ایستاده در غبار، هنوز
پنجشنبه, ۲۷ خرداد ق.ظ
یک
از دانشگاه برگشته بودم خانه. در حال و هوای خودم بودم. دوران بیاعتنایی محضم به تلویزیون. آن شب هم تلویزیون کوچک آشپزخانه روشن بود. موضوع، صحنهها و همچنین صدا و روایت، طوری بود که نمیشد ننشینم مقابل تلویزیون. گرفت مرا. حیرت کردم. گفتم آخه چطور اینهمه تصویر خوب از آن دوران مانده. موبایلم زنگ خورد، بلند شدم، رفتم بیرون.
چند روز بعد این اتفاق تکرار شد. باز زمینگیر شدم در آشپزخانۀ مادری. اینبار به خودم دلداری دادم: «لابد چون خبرنگار بوده از اول، اینهمه فیلم ازش هست، لابد برادرش میگرفته» وسطش خواهرم رسید و نشست پای تلویزیون. گفتم "خیلی جالب است، اینهمه تصویر تا حالا کجا بوده؟" خواهرم گفت "یعنی چی؟" گفتم "چطور اینهمه فیلم از شهید حسن باقری مانده و تازه الآن رونمایی شده؟" خواهرم گفت: "داری جدی میپرسی یا شوخی میکنی؟!"
فکر میکنم آخرین روزهای پاییز بود. حدودا چهارسال پیش. فهمیدم یک اتفاق بزرگ در حوزۀ سینما و تلویزیون افتاده است. پرسش قدیمی، شکل تازهای به خود گرفت : «نسبت سینما و حقیقت؟»
بعدها با دقت بیشتری دیدم. چقدر آهنگسازی کار و بازآفرینی تصنیف قدیمی «از خون جوانان وطن» عارف قزوینی عالی بود. حبیب خزائی فر، آهنگساز اثر هم مانند کارگردان اثر -محمدحسین مهدویان- جوان بود و مانند او سراغ بازآفرینی خاطرات دیرین ملی رفته بود، ولی نه با رویکرد کلیشهبازی، بلکه با رویکرد هنری و اقتباسی ... در کل، هیچجای اثر نبود که فکرنشده و دور همی باشد، از موسیقی و تیتراژ زیبا و نام زیبا گرفته تا اصل فیلم و ساختار رواییاش و تلفیق درام و مستندش. (البته هنوز هم میگویم کاش اسم تکراری نبود. مستند مهم دیگری با همین اسم در همان سالها توسط «مهرداد اسکویی» {با موضوع کودکان بزهکار کانون اصلاح و تربیت} ساخته شده بود، آن کار هم زیبا بود و البته نه به زیبایی کار آقای مهدویان، ولی بالاخره در اسم فضل تقدم با اوست). باری این علو و فخامت کار جناب مهدویان در تمام اجزاء اثر نشان از توفیق و موفقیتی بینظیر و سر و صدایی بلند در سالهای عادی و آرام سینما و تلویزیون ما بود.
دو
خیلی دلم میخواست در جشنواره فجر ایستاده در غبار را ببینم با همسرم. نشد. ولی بادیگارد را دیدیم. دوستم هردو را دیده بود. مدام از «ایستاده در غبار» تعریف میکرد و به «بادیگارد» تیکه میانداخت. من هم مقاومت میکردم و میگفتم بادیگارد کار خوبی است و تو هم افتادهای در مدِ تازۀ انکار حاتمیکیا. وقتی ایستاده در غبار را دیدم، بیاینکه قرار باشد این دو واقعا تقابلی با هم داشته باشند، بادیگارد بخش زیادی از شوکت و حشمت خود را در پیش چشمم از دست داد. محو نشد، ولی کمرنگتر شد. ارزشهای ساختاری و هنری به جای خود، در این موضوع قصد مقایسه ندارم، اگر کاملاً بخواهیم محتوایی بنگریم و مقایسه کنیم، کدام یک از این دو فیلم به جهان شهید نزدیکتر است؟ در کدامیک جهان شخصی و تفسیر شخصی کارگردان کمرنگتر است؟ حتی اگر به کار قبلی دو کارگردان نگاه کنیم (که بی شک هر دو کارهای خوبی هستند) «چ» بسیار بوی حاتمیکیا دارد، اما در آخرین روزهای زمستان، رنگ غالب، رنگ شهید حسن باقری افشردی است. من هرگز به مد انکار حاتمیکیای سالهای جدید (که هم از سوی روشنفکران و هم از سوی فراستیپرستان تغذیه میشود) نخواهم پیوست، ولی این حقیقت است که حاتمیکیا امروز کمی از تصویرکردن حقیقتِ بیسانسور چمران میترسد، باید او را ظریفانه تصویر کند، باید حماسه و عرفان چمران را قدری تنزل بدهد، به احترام ذائقۀ امروز شبکههای مجازی که خود دوستشان ندارد، باید چمران چریک و چمران عارف را گاهی در قاب چمران دیپلمات هم به تصویر بکشد؛ اما در ایستاده در غبار، صدای شهید و سیمایش، با وضوح به گوش و چشم ما میرسد.
و حقیقت خود، سلاح حقیقت است.
و حقیقت خود حافظ حقیقت است.
از حقیقت نباید ترسید، باید به او اعتماد کرد. تسلیم دربرابر حقیقت و اعتماد به او، مهمترین آموزۀ امام خمینی برای جهان مدرن بود.
چنین است که ایستاده در غبار، فصلی واضح در نسبت سینما و حقیقت، و هنر مبتنی بر فرهنگ امام است.
پ ن: حاتمیکیا اگر فقط «بوی پیراهن یوسف» را هم ساخته بود تا همیشه شاخص و متمایز و عزیز بود. آنچه نوشتم، نفی گذشته نبود، اثبات آینده بود. انشاالله.
سه
البته که به نظرم این شاهکار دوستداشتنی چند ضعف مهم داشت. مهمترینش پایانبندی فیلم بود. کاش پس از سکانس پایانی، در نمایی به لحن حماسی پیشین بازمیگشت. ولو فلاشبکی به تصاویر قبلی و وقایع میانی داستان. «ایستاده در غبار» در بخشهای پایانی فیلم مینشیند. کاش ایستاده میماند.
مشکل دیگر این است که کاش از اول سراغ موضوع سانسور شده نمیرفتند؛ یا کاش حالا که رفتند سانسور نمیکردند.
چهار
اهمیت ویژۀ دیگر ایستاده در غبار این است: در بحبوحۀ جنگ ایران و عراق، اسرائیل فکر میکرد با ربودن متوسلیان یکی از سرداران و باورمندان مهم خمینی را از ایران و جهان خمینی حذف کرده است. یکی از رادیکالترینها و خطرناکترینها که بعید است با این شدت و حدت آن هم در روزهای پس از جنگ تکرار شوند را در غبار فراموشی دفن کرده است. اما امروز میبیند او با وضوح تمام و حتی در پسند روشنفکران و هنرمندان ایرانی تمام قد ایستاده است.
پنج
حسن روح الامین با نقاشیهای عاشوراییاش به نظرم پیوند تازه و محکمی بین مخاطب عمومی، مخاطب خاص، و هنری ذاتا مخاطب خاصپذیر (نقاشی) ایجاد کرد. این کار فقط از عهده نوابغ بر میآید. حالا من مخاطب عام و بیگانه با عالم نقاشی هم که همواره خندهام میگرفت وقتی در فیلمها و خبرها میدیدم یک نفر مبلغ بسیار کلانی را در ازای خرید یک تابلوی نقاشی میپردازد (در حالیکه شاید اصلا آن نقاشی به نظر من زشت و بیمعنا باشد و اینکه خب کپیاش به همان زیباییست!) میتوانم تصور کنم اگر چنان مبلغ قابل توجهی را روزی پیدا کنم، از چنان خریدی هم احساس حماقت نکنم، اگر پای چنین تابلویی در میان باشد. شاهکاری در ساختار و معنا. هرچند به همان معنا قسم، باورم نمیشود حسن روح الامین هم -با همه هنرمندیش- روزی قیمتهای ترسآور روی آثارش -با همه ارزشمندیشان- بگذارد.
علیایحال، -همانطور که احتمالا میدانید- روحالامین هم به تازگی نقاشی خاص و خلاقانهای از چهرۀ شهید متوسلیان کشیده است. شاید به احترام ایستاده در غبار و شاید با شنیدن خبر احتمال زنده بودنش ... او این بیت زیبای اخوان را همراه با نقاشی جدید خود در اینستاگرامش نوشته است:
ای شیر پیر بسته به زنجیر
کز بندت هیچ عار نیاید
کز بندت هیچ عار نیاید
خلاصه خوشحالم که با مهدویان و خزائیفر و روحالامین و... ، هنر متعهد به حقیقت و هنر انقلاب، به جز شعر، در عوالم دیگر هم نمایندگان قدری دارد و سرزمین فردوسی و ناصرخسرو هنوز از جوانمردان تهی نشده است.
شش
نمیدانم چیزی از صورتش را باقی گذاشتهاند یا نه، ولی صدایش هنوز واضح است.
ان شاالله که رمق یا علی و برخاستن باشد