معرفی کتاب: دو رمان نوجوان از دو نویسنده جوان
شهرستان ادب: در ادامه، نگاهی به وضعیت کلی ادبیات داستانی کودک و نوجوان و معرفی دو رمان نوجوان تازه یعنی «تاجیک؛ هیولایی که بیصدا گریه کرد، بلند خندید» و «سفیدی پر کلاغ» را به قلم حسن صنوبری میخوانید.
پیش درآمد
اینجا میخواهم، دو رمان نوجوان خوب را از دو نویسندۀ خوب و جوان معرفی کنم. یکی از رمانها را خودم هم هنوز نخواندهام و بنابراین کمتر درموردش حرف میزنم. شاید شما الآن تعجب کنید که چرا کلاً میخواهم درمورد کتابی که نخواندهام حرف بزنم، اما بعداً که حرف زدم قانع میشوید. آن کتاب که قصد دارم در تابستان پیشِ رو بخوانمش، «سفیدی پر کلاغ» نوشتۀ «سیدمهرداد موسویان» است و آن کتابی که خواندن آن را تمام کردهام و کمی بیشتر از آن صحبت میکنم «تاجیک؛ هیولایی که بیصدا گریه کرد، بلند خندید» نوشتۀ «حمید حاجیمیرزایی» است.
درآمد
تلقی وحشتناکی از سوی تولیدکنندگان و ناشران نسبت به ادبیات کودک و نوجوان در سرزمینمان و شاید در جهان حاکم است. بسیار فراگیر و بسیار قدرتمند. تنها راه مبارزه با این بلیّه که مرزهای فکری ما و فرزندانمان (یعنی امروز و آیندۀ مان) را تهدید میکند؛ خواندن، نوشتن و معرّفی کتابهای خوب است.
رمان تجاری
در بین مخاطبان هم تلقیهای گوناگونی نسبت به ادبیات کودک و نوجوان وجود دارد؛ اما در بین مولفان و تولیدکنندگان در کل شاید بتوانیم بگوییم دو گرایش و دو تلقی در زمینه ادبیات نوجوان وجود دارد، که دست بالا با اولیست. و آنهم ادبیاتی است که از منظری فراتر از نوجوان و با زبانی فریبکارانه با او سخن میگوید. این ادبیات، قطعاً در ژانر و گونۀ ادبیِ «ادبیات عامهپسند» و «ادبیات تجاری» یا «ادبیات بازاری» قرار میگیرد. یعنی ادبیاتی که مؤلّف و ناشر در درجۀ اول کاری با ادبیات و زیبایی و حقیقت و رفاقت ندارند، بلکه هدف، تسلط بر بازارِ فروش است، به هر قیمتی شده. ولو همۀ تکنیکِ نویسنده، یک تهییج کوتاه و بی ارزش و حتی غیراخلاقی باشد. همانطور که در سیل ترجمه و اخیراً نگارش گونههایی مبتذل از ادبیات فانتزی _علی الخصوص رمان فانتزی نوجوان_ شاهدش هستیم. داستانهایی که مهمترین مولفۀشان «سرکاری بودن»شان است.
ادبیات عامهپسند در همۀ حوزهها حضوری جدی دارد، اما در هیچ محدودهای به اندازۀ محدودۀ کودک و نوجوان، تا این حد قدرتمند و البته خطرناک نیست. شاید بتوان بستر و علت قدرتگیری و قدرتطلبی ادبیات عامهپسند را در خود مخاطبش جستجو کرد. مخاطبی که زیاد است و بازاری که بسیار گسترده است.
مخاطب و بازار ادبیات کودک و نوجوان
«کودکان و نوجوانان»: به جز علاقه و نشاط عموم کودکان و نوجوانان برای خواندن و داشتن کتابی «برای خود»، باید توجه داشت همۀ پدران و مادران علاقۀ ویژهای به خریدن کتاب برای فرزاندانشان دارند، چه آنها که خواهانِ فرهیختهشدن، دانشاندوزی وکتابخوانشدنِ فرزندانشان باشند. چه آنانکه دنبال سرگرمی و نشاط فرزندانشان باشند. و چه آنانکه بخواهند یکجوری سر فرزندشان را شیره بمالنند تا او از اتاقش بیرون نیاید و یک وقت سرشان غر نزند؛ هرسه گروه، متوجه ادبیات کودک و نوجوانند. فلذا بازار و فروش این ادبیات در میان کودکان و نوجوانان بازار پررونق و شگرفیاست.
«غیر از کودکان و نوجوانان»: کم پیش میآید یک کودک یا نوجوان توان فهم و حوصلۀ مطالعۀ ادبیات بزرگسال را داشته باشد. اما خیلی پیش میآید ما بزرگسالان بتوانیم و دوست داشته باشیمِ ادبیات موسوم به ادبیات کودک و نوجوان را بخوانیم. گروهی از بزرگسالان به خاطر صمیمیت و معصومیت و لطافت این ادبیات، جذبش میشوند. گروهی دیگر جویای هنر و زیبایی هستند و برایشان فرقی نمیکند عنوان کتاب نوجوان است یا بزرگسال، به نفس زیبایی و قدرت نویسندگی اهمیت میدهند. گروهی هم برای آزادی ذهنشان از فکر کردن به امور تلخ و دشوار زندگی واقعی (و مندرج در بسیاری از گونههای رئالستی ادبیات بزرگسال) سراغ از این ادبیات میگیرند، مخصوصاً که ژانرهای تخیلی و فانتزی در این ادبیات حضوری پررنگ دارند. اینجاست که میبینیم گروههای بسیاری از بزرگسالان با دلایل متعدد سراغ این ادبیات میآیند.
بنابراین، برخلاف تقسیمبندیِ علمی و گونهشناسانه که ادبیات کودک و نوجوان را صرفاً برای یک قشر معرفی میکند، تقسیمبندیِ مخاطبشناسانه به ما میگوید ادبیات کودک و نوجوان، یکجورهایی مخاطب عمومی دارد، لذا بازارش بازاری بسیار گستردهاست و این چیزی نیست که از چشم اهل بازار و فحولِ فروش و حکّامِ دکّان پوشیده مانده باشد.
علل خطیر بودن حوزۀ کودک و نوجوان
پس این شد دلیل و بسترِ شیوع و رواج ادبیات تجاری و ادبیات عامهپسند در محدودۀ ادبیات کودک و نوجوان. حال علت خطرناکتر بودن رواج این تلقی در این محدوده نسبت به دیگر محدودهها چیست؟ پاسخ دوسطر است:
یکم: کودک و نوجوان نسبت به نسلهای دیگر، ذهن و فکر پذیرندهتری دارد
دوم: ذهن و فکر کودک و نوجوان، یعنی آیندۀ جهان
اینگونه است که ما با خرید، تولید و تبلیغ «ادبیات تجاری کودک و نوجوان» نهتنها فکر و ذهن فرزندانمان، بلکه داریم آیندۀ جهان را دو دستی تقدیم کسانی میکنیم که هدفشان از نوشتن و انتشار نه زیبایی، نه دانایی، نه ادبیات، نه صمیمیت و نه حقیقت؛ بلکه اموری چون ثروت و شهرت است.
رمان ترویجی
تلقیِ بد دیگری هم شبیه به همین تلقی بازاری از سوی مولفان وجود دارد که آنقدرها هم بد نیست و نمیتوان آن را جزو ادبیات تجاری تقسیمبندی کرد، اما گاهی خیلی به ادبیات عامه نزدیک میشود، از طرفی در این تلقی هم نگاه به نوجوان از بالاست. این تلقی، نگارش بر اساس اهداف تبلیغی، ترویجی و آموزشی است. من نمیخواهم اسمش را بگذارم «ادبیات تعلیمی» چون ادبیات تعلیمی ما در گذشته صفحات بسیار درخشان، فاخر و نیز همدلانه و صمیمانهای داشته است. این گونۀ خاص ادبیات ترویجی که بیشتر با گرایشات مذهبی است، برخلاف گذشته در ادبیات داستانی نمود بیشتری دارد تا شعر. دقت بفرمایید، منظورِ ما هر نوع داستان مذهبی و یا حتی هرنوع داستانی که جنبۀ آموزنده دارد نیست، بلکه آن ادبیاتی مد نظر است که در آن ادبیات، صمیمیت و خلوص ارتباط با مخاطب، فرع بر اهداف آموزشی و ترویجی قرار میگیرد. البته همین نگرش و تلقی هم گاه به دست هنرمندی چیرهدست و جانروشن سپرده شده و نتیجه بسیار هم موفق بوده. اما بیشتر وقتها چنین نیست و سرانجام میبینیم اگر هم بتواند با مخاطبِ نوجوانِ خود ارتباط برقرار کند، این ارتباط فقط محدود به همان دوران نوجوانیست و چندسال بعد با عقلرس شدن نوجوانِ قصۀ ما، شاهدیم که او به این کتاب و تصنعش میخندد.
رمان هنری
اما دیدهایم و خواندهایم داستانهایی را که مخصوص نوجواناناند، از طرفی گاه حتی صبغۀ مذهبی و آموزشی هم دارند، با اینحال با گذر از سن نوجوانی از ارزششان کاسته نمیشود. حتی ممکن است در بزرگسالی دوباره هوس کنیم بنشینیم بخوانیمشان. وچهبسا دوست داشته باشیم فرزندانمان هم با این کتاب آشنا و بزرگ شوند. این چه داستانی است دیگر؟
این همان تلقی دوم از ادبیات کودک و نوجوان، یعنی ادبیات هنری و صادقانه است. یعنی چی؟ تعرف الاشیاء باضدادها. من در پاراگرافهای قبل ضدش را گفتم. پس رمان هنریِ نوجوان ارزشمند، رمانی است که اولاً (به حکم رمان هنری بودن) زیبایی را فدای عوامل تجاری نمیکند. «نثر مد روز»، «روایت مد روز»، و «موضوعات مد روز» همه عوامل تجاری و غیرهنری اند. یک هنرمند همیشه برای خودش حرفی دارد و بیزار است حرف یک نفر دیگر را بزند، چه رسد به اینکه بخواهد از یک سری الگوهای پیش پا افتاده و عمومی و امتحان پسداده استفاده کند. ثانیاً این رمان از بالا به نوجوان نگاه نمیکند، که با خطابهای نصیحتشان کند (مثل ادبیات ترویجی) ، یا با فریبی سرکارشان بگذارد (مثل ادبیات عامه تجاری)، روشهایی که در طول زمان بی ارزش بودنشان ثابت میشود؛ بلکه نویسندۀ اینگونه رمان خود را در میان مخاطبان و یکی از ایشان میبیند. با نهایت صداقت و رفاقت و به عنوان یکی از کسانی که مثل بقیه حق حرفزدن دارند گفتگو را آغاز میکند و حرف دلش و تفسیرش را از جهان ارائه میکند.
ما باید واقعاً بین ادبیاتی که «برای بچهها» (کودک و نوجوان) نوشته میشوند با ادبیاتی که «برای بچه فرض کردن»؛ تفاوتی ماهوی قائل شویم.
«تاجیک؛ هیولایی که بیصدا گریه کرد، بلند خندید»
نویسنده: حمید حاجیمیرزایی
انتشار: چکه، ۱۳۹۳
اگر این رمان بهترین رمانی نبود که امسال خواندم، این یادداشت را نمینوشتم؛ چون علاقۀ ویژهای به تبلیغ و ترویج ادبیات داستانی ندارم. «بهترین» برای من به جز خواندنیبودن و دلنشینبودن، دو ویژگی دیگر هم دارد، یکی تمایز و نوآوری (شکل نو)، دومی: به اندیشه واداشتهشدن (حرف نو).
خیلی از کارهایی را که شروع میکنیم به خواندن از همان اول میدانیم داریم چه میخوانیم و تا آخر هم کار را با نمونههای مشابهش میسنجیم. ولی شما در تاجیک به یک مهمانی تازه دعوت شدهاید که هیچ نمونه و بدلی ندارد. درمورد شخصیتهای فرعی نمیتوانم با همین قاطعیت حرف بزنم، اما مطمئنم شخصیت اصلی و قهرمان این رمان را در هیچ کتابی ندیدهاید. حتی نمونههای پیش پا افتادهتر و مبتدیترش را. تاجیک یک رمان جدید است و یک جهان جدید. این همان ویژگی است که در اکثریتِ آثار هنری، حتی آثار خوب هنری کمتر پیدا میشود. از طرفی این نگاه جدید در بستری خیالی اتفاق نیفتاده، بلکه نویسندۀ تاجیک سراغ یکی از انسانیترین و ملموسترین موقعیتهایی رفته که همۀ ما در آن قرار گرفتهایم. موقعیتهایی که به شدت مهم و سرنوشتسازند، هرچند از سوی ما و اکثر هنرمندان مورد غفلت قرار گرفتهاند. بیشک پایههای شخصیتی ما را همین موقعیتهای عجیب در نوجوانی شکل میدهند.
هنرمندانِ اهل حقیقت، عموماً دغدغۀ چگونگی زیست و حضور انسان در اجتماع را دارند، بسیاری از ایشان در لحظات اجتماعی و تاریخی دغدغۀ خود را پی میگیرند و گروهی دیگر در لحظات انسانی. تاجیک از نوع دوم است. حمید حاجیمیرزایی هم در این کتاب با انسان گفتگو میکند آنهم با انسان اجتماعی، اما دیالکتیکِ اثر او با مخاطب، رنگی از تاریخ و سیاست و ایدئولوژی و قومیت و... ندارد که مخاطبی بتواند با پیراستن آنها، خود را از گفتگو با این اثر و اندیشه درآن برهاند. حاجیمیرزایی اینجا از وجهۀ فردی انسان به وجهۀ اجتماعی او حرکت میکند، اما آنقدر دور نمیشود که درونیات و فردیت انسانی نادیده گرفته شود. نمیدانم میتوان از اصطلاح «رمان اخلاقی» برای توصیف تاجیک استفاده کنم یا نه. آنهم با حصول اطمینان از اینکه توصیفِ من با توصیفِ آندسته از رمانهای ترویجی که ازشان گلایه کردم همپوشانی نداشته باشد. بگذارید مسئله را اینطوری مطرح کنم: برای خیلی از ماها کتکخوردن یک پیرمرد مظلوم از یک جوان قلدر در خیابان آنقدر اهمیت ندارد که براندازکردن یک آدم خوشتیپ در همان خیابان. از کنار یکی به راحتی رد میشویم و برای دیگری با دقت وقت میگذاریم. برای خیلیها دزدیدن چارصد دختر مدرسهای توسط بوکوحرام در آنسوی دنیا ارزش خبری و عاطفی کمتری دارد نسبت به شکست تیم محبوبشان _باز در آن سوی دنیا_ . اگر بعضی از ما الآن اینقدر بیتفاوت و بیشرافتیم، شاید به این خاطر است که وقتی نوجوان بودیم و در مدرسه همین وقایع را در مقیاسهای کوچکتری میدیدیم سعی میکردیم بی تفاوت باشیم و برای آسیب ندیدن، تابع جمع.
بگذریم.
صداقت و صمیمیتِ نوجوانانۀ روایت و نثر میرزایی در این رمان باعث میشود همه _و بهویژه مخاطب نوجوان_ با سرعت با این کتاب ارتباط برقرار کنند، در عین حال حرف داشتن و فلسفه داشتن میرزایی در رمانش ما را به تأمل فرامیخواند. این خاصیت پارادوکسیکال این رمان است که از یک طرف میشود آن را راحت و سریع خواند و از طرفی نمیشود _یا نباید_ آن را راحت و سریع خواند. این نتیجۀ همنشینی پارادوکسیکال «صمیمیت و روانی» با «اندیشهمند بودن» یک رمان است. فلذا، میتوان نتیجه بگیرم این از آن رمانهایی است که اگر در ابتدای نوجوانی خوانده بودمش در همان زمان هم خیلی دوستش میداشتم، اما حتماً در آینده و بزرگسالی باز به این کتاب برمیگشتم، چون میدانستم هنوز برایم حرف دارد.
این اولین رمانِ منتشرشده از حمید حاجیمیرزایی است اما او پیش از این هم با جدیت درعرصۀ کودک و نوجوان فعال بوده است. من از میرزایی داستان کوتاه، نقاشی و حتی تصویرسازهای زیادی با موضوع کودک و نوجوان را در نشریات مختلف از جمله «همشهری بچهها»، «کولهپشتی» (روزنامه شهروند)، «یادبان» (اینترنتی) و... دیدهام و خواندهام. در داستان کوتاههای او نیز دو عنصر متضاد صمیمیت و اندیشهمندی حضور جدی دارند، چیزی که باعث میشود داستان و رمان او برای مخاطبِ نوجوان باشد اما فقط برای مخاطب نوجوان نباشد.
«سفیدی پر کلاغ»
نویسنده: سید مهرداد موسویان
انتشار: شهرستان ادب، ۱۳۹۳
سیدمهرداد موسویان هم مثل حمید حاجیمیرزایی _و البته پیشکسوتتر از او_ کارش را با داستان کوتاه شروع کرده است تا اکنون به رمان سفیدی پر کلاغ برسد. او هم حوزۀ تخصص و فعالیتش ادبیات نوجوان است و در این زمینه سابقهای طولانی دارد. من از او قبلاً یک مجموعه داستان نوجوان با عنوان «شهید خودم» خوانده بودم. مجموعهداستانی که به من قبولاند هنوز در ادبیات داستانی کودک و نوجوان ایران کسانی هستند که واقعاً در کارشان جدی هستند. قبل از اینکه کتاب را بخوانم به خودم گفتم مخاطب نوجوان با مخاطب بزرگسال فرق دارد و حوصلۀ یک داستان ولو زیبا و اندیشهمند را ندارند وقتی خشک و خالی باشد. نویسندگان مشهور رمان نوجوان (مخصوصاً حوزۀ رمان فانتزی) ابزارهای زیادی برای سرگرم کردن دارند، اژدها، جادوگر، هیولا، موجودات فضایی، خون و حتی در پرده سخن گفتن از مسائل غیراخلاقی. حال ابزار موسویان که هم ایرانی است هم مسلمان هم داستانهایش اجتماعی هستند (نه فانتزی و تخیلی) برای جذابیت و برای ارتباط گرفتن با مخاطب نوجوان چیست؟ وقتی کتاب را خواندم دیدم «طنز». دیدم موسویان برخلاف بسیاری از نویسندگان ایرانی و مسلمانِ مخاطب نوجوان که به مسئلۀ ارتباط فکر نمیکنند و کتابهای ارزشمند و اخلاقیشان فقط خاک میخورد، به موضوع ارتباط با مخاطب خود فکر کرده و به خوبی بلد است از طنزهای ظریف و نوجوانانه استفاده کند. بی که داستانش «داستان طنز» باشد و یا اینکه طنزهایش شوخیهای سطحی و مبتذل.
خواهید دید که ادامۀ یادداشت و معرفی رمان بیش از اینکه بر دوش من باشد بر دوش خود نوجوانان است.
خاطره: یک روز صبح در اولین ساعت باز شدن نمایشگاه کتاب امسال، به عنوان فروشندهای افتخاری در غرفۀ شهرستان ادب بودم. تنها بودم. اولین میهمانانم تعدادی نوجوان بودند. کم هم نبودند، شاید ده نفر. هم دختر هم پسر. از سال آخر دبستان تا سال اول دبیرستان. الآن هرچه فکر میکنم باورم نمیشود چرا مهمترین سوالم را ازشان نپرسیدم: «شما با هم چه نسبتی دارید؟!» اگر تعدادشان کم بود میگفتم فامیل هستند. اگر با یک جنسیت طرف بودم میگفتم هممدرسهای هستند. بنابراین هیچکدامشان نبودند. ادامۀ داستان: رمانِ «به سفیدی پر کلاغ» را برداشتند و با هم با صدای بلند و البته پر هیجان شروع کردند به گفتگو. حرفهایشان را خوب نمیشنیدم. کمی صبر کردم، ولی باز هم اتفاقی نیفتاد. اول میخواستم رهایشان کنم به حال خودشان، اما جذابیتِ گفتگو و گپ زدن با نوجوانان چیزی نبود که بتواند دست از سرم بردارد. از روی صندلی بلند شدم، رفتم طرفشان و بحث را شروع کردم: «من خودم آن رمانی که دست شماست را نخواندهام، اما از همین نویسنده مجموعهداستانی خواندهام که به نظرم خیلی کار قشنگی بود. با اینکه آن رمان را نخواندهام حدس میزنم این مجموعهداستان زیباتر باشد. البته فکر نکنید من یک فروشندهام و به عنوان یک فروشنده این را میگویم، من هم مثل شما یک کتابخوان حرفهای و سختگیرم ...» تازه داشت چانهام گرم میشد که دو سه نفرشان حرفم را قطع کردند و شروع کردند به صحبت؛ آنقدر با هیجان و آنقدر کامل که آرام آرام ترجیح دادم دوباره روی صندلیام بنشینم و فقط گوش بدهم. آنها برایم توضیح دادند که به زیبایی «شهید خودم» کاملاً واقفاند و لازم نیست من برایشان بگویم، چه اینکه دو سه سال پیش در نمایشگاه وقتی به طور اتفاقی از این غرفه رد میشدهاند این کتاب را خریدهاند و خواندهاند و بسیار پسندیدهاند و بعد باز هم آن را برای بقیه خریدهاند و بعد پیگیر کارهای نویسنده شدهاند تا اینکه این رمان منتشر شده، بعد سریع «سفیدی پر کلاغ» را خریدهاند و بیشترشان آن را خواندهاند و حالا هم آمدهاند تا برای بقیهشان بخرند، و "در ضمن شما که شهید خودم را خواندهاید باید خیلی زود سفیدی پر کلاغ را هم بخوانید و مطمئن باشید این رمان از آن مجموعهداستان قشنگتر است".
دیدار صمیمیمان با خرید چند سفیدی پر کلاغ توسط ایشان و قول و قسم مکرر من مبنی بر اینکه خیلی سریع خودم این رمان را بخوانم به پایان رسید. اینجا بود که فهمیدم سیدمهرداد موسویان اتفاق خیلی مهمتری است که من بخواهم کشفش کنم.
اردیبهشت ۹۴
تاجیک بهترین کتابی که تو زندگیم خوندم.
درود بر رفیق بزرگ و هنرمند بزرگ و عاشق بزرگ داشمید کبیر.
دم تو هم گرم حاجسن