سفر به آن سوی تسلکوپ (برای دوستان نوجوانم)
چندی پیش به سفارش صفحه «نوجوان» دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب، یادداشتی پیرامون مرحوم آیتالله علامه حسن حسنزاده آملی نوشتم، (دوخاطرهاش با یادداشت اولیام برای علامه مشترک است و اینجا به تناسب مخاطب نثری سادهتر و روایتی کلیتر دارد)
اینک در آستانۀ چهلم علامه اینجا بازنشر میشود:
سفر به آن سوی تسلکوپ
بسم الله الرحمان الرحیم
حقیقت وحشتناک این است که وقتی سی سالگی را رد میکنیم و رسما در سرازیری زندگی میافتیم، عموما به همان چیزی که هستیم قانع میشویم. دیگر نه میخواهیم سیارۀ جدیدی را کشف کنیم، نه میخواهیم آدم آهنی عجیبی را اختراع کنیم، نه میخواهیم مدال طلای المپیکی را گردنمان بیاندازیم، نه میخواهیم پی به اسرار یا قدرتهایی ماورایی ببریم، و نه میخواهیم در جنگی حماسی دشمنی بدجنس و قدرتمند را شکست بدهیم. فقط دلمان میخواهد یک کارمند یا یک کاسب یا یک خانهدار معمولی باشیم و با یک زندگی خیلی معمولی، خیلی ساده و خیلی کم خطر، و شبانهروز پای تصاویر بی نهایت تلویزیون یا اینستاگرام صبر کنیم تا این چند صباح باقی مانده هم با کمترین دردسر طی بشود و برود پی کارش.
هروقت صفحات زندگینامه آدمهای بزرگ و تاثیرگذار جهان را میخوانیم میبینیم هیچکدامشان وقتی سی سالگی را رد کردند تازه تصمیم نگرفتند آدم بزرگی شوند و رویای بزرگی داشته باشند؛ بلکه بیشترشان بین ده الی بیست سالگی تصمیم اصلی زندگیشان را گرفتند. یعنی دقیقا همان وقتی که جامعه خیلی جدیشان نمیگرفت.
من هم وقتی نوجوان بودم چندتا قهرمان ذهنی داشتم در زمینههای گوناگون، علم، ورزش، شعر، سیاست، عرفان، مبارزه و... ؛ بعضی از قهرمانهایم یکی از این امور را به خوبی پوشش میدادند، اما چندتا قهرمان عجیب هم داشتم که به تنهایی چند رشته و آرزو و رویای مختلف را پوشش میدادند، یکجورهایی میشود به آنها بگوییم «قهرمانهای چندمنظوره»! و همین ویژگی آنها را برایم جذابتر و قهرمانتر میکردند. مثلا شهید چمران یکی از این قهرمانهای چندمنظورۀ من بود، هم قهرمان در جنگ بود، هم علم، هم ورزش، هم عرفان، هم نقاشی...
این را هم بگویم: بیشتر قهرمانهایم متاسفانه جان باخته بودند! و همین آزارم میداد. اگر همۀ قهرمانها و ایدآلهایمان مرده باشند، آدم حس میکند روزگار قهرمانان گذشته؛ آدم فکر میکند در زمانهای زندگی میکند که دیگر امکان رسیدن به یک رویا یا تاثیرگذاری بزرگ وجود ندارد. تازه شهید چمران که خوب بود، خیلی از قهرمانهای نوجوانیم برای قرنهای گذشته بودند و حتی یک عکس سیاهسفید هم ازشان وجود نداشت؛ مثلا شیخ بهایی جزو همین قهرمانهای چندمنظورهام بود، اما آنقدر قدیمی بود که شک میکردم نکند خیلی از چیزهای خارقالعادهای که دربارهاش میگویند بافتههای آدمهای خیالاتی باشد؟
با اینحال خوشبختیِ من اینجا بود که چندتا از قهرمانهایم نهتنها برای همین روزگار بودند، بلکه زنده بودند و هموطنم، یعنی زیر همین آسمان و روی همین خاک که من نفس میکشیدم نفس میکشیدند. این حس خیلی خوبی به من میداد؛ یکی از آنها، یکی از چندمنظورههایشان، آیتالله علامه حسن حسنزاده آملی عارف دانشمند و نابغۀ روزگارمان بود که همین چندروز پیش سفر کهکشانیاش را آغاز کرد. از اینسوی تلسکوپ رفت به آنسوی تلسکوپ؛ چون هم منجم بود، هم ریاضیدان، هم فیلسوف، هم عارف، هم ادیب، هم فقیه، هم پزشک، هم مفسر، هم شاعر، هم محدث، هم متکلم، هم استاد اخلاق، هم استاد زبان هم...
شاید باورتان نشود علامه حسنزاده در دهه سی، در حالیکه یک طلبۀ بیست و چندساله بود، با دانش ریاضی و نجومی خودش تقویم هرسال را استخراج میکرد. همان سالها یکی از استادان مهم ریاضی دانشگاه تهران با شنیدن این خبر خیلی تعجب میکنئ. وقتی تقویم علامه را بررسی میکند میبیند با محاسبات خودش جور در نمیآید. برای اینکه درس خوبی به حسنزادۀ جوان بدهد در روزنامه اطلاعات مقالهای علیه آن تقویم مینویسد و میگوید کسوف پیشبینی شده در تقویم حسنزاده اتفاق نخواهد افتاد. مدتی میگذرد و همه میبینند در همان زمان پیشبینی شده کسوف اتفاق افتاد؛ روزنامه اطلاعات مجبور میشود در مطلبی از خوانندگانش عذرخواهی کند
اما این دوئل علمی باز هم تکرار شد. مدتی بعد طبق محاسبه آن استاد ریاضی و هم طبق محاسبۀ تمام استادان دیگر ماه رمضان باید 30روزه میبود اما در تقویم قمری حسنزاده 29روزه. برای جبران رسوایی قبلی اینبار تبلیغ بسیاری میکنند که بالاخره اشکالداشتن تقویم حسنزاده ثابت خواهد شد؛ اما آنسال هلال زیبای عیدفطر در شب 29 رمضان خودش را نشان داد و بار دیگر نبوغ علمی حسنزادۀ جوان اثبات شد. الآن که موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران همهساله تقویم را استخراج میکند شاید به نظرمان استخراج تقویم خیلی کار عجیبی نباشد؛ باید دقت کنیم این استخراج دقیق سیسال پیش از تاسیس موسسه ژئوفیزیک اتفاقافتاده، آنهم نه توسط یک موسسه، بلکه توسط یک آدم!
و البته از این اتفاقات درمورد ایشان زیاد است، اتفاقاتی که نشان میداد علامه خیلی از زمانش جلوتر بود. مثلا ما الآن برای تعیین قبله از جیپیاس استفاده میکنیم؛ اما علامه حسنزاده خیلی خیلی قبل از اینکه جیپیاس یا حتی قبلهنماهای امروزی اختراع شوند، با اسطرلاب[1] قبلۀ دقیق مردم آمل را محاسبه کرده بود.
علامه حسنزاده آملی یک بدن داشت، اما چندین دانشگاه و حوزۀ علمیه را به راحتی در ساختمانهای مغزش جا داده بود
یک دل داشت، اما چندین آبشار و و رودخانه از قلههای قلبش جاری بود
یعنی همان شخصیتی که حتی تصورش برای یک آدم بزرگِ مثبتِ سی سالِ خوکرده به زندگی بی دردسر محال است
یعنی همان شخصیتی که میتواند تجسم عینی رویاها و ارادههای یک نوجوان خیالپرداز و جاندار و هیجاندار باشد
یکی از نکات مهم درمورد علامه برای من این بود که این آدم با این همه علم و توانایی و قدرت معنویاش بسیار متواضع و بیادعا بود، بسیار از دیدهشدن و خودنمایی پرهیز میکرد، بسیار مهربان و خودمانی و باادب بود. میگویند درختها هرچه پر برگوبارتر میشوند، سربهزیرتر میشوند. درحالیکه بیشتر ما اینطوری هستیم که وقتی چهارتا کتاب میخوانیم، یا در یک موضوعی کمی متخصص میشویم –فقط یک موضوع- دیگر خدا رحم کند به اطرافیانمان یا خوانندگان صفحهمان!
این عظمت اخلاقی و تربیت معنوی کمنظیر، در کنار تمام آن ویژگیهای دیگر علامه بود که او را در چشم من و خیلیهای دیگر اینقدر بزرگ کرده بود. وقتی زندگینامه علامه را مرور میکنیم علت را متوجه میشویم: او همهچیز را از سالهای اول نوجوانی شروع کردهبود. علامه این دو عملیات را با هم آغاز کرده بود:
یکم: ارادۀ تحقق رویاهای بزرگ علمی
دوم: تمرین خودسازی و خودشناسی
جدا از دیدن و شنیدن سخنرانیهای اخلاقی و عرفانیشان که فوقالعاده و بینظیرند، سه کتاب جمعوجور برای شروع مطالعه آثار علامه حسنزاده به شما معرفی میکنم:
1. صدکلمه در معرفت نفس[2] (صد نکتۀ کوتاه درباره موضوع مهم «خودشناسی»)
2. الهینامه علامه حسنزاده (مجموعه مناجاتهای کوتاه و خواندنی علامه حسنزاده)
3. تازیانۀ سلوک (مجموعه مختصری از نامههای علامه حسنزاده که شامل دستورالعملهای اخلاقی و عرفانی است)
موید و منصور باشید. استفاده کردیم