و دیگر کتابهای غاده باید ستایشی که قبلا از مقدمههای مترجم کردهام را اصلاح کنم. آقای فرزاد وقتی دارد درمورد جهان عرب و اتفاقات و ادبیاتش سخن میگوید و خواننده را در اتمسفر و فضای سرایش شعرها قرار میدهد، مقدمهای خوب را مینویسد. اما در ابتدای بعضی کتابها که سراغ حواشی میرود، متأسفانه دیگر مقدمه خاصیت مقدمه بودنش را از دست میدهد و به نظر میرسد فصلی جدا و بیگانه با کتاب است.
شعری از این کتاب:
"آزادی شعلهور شدن"
از آپارتمان عشق تو هرگز نخواهم گریخت
و از پلههای اضطراری فرار از حریق،
با شتاب پایین نخواهم رفت تا خود را نجات دهم...زیرا من خودِ آتشم
پس مرا از خود نجاتی نیست
زنی عاشق در میان دوات
این از مجموعههای خوب و معروف خانم السمان است. جدا از اینکه مقدمهاش چیزی دارد که شاید از شعرهایش هم بهتر باشد. آنهم «نامهای عاشقانه به خوانندۀ ایرانی» است که توسط خود شاعر و برای مقدمۀ این کتاب نوشته شده است. این نامه پیش از انتشارش در این کتاب در رسانههای عربی منتشر شده است و البته با نکوهش و جنجال ایرانیستیزان (من الاعراب!) مواجه شده. باری خانم السمان هم در واکنش به آن نکوهشها میگوید «امیدوارم که این ترجمههای جدید آثارم هیجان و حسادت را نسبت به من بیشتر کند. والله المُعین».
از آنجا که شعرهای این کتاب همگی خیلی بلند هستند ما از نقلشان صرف نظر میکنیم. اما برخلاف مجموعۀ قبلی چند شعر خیلی قشنگ و جاندار دارد. مثلا یکی از شعرها که با این سطرها آغاز میشود:
من سنگپشت نیستم
و وطن من صدفی نیست
تا آن را بر پشت خود بپوشم
و هرکجا میخواهم بروم...
از آن شعرهای خیلی زیباست. مرا تا حدی یاد شعر بسیار زیبای «کوچ بنفشهها»ی شفیعی کدکنی انداخت. البته آن شعر آقای شفیعی ده سال قبل از این شعر خانم السمان سروده شده و در مجموعه «از زبان برگ» منتشر شده است.
در بند کردن رنگینکمان
این نخستین مجموعهشعری است که از خانم غاده السمان در ایران منتشر شده.
و پرفروشترینش. و شاید بهترینش به نظر من. یعنی به نظر من این مجموعه و
"زنی عاشق..." بهتر از کتابهای دیگرند. آنچه واضح است این است که این «در
بند کردن رنگین کمان» که اولین است، از آن «عاشق آزادی» که آخرین است خیلی
بهتر است. جدا از گزیده بودن این مجموعه، بالاخره اینها شعرهای دوران
جوانی و جنون در گرماگرمِ جنگ در بیروت است و آنها شعرهای دوران پیری و
سکنیگزیدن در رخوت و غربت سرد پاریس است. پس حق هم همین است که این شعرها گیراتر و زیباتر باشند.
کتاب با این شعر آغاز میشود:
"در بند کردن سایهبانِ رؤیاها"
میروی نان بخری
چون باز میگردی
دندانهایت را گم کردهای
میروی آب بیاوری
چون باز میگردی
تو را با امعائت دار زدهاند
میروی سیب بخری
چون با سیبی باز میگردی
زنت را گم میکنی
و او را پارهپاره پشت سر میگذاری
بر دیوارۀ بیمارستانی که باران آتش
آن را ویران میکند ...
خروس به هنگام غروب میخواند
و گربهها فریادهای بهمنماهی را
در نیمۀ شهریور سر دادهاند
مورچهها از شیرهای خشک آب
چکه میکنند
موشها بر سیمهای مردۀ برق
اینسو و آنسو میروند
خوردن، تنعّم است
و استحمام، بلندپروازی
*
از حفرهات بیرون میآیی
و به ساحل میروی
تا تنفس رایگان را به خاطر آوری
اما چون باز میگردی
در ریهات ترکشی است
*
عناصر، در هم آمیخته
و زندگی در مرگ
سکنی گزیده است
اگر تو نبودی
اگر رؤیا های من با تو گرم نمیبود
اگر مرا یقین نبود که تو جوانی بیباک زاده خواهی شد
اگر انتظار تو نبود
بر ساحل فرو میافتادم
همچون بمبی یاوه
که به هدف نخورده است
بیروت ۱۹۷٦
صدای امروز شعر زنان عرب
نمایشگاه کتاب دارد شروع میشود و ما ظاهراً به حکم اهل شعر و فرهنگ بودن و باطناً به حکم تهرانی بودن و مجاور نمایشگاه بودن مثل هر سال خیلی به این اتفاق فکر میکنیم. زینرو اینجا هم چندتا معرفی کتاب مینویسم برای دوستان. احتمالاً همهشان شعر. چون فکر نکنم بیش از این هم از ما توقع برود. آنچنانکه خودم هم توقع دارم دوستان هم در آن موضوعی که علاقۀ اصلیشان است، پیشنهادشان را برای من و منها بنویسند.
شاعری که دلم میخواهد امسال حتماً از او چند کتاب بخرم، خانم «غادة السّمّان» چهرۀ برجستۀ ادبیات عرب امروز، و شاعر و رماننویسِ سوریایی است. قبل از معرفی بیشتر یک مقدمه بروم:
شعر ترجمه و ترجمۀ شعر
به نظرم مطالعۀ شعر ترجمه در بسیاری از مواقع کار بسیار احمقانهای است. من خودم همواره گفتهام که شعر را ایرانی بخوان و داستان را خارجی. گاهی درمورد موسیقی و سینما نیز چنین گفتهام. که ترجیحِ سینما با سینمای خارجی و ترجیحِ موسیقی، با موسیقیِ ایرانی است. اما درمورد شعر و داستان با قطعیت و جزمیت میگویم. چرا؟ جُدا از آن مبحثِ مناقشهبرانگیزِ تفضّلِ ذاتیِ شعر بر داستان، جُدا از برتری غیرقابل قیاس شعر ایرانی نسبت به شعر دیگر ملل و جُدا از اول بودن شعر در ایران نسبت به سایر هنرها؛ آنچه مهمتر است این است که برخلافِ داستان که با محوریتِ «روایت» شکل میگیرد، شعر در بستر «زبان» اتفاق میافتد. لذا ترجمۀ داستان نسبت به ترجمۀ شعر به مراتب امری آسانتر است و بیشک شعر در ترجمه اگر نگوییم به مسلخ برده میشود، باید بگوییم اخته و ناتوان میشود. شعر با زبان سروده میشود و با زبان شنیده و فهمیده میشود. زبان هم فقط مجموعه قوانین و دستورات نحوی نیست. زبان یک حیثیت عمیق فرهنگی و تاریخی دارد. لذا تو برای درک شعر نه تنها باید آن را به زبان اصلیش بشنوی و زبان اصلی را بلد باشی، بلکه باید در جهانِ آن زبان زیسته باشی.
با این وجود، نادانان خیلی شعر ترجمه را بزرگ میدارند. مخصوصاً از مشروطه به بعد که جنبش ترجمۀ ادبیات با قدرت در ایران شروع شد. و همانطور که احتمالاً میدانید ورودِ شعرِ ترجمه به ایران باعث به وجود آمدن بلیّهای شد به نام شعر سپید. چه اینکه نثر گسستهای را شعر انگاشتن، با مطالعه و جنجالِ شعر ترجمه در مطبوعات آن زمان به ذهن مخاطبان آمد. بی توجه به اینکه این نثرهای گسسته و عموماً ساده و شل، در زبان اصلیِ خود شعرهای شکوهمند و فرازمندی بودهاند.... بگذریم.
میلِ شدیدی هم که به خواندنِ شعر ترجمه در بعضی، از جمله "شاعرانِ دوستدارِ روشنفکر شدن" وجود دارد، ناشی از همان حس حقارتِ قدیمی است که «هرچه هست، بیرون از اینجاست» که «مرغ همسایه، غاز است».
غادة السّمّان
با همۀ این احوال، من و امثال من هم گاهی شعر ترجمه میخوانیم. اما کدام شعر ترجمه؟ ترجمۀ کدام شاعران؟ قطعاً بیش از همه آن شاعرانی که اولاً فکر میکنیم نهتنها در جغرافیا، بلکه در سرنوشت و جامعه و تاریخ هم شباهتها و نزدیکیهای بسیاری به ما دارند و همسایۀ ما (چه مکانی چه فکری) هستند. یعنی میتوانیم بفهمیمشان. ثانیاً چهرههای برجستهشان که واقعاً حرفی برای گفتن دارند. ثالثاً آنانکه اقبالِ یافتن مترجمی خوب را داشتهاند. زینروست که بیشتر شاعران و شعردوستانِ جدی در ایران با چهرههای برجستۀ شعر معاصر عرب آشنایند. آنچنانکه بیشتر شماها بزرگانی چون «محمود درویش» و «نزار قبّانی» را میشناسید. همچنین احتمالاً از متأخرترها «آدونیس» را. بالاخره اینها آدمهای کمی نبودهاند و تأثیرشان در نفوسِ مشتاقان به مدد جار و جنجال رسانهای و پرستیژهای روشنفکرمآبانه و غربپرستانه نبوده. وزارت فرهنگ آقای مهاجرانی و روزنامههای اصلاح طلب و قابهای کافههای تهران، باعث شهرت و محبوبیّت اینان نبودهاند، حتی اگر از سوی ایشان هم ستایش شده باشند.
خانم «غادة السّمّان» هم از همین جنس است. بیشتر از جنس «آدونیس». السمان هم هم مثل هموطنش آدونیس، تحت تأثیرِ «بدر شاکر السیّاب» (شاعر نوگرای عراقی و شاید نیمای شعر عرب) است. او هم مثل آدونیس روشنفکر است، آزادیخواه است، درس خواندۀ غرب است و به ادبیات روز غرب مسلط است. منظورم از روشنفکر خردمند و فردی با فکر باز نیست، منظورم همان فرهیختگی همراه با آمیختگی با جهانِ غربی است. و البته تمایزی که چهرههای برجستۀ روشنفکری در جهان عرب با بسیاری از روشنفکران ایرانی یا افغانستانی دارند این است که بی بخار و بی شرف نشدهاند و از روشنفکری هم فقط پرستیژش را ندارند. بسیاری از مدعیان روشنفکری در ایران و افغانستان و بعضی کشورهای دیگر، اولاً فاقد صلاحیتهای هنری و فکری هستند و قلمشان بسیار ضعیف است، ثانیاً خودبابخته و بیشرف یا در حالتِ بهتر، سرگشته و خنثی هستند. اما غربزدهترین شاعر عرب که همین آدونیس باشد هم بیشرف و احمق نیست. این خیلی مهم است. غاده السمان هم همینطور. در پاریس زندگی میکند، واقعاً شاعر است، حتی جزو رماننویسان توانای عرب است (بعضی میگویند مهمترین رماننویس مدرن عرب)، زن است، راویِ جهان زنانه است، عاشقانهسراست، بیپرواست، تحصیلات عالیه در ادبیات انگلیسی دارد، کار ژورنالیستی میکند، کلّی عاشق در سراسر دنیا دارد، کلی گستاخ و مرزشکن بوده ... ولی باز هم بی شرف نشده. خیلی عجیب است. گاهی او را با «ویرجینیا وولف» مقایسه میکنند، گاهی با «دوریس لسینگ»، گاهی با «هانا آرنت». در ایران هم او را با «فروغ فرخزاد» مقایسه میکنند ( البته از میان شاعران عرب خانم «نازک الملائکه» را هم با فروغ فرخزاد مقایسه میکنند). با اینحال در امور اجتماعی فعال است و اتفاقاً مواضعی وطنی دارد و با مقاومت همراه است. جالب است که فقط یکی از عشّاقش، شهید «غسّان کنفانی» داستاننویس و مبارز مشهور فلسطینی است که ما هم فیلم «بازمانده» را از روی یکی از داستانهای او ساختهایم. السمّان بیست سال پیش نامههای عاشقانۀ غسّان به خودش را در قالب کتابی منتشر کرد: «رسائل غسّان کنفانی الی غاده السّمّان» .
من پیش از این، از غاده السّمّان دو مجموعه شعر با عنوان «غمنامهای برای یاسمنها» و «ابدیّت، لحظۀ عشق» را خواندهام. هر دو توسط «نشر چشمه» منتشر شدهاند و هر دو نیز با ترجمۀ «دکتر عبدالحسین فرزاد». مترجم و نشرهای دیگری هم سراغ ترجمۀ آثار غاده السمان رفتهاند، اما کار جدی، همین کار نشر چشمه و جناب فرزاد است. در شعر، مترجمِ خوب خیلی مهمتر از داستان است و اصلاً مسئله ریسکپذیر نیست. و البته که ترجمۀ آقای فرزاد بسیار عالیست و ایشان مترجم رسمی آثار غاده السمان در ایران است. همچنین مقدمههایی که ایشان بر این کتابها مینویسند بسیار مفید و خواندنیاند. کتابهای دیگری هم از السّمّان در همین نشر و با همین ترجمه منتشر شدهاند که امسال میخواهم بخرمشان. از جمله «در بند کردن رنگین کمان»، «زنی عاشق در میان دوات» و اخیراً «عاشق آزادی». باری، بدم نمیآید کتابی را هم که جناب موسی بیدج از خانم السمان ترجمه کرده را هم ببینم: «با اینهمه عاشقت بودهام».
و مِن کلامها
در ابتدای «غمنامهای برای یاسمنها» عبدالحسین فرزاد مصاحبهای با خانم غاده السّمّان انجام داده است. وقتی سوال به موضوع زن و مرد و آلام و مظلومیت زنان میرسد، خانم السمان میگوید:
«مرد دشمن من نیست. من شیرینترین غزلها و اشعار تمرّدآمیزم را دربارۀ او سرودهام ... عقبماندگی نه تنها به زن عرب بلکه به مرد عرب نیز ستم روا میدارد. راه حل با همقسم شدن این دو میسّر است نه اعلان جنگ علیه مردها ... من همواره در برابر وارد کردن آزادی به طریق آمریکایی، که مرد را دشمن مییابد ایستادهام. خواستار همانندی بین زن و مرد نیستم بلکه خواهان تکاملم. زیرا مادامی که زن کودکان را به دنیا میآورد همانندی غیرواقعی است... پیشآهنگانِ آزادی زن در آمریکا اخیراً به صورت مسخرهای درآمدهاند. آنان زنان را به زیادهروی کشاندهاند... قبول نکردن زیادهروی زنان غربی برای من به موازات قبول نکردن کوبیدن مردان عربی است...»
مثلا در این بخش «مادامی که زن کودکان را به دنیا میآورد همانندی غیرواقعی است» تأثیرِ منطقیِ «سیمون دوبوآر» را میبینیم.
و من اشعارها
دوتا شعر اول از «غمنامهای برای یاسمنها»ست و دوتای دوم از «ابدیّت، لحظۀ عشق». شعرهای دیگری هم بود که بیشتر دوستشان داشتم و همینطور شعرهای سیاسی، اما اینجا خواستم از شعرهای کوتاه بیاورم.
1. نامهای از عریانی خاطرهها
خصلتِ ارّه را دوست نمیدارم
که برای اثبات خویش
باید
دیگری را ببرد.
من اما
دوستانم را از دست فرو نمیگذارم
چون با من بیوفایی کنند
یکبار.
و نیز معشوقم را
اگر که یکبار
بر من خیانتی روا دارد.
من اما
آیا حتی یکبار
بیوفا نبودهام؟!
من اما
آیا بارها
خیانت نکردهام؟!
2. نامهای بر کف دست
باهم در قهوهخانه بودیم
و من در فنجانِ قهوه مینوشیدم:
نگاهها و لطافتهایت را؛
آنگاه که زنِ فالگیر آمد و کف دست مرا گرفت
تا طالعم را بخواند
و من به او گفتم
تا طالعم را بخواند
اما در کفِ دستِ تو!
3. نامۀ وفاداری
هنگامی که با تو روبهرو شدم،
سنگپشتی بودم،
که خزیدن در لاکِ خود را خوب میداند،
و در هنرِ پنهانشدن،
بدعتگر است.
آنگاه که تو را بدرود گفتم،
پرستویی شده بودم،
که بالهایش تو را همواره
به یادش میآورد...
4. نه !
نمیخواهم تنها ژنی باشم
سرگردان
در میانِ سلولهای نیاکانم
که جز خصیصههای میراثیِ آنان
چیزی را با خود نداشته باشم
و هرگز از نخستین بذرِ خویش
دست برندارم
و نیاکانم را رها نکنم
هم بدین حقیقت
که آنان در وجود و سلولها و خونم
حضور دارند...
نمیخواهم ... اما
بدین شرط که هستیام پیش از هرچیز
بوده باشد...
و زندگانیام،
تکرارِ آنان نه
که آفرینشی از آنِ خویشتنِ خویشم باشد
و دیگر به زیرِ عبای نیایم
به در نشوم!
مرتبط: سایتِ رسمیِ غادة السّمّان
مرتبط: مصاحبۀ یک ماه پیش روزنامه اعتماد با عبدالحسین فرزاد درباره غادة السّمّان و کتاب جدید ترجمه شده از او