چند سطر در ستایش و در رثای زندهیاد دکتر احمد توکلی
دکتر احمد توکلی صدای صادقانهٔ عدالت و اعتراض بهویژه در سالهای خاکستری دهه هفتاد خاموش شد.
امروز برای بخشی از جوانان ما جمع بین اخلاقگرایی و عدالتخواهی خیلی عجیب و بعید مینماید. اما پیشوایان اصلی عدالتخواهی در ایران عزیز همه متعهد به اخلاق بودند و اصلا عدالتخواهی در جلوههای اولیهٔ خود یک کنش ضروری اخلاقی بود. دریغا که از میانهٔ دههٔ هشتاد این کنش شریف اخلاقی و انسانی تبدیل به یک ژست سیاسی و ترفند و فریب تبلیغاتی شد نزد بخشی از جریانها. مثل جریان احمدینژادیها و پسااحمدینژادیها. احمدینژاد در سال ۸۴ سوار بر ادبیات عدالتخواهانه توکلی و حتی با پوشیدن مدل و رنگ کت بهارانهٔ او چهره آراست و بهویژه در دوره دوم دولت خود با این سرزمین و با مفهوم عدالت، کرد آنچه کرد.
احمد توکلی فرد بیاشکال و بیاشتباهی نبود مثل اکثریت یا همهٔ کسانی که پا در زمین لغزان سیاست میگذارند، ولی بر خلاف جمع قابل توجه (و قابل تأسف)ی از این جماعت، مرد بیغرض و بیمرضی بود. در بسیاری موارد سیاسی و اجتماعی ایشان را یا رویکرد رسانهایشان را قبول نداشتم، ولی شهادت میدهم او صادق بود، هم راستگفتار بود و هم راستکردار، سالم بود، پاک بود، خیرخواه سرزمین و دلسوز مردم بود، مجاهد و مبارز بود، مومن و متدین و پرهیزگار بود، وطندوست و انقلابی بود، یک مبارز حقیقی با فساد و یک طرفدار حقیقی برای مستضعفان و محرومان جامعه بود.
این ویژگیها که در کمتر سیاستمداری بیرون از ایران دیده میشود حاصل تربیت معنوی امام خمینی است که نسلی را تربیت کرد که بین اخلاق و مبارزه جمع کردند.
گمان من این است که عمر ارزشمند او اگر کوتاه شد، نه فقط به دلیل بیماری یا آثار شکنجههای روزگار ساواک، بلکه به دلیل خون دلهایی بود که طی سالها برای این مردم خورده بود در کارزار با فاسدان گردنکلفت یا در گیرودار با جاهلان کندذهن.
جدا از همه تلاشها و مجاهدتهایش در دوران مبارزه و جنگ در دهه شصت، یا در دوران دیدبانی عدالت در دهههای اخیر، نفسِ کنشمندی و حضور اعتراضی و انتقادی او در دو روزگار بهطور ویژه باعث حفظ و طراوت حیات فکری دوستداران ایران و انقلاب بود. انتقادهای توکلی در دوران اقتدار دولت آقای هاشمی، عملا به جوانان ایرانی میگفت میشود ایرانی و انقلابی و مذهبی باشی ولی مخالف اشرافیگری، قدرتطلبی و بیتوجهی به محرومان جامعه نیز.
و انتقادهای او در دوران اقتدار دولت آقای خاتمی به جوان ایرانی یادآور میشد میشود مخالف اشرافیگری، تحجر و استبداد باشی ولی مخالف اباحهگری، بیوطنی و غربپرستی هم. چه اینکه بخشهایی از این دولتهای مستقر سعی میکردند با وارونهسازی حقیقت هرگونه امکان وجودی متفاوت با خود را نفی و انکار کنند. از طرفی برخلاف دوران احمدینژاد به بعد در دوران هاشمی و خاتمی چیزی به نام جریان انتقاد از دولت مستقر وجود نداشت و سنگرهای تکنفره (و گاه سلولهای انفرادی!) به تنهایی خط انتقاد و اصلاح را برپامیداشتند.
توکلی در سالهای واپسین عمر علیرغم دیدن داغ فرزند برومند خویش و علیرغم شدت بالای بیماری هم تسلیم نشد و تا آخرین روزهای حیات حیاتبخش خود پیگیر رنجهای مردم و در ستیز با تباهی و تبهکاری بود.
چند خاطره که هرگز از او فراموش نمیکنم:
۱. وقتی در سال ۹۲ دیدیم آنگاه که متوجه یک دروغ بزرگ شد رأیش را درمورد رأی اعتماد به زنگنه (وزیر نفت روحانی) تغییر داد و علیرغم اینکه میدانست از طرفین افراط و تفریط مورد هجوم قرار میگیرد پشت تریبون رفت و برای صداقت قیام کرد. (همان زمان یادداشتی برایش نوشتم).
۲. وقتی در سال ۱۴۰۱ مصوبهای در شورای عالی انقلاب فرهنگی تصویب شد که به منزلت خیانت به فرهنگ و بهویژه ادبیات فارسی بود و صدایی از عموم شاعران و بسیاری از مسئولان درنیامد و احمد توکلی جزو معدود کسانی بود که در سایهٔ غفلت مسئولان صدای اعتراض به نفع فرهنگ بلند کرد (از این موارد در کارنامهٔ او فراوان است).
۳. وقتی در دهه ۸۰ او را در تشییع شهید غریب و مظلومی دیدم که روشنفکران و رسانههایشان به راحتی در شهادتش و حقانیتش تردید ایجاد میکردند (آن روزها که خیلی اهل عکاسی بودم از دور، از او که بر سر پیشانیبند «یا زهرا» بسته بود عکس گرفتم).
۴. وقتی که در همان دهه ۸۰ پس از ارسال متن انتقادیام علیه رویکرد رسانهاش، منِ دانشجوی کمسنوسال و بیتجربه را با مهر به حضور فراخواند و با من گفتگو کرد، ولو هیچیک از سخن هم چندان قانع نشدیم (در همان دیدار همان عکس روز تشییع شهید را برایش هدیه بردم).
انشاالله امشب مشمول آمرزش الهی باشد و خداوند او را با صاحب نام و مرامش با محمد و آل محمد محشور کند. امید که این مسیر، این صدا و این خطِ عدالتخواهی اخلاقگرایانه و میهنطلبانه
و اصلاحطلبی مومنانه و خیرخواهانه، زیر چکمهٔ هیاهوطلبان و هوچیگرایان، در نقشهٔ سیاسی سرزمین ما کمرنگ و گم نشود.