انا لله و انا الیه راجعون
روز گذشته «آیتالله آقا سیدرضا فاضلیان» از واپسین پنجرههای گشوده به عالم غیب، از آخرین یادگاران «آخوند ملاعلی معصومی همدانی» و از عارفان خلوتگزیده و مجتهدان برگزیدۀ شیعه دار فانی را وداع گفت.
یک خاطره از دایی شهیدم و دو کلیپ منتشرنشده از ایشان که با گوشی درست کردم تقدیم شما و دوستدارانشان و البته همۀ دوستداران معرفت. اول کلیپها:
کلیپ شماره یک + کلیپ شماره دو
دایی حسن بنده که درگذشت (اسفند ۱۳۹۴) علیرغم حال نامساعدم به اصرار دوستانش همراه تیم مستندسازی شدم. میدانستم دایی عارفمسلکم ارادت زیادی داشت به آندسته از روحانیان پارسا که در زمره مربیان اخلاق، رهروان عرفان و اهل باطن بودند. (همانطور که نفرت زیادی داشت از آخوندهای دزد و متقلب و منافق و نیستیشان را آرزومند بود). هم پای سخنرانی مشاهیرشان میرفت هم وقت میگذاشت و گوشهنشینها را هرجا بودند پیدا میکرد. تهران جلسات آقای ضیاءآبادی و مرحوم حاجآقامجتبی را میرفت. قم محضر مرحوم انصاریشیرازی و مرحوم شبزندهدار میرفت. همینطور خدمت آیتالله جوادی آملی و آیتالله خرازی. اصفهان حتما به آیتالله ناصری سر میزد. و خیلی شهرها و البته روستاهای دورتر هم سراغ افراد گمنامتر. یکی از این گمنامها آیت الله فاضلیان بود. مجتهدی که با حکم امام خمینی امام جمعه ملایر بود و دایی گمانم بیست سال قبل از درگذشتش با سراغ گرفتن از بعضی روحانیان برجسته نشانشان را یافته بود و چندوقتیکبار مسیر طولانی تهران ملایر را با همان بدن رنجور برای دیدنشان طی میکرد.
تا قبل از درگذشت دایی حسن، خودم زیاد ایشان را نمیشناختم و ندیده بودمشان. آلبومهای عکس دایی را که اسکن میگرفتیم نظرم جلب شد به چهرۀ یک سید روحانی که در چندین تصویر تکرار شده بود. بعد در خاطرات و مصاحبهها هم کمکم اسمشان را شنیدم و فهمیدم این اسم با آن عکس منطبق است. وقتی قرار شد برویم ملایر دیدن آقای فاضلیان، در مصاحبهها بیشتر از ایشان پرسیدیم، تا یکی از آزادههای بزرگوار آخرین خاطرهاش را در این زمینه برایمان گفت (و بعد دیگرانی هم که در آن مجلس بودند آن خاطره را تعریف کردند).
گفت: دایی حسن بعد از درگذشتِ شهادتوارِ رفیقش آقا سید علی اکبر ابوترابی بسیار اندوهگین و افسرده شد و تصمیم گرفت برود دیدن آقای فاضلیان. گفت در آن دیدار دایی حسن خیلی ابراز ناراحتی و بیقراری کرده بود {اینها را همانموقع که میشنیدم تعجب میکردم چون دایی من بسیار متین و آرام و درونگرا و تودار بود، اصلا تصور بیقراری و ابراز ناراحتیش برایم عجیب است}.
آیت الله فاضلیان در آن مجلس به دایی حسنم میگویند متوجه علت این مقدار ناراحتی نمیشوند، دایی میگوید چرا؟ آقای فاضلیان میگویند: «چون آقای ابوترابی را خدا برده، وقتی خدا تصمیم گرفته کسی را ببرد نباید اینمقدار ناراحت باشیم». داییِ اندوهگین و صریحالهجه ما هم نه میگذارد و نهبرمیدارد سریع میگوید: «پس اگر اینقدر خوب است، لطفا دعا کنید خدا مرا هم زودتر ببرد. دعا کنید که دیگر تحمل ماندن ندارم». آقای فاضلیان هم فیالفور میگویند: «نهخیر، الآن وقتش نیست. انشاالله در شصتوسهسالگی که سن رفتن پیامبر و امیرالمومنین (علیهما السلام) هم هست» و بعد آن حدیث نبوی را برای داییم میخوانند: « اکثر أعمار أمّتی ما بین السّتّین إلى السّبعین».
مصاحبهشونده اینجای خاطره که رسید، مکثی کرد و از من پرسید «راستی داییات چندسالش شدهبود که درگذشت؟». اول ماتم برد. اصلا به این موضوع فکر نکرده بودم. یکبار دیگر تاریخ تولد را درگوشی نگاه کردم و حساب کردم، دیدم بله، فقط سهروز مانده بود دایی حسن ۶۳سالگی را تمام کند که زندگی را تمام کرد!
پن۱: آنروز برای مصاحبه زودتر از زمانی که هماهنگ شده بود رسیدیم دفتر مرحوم فاضلیان در ملایر، سر نماز مستحبی عجیب و «عاشقانهای» بودند در اتاق کوچکشان که تمام دیوارهایش با کتاب پر شده بود. شدت کهولت و لرزشهایشان را که دیدم حدس زدم ایشان اصلا نتواند صحبت کند، چه رسد به اینکه چیزی یادش باشد و موضوع را بهجابیاورد. اما وقتی قرار شد صحبت کند، این پیرمرد حدودا هشتادوهشتساله (که به خاطر همین کهولت از امامت جمعه هم کنارهگیری کرده بود) انگاری سیچهلسال جوان شدند. خیلی منطقی و با نظم خاصی صحبت کردند و نهتنها درباره دایی بلکه درباره پدربزرگم هم حضور ذهن داشتند و حرف زدند. البته بعضی پرسشها، مثل پرسشی که از خاطرۀ بالا شد را هم یکجوری رفتار میکردند که انگار نشنیدهاند (و دوباره خودشان را به همان ۸۸سالگی میزدند!) اما چیزی را که مد نظرشان بود کامل گفتند، که گمانم بیش از همه (و بیش از خاطرهبازی)، نصیحت همان جمع حاضر بود که اکثرا از شاگردان و دوستان دایی بودند.
پن۲: دو کلیپی که میبینید از راشهای همان دیدار ماست که در دومی اتفاقا خاطرهای از داییام و آقای ابوترابی میگویند. در این تصاویر شاید شمهای از صفای درون و حالت منقلب ایشان دیده شود، اما عظمت و کبریا و خلوص آن محضر فقط دیدنی بود. اگر دیدنی بود.
پن۳: شاید میلیونها سال طول بکشد تا زمینیان خاموشی ستارهای را باور کنند. خوشا همنفسانش و دریغا به حال من