آلبوم موسیقی «معراج» آخرین آلبومی بود که از زنده یاد «عبدالله سروراحمدی» منتشر شد. این آلبوم اختصاص به پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) داشت و سروراحمدی، نابغه موسیقی مقامی تربت جامی اندکی پس از انتشار این آلبوم در سن 63سالگی و همزمان با مبعث نبی مکرم اسلام از دنیا رفت. خوانندگان این آلبوم «حبیبالله طالب احمدی» «غلام رسول فرهادی نیا» بودند که مثل خود سروراحمدی نشانی از پیامبر در نام خود داشتند (حبیب الله و احمد و رسول)
در استادی و نوآوری و خلاقیت کمتر کسی در حیطه موسیقی مقامی حوزه تربت جام خراسان (دوتار) با او قابل مقایسه بود. شاید برایتان جالب باشد که این هنرمند اهل تسنن ایرانی، قطعه و مقامی نیز با عنوان «شاها سلام علیک» هم ساخته است که اختصاص به دوازده امام معصوم (علیهم السلام) دارد. حیفا و حسرتا که چنین گنجینههایی در غربت و بیتوجهی رسانهها و مسئولان مدفون شدند.
از این آلبوم معراج دو قطعه را بسیار دوستمیدارم و زمانی هرروز گوش میدادم. یکی «شاه زمان» و دیگری «چهار بیتی حسین آبادی». از دومی که خواب عجیبی هم دیده بودم. علی ای حال به مناسبت میلاد حضرت ختمی مرتبت قطعه «شاه زمان» را تقدیم میکنم.
رستگاری حروف
از «حَسّان بن ثابت» تا «حِسانِ اهل بیت»
استاد حبیبالله چایچیان (حسان) پیرغلامِ شاعران اهل بیت (علیهم السلام) چندی پیش در سن 94سالگی درگذشت
از نوجوانیام قبل از هرچیز، آنچه درمورد این پیر صاحبنفس نظر مرا جلب میکرد، تخلص زندهیاد چایچیان با عنوان «حسان» بود. تخلص، به ویژه در گذشته، به عنوان نام هنری در بین شاعران پارسیزبان رواج داشته است. برای بعضی تخلص بیان یک ویژگی و خصیصه ممتاز بوده (چنانچه برای «حافظ» یا «باباطاهر»)، برای بعضی رجوع به خاندان و انساب بوده (مانند «کسایی» و «رودکی») و برای بعضی دیگر انتساب به یک شخصیت مهم (چنانچه «سعدی» و «منوچهری»). بعضی نام خود را از شعر شاعران بزرگ برمیگزیدند (چنانچه «بیدل» و «شهریار»)، برخی از استادی تخلص میگرفتند (چنانچه «حزین» و «امید») و بعضی از شغل خود یا اجداد خود تخلص برمیگزیدند (همچون «خیام» و انبوه شاعران سبک هندی). هرچه جلوتر آمدیم بیشتر پای اشیاء، اوقات، حالات، حیوانات و نباتات به میان آمد («سایه»، «سرشک»، «پروانه»، «بامداد» و...).
قبل از اینکه این بحث را با ریشهشناسی و علتیابی تخلص حسان ادامه بدهیم، وقتی فقط به ظاهر این نام مینگریم یاد نام یکی از شاعران بزرگ میافتیم: «حَسّان بن ثابت» شاعر عرب دوران جاهلیت و صدر اسلام. اگر ظاهر ماجرا را ببینیم، ممکن است فکر کنیم مرحوم حسان هم تخلص خود را از حسّان بن ثابت گرفته، چنانچه بعضی چنین میاندیشند و اخیرا حتی استاد «محمدجواد محبت» شاعر بزرگ کرمانشاهی نیز در مصاحبهای چنین گفتهاند؛ اما به چند دلیل این قول اشتباه است و من از دیرباز نمیتوانستم بپذیرمش. نخست اینکه تلفظ و در نتیجه وزن این دو واژه با هم متفاوت است. حرف آغاز «ح» در تخلص زندهیاد چایچیان همراه با کسره است، اما در نام حسّان بن ثاتب با فتحه، از طرفی حرف دوم «س» در تخلص مرحوم چایچیان برخلاف نام شاعر عرب، مشدّد نیست (این نکته هم باز به دو دلیل، نخست اینکه اگر تشدید بگذاریم و وزن را تغییر بدهیم، وزن همۀ ابیات تخلص مرحوم حسان در شعرهایشان به هم میریزد؛ دلیل دوم هم تلفظ خود شاعر در شعرخوانیهایش از تخلص است که همواره حِسان بوده نه حَسّان.)
اما دومین دلیل برای اینکه چرا این نام هنری نمیتواند برگرفته از آن نام تاریخی باشد، اعتقادات پررنگ مرحوم چایچیان بود. درست است که حسّانِ یهودی دعوت پیامبر (ص) را لبیک گفت، اسلام آورد و تبدیل به یکی از بزرگترین شاعران هوادار اسلام شد؛ تا آنجا که نخستین غدیریههای تاریخ نیز توسط او در همان مجلس سروده شده، اما او بر این قول و عقیدۀ خود ثابت نماند و ولایت امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (ع) را نپذیرفت و از یاری روحالقدس بازماند[1] (چنانچه شاعر دیگر آن روزگار «نجاشی» با اینکه از هواداران جدی امیرالمومنین در جنگ صفین بود، وقتی حضرت به خاطر گناه شرابخواری بر او حد زدند، از حیطۀ ولایت معصومین خارج و به معاویه پیوست). ازینرو از دیرباز نمیتوانستم بپذیرم حبیبالله چایچیان، شاعر دلسوخته، عارفمسلک و معتقد اهل بیتی و شاگرد بزرگدانشمندی چون مرحوم آیتالله العظمی «علامه امینی» این نکات تاریخی را نداند یا بداند و تخلص به نام شاعری که از مسیر پیشوایان دینی جدا شده است کند.
پس این واژه از کجا آمده؟ واژهای که شبیهترینِ نامها در حروف و در معانی به نام امامان عزیز ما حسن و حسین (علیهم السلام) است و در عین حال نام شخصیتی دیگری نیز نیست.
بهتازگی دیدم که مرحوم چایچیان در یکی از گفتوگوهای معدودش وقتی از تخلصش سؤال میکنند، میگوید:
« برای انتخاب تخلص بسیار وسواس داشتم و در این فکر بودم که تخلص من باید رابطه ای با اشعار مذهبی ام داشته باشد. به قرآن مراجعه کردم؛ سوره الرحمان آمد؛ از کلمه "حسان" در یکی از آیات بسیار خوشم آمد و وقتی بیشتر مطالعه کردم دیدم که معنای حسان به معنای نام امام حسین (ع) است. تخلص برای یک شاعر مانند یک شناسنامه و معرف شاعر است.»
اشارۀ مرحوم حسان در آن گفتگو به آیۀ 76 سورۀ رحمان است: « مُتَّکِئِینَ عَلَى رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَعَبْقَرِیٍّ حِسَانٍ»
وقتی این گفتوگو را خواندم بار دیگر یاد جملۀ مشهور «الأسماء تنزل من السماء» افتادم، اینجا هم مشخص شد که اسم هنری مرحوم حسان از آسمان و از شریفترین کتاب آسمانی بر دفتر و دیوان ایشان فرودآمده است. زینپیش در عالم شاعری قرارگیری این حروف با چنین ترتیبی شروعی درخشان داشت اما افولی تاریک. انگار مشقِ این حروف در مصحف هستی، مشقی ناتمام بود. صاحب قبلی این حروف در عالم شعر، قدر حرفهای خود را ندانست و به حکم «ان نشأ نذهبکم و یأت بخلق جدید» صاحبِ نون و قلم، چون قلم از سواد به بیاض برد، مشق این نام را تمام کرد.
حبیبالله چایچیان، وقتی به یاری اسلام و شعر اسلامی و شیعی آمد که اسلام و اندیشههای معنوی در اوج غربت بودند. پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، در روزگاری که مدیریت فرهنگی جامعه مستقیما در دست اسرائیلیها و بهائیها بود، شاعر اهل بیت (علیهم السلام) بودن، نهتنها اعتبار و شهرت و ثروت و احترام خاصی به همراه نداشت، بلکه شاید جرم هم تلقی میشد. زندهیاد حسان از آن دوران با صدای گرم و گیرای خود پرچم عشق به خاندان پیامبر (ص) و شعر آیینی را بلند کرد. آنچه موجب پیشرفت او در شعر و نیز شهرت آثارش بود، نه تبلیغات رسانهها، نه تریبونهای رنگارنگ و نه حمایت روشنفکران که اخلاص او در نیت و عشقورزی بیشایبۀ این بزرگمرد به خدا و خاندانش بود. چنین بود که در آن روزگار سطر درخشان «امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود / فردا ز خون عاشقان، این دشت، دریا میشود» این شاعر تمام هیئات مذهبی را درنوردید و در روزگار ما یکی از سادهترین شعرهای این شاعر (در نظر ما منتقدان ادبی) به خاطر دلشکستکی و خلوص لحظۀ سرایش و اراده به گفتن زبان حال مادر رنجور و سالخوردهاش در آخرین زیارت، تبدیل میشود به فراگیرترین نوای مذهبی روزگار: «آمدم ای شاه، پناهم بده / خط امانی ز گناهم بده».
نیز، کتاب عزیز «ای اشکها بریزید» با آن مقدمۀ ارجمندش را کمتر عاشقی است که در خانۀ خود نداشته باشد.
[1] اشارهام به حدیثی است از نبی مکرم اسلام که به «حسان بن ثابت» میفرمایند تا وقتی در یاری ما هستی روح القدس تو را در سرایش یاری میکند.
تبریک به استاد «محمدرضا شرفیخبوشان» ، هم به خاطر دهمین جایزه جلال که برای «بیکتابی» گرفت، هم به خاطر هشتمین جایزه جلال که به «عاشقی به سبک ونگوگ» ندادند و وصالی که از نامزدی فراتر نرفت.
آیا اینکه شرفیخبوشان این جایزه _و ظاهرا مهمترین جایزۀ ادبیات داستانی ایران_ را از آن خود کرده یعنی او رمان خوبی نوشته؟ یکلحظه هم چنین اندیشهای در باور من نیست. معنای این رویداد فقط این است: دهمین دورۀ جایزه جلال در انتخاب برگزیدۀ خود اینبار درست عمل کرده. زیرا، چه بیکتابی این جایزه را میگرفت چه نمیگرفت کتاب شاخص سال بود. شرفیخبوشان چهرۀ جدید، فاخر و درخشان ادبیات داستانی پیشروی ایرانی است. دیگر نمیشود انکارش کرد.
«بیکتابی» با قدرت شگفتانگیزِ «جهانآفرینی»، «خیالانگیزی»، «شاعرانگی»، «تصویرپردازی»، «تاریخشناسی»، «روایت» و «نثر» فوقالعادهاش یک سر و گردن از همنسلان و همقطاران خود در سال 1396 بالاتر ایستاده است. ویژگیهایی که عموما در دیگر رمان موفق او «عاشقی به سبک ونگوگ» نیز حضور داشتند. و تا باد چنین باد.
در اوج دورۀ وبلاگنویسی همواره آرزو میکردم کاش انسانهای بزرگ تاریخ و فرهنگ هم وبلاگ داشتند و جدا از آثار فاخر و ارزشمندشان در امور علمی یا هنری، فکرهایشان درباره امور جزئی روزمره و نظرات صریح و خلاصهشان درباب دیگران را هم میشد بفهمیم. مثلا حافظ نظرش درباره مثنوی مولوی چیست. ابن سینا از چه چیزهایی شدیدا خندهاش میگیرد. به نظر کانت کدام چهرۀ سیاسی امروز از همه مکارتر است. سقراط چه نغماتی را گوش میکند و... به مرور دیدم بعضی از آثار بزرگان حکم وبلاگنویسی آنها را داشتهاند. در آینده بعضی از این کتابها را هم معرفی میکنم. اما جالبتر این است که بعضی از آن غولها و بزرگان ادبیات و فرهنگ جهان، ولو در سن بالا واقعا یکمدت وبلاگ داشتند و مینوشتند.
بسیار مفتخرم که یکی از دو کتابی که امسال تولدم از آقای مجید اسطیری هدیه گرفتم وبلاگنویسی یک چهره محبوب و ارزشمند است. امری که من و حتی خود هدیهدهنده را شگفتزده کرد، چه اینکه او هم گمان میکرد دو رمان برای من خریده
نوت بوک عنوان کتابی است که مجموعه یادداشتهای کوتاه نویسندۀ فقید پرتغالی و داستانپرداز بیهمتای جهان ژوزه ساراماگو در وبلاگش را در بر میگیرد. این کتاب هم توسط مینو مشیری (مترجم کوری) ترجمه شده و یکسال پس از درگذشت ساراماگو.
وبلاگنوسی ساراماگو مربوط به دو سه سال آخر عمر ساراماگو (2008 تا 2009) و بیانگر اخرین و پختهترین نظرات او درباب ادبیات، هنر، سیاست و فرهنگ است. او در این وبلاگ از بورخس، کارلوس فوئنتس، محمود درویش (در حوزه ادبیات)، بوش، اوباما ، کلینتون، سارکوزی، برلوسکونی (در عالم سیاست)، منتظر الزیدی (خبرنگاری که به بوش کفش پرتاب کرد) رزا پارکس (زن سیاهپوستی که حاضر نشد جایش را به یک سفیدپوست آمریکایی رفت و به زندان افتاد)، فرناندو مئیرلس (کارگردان فیلم کوری)، راتسینگر یا همان پاپ بندیکت شانزدهم و همچنین همسرش «پیلار» از جمله شخصیتهای متنهای او هستند. طبیعتا او به پرتغال محدود نمیماند و از کوبا، فلسطین، آمریکا، اسپانیا، فرانسه، ایتالیا و... نیز مینویسد. چون او یک مرد جهانی است.
وقتی نوشتههای او را میخوانید از شدت و فراوانی خلاقیت، طنز، نگاه انسانی، اطلاعات عمومی، صراحت، شرافت و شجاعت او شگفتزده خواهید شد. چه وقتی که به حکام قدرتمند جهان طعنه میزند، چه وقتی از دوستان قدیمیاش مینویسد، چه وقتی که از حقوق زنان میگوید، چه وقتی که از مظلومیت مردم غزه و جنایات اسرائیل* میگوید و چه وقتی که از آزار حیوانات شکایت میکند.
متنی که او دربارۀ بوش نوشته انگار همین امروز درباره ترامپ نوشته شده است. این یادداشت با عنوان «جرج دبلیو بوش یا عصر دروغگویی» اینگونه آغاز میشود: « ماندهام که چرا ایالات متحده که همهچیزش آنقدر بزرگ است، چرا اغلب روسای جمهوری چنین کوچک دارد» در ادامه میگوید «این مرد با آن هوش متوسط با آن نادانی وحشتناک... با تندادن مدام به وسوسۀ مقاومتناپذیر ادای اراجیف محض، خود را در هیئت مضحک یک گاوچران به ابناء بشر معرفی کرده که وارث کرۀ زمین و شده و مردم را با یک گله گاو اشتباه گرفته. نمیدانیم چه فکر میکند، حتی نمیدانیم اصلا فکر میکند یا نه، نمیدانیم آیا آدم آهنی است که بد برنامهریزی شده و مدام پیامهای درونیاش را قاطی میکند؟...»
پایانبندی شاهکار یکی از متنهایش دربارۀ نژاد سگ خانگیشان که قطعا میتواند برای دستگاه دیپلماسی ما هم جالب باشد چنین است: «برحسب تصادف امروز خبردار شدیم سگی که اوباما قول داده بود به دخترهایش بدهد یک سگ آبی پرتغالی است. بدون شک این واقعهای موفقیتآمیز برای دیپلماسی پرتغال است و لازم است کشور ما حداکثر استفاده را برای روابط فی مابین با ایالات متحده ببرد که اینچنین غیرمنتظره توسط نماینده مستقیم ما ـ حتی مایلم بگویم سفیر ما ـ در کاخ سفید فراهم آمده. عصر جدیدی در راه است. من کاملاً اطمینان دارم اینبار که من وپیلار به ایالات متحده بازگردیم، پلیس مرکزی دیگر کامپیوترهایمان را ضبط نخواهد کرد تا از هاردهایمان کپی بردارد.»
بخشهای ضدآمریکایی این کتاب، به تنهایی میتواند موضوع یک یادداشت باشد. شاید به همین خاطر هم خیلی از سوی روشنفکران تبلیغ نشد.
* در همین رابطه بخوانید:
نوشتههای ضداسرائیلی ژوزه ساراماگو
برای آیتِ حق و حقیقت، شیخ شریعت و طریقت
حضرت «محیالدین حائری شیرازی»
که فقدانش را جبرانی نیست
ای ستون دین محکم از تو و نماز تو
رفتی و به خود لرزید خاک -جانماز تو-
چشمۀ قنوتِ تو، هست با سحر همراه
در سکوتِ شب جاریست راز تو، نیاز تو
بود بس تماشایی، جمع این دو زیبایی:
روی دلپذیر تو، صوتِ دلنواز تو
نکته بودی آنک نغز، مغز بودی، آری مغز
در میان همقشران، «عقل» امتیاز تو
شیخ و عالِم و عامی، جمله مستِ خودکامی
کی کنم قیاسی با جانِ پاکباز تو
کی تو را کشید به بند، فتنۀ زن و فرزند؟
زانطرف خدایت چون، میکشیده ناز تو
فهمِ آسمانجانی، نیست حدّ حیوانی
خوب شد زمانه نبرد پی به رمز و راز تو
نیست جانِ مهرآیین، نذر خاک، محیالدین!
رو، اگرچه سوخت مرا، هجرِ جانگداز تو
ای وداعِ ناباور، کاش این دم آخر
میشدی که بفرستم جان به پیشواز تو
بینصیبم از فردا، من در این شبِ یلدا
میهمانِ خورشید است چشمهای باز تو
آیتِ سرافرازی، حائریِ شیرازی
سرنگون نشد در خاک، روحِ سرفراز تو
30آذر 1396 - حسن صنوبری
سال ۱۳۹۱ که در آذربایجان شرقی زلزله آمد، نسبت به زلزلۀ اخیر کرمانشاه ، تعداد کشتهها کم تر بود: ۳۰۶نفر. حال آنکه تا الآن آمار کشتههای زلزلۀ تازه، ۴۳۰نفر است و ظاهرا رو به افزایش. با اینحال حس میکنم در آن ایام فضای رسانهای کشور بسیار عاطفیتر، انسانیتر و متاثرتر بود، برخلاف ایندفعه که فضا خیلی سیاسیتر است. اندوه کمتر است و تکهپرانی، فحاشی و جدل سیاسی بیشتر.
گویی در آن ایام بیشتر نگران وضعیت زخمیها و خانوادههای داغدار بودیم و در این ایام بیشتر درصدد یافتن نشانهای و امارهای برای محکوم کردن، مفتضح کردن و مقصر جلوهدادن حریف سیاسی در این معرکه؛ که هرچه باشد، هرچقدر هم مسئولین پیشین و کنونی ما در خدمترسانی به ایرانِ بیرون از تهران ضعیف عمل کرده باشند، بالاخره یک بلای طبیعی است و دستکم الآن وقت تحلیل زیربنایی و سیاسی موضوع نیست.
میشود نتیجه گرفت جامعۀ ما -مخصوصا جامعۀ رسانهای ما- در سال ۹۶ نسبت به سال ۹۱ به مراتب سیاستزدهتر و غیرانسانیتر شده است.
بابا اینها که زیر آجر و تیرآهن ماندهاند آدماند، نه مفهوم!
«دولتمند خلف» (یا خال اف) از نوابغ موسیقی فارسیزبان، مهمترین چهرۀ موسیقی تاجیکستان و برترین هنرمند حوزه موسیقی «فلکخوانی» است. از سالها پیش اهالی موسیقی در ایران و دیگر کشورهای این منطقه او را با صدای استثنایی و آثار فاخر و هنرمندانهاش میشناسند. آلبومی که نزدیک به دو دهه است از او در بازار ایران به فروش میرسد گزیدهای از آثار اوست که با عنوان «موسیقی تاجیکستان» توسط نشر ماهور منتشر شده بود. آن آلبوم با آهنگی بر روی شعر معروف مولوی «حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو» آغاز میشد، آهنگی که بعدها توسط کامبیز روشنروان و صدای محمد اصفهانی هم در آلبوم «هفت سین» (آهنگ «افسانه») و در ساختار پاپ کلاسیک اجرا شد. از دیگر قطعات آن آلبوم خاطرهانگیز قطعۀ «دور مشو» است که به نظرم بهترین آهنگ آن آلبوم بود.
▪️در سالهای اخیر -با پیگیریهای علیرضا قزوه _که مدتی وابسته فرهنگی ایران در تاجیکستان بود_ پای استاد خلف بیشتر به ایران باز شد و پس از گذشت سالها از آن آلبوم قدیمی، چند آلبوم دیگر از ایشان در ایران منتشر شد: «خندۀ آسمان نگر» و «بهار آمد» (هر دو منتشر شده توسط انجمن موسیقی) و سپس «پیوند»؛ که البته هیچکدام به قدرت آن آلبوم قدیمی نبودند؛ اما چند اثر دینی جدا از این سه آلبوم منتشر شدند که همه فوقالعاده بودند. یکی تکآهنگی امام رضایی با نام «شاه پناهم بده» (با شعر محمود حبیبی کسبی) بود که استثنائا فلکخوانی نبود و پاپ بود و با مقبولیت و شهرت گستردهای در ایران همراه شد. دیگری آلبومی تمام عاشورایی و در قالب موسیقی سنتی و مقامی تاجیکستان بود به نام «دوشنبه کربلا» (منتشر شده توسط سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران) که متاسفانه با پخش و تبلیغات زیادی همراه نبود و انگار بایکوت شد و شما به جز خبر رونمایی نمیتوانید چیز بیشتری دربارهاش پیدا کنید، در حالیکه این آلبوم هم واقعا آلبوم ارزشمند و زیبا و ماندگاری است.
▪️یک نکته مهم این است که جدا از شیعیان، اکثریت مردم اهل تسنن تاجیکستان هم از دیرباز جزو علاقهمندان اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) بودند، اما در سالهای اخیر، با افزایش نفوذ امنیتی عربستان سعودی و دیگر حامیان و پرورشدهندگان اندیشۀ تکفیری؛ مردم بسیاری از کشورهای مسلمان، از جمله تاجیکستان، در ابراز و اظهار علاقۀ خود به اهل بیت پیامبر (علیهم السلام) و همچنین هرچیزی که با ایران ارتباطی دارد، با ممنوعیتها و سختگیریهای فراوانی مواجهند. این بحث باید در جای دیگر پی گرفته شود، قصدم از این اشارت، اهمیت انتشار چنان آلبومی و لزوم مغتنم دانستنش توسط ماست. مخصوصا با توجه به اینکه دولتمند خلف اعتبار بالایی در موسیقی بینالملل و نزد اهالی هنر و موسیقی با هرنوع سلیقهای دارد
▪️در اینجا فقط یکی از آهنگهای عاشورایی بسیار زیبای خلف را به نقل از همان آلبوم دوشنبه کربلا میگذارم، باقی آهنگها و مطالب بماند برای مطلب مفصلتر وبلاگ و پس از عاشورا.
میگویند این روزها - در پی رونمایی از چهرۀ جدید آمریکا – روزهای وحدت است.
من میگویم، همۀ روزها، روزهای وحدت است. وحدت مختص اوقات مفتضحشدن غربباوران و غربپرستان نیست. در ضرورتِ وحدت ملّی، فرقی بین سال 88 و سال 96 نیست.
گمان میکنم این روزها ، بهجز روزهای وحدت، روزهای یادآوری و پرسش است. روزهای فهمیدن و دانستن و مطالعه. اینروزها باید دوتا کتاب را بخوانیم. یکی ادبی و دیگری فلسفی. یکی کهن، دیگری نو. یکی شرقی و دیگری غربی. اینروزها، روزهای خواندنِ «کلیله و دمنه» جناب «نصرالله منشی» و «منطق اکتشافات علمی» جناب «کارل پوپر» است، تا بعد بفهمیم این کسانی که در سالهای اخیر برای ایران ما و سرنوشت ما و عزت ما و فرهنگ ما و تمدن ما و انقلاب ما و شهیدان ما و فرزندان ما تصمیم گرفتند، بر اساس کدام متن، کدام فکر، کدام فرهنگ، کدام عقل بشری یا غیربشری به چنان تصمیمها و تدبیرهایی رسیدند. آیا این رویکردی که حضرات مسئولین در قبال دوستان و دشمنان خود اتخاذ کرده بودند در دکان هیچ عطاری پیدا میشود؟
آقای روحانی این ایام خیلی زیبا صحبت میکنند. آدم لذت میبرد. با ادبیاتی سرشار از غرور و «عزت ملی»، «اقتدار ایرانی» و «وحدت ملی» . هشتگها و کلیدواژههایی که جایشان در ادبیات و دیپلماسی روزهای مذاکره خیلی خالی بود.
با نهایت حسن نیت اگر به مسئولان و سیاستمداران و انبوهِ رسانههای دولتی و خصولتی هوادارشان بنگریم، خود را و مردم خود را شرمسار تاریخ کهنسال و پرتجربۀ ایران کردند.
برای اینکه از سنتِ معرفی کتابِ خود دور نشوم، در این ماجرا هم دو کتاب را معرفی میکنم. مطالعه کلیله و دمنه را مختص جناب «روحانی» و جناب «ظریف» توصیه میکنم و کتاب منطق اکتشافات علمی را مختص هواداران پر و پا قرص سیاسی ایشان که امکان ندارد اشتباهی را در اندیشه و نظر خود محتمل بدانند. اگر جنابان روحانی و ظریف فرصت مطالعۀ زیادی ندارند، از کل کتاب کلیله و دمنه فقط باب «بوف و زاغ» (البوم و الغراب) را مطالعه کنند. در سالروز تصویب برجام بخشی از این باب را نوشتم: https://t.me/fihmafih/293
داستانی که شبیه پایانبندی داستان برجام چنین تمام میشود: «اینست داستان حذر از مکان غدر و مکاید رای دشمن، اگرچه در تضرع و تذلل مبالغت نماید، که زاغی تنها، با عجز و ضعف خویش، خصمان قوی و دشمنان انبوه را بر این جمله بوانست مالید، بسبب رکت رای و قلت فهم ایشان بود. والا هرگز بدان مراد نرسیدی و آن ظفر در خواب ندیدی. و خردمند باید که در این معانی بچشم عبرت نگرد واین اشارت بسمع خرد شنود و حقیقت شناسد که بر دشمن اعتماد نباید کرد، و خصم را خوار نشاید داشت اگرچه حالی ضعیف نماید.»
توجه کنید که این جملۀ «بر دشمن اعتماد نباید کرد» را بیدپای چندهزارسال پیش از آیتالله خامنهای گفته بود. کاش آقای روحانی، رئیس جمهور سرزمین دانشها و فرهنگها، که ترامپِ غربِ وحشی را به مطالعۀ تاریخ فرامیخواند، خود ادبیات شکوهمند و تاریخ رنجکشیدۀ سرزمین خودش را با دقت و عبرت مطالعه کرده بود، نه تاریخ چندهزار سال پیش، لااقل تاریخ معاصر و نهضت نفت را.
و اما کتاب پیشنهادیام برای هواداران متعصب جناب روحانی و جنجالِ برجام: منطق اکتشافات علمی ، نوشتۀ فیلسوفِ لیبرالمسلک معاصر، کارل پوپر. باز اگر فرصت مطالعۀ این عزیزان هم اندک است، بخشی که عنوان «ابطالپذیری، معیار تمیز علم از غیر علم» را دارد مطالعه کنند و اگر دشوار نبود چند بخش دیگر مربوط به ابطالپذیری. من پس از انتخابات سال 92 هم در یادداشتی سعی کردم این نظریۀ فلسفه علم پوپر را وسیلۀ محک آراء و اندیشههای سیاسی آن روزگار قرار دهم و اتفاقا نتایج جالبی هم گرفتم. امروز هم یکی از لحظات درخشان برای به میدان آمدن نظریۀ ابطالگرایی است. جناب پوپر در آن رساله میگویند: «ملاک من در تجربی یا علمیشدن دستگاهی از گزارهها، تن دادن آن دستگاه به آزمون تجربی است» پوپر به اثباتپذیریِ نظریهها خیلی امیدوار نیست و در عوض راه آسانتر ابطالپذیری را پیش پای قضاوتهای ما میگذارد. اگر نتوانیم بفهمیم آنچه باید باشد دقیقا چیست، لااقل میتوانیم بگوییم آنچه نباید باشد چیست. پوپر میگوید هر نظریه و دعوی باید ابطالپذیر باشد، قابل رد شدن. به قول خودش جملۀ «فردا یا باران میآید یا باران نمیآید» ابطالپذیر نیست و ارزش علمی ندارد. اما جملۀ «فردا باران خواهد آمد» ابطالپذیر است. تا فردا صبر میکنیم و آنگاه تکلیف دعویِ مدعی و نظریۀ نظریهدهنده مشخص میشود. جملاتی چون: «برجام، تحریمها را رفع میکند و باعث رفاه مردم ایران و محبوبیت و عزتشان در جهان میشود» یا اگر دقیقتر بخواهم بگویم جملاتی چون:
« آمریکاییها کدخدا هستند و با کدخدا بستن راحت تر است»،
« برجام سایه جنگ، تهدید و تحریم را از کشور برداشت »،
« روزی که مذاکرات به سرانجام مطلوب برسد، خواهید دید که فرزندان دلاور شما چگونه در این مصاف و در برابر قدرتهای جهان ایستاده و مذاکره کردند.» و
« امروز به ملت شریف ایران اعلام میکنم که طبق این توافق، در روز اجرای توافق، تمامی تحریمها، حتی تحریمهای تسلیحاتی، موشکی هم به صورتی که در قطعنامه بوده، لغو خواهد شد »...
همگی دقیقا جملاتی ابطالپذیر بودند که چندروز پیش به شدیدترین نحو ممکن، به دست آمریکاییهای قلدر باطل شدند. اگر بگویید امروز روز همدلی و وحدت است من مشکلی ندارم. ولی امروز روز شعور و عبرت هم هست.
نخستین جلسه از پاتوق ادبی «شبهای شعر تهران»
امروز ۲۸شهریور از ساعت ۱۶ در کافه کراسه، با دبیری حسن صنوبری
تهران. خیابان ۱۶آذر. خیابان پورسینا
اگر قرار باشد در ده سال اخیر، دست کم از آغاز دهه نود تاکنون، یک آلبوم موسیقی را به عنوان بهترین آلبوم این سالها برگزینم آن اثر، آلبوم موسیقی «یادباد» ساختۀ جناب «سیامک آقایی» از نوابغ موسیقی امروز است که همراه با آواز «سالار عقیلی» و تمبک «پدرام خاورزمینی» است. شاید بیشترین آلبوم موسیقی که در این ده سال به آنها که خیلی خاطرشان برایم عزیز بوده، هدیه دادهام همین آلبوم یاد باد بوده است و شاید برای هیچ آلبومی به اندازۀ این آلبوم عذاب وجدان ننوشتن و معرفی کردن را طی سالیان متمادی نداشتم.
سیامک آقایی، شیوۀ سنتورنوازی و آهنگسازیاش به نظرم یک اتفاق عجیب و غریب در فضای راکد، مقلد، بیخلاقیت و بیمار موسیقی سنتی و ردیف دستگاهی این سالها، به ویژه بعد از دهه هشتاد است. من سیامک آقایی را با کنسرت و آلبوم قدیمیاش «ز بعد ما» شناختم که مربوط به نیمه دهه هشتاد بود. نخستینبار که فیلم کنسرت ز بعد ما را تماشا کردم و قطعاتش را گوش، انگار سطل آب یخی رویم ریختند. واقعا نفسم بند آمده بود و در پوست نمیگنجیدم. شگفتی این موضوع از این جهت بود که من پیش از این آلبوم با آثار اکثر هنرمندان برتر موسیقی سنتی آشنا بودم ولی نه نامی از این فرد شنیده بودم نه چنین جنس آهنگسازی و موسیقی در حوزه موسیقی سنتی را میتوانستم تصور کنم. علت اینهم که آن آلبوم را در بدو انتشارش خریدم توصیۀ این آدم و آن رسانه نبود، بلکه صرفا نام آلبوم و برگرفته بودنش از غزلی از «بیدل دهلوی» برایم جلب توجه کرده بود:
ز بعد ما نه غزل نی قصیده میماند
ز خامهها دو سه اشک چکیده میماند
چه اینکه بیدل شاعر پاپ و عامهپسندی نیست که هرکسی، آنهم از عوالم غیرادبی مشتاقش باشد و در موسیقی ایران همواره حضوری کمرنگ و اندک داشته است. (انشاالله در یادداشتی جداگانه همۀ بیدلخواندههای موسیقی ایران را جمع و تقدیم میکنم)
البته که آلبوم ز بعد ما نسبت به آلبوم یادباد فضای خلاقانهتر، هنریتر و عجیبتری دارد؛ اما دو نکته هست، یکی اینکه قطعات آن آلبوم همه ساختۀ آقای آقایی نیست، آن کار یک کار گروهی است و در ساخت قطعاتش سنتورنوازان دیگری چون «علی بهرامی» هم نقش جدی داشتهاند؛ نکتۀ بعدی اینکه آن کار بالاخره بیشتر جنبۀ نخبگانی دارد و واقعا نمیشود به همه هدیه داد و انتظار داشت همه هم گوش کنند (ولو حیف است گوش ندادنش)؛ اما یادباد آلبومی است کاملا کلاممحور، آنهم با خوانندگی پاپترین خوانندۀ موسیقی سنتی آقای سلار عقیلی. ایشان _علیرغم توانایی بالایشان در تصنیفخوانی_ هیچگاه خواننده محبوب من نبودند و به ویژه وقتی به جای تصنیف مجبور شوم به آوازهایشان هم گوش کنم واقعا لذت نمیبرم، اما در این آلبوم حتی آوازهای سالار عقیلی هم به نظرم بسیار زیبا هستند و این تجربه از سنخ تجربۀ بازی خوب گرفتن از بازیگران (ولو بازیگران ضعیف) توسط کارگردانان قوی (امثال جناب حمید نعمتالله) است. آهنگساز خوب خواننده را بالا میکشد و آهنگساز بد همان کاری با یک خوانندۀ خوب میکند که کارگردان بد با بازیگر خوب. در این آلبوم واقعا هنر آهنگسازی چشمگیر است. به جز سنتور آهنگساز و تمبک نوازندۀ همراه، پای هیچ ساز و نوازندۀ دیگری در میان نیست؛ اما شما از حجم موسیقی و رنگآمیزیاش در این آلبوم واقعا لذت میبرید. از طرفی این آلبوم واقعا یک آلبوم است، یک ساختار کلی است نه مجموعهای از قطعات پراکنده. خیلی کماند و کمشدهاند موزیسینهایی که ذهنهای ساختارمند و قدرتمند برای خلق آثار اینچنینی داشته باشند. من فقط با امثال سیامک آقایی است که میتوانم به بازتولید و نامیرایی هنرمندان بزرگی چون زندهیادان «محمدرضا لطفی»، «پرویز مشکاتیان»، «سید جلال ذوالفنون» و استادانی چون «حسین علیزاده»، «محمدعلی کیانینژاد» باور داشته باشم.
نکات پایانی:
* اگر خیلی اهل موسیقی و به ویژه سنتورنوازی هستید که آلبوم «ز بعد ما» را از دست ندهید، اما اگر میخواهید یک هدیه خوب با یک مناسبت مهم به یک دوست خیلی مهم بدهید حتما «یاد باد» را یادتان باشد. از آنجایی که این هردو آلبوم با نسخۀ تصویری کنسرت همراه هستند (در حقیقت نسخۀ صوتی هم استدیویی نیست و نسخۀ صوتی یک کنسرت است)، میتوانید خیلی بیشتر در حال و هوای موسیقی قرار بگیرید و لذت ببرید.
* هر دو آلبوم با مضمون سوگ و حسرت و فراق همراهاند، در آلبوم ز بعد ما سوگ برای «زلزله زرند» وجود دارد و در آلبوم یادباد سوگ درگذشت «پرویز مشکاتیان» ، با اینحال در هردو آلبوم لحظات شاد و شورانگیز زیبا و فراوانی وجود دارد.
* در آلبوم یادباد چهار غزل از حافظ و دو غزل از مولوی اجرا شدهاند و تصنیفها همه مربوط به حافظاند. از این نظر آلبوم خود اهمیت بهسزایی دارد.
* بعضی از قطعات ساختۀ سیامک آقایی در این آلبوم پیش از این در کنسرت گرامیداشت زندهیاد مشکاتیان با آواز «همایون شجریان» هم اجرا شدهاند.
* از میان همۀ قطعات زیبا، خود آهنگ «یادباد» را هم با اجرای سالار عقیلی (نسخه آلبوم یادباد) و هم با اجرای همایون شجریان (نسخۀ کنسرت نخست یادوارۀ پرویز مشکاتیان) برای گوش دادن شما در اینجا قرار میدهم؛ اگر پسندیدید آلبوم را تهیه کنید.
یاد باد : سالار عقیلی و سیامک آقایی
یاد باد : همایون شجریان و سیامک آقایی
این نسخه اولیه شعری است که آقای دکتر میثم مطیعی در ایام روز دختر اجرا کردند (فایل صوتی). البته فقط دوتا از تغییرهای مورد نظر جناب مطیعی به دلم نبود که در این نسخه به صورت اولیه حضور دارند. و شاید آن تغییرها برای اجرای ایشان واقعا لازم بودند، ولی برای متن و انتشار در صفحه خودم به نظرم نیازی نیست.
نکند مومنان حراج کنند عاقبت آبروی ایمان را
نکند در من و تو میبینند، دیگران چهره مسلمان را
ظاهر ما نه باطنِ دین است، دین رها زین نقاب ننگین است
ایبسا ادعای دینداری که برانگیخت خشم رحمان را
ای بسا بیخبر ز عالم روح، که به یک جامه گشت روحانی
ای بسا قاری کتاب الله، که نفهمیده است قرآن را
صدق پیش آر، چون که میدانی «گر تو قرآن بدین نمط خوانی
ببری رونق مسلمانی»[1]، مبر از یاد پند پیران را
اولین درس مصطفی ما را، نه نماز و جهاد، اخلاق است[2]
پیش از دکترای دین باید، طی کنیم اول دبستان را
دین اگر از ریا نپالاییم، نزد خلق و خدای، رسواییم
گرکه عصیان کنند اهل نفاق، اهل ایمان دهند تاوان را[3]
وای اگر پیش از امتحان خدا، نشویم از عیوب خویش جدا
قایقِ موریانهخورده ما، چه کند چاره روز طوفان را
وای اگر از سر دغلکاری، ببریم آبروی دینداری
پر ز دکّان کنیم دنیا را، وز ریا و ریال دکّان را
جای اینقدر ادعای گزاف؛ شیعه واقعی اگر باشیم
پلهپله بریم سوی خدا زمره از خدا گریزان را[4]
***
ای درختِ بلندِ پاک نظر! دخترِ مومنِ خداباور!
در غرورِ بهار، یادآور، پیشرو فصل برگریزان را
دختر پاکزادِ ایرانی! در دل قصههای قرآنی
دختران شعیب را یادآر[5]، یاد کن
یاد، دخت عمران[6]
را
تویی از آن گروه یاریگر؟ یا از آنان که دشمنی کردند؟
موسی و عیسی و محمد را، یونس و یوشع و سلیمان را؟
اینزمان لشگرش زیاد شده، دستک و دفترش زیاد شده
نیست اندک، فرشتۀ معصوم! مکن افزون سپاهِ شیطان را
چادرِ فاطمه است این، هشدار، پاسدار جلالتش باشی
هان! مبادا که بازی انگاری پرچم غیرت شهیدان را
خفته در خون و خاک چشمانیست که به ما خیرهماندهاند هنوز
هان! مبادا بریم از خاطر، همت و باکری و چمران را
ایبسا چادری که میپوشد ننگها را و رنگها را نه
ایبسا روسری که میبندد تهمتی تازه دین و ایمان را
آخرین یادگاری زهراست، و لباس فرشتههای خداست
یا مینداز روی سر چادر، یا نگهدار حرمت آن را
نیست در صفحۀ دل عاشق، جز گل روی دوست تصویری
خودنمایی و خودپرستی نیست سالک راه عشق و عرفان را
چه حقیقت چه در مجازی تو، پاکی خویش را نبازی تو
این تو هستی تویی که میسازی چهرۀ دختران ایران را
در مجال مجاز افزونتر آبروی حیا و تقوا باش
ای خوشا آنکه پاس میدارد حرمت خلوت و خیابان را
یادکن در کتاب یوسف را، که به هرخلوتی خدا را دید
اینچنین یاد میکنند به حُسن پاکباز دیار کنعان را
[1] . تضمین شعر از گلستان سعدی: گر تو قرآن بدین نمط خوانی ببری رونق مسلمانی
[2] . رُوِیَ عَنِ النَّبِیِّ ص بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ. من مبعوث برسالت شدم تا سطح اخلاق را بالا برم. (بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج16، ص: 210)
[3] . امیرالمومنین علیه السلام: فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یَلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِیَ بَیْنَ أَیْدِیکُمْ إِلَّا لِتَرْکِهِمُ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَلَعَنَ اللَّهُ السُّفَهَاءَ لِرُکُوبِ الْمَعَاصِی وَ الْحُکَمَاءَ لِتَرْکِ التَّنَاهِی. خداى سبحان، مردم روزگاران گذشته را از رحمت خود دور نساخت مگر براى ترک امر به معروف، و نهى از منکر. پس خدا، بىخردان را براى نافرمانى، و خردمندان را براى ترک باز داشتن دیگران از گناه، لعنت کرد. (بحار الأنوار علامه مجلسی، ج97، ص: 90.)
[4] قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع کُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ لِیَرَوْا مِنْکُمُ الِاجْتِهَادَ وَ الصِّدْقَ وَ الْوَرَع. ابن ابى یعفور گوید: امام صادق علیه السّلام به من فرمود: مردم را به غیر از زبانتان دعوت به دین کنید، تا سعى و کوشش و درستى و پرهیزگارى و خویشتن دارى را از شما مشاهده کنند. (بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج ۶۷، ص ۳۰۹.)
[5] . سوره قصص آیه 25: فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشی عَلَى اسْتِحْیاء. و یکى از آن دو (دختران شعیب) به سراغ او آمد در حالى که با شرم، قدم برمىداشت.
[6] . سوره مریم آیه 16: وَ
اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَکاناً
شَرْقِیًّا. و در این کتاب (آسمانى)، مریم را یاد کن، آن هنگام که از خانوادهاش جدا
شد، و در ناحیه شرقى (بیت المقدس) قرار گرفت.
سوره تحریم آیه 12: وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها
فَنَفَخْنا فِیهِ مِنْ رُوحِنا. و (نیز) مریم دختر عمران را که پاکدامن بود و ما از
روح خویش در آن دمیدیم.
چند سطر قبلا درباب رگ خواب (با کارگردانی «حمید نعمتالله» و نویسندگی «معصومه بیات») در صفحه اینستاگرامم نوشته بودم، برای «تشویق به تماشا». این یادداشت که اینک در خبرگزاری مهر منتشر شده را برای «پس از تماشا» نوشتم:
الف
وقتی در تبلیغات تلویزیون دیدم «رگ خواب» را «عاشقانه»ای از حمید نعمتالله معرفی میکنند تعجب کردم؛ همچنین وقتی جایی خواندم این فیلم یک فیلم «زنانه» است؛ همچنین وقتی در نقدهای وارده به فیلم میدیدم بعضی میگویند «چرا فیلم همانگونه که آغاز شده به انجام نرسیده؟»؛ نیز، وقتی میدیدم فردی تاکید داشت که رگ خواب یک فیلم «اجتماعی» است.
طبیعتا مناظر و سلایق افراد با هم متفاوت است و این تفاوتها همیشه ارتباطی به میزان تخصص، دانش و فهم افراد نسبت به یکدیگر ندارد. یک نفر ممکن است بگوید «لیلی با من است» یک کمدی خوب است و یک نفر دیگری با پسندها و اندیشههای دیگری هم بگوید این فیلم یک کمدی ضعیف است. اما مشکل اینجاست که یک نفر بیاید بگوید «لیلی با من است» یک فیلم رمنس یا موزیکال خوب یا بد است است، یا نمونهای ضعیف یا قوی از سینمای نوآر. دیگر اینجا خوب و بد بودن و قوی و ضعیف بودن مطرح نیست؛ یک مشکل ابتدایی وجود دارد: فیلم اصلا فهمیده نشده که حالا بخواهد قضاوت شود. به نظرم چهار قضاوت بالا درباب سینماییِ رگ خواب هم از جنس تفاوت دیدگاه یا سلیقه نیست، از سنخ فهمیدهنشدن فیلم است، اتفاقی که درمورد آثار هنری زیادی میافتد. علت چیست؟ به نظر من کاهش کیفیت قضاوتها و افزایش شجاعت ابرازشان در عصر جدید. با رشد روزافزون رسانهها، صفحهها و تریبونهای انتقادی و برنامههایی چون «نود» و «هفت» و... ما داریم بگونهای تربیت میشویم که بیش از اینکه هنر خوب شنیدن و مهارت درست دیدن را داشته باشیم، شجاعت زود قضاوت کردن و اشتیاق قاطعانه نقد کردن را پیدا کنیم.
رگ خواب از منظر ساختاری، سینمایی و هنری یکی از شاهکارهای امروز سینمای ایران است؛ ولی این طفل ابجدخوانِ عالم هنر، در این مقام تنها از ابعاد معنایی و محتوایی فیلم پرسش میکند.
ب
میپرسید به نظر نگارنده رگ خواب فیلمی عاشقانه، زنانه، اجتماعی و با روایتی ناممتد در ابتدا و انتهای خود نیست؟
هم آری، هم نه.
ب / یک: بررسی «عاشقانه بودن» رگ خواب
فیلم رمانتیک فیلمی است که محوریت اصلی در آن با موضوع عشق است و طبق سنن سینمایی عموما هم با پایان خوش و وصال عاشق و معشوق تمام میشود، چیزی که مطلقا در رگ خواب نیست. افرادی هم که انتظار یک روایت ممتد و یکدست از ابتدا تا انتهای فیلم را داشتند و از تفاوت حسوحال نیمۀ نخست و نیمه پایانی فیلم جاخوردهاند، عموما کسانی هستند که توهم کردهاند فیلم عاشقانه است و لابد توقع داشتهاند این فیلم هم باید مثل عاشقانههای معمول سینما و تلویزیون چیزی جز ماجراهای کلیشهای دلبردن، دلبستن، دلکندن، و درنهایت دلدادگی ابدی طالب و مطلوب در خود نداشته باشد. حالآنکه همین عدم امتداد روایت در دو نیمه فیلم نشان از عاشقانهنبودن شالودۀ داستانی فیلم است.
باری، برای تبیین سادۀ جایگاه عشق در رگ خواب میتوانیم از اصطلاحات نقد ادبی کمک بگیریم. در نقد و بررسی شعر، از دو اصطلاح «معنا» و «مضمون» سخن میگویند. معنا، آن محتوای کلان و اصلی اثر هنری است و مضمون فقط دستمایهای برای بیان معنا. بله در این فیلم صحنهها و لحظات عاشقانۀ بینظیر و شگفتانگیزی (فراتر از معمولِ عاشقانههای سینمای امروز) وجود دارد، اما عشق و عاشقی فقط یکی از مضامین و دستمایههای رگ خواب برای بیان معنای اصلی فیلم است و اگر به این توجه کنیم دیگر به این فیلم نمیگوییم «عاشقانهای از حمید نعمت الله». من هنوز در سینماییهای نعمت الله عاشقانهای به آن معنا ندیدهام. عاشقانۀ نعمتالله تلهفیلم قدیمی زیبایش با عنوان «فریدون مهربان است» است، حتی به نظرم سریال «وضعیت سفید» او به مراتب از رگ خواب به عاشقانهبودن نزدیکتر است. در «فریدون مهربان است» محوریت اصلی داستان با عشق و رابطۀ عاطفی خاصی است که بین نقش «حسن پورشیرازی» و نقش «آشا محرابی» شکل میگیرد و با ازدواج این دو به پایان میرسد؛ اما در رگ خواب گرچه سخن از عشق میرود ولی سخن با عشق تمام نمیشود.
ب / دو: بررسی «زنانه بودن» رگ خواب
فیلم زنانه یا فیلم با موضوع زنان، یا فیلم با رویکرد فمینیستی هم، درست مثل فیلم عاشقانه، تعریف خودش را دارد و به صرف حضور مولفهها و فضاهای زنانه در یک فیلم نمیتوان آن فیلم را یک فیلم با موضوع اصلی زنان نامید. بله شخصیت اصلی و پرترۀ فیلم یک زن است، زاویۀ دید و روایت فیلم هم به شدت زنانه است، چنانچه نویسندۀ فیلمنامه هم یک خانم اتفاقا زنانهنویس است و در آثار دیگری هم روی شخصیتهای زن تمرکز داشته است (خانم معصومه بیات)؛ حتی باید این را اشاره کنم که بُعد اجتماعی فیلم هم بیشتر ناظر به زنان است؛ اما وقتی به معنای اصلی و نهان فیلم توجه کنیم باز میبینیم رویۀ اجتماعی فقط یکی از رویههای فیلم است و زنانگی هم تا حد زیادی مثل عشق اینجا فقط یک مضمون است؛ لذا فیلم اخیر حمید نعمت الله فاصلۀ زیادی با فیلمهای کارگردانانی چون رخشان بنیاعتماد دارد. البته که نعمتالله در بیشتر سینماییهای تاکنونش روی زنان و نوع خاصی از رنجها و مصائبشان در دوران مدرنیته تمرکز داشته و این موضوع جزو تمهای ثابت آثار اوست، اما فیلم به فیلم میزان این تمرکز و جایگاه این معنا در کلیت اثر، متفاوت بوده است. در همۀ این فیلمها _نمیگویم «زن آسیبپذیر» میگویم: _ «رویۀ فطرتاً آسیبپذیرِ زنان» در برابر مردان مدرن مورد توجه است. این مرد، چه رضا رویگریِ هولناک «بوتیک» باشد، چه بهرام رادانِ گیج و گولِ «بیپولی»، چه حامد بهدادِ شیّادِ «آرایش غلیظ» و چه کوروش تهامیِ بیمارگونِ «رگ خواب»، مردی از مردان شهریِ روزگار نو است که با خودخواهیهای خاص خودش به زن قصه _که هنوز مثل قدیم معصوم است و برخلاف مرد، شهریشدن و مدرن شدنش بر زن بودنش سبقت نگرفته_ ستم میکند؛ این معنا و اندیشه در هر چهار فیلم جناب نعمتالله حضور دارد؛ اما دلیل نمیشود این فیلمها همه هم زنانه باشند هم با موضوع زنان. رگ خواب روایتی زنانه دارد ولی موضوعش زنان نیست، بوتیک بالعکس روایتی مردانه دارد ولی تا حد زیادی موضوعش زنان است. باز تاکید میکنم، اگر این فیلم فقط رویهای اجتماعی داشت میشد موضوع زنان را محتوای اصلی فیلم انگاشت، اما دعوی ما این است که چنین نیست! اگر هرچهار فیلم را مد نظر قرار دهیم، نوع رویکرد کارگردان این آثار درمورد این زنان بیش از اینکه زنانه باشد بیشتر پدرانه و برادرانه است. اگر نیک بنگریم این نگرانیها و دلواپسیها، از دیدگاه یک مرد است، هرچند این مرد مستقیما در بین شخصیتهای داستان نیست و فقط روایتگری پنهان و بیرونیست.
ب / سه: بررسی «اجتماعی بودن» رگ خواب
رگ خواب یک فیلم اجتماعی هم هست قطعا. بازتاب روشنی از تلخیهای جامعۀ امروز ما نیز هست قطعا؛ اما به همان دلیل که انرژی اصلی فیلم بر بُعد اجتماعی متمرکز نیست، یک فیلم اجتماعی محض نیست. هرچند نعمتالله را به عنوان یکی از بهترینهای سینمای اجتماعی میشناسیم، اما این فیلم نسبت به دیگر آثار او به خصوص بوتیک که پررنگترین جنبهاش جنبۀ اجتماعی بود، کاملا متفاوت است و سراغ از لایههای درونی و انسانی یک شخصیت گرفته است. حرف اصلی فیلم جای دیگری است، هرچند با حفظ تأویلهای اجتماعی. وقتی تمرکز و گرانیگاهِ قصه به جای کوچههای شهر در کوچههای درون باشد، نمیشود فیلم را یک فیلم اجتماعی دانست.
ج
رگ خواب، عاشقانه هم دارد در خود، جهان زنانه هم، رویهای اجتماعی نیز و روایتی ناهمگون هم، اما با توجه به این سطوح نمیتوان عمق فیلم را دید و فهمید.
رگ خواب اگر عاشقانه بود، عشق زیبای نیمۀ نخست فیلم ادامه پیدا میکرد، اگر زنانه بود موضوع محدود به عالم زنان میماند و فراتر نمیرفت؛ اگر اجتماعی بود، تحلیلها و نتیجهگیریهای غیرمستقیم فیلم فقط در حد بررسی علت و معلولهای اجتماعی میماند؛ اما رگ خواب از همۀ اینها درمیگذرد و فراتر میرود و این تمها و درونمایهها در لایههای سطحی فیلم همه به کمک اندیشهای نهانتر میآیند. اندیشه و معنایی که در داستان حضوری استعاری دارد. در یادداشت کوتاهی که پیش از این (و پس از اکران نخست رگ خواب در جشنواره) درباره فیلم نوشته بودم تاکید کرده بودم: «در مجموع اشتباه خیلی از بینندگان این است که ماجرای اصلی را بین پسر و دختر میبینند، اما برای فهم قصه اصلی فیلم باید دقت کرد ماجرای اصلی بین پدر و دختر است»؛ این اشاره به همان عاشقانهنبودن فیلم است. باید توجه کرد، طرف گفتگو و مخاطب دیالوگهای اصلی و ذهنی «مینا» (لیلا حاتمی / شخصیت اصلی فیلم) اصلا «کامران» (کوروش تهامی / نقش مقابل در تم عاشقانۀ فیلم) نیست، بلکه طرف گفتگو و نقش مقابل اصلی (ولو پنهان) «پدر مینا»ست. پدری که هم نیست هم هست و در چشم مخاطبِ کلیشههای سینما شاید اصلا این نقش به چشم نیاید و شخصیتی فرعی و گذری تلقی شود؛ اما وقتی به سیر گفتگوهای مینا با او توجه کنیم میبینیم اوست که محور همه چیز است و این بودن و نبودن توامانش بیشتر ذهنیت مرا دربارۀ درونمایۀ اصلی و استعاری فیلم تقویت میکند:
پدر، نماد خدا و یا هر «اصالت و سنتِ مقدس» است، هم هست، هم نیست، در ظاهر هیچجا جلوۀ روشنی ندارد و در باطن پشت همه لحظهها و رویدادهای مهم هست، هم پشت و پناه و مبدأ است، هم غایت و اصل و مقصد، و شخصیت اصلی همواره با او در نیایش است. کلا گفتگوهای ذهنی مینا با پدر خود نماد و استعاره از «نیایش» و «رازونیاز» است. خود مینا، انسانِ مخلوق، دچار به دنیا و تبعید شده به زمین است و «کامران» نماد دنیا و ابتلائات آن است. انسان با ورود به زمین از مبدأ منفک میشود، هرروز قدری از آسمان دور میشود، به اختیار خویش و با اتکا به عقل و اراده خویش هرروز قدری پایینتر میرود، مبتلای دنیا میشود و خدای خویش را فراموش میکند، سقوط میکند؛ وآنگاه در پستترین وضع زمینی خویش دلتنگ آسمان و عالم بالا میشود، دلش میشکند و بار دیگر از نو خویش را میکاود تا آنجا که جایگاه حقیقی خود را به یاد میآورد، نزد خدا، نزد پدر.
د
رگِ خوابِ نعمتالله را میستایم، نه به خاطر عاشقانهبودن، زنانهبودن یا اجتماعیبودنش، که بیشتر به خاطر عرفان، حکمت و معرفتی که در باطن روایتِ خویش دارد و توجهی که نسبت به حقیقت انسان دارد. حقیقتِ سرشار از اُنسها و نسیانهای پیاپی، درباب جهان، خود و خدا. رگِ خواب را میستایم چون مرا وادار میکند خود را در حال کنونی بنگرم و ورای حالات زودگذر، مقام و جایگاه خویش را بکاوم، فارغ از اینکه عاشق، فارغ، زن، مرد، اجتماعی و یا منزوی باشم. زینروست که بعد مدتها، همراه با صدای ممتد دستهای تماشاگران و پخش تیتراژ پایانی از پرده نمایش جشنواره فجر، جانانه بر صندلی سینما گریستم. هرچند من تجربه گریستن را در صحنههای دیگری از فیلمهای دیگری هم داشتم، اما آن اشکها واکنشی ناگزیر از رویارویی با صحنههای عاطفی تأثربرانگیز بود، حال آنکه این گریستن، گریستنی بود که پدرم آدم (ع) نیز قرنها پیش از تجربههای هنری آن را تجربه کرده بود.
برای آنانکه با ادبیات عرفانی ایرانزمین آشنا باشند، عارفانه بودن رگِ خواب و عرفانیبودن جهانِ معنایی پنهان در روایت داستانیاش شگفتانگیز نیست؛ چه اینکه همواره ادبیات عرفانی ما ادبیاتی رمزی و سمبلیک بوده و بسیاری از عارفانههای درخشان ادبیات فارسی پنهان در چهرهای عاشقانه بودند. لذا دور از ذهن نیست این تلقی عرفانی تنها تأویل ذهن خلافآمدعادت نگارنده نباشد و برآمده از دریافتهای درونی نویسنده و کارگردان از میراثِ ارزشمندِ متونِ ادبی و ابدی عرفانی ما باشد؛ یعنی رگ خواب به مثابه یک فیلم سمبولیک.
این هم از ابجدخوانی ما.
به قول ابوسعید ابوالخیر:
چرخ و مه و مهر در تمنای تواند
جان و دل و دیده در تماشای تواند
ارواح مقدسان علوی شب و روز
ابجدخوانان لوح سودای تواند
یک
به نظر این کمترین «شیخ رجبعلی خیاط» از آخرین و آشکارترین پنجرههای گشوده به جهان غیب در آغاز دوران مدرنیته بود.
شگفتی او اینجا بود که نه عرفان نظری خوانده بود، نه علوم حوزوی، نه اهل ریاضتهای دشوار بود و نه اهل اذکار و اوراد عجیب و غریب؛ نه در بند سحر بود و نه جفر؛ نه علوم جلیه، نه علوم خفیه، نه دعوی، نه دکان ... رجبعلی یک مسلمان ساده بود، اما انگار بر بال فرشتگان سوار بود و طبیعتِ این عالم چون موم در دستش.
عمق معانیِ مطروحه در گفتار و رفتار او، نقطه تمایز او با کرامتبازها، دعانویسها و مرتاضهای دروغین و راستین بود و اوج خرق عادات و توان کشف و شهود و تصرف او در عالم، فصل ممیزش با اهل کتاب و دفتر و خطابه و منبر. اهل مدرسه نبود ولی اهل معرفت بود؛ اهل ریاضت نبود ولی اهل عبادت بود.
این جوانمرد خیاط تهرانی، در حقیقت تلنگری بود برای خواص و عوام جامعه خود؛ هشدار او برای خواص از جهتِ دعویهای بیعمل و ادعاها و علمهای بینتیجه بود و این معنی که «پس چه شد سرانجام آنهمه علماندوزی و عبادتورزی؟» و آموزه او برای ما مردم عوام دریدنِ حجابِ دشواریِ راهِ سیر و سلوک و عرفان و در یک کلام این سخن بود که: «همه میتوانند به خدا برسند و راه دوستی با خدا در انحصار هیچ گروهی نیست».
امروز، در میان اینهمه قیل و قال و دعوی و دعواها بر اساس چیستی و چگونگی عرفان و سلوک، و اینهمه دکه و دکانی که مدعی تجویز نسخههای آرامش و معنویت هستند _البته اگر آقایان بگذارند_ خیلی چیزها میشود از این شخصیت معنوی و عرفان بی ادا و اطوارش فراگرفت.
دو
شیخ از دنیا با عنوان «پیرزنه» یاد میکرد، چنانچه حافظ شاعر محبوب شیخ هم چنین میگفت:
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوزه عروس هزارداماد است
و شاید هردو به آن روایت حضرت عیسی نظر داشتهاند:
«ان عیسی ابن مریم (علیه السلام) کوشف بالدنیا فرآها فی صوره عجوز هتماء...»
باری، بیشترین مراجعات به شیخ رجبعلی مراجعات مردمی برای حل مشکلات یومیه دنیوی ایشان بوده است (و گویا اکثرا هم بی پاسخ نمیمانده!) و در همین باب از آن بزرگوار نقل شده:
«اینها که میآیند پیش من فقط سراغ "پیرزنه" را میگیرند. هیچکس نمیآید بگوید:
من با خدا قهر کردهام؛ مرا با خدا آشتی بده!»
سه
درباب خود کتاب «کیمیای محبت» که نخستین، جامعترین و معتبرترین کتاب درباب این شخصیت عرفانی معاصر است نقدها ونظرهای مثبت و منفی فراوانی دارم که در جای خود خواهم نوشت، اما مهمترین نکته در اینباب این است که این کتاب را یک نویسنده عرفانی یا یک علاقمند و طرفدار نظریههای عرفانی ننوشته است. از مهمترین مشکلات بسیاری از متون عرفانی، زیادهازحد ذوقیبودن، بیمنبع و مرجعبودن، و گاه مبالغهآمیز و دروغآمیز بودن است. در این آثار گاه قول به مراتب از قائل و منبع، برای مولف مهمتر بوده است؛ اما کتاب کیمیای محبت را یک فرد علمی، حدیثی و رجالی (آیتالله محمدی ریشهری) نوشته و از این جهت میتوان به تحقیق و تالیفش اعتماد داشت.
حمایت از روحانی یا حمایت از داعش؟!
پست اینستاگرامی دیروزم برای روز قدس + همه تصاویری که نشد در اینستا بگذارم :
نمیشود روز قدس فرا برسد و آدم یاد هنرمند قهرمان و مبارز فلسطینی و درخشانترین کاریکاتوریست ضداسرائیلی جهان یعنی شهید «ناجی العلی» نیفتد.
«کاریکاتورهای ناجیالعلی» عنوان کتابی است که سال 1371 توسط سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با مقدمه «طلال سلمان» منتشر شد. کتابی که دربرگیرنده گزیدهای از بهترین کاریکاتورهای سیاسی این هنرمند بینظیر فلسطینی است. کتابی که دیگر منتشر نشد و قطعا دیگر منتشر نخواهد شد و خیلی از شما هم مثل من به آن دسترسی نداشتید. چندی پیش بود که یک فرزند شهید محترم این کتاب را برای مطالعه به من داد. بسیاری از کاریکاتورهایی که از ناجی العلی در این کتاب وجود دارد هماکنون در اینترنت حضور ندارند (چه فارسی، چه عربی و چه انگلیسی جستجو کنید) . ناجی العلی آنقدر بزرگ بود که نمیتوانستند انکارش کنند و نامش را به کلی به فراموشی بسپارند؛ اما با بازنشر پیاپی بعضی از آثار او و جلوگیری از انتشار آثار دیگرش سعی کردند چهرهای مخدوش و سانسورشده از او به ما ارائه دهند. به همینخاطر از تعدادی از کاریکاتورهای این کتاب تصویربرداری کردم و در ادامه مطلب گذاشتم.
در تماشای کاریکاتورهای این کتاب، جالبتر از جنگ هنری ناجی العلی با اسرائیل و آمریکا ،برایم هوشیاری او و هجوهای طنزآمیزش نسبت به خیانت رژیمهای عربی فاسد و وابسته جالب بود. ناجی العلی در این کتاب اعراب فاسد و خائن را به صورت انسانهای ناقصالخلقه، نیمه انسان نیمه حیوان، با چهرهای گنگ و ابله و بدنی فربه، ناتوان و بدون پا تصویر کرده است. چه آنهایی که با خیانتشان به فلسطین و آرمان قدس ضربه میزنند، چه آنان که با جهالت خیانتآمیزشان. چنانچه انگار این کاریکاتورها همین امروز کشیده شدهاند و نمایانگر وضعیت حکام کشورهایی چون #عربستان_سعودی ، مصر ، بحرین و امارات است.
«ناجی العلی» خود جایی در مورد حکام عرب گفته بود:
«رژیم های عرب، مرتکب جرم هایی علیه ما و علیه انقلاب فلسطینیان شده اند. این شرایط، بسیاری از آن چه در طول تهاجم اسرائیل به لبنان رخ داد را هم توضیح می دهد.... رژیم های عرب و دیگر احزاب، بخشی از یک توطئه برای پاک سازی جنوب لبنان بودند، برای نابود کردن قدرت نظامی فلسطینی و برای تحمیل راه حل «صلح آمیز». این، همان «هویج»ی بود که ما را دنبالهروی راه حل آمریکایی نمود. من معتقدم که ما می توانستیم ضربههای جدیای را به نیروی نظامی اسرائیل تحمیل کنیم، اما اردوگاه ها رهبری نداشتند. مردم اردوگاه ها چه گونه می توانستند با ماشین نظامی اسرائیل و بمباران هرروزه از زمین، هوا و دریا مقابله کنند؟»
آنچه میبینید، بخش پایانی سخنرانی مهم و حماسی سیدحسن نصرالله در روز قدس سال 2013 (1392) در اوج روزهای اختلافافکنی بین مذاهب اسلامی، شیعههراسی و شیعهکشی، و فریبخوردن و خیانت بعضی گروههای فلسطینی (از جمله بعضی از سردمداران حماس مثل «خالد مشعل») به مقاومت است. روزهایی که اخوان المسلمین در مصر به قدرت رسیدند و تا به قدرت رسیدند همپیمانان روزهای سخت را فراموش کردند و همراه با ترکیه متوهم شدند، حماس و بعضی جریانهای فلسطینی را هم جذب کردند و هر سه همصدا با داعش و گروههای تکفیری علیه ایران، سوریه و شیعه موضع گرفتند. امری که از همان ابتدا معلوم بود فتنهای اسرائیلی است برای به حاشیه رفتن موضوع فلسطین و دفع شر وحدت مسلمانان علیه اسرائیل، مخصوصا وقتی بزرگترین حامی مقاومت یعنی ایران از همراهی با مبارزان اهل تسنن دلسرد شود. مسئلهای که با ترکیدن حباب مصر بیش از پیش آشکار شد و سیلیهای محکمی را بر دهان اخوان المسلمین، حاکمان ترکیه و نابخردانِ حماس زد...
و اما در آن مقطع حساس که از طرفی شیعیان و حامیان مقاومت مظلوم واقع شده بودند و از طرفی همه اینها بازی اسرائیل و آمریکا برای تفرقه بود، سیدحسن نصرالله این چهره بینظیر جهان مبارزه، برای نخستینبار نه از موضع انسانی یا اسلامی یا وطنی، که از موضع مذهبی و شیعی سخن گفت، اما باز همان حرف اصلی را زد. این فیلم چند دقیقه پایانی و اوج حماسه و خطابه سید است، تماشای فیلم کامل لذت خود را دارد. این فیلم از آن فیلمهاست که هر مسلمان و هر مجاهدی باید لااقل سالی یکبار مرورش کند. اینجا سیمای بیسانسور یک قهرمان را میبینیم.
سریال نفس به نویسندگی و کارگردانی جناب آقای جلیل سامان را صداوسیما همزمان با ماه رمضان دارد پخش میکند
فعلا فقط یک قسمت را دیدهایم و نمیشود درباره کلیت این سریال قضاوت کرد، اما در کل خوشحالم برای صداوسیما که در بدترین وضعیت سالهای اخیرش (بهویژه در زمینه ساخت سریالهای داستانی) سعی میکند سراغ چهرههای جدی برود. بالاخره کار با کارگردان سریالهای توانمندی مثل ارمغان تاریکی و پروانه خیلی امیدوارکنندهتر از کار با خیلیهاست.
باری، اگر سریال را کامل ندیدهایم و نمیتوانیم درموردش قضاوت کنیم ولی درباره موسیقی، به ویژه آهنگ و ترانه تیتراژ پایانی سریال میتوانیم سخن بگوییم. موسیقی این کار هم مثل دیگر کارهای آقای سامان بر عهده جناب آقای فرید سعادتمند موسیقیدان و آهنگساز تحسینبرانگیز کشورمان است. بسیاری از کارهایی که تاکنون از ایشان (با صدای خوانندگانی چون علیرضا قربانی، سالار عقیلی، محمد اصفهانی، مانی رهنما و رضا صادقی) شنیدهایم واقعا شگفتیبرانگیز بودند. و البته شاید ماندگارترینشان آهنگ تیتراژ سریال ارمغان تاریکی باشد. من پیش از این یادداشتی درباره ارزش موسیقایی و هنری نوحههای پدر آقای فرید سعادتمند یعنی زندهیاد استاد حسین سعادتمند نوحهخوان و مداح مشهور یزدی نوشته بودم. فلذا علاقهام به ایشان ریشهدار است.
موسیقی سریال نفس هم واقعا فوقالعاده و تحسینبرانگیز است و آواز آقای اصفهانی هم مثل همیشه خوب است. در همان وسطهای تماشای سریال که ملودی اصلی کار پخش شد واقعا به وجد آمدم. پس کارگردان خوب، آهنگساز خوب، آهنگ و خواننده هم خوب...
فقط یک جای کار میلنگد. آن را هم نمیخواستم بنویسم، به خاطر ابراز محبتهای شدیدی که شاعر ترانه تیتراژ به صاحب این قلم داشتند. اما بعد پیش خودم گفتم هیچکس نباید فکر کند اگر به دیگری ابراز محبت شدید کرد لابد او دهانش از انتقاد بسته میشود. (ولو روزه باشد!)
به نظرم ترانه سرودهشده برای سریال نفس یکی از افتضاحات ترانهسرایی در سالهای اخیر است. ترانهای که اگر از سوی یک ترانهسرای مبتدی 16ساله هم سروده میشد خیلی اشکالات فنی آشکار جناب #عبدالجبار_کاکایی در سرایش این آهنگ را _ با آنهمه سابقه و ادعا در ترانهسرایی_ نداشت.
مثلا اینکه سالم بودن زبان شعر، از بدیهیات هر شعر و ترانهایست. اگر زبان شعر شما «معیار» است شما نمیتوانید واژه یا واژگانی را با زبان «محاوره» بیاورید و اگر زبان شعر شما محاوره است به همین نحو نمیتوانید سراغ زبان معیار بروید. اینکه عرض کردم برای کلاس اول دبستان ترانهسرایی است. متاسفانه در متن این ترانه میبینیم دوست عزیزمان جناب کاکایی نوشتهاند: «یه رویای تاریک با من نماند» یعنی چی؟! یا «یه رویای تاریک با من نموند» یا «یک رویای تاریک با من نماند» آدم خندهاش میگیرد واقعا. وقتی آهنگ را دفعه اول شنیدم فکر کردم اشتباه شنیدهام. همچنین است آوردن تعبیرات امروزی و محاوره و سادهای مثل «یه حس لطیف» در کنار تعبیرات ادبی و کهن و معیاری چون «آتش در جان گرفتن»!! همچنین است ترکیبهایی که هیچجوره معنا و ارزش زیباییشناختی ندارند: «رویای نزدیک»!!! :)
حالا از این امور بگذریم. میخواهم بدانم واقعا جناب استاد اصفهانی وقتی داشتند این ترانه را با صدای ملکوتی خود میخواندند میفهمیدند چی دارند میخوانند؟! همچنین، اساتید گرانقدر سامان و سعادتمند واقعا معنی این شعر را میفهمیدند؟! چون ما که با اینهمه سال تحصیلات دانشگاهی و غیردانشگاهی ادبیات و فلسفه واقعا نمیفهمیم ایشان چی نوشته است روی کاغذ. من دشوارترین شعرهای فارسی را خواندهام. پایاننامهام روی دشوارترین شعر معاصر بوده است. ده سال پیش در عنفوان جوانی بیدل دهلوی و نظامی و خاقانی را با استاد خبره میخواندم. دیگر از اینها سختتر که نداریم. اما بنده هم معنی ترانه جناب کاکایی را نمیفهمم :
«نشد شبی که سحر نکردم
مگر که آتش، در جان گیرد»
شما را به خدا اینها یعنی چی؟!
این سطرها چه ربطی دارند با هم؟
«نفس کشیدم که تیر آهم
تو را به حسرت نشانه سازد
خوشا سری که با تو سامان گیرد»
برفرض بتوانیم معنایی برای دو سطر نخست پیدا کنیم، چگونه این سطرها با سطر سوم مربوط میشوند؟!
از «رد تو» یعنی چی؟ مگر طرف خون است که رد داشته باشد؟! بعد مگر قرار است از هیچ ردی یک «رویا» هم بماند بر جا؟ آنهم «رویای نزدیک»؟! :))
شگفتا که بخشهای غلط که غلط است، بخشهای درست ترانه هم در نهایت بینمکی و بیمضمونی گرفتارند «من بی تو ویرانم»!!! وای عجب تعبیر هنرمندانهای!
متاسفانه حال ترانه خوب نیست. ترانهسرایی دارد در بدترین روزگار خود بهسر میبرد. من یقین دارم خود آقای کاکایی هم معنای خیلی از تعبیرات و ترانههای خود را متوجه نمیشوند. آقای کاکایی اگر در امر ترانهسرایی با نمره صفر هم آغاز کرده باشد، الآن بعد از اینهمهسال با اینهمه تمرین و اینهمه پروژه صداوسیما و دیگر نهادهای حکومتی باید بیست که هیچ، صد باشد. ایشان لابد بیشتر از دویست تا ترانه برای نهادهای مختلف گفتهاند، آدم اگر بیسواد هم باشد در دویست ترانه خودش را به یک جایی میرساند. مگر اینکه خیالش خیلی خیلی از خودش و مخاطبانش راحت باشد. که در چنین شرایطی ما مجبوریم خیال ایشان و امثال ایشان را ناراحت کنیم. نه آقاجان اینطوری هم نیست که هرچیزی با یک صدا و موسیقی خوب کادوپیچ شود را شعور مردم باور کند.
یادداشتی به بهانه کتاب باغ وحش، سروده خانم افسانه غیاثوند
انتشار اولیه در روزنامه صبح نو
یک
نگاهداری حیوانات، نه برای اموری سواری و باری، که برای امور بزمی و رزمی مربوط به گذشتههای دور و تمدنهای کهنی چون مصر، یونان و روم است. اما افتخار تأسیس نخستین باغ وحش به معنای امروزیاش که مجموعهای از حیوانات را محض تفریح انسانها فراهم آورند، به بند کشند و به تماشا بگذارند از آن پادشاهی انگلستان است. «باغ وحش لندن» یا «باغ وحش نائب السلطنه» نخستینبار در ۱۸۲۸ به بهانه امور علمی برپاشد، اما نهایتا در سال ۱۸۴۷ به معرض عموم درآمد و تبدیل به یک مرکز تجاری و تفریحی پردرآمد برای بریتانیا شد.
مانند خیلی از امور دیگر آشنایی ایرانیان با این پدیده مرهون سفرهای درمانی و سیاحتی پادشاهان بیمار قاجار بود. ناصرالدین شاه قاجار به تبع دیگر علایقش به غرب، دستور تاسیس نخستین باغ وحش ایران را با عنوان «مجمع الوحوش ناصری» در تهران صادر کرد و از آن پس یکی دیگر از صنایع مترقی و دستاوردهای نوین انگلیسی به سرزمین ما صادر شد. چنانچه فوتبال هم در پایان دوره قاجار از انگلستان به کشور ما آمد. باغ وحش هم مانند خیلی چیزهای دیگر بیتحقیق و تامل و تفقه و صرفا به خاطر پیروی از غرب در سرزمین ما رونق گرفت. هرچند ما در پیروی از این پدیدهی مترقیT تمام و کمال از الگوهای خود در غرب وحشی پیروی نکردیم. اروپاییها و آمریکاییها تقریبا همزمان با تاسیس باغ وحشهای حیوانی، اقدام به تاسیس «باغ وحش انسانی» کردند. جایی درست شبیه باغ وحش حیوانی، با این تفاوت که در آن به جای شیر و پلنگ و میمون و شامپانزه؛ انسان نمایش داده میشد. سیاهپوستها، سرخپوستها، زالها، قدکوتاهها، قدبلندها، گوژپشتها، بومیها، لک و پیسیها، مبتلایان به بیماریهای خاص و کلا چهرههای متفاوت، ساکنان این باغ وحشهای انسانی شدند تا برای ساعاتی انسان غربی را سرگرم کنند. «سارا بارتمن» در بریتانیا و «اوتا بنگا» در آمریکا، فقط دو مورد معروف از نابودی اخلاق انسانی در غرب است که به جز تضییع حقوق، به مرگ هر دو نفر در جوانی منجر میشود.
دو
کسی که امروز به باغ وحش میرود یا کسی که حیوانی را در بند میکند، اگر فکر نکند، اتفاقی برایش نمیافتد؛ اما اگر بیاندیشد با پرسشهایی درباب آزادی، عدالت و حقوق مواجه میشود. غرض از نگارش این یادداشت و بیان این سخنان این نیست که هرگونه نگاهداری حیوان و باغ وحش محکوم است، غرض طرح مسئله است و پرسش از اینکه آیا هیچ از منظر اخلاق و دین به این موضوع اندیشیدهایم؟
آنچه مسلم است این است که نیکی، ترحم و قائل شدن حقوق برای حیوانات در آیینهای کهن ایرانی و به ویژه در تعالیم اسلامی حضوری پررنگ دارد. چند روایت از پیامبر اسلام درباب حیوانات:
* چارپایان سالم را سوار شوید و آنها را سالم نگه دارید و آنها را کرسى خطابه و صحبتهاى خود در کوچه ها و بازارها نکنید؛ زیرا بسا مرکوبى که از سوارش بهتر و بیشتر از او به یاد خداوند تبارک و تعالى باشد.
* به صورت حیوانات نزنید؛ زیرا آنها حمد و تسبیح خدا مى گویند.
* پیامبر اسلام، وقتى ماده شترى را دید که زانویش بسته شده و بارش همچنان بر پشت اوست ـ فرمود : صاحب او کجاست ؟ به او بگویید خودش را براى شکایت این شتر در قیامت آماده کند .
* آیا درباره این بى زبانى که خداوند در اختیار تو گذاشته است، از خدا نمى ترسى؟! او از درد و رنجى که به وى مى رسانى نزد من شکایت کرد .
سه
سال گذشته در چنین روزهایی بود که مجموعهشعری با عنوان «باغ وحش» سروده یکی از شاعران نوگرای امروز یعنی خانم «افسانه غیاثوند» منتشر شد. به جز یک شعر که نیماییست، همه اشعار در قالب سپید و منثور هستند، قالبی که خیلی دوستش ندارم، اما اهمیت موضوع کتاب و نگاه نویسنده مجبورم میکند دربارهاش بنویسم.
شاید کمی دیر، اما بالاخره با این کتاب، شعر به طور جدی وارد موضوع حقوق حیوانات شد. شعر فارسی در بسیاری از ادوار خود همواره پاسدار شرافت و اخلاق و دین بوده است. موضوع قائل شدن حقوق برای حیوانات هم یکی از موضوعات و ارزشهای اخلاقی و دینی نزد ایرانیان و مسلمانان است. از همین رو به تبع روایات و احادیث اسلامی و فرمایش معصومان (علیهم السلام) این موضوع حتی در شعر کهن فارسی هم حضور دارد. چنانچه نمونه اعلا و مشهورش از فردوسی و سعدی را همه در خاطر دارند: «میازار موری که دانهکش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است». باری، پدیدهی «باغ وحش» پدیدهای مدرن و متفاوت با آزاردادنهای دوران کهن است. این پدیده و پدیدههای مشابهش به عنوان یک آسیب شناخته نمیشوند، بلکه به عنوان یک تفریح سالم و نشانهای از تمدن و مدنیت سرزمینها هستند. این است که باید شعر، ولو به عنوان یک پرسشگر و یک تذکر دهنده به طور جداگانه و خاص در این موضوع وارد شود. قطعا در چنین موضوعی فقه اسلامی هم باید وارد شود و بر اساس آیات و روایات مستند پژوهش کند. شاید هم این مهم انجام شده و من خبر ندارم.
برای من بدیهی است که در چارچوب قوانین خداوند، انسان میتواند برای ادامه زندگی از حیوانها بهره بگیرد. این چیزی است که خدا برای او قرار داده است. حتی اینکه تماشای حیوانات زیبا هم از نعمتهای خدا به انسان است. اما در اینکه این بهرهمندی تا چه حد است و آیا میتوان برای تفریح و تماشا حق آزادی و زندگی طبیعی را از حیوانات تضییع کرد باید اندیشید. آیا اجازه داریم برای سرگرمی حیوانی را از سرزمینش به قفسی که عمرش را میکاهد و طبیعتش را نابود میکند تبعید کنیم؟ آیا اجازه داریم برای زیبایی خانه یا لباس خود، کلاه از سر گوزن و پالتو از تن روباه برباییم؟
«باغ وحش» به همین مسائل اندیشیده است و به خصوص سراغ مفهوم بلند «آزادی» رفته است. مفهومی که ارتباط مستقیمی با ذات انسانیت دارد. مفهومی که بیش از تمام ارزشهای دیگر توسط انسانها، به ویژه انسانهای غربی و انسانهای مدعی تمدن تبلیغ میشود. و جالب اینکه این ارزش توسط خود این جماعت چه در مورد انسانش و چه در مورد حیوانش زیرپاگذاشته میشود. شاید در روزگاری که جان انسانها از حیوانها کمارزشتر شده؛ در روزگاری که زیادهخواهان و برتریجویان انسانهای بیگناه را در سراسر جهان به ویژه آسیا، آفریقا و خاورمیانه پستتر از حیوانها به قتل میرسانند، پرسش از حقوق حیوانها عجیب و کم ارزش به نظر بیاید. اما باید توجه داشت این توحّشهای هولناک و مانورهای عظیم تجاوز به حقوق دیگران، از توحّشها و تجاوزهای کوچک آغاز شده. همان انسان، تفکر، اندیشه و حرصی که نخستین باغ وحش حیوانی را بنا نهاد، نخستین باغ وحش انسانی را نیز بنا کرد.
باری به نظرم شاعر کتاب، از پس میلههای فلزی باغ وحش فقط به حقوق حیوانات نمینگرد و سعی کرده به کلیت مفهوم آزادی نیز بیاندیشد. آزادی چیزی است که تا وقتی در آن هستیم نمیبینیمش. کتاب باغ وحش به ما میآموزد میتوانیم با تماشای آزادی نداشتهی حیوانات در باغ وحش بیشتر آزادی را بفهمیم و بشناسیم و از آن دم بزنیم. چه اینکه حیوانات در آفرینش شبیهترین موجودات به انسانها هستند و آزادی فصل مشترکشان است.
حرکت فرهنگی درخشانی خواهد بود که در ایام پربازدید باغ وحشها در بهار و تابستان، خود متصدیان باغ وحش، و یا سازمان محیط زیست و یا شهرداری، این کتاب را به بازدیدکنندگان معرفی کنند یا هدیه بدهند.
چند شعر از این کتاب:
«کابوس»
پایان قصه بود
تمام حیوانات رفته بودند
تنها باغ وحش مانده بود
و حصاری که هرقدر میگریخت
هنوز
گورخری بود
«وصیتنامه یک نهنگ»
در نزدیکترین برکه غرقم کنید
یکی از همین روزها که خواهم مرد
نمیگویم سواحل سرشار از گوشماهیها و صدفها
نمیگویم آبهای آزاد جهان
در نزدیکترین برکه...
و شعری که مرا یاد همان موضوع باغ وحش انسانی میانداخت:
«اشتراک نژادی»
در جهان آدمها
از تبعیض خبری نیست
و به حال یک سیاهپوست فرقی نمیکند
که گوریل باشد
یا انسانی
در هرصورت او را حیوان صدا میکنند
در هرصورت
نباید آزاد بماند
خطابی با نخبگان هوادار آقای روحانی در انتخابات ۹۶
هنوز اخبار رسمی اعلام نشده است، اما عموما اخبار غیر رسمی در دقیقه نود حکم اخبار رسمی را دارند.
گویا روحانی چهارسال دیگر به سخنان شور انگیزش برای ما ادامه خواهد داد. تبریک به هوادارانش.
شهید یعنی گواه. گاهی خدا شهیدانش را به عنوان و گواه و شاهد به سوی ما میفرستد تا برای آنچه انجام میدهیم نزد او حجتی داشته باشیم.
و این گواهان نیز با پیراهن سرخ خود روزی گواهی خویش را یادآوری میکنند
به نظر من، انتشار فیلم «دوئل حسن روحانی با شهید چمران» در ساعات آخر تصمیمگیری خود یکی از این گواهیهاست. به شرطی که گوشی برای شنیدن، چشمی برای دیدن و انصافی برای فهمیدن باشد در ما. شهیدان هنوز با ما در گفتگو هستند.
ده کتاب شعری که ( فارغ از تازههای نمایشگاه کتاب ) جسارت کرده و به همه گرامیان پیشنهاد میدهم
این سه یادداشت کوتاه را پشت سر هم پس از مناظره نخست نوشتم:
دیروز وقت ناهار به رفقا هم گفتم:
کاش احمدینژاد میآمد
و همه میرفتند
جز روحانی.
همۀ این آدمهایی که محاسن و تواناییها و امیدواریهای ناتمام و نیمبندی دارند میرفتند
که یک قطره هم عذاب وجدان نداشته باشیم
فقط احمدینژاد و روحانی میماندند
مرد و مردانه
خشن و بیرحمانه
آنگاه دوئل آغاز میشد
با تمام قدرت و بی هیچ ملاحظهای
اما یک دوئل سهنفره
بین احمدینژاد و روحانی و رأی_سفید
و ما همه میشدیم طرفداران سومی
ستاد میزدیم برایش
پویش مردمی درست میکردیم برایش
بیانیههای اول تا بیستم را تنظیم میکردیم برایش
همه جدیجدی پای کار میآمدیم
علی میگفتیم
اصلا خودم هم میشدم رئیس ستاد
کاری میکردیم آرای سفید از آرای این دو سخنران قهّار بیشتر میشد
و انتخابات میرفت به دور دوم
باز رأی سفید اول میشد
میرفت دور سوم
باز رأی سفید
دور چهارم ... الی آخر
تا از رو میرفتند این تندیسهای پولادین اعتماد به نفس
و یک انتخاب بیاشتباه و بیپشیمانی داشتند این مردم
ولی خارج از شوخی بهنظرم با پشتیبانی ما رأی سفید میتوانست این کار را بکند. چنانچه یکبار هم بر کروبی پیروز شده بود.
به جای رأی سفید گزینههای دیگری هم البته هستند. مثل فامیل دور و پسرعمه زا
دیگر تصمیم نهایی با جمنا
بخش نخست
از جدیترین گزینههای باورمندان به اندیشهی سیاسی اسلام و حضور سیاسی اجتماعی اسلام برای انتخابات ، آقای رئیسی است. اما کدامشان، آیتالله رئیسی؟ دکتر رئیسی؟ حجه الاسلام رئیسی؟
یا هو ، یا من لا هو الا هو
سی و سه روز مانده به انتخابات . به روزی که ما با همین دستهای بهظاهر کمرمق و کمتوان ِ خود تاج سنگین دولتمندی را بر سری میگذاریم.
روزی که ظاهرا سرنوشت چهارسال و باطنا سرنوشت سی چهل سال آینده را به دست کسی میسپاریم.
شاعر جماعت، درویش جماعت، اهل فرهنگ و هنر جماعت را چه خوش آید؟ «فراغتی و کتابی و گوشهی چمنی». غزلی سر بیندازیم. بهارنارنجی دم کنیم. نغمهای گوش کنیم. حکایتی بخوانیم. عودی دود کنیم. رمانی باز کنیم. سینمایی برویم. فالی بزنیم. چشمی بدوانیم. نقشی بزنیم. بانگی برآریم. هویی بکشیم...
اما مسلمان محمد (صل الله علیه و آله و سلم) و شیعهی علی (علیه صلوات الله) را -حتی اگر شاعر و درویش و فرهنگی و هنری هم باشد- از سیاست و جماعت گریزی نیست. نه مگر این سیاست، امری از اعلی امور الهی و شأنی از افضل شئون اسلامی است؟ نه مگر این منبر، منبر محمّد مصطفی و این ردا ردای علیّ مرتضی است؟!
دشوار و هولناک و خطیر و شگرف دامگها، که بر عهدهی من و توست که منبرنشین آن منبر و رداپوش آن ردا را بشناسیم و برگزینیم و به دام درنیفتیم. آنهم در مقام اکتشاف و گزینش. نه اختراع و آفرینش.
باری اگر زندیک و زندیق و گبر و دهری و ملحد و کافر هم باشد آن اهل فرهنگ و هنر، چارهای ندارد از سیاست. چرا؟ چون اگر فرهنگ و هنر هم نخواهند کاری با سیاست داشته باشند، سیاست خیلی با ایشان کار دارد. فرهنگ و هنر هیچگاه نمیتوانند در جزیرهای برای خود آزاد و رها باشند، مگر به خیال و توهم؛ چه اینکه سیاست همواره چتر خود را بر سر همه میگستراند.
پس:
بسم الله الرحمن الرحیم
اهالی فرهنگ و هنر و علوم و صنایع و فنون!
کتابخوانها! عینکیها! موپریشانها!
عارفان! عاشقان! زاهدان! درویشان!
همهی آنهایی که سیاست را دوست ندارید و فکر میکنید کارهای مهمتری هم در این عالم هست!
این یک ماه را یاعلی بگویید و سیاسی شوید و سیاسی باشید.
نه با احساس، نه با توهم، نه با کینتوزی یا منفعتطلبی شخصی و گروهی و خانوادگی و قومی و شهری و صنفی.
با عقل و به عدل و داد و تجربه و دانش و آگاهی.
امروز کلید عمارت امارت در دستان ماست. امروز امیریم، فردا باز دوباره مامور. اگر امروز معمار باشیم، فردا معمور هم خواهیم بود؛
هم ما، هم فرزندانمان، هم نسل و دودمانمان.
و در صورت غفلت و سستی، هم ما هم فرزندانمان هم نسل و دودمانمان،
همگی دود میشوند و دود!
یا رحمان و یا ودود!
« ...اینجانب روزهاى آخر عمر را مىگذرانم، و معالأسف نتوانستم خدمتى به اسلام عزیز و مسلمین بنمایم؛ ملتهایى که با جمعیت بسیار انبوه و اراضى بسیار وسیع و ذخایر بسیار گرانبها و سوابق بسیار درخشان و فرهنگ و قوانین آسمانى در تحت اسارت استعمار با گرسنگى و برهنگى و فقر و فلاکت و عقبماندگى دست به گریبان و در انتظار مرگ نشستهاند، و دولتها که به دست استعمار تشکیل مىشوند، جز در خدمت آنها نمىتوانند باشند. اختلافات موجوده در بین سران دوَل اسلامى- که میراث ملوکالطوایفى و عصر توحش است و با دست اجانب براى عقب نگاهداشتن ملتها ایجاد شده است- مجال تفکر در مصالح را از آنها سلب نموده است. روح یأس و ناامیدى که به دست استعمار در ملتها حتى در رهبران اسلامى دمیده شده است آنها را از فکر در چارهجویى بازداشته است. امید است طبقه جوان که به سردیها و سستیهاى ایام پیرى نرسیدهاند با هر وسیلهاى که بتوانند ملتها را بیدار کنند؛ با شعر، نثر، خطابه، کتاب وآنچه موجب آگاهى جامعه است؛ حتى در اجتماعات خصوصى از این وظیفه غفلت نکنند، باشد که مردى یا مردانى بلند همت و غیرتمند پیدا شوند و به این اوضاع نکبت بار خاتمه دهند. باید جوانهاى تحصیلکرده از این هیاهوى اجانب خود را نبازند، و سرگرم بساط عیش و نوشى که به دستور استعمار براى آنها و عقب نگهداشتن آنها فراهم شده است نگردند. باید اشخاص بیدار، تولید مثل کنند و هر چه بیشتر همفکر و همقدم پیدا کنند و صفوف خود را فشرده کنند، و در ناملایماتْ پایدار و جدى و قوىالاراده باشند، و از تواصى به حق و تواصى به صبر، که دستورى است الهى، غفلت نکنند. از خداوند تعالى عظمت اسلام و مسلمین را خواهانم. سلام این جانب را به آقاى آزرم و هر کس که در فکر چاره است ابلاغ نمایید.»
بخشی از نامه امام خمینی در سال 1348 به محمدرضا حکیمی
این مطلب را در ایام حادثه پلاسکو در تهران نوشتم. بیش از دوماه پیش. بعد دیدم، در برابر حادثهای که فعلا رویداده این حرفها ارزش چندانی ندارد. شاید الآن که داریم به تنور سرد و بیبخار انتخابات نزدیک میشویم، زمانش فرارسیده. در چندروز اخیر اخبار زیادی هم درباره آمدن یا نیامدن شهردار تهران به میدان انتخابات منتشر شد. اینک آن یادداشت گردوغبارآلود:
اولینبارم بود که به بوشهر میرفتم. شهر بسیار دوستداشتنیای بود و از ته دل مرا دوستدار و هوادار خود کرد. هوادار مردمش، خونگرمی و مهربانی بیمانند مردمش، دریایش، آرامش و بیکرانی شگفت دریایش، عمارتهای تاریخیاش، موسیقیاش، نوحهخوانیاش و... به نظرم بوشهر برای زندگی شهر خیلی خوبیست...
برای اولین سالگرد رفتن دایی حسن (شهید حاج حسن حسین زاده موحد) :
بعد یکسال، رنج پابرجاست
خاطرات نبودنت اینجاست
قابعکسی که همچنان خالی
شب، شبی که هنوز بیفرداست
چشمهایی که همچنان خیره
دستهایی که همچنان تنهاست
لحظههایی که کند میگذرد
روزهایی که سخت جانفرساست
حزن، حزنی که همچنان حاکم
مرگ، مرگی که باز نامیراست
گرچه حرفی نمیزنی با من
گرچه دنیای بیتو بیمعناست
دل به شطرنج غم نمیبازم
که سرانجام این جهان گذراست
شادمانم که این قطار شگرف
ایستگاه موقتش، دنیاست
زندگی، واقعیت تلخ است
عشق تسکین واقعیتهاست
واگر جاودانه باشد، عشق
نردبانی به عالم بالاست
زندهام با امید مرگی که
جوی خون از شقیقهاش پیداست
خونی آنسان که غسل روح دهد
مرگی آنسان که غرق خون خداست
بر مزار تو آمدم اما
اینکه عیدی بگیرم از تو رواست:
سالروز عروج تو، امسال
روز میلاد حضرت زهراست
متاسفانه موضوع گرد و غبار در جنوب کشور، به جز اثرات ناگوار بسیارش بر زندگی مردم مظلوم آن دیار به ویژه مردم خوزستان؛ سایهی خود را بر گردشگری و بازرگانی این مناطق هم انداخته است. من این سطرها را مینویسم که بگویم اتفاقا برای سفر نوروزی باید جنوب رفت. به دو دلیل...
نوحهای که برای رزمندگان مظلوم فاطمیون سرودم و شام شهادت حضرت زهرا (سلامالله علیها) توسط جناب آقای میثم مطیعی در محضر رهبر انقلاب اجرا شد
این سطرها را اخیرا پس از اعلام جایزه اسکار امسال در تلگرام نوشتم:
گفت: «خوشحالیم که دیدهشدیم. خوشحالیم و به هم تبریک میگوییم که اصغر فرهادی کاری کرد تا دوباره ایران و سینما ی ایران را ببینند.»
اما من میگویم: وای بر انسانی که حاضر باشد برای نمایش دادن چهرهاش در سیرک، نقش میمون را بازی کند.
این است حکایت گدایی جایزه اسکار ما با فیلم شرمآوری مثل فروشنده : تصویر کریهی از ایران، جهان ایرانی و انسانِ ایرانی، که باعث میشود آمریکا به او اسکار بدهد و انگلیس مردمش را رایگان میهمانِ تماشای این سیرک کند.
در جشنواره امسال دوتا کار را که خیلی دوست داشتم ببینم و نشد یکی بیست و یک روز بعد ساخته سید محمدرضا خردمندان بود و دیگری انیمیشن رهایی از بهشت ساخته علی نوری اسکویی . ده فیلم را در جشنواره دیدم و برای هرکدام چند خط نوشتم. خطر لو دادن قصه دارند خیلیهایشان. به همه فیلمها هم از ده امتیاز رأی دادم. مینویسم که دستکم خودم درایام اکران عمومی یادم نرود. و امیدوارم در آن ایام هوای فلیمهای خوب را داشته باشیم.
فصل نرگس | نگار آذربایجانی
امتیاز: 5 از ده
یک فیلم متوسطِ مایل به خوب اجتماعی. یا یک تله فیلم خوب. سراغ مسئله مهم مرگ رفته بود و خوب هم رفته بود، ولی کامل نبود. خدا در فیلم نبود. درحالیکه درک مرگ بی خدا دستکم برای ماها ساده نیست. مثلا اگر همین فیلم را یک کارگردان یونانی لائیک هم میساخت همینطوری میساخت، هرچند گاهی دیده شده یونانیها هم نمیتوانند خدا را نادیده بگیرند.
بن بست وثوق | حمید کاویانی
امتیاز: 1 از ده
چند نفر وسط فیلم خوابیده بودند. کناردستیهایم در غمگینترین لحظات فیلم داشتند بلند میخندیدند. داشتم فکر میکردم اگر کارگردانش من بودم چقدر افسرده میشدم پس ازا کران. از جمله فیلمهایی که فریاد میزد توروخدا ملاک تماشا و پسند فیلم را روی حضور بازیگران مشهور و محبوب و ستاره نگذارید! ... هرچند بازی جمشید مشایخی با این سن و سال واقعا خوب بود.
کمدی انسانی | محمدهادی کریمی
امتیاز: 2 از ده
یک شروع جذاب و یک پایان احمقانه. میتوانست فیلم خوبی باشد اگر کارگردانش در زندگی حرفی برای گفتن داشت. بازیهایش خوب بودند عموما.
ویلایی ها | منیر قیدی
امتیاز: 5 از ده
فیلم معمولیِ رو به خوب. یکجاهایی یاد وضعیت سفید میافتادم، یکجاهایی یاد شیار143. کلا نرگس آبیار به خیلیها اعتماد به نفس داد. و البته واقعا آنقدرها که فراستی جوشش را زد خوب نبود. از آن فیلمها بود که میتوانست خیلی خوب باشد. چند سکانس بسیار زیبا داشت. و بازی خوب ثریا قاسمی. باز جای خدا خالی بود در فیلم، در حالیکه کارگردان سراغ عوالم مقدس رفته بود. جای نشاط، معنویت و شور اخلاقی دهه شصت آنهم بین خانوادههای شهدا و رزمندگان، آنهم بین خانوادههای فرماندهان در فیلم خالی بود. به ذهن متبادر میشد کارگردان با خانوادههای ایثارگر آشنایی نداشته هیچ وقت. و نیز با عمق معنویت و عشق به اهل بیت (ع) و معنای مسلمان بودن و شیعه بودن. بله شاید در یونان هم چند زن به اضطرار در کنار هم قرار بگیرند پشت سر هم حرف بزنند یا به هم تیکه بیاندازند یا ... اما در یونان هم اگر این زنها غربتی مشابه هم داشته باشند و عزیزی در جبهه، بیشتر هوای هم را دارند. حالا در ایران و در اسلام که جای خود را دارد.
ماجرای نیمروز | محمدحسین مهدویان
امتیاز: 9 از ده
عالی بود. مهمتر از خود فیلم موضوع و جسارت فیلم. اسم فیلم که مزخرف است به نظرم. یادآور «ماجرای نیمرو!». نیز به نظرم ایستاده در غبار فیلم بهتری بود (و اسم بهتری هم داشت!) اما اگر نخواهیم باخودش مقایسهاش کنیم، شاهکار جشنواره بود و ما را باز مطمئن کرد که کارگردان ماجرای نیمروز هم مثل کارگردان ایستاده در غبار و کارگردان آخرین روزهای زمستان، یک نابغه است و بزرگترین پدیده هنری سالهای اخیر سینما. هرچی جایزه که نگرفت و هرچی جایزه که نامزد نشد، بعدا خجالت هیئت داوران را در تنهایی خود در پی خواهد داشت. بازی شگفت هادی حجازی فر و ... بگذریم.
البته که ظاهر شهید بهشتیاش خیلی جالب درنیامده بود و شهید لاجوردی فیلم چه در ظاهر چه در باطن، چه در انتخاب بازیگر و چه در انتخاب دیالوگ باز هم مظلوم واقع شد تا این شخصیت آزادهمرد انقلاب باز هم به صاحب اسمش نزدیکتر شود و نزد جدش محبوبتر.
زیر سقف دودی | پوران درخشنده
امتیاز: 5 از ده
فیلم معمولی رو به خوبی بود. یا همان تله فیلم خوب. مخصوصا اگر بعضی دیالوگها و صحنههای شعاری و نیز بازی بد نوبازیگر جوانش را نداشت. پوران درخشنده جزوز معدود کارگردانهایی است که بی ادا و اطوار و ادعای دروغین، واقعا اجتماعی است و واقعا به موضوع زنان به طور جدی میاندیشد. البته منظر اندیشهاش فراتر از روانشناسی و علوم جدیده نیست.
انزوا | مرتضی علی عباس میرزایی
امتیاز: 4 از ده
معمولی بود. معمولی رو به خوب. واقعا شدت موسیقی و کاتها روی اعصاب بود، هرچند برخلاف نظر منتقدان هفت به نظر نمیآمد بیفکر باشد. یک جورهایی بازآفرینی همان تراژدی «اتللو» و «دزدمونا»ی خودمان بود.
پ ن: من اگر جای کارگردان بودم و هماسمش، قطعا فیلم اولم موضوع دیگری داشت!
بدون تاریخ بدون امضا | وحید جلیلوند
امتیاز: 2 از ده
حیف عمر ...
یک فیلم سیاه، اعصابخوردکن، ادااطواری، مقلد فرهادی و با دعوی دین و وجدان بود! اما زهی و دین و زهی وجدان! زهی خدا و زهی پیغمبر!
مثلا داشت هی جا نماز آب میکشید و فریاد میزد که این فیلم خدا دارد. ولی چه خدایی؟ خدایی که فقط بلد است عذاب کند و مجازات. دینی که فقط قواعد تخلفناپذیر دارد. رهایی ندارد، مهر ندارد، اعجاز ندارد. خدا بچهی فلان آدم فقیر بدبخت را به خاطر خرید مرغ مردار میکشد! آخر کارگردانک نابخرد متوهم! برو یک قبلهنما بخر بیانداز جلویت ببین تا الآن داشتی رو به درگاه خدا نماز میخواندی یا دروازه جهنم؟! خدا مگر مثل من و تو عقدهای است؟ مگر مثل فلان آخوند بیمار انجمن حجتیهای است که میگوید سنی میرود جهنم، مسیحی هم میرود جهنم، درویش هم میرود جهنم، شیعه طرفدار خمینی هم میرود جهنم؛ در مجموع هدف خدا از خلقت، تهیه هیزم مناسب برای جهنمش بوده!
خدای این فیلم و خدای این جماعت فقط جهنم دارد. به همین خاطر هم هست که فیلم دینی هم میسازند اینقدر سیاه و تلخ و کشنده میسازند. برای ایجاد حرکت وجدانی قهرمان فیلم هم نیازی به دین نداریم، آن مقدار وجدان را یک مرد با وجدان در یونان هم دارد.
نمیدانم تاثیرش از «جدایی نادر از سیمین» آگاهانه بوده یا ناآگاهانه، اگر آگاهانه بوده خواسته جواب بدهد و مقابله کند و اگر نه که خیلی مایه تاسف است. در هردو صورت فیلم بدی بود.
این از منظر محتوایی، از منظر کارگردانی و ساختاری: معمولی.
فراری | علیرضا داود نژاد
7 از ده
فیلم خوب و باصفا و سادهای بود. به دیدنش میارزید. ادا اطوار نداشت. جزو خوبهای جشنواره بود به نظرم. البته بازیِ بازیگر فوقالعاده سرزمینمان جناب محسن طنابنده در این فیلم خیلی معمولی بود و کمتر از نقی معمولی. شگفتزده شدم از برگزیدهشدنش
رگ خواب | حمید نعمت الله
امتیاز: 8 از ده
خاک بر سر هیأت داوران
کارگردانی این فیلم و تصویربرداریاش و تدوینش، چند سر و گردن از جشنواره امسال بالاتر بود. کلا حمید نعمتالله یک اشتباه فنی است در سینمای ایران. ندیده مطمئنم شعله ور که به این جشنواره نرسید را بیشتر دوست دارم. ولی این فیلم علیرغم چیزی که فکر میکردم فوقالعاده بود. با اینکه در کارهای نعمتالله همواره متنهای هادی مقدم دوست را به متنهای خانم معصومه بیات ترجیح دادهام ( بی پولی را بهترین فیلم استاد؛ فریدون مهربان است را بهترین تلهفیلم استاد؛ و وضعیت سفید را بهترین سریال ده بیستسال اخیر میدانم) اما رگ خواب را اگر بیشتر نه، دستکم به اندازه آرایش غلیظ دوست داشتم.
سیر کلی داستان و بعضی از صحنههایش مرا یاد داگویل میانداخت واز بعضی لحظات و بازیها یاد سر به مهر میافتادم
در مجموع اشتباه خیلی بینندگان این است که ماجرای اصلی را بین پسر و دختر میبینند، اما برای فهم اصل فیلم باید دقت کرد ماجرای اصلی بین پدر و دختر است. و البته در مجموع میدانم فیلم خاصپسندی است و اصلا نمیشود تماشایش را به همه توصیه کرد. برخلاف ماجرای نیمروز که عام و خاص دوستش خواهند داشت.
اگر این فیلم هم طرفداری جدی در برنامه هفت داشت، اینقدر حقش را نمیخوردند. کاش هفت روی فیلمهای دیگر هم بیشتر مانور میداد.
پینوشت سال 1401 : برای نقد و بررسی جشنواره فیلم فجر چهل و یکم مجله میدان آزادی یک پرونده پروپیمان رفته به نام پرواز بر فراز آشیانه سیمرغ
درباب یکی از مهمترین رفاقتهای پنجاه سال اخیر
هرچه پیشتر برویم، جعبهها و کاغذها را بیشتر با سخنان متعارف و تکراری پر خواهند کرد. تا کنون هم سراسر صفحات نوری و کاغذی را انبوه دادههای بیتأمل فراگرفته است. ترس عقبماندن و حرص سخنراندن جماعت مردهخوران و مردهپرستان را به تکاپو انداخته است برای گفتن و نوشتن. بیفکر، بیذکر، بیگوشی برای شنیدن صدای زمان و بیهوشی برای درک آن. کفِ حرفهایشان از منظر تار سیاست است و خیلی بالا بروند، سقف را با خاطرات نمور تاریخ آجرچینی میکنند. فراتر از تاریخ و سیاست چیزی در بساط ندارند.
نمیگویم حتما درست، ولی اینک بیفکر سخن نمیگویم؛ پس لطف کن و مرا سرسری مخوان، یا آزادانه برو، یا مردانه بمان. آنچه در پی میآید از منظر سیاست و تاریخ و جامعهشناسی و... نیست، از منظر حکمت و عرفان است؛ چه اینکه ما استثنائا خدا را هم -دستکم به اندازه دیگر دادهها- در محاسباتمان داخل میکنیم!
اعوذباالله من الشیطان الرجیم
بهشت و جهنم از آن خداست. فرمان، داوری و قضاوت سرانجام او را سزاست. ان الحکم الا لله. ما بندگانیم، کور از درک مشیت او، گنگ در برابر حکمت او؛ و اگر نبود هدایت او به این بازی وارد نمیشدیم. اگر سخن تازهای بر این قلم میرود، با خود رنگ جزمیت و قطعیت ندارد؛ اما قطعا تازه است.
بسم الله الرحمن الرحیم
ما بر این باوریم که رخدادی که در آن بهمنماه گرم در این سرزمین جلوه نمود از جنس اتفاقاتی نبود که تحلیلش آسان باشد. از آن اتفاقاتی نبود که حتی اگر یکایک جماعت تحلیلگر، سیاستدان، جامعهشناس، تاریخنگار، روزنامهنگار، فعال فرهنگی و حتی آقای فیلسوف دست در دست هم بدهند بتوانند به معدل دقیقی از شناخت و مطالعه و تحقیق و تبیین موضوع دست یازند. ماجرا فقط زمینی نبود. چه اینکه کنشگر اصلی و نقش اول آن پردۀ رنگارنگ نیز دستار بهسری از جنس این دستبهسران متداول که میشناسیم نبود. او کسی بود که کتابش را از آخر به اول نوشت. لذا دقیقا میدانست کجای کار است.
دیگر زوری میخواهد در حد زور و حمق و جهلِ کفّار و جهّال صدر اسلام که امروز هم کسی بتواند با آنهمه شگفتی و کرامت و خرق عادت؛ شخصیت معنوی، الهی و خارقالعادۀ سیدروحالله الموسوی الخمینی (قدس سره الشریف) را انکار کند. نگارنده هم دستکم این یک یادداشت را برای کفار نمینویسد. اینجا روی سخن با اهل ایمان است.
امام آنگاه که سوار بر این اسب سفید شد، یک پیر کامل بود. محاسن سپیدش ریشه در اساطیر و قصص داشت و ابروهایش را ابرهای سپید ابدیت سایهبان بودند. این شد که وسعت دشت و کوه را زیر گامهای رخشش میکوفت و یگانه و قلندرانه میتاخت بی که به پیش و پس بنگرد ؛ بیوقفه، بیدرنگ، بیهراس، بیلغزش ... تا آنجا که مرکب از راکب باز ماند و دروازههای آسمان در خردادماه برای لحظهای باز شد تا سوار به قلعه بازگردد.
اما آیتالله سیدعلی الحسینی الخامنهای عزیز و گرامی ما چطور؟ نه، او آنزمان پیر هم اگر بود کامل نبود. امام نبود. او باید کتاب خود را از آغاز مینوشت. دوره امام خمینی دوره تجلی عظمت ایمان بود اما دوره آیتالله خامنهای دوره مشق ایمان. آنجا ایمان از دامنههایش به سمت عقل پایین آمد و اینجا باید عقل دوباره به سوی ایمان صعود کند. آنجا توکل مبدأ بود و اینجا مقصد. سیدعلی خامنهای باید کتابش را نه حتی آغاز، که از میانه مینوشت؛ چه اینکه دیباچۀ کتابش را هم امام برایش نوشته بود. امام خمینی خود دل به دریا زد، ولی سیدعلی خامنهای با پای خود به این ورطه پا نگذاشت، امام او را به این میدان آورد، و شاید: هل داد! این معنا را از تذکرات صریح امام در موضوع ولایت فقیه و گستره اختیاراتش به آقای خامنهای در دهه شصت[1] تا جلب نظر یاران نزدیکش درباره شایستگی آیتالله خامنهای برای رهبری، تا مخالفت جدی آیتالله خامنهای با رهبری خویش در آن اجلاس مهم خبرگان میتوان مشاهده کرد. خمینی را خدای خمینی به میدان فراخواند اما خامنهای را خود خمینی. باری، مقصد نهایی در برنامه حق تعالی اینجاست: پرواز بدون بال. نبی و وصی و ولی همه از نظر غایبند. نه پیامبری نه پیری، حال ای انسان! تو را توان پرواز و شجاعت دل به دریازدن هست؟
اما آن مرشد کامل به جز اهتمام به تربیت و آزمون در دوران حیات، برای توفیق شاگرد جوانش در آینده، چند هدیه برای سیدعلی خامنهای کنار گذاشت. دو هدیه را اینجا برمیشمارم:
هدیه نخست ؛ یوسف را به برادران لو نداد.
یعنی نظر خوشایندش درباره شایستگی آیتالله خامنهای برای رهبری را تا آخرین روز از چشم جماعت و حتی شخص آقای خامنهای پنهان نگاه داشت. تنها کسانی از این موضوع اطلاع پیدا کردند که پس از درگذشت امام در نظر عموم مردم جزو گزینههای رهبری بودند (که تقریبا اکنون همگی به رحمت خدا رفتند: مرحوم سیداحمدآقای خمینی، مرحوم موسوی اردبیلی و مرحوم هاشمی رفسنجانی). این دقتها، هم باعث شد تا پیش از درگذشت امام، آیتالله خامنهای یوسفِ عزیزکردۀ محسودِ این و آن نشود؛ هم پس از درگذشت امام با قدرت و حمایت بزرگان مورد قبول و اجماع قرار بگیرد.
و اما هدیۀ دوم؛ دشمنش را از میان دوستانش قرار داد.
همه میدانند که هیچ ساختاری بدون متضاد سالم و باطراوت نمیماند. عقل سیاسی میگوید هیچ پوزیسیونی بدون اپوزوسیون و هیچ تزی بدون آنتیتز دوام نمیآورد. البته امکان دارد این مخالف، کل سیستم را نابود کند، لکن اگر این اپوزوسیون درونی باشد این اتفاق نمیافتد و تمام اختلافات به تازهشدن سیستم میانجامد. آن امامی که روز 22بهمن به آیتالله طالقانی گفت «اگر دستور از جای دیگری آمده باشد چطور؟»، آن امامی که علیرغم انکار همه، در اوج دوران طاغوت وعده پیروزی داد و وعدهاش محقق شد؛ وعده پیروزی بر صدام را داد و وعدهاش محقق شد؛ وعده فروپاشی شوروی را داد و وعدهاش محقق شد، وعدۀ خواری صدام را داد و وعدهاش محقق شد؛ انتظار گشایش از نیمه خرداد کشید و شعرش تعبیر شد؛ همان امام -چنانچه در خاطرات بسیاری نقل شده- بارهاوبارها به آیتالله خامنهای و مرحوم هاشمی تاکید کرده بود در همه شرایط با هم باشند. فقط این دونفر به طور خاص. آن روزها دو روحانی مبارز جوان از این تاکیدات امام کهنسالشان تعجب میکردند؛ چه اینکه از دوران جوانی و طلبگی و از مقابل حرم امام حسین (ع) با هم عهد رفاقت بسته بودند و در تمام سالهای دهه شصت با هم همفکر و همحزب و همدوست و همدشمن بودند. البته همان موقع هم اختلاف منش و روش وجود داشت (یک مثالش نظراتیست که فیلسوف خاص آن زمان مرحوم فردید در مقایسۀ خطابههای آقایان هاشمی و خامنهای میگفت[2] ) اما این اختلافها آنقدر نمود کمرنگی داشت که به چشم نمیآمد.
باری آن اختلافات کوچک در سالهای پس از درگذشت امام کمکم رو آمد و حکمت تدبیر و سخن امام هم آنگاه مشخص شد. سرانجام رهبر اپوزوسیونهای این نظام کسی بود که جا در دل نظام داشت. به قول آیتالله جوادی آملی در آخرین دیدارشان با مرحوم هاشمی رفسنجانی و خطاب به ایشان: « خداوند عنایتی به شما کرده که چه بخواهید و چه نخواهید، از استوانه های این نظام هستید.» آری، سرانجام مهمترین و بزرگترین مخالفخوان آیتالله خامنهای صمیمیترین و قدیمیترین دوستش بود؛ کسی که جدیترین اختلافات (و به نظر من عموما «اشتباهات») فکریاش با آیتالله خامنهای هم نتوانست از میزان محبت و عاطفهاش نسبت به ایشان بکاهد. این بند و بستگی بارها به مو رسید اما گسسته نشد. چون سررشتۀ امور در جای دیگر بود...
اکنون پیر کاملی در میان ماست که ادبیاتش و نگاهش خیلی بیشتر از ادبیات روشنفکری و نگاه واقعگرایانه دهه پنجاه و شصت سیدعلی خامنهای، به ادبیات ایمانی و نگاه عرفانی مرشدش امام خمینی شبیه است؛ هرچند از همیشه تنهاتر است و پس از درگذشت مرحوم رفسنجانی، دوست که هیچ، همآوردی هم درخور خویش و میدان خویش ندارد.
[1] امام در آن موضوع دونامه به آیتالله خامنهای نوشت که اولی جدیت و علمیت و تحکم دارد و دومی ملاطفت و مهربانی و تایید. از نامه اولی: « از بیانات جنابعالى در نماز جمعه این طور ظاهر مى شود که شما حکومت را که به معناى ولایت مطلقه اى که از جانب خدا به نبى اکرم- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- واگذار شده و اهمّ احکام الهى است و بر جمیع احکام شرعیه الهیه تقدم دارد، صحیح نمى دانید... باید عرض کنم حکومت، که شعبه اى از ولایت مطلقه رسول اللَّه- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- است، یکى از احکام اولیه اسلام است؛ و مقدم بر تمام احکام فرعیه، حتى نماز و روزه و حج است» از نامه دومی: « این جانب که از سالهاى قبل از انقلاب با جنابعالى ارتباط نزدیک داشته ام و همان ارتباط بحمد اللَّه تعالى تا کنون باقى است، جنابعالى را یکى از بازوهاى تواناى جمهورى اسلامى مى دانم و شما را چون برادرى که آشنا به مسائل فقهى و متعهد به آن هستید ... مى دانم و در بین دوستان و متعهدان به اسلام و مبانى اسلامى از جمله افراد نادرى هستید که چون خورشید، روشنى مى دهید. » (به نقل از صحیفه نور ، نامه های دی ماه 1366)
[2]«رفسنجانی تضاد شرع و سیاست و مراعات دوز و کلک های سیاسی را می داند و عمل می کند. خامنه ای جهت ایمانی دارد و هم ذوق دارد و عقلش نیز مرتب است. ایمان عقلی اش بهتر است » (به نقل از کتاب مفردات فردیدی).
یک؛
ترامپ بر کلینتون پیروز شد، آنسان که احمدینژاد بر موسوی
همانقدر غیرقابل پیشبینی برای رسانهها، روشنفکرها و غربگراها
البته حقیقت این است که تصور تاجگذاری ترامپ برای غیرغربگراها هم دشوار بود، ولی نه از این جهت که او رأی ندارد، از این جهت که بعید است چنین افسارگسیختهای به آسانی اجازه پیدا کند در سرزمین دلارهای دیپلماتیک و دیپلماسیهای دلاری سروری کند. و الا کسی که ضدسیستم، آنهم یک سیستم فاسد، ریاکار و دروغگو مثل آمریکا در خود آمریکا حرف بزند، طبیعتا جذابیت بیشتری برای آمریکاییها خواهد داشت. اگر ترامپ با حرفهای ضد اقلیتها، ضد مکزیکیها، ضدمسلمانها و ضدزنها در آغاز کارش به شهرت رسید، ولی محبوبیتش را مرهون افزایش موضعگیریهای منتقدانه و ریاستیزانهای بود که پس از شهرت اولیه علیه سیستم آمریکا هم در سیاست خارجی (مثل امور لیبی و عراق و سوریه) هم در مسائل داخلی (مثل فقر و نژاد پرستی) اتخاذ کرد. چنانکه برخلاف تحلیل اکثر رسانهها و نظرسنجیهای غربی و غربگرا، رهبر ایران آیتالله خامنهای همین هفته پیش گفت، ترامپ به خاطر صداقت و صراحت بیشترش درباره وضعیت آمریکا، بیشتر مورد توجه مردم آمریکاست.
دو؛
پیروزی ترامپ بیش از اینکه برای اصل سیستم آمریکا و یا دموکراتها شکست محسوب شود، برای آنها که بیرون از خاک آمریکا صفحه اول روزنامه خودشان را با پیروزی کلینتون تزئین و صفحهآرایی کردند شکست و افتضاح محسوب میشود. آمریکا منافع خودش را میشناسد و از سگ زرد بلد است همانقدر استفاده کند که از شغال سیاه بلد بود. آمریکا فتنه است، مفتون نیست؛ بازیگردان است، بازیخورده نیست؛ شکستخورده حقیقی آن عروسکهایی هستند که گرم رقص با ساز پیشین سازنده و در اوج چرخیدن با کوک قبلی نوازنده، باید مفتضحانه متوقف شوند تا دوباره کوک شوند.
تا صفحه از نو چیده شود و نمایشنامه جدید از راه برسد، بسوزد دلها برای سرگردانی مهرهها و عروسکها!
سه؛
روی کار آمدن استعاره ترامپ در ادبیات آمریکا به خودی خود یک پیشروی برای آمریکا محسوب میشد (چنانکه پیش از این دربارهاش نوشتم)، اما تاجگذاری او در کاخ سفید امپریالیسم، بسته به اینکه واقعا چقدر بازیگر است یا چقدر احمق، نتایج متفاوتی دارد. چیزی که قضاوت درباره آن آسان نیست. هرچه احمقتر و صادقتر باشد باید خداراشکر کرد که فروپاشی آمریکا نزدیکتر است و هرچه بازیگرتر باشد نشان از دوراندیشی آمریکا دارد که با پیروزی ترامپ هم اعتبار دموکراسی و سلامت سیستم انتخاباتی آمریکا بالا برد هم ادبیات تهاجمیتری نسبت به قبل اتخاذ کرد.
چهار؛
پیروزی ترامپ یعنی آمریکا دیگر تصمیم دارد رو بازی کند.
از آنجا که اکثر کشورها و دولتها ساعت خودشان را با آمریکا تنظیم میکنند و تیم و تاکتیک را با توجه به او میبندند، با روی کارآمدن اوباما تاکتیک سیاستبازی، دیپلماسیبازی و نفاق را برگزیده بودند. چه آنان که او را میپرستیدند و چه آنانکه از او میترسیدند. حال که خط مبدأ از اوباما به ترامپ تغییر کرده، این ساعتهای کهنه دیگر از کار افتادهاند و تاکتیک زیرآبیرفتن دیگر جواب نمیدهد. حالا ببینیم خود دولتمندان این دولتها از خواب بیدار میشوند و تاکتیک کهنه را کنار میگذارند، یا مردم و رسانهها بالاجبار آنها را کنار میگذارند!
کسی که از ابتدا برای تنظیم ساعت خود اعتنایی به افق آمریکا نداشته شاید در دوران اوباما از سوی روشنفکران مورد شماتت قرار میگرفته، ولی به جایش الآن مفتضح نمیشود. اما آنکه همه گلابیها و سیبهایش را در سبد آمریکا چیده بود الآن وضعیت مزاجی مناسبی ندارد!
پنج؛
اشتباه عمده ما این است که عموما در تحلیلهایمان آنقدر که برای فتنههای آمریکایی و مکرهای انگلیسی اعتبار قائل میشویم، جایی برای فتنههای خدایی و مکرهای الهی باز نمیکنیم. چهبسا این فتنه از حق باشد و خداکناد "ان هی الا فتنتک" سرانجامی خیر برای حقطلبان و فرجامی تلخ برای ستمگران و حیلهگران باشد، که "والله خیر الماکرین".
سه تا از نوحههای سالهای قبل که توسط دکتر میثم مطیعی اجرا شدهاند را اینجا میگذارم. متن دوتا از نوحهها از وبلاگ قبلیم پاک شده، فلذا در ادامه مطلب بازمینویسم همان دو تا را. این سه نوحه همه موضوع عمومی محرم و امام حسین (ع) را دارند، دوتاشان نوحه «زمینه» هستند و یکی نوحه «واحد». نوحۀ واحد مربوط به ایام عاشورا (فکر کنم شب هشتم) آن سالیست که روز عاشورا و روز 13آبان همزمان بودند. فلذا در بند آخر شعر از قلب هیئت، چند سطر ناقابل، شلیک کردیم به طرف نیویورک.
1. نوحه زمینه: همه عمرم اگر کنم بیتو سفر ...
2. نوحه زمینه: زندگی تویی، عاشقی تویی، شاه کربلا یاحسین!
3. نوحه واحد: قصۀ عاشقان ماندنیست
«نوحه زمینه»
«نوحه واحد»