در خرابات قلندر
يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ق.ظ
تا نباشم بعد از این از زمرۀ بیحاصلان
نیمهشب خواهم شدن زی صوفیان و بیدلان
درس و دفتر را بسوزم مدرسه ویران کنم
علم را هرگز نباید جست نزد جاهلان
جام از ساقی بگیرم، دور با ساغر زنم
میگریزم بعد از این از قیلوقال قائلان
مینشاید بود سر در آخور اهل خرد
مینخواهم بود دیگر در شمار عاقلان
دعوی عقل است ایشان را و لاف عدل و داد
داد از این عاقلان، فریاد از این عادلان
بندۀ پیر مغانم، ساکن کوی دلم
کی شوم بازیچه دست کودکان و بزدلان؟
در خرابات قلندر با خمینی بسته عهد
رسته از دیو و ددان، پیوسته با صاحبدلان
شیخ اگر دستار رهن وعدۀ بیگانه کرد
کی مرا زنّار باشد نذر تیغ قاتلان؟!
همزبانی میتوانم گر تو میخواهی، ولی
همدلی دشوار خواهد بود با ناهمدلان
نیست یاران، بعد از این تزویرشان تقدیر ما
گر که با بیگانه شد تدبیر بهمان و فلان
سفرۀ بیگانه رنگین است اگر، ناقابل است
هُش! که ننگین است و چرکین است ای ناقابلان!
شکر از بازوی خود دارم که آزاریش نیست
لیک سعیش نیست هم با عاطلان و باطلان
از تنور رنج نان خویش میآرد برون
کی خورد از سفرۀ آماده همچون کاهلان؟
دستِ مردِ پیشهور، بوسیده خورشیدِ سحر
جز همین سکه سیاهی نیست دست سائلان
**
دور میافتد دریغا، کعبه را گم میکند
قافله افتد اگر چندی به دست غافلان