در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
http://bayanbox.ir/view/1861714681707498138/Zakaria-Akhlaghi.jpg


بگذار با ترنّم مستانه بگذرد
این چند کوچه تا جبروتی که پیش روست

امروز در تهران می‎خواهند بزرگداشتی برای شاعر بزرگ یزدی «زکریا اخلاقی» بگیرند. من هم به نوبۀ خودم و با همین قلم نارسای خودم می‎خواهم او را بزرگ بدارم. یادداشتی مفصل دیشب برایش نوشتم و منتشر شد در سایت شهرستان ادب: «مانیفست شعر عرفانی امروز».

نخستین‎بار در کتاب درسی دوران راهنمایی یا دبیرستان بود که با نام و شعری از زکریا اخلاقی آشنا شدم. پانزده سالی از آن روز گذشته و بلکه بیشتر... آن شعر خیلی زیبا بود. خیلی پسندیدمش:

گل، دفتر اسرار خداوند گشوده است
صحرا ورق تازه‎ای از پند گشوده است

آیینۀ عریانیِ زیبای معانی است
این حجلۀ سبزی که خداوند گشوده است

شور سحر حشر، اگر باورتان نیست
گل مصحف صدبرگ به سوگند گشوده است!

...

به‎به به این شعر. توحیدیه‎ای بهاری یا بهاریه‎ای توحیدی. در انتهای کتاب درسی نام شاعر و کتابش («تبسّم‎های شرقی») بود و شاید نشرش. دورش را خط کشیدم. دور چند اسم و کتاب دیگر را هم همان سال در انتهای کتاب خط کشیده بودم. گمان می‎کنم «سه‎دیدار» نادر ابراهیمی هم جزو همان دوست‎داشتنی‎هایم بود. البته از نادر ابراهیمی آثار خیلی خیلی بهتری را بعدها خواندم و سه‎دیدار جزو بهترین‎هایش نبود، ولی بخشی که برای کتاب درسی انتخاب کرده بودند عالی بود. هم جذاب و هنرمندانه هم جذاب از نظر محتوایی. بخشی که روایتگر اولین مواجهۀ امام خمینی با شهید مدرس بود و با رویکردی انتقادی امام خمینی در جوانی نسبت به آن پیر سالخوردۀ مذهب و سیاست همراه بود:

«- شما، حرفی داری فرزندم؟

- از کجا دانستید که حرفی دارم حاج آقا؟

- از نگاهتان. در نگاهتان اعتراضی هست.

- می‌گویم: شما به تنومندی رضاخان اعتراض دارید یا به بیگانه پرستی‌اش؟

-منظورت چیست فرزندم؟

- زمانی که ضمن بحث، می‌فرمایید «این غول بی‌شاخ و دم» انسان یاد لاغری بیش از اندازه‌ شما در برابر غول‌‎اندامی رضاخان می‌افتد و این طور تصور می‌کند که مشکل شما با رضاخان، مشکل شکل و شمایل و تنومندی اوست- نه اینکه او را آورده‌اند- بی هیچ پیشینه در علم سیاست و دین، و جاهل است و مستبد و به دلیل همین جهل هم او را نگه داشته‌اند نه هیکل.

مدرس، سکوت کرد.

طلاب جوان، به حاج آقا روح‌‌الله، بد نگاه کردند...»

این سطرش را هیچ‎وقت فراموش نمی‎کنم: «رفت تا باز برف‎های نکوبیده را بکوبد». همین‎ها در ذهنم بود وقتی با دوست داستان‎نویسم آقای مجید اسطیری به "آن مصاحبه با همسر نادر ابراهیمی" رفتیم یا بعدها "آن یادداشت دربارۀ همین سه دیدار" را نوشتم.

انتخاب‎های خوب در کتاب درسی و البته معلم‎های خوب واقعا سرنوشت‎سازند. مثلا گنجشک و جبرئیل سید حسن حسینی را هم من ابتدا در کتاب درسی خواندم، اما اگر نبود شور و اشتیاق معلم جوانی که فقط چند روز -به عنوان جانشین معلم سن‎وسال‎دار و کم‎حوصلۀ اصلی که به سفر رفته بود- آمد سر کلاسمان؛ موضوع را درک نمی‎کردم. آن معلم جوان که الآن حتی اسمش را هم نمی‎دانم "راز رشید" را با حرارت و علاقه خواند و تاحدی هم معنایش را باز کرد. چه اینکه آن شعر برای نوجوان واقعا ابهام دارد. این شد که اسم سید حسن حسینی و کتابش نیز در انتهای کتاب درسی‎ام خط کشیده شد و بعدها به رفاقت‎های زیاد با شعرهایش، مطالعه همۀ کتاب‎هایش، سال‎ها رفتن به سر مزارش، گذاشتن قاب عکسش در گوشۀ وبلاگم و نوشتن یادداشت‎های گوناگون درموردش انجامید. اما درمورد زکریا اخلاقی و نادر ابراهیمی نه شور معلم که شور متن به تنهایی مرا شوراند. جالب اینکه تا سال‎های سال برای یافتن «سه‎دیدار» و «تبسم‎های شرقی» به نمایشگاه کتاب، دو کتاب‎فروشی سر خیابانمان و هرچه کتاب‎فروشی که پیدا می‎کردم می‎رفتم و هیچکدام تجدید چاپ نمی‎شدند. این است وضعیت ادبیات انقلاب، دو کتاب خوب این ادبیات که حتی در کتاب‎های درسی هم ذکرشان رفته است تا سال‎های سال از نعمت انتشار و در دسترس جوانان و نوجوانان ایرانی بودن محروم بودند.

خیلی دنبال تبسم‎های شرقی گشتم. مخصوصا از وقتی به اینترنت وصل شدم و چند غزل دیگر هم از زکریا اخلاقی خواندم و دانستم آن انتخاب و آن اتفاق، اتفاقی و استثنایی نبوده است. در پوشۀ شعر رایانه‎ام هرچه شعر از ایشان پیدا می‎کردم را در یک فایل متنی ذخیره می‎کردم. حالا یادم نیست از چه سایت‎هایی. شاید فیروزه و لوح و سوره مهر و انجمن شاعران ایران و البته وبلاگ‎ها. تا اینکه در سال‎ها آغازین دانشگاه، دوست داستان‎نویس دیگرم آقای حمید حاجی‎میرزایی مسبب خیر شد تا من با او به جستجوی «تبسم‎های شرقی» به یزد (دیار مادری دوستم) سفر کنم. خیلی گشتیم. هرچه کتاب‎فروشی دیدیم سر زدیم. حتی در موطن و مولد شاعر هم خبری از کتابش نبود، که هیچ، اکثراً اصلا او را نمی‎شناختند. خیلی بد است این. به جز فروتنی هنرمند، کاهلی مسئولان فرهنگی را می‎رساند که مردم شهری از بهترین‎های خود بی‎خبر باشند. خیلی تلخ است فلان دوست اهوازی یا شیرازی من بیاید بهم بگوید حسن، تا به حال به آن امام‎زادۀ باصفا در تهران یا آن مکان تاریخی تهرانی رفته‎ای؟ و من حتی اسمش را نشنیده باشم. زهی غیرت!

در کتاب‎فروشی‎های یزد که خبری نبود. نشانی حوزه هنری یزد را با دوستم پیدا کردیم و رفتیم آنجا. حتی توقع داشتم که اتفاقی با خود شاعر رودررو شوم! گفتم دیگه اینجا حوزه هنری است و مرکز هنر انقلاب، او هم که زکریا اخلاقی و چهرۀ شاخص شعر انقلاب، اینجا هم یزد او هم یزدی، پس حتما می‎بینمش و کتابش را هم می‎خرم... روز آخر سفر بود. نه زکریا اخلاقی‎ای دیدیم آنجا و نه کتابش را و نه حتی شناختنش را. به جوانان برومند هنرمند آن مکان که می‎گفتم؛ با تعجب و تردید نگاهم می‎کردند، بعد اسم خودشان و دوستانش را به عنوان شاعر و هنرمند یزدی تعارف می‎کردند که حالا اگر جدی‎جدی از تهران کوبیدی آمدی اینجا هنرمند یزدی ببینی و اینقدر اشتیاق داری ما هم هستیم! ... سرانجام به اتاق روابط عمومی رفتم. که خبری نشانی چیزی بگیرم. او هم محکم گفت: "نه اصلا چنین فردی در یزد نداریم. یا شاید هم هست ولی شاعر مهم و مطرحی نیست." خدا شاهد است راست می‎گویم، هرچند نقل به مضمون. نومید وقتی خواستم در اتاق روابط عمومی را ببندم، نظرم به تابلوخطی که روی در آویخته شده بود جلب شد. دیدم چه شعر آشنایی:

به تماشای طلوع تو، جهان چشم به راه
به امید قدمت، کون و مکان چشم به راه

به تماشای تو ای نور دل هستی، هست
آسمان کاهکشان، کاهکشان چشم به راه ...

گفتم آقا پس جدی‎جدی چنین شاعری در یزد ندارید؟! گفت نه! گفتم پس این چیه روی در اتاق شماست؟! این تابلو خطی از همان شاعر شهر شماست ... همان موقع با همان گوشیِ نامناسبم از روی تابلوخط عکس هم گرفتم و بعدها در وبلاگم منتشرش کردم که کاری کرده باشم: "آن تابلوخط"... خلاصه طرف کوتاه آمد و گفت فکر کنم باید بشناسیمش! گشت در دفتر تلفن قطورش و شماره همراه زکریا اخلاقی را پیدا کرد و اضافه کرد: او ساکن میبد است! ... دیگر فرصت میبد رفتن نداشتیم. من هم بیشتر دنبال کتاب بودم نه گفتگو با شاعر؛ چندباری وسوسه شدم تماس بگیرم با جناب اخلاقی ولی گفتم آخر چه بگویم؟ مزاحم می‎شوم الکی حرفی هم برای گفتن ندارم؛ وقتی هنوز یک کتابش را هم نخوانده‎ام! (حاا بنده‎خدا کلا یک کتاب بیشتر هم ندارد :). خلاصه برگشتیم تهران. فکر کنم سال 1387 بود. یعنی هشت سال پیش. گذشت و گذشت تا موسسۀ شهرستان ادب تأسیس شد و از ما هم دعوت شد. آنجا اگر اشتباه نکنم جلسات نقد یک‎شنبه داشتیم یک دورانی که خوب بود و حیف شد ادامه پیدا نکرد. از اولین جلسات شهرستان ادب در تهران بود. هر دفعه سراغ یک شاعر مهم انقلاب می‎رفتیم. من خیلی کیف می‎کردم واقعا که مطالعات و علایق و جهان شخصی‎ام خیلی هم شخصی نیست و دیگرانی هم هستند که بخواهند درمورد قیصر امین‎پور و سیدحسن حسینی و زکریا اخلاقی و سلمان هراتی و ... بخوانند و بدانند. تا هفته‎ای که قرعه به نام زکریا اخلاقی افتاد. من گفتم ولی کتابش هرگز گیر نمی‎آید؛ گفتند "خب ما چندتا داریم هرکه ندارد بیاید بگیرد!" نمی‎دانید چه شوقی در من برانگیخته شد شنیدن این خبر و دیدن نسخه‎های فرسوده‎ای از «تبسم‎های شرقی» با همان طرح جلد زشت به دردنخورشان در دستان شاعر گرامی علی‎محمد مودب. گفتم من زودی‎میخوانم تا فردا ازش کپی می‎گیرم برمی‎گردانم به شما. آقای مودب گفت نه بابا این چندتا را برای شماها گرفتیم، فقط به شرطی که بخوانید، بردار ببر برای خودت ... نمی‎گویم تا صبح، تا برسم به متروی طالقانی چندبار کتاب را تمام کردم و از نو شروع کردم. حتی شعرهای کم‎ارزش‎ترش را هم آن شب دوست داشتم‎.

آقایان، خانم‎ها، دوستان، کار فرهنگی اگر درست انجام شود کار ارزشمندی است. آخرت‎آبادکن است. جهان‎آفرین است. یک انتخاب خوب شعر، یک معرفی و شناسایی هنرمندانۀ اثر هنری خوب، یک رساندن کتاب خوب به دست مخاطب، واقعا ثواب دارد و تاثیرگذار است...

سال 1390 دوستی ما را دعوت کرد به مشهد برای یک همایش ادبی. گفت زکریا اخلاقی هم دعوت است، لذا تبسم‎های شرقی را در کوله‎ام گذاشتم و عازم زیارت امام رضا شدم. استادم جناب امیری اسفندقه هم بودند و مجری مراسم بودند. بعد از مراسم اول رفتم خدمت آقای اسفندقه و به ایشان حس احترام و نظرم دربارۀ غزل‎های اخلاقی را گفتم. گفتم او سهراب سپهری غزل‎سراست ... جالب اینکه همان موقع آقای امیری بیتی را که برای زکریا اخلاقی گفته بود برایم خواند با این مضمون که سهراب سپهری را می‎بینم در حالی که دستاری به سر دارد!* خیلی خوشم آمد از این نزدیکی نگاه. دوست شاعرم جناب سید حسن مبارز هم آن شب و در نخستین دیدارم آنجا همراهم بود. کتاب را سریع بردیم پیششان، در یک سطر حس و نظرم را نسبت به شعرهایشان گفتم و خواستم امضا کنند. یکبار هم با سید حسن به گمانم فردایش رفتیم به محل اقامت ایشان و به سختی از آن مرد کتوم و آرام و کم‎حرف چند حرفی بیرون کشیدیم. فقط با موضوع شعر. به ویژه سهراب، فروغ و حافظ...

دیدار با یک شاعر حقیقی واقعا جذاب است، امضاگرفتن برای کتاب از یک شاعر جاافتاده و قابل ستایش هم کار تفننی جالبی است، اما من برای این‎ها رخت سفر نپوشیدم و پس از مراسم به سمت شاعر نرفتم تا خلوتش را مشوش کنم. می‎خواستم ببینم ذهنیت چقدر با عینیت هماهنگ است. می‎خواستم ببینم «ما را خوش است سیر سکوتی که پیش روست | گشت‎وگذار در ملکوتی که پیش روست» واقعی است برای شاعر، یا فقط ادعا و عرفان‎بازی است. هم شعر، هم عرفان، ادعاهای بزرگی با خود دارند و من می‎دانستم اولین نشان عرفان فروتنی‎ست، چه در برابر هستی چه در برابر هستان ... و شگفتا که بیشترینۀ مدعیان این دو، اول نشانشان غرور و توهم است. می‎خواستم ببینم آن عرفان توهم شاعر است یا تمنای شاعر. می‎خواستم ببینم آیا اصلا همین «شاعر»، با همان مختصات آرمانی که در نوجوانی خود تصور و تخیل می‎کنیم در عالم امکان وجود دارد، یا باز در پس چند شعر نسبتا زیبا و جهل و ناواردی نوجوانانۀ ما هنگام مواجهه با یک اثر هنری؛ -مثل خیلی از وقت‎ها- یک آدم متظاهر و پوچ و توخالی و بازیگر، عنوان شاعر را بر دوش می‎کشد.
خوشحالم که در زندگی‎ام -ولو بسیار محدود- چندبار یک شاعر را دیده‎ام و باور کردم شعر و شاعر تنها وجودی ذهنی نیستند.


*به نظرم گل مراسم بزرگداشت جناب اخلاقی، جدا از صحبت‎های خوب خودشان، صحبت کوتاه جناب امیری اسفندقه بود. ایشان در پایان مراسم رسیدند و گویا قرار نبوده سخنرانی کنند. به اصرار آقای قزوه و دیگران قرار شد پنج دقیقه صحبت کنند و آنقدر خوب و دقیق و مرتبط با موضوع (شعر زکریا اخلاقی) صحبت کردند همه به وجد آمدند. تا جایی که وقتی قرار شد روحانیان حاضر در مجلس با جنابا خلاقی عکس یادگاری بگیرند، حجت‎الاسلام دعایی -از میان آن‎همه مدعو- اصرار داشت جناب اسفندقه هم به جمع روحانیان بیاید! ... القصه آقای امیری آن بیت را در این مراسم هم خواند، فکر کنم! چنین بود:

این کیست که اینقدر شبیه خُمِ باده است؟
سهراب سپهری است که عمامه نهاده است!


نظرات  (۵)

  • آبجی خانوم
  • خیلی خوب بود
    عالی بود
    خوش بحالتون که اینقدر با معرفت دنبال شناخت آدم های با معرفت هستید
    امثال من که خودمون رو از این معرفت ها بدجور محروم کردیم
    هو

    سپهری غزل سرا خیلی مناسب و دقیق بود.
    کاش حرف های بیرون کشیده تان را هم می نوشتید.
    سلام
    یک بار خواندمش و یک بار دیگر هم بعدآ میخوانم.
  • حسین سامانی
  • هر دو یادداشت عالی و تازه.
    خدا قوت.
    سلام برادر

    خیلی خوب و روان بود متن، اگر اشتباهات مکرر تایپی می گذاشت.
    و یک نکته: قسمت منقول از سه دیدار، مواجهه امام است با کاشانی یا مدرس؟ گمانم اشتباه نوشته ای توضیحش را.

    یک چیزی هم من اضافه کنم، دیدار سال 93 بود، خب خود من به عنوان یک علاقمند چندان زکریا اخلاقی را نمی شناختم/شناسم؛ آخر دیدار بود. شاعر روحانی -که انصافا اخلاقی کجا و او کجا... آه- آخرین شاعری بود که شعر خواند؛ قزوه هم اعلام کرد شعرخوانی تمام شد. اما آقا با نکته بینی همیشگی بعد از شعرخوانی شاعر جوان روحانی، گفتند آقای اخلاقی خیلی وقت است اینجا شعر نخوانده اند؛ و به توصیه آقا زکریا اخلاقی آن ملمع پرشور را خواند که:

    به کدام واژه بخوانمت؟ به کدام واژه‌ی نارسا؟

    به کدام جلوه بجویمت؟ متعالیا و مقدسا!


    این بود نظر من.


    ارسال نظر

    کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">