«آن مرد که مردم را دوست داشت» : با یاد شهید مظلوم آیتالله سیدمحمدعلی آل هاشم
گفت کسی خواجه سنایی بمرد
مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد
شهادت آقای آل هاشم به خودیخود یک رویداد بزرگ ملی و معنوی بود. اما جمعشدن این هشت ستاره در یک هلیکوپتر و البته شعاع عظیم نور و اندوه و غربت رئیس جمهور شهید شاید بر فهم اندوه و معنای فقدانِ دیگر شهیدان پرواز اردیبهشت سایه انداخت. من همه را نمیشناختم ولی هرکدامشان را که میشناختم بهترین بودند، رئیسی در میان همه مدعیانِ آشکار و پنهانِ امروز ریاست جمهوری، عبداللهیان در میان همه وزیران کابینه و همه وزیران امور خارجه تاریخ ایران و آل هاشم در میان همه امامان جمعه
برای این بزرگمرد هم اول میخواستم یک شعر منتشر کنم، اصلا اولین کسی که دلم میخواست برایش شعر بگویم آقای آل هاشم بود، مخصوصا شاید از این جهت که بسیار شعردوست و شعرشناس بود، اما بعد فکرکردم چون ایشان شهرت دو شهید دیگر را ندارد بهتر است برایش یادداشت بنویسم
مردم آذربایجان شرقی میدانند چه کسی را از دست دادند، اما بنده نوشتم درگذشت ایشان یک رویداد ملی بود، چرا؟ عارف بزرگ زندگیام مرحوم آیتالله حاجآقا مرتضی تهرانی مهمترین و مکررترین نقدی که به بخشی از روحانیت وارد میدانست دور شدنشان از مردم بود. چه از بعد اشرافیگری چه از ابعاد دیگر. ایشان معتقد بود قبل از انقلاب و ابتدای انقلاب روحانیت با مردم تنیده بودند، اما به مرور –و شاید دقیقا از وقتی که روحانیها رئیسجمهور شدند- فاصله روحانیان از مردم بیشتر شد، امری که اگر چاره نشود هم به معنویت مردم و هم به معنویت خود روحانیها ضربه میزند
سال ۱۳۹۶ آقای آل هاشم امام جمعه تبریز و نماینده ولی فقیه در استان شد. اینکه در آن سال وضعیت روحانیت در ایران چه بود را خودتان یادتان هست، ولی شهید آل هاشم استثنا بود چون از قبل مخصوصا به خاطر محبوبیت پدرش در تبریز، بین مردم شهر محبوبیت داشت. با اینحال ایشان در همان سال اول دست به کارهای عجیبی زد که این فاصله را شکست و این «شکست فاصله» را الگوسازی و ارزشگذاری کرد برای همه روحانیان، مخصوصا امامان جمعه شهرها. ایشان در نماز جمعه دستور داد میلههای فاصلهگذاری امنیتی بین مردم و مسئولان را بردارند. این یک خبر یا رویداد خام است که قابل تفسیر است: پس از ۳۹ سال از پیروزی انقلاب امام جمعه شهری که دو امام جمعهاش شهید محراب بودند، برخلاف نگرانیهای امنیتی دستور به برداشتن میلههای نماز جمعه داد. این میتواند یک رویداد اصیل و ارزشمند اخلاقی و انقلابی باشد، ولی میتواند یک خبر و حرکت نمایشی و پوپولیستی هم باشد که مثالهایش را از بعضی رئیسجمهورها نیز دیده بودیم. اما چه وقتی میتوانست نمایشی و پوپولیستی باشد؟ وقتی که در همین رویداد خلاصه میشد: دستور داد میلهها را بردارند و تمام. اما این اتفاق نیفتاد. هفته بعد در ویژه تشریفات نماز جمعه هم بسته شد. کمی بعد فهمیدیم امام جمعه اکثرا با اتوبوس و تاکسی به نماز جمعه میرود و بر میگردد و در راه با مردم گپ میزند. کمی بعد فهمیدیم امام جمعه بازدیدهای مکرر دارد از بازار و دیگر محلهای تجمعات عموم مردم و سعی میکند با همه اقشار مردم معاشرت داشته باشد و برای مردم غیرقابل دسترس نباشد. در حالیکه یک نکته اینجاست: او یک مسئول اجرایی و خدماتی نبود، او در مقام راهبری بود. و نکته دوم: او یک مسئول انتصابی بود، با رای مردم بر سر کار نیامده بود و برای ماندن در موقعیتش نیازی به رای مردم و مردمفریبی نداشت. کمی بعد فهمیدیم تلفن آقای آل هاشم را همه مردم تبریز دارند! و بعد که بیشتر تحقیق کردیم دیدیم او سعی دارد هم برای همه در دسترس باشد، هم سعی میکند با همه اقشار شهر و استان در گفتگو باشد. چه فقیر چه غنی، چه مذهبی چه شلدین، چه روشنفکر چه انقلابی، چه فرهنگی چه اقتصادی. پیرمردی که شبانه به محلههای فقرا سر میزد و مدام با خانواده شهدا و جانبازان مأنوس بود، همان پیرمردی بود که هر نوجوان یا جوان در آن دیار موفقیتی کسب میکرد ولو در ژیمناستیک یا حتی شطرنج، شماره شخصی آقای امام جمعه به او زنگ میزد و میگفت دمت گرم که پرچم شهر (یا استان) را بالا بردی.
روزی که با دوستانِ یک دوره آموزشی هنری رفتیم دفترشان برای ما یک عالمه پیامک عجیب خواند. امیدوارم دوستان موسسه سلوک یا دفتر امام جمعه این ویدئو را منتشر کنند. موضوع پیامکها چه بود؟ تا جایی که حافظۀ ضعیفم یاری میکند: همان روزها یک جوان ضدانقلاب که فکر کرده بود شماره امام جمعه سرکاری است، شروع کرده بود پیامک فحش فرستادن، و امام جمعۀ کهنسالِ خاک جبهه و جنگ خورده هم شروع کرده بود با ادب و حوصله پاسخ دادن، یک چت طولانی که اولش فحاشی بوده، بعد صحتسنجی، بعد بحث و جدل سیاسی اعتقادی و آخر هم دیدار و رفاقت و گرهگشایی از گرفتاری جوان.
پس، برداشتن میلهها نمایش نبود، نماد بود:
نماد از آمدن مردی که در لباس پیامبر و از نسل پیامبر به میان مردم آمده، در حالیکه چون پیامبر با مردم تنیده است، هم «من انفسکم» است، هم «عزیز علیه ما عنتم» است، هم «حریص علیکم» است و هم «بالمومنین رئوف رحیم».
آیا اینها ممکن است فقط ادعا و تخیل نویسنده باشد؟ سال ۱40۳ آیتالله آل هاشم با دعوت مکرر مردم برای اولین بار برای نامزدی در مجلس خبرگان ثبت نام کرد. نتیجۀ رایگیری شگفتانگیز بود. بیشترین رای نه تنها در این انتخابات، بلکه در تمام ادوار خبرگان آذربایجان شرقی: بیش از هشتصدهزار رای! (یادآوری: نفر اول این دوره از انتخابات مجلس شورا در تهران پانصدهزار رای آورده بود!) و یعنی یک سوم کل واجدان شرایط رای! او از سوی مردم با آرای بالا انتخاب شده بود اما این انتخاب همزمان شده بود با انتخاب خداوندش: اولین جلسه خبرگان دقیقا در روز اعلام خبر شهادت او و با قاب عکس روبانسیاهدارِ او بر صندلی سرخش برگزار شد.
مردم آذربایجان شرقی عاشقش بودند و قدردانش، و این عشق و قدرددانی را پیش از تشییع باشکوه در تبریز در انتخابات باشکوه به او اعلام کردند. خدا نیز او را دوست داشت که آرزویش را -که مکرر از او شنیده بودیم- در چنان روز بارانی و باشکوهی و همراه با چنان شهیدانی استجابت کرد:
«سومین امام جمعۀ شهید تبریز».
این فرهنگِ «دوست و دلسوز و همدرد و همشکل مردم بودن» در تضاد با فرهنگ «آقامنشی» و «ما کسی هستیم برای خودمان» و «مردم باید قدر ما را بدانند» و «لابد شایستگی داشتیم که» بار دیگر به مانند سالهای اول انقلاب در فرهنگ روحانیت فرهنگسازی و ارزشگذاری شد، چنانکه بعد نمونههای مشابهش را در بعضی امام جمعههای مغتنم دیگر هم (در اهواز و اردیبل و...) دیدیم.
شهادت مرد مهربان، پرکار، شبوروز نشناس، عاشق مردم، هنرشناس و فرهیخته مرحوم آیتالله آل هاشم یک داغ ملی و یک امر ملی و معنوی بود که نه فقط با نگاه بومی بلکه باید با نگاه ملی قدردانسته و ارجگذاری شود.
▪️به عنوان ضمیمهٔ بحث یک خاطره هم برایتان بگویم:
در آن سفر تبریز که به همراهی دوستان رفتیم، یک مجموعه استوری (بعضا انتقادی و تیز) و چندتا پست درباره بخشهای مختلف مدیریت فرهنگی هنری تبریز نوشتم. همان حین سفر مینوشتم و همانجا هم واکنش میگرفتم. یعنی استوریهایم هم خوانده و پخش میشد هم اثر داشت. واکنشهای خیلی مختلفی از مسئولان فرهنگی تبریز و تهران دیدم. بعضی همدلانه و مسئولانه، بعضی هم شیادانه و فریبکارانه. ولی همه محدود به همان زمان حضورمان در تبریز و نشستن پشت دوشکای استوری بود، همان وقتی که متنهایم درباره تبریز خوانده میشد. عجیبترین واکنش اما مدتی بعد وقتی در تهران بودم اتفاق افتاد. یک شماره غریبه چندبار به بنده زنگ زد که طبق معمولِ اکثر شمارههای غریبه جواب ندادم. چند دقیقه بعد این پیامک آمد: «سلام جناب صنوبری عزیز، آل هاشم هستم، تبریز». خب ما در بازدید از تبریز پیش امام جمعه هم رفتیم، ولی گروهی و بیشتر برای شنیدن تجربه و نگرش خود آقای آل هاشم، و اصلا نه شمارهای رد و بدل شد نه ارتباط شخصی خیلی خاصی صورت گرفت. خیلی تعجب کردم و حتی فکر کردم شاید مثلا فامیل ایشان است. تماس گرفتم و دیدم خودشانند. خیلی گرم و مهربان و فروتنانه تحویلم گرفتند و گفت متنهای انتقادیام را خواندهاند و خیلی خیلی از من و اینکه سعی کردم به مسائل تبریز توجه کنم تشکر کردند و برای قدردانی و برای گفتگو دعوتم کردند با خانوادهام به میزبانی ایشان به تبریز بروم. یکبار دیگر هم که دیدمشان این دعوت را تکرار کردند و البته من نرفتم (به چند دلیل که مهمترینش شرم از بزرگواری و کرامت ایشان بود در قبال کسی که هرگز شایستگیاش را نداشت). این هم مواجهۀ امام جمعۀ مهربان و مردمی با یک منتقد غیر بومی که منجر به دوستی ابدیمان شد. آخرین پیامکی که ازشان دارم مربوط به همین عید فطر است، ایشان عید فطر را تبریک گفتند و آن روز باعث شرم بیشتر من شدند و فردای شهادتشان دیدن این پیامک باعث آتش گرفتن قلبم.
محشور باشد با پاکان و نیاکانش.
- ۰۳/۰۳/۲۳