سفر به سرزمینهای جنوبی _ بخش دوم
اولینبارم بود که به بوشهر میرفتم. شهر بسیار دوستداشتنیای بود و از ته دل مرا دوستدار و هوادار خود کرد. هوادار مردمش، خونگرمی و مهربانی بیمانند مردمش، دریایش، آرامش و بیکرانی شگفت دریایش، عمارتهای تاریخیاش، موسیقیاش، نوحهخوانیاش و... به نظرم بوشهر برای زندگی شهر خیلی خوبیست... به حکم همین دوستی تازهای که بین من و بوشهر عزیز شکلگرفته دلم میخواهد چندکلام هم درد دلی انتقادی با او داشته باشم. البته آنچه میگویم حاصل یک گشت و گذار کوتاه سهروزه، آنهم از منظر چشمهای حواسپرت من است؛ چهبسا اگر بوشهر -یا یک بوشهری آگاه- لب به سخن باز کند با اطلاعات کاملترش، نظر مرا تصحیح کند و تغییر دهد. اما آنچه اکنون میفهمم و میخواهم بگویم:
به نظر من بوشهر، مردمش، مسئولانش و اقتصادش بسیاربسیار نگاه به دریا دارند. حق هم همین است. دریا در جیب خودش لنجها، بارها و بازرگانیهای فراوانی دارد. هم کشتی دارد، هم ماهی؛ البته که برکت دارد دریای خدا. اما بهنظرم این وابستگی کمی زیاد است. شبیه وابستگی کلی اقتصاد کشورمان به نفت. این وابستگی شدید؛ چند آفت بارز دارد که در طول زمان نه به نفع ایران و آیندگان است نه به نفع بوشهر و جوانانش.
1. نبودن میل به تولید: من در بوشهر تولیدی خاصی ندیدم. توجه بفرمایید، اولا منظورم تولیدی کوچک است نه مثلا کشتیسازی؛ ثانیا خرما و ماهی، تولیدات بوشهر نیستند؛ تولیدات خدا هستند! هرجا دریا و نخل باشد خرما و ماهی هم هست و این طبیعی است. اما در استان و شهری با اینهمه قابلیت؛ اقتصاد مبتنی بر تولید به آسانی و آسانتر از خیلی از شهرهای دیگر امکان تحقق دارد. اینجا اگر هم تولیدیای باشد عموما یا بسته به طبیعت آنجاست یا مرتبط با همان موضوع دریا و تجارت دریایی است.
2. واردات بیرویه: کالاهای خارجی بنجل، مثل زباله از دبی به بوشهر میریزد. این مورد با مورد بالا هماهنگ است. واردات بیرویه نمیگذارد تولید و صادرات قدرت بگیرد؛ نبود تولید هم به رشد واردات بیرویه میانجامد. در یک اسباببازیفروشی بنجلفروش کنار آنهمه آشغال خارجی یک ذوالفقار پلاستیکی دیدم. یک شبیهسازیشدهی شمشیر ذوالفقار مولا علی (علیه السلام)، با درج عبارت «لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار»، به فروشنده گفتم دمت گرم که یک کالای وطنی هم داری، گفت: برادرجان جنس اصل چین است؛ ایرانی کجا بود؟! .. یعنی ما اینقدر خاکبرسریم که ذوالفقارپلاستیکیمان هم باید از چین بیاید؟!
3. عدم توجه به دیگر قابلیتهای موجود استان: وقتی همهی نگاهها به دریاست، طبیعتا نه تنها صنعت و تولیدی جدیدی شکل نمیگیرد؛ بلکه صنایع و تولیدیهای موجود سنتی هم روزبهروز تضعیف میشوند. مثل صنعت گردشگری. ما عمارتهای زیبای تاریخی بوشهر را واقعا خودمان با جستجوی میدانی پیدا کردیم. هیچکس اطلاعات دقیقی نداشت. این جواهر، این گوهرها حتی در چشم خود اهالی هم غریب بود انگار. از خود مردم که میپرسیدیم مدام میگفتند تنها دیدنی بوشهر ساحل و دریا و قایق است. به هر دشواریی که بود خود را رساندیم به بافت سنتی بوشهر و رفتیم سراغ آن عمارتهای قدیمی. بسیاریشان تعطیل بودند. خیلیهایشان حتی تابلو هم نداشتند. نه تابلو زمانبندی، نه تابلوی تاریخچه و نه حتی تابلوی نام! خودمان میفهمیدیم چی به چیست گاهی هم نمیفهمیدیم. مثلا به اهالی میگفتیم اینجا یک بنای تاریخی است درست است؟ میگفتند بله / _ میگفتیم خب اسمش؟ تاریخچهاش؟ ساعت بازدیدش؟ / _ نمیدانیم، تعطیل است. عکس مطلب قبلی رو به روی یکی از همان قلعهها و عمارتهای گمنام گرفته شده. «کلیسای گئورگ مقدس» تعطیل و رها شده بود. «عمارت کوتی» با آنهمه تاریخ و عظمت تعطیل و رهاشده بود و البته تابلویی جلویش بود ولی زنگخورده و بیفرجام:
«عمارت کوتی و کنسولگری انگلیسیها در بوشهر»
«عمارت گلشن» به یکی از نهادهای انتظامی واگذار شده بود. اول نه میگذاشتند برویم داخل، نه میگذاشتند عکس بگیریم. وسط چانهزدن با دستاندرکاران بودم که یکی از مسئولان ظاهرا ارشدشان که انسان فهمیدهای هم بود رسید، بهش گفتم اینهمه مسیر را از تهران کوبیدهایم آمدهایم اینجا را ببینیم و عکس بگیریم. گفت باشد فقط از فلان و بهمان و چه و چهها عکس نگیر چون اینجا یک مکان حفاظتشده است. گفتم چشم. لکن سوال این است که چرا یک بنای تاریخی زیبا و ارزشمند باید بشود اداره آنهم یک اداره انتظامی؟!
«عمارت کازرونی» (که در تصویر ابتدای مطلب نمایی از آن وجود دارد) را خود میراث فرهنگی آنجا برداشته بود. نمیدانم والا که این کار هم درست است یا نه. به نظرم همهی این ساختمانها میتوانند موزه و مجموعههای فرهنگی باشند. ولی عموما یا رهاشده، مخروبه و محکوم به اشد تخریباند یا واگذارشده به یک نهاد اداری. موزهشان هم تعطیل بود که این یک مورد ایرادی نداشت چون لااقل معلوم بود در حال تعمیر است. اما بیشتر تعطیلیها نشانی از تعمیر نداشتند.
من فکر میکنم بوشهر اگر در دومورد نخست میتواند از تجربه شهرهایی مثل تبریز استفاده کند درمورد سوم هم میتواند از تجربه شهرهایی مثل اصفهان بهره ببرد. صنعت گردشگری در بوشهر، با آنهمه عمارت زیبا؛ به ویژه اینکه همه در یک محدوده قرار دارند و میتوانند یک شهرک تاریخی باشند؛ استعداد فراوانی دارد ولی فکر میکنم تا حد زیادی به حال خودش رها شده.
آنچه در بخش سوم طرح کردم فقط محدود به موضوع گردشگری و اماکن تاریخی نیست. این مثال بارزش بود. ما تا روز آخر که فرصت شد تا از دوست شاعر و فرهیخته جناب آقای انصارینژاد بپرسیم، از هرکه میپرسیدیم اطلاعی از صنایع دستی بوشهر نداشت. فکر کردیم لابد اصلا چنین بازاری اینجا نیست. همه فقط به ما نشانی پاساژهای وارداتی و تهلنجیِ بنجلفروش را میدادند. چیزهایی که به عینه در تهران فراوان است. من مطمئنم ظرفیت صنایعدستی بوشهر و همچنین دیگر تولیدات سنتی و طبیعی، مثل خرما و توابعش و یا مثلا «عبای شتر» نیز خیلی بیشتر از چیزی است که اکنون در بوشهر دیده میشود و اگر حواسها اندکی از دریا به خشکی متمرکز شود برکات فراوانی را به همراه میآورد.
4. قاچاق: قاچاق، برادرِ تنیِ واردات بی رویه است و اکنون در بوشهر یک حقیقت است و هرروز دارد بزرگتر و تلختر میشود. وقتی همه نگاهها به دریا باشد و وقتی طبیعتا محدودیتهایی در تجارت سالم دریایی باشد، ملوان فقط ملوان است و از طرفی با حقالزحمهی کمی که میگیرد از بازرگان و صاحب لنج؛ نمیتواند ایامی از سال را بیکار باشد. از طرفی بازار کارگاههای تولیدمحور هم که خیلی وضع مناسبی ندارد. این خود بستر مهمی برای رشد و گسترش قاچاق است.
آنچه برشمردم فقط بخشی از آفات اقتصادیِ وابستگی بیش از حد و نامعقول به دریا و آوردههایش بود، آفات فرهنگیاش بیشتر از این حرفهاست. رجحان کالا و کارگر خارجی به کالا و کارگر ایرانی؛ علت و معلولِ رجحان فرهنگ بیگانه بر فرهنگ وطنی نیز هست. دراین باب سخن بسیار است که فقط یکیش این است که توجه کنیم اگر روزی رئیسعلی دلواری، دلیرمرد تنگستانی و افتخار بوشهر، با نثار خون خود و یارانش انگلیسیها و غربیهای متجاوز را از ایران بیرون راند؛ اکنون کالاهای بیگانه سراسر بوشهر را گرفته و فرهنگ و سبک زندگی انگلیسی تجاوزات بیشماری را علیه دیار آن بزرگمرد انجام داده. تا جایی که وقتی خواستم به زیارت خانهی رئیسعلی دلواری قهرمان مبارزه با انگلیسیها بروم؛ سرکوچه به جای نقاشی یا تابلوی بزرگ او، دیواری کامل به تبلیغ کلاس آموزش آسان زبان انگلیسی اختصاص یافته است. زهی غیرت ما! کجایید تنگسیرا!
به نظرم میشود با تبرکجستن به نام و مرام رئیسعلی دلواری؛ فراخوانی، جایزهای، جشنوارهای، پویشی چیزی در حمایت از تولید ملی و زبان فارسی و جهان ایرانی در برابر تجاوزات خارجی را بنیان نهاد.
خوشا به حالش که به مولایش پیوست.
یاعلیمدد