در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شیخ بهایی» ثبت شده است

۱۶
دی

https://bayanbox.ir/view/4095002792060633873/Batool-Name-Calligraphy.jpg

 

یک

آخرین باری که یادم می‌آید «بتول» نام شخصیتی باشد در یک قصه، سریال شهرزاد (ساخته حسن فتحی) بود که نام کلفت و دایه‌ای در یک عمارت بود. قبل‌تر هم همینطور. یعنی یادم نمی‌آید مثلا در یک رمان یا فیلم نام شخصیت اصلی یا یک فرد قدرتمند و مهم بتول بوده باشد. اتفاقا داستانی هم خوانده بودم به نام «من یک بتول هستم» (نوشته زهرا شاهی) که اصلا موضوعش از اول تا آخر عصبانیت اول شخص بود که چرا مادرش نامش را بتول گذاشته تا در مدرسه مسخره شود و تا آخر عمر منزوی.

سنت سیاهِ تمسخر اسامی آسمانی و ارزشمند، شاید به رمان‌ها و آثار هنری دهه‌های ۳۰و۴۰، بازمی‌گردد که گرایش‌های گوناگون (سلطنت‌طلب‌ها، مارکسیست‌ها، روشنفکران لائیک) با دلایل متفاوت (عموما سیاسی) دنبال تسویه حساب با سنت مذهبی ایرانیان بودند و در آثارشان شخصیت‌های احمق، پلید، ضعیف یا زشت دارای نام‌های مذهبی (پیامبران، فرشتگان، معصومان و...) بودند و شخصیت‌های مقابل برخوردار (از هوش، دانش، شرافت، ثروت یا زیبایی) عموما نام‌های ایرانی باستانی (یا گاهی نام‌های غربی) داشتند.

این سنت پس از انقلاب هم با قدرت ادامه پیداکرد، در محبوب‌ترین سریال این سال‌ها پایتخت (ساخته سیروس مقدم) در مقابل «نقی» (نام امام معصوم و با معنای پاکیزگی و زیبایی) و «ارسطو» (نام فیلسوف بزرگ یونان و نماد خرد) که بار بلاهت و خودخواهی شخصیت‌پردازی را بر دوش دارند، «هما»ست که تنها فرد تقریبا عاقل و شریف قصه است و جالب که تنها کسی است که لهجۀ شمالی ندارد و لهجۀ تهرانی دارد (حالا کاری نداریم که همین هما معنایی برخلاف تصور عمومی دارد!) در سریال طنزی دیگر در سال‌های پیشتر «کوچه اقاقیا» شخصیتی که ضعف و فقر عقلی و مالی و جسمی همزمان داشت، «میکائیل» نام داشت. و حالا این مثال‌ها فراوان است و از حوصلۀ بحث خارج {و کاری نداریم که: بزرگی می‌گفت الآن دیگر دوره تقابل اسامی ایرانی و اسلامی گذشته، الآن اسامی ملی، مذهبی و کلا معنادار یک طرف هستند و اسامی فاقد هویت در طرف مقابل سربرآورده‌اند}.

قصدم از نگارش این یادداشت این نیست که بگویم مثلا یک جریان مرموزی و یک عده فراماسون دارند نقشه می‌کشند تا اسم‌های آسمانی و معانی بزرگ را در میان ما مهجور کنند، آن عزیزان که همواره بودند و هستند و خواهند بود، مسئله این است که وقتی آگاهی‌ها از بین برود بسیاری اتفاقات ناخودآگاه رخ می‌دهند؛ یعنی مولفان این سریال‌ها و قصه‌ها چه‌بسا خیلی از بنده مذهبی‌تر باشند و ناخودآگاه چنین تصمیماتی گرفته‌باشند، و مگر خود ما ظاهرا مسلمان‌ها چقدر معنا و همچنین ارزش اسامی آسمانی را می‌دانیم؟

 

دو

و اما بتول، که از خاص‌ترین و زیباترین نام‌های آیینی است. این لقب تنها به دو نفر تعلق داشته و البته که با تفاوتی در معنا، یکی به حضرت مریم سلام الله علیها و بیشتر با معنای «دوشیزه‌ای که به دلیل زهد، از مردان دوری گزیده» و دوم به حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها که با این معناست: «زنی که از عادات و افکار زنان روزگار خود فراتر است» و نیز این معنای عرفانی: «آنکه از همه گسسته و تنها به خدا پیوسته»، که هردو معنی بسیار ارزشمندند و در آیات و روایات نشانه‌مند. از جمله در منابع روایی (مثل بحارالانوار) آمده است:

«و سمیت فاطمة البتول لانقطاعها عن نساء زمانها فضلا و دینا و حسبا، و قیل لانقطاعها عن الدنیا إلى الله»

و این نام «بتول» آنقدر بزرگ است که یکی از لقب‌های امیرالمومنین که ایشان بدان فخر می‌کرده است این است: «زوج البتول».

در قرآن کریم این ریشه (ب ت ل) با این معنا صرفاً یک‌بار به‌کار رفته و آن آیۀ ۸ سورۀ مزمل است:

«و اذکر اسم ربک و تبتل الیه تبتیلا» : «نام پروردگارت را یاد کن، از همه بریده شو و تنها به او دل ببند» (ترجمه جناب قرائتی)

و این فرمانی است که خدای بزرگ به آخرین پیامبر خود داده است و حضرت زهرای بتول جلوۀ تام عمل به این فرمان و این معنای مقدس و عرفانی است

 

 

سه

 و این نیز جلوه‌هایی از این نام در ادبیات فارسی:

 

منظومۀ محبت زهرا و آل او
بر خاطر کواکب ازهر نوشته‌اند
دوشیزگان پرده‌نشین حریم قدس
نام بتول بر سر معجر نوشته‌اند

خواجوی کرمانی

 

ختم شد بر تو ولایت چون نبوت بر رسول

شیر یزدان ابن عم مصطفی زوج بتول

سلمان ساوجی

 

در خیبر بکند شوی بتول

در دین را بدو سپرد رسول

سنایی

 

دیوان حشر چون شود و آورد بتول

پر خون به پای عرش خدا کسوت حسین

وحشی بافقی

 

مرتضای مجتبا جفت بتول

خواجه معصوم داماد رسول

عطار نیشابوری

 

اینک اینک خفته در خون گلبن باغ بتول

کز شکست او چو گل پیراهن حورا قباست

محتشم کاشانی

 

یارب، به نبی و وصی و بتول

یارب، به تقرب سبطین رسول

شیخ بهایی

 

همای همت زوج بتول آن مرغی‌ست

که دولت دو جهان زیر شهپر آورده

نظیری نیشابوری

 

چشم امید نیست به هیچ آستان مرا

 

الا به آستانۀ فرخندۀ بتول

محیط قمی

 

 

  • حسن صنوبری
۰۵
آبان

چندی پیش به سفارش صفحه «نوجوان» دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب، یادداشتی پیرامون مرحوم آیت‌الله علامه حسن حسن‌زاده آملی نوشتم، (دوخاطره‌اش با یادداشت اولی‌ام برای علامه مشترک است و اینجا به تناسب مخاطب نثری ساده‌تر و روایتی کلی‌تر دارد)
اینک در آستانۀ چهلم علامه اینجا بازنشر می‌شود:

https://bayanbox.ir/view/7054533502950627394/hasansenobari-hasanzadeamoli.jpg

سفر به آن سوی تسلکوپ

بسم الله الرحمان الرحیم

حقیقت وحشتناک این است که وقتی سی سالگی را رد می‌کنیم و رسما در سرازیری زندگی می‌افتیم، عموما به همان چیزی که هستیم قانع می‌شویم. دیگر نه می‌خواهیم سیارۀ جدیدی را کشف کنیم، نه می‌خواهیم آدم آهنی عجیبی را اختراع کنیم، نه می‌خواهیم مدال طلای المپیکی را گردنمان بیاندازیم، نه می‌خواهیم پی به اسرار یا قدرت‌هایی ماورایی ببریم، و نه می‌خواهیم در جنگی حماسی دشمنی بدجنس و قدرتمند را شکست بدهیم. فقط دلمان می‌خواهد یک کارمند یا یک کاسب یا یک خانه‌دار معمولی باشیم و با یک زندگی خیلی معمولی، خیلی ساده و خیلی کم خطر، و شبانه‌روز پای تصاویر بی نهایت تلویزیون یا اینستاگرام صبر کنیم تا این چند صباح باقی مانده هم با کمترین دردسر طی بشود و برود پی کارش.

 

هروقت صفحات زندگینامه آدم‌های بزرگ و تاثیرگذار جهان را می‌خوانیم می‌بینیم هیچکدامشان وقتی سی سالگی را رد کردند تازه تصمیم نگرفتند آدم بزرگی شوند و رویای بزرگی داشته باشند؛ بلکه بیشترشان بین ده الی بیست سالگی تصمیم اصلی زندگی‌شان را گرفتند. یعنی دقیقا همان وقتی که جامعه خیلی جدی‌شان نمی‌گرفت.

من هم وقتی نوجوان بودم چندتا قهرمان ذهنی داشتم در زمینه‌های گوناگون، علم، ورزش، شعر، سیاست، عرفان، مبارزه و... ؛ بعضی از قهرمان‌هایم یکی از این امور را به خوبی پوشش می‌دادند، اما چندتا قهرمان عجیب هم داشتم که به تنهایی چند رشته و آرزو و رویای مختلف را پوشش می‌دادند، یک‌جورهایی می‌شود به آن‌ها بگوییم «قهرمان‌های چندمنظوره»! و همین ویژگی آن‌ها را برایم جذاب‌تر و قهرمان‌تر می‌کردند. مثلا شهید چمران یکی از این قهرمان‌های چندمنظورۀ من بود، هم قهرمان در جنگ بود، هم علم، هم ورزش، هم عرفان، هم نقاشی...

این را هم بگویم: بیشتر قهرمان‌هایم متاسفانه جان باخته بودند! و همین آزارم می‌داد. اگر همۀ قهرمان‌ها و ایدآل‌هایمان مرده باشند، آدم حس می‌کند روزگار قهرمانان گذشته؛ آدم فکر می‌کند در زمانه‌ای زندگی می‌کند که دیگر امکان رسیدن به یک رویا یا تاثیرگذاری بزرگ وجود ندارد. تازه شهید چمران که خوب بود، خیلی از قهرمان‌های نوجوانیم برای قرن‌های گذشته بودند و حتی یک عکس سیاه‌سفید هم ازشان وجود نداشت؛ مثلا شیخ بهایی جزو همین قهرمان‌های چندمنظوره‌ام بود، اما آنقدر قدیمی بود که شک می‌کردم نکند خیلی از چیزهای خارق‌العاده‌ای که درباره‌اش می‌گویند بافته‌های آدم‌های خیالاتی باشد؟

با این‌حال خوشبختیِ من اینجا بود که چندتا از قهرمان‌هایم نه‌تنها برای همین روزگار بودند، بلکه زنده بودند و هم‌وطنم، یعنی زیر همین آسمان و روی همین خاک که من نفس می‌کشیدم نفس می‌کشیدند. این حس خیلی خوبی به من می‌داد؛ یکی از آن‌ها، یکی از چندمنظوره‌هایشان، آیت‌الله علامه حسن حسن‌زاده آملی عارف دانشمند و نابغۀ روزگارمان بود که همین چندروز پیش سفر کهکشانی‌اش را آغاز کرد. از این‌سوی تلسکوپ رفت به آن‌سوی تلسکوپ؛ چون هم منجم بود، هم ریاضی‌دان، هم فیلسوف، هم عارف، هم ادیب، هم فقیه، هم پزشک، هم مفسر، هم شاعر، هم محدث، هم متکلم، هم استاد اخلاق، هم استاد زبان هم...

https://bayanbox.ir/view/6882917164532614426/%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%A2%D9%85%D9%84%DB%8C-%DA%A9%D9%86%DA%AF%D8%B1%D9%87-%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%B1%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C.jpg

شاید باورتان نشود علامه حسن‌زاده در دهه سی، در حالیکه یک طلبۀ بیست و چندساله بود، با دانش ریاضی و نجومی خودش تقویم هرسال را استخراج می‌کرد. همان سال‌ها یکی از استادان مهم ریاضی دانشگاه تهران با شنیدن این خبر خیلی تعجب می‌کنئ. وقتی تقویم علامه را بررسی می‌کند می‌بیند با محاسبات خودش جور در نمی‌آید. برای اینکه درس خوبی به حسن‌زادۀ جوان بدهد در روزنامه اطلاعات مقاله‌ای علیه آن تقویم می‌نویسد و می‌گوید کسوف پیشبینی شده در تقویم حسن‌زاده اتفاق نخواهد افتاد. مدتی می‌گذرد و همه می‌بینند در همان زمان پیشبینی شده کسوف اتفاق افتاد؛ روزنامه اطلاعات مجبور می‌شود در مطلبی از خوانندگانش عذرخواهی کند

اما این دوئل علمی باز هم تکرار شد. مدتی بعد طبق محاسبه آن استاد ریاضی و هم طبق محاسبۀ تمام استادان دیگر ماه رمضان باید 30روزه می‌بود اما در تقویم قمری حسن‌زاده 29روزه. برای جبران رسوایی قبلی اینبار تبلیغ بسیاری می‌کنند که بالاخره اشکال‌داشتن تقویم حسن‌زاده ثابت خواهد شد؛ اما آن‌سال هلال زیبای عیدفطر در شب 29 رمضان خودش را نشان داد و بار دیگر نبوغ علمی حسن‌زادۀ جوان اثبات شد. الآن که موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران همه‌ساله تقویم را استخراج می‌کند شاید به نظرمان استخراج تقویم خیلی کار عجیبی نباشد؛ باید دقت کنیم این استخراج دقیق سی‌سال پیش از تاسیس موسسه ژئوفیزیک اتفاق‌افتاده، آن‌هم نه توسط یک موسسه، بلکه توسط یک آدم!

و البته از این اتفاقات درمورد ایشان زیاد است، اتفاقاتی که نشان می‌داد علامه خیلی از زمانش جلوتر بود. مثلا ما الآن برای تعیین قبله از جی‌پی‌اس استفاده می‌کنیم؛ اما علامه حسن‌زاده خیلی خیلی قبل از اینکه جی‌پی‌اس یا حتی قبله‌نماهای امروزی اختراع شوند، با اسطرلاب[1] قبلۀ دقیق مردم آمل را محاسبه کرده بود.

 

علامه حسن‌زاده آملی یک بدن داشت، اما چندین دانشگاه و حوزۀ علمیه را به راحتی در ساختمان‌های مغزش جا داده بود
یک دل داشت، اما چندین آبشار و و رودخانه از قله‌های قلبش جاری بود

یعنی همان شخصیتی که حتی تصورش برای یک آدم بزرگِ مثبتِ سی سالِ خوکرده به زندگی بی دردسر محال است
یعنی همان شخصیتی که می‌تواند تجسم عینی رویاها و اراده‌های یک نوجوان خیال‌پرداز و جان‌دار و هیجان‌دار باشد

 

یکی از نکات مهم درمورد علامه برای من این بود که این آدم با این همه علم و توانایی و قدرت معنوی‌اش بسیار متواضع و بی‌ادعا بود، بسیار از دیده‌شدن و خودنمایی پرهیز می‌کرد، بسیار مهربان و خودمانی و باادب بود. می‌گویند درخت‌ها هرچه پر برگ‌وبارتر می‌شوند، سربه‌زیرتر می‌شوند. درحالیکه بیشتر ما اینطوری هستیم که وقتی چهارتا کتاب می‌خوانیم، یا در یک موضوعی کمی متخصص می‌شویم فقط یک موضوع- دیگر خدا رحم کند به اطرافیانمان یا خوانندگان صفحه‌مان!

این عظمت اخلاقی و تربیت معنوی کم‌نظیر، در کنار تمام آن ویژگی‌های دیگر علامه بود که او را در چشم من و خیلی‌های دیگر اینقدر بزرگ کرده بود. وقتی زندگینامه علامه را مرور می‌کنیم علت را متوجه می‌شویم: او همه‌چیز را از سال‌های اول نوجوانی شروع کرده‌بود. علامه این دو عملیات را با هم آغاز کرده بود:

یکم: ارادۀ تحقق رویاهای بزرگ علمی

دوم: تمرین خودسازی و خودشناسی

 

جدا از دیدن و شنیدن سخنرانی‌های اخلاقی و عرفانی‌شان که فوق‌العاده و بی‌نظیرند، سه کتاب جمع‌وجور برای شروع مطالعه آثار علامه حسن‌زاده به شما معرفی می‌کنم:

1. صدکلمه در معرفت نفس[2] (صد نکتۀ کوتاه درباره موضوع مهم «خودشناسی»)

2. الهی‌نامه علامه حسن‌زاده (مجموعه مناجات‌های کوتاه و خواندنی علامه حسن‌زاده)

3. تازیانۀ سلوک (مجموعه مختصری از نامه‌های علامه حسن‌زاده که شامل دستورالعمل‌های اخلاقی و عرفانی است)

 

[1] یک ابزار نجومی کهن که ظاهرا قدیمی‌ترین انواعش در سرزمین ایران باستانی کشف شده

[2] معرفت نفس یعنی: خودشناسی

  • حسن صنوبری