مرگ کیارستمی یعنی
مرگ کیارستمی و کیارستمیها یعنی، پایان عصر «روشنفکران شیک».
برای آنانکه روشنفکران، روشنفکری و روشنفکربازی را دوست ندارند، برای اهالی مبارزه، برای مردمیها، برای سنتگرایان و... امثال کیارستمی همواره در جبهۀ رقیب بودند. اما ایشان با از میدان به در شدن این رقبا هرگز شادکام نخواهند بود، چه اینکه پس از پایان «عصر روشنفکران شیک»، عصر جدیدی به نام «عصر روشنفکران مبتذل» آغاز شد. گروهی که صرفا با اهل مذهب تفاوت دیدگاه و رویکرد ندارند، بلکه با نفس انسانیت و اخلاق و شعور بیگانهاند. اگر فلان روشنفکر شیک از کفر هم دم میزد واقعا از کفر دم میزد، اما روشنفکر مبتذل کنونی حتی وقتی از کفر هم دم میزند از کفر دم نمیزند. حتی کفر هم در جهان او اصالت و صداقت ندارد. کیارستمی واقعا -و نه فقط به خاطر فقر و فلاکتنمایی- در عالم سینمای غرب خریدار و احترام داشت. پیش از مرگش بزرگانی چون هانکه و برادران داردن او را ستوده بودند. برای من فیلمی مثل «شیرین» واقعا جذابیت فوقالعادهای نداشت، اما «قضیه شکل اول، شکل دوم» در همان بادی امر نشان میداد این آدم واقعا دید هنری خاصی نسبت به جهان دارد. من هیچگاه عشق پیگیری آثار کیارستمی را در خود ندیدم، ولی هیچوقت هم از دیدن کارهایش احساس انزجار نمیکردم... عینک آفتابی را دوست نداشتم، اما میدانستم پشت این عینک آفتابی دوتا چشم هست. خلأ نیست. دوتا چشمی که میتواند ببیند و حتی گاهی از پشت همان شیشه تاریک دیده شود.
انقلابیهای شعاری و پوک را نمیگویم، انقلابیهای اصیل خیلی زود دلشان برای روشنفکران شیک (حریفان حقیقی و شایستهشان) تنگ خواهد شد.
فاتحه مع الصلوات.