نوحهسُرای حریم قدس تو هستی
مویهکنانند انبیا و ملائک
مهدی صاحبزمان! یگانۀ هستی!
آجرکالله فی مصیبت جدّک
پرچم سرخی به یاد جد تو در باد:
زلف به خون آشنای حضرت یحیی
گریهکنان حسین بوده و هستند:
آدم و موسی و مصطفی و مسیحا
رنج تو دید و ز دست رفت شکیبش
صبر جمیلت کجا و طاقت ایوب؟
داغ تو دید و گذشت از غم یوسف
موج سرشکت کجا و دیدۀ یعقوب؟
هرچه از آن ظهر داغدار شنیدیم
اشک تو فرموده بود و چشم تو دیده:
"هم سر از تن جدا و هم تن بیسر
هم رخ خونین و هم گلوی بریده
خیمۀ آتشگرفته، چادر خاکی
گریۀ بیوهزنان و نالۀ طفلان
قاری قرآن، فراز منبر نیزه
پیکر صدپاره زیر سمّ ستوران"
از پس آن عصر سوگوار، هماره
یکهسوار غروبهای صحاری!
آه نه، آتش گرفته است دلت را
اشک نه، خون است از نگاه تو جاری
صبحِ ظهورت کجاست منتقم عصر؟!
عصر تو کی میرسد؟ که منتظرانیم
تشنۀ آندم که لب ز آب ببندیم
زخمیِ آندم که سر به پات فشانیم
دوسال پیش همین ایام یک نوحهخوانی تمسخرآمیز به عنوان نوحهخوانی متفاوت یزدیها در اینترنت منتشر شد که برای ناآشنایان با فرهنگ دیرین مردم یزد قطعا تصویر بدی را از آن دیار نمایش میداد. وسط نوحۀ سینهزنی امام حسین (ع) در حالیکه جمعیت سیاهپوش دارند سینه میزنند آقایان مداح جوان که مثلا خیلی هم روشنفکر و هنرمند و بهروز هستند شعر سهراب را میخوانند! تازه نه درست درمان، بلکه خودشان شعر سهراب را تصحیح کردهاند تا از یک شاعر طبیعتگرا به زور پیامی سیاسی منتقل شود! آنهم به نفع مذاکره با آمریکا و ... بگذریم. آن نوحه در پاییز 93 خوانده شده بود. تابستان 93 یعنی چند ماه قبل از این برنامه، استاد «حسین سعادتمند» برترین چهرۀ نوحهخوانی استان یزد و چهرۀ درخشان موسیقی و آیین عزاداری امام حسین در ایران، درگذشت. نوحهخوانی که امر نوحهخوانی و مداحی اهل بیت (ع) برایش نه فقط یک امر مذهبی بلکه یک امر هنری بود. هنر مقدس. کسی که البته در زمان حیاتش قدر دانسته نشد و بزرگداشتهایی هم که برایش گرفتند عموما در سالهای پایانی عمرش و از زمان عمومی شدن خبر بیماریش اتفاق افتاده بود. چنانچه همین الآن هم مداحان و نوحهخوانان هنرمند غیرتهرانی زیادی هستند که کارشان جدا از اجر معنوی و ارزش آیینی، ارزش هنری فراوانی دارد و به قدر یک مداح کارنابلد و مقلد و مدعی جوان تهرانی هم مورد توجه قرار نمیگیرند. مثل حسین فخری که قبلا دربارهاش مفصل نوشتم. چهرههایی مثل مرحوم سعادتمند و جناب فخری -با آن صداهای قدرتمند و توان نغمهپردازی فوقالعادهشان- هرچند فروتنانه از دیار خود بیرون نیامدند و در همان یزد و خرمشهر ماندند، اما حقیقتا چهرههای ماندگار ملی ما در عرصه موسیقی و هیئت هستند و باید در سطح ملی طرح شوند و قدر ببینند. اگر فرهیختگان جامعه، الگوهای اصلی جامعۀ خود را نشناسند و نشناسانند، هر اتفاق مبتذل و هر استعداد ناپختهای خود را به عنوان الگو و نماد و چهرۀ فرهنگ و هنر و مذهب معرفی میکند و سرانجام جامعهای که به جای قلههای عظیم چشم بر تپههای حقیر داشته باشد، راهی به دهی نخواهد برد.
ما امیدواریم درگذشت حسین سعادتمند واقعا به معنای پایان سبک فاخر، اندیشۀ انقلابی و نفس گرم او در دیار یزد نباشد.
حسین سعادتمند دستگاههای موسیقی و ردیفهای آوازی موسیقی ایرانی را به خوبی میشناخت. در جوانی در عالم موسیقی بود و از عالم موسیقی به عالم هیئت آمد. این شد که ملودی بسیاری از سبکها را خودش میساخت و این سبکهای نوحهخوانی عموما بسیار زیبا و دارای ارزش هنری بودند. پس فقط یک خواننده و نوحهخوان نبود، نغمهپرداز و آهنگساز سبکها هم بود و شاید به همین خاطر فرزند او «فرید سعادتمند» هم به عالم موسیقی روی آورد و خیلی از ما پسر (سازندۀ موسیقی سریالهایی چون «ارمغان تاریکی» و «هانیه») را بیش از پدر میشناسیم. در عکس بالا هم او در کنار پدر مشغول نوحهخوانی است و در این فیلم هم ابتدا فرید میخواند بعد پدر با صدای پیر و خسته. البته خود مرحوم سعادتمند هم چند تجربۀ تصنیفخوانی و همکاری با آهنگسازان موسیقی سنتی را داشتند اما آن تجربهها بحمدلله چندان کارهای درخشانی نشدند و ادامه هم پیدا نکردند. خوشبختانه سعادتمند در هیئت امام حسین ماند و اینجا ماندگار شد.
حالا تامل در موضوع مشارکت بالای عزاداران در اجرای نوحههای سعادتمند و نوع سینهزنیها و نظم و هماهنگی و زیبایی سوگواری یزدیها بحثی مفصل است و مقامی دیگر میطلبد. اینجا به همین بسنده میکنیم که در نوحهخوانی سعادتمند هم متن فاخر است، هم اجرا، هم ملودیپردازی هم قدرت آوازی. هم شعرها زیبا هستند، هم حماسی و همراه با مفاهیم بلند دینی و انقلابی، چنانچه شایستۀ حماسۀ حضرت سیدالشهداست.. دقیقا برخلاف آن نوحۀ ضعیف که شعرش ساختاری ضعیف و طنزآمیز داشت و محتوایی منفعلانه
معروفترین نوحۀ اجرا شده توسط مرحوم سعادتمند نوحۀ «نهاد پا در فرات خواست لبی تر کند» که احتمالا همگی آن را شنیدهاید. من پنج نوحۀ موفق و زیبای دیگرش که شهرت نوحۀ پیشین را ندارند ولی به همان اندازه و شاید حتی بیشتر، زیبا هستند را برای شما میگذارم:
... استاد نصرت فاتح علی خان مخصوصا در ایران و مخصوصا در فضای اینترنت بیشتر با آهنگهایشان برای حضرت علی (علیه السلام) شناخته شدهاند. من خودم تا مدتها نمیدانستم ایشان برای امام حسین هم آهنگها و اجراهایی زیبا داشتهاند. و وقتی دانستم خیلی خوشحال شدم. چه اینکه اعتقاد به حضرت سیدالشهدا (سلامالله علیه) یکی از پیچها و گردنههای مهم عرفان است که خیلی از عرفا و دوستداران حضرت علی نتوانستهاند از آن به سلامت بگذرند. زیباترین این آهنگها آهنگ «یاحسین یا حسین» است، و مخصوصا که یک رباعی فارسی هم در ابتدای قطعه در آن از جناب «معین الدین چشتی» با زیبایی شگفتی خوانده می شود:
شاه است حسین، پادشاه است حسین
دین است حسین دین پناه است حسین
سر داد و نداد دست در دست یزید
حقا که بنای لا اله است حسین
مصرع دوم اینگونه هم نقل شده: «سر داد و نداد دست بیعت به یزید».
دانلود آهنگ «یاحسین یاحسین» نصرت فاتح علی خان
دانلود آهنگ «از غم شبیر» نصرت فاتح علی خان
دانلود آهنگ «ابن حیدر» نصرت فاتح علی خان
دانلود آهنگ «کربلا» نصرت فاتح علی خان
شهاب اسفندیاری که دیشب به عنوان سینهچاک دفاع از فیلم فروشنده اصغر فرهادی در مقابل مسعود فراستی در برنامه هفت ظاهر شد همانیست که چندسال پیش رجانیوز او را یک «مدیر جوان تحصیلکردهی کاربلد حزباللهی» نامیده بود و البته هنوز هم راه زیادی دارد تا بتواند خود را در چهرۀ محبوب و مدافع سینماگران روشنفکر بنمایاند.
سعید قطبیزاده که در برنامۀ قبلی هفت آمد و از ساختار فیلم فروشنده انتقادهای تندی کرد و حتی در حاشیه آن برنامه مصاحبه کرد و تاکید کرد: «فروشنده ویژگیهای یک فیلم ایرانی را برای اسکار ندارد» همانیست که چندسال پیش در یادداشتی، نامۀ معروف ابراهیم حاتمی کیا (که با نقد فیلم فرهادی همراه بود) را به شدت نقد کرده بود. قطبیزاده در آن یادداشت فرهادی را یک کارگردان بزرگ دانسته بود و درباره فیلم جدایی نادر از سیمین گفته بود برخلاف تلقی حاتمیکیا این فیلم فیلمی است که «به یادمان میآورد که ایرانی هستیم، نامی داریم و نشانی و ادبی و آدابی».
( حافظه تاریخی چیز خوبی است که من سعی میکنم داشته باشمش.) ...
شهاب اسفندیاری با آن ادبیات بسیجیروشنفکری و مدام «امت حزبالله» گفتنهایش در شرایطی برای دفاع از فیلم فروشنده فرهادی به سیما آمده بود که خود روشنفکرها و طرفداران قدیمی فرهادی عموما حاضر به دفاع از این فیلم نیستند. رسانهها -آنهم رسانههای سیاسی- چرا، ولی چهرههای هنری و روشنفکری نه. فکر کنم فقط دو چهره را دیدم. یکی استاد داریوش مهرجویی که فرهادی در این فیلمش ادای دین بزرگی به فیلم گاو ش کرده فلذا قضاوت و سخنانش درباره فروشنده هرگز بیطرفانه و بیشایبه نیست، آنهم در دورانی که سینمایش دیگر چنگی به دل هیچکس نمیزند و با فروشنده افتخارات پیشینش به یادآورده شد. دوم هوشنگ گلمکانی که باز او هم پس از حمایت از فیلم تاکید کرده این فیلم بهترین کار فرهادی نیست و نمیشود از یکنفر انتظار داشت همیشه رکورد بزند.
در چنین شرایطی اسفندیاری اینهمه راه آمده تا برنامه هفت، تا بگوید من حامی روشنفکرانم. هیچ استدلال خاصی هم در حمایت از فیلم نداشت. ابتدای جلسه را با نقد و بررسی شخصیت فراستی آغاز کرد. در میانۀ بحث مهمترین تاکتیکش پرحرفی، بیرون پریدن از بحث و ممانعت از سخن گفتن فراستی بود. نه نقدهای فراستی را میفهمید نه پاسخ میداد نه میتوانست پاسخ دهد. فراستی نقد ساختاری میکرد او از محتوای فیلم دفاع میکرد. و مدام گریز به بیرون از بحث و پاسخ به کسانی که در جاهای دیگر انتقادهای تندی درمورد فروشنده داشتهاند. ادبیاتش ادبیات همان بچهمذهبیهایی بود که 16سال دارند و فکر میکنند سینما یعنی اینکه یک پیام دینی و انقلابی را زورکی تصویرسازی کنیم. که برای آنها هیچ ایرادی هم ندارد چون 16سال بیشتر ندارند و به عنوان یک منتقد هنری در یک برنامه تلویزیونی دعوت نشدهاند.
انسان محصول موقعیت نیست، ولی گویا رفتار بعضی انسانها واقعا با توجه به موقعیت تنظیم میشود.
البته شاید هم من خوب شخصیت و پیشینۀ اسفندیاری را نمیشناسم. شاید نیت خیری پشت پرت و پلاهایش در دفاع از فروشنده بود. پناه بر خدا.
خلاصه اگر فروشنده هم جای دفاع داشته باشد، انتخابش برای اسکار به عنوان «نمایندۀ هنر و اندیشۀ ایران» چیزی جز شرمساری تاریخی در پی نخواهد داشت.
پ ن: آنقدر انتشار یادداشتی که در نقد فراستی و پیروانش نوشته بودم را طول دادم که بازی روزگار وادارم کرد در حمایت از او بنویسم!
سرود عید غدیر. سرودۀ بنده، با اجرای حاج میثم مطیعی در جشن عید غدیر دانشگاه امام صادق (ع)
وقتی شادی و شادمانی حقیقی نباشد، ابتذال و لهو و محض سرگرمی به جایش میآید.
وقتی اندوه و سوگواری واقعی نباشد، فسردگی و خمودگی و دلمردگی. غم هم مثل شادی از نیازهای ضروری آدمی است و اتفاقا وقتی اتفاق بیفتد روح را به انبساط میرساند. دل را زنده میکند نه مرده. به شرطی که غمش از آن غمهای خوب باشد. نه غم کم و زیاد دنیا. غم عشق. غم امام حسین (ع).
باز به قول رفیق قدیمیمان حافظ :
چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد
ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم
باری، ما در اندوه دستی داریم. یعنی در رسیدن به غمهای خوب و گردهمآیی و آیین جمعیاش موفقیتهایی کسب کردهایم. اما در شادی هنوز میلنگیم. بیشتر آهنگها و شعرهایی که بازار را گرفتهاند و نیز حافظۀ ما را، غمگیناند (چه غم متعالی اصیل چه غم مبتذل پاپ). بهترین تجمعات آیینیمان هم بر محور غماند: محرم و صفر و پایان ماه رمضان. گردهماییِ باشکوه شادیمحور نداریم آنچنان. در سطح ملی فقط یک 22بهمن است که هرسال دارد رسمیتر برگزار میشود و به جز مردمش بقیهاش جای پرسش و عدم برنامهریزی و عدم خلاقیت دارد. این بحث را جای دیگر پرداختهام و میپردازم. در فضاهای محدودتر هم: جشنهای عروسی ایرانی و اسلامی با آنهمه خلاقیتها و آیینها و فرهنگهای جالب و هنرمندانه و زیبای هر منطقه و هر قومیت همه قلب ماهیت شدند به مراسمات احمقانه و پرخرج و بینمک و بیلذت و تکراری. و گاه مبتذل و گناهآلود و خجالتآور. در جشنهای آیینی، جشن عبادتها دچار خطر تقلید از همان جشن عروسیها شدهاند. جشنهای مولودیخوانی و جشن تولدها شاید از بهترینها باشند که البته آنها هم مشکلات خودشان را دارند. مثلا وسط مولودی میلاد، آقای مداح (عموما به خاطر عادت!) هول میشود گریز میزند به صحرای کربلا! مجلس شادی مجلس عزا میشود! توی آسمان ملائکه دارند میگویند میخندند روی زمین رفقای ما دارند گریه میکنند!
شاید باورتان نشود که خیلی از جوانها فقط به خاطر تماشای «یک تجمع شاد و رنگین و شلوغ در خیابان» به جنبش سبز پیوستند. خیلیهاشان را میشناختم که اصلا سیاسی نبودند، زود پیوستند و زود هم گسستند. وقتی نیازهای روحی پاسخهای صحیح و بهآیین خود را نداشته باشند، تبدیل به عقده میشوند و انگیزههای سیاسی و کاسبکارانه به راحتی رویشان سوار میشوند. اینهمه دکان که به اسم «رواشناسی» «دعانویسی» «فالبینی» «جادوگری» «انرژی درمانی» «عرفان» دارند زنها را تلکه میکنند همه بر همین نیازها و عقدهها سوارند (نه هر روانشناسی و عرفان و حتی جادوگری!...)
بگذریم.
من حاضرم یک ستاد برنامه ریزی و ایده پردازی ویژه جشنها (چه آیینی چه ملی چه انسانی ...) راه بیاندازم جمعی شویم و یک سال روی این موضوع کار کنیم. از این هم بگذریم.
اکنون عید غدیر را در پیش داریم که به گفتۀ پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) برترین عید امت اسلام است، و به گفتۀ رئیس مذهب ما امام جعفر صادق (ع) :
«هو عید الله الاکبر،و ما بعث الله نبیا الا و تعید فى هذا الیوم و عرف حرمته و اسمه فى السماء یوم العهد المعهود و فى الارض یوم المیثاق الماخوذ و الجمع المشهود.»
هر پیامبری در هر دورهای این روز را شاد بوده و عید گرفته. وای ما اگر این روز را شاد نباشیم و به شادی و عظمتش نیندیشیم و جشن نگیریمش.
اگر الآن بیایند بگویند المپیک و پاراالمپیک برای ما فرقی ندارد، مردم حق دارند دشنام بدهند...
ساره جوانمردی دو مدال طلا بر گردن انداخته، خودش را کشته که ثابت کند معلولیت ناتوانی نیست، که توی ایرانی معلول هم باشی میتوانی قهرمان باشی، زن هم باشی میتوانی بهترین باشی، دارد از پلهها میآید پایین فکر کرده چه خبر است آن پایین، نه خیر، آقای وزیر و مسئولان بلند پایه در خانه به استراحت مشغولند. سیامند رحمان هم. زهرا نعمتی هم. اینها واقعا برای افتخارآفرینی با جانشان بازی کردند. چیزی که در المپیک کمتر اتفاق میافتد. مصدومیت یک معلول با مصدومیت دیگران خیلی فرق دارد. کاروان پاراالمپیک امسال یک شهید داد. بهمن گلبارنژاد جانباز 50% بود که برای ما در این مسابقه شرکت کرد. 50% زمان جنگ برای ایران و اسلام داد، 50% هم دیروز در پاراالمپیک. طرف دیگر باید چه کار کند؟ بعد تصاویر مصاحبهای که ازش پخش میشد در پاراالمپیک با گوشی گرفته شده بود! بعد اصلا گویا گزارشگر ورزشی حرفهای برایشان اعزام نشده بود، دوتا عکس درست درمان از مراسم افتتاحیه شان نداریم، هرچه هست عکس از روی تلویزیون است! ...
بازی فوتبال ایران و ترکیه پاراالمپیک را که میدیدیم من گفتم ببازیم هم باید این بهزاد زادعلیاصغری را طلا بگیرند به عنوان الگو بزنند تو سر فوتبال المپیک. واقعا شگفت بازی میکرد. کجا توی المپیک به چنین نتایجی در فوتبال رسیده بودیم؟
موضوع ورزش نیست. موضوع فرهنگ و اخلاق و انسانیت است. در روزگار ما نگاهها همه تبلیغاتزده و سیاستزده است. به یک انسان به عنوان یک انسان نگاه نمیشود. و الا رسانه و قدرت و ثروت، به جای بهزاد زادعلیاصغری که قهرمان پارالمپیکی فوتبال است و خیلی هم با ادب و باشعور است، آن بچه سوسول ابرو برداشته مدعی ظاهرا غیرمعلول -که به جز داشتن لباس فوتبال هیچ افتخار دیگری در این رشته ندارد- را الگوی بچههای من و شما نمیکردند.
۱۸ شهریور ۱۳۴۸، در گذشت آقا سید جلال آل احمد در اَسالِم گیلان«
فردوسی از پس حمله اعراب و عوض شدن دور زمان ، می نشیند و با چه حوصله ای چه عظمتی را از غارت و فراموشی حفظ می کند، عظمتی را که متن اساطیر است و سازندۀ تاریخ است . عین کاری که جلال الدین رومی کرد در بحبوحۀ حملۀ مغول . و ببینیم آیا روشنفکر امروزی جرأت و لیاقت این را دارد که بنشیند و در مقابل هجوم غرب که قدم اوّل غارتش ، بی ارزش ساختن همه ملاک های ارزش سنّتی است چیزی را حفظ کند؟ یا چیزی به جای آنها بگذارد؟»
جلال آل احمد، از کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران»
الآن به جرأت میتوان گفت او جزو معدود مواردی است که این مطالبۀ خود را عملی کرد و در مقابل هجوم غرب ، میراثی هویتی از خود برای آیندگان و دوران پساپهلوی به جای گذاشت.
عصری رفتیم سینما شکوفه فیلم فروشنده اصغرفرهادی را دیدیم. راستش را بخواهید فکر نمیکردم اینقدر بد باشد.
فروشنده فرهادی چیز تازهای برای فروش نداشت.
بعد از ظهر جمعه ام را خراب کردم.
اگر در خانه یکی از فیلمهای فلینی یا کوروساوا را بازبینی کرده بودیم، اگر مینشستیم با هم چندتا انیمیشنکوتاه میدیدیم، اگر با محسن رفته بودیم تمرین عکاسی، اگر به احمدرضا زنگ زده بودم تا فقط لهجه اصفهانیش را بشنوم ؛ بعدالظهر جمعۀ بهتری داشتیم.
فیلم قبلیش (گذشته) را ندیدم اصلا. فکر میکردم بالاخره بعد اینهمه سال استاد فرهادی اسکاری ما پیش رفته، نه پس. فکر میکردم حداقل قصد تکرار خودش را ندارد. این کمترین چیزی است که از یک هنرمند انتظار میرود: «هین سخن تازه بگو»
بعد از واقعه جدایی نادر از سیمین و داستان اسکار، فرمول خاص اصغرفرهادی که در فیلم جدایی به اوج رسیده بود شد سرمشق کرور کرور بچهکارگردانِ کور، مقلد، بیفکر، بیخلاقیت و سودایی؛ در ایندوره کوتاه تا حالا صدتا فیلم ساختهاند با این سه مضمون:
1_«اختلافات حاد زن و شوهری»
2_ «قضاوت خیلی سخته ها! همه هم گناهکارند هم یکجورهایی حق دارند! یک وقت قضاوت نکنی!»
3_ «انسان محصول شرایط و جامعه است؛ جامعه و شرایط هم مزخرفند»
خب این فرمولها که امروز همه سینمای ایران را گرفته، کاری به درستی و غلطی یا زشتی و زیباییشان نداریم؛ دیگر از فرط تکرار دارد حالمان بهم میخورد؛ این وسط کی انتظار داشت استاد فرهادی پیشرو بیاید از روی همان الگوی نخنماشده و فرمول کهنه و قدیمی خودش باز فیلم بسازد؟! :
"یک موقعیت پرتنش و اعصابخوردکن برای طبقه متوسط"
+
"دشواری قضاوت"
+
"جامعه و شرایط مزخرف و غیرقابل اعتماد"
واقعا فیلم بدی بود. ارزش یک بار دیدن هم نداشت.
اگر از سینما رفتن دنبال زیباییشناسی و ارزش هنری هستید،
اگر از سینما رفتن دنبال حال خوب و حس خوب و ارزش محتوایی هستید،
اگر از سینما رفتن در پی تماشای یک فیلم مهم هستید،
که هیچ، به نظر بنده وقتتان را تلف نکنید.
اما اگر دنبال این هستید که «فکر کنید یک فیلم مهم دیدهاید» یا بتوانید به دیگران بگویید «من فیلم آخر اصغر فرهادی را دیدهام ها» هرگز تماشای این فیلم را در یک عصر زیبای تابستانی از دست ندهید!
پ ن: این ریویوی نقادانه به کلیت اثر مینگرد و منکر لحظات خوب فیلم، از جمله بازیهای تماشایی، ارزش اقتباسی فیلمنامه و دیگر نیکیهای فیلم -که همینها هم به اعصابخوردی پس از تماشایش نمیارزید- نیست.
پیشخوان: 38سال پیش، امام موسی صدر رهبر ایرانی الاصل شیعیان لبنان در لیبی ربوده شد. 9شهریور 1357. او متولد 1307 است و بنابر این او اکنون 88سال دارد.
آه آه علی قلوب حشیت نورا
...
اولئک اولیائی حقا
*
آه آه از آن دلها که از نور آکندهاند
...
اینان به راستی که دوستان مناند
امام جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) - به نقل از کتاب شریف تحف العقول
ذکر مردان خدا در نهج البلاغه
«ایها الناس، انا قد اصبحنا فی دهر عنود، و زمن کنود ...»
خطبۀ سیدوم نهجالبلاغه خطبۀ خاصی است که با عبارت بالا آغاز میشود؛ با ترجمۀ گرمارودی: «ای مردم ما در زمانی ستیزهجو و روزگاری سخت بهسر میبریم»
مرگ کیارستمی و کیارستمیها یعنی، پایان عصر «روشنفکران شیک».
برای آنانکه روشنفکران، روشنفکری و روشنفکربازی را دوست ندارند، برای اهالی مبارزه، برای مردمیها، برای سنتگرایان و... امثال کیارستمی همواره در جبهۀ رقیب بودند. اما ایشان با از میدان به در شدن این رقبا هرگز شادکام نخواهند بود، چه اینکه پس از پایان «عصر روشنفکران شیک»، عصر جدیدی به نام «عصر روشنفکران مبتذل» آغاز شد. گروهی که صرفا با اهل مذهب تفاوت دیدگاه و رویکرد ندارند، بلکه با نفس انسانیت و اخلاق و شعور بیگانهاند. اگر فلان روشنفکر شیک از کفر هم دم میزد واقعا از کفر دم میزد، اما روشنفکر مبتذل کنونی حتی وقتی از کفر هم دم میزند از کفر دم نمیزند. حتی کفر هم در جهان او اصالت و صداقت ندارد. کیارستمی واقعا -و نه فقط به خاطر فقر و فلاکتنمایی- در عالم سینمای غرب خریدار و احترام داشت. پیش از مرگش بزرگانی چون هانکه و برادران داردن او را ستوده بودند. برای من فیلمی مثل «شیرین» واقعا جذابیت فوقالعادهای نداشت، اما «قضیه شکل اول، شکل دوم» در همان بادی امر نشان میداد این آدم واقعا دید هنری خاصی نسبت به جهان دارد. من هیچگاه عشق پیگیری آثار کیارستمی را در خود ندیدم، ولی هیچوقت هم از دیدن کارهایش احساس انزجار نمیکردم... عینک آفتابی را دوست نداشتم، اما میدانستم پشت این عینک آفتابی دوتا چشم هست. خلأ نیست. دوتا چشمی که میتواند ببیند و حتی گاهی از پشت همان شیشه تاریک دیده شود.
انقلابیهای شعاری و پوک را نمیگویم، انقلابیهای اصیل خیلی زود دلشان برای روشنفکران شیک (حریفان حقیقی و شایستهشان) تنگ خواهد شد.
فاتحه مع الصلوات.
یک
ترجمه متن آسمانی، پنجره دیدار ما با جهان غیب است.
هرچقدر هم عربیدان شویم، ذهن ما _ایرانیان و فارسیزبانان_ فارسی است، جدا از اینکه بیشتر ما فرصت نمیکنیم عریی را جدیتر از مقدماتی که در مدارس و دانشگاهها میآموزند بیاموزیم، ورای مسئلۀ فهم، مسئلۀ لذت از متن و آمیختگی با آن بیشتر با زبان مادری اتفاق میافتد. این است اهمیت ترجمه، به ویژه ترجمه متن آسمانی.
به این زودیها کسی گمان نمیبرد سرلشکر سیدحسن فیروزآبادی جای خود را به کسی بدهد یا اگر هم چنین گمانی وجود داشت بیشتر ذهن به سمت افرادی چون سردار غلامعلی رشید میرفت. هشتم تیر ماه که دیدم سرلشگر محمدحسین باقری برادر شهید حسن باقری از سوی رهبرانقلاب به عالیترین جایگاه نظامی ایران یعنی «ریاست ستاد کل نیروهای مسلح» منصوب شدند خیلی خوشحال شدم. سرداری پرافتخار، محبوب و به نسبت اقران خود جوان و البته با کاریزمای شخصیتی بالا و شایستۀ این جایگاه که ویترین نظامی کشور است.
جذابیت سردار باقری برای من جدا از -به قول خارجیها- کاریزمای شخصی و جنتلمنی! بهجز جانبازی و داشتن سه نشان فتح در دوران جنگ و بهجز جایگاه علمی، همچنین به خاطر عضویت در دو گروه است. یک گروه پانزدهنفره و یک گروه بیستوچهارنفره. گروه پانزدهنفره: پانزده سرلشکر ایرانی، مخصوصا وقتی توجه کنیم او از این میان جزو معدود سرلشکرانی است که پیش از اینکه فرمانده ارتش یا سپاه شود به سرلشکری رسیده است.
و اما گروه بیست و چهارنفره:
سال 1378 در اوج ترکتازیهای اطرافیان آقای خاتمی و حوادث پیچیدۀ خیابانی و سیاسی، در حالی که با شدیدترین رفتارهای افراطی گروهی از هواداران و اطرافیان خاتمی، سید شیکپوش اصلاحات میتوانست خود را بین آن گروه و انقلابینماهای بیخرد و تندرو، یک چهرۀ میانهرو بنمایاند و در نتیجه با هوشمندی جریان اصیل انقلاب را کلا حذف کند یا در چهرههای تندرو انقلابی ادغام کند، وقتی رسانههای دولتی ایران + رسانههای به ظاهر خصوصی چپ (که باز پشتشان دولت بود) + رسانههای بیگانه در یک صف ریشه انقلاب خمینی را هدف تیشههای خود قرارداده بودند و جبهۀ مقابل کمترین رسانهها را داشت، وقتی صحن علنی مجلس و راهروهای مهم دولتی را منافقان و نان به نرخ روزخوران به اشتیاق ترقی در جاه و مال سنگربندی میکردند، 24نفر از فرماندهان پرافتخار دوران جنگ و کسانی که بارها پهلوانانه تا مرز شهادت رفته بودند نامهای صریح اما محرمانه به رئیس جمهور وقت سید محمد خاتمی نوشتند. نامه علیرغم محرمانهبودن بسیار محترمانه است و علیرغم ادب بسیار صریح و تاحدی هشدارآمیز بود. آن نامه بعدها علنی شد و شد یکی از اسناد مهم تاریخی برای تحلیل اوضاع سیاسی آن دوران و چیستی و چگونگی صفبندیها. فرازی از آن نامه تاریخی:
ماجرای کوی دانشگاه در تیرماه سال 78 بسیار شبیه ماجرای کهریزک در سال 88 بود، چنانچه ماهیگیری پدران اصلاحات از آن آب درست مثل ماهیگیریشان از این آب.
چند فراز دیگر:
«جناب آقای رئیسجمهور، امروز وقتی چهرهی رهبر معظم انقلاب را دیدیم مرگ خودمان را از خداوند طلب کردیم چون که کتفهایمان بسته است و خار در چشم و استخوان در گلو باید ناظر پژمرده شدن نهالی باشیم که حاصل ۱۴ قرن سیلی و زجر شیعه و اسلام است»- «جناب آقای خاتمی، چند شب پیش وقتی گفته شد عدهای با شعار علیه رهبر معظم انقلاب به سمت مجموعهی شهید مطهری در حرکتاند، بچههای کوچک ما در چشم ما نگریستند، انگار از ما سؤال میکردند غیرت شما کجا رفته است؟»
امروز امضاهای آن نامه به اندازۀ خود آن نامه ارزش دارند. چه امضاهایی که هستند چه امضاهایی که نیستند! بعضی اسمها که توقع میرود پای آن نامه را امضا نکردهاند، اما امضا کنندگان آن نامه با همه بیادعایی -عموما مانند دوران دفاع مقدس- در سالهای آینده هم از کارآمدترین چهرههای انقلاب و افتخارآفرینان ایران شدند. تا آنجا که تعدادی از ایشان در سالهای پس از اصلاحات به شهادت رسیدند. آن اسامی:
غلامعلی رشید ـ عزیز جعفری ـ محمدباقر قالیباف ـ قاسم سلیمانی ـ جعفر اسدی ـ احمد کاظمی ـ محمد کوثری ـ اسدالله ناصح ـ محمد باقری ـ غلامرضا محرابی ـ عبدالحمید رئوفینژاد ـ نورعلی شوشتری ـ دکترعلی احمدیان ـ احمد غلامپور ـ یعقوب زهدی ـ نبیالله رودکی ـ علی فدوی ـ غلامرضا جلالی ـ امین شریعتی ـ حسین همدانی ـ اسماعیل قاآنی ـ علی فضلی ـ علی زاهدی ـ مرتضی قربانی
محمد باقری (یا همان محمدحسین افشردی) یکی از آن 24سردار است.
قصیدۀ مشترک بنده و جناب مهدینژاد در ستایش و سوگ حضرت مولی الموالی علی (علیه السلام)
کی میشود شبیهِ تو پیدا؟ علی علی
بعد از تو خاک بر سر دنیا، علی علی
طی چندسال قبل هم به دیدار رهبری دعوت شده بودم اما هربار شاعران دیگری را معرفی کردم به جای خودم. امسال توفیقی شد و برای نخستین بار خودم هم حضور پیدا کردم. با اینکه هنوز باور دارم شاعرانی بهتر از من هم هستند که هنوز در آن دیدار دعوت نشدهاند.
دیدار امسال دیدار خاص و مهمی بود. مخصوصا بخش سخنان رهبری که شاید بیش از همیشه صریح بود. تا حدی که حدس میزنم بخشیش منعکس و منتشر نشود.
شعرخوانیها هم تا آنجایی که من به خاطر دارم و حواسم جمع بود در جلسه خوب بودند. من بین استاد محمدکاظم کاظمی نشسته بودم و آقا سید محمدمهدی شفیعی. شاید پرآفرینترین شعرخوانی جلسه شعرخوانی شفیعی بود. غزلی تحسینبرانگیز و مناسب حال و مقام در موضوع مدافعان حرم. امید است که این شاعر توانا و جوان اهوازی بیش از پیش موضوع انتشار کتاب را جدی بگیرد. جناب کاظمی قرار بود طبق تصویب گروه کارشناسی شعرشان برای حضرت خدیجه (س) را بخوانند، اما وقتشان رابه یک شاعر خوب و جوان افغانستانی دادند و اول قرار شد شعر نخوانند. بعد رهبری خودشان خواستند ایشان شعر بخوانند و تاکید کردند هر شعری که دوست دارند را بخوانند. آقای کاظمی هم غزل معروف و زیبای «قصۀ سنگ و خشت» که دربارۀ کودکان کار افغانستانیست را خواندند. آقای محمدمهدی سیار هم مثل آقای کاظمی در اواخر جلسه با تاکید خود رهبری شعر خواندند (حالا کاری نداریم جناب قزوه گفتند آقای سیار را در لیست داشتند و تقصیر آقای فاضل نظری شده و او گفته وقت نیست ...) از دیگر شعرهای خوب جلسه شعر طنز عالی استاد ناصر فیض، غزل اجتماعی خانم نیلوفر بختیاری و شعر یک خانم کاشمری که اسمشان در خاطرم نماند را اکنون درخاطر دارم. از دیگر اساتید و مشایخ هم آقایان موسوی گرمارودی، مجاهدی، انسانی و زکریا اخلاقی شعر خواندند. شعر آقای اخلاقی شعر خوبی بود و البته ایشان در همین فضا شعرهای بهتری هم دارند، اما مهم این است که پیش از شعرخوانی ایشان رهبری تقدیر ویژهای را درمورد ایشان و شعرهایشان انجام دادند.
من طبق تصویب شورای کارشناسی و به اصرار اکثر دوستان شاعر قرار بود همان شعر «ابراهیم» برای حضرت شیخ ابراهیم زکزاکی را بخوانم. اصلا آن شعر مجوز حضور و شعرخوانیم بود. اما لحظات آخر نظرم عوض شد. چه اینکه اولا شعر ابراهیمم به نظر خودم در زمان خودش منتشر شد و تا حدی هم شنیده شد. در ثانی، در این دیدار هیچکس با موضوع امروزی آمریکای همیشه همراه، شعری نداشت. لذا در دقایق پایانی علی رغم مخالفت همه، این نیمایی را برای خواندن برگزیدم
در جلسه شعری باری سخن از توحیدیههای ادب پارسی به میان آمد. در شعر کهن پارسی، توحیدیه یک ژانر و فصل درخشان است که در شعر شاعران بزرگی چون سنایی، نظامی، سعدی، عطار و... درخشیده است. یعنی شعر برای خدا. سنتی که در شعر معاصر هم ادامه پیدا کرد هرچند خیلی دیده نشد. خیلی از توحیدیههای گذشته جزو شاهکارهای ادبی هستند و خیلیهایشان را همهمان (چه ادبیاتی باشیم چه نه) شنیدهایم. کیست این ابیات را نشنیده باشد از سنایی:
یا از نظامی که شاید بهترینها را داشته باشد:
بسمالله الرحمن الرحیم
ای همه هستی ز پیدا شده ...
یا:
که همهمان اینها را شنیدیم و شاید حفظیم.
اما سنت توحیدیه علی رغم تداومش در شعر شاعران جدی ادبیات، امروز خیلی به رسمیت شناخته نمیشود. مخصوصا که از دهه چهل تا امروز رسانهها را بیخدایان پر کردهاند و قلمها در روایت چونی و چگونگی وضعیت هنر، دست آنهاست. در آن جلسه از توحیدیههای اخوان ثالث (که شاید نماد کفر و زندقه در شعر معاصر است) سخن گفتم که گویا دوستان خیلی اطلاع نداشتند. و خیلیها هم شاید اصلا باورشان نشود این مرد این تعداد توحیدیۀ درخشان داشته باشد ... البته که او کفریه هم دارد گرچه اکثرا مودبانه و رندانه هستند و البته به تعداد و کیفیت توحیدیههایش نمیرسند. یک توحیدیهاش را شش سال در آستانۀ ماه مبارک در وبلاگ سابق آورده بودم. در اینترنت نبود: شعر توحیدی اخوان در پاسخ به شعر فروغ فرخزاد.
به جز این شعر بلند، شعرهای دیگری هم هستند، یکی از خوبترهایش این قصیده است. در سایت حوزه دیدم این شعر آمده، اما ابیات بسیاریش که طعمی عرفانی و خاص جهان اخوان را دارا هستند حذف شدهاند! بنا به ذائقه حوزوی! علی ای حال اینک آن قصیدۀ توحیدیه:
آن که راه دل ما سوی تو بگشود تویی
و آن که بر وی دلم از غیر وی آسود تویی
آن که در روز ازل گفت جهان را: «شو!» و شد
و آن که زین گونه بفرماید و فرمود تویی
آمرِ «کن فیکون»، هستی و خواهی بودن
آفریننده هر «باشد» و هر «بود» تویی
گرچه هر قوم تو را نام دگرگونه دهند
از نشان ها همه پیداست که مقصود تویی
به تو راهی بُوَد از هر دلِ پویان سوی تو
وان که بگشود هزاران ره و بنمود تویی
به کلیسا و به آتشکده و مسجد و دیر
رهبر هرکه رهی سوی تو پیمود تویی
راست است این که جهان خلق نکردی پیِ سود
کان که ایجادگر است از کرَم و جود تویی
سنگ و پولادِ بشر سوده و فرسوده شوند
وآن نفرسایدِ جاوید و نفرسود تویی
هر دو کَوْن از تو و با «لم یلد» و «لم یولد»
گفت قرآن که نه والد تو، نه مولود تویی
بی نهایت تویی و هر عددی پیشت صفر
ناسخ هرچه عددگستر و معدود تویی
ماهی از آب زیَد، غوطهخوران، غافل از آن
خلق غافل ز تو را نیز، یم و رود تویی
در جهان کاهش و افزایش بسیار بسی است
آن فزونمایه که نه کاست، نه افزود تویی
همگان هیچ و نبودند برِ هستیِ تو
جان جاوید تویی، هست تویی، بود تویی
برتر از جان و زمان، نام و نشانی، هرچند
دور و نزدیک تو، دیرنده تو و زود تویی
نام هایت به هزار و یکی افسانه شده است
یک وجودی به حقیقت تو و موجود تویی
اگر این «جان جهان» خواندت و آن «روح بزرگ»
وآن سیه دیدت و ان سرخ زراندود تویی
مَلِک و مالک و بخشنده و بخشاینده
آفریننده ساجد تو و مسجود تویی
«یهوه» و «تاری» و «الله» و «اهورامزدا»
ای خدا خوانده «خودآ» زینهمه مقصود تویی
چار مِلیارد بشر حامدت اکثر، وان گاه
خالق و رازقِ هر مرتد و مردود تویی
گر یکی نامِ نواَت بود و نه اکثر ز اقدم
واقدیما، نه اقلّ نو و محدود تویی؟
من ولی برترت از نام و نشانها بینم
زانکه دانم که به هر معبد معبود تویی
سبزه و آب و درخت و حیوان هم به وداد
حمد و تسبیح تو گویند، که مودود تویی
بس سپاس تو گزارد دل و شکرت گوید
ای سزاوارِ همه حمد، که محمود تویی
من تو را نیز به هر نام که خواهم خوانم
وَر زیانم رسد از دهر چه غم، سود تویی
جنگ کوتهنظران همچو ددان از بدی است
از بد ای نیکترین، آیا خشنود تویی؟
منطق و فلسفه گنگیّ و سفه باشد و راه
آن که زِ اشراق و ز عرفان به تو بنمود تویی
ما خدایی که نبینیم، پرستش نکنیم
دیده دل بس که نهان شاهد و مشهود تویی
نیست اش جز به تو امّید، دلْآزرده «امید»
کان که راهِ دِلَکش سوی تو بگشود تویی
تهران - آذر 1361
به نقل از کتاب «تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم»
این شعر در آنجا و نیز در مقدمه کتاب «عطا و لقای نیما یوشیج» با پینوشتهای فراوان اعتقادی و مذهبی و ادبی آمده است
بگذار با ترنّم مستانه بگذرد
این چند کوچه تا جبروتی که پیش روست
امروز در تهران میخواهند بزرگداشتی برای شاعر بزرگ یزدی «زکریا اخلاقی» بگیرند. من هم به نوبۀ خودم و با همین قلم نارسای خودم میخواهم او را بزرگ بدارم. یادداشتی مفصل دیشب برایش نوشتم و منتشر شد در سایت شهرستان ادب: «مانیفست شعر عرفانی امروز».
نخستینبار در کتاب درسی دوران راهنمایی یا دبیرستان بود که با نام و شعری از زکریا اخلاقی آشنا شدم. پانزده سالی از آن روز گذشته و بلکه بیشتر...
یه روز اون مرد قدیمی برمیگرده توی میدون
رو لبا خنده میکاره، گل میذاره توی گلدون
وا میشه پیلۀ چشما واسۀ سیر و تماشا
پسرا میان تو کوچه دخترا میان تو ایوون
پهلوونا دم میگیرن : «صلوات بر محمد»
پیرمردا گل میپاشن تو گذر، توی خیابون
تو دلا شادی میاره، واسه اون فرقی نداره
دل مردم داهاتی با دل مردم تهرون
از جوونمردای قصاب جلدی پُر میشه محلّا
گذر لوطیِ صالح زودی میوفته به شمرون
گناهی نداره گندم، نون خودش میاد تو سفره
ناز نداره دیگه بارون، آسمون میاد تو ناودون
جای جبر، توی کلاسا درس عشق میشه برپا
رسم تنبیه میشه تعطیل، امتحانا میشن آسون
واسه دعوا نمیاد اما بدونن اهل دعوا:
دعوا با مرد قدیمی هیچ موقع نبوده آسون
اونایی که آسوپاسن از یقهگیری خلاصن
اونارو که ناسپاسن مینشونه سرجاشون
ای خدا به حق مردیش نبینه هیچکسی نارو
نباشه یه دل شکسته، نباشه یه مو پریشون
مثِ فردای قیامت، یادتون نره جماعت!
یه روز اون مرد قدیمی برمیگرده توی میدون
بنا به آنچه دوستان و آشنایان و خانواده و همچنین دوستان دایی مدام دربارۀ این مستند سه قسمتی از بنده میپرسند ...
به خودم گفتم آخه حسن چرا باید مفاتیح توی اتاق ماها خاک گرفته باشد؟ خانهای که مفاتیحش را خاک گرفته باشد، یعنی دل صاحابش را گل گرفتهاند.
جمعبندی ماه رجب
طبق گفتگوهایی که در ساعات پایانی ماه رجب با چند صاحبنظر و آدم خستۀ دیگری مثل خودم -در تماسهایی جداگانه- داشتم، ادعیه را میتوان به دو قسمت کلی تقسیم کرد. یکی برای از ما بهتران، مثل آنها که در اوج دعا از تحمل شدت رنجها وسختیها و عاشقیها برای خدا و برای عبادت سخن میگوید ... وقتی اینها را ما (یعنی من و چند دوست دیگرم) میخوانیم به این فرازهایش که میرسیم خجالت میکشیم. دستۀ دوم: ادعیۀ مستضعفین. اینها برای آدمهای خسته، روسیاه و گناهکار است. آنها دنبال معاشقه و لذت گفتگو با خدا هستند و در جستجوی لحظۀ تبسّم خدا، اینها ( یعنی ما) میخواهند خدا رویشان را زمین نزند و دنبال نهایت ترحّم خدا. دعاهای نوع اول را باید با آمادگی و دقت و حال مناسب خواند. مثل هواپیما هستند انگاری، بلیط میخواهد، رزرو، فرودگاه، کمربند ایمنی و... اما دعاهای نوع دوم را بیشتر وقتها میشود خواند، مثل دوچرخهاند سر راه آدم را یکوری سوار میکنند تا یکجایی میرسانند که کارمان هم راه بیفتد. ادعیۀ ماه رجب پر است از این دعاهای کوتاه و معرفتی دستۀ دوم. مثل «یا من ارجوه ...» یا «خاب الوافدون ...» یا «یا من یملک حوائج السائلین...» و البته تک و توکی دعای سنگین و عرفانی هم دارد مثل «اللهم انی اسئلک بمعانی جمیع ما یدعوک ...» به نظرم در ماه شعبان هم میشود برای مقدمۀ هر کاری سراغ از این دعاهای کوتاه ماه رجب (مثل سه دعای اول«دعاهای هرروز ماه رجب» و چند دعای دیگرش) بگیرم من که قدر ماه رجب را هم ندانستم. مثل یک واحد درسی پیشنیاز. خلاصه اینجور نیست که در ماه شعبان نشود دعای ماه رجب را خواند.
برنامهریزی برای ماه شعبان
اما در ماه رجب نمیشد بروی سراغ ادعیۀ ماه شعبان. یکی از دو هواپیمای بزرگ ادعیه، فرودگاهش در این ماه است: مناجات شعبانیه. نقلی از امام خمینی هست درمورد بینظیری مناجات شعبانیه و دعای کمیل با نگاه عرفانی. لابد آنها که ماه رجبشان را خوب دریافتند حالا با شادی میروند سراغ ماه شعبان. اما من اگر هم بخواهم مناجات شعبانیه بخوانم قبلش باید یک «خاب الوافدون» یا «من ارجوه» بخوانم: رفتن به فرودگاه با دوچرخه. وگرنه اصلا رویم نمیشود به خدا سلام کنم.
این میان ماه شعبان یک دعا از آن دعاهای نوع دوم هم دارد (دعاهایی که عموما حتی حجمشان هم خیلی کوتاه است و ما آدمهای تنبل اگر بدانیم چنین دعاهایی هستند با همین تنبلیها با اشتیاق سراغشان میرویم) و آنهم صلوات شعبانیه است. البته این دعا دوچرخه نیست ولی هواپیما هم نیست. بیشتر شبیه یک قایق یا کشتی تندرو است. کشتی تندروی اهل بیت (علیهم السلام) بلاتشبیه!
الفلک الجاریه، فی اللجج الغامره ...
خلاصه عالم دعا عالم عجیبی است که ما دیگر مثل قدیمیها قدرش را خوب نمیدانیم. یادش به خیر در یک محفل فرهنگی هرکسی چیزی میگفت. راهکاری برای مسائل فرهنگ و هنر. یکی تیمداری را عنوان میکرد، یکی برنامهریزی، یکی کتاب، یکی تشکل، یکی جلسات، یکی همایش، یکی رصد سیاست، یکی رصد دشمن، یکی همبستگی با دوست، یکی افزایش آگاهی ... خلاصه نوبت که رسید به آقای هادی مقدم دوست، ایشان گفت به نظرم باید همه دعا بخوانیم. تکی دعا بخوانیم. جمعی دعا بخوانیم ... خیلی حرفش عمیق بود و شاید بالاتر از آن محفل.
و خیلی خوشحالم که از دایی حسنم هم صوت یک صلوات شعبانیهاش به دستم رسیده هم صوت یک مناجات شعبانیهاش.
و صل الله علی محمد و آله الطاهرین
ما را با خود به دورها خواهد برد؟
یا اینکه به نزدیک خدا خواهد برد؟
ما قایق دلسپرده بر امواجیم
دریا ما را تا به کجا خواهد برد؟
1
نبرده است مرا صبح، رنگ شام هنوز
که ماتم تو مرا هست ناتمام هنوز
هنوز گریه نکردم شبانه یک دل سیر
امیدوار به تسکینِ گریههام هنوز ...
در سوال سوم این نظرسنجی من این پنج کتاب را به عنوان ۵ کتاب شعر خوب پیشنهادی برای بهار نوشتم:
۱- چقدر دیر رسیدم، عباس چشامی
۲- تبسمهای شرقی،
زکریا اخلاقی
۳-بیهمشدگان، بیژن ارژن
۴-حقالسکوت، محمدمهدی سیار
۵-
شمشیر و جغرافیا، محمدکاظم کاظمی
این نظرسنجیها خیلی خوبند. مخصوصاً وقتی رقابتی و دعوایی نباشند. اینکه همه بههم دیگر کتاب خوب پیشنهاد کنند. پیشنهاد میکنم حتما آن مطلب و پیشنهادهای دیگران (که همه از من بهتر و آدم حسابی و شاعر درست درمان هستند) را هم بخوانید. کتابهای خوبی معرفی شده. البته کتابهای بد هم معرفی شده. ولی خواندن و دانستن همهاش جالب است. مخصوصا دانستن پاسخهای همان پرسش سوم نظرسنجی خیلی جالب و جذاب است...
عید بر شما مبارک باد
این مطلبم از بدو تأسیس وبلاگ جدیدم تاکنون، پربازدیدترین، پربحثترین و گویا محبوبترین مطلب این وبلاگ است:
«...این چه رازی است که هربار بهار
با عزای دل ما میآید»
امروز صبح ما عزادار شدیم. هرکسی در زندگی خود سوگوار مرگ عزیزانش میشود، اما همۀ عزیزان به یک اندازه عزیز نیستند. امروز یکی از عزیزترینهایمان و شاید عزیزترین خانوادۀمان را از دست دادیم. تاکنون اینگونه گریه نکرده بودم. دایی حسنم مرد عجیبی بود. 9سال از نوجوانی و جوانیاش را در زندانهای پهلوی گذرانده بود و 4سال از بهترین سالهای جوانیاش را در اسارت رژیم صدام بود. پیش از اینکه اسیر شود گلوله خورده بود و حسابی مجروح شده بود. دوستانش فکر میکردند شهید شده. در اسارت هم جایی بود که از چشم صلیب سرخیها پنهان نگاه داشته شده بود. لذا همه مطمئن بودند شهید شده است. برایش قبری گرفته بودند و مراسم هم برگزار کردند: «شهید مفقود الاثر». من که به دنیا آمدم، اسمم را به یاد دایی، حسن گذاشتند. این نام عزیز اینگونه به من رسیده، لذا دوست ندارم به راحتی از دستش بدهم. دایی حسن خیلی بعد از جنگ برگشت و از همان موقع هم تا آخرین روزهای زندگیاش از مبارزه و کار و جهاد -ولو فرهنگیتر- دست نکشید. از این افتخارات و دیگر افتخارات آن مرد چیزی عائد بستگانش نمیشود، من این چند سطر را نوشتم که بگویم او با همۀ رنجهایی که در طول عمر خود در راه اسلام و انقلاب کشید، خود را طلبکار انقلاب و نظام نمیدانست. روحیۀ طلبکاری و خودکسیپنداری نداشت. انتظار نداشت تکریمش کنند. میخواستند هم نمیگذاشت. نه به ارباب رسانه نه به ارباب ثروت و دنیا کاری نداشت. هنوز خودش را یک مبارز بیافتخار و تازهکار و شرمنده و بدهکار شهیدان و ائمۀ معصومین (علیهم السلام) میدانست. برخلاف خیلیها که از این نظام و این انقلاب بهرهها بردند و در عینحال برخوردی طلبکارانه و متکبرانه نسبت به آن داشتند و دارند. بگذریم...
مردادماه، یکبار دایی حسن برای مدت کوتاهی بستری شد. دیدن آن چهرۀ معصوم و آن پیکر نحیف روی ویلچر و بین یک شمد سفید -که مثل لباس احرام بود- برایم آسان نبود. شروع کردم به نوشتن. چیزهایی نوشتم و به کسی نشان ندادم که اینگونه شروع میشد:
پس از گفتگوی عجیب اخیر آقای کاکایی (صفحه گفتگو)، من خیلی صبر کردم تا ایشان متن گفتگو را تکذیب کنند. یا کسی مردانه جوابی بدهد به آن حرفها. ولی نه ایشان سخنشان را تکذیب یا اصلاح کردند، نه کسی پاسخ ایشان را داد. لذا یادداشت زیر را با نهایت ادب و مهربانی ممکن و البته منطق و استدلال نوشتم (صفحه فارس). ادب و منطقی که پاسخ خوبی نگرفت و با واکنش تند ایشان مواجه شد. (عکس صفحۀ آقای کاکایی)
دانلود نوحۀ واحد حمید حاجیمیرزایی
شد بهار و -از تو- به شاخه ها جوانه
همسر جوانم شده مرا نشانه
هر جوانۀ سبز در این بهار زیبا
پرچم عزای تو را زده به خانه
نه نگو که گم کرده راه آشیانه
آن پرنده رفته، غریب و مخفیانه
با چراغ مهتاب، پریدهرنگ و بیتاب
میروم به قصد زیارت شبانه
بغض من به چاهی شکسته در این سیاه شبها
آه از این سیاهی که مانده به روی زشت دنیا
هر زمان که آیم به خانه، چو یک غریبه تنها
این در شکسته شود باز به خاطرات زهرا
با حسین و حسن
این شده ذکر من:
فاطمه جان کجایی
***
کاش یک نفر از غم دلم خبر داشت
کاش مهربانی به حال ما نظر داشت
آه از اینکه ماه مرا ز من گرفتند
کاش گریۀ من به گوش شب اثر داشت
تا نسیم رویت به کوی من گذر داشت
از غبار اندوه، علی مگر خبر داشت؟
دخترت برای تسلی من امروز
چادر سفید نماز تو به سر داشت
در فراق همسر، چه مضطر، شده امیر پیکار
ذوالفقار حیدر، عزادار، نهاده سر به دیوار
ای بهار احمد، میآید دوباره وقت دیدار
مرتضی به یاد تو ماند، برو خدا نگهدار
خسته از جستجو
بشنو فریاد او:
فاطمه جان کجایی
* آقا حمید در کنار مشغولیات جدیشان در نقاشی، داستاننویسی، ادبیات کودک و نوجوان و... مشغولیت جدیتری دارند به نام نوحهخوانی برای اهل بیت (علیهم السلام). این نوحه را امسال لطف کردند با متنی از من به زیبایی خواندند. گفتنیست بنده هیچ اعتقادی به استفاده از ملودیهای عالم موسیقی در هیئت ندارم، الّا شذّ و ندر. یعنی به شعر، به شاعر، به خواننده و به ملودی باید نگاه کنیم. شعر و ملودی قطعا باید متشخص باشد اما شاعر و خواننده بهتر است به جز تشخّص، تدیّن هم داشته باشند که ما مال شبهه را وارد سفرۀ هیئت و محیط عصمت نکنیم. ملودی این نوحه از آهنگ محبوب «بوی باران» به خوانندگی آقای محمد اصفهانی و ساختۀ مرحوم همایون خرم درآلبوم «نون و دلقک» است. ترانۀ اثر هم سرودۀ زندهیاد قیصر امینپور. ملودی که واقعا زیبا و مناسب است و البته من هم در متن از لحن ملودی دور نشدم. در مورد شعر بوی باران، آقای حاجیمیرزایی خودشان گفتند بعضی از سطرهای این ترانه انگار اصلا برای این موضوع است، واقعا هم تناسبشان بالا بود. که بعد دیدم وقت اجرا آن سطرهای مرحوم امینپور را در بین شعر من خواندند (جان من کجایی کجایی که بی تو دلشکستهام | سر به زانوی غم نهادم به گوشهای نشستهام). بنده اجازه گرفتم از مرحوم امینپور و این دو بند را -با تغییر اندکی در وزن دو سطر و تغییر ساختار قافیه- برای این نوحه نوشتم، با مضمون تنهایی، اندوه و غربت امیرمومنان علی (علیه السلام) در شهادت بانوی دو عالم حضرت زهرا (سلامالله علیها). گفتنیست این نوحه در هیئت یکی از شاعران و پژوهشگران محترم یعنی آقای زهیر توکلی (هیئت علقمه) اجرا شده است.
این روزها روزهای روضه است. هم روزهای شنیدن و خواندن و فهمیدن و به یادسپردن مسائل و مصائب بانوی بانوان جهان (سلام خدا بر ایشان) و هم روزهای گریستن. بعضی از فکرها و فهمها ناگزیرند از گریستن، و اگر کسی بگوید نیازی به گریستن نیست و و مطالعه و دانستن و فهمیدن کافیست، معلوم است در همان فکر و فهم هم فقط مدعیاست.
پس خوش به حال کسانی که در این امور بتوانند بفهمند، بهیاد بسپرند و بگریند؛ آنگاه بگویند، بهیادآورند و بگریانند. واقعاً خوش به حال کسی که صدای گرمی دارد و میتواند با اخلاص و با دل شکسته روضۀ حضرت زهرا را بخواند. من حتی صدای گرم را هم ندارم، چه رسد به ویژگیهای دشوارترش. پدرم صدای خیلی خوبی دارد و مادرم دوستداشت من روضهخوان حضرت زهرا و امام حسین (علیهماالسلام) شوم، شاید چون فکر میکرد آن صدا به من هم ارث میرسد؛ ولی آن ارث نرسید و آن آرزو هم محقق نشد. هرگاه نوحه یا شعر مرثیهای میگویم و حنجرۀ گرمی آن شعر را میخواند و گوش عاشقی آن شعر را میشنود، بیشک خیلی خداراشکر میگویم؛ هرچند میدانم «اثر» خاص و خاسته از نفس و حنجرۀ خواننده و گوش و دل شنونده است. اما بالاخره شعر من هم خودش را قاطی ماجرا کرده. حس میکنم بدون داشتن بلیط و پنهانی سوار اتوبوس بهشت شدهام. ولو در ایستگاه بعدی بفهمند کیستم و پیادهام کنند؛ یک ایستگاه هم یک ایستگاه است. «یک ایستگاه در بهشت».
در پوشۀ «میثم مطیعی»ام چهار قطعۀ صوتی با موضوع فاطمیه و با شعر خودم را پیدا کردم. آقای مطیعی واقعاً لطف کردهاند با وجود اینهمه شاعر خوب و بهتر از من، گاهی از من هم شعر خواستهاند. آن چهار عبارتاند از: سه روضه و یک نوحه. نوحه را دوست دارم. یک روضه را خیلی دوست دارم و دو روضه را نه خیلی. هرچند بابت همانها هم خدا را شاکرم. از آن دو روضه که خیلی دوستشان ندارم یکی تقصیر شعر خودم و دیگری تقصیر طرف دیگر ماجراست!
آن روضه که خیلی دوستش دارم، بسیار کوتاه است. لطف میکنید اگر بشنوید. اگر یک نفر هم این روضه (یا دیگری) را بشنود و بپسندد و بگرید بر مرثیۀ حضرت فاطمه (سلامالله علیها) من حاجتم را از وبلاگنویسیام گرفتهام. این روضه بهنظرم بسیار هنرمندانه و زیباست. یعنی اجرایش توسط آقای مطیعی. در این روضۀ کوتاه تا حدی از سنت آواز ایرانی استفاده کرده است. چیزی که کمتر در روضههای ایشان شنیدهام. موضوع روضه مربوط به روز شهادت (یعنی پس از شهادت) حضرت فاطمه زهرا (سلامالله علیها) است. شعرش را هم (با همه سرعت و محدودیت سرایش) دوست دارم. یک بیت دیگر هم داشت که بیت دوم بود اما آقای مطیعی یا شاید هم دوست شاعرم گفتند خوب نیست، حذفش کن. کنارش گذاشتم، ولی آن موقع حس لطیفی داشتم و این بیت را مناسب حس و حالم و حس و حال موضوع میدانستم:
دانشآموز دبستان خدا
بازمیگردی به بستان خدا
حس من حس آرامش حضرت زهرا (سلامالله علیها) پس از پایان گرفتن رنجها و قدرناشناختنها، با شهادتشان بود.
دانلود «فاطمه! دست علی یار تو باد»
در نوحه، آقای مطیعی بند دوم را خیلی دوست داشت و با بند اول مشکل داشت. میگفت مردم معنای «باد مهرگان» را نمیفهمند. من گفتم اولاً شما استاد دانشگاهی و هیئتتان هم دانشگاهی است، اینجا ایرادی ندارد کمی سطح بالاتر برود. دوما در آهنگی محرمی و بسیار معروف با شعر استاد ما هم این واژه هست و ... خلاصه حرف مرا با دلی مکروه قبول کردند. الغرض: بادمهرگان بادی است که در فصل پاییز میوزد وبا خود پیام نیستی (و ریختن شاخ و برگ درختان و سبزی و گلهای باغ) را دارد. همان باد خزانی. همچنین آقای مطیعی گفتند اگر میشود گریزی هم به موضوع حجاب بزنم؛ من بی اکراه و با اعتقاد گفتم چشم.
دانلود نوحه «وای از آن غربت شبِ دریا»
این (همان است که تقصیر شعر خودم است) از همه قدیمیتر است. شعر را الآن خیلی دوست ندارم و مخصوصا بهنظرم به درد روضهخواندن نمیخورد.
دانلود «به حال ما در و دیوار خانه میگرید»
این (که اجرایش را خیلی موفق نمیدانم) هم مربوط به پس از مراسم تدفین حضرت زهرا سلام الله و از زبان مولاعلی (ع) است. البته روضۀ آقای مطیعی خیلی خوب است مثل همیشه، منظورم خوب چفت نشدن شعر با روضه است. شاید چون طولانی بود، خوب مدیریت نشد ولی بعضی بیتهایش را هنوز خیلی دوست دارم، از جمله این:
دنیا برای مردم دنیا بماند
تنها برای مرتضی زهرا بماند
اگر فرصت مطالعه ندارید، بیان اجمالی
و خلاصۀ این نامه همین یک سطر است:
دعوت به تأمّل در معنای دقیق واژههایی چون «نماینده» و «پروانه».
***
و اما بیان تفصیلی نامه:
خانم پروانه سلحشوری
نماینده منتخب دهمین مجلس شورای اسلامی
سلام بر شما
من به شما رأی ندادم. اصلاً شما را نمیشناختم. اما پیروزیتان را تبریک میگویم و شما را نمایندۀ خود میدانم، چون ایرانی و -بهویژه- جزو شهروندان تهران هستم. پیش از نگارش نامه خواستم جستجویی اینترنتی را برای آشنایی بیشتر با شما آغاز کنم، اما در همان ابتدای کار پشیمان شدم و ادامه ندادم. گفتم بگذار این نامه را بی پیشداوریهای سیاسی و با بیشترین حسن ظن ممکن بنویسم.
بعضیها شاید فکر کنند «نماینده» یعنی
وکیل و وصی. اما نماینده در زبان فارسی یعنی نمایانکننده، نمایشدهنده، آشکارکننده و نشاندهنده.[1]
بنابر این کسی نمایندۀ مردم ایران است که با رفتار و گفتار خود، نشاندهندۀ فکر، فرهنگ، آیین، اندیشه و
شخصیت مردم ایران باشد؛ هرچند در جایگاه نمایندگی نباشد. بیشک نمود بارز این فکر
و فرهنگ و آیین و اندیشۀ مردم ایران در عقیدۀ استوار این مردم به «اسلام» است. شما
هم به عنوان نمایندۀ مردم ایران و مجلس شورای اسلامی نخست باید «نشاندهندۀ» انسان ایرانی
و فرهنگ اسلامی باشید و سپس وکیل و کارگزار ایشان در امور مجلس. دیدهایم بسیار کسان را که به خاطر حسن ظن
و اعتماد مردم خوشقلب بر کرسیهای مجلس نمایندگی تکیه زدهاند اما نمایندۀ مردم ایران نبودند،
بلکه نمایندۀ خود و به دنبال خودنمایی بودند. به جای منافع ملی و مذهبی، به منافع
فردی، خانوادگی، حزبی یا جناحی خود اندیشیدهاند؛ اینان هرگز نمایندگی را درس
نگرفتهاند و هیچگاه در این مدرسه «مدرّس» نمیشوند. مدرّسی که یادش جاودان
و عزیز در قلب من، شما و مردم بوده و خواهد بود (شاید شما هم مثل من -مخصوصاً اکنون که
در کسوت نمایندگی هستید- چندوقت یکبار سراغ از کتاب «گنجینۀ خواف» او و شرح رنجهایش بگیرید...) باری، خودنما، نمایندۀ
مردم ایران نیست، هرچند رأی لازم را به دست آورده باشد، او خودنماینده است؛ و ای
خوشا آنکه مردم ایران اسلامی را در حرف و عمل نماینده است.
و اما بعد، برویم سراغ حرف و دعوی اصلی که دعوا هم نیست، درد دل است.
به تازگی فیلم کوتاهی از مصاحبۀ شما با یک رسانۀ ایتالیایی[2] (طبق روایت رسانههای داخلی) منتشر شد که شادیآور نبود. اما من در آن فیلم یک نکتۀ مثبت در شما دیدم به نامِ صداقت. «النجاه فی الصدق» .صداقت بسیار زیباست و در آن فیلم در چهرۀ شما چراغ روشن کرده بود. پس از انتشار فیلم و واکنشهایی که در پی داشت، شما در گفتگویی با یک خبرگزاری[3] نسبت به آن فیلم توضیحاتی را گفتید و نسبت به واکنشها واکنشی دادید که صداقت زیادی نداشت، اما یک نکتۀ مثبت دیگر داشت به نام ادب. ادب خیلی مهم است، شما در مقابل جرحیهدار شدن احساسات دینی مردم، مسئولانه برخورد کردید، هم اینکه سریع توضیح دادید، هم عذرخواهی کردید و هم نظر صریح خودتان را درمورد یکی از موارد مطروحه در آن فیلم، یعنی قانون و شریعت حجاب اسلامی بیان کردید و حتی بر کاملتر بودن حجاب «چادر» تأکید کردید. مخصوصاً در این روزها که روزهای سوگواری مسلمانان بر بانوی بانوان جهان، حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است این اقدام اصلاحگرانه و اصلاحطلبانۀ شما بانوی مسلمان بسیار بهجا و درست بود، از منظر اخلاقی و معنوی. از نظر دنیایی و سیاسی هم تاحد زیادی توانست ابتکار عمل را از منتقدان سیاسی فیلم شما بگیرد.
باری، از فضیلت ادب به فضیلت صداقت
بازگردیم. با همه قدردانی و تشکری که در دل و بر زبان نسبت به ادب شما و آن توضیح
خوب دارم، به خاطر تناقضهایی که بین آن فیلم و آن متن وجود دارد، موضوع
صداقت برایم خدشهدار شده،
مخصوصاً درمورد متن توضیحی. لذا هم به شکنندگی صداقت در متن توضیحی میپردازم هم به اشکالات
اعتقادی و حیثیتی مندرج در فیلم. گفتنیست سخنان من اولاً وظیفۀ خیرخواهیام نسبت به خواهر
مسلمانم و سپس درد دلم با نمایندهام در مجلس است و در یک وبلاگ شخصی منتشر میشود.
نخست
در آن خبر از شیوۀ نادرست تدوین
و منقطعشدن فیلم و
همچنین انتشار ناقصش توسط رسانۀ خارجی گفتید:
« ...ضمن ابراز ناخرسندی شدید از شیوه تدوین مصاحبه و منقطع کردن سخنانش توسط
رسانه مذکور ...»
«...شیوه تدوین مصاحبه بنده توسط آن رسانه خارجی، امری مذموم و غیراخلاقی است»
درد دل من این است: کاش به عذرخواهی بسنده میکردید و بحث تدوین و... را مطرح نمیکردید.
دوم
در فیلم هیجان زیادی را در چهرۀ شما میبینیم، نمیخواهم بگویم شما در مصاحبه با آن رسانه ذوقزدهاید و متانت را کامل کنار گذاشتهاید، اما بهنظر میرسد نشاط شما و تمایلتان به ایجاد صمیمیت با پرسشگر باعثشده در سخنانتان «آنچه غربیها بیشتر میپسندند» را بر «آنچه غربیها بیشتر باید بدانند» ترجیح دادهاید. نمیدانم این از شدت صداقت شما (و نمایندۀ اعتقادات غلط شما) است یا از سر مصلحتسنجی شما (با نتیجۀ عدول از ارزشهای انسانی و اسلامی). اما هرچه بوده با کرامت یک ایرانی مسلمان که برای هویت خویش ارزش قائل است و معنای ایران و اسلام را میداند سازگار نیست. کسی که چنین باشد، از هویت خویش در مقابل دیگران نهتنها خجالت نمیکشد که دفاع هم میکند. مگر اینکه اعتقادی به این هویت نداشته باشد و استدلالی دربارهاش.
بیشتر واکنشهای رسانههای منتقد شما به سخنان شما دربارۀ حجاب بوده است. من -بنابر آنچه در پاراگراف قبل گفته شد- موضوع را مبناییتر میدانم و ابتدا به بخشهای دیگر میپردازم. در بخشی از مصاحبه پرسشگر میپرسد:
«میگویند هنوز سهمالارث و دیۀ زن با مرد برابر نیست»
شما میفرمایید «بعضی از حقوق اسلامی هستند که باید دربارهاش صحبت بشود و ما باید درموردشان مذاکره کنیم»
من معنای این پاسخ شما را خوب نمیفهمم. شاید میخواستید پرسشگر هم نفهمد. منظور از «مذاکره» مذاکره با چه کسانی است؟ با غربیها؟ با آمریکا مذاکره کنیم که -مثلا در ازای رفع تحریم بیشتر- کدام احکام دینیمان را داشته باشیم و کدام را نه؟ یا شاید مذاکره با قرآن؟ که کدام آیات شما خوب است و کدام بد؟ اگر اینها باشد که اوضاع خیلی طنزآمیز میشود. اما اگر اینها نباشد -که بعید هم میدانم باشد- و فقط با یک پاسخ سرسری و برای سر کار گذاشتن پرسشگر غربی بیچاره مواجه باشیم هم وضع خیلی خوب نیست.
درد دل من در این بخش این است: کاش خیال پرسشگر بیچاره را راحت میکردید: بله سهم الارث و دیه بین زن و مرد برابر نیست، چون این حکم اسلام است، چون ما مسلمانیم و حلال محمد حلال الی یوم القیامه و حرامه حرام... . باری، این سه توضیح را هم میافزودید:
میشد به عنوان یک مسلمان اینها را بگویید. نه اینکه آن پاسخ عجیب را بدهید، بعد بگویید «ما برای مبارزه اینجاییم»، «مشکل اصلی زنان قوانین است» و -در مقابل بیگانگان بگویید- «زنهای اصولگرا حامی مردان هستند و اصلا زن نیستند». که انگار داستان داستان تقابل اسلامگرایی و اسلامزدایی است.
سوم
در بخشی دیگر یکی از مهمترین مشکلات امروز زنان ایرانی را خشونت علیه ایشان عنوان کردید. قطعا خشونت علیه زنان وجود دارد و قطعا شما به عنوان نمایندۀ مجلس باید در مبارزه با این موضوع فعال باشید. اما عنوان اینکه خشونت علیه زنان از اصلیترین مشکلات امروزی است آنهم در مصاحبه بایک رسانۀ غربی -که دوست دارد چنین چیزی را بشنود و تبلیغ کند- کار پسندیدهای نیست. چرا؟ به سه دلیل:
درد دل: من اگر جای شما بودم میگفتم بله در ایران هم مثل خیلی از کشورهای دیگر متاسفانه خشونت علیه زنان وجود دارد و من برنامهای عملی برای مبارزه با آن دارم، اما شاید مشکلات اصلی و دامنهدار زنان در امور دیگر مثل فرهنگ، اقتصاد و برنامهریزی باشد. همچنین این خشونت در مقایسه با کشورهای منطقه (مثل کشورهای عربی) و همپیمان شما و شاید حتی کشور خود شما بسیار کمتر است.
چهارم
مسئلۀ آخر مسئلۀ حجاب است. فحوای کلیای که از سخنان شما در فیلم مصاحبه برداشت میشود با آنچه در توضیح گفتید مطابقت نمیکند. در توضیح فرمودید: « آنچه که منتشر شده تنها بخشی اندک از گفتگوی بنده با خبرنگار مذکور بود. متاسفانه این رسانه نتوانسته یا نخواسته که دیدگاه کامل بنده درباره موضوع حجاب را پوشش دهد» طبق آنچه در بخش نخست برایتان نوشتم اینکه گفتگو طولانیتر باشد به سختی قابل تصور است و در نتیجه به نظر نمیرسد رسانۀ مذکور نتوانسته باشد و نخواسته باشد دیدگاه کامل شما را در این زمینه بیان کند. شما خودتان در این دو گفتار، دو ادبیات متفاوت را برگزیدهاید و مشکل من اینجاست که که این دو ادبیات متناسب با مخاطب و رسانه متفاوت شده است. در گفتگو با رسانۀ خارجی راحت گفتهاید طبیعت پیشرفت و توسعه به حذف قوانین مربوط به حجاب اسلامی میانجامد و در گفتگو با خبرگزاری داخلی و پس از انتقاداتی که به شما مطرح شده، از اهمیت حجاب در اسلام و ضرورت رعایت آن طبق قانون سخن گفتهاید. من ترجیح میدادم شما به حکم صداقت، به جای متهمکردن رسانۀ خارجی بیچاره، سخن خود را منکر نمیشدید. این طریقت صداقت است و البته که دشوار است.
در این زمینه دو درددل دارم:
آن زمان البته شما نمایندۀ مردم نبودید، نامزد بودید. از این به بعد بسیار مهمتر است. من یکی که دوست میدارم نمایندگانم واقعا نمایندگان ایران اسلامی باشند و خیلی شاد میشدم اگر خانم پروانه سلحشوری -فارغ از نمایندگی- حق اسمش را دستکم ادا میکرد و ادا کند. پروانه و سلحشور هردو در زبان فارسی معنایی زیبا و شبیه بههم دارند، پروانه یعنی «پروا+نه» و سلحشور یعنی «دلآور و جنگاور». خدا کند پروانه سلحشوری در کسوت نمایندگی به حکم پروانگی پروای غیر خدا نداشته باشد و به حکم سلحشوری غیورانه و شجاعانه با رسانۀ بیگانه سخن بگوید «ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی»[12] سخن این نیست که مذاکره و گفتگو از میان برداشته شود یا با زبان تهدید و تکبر و دشمنی با دیگران سخن بگوییم، بحث این است که برای جلب رضایت دیگری خود را نفی نکنیم. هم منطقی سخن بگوییم هم مسلمانانه و شرافتمندانه. به همین خاطر نگفتم به جای کوتاهآمدن از هویت فرهنگی خود، عصبانی شوید و شعار بدهید، عرض کردم کاش دلایل منطقی و فلسفههای احکام را بیان میکردید.
نامه را با دو آیه از قرآن کریم به پایان میبرم:
«من کان یرید العزه فلله العزه جمیعا»[13]
«فلا تخشوا الناس و اخشون ولا تشتروا بآیاتی ثمنا قلیلا و من لم یحکم بما أنزل الله
فأولئک هم الکافرون»[14]
پ ن: در عرصۀ سیاست اسمهای شناختهشده و سابقهدار نام خود را با فعالیتهایشان تثبیت کردهاند و خیلی نمیتوانند در این امر تغییری به وجود آورند، اما هر اسم جدید، امید و نوید یک اتفاق جدید است و صاحبش میتواند فراتر از لیست و جناح، نمایندۀ همۀ ملت ایران باشد.
انشاالله که مجلس دهم این امیدها را ناامید نکند.
[4] قرآن کریم، سورۀ آل عمران
[5] قرآن کریم، سورۀ حجرات
[7] مقالۀ «غرب و خشونت علیه زنان» نوشتۀ نوید رسولی. نویسنده در این مقاله با استناد به آمار رسمی به موضوع خشونت علیه زنان در غرب بویژه در ایتالیا پرداخته است.
[8] کتاب «زن در آیینه جمال و جلال» نوشتۀ آیتالله جوادی آملی
[9] جلد پنجم «صحیفۀ نور» بیانات امام خمینی
[11] قرآن کریم، سورۀ احزاب
[12] دیوان حافظ
[13] قرآن کریم، سورۀ فاطر
[14] قرآن کریم، سورۀ مائده
وحید امیرخانی
در مدت معلوم و وحید امیرخانی
فیلم «در مدت معلوم» نزدیک یک ماه است که در صدر فیلمهای پرفروش روی پرده است و زود است که فروشش سه میلیاردی شود. در اولین سطر یادداشتم از اقشار فرهیخته میخواهم شنیدههایشان را کنار بگذارند و هرچهزودتر خود به تماشای این فیلم بروند. من مطمئنم این فیلم مخاطب عمومی خود را پیدا کرده، اما مخاطب فرهیخته عموماً از اینچنین فیلمها و ژانرها میترسد. چهاینکه بسیاری از فیلمهای ژانر کمدی، فیلمهای مبتذل و ضعیف هستند، و این فیلم به جز کمدیبودن، به خاطر موضوع و نامش بیشتر در معرض اتهام است.
در مدت معلوم (با زیرتیتر «فیالمدت المعلوم») نخستین ساختۀ سینمایی وحید امیرخانی است که با نقشآفرینی بازیگرانی چون جواد عزتی، ویشکا آسایش، هومن سیدی، علی اوسیوند و اکبر عبدی همراه است. فیلمی که بیهیچ توضیحی از حضور در جشنوارۀ فجر پیشین کنار گذاشته و حذف شد، اما اکنون در فروش به توفیق کمنظیری دستیافته است. همچنین توانسته بحثها، نقدها و سخنان بسیاری را بین موافقان و مخالفان خود به راه اندازد.
در مدت معلوم در نوع خود فیلم متوسط و خوبی است، اما آنچه باعث میشود این فیلم را تبلیغ کنم و کارگردانش را قدر بدانم، هوشمندی وحید امیرخانی در انتخاب ایده، و شجاعت او در طرح موضوع فیلم است. آنهم در جامعهای که چنین موضوعی -در سطح- بایکوت و ممنوع است اما در لایههای زیرین مشکل و دغدغۀ دائم.
فیلم صراحتاً و برای نخستینبار در سینمای ایران به «بحرانِ جنسی» جامعۀ ما میپردازد و بهویژه سراغ از مسئلۀ ممنوعۀ «ازدواج موقت» میگیرد. خیلیها میگویند این فیلم تبلیغ ازدواج موقت است، ولی من با سخن آنهایی موافقم که میگویند این فیلم در مقام طرح مسئله و تابوشکنی است و موضوع ازدواج موقت در آن امری ثانوی است.
بحران جنسی در جوامع دینی
بحران جنسی یکی از بحرانهایی است که در دوران قرون وسطی در دل جامعۀ مسیحی وجود داشت و سرانجام همراه با بحرانهای نادیدهانگاشتهشدۀ دیگر جامعۀ بستۀ مسیحی، در رنسانس بهصورت انفجاری بروز پیدا کرد و به نتایج متعددی از جمله: تبعیدِ کلیسا به روز یکشنبه و شهر واتیکان، بیبندوباری جنسی در غرب و فسادهای درونی کلیساها انجامید. حتی در دوران مدرنیته هم روزی نیست که اخبار سرّی رسواییها و فسادهای کلیسایی منتشر نشود. این فسادها در حیوانیترین و بدترین شکلهای خود یعنی با کودکآزاری، همجنسگرایی و رفتارهای خشن جنسی در میان رهبران مذهبی کلیسا (که در مذهب خود با ممنوعیت ازدواج مواجهند) همراه بوده است. یک مورد معمولی و رسمیاش: «بر اساس مدارکی که در تاریخ ۱۶ ژانویه ۲۰۱۴ میلادی، از سوی واتیکان به کمیته صیانت از حقوق کودکان سازمان ملل متحد ارایه شد، مشخص شد که پاپ بندیکت شانزدهم، پیش از آنکه از مقام خود کنارهگیری کند ۳۸۴ کشیش را در سالهای ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲ در ارتباط با رسواییهای جنسی کلیسای کاتولیک، خلعلباس کرده بود». آخرین خبر هم خبر رابطۀ عاطفی و جنسی خود همین پاپ بندیکت شانزدهم (که از بهترین و سالمترین پاپهای معاصر بود و پس از او واتیکان واقعا وضع بدی پیدا کرد) با یک خانم متأهل بود که از سوی خود غربیها (بی بی سی) منتشر شد (البته مطمئن باشید این انتشار هم بیاجازۀ کلیسا نبوده و در اصل با اندیشۀ نجات مسیحیت و کلیسا بوده است).
اما اینکه ما امروز در جهان اسلام هم بحران جنسی داشته باشیم، آنهم در مترقیترین کشور اسلامی -یعنی ایران-؛ واقعا چیز شگفت و ناراحتکنندهایست. موضوعی که در دهههای اخیر، با دشوار شدن فرایند ازدواج، شکل ناگوارتری را به خود گرفته است. در دهههایی که با پدیدههایی چون بالارفتن سن ازدواج، کاهش اقدام به ازدواج و افزایش اقدام به طلاق همراه بوده است.
اسلام (با قرائت صحیح و منحرفنشده) دینی است که برای نیازهای جنسی انسان پاسخهایی را ارائه کرده است؛ اما ما در کشور اسلامیمان بهخاطر تأثیر گرفتن از ادیان و مذاهب دیگر این پاسخها را مسکوت گذاشتهایم و محدود کردهایم. بیشک ازدواج موقت (متعه) یکی از راههای ارائهشده از سوی اسلام برای جلوگیری از ایجاد بحران جنسی است. راهی که ناخودآگاه جمعی و سنتی ایرانی بدون داشتن دلیل عاقلانه و موجّه با آن سر ستیز دارد. اولین مانع فکری و فرهنگی بر سر راه ازدواج موقت «تقدّس بکارت» است. امروز خیلی از مردان جامعۀ ایرانی -حتی اگر خودشان مذهبی نباشند- حاضر نیستند با زنی که باکره نباشد پیمان عقد دائم ببندند. این یک فرهنگ غلط و غیرالهی است. در اسلام بکارت مقدس نیست، پاکی مقدس است. باکره باشی اما گناهکار و ناپاک، مردودی؛ باکره نباشی اما پاک و بیگناه باشی مقبولی. چنانچه میدانیم میتوان باکره بود و فاسد و گناهکار بود و بالعکس. اما در فرهنگ منحط کنونی، فساد و گناه پسندیدهتر از باکره نبودن برای زنان است (البته برای مردان هم! هر زنی امروز تماشای فیلم مستهجن یا... در دوران تجرد شوهرش را بیشتر میبخشد تا ازدواج موقتش!).
پس بکارت در کجا مقدس است که اینقدر در فرهنگ ایرانی موثر افتاده است؟
اولاً در دوران طاغوتزدگی و بتپرستی که نزد بسیاری از ملل کافر، دختر باکره مقدس بوده است برای مسئلۀ جالبِ «قربانی کردن انسان برای خدایان»! در بسیاری از این باورهای اسطورهای ایشان براین باور بودند که خدایان طالب همبستری با دختران باکره هستند، لذا برای آمرزش گناهان و رفع خشکسالی و... دختران باکره را قربانی میکردند. این اندیشه کفرآلود و سیاه در ادیان و دیگر نحلههای جدیدتر بتپرستی، به این صورت رسوخ کرد که برای آمرزش و فلان و بهمان، دختران باکره باید به کاهنان تقدیم شوند؛ یا اینکه برای برکت و شرعیشدن ازدواج، پیش از همخوابی با داماد، بکارت عروس باید توسط کاهنان از بین برود (این مسائل هرچند به نظر طنز و مسخره و هولناک بیایند، ولی همه واقعی هستند).
ثانیاً در دین زرتشتی (مزدیسنا) که دین پیشین ایرانیان بوده است، چه اینکه حضرت «آناهیتا» باکره است (البته کفارۀ دختران باکره از آیینهای کافرانه و بتپرست، در شریعت این دین هم متأسفانه وارد شده است).
ثالثاً -و شدیدتر- تقدس بکارت در مسیحیت، که بیش از ادیان دیگر تبلیغ میشود، وجود دارد، چه اینکه حضرت مریم (سلامالله علیها) باکره بوده است. البته ما مسلمانها هم معتقدیم حضرت مریم باکره بوده است، ولی برخلاف سنت غلط و غیرانسانی مسیحی نتیجه نمیگیریم پس بکارت به ایمان نزدیکتر است! بحث بحث معجزۀ میلاد حضرت مسیح (علیه السلام) و مسائلی از این دست است برای ما. اما در مسیحیت این مسئله به ممنوعیت ازدواج در میان مقدسین انجامید و کسانی هم که باکره میماندند (مثل ملکه الیزابت که به ملکۀ باکره معروف بود) ستایش میشدند و عدهای برای رسیدن به این ستایش تا آخر عمر بکارت اختیار میکردند! (بیشک اسلام به چنین منطقهایی میخندد!)
از تقدس بکارت گذشته، مانع دیگر بر سر راه ازدواج موقت، حرمت این ازدواج در فرهنگ اهل تسنن است، چه اینکه میدانیم خلیفۀ دوم این امر را در عالم اسلامی حرام اعلام کرده است و همه نظر حضرت امیر (علیه السلام) درمورد این اقدام خلیفه دوم را شنیدهایم. و باید توجه کرد طی قرون متمادی، حاکمان ایران و فرهنگ ایرانی متعصبین از اهل تسنن بودند و از این طریق خردهفرهنگهای بسیاری را برای ما به ارث گذاشتهاند.
پس برادران و خواهران مسلمان و شیعۀ علی ابن ابیطالب و مکتب امام جعفر صادق (علیه السلام) بدانند مخالفتهای قاطعشان در رسانهها و تریبونهای سیاسی و اجتماعی و مذهبی با اصل ازدواج موقت، کاملاً بیگانه با شریعت و حقیقت اسلام و بهطور ناخودآگاه برگرفته از فرهنگ و شریعت آیینهای منسوخ بتپرستی، فرهنگ و شریعت دین زرتشت، فرهنگ و شریعیت دین مسیحیت و شریعت اهل تسنن است؛ امری که برای همۀ این آیینها، ادیان و مذاهب بحران جنسی و سپس بحرانهای متعدد فقهی، اخلاقی و اجتماعی پدیدآورد که شرحشان خارج از حوصلۀ این نوشتار است.
بحث «بحران جنسی» و موضوع «ازدواج موقت» را با همۀ جذابیتهایشان همینجا رها میکنیم و دوباره به فیلم برمیگردیم:
وحید امیرخانی در مدت معلوم
این فیلم، فیلم خوبی است و خیلی میتوانست خوبتر شود اگر اینقدر سانسور نمیشد. میشد پدیدۀ این سالهای سینمای اجتماعی باشد. بعد از دیدن فیلم نسبت به ابهام بعضی جاها (کوچۀ رخصت + خانم صابونفروش + مسائل امنیتی +...) انتقاد داشتم، اما قبل از نگارش این متن با خواندن مصاحبههای کارگردان (با روزنامه اعتماد + مهر + فرارو + سوره سینما +...) فهمیدم همه تقصیر سانسور و دستبردن ممیزان است. اگر این دستبردن نمیبود، آن بالا نمینوشتم فیلم خوب و متوسط. مینوشتم مهمترین فیلم اجتماعی سالهای اخیر. همچنین حذف تیتراژ زیبای نخستین فیلم توسط ممیزان هم کار ناجوانمردانهای بوده است. ( گفتنیست: دیدم کارگردان در مصاحبهای گفته اسم اصلی فیلم «سگچرخ» بود و با حذفش توسط ممیزان بالاجبار نام موقت فیلم یعنی همین «در مدت معلوم» برای فیلم مانده. اینجا باید تأکید کنم استثنائاً این تصمیم ممیزان از امدادهای خفیّۀ الهی بوده است و نام سگچرخ واقعاً نامی بیخود. بیشک نام جدید نامی جذابتر و مناسب برای ارتباط با مخاطب عمومی است.)
و البته که موضوع بحران جنسی و ازدواج موقت با ظرائف بسیار و دقت بر پیشینههایش در این فیلم مطرح شده است. در دیالوگهای آغازین فیلم اشارۀ کنایی به حکم خلیفۀ دوم و سخن حضرت امیر (ع) کاملاً مشهود است. همچنین من اگر کارگردان را نمیشناختم -مثل خیلیهای دیگر، با دیدن اسم فیلم و دانستن ژانر کمدیاش- انتظار فیلمی سخیف، رکیک، مبتذل و حتی فاسد را داشتم. اما این اتفاق نیفتاد. فیلم واقعا فیلم با حیایی است و البته حیا داشتن به احتیاط بیش از حد و نابودی عنصر جذابیت نیانجامیده است. قطعاً ایدۀ این فیلم باب میلِ تجاریسازها بود و خداراشکر که به دستشان نرسید و بیشک کارگردانی این فیلمنامه را کار کرده است که بالاتر از ارتباطگیری با مخاطب، به دنبال تعهد اجتماعی و وظیفۀ شرعی بوده است.
وحید امیرخانی و سابقهاش
وحید امیرخانی سالها پیش وقتی پای درس «فاطمه معتمد آریا» و «فرزاد مؤتمن» و... در دانشگاه هنر سینما میآموخت، شاید فکر میکرد دارد به سرعت به سمت سینمای داستانی میرود. اما ورود و حضور جدی او تا سالهای سال در سینمای مستند بود. امیرخانی پیش از ساختن در مدت معلوم، به عنوان یکی از چهرههای جوان درخشان و تحسینشدۀ سینمای مستند شناخته میشد و عمدۀ کارهایش با موضوعات ملتهب سیاسی و فرامرزی همراه بود. مثل اولین مستندی که دربارۀ انقلاب بحرین توسط او ساخته شده («سرزمین مروارید») یا مستند بیکلامش دربارۀ پیادهروی اربعین کربلا («لبیک») که سر و صدای زیادی هم کرد در سالهای اخیر (تیزرش را اینجا ببینید) یا مستندش دربارۀ جنگ سی و سه روزه، یا مستندی که دربارۀ انقلاب یمن ساخت («سرزمین عقیق») یا سری مستندش برای پاکستان، یا مستند سه قسمتیاش دربارۀ مرحوم آقا سیدعلی اکبر ابوترابی، یا کاری که برای شهید چمران ساخته بود یا مستند بسیار مهم «پیرمرد و اسلحه» که قصد دارم به خاطر اهمیت موضوعش در خطبۀ دومم چند سطری دربارهاش بنویسم:
پیرمرد و اسلحۀ وحید امیرخانی
نمایی از مستند «پیرمرد و اسلحه» ساختۀ وحید امیرخانی
من سالها دنبال «ابوحیدر» میگشتم. اوصافش را ابتدا از استادم یوسفعلی میرشکاک شنیده بودم. برایم از جنگآوریهایش، ماجراهایش، شجاعتهایش، هیبت ظاهریاش و حتی صدای دورگه و پرهیبتش گفته بود. حتی ازسبیل مردانه و حجیمش! یا مثلا اینکه وقتی ازش پرسیده «درویش! چرا پس سبیل را کوتاه کردی؟» ابوحیدر گفته: «چهکار کنم، "سید" از من خواسته!» یا در توصیف صدای ابوحیدر... خب کسانی که صدای خود جناب میرشکاک را شنیده باشند میدانند به اندازۀ کافی دورگه و قدرتمند هست! حال فردی با چنین سبیل و صدا داشت برای من از شدت هیبت آن صدا میگفت و حتی سعی کرد با غلیظ کردن صدایش یکبار ادای «سلام علیکم» گفتن او در یک خاطره را دربیاورد اما وسطش پشیمان شد، گفت اصلا نمیتوانم آن حال را تداعی کنم! باری، نیازی به این تعاریف و توصیفها نبود، من آن زمان همینکه میدیدم میرشکاک در میان «زندگان» و «زمینیان» شیفتۀ هیبت و عظمت و مردانگی کسی شده و خود را دربرابر او حقیر میداند بسیار شگفتزده شده بودم. کسی که عکسش را چون عکس نیچه و شوقعلیشاه مدتی بر دیوار کارگاه نقاشیاش زده بود (و شاید بالاتر از آنها) اما هنوز زنده بود و خیلیها (از جمله مامورین امنیتی نظامی صهیونیست) دنبالش بودند و خیلیها (از جمله همانها!) از او وحشت داشتند و خیلیها هم (در عالم تشیع) به او دلگرم بودند. مشکل مستند «پیرمرد و اسلحه» وحید امیرخانی این است که خیلی سراغ ماجراها و حماسههای «ابوحیدر» نرفته است و به یک زندگینامۀ ساده اکتفا کرده؛ از طرفی پای صحبت دیگران (چه در لبنان، چه ایران و عراق و...) درمورد شخصیت اصلی فیلم ننشسته، و الا فیلم بسیار جذابتر میشد (مخصوصاً برای کسانی که ابوحیدر را نشناسند، ولی برای آشنایان با او این مستند بینظیر است). و قوت اصلی و شگفتیِ بزرگ فیلم این است که وحید امیرخانی توانسته این آدم نایافتنی (که دوستان و دشمنان زیادش در جستجویش هستند) را پیدا کند، به خانهاش برود و صحبتها و نظرات شنیدنیاش را ضبط کند! این خیلی برای من شگفتانگیز و قابل ستایش بود. از همینجا دومین آفرینم را به خاطر ساخت و پژوهش این اثر مستند نثار کارگردان، و دومین تبلیغم را برای تماشای این مستند انجام میدهم. بهنظرم هر شیعهای باید این فیلم را ببیند. ابوحیدر یک شیعۀ واقعی از آن قدیمیها، اصیلها و بیادعاهاست. یک مدافع از جان گذشتۀ شیعیان مظلوم و یک منتظر واقعی ظهور حضرت ولی عصر (عج). آدم وقتی صحبتهای او را در اینباب میشنود از یدککشیدن عناوین گرانی چون «شیعه» و «منتظر» توسط خودش خجالت میکشد. این فیلم را هر انسان حماسی باید ببیند. ما از دیدن افرادی چون جناب مالک اشتر محروم بودیم، در این سیما میتوان سراغ از آن حقایق گرفت.
کل زمان فیلم 25 دقیقه است و نسخههای تقریباً کاملش در اینترنت هست
{میشود فیلم را دانلود کنیم از راسخون، ولی پنج دقیقه اول را در سایت روشنگری ببینیم :)) عجب اوضاعی داریم با این انتشارهای بد آثار خوب در این مملکت :) }
نمایی از فیلم مردان آنجلس ساختۀ فرجالله سلحشور
خدا رحمت کند فرجالله سلحشور را. در حدیث از حضرت ختمی مرتبت آمده: «اذکروا موتاکم بالخیر». اما اول یک نقد کوچک میکنم و بعد ذکر خیر. و آن اینکه کاش جناب سلحشور، در کنار مواضع انتقاداتی، -به همان اندازه- مواضع حمایتی هم نسبت به همصنفهای خود داشت. البته تا حدی چنین بود، سلحشور از مختارنامۀ میرباقری دفاع کرد اما به سریال امام علی (ع) او انتقاد کرد. همچنین انتقادات جنجالی او دربارۀ وضعیت سینمای ایران تماماً بیگانه با واقعیت نبود. واقعاً چنین نیست که سینمای ایران محل آمد و شد پیغمبران و ملائکه باشد، سینما مشکلات اخلاقی زیادی دارد. اما در انتخاب لحن و نیز مدیریت رسانهای یک انتقاد درست هم باید درست و اخلاقی عمل کرد. بگذریم... آقا فرجالله که زحماتش را برای هنر و اسلام کشیده و امروز دستش از دنیا کوتاه است. این نقد را گفتم برای آنانکه دستشان از دنیا کوتاه نشده، آنها که مثل سلحشور انتقاداتشان به همصنفهایشان زیاد است اما مثل سلحشور خود پروندۀ درخشانی در زمینۀ تولید اثر هنری ندارند. باز هم بگذریم.
امروز در جهان اسلام سلحشور را با «حضرت یوسف»ش میشناسند. من «مردان آنجلس» و «حضرت ایوب»ش را بیشتر دوست میدارم و حضرت یوسف را نه خیلی دیدم نه خیلی پسندیدم. مهم این است که او در کنار انتقاداتش، واقعاً کار هم میکرد، آنهم کارهای اثرگذار. تلاش او بر تولید آثار و اندیشۀ سینمای قرآنی خاص خود، واقعا در جامعۀ اسلامی، عموم مردم ایران و سینمای ایران مؤثر و مقبول افتاد. هم مردم ایران با روایت او پای قصههای قرآنی نشستند و هم بیرون از مرزها چشم ملل مسلمان به سینمای اسلامی ایران، و قرائت ایرانی از اسلام، روشن و امیدوار شد. و البته در کنار کارگردانی، بازیگری او هم -چه بازی حماسیاش در «پرواز در شب» ملاقلیپور، چه بازی طنزآمیزش در «دنیای وارونه» بحرانی- قابل توجه بود.
جدا از کارگردانی و بازیگری، هنر دیگر او که باعث میشود هرگز فراموشش نکنم، حضور کوتاه او در هنر موسیقی و خدمتش به هنر شعر است. سیدحسام الدین سراج، خواننده و آهنگساز در ابتدای انقلاب با خوانندگی و آهنگسازی دو آلبومِ نینوای 1 و نینوای 2 (پیش از نینوای استاد حسین علیزاده) چراغ موسیقی مسلمانان انقلابی را روشن کرد. قبلاً در سطری از یادداشت «تصنیفهای خاطرهانگیز سراج» به این نکته اشاره کردهام. یکی از نقاط قوت آن دو آلبوم، حضور صدای گرم و دکلمۀ هنرمندانۀ فرجالله سلحشور در آنها بود که در کنار تصنیفهای سراج، آوازهای اندک او را جبران میکرد. آن دکلمهها -چه وقتی محزون بودند چه وقتی حماسی- واقعا زیبا و بههنجار بودند. اولاً صدای سلحشور زیبا و طبیعی بود. امروز ذائقهها صدای زیبا برای دکلمه و اجرا را بیشتر صداهای دودآلود، گرفته، خشن، و گاه مقلد و مصنوعی میدانند. ولی بعضی صداها از جمله صدای سلحشور چنین نبودند و نیستند. از طرفی لحن هم لحن دراماتیک و هنرمندانه بود و با عاطفۀ متن و موسیقی خود را هماهنگ میکرد. از طرفی شعرها هم درست خوانده میشدند هم درست ادا میشدند. چه شعر آسان سپیده کاشانی، چه شعر متوسط حمید سبزواری و چه شعر دشوار علی معلم دامغانی. امروز بسیاری از اهالی خوانندگی و دکلمه، شعرهای بسیار آسان را هم غلط میخوانند، چه رسد به اینکه واقعا معنایش را درست القا کنند. اما سلحشور حق آن شعرها را و حتی شعرهای دشوار علی معلم را تا حد زیادی درست ادا کرد. او شعر اندوه و مرثیه را واقعا غمگین و اندوهگین میخواند و شعر حماسی را حقیقتاً پرشور و سلحشور.
آلبومهای نینوای سراج دیگر منتشر نمیشوند. من شعرهایی را که سلحشور دکلمه کرده جدا کردم و برای این مطلب کنار گذاشتم. از این میان، دکلمه و آهنگِ سه شعر «همپای جلودار» (از حمید سبزواری)، «گلهای سنگر» و «نصر من الله» (هردو از سپیده کاشانی) و نیز دکلمۀ شعر «جام شفق» (از علی معلم دامغانی) همه مربوط به آلبوم نینوای یک هستند. آهنگ «جام شفق» (با عنوان «ترانۀ فیلم دو چشم بیسو» ساختۀ مخملباف) و دکلمه و آهنگِ «فتحنامه» (از علی معلم دامغانی) مربوط به آلبوم نینوای 2 سراج. از این میان به نظرم بهترین دکلمههای سلحشور، «همپای جلودار»، «گلهای سنگر» و «فتحنامه»اند و بهترین تصنیف سراج در این بین همپای جلودار (هرچند فتحنامه هم خیلی خوب است).
دانلود دکلمههای ماندگار فرجالله سلحشور در آلبوم نینوا