چهار شعر نیمایی برای خانوادههای مقاومت
این چهار نیمایی را دوسال پیش و طی آخرین جنگ غزه نوشته بودم و در وبلاگ سابق (که آرشیوش را بلاگفا از دست داد) منتشر کردم. اول پنج تا بود، یکیشان که نامش «سرود پدر» بود حال و هوا و زبانش کمی با بقیه فرق داشت و با انتقاد دوستان از این مجموعه حذف کردم.
به خانوادههای فلسطینی،
لبنانی، یمنی، عراقی، سوری و ... به همۀ خانوادههای مقاومت
۱
«سرودِ جوان»
پدربزرگ!
خوش به حالِ تو
که انگلیسها تو را زدند
با تفنگهای تازه و تمیزشانمرا ولی
برادرانِ ناتنی
با دلارهای چرک و نفتخیزشان...
با لباسهای رزمشان
برادرانِ تو به یاریِ تو آمدند
برادرانِ من ولی،
پشتِ دوربین نشستهاند،
با لباسهای زیرشان.
٢
«سرودِ باغبان»
چه عطری دارد اینجا
چه عطری دارد اینجا
همینجا کاشتم محبوبهام را
کنارش مریمم را
سپس پایینِ پاشان، یاسمن را
تماشا کن هنوز این خاک تازه است
چه عطری دارد اینجا
که باور میکند این عطرها
بوی جنازه است؟صدا کن مادرم را
***
بگو که باغمان را پس گرفتیم
۳
«سرودِ مادر»
بعد تو چه کس مراقبِ من است؟
بعدِ تو
که مثلِ سد محکمی
سبز میشود میانِ راهشان؟یا که سنگ میزند به عینکِ سیاهشان؟
ارثِ کیست بعد تو
تیلههات؟
تمبرهات؟
سنگهات؟***
با که حرف میزنم؟
از چه کس سوال میکنم؟
از تو که گلوت را گلوله پاره کرد؟
و دهانت از کلوخها پر است؟نه!
از تو نه
از خودم سوال میکنم
***
مینشینم و
سنگهات رامثلِ بذر
در کنارِ قبرِ کوچکت
چال میکنم
۴
«سرودِ عاشق»
حرفهای زیادی از گذشته مانده بود در دلم
بارها
تا مقابلِ درِ سفیدِ خانهتان آمدم،
در زدم،
ولی نشد.بارها
در دلِ سیاهِ شب
گم شدم.
حال
روی تل خاک
منتظر نشستهام که حرفهای ناتمام خویش را
بازگو کنمبر فرازِ این خرابهی عزیز
در کنار آن درِ سفید
آمدم که با تو گفتوگو کنمیاسمن!
من که فکر میکنم
روحِ تو مقابلم نشستهاست...
یا که شیشهی بلورِ عطرِ تو
در حوالیِ همین کلوخها شکستهاست