دنیا اگرچه قایقی اندوهپیماست
و گرچه این قایق اسیر مشت دریاست
غمها همه یکروز پایان میپذیرند
آن غم که پایانی ندارد، داغ زهراست
نازل اگر بر کوه میشد، خاک میشد
شایستۀ این داغ تنها قلب مولاست
نه نوح دارد تاب این طوفان نه هرگز
غالب بر این نیل بلا، اعجاز موساست
شاید علی وقتی علی شد که پذیرفت
او خود امانتدار این اندوه والاست
*
ما تسلیت گوییم بر مولا و دانیم
بر مرتضی این داغ، داغی بیتسلاست
بی فاطمه سخت است فرسودن در این خاک
تنهاست بیزهرا علی، تنهاست، تنهاست
ای ذوالفقارت سرکشان را درس داده!
و رزمت از ویرانۀ خیبر هویداست
بر ماتم زهرا چگونه صبر کردی؟!
صبر تو بر این داغ بیپایان معماست
یک غصۀ عادی نه و یک داغ معمول
او سیب فردوس خدا، ام ابیهاست
مرضیه، صدیقه، بتول، انسیه، حورا
منصورۀ محبوبۀ حقّ ِتعالیست
هم سر لولاک است و هم تفسیر کوثر
هم رمز تطهیر است و هم تأویل طاهاست
هم آنچه ما از گفتن آن ناتوانیم
آن بینشانهرازِ مافوق خردهاست
*
یا مرتضی! بعد از هزاروچارصدسال
افسانۀ صبر تو، ذکر اهل معناست
آن آتشی که سوخت در قلب تو، امروز
خاکسترش در سینۀ مردان صحراست
روح شهیدان لحظۀ از خاک رستن
در روضۀ اندوه آن بانوی بیتاست
اینگونه داغ زخم آسان میشود بر -
آن جسمها که روحشان در داغ زهراست
*
غیر از شهیدانش که عطر یاس دارند
ای دل! که را دعوی ایمان و تولاست؟
شبِ مهتاب، چنین گفت به دریا، ماهی:
زندگی چیست، اگر نیست علیآگاهی؟
از خودآگاهی خود هیچکسی خیر ندید
تو چه دیدی که چنین خیرهای و خودخواهی؟
التهابی که سرانجام به عشقی نرسد
مثل آن است که راهی برسد تا راهی
موج در موج زدی بر سر و ساحل نشدی
پس چه فرق است که دریا شدهای یا چاهی؟
گفت دریا: مزن آتش به دلِ آبشده
ابر داند که چه سوزی است در این جانکاهی
قطرهای بودم از آن برکهٔ دورافتاده
تا مرا جاذبهای برد ز خود، ناگاهی
جذبهای بود و جنونی و بسی جلوهگری
جمعیت بود همه، محو جلال و جاهی
حلقه بودند همه خلق و نگین همهشان:
پادشاهی که قرین بود به شاهنشاهی
نه نبودند چو شاهانِ دغلباز و تباه
کعبه بودند و زمین بود پرستشگاهی ...
قطرهای بودم از آن برکهٔ شفاف: غدیر
گرم خود بودم و بیگانهٔ هر آگاهی
تا نگاهی به من افکند و خودت میدانی
چه کند با دل یک برکه، جمال ماهی
آتشی در دلم افتاد و از آن جذبهٔ عشق
زدم از سینهٔ آن برکه برون، چون آهی
گم شدم در طلبش هرچه دویدم هرروز
آه ای عمرِ شب وصل! عجب کوتاهی
در غمش ابر شدم، روزوشبان زارزدم
تا که دریا شدم از حسرت این گمراهی ...
هر چه دریاست در این عالم غمگین، موّاج
قطرهای بوده از آن سکر ولیاللّهی
***
شبِ مهتاب چنین گفت به ماهی، دریا،
تو کجایی؟ تو که هستی؟
تو که را میخواهی؟!
این رباعی را دیروز نوشتم برای حضرت خدیجه سلام الله علیها:
بانوی ستارگانِ تبعیدشده
ای نورِ تو رشکِ ماه و ناهید شده
تو کوهی و قدبلندتر از هر کوه
آن کوه که تکیهگاهِ خورشید شده
ای ماه نو! ای ماه نو! ای ماه مبارک!
ای دعوتِ قدّوسِ تعالی و تبارک
ای ماهی دریای خدا، هر شب و روزت
از نور شده بر تن تو پولکپولک
سی پولک نورانی و سی فرصت زرّین
شاد آنکه به صید تو شود تور مشبّک
سی سکّۀ نورانی و هر سکّه چو خورشید
شاد آنکه تو را حبس کند در شبِ قلّک
سی مرغ که در قاف به سیمرغ رسیدند
شاد آنکه به قصد تو بُوَد چابک و زیرک
سی روز که سرشار بهار است و نه سرشار
خود عین بهار است به تحقیق و بلاشک
در مقدم تو باد به سرنای دمیده
خورشید زده بر دف و مهتاب به تنبک
حیران شده از عطر تو هم سوسن و نرگس
پرّان شده رو سوی تو هم پوپک و لکلک
ای سفرۀ احسان تو از عرش الهی
گسترده شده تا سر این سفرۀ کوچک
ما ریزهخور خوان تو هستیم و نداریم
در خاطر خود شکوه ز بسیاری و اندک
شادیم که شد خانۀ ایمان به تو محکم
از سیل سیهکاری و از زلزلۀ شک
شادیم که با تابش نور تو رهیدیم
از تفرقۀ مذهب و از سستی مسلک
شادیم که یکبار دگر بخت مدد کرد
شادیم که هستیم کنار تو همینک
میشد که نباشیم و به حسرت گذرانیم
در ساکتی گور و به سنگینی بختک
*
آهِ دلم ای نخلِ تر باغ خداوند!
پیچیده به پای تو چو نیلوفر و پیچک
تا دست بگیری و به مقصد برسانی
ای پیر، تو این تازه بهرهآمده کودک
ای ماه! مرا روشنیِ دیدۀ جان باش
در جادۀ تنهایی و در راهروی شک
*
بازآمدنت بر همۀ خاک خجسته
تابانشدنت بر همۀ خلق مبارک
سوم رمضان ۱۴۴۲
پن: رمضانیه سالهای قبلم
السَّلَامُ عَلَى رَبِیعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَیَّام
زیبا و چه زیبا و چه زیباست شروعش
امسال که با مهدی زهراست شروعش
وقت است که بندیم از این قرن بلا رخت
تا قرن جدیدی که هویداست شروعش
شاید به خوشی ختم شود آخر این قرن
اینگونه که خوشیمن و مصفاست شروعش
شاید که بهار است در این سال همه فصل
اینگونه که سرسبز و شکوفاست شروعش
شاید که بلا دفع شود، فقر بمیرد
امسال که دلخواه و فریباست شروعش
گر سال کهن، زخم زد و خستگی آورد
این سال نو لبریز تسلّاست شروعش
این سال نو با عشق ندارد سر دعوا
این سال نو با ما به مداراست شروعش
شادابی شعبان و دلانگیزی آذار
امسال عجب باب تماشاست شروعش
شاید که شباشب همه شور است و نشاط است
اینگونه که شادانه و شیداست شروعش
اینگونه که با چهارده آمد عدد سال
رمزی است که سرشار ز معناست شروعش
شاید که همین سال عجب، سال ظهور است
اینسان که در آفاق تولاست شروعش
شاید نه و... باشد دگر از راه بیاید
امسال که با یوسف زهراست شروعش
*
آن غلغلۀ روز قیامت که شنیدید
از همهمۀ سال نو پیداست شروعش
آن طالع مسعود که گفتند کواکب
وآن لحظۀ موعود، از اینجاست شروعش
وقت است که طوفان عظیمی رسد از راه
هر چند که آرامش دریاست شروعش
*
یا شاید... آن واقعۀ حتمی تاریخ
با اوست سرانجامش و با ماست شروعش!
شبِ نوروز ۱۴۰۰
آمد علی که وضع جهان را عوض کند
اوضاع بیحساب زمان را عوض کند
تن را رها کند ز تنشهای بیهدف
جان را عوض کند، هیجان را عوض کند
تا عطر باغهای خرد را به رخ کشد
تا راه رودهای روان را عوض کند
آمد علی ز کارگه جبر و اختیار
تا نقشههای کاهکشان را عوض کند
آمد علی که سلطۀ شر را بههم زند
تا اقتدار دور بتان را عوض کند
با ذوالفقار خویش رسیده ز راه تا
ظلم نهان و عدل عیان را عوض کند
این رودخانه جانب مرداب میشتافت
آمد علی که این جریان را عوض کند
در کاخ ظالمان و به کوخ ستمکشان
جای بهار و جای خزان را عوض کند
تا در کمان فقر، نباشد فقیر، تیر
آمد علی که تیر و کمان را عوض کند
پس تیر عدل را به کمان خدا گذاشت
تا سوی ظلم خط و نشان را عوض کند
با قلدران به سختی و با کودکان به مهر
آمد علی که طرز بیان را عوض کند
دست عقیل سوخت به آتش که تا مگر
این پنبههای گوش گران را عوض کند
تا که یتیم رنج یتیمیش کم شود
آمد علی که رسم زمان را عوض کند
در چارسوق کهنۀ دنیا رسید تا
معنای لفظِ سود و زیان را عوض کند
آنقدر کار کرد در آن آفتاب داغ
تا شأن و قدر کارگران را عوض کند
آنقدر عاشقانه خدا را ستود تا
در ما حضور وهم و گمان را عوض کند
تا خون تازه در رگ انسان بیاورد
این قلبهای بیضربان را عوض کند
آمد علی که مومن و کافر، که مرد و زن
آمد علی که پیر و جوان را عوض کند
از کعبه آمده است برون تا دومرتبه
فکر تمام طوفکنان را عوض کند
*
ما حاضریم عالم خود را عوض کنیم؟!
_ آمد علی که عالممان را عوض کند
شب سیزدهم رجب، 1399
ماهی که بود از روشنی، خورشید مبهوتش
اینک ببین خوابیده پشت ابر تابوتش
این پیکر زهراست؟ یا نور خدا؟ بنگر
از قعر ناسوتش روان تا شهر لاهوتش
آه این جوان را با چه رویی روزگار پیر
در خاک پنهان میکند با دست فرتوتش؟
گفت آنکه: «دارد فاطمه پیراهنی ساده»
از خون ندید اکنون مگر تزیین یاقوتش؟
ای کاش باشیم آن زمان که فاش خواهد شد
راز مزار مخفی و اندوه مسکوتش
روزی که گیرد انتقامی سخت و بیمانند
طالوت این آخرزمان از جور جالوتش
***
آن سرزمینِ بتپرستی که تو را نشناخت
یا فاطمه! نفرین حق بر جبت و طاغوتش
از پیش تو مویهکنان میآمدم من
از آن مزارِ بی نشان میآمدم من
چشمی به قبر و همچنان میآمدم من
چشمی دگر بر کودکان میآمدم من
این سو کنارِ من حسین، آن سو حسن بود
چشم دو فرزندت غریبانه به من بود
من همچنان سر در هوای خویش بودم
در خاطراتِ روزهای پیش بودم
من رفته بودم از خودم با یک اشاره
تکرار می شد پیشِ چشمانم دوباره ...
من همچنان سر در تنورِ غم نهاده
تو همچنان در بینِ آتش ایستاده
پر از شمیم یاس میشد صحن خانه
هربار میآمد فرود آن تازیانه
ای کاش دستورِ خدا دستم نمیبست
تا بشکنم از ضاربِ زهرا، سر و دست
از ضربتِ سیلی گلم نقشِ زمین بود
در سرنوشتِ من «شبِ ضربت» همین بود
تو در جهاد از مرد و زن سبقت گرفتی
درکارزار از تیغ من سبقت گرفتی
گیرد مدد از نام من هر پهلوانی
آموزگار من تویی در پهلوانی
نزدیکتر بودی به حق از من، تو زهرا
این شد که قدری زودتر رفتی از اینجا
جایی برای من در این دنیا، وطن نیست
یا فاطمه! دنیای بی تو جای من نیست
دنیا برای مردمِ دنیا بماند
تنها برای مرتضی زهرا بماند ...
خاموش، خواب آلوده و خاکسترآلود
شهرِ مدینه مثلِ گور ساکتی بود
از مدفنِ تو باز می گشتم به خانه
از مدفنِ تو باز می گشتم،
شبانه
***
جایی دگر، وقتی دگر، مردی دگر، باز
میآید از بالا سرِ نعش پسر باز
داغی دگر، دردی دگر، یک مرد دیگر
می آید از بالای نعشِ پاکِ اکبر ...
پن: از شعرهای قدیمی که هفتهشتسال پیش به پیشنهاد آقای میثم مطیعی برای پس از شهادت و تدفین حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها گفته بودم. خود آقای مطیعی گفته بود در آخر شعر گریزی باشد به سوگ امام حسین علیه السلام در شهادت حضرت علی اکبر: لینک شنیدن روضه. مداحان دیگری هم بعدها این شعر را خواندند از جمله آقای میثم مومنی عزیز.
با فقیران مینشست، از رنجشان آگاه بود
هم حبیب خلق بود و هم حبیبالله بود
بر فراز ابر نه، در اهتزاز برج نه
فاصله تا خانهاش اندازۀ یک آه بود
تاج زرّین، جامۀ ابریشمین، هرگز نداشت
گرچه در چشم تمام کهکشانها شاه بود
روشنی میداد و گرما خاک را، افلاک را
با یتیمان همنشین، با قدسیان همراه بود
میشد او را دید و از اندوه با او حرف زد
حیف اما فرصت اهل زمین کوتاه بود
در زمستان عدم، خورشید را آموزگار
در شبستان ستم، الهامبخش ماه بود
در شب میلاد او، شد طاق کسری زیر و رو
در طلوع مقدمش، خاموش، آتشگاه بود
_داشت دشمن هم؟
_بله، با این همه خوبیش هم
در کمینش بیشمار آهرمن بدخواه بود
هیچکس با زشتها کاری ندارد در جهان
یوسف از بسیاری زیباییاش در چاه بود
هرکسی شد پاسبان لانۀ گنجشکها
زخمدار از خشم گرگ و کینۀ روباه بود
چشم بگشا و ببین، از بیخیالیهای ما
شد توحّشگاه، خاکی که پرستشگاه بود
او محمّد بود، زیبا بود و یار بیکسان
او محمّد بود و خصم اهل کبر و جاه بود
با محمّد باش و بر خیل ستمکاران بتاز
این پیام دفترِ بالحقّ انزلناه بود
با محمد باش و از او خواه راه و چاه را
او محمد بود آری، او رسولالله بود
حسن صنوبری
مشقِ شب میلاد پیامبر خدا (صل الله علیه و آله و سلم) ١٤٤٢
...پس رهسپار جادۀ بیتالحرام شد
شصتوسهسال فرصتِ دنیا تمام شد
شصتوسهسال فرصتِ دیدار با خدا
دیگر تمام دورۀ وحی و پیام شد
رو سوی کردگار، از این خاک درگذشت
از جانب خدا به محمّد سلام شد
***
ای برگزیده پاک پیامآور خدا!
یا مصطفی! پس از از تو جهان در ظلام شد
شب سکّه زد به نامِ خود و ماه را گرفت
خورشید، گم میان سیاهیّ شام شد
بعد از تو هیچ غصّه مگر رفت از دلی؟
بعد از تو هیچ درد مگر التیام شد؟
بیداد رخ نمود ز تاریکغارِ خود
اکنون که تیغ دادگری در نیام شد
بعد از تو منبر تو بهدست بتان فتاد
بعد از تو خاک بر سر رُکن و مقام شد
شد فرقهفرقه امّت تو، فتنه تازه گشت
دین تو واژگون و حلالت حرام شد
مهجور شد کتاب خدا بعد رفتنت
بعد از تو، اهل بیتِ تو بیاحترام شد
بعد از تو خاندان خدا تازیانه خورد
بعد از تو خاندان علی قتل عام شد
***
نفرین بر آن گروه که با حرص و کین خویش
بر شاهراهِ دینِ خدا، دیو و دام شد
نفرین بر آن گروه که با جهل خویشتن
فصلی برای غربتِ خیرالانام شد
زینپیش اگرچه بر سرِ این قومِ ناخلف
نفرینِ انبیای سلف، انتقام شد
تنها محمّد است که نفرینشان نکرد
زینرو محمّد است که حسن ختام شد
پس چشم بست و از سر تقصیرشان گذشت
پس رهسپار جادۀ بیتالحرام شد
حسن صنوبری
ششهفتسال پیش در رثای رحلت پیامبر اعظم و نبی مکرم اسلام حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی (صل الله علیه و آله و سلم) نوشتم
در ایام محرم و صفر گفتگویی با خبرنگار محترم خانم هانیه شالباف برای سایت ترنم شعر، داشتم درباره مسائل گوناگون شعر آیینی و شعر هیئت، بهویژه نوآوری در شعر هیئت و همچنین فلسفه حضور سیاست در شعر آیینی. مشروح این گفتگو به نقل از ترنم شعر به شرح زیر است:
اختصاصی ترنم شعر/ در دانشگاه شهید بهشتی فلسفه غرب و در دانشگاه علامه طباطبایی ادبیات فارسی خوانده است. به خاطر سردبیری سایتهای ادبی برگزیده جایزههایی چون «نهمین جشنواره رسانههای دیجیتال» و «دومین جشنواره کتاب در فضای مجازی» شده است. قلمش هم در سرایش شعر و هم در نگارش پژوهش و نقدهای ادبی و هنری پویاست و یکی از دغدغههای اصلیاش شعر آیینی و شعر هیئت است. در ایام اربعین حسینی با حسن صنوبری شاعر و منتقد ادبی به گفتگو نشستیم تا از وضعیت امروز نوحه سرایی و شعر هیئت سخن بگوییم.
تمایز شعر آیینی و شعر هیئت در چیست؟
پس از انقلاب، پرداختن به ارزشهای دینی مورد توجه قرار گرفت، و به تبع آن اصطلاحسازیها و توسعههای ادبی اتفاق افتاد و اسم کلان شعر مذهبی شعر آیینی شد؛ اما شعر هیئت مخصوص مجلس و محفل است و هدف اصلی آن، انتقال معنا و نگرش معنوی است. این مسئله بر نگاههای ساختاری اولویت دارد. شعر هیئت در ایام محرم و صفر پیام عاشورا و نهضت امام حسین (علیه السلام) را به مردم منتقل میکند و ادبیات آن، به گونهای است که اقشار مختلف مردم با آن ارتباط برقرار میکنند. بنابراین، شعر هیئت، نوعی مردمی از شعر آیینی است که تمرکزش روی انتقال محتوا است و البته اکثرا همراه با موسیقی.
بعضی از شاعران و کارشناسان فضای مجازی را علت افت کیفیت اشعار میدانند؛ شما با این نگاه موافقید؟
فضای مجازی ابزار توسعه و انتشار است؛ خیلی ربطی به کیفیت ندارد. من موافق این حرف که فضای مجازی باعث ضعیف شدن شعر شده، نیستم؛ در فضای مجازی همهچیز هست، هم خوب هم بد. دقیق بخواهیم سخن بگوییم باید بگوییم توسعهی کمی شعر آیینی میتواند تازه یکی از علل این مسئله باشد؛ زیرا هر چیزی که تولیدش با دشواری همراه است، کیفیتش بیشتر میشود. پیش از انقلاب که سرودن شعر آیینی با دشواری و حتی مجازات همراه بود، به ویژه عصر پهلوی اول، فقط افرادی که دانش و اعتقاد زیادی در زمینهی مسائل دینی داشتند، دربارهی عاشورا شعر میگفتند. ابتدای انقلاب هم دورهی مهمی در زمینهی شعر آیینی است، زیرا، فضایی نخبگانی که از قبل وجود داشت، به آزادی رسیده بود و شاعران در کنار هم میتوانستند شعر بگویند، نقد کنند و در عین حال، به تنوع و تکثر صداها احترام گذاشته میشد. نتیجۀ این شرایط سرایش انبوهی شعر آیینی موفق شد از شاعرانی چون طاهره صفارزاده، علی موسوی گرمارودی، علی معلم، سید حسن حسینی، قادر طهماسبی، قیصر امین پور، زکریا اخلاقی و... . جدا از شاعران آیینی که تخصصی این موضوع را دنبال میکردند مثل حبیب الله چایچیان، غلامرضا سازگار، علی انسانی، محمدعلی مجاهدی، غلامرضا شکوهی و... . از نیمهی دوم انقلاب، ما در زمینههای مختلف، توسعههای کمی دیدیم و طبیعت توسعهی کمی، پایین آمدن کیفیت است. در تاسیس و توسعه دانشگاهها، بانکها، برنامههای تلویزیونی و همچنین در عالم شعر با همه زیرشاخههایش. این اتفاق برای شعر آیینی هم افتاد. البته گفتم این تنها دلیل نیست، دلایل دیگر هم وجود دارد.
این وضعیت چرا برای شعر هیئت اتفاق افتاد؟ آیا جلسات نقد و بررسی یا فضای آموزشی مناسبی نداشتیم؟
بله به نسبت تعداد شاعرانمان، ما انجمن شعر خوب، آموزشگاه خوب، منتقد باسواد و رسانه نقد ادبی خیلی کم داریم. برای مثال در شعر هیئت شرایط اینگونه است که شاعری که قریحهی شعری متوسطی دارد، به مداح معرفی میشود و مداح که طبیعتا کارشناس شعر نیست، از شاعر شعر را میگیرد و میخواند و آن اثر منتشر میشود. مثل آثار شاعرانی همچون بنده و نه البته شاعران درجه یک. این روند خیلی طبیعی و سریع اتفاق میافتد و بسیار گسترده. یعنی مثل انتشار کتاب شعر یا خوانده شدن ترانه نیست. در فضای ترانه اولا خواننده یا تهیه کننده اثر مبلغ قابل توجهی به شاعر پرداخت میکند و طبیعتا به خاطر آن مبلغ توقع کار خوب دارد. ثانیا وزارت ارشاد آن ترانه را بررسی میکند و طبق قانون سعی میکند جلوی انتشار ترانه بد را بگیرد. ثالثا رسانهها و مجلههای فراوانی هستند که در حوزه نقد ترانه و موسیقی فعالاند. حالا شما ببینید در ترانهسرایی با سه اهرم و فیلتر پول و قانون و نقد، سرانجام انبوهی ترانه ضعیف تولید میشود؛ در چنین شرایطی انتشار نوحه ضعیف بدون آن سه فیلتر اصلا چیز عجیبی نیست. و البته من فکر میکنم اوضاع در نوحهسرایی به مراتب بهتر از ترانهسرایی است. ما واقعا نوحه و نوحهسرای خوب در سراسر ایران کم نداریم، مخصوصا در بین شاعران جوان. در نوحهسرایی شاید شاهکار کم باشد و اکثر آثار متوسط باشد، اما افتضاح هم کم است. اما در ترانهسرایی آثار افتضاح خیلی خیلی زیاد است.
ما در محتوای شعر، با دو نگاه متضاد مواجهایم؛ برخی معتقدند شعر هیئت، نباید سیاسی شود و ذکر مصیبت، کافی است؛ عدهای هم معتقدند اساساً عاشورا یک اتفاق سیاسی است و در روایت آن، باید مسائل سیاسی و اجتماعی روز را وارد کرد.
ذکر مصیبت یک اصل مهم است و نباید از آن فارغ شد، یعنی به خودی خود موضوعیت دارد و بار اصلی را به دوش میکشد؛ اما یکی از وجوه مهم نهضت امام حسین (علیه السلام) وجه سیاسی آن است و عاشورا یکی از پر رنگترین جلوههای سیاسی اسلام است. هیئتی که نمیخواهد حرف سیاسی در مسیر اهل بیت (علیهم السلام) بزند، به این نکته بی توجه است. وقتی میگوییم سیاست منظورمان منافع این جناح و آن جناح، اهداف حقیر این حزب و آن حزب، یا حمایت از فلان نامزد انتخابات نیست، منظورمان بحث کلان رصد حق و باطل در اجتماع با محوریت فرهنگ اهل بیت (علیهم السلام) است. ما در سیرهی ائمه (علیهم السلام) هم این توجه و اهمیت دادن به شعر سیاسی را میبینیم. ببینید اهل بیت چه تشویقها کردند شاعرانی را که حکام مستکبر را نکوهش کردند و حضرت سیدالشهدا و مظلومان تاریخ را ستایش. اینکه برخی میگویند شعر آیینی در دو دهه اخیر سیاسی شده، حرف دقیقی نیست؛ مثلاً شعر زیبای «بزرگ فلسفه قتل شاه دین این است / که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است» از مرحوم خوشدل تهرانی، قبل از انقلاب سروده شده و مفهومی کاملا سیاسی دارد.
از طرفی باید توجه کرد وقتی زورسالاران جهان و حتی کشورهای به ظاهر اسلامی، بر علیه تشیعاند، یک ملت شیعهمذهب توجهاش به مفاهیم سیاسی عاشورا بیشتر میشود و تلاش میکند تا این موضوعات، پیوند بیشتر و دقیقتری باهم پیدا کنند؛ مثلاً در نوحهها و مرثیهخوانیهای زمان جنگ هم این پیوند سیاست روز با عاشورا را میتوانیم به وضوح ببینیم.
کدام مسائل شاعر را ملزم میکند که از دریچهی سیاست، عاشورا را روایت کند؟ درواقع مهمترین مولفهها، کداماند؟
در فرهنگ اهل بیت علیهم السلام دو مفهوم «محب» و «شیعه» با هم متفاوتاند. محب یعنی دوستدار، شیعه یعنی پیرو. این فرق را امامان شیعه بارها توضیح دادهاند. ما در بهترین حالت میتوانیم مدعی باشیم که محب اهل بیتیم. اما آرزومندیم که روزی شیعه ایشان شویم. محب فقط اعلام عشق میکند؛ اما برای شیعه بودن باید راه ایشان را پیمود. این حرکت در مسیر شیعه بودن لاجرم به روایت سیاسی عاشورا و نیز داشتن نگاه عاشورایی در سیاست نیز منجر خواهد شد. اینکه میبینیم مثلا الآن شعر عاشورایی سیاسیتر است به نسبت شعری که در دوران غزنویان یا سامانیان سروده میشده، علتش مسئلۀ مهم «آزادی» است. قرنهای متمادی حکومت ایران تحت سیطرۀ حکمرانان اهل تسنن بوده است. آنهم نه اهل تسنن معمولی و خوب، بلکه اهل تسنن متعصب، منحرف، خونریز و جائر. در این ادوار به راحتی شیعیان را میکشتند و آزار میکردند. حتی بسیاری از خود اهل تسنن را با اتهام شیعه بودن از بین میبردند. در تاریخ بیهقی خواندهاید ذکر بردار کردن حسنک وزیر را به اتهام شیعه بودن در دوران مسعود غزنوی. پیشترش حکایت فردوسی را شنیدهایم که به خاطر ابیاتی در مدح امام امیرالمومنین علی علیه السلام چه آزارها از محمود غزنوی ستمگر دید. در چنان شرایط خفقانی که آزادی شیعیان در حد صفر بود، نفس سرودن در مدح اهل بیت و آوردن نام اهل بیت (علیه السلام) سیاسیترین کار ممکن بود. همینکه کسایی آن قصیدۀ «باد صبا درآمد فردوس گشت صحرا» را در عزای کربلا میگوید شاهکارکرده چون آن موقع محببودن هم جرم بود چه رسد به شیعه بودن. یا در دوره معاصر خودمان در عصر رضاخان ملعون. اما در این دوره دیگر آن محدودیتها نیست و طبیعتا شعر از جایگاه اثبات محب بودن میتواند به سمت شیعه بودن حرکت کند، یعنی قدم نهادن در همان مسیری که مسیر اهل بیت علیهم السلام است و جدا از ابراز عشق به ایشان، انعکاس فرهنگ سیاسی و اجتماعی ایشان در شعر. باید دقت کرد هدف ما از سوگواری صرفا تخلیهی روانی و عاطفی نیست؛ بلکه میخواهیم به ارزشهای فرهنگی و معنای عظیمی که در این مراسمها وجود دارد، توجه کنیم. ما در این سوگواریها، به سمت کمال میرویم و نتیجهی این رشد، این است که ببینیم اگر اهل بیت (علیهم السلام) امروز بودند، چگونه رفتار میکردند و ما چهطور میتوانیم از پیشوایان دینی خویش عملا پیروی کنیم.
در محتوای شعر هیئت، با توجه به حساسیتهایی که درباره آن وجود دارد، تا چه میزان شاعر میتواند دست به نوآوری بزند؟
هنر، ذاتاً با نوآوری زنده است و اگر این نوآوری در اثر هنری ایجاد نشود، آن هنر به مرور از بین میرود. شعر هیئت، از یک سو هنر و ادبیات است و باید به سمت نوآوری برود؛ اگر اینگونه نشود، از ذاتاش دور شده است. باید توجه کرد که در اصول و معنا، نمیتوان دست به ابتکار زد؛ اما در بیان و ساختار و وجه هنری، باید این اتفاق بیفتد.
ابداع، هزینه دارد؛ فرقی نمیکند درست باشد یا غلط، همیشه و در همهی جوامع نوآوری مخالفت عدهای را به دنبال دارد؛ برخی ذاتا در مقابل هر چیز غیرمعمول واکنش منفی نشان میدهند و دوست همهچیز همواره ثابت و بیتغییر باشد، البته برخی هم برای انتقامگرفتنهای سیاسی یا شخصی، از این فرصت سوءاستفاده میکنند و به نوآوریکننده حمله میکنند. وظیفهی منتقدان، متخصصان، رسانهها و علاقهمندان به هنر و فرهنگ، این است که تمایز ابداع با بدعت را نشان بدهند و از آثار خوب، حمایت کنند تا نوآوری گسترش پیدا کند و قدرت بگیرد. مثلاً ما از گذشته شعر و ترانههای بسیاری برای کودکان و نوجوانان داشتیم، مخصوصا پس از انقلاب، اما در زمینهی نوحه و شعر هیئت، کار برجستهای مخصوص این مخاطب نداشتیم. امسال جناب میثم مطیعی در دهه اول محرم شعر هنرمندانهای از دکتر محسن رضوانی را برای کودکان و نوجوانان خواند، بسیار هم زیبا خواند؛ اگر کسی مقدمهاش را نمیشنید از ادبیات و محتوای جدید شعر متعجب میشد؛ اما قبل از نوحهخوانی، آقای مطیعی توضیح خوبی دادند و گفتند این کار برای کدام گروه سنی است و فیلم نوحه هم با همین توضیح منتشر شد؛ نوجوانان ارتباط خوبی با این نوحه برقرار کردند و یک تجربهی موفق و بدیع در حوزه شعر هیئت اتفاق افتاد. یعنی اثر در مخاطبش موثر واقع شد. اما خب طبیعتا چون نوآوری است عدهای هم علیه نوحه اعتراض کردند. کسانی که عموما اصلا متخصص ادبیات نبودند، فعالان سیاسی بودند و کار روزانهشان تولید فحش علیه این و آن است. اینجا جایی است که منتقد و متخصص باید حرف بزند و البته کسی که فهم ادبیات کودک و نوجوان و اهمیتش را دارد. کسی که میفهمد نوجوان و کودکی که با پدر و مادر خود آمده به هیئت و باید دو ساعت همراهشان باشد و چیزی هم از مضامین بزرگسالانه هیئت سردرنیاورد هم آدم است، او هم قابل احترام و شایستۀ تولید محتواست. اینجا جایی است که باید رسانه به میدان بیاید و کمک کند مسیر نوگشودۀ «نوحه کودک و نوجوان» به عنوان یک نوآوری خوب، گسترده و تقویت بشود.
در قالبهای شعری چطور؟
در قالبهای شعری هم نوآوری زیاد اتفاق افتاده. مخصوصا پس از انقلاب میتوانیم بگوییم تمام قالبهای شعری به شعر هیئت راه پیدا کردهاند و کار فقط محدود به غزل و قصیده و مثنوی نمانده. البته باید توجه کرد موسیقی، از بایستههای مهم شعر هیئت است؛ جدا از اینکه جزو اجزای دیرین و اصیل شعر ایرانی است. مثلاً جناب محمود کریمی با آن تسلط فوقالعادهاش روی موسیقی، هم شعر نیمایی و هم حتی نثر را به هیئت برد. شعر نیمایی از مرحوم عمران صلاحی و نثر از شهید آوینی. اما این کار ادامه پیدا نکرد. این پیام مهمی است که ظرفیت هیئت و شعر آیینی، گسترده است؛ اما لزوماً همهی نوآوریها اتفاق خوبی نیستند و نمیتوانند ادامه پیدا کنند. اقتباسها و ابداعات زیادی هم در نغمهپردازی از جناب کریمی دیدیم که موفق بودند و ادامه پیدا کردند و ایشان از نظر مقام بالایی در رشد و گسترش نوآوری در شعر و موسیقی هیئت دارند. یک مثال دیگر هم دو زبانه خواندن یا تلفیق مداحی فارسی و عربی بود که میثم مطیعی آن را با جدیت آغاز کرد و ادامه داد و هنوز هم گونهای موثر و موفق است.
سال سال اندوه است، فصل فصل باران شد
فطرس مَلَک! برخیز نامهها فراوان شد
نامهایست از دوری، نامهایست از فریاد
نامهای که مینالید، نامهای که گریان شد
نامۀ گلی زیبا که شبانه میگرید
نامۀ درختی که گیسویش پریشان شد
نامهایست از صحرا، آنزمان که تنها بود
نامهایست از دریا، آنزمان که طوفان شد
نامۀ زنی غمگین از مزار فرزندش
در مسیر خون خدا آنزمان که قربان شد
نامۀ یتیمی که داغ خویش کتمان کرد
بر یتیمکان حسین باز تعزیتخوان شد
***
در غمش چهل روز است مثل ابر میباریم
ما چه ارزشی داریم؟ سوگوار، کیهان شد
میزند به سر بیتاب، آفتاب عالمتاب
آسمان کشد صیحه: اربعین سلطان شد
فطرس ملک بشتاب، شهر رو به ویرانی است
تنگ، فرصت عشق است؛ زار، حال ایمان شد
آه... برکهای بودم با زیارتش دلخوش
ماه... ماه زیبایم، پشت ابر پنهان شد
کاش یک زمان میشد با تو بال بگشایم
یا سوار ابری یا قالیِ سلیمان شد
مرزهای عالم را، بشکنیم، میشد کاش
کاش لحظهای میشد بیخیال زندان شد
رنج این گرانجانی، فطرسا! تو میدانی
آنزمان که بالت سوخت، گرچه بعد جبران شد
فطرس مَلَک! بشتاب، بر در مَلِک رو کن
گو که آتش عشقت، داغ بود، سوزان شد
بر، پیام ما به حسین، گو، سلام ما به حسین
آنکه در عزای او جن و انس نالان شد
آنکه چشمها را شست، آنکه مرگها را کشت
آنکه در مقام او، عقل و عشق حیران شد
آنکه بردن نامش روح را فتوحات است
وز هجوم یاد او اهرمن گریزان شد
***
بیامید نتوان زیست، گرچه پای در بندیم
میشود به وصل رسید، گرچه روز هجران شد
ای بسا به کوی یار: جسمِ یارنادیده
ای بسا دلی کز دور بر حسین مهمان شد
حسن صنوبری
۲۰ صفر ۱۴۴۲
ظهر روز اربعین
ما تجربۀتازهای از عشق نداریم؟ یا تجربۀ تازهای از عشق محال است؟
راهیاست به میعاد کمال بشریت؟ یا عشق فقط پنجرهای رو به زوال است؟
افسانۀ عشاق که گفتند و نوشتند در دفتر اسطوره و بر کاغذ تاریخ
چون تجربۀ منسجمی واقعیت داشت؟ یا تجربه نه، عشق فقط خواب و خیال است؟
زیبایی معشوقه و یا آتش عاشق؟ تاریکی تنهایی و یا شعلۀ شادی؟
گویید کدام است اگر عقل ترازوست، سرچشمۀ عشق و عطشش، جای سوال است
عشق است که میماند؟ یا عاشق و معشوق؟ معشوق ملاک است و یا عاشق و یا عشق؟
در کوچۀ هجران سر عشاق ببرّند؟ یا مقتل عشاق خیابان وصال است؟
تقدیر برای من و تو عشق نوشته؟ یا عشق شکوفا شود از بذر اراده؟
محصول خیال و خبر و خاطره است عشق؟ یا سایۀ افتادۀ در قهوۀ فال است
این گفت که: «پیداست که معشوق نباشد، طفلی که گدایی کند از عاشق خود عشق
وآنکس که به سودای تصاحب بزند گام، او عاشق معشوق نه، او تاجر مال است»
آن گفت که: «آن زن که پی جلوهفروشی است، معشوقه نه، کالاست، اگرچند گران هم
وآن مرد که با هر نظری نقد کند دل، عاشق نه، که بیچاره به دنبال عیال است»
عشق است یکی واژه که با چند معانیست؟ یا گر که یگانهست بگویید چرا باز
این در طلب دلبر محمودخصال است، آن در هوس ماهرخ خوشخطوخال است؟
در باور این، عشق یکی لحظۀ آنیست، در باور آن، عشق یکی راز نهانی
در دیدۀ این عشق یکی شیر شکاری، در دیدۀ آن عشق دلآرام غزال است
جنگیست میان من و مفتی سر این عشق، بر سینۀ هم کوفته با خنجر این عشق
در فتوی او عشق یکی فعل حرام است، در مسلک ما عشق صواب است، حلال است
آبی است؟ و یا سرخ؟ و یا زرد؟ کدام است؟ ای شاعر نقاش بگو عشق چه رنگیست؟
رنگیست فرحبخش که همرنگ درخت است؟ رنگی شکنندهست که همرنگ سفال است؟
دانیم و ندانیم و ندانیم چه دانیم، از مرتبۀ عشق همه لافزنانیم
دیری است زمین دفتر این حرف و حدیث است، دیری است زمان منبر آن قال و مقال است
ما عشق شنیدیم، ولی عشق ندیدیم، از عشق سرودیم و سر عشق بریدیم
بیپنجره در کوچۀ بنبست دویدیم، نه! رد شدن از کوچهٔ بنبست محال است
تا رنگ «خود»ی هست، همه شوخی و بازی است، از عشق بیان من و تو، رودهدرازی است
بیرون ز خود و خواهش خود البته رازی است، رازی که عظیم است و عزیز است و زلال است
جویندۀ این راز غم خویش نجوید، راهی به جز از منزل معشوق نپوید
از خود سخنی در دل خود نیز نگوید، زیرا که در این مرحله «خود» وزر و وبال است
رازیست که در سورۀ تسلیم نوشتند، در حاشیۀ تیغ براهیم نوشتند
بر حنجر یحیی، به خط بیم نوشتند، رازی که در آن عشق به سر حدّ کمال است
رازی است که در سینهٔ مردان خدایی است، آغشته به صبر و عطش و زخم و جدایی است
جویندهٔ آن راز گرفتار رهایی است، دانندۀ آن راز مهیّای قتال است
رازیست که در آینهای سرخ هویداست، پیداست، نهپنهان و نه، پنهان و نهپیداست
این قاب که هر منظرهاش باب تماشاست، مرآت جمال است که در عشق جلال است
رازی است که از چون و چه و چند گذشته، از عاطفۀ همسر و فرزند گذشته،
از کودک ششماهۀ دلبند گذشته... در گفتن این راز زبان همه لال است
آن روز حسین بن علی رفت به میدان، اثبات کند تا به همه عشقشناسان
که عشق در آیینهترین مرتبۀ آن، رنگیست که در خون خدای متعال است
حسن صنوبری
عاشورای 1399
حسن صنوبری
گم شدیم از خویشتن، باری دگر پیدا شدیم
از تف داغ تو همچون لاله در صحرا شدیم
چون مسیحی مویهگر در واپسین شام بشر
شعلهای در سرسرای این شب یلدا شدیم
چون شدیم اینگونه؟ پرسیدیم آیا هیچگاه؟
از چه صبحی اینچنین بیچون و بیآیا شدیم؟
کافران بودیم و اکنون معجز پیغمبران
عاقلان بودیم و اکنون شاعر و شیدا شدیم
زشت بودیم آه، میدانیم قدر خویش را
تا شبی در روشنای ماه تو زیبا شدیم
واژهای بودیم سرگردان و دور از آشیان
گوشهای از دفتر اشعار تو، معنا شدیم
از سر کوی تو میآمد نسیمِ داغدار
روضهای از تشنگیها خواند، ما دریا شدیم
تا که دعوی جنون کردیم در صحرای عشق
شرمگین از طرهٔ آشفتهٔ لیلا شدیم
سوختیم از رویت خورشید هنگام غروب
بر رخ آیینهها خاکستر رویا شدیم
آه از آوازهای منتشر در بادها
مثل خون، راز گلویی سرخ را افشا شدیم
مرگ آمد تا بیاساییم هنگامی ز رنج
عشق آمد نوحهای نو خواند، نامیرا شدیم
همنفس بودیم باهم در هوای آبشار
اینک اما در ملاقات غمت تنها شدیم
نه! ولی... اما... چگونه... وای... دیدی عاقبت
بیچگونه، بیولی، بیوای، بیاما شدیم
***
در ازل قدری تأنی در «بلیٰ گفتن» چه کرد...
تا ابد حیرانی فردای عاشورا شدیم
حسن صنوبری
محرم 1399
ذکر عاشقان: یا علیمدد، یا علیمدد، یا علیمدد
هست جاودان: یا علیمدد، یا علیمدد، یا علیمدد
با درختها، با پرندهها، با کویرها، با ستارهها
جمله یکزبان: یا علیمدد، یا علیمدد، یا علیمدد
با سوارهها، با پیادهها، مثل چشمهها، مثل جادهها
جستجوکنان: یا علیمدد، یا علیمدد، یا علیمدد
با غریبها، با اسیرها، با یتیمها، با فقیرها
با شکستهگان: یا علیمدد، یا علیمدد، یا علیمدد
بشنو و ببین: کاروانی از نور میرود سمت آسمان
زنگ کاروان: یا علیمدد، یا علیمدد، یا علیمدد
وقت آسمان، اهل کاروان را فرشتگان با چه تحفهای
گشته میزبان؟ : یا علیمدد، یا علیمدد، یا علیمدد
جایماندهام من ز همرهان، لیک میروم باز همچنان
سوی او دوان، یاعلیمدد، یاعلیمدد، یاعلیمدد
اوست مبدأم، اوست مقصدم، اوست رهبرم، اوست سرورم
اوست مهربان، یاعلیمدد، یاعلیمدد، یاعلیمدد
اوست چون پدر، کودکش منم، عشق خویش را جار میزنم
با همه توان: یاعلیمدد، یاعلیمدد، یاعلیمدد
آیت خدا، شرح «هل أتی»، حصر «لافتی»، رمز «انما»
راز بیکران: یاعلیمدد، یاعلیمدد، یاعلیمدد
شام عاشقی جانپناه من نام روشنش، هم گواه من_
صبح امتحان: یا علیمدد، یا علیمدد، یا علیمدد
گر فسردهای، یا فسرده نه، گر که مردهای! بازکن دهان
زندهشو! بخوان: یا علیمدد، یا علیمدد، یا علیمدد
زنده شو ولی جاودانه شو، چرخ زن ولی عاشقانه زن
مثل پهلوان: یا علیمدد، یا علیمدد، یا علیمدد
ای مسافران! در شب جهان مرگ چیست؟ هان؟ در مصافِ آن_
جانِ جانِ جان؟ یا علیمدد، یا علیمدد، یا علیمدد
درد را شفا، زخم را دوا، فقر را غنا، مرگ را فنا
ترس را امان: یا علیمدد، یا علیمدد، یا علیمدد
قلب را جلا، روح را بقا، شوق را وطن، عشق را خدا
ذره را جهان: یا علیمدد، یا علیمدد، یا علیمدد
صبح میدمد، نور میچکد، عطر میتپد، عشق میوزد
تا شود بیان: یا علیمدد، یا علیمدد، یا علیمدد
آی عاشقان! مژده! عید شد، قلب زخمیام پر امید شد
شد ترانهخوان: یا علیمدد، یا علیمدد، یا علیمدد
در غدیر خم گفت مصطفی: این شما و این نور مرتضی
ماه شد عیان، یا علیمدد، یا علیمدد، یا علیمدد
در شب زمین پس برای ما، روی ماه او از خدای ما
هست ارمغان، یا علیمدد، یا علیمدد، یا علیمدد
***
روی شانهام، نک دو بال نو؛ بال میزنم، رو به شهر تو
_سمتِ کهکشان_: یا علیمدد، یا علیمدد، یا علیمدد
حسن صنوبری
غدیر1399
السَّلَامُ عَلَى رَبِیعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَیَّام
به خودنماییِ برگی، مگو بهار میآید
بهار ماست سواری که از غبار میآید
قرارهای زمین را به هم زنید که یارم
از آسمان چه به موقع سر قرار میآید
یقینیاست برایم حضور حضرتش آنسان
که روز روشنم اکنون به چشم تار میآید:
درفش عدل علم شد، و زار، کار ستم شد
که برگزیده سواری به کارزار میآید
به چشم، برقِ پر از رعدِ تیغِ حیدرِ کرّار
به گوش، بانگِ چکاچاکِ ذوالفقار میآید
زمان اگر همه شب باشد، آفتاب شود او
زمین اگر همه صحراست، آبشار میآید
سپاه دشمن اگر کوه، کاه در نظر او
ز بیم کرّوفر او، حقیر و خوار میآید
اگرچه جنگ کند، جنگ را دمی نپسندد
به کارزار به دستور کردگار میآید
برای صلح میآید، برای شوق میآید
برای عشق میآید، برای یار میآید
کسی که بر سر جنگ است با تمام حسودان
کسی که با همهٔ عاشقان کنار میآید
اگرچه رنج جهان را فراگرفته، همین هم
نشانهای است که پایان انتظار میآید
به دادخواهی از انبوه بیگناه یتیمان
به دستگیری این کودکان زار میآید
قسم به گریهٔ باران، قسم به غیرت طوفان
قسم به داغ شهیدان، که آن بهار می آید
بهاریه، با تخلص و تبرک و توسل به نام مبارک امام موسی کاظم (علیه السلام)
بهار آمد، هلا زندانیان عصر تنهایی!
نگاهی تر کنید اکنون به این تصویر رویایی
اگر جسم شما دربند، اما چشم آزاد است
از این روزن، توان دل را فرستادن به صحرایی
زمان را! جامهٔ فرسوده از تن میکند بیرون
زمین را! میرود رو سوی دوران شکوفایی
ببین بر میلههای بند، تاکی دستافکنده
برآورده سر از دیوار زندان، سرو رعنایی
ببین گل بیمهابا آمده از خانهاش بیرون
عجب تصویر زیبایی! عجب تصویر زیبایی!
روانِ پاک را باکی نباشد از شب زندان
تو هم روشن چراغی کن گر از یاران فردایی
تو هم در خود چراغی باش، بشکن این زمستان را
که نور است آنچه ما را میبرد زین فصل یلدایی
و یادی کن از آن خورشیدمردی که تمام عمر
سلاحش بود زیر تیغِ نامردان، شکیبایی
چه شبهایی که تنها زیر باران غل و زنجیر
تنش در چاه زندان بود و دل در ماهپیمایی
زنی ناپاک آوردند تا پاکیش بستاند
سرانجامش چه شد؟ بانوی پاکِ راهبآسایی
کجا دیده کسی اینگونه یوسف را که در زندان
مسلمان گردد از زیبایی زهدش، زلیخایی
«شقیق» آن پیر صوفی، نزد او از وهم شد آزاد
«شطیطه» آن زن درویش، از او یافت والایی
و یادت هست آن شب «بشر حافی» را رهایی داد
که عمری بود در بند سرابستان دنیایی؟
و یادت هست آن نوروز، با اندوه عاشورا
به پیری روضهخوان بخشید خلعتهای اهدایی؟
و یادت هست در زندان «علیّ بن مسیّب» را
به آنی برد با خود در سفرهایی تماشایی؟
به یادآر و چراغی باز روشن کن به یاد او
که بود آیینهٔ آزادی و رادی و دانایی
گشایشبخش ما هم از شب این رنج رایج اوست
که هم بابالحوائج اوست در اوج توانایی
غریبان راست یاور، گرچه خود تندیس غربت هم
یتیمان راست مأوا، گرچه خود در عین تنهایی
نمیپرسی چرا باران چنین بیتاب میگرید؟
نمیدانی نسیم از چیست سرگردان و سودایی؟
بهار امسال از راه آمده، اما غریبانه
به قلب خویش دارد آتش داغی معمایی
به دوش خویش دارد میکشد تابوت دریا را
چه دریایی، چه دریایی، چه دریایی، چه دریایی...
تو هم مانند باران، دیدهای ترکن به داغ او
چنان طوفان، تو هم در جان خود انگیز غوغایی
بباید تا که رنگی باشد از معشوق در عاشق
که وامق بود عذرایی، که مجنون بود لیلایی
«امام رافضیها»یش لقبدادند بدکیشان
که شاید خنجر اسمی شود زخم مسمایی
«امام رافضیها» او و ما هم «رافضی»، بهبه!
خوشا اینگونه بدنامی! خوشا اینگونه رسوایی!
#
برای او که چیزی نیست این دیوار و این زندان
شگفتا میشکافد نیل را آن چشم موسایی
غم و درد مرا در دم مداوا میکند نامش
شگفتا روح تسکین است آن قلب مسیحایی
به او برگرد و با او باش و هم در چنتهٔ او بین:
کرامتهای موسایی و حکمتهای عیسایی
بهار ماست چشم او، قرار ماست چشم او
همان چشمی که دارد جذبهای از چشم طاهایی
به فرزندان او روشن قم و شیراز و مشهد شد
به یمن اوست ایران جمله مولایی و زهرایی
زمستان گر که فرعون است و بیماری سپاهانش
بهار موسوی آمد، که دارد قصد دعوایی؟!
#
دلا دائم مقیم درگه موسای کاظم باش
اگر که سالک عشقی و بیخویشی و شیدایی
تقدیم به صاحب امروز:
به مریم گفت: بیرون شو که مسجد نیست زایشگاه
ولی به فاطمه بنت اسد فرمود: بسم الله
خدا به فاطمه بنت اسد فرمود وارد شو
نه با منّت، نه با زحمت، که بیتشویش و بیاکراه
خداوندی که تنها اوست قاهر، در چنین امری
بهجز حیدر کسی در خانهٔ امنش ندارد راه
مسیحا جسمها را زنده میکرد و علی دلها
از این رو مرتضی آمد برون از بطن بیتالله
اگرچه خورد آدم، مرتضی لب دوخت بر گندم
اگر مأیوس شد یوسف، علی مأنوس شد با چاه
اگرچه نوح نفرین کرد، حیدر نان و خرما داد
اگر موسی برادر داشت، حیدر بود بی همراه
گر ابراهیم را دیدن به اطمینان رساند آخر
علی با «لوکشف»گفتن، شد از نادیدنی آگاه
فضیلت داشت حیدر بر تمام انبیا آری
فضیلت داشت حیدر بر تمام خلق اما... آه:
قدم میزد شبانه، توشهدان عدل بر دوشش
و تنها بود و تنها بود و تنها... زیر نور ماه
شگفتا اینچنین فرمانروایی که به ملک خود
نه گنج خسروانی داشت نه دیهیم شاهنشاه
دمی همبازی طفلی یتیم _این کروفرش بین_
دمی همصحبت پیری فقیر _اینش شکوه و جاه_
***
مبارک باد میلادش به هر آیینهٔ بیتاب
مبارک باد بر هرجان و در هرجای و در هرگاه
پن: میدانیم که تنها کسی که در خانه خدا متولد شد امیرالمومنین است. اما در حقانیت این مذهب، و حتی این دین و حتی باور به وجود خدا همین بس که حاکمیت مکه بهجز چندسال حکومت پیامبر و خود امام، قبل و بعد از اسلام تاکنون همواره در دست دشمنان کینهتوز و منکران مکار حضرت علی بوده است. با این حال در طی این هزاروچهارصدسال علیرغم آنهمه تعمیر و ترمیم و فریب و نیرنگ، این دلیل آشکار حقانیت و فضیلت امیرمومنان، در مهمترین اجتماع مسلمانان جهان، همواره خودنمایی میکند
عید بر عاشقان مبارک باد!
عیدغدیری که گذشت این قصیده هم توفیق داشت در جوار خانه خدا و محل تولد امیرمومنان با تبرکجستن به نام مبارک «علی» علیه السلام سروده و پس از آن از مکه عازم شهر قم شود تا در جشن حرم حضرت معصومه سلامالله علیها نیز خدمت کند. امید که بیادبی نباشد:
ذکر
چه بود ذکر عارفان؟ علی علی علی علی
چه بود روشنای جان؟ علی علی علی علی
که بود خالق جهان؟ خدا خدا خدا خدا
که داشت از خدا نشان؟ علی علی علی علی
گدای شاه کیست، هان؟ منم منم منم منم
مرا چه کس دهد امان؟ علی علی علی علی
هزار نغمه پیش از این، سرودهاند در زمین
ولی یکیست جاودان: علی علی علی علی
لوای فتحِ اوست: نور، بیان مدحِ اوست: نور
نگاه کن به کهکشان: علی علی علی علی
اگر خداخداکنی ، تمام شب دعا کنی
رسد ندا از آسمان: علی علی علی علی
از این زمین به آسمان، فقط یکیست نردبان
و پلههای نردبان: علی علی علی علی
که بوده کعبه مولدش؟ کنار حق تولدش؟
بهجز امیرمومنان؟ علی علی علی علی
به خوابگاه مصطفی که خفت وقت ابتلا
شب هجوم بیامان؟ علی علی علی علی
که روز کارزار خود، به برق ذوالفقار خود
بسوخت جان کافران؟ علی علی علی علی
به بدر و خندق و اُحد به خیبر و حنَین شد
چه کس هماره جانفشان؟ علی علی علی علی
که در رکوع، بیریا، زکات داده بر گدا
چنانکه کرده حق بیان؟ علی علی علی علی
بخوان بخوان غدیر شد، به مومنان امیر شد
دهلزنان و کفزنان: علی علی علی علی
مهی چنین مبارکت، الا زمین! مبارکت
بچرخ دور او بخوان: علی علی علی علی
خوشاند خوش، چو انسیان، بهزیر خاک جنیان
که شد امام انسوجان: علی علی علی علی
برای دین امیر بس، برای خلق: دادرس
برای شیعه، آرمان: علی علی علی علی
یتیم، خندهرو شده، فقیر، بذلهگو شده
بهاین امام مهربان: علی علی علی علی
علیست ذکر اولم، علیست ورد آخرم
و اسم حیّ لامکان: علی علی علی علی
امام اولین و هم امام چار و هشت و ده
بگویمت یکان یکان: علی علی علی علی
***
تو را که بینوا شدی، از این و آن جدا شدی
چه کس شود نگاهبان؟ علی علی علی علی
مرا که دل شکستهام، خمیر و خورد و خستهام
که ره دهد به آستان؟ علی علی علی علی
نگاه ما به سوی تو، به جستجوی روی تو
در این جهان و آن جهان: علی! علی! علی! علی!
چو دود، خاستم ز جا، که سوختی دل مرا
به کورههای امتحان، علی! علی! علی! علی!
ز هجر باغ روی تو، بسوخت دل بهبوی تو
قسیم دوزخ و جنان: علی! علی! علی! علی!
در آن زمان که هیچکس، نیایدش به لب نفس
بگیر دست ناتوان، علی! علی! علی! علی!
***
هرآن زمان که این زبان، هنوز هست در دهان
به ذکر توست همچنان: علی! علی! علی! علی!
آنسوی دریچههاست، باغی
با چار بهار خفته در خاک
با چار غروبِ تا همیشه
با چار غمِ نهفته در خاک
آنسوی دریچههاست، نوری
از چار چراغِ تیرگیسوز
از چار شراره، چار شعله
از چار ستارهی شبافروز
آنسوی دریچهها صدایی است
من میشنوم، چقدر زیباست
هرچند که گفتهاند وهم است
هرچند که گفتهاند رؤیاست
آنسوی دریچههای بسته
غوغاست همیشه، آه غوغاست
آرام گذار پای خود را
از بس که دل شکسته آنجاست
آنسوی دریچههاست، زخمی
در حسرتِ صبحِ التیامش
ای شیعه بیار تیغ و هُشباش
برگردن ماست انتقامش
تاچند در این غروبِ غمدار
تاچند در این غبار ماندن؟
اینسوی دریچه زار و افگار
تاچند در انتظار ماندن؟
بردند حرامیان حرم را
آه ای دل بیقرار، برخیز
منشین که مگر سوار آید
تا آمدنِ سوار، برخیز
برخیز مگر به خون بشوییم
این گردِ نشسته بر زمین را
آنسوی دریچه تا گذاریم
بیزحمتِ محتسب جبین را
آنسوی دریچههاست جنگی
ای غیرتِ جنگجو کجایی؟
تا خاکِ بقیع پس بگیریم
ماییم و دوباره کربلایی
*
آنسوی دریچههاست صبحی... .
قبرستان بقیع ، مدینه منوره ، تیر ۱۳۹۸
این شعر را یکروز در مکه سرانداختم و ناتمام ماند، شب اول محرم تمامش کردم:
از خاک مکه بر حرم کربلا سلام
از خانهٔ خداست به خون خدا سلام
بادا سلام زمزم، بر ساحل فرات
بر دشت نینواست، ز دشت منا سلام
از چار رکن خانه به ششگوشهٔ حسین
وز قبله سوی قبّهٔ آن پیشوا سلام
از مولد النبی و ز غار حرای او
بادا به پارهٔ جگر مصطفی سلام
از مولد علی و ز رکن یمانیاش
بر مدفن سر پسر مرتضی سلام
از مدفن خدیجهٔ کبری و غربتش
بادا همی به زادهٔ خیرالنسا سلام
از حجر اسمعیل به آن قبر کوچکی
که برده پای قبر حسین التجا سلام
از حنجر ذبیح به آن حنجر ظریف
که پارهپاره شد به ره حق فدا سلام
زآن حاجیان که حج به تمامی گذاشتند
بر حج ناتمام شه نینوا سلام
از مروه و صفا و بهین سالکانشان
بر زائران آن حرم باصفا سلام
از این سیاهپردهٔ کعبه، به تعزیت
بر سرخفام پرچم کرب و بلا سلام
*
شد زردروی چهرهٔ نیکان، محرٌم است
از این دل سیاه به آن کیمیا سلام
کعبه سیاهپوش شده پیش از همه
تا که کند به ساحت آل عبا سلام
شد میرگریه زمزم و بر شاه تشنگان
دارد به اشک خویش بدون صدا سلام
مُحرِم نشد هرآنکه نگردید گرد تو
آه ای یگانه مُحرِمِ خونینردا! سلام
حاجی نشد هرآنکه تو را در حرم ندید
ای بیغبار آینهٔ حقنما! سلام
ما سر به حلق داده، تو از حلق سر دهی
از بندگان تن به شه سر جدا سلام
*
تا بشنوم جواب سلام خود از حبیب
از این دل غریب به آن آشنا سلام
از این گلوی خسته به آن حنجر رسا
از این دل شکسته به دارالشفا سلام
هرچند نیست سنخیتی بین ما ولی
از تو مرا نگاهی و از من تو را سلام
قصیدهواری به نیت زیارت امام ابوالحسن علی ابن موسی الرضا (سلام الله علیه) در صبح میلاد
تو: «بولحسن» وَ من: «حسن»
سلام یا «اباالحسن»!
بهنام هم که بنگری
تویی پدر برای من
به غیر محضر پدر
پسر کجا برد سخن؟
به غیر خانهٔ پدر
پسر کجا کند وطن؟
منم غریب و دربهدر
اسیرِ کشورِ مِحن
که سوخته مرا جگر
که دوخته مرا دهن
چو آن نهال زردرو
که دور مانده از چمن
به رنجهای نو، مگر
رها کنم غمِ کهن
شبی زدم به جاده تا
سفرکنم ز انجمن
چه جادهای؟! _چه سادهای!_
به چاه مانده چاهکن
به شوقِ پیشرفتنم
فروشدم در این لجن
فروختم فروختم
من آن عزیزپیرهن
و جاهلانه دوختم
برای خویشتن کفن
غریب نیست آنکه هست
اسیر دزد و راهزن
غریب، آنکه در جهان
نیافت قدر خویشتن...
***
خوشآنکه باز رو کنم
به خانومانِ خویشتن
ز کورهراهِ مُردگی
به شاهراهِ زیستن
ز شام خار وخارهها
به صبح یاس و نسترن
گهرشناس، شادمان
ترانهخوان، نقارهزن
صلا زنم ز عمق جان:
سلام یا اباالحسن!
*السلام علیک یا ابالحسن یا علیابن موسی ایهاالرضا، و رحمه و برکاته.
پ ن: بیت یازدهم طبعا اشارتی دارد به آن سطرهای زندهیاد فرخزاد: «نگاه کن/ تو هیچگاه پیش نرفتی/ تو فرو رفتی»
بیشتر از هر صلواتی، خدا!
صل علی علیّ موسی الرّضا
تامّةً، زاکیةً، باقیه
دائم و پیوسته، سلیس و رسا
پاک درودی که نباشد دروغ
ناب دعایی که نباشد ریا
تازه سلامی که نباشد کهن
تیز بریدی که نیفتد ز پا
بگذرد از دود و دم شهر ری
بال گشاید به سوی کبریا
نامهٔ عشاق برد سوی دوست
تازه کند قصهٔ باد صبا
گاه شود همنفس موجها
گاه شود همسفر ابرها
گاه چو آهو بنهد پا به بند
گاه شود همچو کبوتر رها
هر سحرش ذکر خفی: فاطمه
نیمشبش بانگ جلی: مرتضی
گاه کند گریه برای حسن
گاه دهد تعزیت کربلا
پیش رود پیش رود پیشتر
زآنچه رسیده است سلام و دعا
بگذرد از بارگه قدسیان
بگذرد از بین صف اصفیا
تا که رسد محضر شمس الشموس
سجده کند بر در شمس الضحی
شاه خراسان و امام رئوف
قبلهٔ ایران و صراط الهدی
بوسه بر آن پرچم زیبا زند
سرمه کند خاک در دوست را
امسال تعدادی از دوستان طراح از من یک تک بیت خواستند به مناسبت همزمانی ایام فاطمیه و چهل سالگی انقلاب. من در فرصت کمی که داشتم دوازده بیت نوشتم که انتخاب کنند. البته که جان و جنم بیتهای من خیلی کمتر از هنر و توان نقشپردازی ایشان شد. آن دوازده بیت تمرین که با مضامین مربوط به حضرت زهرا (سلام الله علیها)، چهل سالگی انقلاب، حضرت مهدی (عج)، امام خمینی و شهیدان سرودهشدهاند، اینهایند:
🔸در این چهل بهار شمیم تو جاری است
یاس علی! که دست خدایت شبانه کاشت
🔹ای باغبان پیر که در باغ خفتهای
چلساله شد طراوت گلدانِ یاس تو
🔸از خون برادرانمان لاله دمید
تا باردگر یاس علی خم نشود
🔹رازی که در سربند یا زهراست را شاید
تنها شهیدانی که گمنامند میدانند
🔸چهل بهار پر از لاله آمدیم که باز
کبود، برگوبرِ یاسِ مرتضی نشود
🔹این چهلسال، تو را پیشکش ای دخت رسول!
چلچراغی است که از داغ شهیدان داریم
🔸با اینهمه شهید، چهلسال آمدیم
اینبار "کوچه" قاتلِ "زهرا" نمیشود
🔹چله پایان یافت کی ما را مجالِ ماندن است؟
مهدیا! بازآ که فصلِ سامریسوزاندن است
🔸ما چلهنشینانِ غم فاطمه بودیم چهل سال
ای منتقم عصر، کنون نوبتِ برخاستنِ ماست
🔹چله پایان یافت، وقتِ انتقامِ مادر است
مهدیا! بازآ که فصلِ سامریسوزان رسید
🔸با رمز «یا زهرا»، چلسال جنگیدیم
هنگامِ پیروزی است، با رمز «یا مهدی»!
🔹چلسال گذشتند از این راه شهیدان
تا منتقم فاطمه از راه بیاید
«اربعین»؛ یعنی میآیم تا که تو تنها نباشی
تشنه در کربوبلا و کشته در صحرا نباشی
مو پریشان و پیاده، تشنه میآیم به جاده
اربعین، یعنی نباشم من اگر مولا نباشی
کاش بودم در شمارت، کاشکی بودم کنارت
تا چنین تنها میان خیل دشمنها نباشی
کاش بودم تیغ و خنجر، یا نه، تنها یک سپر، آه...
تا که بیسر، تا که پرپر، ای گل زیبا نباشی
کاش بودم مشک آبی تا در آن باران آتش
اینچنین عطشان شهید ظهر عاشورا نباشی
***
ای دل واماندهٔ من، همره جاماندهٔ من
اربعین آمد نبینم که دمی شیدا نباشی
کاروان منزل به منزل، میرود بنگر به محمل
آه مجنون! آه مجنون! غافل از لیلا نباشی
جوهری از خون و از غم ای دل من کن فراهم
تا که صبح رستخیزان، باز بیامضا نباشی
اربعین یعنی بفهمیکربلای آخرین را
موسم لبیکگویی در صف دنیا نباشی
اربعین یعنی که ای دل، در نبرد حق و باطل
تو مبادا در رکاب مهدی زهرا نباشی
***
آخرین فرمانروای جادههای رفته در مه!
گرچه در چشم زمانه هیچگه پیدا نباشی
ای سوارِ بیقرارِ آخرین جنگِ هزاره!
اربعین یعنی میآیم تا که تو تنها نباشی
اگر بری به خم زلف تابدار انگشت
ز تاب زلف برآری به زینهار انگشت
مگر شمارۀ زلف تو میکند شانه
که کرده در خم زلف تو بیشمار انگشت
گرهگره شده رگهای جان خستهدلان
چو کرده زلف سیاه تو تارتار انگشت
به حرف قتل من انگشت کش نهادی دوش
سرم فدای تو زین حرف بر مدار انگشت
سزای شهد شهادت، شهید عشق بُوَد
چو یار تیغ برآرد دلا برآر انگشت
پی نظاره مشکین هلال او هر ماه
کشد مه نو از این نیلگون حصار انگشت
به مستی آرزوی پایبوس او کردم
نهاد بر لب چون نوش خود نگار انگشت
دلا چو پیر شدی بگذر از هوا و هوس
ز بهر آرزوی نفس خود برآر انگشت
علی عالی اعلا که هست همّت او
هزار پی زده بر چشم ذوالخمار انگشت
ز دست تیغ تو جان برد و از جهان ایمان
هر آن که کرد به دین تو استوار انگشت
کسی که حبِّ تواش نیست تا به روز شمار
به هرزهگویی تسبیح میشمار انگشت
کسی که دست به دامان حیدر و آلش
نزد، بسا که به دندان کند فکار انگشت
شها تو راست مسلّم کرم، که گاه رکوع
کند برای تو انگشتری نثار انگشت
شهی که تا به دو انگشت در ز خیبر کند
بر آمد از پی اسلام، صد هزار انگشت
شهی که کرد به انگشت مرّه را به دو نیم
برای قتل عدو ساخت ذوالفقار انگشت
شهی که دلدل او را گهِ خرامیدن
به خاره در شدیش دست و پا چهار انگشت
ز دست تیغ تو جان بردی ار برآوردی
نهاده از مژه بر چشم اشکبار انگشت
بزرگوار خدایا! به حقّ حیدر و آل
در آن نفس که رود خلق را ز کار انگشت،
موالیان علی را ز روی لطف و کرم
ز هول روز جزا برقرار دار انگشت
شها! غلام غلام تواَم مرا مگذار
برای فاقه برآرم به زینهار انگشت
منبع:
28 . کشفی ترمذی، مناقب مرتضوی / 33، 333، 395، 426؛ نور اللّه شوشتری؛ مجالس المؤمنین 2 / 608؛ رضا قلی خان هدایت، مجمع الفصاء / 950؛ شرح احوال و اشعار شاعرانِ بی دیوان / 400.
پن: برای توضیحات بیشتر بخش پایانی این مقاله را ببینید: فردوسی، شاهنامه، هجونامه و شیعیان
رستگاری حروف
از «حَسّان بن ثابت» تا «حِسانِ اهل بیت»
استاد حبیبالله چایچیان (حسان) پیرغلامِ شاعران اهل بیت (علیهم السلام) چندی پیش در سن 94سالگی درگذشت
از نوجوانیام قبل از هرچیز، آنچه درمورد این پیر صاحبنفس نظر مرا جلب میکرد، تخلص زندهیاد چایچیان با عنوان «حسان» بود. تخلص، به ویژه در گذشته، به عنوان نام هنری در بین شاعران پارسیزبان رواج داشته است. برای بعضی تخلص بیان یک ویژگی و خصیصه ممتاز بوده (چنانچه برای «حافظ» یا «باباطاهر»)، برای بعضی رجوع به خاندان و انساب بوده (مانند «کسایی» و «رودکی») و برای بعضی دیگر انتساب به یک شخصیت مهم (چنانچه «سعدی» و «منوچهری»). بعضی نام خود را از شعر شاعران بزرگ برمیگزیدند (چنانچه «بیدل» و «شهریار»)، برخی از استادی تخلص میگرفتند (چنانچه «حزین» و «امید») و بعضی از شغل خود یا اجداد خود تخلص برمیگزیدند (همچون «خیام» و انبوه شاعران سبک هندی). هرچه جلوتر آمدیم بیشتر پای اشیاء، اوقات، حالات، حیوانات و نباتات به میان آمد («سایه»، «سرشک»، «پروانه»، «بامداد» و...).
قبل از اینکه این بحث را با ریشهشناسی و علتیابی تخلص حسان ادامه بدهیم، وقتی فقط به ظاهر این نام مینگریم یاد نام یکی از شاعران بزرگ میافتیم: «حَسّان بن ثابت» شاعر عرب دوران جاهلیت و صدر اسلام. اگر ظاهر ماجرا را ببینیم، ممکن است فکر کنیم مرحوم حسان هم تخلص خود را از حسّان بن ثابت گرفته، چنانچه بعضی چنین میاندیشند و اخیرا حتی استاد «محمدجواد محبت» شاعر بزرگ کرمانشاهی نیز در مصاحبهای چنین گفتهاند؛ اما به چند دلیل این قول اشتباه است و من از دیرباز نمیتوانستم بپذیرمش. نخست اینکه تلفظ و در نتیجه وزن این دو واژه با هم متفاوت است. حرف آغاز «ح» در تخلص زندهیاد چایچیان همراه با کسره است، اما در نام حسّان بن ثاتب با فتحه، از طرفی حرف دوم «س» در تخلص مرحوم چایچیان برخلاف نام شاعر عرب، مشدّد نیست (این نکته هم باز به دو دلیل، نخست اینکه اگر تشدید بگذاریم و وزن را تغییر بدهیم، وزن همۀ ابیات تخلص مرحوم حسان در شعرهایشان به هم میریزد؛ دلیل دوم هم تلفظ خود شاعر در شعرخوانیهایش از تخلص است که همواره حِسان بوده نه حَسّان.)
اما دومین دلیل برای اینکه چرا این نام هنری نمیتواند برگرفته از آن نام تاریخی باشد، اعتقادات پررنگ مرحوم چایچیان بود. درست است که حسّانِ یهودی دعوت پیامبر (ص) را لبیک گفت، اسلام آورد و تبدیل به یکی از بزرگترین شاعران هوادار اسلام شد؛ تا آنجا که نخستین غدیریههای تاریخ نیز توسط او در همان مجلس سروده شده، اما او بر این قول و عقیدۀ خود ثابت نماند و ولایت امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (ع) را نپذیرفت و از یاری روحالقدس بازماند[1] (چنانچه شاعر دیگر آن روزگار «نجاشی» با اینکه از هواداران جدی امیرالمومنین در جنگ صفین بود، وقتی حضرت به خاطر گناه شرابخواری بر او حد زدند، از حیطۀ ولایت معصومین خارج و به معاویه پیوست). ازینرو از دیرباز نمیتوانستم بپذیرم حبیبالله چایچیان، شاعر دلسوخته، عارفمسلک و معتقد اهل بیتی و شاگرد بزرگدانشمندی چون مرحوم آیتالله العظمی «علامه امینی» این نکات تاریخی را نداند یا بداند و تخلص به نام شاعری که از مسیر پیشوایان دینی جدا شده است کند.
پس این واژه از کجا آمده؟ واژهای که شبیهترینِ نامها در حروف و در معانی به نام امامان عزیز ما حسن و حسین (علیهم السلام) است و در عین حال نام شخصیتی دیگری نیز نیست.
بهتازگی دیدم که مرحوم چایچیان در یکی از گفتوگوهای معدودش وقتی از تخلصش سؤال میکنند، میگوید:
« برای انتخاب تخلص بسیار وسواس داشتم و در این فکر بودم که تخلص من باید رابطه ای با اشعار مذهبی ام داشته باشد. به قرآن مراجعه کردم؛ سوره الرحمان آمد؛ از کلمه "حسان" در یکی از آیات بسیار خوشم آمد و وقتی بیشتر مطالعه کردم دیدم که معنای حسان به معنای نام امام حسین (ع) است. تخلص برای یک شاعر مانند یک شناسنامه و معرف شاعر است.»
اشارۀ مرحوم حسان در آن گفتگو به آیۀ 76 سورۀ رحمان است: « مُتَّکِئِینَ عَلَى رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَعَبْقَرِیٍّ حِسَانٍ»
وقتی این گفتوگو را خواندم بار دیگر یاد جملۀ مشهور «الأسماء تنزل من السماء» افتادم، اینجا هم مشخص شد که اسم هنری مرحوم حسان از آسمان و از شریفترین کتاب آسمانی بر دفتر و دیوان ایشان فرودآمده است. زینپیش در عالم شاعری قرارگیری این حروف با چنین ترتیبی شروعی درخشان داشت اما افولی تاریک. انگار مشقِ این حروف در مصحف هستی، مشقی ناتمام بود. صاحب قبلی این حروف در عالم شعر، قدر حرفهای خود را ندانست و به حکم «ان نشأ نذهبکم و یأت بخلق جدید» صاحبِ نون و قلم، چون قلم از سواد به بیاض برد، مشق این نام را تمام کرد.
حبیبالله چایچیان، وقتی به یاری اسلام و شعر اسلامی و شیعی آمد که اسلام و اندیشههای معنوی در اوج غربت بودند. پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، در روزگاری که مدیریت فرهنگی جامعه مستقیما در دست اسرائیلیها و بهائیها بود، شاعر اهل بیت (علیهم السلام) بودن، نهتنها اعتبار و شهرت و ثروت و احترام خاصی به همراه نداشت، بلکه شاید جرم هم تلقی میشد. زندهیاد حسان از آن دوران با صدای گرم و گیرای خود پرچم عشق به خاندان پیامبر (ص) و شعر آیینی را بلند کرد. آنچه موجب پیشرفت او در شعر و نیز شهرت آثارش بود، نه تبلیغات رسانهها، نه تریبونهای رنگارنگ و نه حمایت روشنفکران که اخلاص او در نیت و عشقورزی بیشایبۀ این بزرگمرد به خدا و خاندانش بود. چنین بود که در آن روزگار سطر درخشان «امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود / فردا ز خون عاشقان، این دشت، دریا میشود» این شاعر تمام هیئات مذهبی را درنوردید و در روزگار ما یکی از سادهترین شعرهای این شاعر (در نظر ما منتقدان ادبی) به خاطر دلشکستکی و خلوص لحظۀ سرایش و اراده به گفتن زبان حال مادر رنجور و سالخوردهاش در آخرین زیارت، تبدیل میشود به فراگیرترین نوای مذهبی روزگار: «آمدم ای شاه، پناهم بده / خط امانی ز گناهم بده».
نیز، کتاب عزیز «ای اشکها بریزید» با آن مقدمۀ ارجمندش را کمتر عاشقی است که در خانۀ خود نداشته باشد.
[1] اشارهام به حدیثی است از نبی مکرم اسلام که به «حسان بن ثابت» میفرمایند تا وقتی در یاری ما هستی روح القدس تو را در سرایش یاری میکند.