شعر: «یحییٰ» | در سوگ و ستایش قهرمان شهید یحیی سنوار
🔻یحییٰ
۱ـ
عطر است و سربند و تسبیح
ماسک و خشاب و جلیقه
آدامس ِ اُربیت و منتوس
ذکر و دعای پگاهش
چسب و تفنگ و گلوله
ساعت، دوتا سیم، فندک
کارت و کمربند و کوله
با دستمال و کلاهش
باقیست اینها از آن مرد
ـ باقیست تنها همینها ...
اما نه...
باقیست راهش
۲ـ
سربند و تسبیح و عطری
با فندکی و تفنگی
ـ [ این بود اسباب طوفان؟! ]
با چار تن مرد جنگی...
ـ [ این بود کل سپاهش؟! ]
آنکس که با عطر و تسبیح
آنکس که با چسب و منتوس
اینگونه مردانه جنگید
هنگام رجعت چه باشد؟
وقتی که باشد در آن صبح:
آتشفشانی سلاحش
جمعیتی تکیهگاهش
۳ـ
زیباست او، ای یهودا!
یحیاست او، ای یهودا!
تو کشتیاش در فلسطین
عیساست او، ای یهودا!
در دست دارد عصایی
موساست او ای یهودا!
تنهاست او گرچه در رزم
یحیاست او ای یهودا!
یحیاست او ای یهودا!
خواندی به عهد عتیقت
آنکس که چون خون او ریخت
بر خاک، در جوشش افتاد
وز جوش هرگز نیفتاد
تا آتش انتقامش
برخاست از هرم آهش
۴ـ
عطر است و تسبیح و سربند
- سربندِ نام خداوند -
ذکر است و آیات قرآن
جنگ است و آغاز طوفان
در صحنهای نابرابر
یک سو پر از تانک و لشگر
یحیاست در سوی دیگر
اینسوی شیر دلاور
کفتارها در برابر
ای پرچم استقامت
اینک تو، اینک شهادت!
آنک به لطف خدایش
اسطوره شد قصهٔ او
شد سینما قتلگاهش
بنویس تاریخِ انسان!
بنویس:
در خون و آتش
یحیاست او، آنکه نامش
زنده است همچون نگاهش
یحیاست او، آنکه نامش
باقیست، مانند راهش
پن: سطرهای ابتدایی شعر اشارهای است به لوازم شخصی که از شهید «یحیی سنوار» این قهرمان بزرگ انسانیت باقی مانده و در تصویری که اسرائیلیها منتشر کردند مشخص است. همین تصویر که بالای شعر است