اگر بگویند «ادبیات کودک»، ذهن آدم میرود به سمتِ کودکان آمده از خردسالی؛ اگربگویند «ادبیات نوجوان»، ذهن آدم میرود به سمت نوجوانانِ عازمِ جوانی؛
ولی وقتی میگویند «ادبیات کودک و نوجوان» آدم بیشتر یاد کتابهایی میافتد که مناسب سنی بینِ سن کودکی و نوجوانی هستند. همان سنی که مرز است و اصلا معلوم نیست چیست بالاخره. حتی میتوانم بگویم این دورۀ کودکنوجوانی در همۀ افراد یکجور نیست خودش، برای بعضی خیلی طولانی است و برای بعضی خیلی کوتاه. بعضی را آدم مدتهای طولانی خیالش راحت است که این همچنان «بچۀ دوستداشتنی»ِ خانوادۀ ماست، اما بعضی یکشبه بزرگ میشوند. تا دیروز بچه بود سرش را نمیتوانست از بازیهای گوشیِ مادرش بیاورد بیرون، شب خوابید صبح بیدار شد با یک وجب سبیل آمد نشست پشت میز صبحانه گفت: این وضع ادارۀ کشور نیست!
الغرض که شخصیت آدمها در این موضوع یکسان نیست. لزوما و همیشه هم ربطی به شرایط زندگی ندارد. خدا اینطور آفریده.
خلاصه این کتابهایی که من معرفی میکنم برای «کودک» و «نوجوان» نیست، برای «کودک و نوجوان» است. چون امروز «روز ملی ادبیات کودک و نوجوان» است. همچنین: برای خودمان هم هست. همچنین چون روز «ملی» است سعی میکنم بیشتر از ایرانیها بنویسم. اهتمام دومم هم این است که کتابهایی را که قبلا اینجا (سنجابها، لینالونا دوست خوب خدا) یا جاهای دیگر معرفی کردهام را در این فهرست نیاورم و اهتمام آخر هم اینکه کتابها کمحجم باشند که هم خریدشان به جیبهای بیشتری قد بدهد هم خواندنشان به حوصلههای بیشتری:
۱. حکایت دو درخت خرما | نادر ابراهیمی
نمونهای عالی از یک داستان «مذهبی و اخلاقی» زیبا و دلچسب و البته: «واقعی»، برای بچهها
۲. قصه قالیچههای شیری | نادر ابراهیمی
یک کتاب شیرین و خواندنی برای کودکان نوجوانان. با نگاهی شعورمند به موضوع «محیط زیست» و همچنین «هنرهای اقوام ایرانی»
۳. بابا برفی | جبار باغچه بان
یک داستان تاثربرانگیز و شیرین و نمونهای از بهترینهای ادبیات کودک و نوجوان ایرانی در ابتدای عصر جدید، که «ایثار و فداکاری» را یادمان میدهد
۴. خداحافظ راکون پیر | کلر ژوبرت
اگر بگویم بهترین اثر خانم ژوبرت و از بهترین آثار با موضوع «کودکان و فهم شیرین معنای مرگ» باشد اغراق نکردهام. کاش من هم در کودکی و قبل از درگذشت عزیزانم این کتاب را خوانده بودم. مثل بیشتر کارها هم خودشان نوشتهاند هم خودشان کشیدهاند و در این کتاب هردو فوقالعاده
۵. کلوچههای خدا | کلر ژوبرت
یک کتاب خیلی خوب برای آموزش «مهربانی» به کودکان
۶. بی بال پریدن | قیصر امینپور
بی بال پریدن یک مجموعه نثر زیبا و باصفاست که بارها به نوجوانان هدیه دادمش. کتابی که به آدم میآموزد «عدالت» یعنی چی. مخصوصا با تفسیر اسلام و متمایز با اندیشۀ مارکسیسم. اینگونه کتابها وجدان سازند
۷. به قول پرستو | قیصر امینپور
بهترین مجموعه شعر اختصاصی مرحوم امینپور برای کودکان و نوجوانان و از بهترینهای این ژانر در چهلسال اخیر
۸. یک قوری پر از قور | مریم هاشمپور
یکی از خوشایندترین مجموعه شعرهای کودک و نوجوانی است که تاکنون خواندهام
۹. درخت بخشنده | شل سیلوراستاین
یک قصۀ نمادین و پر قدرت. که حداقل معنایش «مهربانی و فداکاری» است. من نمیدانم پس آن درخت چیست، خداست، مادر است، یا عاشق، هرچه هست زیباست. استاد سیلوراستاین هم مانند خانم ژوبرت هم خودشان نوشتهاند هم خودشان کشیدهاند و هردو هم جذاب
۱۰. وسط این کتاب یک دیوار است | جان ایجی
خلاقیتش در فرم، در قصهگویی و تصویرگری که فوقالعاده است. اینکه آخر فهرست آمده جدا از خارجی بودن به خاطر این است که قصه تمثیلی است، اگر به عالم روانشناسی و خودشناسی برود نتایج خوبی دارد اما اگر به عالم سیاست و میهن برود ممکن است نتیج خیلی خوبی نداشته باشد! لذا تفسیر پدرومادر برای مخاطب کمسنوسال مهم است
کتاب داستانی برای آموزش عدالت به کودکان و نوجوانان
آیا ادبیات حریف ظلم میشود؟
سوال را عوض کنم: ادبیات بیشتر حریف ظلم میشود یا سیاست؟
من میگویم ادبیات. چون سیاستِ عدالتمحور نهایتا به جنگ مصداق برود. وقتی که آماج همۀ انتقادات و مبارزهها بر یک مصداق باشد پس از شکست آن مصداق دوباره روز از نو و روزی از نوست. ظالمهای بعدی در لباسهای نو و متفاوت به میدان میآیند و چشمان عادتکرده به مصداق پیشین آنان را در نمییابند. اما ادبیات عدالتمحور جدا از مصداق میتواند به جنگ مفهوم برود. مخصوصا در گونههایی مثل ادبیات سمبلیک و ادبیات نمادین مفهوم ظلم معرفی و سیر ظلم بیان میشود تا مخاطب بتواند با چشمی عادل ظالم را در هر لباس نو و فریب تازه بشناسد.
کاری که بزرگمردِ جوانمردِ ادبیات داستانی ایران یعنی «نادر ابراهیمی» در همین کتاب «سنجابها» کرده. وقتی این کتاب را خواندم برایش نوشتم: «اگر همه آدمها در کودکی چنین کتابهایی را خوانده بودند اجتماع سالمتر و باشکوهتری داشتیم». این کتاب را برای کودکان، نوجوانان و خودتان بخرید و بخوانید تا نسلهای آینده عدالت و ظلم را نه با مصداقهای متغیر، شعاری، ادعایی و سیاسی، که با مفاهیم و خطکشهای واقعیشان بشناسند. کسی که به شعور و بینش عدالت برسد به وقتش ظلم را در هر مصداقی تشخیص میدهد، با آن مبارزه میکند و دیگر نیازی به فرمان درست یا غلط سیاست و رسانه ندارد تا برانگیخته شود.
ندیدم کسی جایی به این اشاره کند: این قصۀ ابراهیمی، دو نسخه جالب دارد. دو روایت متفاوت با دو ساختار، دو نثر، دو نقطه شروع و حتی دو پایانبندی متفاوت. یکی برای اهالی فردا (کودکان و نوجوانان) که همین کتاب است که میبینید و دیگری برای اهالی دیروز (بزرگسالان) که داستان کوتاهی است با نام «دشنام». دشنام در کتاب خانه ای برای شب منتشر شده و محبوبترین داستان آن اولین کتاب ابراهیمی است. خودش میگوید : «دشنام که نوشتن و بازنوشتن آن بیش از دوسال به درازا کشیده بود و حقیقتاً اعصاب و استخوانهاى مرا خُرد کرده بود و پوستم را بازنویسیهاى ظاهراً پایانناپذیر آن کَنده بود و بازهم مرا آنقدر که میخواستم قانع نکرده بود، قصهاى بود که نشست».
ظاهرا اول دشنام نوشته شده و بعد سنجابها از دل یکی از آن بازنویسیها درآمده. خانهای برای شب سال ۱۳۴۱ منتشر شده و سنجابها ۱۳۵۳. اولی با نثری قدرتمند و باشکوه و آرکائیک و دومی با نثری ساده و روان و نوجوانانه، اما مهمترین تفاوتهای مفهومی این دو اثر یکی در نماد دشمن ظالم است و یکی در پایان داستان. در اولی نماد ظالم شیر است که حاکم جنگل است، و نخستین مصداقی که به ذهن همه در آن روزگار آمده شاه ایران محمدرضا پهلوی است (خود ابراهیمی هم جایی این را تایید کرده)، اما در دومی نماد ظالم پلنگی زورگوست است که از جای دوری آمده و هربار مزاحم جنگلی میشود، نمادی که بیش از شاه مملکت یادآور آمریکا ست (تاکید میکنم اثر نمادین میتواند مصادیق بسیار دیگری هم داشته باشد. این کتاب هم نفس آرمان عدالت و مبارزه با ظلم را روایت میکند) و البته در هردو، قهرمان نمادین سنجاب است {مریم شریفی نسب در مقالۀ نمادشناسی دشنام (نقل به مضمون) میگوید سنجاب نه چون پرنده است که ساکن آسمان باشد و آزاد و رها و نه چون خرگوش که خاکنشین، سنجاب خانه بر بلندای درخت دارد و بر اوضاع و احوال اشراف و آگاهی دارد اما ناچار باید کنار زمینیان باشد}.
تفاوت دوم: در دشنام سرانجام داستان تراژدیک، غمگنانه و تاحدی مأیوسانه است. اما در سنجابها امیدی به تحقق نهایی عدالت و عدالت نهایی وجود دارد، به تناسب مخاطب. در اولی مرثیۀ دیروز خوانده شده و در دومی رویای فردا پرداخته شده. تو گویی نادر ابراهیمی از تفاوت هستها و بایدها سخن میگوید و میگوید تا امروز چنین بوده ولی فردا باید چنین باشد. چون عدل یک آرمان دیرین ایرانی است.
امروز روز دحو الارض است. روزی که بسیار دریاها خشک شدند تا زمین از پای کعبه گسترانیده شود. روزی که ابراهیمِ خلیلالله و مسیح کلمةالله (علیهما السلام) به زمین پاگذاشتند و روزی که مهدی موعود (سلام الله علیه) در زمین و در کنار کعبه ظهور میکند. روزی که هر مسلمان لحظهای از حال منقطع میشود و پیش و پس خویش را مینگرد. از قلۀ این روز بلند، مبدأ و مقصد تاریخ بشر و آیین یکتاپرستان پیداست. از عصر پیشامحمدی تا عصر پسامهدوی. از کعبه که نقطهٔ آغاز ماجرا بود، از ابراهیم که آغازگر اصلی ماجرا بود، از عیسی که بشارتدهندهٔ این خط نورانی بود و از مهدی ( علیهالسلام ) که تمامکنندهٔ آن است.
پس از پیامبر اسلام (صل الله علیه و آله ) هیچ پیامبری قدر و منزلت حضرت ابراهیم (علی نبینا و آله سلام) را ندارد. ابراهیم یکی از پنج پیامبر اولوالعزم و یگانه پیامبری است که در قرآن کریم به مقام امامتش تصریح شده. پیامبر ما پیروی دین ابراهیم بود و احیاکنندهٔ مسیرش. امام اول ما و پیشوای مذهب ما امیرالمومنین (علیه السلام) استجابت دعای حضرت ابراهیم است: «و جعلنا لهم لسان صدق علیّا». حج ما حج ابراهیمی است. فهم کامل اسلام و دینداری موحدانه بیعنایت به حضرت ابراهیم، مقامش و ماجراهایش محقق نمیشود.
بزرگشدن در فضای برنامهها و مجالس و آموزهها و کلاسها و هیئات مرسوم جامعه عموما ما و فرزندانمان را از توجه به این پیشینهها دور میکند. پس چه بهتر که در همان کودکی و نوجوانی نام و نشان این مرد بزرگ در کتابها و انیمیشنها پیش چشم کودک مسلمان قرار بگیرد، تا کتاب اسلام را از میانه کتاب نه، که از آغاز باز کند.
این کتاب داستان که تصویرش را میبینید درمجموع کتاب خوبی است برای کودکان و نوجوانان، با نامی بسیار دوستداشتنی، تصویرگری و گرافیک فوقالعاده و داستان روان، شیرین و قابل فهم برای سنین کم. البته که داستان میتوانست بهتر و خلاقانهتر و عمیقتر باشد، ولی تا همینجا هم خوب است به عنوان هدیهای که شما به مناسبت روز میلاد یکی از شگرفترین و بزرگترین انسانهای تاریخ بشر و دوست خوب خدا حضرت ابراهیم (علیه السلام) به یک کودک یا نوجوان عزیزتان بدهید.
چرا بیشتر کارهایی که درمورد حجاب میبینیم مزخرفاند؟ شعاری و بینمکاند؟ حرصدرآر و توهینبهشعورِمخاطباند؟ از تصاویری که در سطح شهر و دیوار ادارات و اماکن میبینیم، تا کتابها و کلیپها. از آن پوستر قدیمی موهن شکلات و مگس تا این بنری که امروز دیدم جلوی خانه هنرمندان زدند و مثلا تا حدی پیشرفتهتر بود (اما برای آن محیط همچنان افتضاح). از شعرهایی که شاعران دربوداغانی مثل من میگویند تا مستندی که حضرت شهریار بحرانی ساخت (و پارسال در صفحهام مفصلا تنشان را صابون کشیدم).
اما چرا اینطور میشود؟
من فکر میکنم علت اصلی این است: بیشتر متولیان چنین اموری، بیشتر مسئولان فرهنگی و حتی خود ما فعالان فرهنگی، به کارهایی که میکنیم فکر نمیکنیم. طبق تقویم و مناسبت، طبق آییننامه و مقررات، طبق دستور و فرمایش، طبق عرفهای اجتماعی و هنجارهای سنتی، طبق سنتوات گذشته و سنن ماضیه، طبق معمول و طبق معمول و طبق معمول کار خود را انجام میدهیم. نه طبق معقول. اگر یاد بگیریم طبق معمولهایمان را طبق معقول کنیم، اگر یاد بگیریم ربات نباشیم و انسان باشیم، یعنی فکر کنیم برای انجام هرکاری، یعنی پرسش داشته باشیم قبل از پاسخ، نتیجه خیلی فرق میکند. علت شکستهای ما این است که کارهای خوب و مأموریتهای الهی را هم با جهالت و لجاجت انجام میدهیم. در حالیکه در ذات و صفات و تصمیماتِ خدای خوبیآفرین و آمر به معروف، جهالت و لجاجت راه ندارد. حجاب ذاتا نمیتواند امر زشت و نامطلوبی باشد؛ چون خدایی که زیبایی و خیر مطلق است آن را از ما خواسته.
دیروز روز حجاب و عفاف بود، چندروز پیشترش هم روز ادبیات کودک و نوجوان. من این دوروز را یککاسه میکنم و کتاب لینالونا را به شما معرفی میکنم. خانم کلر ژوبرت نویسندۀ فرانسوی به باور من از بهترین داستاننویسان و تصویرگران حوزۀ ادبیات کودک و نوجوان امروز است. او ابتدا مسیحی بوده و داستان مفصلی دارد مسلمانشدنش، به ایرانآمدنش و... تا جایی که یادم هست در مصاحبهای که همسرم چندسال پیش با ایشان داشت گفتهبودند دشواریهای بسیاری را برای داشتن حجاب متحمل شدهاند، به خاطر دید منفی آن زمان مردم فرانسه به مسلمانها.
بااینحال لینالونایی که این هنرمند خاص ۵سال پیش نوشت و کشید و در بازار مریض کتاب ایران منتشر کرد، بیشک یکی از بهترین کتابها با موضوع حجاب ویژهٔ مخاطب کودک و نوجوان شد. کتابی که میتواند هدیهای جالب برای دخترخانمهای کودکونوجوان خانوادهمان باشد. علت ساده است: ژوبرت کتابش را طبق معمول ننوشته. او سعی کرده رها از لجاجتها و جهالتهای بشری هنگام آفرینش این اثر خود را به مبدأ آفرینش نزدیک کند.
«پیادهروی با»، «حرفزدن از» و «گوشکردن به» بهترین آهنگهای محمدرضا علیقلی
بعضی هنرمندان بزرگ در زمان حیاتشان حقشان ادا میشود و بعضی نه. این بستگی به روحیۀ خودشان و همچنین فهم و شعور و درک و دانش منتقدان و رسانههای جامعه دارد. هنرمندی که اهل سروصدا و جاروجنجال است چه بزرگ باشد چه کوچک، خود را میشناساند، ارزش کار خود را تبیین میکند و حقش ادا میشود و هنرمندی که اهل حیا و خلوتنشینی است اگر آنچنان برجسته نباشد که حتما دیده نمیشود و اگر بزرگ و ارزشمند باشد شاید تنها پس از مرگش حقش ادا شود.
استاد «محمدرضا علیقلی» یکی از بزرگترین موسیقیدانان و آهنگسازان ایران امروز است که روحیۀ عجیب خلوتگزیدگی و هیاهوگریزیاش باعث شده یکهزارم شنیدهشدن نغماتش، دیده نشود. من از نوجوانی همواره تشنۀ این بودم که بتوانم مصاحبهای، گفتگویی چیزی از این مرد بزرگ موسیقی ایران پیدا کنم و دریغا که دریغ! بسیاری از مردم عاشق آهنگهای او هستند ولی حتی اسمش را هم نشنیدهاند. این وضعیت باعث میشود در نظر من که حوزه اصلیام شعر است علیقلی با سهراب سپهری قابل مقایسه باشد، البته سهراب سپهری پیش از درگذشت.
محمدرضا علیقلی در موسیقی فیلم بهنظرم بینظیر است و اگر نظر اهل فن با سلایق متفاوت را بپرسید هم دستکم میگویند جزو ده چهره درجه یک این حوزه است (در کنار احمد پژمان، فرهاد فخرالدینی، مجید انتظامی، ناصر چشمآذر، فریدون شهبازیان، بابک بیات، کامبیز روشنروان، حسین علیزاده و...)
جناب علیقلی با ساخت بیش از 200 موسیقی فیلم (که 90% آنها موسیقی سینمایی بودند) از پرکارترین سازندگان موسیقی فیلم در جهان است. او با 16بار نامزدی سیمرغ بلورین موسیقی در جشنواره فیلم فجر و 5بار برگزیدهشدن آثارش در این جشنواره، رکورددار هردو بخش است. (انتظامی و علیزاده با چهار سیمرغ مشترکا در رتبۀ دوم قرار دارند).
نکتۀ دیگر این است که استادی مثل علیقلی محدود به یک فضای محتوایی نیست و این امتیاز او نسبت به سپهری شاعر است. علیقلی همانقدر در موسیقی فیلم کودک و نوجوان درخشان است که در موسیقی فیلمهای عرفانی. همانقدر در موسیقی فیلمهای اجتماعی قدرتمند است که در موسیقی فیلمهای ژانر جنگ و دفاع مقدس. از موسیقی «کلاهقرمزی»ها یا «مدرسه موشها» که شاهکارهای موسیقی کودک و نوجواناند تا موسیقی «افق»، «پناهنده»، «روبان قرمز»، «سیمرغ»، «خاک سرخ» که بهترینهای موسیقی جنگ هستند تا «اینجا چراغی روشن است»، «زیر نور ماه»، «قدمگاه» و «خیلی دور خیلی نزدیک» که از آثار درخشان موسیقی اجتماعی و عرفانی مدرن امروزند. از «من غریب خلوت تنهاییام» تا «تولد عید شما مبارک». و البته جدا از موسیقی فیلم، در موسیقیهای مستقل یا نماهنگها، ما چقدر نماهنگهای آموزشی و نوجوانانه عالی از او در خاطراتمان داریم، از کاری مثل نسخۀ موزیکال شعر روباه و کلاغ کتاب درسی تا آن مجموعه فوقالعادۀ «روزهای هفته».
موسیقی علیقلی جایی ایستاده که به نظرم پیوند تمام شادیها، غربتها، عشقها و زیباییهای زمینی و آسمانی و این جهانی و آن جهانی است. موسیقی او هم نغمۀ سکر است و هم نفحۀ صحو. با موسیقی او هم میتوانی فکر کنی، هم میتوانی به خلسه خیال بروی، هم میتوانی عاشق شوی، هم میتوانی کودک شوی، هم میتوانی مسافر ابدیت باشی، هم میتوانی خوب بخندی، هم میتوانی سیر گریه کنی، هم میتوانی مستانه برقصی، هم میتوانی مردانه بجنگی. و شگفتانگیز اینکه موسیقی او علیرغم سنتینبودن و چندصداییبودن، کاملا، کاملا، کاملا و کاملا ایرانی است. اینجا همان جایی است که زیباییشناسی حافظ، عرفان مولوی، لطافت سعدی، خیال نظامی و حماسه فردوسی در کنار هم تبدیل به نغمه شدهاند. آنهم کاملا امروزی و اینجایی.
بهعنوان یک فعال حوزۀ رسانه و آشنای فرهنگ و هنر به نظرم مهمترین نقطه ضعف استاد علیقلی همین عدم اعتنا به رسانه، نداشتن حتی یک سایت درستدرمان و نیز عدم اهتمام به انتشار آثار است (از نظر رسانهای فقط اخیرا یک صفحه اینستاگرام توسط دوستداران ایشان راهاندازی شده در اینجا). اینکه طی اینهمه سال کار و از آنهمه آثار فقط چهار پنج آلبوم منتشر شده، یعنی هیچی منتشر نشده! سالهای سال کارم شده بود گوش دادن به «آوای زمین»، «ماه کولی»، «سیمرغ»، «خیلی دور خیلی نزدیک» و «خاک سرخ» و انتظارکشیدن برای آلبومی جدید. دردا که دو آلبوم «پرنده خیال» (موسیقی کودک و نوجوان) و «با نوای کاروان» (موسیقی دفاع مقدس) هم آنقدر بیسروصدا منتشر شدند که مخاطبانی مثل من هم از آنها بیخبر بودند. و البته اندوه اصلی انبوه آلبومهای منتشرنشده است. جدا از سمفونیها و تکآهنگهای فراوانی که فقط خبرشان را شنیدهایم، موسیقی فیلمهای بسیار خاطرهانگیز و حتی بیشتر موسیقی فیلمهای سیمرغ گرفته (مثل نرگس، قدمگاه، دختر و امکان مینا) هم تا جایی که میدانم منتشر نشدهاند. عجیب که این وضعیت مظلومیت جدا از کارهای جناب علیقلی شامل حال آثار برادر مرحومشان هم هست. زندهیاد محمود (سیامک) علیقلی از متمایزترین و قدرتمندترین صداهای این چهلسال ایران بود که دریغا پس از درگذشت هم آلبومی اختصاصی از آوازهایش منتشر نشد. آوازهای مرحوم محمود علیقلی را در بسیاری از سمفونیها و موسیقی فیلمها شنیدهایم و دوستداشتهایم که شاید معروفترینشان «آب زنید راه را» است. و البته همکاریهای معدود دو برادر لطفی دیگر دارند.
دوستانی که یادداشتهای اینچنینیام را خواندهاند میدانند در هر یادداشت یک آرزو میکارم. آرزویم برای این یادداشت هم انتشار آبرومندانه، بههنگام و پرسروصدای گنجینۀ موسیقایی برادران علیقلی است.
آلبومشناسی محمدرضا علیقلی
آثاری که به طور رسمی منتشر شدند: 1. آلبوم «سیمرغ»: موسیقی سریال سیمرغ. ناشر: سروش + 2. آلبوم «آوای زمین». ناشر: هرمس. 3. آلبوم «ماه کولی»: ناشر: هرمس: این آلبوم هم ظاهرا مثل آوای زمین آلبومی مستقل است اما چندقطعهاش را در فیلم روبان قرمز شنیدهایم. 4.آلبوم «خاک سرخ»: موسیقی سریال خاک سرخ. ناشر: سروش 5. آلبوم «خیلی دور خیلی نزدیک» (موسیقی فیلمهای خیلی دور خیلی نزدیک، زیر نور ماه و اینجا چراغی روشن است) ناشر: هرمس. 6.«پرنده خیال»: ترانههای کودکانه. ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. این آلبوم با دکلمه خانم فاطمه معتمدآریا همراه است 7.آلبوم «نوای کاروان»: موسیقی دفاع مقدس. ناشر: بنیاد حفظ و نشر آثار دفاع مقدس. 8. آهنگ «زار» در آلبوم گروهی «جزیره قشم» منتشرشده توسط نشر هرمس. این آلبوم هشت قطعه از هشت آهنگساز است. یکی از خیلی خوبهایش آهنگ خورشید علی بوستان است اما بهترینش همین آهنگ زار استاد علیقلی است.
از بهترینهای محمدرضا علیقلی
و اما گزیدهای با 20آهنگ از بهترین آهنگهای منتشرشده محمدرضا علیقلی به انتخاب بنده. اول از اینترنتیافتهها و منتشرنشدهها میگذارم بعد از آلبومهای رسمی
پناهنده
فیلم پناهنده از ساختههای زندهیاد رسول ملاقلیپور است. دو قطعۀ بسیار زیبا دارد به آهنگسازی محمدرضا علیقلی و با آواز محمود علیقلی. دومی که با شعر مولوی است معروفتر است اما به نظرم اولی که با شعر حافظ است شاهکارتر است، از آنهاست که باید با صدای بلند و در تنهایی گوش کرد.
آهنگسازی تمام کلاهقرمزیها (با کارگردانی جناب ایرج طهماسب) با استاد علیقلی بود. کلاه قرمزی و پسرخاله، کلاه قرمزی و سروناز، کلاه قرمزی و بچه ننه و کلاه قرمزی نوروز. ترانههای خوب در این مجموعهها کم نیستند و امیدوارم به زودی آلبوم همهشان منتشر شوند. این دوتا بهنظرم از ماندگارترینهایشان هستند:
آهنگسازی سریال مدرسه موشها و سینمایی شهر موشهای اولی و مشهور (با کارگردانی خانم مرضیه برومند) با جناب علیقلی است و شهر موشهای دو که در سالهای اخیر ساخته شده با بهرام دهقانیار.
سالها پیش از ساخت موسیقی سریالهایی مثل «شوق پرواز» و «گذر از رنجها» علیقلی با آهنگسازی سریال گل پامچال (ساختۀ محمدعلی طالبی) در ذهن دوستداران موسیقی خاطرهانگیز شده بود
افق شاید مهمترین فیلم زندهیاد رسول ملاقلیپور و از بهترینهای سینمای جنگ است. در میانۀ فیلم نماهنگی با موضوع شهادت وجود دارد که جزو زیباترین سماعهای سینمای ایران است. علیقلی برای این آهنگ از شعر مولوی و آواز مسعود کرامتی استفاده کرده است. قبلا فیلمش را اینجا منتشر کردهام.
گمانم در اوائل دهه هشتاد بود که هفت نماهنگ با موسیقی علیقلی، کارگردانی سیدرضا میرکریمی و شعر شکوه قاسمنیا در صداوسیما پخش میشد. وقتی به یک آهنگساز بگویی برای چنین پروژهای موسیقی میخواهیم واقعا چه تصوری در ذهنش میآید؟ در ذهن خود شما چه تصوری میآید؟ یک موسیقی معمولی که بشود طی یک ماه نهایتا جمع شود و هنگام پخش نماهنگ، مخل تصاویر نباشد. همین. اما علیقلی آهنگ عظیمی برای این پروژۀ ساده ساخت که احدی از موزیسینهای ایرانی توانش را ندارند بسازند. شاید بگویید مقایسۀ عجیبی است، ولی من با موسیقی هفت روز علیقلی، فقط یاد چهار فصل «ویوالدی» افتادم. انتخاب از بینشان واقعا دشوار است:
9 قطعهای که تا الآن گوش کردیم در هیچ آلبومی منتشر نشدهاند اما در اینترنت هستند. به همین خاطر عموما کیفیت بالایی ندارند. آرزومندم روزی انتشار درست و به قاعده این قطعات و قطعات همراهشان را ببینم. اما در ادامه از آلبومهای منتشرشده قطعاتی برگزیدم که امیدوارم باعث شوند شما دوستداشتههایتان را بخرید و باقی آلبوم را هم گوش کنید. (فقط از آلبوم جزیره قشم چیزی نگذاشتم، چون فقط یک قطعه است!)
سیمرغ
سریال سیمرغ (ساختۀ حسین قاسمی جامی) از محبوبترین سریالهای جنگی دهه هفتاد بود که به زندگی دو خلبان قهرمان ایرانی، یعنی شهیدان احمد کشوری و علیاکبر شیرودی میپرداخت. موسیقی این سریال از برترین اتفاقات موسیقی جنگی و شاهکاری است که همواره برای این سرزمین ماندگار خواهد بود. گاهی که به این آلبوم گوش میدادم دلم میخواست علیقلی با «النی کارایندرو» مقایسه کنم؛ ولی بعد دیدم باز هم ظلم است به علیقلی، چه اینکه کارایندرو هرگز اینمقدار تنوع محتوایی را در موسیقی فیلمهایش ندارد. انتخاب از این آلبوم بسیار دشوار بود برایم. به قول صائب: «هلاک حسن خداداد او شوم که سراپا / چو شعر حافظ شیراز انتخاب ندارد». اما طبیعتا آن قطعۀ اول معروف را انتخاب نکردم
این قطعه شاید زیباترین و مشهورترین قطعۀ آلبوم ماه کولی باشد. قطعهای که زخمیِ پخشهای مکرر تلویزیونی و استفادههای بیش از حد در مستندها و تیزرهاست. شاهکاربودنش را وقتی متوجه میشویم که بتوانیم بی این حجابها گوش را به تماشایش ببریم
این دو قطعه را باید با هم گوش داد. چه اینکه قطعه یازدهم مقدمه قطعه دوازدهم است. در حقیقت این آلبوم یک کل به همپیوسته است و شخصیت و انسجام بسیاری دارد. و البته که قطعۀ دوازدهم یک شاهکار است. در بخشی از توضیح این آلبوم نوشته شده: «آوای زمین داستان سفر پرندهای نمادین بر فراز کشور ایران است. او با فرود در هر منطقه، برداشتهایی از موسیقی آیینی و بومی آنجا به شنونده میدهد و سپس به نقطهای دیگر پر میکشد.»
این آلبوم هم از آثار درخشان علیقلی و نشان دهندۀ دست برتر او در فضاسازی موسیقی فیلم است. به سختی از موسیقی «اینجا چراغی روشن است» میگذرم و فقط از دو فیلم دیگر آهنگ برمیگزینم. بهویژه قطعۀ زیر نور ماه هم به نظرم از آثار برتر موسیقی فیلم ایران است
جدا از خانم معتمدآریا که گفتیم هنرمند دوم این آلبوم است و دکلمهاش با بسیاری از آهنگها همراه است، جمعی از خوانندگان مثل مرحوم محمود علیقلی، نسرین اخوان، سودابه شمس، مهدی نیکنام و امید عسگرنیا هم در آن همکاری داشتهاند. چگونگی انتشار این آلبوم حکایت غمانگیزی دارد که از نوشتنش درمیگذرم.
ابراهیم حاتمیکیا در پشت کاور این آلبوم نوشته است: «آقای علیقلی آشناترین و محرمترین موزیسین فیلمهای جنگی این کشور است». یک قطعۀ آلبوم ممد نبودی با صدای مسعود کرامتی است با موسیقی و تنظیم استاد علیقلی. چند قطعه بازسازی و توسعه نغمات نوحههای قدیمی دفاع مقدس است و یک قطعه هم «سبکبالان» با تنظیمی تازه و گستردهتر با صدای «علی تفرشی» است. این سبکبالان کار عجیبی است. نسخۀ قدیمی و قبلیاش یکی از مهمترین گمشدههای من در موسیقی بود. آن نسخه با صدای «بیژن کامکار» و با تنظیمی جمعوجورتر و بهنظرم قدرتمندتر را سالها پیش وقتی نوجوان بودم در تیتراژ نمیدانم کدام سریال تلویزیونی گوش کرده بودم و دیوانهاش شده بودم. سریال برایم ارزش خاصی نداشت، آخرهایش که میشد میدویدم پای تلویزیون تا به موسیقی پایانی گوش بدهم. قسمتهای آخر سریال که پخش میشد ناگهان متوجه شدم نمیتوانم بدون این آهنگ زندگی کنم. چند قسمت آخر را هربار ضبط صوت سونیِ بزرگ پدرم را با یک کاست خالی میآوردم که تا سریال تمام شد بچسبانمش به تلویزیون و بتوانم آهنگ را ضبط کنم؛ هربار هم مشکلی پیش میآمد. مثلا اولش به موقع دکمه رکورد را نمیزدم. یا اینکه مثلا هنوز تیتراژ تمام نشده صداوسیما برنامه بعدی را شروع میکرد. بالاخره هنگام پخش آخرین قسمت موفق شدم. یادم هست در آن قسمت علی دهکردی هنگام رانندگی در یک شورلت، از رادیو خبر اعلام قطعنامه جنگ را شنید و آنقدر ناراحت شد که زد کنار، یا شاید هم تصادف کرد. شاید هم خبر درگذشت امام خمینی. از قضا در تیتراژ آن قسمت نمیدانم چرا صوت وصیتنامهخوانی آیتالله خامنهای برای امام خمینی هم قرارداده شد. لذا کاست من این موسیقی را همراه آن صوت داشت. آن نوار را تا مدتها داشتم و به عنوان کاست محبوبم همهجا همراهم بود و گوشش میکردم تا گمش کردم یا یکجا جا گذاشتم. دیگر گم شد. بزرگتر که شدم هرچه از دیگران سراغ چنین آهنگی را گرفتم یادشان نیامد. بعضی فکرمیکردند منظورم همان شعرخوانی آهنگران است. در اینترنت هم نیافتمش. گاهی در تشییع شهدا زمزمهاش میکردم ... حالا باقی این قصه بماند برای بعد.
در اوجدورۀ وبلاگنویسی همواره آرزو میکردم کاش انسانهای بزرگ تاریخ و فرهنگ هم وبلاگ داشتند و جدا از آثار فاخر و ارزشمندشان در امور علمی یا هنری، فکرهایشان درباره امور جزئی روزمره و نظرات صریح و خلاصهشان درباب دیگران را هم میشد بفهمیم. مثلا حافظ نظرش درباره مثنوی مولوی چیست. ابن سینا از چه چیزهایی شدیدا خندهاش میگیرد. به نظر کانت کدام چهرۀ سیاسی امروز از همه مکارتر است. سقراط چه نغماتی را گوش میکند و... به مرور دیدم بعضی از آثار بزرگان حکم وبلاگنویسی آنها را داشتهاند. در آینده بعضی از این کتابها را هم معرفی میکنم. اما جالبتر این است که بعضی از آن غولها و بزرگان ادبیات و فرهنگ جهان، ولو در سن بالا واقعا یکمدت وبلاگ داشتند و مینوشتند.
بسیار مفتخرم که یکی از دو کتابی که امسال تولدم از آقای مجید اسطیری هدیه گرفتم وبلاگنویسی یک چهره محبوب و ارزشمند است. امری که من و حتی خود هدیهدهنده را شگفتزده کرد، چه اینکه او هم گمان میکرد دو رمان برای من خریده
نوت بوک عنوان کتابی است که مجموعه یادداشتهای کوتاه نویسندۀ فقید پرتغالی و داستانپرداز بیهمتای جهان ژوزه ساراماگو در وبلاگش را در بر میگیرد. این کتاب هم توسط مینو مشیری (مترجم کوری) ترجمه شده و یکسال پس از درگذشت ساراماگو.
وبلاگنوسی ساراماگو مربوط به دو سه سال آخر عمر ساراماگو (2008 تا 2009) و بیانگر اخرین و پختهترین نظرات او درباب ادبیات، هنر، سیاست و فرهنگ است. او در این وبلاگ از بورخس، کارلوس فوئنتس، محمود درویش (در حوزه ادبیات)، بوش، اوباما ، کلینتون، سارکوزی، برلوسکونی (در عالم سیاست)، منتظر الزیدی (خبرنگاری که به بوش کفش پرتاب کرد) رزا پارکس (زن سیاهپوستی که حاضر نشد جایش را به یک سفیدپوست آمریکایی رفت و به زندان افتاد)، فرناندو مئیرلس (کارگردان فیلم کوری)، راتسینگر یا همان پاپ بندیکت شانزدهم و همچنین همسرش «پیلار» از جمله شخصیتهای متنهای او هستند. طبیعتا او به پرتغال محدود نمیماند و از کوبا، فلسطین، آمریکا، اسپانیا، فرانسه، ایتالیا و... نیز مینویسد. چون او یک مرد جهانی است.
وقتی نوشتههای او را میخوانید از شدت و فراوانی خلاقیت، طنز، نگاه انسانی، اطلاعات عمومی، صراحت، شرافت و شجاعت او شگفتزده خواهید شد. چه وقتی که به حکام قدرتمند جهان طعنه میزند، چه وقتی از دوستان قدیمیاش مینویسد، چه وقتی که از حقوق زنان میگوید، چه وقتی که از مظلومیت مردم غزه و جنایات اسرائیل* میگوید و چه وقتی که از آزار حیوانات شکایت میکند.
متنی که او دربارۀ بوش نوشته انگار همین امروز درباره ترامپ نوشته شده است. این یادداشت با عنوان «جرج دبلیو بوش یا عصر دروغگویی» اینگونه آغاز میشود: «ماندهام که چرا ایالات متحده که همهچیزش آنقدر بزرگ است، چرا اغلب روسای جمهوری چنین کوچک دارد» در ادامه میگوید «این مرد با آن هوش متوسط با آن نادانی وحشتناک... با تندادن مدام به وسوسۀ مقاومتناپذیر ادای اراجیف محض، خود را در هیئت مضحک یک گاوچران به ابناء بشر معرفی کرده که وارث کرۀ زمین و شده و مردم را با یک گله گاو اشتباه گرفته. نمیدانیم چه فکر میکند، حتی نمیدانیم اصلا فکر میکند یا نه، نمیدانیم آیا آدم آهنی است که بد برنامهریزی شده و مدام پیامهای درونیاش را قاطی میکند؟...»
پایانبندی شاهکار یکی از متنهایش دربارۀ نژاد سگ خانگیشان که قطعا میتواند برای دستگاه دیپلماسی ما هم جالب باشد چنین است: «برحسب تصادف امروز خبردار شدیم سگی که اوباما قول داده بود به دخترهایش بدهد یک سگ آبی پرتغالی است. بدون شک این واقعهای موفقیتآمیز برای دیپلماسی پرتغال است و لازم است کشور ما حداکثر استفاده را برای روابط فی مابین با ایالات متحده ببرد که اینچنین غیرمنتظره توسط نماینده مستقیم ما ـ حتی مایلم بگویم سفیر ما ـ در کاخ سفید فراهم آمده. عصر جدیدی در راه است. من کاملاً اطمینان دارم اینبار که من وپیلار به ایالات متحده بازگردیم، پلیس مرکزی دیگر کامپیوترهایمان را ضبط نخواهد کرد تا از هاردهایمان کپی بردارد.»
بخشهای ضدآمریکایی این کتاب، به تنهایی میتواند موضوع یک یادداشت باشد. شاید به همین خاطر هم خیلی از سوی روشنفکران تبلیغ نشد.
شهرستان ادب: در ادامه، نگاهی به وضعیت کلی ادبیات داستانی کودک و نوجوان و معرفی دو رمان نوجوان تازه یعنی «تاجیک؛ هیولایی که بیصدا گریه کرد، بلند خندید» و «سفیدی پر کلاغ» را به قلم حسن صنوبری میخوانید.
پیش درآمد
اینجا میخواهم، دو رمان نوجوان خوب را از دو نویسندۀ خوب و جوان معرفی کنم. یکی از رمانها را خودم هم هنوز نخواندهام و بنابراین کمتر درموردش حرف میزنم. شاید شما الآن تعجب کنید که چرا کلاً میخواهم درمورد کتابی که نخواندهام حرف بزنم، اما بعداً که حرف زدم قانع میشوید. آن کتاب که قصد دارم در تابستان پیشِ رو بخوانمش، «سفیدی پر کلاغ» نوشتۀ «سیدمهرداد موسویان» است و آن کتابی که خواندن آن را تمام کردهام و کمی بیشتر از آن صحبت میکنم «تاجیک؛ هیولایی که بیصدا گریه کرد، بلند خندید» نوشتۀ «حمید حاجیمیرزایی» است.
درآمد
تلقی وحشتناکی از سوی تولیدکنندگان و ناشران نسبت به ادبیات کودک و نوجوان در سرزمینمان و شاید در جهان حاکم است. بسیار فراگیر و بسیار قدرتمند. تنها راه مبارزه با این بلیّه که مرزهای فکری ما و فرزندانمان (یعنی امروز و آیندۀ مان) را تهدید میکند؛ خواندن، نوشتن و معرّفی کتابهای خوب است.
رمان تجاری
در بین مخاطبان هم تلقیهای گوناگونی نسبت به ادبیات کودک و نوجوان وجود دارد؛ اما در بین مولفان و تولیدکنندگان در کل شاید بتوانیم بگوییم دو گرایش و دو تلقی در زمینه ادبیات نوجوان وجود دارد، که دست بالا با اولیست. و آنهم ادبیاتی است که از منظری فراتر از نوجوان و با زبانی فریبکارانه با او سخن میگوید. این ادبیات، قطعاً در ژانر و گونۀ ادبیِ «ادبیات عامهپسند» و «ادبیات تجاری» یا «ادبیات بازاری» قرار میگیرد. یعنی ادبیاتی که مؤلّف و ناشر در درجۀ اول کاری با ادبیات و زیبایی و حقیقت و رفاقت ندارند، بلکه هدف، تسلط بر بازارِ فروش است، به هر قیمتی شده. ولو همۀ تکنیکِ نویسنده، یک تهییج کوتاه و بی ارزش و حتی غیراخلاقی باشد. همانطور که در سیل ترجمه و اخیراً نگارش گونههایی مبتذل از ادبیات فانتزی _علی الخصوص رمان فانتزی نوجوان_ شاهدش هستیم. داستانهایی که مهمترین مولفۀشان «سرکاری بودن»شان است.
ادبیات عامهپسند در همۀ حوزهها حضوری جدی دارد، اما در هیچ محدودهای به اندازۀ محدودۀ کودک و نوجوان، تا این حد قدرتمند و البته خطرناک نیست. شاید بتوان بستر و علت قدرتگیری و قدرتطلبی ادبیات عامهپسند را در خود مخاطبش جستجو کرد. مخاطبی که زیاد است و بازاری که بسیار گسترده است.
مخاطب و بازار ادبیات کودک و نوجوان
«کودکان و نوجوانان»: به جز علاقه و نشاط عموم کودکان و نوجوانان برای خواندن و داشتن کتابی «برای خود»، باید توجه داشت همۀ پدران و مادران علاقۀ ویژهای به خریدن کتاب برای فرزاندانشان دارند، چه آنها که خواهانِ فرهیختهشدن، دانشاندوزی وکتابخوانشدنِ فرزندانشان باشند. چه آنانکه دنبال سرگرمی و نشاط فرزندانشان باشند. و چه آنانکه بخواهند یکجوری سر فرزندشان را شیره بمالنند تا او از اتاقش بیرون نیاید و یک وقت سرشان غر نزند؛ هرسه گروه، متوجه ادبیات کودک و نوجوانند. فلذا بازار و فروش این ادبیات در میان کودکان و نوجوانان بازار پررونق و شگرفیاست.
«غیر از کودکان و نوجوانان»: کم پیش میآید یک کودک یا نوجوان توان فهم و حوصلۀ مطالعۀ ادبیات بزرگسال را داشته باشد. اما خیلی پیش میآید ما بزرگسالان بتوانیم و دوست داشته باشیمِ ادبیات موسوم به ادبیات کودک و نوجوان را بخوانیم. گروهی از بزرگسالان به خاطر صمیمیت و معصومیت و لطافت این ادبیات، جذبش میشوند. گروهی دیگر جویای هنر و زیبایی هستند و برایشان فرقی نمیکند عنوان کتاب نوجوان است یا بزرگسال، به نفس زیبایی و قدرت نویسندگی اهمیت میدهند. گروهی هم برای آزادی ذهنشان از فکر کردن به امور تلخ و دشوار زندگی واقعی (و مندرج در بسیاری از گونههای رئالستی ادبیات بزرگسال) سراغ از این ادبیات میگیرند، مخصوصاً که ژانرهای تخیلی و فانتزی در این ادبیات حضوری پررنگ دارند. اینجاست که میبینیم گروههای بسیاری از بزرگسالان با دلایل متعدد سراغ این ادبیات میآیند.
بنابراین، برخلاف تقسیمبندیِ علمی و گونهشناسانه که ادبیات کودک و نوجوان را صرفاً برای یک قشر معرفی میکند، تقسیمبندیِ مخاطبشناسانه به ما میگوید ادبیات کودک و نوجوان، یکجورهایی مخاطب عمومی دارد، لذا بازارش بازاری بسیار گستردهاست و این چیزی نیست که از چشم اهل بازار و فحولِ فروش و حکّامِ دکّان پوشیده مانده باشد.
علل خطیر بودن حوزۀ کودک و نوجوان
پس این شد دلیل و بسترِ شیوع و رواج ادبیات تجاری و ادبیات عامهپسند در محدودۀ ادبیات کودک و نوجوان. حال علت خطرناکتر بودن رواج این تلقی در این محدوده نسبت به دیگر محدودهها چیست؟ پاسخ دوسطر است:
یکم: کودک و نوجوان نسبت به نسلهای دیگر، ذهن و فکر پذیرندهتری دارد
دوم: ذهن و فکر کودک و نوجوان، یعنی آیندۀ جهان
اینگونه است که ما با خرید، تولید و تبلیغ «ادبیات تجاری کودک و نوجوان» نهتنها فکر و ذهن فرزندانمان، بلکه داریم آیندۀ جهان را دو دستی تقدیم کسانی میکنیم که هدفشان از نوشتن و انتشار نه زیبایی، نه دانایی، نه ادبیات، نه صمیمیت و نه حقیقت؛ بلکه اموری چون ثروت و شهرت است.
رمان ترویجی
تلقیِ بد دیگری هم شبیه به همین تلقی بازاری از سوی مولفان وجود دارد که آنقدرها هم بد نیست و نمیتوان آن را جزو ادبیات تجاری تقسیمبندی کرد، اما گاهی خیلی به ادبیات عامه نزدیک میشود، از طرفی در این تلقی هم نگاه به نوجوان از بالاست. این تلقی، نگارش بر اساس اهداف تبلیغی، ترویجی و آموزشی است. من نمیخواهم اسمش را بگذارم «ادبیات تعلیمی» چون ادبیات تعلیمی ما در گذشته صفحات بسیار درخشان، فاخر و نیز همدلانه و صمیمانهای داشته است. این گونۀ خاص ادبیات ترویجی که بیشتر با گرایشات مذهبی است، برخلاف گذشته در ادبیات داستانی نمود بیشتری دارد تا شعر. دقت بفرمایید، منظورِ ما هر نوع داستان مذهبی و یا حتی هرنوع داستانی که جنبۀ آموزنده دارد نیست، بلکه آن ادبیاتی مد نظر است که در آن ادبیات، صمیمیت و خلوص ارتباط با مخاطب، فرع بر اهداف آموزشی و ترویجی قرار میگیرد. البته همین نگرش و تلقی هم گاه به دست هنرمندی چیرهدست و جانروشن سپرده شده و نتیجه بسیار هم موفق بوده. اما بیشتر وقتها چنین نیست و سرانجام میبینیم اگر هم بتواند با مخاطبِ نوجوانِ خود ارتباط برقرار کند، این ارتباط فقط محدود به همان دوران نوجوانیست و چندسال بعد با عقلرس شدن نوجوانِ قصۀ ما، شاهدیم که او به این کتاب و تصنعش میخندد.
رمان هنری
اما دیدهایم و خواندهایم داستانهایی را که مخصوص نوجواناناند، از طرفی گاه حتی صبغۀ مذهبی و آموزشی هم دارند، با اینحال با گذر از سن نوجوانی از ارزششان کاسته نمیشود. حتی ممکن است در بزرگسالی دوباره هوس کنیم بنشینیم بخوانیمشان. وچهبسا دوست داشته باشیم فرزندانمان هم با این کتاب آشنا و بزرگ شوند. این چه داستانی است دیگر؟
این همان تلقی دوم از ادبیات کودک و نوجوان، یعنی ادبیات هنری و صادقانه است. یعنی چی؟ تعرف الاشیاء باضدادها. من در پاراگرافهای قبل ضدش را گفتم. پس رمان هنریِ نوجوان ارزشمند، رمانی است که اولاً (به حکم رمان هنری بودن) زیبایی را فدای عوامل تجاری نمیکند. «نثر مد روز»، «روایت مد روز»، و «موضوعات مد روز» همه عوامل تجاری و غیرهنری اند. یک هنرمند همیشه برای خودش حرفی دارد و بیزار است حرف یک نفر دیگر را بزند، چه رسد به اینکه بخواهد از یک سری الگوهای پیش پا افتاده و عمومی و امتحان پسداده استفاده کند. ثانیاً این رمان از بالا به نوجوان نگاه نمیکند، که با خطابهای نصیحتشان کند (مثل ادبیات ترویجی) ، یا با فریبی سرکارشان بگذارد (مثل ادبیات عامه تجاری)، روشهایی که در طول زمان بی ارزش بودنشان ثابت میشود؛ بلکه نویسندۀ اینگونه رمان خود را در میان مخاطبان و یکی از ایشان میبیند. با نهایت صداقت و رفاقت و به عنوان یکی از کسانی که مثل بقیه حق حرفزدن دارند گفتگو را آغاز میکند و حرف دلش و تفسیرش را از جهان ارائه میکند.
ما باید واقعاً بین ادبیاتی که «برای بچهها» (کودک و نوجوان) نوشته میشوند با ادبیاتی که «برای بچه فرض کردن»؛ تفاوتی ماهوی قائل شویم.
«تاجیک؛ هیولایی که بیصدا گریه کرد، بلند خندید»
نویسنده: حمید حاجیمیرزایی
انتشار: چکه، ۱۳۹۳
اگر این رمان بهترین رمانی نبود که امسال خواندم، این یادداشت را نمینوشتم؛ چون علاقۀ ویژهای به تبلیغ و ترویج ادبیات داستانی ندارم. «بهترین» برای من به جز خواندنیبودن و دلنشینبودن، دو ویژگی دیگر هم دارد، یکی تمایز و نوآوری (شکل نو)، دومی: به اندیشه واداشتهشدن (حرف نو).
خیلی از کارهایی را که شروع میکنیم به خواندن از همان اول میدانیم داریم چه میخوانیم و تا آخر هم کار را با نمونههای مشابهش میسنجیم. ولی شما در تاجیک به یک مهمانی تازه دعوت شدهاید که هیچ نمونه و بدلی ندارد. درمورد شخصیتهای فرعی نمیتوانم با همین قاطعیت حرف بزنم، اما مطمئنم شخصیت اصلی و قهرمان این رمان را در هیچ کتابی ندیدهاید. حتی نمونههای پیش پا افتادهتر و مبتدیترش را. تاجیک یک رمان جدید است و یک جهان جدید. این همان ویژگی است که در اکثریتِ آثار هنری، حتی آثار خوب هنری کمتر پیدا میشود. از طرفی این نگاه جدید در بستری خیالی اتفاق نیفتاده، بلکه نویسندۀ تاجیک سراغ یکی از انسانیترین و ملموسترین موقعیتهایی رفته که همۀ ما در آن قرار گرفتهایم. موقعیتهایی که به شدت مهم و سرنوشتسازند، هرچند از سوی ما و اکثر هنرمندان مورد غفلت قرار گرفتهاند. بیشک پایههای شخصیتی ما را همین موقعیتهای عجیب در نوجوانی شکل میدهند.
هنرمندانِ اهل حقیقت، عموماً دغدغۀ چگونگی زیست و حضور انسان در اجتماع را دارند، بسیاری از ایشان در لحظات اجتماعی و تاریخی دغدغۀ خود را پی میگیرند و گروهی دیگر در لحظات انسانی. تاجیک از نوع دوم است. حمید حاجیمیرزایی هم در این کتاب با انسان گفتگو میکند آنهم با انسان اجتماعی، اما دیالکتیکِ اثر او با مخاطب، رنگی از تاریخ و سیاست و ایدئولوژی و قومیت و... ندارد که مخاطبی بتواند با پیراستن آنها، خود را از گفتگو با این اثر و اندیشه درآن برهاند. حاجیمیرزایی اینجا از وجهۀ فردی انسان به وجهۀ اجتماعی او حرکت میکند، اما آنقدر دور نمیشود که درونیات و فردیت انسانی نادیده گرفته شود. نمیدانم میتوان از اصطلاح «رمان اخلاقی» برای توصیف تاجیک استفاده کنم یا نه. آنهم با حصول اطمینان از اینکه توصیفِ من با توصیفِ آندسته از رمانهای ترویجی که ازشان گلایه کردم همپوشانی نداشته باشد. بگذارید مسئله را اینطوری مطرح کنم: برای خیلی از ماها کتکخوردن یک پیرمرد مظلوم از یک جوان قلدر در خیابان آنقدر اهمیت ندارد که براندازکردن یک آدم خوشتیپ در همان خیابان. از کنار یکی به راحتی رد میشویم و برای دیگری با دقت وقت میگذاریم. برای خیلیها دزدیدن چارصد دختر مدرسهای توسط بوکوحرام در آنسوی دنیا ارزش خبری و عاطفی کمتری دارد نسبت به شکست تیم محبوبشان _باز در آن سوی دنیا_ . اگر بعضی از ما الآن اینقدر بیتفاوت و بیشرافتیم، شاید به این خاطر است که وقتی نوجوان بودیم و در مدرسه همین وقایع را در مقیاسهای کوچکتری میدیدیم سعی میکردیم بی تفاوت باشیم و برای آسیب ندیدن، تابع جمع.
بگذریم.
صداقت و صمیمیتِ نوجوانانۀ روایت و نثر میرزایی در این رمان باعث میشود همه _و بهویژه مخاطب نوجوان_ با سرعت با این کتاب ارتباط برقرار کنند، در عین حال حرف داشتن و فلسفه داشتن میرزایی در رمانش ما را به تأمل فرامیخواند. این خاصیت پارادوکسیکال این رمان است که از یک طرف میشود آن را راحت و سریع خواند و از طرفی نمیشود _یا نباید_ آن را راحت و سریع خواند. این نتیجۀ همنشینی پارادوکسیکال «صمیمیت و روانی» با «اندیشهمند بودن» یک رمان است. فلذا، میتوان نتیجه بگیرم این از آن رمانهایی است که اگر در ابتدای نوجوانی خوانده بودمش در همان زمان هم خیلی دوستش میداشتم، اما حتماً در آینده و بزرگسالی باز به این کتاب برمیگشتم، چون میدانستم هنوز برایم حرف دارد.
این اولین رمانِ منتشرشده از حمید حاجیمیرزایی است اما او پیش از این هم با جدیت درعرصۀ کودک و نوجوان فعال بوده است. من از میرزایی داستان کوتاه، نقاشی و حتی تصویرسازهای زیادی با موضوع کودک و نوجوان را در نشریات مختلف از جمله «همشهری بچهها»، «کولهپشتی» (روزنامه شهروند)، «یادبان» (اینترنتی) و... دیدهام و خواندهام. در داستان کوتاههای او نیز دو عنصر متضاد صمیمیت و اندیشهمندی حضور جدی دارند، چیزی که باعث میشود داستان و رمان او برای مخاطبِ نوجوان باشد اما فقط برای مخاطب نوجوان نباشد.
«سفیدی پر کلاغ»
نویسنده: سید مهرداد موسویان
انتشار: شهرستان ادب، ۱۳۹۳
سیدمهرداد موسویان هم مثل حمید حاجیمیرزایی _و البته پیشکسوتتر از او_ کارش را با داستان کوتاه شروع کرده است تا اکنون به رمان سفیدی پر کلاغ برسد. او هم حوزۀ تخصص و فعالیتش ادبیات نوجوان است و در این زمینه سابقهای طولانی دارد. من از او قبلاً یک مجموعه داستان نوجوان با عنوان «شهید خودم» خوانده بودم. مجموعهداستانی که به من قبولاند هنوز در ادبیات داستانی کودک و نوجوان ایران کسانی هستند که واقعاً در کارشان جدی هستند. قبل از اینکه کتاب را بخوانم به خودم گفتم مخاطب نوجوان با مخاطب بزرگسال فرق دارد و حوصلۀ یک داستان ولو زیبا و اندیشهمند را ندارند وقتی خشک و خالی باشد. نویسندگان مشهور رمان نوجوان (مخصوصاً حوزۀ رمان فانتزی) ابزارهای زیادی برای سرگرم کردن دارند، اژدها، جادوگر، هیولا، موجودات فضایی، خون و حتی در پرده سخن گفتن از مسائل غیراخلاقی. حال ابزار موسویان که هم ایرانی است هم مسلمان هم داستانهایش اجتماعی هستند (نه فانتزی و تخیلی) برای جذابیت و برای ارتباط گرفتن با مخاطب نوجوان چیست؟ وقتی کتاب را خواندم دیدم «طنز». دیدم موسویان برخلاف بسیاری از نویسندگان ایرانی و مسلمانِ مخاطب نوجوان که به مسئلۀ ارتباط فکر نمیکنند و کتابهای ارزشمند و اخلاقیشان فقط خاک میخورد، به موضوع ارتباط با مخاطب خود فکر کرده و به خوبی بلد است از طنزهای ظریف و نوجوانانه استفاده کند. بی که داستانش «داستان طنز» باشد و یا اینکه طنزهایش شوخیهای سطحی و مبتذل.
خواهید دید که ادامۀ یادداشت و معرفی رمان بیش از اینکه بر دوش من باشد بر دوش خود نوجوانان است.
خاطره: یک روز صبح در اولین ساعت باز شدن نمایشگاه کتاب امسال، به عنوان فروشندهای افتخاری در غرفۀ شهرستان ادب بودم. تنها بودم. اولین میهمانانم تعدادی نوجوان بودند. کم هم نبودند، شاید ده نفر. هم دختر هم پسر. از سال آخر دبستان تا سال اول دبیرستان. الآن هرچه فکر میکنم باورم نمیشود چرا مهمترین سوالم را ازشان نپرسیدم: «شما با هم چه نسبتی دارید؟!» اگر تعدادشان کم بود میگفتم فامیل هستند. اگر با یک جنسیت طرف بودم میگفتم هممدرسهای هستند. بنابراین هیچکدامشان نبودند. ادامۀ داستان: رمانِ «به سفیدی پر کلاغ» را برداشتند و با هم با صدای بلند و البته پر هیجان شروع کردند به گفتگو. حرفهایشان را خوب نمیشنیدم. کمی صبر کردم، ولی باز هم اتفاقی نیفتاد. اول میخواستم رهایشان کنم به حال خودشان، اما جذابیتِ گفتگو و گپ زدن با نوجوانان چیزی نبود که بتواند دست از سرم بردارد. از روی صندلی بلند شدم، رفتم طرفشان و بحث را شروع کردم: «من خودم آن رمانی که دست شماست را نخواندهام، اما از همین نویسنده مجموعهداستانی خواندهام که به نظرم خیلی کار قشنگی بود. با اینکه آن رمان را نخواندهام حدس میزنم این مجموعهداستان زیباتر باشد. البته فکر نکنید من یک فروشندهام و به عنوان یک فروشنده این را میگویم، من هم مثل شما یک کتابخوان حرفهای و سختگیرم ...» تازه داشت چانهام گرم میشد که دو سه نفرشان حرفم را قطع کردند و شروع کردند به صحبت؛ آنقدر با هیجان و آنقدر کامل که آرام آرام ترجیح دادم دوباره روی صندلیام بنشینم و فقط گوش بدهم. آنها برایم توضیح دادند که به زیبایی «شهید خودم» کاملاً واقفاند و لازم نیست من برایشان بگویم، چه اینکه دو سه سال پیش در نمایشگاه وقتی به طور اتفاقی از این غرفه رد میشدهاند این کتاب را خریدهاند و خواندهاند و بسیار پسندیدهاند و بعد باز هم آن را برای بقیه خریدهاند و بعد پیگیر کارهای نویسنده شدهاند تا اینکه این رمان منتشر شده، بعد سریع «سفیدی پر کلاغ» را خریدهاند و بیشترشان آن را خواندهاند و حالا هم آمدهاند تا برای بقیهشان بخرند، و "در ضمن شما که شهید خودم را خواندهاید باید خیلی زود سفیدی پر کلاغ را هم بخوانید و مطمئن باشید این رمان از آن مجموعهداستان قشنگتر است".
دیدار صمیمیمان با خرید چند سفیدی پر کلاغ توسط ایشان و قول و قسم مکرر من مبنی بر اینکه خیلی سریع خودم این رمان را بخوانم به پایان رسید. اینجا بود که فهمیدم سیدمهرداد موسویان اتفاق خیلی مهمتری است که من بخواهم کشفش کنم.