در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۴۲۰ مطلب توسط «حسن صنوبری» ثبت شده است

۱۲
اسفند
http://bayanbox.ir/view/4201828222289035608/photo-2017-03-02-11-32-30.jpg



این سطرها را اخیرا پس از اعلام جایزه اسکار امسال در تلگرام نوشتم:

گفت: «خوشحالیم که دیده‌شدیم. خوشحالیم و به هم تبریک می‌گوییم که اصغر فرهادی کاری کرد تا دوباره ایران و سینما ی ایران را ببینند.»

اما من می‌گویم: وای بر انسانی که حاضر باشد برای نمایش دادن چهره‌اش در سیرک، نقش میمون را بازی کند.
این است حکایت گدایی جایزه اسکار ما با فیلم شرم‌آوری مثل فروشنده : تصویر کریهی از ایران، جهان ایرانی و انسانِ ایرانی، که باعث می‌شود آمریکا به او اسکار بدهد و  انگلیس مردمش را رایگان میهمانِ تماشای این سیرک کند.

  • حسن صنوبری
۲۲
بهمن

 

در جشنواره امسال دوتا کار را که خیلی دوست داشتم ببینم و نشد یکی بیست و یک روز بعد ساخته سید محمدرضا خردمندان بود و دیگری انیمیشن رهایی از بهشت ساخته علی نوری اسکویی . ده فیلم را در جشنواره دیدم و برای هرکدام چند خط نوشتم. خطر لو دادن قصه دارند خیلی‎هایشان. به همه فیلم‎ها هم از ده امتیاز رأی دادم. می‎نویسم که دستکم خودم درایام اکران عمومی یادم نرود. و امیدوارم در آن ایام هوای فلیم‎های خوب را داشته باشیم.

 

 

فصل نرگس |  نگار آذربایجانی

امتیاز: 5 از ده

یک فیلم متوسطِ مایل به خوب اجتماعی. یا یک تله فیلم خوب. سراغ مسئله مهم مرگ رفته بود و خوب هم رفته بود، ولی کامل نبود. خدا در فیلم نبود. درحالیکه درک مرگ بی خدا دستکم برای ماها ساده نیست. مثلا اگر همین فیلم را یک کارگردان یونانی لائیک هم می‎ساخت همینطوری می‎ساخت، هرچند گاهی دیده شده یونانی‎ها هم نمی‎توانند خدا را نادیده بگیرند.

 

 

بن بست وثوق |  حمید کاویانی

امتیاز:  1 از ده

چند نفر وسط فیلم خوابیده بودند. کناردستی‎هایم در غمگین‎ترین لحظات فیلم داشتند بلند می‎خندیدند. داشتم فکر می‎کردم اگر کارگردانش من بودم چقدر افسرده می‎‌شدم پس ازا کران. از جمله فیلم‎هایی که فریاد می‎زد توروخدا ملاک تماشا و پسند فیلم را روی حضور بازیگران مشهور و محبوب و ستاره نگذارید! ... هرچند بازی جمشید مشایخی با این سن و سال واقعا خوب بود.

 

 

کمدی انسانی |  محمدهادی کریمی

امتیاز: 2 از ده

یک شروع جذاب و یک پایان احمقانه. می‎توانست فیلم خوبی باشد اگر کارگردانش در زندگی حرفی برای گفتن داشت. بازی‎هایش خوب بودند عموما.

 

 

ویلایی ها | منیر قیدی

امتیاز: 5 از ده

فیلم معمولیِ رو به خوب. یک‎جاهایی یاد وضعیت سفید می‎افتادم، یک‎جاهایی یاد شیار143. کلا نرگس آبیار به خیلی‎ها اعتماد به نفس داد. و البته واقعا آنقدرها که فراستی جوشش را زد خوب نبود. از آن فیلم‎ها بود که می‎توانست خیلی خوب باشد. چند سکانس بسیار زیبا داشت. و بازی خوب ثریا قاسمی. باز جای خدا خالی بود در فیلم، در حالیکه کارگردان سراغ عوالم مقدس رفته بود. جای نشاط، معنویت و شور اخلاقی دهه شصت آنهم بین خانواده‎های شهدا و رزمندگان، آنهم بین خانواده‎های فرماندهان در فیلم خالی بود. به ذهن متبادر می‎شد کارگردان با خانواده‎های ایثارگر آشنایی نداشته هیچ وقت. و نیز با عمق معنویت و عشق به اهل بیت (ع) و معنای مسلمان بودن و شیعه بودن. بله شاید در یونان هم چند زن به اضطرار در کنار هم قرار بگیرند پشت سر هم حرف بزنند یا به هم تیکه بیاندازند یا ... اما در یونان هم اگر این زن‎ها غربتی مشابه هم داشته باشند و عزیزی در جبهه، بیشتر هوای هم را دارند. حالا در ایران و در اسلام که جای خود را دارد.

 

 

ماجرای نیمروز | محمدحسین مهدویان

امتیاز: 9 از ده

عالی بود. مهمتر از خود فیلم موضوع و جسارت فیلم. اسم فیلم که مزخرف است به نظرم. یادآور «ماجرای نیمرو!». نیز به نظرم ایستاده در غبار فیلم بهتری بود (و اسم بهتری هم داشت!) اما اگر نخواهیم باخودش مقایسه‎اش کنیم، شاهکار جشنواره بود و ما را باز مطمئن کرد که کارگردان ماجرای نیمروز هم مثل کارگردان ایستاده در غبار و کارگردان آخرین روزهای زمستان، یک نابغه است و بزرگترین پدیده هنری سال‎های اخیر سینما. هرچی جایزه که نگرفت و هرچی جایزه که نامزد نشد، بعدا خجالت هیئت داوران را در تنهایی خود در پی خواهد داشت. بازی شگفت هادی حجازی فر و ... بگذریم.

البته که ظاهر شهید بهشتی‎اش خیلی جالب درنیامده بود و شهید لاجوردی فیلم چه در ظاهر چه در باطن، چه در انتخاب بازیگر و چه در انتخاب دیالوگ باز هم مظلوم واقع شد تا این شخصیت آزاده‎مرد انقلاب باز هم به صاحب اسمش نزدیک‎تر شود و نزد جدش محبوب‎تر.

 

 

زیر سقف دودی | پوران درخشنده

امتیاز: 5 از ده

فیلم معمولی رو به خوبی بود. یا همان تله فیلم خوب. مخصوصا اگر بعضی دیالوگ‎ها و صحنه‎های شعاری و نیز بازی بد نوبازیگر جوانش را نداشت. پوران درخشنده جزوز معدود کارگردان‎هایی است که بی ادا و اطوار و ادعای دروغین، واقعا اجتماعی است و واقعا به موضوع زنان به طور جدی می‎اندیشد. البته منظر اندیشه‎اش فراتر از روانشناسی و علوم جدیده نیست.

 

 

انزوا | مرتضی علی عباس میرزایی

امتیاز: 4 از ده

معمولی بود. معمولی رو به خوب. واقعا شدت موسیقی و کات‎ها روی اعصاب بود، هرچند برخلاف نظر منتقدان هفت به نظر نمی‎آمد بی‎فکر باشد. یک جورهایی بازآفرینی همان تراژدی «اتللو» و «دزدمونا»ی خودمان بود.

پ ن: من اگر جای کارگردان بودم و هم‎اسمش، قطعا فیلم اولم موضوع دیگری داشت!

 

 

بدون تاریخ بدون امضا | وحید جلیلوند

امتیاز: 2 از ده

حیف عمر ...

یک فیلم سیاه، اعصاب‎خوردکن، ادااطواری، مقلد فرهادی و با دعوی دین و وجدان بود! اما زهی و دین و زهی وجدان! زهی خدا و زهی پیغمبر!

مثلا داشت هی جا نماز آب می‎کشید و فریاد می‎زد که این فیلم خدا دارد. ولی چه خدایی؟ خدایی که فقط بلد است عذاب کند و مجازات. دینی که فقط قواعد تخلف‎ناپذیر دارد. رهایی ندارد، مهر ندارد، اعجاز ندارد. خدا بچه‎ی فلان آدم فقیر بدبخت را به خاطر خرید مرغ مردار می‎کشد! آخر کارگردانک نابخرد متوهم! برو یک قبله‎نما بخر بیانداز جلویت ببین تا الآن داشتی رو به درگاه خدا نماز می‎خواندی یا دروازه جهنم؟! خدا مگر مثل من و تو عقده‎ای است؟ مگر مثل فلان آخوند بیمار انجمن حجتیه‎ای است که می‎گوید سنی می‎رود جهنم، مسیحی هم می‎رود جهنم، درویش هم می‎رود جهنم، شیعه طرفدار خمینی هم می‎رود جهنم؛ در مجموع هدف خدا از خلقت، تهیه هیزم مناسب برای جهنمش بوده!

خدای این فیلم و خدای این جماعت فقط جهنم دارد. به همین خاطر هم هست که فیلم دینی هم میسازند اینقدر سیاه و تلخ و کشنده می‎سازند. برای ایجاد حرکت وجدانی قهرمان فیلم هم نیازی به دین نداریم، آن مقدار وجدان را یک مرد با وجدان در یونان هم دارد.

نمی‎دانم تاثیرش از «جدایی نادر از سیمین» آگاهانه بوده یا ناآگاهانه، اگر آگاهانه بوده خواسته جواب بدهد و مقابله کند و اگر نه که خیلی مایه تاسف است. در هردو صورت فیلم بدی بود.

این از منظر محتوایی، از منظر کارگردانی و ساختاری: معمولی.

 

 

فراری | علیرضا داود نژاد

7 از ده

فیلم خوب و باصفا و ساده‎ای بود. به دیدنش می‎ارزید. ادا اطوار نداشت. جزو خوب‎های جشنواره بود به نظرم. البته بازیِ بازیگر فوق‎العاده سرزمینمان جناب محسن طنابنده در این فیلم خیلی معمولی بود و کمتر از نقی معمولی. شگفت‎زده شدم از برگزیده‎شدنش

 

 

رگ خواب | حمید نعمت الله

امتیاز: 8 از ده

خاک بر سر هیأت داوران

کارگردانی این فیلم و تصویربرداری‎اش و تدوینش، چند سر و گردن از جشنواره امسال بالاتر بود. کلا حمید نعمت‎الله یک اشتباه فنی است در سینمای ایران. ندیده مطمئنم شعله ور که به این جشنواره نرسید را بیشتر دوست دارم. ولی این فیلم علی‎رغم چیزی که فکر می‎کردم فوق‎العاده بود. با اینکه در کارهای نعمت‎الله همواره متن‎های هادی مقدم دوست را به متن‎های خانم معصومه بیات ترجیح داده‎ام ( بی پولی را بهترین فیلم استاد؛ فریدون مهربان است را بهترین تله‎فیلم استاد؛ و وضعیت سفید را بهترین سریال ده بیست‎سال اخیر می‎دانم) اما رگ خواب را اگر بیشتر نه، دستکم به اندازه آرایش غلیظ  دوست داشتم.

سیر کلی داستان و بعضی از صحنه‎هایش مرا یاد داگویل می‎انداخت واز  بعضی لحظات و بازی‎ها یاد سر به مهر می‎افتادم

در مجموع اشتباه خیلی بینندگان این است که ماجرای اصلی را بین پسر و دختر می‎بینند، اما برای فهم اصل فیلم باید دقت کرد ماجرای اصلی بین پدر و دختر است. و البته در مجموع می‎دانم فیلم خاص‎پسندی است و اصلا نمی‎شود تماشایش را به همه توصیه کرد. برخلاف ماجرای نیمروز که عام و خاص دوستش خواهند داشت.

اگر این فیلم هم طرفداری جدی در برنامه هفت داشت، اینقدر حقش را نمی‎خوردند. کاش هفت روی فیلم‎های دیگر هم بیشتر مانور می‎داد.

 


 

پینوشت سال 1401 : برای نقد و بررسی جشنواره فیلم فجر چهل و یکم مجله میدان آزادی یک پرونده پروپیمان رفته به نام پرواز بر فراز آشیانه سیمرغ

 

  • حسن صنوبری
۱۲
بهمن


http://bayanbox.ir/view/3327075246710644930/0369df7d-aff2-45b8-a490-6703343511e2.jpg

سال‌ها عمرم تلف شد در خیالی کودکانه:
ماهی تُنگی که مانده محوِ عکسِ رودخانه

خواستم آزاد باشم، شاد باشم، شاد باشم
از سیاهی‌ها گریزان رو به آبی‌ها روانه

رفته تا اعماق دریا، خفته در آغوش رؤیا
غرق در امواجِ لطفِ آب‌های بی‌کرانه

خواستم با اجتماع ماهیان مأنوس باشم
اهل اقیانوس باشم تا قیامت جاودانه

ظرف دل‌تَنگی شکستم، از طلسم تُنگ رستم
شاد جستم رو به دریا عاشقانه...
                                                 _احمقانه_


***
چیست آزادی ورای شیشه‌ی تُنگِ شکسته؟
ماهیِ مرده کنارِ قاب عکسِ رودخانه!

  • حسن صنوبری
۲۱
دی

درباب یکی از مهم‌ترین رفاقت‎های پنجاه سال اخیر

 

 

هرچه پیش‎تر برویم، جعبه‌ها و کاغذ‎ها را بیشتر با سخنان متعارف و تکراری پر خواهند کرد. تا کنون هم سراسر صفحات نوری و  کاغذی‎‎  را انبوه داده‌های بی‎تأمل فراگرفته است. ترس عقب‎ماندن و حرص سخن‎راندن جماعت مرده‎خوران و مرده‎پرستان را‎‎‎‎ به تکاپو انداخته است برای گفتن و نوشتن. بی‎فکر، بی‎ذکر، بی‎گوشی برای شنیدن صدای زمان و بی‎هوشی برای درک آن. کفِ حرف‎هایشان از منظر تار سیاست است و خیلی بالا بروند، سقف را با خاطرات نمور تاریخ آجرچینی می‎کنند. فراتر از تاریخ و سیاست چیزی در بساط ندارند.

 

 

نمی‎گویم حتما درست، ولی ‎اینک بی‎فکر سخن نمی‎گویم؛ پس لطف کن و مرا سرسری مخوان، یا آزادانه برو، یا مردانه بمان. آنچه در پی می‎آید از منظر سیاست و تاریخ و جامعه‎شناسی و... نیست، از منظر حکمت و عرفان است؛ چه اینکه ما استثنائا خدا را هم -دست‎کم به اندازه دیگر داده‎ها- در محاسباتمان داخل می‎کنیم!

 

 

 

اعوذباالله من الشیطان الرجیم

 

 

بهشت و جهنم از آن خداست. فرمان، داوری و قضاوت سرانجام او را سزاست. ان الحکم الا لله. ما بندگانیم، کور از درک مشیت او، گنگ در برابر حکمت او؛ و اگر نبود هدایت او به این بازی  وارد نمی‎شدیم. اگر سخن تازه‎ای بر این قلم می‎رود، با خود رنگ جزمیت و قطعیت ندارد؛ اما قطعا تازه است.

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 ما ‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎بر این باوریم که رخدادی که در آن بهمن‌ماه گرم در این سرزمین جلوه نمود از جنس اتفاقاتی نبود که تحلیلش آسان باشد. از آن اتفاقاتی نبود که حتی اگر یکایک جماعت تحلیل‎گر، سیاست‎دان، جامعه‎شناس، تاریخ‎نگار، روزنامهنگار، فعال فرهنگی و حتی آقای فیلسوف دست در دست هم بدهند بتوانند به معدل دقیقی از شناخت و مطالعه و تحقیق و تبیین موضوع دست یازند. ماجرا فقط زمینی نبود. چه اینکه کنشگر اصلی و نقش اول آن پردۀ رنگارنگ نیز دستار به‎سری از جنس این دست‎بهسران متداول که می‎شناسیم نبود. او کسی بود که کتابش را از آخر به اول نوشت. لذا دقیقا می‎دانست کجای کار است.

 

 

دیگر زوری می‎خواهد در حد زور و حمق و جهلِ کفّار و جهّال صدر اسلام که امروز هم کسی بتواند با آنهمه شگفتی و کرامت و خرق عادت؛ شخصیت معنوی، الهی و خارق‎‌العادۀ سیدروح‎الله الموسوی الخمینی (قدس سره الشریف) را انکار کند. نگارنده هم دستکم این یک یادداشت را برای کفار نمی‎نویسد. اینجا روی سخن با اهل ایمان است.

 

 

امام آنگاه که سوار بر این اسب سفید شد، یک پیر کامل بود. محاسن سپیدش ریشه در اساطیر و قصص داشت و ابروهایش را ابرهای سپید ابدیت سایه‎بان بودند. این شد که وسعت دشت و کوه را زیر گام‎های رخشش می‎کوفت و یگانه و قلندرانه می‎تاخت بی که به پیش و پس بنگرد ؛ بیوقفه، بیدرنگ، بیهراس، بی‎لغزش ... تا آنجا که مرکب از راکب باز ماند و دروازه‌های آسمان در خردادماه برای لحظه‎ای باز شد تا سوار به قلعه بازگردد.

 

 

اما آیت‎الله سیدعلی الحسینی الخامنه‎ای عزیز و گرامی ما چطور؟ نه، او آن‎زمان پیر هم اگر بود کامل نبود. امام نبود. او باید کتاب خود را از آغاز می‎نوشت. دوره امام خمینی دوره تجلی عظمت ایمان بود اما دوره آیت‎الله خامنه‎ای دوره مشق ایمان. آنجا ایمان از دامنه‎هایش به سمت عقل پایین آمد و اینجا باید عقل دوباره به سوی ایمان صعود کند. آنجا توکل مبدأ بود و اینجا مقصد. سیدعلی خامنه‌‎ای باید کتابش را نه حتی آغاز، که از میانه می‎نوشت؛ چه اینکه دیباچۀ کتابش را هم امام برایش نوشته بود. امام خمینی خود دل به دریا زد، ولی سیدعلی خامنه‎ای با پای خود به این ورطه پا نگذاشت، امام او را به این میدان آورد، و شاید: هل داد! این معنا را از تذکرات صریح امام در موضوع ولایت فقیه و گستره اختیاراتش به آقای خامنه‎ای در دهه شصت[1] تا جلب نظر یاران نزدیکش درباره شایستگی آیت‎الله خامنه‎ای برای رهبری، تا مخالفت جدی آیت‎الله خامنه‎ای با رهبری خویش در آن اجلاس مهم خبرگان می‎توان مشاهده کرد.  خمینی را خدای خمینی به میدان فراخواند اما خامنه‎ای را خود خمینی. باری، مقصد نهایی در برنامه حق تعالی اینجاست: پرواز بدون بال. نبی و وصی و ولی همه از نظر غایبند. نه پیامبری نه پیری، حال ای انسان! تو را توان پرواز و شجاعت دل به دریازدن هست؟

 

 

اما آن مرشد کامل به جز اهتمام به تربیت و آزمون در دوران حیات، برای توفیق شاگرد جوانش در آینده، چند هدیه برای سیدعلی خامنه‎ای کنار گذاشت. دو هدیه را اینجا برمی‎شمارم:

 

 

  هدیه نخست ؛ یوسف را به برادران لو نداد.

یعنی نظر خوشایندش درباره شایستگی آیت‎الله خامنه‎ای برای رهبری را تا آخرین روز از چشم جماعت و حتی شخص آقای خامنه‎ای پنهان نگاه داشت. تنها کسانی از این موضوع اطلاع پیدا کردند که پس از درگذشت امام در نظر عموم مردم جزو گزینه‎های رهبری بودند (که تقریبا اکنون همگی به رحمت خدا رفتند: مرحوم سیداحمدآقای خمینی، مرحوم موسوی اردبیلی و مرحوم هاشمی رفسنجانی). این دقتها، هم باعث شد تا پیش از درگذشت امام، آیت‎الله خامنه‎ای یوسفِ عزیزکردۀ محسودِ این و آن نشود؛ هم پس از درگذشت امام با قدرت و حمایت بزرگان مورد قبول و اجماع قرار بگیرد.  

 

 

 

و اما هدیۀ دوم؛ دشمنش را از میان دوستانش قرار داد.

 

 

همه می‎دانند که هیچ ساختاری بدون متضاد سالم و باطراوت نمی‎ماند. عقل سیاسی می‎گوید هیچ پوزیسیونی بدون اپوزوسیون و هیچ تزی بدون آنتی‎تز دوام نمی‎آورد. البته امکان دارد این مخالف، کل سیستم را نابود کند، لکن اگر این اپوزوسیون درونی باشد این اتفاق نمی‎افتد و تمام اختلافات به تازه‎شدن سیستم می‎انجامد. آن امامی که روز 22بهمن به آیت‎الله طالقانی گفت «اگر دستور از جای دیگری آمده باشد چطور؟»، آن امامی که علی‎رغم انکار همه، در اوج دوران طاغوت وعده پیروزی داد  و وعده‎اش محقق شد؛ وعده پیروزی بر صدام را داد و وعده‎اش محقق شد؛ وعده فروپاشی شوروی را داد و وعده‎اش محقق شد، وعدۀ خواری صدام را داد و وعده‎اش محقق شد؛ انتظار گشایش از نیمه خرداد کشید و شعرش تعبیر شد؛ همان امام -چنانچه در خاطرات بسیاری نقل شده- بارهاوبارها به آیت‎الله خامنه‎ای و مرحوم هاشمی تاکید کرده بود در همه شرایط با هم باشند. فقط این دونفر به طور خاص. آن روزها دو روحانی مبارز جوان از این تاکیدات امام کهنسالشان تعجب می‎کردند؛ چه اینکه از دوران جوانی و طلبگی و از مقابل حرم امام حسین (ع) با هم عهد رفاقت بسته بودند و در تمام سال‎های دهه شصت با هم هم‎فکر و هم‎حزب و هم‎دوست و هم‎دشمن بودند. البته همان موقع هم اختلاف منش و روش وجود داشت (یک مثالش نظراتی‎ست که فیلسوف خاص آن زمان مرحوم فردید در مقایسۀ خطابه‎های آقایان هاشمی و خامنه‎ای می‎گفت[2] ) اما این اختلاف‎ها آنقدر نمود کمرنگی داشت که به چشم نمی‎آمد.

 باری آن اختلافات کوچک در سال‎های پس از درگذشت امام کم‎کم رو آمد و حکمت تدبیر و سخن امام هم آنگاه مشخص شد. سرانجام رهبر اپوزوسیون‎های این نظام کسی بود که جا در دل نظام داشت. به قول آیتالله جوادی آملی در آخرین دیدارشان با مرحوم هاشمی رفسنجانی و خطاب به ایشان: « خداوند عنایتی به شما کرده که چه بخواهید و چه نخواهید، از استوانه های این نظام هستید.» آری، سرانجام مهم‎ترین و بزرگ‎ترین مخالف‎خوان آیت‎الله خامنه‎ای صمیمی‎ترین و قدیمیترین دوستش بود؛ کسی که جدی‎ترین اختلافات (و به نظر من عموما «اشتباهات») فکری‎اش با آیت‎الله خامنه‎ای هم نتوانست از میزان محبت و عاطفه‎اش نسبت به ایشان بکاهد. این بند و بستگی بارها به مو رسید اما گسسته نشد. چون سررشتۀ امور در جای دیگر بود...

اکنون پیر کاملی در میان ماست که ادبیاتش و نگاهش خیلی بیشتر از ادبیات روشنفکری و نگاه واقعگرایانه دهه پنجاه و شصت سیدعلی خامنه‎ای، به ادبیات ایمانی و نگاه عرفانی مرشدش امام خمینی شبیه است؛ هرچند از همیشه تنهاتر است و پس از درگذشت مرحوم رفسنجانی، دوست که هیچ، همآوردی هم درخور خویش و میدان خویش ندارد.

 

 

 

 

 

 

[1]  امام در آن موضوع دونامه به آیت‎الله خامنه‎ای نوشت که اولی جدیت و علمیت و تحکم دارد و دومی ملاطفت و مهربانی و تایید. از نامه اولی: « از بیانات جنابعالى در نماز جمعه این طور ظاهر مى ‏شود که شما حکومت را که به معناى ولایت مطلقه ‏اى که از جانب خدا به نبى اکرم- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- واگذار شده و اهمّ احکام الهى است و بر جمیع احکام شرعیه الهیه تقدم دارد، صحیح نمى‏ دانید... باید عرض کنم حکومت، که شعبه ‏اى از ولایت مطلقه رسول اللَّه- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- است، یکى از احکام اولیه اسلام است؛ و مقدم بر تمام احکام فرعیه، حتى نماز و روزه و حج است» از نامه دومی: « این جانب که از سالهاى قبل از انقلاب با جنابعالى ارتباط نزدیک داشته ‏ام و همان ارتباط بحمد اللَّه تعالى تا کنون باقى است، جنابعالى را یکى از بازوهاى تواناى جمهورى اسلامى مى‏ دانم و شما را چون برادرى که آشنا به مسائل فقهى و متعهد به آن هستید ... مى ‏دانم و در بین دوستان و متعهدان به اسلام و مبانى اسلامى از جمله افراد نادرى هستید که چون خورشید، روشنى مى‏ دهید. » (به نقل از صحیفه نور ، نامه های دی ماه 1366)

 

 

[2]«رفسنجانی تضاد شرع و سیاست و مراعات دوز و کلک های سیاسی را می داند و عمل می کند. خامنه ای جهت ایمانی دارد و هم ذوق دارد و عقلش نیز مرتب است. ایمان عقلی اش بهتر است » (به نقل از کتاب مفردات فردیدی).

 

 

  • حسن صنوبری
۲۱
دی
  • حسن صنوبری
۰۷
آذر


فیدل کاسترو مسلمان نبود ولی آزاده بود.

  • حسن صنوبری
۱۹
آبان

یک؛

ترامپ بر کلینتون پیروز شد، آنسان که احمدی‌نژاد بر موسوی

همانقدر غیرقابل پیش‌بینی برای رسانه‌ها، روشن‌فکرها و غرب‌گراها

البته حقیقت این است که تصور تاجگذاری ترامپ برای غیرغرب‌گراها هم دشوار بود، ولی نه از این جهت که او رأی ندارد، از این جهت که بعید است چنین افسارگسیخته‌ای به آسانی اجازه پیدا کند در سرزمین دلارهای دیپلماتیک و دیپلماسی‌های دلاری سروری کند. و الا کسی که ضدسیستم، آن‌هم یک سیستم فاسد، ریاکار و دروغ‌گو مثل آمریکا در خود آمریکا حرف بزند، طبیعتا جذابیت بیشتری برای آمریکایی‌ها خواهد داشت. اگر ترامپ با حرف‌های ضد اقلیت‌ها، ضد مکزیکی‌ها، ضدمسلمان‌ها و ضدزن‌ها در آغاز کارش به شهرت رسید، ولی محبوبیتش را مرهون افزایش موضع‌گیری‌های منتقدانه و ریاستیزانه‌ای بود که پس از شهرت اولیه علیه سیستم آمریکا هم در سیاست خارجی (مثل امور لیبی و عراق و سوریه) هم در مسائل داخلی (مثل فقر و نژاد پرستی) اتخاذ کرد. چنانکه برخلاف تحلیل اکثر رسانه‌ها و نظرسنجی‌های غربی و غرب‌گرا، رهبر ایران آیت‌الله خامنه‌ای همین هفته پیش گفت، ترامپ به خاطر صداقت و صراحت بیشترش درباره وضعیت آمریکا، بیشتر مورد توجه مردم آمریکاست.

 

دو؛

پیروزی ترامپ بیش از اینکه برای اصل سیستم آمریکا و یا دموکرات‌ها شکست محسوب شود، برای آن‌ها که بیرون از خاک آمریکا صفحه اول روزنامه خودشان را با پیروزی کلینتون تزئین و صفحه‌آرایی کردند شکست و افتضاح محسوب می‌شود. آمریکا منافع خودش را می‌شناسد و از سگ زرد بلد است همانقدر استفاده کند که از شغال سیاه بلد بود. آمریکا فتنه است، مفتون نیست؛ بازی‌گردان است، بازی‌خورده نیست؛ شکست‌خورده حقیقی آن عروسک‌هایی هستند که گرم رقص با ساز پیشین سازنده و در اوج چرخیدن با کوک قبلی نوازنده، باید مفتضحانه متوقف شوند تا دوباره کوک شوند.

تا صفحه از نو چیده شود و نمایشنامه جدید از راه برسد، بسوزد دل‌ها برای سرگردانی مهره‌ها و عروسک‌ها!

 

سه؛

روی کار آمدن استعاره ترامپ در ادبیات آمریکا به خودی خود یک پیشروی برای آمریکا محسوب می‌شد (چنانکه پیش از این درباره‌اش نوشتم)، اما تاج‌گذاری او در کاخ سفید امپریالیسم، بسته به اینکه واقعا چقدر بازیگر است یا چقدر احمق، نتایج متفاوتی دارد. چیزی که قضاوت درباره آن آسان نیست. هرچه احمق‌تر و صادق‌تر باشد باید خداراشکر کرد که فروپاشی آمریکا نزدیک‌تر است و هرچه بازیگرتر باشد نشان از دوراندیشی آمریکا دارد که با پیروزی ترامپ هم اعتبار دموکراسی و سلامت سیستم انتخاباتی آمریکا بالا برد هم ادبیات تهاجمی‌تری نسبت به قبل اتخاذ کرد.

 

چهار؛

پیروزی ترامپ یعنی آمریکا دیگر تصمیم دارد رو بازی کند. 

از آنجا که اکثر کشورها و دولت‌ها ساعت خودشان را با آمریکا تنظیم می‌کنند و تیم و تاکتیک را با توجه به او می‌بندند، با روی کارآمدن اوباما تاکتیک سیاست‌بازی، دیپلماسی‌بازی و نفاق را برگزیده بودند. چه آنان که او را می‌پرستیدند و چه آنانکه از او می‌ترسیدند. حال که خط مبدأ از اوباما به ترامپ تغییر کرده، این ساعت‌های کهنه دیگر از کار افتاده‌اند و تاکتیک زیرآبی‌رفتن دیگر جواب نمی‌دهد. حالا ببینیم خود دولت‌مندان این دولت‌ها از خواب بیدار می‌شوند و تاکتیک کهنه را کنار می‌گذارند، یا مردم و رسانه‌ها بالاجبار آن‌ها را کنار می‌گذارند!

 کسی که از ابتدا برای تنظیم ساعت خود اعتنایی به افق آمریکا نداشته شاید در دوران اوباما از سوی روشنفکران مورد شماتت قرار می‌گرفته، ولی به جایش الآن مفتضح نمی‌شود. اما آنکه همه گلابی‌ها و سیب‌هایش را در سبد آمریکا چیده بود الآن وضعیت مزاجی مناسبی ندارد!

 

پنج؛

اشتباه عمده ما این است که عموما در تحلیل‌هایمان آنقدر که برای فتنه‌های آمریکایی و مکرهای انگلیسی اعتبار قائل می‌شویم، جایی برای فتنه‌‌های خدایی و مکرهای الهی باز نمی‌کنیم. چه‌بسا این فتنه از حق باشد و خداکناد "ان هی الا فتنتک" سرانجامی خیر برای حق‌طلبان و فرجامی تلخ برای ستمگران و حیله‌گران باشد، که "والله خیر الماکرین".

  • حسن صنوبری
۰۹
آبان

سه تا از نوحه‌های سال‌های قبل که توسط دکتر میثم مطیعی اجرا شده‌اند را اینجا می‎گذارم. متن دوتا از نوحه‌ها از وبلاگ قبلیم پاک شده، فلذا در ادامه مطلب بازمی‎نویسم همان دو تا را. این سه نوحه همه موضوع عمومی محرم و امام حسین (ع) را دارند، دوتاشان نوحه «زمینه» هستند و یکی نوحه «واحد». نوحۀ واحد مربوط به ایام عاشورا (فکر کنم شب هشتم) آن سالیست که روز عاشورا و روز 13آبان همزمان بودند. فلذا در بند آخر شعر از قلب هیئت، چند سطر ناقابل، شلیک کردیم به طرف نیویورک.

 

1. نوحه زمینه: همه عمرم اگر کنم بی‌تو سفر ...

2. نوحه زمینه: زندگی تویی، عاشقی تویی، شاه کربلا یاحسین!

3. نوحه واحد: قصۀ عاشقان ماندنی‎ست

 

 

 

«نوحه زمینه»

 

نه سرخیِ پرچمِ تو را
نه مجلسِ ماتم تو را
به غصه‎های دلِ خودم
نمی‎فروشم غمِ تو را
 
به بیرق هیئتت قسم
قسم به شالِ محرمم
که از در خانه‎ات حسین
به جای دیگر نمی‎روم
زندگی تویی، عاشقی تویی، شاه کربلا یاحسین
بندگی منم، تو ز بند تن، کن مرا رها یاحسین
(یاحسین یا کربلا)
 
دلم فقط آشنای توست
مسافرِ روضه‎های توست
وطن ندارم در این دیار
دیارِ من کربلای توست
 
فتادم از پا و از توان
بدونِ من رفته کاروان
امیر دیرینِ عاشقان!
به کربلایت مرا رسان
دورم از تو و می کشم نفس، در هوای تو یاحسین
دورم از تو و می شود دلم، کربلای تو یاحسین
(یا حسین یا کربلا)
دوباره هنگامه‎ی عزاست
دوباره هرکوچه نینواست
اگرچه دلم‎مرده‎ام ولی
برای دل، تربتت شفاست
 
چه حاجتِ گنبدِ طلاست؟
غبار کوی تو کیمیاست
نماز من در حریم توست
که مُهرم از خاکِ کربلاست
هرکجا روم، قبله‎ی دلم، رو به سوی تو یاحسین
سجده می‎کنم، عاشقانه بر خاکِ کوی تو یاحسین
(یا حسین یا کربلا)
 
غمی که در نام زینب است
نمی‎ ز آلامِ زینب است
شب من و تو کجا سیاه
به قدر یک شام زینب است؟
 
کسی چه فهمیده از غمش
ندیده ماتم چو ماتمش
نمی‎شود مجلسش تمام
ادامه دارد محرمش
 
ما کجا و فهمیدنِ غمِ وارثِ غمِ کربلا؟
ما کجا و فهمیدنِ غمِ دیدنِ شَهِ سرجدا؟
(یاحسین یا کربلا)

 


 

«نوحه واحد»

 

همچنان ای سرِ روی نی
روشن از روی ماهت، شب است
ما کجا و عزای حسین؟
روضه خوان شما زینب است
سر عشقت، گفتنی نیست
یادت از دل، رفتنی نیست
 
از همه خاک زمین تربتِ تو ما را بس
خو گرفتن به غم و غربتِ تو ما را بس
اهل دنیا نشود گریه کن عاشورا 
از خوشی های جهان، هیئتِ تو ما را بس
در عزای تو سینه زنان
هر شبم را سحر می کنم
از همینجا به سوی شما
با دل خود سفر می کنم
هر زمان دل، باصفا شد
زائر کرببلا شد
 
همچنان ای سرِ روی نی
روشن از روی ماهت، شب است
ما کجا و عزای حسین؟
روضه خوان شما زینب است
سر عشقت، گفتنی نیست
یادت از دل، رفتنی نیست
 
السلام ای شهیدانِ به خون غلطیده
کی جهان مثل شما اهل وفایی دیده؟
جان سپردید غریبانه ولیکن امروز
قصه ی عشق شما در دو جهان پیچیده
تا ابد نام زیبایتان
در کتاب جهان خواندنی است
از همه قصه های جهان
قصه ی عاشقان ماندنی است
می درخشید، همچو خورشید
چون که یارانِ حسینید
 
همچنان ای سرِ روی نی
روشن از روی ماهت، شب است
ما کجا و عزای حسین؟
روضه خوان شما زینب است
سر عشقت، گفتنی نیست
یادت از دل، رفتنی نیست
 
هست هر چند زمان اندک و طولانی راه
ما نداریم به غیر از حرم دوست پناه
از خطر ترس نباید، که سفر باید کرد
هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله
بار دیگر ببین آمده
دشمنِ کینه جوی امام
رهسپارم سوی کربلا
تا بگیرم از او انتقام
کن نصیبم، این سعادت 
یا زیارت، یا شهادت
 
همچنان ای سرِ روی نی
روشن از روی ماهت، شب است
ما و کجا و عزای حسین؟
روضه خوان شما زینب است
سر عشقت، گفتنی نیست
یادت از دل، رفتنی نیست
 
هرکسی دشمنِ اربابِ شهید است امروز 
شیعه برخیز! که او باز یزید است امروز 
وقت جنگ است اگر دعویِ یاری داری
خیمه‎ی شمر همین کاخ سفید است امروز
مشتِ خود را گره می کنم 
تا زنم بر سرِ دشمنان
تیغِ دشمن چه دارد مگر؟
در مصاف دل عاشقان
هر زمان و هر کجاییم
ما سپاهِ کربلاییم
 
همچنان ای سرِ روی نی
روشن از روی ماهت، شب است
ما و کجا و عزای حسین؟
روضه خوان شما زینب است
سر عشقت، گفتنی نیست
یادت از دل، رفتنی نیست
  • حسن صنوبری
۰۶
آبان
  • حسن صنوبری
۰۳
آبان

نوحه‌سُرای حریم قدس تو هستی

مویه‌کنانند انبیا و ملائک

مهدی صاحب‌زمان! یگانۀ هستی!

آجرک‌الله فی مصیبت جدّک


پرچم سرخی به یاد جد تو در باد:

زلف به خون آشنای حضرت یحیی

گریه‌کنان حسین بوده و هستند:

آدم و موسی و مصطفی و مسیحا


رنج تو دید و ز دست رفت شکیبش

صبر جمیلت کجا و طاقت ایوب؟

داغ تو دید و گذشت از غم یوسف

موج سرشکت کجا و دیدۀ یعقوب؟


هرچه از آن ظهر داغدار شنیدیم

اشک تو فرموده بود و چشم تو دیده:

"هم سر از تن جدا و هم تن بی‌سر

هم رخ خونین و هم گلوی بریده


خیمۀ آتش‌گرفته، چادر خاکی

گریۀ بیوه‌زنان و نالۀ طفلان

قاری قرآن، فراز منبر نیزه

پیکر صدپاره زیر سمّ ستوران"


از پس آن عصر سوگوار، هماره

یکه‌سوار غروب‌های صحاری!

آه نه، آتش گرفته است دلت را

اشک نه، خون است از نگاه تو جاری


صبحِ ظهورت کجاست منتقم عصر؟!

عصر تو کی می‌رسد؟ که منتظرانیم

تشنۀ آن‌دم که لب ز آب ببندیم

زخمیِ آن‌دم که سر به پات فشانیم


  • حسن صنوبری
۰۱
آبان
  • حسن صنوبری
۱۸
مهر

 

دوسال پیش همین ایام یک نوحه‎خوانی تمسخرآمیز به عنوان نوحه‌خوانی متفاوت یزدی‌ها در اینترنت منتشر شد که برای ناآشنایان با فرهنگ دیرین مردم یزد قطعا تصویر بدی را از آن دیار نمایش می‌داد. وسط نوحۀ سینه‎زنی امام حسین (ع) در حالیکه جمعیت سیاه‌پوش دارند سینه می‎زنند آقایان مداح جوان که مثلا خیلی هم روشنفکر و هنرمند و به‎روز هستند شعر سهراب را می‎خوانند! تازه نه درست درمان، بلکه خودشان شعر سهراب را تصحیح کرده‌اند تا از یک شاعر طبیعت‎گرا به زور پیامی سیاسی منتقل شود! آنهم به نفع مذاکره با آمریکا و ... بگذریم. آن نوحه در پاییز 93 خوانده شده بود. تابستان 93 یعنی چند ماه قبل از این برنامه، استاد «حسین سعادتمند» برترین چهرۀ نوحه‌خوانی استان یزد و چهرۀ درخشان موسیقی و آیین عزاداری امام حسین در ایران، درگذشت. نوحه‌خوانی که امر نوحه‎خوانی و مداحی اهل بیت (ع) برایش نه فقط یک امر مذهبی بلکه یک امر هنری بود. هنر مقدس. کسی که البته در زمان حیاتش قدر دانسته نشد و بزرگداشت‌هایی هم که برایش گرفتند عموما در سال‌های پایانی عمرش و از زمان عمومی شدن خبر بیماریش اتفاق افتاده بود. چنانچه همین الآن هم مداحان و نوحه‎خوانان هنرمند غیرتهرانی زیادی هستند که کارشان جدا از اجر معنوی و ارزش آیینی، ارزش هنری فراوانی دارد و به قدر یک مداح کارنابلد و مقلد و مدعی جوان تهرانی هم مورد توجه قرار نمی‎گیرند. مثل حسین فخری که قبلا درباره‎اش مفصل نوشتم.  چهره‎هایی مثل مرحوم سعادتمند و جناب فخری -با آن صداهای قدرتمند و توان نغمه‎پردازی فوق‎العاده‎شان- هرچند فروتنانه از دیار خود بیرون نیامدند و در همان یزد و خرمشهر ماندند، اما حقیقتا چهره‎های ماندگار ملی ما در عرصه موسیقی و هیئت هستند و باید در سطح ملی طرح شوند و قدر ببینند. اگر فرهیختگان جامعه، الگوهای اصلی جامعۀ خود را نشناسند و نشناسانند، هر اتفاق مبتذل و هر استعداد ناپخته‌ای خود را به عنوان الگو و نماد و چهرۀ فرهنگ و هنر و مذهب معرفی می‎کند و سرانجام جامعه‎ای که به جای قله‎های عظیم چشم بر تپه‌های حقیر داشته باشد، راهی به دهی نخواهد برد.

ما امیدواریم درگذشت حسین سعادتمند واقعا به معنای پایان سبک فاخر، اندیشۀ انقلابی و نفس گرم او در دیار یزد نباشد.

حسین سعادتمند دستگاه‎های موسیقی و ردیف‎های آوازی موسیقی ایرانی را به خوبی می‎شناخت. در جوانی در عالم موسیقی بود و از عالم موسیقی به عالم هیئت آمد. این شد که ملودی بسیاری از سبک‎ها را خودش می‎ساخت و این سبک‎های نوحه‎خوانی عموما بسیار زیبا و دارای ارزش هنری بودند. پس فقط یک خواننده و نوحه‎خوان نبود، نغمه‎پرداز و آهنگساز سبک‎ها هم بود و شاید به همین خاطر فرزند او «فرید سعادتمند» هم به عالم موسیقی روی آورد و خیلی از ما پسر (سازندۀ موسیقی سریال‎هایی چون «ارمغان تاریکی» و «هانیه») را بیش از پدر می‎شناسیم. در عکس بالا هم او در کنار پدر مشغول نوحه‎خوانی است و در این فیلم هم ابتدا فرید می‎خواند بعد پدر با صدای پیر و خسته. البته خود مرحوم سعادتمند هم چند تجربۀ تصنیف‎خوانی و همکاری با آهنگسازان موسیقی سنتی را داشتند اما آن تجربه‌ها بحمدلله چندان کارهای درخشانی نشدند و ادامه هم پیدا نکردند. خوشبختانه سعادتمند در هیئت امام حسین ماند و اینجا ماندگار شد.

حالا تامل در موضوع مشارکت بالای عزاداران در اجرای نوحه‎های سعادتمند و نوع سینه‎زنی‎ها و نظم و هماهنگی و زیبایی سوگواری یزدی‎ها بحثی مفصل است و مقامی دیگر می‎طلبد. اینجا به همین بسنده می‎کنیم که در نوحه‎خوانی سعادتمند هم متن فاخر است، هم اجرا، هم ملودی‎پردازی هم قدرت آوازی. هم شعرها زیبا هستند، هم حماسی و همراه با مفاهیم بلند دینی و انقلابی، چنانچه شایستۀ حماسۀ حضرت سیدالشهداست.. دقیقا برخلاف آن نوحۀ ضعیف که شعرش ساختاری ضعیف و طنزآمیز داشت و محتوایی منفعلانه

 

 

معروف‎ترین نوحۀ اجرا شده توسط مرحوم سعادتمند نوحۀ «نهاد پا در فرات خواست لبی تر کند» که احتمالا همگی آن را شنیده‎اید. من پنج نوحۀ موفق و زیبای دیگرش که شهرت نوحۀ پیشین را ندارند ولی به همان اندازه و شاید حتی بیشتر، زیبا هستند را برای شما می‎گذارم:
 

 

 

من هرسال از این چیزها می‎نویسم، بو که سنگرهای کوچکی مقابل این هجمۀ عظیم و احمقانۀ مداحی پاپ و سین‎سین‎گوی نئوتهرانی ساخته شود و چه‎بسا (خدا که بخیل نیست) روزی گروهی پشت این سنگرها هم بایستند و زیر این علم‎ها هم سینه بزنند. گفتم نئوتهرانی، چون تهران هم عزاداری اصیل خاص خود را دارد.
  • حسن صنوبری
۱۶
مهر

... استاد نصرت فاتح علی خان مخصوصا در ایران و مخصوصا در فضای اینترنت بیشتر با آهنگهایشان برای حضرت علی (علیه السلام) شناخته شده‎اند. من خودم تا مدت‎ها نمی‎دانستم ایشان برای امام حسین هم آهنگ‎ها و اجراهایی زیبا داشته‎اند. و وقتی دانستم خیلی خوشحال شدم. چه اینکه اعتقاد به حضرت سیدالشهدا (سلام‎الله علیه) یکی از پیچ‎ها و گردنه‎های مهم عرفان است که خیلی از عرفا و دوستداران حضرت علی نتوانسته‎اند از آن به سلامت بگذرند. زیباترین این آهنگ‎ها آهنگ «یاحسین یا حسین» است، و مخصوصا که یک رباعی فارسی هم در ابتدای قطعه در آن از جناب «معین الدین چشتی» با زیبایی شگفتی خوانده می شود:

 

شاه است حسین، پادشاه است حسین
دین است حسین دین پناه است حسین
سر داد و نداد دست در دست یزید
حقا که بنای لا اله است حسین

 

مصرع دوم اینگونه هم نقل شده: «سر داد و نداد دست بیعت به یزید».

 

دانلود آهنگ «یاحسین یاحسین» نصرت فاتح علی خان

دانلود آهنگ «از غم شبیر» نصرت فاتح علی خان

دانلود آهنگ «ابن حیدر» نصرت فاتح علی خان

دانلود آهنگ «کربلا» نصرت فاتح علی خان

 
 
 

بخشی از یادداشت قدیمی «فدای نام علی»
  • حسن صنوبری
۰۷
مهر


قصیده‌ای ناقابل، برای حضرت آیت الله جوادی آملی که کاش اینقدر یگانه نبود


  • حسن صنوبری
۰۳
مهر

درباب برنامه هفت دیشب و نقد فروشنده

شهاب اسفندیاری که دیشب به عنوان سینه‌چاک دفاع از فیلم فروشنده اصغر فرهادی در مقابل مسعود فراستی در برنامه هفت ظاهر شد همانی‌ست که چندسال پیش رجانیوز او را یک «مدیر جوان تحصیل‌کرده‌ی کاربلد حزب‌اللهی» نامیده بود و البته هنوز هم راه زیادی دارد تا بتواند خود را در چهرۀ محبوب و مدافع سینماگران روشنفکر بنمایاند.

سعید قطبی‎زاده که در برنامۀ قبلی هفت آمد و از ساختار فیلم فروشنده انتقادهای تندی کرد و حتی در حاشیه آن برنامه مصاحبه کرد و تاکید کرد: «فروشنده ویژگی‌های یک فیلم ایرانی را برای اسکار ندارد» همانی‌ست که چندسال پیش در یادداشتی، نامۀ معروف ابراهیم حاتمی کیا (که با نقد فیلم فرهادی همراه بود) را به شدت نقد کرده بود. قطبی‌زاده در آن یادداشت فرهادی را یک کارگردان بزرگ دانسته بود و درباره فیلم جدایی نادر از سیمین گفته بود برخلاف تلقی حاتمی‌کیا این فیلم فیلمی است که «به یادمان می‌آورد که ایرانی هستیم، نامی داریم و نشانی و ادبی و آدابی».


( حافظه تاریخی چیز خوبی است که من سعی می‌کنم داشته باشمش.) ...


شهاب اسفندیاری با آن ادبیات بسیجی‌روشنفکری و مدام «امت حزب‌الله» گفتن‌هایش در شرایطی برای دفاع از فیلم فروشنده فرهادی به سیما آمده بود که خود روشنفکرها و طرفداران قدیمی فرهادی عموما حاضر به دفاع از این فیلم نیستند. رسانه‌ها -آن‌هم رسانه‌های سیاسی- چرا، ولی چهره‌های هنری و روشنفکری نه. فکر کنم فقط دو چهره را دیدم. یکی استاد داریوش مهرجویی که فرهادی در این فیلمش ادای دین بزرگی به فیلم گاو ش کرده فلذا قضاوت و سخنانش درباره فروشنده هرگز بی‌طرفانه و بی‌شایبه نیست، آن‌هم در دورانی که سینمایش دیگر چنگی به دل هیچکس نمی‌زند و با فروشنده افتخارات پیشینش به یادآورده شد.  دوم هوشنگ گلمکانی که باز او هم پس از حمایت از فیلم تاکید کرده این فیلم بهترین کار فرهادی نیست و نمی‌شود از یک‌نفر انتظار داشت همیشه رکورد بزند.

در چنین شرایطی اسفندیاری اینهمه راه آمده تا برنامه هفت، تا بگوید من حامی روشنفکرانم. هیچ استدلال خاصی هم در حمایت از فیلم نداشت. ابتدای جلسه را با نقد و بررسی شخصیت فراستی آغاز کرد. در میانۀ بحث مهمترین تاکتیکش پرحرفی، بیرون پریدن از بحث و ممانعت از سخن گفتن فراستی بود. نه نقدهای فراستی را می‌فهمید نه پاسخ میداد نه می‌توانست پاسخ دهد. فراستی نقد ساختاری می‌کرد او از محتوای فیلم دفاع می‌کرد. و مدام گریز به بیرون از بحث و پاسخ به کسانی که در جاهای دیگر انتقادهای تندی درمورد فروشنده داشته‌اند. ادبیاتش ادبیات همان بچه‌مذهبی‌هایی بود که 16سال دارند و فکر می‌کنند سینما یعنی اینکه یک پیام دینی و انقلابی را زورکی تصویرسازی کنیم. که برای آن‌ها هیچ ایرادی هم ندارد چون 16سال بیشتر ندارند و به عنوان یک منتقد هنری در یک برنامه تلویزیونی دعوت نشده‌اند.


انسان محصول موقعیت نیست، ولی گویا رفتار بعضی انسان‌ها واقعا با توجه به موقعیت تنظیم می‌شود.

 البته شاید هم من خوب شخصیت و پیشینۀ اسفندیاری را نمی‌شناسم. شاید نیت خیری پشت پرت و پلاهایش در دفاع از فروشنده بود. پناه بر خدا.

خلاصه اگر فروشنده هم جای دفاع داشته باشد، انتخابش برای اسکار به عنوان «نمایندۀ هنر و اندیشۀ ایران» چیزی جز شرمساری تاریخی در پی نخواهد داشت.


پ ن: آنقدر انتشار یادداشتی که در نقد فراستی و پیروانش نوشته بودم را طول دادم که بازی روزگار وادارم کرد در حمایت از او بنویسم!



یادداشت‌های پیشینم درباب فروشنده فرهادی:
  • حسن صنوبری
۳۰
شهریور
 

سرود عید غدیر. سرودۀ بنده، با اجرای حاج میثم مطیعی در جشن عید غدیر دانشگاه امام صادق (ع)

 

دانلود با کیفیت اصلی

 

  • حسن صنوبری
۲۹
شهریور

وقتی شادی و شادمانی حقیقی نباشد، ابتذال و لهو و محض سرگرمی به جایش می‌آید.

وقتی اندوه و سوگواری واقعی نباشد، فسردگی و خمودگی و دلمردگی. غم هم مثل شادی از نیازهای ضروری آدمی است و اتفاقا وقتی اتفاق بیفتد روح را به انبساط می‌رساند. دل را زنده می‌کند نه مرده. به شرطی که غمش از آن غم‌های خوب باشد. نه غم کم و زیاد دنیا. غم عشق. غم امام حسین (ع).

باز به قول رفیق قدیمی‌مان حافظ :

چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد

ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم

باری، ما در اندوه دستی داریم. یعنی در رسیدن به غم‌های خوب و گردهم‌آیی و آیین جمعی‌اش موفقیت‌هایی کسب کرده‌ایم. اما در شادی هنوز می‌لنگیم. بیشتر آهنگ‌ها و شعرهایی که بازار را گرفته‌اند و نیز حافظۀ ما را، غمگین‌اند (چه غم متعالی اصیل چه غم مبتذل پاپ). بهترین تجمعات آیینی‌مان هم بر محور غم‌اند: محرم و صفر و پایان ماه رمضان. گردهماییِ باشکوه شادی‌محور نداریم  آنچنان. در سطح ملی فقط یک 22بهمن است که هرسال دارد رسمی‌تر برگزار می‌شود و به جز مردمش بقیه‌اش جای پرسش و عدم برنامه‌ریزی و عدم خلاقیت دارد. این بحث را جای دیگر پرداخته‌ام و می‌پردازم. در فضاهای محدودتر هم: جشن‌های عروسی ایرانی و اسلامی با آن‌همه خلاقیت‌ها و آیین‌ها و فرهنگ‌های جالب و هنرمندانه و زیبای هر منطقه و هر قومیت همه قلب ماهیت شدند به مراسمات احمقانه و پرخرج و بی‌نمک و بی‌لذت و تکراری. و گاه مبتذل و گناه‌آلود و خجالت‌آور. در جشن‌های آیینی، جشن عبادت‌ها دچار خطر تقلید از همان جشن عروسی‌ها شده‌اند. جشن‌های مولودی‌خوانی و جشن تولدها شاید از بهترین‌ها باشند که البته آن‌ها هم مشکلات خودشان را دارند. مثلا وسط مولودی میلاد، آقای مداح (عموما به خاطر عادت!) هول می‌شود گریز می‌زند به صحرای کربلا! مجلس شادی مجلس عزا می‌شود! توی آسمان ملائکه دارند می‌گویند می‌خندند روی زمین رفقای ما دارند گریه می‌کنند!

شاید باورتان نشود که خیلی از جوان‌ها فقط به خاطر تماشای «یک تجمع شاد و رنگین و شلوغ در خیابان» به جنبش سبز پیوستند. خیلی‌هاشان را می‌شناختم که اصلا سیاسی نبودند، زود پیوستند و زود هم گسستند. وقتی نیازهای روحی پاسخ‌های صحیح و به‌آیین خود را نداشته باشند، تبدیل به عقده می‌شوند و انگیزه‌های سیاسی و کاسبکارانه به راحتی رویشان سوار می‌شوند. اینهمه دکان که به اسم «رواشناسی» «دعانویسی» «فالبینی» «جادوگری» «انرژی درمانی» «عرفان» دارند زن‌ها را تلکه می‌کنند همه بر همین نیازها و عقده‌ها سوارند (نه هر روانشناسی و عرفان و حتی جادوگری!...)

بگذریم.

من حاضرم یک ستاد برنامه ریزی و ایده پردازی ویژه جشن‌ها (چه آیینی چه ملی چه انسانی ...) راه بیاندازم جمعی شویم و یک سال روی این موضوع کار کنیم. از این هم بگذریم.

اکنون عید غدیر را در پیش داریم که به گفتۀ پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) برترین عید امت اسلام است، و به گفتۀ رئیس مذهب ما  امام جعفر صادق (ع) : 

«هو عید الله الاکبر،و ما بعث الله نبیا الا و تعید فى هذا الیوم و عرف حرمته و اسمه فى السماء یوم العهد المعهود و فى الارض یوم المیثاق الماخوذ و الجمع المشهود.»

هر پیامبری در هر دوره‌ای این روز را شاد بوده و عید گرفته. وای ما اگر این روز را شاد نباشیم و به شادی و عظمتش نیندیشیم و جشن نگیریمش.

 

  • حسن صنوبری
۲۹
شهریور

اگر الآن بیایند بگویند المپیک و پاراالمپیک برای ما فرقی ندارد، مردم حق دارند دشنام بدهند...

 

ساره جوانمردی دو مدال طلا بر گردن انداخته، خودش را کشته که ثابت کند معلولیت ناتوانی نیست، که توی ایرانی معلول هم باشی می‌توانی قهرمان باشی، زن هم باشی می‌توانی بهترین باشی، دارد از پله‌ها می‌آید پایین فکر کرده چه خبر است آن پایین، نه خیر، آقای وزیر و مسئولان بلند پایه در خانه به استراحت مشغولند. سیامند رحمان هم. زهرا نعمتی هم. این‌ها واقعا برای افتخارآفرینی با جانشان بازی کردند. چیزی که در المپیک کمتر اتفاق می‌افتد. مصدومیت یک معلول با مصدومیت دیگران خیلی فرق دارد. کاروان پاراالمپیک امسال یک شهید داد. بهمن گلبارنژاد جانباز 50% بود که برای ما در این مسابقه شرکت کرد. 50% زمان جنگ برای ایران و اسلام داد، 50% هم دیروز در پاراالمپیک. طرف دیگر باید چه کار کند؟ بعد تصاویر مصاحبه‌ای که ازش پخش می‌شد در پاراالمپیک با گوشی گرفته شده بود! بعد اصلا گویا گزارشگر ورزشی حرفه‌ای برایشان اعزام نشده بود، دوتا عکس درست درمان از مراسم افتتاحیه شان نداریم، هرچه هست عکس از روی تلویزیون است! ...

  بازی فوتبال ایران و ترکیه پاراالمپیک را که میدیدیم من گفتم ببازیم هم باید این بهزاد زادعلی‎اصغری را طلا بگیرند به عنوان الگو بزنند تو سر فوتبال المپیک. واقعا شگفت بازی می‌کرد. کجا توی المپیک به چنین نتایجی در فوتبال رسیده بودیم؟

 

موضوع ورزش نیست. موضوع فرهنگ و اخلاق و انسانیت است. در روزگار ما نگاه‌ها همه تبلیغات‌زده و سیاست‌زده است. به یک انسان به عنوان یک انسان نگاه نمی‌شود. و الا رسانه و قدرت و ثروت، به جای بهزاد زادعلی‌اصغری که قهرمان پارالمپیکی فوتبال است و خیلی هم با ادب و باشعور است، آن بچه سوسول ابرو برداشته مدعی ظاهرا غیرمعلول -که به جز داشتن لباس فوتبال هیچ افتخار دیگری در این رشته ندارد- را الگوی بچه‌های من و شما نمی‌کردند.

 
  • حسن صنوبری
۱۸
شهریور

۱۸ شهریور ۱۳۴۸، در گذشت آقا سید جلال آل احمد در اَسالِم گیلان

«

 

فردوسی از پس حمله اعراب و عوض شدن دور زمان ، می نشیند و با چه حوصله ای چه عظمتی را از غارت و فراموشی حفظ می کند، عظمتی را که متن اساطیر است و سازندۀ تاریخ است .  عین کاری که  جلال الدین رومی کرد در بحبوحۀ حملۀ مغول . و ببینیم آیا روشنفکر امروزی جرأت و لیاقت این را دارد که بنشیند و در مقابل هجوم غرب که قدم اوّل غارتش ، بی ارزش ساختن همه ملاک های ارزش سنّتی است چیزی را حفظ کند؟ یا  چیزی به جای آنها بگذارد؟»

 

جلال آل احمد، از کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران»

 

الآن به جرأت می‌توان گفت او جزو معدود مواردی است که این مطالبۀ خود را عملی کرد و در مقابل هجوم غرب ، میراثی هویتی از خود برای آیندگان و دوران پساپهلوی به جای گذاشت.

 
  • حسن صنوبری
۱۵
شهریور
یادداشت پیشینم ساختاری‎تر بود، اینجا بیشتر درباب محتوا نوشتم:


فروشنده به نظرم یکی از مستهجن‎ترین فیلم‌های دنیاست
دوستی گفت وقتی به فیلمی فحش می‎دهی ترغیب می‎کنی به دیدنش. مشکلی ندارم. حالا که من دیدم بگذار همه ببینند. چرا فقط حال من گرفته باشد؟ خوشحال می‌شوم اگر کسی اعصابش را دارد برود فیلم را ببیند و ببیند توجه به ذائقه جشنواره‌ها چه بلایی سر یک هنرمند با استعداد می‌آورد...
گفتم فروشنده فیلم مستهجنی است. وقتی می‌گوییم مستهجن ذهن‌ها به سمت خاصی می‌رود. خواهش می‌کنم به آنجا نرود! آن مستهجن در مقابل این مستهجن که مد نظر دارم چه بسا که مستحسن است! تیکه‌پرانی‌های غیراخلاقی و اشاره‌های بدتر از تصریح به مسائل زناشویی و ...؛ چیزهایی هستند که زیر چتر طنز همواره حضور دارند و به خصوص با گسترش فیلم فارسی‌های نوین به سودای سود و آوردۀ مالی طبیعی شده‌اند. خیلی‌ها هم اصلا متوجه این بخش قضیه نمی‌شوند. از جمله کودکان. نکتۀ دیگر اینکه اینگونه موارد یا موارد وحشت‌آور فیلم‌های ترسناک تابلو دارند. ما کودکان و نوجوانان را به تماشای آن فیلم‌ها نمی‌بریم. اما چرا می‌گویم فیلم فروشنده فیلم مستهجنی است؟ در حالیکه اصغر فرهادی هرچی باشد فیلم فارسی‌ساز نیست.
بگذارید دیرتر به پرسش اصلی پردازم.
سینمای اصغر فرهادی -تا آنجا که من دیدم و فهمیدم- قرار است یک سینمای اخلاقی اجتماعی باشد. یعنی ظاهر امر این است که ایشان دغدغه اخلاق و بهبود روابط انسانی را دارند و حتی برای هنر کارکرد، آنهم کارکرد و وظیفۀ اخلاقی قائل‌اند. خیلی هم مارکسیستی و ضدفرد، چون شخصیت‌ها (افراد) در فیلم‎های ایشان قدرت خاصی در برابر جامعه و شرایط ندارند. اما اصل نکته اینجاست که زیبایی‌شناسیِ سینمای اصغر فرهادی مبتنی بر زشتی است. کسانی که کارکردی اخلاقی از هنر می‌جویند  از دیرباز بر دو دسته‎اند: یک---> آنانکه معتقند برای نابودی زشتی، مفهوم و مصداقش ابتدا باید توسط فرد درک شود، آنگاه از سوی او طرد. لذا برای درک زشتی امر زشت، باید آن را نمایش داد. دو ---> آنانکه معتقدند برای نابودی زشتی، باید آن را نادیده گرفت و به زیبایی پرداخت، که «الباطل یموت بعدم ذکره». به نظر من دومی اسلامی‎تر است و اولی یونانی‎تر و مارکسیستی‎تر و مسیحی‎تر. اولی نخ‎نماشده‎تر و فرمایشی‌تر، دومی کاربردی‎تر و انسانی‌تر.
مثال برای حالت اول: پدر برای اینکه پسر دروغگو نشود، هرگاه پسر دروغ گفت، به رویش می‎آورد، او را مجبور به اعتراف و عذرخواهی می‎کند، او را تنبیه می‎کند و می‎گوید: این بود نتیجۀ دروغ.
مثال دوم: پدر برای اینکه پسرش دروغگو نشود، خود دروغ نمی‎گوید. نه به پسرش، نه جلوی پسرش، نه حتی در غیاب پسرش.
به نظر من که دومی بیشتر هم جواب میدهد. که گفت «کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم» (امام جعفر صادق)
این است که روش ظاهرا اخلاقی نخست وقتی وارد هنر می‎شود، مخصوصا وقتی که با غلظت و شدت و اغراق همراه شود، زیبایی‎شناسی آن هنر را مبتنی بر زشتی قرار می‎دهد. این‎ها فکر میکنند – یا شاید فقط ادعا- که با فریادِ زشتی، زشتی عریان می‎شود و آنگاه مطرود و منفور. اما ما –چه جماعت شاعران و دوستداران شعر ایرانی، چه باورمندان به اندیشه و اخلاق اسلامی- بر این باوریم که فریاد کردن زشتی زشتی را در جهان منتشر می‎‏کند و قبحش را می‎شکند. با آغاز فرایند عادی‎سازی و طبیعی‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎سازی. 
این  سطر شعر رابعه بنت کعب، بانوی شاعرِ عاشقی که در سدۀ چهارم می‎زیست و جان بر سر عشق خود گذاشت، را همواره با خود مرور می‎کنم:
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند
و این بیت عزیز حافظ عزیز را:
چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان
تو همچو باد بهاری گره‎گشا می‎باش
این‎ها که گفتم نقد کلیت تفکر اخلاقی اصغر فرهادی از منظر ایرانی اسلامی و شاید شخصی خودم بود و اثبات مبتنی بر زشتی بودن زیبایی‌‎شناسی سینمایش. اما چرا تاکید می‎کنم این فیلم به خصوص مستهجن است؟ چرا باور دارم فیلم فروشنده زننده و زشت است از منظر اخلاقی؟
مهمترین قسمت فیلم (از اینجا به بعد به داستان فیلم می‌پردازم. اگر ندیدید فیلم را و می‎خواهید ببینید و دوست ندارید داستانش را بدانید در همین پرانتز شما را به خدا می‎سپارم و از حضورتان تا این قسمت از برنامه صمیمانه سپاسگزارم) و نقطۀ «اوج» و «گره‌‎گشایی» داستان؛ جایی است که یک جوان پیرمردی را تحقیر و توبیخ می‎کند. ظاهر، شما را به این مشغول می‎کند که حق دارد یا ندارد و چقدر حق دارد یا ندارد و چقدر این کار درست است یا نیست ، چون پیرمرد مجرم است، و اینجا اوج لذت و بشکن‎زدن کارگردان است و پیش خودش می‎گوید توانستم نفس‎هایشان را در سینه حبس کنم ... اما سینما هنر است و نمود و نمایش و اگر به این توجه نکنیم در دام سفسطۀ کارگردان می‎افتیم. کارگردان با درهم آمیختن دو روایت، سعی می‎کند دو قضاوت طبیعی و قدیمی درون مخاطب را به ستیز با هم وادارد. آنچه باید به آن دقت کرد اینجاست که یک روایت، روایت خبری و عقلی است و روایت دیگر هنری و عاطفی . متن روایت خبری این است: گناهکاری توسط دادطلبی مجازات می‎شود. اما آنچه بر تصویر نموده می‎شود -یعنی روایت نمایشی- این است: پیرمردی مظلوم و سر به زیر و نادم و ضعیف، توسط جوانی مغرور و قلدر و عصبانی و بی‎رحم مجازات می‎شود. وجدان بیننده در مواجهه با روایت اول با مجازات موافق است و در مواجهه با روایت دوم (که به خاطر هنری بودن موثرتر است) با مجازات مخالف است. سفسطه اینجاست که یک در میلیون اتفاق نمی‎افتد که حقیقتاً این دو روایت بر هم منطبق شوند. یعنی خیلی کم پیش می‎آید متهم یک جنایت اخلاقی آن‎هم به این صورت که در فیلم هست، یک پیرمرد خانواده‎دار مودب و متین و زحمتکش باشد. این دروغ اصغر فرهادی در توصیف جامعه ایرانی (و حتی غیر ایرانی) است. شاید افرادی بگویند حقیقت جامعه ایرانی به همین چرکی و سیاهی و تباهی است، که البته من برایشان این سطر از مولوی را می‎خوانم:
خویش در آیینه دید آن زشت مرد
رو بگردانید از آن و خشم کرد
بی‎شک حضرات تنها از تماشای چهرۀ خودشان به وحشت افتاده‎اند. ما که در این روزگار نیکی و نیکان را نیز بسیار می‎بینیم.
باری، این سفسطۀ کارگردان هنگام پرداختنش به فلسفۀ قضاوت و پرسش از اخلاق و عدالت است. پس موضوع فقط اندیشۀ متفاوت فرهادی مبتنی بر زیبایی‎شناسی امر زشت نیست. او با سفسطه خود مرتکب یک امر زشت می‎شود، لذا به خاطر این فیلم مستحق نکوهش افراد منصف و اخلاق‎مدار است. این دو. سومین نکته که باعث می‎شود این فیلم مستهجن باشد، همان صحنۀ قبح‎شکنانه و ساختارشکنانه‎ای است که پیرمرد توسط جوان تحقیر و تنبیه می‎شود. توجه بفرمایید اینکه مجرمی توسط ذی‎حقی تنبیه می‎شود، یک روایت خبری است که ارزش حقوقی دارد. اما آنچه در تصویر نمایش داده می‎شود با زبان خبری نیست، با زبان هنری است و معنای خودش را دارد. در پردۀ سینما این یک پیرمرد محترم است که توسط یک جوان خشن سرکوب می‎شود. چنین صحنه‎ای با این شدت و حدت در سینمای ایران تجربه ندارد و سیلی محکمی به فرهنگ و تمدن و اخلاق و آیین ایرانیان و مسلمانان است.

آنانکه برای فیلم‎هایی مثل «من مادر هستم»، «رستاخیز»، «گشت ارشاد» و... بیهوده به خیابان آمدند؛ کاش درمورد این فیلم، نه که به خیابان بیایند، بلکه تنها قدری بیاندیشند. مخصوصاً که فرهادی این روزها سرمشق‎نویس انبوه کارگردانان و هنرمندان مقلد و بی‎فکر است و سخنش با هزار زبان دیگر از هزار دهان دیگر بی‌کمترین اندیشه‎ای تکرار می‎شود.
برگردیم به بیت حافظ:
چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان
تو همچو باد بهاری گره‎گشا می‎باش
پس ای نویسندۀ یادداشت! بیا و پس از این –چنانچه رسم دیرینت بود- به جای نقد فیلم زشت فرهادی، بیشتر به معرفی فیلم‌های خوب بپرداز! انشاالله، در آینده چنین خواهم کرد و سراغ از بهترین‎های امروز سینمای جهان خواهم گرفت.

  • حسن صنوبری
۱۲
شهریور

عصری رفتیم سینما شکوفه فیلم فروشنده اصغرفرهادی را دیدیم. راستش را بخواهید فکر نمی‌کردم اینقدر بد باشد.
فروشنده فرهادی چیز تازه‌ای برای فروش نداشت.


بعد از ظهر جمعه ام را خراب کردم. 

اگر در خانه یکی از فیلم‌های فلینی یا کوروساوا را بازبینی کرده بودیم، اگر می‌نشستیم با هم چندتا انیمیشنکوتاه می‌دیدیم، اگر با محسن رفته بودیم تمرین عکاسی، اگر به احمدرضا زنگ زده بودم تا فقط لهجه اصفهانیش را بشنوم ؛ بعدالظهر جمعۀ بهتری داشتیم.

فیلم قبلیش (گذشته) را ندیدم اصلا. فکر میکردم بالاخره بعد اینهمه سال استاد فرهادی اسکاری ما  پیش رفته، نه پس. فکر میکردم حداقل قصد تکرار خودش را ندارد. این کمترین چیزی است که از یک هنرمند انتظار می‌رود: «هین سخن تازه بگو»

بعد از واقعه جدایی نادر از سیمین و داستان اسکار، فرمول خاص اصغرفرهادی که در فیلم جدایی به اوج رسیده بود شد سرمشق کرور کرور بچه‌کارگردانِ کور، مقلد، بی‌فکر، بی‌خلاقیت  و سودایی؛ در این‌دوره کوتاه تا حالا صدتا فیلم ساخته‌اند با این سه مضمون:

 1_«اختلافات حاد زن و شوهری»

 2_ «قضاوت خیلی سخته ها! همه هم گناهکارند هم یکجورهایی حق دارند! یک وقت قضاوت نکنی!»

 3_ «انسان محصول شرایط و جامعه است؛ جامعه و شرایط هم مزخرفند»


خب این فرمول‌ها که امروز همه سینمای ایران را گرفته، کاری به درستی و غلطی یا زشتی و زیباییشان نداریم؛ دیگر از فرط تکرار دارد حالمان بهم می‌خورد؛ این وسط کی انتظار داشت استاد فرهادی پیشرو بیاید از روی همان الگوی نخ‌نماشده و فرمول کهنه و قدیمی خودش باز فیلم بسازد؟!  :


"یک موقعیت پرتنش و اعصاب‌خوردکن برای طبقه متوسط"

+
"دشواری قضاوت"

 +
"جامعه و شرایط مزخرف و غیرقابل اعتماد"


واقعا فیلم بدی بود. ارزش یک بار دیدن هم نداشت.

اگر از سینما رفتن دنبال زیبایی‌شناسی و ارزش هنری هستید،

اگر از سینما رفتن دنبال حال خوب و حس خوب و ارزش محتوایی هستید،

اگر از سینما رفتن در پی تماشای یک فیلم مهم هستید،

که هیچ، به نظر بنده وقتتان را تلف نکنید.

اما اگر دنبال این هستید که «فکر کنید یک فیلم مهم دیده‌اید» یا بتوانید به دیگران بگویید «من فیلم آخر اصغر فرهادی را دیده‌ام ها» هرگز تماشای این فیلم را در یک عصر زیبای تابستانی از دست ندهید!



پ ن: این ریویوی نقادانه به کلیت اثر می‌نگرد و منکر لحظات خوب فیلم، از جمله بازی‌های تماشایی، ارزش اقتباسی فیلم‌نامه و دیگر نیکی‌های فیلم -که همین‌ها هم به اعصاب‌خوردی پس از تماشایش نمی‌ارزید- نیست.


  • حسن صنوبری
۰۹
شهریور

پیشخوان: 38سال پیش، امام موسی صدر رهبر ایرانی الاصل شیعیان لبنان در لیبی ربوده شد. 9شهریور 1357. او متولد 1307 است و بنابر این او اکنون 88سال دارد. 

  • حسن صنوبری
۰۷
شهریور



کانال در آن نیامده ایام در تلگرام


این را از دیروز _عجالتا_ کلید زدیم تا ببینیم خدا چه میخواهد.

  • حسن صنوبری
۰۷
شهریور

گرامی میدارم جایگاه او در شعر و رباعی معاصر را؛
این مجلس گرامیداشت‎ها فارغ از قوت و ضعف‎هاشان، بهانه‎های خوبی هستند برای بازنگری در جایگاه واقعی شاعران امروز

  • حسن صنوبری
۲۳
مرداد
  • حسن صنوبری
۰۹
مرداد

نشسته بر لب ساحل، شکسته‎زورقِ عاشق:
که‎راست زهرۀ دریا؟ کجاست باد موافق؟

به موجِ اشک، کِی آخر توان به اوج رسیدن؟
کجا حریفِ تو باشد دلِ شکستۀ قایق؟

*
نه فهمِ رنج تو آسان، نه درکِ اوج تو ممکن
زبان ناطقه الکن؛ سکوت، یک‎سره ناطق

مگر که اذنِ جنونم دهی چو «جابر جعفی»
وگرنه عقل ندارد رهی به کوی حقایق

تویی که علم یقینی، به دین اول و آخر
تویی که معنی دینی، به علم سابق و لاحق

چو طفل مکتب تو «بوحنیفه» است چه گویم
ز حلقۀ تو بجویم اگر مشایخ واثق

به حکم توست اگر زد «هشام» تیغ تکلّم
ز کیمیای تو «جابر»، حکیم گشته و حاذق

چه داشت خرقۀ «سفیان» به جز ریا -و چه عریان-؟
تو خرقه‎پوشِ خدایی نهان ز چشم خلائق

زبان گشودی و آنک شکست حقّۀ کافر
نگاه کردی و آنگه پرید رنگ منافق 

عیار عقل تو بودی به گفتگوی مکاتب
مراد علم تو بودی ز جستجوی دقائق

تویی تو چشمۀ جوشان، تویی تو بحر خروشان
شکسته‎زورقِ ساحل، منم، به سوی تو شائق

*
ز خویش می‎روم امشب به سوی غربت دریا
سیاه‎پوش عزای امام جعفر صادق




1. دیشب سروده شد
2. آنچه داخل گیومه آمده، اسامی تعدادی از شاگردان امام جعفر صادق (علیه السلام) است: جابر جعفی، ابوحنیفه، هشام بن حکم، جابر بن حیان و سفیان ثوری.

  • حسن صنوبری
۰۸
مرداد

آه آه علی قلوب حشیت نورا
...

اولئک اولیائی حقا

 

*

آه آه از آن دل‎ها که از نور آکنده‎اند 

...

اینان به راستی که دوستان من‎اند

 

 

امام جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) - به نقل از کتاب شریف تحف العقول

  • حسن صنوبری
۲۶
تیر
 سه سال پیش، چنین تابستانی، چنین شبی، چنین ساعاتی در تیرماه 1392 تا صبح بیدار بودم...



  • حسن صنوبری
۲۱
تیر

ذکر مردان خدا در نهج البلاغه

«ایها الناس، انا قد اصبحنا فی دهر عنود، و زمن کنود ...»

   خطبۀ سی‎دوم نهج‎البلاغه خطبۀ خاصی است که با عبارت بالا آغاز می‎شود؛ با ترجمۀ گرمارودی: «ای مردم ما در زمانی ستیزه‎جو و روزگاری سخت به‎سر می‎بریم»

  • حسن صنوبری
۱۶
تیر

 

مرگ کیارستمی و کیارستمی‎ها یعنی، پایان عصر «روشنفکران شیک».

 برای آنانکه روشنفکران، روشنفکری و روشنفکربازی را دوست ندارند، برای اهالی مبارزه، برای مردمی‎ها، برای سنت‌گرایان و... امثال کیارستمی همواره در جبهۀ رقیب بودند. اما ایشان با از میدان به در شدن این رقبا هرگز شادکام نخواهند بود، چه اینکه پس از پایان «عصر روشنفکران شیک»،  عصر جدیدی به نام «عصر روشنفکران مبتذل» آغاز شد. گروهی که صرفا با اهل مذهب تفاوت دیدگاه و رویکرد ندارند، بلکه با نفس انسانیت و اخلاق و شعور بیگانه‎اند. اگر فلان روشنفکر شیک از کفر هم دم می‎زد واقعا از کفر دم می‎زد، اما روشنفکر مبتذل کنونی حتی وقتی از کفر هم دم می‎زند از کفر دم نمی‎زند. حتی کفر هم در جهان او اصالت و صداقت ندارد. کیارستمی واقعا -و نه فقط به خاطر فقر و فلاکت‎نمایی- در عالم سینمای غرب خریدار و احترام داشت. پیش از مرگش بزرگانی چون هانکه و برادران داردن او را ستوده بودند. برای من فیلمی مثل «شیرین» واقعا جذابیت فوق‎العاده‎ای نداشت، اما «قضیه شکل اول، شکل دوم» در همان بادی امر نشان می‎داد این آدم واقعا دید هنری خاصی نسبت به جهان دارد. من هیچگاه عشق پیگیری آثار کیارستمی را در خود ندیدم، ولی هیچوقت هم از دیدن کارهایش احساس انزجار نمی‎کردم... عینک آفتابی را دوست نداشتم، اما می‎دانستم پشت این عینک آفتابی دوتا چشم هست. خلأ نیست. دوتا چشمی که می‎تواند ببیند و حتی گاهی از پشت همان شیشه تاریک دیده شود.

انقلابی‎های شعاری و پوک را نمی‎گویم، انقلابی‎های اصیل خیلی زود دلشان برای روشنفکران شیک (حریفان حقیقی و شایسته‎شان) تنگ خواهد شد.

فاتحه مع الصلوات.

  • حسن صنوبری
۱۵
تیر


یک

     ترجمه متن آسمانی، پنجره دیدار ما با جهان غیب است.

     هرچقدر هم عربی‎دان شویم، ذهن ما _ایرانیان و فارسی‎زبانان_ فارسی است، جدا از اینکه بیشتر ما فرصت نمی‎کنیم عریی را جدی‎تر از مقدماتی که در مدارس و دانشگاه‎ها می‎آموزند بیاموزیم، ورای مسئلۀ فهم، مسئلۀ لذت از متن و آمیختگی با آن بیشتر با زبان مادری اتفاق می‎افتد. این است اهمیت ترجمه، به ویژه ترجمه متن آسمانی.

  • حسن صنوبری
۱۱
تیر
  • حسن صنوبری
۱۱
تیر

 

به بهانۀ به میدان آمدن سرلشگر باقری
 

 

«و منهم من قضی نحبه
و منهم من ینتظر»
قرآن کریم

 

   به این زودی‎ها کسی گمان نمی‎برد سرلشکر سیدحسن فیروزآبادی جای خود را به کسی بدهد یا اگر هم چنین گمانی وجود داشت بیشتر ذهن به سمت افرادی چون سردار غلامعلی رشید می‎رفت. هشتم تیر ماه که دیدم سرلشگر محمدحسین باقری برادر شهید حسن باقری از سوی رهبرانقلاب به عالیترین جایگاه نظامی ایران یعنی «ریاست ستاد کل نیروهای مسلح» منصوب شدند خیلی خوشحال شدم. سرداری پرافتخار، محبوب و به نسبت اقران خود جوان و البته با کاریزمای شخصیتی بالا و شایستۀ این جایگاه که ویترین نظامی کشور است.

  جذابیت سردار باقری برای من جدا از -به قول خارجی‎ها- کاریزمای شخصی و جنتلمنی! به‎جز جانبازی و داشتن سه نشان فتح در دوران جنگ و به‎جز جایگاه علمی، همچنین به خاطر عضویت در دو گروه است. یک گروه پانزده‎نفره و یک گروه بیست‎و‎چهارنفره. گروه پانزده‎نفره: پانزده سرلشکر ایرانی، مخصوصا وقتی توجه کنیم او از این میان جزو معدود سرلشکرانی است که پیش از اینکه فرمانده ارتش یا سپاه شود به سرلشکری رسیده است.

  و اما گروه بیست و چهارنفره:

  سال 1378 در اوج ترک‎تازی‎های اطرافیان آقای خاتمی و حوادث پیچیدۀ خیابانی و سیاسی، در حالی که با شدیدترین رفتارهای افراطی گروهی از هواداران و اطرافیان خاتمی، سید شیک‎پوش اصلاحات می‎توانست خود را بین آن گروه و انقلابی‎نماهای بی‎خرد و تندرو، یک چهرۀ میانه‎رو بنمایاند و در نتیجه با هوشمندی جریان اصیل انقلاب را کلا حذف کند یا در چهره‎های تندرو انقلابی ادغام کند، وقتی رسانه‎های دولتی ایران + رسانه‎های به ظاهر خصوصی چپ (که باز پشتشان دولت بود) + رسانه‎های بیگانه در یک صف ریشه انقلاب خمینی را هدف تیشه‎های خود قرارداده بودند و جبهۀ مقابل کمترین رسانه‎ها را داشت، وقتی صحن علنی مجلس و راهروهای مهم دولتی را منافقان و نان به نرخ روزخوران به اشتیاق ترقی در جاه و مال سنگربندی می‎کردند، 24نفر از فرماندهان پرافتخار دوران جنگ و کسانی که بارها پهلوانانه تا مرز شهادت رفته بودند نامه‎ای صریح اما محرمانه به رئیس جمهور وقت سید محمد خاتمی نوشتند. نامه علی‎رغم محرمانه‎بودن بسیار محترمانه است و علی‎رغم ادب بسیار صریح و تاحدی هشدارآمیز بود. آن نامه بعدها علنی شد و شد یکی از اسناد مهم تاریخی برای تحلیل اوضاع سیاسی آن دوران و چیستی و چگونگی صف‎بندی‎ها. فرازی از آن نامه تاریخی:

 

  • «جناب آقای خاتمی، قطعاً همه‌ی ما حضرت‌عالی را انسانی وارسته، انقلابی، متدین و دارای ریشه‌ی عمیق دینی در حوزه و دلسوز به انقلاب دانسته و می‌دانیم، اما نحوه‌ی برخورد با حوادثی که همه‌ی ما شاهد شادی و رقص دشمنان پیرامون آن هستیم و در اولویت قرار دادن پیگیری برخی اشتباهات و تخلفات و بزرگ کردن آنها در مقابل عدم توجه و یا کوچک جلوه دادن برخی دیگر از همین نمونه قانون‌شکنی و هتک حرمت و فشار، باعث شده است جریان‌های معاند با انقلاب گستاخ‌تر و در مقابل آن، مدافعان انقلاب محافظه‌کارانه و با دلزدگی توأم با ناامیدی، هر روز تحقیر شده و به ثمره‌ی این همه خون نگریسته و انگشت خود را با تاسف و تاثر می‌گزند.
    جناب آقای رئیس‌جمهور، حمله به کوی دانشگاه همان‌طوری که رهبر بزرگوار و مظلوم این انقلاب فرمودند امری ناپسند، زشت و بد بود و علی‌رغم این‌که سخت‌ترین و تندترین برخوردها با آن انجام پذیرفت اما همه‌ی مردم به دلیل ناپسندی عمل انجام شده این برخوردها را پذیرفته و بر آن صحه گذاردند، اما سؤال مهم و پرابهام این است که آیا فاجعه فقط همین بود؟»

ماجرای کوی دانشگاه در تیرماه سال 78 بسیار شبیه ماجرای کهریزک در سال 88 بود، چنانچه ماهی‎گیری پدران اصلاحات از آن آب درست مثل ماهی‎گیری‎شان از این آب. 

 چند فراز دیگر:

  • «جناب آقای رئیس‌جمهور، امروز وقتی چهره‌ی رهبر معظم انقلاب را دیدیم مرگ خودمان را از خداوند طلب کردیم چون که کتف‌هایمان بسته است و خار در چشم و استخوان در گلو باید ناظر پژمرده شدن نهالی باشیم که حاصل ۱۴ قرن سیلی و زجر شیعه و اسلام است»
     
  • «جناب آقای خاتمی، چند شب پیش وقتی گفته شد عده‌ای با شعار علیه رهبر معظم انقلاب به سمت مجموعه‌ی شهید مطهری در حرکت‌اند، بچه‌های کوچک ما در چشم ما نگریستند، انگار از ما سؤال می‌کردند غیرت شما کجا رفته است؟»

 

امروز امضاهای آن نامه به اندازۀ خود آن نامه ارزش دارند. چه امضاهایی که هستند چه امضاهایی که نیستند! بعضی اسم‎ها که توقع می‎رود پای آن نامه را امضا نکرده‎اند، اما امضا کنندگان آن نامه با همه بی‎ادعایی -عموما مانند دوران دفاع مقدس-  در سال‎های آینده هم از کارآمدترین چهره‎های انقلاب و افتخارآفرینان ایران شدند. تا آنجا که تعدادی از ایشان در سال‎های پس از اصلاحات به شهادت رسیدند. آن اسامی:

 

غلامعلی رشید ـ عزیز جعفری ـ محمدباقر قالیباف ـ قاسم سلیمانی ـ جعفر اسدی ـ احمد کاظمی ـ محمد کوثری ـ اسدالله ناصح ـ محمد باقری ـ غلامرضا محرابی ـ عبدالحمید رئوفی‌نژاد ـ نورعلی شوشتری ـ دکترعلی احمدیان ـ احمد غلامپور ـ‌ یعقوب زهدی ـ نبی‌الله رودکی ـ علی فدوی ـ غلامرضا جلالی ـ امین شریعتی ـ‌ حسین همدانی ـ اسماعیل قاآنی ـ علی فضلی ـ‌ علی زاهدی ـ مرتضی قربانی

محمد باقری (یا همان محمدحسین افشردی) یکی از آن 24سردار است.

  • حسن صنوبری
۰۷
تیر

قصیدۀ مشترک بنده و جناب مهدی‎نژاد در ستایش و سوگ حضرت مولی الموالی علی (علیه السلام)


کی می‌شود شبیهِ تو پیدا؟ علی علی
بعد از تو خاک بر سر دنیا، علی علی

  • حسن صنوبری
۰۱
تیر

+ فیلم شعرخوانی

 

   طی چندسال قبل هم به دیدار رهبری دعوت شده بودم اما هربار شاعران دیگری را معرفی کردم به جای خودم. امسال توفیقی شد و برای نخستین بار خودم هم حضور پیدا کردم. با اینکه هنوز باور دارم شاعرانی بهتر از من هم هستند که هنوز در آن دیدار دعوت نشده‎اند.

   دیدار امسال دیدار خاص و مهمی بود. مخصوصا بخش سخنان رهبری که شاید بیش از همیشه صریح بود. تا حدی که حدس می‎زنم بخشیش منعکس و منتشر نشود.

   شعرخوانی‎ها هم تا آنجایی که من به خاطر دارم و حواسم جمع بود در جلسه خوب بودند. من بین استاد محمدکاظم کاظمی نشسته بودم و آقا سید محمدمهدی شفیعی. شاید پرآفرین‎ترین شعرخوانی جلسه شعرخوانی شفیعی بود. غزلی تحسین‎برانگیز و مناسب حال و مقام در موضوع مدافعان حرم. امید است که این شاعر توانا و جوان اهوازی بیش از پیش موضوع انتشار کتاب را جدی بگیرد. جناب کاظمی قرار بود طبق تصویب گروه کارشناسی شعرشان برای حضرت خدیجه (س) را بخوانند، اما وقتشان رابه یک شاعر خوب و جوان افغانستانی دادند و اول قرار شد شعر نخوانند. بعد رهبری خودشان خواستند ایشان شعر بخوانند و تاکید کردند هر شعری که دوست دارند را بخوانند. آقای کاظمی هم غزل معروف و زیبای «قصۀ سنگ و خشت» که دربارۀ کودکان کار افغانستانی‎ست را خواندند. آقای محمدمهدی سیار هم مثل آقای کاظمی در اواخر جلسه با تاکید خود رهبری شعر خواندند (حالا کاری نداریم جناب قزوه گفتند آقای سیار را در لیست داشتند و تقصیر آقای فاضل نظری شده و او گفته وقت نیست ...) از دیگر شعرهای خوب جلسه شعر طنز عالی استاد ناصر فیض، غزل اجتماعی خانم نیلوفر بختیاری و شعر یک خانم کاشمری که اسمشان در خاطرم نماند را اکنون درخاطر دارم. از دیگر اساتید و مشایخ هم آقایان موسوی گرمارودی، مجاهدی، انسانی و زکریا اخلاقی شعر خواندند. شعر آقای اخلاقی شعر خوبی بود و البته ایشان در همین فضا شعرهای بهتری هم دارند، اما مهم این است که پیش از شعرخوانی ایشان رهبری تقدیر ویژه‎ای را درمورد ایشان و شعرهایشان انجام دادند.

   من طبق تصویب شورای کارشناسی و به اصرار اکثر دوستان شاعر قرار بود همان شعر «ابراهیم» برای حضرت شیخ ابراهیم زکزاکی را بخوانم. اصلا آن شعر مجوز حضور و شعرخوانیم بود. اما لحظات آخر نظرم عوض شد. چه اینکه اولا شعر ابراهیمم به نظر خودم در زمان خودش منتشر شد و تا حدی هم شنیده شد. در ثانی، در این دیدار هیچکس با موضوع امروزی آمریکای همیشه همراه، شعری نداشت. لذا در دقایق پایانی علی رغم مخالفت همه، این نیمایی را برای خواندن برگزیدم

  • حسن صنوبری
۲۷
خرداد
  • حسن صنوبری
۲۷
خرداد

   در جلسه شعری باری سخن از توحیدیه‎های ادب پارسی به میان آمد. در شعر کهن پارسی، توحیدیه یک ژانر و فصل درخشان است که در شعر شاعران بزرگی چون سنایی، نظامی، سعدی، عطار و... درخشیده است. یعنی شعر برای خدا. سنتی که در شعر معاصر هم ادامه پیدا کرد هرچند خیلی دیده نشد. خیلی از توحیدیه‎های گذشته جزو شاهکارهای ادبی هستند و خیلی‎هایشان را همه‎مان (چه ادبیاتی باشیم چه نه) شنیده‎ایم. کیست این ابیات را نشنیده باشد از سنایی:

 

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
 
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی ...
 

یا از نظامی که شاید بهترین‎ها را داشته باشد:

بسم‏‎الله الرحمن الرحیم

هست کلید در گنج حکیم ...

ای همه هستی ز پیدا شده ...

یا:

ای نام تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز ...

که همه‎مان این‎ها را شنیدیم و شاید حفظیم.

اما سنت توحیدیه علی رغم تداومش در شعر شاعران جدی ادبیات، امروز خیلی به رسمیت شناخته نمی‎شود. مخصوصا که از دهه چهل تا امروز رسانه‎ها را بی‎خدایان پر کرده‎اند و قلم‎ها در روایت چونی و چگونگی وضعیت هنر، دست آن‎هاست. در آن جلسه از توحیدیه‎های اخوان ثالث (که شاید نماد کفر و زندقه در شعر معاصر است) سخن گفتم که گویا دوستان خیلی اطلاع نداشتند. و خیلی‎ها هم شاید اصلا باورشان نشود این مرد این تعداد توحیدیۀ درخشان داشته باشد ... البته که او کفریه هم دارد گرچه اکثرا مودبانه و رندانه هستند و البته به تعداد و کیفیت توحیدیه‎هایش نمی‎رسند. یک توحیدیه‎اش را شش سال در آستانۀ ماه مبارک در وبلاگ سابق آورده بودم. در اینترنت نبود: شعر توحیدی اخوان در پاسخ به شعر فروغ فرخزاد.

به جز این شعر بلند، شعرهای دیگری هم هستند، یکی از خوب‎ترهایش این قصیده است. در سایت حوزه دیدم این شعر آمده، اما ابیات بسیاریش که طعمی عرفانی و خاص جهان اخوان را دارا هستند حذف شده‎اند! بنا به ذائقه حوزوی! علی ای حال اینک آن قصیدۀ توحیدیه:

 

آن که راه دل ما سوی تو بگشود تویی

و آن که بر وی دلم از غیر وی آسود تویی

آن که در روز ازل گفت جهان را: «شو!» و شد

و آن که زین گونه بفرماید و فرمود تویی

آمرِ «کن فیکون»، هستی و خواهی بودن

آفریننده هر «باشد» و هر «بود» تویی

گرچه هر قوم تو را نام دگرگونه دهند

از نشان ها همه پیداست که مقصود تویی

به تو راهی بُوَد از هر دلِ پویان سوی تو

وان که بگشود هزاران ره و بنمود تویی

به کلیسا و به آتشکده و مسجد و دیر

رهبر هرکه رهی سوی تو پیمود تویی

راست است این که جهان خلق نکردی پیِ سود

کان که ایجادگر است از کرَم و جود تویی

سنگ و پولادِ بشر سوده و فرسوده شوند

وآن نفرسایدِ جاوید و نفرسود تویی

هر دو کَوْن از تو و با «لم یلد» و «لم یولد»

گفت قرآن که نه والد تو، نه مولود تویی

بی نهایت تویی و هر عددی پیشت صفر

ناسخ هرچه عددگستر و معدود تویی

ماهی از آب زیَد، غوطه‎خوران، غافل از آن

خلق غافل ز تو را نیز، یم و رود تویی

در جهان کاهش و افزایش بسیار بسی است

آن فزونمایه که نه کاست، نه افزود تویی

همگان هیچ و نبودند برِ هستیِ تو

جان جاوید تویی، هست تویی، بود تویی

برتر از جان و زمان، نام و نشانی، هرچند

دور و نزدیک تو، دیرنده تو و زود تویی

نام هایت به هزار و یکی افسانه شده است

یک وجودی به حقیقت تو و موجود تویی

اگر این «جان جهان» خواندت و آن «روح بزرگ»

وآن سیه دیدت و ان سرخ زراندود تویی

مَلِک و مالک و بخشنده و بخشاینده

آفریننده ساجد تو و مسجود تویی

«یهوه» و «تاری» و «الله» و «اهورامزدا»

ای خدا خوانده «خودآ» زینهمه مقصود تویی

چار مِلیارد بشر حامدت اکثر، وان گاه

خالق و رازقِ هر مرتد و مردود تویی

گر یکی نامِ نواَت بود و نه اکثر ز اقدم

واقدیما، نه اقلّ نو و محدود تویی؟

من ولی برترت از نام و نشان‎ها بینم

زانکه دانم که به هر معبد معبود تویی

سبزه و آب و درخت و حیوان هم به وداد

حمد و تسبیح تو گویند، که مودود تویی

بس سپاس تو گزارد دل و شکرت گوید

ای سزاوارِ همه حمد، که محمود تویی

من تو را نیز به هر نام که خواهم خوانم

وَر زیانم رسد از دهر چه غم، سود تویی

جنگ کوته‎نظران همچو ددان از بدی است

از بد ای نیک‎ترین، آیا خشنود تویی؟

منطق و فلسفه گنگیّ و سفه باشد و راه

آن که زِ اشراق و ز عرفان به تو بنمود تویی

ما خدایی که نبینیم، پرستش نکنیم

دیده دل بس که نهان شاهد و مشهود تویی

نیست اش جز به تو امّید، دلْ‎آزرده «امید»

کان که راهِ دِلَکش  سوی تو بگشود تویی

 

تهران - آذر 1361

 

به نقل از کتاب «تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم»

این شعر در آنجا و نیز در مقدمه کتاب «عطا و لقای نیما یوشیج» با پینوشت‎های فراوان اعتقادی و مذهبی و ادبی آمده است

 
  • حسن صنوبری
۱۴
خرداد
آن لحظه‎ای که ابروهایش را در آینه مرتب می‎کرد، آن شمد مربع مربع هنگام نماز، آن مجلس افطاری خاص، آن دست‎مال اشک سفید و بزرگ وقتی کوثری می‎خواند، آن توحیدیه‎های طولانی پیش از شروع مطالب سیاسی، آن چند کلمه حرف سیاسی موثر پس از یک توحیدیۀ طولانی،
  • حسن صنوبری
۱۱
خرداد
http://bayanbox.ir/view/1861714681707498138/Zakaria-Akhlaghi.jpg


بگذار با ترنّم مستانه بگذرد
این چند کوچه تا جبروتی که پیش روست

امروز در تهران می‎خواهند بزرگداشتی برای شاعر بزرگ یزدی «زکریا اخلاقی» بگیرند. من هم به نوبۀ خودم و با همین قلم نارسای خودم می‎خواهم او را بزرگ بدارم. یادداشتی مفصل دیشب برایش نوشتم و منتشر شد در سایت شهرستان ادب: «مانیفست شعر عرفانی امروز».

نخستین‎بار در کتاب درسی دوران راهنمایی یا دبیرستان بود که با نام و شعری از زکریا اخلاقی آشنا شدم. پانزده سالی از آن روز گذشته و بلکه بیشتر...

  • حسن صنوبری
۰۲
خرداد

یه روز اون مرد قدیمی برمی‎گرده توی میدون

رو لبا خنده می‎کاره، گل می‎ذاره توی گلدون


وا میشه پیلۀ چشما واسۀ سیر و تماشا

پسرا میان تو کوچه دخترا میان تو ایوون


پهلوونا دم می‎گیرن : «صلوات بر محمد»

پیرمردا گل می‎پاشن تو گذر، توی خیابون


تو دلا شادی میاره، واسه اون فرقی نداره

دل مردم داهاتی با دل مردم تهرون


از جوون‎مردای قصاب جلدی پُر میشه محلّا

گذر لوطیِ صالح زودی میوفته به شمرون


گناهی نداره گندم، نون خودش میاد تو سفره

ناز نداره دیگه بارون، آسمون میاد تو ناودون


جای جبر، توی کلاسا درس عشق میشه برپا

رسم تنبیه میشه تعطیل، امتحانا میشن آسون


واسه دعوا نمیاد اما بدونن اهل دعوا:

دعوا با مرد قدیمی هیچ موقع نبوده آسون


اونایی که آس‎و‎پاسن از یقه‎گیری خلاصن

اونارو که ناسپاسن می‎نشونه سرجاشون


ای خدا به حق مردیش نبینه هیچ‎کسی نارو

نباشه یه دل شکسته، نباشه یه مو پریشون



مثِ فردای قیامت، یادتون نره جماعت!

یه روز اون مرد قدیمی برمی‎گرده توی میدون

  • حسن صنوبری
۰۲
خرداد

الذی یملأ الأرض عدلاً و قسطا

کما ملئت ظلما و جورا

  • حسن صنوبری
۲۸
ارديبهشت

بنا به آنچه دوستان و آشنایان و خانواده و همچنین دوستان دایی مدام دربارۀ این مستند سه قسمتی  از بنده می‎پرسند ...

  • حسن صنوبری
۱۹
ارديبهشت

به خودم گفتم آخه حسن چرا باید مفاتیح توی اتاق ماها خاک گرفته باشد؟ خانه‎ای که مفاتیحش را خاک گرفته باشد، یعنی دل صاحابش را گل گرفته‎اند.


جمع‎بندی ماه رجب

          طبق گفتگوهایی که در ساعات پایانی ماه رجب با چند صاحب‎نظر و آدم خستۀ دیگری مثل خودم -در تماس‎هایی جداگانه- داشتم، ادعیه را می‎توان به دو قسمت کلی تقسیم کرد. یکی برای از ما بهتران، مثل آن‎ها که در اوج دعا از تحمل شدت رنج‎ها وسختی‎ها و عاشقی‎ها برای خدا و برای عبادت سخن می‎گوید ... وقتی این‎ها را ما (یعنی من و چند دوست دیگرم) می‎خوانیم به این فرازهایش که می‎رسیم خجالت می‎کشیم. دستۀ دوم: ادعیۀ مستضعفین. این‎ها برای آدم‎های خسته، روسیاه و گناهکار است. آن‎ها دنبال معاشقه و لذت گفتگو با خدا هستند و در جستجوی لحظۀ تبسّم خدا، این‎ها ( یعنی ما) می‎خواهند خدا رویشان را زمین نزند و دنبال نهایت ترحّم خدا. دعاهای نوع اول را باید با آمادگی و دقت و حال مناسب خواند. مثل هواپیما هستند انگاری، بلیط می‎خواهد، رزرو، فرودگاه، کمربند ایمنی و... اما دعاهای نوع دوم را بیشتر وقت‎ها می‎شود خواند، مثل دوچرخه‎اند سر راه آدم را یک‎وری سوار می‎کنند تا یک‎جایی می‎رسانند که کارمان هم راه بیفتد. ادعیۀ ماه رجب پر است از این دعاهای کوتاه و معرفتی دستۀ دوم. مثل «یا من ارجوه ...» یا «خاب الوافدون ...» یا «یا من یملک حوائج السائلین...» و البته تک و توکی دعای سنگین و عرفانی هم دارد مثل «اللهم انی اسئلک بمعانی جمیع ما یدعوک ...» به نظرم در ماه شعبان هم می‎شود برای مقدمۀ هر کاری سراغ از این دعاهای کوتاه ماه رجب (مثل سه دعای اول«دعاهای هرروز ماه رجب» و چند دعای دیگرش) بگیرم من که قدر ماه رجب را هم ندانستم. مثل یک واحد درسی پیش‎نیاز. خلاصه اینجور نیست که در ماه شعبان نشود دعای ماه رجب را خواند.


برنامه‎ریزی برای ماه شعبان

 اما در ماه رجب نمی‎شد بروی سراغ ادعیۀ ماه شعبان. یکی از دو هواپیمای بزرگ ادعیه، فرودگاهش در این ماه است: مناجات شعبانیه. نقلی از امام خمینی هست درمورد بی‎نظیری مناجات شعبانیه و دعای کمیل با نگاه عرفانی. لابد آن‎ها که ماه رجبشان را خوب دریافتند حالا با شادی می‎روند سراغ ماه شعبان. اما من اگر هم بخواهم مناجات شعبانیه بخوانم قبلش باید یک «خاب الوافدون» یا «من ارجوه» بخوانم: رفتن به فرودگاه با دوچرخه. وگرنه اصلا رویم نمی‎شود به خدا سلام کنم.

    این میان ماه شعبان یک دعا از آن دعاهای نوع دوم هم دارد (دعاهایی که عموما حتی حجمشان هم خیلی کوتاه است و ما آدم‎های تنبل اگر بدانیم چنین دعاهایی هستند با همین تنبلی‎ها با اشتیاق سراغشان می‎رویم) و آن‎هم صلوات شعبانیه است. البته این دعا دوچرخه نیست ولی هواپیما هم نیست. بیشتر شبیه یک قایق یا کشتی تندرو است. کشتی تندروی اهل بیت (علیهم السلام) بلاتشبیه!

الفلک الجاریه، فی اللجج الغامره ...

http://bayanbox.ir/view/7942683317871179490/KASHTI.jpg

خلاصه عالم دعا عالم عجیبی است که ما دیگر مثل قدیمی‌ها قدرش را خوب نمی‎دانیم. یادش به خیر در یک محفل فرهنگی هرکسی چیزی می‎گفت. راهکاری برای مسائل فرهنگ و هنر. یکی تیم‎داری را عنوان می‎کرد، یکی برنامه‎ریزی، یکی کتاب، یکی تشکل، یکی جلسات، یکی همایش، یکی رصد سیاست، یکی رصد دشمن، یکی همبستگی با دوست، یکی افزایش آگاهی ... خلاصه نوبت که رسید به آقای هادی مقدم دوست، ایشان گفت به نظرم باید همه دعا بخوانیم. تکی دعا بخوانیم. جمعی دعا بخوانیم ... خیلی حرفش عمیق بود و شاید بالاتر از آن محفل.

و خیلی خوشحالم که از دایی حسنم هم صوت یک صلوات شعبانیه‎اش به دستم رسیده هم صوت یک مناجات شعبانیه‎اش.

و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

متن و ترجمۀ صلوات شعبانیه

صلوات شعبانیۀ دایی حسنم

  • حسن صنوبری
۰۸
ارديبهشت

http://bayanbox.ir/view/3721423827735360134/Boat.jpg


ما را با خود به دورها خواهد برد؟

یا اینکه به نزدیک خدا خواهد برد؟

ما قایق دل‎سپرده بر امواجیم

دریا ما را تا به کجا خواهد برد؟

  • حسن صنوبری
۰۲
ارديبهشت
 

1. ده آهنگ زیبای ایرانی برای امام علی

2. آهنگ‎های نصرت فاتح‎علی‎خان برای امام علی

 
  • حسن صنوبری
۰۱
ارديبهشت
به جز این دو غزل شتاب‎زده شعرهای دیگری هم نوشته‎ام برای دایی حسنم. ولی شاید هنوز فاصلۀ لازم را با موضوع نگرفته‎ام. در بعضی حادثات و وقایع زندگیم هم ابتدا چند شعر می‎نوشتم ولی سرانجام یک شعر حرف آخر را برایم می‎زد. هنوز منتظر آن شعر نهایی هستم.

1

نبرده است مرا صبح، رنگ شام هنوز

که ماتم تو مرا هست ناتمام هنوز


هنوز گریه نکردم شبانه یک دل سیر

امیدوار به تسکینِ گریه‎هام هنوز ...

  • حسن صنوبری
۱۳
فروردين


http://bayanbox.ir/view/5105818524652050855/PoemBook.png

در سوال سوم این نظرسنجی من این پنج کتاب را به عنوان ۵ کتاب شعر خوب پیشنهادی برای بهار نوشتم:

۱- چقدر دیر رسیدم، عباس چشامی
۲- تبسم‎های شرقی، زکریا اخلاقی
۳-بی‎هم‎شدگان، بیژن ارژن
۴-حق‎السکوت، محمدمهدی سیار
۵- شمشیر و  جغرافیا، محمدکاظم کاظمی

این نظرسنجی‎ها خیلی خوبند. مخصوصاً وقتی رقابتی و دعوایی نباشند. اینکه همه به‎هم دیگر کتاب خوب پیشنهاد کنند. پیشنهاد می‎کنم حتما آن مطلب و پیشنهادهای دیگران (که همه از من بهتر و آدم حسابی و شاعر درست درمان هستند) را هم بخوانید. کتاب‎های خوبی معرفی شده. البته کتاب‎های بد هم معرفی شده. ولی خواندن و دانستن همه‎اش جالب است. مخصوصا دانستن پاسخ‎های همان پرسش سوم نظرسنجی خیلی جالب و جذاب است...

  • حسن صنوبری
۱۱
فروردين

عید بر شما مبارک باد

این مطلبم از بدو تأسیس وبلاگ جدیدم تاکنون، پربازدیدترین، پربحث‎ترین و گویا محبوب‎ترین مطلب این وبلاگ است:

« موسیقی دختران مسلمان بوسنی : Hor Kewser»

  • حسن صنوبری
۰۴
فروردين
  • حسن صنوبری
۰۳
فروردين
  • حسن صنوبری