خون ریخته، خون ریخته، هر گوشهای خون ریخته
خورشید در خاک آمده، دریا به هامون ریخته
این: کودک دردانهام! آن: مادر فرزانهام!
هرسو ز اهل خانهام خون در شبیخون ریخته
تا صبح «بانگ نی رسد، آواز پی در پی رسد»
هرسو «غریبی»شروهای از نای محزون ریخته
این خاکِ عشاق است، هان! کز غیرتِ نامحرمان
گیسوی لیلا خفته در دستار مجنون ریخته
«ای پاسبان بیدار شو! خفته نشاید پاسبان»
بنگر مبادا راهزن در جامت افیون ریخته
«خون را نباید شست با خون» گفت این را مرد دون
زآن شب که خونی بی گنه تا مرز اکنون ریخته
زآن شب که خونی جاودان پاشید بر ظرف زمان
بسیار خونِ عاشقان بیقدر و قانون ریخته
آن پیرهن کز ترسِ خون از جنگ بازش داشتم
امروز در هر پارهاش خونِ دو جیحون ریخته
آن داغهای پیش از این، آن انتقام کهنهتر
اینک چو دریایی ز کین از خاک بیرون ریخته
کی این خماری بشکند بی سیلی جانانهای؟
از بس که در گوش جهان افیونِ افسون ریخته
قالیچهٔ کرمان من! تاج سر ایران من!
آوخ که بر هر شاخهات صد یاس گلگون ریخته
روزی به کین لطفعلی، روزی به تاوان وطن
خون تو را هربار این بیگانۀ دون ریخته
امروز هم خونخوارِ تو از کینهٔ سردار تو
خون تو را با خون طفل غزه مقرون ریخته
کرمان من! کرمان من! نور دل ایران من!
خون عزیزت گرچه از دندان صهیون ریخته
فردا که آید روز نو، باش و ببین در پای تو
تاج و سر ضحاک با گرز فریدون ریخته
حسن صنوبری
شب چهاردم دی، به احترام زائران شهید و مظلومِ مرقد مطهر و به خون آغشتۀ سردار سلیمانی