باز شدن در قفس
یادداشتی به بهانه کتاب باغ وحش، سروده خانم افسانه غیاثوند
انتشار اولیه در روزنامه صبح نو
یک
نگاهداری حیوانات، نه برای اموری سواری و باری، که برای امور بزمی و رزمی مربوط به گذشتههای دور و تمدنهای کهنی چون مصر، یونان و روم است. اما افتخار تأسیس نخستین باغ وحش به معنای امروزیاش که مجموعهای از حیوانات را محض تفریح انسانها فراهم آورند، به بند کشند و به تماشا بگذارند از آن پادشاهی انگلستان است. «باغ وحش لندن» یا «باغ وحش نائب السلطنه» نخستینبار در ۱۸۲۸ به بهانه امور علمی برپاشد، اما نهایتا در سال ۱۸۴۷ به معرض عموم درآمد و تبدیل به یک مرکز تجاری و تفریحی پردرآمد برای بریتانیا شد.
مانند خیلی از امور دیگر آشنایی ایرانیان با این پدیده مرهون سفرهای درمانی و سیاحتی پادشاهان بیمار قاجار بود. ناصرالدین شاه قاجار به تبع دیگر علایقش به غرب، دستور تاسیس نخستین باغ وحش ایران را با عنوان «مجمع الوحوش ناصری» در تهران صادر کرد و از آن پس یکی دیگر از صنایع مترقی و دستاوردهای نوین انگلیسی به سرزمین ما صادر شد. چنانچه فوتبال هم در پایان دوره قاجار از انگلستان به کشور ما آمد. باغ وحش هم مانند خیلی چیزهای دیگر بیتحقیق و تامل و تفقه و صرفا به خاطر پیروی از غرب در سرزمین ما رونق گرفت. هرچند ما در پیروی از این پدیدهی مترقیT تمام و کمال از الگوهای خود در غرب وحشی پیروی نکردیم. اروپاییها و آمریکاییها تقریبا همزمان با تاسیس باغ وحشهای حیوانی، اقدام به تاسیس «باغ وحش انسانی» کردند. جایی درست شبیه باغ وحش حیوانی، با این تفاوت که در آن به جای شیر و پلنگ و میمون و شامپانزه؛ انسان نمایش داده میشد. سیاهپوستها، سرخپوستها، زالها، قدکوتاهها، قدبلندها، گوژپشتها، بومیها، لک و پیسیها، مبتلایان به بیماریهای خاص و کلا چهرههای متفاوت، ساکنان این باغ وحشهای انسانی شدند تا برای ساعاتی انسان غربی را سرگرم کنند. «سارا بارتمن» در بریتانیا و «اوتا بنگا» در آمریکا، فقط دو مورد معروف از نابودی اخلاق انسانی در غرب است که به جز تضییع حقوق، به مرگ هر دو نفر در جوانی منجر میشود.
دو
کسی که امروز به باغ وحش میرود یا کسی که حیوانی را در بند میکند، اگر فکر نکند، اتفاقی برایش نمیافتد؛ اما اگر بیاندیشد با پرسشهایی درباب آزادی، عدالت و حقوق مواجه میشود. غرض از نگارش این یادداشت و بیان این سخنان این نیست که هرگونه نگاهداری حیوان و باغ وحش محکوم است، غرض طرح مسئله است و پرسش از اینکه آیا هیچ از منظر اخلاق و دین به این موضوع اندیشیدهایم؟
آنچه مسلم است این است که نیکی، ترحم و قائل شدن حقوق برای حیوانات در آیینهای کهن ایرانی و به ویژه در تعالیم اسلامی حضوری پررنگ دارد. چند روایت از پیامبر اسلام درباب حیوانات:
* چارپایان سالم را سوار شوید و آنها را سالم نگه دارید و آنها را کرسى خطابه و صحبتهاى خود در کوچه ها و بازارها نکنید؛ زیرا بسا مرکوبى که از سوارش بهتر و بیشتر از او به یاد خداوند تبارک و تعالى باشد.
* به صورت حیوانات نزنید؛ زیرا آنها حمد و تسبیح خدا مى گویند.
* پیامبر اسلام، وقتى ماده شترى را دید که زانویش بسته شده و بارش همچنان بر پشت اوست ـ فرمود : صاحب او کجاست ؟ به او بگویید خودش را براى شکایت این شتر در قیامت آماده کند .
* آیا درباره این بى زبانى که خداوند در اختیار تو گذاشته است، از خدا نمى ترسى؟! او از درد و رنجى که به وى مى رسانى نزد من شکایت کرد .
سه
سال گذشته در چنین روزهایی بود که مجموعهشعری با عنوان «باغ وحش» سروده یکی از شاعران نوگرای امروز یعنی خانم «افسانه غیاثوند» منتشر شد. به جز یک شعر که نیماییست، همه اشعار در قالب سپید و منثور هستند، قالبی که خیلی دوستش ندارم، اما اهمیت موضوع کتاب و نگاه نویسنده مجبورم میکند دربارهاش بنویسم.
شاید کمی دیر، اما بالاخره با این کتاب، شعر به طور جدی وارد موضوع حقوق حیوانات شد. شعر فارسی در بسیاری از ادوار خود همواره پاسدار شرافت و اخلاق و دین بوده است. موضوع قائل شدن حقوق برای حیوانات هم یکی از موضوعات و ارزشهای اخلاقی و دینی نزد ایرانیان و مسلمانان است. از همین رو به تبع روایات و احادیث اسلامی و فرمایش معصومان (علیهم السلام) این موضوع حتی در شعر کهن فارسی هم حضور دارد. چنانچه نمونه اعلا و مشهورش از فردوسی و سعدی را همه در خاطر دارند: «میازار موری که دانهکش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است». باری، پدیدهی «باغ وحش» پدیدهای مدرن و متفاوت با آزاردادنهای دوران کهن است. این پدیده و پدیدههای مشابهش به عنوان یک آسیب شناخته نمیشوند، بلکه به عنوان یک تفریح سالم و نشانهای از تمدن و مدنیت سرزمینها هستند. این است که باید شعر، ولو به عنوان یک پرسشگر و یک تذکر دهنده به طور جداگانه و خاص در این موضوع وارد شود. قطعا در چنین موضوعی فقه اسلامی هم باید وارد شود و بر اساس آیات و روایات مستند پژوهش کند. شاید هم این مهم انجام شده و من خبر ندارم.
برای من بدیهی است که در چارچوب قوانین خداوند، انسان میتواند برای ادامه زندگی از حیوانها بهره بگیرد. این چیزی است که خدا برای او قرار داده است. حتی اینکه تماشای حیوانات زیبا هم از نعمتهای خدا به انسان است. اما در اینکه این بهرهمندی تا چه حد است و آیا میتوان برای تفریح و تماشا حق آزادی و زندگی طبیعی را از حیوانات تضییع کرد باید اندیشید. آیا اجازه داریم برای سرگرمی حیوانی را از سرزمینش به قفسی که عمرش را میکاهد و طبیعتش را نابود میکند تبعید کنیم؟ آیا اجازه داریم برای زیبایی خانه یا لباس خود، کلاه از سر گوزن و پالتو از تن روباه برباییم؟
«باغ وحش» به همین مسائل اندیشیده است و به خصوص سراغ مفهوم بلند «آزادی» رفته است. مفهومی که ارتباط مستقیمی با ذات انسانیت دارد. مفهومی که بیش از تمام ارزشهای دیگر توسط انسانها، به ویژه انسانهای غربی و انسانهای مدعی تمدن تبلیغ میشود. و جالب اینکه این ارزش توسط خود این جماعت چه در مورد انسانش و چه در مورد حیوانش زیرپاگذاشته میشود. شاید در روزگاری که جان انسانها از حیوانها کمارزشتر شده؛ در روزگاری که زیادهخواهان و برتریجویان انسانهای بیگناه را در سراسر جهان به ویژه آسیا، آفریقا و خاورمیانه پستتر از حیوانها به قتل میرسانند، پرسش از حقوق حیوانها عجیب و کم ارزش به نظر بیاید. اما باید توجه داشت این توحّشهای هولناک و مانورهای عظیم تجاوز به حقوق دیگران، از توحّشها و تجاوزهای کوچک آغاز شده. همان انسان، تفکر، اندیشه و حرصی که نخستین باغ وحش حیوانی را بنا نهاد، نخستین باغ وحش انسانی را نیز بنا کرد.
باری به نظرم شاعر کتاب، از پس میلههای فلزی باغ وحش فقط به حقوق حیوانات نمینگرد و سعی کرده به کلیت مفهوم آزادی نیز بیاندیشد. آزادی چیزی است که تا وقتی در آن هستیم نمیبینیمش. کتاب باغ وحش به ما میآموزد میتوانیم با تماشای آزادی نداشتهی حیوانات در باغ وحش بیشتر آزادی را بفهمیم و بشناسیم و از آن دم بزنیم. چه اینکه حیوانات در آفرینش شبیهترین موجودات به انسانها هستند و آزادی فصل مشترکشان است.
حرکت فرهنگی درخشانی خواهد بود که در ایام پربازدید باغ وحشها در بهار و تابستان، خود متصدیان باغ وحش، و یا سازمان محیط زیست و یا شهرداری، این کتاب را به بازدیدکنندگان معرفی کنند یا هدیه بدهند.
چند شعر از این کتاب:
«کابوس»
پایان قصه بود
تمام حیوانات رفته بودند
تنها باغ وحش مانده بود
و حصاری که هرقدر میگریخت
هنوز
گورخری بود
«وصیتنامه یک نهنگ»
در نزدیکترین برکه غرقم کنید
یکی از همین روزها که خواهم مرد
نمیگویم سواحل سرشار از گوشماهیها و صدفها
نمیگویم آبهای آزاد جهان
در نزدیکترین برکه...
و شعری که مرا یاد همان موضوع باغ وحش انسانی میانداخت:
«اشتراک نژادی»
در جهان آدمها
از تبعیض خبری نیست
و به حال یک سیاهپوست فرقی نمیکند
که گوریل باشد
یا انسانی
در هرصورت او را حیوان صدا میکنند
در هرصورت
نباید آزاد بماند