بسمالله الرّحمن الرّحیم
* روششناسی
«در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست، که احوال را آسان گرفتهاند و شمّهای بیش یاد نکردهاند؛ اما من چون این کار پیش گرفتم، میخواهم که داد این تاریخ به تمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم، تا هیچ از احوال پوشیده نماند و اگر این کتاب دراز شود و خوانندگان را ملامت افزاید، طمع دارم ایشان را که مرا از مبرمان نشمرند، که هیچ چیز نیست که به خواندن نیرزد، که آخر هیچ حکایت از نکتهای که به کار آید، خالی نباشد»
(به نقل از: تاریخ بیهقی . جلد پنجم)
* غایتشناسی
فرمود: «من ارادالله، بدأ بکم»
پس: یاعلی مدد.
صدای امروز شعر زنان عرب
نمایشگاه کتاب دارد شروع میشود و ما ظاهراً به حکم اهل شعر و فرهنگ بودن و باطناً به حکم تهرانی بودن و مجاور نمایشگاه بودن مثل هر سال خیلی به این اتفاق فکر میکنیم. زینرو اینجا هم چندتا معرفی کتاب مینویسم برای دوستان. احتمالاً همهشان شعر. چون فکر نکنم بیش از این هم از ما توقع برود. آنچنانکه خودم هم توقع دارم دوستان هم در آن موضوعی که علاقۀ اصلیشان است، پیشنهادشان را برای من و منها بنویسند.
شاعری که دلم میخواهد امسال حتماً از او چند کتاب بخرم، خانم «غادة السّمّان» چهرۀ برجستۀ ادبیات عرب امروز، و شاعر و رماننویسِ سوریایی است. قبل از معرفی بیشتر یک مقدمه بروم:
شعر ترجمه و ترجمۀ شعر
به نظرم مطالعۀ شعر ترجمه در بسیاری از مواقع کار بسیار احمقانهای است. من خودم همواره گفتهام که شعر را ایرانی بخوان و داستان را خارجی. گاهی درمورد موسیقی و سینما نیز چنین گفتهام. که ترجیحِ سینما با سینمای خارجی و ترجیحِ موسیقی، با موسیقیِ ایرانی است. اما درمورد شعر و داستان با قطعیت و جزمیت میگویم. چرا؟ جُدا از آن مبحثِ مناقشهبرانگیزِ تفضّلِ ذاتیِ شعر بر داستان، جُدا از برتری غیرقابل قیاس شعر ایرانی نسبت به شعر دیگر ملل و جُدا از اول بودن شعر در ایران نسبت به سایر هنرها؛ آنچه مهمتر است این است که برخلافِ داستان که با محوریتِ «روایت» شکل میگیرد، شعر در بستر «زبان» اتفاق میافتد. لذا ترجمۀ داستان نسبت به ترجمۀ شعر به مراتب امری آسانتر است و بیشک شعر در ترجمه اگر نگوییم به مسلخ برده میشود، باید بگوییم اخته و ناتوان میشود. شعر با زبان سروده میشود و با زبان شنیده و فهمیده میشود. زبان هم فقط مجموعه قوانین و دستورات نحوی نیست. زبان یک حیثیت عمیق فرهنگی و تاریخی دارد. لذا تو برای درک شعر نه تنها باید آن را به زبان اصلیش بشنوی و زبان اصلی را بلد باشی، بلکه باید در جهانِ آن زبان زیسته باشی.
با این وجود، نادانان خیلی شعر ترجمه را بزرگ میدارند. مخصوصاً از مشروطه به بعد که جنبش ترجمۀ ادبیات با قدرت در ایران شروع شد. و همانطور که احتمالاً میدانید ورودِ شعرِ ترجمه به ایران باعث به وجود آمدن بلیّهای شد به نام شعر سپید. چه اینکه نثر گسستهای را شعر انگاشتن، با مطالعه و جنجالِ شعر ترجمه در مطبوعات آن زمان به ذهن مخاطبان آمد. بی توجه به اینکه این نثرهای گسسته و عموماً ساده و شل، در زبان اصلیِ خود شعرهای شکوهمند و فرازمندی بودهاند.... بگذریم.
میلِ شدیدی هم که به خواندنِ شعر ترجمه در بعضی، از جمله "شاعرانِ دوستدارِ روشنفکر شدن" وجود دارد، ناشی از همان حس حقارتِ قدیمی است که «هرچه هست، بیرون از اینجاست» که «مرغ همسایه، غاز است».
غادة السّمّان
با همۀ این احوال، من و امثال من هم گاهی شعر ترجمه میخوانیم. اما کدام شعر ترجمه؟ ترجمۀ کدام شاعران؟ قطعاً بیش از همه آن شاعرانی که اولاً فکر میکنیم نهتنها در جغرافیا، بلکه در سرنوشت و جامعه و تاریخ هم شباهتها و نزدیکیهای بسیاری به ما دارند و همسایۀ ما (چه مکانی چه فکری) هستند. یعنی میتوانیم بفهمیمشان. ثانیاً چهرههای برجستهشان که واقعاً حرفی برای گفتن دارند. ثالثاً آنانکه اقبالِ یافتن مترجمی خوب را داشتهاند. زینروست که بیشتر شاعران و شعردوستانِ جدی در ایران با چهرههای برجستۀ شعر معاصر عرب آشنایند. آنچنانکه بیشتر شماها بزرگانی چون «محمود درویش» و «نزار قبّانی» را میشناسید. همچنین احتمالاً از متأخرترها «آدونیس» را. بالاخره اینها آدمهای کمی نبودهاند و تأثیرشان در نفوسِ مشتاقان به مدد جار و جنجال رسانهای و پرستیژهای روشنفکرمآبانه و غربپرستانه نبوده. وزارت فرهنگ آقای مهاجرانی و روزنامههای اصلاح طلب و قابهای کافههای تهران، باعث شهرت و محبوبیّت اینان نبودهاند، حتی اگر از سوی ایشان هم ستایش شده باشند.
خانم «غادة السّمّان» هم از همین جنس است. بیشتر از جنس «آدونیس». السمان هم هم مثل هموطنش آدونیس، تحت تأثیرِ «بدر شاکر السیّاب» (شاعر نوگرای عراقی و شاید نیمای شعر عرب) است. او هم مثل آدونیس روشنفکر است، آزادیخواه است، درس خواندۀ غرب است و به ادبیات روز غرب مسلط است. منظورم از روشنفکر خردمند و فردی با فکر باز نیست، منظورم همان فرهیختگی همراه با آمیختگی با جهانِ غربی است. و البته تمایزی که چهرههای برجستۀ روشنفکری در جهان عرب با بسیاری از روشنفکران ایرانی یا افغانستانی دارند این است که بی بخار و بی شرف نشدهاند و از روشنفکری هم فقط پرستیژش را ندارند. بسیاری از مدعیان روشنفکری در ایران و افغانستان و بعضی کشورهای دیگر، اولاً فاقد صلاحیتهای هنری و فکری هستند و قلمشان بسیار ضعیف است، ثانیاً خودبابخته و بیشرف یا در حالتِ بهتر، سرگشته و خنثی هستند. اما غربزدهترین شاعر عرب که همین آدونیس باشد هم بیشرف و احمق نیست. این خیلی مهم است. غاده السمان هم همینطور. در پاریس زندگی میکند، واقعاً شاعر است، حتی جزو رماننویسان توانای عرب است (بعضی میگویند مهمترین رماننویس مدرن عرب)، زن است، راویِ جهان زنانه است، عاشقانهسراست، بیپرواست، تحصیلات عالیه در ادبیات انگلیسی دارد، کار ژورنالیستی میکند، کلّی عاشق در سراسر دنیا دارد، کلی گستاخ و مرزشکن بوده ... ولی باز هم بی شرف نشده. خیلی عجیب است. گاهی او را با «ویرجینیا وولف» مقایسه میکنند، گاهی با «دوریس لسینگ»، گاهی با «هانا آرنت». در ایران هم او را با «فروغ فرخزاد» مقایسه میکنند ( البته از میان شاعران عرب خانم «نازک الملائکه» را هم با فروغ فرخزاد مقایسه میکنند). با اینحال در امور اجتماعی فعال است و اتفاقاً مواضعی وطنی دارد و با مقاومت همراه است. جالب است که فقط یکی از عشّاقش، شهید «غسّان کنفانی» داستاننویس و مبارز مشهور فلسطینی است که ما هم فیلم «بازمانده» را از روی یکی از داستانهای او ساختهایم. السمّان بیست سال پیش نامههای عاشقانۀ غسّان به خودش را در قالب کتابی منتشر کرد: «رسائل غسّان کنفانی الی غاده السّمّان» .
من پیش از این، از غاده السّمّان دو مجموعه شعر با عنوان «غمنامهای برای یاسمنها» و «ابدیّت، لحظۀ عشق» را خواندهام. هر دو توسط «نشر چشمه» منتشر شدهاند و هر دو نیز با ترجمۀ «دکتر عبدالحسین فرزاد». مترجم و نشرهای دیگری هم سراغ ترجمۀ آثار غاده السمان رفتهاند، اما کار جدی، همین کار نشر چشمه و جناب فرزاد است. در شعر، مترجمِ خوب خیلی مهمتر از داستان است و اصلاً مسئله ریسکپذیر نیست. و البته که ترجمۀ آقای فرزاد بسیار عالیست و ایشان مترجم رسمی آثار غاده السمان در ایران است. همچنین مقدمههایی که ایشان بر این کتابها مینویسند بسیار مفید و خواندنیاند. کتابهای دیگری هم از السّمّان در همین نشر و با همین ترجمه منتشر شدهاند که امسال میخواهم بخرمشان. از جمله «در بند کردن رنگین کمان»، «زنی عاشق در میان دوات» و اخیراً «عاشق آزادی». باری، بدم نمیآید کتابی را هم که جناب موسی بیدج از خانم السمان ترجمه کرده را هم ببینم: «با اینهمه عاشقت بودهام».
و مِن کلامها
در ابتدای «غمنامهای برای یاسمنها» عبدالحسین فرزاد مصاحبهای با خانم غاده السّمّان انجام داده است. وقتی سوال به موضوع زن و مرد و آلام و مظلومیت زنان میرسد، خانم السمان میگوید:
«مرد دشمن من نیست. من شیرینترین غزلها و اشعار تمرّدآمیزم را دربارۀ او سرودهام ... عقبماندگی نه تنها به زن عرب بلکه به مرد عرب نیز ستم روا میدارد. راه حل با همقسم شدن این دو میسّر است نه اعلان جنگ علیه مردها ... من همواره در برابر وارد کردن آزادی به طریق آمریکایی، که مرد را دشمن مییابد ایستادهام. خواستار همانندی بین زن و مرد نیستم بلکه خواهان تکاملم. زیرا مادامی که زن کودکان را به دنیا میآورد همانندی غیرواقعی است... پیشآهنگانِ آزادی زن در آمریکا اخیراً به صورت مسخرهای درآمدهاند. آنان زنان را به زیادهروی کشاندهاند... قبول نکردن زیادهروی زنان غربی برای من به موازات قبول نکردن کوبیدن مردان عربی است...»
مثلا در این بخش «مادامی که زن کودکان را به دنیا میآورد همانندی غیرواقعی است» تأثیرِ منطقیِ «سیمون دوبوآر» را میبینیم.
و من اشعارها
دوتا شعر اول از «غمنامهای برای یاسمنها»ست و دوتای دوم از «ابدیّت، لحظۀ عشق». شعرهای دیگری هم بود که بیشتر دوستشان داشتم و همینطور شعرهای سیاسی، اما اینجا خواستم از شعرهای کوتاه بیاورم.
1. نامهای از عریانی خاطرهها
خصلتِ ارّه را دوست نمیدارم
که برای اثبات خویش
باید
دیگری را ببرد.
من اما
دوستانم را از دست فرو نمیگذارم
چون با من بیوفایی کنند
یکبار.
و نیز معشوقم را
اگر که یکبار
بر من خیانتی روا دارد.
من اما
آیا حتی یکبار
بیوفا نبودهام؟!
من اما
آیا بارها
خیانت نکردهام؟!
2. نامهای بر کف دست
باهم در قهوهخانه بودیم
و من در فنجانِ قهوه مینوشیدم:
نگاهها و لطافتهایت را؛
آنگاه که زنِ فالگیر آمد و کف دست مرا گرفت
تا طالعم را بخواند
و من به او گفتم
تا طالعم را بخواند
اما در کفِ دستِ تو!
3. نامۀ وفاداری
هنگامی که با تو روبهرو شدم،
سنگپشتی بودم،
که خزیدن در لاکِ خود را خوب میداند،
و در هنرِ پنهانشدن،
بدعتگر است.
آنگاه که تو را بدرود گفتم،
پرستویی شده بودم،
که بالهایش تو را همواره
به یادش میآورد...
4. نه !
نمیخواهم تنها ژنی باشم
سرگردان
در میانِ سلولهای نیاکانم
که جز خصیصههای میراثیِ آنان
چیزی را با خود نداشته باشم
و هرگز از نخستین بذرِ خویش
دست برندارم
و نیاکانم را رها نکنم
هم بدین حقیقت
که آنان در وجود و سلولها و خونم
حضور دارند...
نمیخواهم ... اما
بدین شرط که هستیام پیش از هرچیز
بوده باشد...
و زندگانیام،
تکرارِ آنان نه
که آفرینشی از آنِ خویشتنِ خویشم باشد
و دیگر به زیرِ عبای نیایم
به در نشوم!
مرتبط: سایتِ رسمیِ غادة السّمّان
مرتبط: مصاحبۀ یک ماه پیش روزنامه اعتماد با عبدالحسین فرزاد درباره غادة السّمّان و کتاب جدید ترجمه شده از او
به لطف فرمایش یکی از بزرگواران، گشتی زدم و این آهنگها را از آرشیوم پیدا کردم.
دوسال پیش در یادداشتی قوّالیهای نصرت فاتحعلیخان برای حضرت علی (و...) را آورده بودم. اما اینها فقط از میان آهنگهای ایرانی هستند. انشاالله که گوش بدهید و صفا کنید. و انشاالله این اتفاقهای خوب و نادر، در موسیقی ایران (یعنی سرزمین عاشقانِ امیرِ مؤمنان) تکرار شوند و بسیار شوند.
البته آهنگهای دیگری را هم پیدا کردم، ولی سعی کردم گزیدهشان را برای شما بگذارم.
____________________________
از درویشِ شهید، سیدخلیلِ عالینژاد
در پیوندِ «موسیقی» و «مولا علی (ع)» هیچ اسمی مشهورتر و موثرتر از زندهیاد «سیدخلیل عالینژاد» نیست. فردی که از مشاهیر موسیقی مقامی تنبور و پیوندهای درخشان بین موسیقی و عرفانِ اهل حق بود. از آلبومهای با کلام او میتوان به دو اثر موفق «ثنای علی» و «آیین مستان» اشاره کرد. آلبوم بیکلام «شکرانه» نیز از کارهای مورد توجه اوست.
گونۀ موسیقی: موسیقیِ خراباتی و قلندری، ملهم از موسیقی مقامی اهل حق در غرب کشور | آلبوم: «ثنای علی» | ساز: تنبور و دف | آهنگساز و خواننده: سیدخلیل عالینژاد | شاعر: مولوی
تا صورت و پیوندِ جهان بود علی بود
تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود...
مو آن رندم که پا از سر ندونم
سروپایی بهجز دلبر ندونم
دلآرامی کز او دل گیرد آرام
بهغیر از ساقی کوثر ندونم
گونۀ موسیقی: همان | آلبوم: همان، این قطعه در آلبوم «آیین مستان» نیز وجود دارد | ساز: همان | آهنگساز و خواننده: همان | شاعر: باباطاهر و عراقی
____________________________
از همایون کاظمی
همایون کاظمی است و همین قطعه. آخرین آلبومی که با صدای او گوش دادم «حلاجوشان» بود که الحق اثر مزخرف و شوخیمسلکی بود، هرچند همین آهنگساز هم آن را کار کرده. آلبوم معروفش «به یاد آن گذشته» است که خیلی بد نیست ولی چیز خاصی هم نیست. من فقط یک قطعهاش را پسندیدم. شاید همکاریش با «مامک خادم» در آلبوم «واقعه» (واقعۀ اولی فقط) آلبوم شاخص او باشد. اما این قطعه از بهترین قطعات با موضوع مولا علی است و قطعاً کاظمی و مرآتی را جاودان کرده. گفتنیست این قطعه به هیئتها هم راه پیدا کرده و بعضی مداحان (مثل حسن خلج) آن را در حد تیزر ثابت هیئت میخوانند.
3. دانلود «یا علی» همایون کاظمی
گونۀ موسیقی: تصنیف، ردیفدستگاهی | آهنگساز: _احتمالاً_ محمدعلی مرآتی | خواننده: همایون کاظمی | شاعر: علی معلم دامغانی
یاعلی، یاعلی
لا فتی الاّ علی
سیّد و مولا علی
سِرّ اکبر علی، ساقی کوثر علی
ای به سر افسر علی، صاحب و سرور علی
جان علی، سَر علی
جان پیغمبر علی، فاتح خیبر علی
صاحب و سرور علی
شهریارم مولا، غمگسارم مولا
بیقرارم مولا، دلفگارم مولا
جز تو ای شیر خدا، کس ندارم مولا
ای قیامت از قامتت رازی
ای سرافراز از تو سرافرازی
چون تو دریایی، غرق امّیدم
رشک خورشیدم، گر تو بنوازی
ای فخر عالم
دل را تو مرهم
ما بیدلانیم
ای نوح غرقاب
ما را تو دریاب
____________________________
از علیرضا افتخاری
اینجا یک آواز داریم و یک تصنیف. هر دو هم بسیار زیبا. آواز که خیلی خاص است، اما اصل کاری دومی (تصنیف) است و ظاهراً آواز ارتباطی با مولاعلی (ع) ندارد. اما از آنجا که آواز مقدمۀ آن تصنیف است هر دو را آوردم. این دو قطعه، دو قطعۀ پایانیِ آلبوم نسیما هستند. قطعات قبلی را دوست ندارم. پاپ سنتیاند و زیبا نیستند. اصلاً این آلبوم در زمان خودش به خاطر قطعات نخستینش وفعالیتهای پاپِ افتخاری ساخته شده بودند. اما حضور این دو قطعه با ساختار و محتوای متفاوت باعث تعجب مخاطبان عمومی افتخاری و التذاذِ مخاطبانِ مشتیِ افتخاری در ابتدای دهه هشتاد شده بود. بهجز شباهت ساختاری، نکتۀ دیگری هم که در آواز وجود داشت و باعث شد آن را نقل کنم «یاعلی» گفتنِ افتخاری در پایانِ آواز است. یاعلیاش هم حالتِ یکجور امضای صوتی پیدا کرده! ... من مدتها از این امضا حیران بودم تا یکروز خوانندۀ اثر را دیدم و او نیز اتفاقاً این خاطره بامزه را تعریف کرد: "یکروز در خانه را زدند، خانمم گفت ببین کیه، رفتم دیدم یک درویشِ آشفتۀ عجیب و غریب است. گفتم: سلام، بفرمایید؟ . با لحن خاصی گفت: «یاعلی». بی که من دعوتش کنم آمد داخل یک گوشۀ ساختمان دراز کشید. هیچی دیگه، الکی الکی یکهفتهای پیشِ ما بود. هیچی هم نمیگفت. هر کاری داشت فقط یکبار با همان لحن میگفت: «یاعلی» و من میفهمیدم که مثلاً اینبار منظورش ناهار است. بعد از یک هفته، پا شد یک «یاعلی» دیگر گفت و رفت. همان ایام من آن آواز را ضبط کردم و پایانش با لحن همان درویش گفتم «یاعلی»" یادم هست که این خاطره را جناب افتخاری همراه با کلّی شوخی و خنده و حیرت و فانتزی تعریف کرد. خدا خیرش دهاد. ولی چقدر این آلبوم آخرش (پادشاه فصلها) مزخرف بود.
گونۀ موسیقی: آواز، ردیفدستگاهی | آلبوم: «نسیما» | ساز: سهتار | خواننده: علیرضا افتخاری | نوازندۀ همراه: تهمورس پورناظری | شاعر: سعدی
هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسّرم که نجوشم...
گونۀ موسیقی: تصنیف، ردیفدستگاهی | همان | خواننده: همان | آهنگساز: فضلالله توکل | تنظیم: تهمورس پورناظری | شاعر: حسین منزوی
علی مولا، علی یار و علی یاور
علی والا، علی سرّ و علی سرور
در خیبر ز تو چون کنده شد مولا
ز تو لات و هبل افکنده شد مولا
زهر سویی صدای یا علی آمد
ندای لا فتی الّا علی آمد
که هستی تو؟ همان جانآگهِ لشگر-شکاری تو
که هستی تو؟ همان شاهنشه طوفانسواری تو
که هستی تو؟ همان سردار روز خندق و خیبر
که هستی تو؟ همان سالار تیغ ذوالفقاری تو
شب است و خفتهای با جان خود در جای پیغمبر
شب است و گفتهای با چاه خود راز غمی دیگر
تو که هم دشمن بتهایی و هم دشمن بتگر
تو که هم جام دریاهایی و هم ساقی کوثر
____________________________
از درویش امیر حیاتی
درویش امیر حیاتی، از پیرمردهای موسیقی مقامی و تنبور کرمانشاه و از اساتید سید خلیل بود. همان پیرمردی که در تشییع جنازۀ سیدخلیل سخنرانی میکند، هر دو هم در همایش «موسیقی حماسی ایران» حوزه هنری در ابتدای انقلاب اجرا دارند (وقتی هم که درویش حیاتی روی سن میآید، سید خلیل سازش را برایش میآورد و دستش را گرفته). میگویند درویش حیاتی اولین کسی است که در قطعهای با زبان فارسی موسیقی عرفانی (و همراه با ستایش حضرت علیِ) فرهنگ خود را از طریق رادیو به گوش مردم سراسر ایران میرساند و آن قطعه، همین قطعۀ معروف است. از این قطعه دو اجرا با فاصلۀ چهل سال وجود دارد. من همان اجرای قدیمیش را میگذارم. دیگری را خواستید از بیپ تونز بخرید. یکی از مقامهای نواخته شده در آلبوم را هم اینجا نقل میکنم، چون درویش حیاتی در ابتدایش با خواندن بیتوارهای، فلسفۀ این مقام موسیقایِ تنبور را با حضرت علی (ع) مرتبط نشان میدهد.
6. دانلودِ علی گویم علی جویم (1339)
گونۀ موسیقی: موسیقیِ خراباتی و قلندری، ملهم از موسیقی مقامی اهل حق در غرب کشور | آلبوم: «علی گویم علی جویم» | ساز: تنبور | آهنگساز: _احتمالاً_ امیر حیاتی | خواننده: امیر حیاتی
علی جان است و جانانم، علی درد است و درمانم
علی دین است و ایمانم، علی اوراد قرآنم...
7. دانلود مقام جلوشاهی، به روایتِ درویش امیر حیاتی
گونۀ موسیقی: موسیقیِ مقامی تنبور | آلبوم: «علی گویم علی جویم» | ساز: تنبور | نوازنده و راوی: امیر حیاتی
این هم از رسمِ رهنوردان است
ذکر استقبالِ شاهِ مردان است
____________________________
از هژیر مهرافروز
من بهطور اتفاقی آهنگی از هژیر مهرافروز گوش کرده بودم و پسندیده بودم. اما بقیه کارهایش را نمیشناختم. یکبار در مجلس ذکری نزد شاعر و عرفانشناس و غزلسرای عرفانی معاصر دکتر قربان ولیئی بودیم، ایشان فرمودند: «حسن جان تا حالا از هژیر مهرافروز چیزی شنیدی؟» عرض کردم: «بله قربان. یک قطعۀ قشنگ با شعر "آمدهام که سر نهم" مولوی. لکن شما را چه به موسیقی پاپ حضرت استاد؟ شما که باید فقط موسیقی اصیل عرفانی و تنبور را گوش بدهید». حضرت ولیئی فرمودند: «بقیه کارهایش را نشنیدی؟» عرض کردم «خیر قربان». فرمودند: «پس برو گوش کن، ایشان خواهرزادۀ سید خلیل است». گفتم عجب! و رفتم آلبوم "دل قلندر"ش را گوش کردم. دیدم طبق قاعدۀ «هو الاول و الآخر» قطعۀ اول و آخرِ آلبوم در حال و هوای مولا علی (ع) است. بهترین قطعهاش همان «آمدهام» بود که خودم گوش داده بودم. اما چند قطعۀ قشنگ دیگر هم داشت. این آلبوم اولش بود که به یاد داییاش هم بود. واقعاً آلبوم خوبی بود. حتی انتخاب شعرها هم عالی بود. حداقل چهار قطعۀ آلبوم عالیست. بعد رفتم آلبومهای بعدیش را هم گوش کردم که دیدم عجیب سانتال و ضعیف شده. از شهرت به بعدش، نه تنها در آثار و ساختار و محتوایشان، حتی دیدم در پوشش هم سانتال شده است و به درد نمیخورد. اما دل قلندر هنوز خوب است. (البته در همین قطعۀ زیبای دل قلندر، دوبیتیِ شاهکارِ باباطاهر را در یکی از سطرها با اشتباه وزنی میخواند: "اگر دوران به نا اهلان بماند")
8. دانلود آهنگ «دل قلندر» مهرافروز
گونۀ موسیقی: پاپ | آهنگساز و خواننده: هژیر مهرافروز | آلبوم: «دل قلندر» | شاعر: باباطاهر و عراقی
دل قلندر است مولا جان
مستِ حیدر است مولا جان
گونۀ موسیقی: پاپ، مبتنی بر موسیقی خراباتی و قلندری | آهنگساز و خواننده: همان | آلبوم: همان | شاعر: ابوسعید ابوالخیر، میرزا حبیب خراسانی
ما کشتۀ عشقیم و جهان مسلخ ماست
ما بیخور و خوابیم و جهان مطبخ ماست
ما را نبود هوای فردوس از آنک
صدمرتبه بالاتر از آن دوزخ ماست
____________________________
از فرمان فتحعلیان
اگر بحث از موسیقی پاپ و حضرت علی (ع) شود و اسمی از فرمان فتحعلیان نیاید شاید کار درستی نباشد. ایشان کارهای متعددی برای مولا علی (ع) خواندهاند. اما من بیشترشان را نمیپسندم. مگر همان معروفترین و قدیمیترینش که بهنظرم زیباست.
10. دانلود «بابا حیدر مدد» فتحعلیان
گونۀ موسیقی: پاپ | آهنگساز و خواننده: فرمان فتحعلیان | آلبوم: «راه عشق» | شاعر: _احتمالاً_ سیدعلی عمرانی
من مست مستم بابا حیدر مدد
من حق پرستم بابا حیدر مدد
مطربا چنگ بزن و دف بزن و تار بزن
بر جهان تار از آن یار وفادار بزن
دمی از مدح علی حیدر کرار بزن
یعنی آن روز که حق بود و دگر هیچ نبود
در پس پرده ی معبود علی بود به سجود
مطربا چنگ و می و ضربت و نی ساز کنید
دمی از مدح علی را همه آغاز کنید
مدح شه را به لب لعل گوهر باز کنید
____________________________
از سیدعلیرضا عصّار
این بخش مکمل است. چون هیچکدام از دو آهنگ آقا سیدعلیرضا عصّار برای حضرت علی (ع) نیستند. ولی حال و هوای قلندری و عرفانِ علوی دارند. اولی بین همۀ مردم معروف است که برای حضرت علی است، شعرش هم معروف است که برای مولوی است، اما هیچکدام نیست. شعر برای جناب سید شاه فضلالله حروفی نعیمی استرآبادی است و در آهنگ هم هیچ تصریحی نسبت به مولاعلی (ع) وجود ندارد. اما لحن حماسی و قلندری، آن دفهای همراه با عصار، آن گیس و ریش و سبیل و چشم و ابروی ایرانی و قلندری و آن سیادت و آن چندسال پیاپی در شب عید غدیر میهمان تلویزیون بودن و دیگر زمینهها باعث شده این آهنگ غیرمستقیم انحصاری مولا باشد. ارتباط آهنگ دوم با مولاعلی (ع) از این هم بعیدتر است. چهبسا به آقا صاحبالعصر بیشتر بیاید! و بیشتر از همه بهنظر میآید مخاطب «انسان» باشد. حالا چه انسان کامل، چه انسان سالک... البته وقتی برداریم سه تا غزل مولوی را با هم قاطی کنیم همین ابهامات پیش میآید! ... اما خب بالاخره کار فضای قلندری دارد و یکجا هم تصریح به نام مولا. هرچه هست اینقدر هست که اینها موسیقیِ قلندریِ امروزِ شیعه است.
11. دانلود «ای کاروان» عصار واصفهانی
گونۀ موسیقی: پاپ | تنظیم: فؤاد حجازی | خواننده: سیدعلیرضا عصار و محمد اصفهانی | آلبوم: «کوچ عاشقانه» | شاعر: نعیمی استرآبادی
بر قدسیان آسمان ، من هر شبی «یاهو» زنم
گر صوفی از «لا» دم زند، من دم ز «الّا هو» زنم...
گونۀ موسیقی: پاپ | آهنگساز و خواننده: سیدعلیرضا عصار | تنظیم: فؤاد حجازی | آلبوم: «حال من بی تو» | شاعر: مولوی
به صف اندرآی تنها که سفندیار وقتی
در خیبر است برکن که علی مرتضایی...
____________________________
از خشایار اعتمادی
13. دانلود «خاک آستان علی» اعتمادی و اصفهانی
گونۀ موسیقی: پاپ | آهنگساز: فؤاد حجازی | خوانندگان: خشایار اعتمادی و محمد اصفهانی | آلبوم: «فصل آشنایی» | شاعر: مظاهر مصفا
من آمدهام به کوی علی، که سر فکنم به پای علی
گداخته از جفای همه گریخته در وفای علی...
____________________________
از شهید ناصر عبداللهی
14. دانلود «احمد ثانی» عبدالهی
گونۀ موسیقی: پاپ | آهنگساز، خواننده و شاعر: ناصر عبداللهی
علی ای احمد ثانی به رجعت بالها وا کن
علی ای مرد دین باز آی و فتح کل دنیا کن ...
حسن صنوبری
یا: ۱۰ فیلمی که هرکسی باید در زندگیش آن را ببیند!
یا: هزار و یک کتابی که قبل از مرگ باید خواند!
یا: کتابهایی که باید پیش از مرگ خواند!
یا: صد رمان و داستانی که باید در طول زندگی بخوانید!
یا حتی: پانصد شعری که هرکس باید آنها را خواندهباشد!
حتماً شما هم از این لیستها و یادداشتها و تیترها و اعداد زیاد دیدهاید. حرفهایی جالب و جنجالی هستند. «آدم خر کن». _و آیا هر آدمی؟... _نه، بیشتر مختص دانشجوهای بی غل و غشِ سال اولی یا افرادی که گمان میکنند هنوز در فرهیختگی و روشنفکری به اندازۀ کافی رشد نکردهاند. کافیست یکبار از خودمان بپرسیم این «باید»ها از کجا آمدهاند؟ هر «باید»ی خود «باید» مبتنی بر قانون و قاعدهای باشد. یا قانونِ خدا: قرآن کریم. یا قانون فطرت: اخلاق. یا دست کم قانونِ مصوّبِ بشری: قانون رسمی هر کشور. این قوانین الزامآورند، اما تنها برای پیروانشان. در ایران قانون آمریکا ارزشی ندارد (البته قانون آمریکا در خود آمریکا هم ارزشی ندارد.) برای یک مسلمان قوانین بودایی اهمیتی ندارند. برای یک گرگ سخن گفتن از وجدان احمقانه است. پس حتی همین قوانین هم برای همه الزامآور نیستند. اما ما گاهی تیترهایی را میبینیم که بی اتکا به هیچکدام از اینها «باید»ی را خطاب به همه میگویند. آخر به چه حقی؟
تو کی هستی که چنین امری میکنی؟
_و دریغا_ من که هستم که حرف تو برایم اهمیت دارد؟!
از نیازهای کاذبی که پس از مشروطه در ما _مخصوصا قشر تحصیلکرده_ به وجود آوردند «نیاز به روشنفکر بودن» است. انگار یک چیزی است مثل «احتیاج بدن به ویتامین ث». درحالی که عقل بر اولی صحّه نمیگذارد. این فقط یکجور عقدۀ روانی و احساسِ حقارتِ نهادینه شده در بعضی نفوس است. غربباختگیِ فرهنگی است. انسان بلند نظر و یک فرد با شخصیّت هیچوقت چنین احساس حقیرانهای ندارد. و این البته سوایِ نیاز به دانش و علاقه به هنر و زیبایی است که نیازی طبیعی و گرایشی فطری برای هر انسان است.
بهطور کل بنده که نظر صریح و اصلیام را در این باب در این شعر گفتهام: کتاب. یعنی تنها کتابی که واقعاً همه باید بخوانیم فقط قرآن است. حتی کسی که دیوان حافظ نخوانده باشد را هم جهنم نمیبرند. اما اگر از اینگونه مواضع صریح و حکیمانهام هم کوتاه بیایم و به عقل بشری رجوع کنم، هیچ عقلی تجویز نمیکند که همۀ ملل و همۀ افراد با همۀ حالات و احوال مخصوص به خودشان باید صدتا کتاب یکسان را حتما بخوانند. هرکسی عمری دارد و دنیایی و جهانی و تمایزی. هرکسی باید کتابهایی را بخواند که به کارش میآید. که دوستشان دارد. که ارتباطی به او دارد. انسان رایانه نیست که روی همۀ نسخههایش نرمافزار ویندوز نصب کنیم. نرمافزار ویندوز و هیچ نرمافزار و هیچ کتابی، وحی و قرآن نیستند که حقیقتاً «هدیً للناس» یعنی «راهنمایی برای تمامیِ آدمیان» باشد.
لذا عموماً اینگونه تیترها و یادداشتها فقط برای ارضای توهمِ «روشنفکر شدن در ده دقیقه» نوشته و خوانده میشوند. البته گاهی هم _نوشتنشان_ جنبههای اقتصادی و تبلیغاتی دارد. طرف بین صد کتاب خیلی یواش کتاب خودش را هم میگذارد. یا دیدم آن بزرگواری که پانصد شعر را نوشته، نه یکی نه دوتا، تعداد قابل ملاحظهای از شعرهای خودش را هم آن وسطا جاسازی کرده است!
اگر دقت کنید این «باید»ها عموماً یا در باب ادبیات داستانی هستند یا آثار سینمایی (مورد شعر استثنا بود). و همین هم نشان از همان حقارتِ ناخودآگاهِ از مشروطه به بعد دارد. و اِلّا اگر کسی از «صد حدیثی که همه باید بخوانیم»، «ده سورۀ قرآن که باید قبل مرگ خواند» یا حتی «سی نکتۀ پزشکی که همه باید درمورد سلامتِ لثه بدانند» سخن بگوید، سخنش خارج از بحث ماست و اصلاً نکوهیده نیست.
نیز، معرفی کتاب و فیلم و هرگونه آثار هنری از منظر یک فرد _و نه با احاله به یک بایدِ الزامآور و قانونِ کلی نانوشته_ خارج از بحث ما است و امری پسندیده است. این نمودِ عینیِ «کار فرهنگی» است، به شرطی که با دقت و آگاهی انجام شود.
بگذریم.
کلاً فکر کردن کار خوبی است. یک حرف خیلی خوبی در کامنتم در وبلاگ «عقل و زندگی» گفتم نقل به این مضمون که پیش از فلسفهخواندن، آدم باید به فلسفۀ فلسفهخواندن (چه به معنا الاعم، چه درمورد خودش به طور خصوص) بیاندیشد. لذا قطعاً کتابخواندن بماهو کتابخواندن، بی توجه به فلسفۀ کتابخواندن و چگونگی و چراییاش، نهتنها کار روشنفکرانه و فرهیختهمنشانهای نیست، بلکه امری جاهلانه و بسیار عوامانه است. این است تفاوت روشنفکری در لفظ و ذهن با روشنفکری در معنا و عینیتِ جامعۀ امروزِ ایرانی.
هرکس باید خودش به این نتیجه برسد که واقعاً چه کتابهایی را "باید" بخواند.
* خواندنِ مطلبِ آخرِ وبلاگِ «شکوائیه» انگیزه شد این دردودل را بنویسم:
عمر گذشت و همچنان داغِ وفاست زندگی
اولینبار که این غزل بیدل را خواندم خیلی سنم کم بود، اما لطف خدا شامل حالم شد و در حد خودم مرا گرفت. ردیفش ردیفِ بسیار خاصیاست و خوشحالیم به جای یک شاعر مضمونبازِ درجه دوی سبک هندی، مورد توجه یک شاعر اندیشمند و خردمند واقع شده. بعضی بیتهایش خیلی غمگین است و بعضی بیتهایش پلی دارد از غم به شادی، بعضی بیتهایش حتی شاد و معطوف به قدرت. اما بیتهای غمگینش بیشتر است و اندوهش هم اندوهی عمیق و اندیشمندانه است. در یکی از همین بیتهای اندوهگین پرسش از زندگی مطرح میشود که پرسشی فیلسوفانه و جانکاه است. مخصوصاً در میانِ شاعرانِ معاصر خیلیها به زندگی اندیشیدند و سعی کردهاند پیدایش کنند. خودش را و معنایش را. حتی شعر بعضیهایشان شبیه هم شده. مخصوصاً منظورم شعرهاییست که مثل همین غزلِ بیدل، لفظ و معنای «زندگی» هردو در شعر حضور دارند. آنهم حکیمانه.
مثلا اخوان در آن شعر زیبایش در گفتوگوهایش با «شاتقی» در آن کتابِ عزیز و دوستداشتنیِ «سه کتاب» ( «در حیاط کوچک پاییز در زندان» + «زندگی میگوید اما باز باید زیست» + «دوزخ اما سرد») داستان را اینطور شروع میکند:
زندگی با ماجراهای فراوانش،
ظاهری دارد به سان بیشهای بغرنج و درهمباف
ماجراها گونهگون و رنگ وارنگست؛
چیست اما سادهتر از این، که در باطن
تار و پودِ هیچی و پوچی همآهنگ است؟!
چه طنز غمانگیزی دارد این نتیجهگیری!
... تا آنجا که ناگهان وسط حرفهای یکطرفه و حکیمانه اخوان در شعر دیالوگی آغاز میشود:
« _ هی فلانی!
زندگی شاید همین باشد»
که تبدیل میشود به یکی از سطرهای معروف اخوان. البته ابهامِ زیبای این سطر آغازین در سطرهای بعد باز میشود:
«_هی فلانی! زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمیخواهی
من گمانم زندگی باید همین باشد»
خیلی زیباست. «خیلی» کم است. زیباست. فقط ساختارش را میگویم. محتوایش که آدم را از بین میبرد.
(... ای خدا بیامرزدت. چطور ما بعد از تو ادعای شاعری کردیم؟ آنهم ادعای نیمایی؟ وه، که چه گستاخ ما!)
به بحث برگردیم: پس در شعر اخوان دیدیم محتوای صحبت درباب زندگی را، و ساختار «زندگی شاید فلان چیز باشد» را. این یک ساختار است. اما آیا فقط اخوان چنین سخن گفته؟ خیر، شعرهای دیگری از شاعران دیگری هم هستند، همگی هم معروف و موفق.
فروغ فرخزاد در یکی از مهمترین کتابها و یکی از مهمترین شعرهایش، یعنی شعر «تولدی دیگر» در کتاب «تولدی دیگر» کلّی در اینباب حرف میزند:
زندگی شاید
یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد
این سطر عالیست. چندتا سطر عالی دیگر هم دارد اینجا. بقیهشان هم خوب است. اما عالیهایشان متمایزند. تناسبِ دراز بودن و طولانی بودن با اندازۀ سطر و طولِ وزن، نیز با تصویرِ ارائه شده و امتدادش، نیز با خودِ معنای زندگی، فقط یکی از شگفتیهای این سطر است.
در این شعر اول چند تصویر و تعبیرِ پیاپی از زندگی را برمیشمارد که اگر دقت کنید همه منتظرِ «معنا» هستند. یعنی در نهانِ خود پرسش از گم شدن معنا دارند. پس از این تصاویر و تعابیر بین سطرها فاصله میگذارد و تصویر و تعبیری عاشقانه ارائه میکند. گویا این آخری پاسخی برای پرسش معناست. تمایز محتوایی تصاویر و تعابیرِ اولیه با آخری، با فاصله و چینش منطبق است. بنگرید:
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میآویزد
زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد، در فاصلهء رخوتناکِ
دو همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بیمعنی میگوید «صبح بهخیر»
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من، در نینیِ چشمان تو خود را ویران میسازد
و البته این تصویر و تعبیرِ عاشقانه در شعر ادامه پیدا میکند و شاعر آن را بسط میدهد (که خودتان میتوانید بروید بخوانید!)
این بود «زندگی شاید فلان چیز باشد»ِ فروغ. و البته دیدیم تفاوتِ تعبیرِ اخوان با تعبیرِ فرخزاد از زندگی را. اخوان هم در بخش نخستِ شعرش از بیمعناییِ زندگی حرف میزند. و در بخش دوم شعر به معنایی میرسد. این شباهتِ این دو شاعر است. هر دو یأس و دهشتناکیِ بیمعنا بودنِ زندگی را درک میکنند و هر دو از این مرحله میگذرند و به معنایی متوجه میشوند. اتفاقاً معنای موردِ نظرِ هردو هم مرتبط با «عشق» است. این شد شباهتِ این دو شاعرِ بزرگ و دو شاگردِ بینظیرِ نیما. و اما تفاوتشان: معنایی که اخوان پیدا میکند معنای سیاهیاست، رنجِ محتوم است. اما معنایی که فروغ از آن سخن میگوید زیباتر و روشنتر است. امید دارد. هرچند امیدواریِ فروغ فرخزاد یک امیدواری با چشمهای گریان و دستهای لرزان است. امیدی با نهایتِ رنج. ایمانی جانگداز. چونان مؤمنی که آتش به دست دارد (به تعبیر آن حدیثِ معروفِ آخرالزمانی). این است تفاوتِ یک مردِ مرگنژادِ میرندۀ دیرینۀ ایرانی با یک زنِ زندگیتبارِ زایندۀ امروزی. ولو هردو اندوهگین، ولو هردو متوجه و آگاه بر تاریکیها و بیمعناییها.
و اما شاعر دیگری که باز به زندگی فکر کرده و خیلی بیشتر از همکلاسیهایش از زندگی حرف زده بیشک سهراب سپهری است. در یکی از شعرهای «حجم سبز» خیلی ساده و شاید هوشمندانه میگوید:
زندگی یعنی: یک سار پرید
اما اصل حرفهایش در همان منظومۀ معروفِ «صدای پای آب» است. خیلی هم حرف زده. شاید نقل همهاش کمی خارج از حوصله باشد. هم کلی درباب «مرگ» حرف زده هم درباره «زندگی». مخصوصاً از آنجهت که این بخشِ صحبتهای صریحش دربارۀ زندگی، مقدمۀ بخش مهمتری است و در ساختار کلی معنا پیدا میکند، شاید با نقلِ همهشان شعر را بد و پرحرف جلوه بدهم. از طرفی برخلاف شعر اخوان و فروغ و خود اخوان و فروغ، زندگی برای سهراب مسئله نیست، یعنی در شعرش هم سیر خاصی طی نمیشود. بلکه زندگی برای سهراب یک پاسخ ساده و آماده است. او یک پاسخ دارد و همان را با تعابیر و تصاویر مختلف بیان میکند که بعضاً بسیار هم زیبا هستند و بعضاً نیز خنک و شل. یعنی فروغ و اخوان از یک مرحلهای که پرسشی هم دارد، آغاز میکنند و به سوی پاسخ میروند، حداقل دو مرحله. اما شعر سهراب فقط یک مرحله است و سیر ندارد. با همان پاسخ هم آغاز میشود. شاد و خوشحال و سرحال. بعضی از تصاویرش مثل بعضی از تصاویر فروغ میخورد که راویِ بیمعنایی باشد. اما بهنظرم اینجا منظور سهراب (برخلاف فروغ) این است که همین بیمعنایی و معنای کم هم به نوعی بسیار با معنا و زیباست.
علیایحال بخش مربوط به «زندگی» شعر "صدای پای آب" را کامل نقل میکنم!
زندگی رسم خوشایندی است.
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازۀ عشق.
زندگی چیزی نیست ، که لب طاقچۀ عادت از یاد من و تو برود.
زندگی جذبۀ دستی است که میچیند.
زندگی نوبر انجیر سیاه، در دهان گس تابستان است.
زندگی ، بُعد درخت است به چشم حشره.
زندگی تجربه شبپره در تاریکیاست.
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی میپیچد.
زندگی دیدن یک باغچه از شیشۀ مسدود هواپیماست.
خبر رفتن موشک به فضا،
لمس تنهایی "ماه"،
فکر بوییدن گل در کرهای دیگر.
زندگی شستن یک بشقاب است.
زندگی یافتن سکۀ دهشاهی در جوی خیابان است.
زندگی "مجذور" آینه است.
زندگی گل به "توان" ابدیت،
زندگی "ضرب" زمین در ضربان دل ما،
زندگی "هندسۀ" ساده و یکسان نفسهاست.
حالا فکر نکنید همۀ سطرهای سادهاش، شل است! این اشتباه خیلی از سهراببازها، مقلدانِ ضعیفِ سهراب و حتی منتقدانِ سطحینگر او است. حال آنکه همین سهرابِ بهنظر صاف و ساده و حتی الکیخوش، گاهی حواسش خیلی جمعِ ظرافتها و ظرفیتهای واژهها و تعابیر و تصاویر است. برای مثال: «بشقاب» همچین الکی هم در شعر نیامده.
این هم تعبیرِ سهراب سپهری از زندگی که هم در ساختار هم در محتوا تفاوتهایی با شعر دو شاعر قبل دارد و البته شباهتهایی. یعنی میتوان که احتمال داد که دو نفر از این سه نفر اول شعر یکیشان را خواندهاند و بعد به نظر خودشان درمورد «زندگی» اندیشیدهاند. موضوعی که با نگاه به تاریخِ شعرها قابل بررسی است. هرچند فقط در حد احتمال. ولی همین فکر کردن به معنای زندگی و ارائۀ تعبیری و تصویری از آن بهطور توأمان در شعر این شاعرانِ همزمان و تا حدی همسبک (شاعران نیمایی) جالب و مقایسهکردنیست.
بهنظر میرسد اینگونه نگاه و تأمل درباب شعر امری معاصر باشد. شاعران گذشته هم به زندگی اندیشیدهاند اما به نحوی دیگر. آنان زندگی را داستان و روش زیستن در دنیا میدیدند. به تعبیری گستاخانه: خیلی کاری به وجود نداشتند، بلکه متعرض موجودی بودند به نامِ «دنیا» که هم «تاریخ» دارد هم «قواعد» هم «آفریننده». لذا پرسششان بیش از اینکه مایۀ فلسفی داشته باشد مایۀ عرفانی دارد (هرچند نه فلسفه است نه عرفان). البته منظور بنده از «وجود» بیش از اینکه وجود بماهو وجودِ فلسفه اسلامی باشد، وجودِ فلسفه غرب است. همان اگزیستانس یا وجودِ انسانی. لذا شاعرِ معاصر بیشتر متوجه وجودِ انسانی زندگی است اما شاعر کهن خود را یکی از هزاران ذرۀ سرگردان در دنیا (به مثابۀ یک موجود تاریخمند و قاعدهمند) میبیند. این است که به جای «زندگی» از «بازیِ چرخ» و «ارادۀ فلک» و «کارِ جهان» و «چنین است رسم سرای سپنج» حرف میزند.
همۀ این حرفها را زدم که بگویم انگاری بیدل دهلوی در آن غزل لطیفش تعبیری معاصر از زندگی دارد. حداقل در بعضی از بیتهایش. یعنی او هم واقعاً از خودِ خودِ زندگی پرسش میکند.
حالا جدا از همۀ این حرفها بیایید چندتا از بیتهای زیبا و غمگین و زهرآگینِ دیگر آن غزل را بخوانیم و صفا کنیم:
آخر کار زندگی نیست به غیر انفعال
رفت شباب و این زمان قدِّ دوتاست زندگی
دل به زبان نمیرسد لب به فغان نمیرسد
کس به نشان نمیرسد تیر خطاست زندگی
...
شورِ جنون ما و من، جوش و فسونِ وهم و وظن
وقفِ بهار زندگیست
لیک کجاست زندگی؟
چندی پیش توفیق داشتم نشستی را با موضوع بررسی شعر و اندیشۀ استاد علی معلم دامغانی برگزار کنم. در ابتدا یادداشتی را که قبلا درمورد شعر و سبک شعری استاد نوشته بودم خواندم و سپس از استاد میرشکاک و آقایان سعیدی و توکلی دعوت کردم تا سخنان خودشان را درمورد شعر استاد معلم مطرح کنند.
از نکات جالب این نشست این بود که وقتی از استاد معلم برای سخنرانی و شعرخوانی دعوت کردم استاد معلم شعر تازه و منتشر نشدهای را برای نخستینبار در در این نشست قرائت کردند که حاوی اندیشههای حکمی، عرفانی و حتی تازهترین نظرات سیاسی ایشان بود. مراسم که تمام شد از استاد خواستم متن کامل شعر را در اختیارم قرار دهند تا به گوش دوستداران شعر ایشان برسانم.
ایشان در مقدمۀ این شعر چنین نوشتهاند:
« به نام نامی مام شَبَّر و شبیر، مام یوسف و بنیامین، تالی لنگر آسمان و زمین، دختر محمد امین (ص)
برای یوسف عزیز و یوسفان چاه تعلق _ تعقل . وَاعْتَصِمُوا بِحَبلِ الله . توکل، توسل، تأمل، تحمل، تخیل، اَی شعر به ما هو شعر»
در ادامه متن این شعر را با ویرایش صحیح و توضیح بعضی از عبارات و اشاراتاش به صورت پینوشت، میخوانید.
درمورد وزن شعر: گویا استاد معلم در این شعر تا حدی پیشنهاد نیما درمورد کم و زیاد کردن ارکان وزن را پذیرفتهاند اما به نحوی که ساختار شعر کلاسیک تغییر پیدا نکند.
ما کویریها، نه، غیر از ما کویریها
هر که در هرجای گیتی خستۀ بندِ اسیریها
هر که در هرجای گیتی ماهیِ تُنگ تَهِ دریاست
پایبستِ رازدار منطق گنگ شَهِ دریاست
شاه دریا گفت: جایی در جهان بی آب بنمایید
میپذیرم هرچه حتی در گمان و خواب بنمایید
لیک آنجا هر کجا باید جهانِ ماهیان باشد
رهگذار ناگهان و آگهانِ راهیان باشد
شاهِ ماهیهای دریا گفت: وکها1 واژه و واکاند
چون مکررگوی و پرگو، بیش و کم از معرفت پاکاند
در دو عالم زیستن هنجار هرکس نیست
سادهاندیش است وک، این مایه در خس نیست
وک اگر دانی به خشکی راوی دریاست
در حضور ماهیان استاد ساحلکاوی گویاست
وک! نه وک! بیچاره وک! دریاست یا خشکی؟
چون دو گون آهو که این پشکیست آن مُشکی
سفله گر دیدارش بودی، هردوان بودی
گر به خشکی باد بودی، آبِ در دریا روان بودی
وک نمیداند که جمع خشکی و دریاست در گیتی
گر به خود باشد بسی ناگفته را گویاست در گیتی
گورواکه2 است این زمان گر راست خواهی در زمین شاعر
گرچه بعد از انبیا گیتی ندارد جز همین شاعر
وحی، «مالاتفلعون»3ت گفت تا قول و عمل باشی
گفتۀ ناکردهای گر، باید از قولت خجل باشی
غرب و شرق این روزها آمیغِ4 هرجایی ست
تا نپنداری که فصل و تیغ، دارایی ست
تیغبازی؟ بر سر خود زن که آمیغی
ور نه عریان گر شوی از هردوان، تیغی
آن که میآید برای فتح مکه بر سر صلح است
تا به جایی که ستیز و جنگش حتی از در صلح است
پس مبین این بیشه را از خاک بالاتر که بسیار است
نوبتی زی ریشهها شو، ریشه هنجار است
با طناب قصه تا اسطورههای دور در چَه شو
وانگهی گر دانش و دیدار داری کورِ آگه شو
کورِ آگه باش، افسون فریب رنگ را بشکن
سر بنه در باد، شولای غریب ننگ را بفکن
چاه و دریا و کویر و هرکجا گو شش جهت راه است
پنج از آن، بنبستِ محتوم است نزد هر که آگاه است
راست میگویی اگر سوی فرا رو کن ز خاک و چاه
ذرهای زی آفتاب آ، غرهای5 زی ماه
هرچه جز این قول، قلواکهست6، شیطانی است
سوی قرآن آ به برهان زانکه تنها وحی، وحیانی است
وا اسف، یوسف نباید بندیِ حبّ و سبق باشد
پُر نمیدانی، ورق بفکن اگر جز وحیِ حق باشد
هم رفاقت هم رقابت هر دو فکر نازکاندیش است
زین دو باید رست، کاری هست، کاری، گر تو را کیش است
توبه باید کرد از شعر و شعور و خامیِ خاکی
هرچه بینی محض لولاک است، هان ای جانِ افلاکی!
سومین جلسه از سلسه جلسات عصر اثر با موضوع نشست نقد و بررسی کتاب گزیدهی اشعار علی معلم دامغانی، روز دوشنبه 18 اسفندماه، در محل کانون اسلامی انصار برگزار شد. در این جلسه، کتاب گزیدهی اشعار علی معلم دامغانی با حضور یوسفعلی میرشکاک، نعمتالله سعیدی و زهیر توکلی به عنوان منتقد مورد بررسی قرار گرفت. در ابتدای این جلسه حسن صنوبری در جایگاه مجری و کارشناس برنامه، ضمن سلام و خوشامدگویی به حاضران، اشاره داشت که این سلسله جلسات، بیش از اینکه مربوط به نقد آثار باشد، با هدف معرفی آثار شاخص در حوزه ی شعر معاصر برگزار میشود. وی سپس با قرائت بخشی از متنِ «پنجرهای به شعر علی معلم دامغانی»* به معرفی میهمانِ جلسه و جایگاهش در ادبیات معاصر پرداخت. صنوبری پیش از دعوت از منتقدان تاکید کرد : «ترجیح ما این است که منتقدانِ گرامی هم درمورد شعر استاد معلم بهطور کلی سخن بگویند و هم بهطور خاص به بررسی کتاب «گزیده شعر علی معلم دامغانی» که به همت آقایان محمدکاظم کاظمی، سید ابوطالب مظفری و محمد نوراللهی گردآوری شده است بپردازند».
یوسفعلی میرشکاک: معلم شاعر شاعران است، نه شاعر مردم
پس از این مقدمهی مجری، نخستین فردی که شروع به سخنرانی نمود، یوسفعلی میرشکاک بود. وی در ابتدای سخنان خود ضمن اظهار مسرت از دیدار مجدد استاد معلم دامغانی، گفت: «من به سراغ حرفهای خودم دربارهی معلم میروم، چون با چیزهایی که دوستان در این کتاب نوشتهاند هیچ موافق نیستم. از اشتباهات جزئی، مثل اینکه بیت «کنگره ویران کنید از منجنیق | تا رود فرق از میان این فریق» مولوی را نفهمیدهاند و نسبت دادهاند به قصیدهای از خاقانی گرفته تا اشتباهات کلی که دوستان بسیار راحت درمورد غث و سمین شعر نظر دادهاند، آن هم شعر کسی مثل معلم که اگر انتهای تاریخ ما باشد و تاریخ ما به پایان رسیده باشد _که انگار این طور است_ او آخرین شاعر بزرگی است که ما در تاریخ خود داریم. شعر معلم شعر ذوقی نیست و معلم در شعرهایش برخلاف ترانههایش شاعر مردم نیست، بلکه معلم شاعر شاعران است؛ مانند بیدل که میتوان در سایهاش نشست و مشق شاعری کرد. معلم جزو موارد نقض این سخن بیهودهی غربی است که "اساس شعر خیال است و شعر کلام مخیل است". بنیاد شعر معلم، تفکر است، یعنی آن بخشی از شعر معلم که معلم را معلم کرده و باعث میشود من بگویم ایشان پس از بیدل بزرگترین شاعر ماست، تفکر معلم است. بزرگان ما همه اهل تفکر بودهاند و هیچکس اهل کلام مخیل و شاعری محض نبوده است. این شعر ارزشمند است چون بنیادش تفکر است. اما تفاوت معلم این است که معلم در هیچکدام از مثنویهایش شأن صوری و لفظی شعر را نمیشکند، یعنی به خاطر این که حرفش را بزند شعریت شعر را قربانی اندیشه نمیکند، به خلاف مولانا و عطار. شاید بتوان گفت پس از سنایی و بیدل، معلم تنها شاعر متفکری است که حواسش به جنس لفظ هم هست و لفظ را فدای معنا نمیکند.»
میرشکاک با اشاره به توانایی معلم در قالب مثنوی افزود: «اگر معلم میخواست حرفهایش را در قالب غزل بگنجاند احتمالا جواب نمیداد، چون فضای غزل بسیار اجمالیتر از آن است که اندیشهی معلم را تاب بیاورد. کاش معلم بیرون از پردهی اجمال نیز تفکراتش را بیان میکرد؛ چون شعر به هر حال به خاطر ذات وزن اجمالی است و سخنی که به شعر بیاید بیشتر از القاء اصول نیست و تفریع فروع به عهدهی کسانی است که میپذیرند آنچه را در شعر هست.»
میرشکاک: معلم با حکمت تاریخ حرفش را می زند
شاعر کتاب زخم بیبهبود با اشاره به مثنوی معلم در سوگ امام خمینی(ره) اضافه کرد: «معلم در این مثنوی میگوید اگر تو حافظ وضع موجود باشی اقتدایت به عاشورا و سقای کربلا معنی ندارد، چون آنها نافی وضع موجود بودند. تفکر شعر معلم، گسسته و موضوعی نیست، بلکه پیوسته و موضعی است؛ شاعر نسبت به کل عالم موضع و به تعبیر نیچه پرسپکتیو دارد و نمیخواهد تنها شعر بگوید.»
یوسفعلی میرشکاک بیان کرد: «در کل سبک بازگشت و مشروطه به این سو، هیچ شاعری مثل معلم با حکمت تاریخ یا به قول امروزیها فلسفهی تاریخ حرفش را نزده است. آیا معلم نمیتوانست مقاله بنویسد؟ بسیاری مقاله نوشتند، اما همهاش را باد برد. چون تقدیر تاریخی این سرزمین از ابتدا در شعر رقم خورده، شعر ماندگار است. این حرفها درونی هستند و از کتاب بیرون نمیآیند بلکه حاصل همتافت بین خرد و عاطفه و گفتار شاعر و جانبینی و جهانبینی توامان شاعرند.»
نویسندۀ کتاب نیستانگاری و شعر معاصر با اشاره به ترانههای استاد معلم گفت: «از ابتدای "بوی جوی مولیان..." که رودکی با چنگ نواخت تا ترانههای امروزی، تفکر خاصی در ترانهها دیده نمیشود؛ اما ترانههای معلم نیز حرف دارند. مثل همان ترانۀ «برید از اونا بپرسید که شنیدههارودیدن». شاعر ملتزم به تفکر نیست، بلکه تفکر ملتزم به شاعر است و به دنبال شاعر میآید.»
میرشکاک در پایان سخنان خود از شاعران درخواستی کرد: «خواهشی که از شعرا دارم این است که برخورد لفظی و صوری با شعر معلم نداشته باشند؛ بلکه از شعر معلم یاد بگیرند چگونه تفکر را وارد قلمرو شعر کنند.»
زهیر توکلی: زبان شعری معلم، بیانگر نوعی غیرت، تعصب و عشق به زبان فارسی است
پس از پایان سخنان میرشکاک، زهیر توکلی سخنان خود را آغاز نمود. وی پس از مقدمهای کوتاه در مورد سابقهی حضور خود در جلسات ادبی استاد معلم، اشاره داشت: «دو رویه در شاعران قدیم وجود داشته است. یکی رویهی صاحب قابوسنامه است که به پسرش میگوید شعر را از بهر مردمان گویند نه از بهر خود. رویهی دیگر، رویهی عطار است که در یکی از کتابهای خود اشاره میکند که شاعر دردی دارد که خواب را از چشم او میگیرد و با نوشتن شعر میتواند این درد خود را التیام بخشد. کهنگراییای که در زبان شعر آقای معلم هست، از جنس کهنگرایی اخوان ثالث یا شفیعی کدکنی نیست. کهنگرایی ایشان تعصب و غیرتی به زبان خراسانی است. دیگران معاملهای کردهاند به حساب ارادت و علاقهای که به خراسان داشتند ولی چیزی که مخاطب در شعر استاد معلم میبیند این است که ایشان در واقع به نوعی انتخاب زبان شعر دستزدهاند برای نوعی تعصب و عشق و غیرتی که به زبان فارسی دارند. از نظر من این نوع استفاده از زبان نیز خودزنی است؛ در شعرهای ایشان تعمدی بر استفاده از الفاظ قدیمی وجود دارد که گاهی او را از زبان فارسی روزمره دور میکند. مثلا در «بر دهل بی هنگ بی هنجار، میکوفد باد»، به جای «میکوفد» میشد بگوید «میکوبد»، مشکلی هم پیش نمیآد چون اینجا ردیف است. یا در « روح دیو است، دروج است، فریب است این باد» به جای «دروج» میشد «دروغ» بیاید، اما شاعر آگاهانه آن صورت کهن را استفاده کرده است. اتفاقی که در شعر ایشان افتاده است و پیش از این هم وجود داشته است، مقدس کردن یک جغرافیا و تاریخ است. در اشعار استاد شفیعی کدکنی هم این تقدیس و تقدس خراسان بزرگ با تفاوتهایی دیده میشود. علی معلم این دغدغه که مردم زبان کهن نمیفهمند را رها کرده است و از این رو شاید زبان شعری ایشان از زبان فارسی امروز اندکی جدا باشد. حتی اخوان هم اندکی این دغدغه را داشته است که مردم باید زبان شعر را بفهمند. استاد معلم شعر خود را به زبان خراسانی میگویند و تلقی ایشان از خراسان، حتی به تلقی استاد شفیعی کدکنی از خراسان نیست. درک ایشان از خراسان محدودۀ وسیعی است که دامغان و صد دروازه و ری و بسیاری از شهرهای دیگر را در بر میگیرد. خراسانی که ایشان میگوید، از یک منظر خراسان زبان و ادبیات فارسی است و این به صراحت در قصیدهای که برای امیرخسرو دهلوی گفتهاند، مشخص است.
هوشنگ ابتهاج در خاطرات خود اشاره میکند که ببینید حافظ و سعدی با مردمی که دارای تاریخ بسیار متفاوت و در حال تغییرند چه کردهاند که مردم چنین برای شاعران ارج و منزلت قائل هستند؟ تاریخی که به لحاظ فیزیکی و سیر خطی زمان، مدام انقطاع دارد و مدام دچار نسلکشی میشود چه چیزی آن را استمرار داده است؟ مهمترین عنصر آن به عنوان یک ایرانی، ادبیات و زبان فارسی است و چون ادبیات و زبان فارسی از خراسان شروع میشود و همچنان زبان معیار ما، زبان دری است. این خراسان همان خراسانی است که آقای معلم به آن نظر دارد و علیرغم همهی اقتباسهای هنرمندانهای که از بیدل، صائب و نظامی دارد، به زبان خراسانی نظر دارد. از نظر من آقای معلم در مثنویهای خود بیش از هر کس دیگری به نظامی نظر دارند؛ چون ایشان اصالتا شاعر غریبگو و غریبدوستی هستند و چون نظامی غریب است، توجه ایشان به وی بسیار جدی است. البته این نکته هم اهمیت دارد که شعر آقای معلم خود غریب و دیریاب است. غرض اینکه خاستگاه زبان فارسی امروز ما زبان خراسانی و محمل و جایگاه اصلی زبان دری، همان زبان خراسانی است. نکتهی دیگر، این است که ایشان احساس میکند متعلق به دورهی دیگری است و از این رو زبان خود را به این شکل درمیآورد و بر اساس آنچه که من در اشعار آقای معلم دیدهام، معتقدم که این صداقت در آینده اثر خواهد گذاشت.»
شاعر کتاب میخانقاه در ادامه افزود: «ایرادی که من به این کتاب دارم این است که غزلهای استاد در این کتاب آورده نشده است، در حالیکه بعضی از غزلیات ایشان بسیار لطیف و زیبا هستند. نقد دیگری که من بر این کتاب وارد میدانم این است که نباید گزیده جمع میشد. زیرا واقعا یک بیت استاد معلم هم یک بیت است. بهتر بود همه شعرها جمع میشد. نکتهی سوم این است که من از قلمانداز خوشم نمیآید. قلماندازی نباید در این کتاب وجود میداشت و به نظر من یکدستی این کتاب را از بین برده است؛ بهتر بود که یا مقاله در انتهای کتاب در توضیح آن ضمیمه میشد و یا مانند کاری که آقای ترکی در رجعت سرخ ستاره انجام داده است، به صورت پانویس ترکیبات یا تلمیحهای ناملموس را اضافه کند. این نوع قلماندازی در این زمینه حاکی از نوعی اشراف به شعر است که از نظر من کسی در مورد شعر آقای معلم چنین تواناییای ندارد. »
در اینجا مجری جلسه متذکر شد بسیاری از مقدمهها با توجه به مطلع نبودنِ خواننده از فضا و حواشیِ دورانِ سرایش شعرها و انتشارشان در مجلهها مخصوصا برای مخاطب عام راهگشا و مفید است و شاید اشکال اصلی متوجه آندسته از مقدمهها باشد که ا یک مقدمه فراتر رفتهاند و با قضاوت درمورد شعر پیش از خواندن به مخاطب پیش فرض میدهند، مخصوصا که گاهی این قضاوتها منفی و یا کاملا سلیقهای هستند. توکلی با منصفانه دانستن این تمایز درمورد مقدمههای کوتاهِ ابتدای شعرها بحث خود را چنین ادامه داد:
«نکتهی دیگر این است که مقدس کردن جغرافیا و تاریخی خاص، در مخاطب علاقه به تماشای مکانهای تاریخی را به وجود میآورد. از این منظر میتوان گفت که این امر صرفا دیدار با تاریخ نیست؛ بلکه احضار یک دورهی تاریخی است. نکتهی دیگر این است که دقت داشته باشیم جناب معلم بنا به اظهار نظر موسیقیدانان بر موسیقی نواحی تسلط کامل دارند. استاد معلم علاقهای به فرهنگ مردمی و فولکلور دارند و دلیل به بزرگی یاد کردنشان از انجوی شیرازی هم این بود که او با تشکیل گروهی شروع به مطالعه و شناخت فرهنگ مردمی نمود و تاکیدش بر این بود که از عبارت فرهنگ مردمی استفاده شود نه فرهنگ عامه. چون با استفاده از فرهنگ عامه، مردم عادی را از خواص جدا نموده است. از طرف دیگر توجه به این نکته هم دارای اهمیت است که اساسا استفادهی ایشان از اوزان بلند شاید به این خاطر بود که شعر زورخانهای را احیا نمایند و شعر ایشان، شعر پهلوانی است. شعر ایشان ابعاد بسیار زیادی دارد. اگر ما از شعر انقلاب صحبت کنیم، باید بگوییم که استاد معلم و اشعار ایشان همیشه جزیرهای جدا در شعر انقلاب بود. یکی از علتهای غرابت شعر ایشان هم همین است که معلم دست به کار بزرگی زده است و خواسته این ابعاد مختلف را با هم جمع کند و در بعضی از اشعار که مخاطب احساس میکند شعر یکدستی خود را از دست داده است به همین خاطر است.»
نعمتالله سعیدی: شعر معلم آیینهای است برای مخاطب که میتواند درونیات خود را در آن ببیند
پس از پایان سخنان توکلی، صنوبری از نعمت الله سعیدی، منتقد و شاعر، دعوت نمود تا سخنان خود را آغاز نماید. وی در ابتدای سخنان خود ضمن تشکر از تدارک این جلسه، تصریح نمود: «ما دو طیف شاعر داریم، شاعرانی که تربیت میشوند، کتاب میخوانند، مهارت کسب میکنند و تلاش میکنند که شعر خوب بگویند. طیف دیگر شاعران، کسانی هستند که تلاش میکنند که شعر نگویند. به تعبیر دیگر، این افراد وقتی شعر میگویند که نمیتوانند شعر نگویند. من استاد معلم را از گروه دوم میدانم. ایشان کسی است که تا وقتی که نتواند شعر بگوید شعر نمیگوید و زمانی دست به قلم میبرد که دیگر نتواند شعر نگوید. در خصوص نکتهای که آقای زهیر توکلی اشاره کردند تحت عنوان قلمانداز، در بسیاری از مواردی که در توضیح اصطلاحات و واژههای ناملموس اشعار آمده است، به مخاطب عام کمک شایانی کرده است. اما در مورد شعر خود آقای معلم، این یادداشتنویسی نه فقط قلمانداز که بعضی اوقات غلطانداز است.
نویسندۀ کتاب عفریته و افلاطون در ادامه گفت: یک رویکرد وجود دارد که به شعر فرمی نگاه میشود که خلاصهی آن این است که ما در این عالم فرم بدون محتوا میتوانیم داشته باشیم؛ اما نمیتوان متصور شد که محتوایی باشد اما فرم نداشته باشد. چون فرم میتواند بدون محتوا باشد ولی محتوا نمیتواند با فرم باشد، پس اصالت با فرم است. اساس فلسفی آن هم این است که انسان به خود وانهاده است و بنابراین محتوایی وجود ندارد و بنابراین محتواها هم به فرم تقلیل پیدا میکند. بنابراین باید صرفا لذت برد. در نتیجهی این، تفکری شکل میگیرد که دنیا ماشینی شده و اوقات فراغت حاصل شود. این اوقات فراغت به عنوان مسکّن به هنر نظر دارد. در اینجا، بحث مهم دیگری از سوی ابنسینا و سایر بزرگان شکل میگیرد که اساس آن بر این استوار است که غایت انسان لذت بردن است یا فهمیدن؟ تمام لذتها به فهمیدن انسان برمیگردد و در نهایت غایت انسان را در فهمیدن میدانند. وقتی با این زاویهی دید نگاه میکنیم هنر و شعر به صورت اخص، واجد معنای دیگری میشود. ولی متأسفانه امروزه فرمگرایی و ظاهربینی وجود دارد و به همین دلیل توجه به شکل و فرم، سوءتفاهمات بسیاری دیده میشود. مشکل شعر امروز ما این است؛ این که شعرای امروز ما دغدغهی حرف زدن دارند و نه دغدغهی شنیدن. استاد معلم از آن بزرگوارانی است که در درجهی اول دغدغهی شنیدن داشته است. با نگاهی اجمالی به شعرش میتوان دریافت که مطالعات ایشان در حوزهی فلسفه و تاریخ به خوبی در شعر ایشان نمود دارد. در همهی بحرانهایی که امروزه بشر با آن مواجه است، بحران تفکر از همهی بحرانهای موجود خطرناکتر است. بحران تفکر وقتی ریشه میگیرد و گسترده میشود، تبدیل به بحران معنا و پس از آن تبدیل به بحران زبان میشود. علت اینکه این بحران را از سایر بحرانها خطرناکتر میدانیم، این است که بحران زبان، بحران فهمیدن و فهماندن است. شعر وقتی به مقام آیینگی میرسد، مخاطب هر آنچه را که میداند میتواند در آیینهی شعر شاعر ببیند. اگر شعر آیینه شود، دیگر نیازی به معنای شعر نیست. هر معنایی که در ذهن مخاطب هست، شعر بازتابدهندهی آن است. به ندرت شعرهایی داریم که چنین ویژگیهایی داشته باشند؛ اما من شعر استاد معلم را دارای این ویژگی میدانم. من این ویژگی را برای ترانههای استاد معلم قائل نیستم که برای مخاطب عام قابلیت فهم بیشتری دارند؛ این ترانهها دقیقا واجد همان ویژگی کلیای هستند که در دیگر اشعار ایشان میتوان دید.»
علی معلم دامغانی: بحرانِ زبان، مژدۀ ظهور موعود است
به عنوان حسن ختام این جلسه، محمدعلی معلم دامغانی، سخنان خود را در خصوص این جلسه اظهار داشت: «آیا واقعا شعر را میشود با بیان و لغت و عروض و اینها فهمید؟ نه؛ هرکس بخواهد شعر شاعری را متوجه بشود باید آن قدر بخواند که جان او با جان شاعر پیوند بخورد. وقتی کسی به این حد برسد میبیند حتی بعضی حرفهایی که در کتابهای ادبیات نوشته شده است گمراهکننده است.»
استاد معلم با توصیهی خواندن قرآن به حضار افزود: «هیچ کتابی به اندازهی قرآن انسان را روشن نمیکند. هرکس میخواهد راه میانبر برود، هیچ نخواند و همین یک کتاب را بخواند و بخواند و بخواند.»
وی همچنین به شاعران یادآور شد: «حافظ دین خدا بودن، از وظایف شاعر است، آن هم نه به معنای کسی که شعر میگوید، بلکه به معنای کسی که شعور دارد. شعر، ریاضی، هندسه و همه چیز از هیچ و نیستی شروع میشود. از نقطه و صفر تا حروف و اشکال پیچیده. جهان را خدا ساده آفریده، اما دیگران آمدند و تفلسف کردند و پیچیدهاش کردند. اما خدا یک عامی امی را به عنوان پیامبر فرستاد که خط نوشتن هم بلد نبود. هنوز هم اگر اقتدا به خود او باشد باید همهی چیزهایی را که میدانیم دور بریزیم و برگردیم به بساطت محض. به اینکه هیچ نمیدانیم. زندگی بسیار ساده است. توصیۀ من به شما این است که جز این کتاب هیچ نخوانید و لوح خود را سپید و پاک نگهدارید، یا آنقدر بخوانید که از شدت رنگ، لوح دوباره سپید شود. چون جمع همه رنگها سپیدی است و نهایت دانش آموختن رهایی است. اما نصفه نیمه نباشید و نخوانید»
استاد معلم در پایان سخنان خود با اشاره به بحران نابودی زبان فارسی اشاره داشت: «بحران زبان همان مژدهی بزرگی است که باید اتفاق بیفتد تا ما بفهمیم فارسی و عربی و لاتین و بقیهی زبانها با هم فرق ندارند. البته میدانم باورش سخت است؛ اما با مطالعهی قرآن و زبانهای زنده و مردهی دنیا و اندیشههای مهری این قابلفهم است.»
در آخرین بخش جلسه استاد معلم تازهترین شعر خود را با حاضران در جلسه قرائت کردند
*این متن را در ۱۲ بهمن ۱۳۹۳ نوشتهام :
یکم: پنجرهای به شعر علی معلم دامغانی
استاد محمدعلی معلمدامغانی متولد ۱۳۳۰ و معروف به «علی معلم»؛ ادیب، دانشمند، پژوهشگر و از مهمترین شاعران روزگار ما و برترین چهرههای شعر انقلاب است. در نظرسنجی شش سال پیش که درمورد برترین شاعر پس از انقلاب صورت گرفت، علی معلم هم مانند زندهیادان سلمان هراتی، سیدحسن حسینی و قیصر امینپور در صدر برگزیدگان بود، با این تفاوت که آن سه عزیز سفرکرده از تاثر عاطفی و تمایل و توجهی که پس از مرگ یک شاعر درموردش اتفاق میافتد بهرهمند بودند، اما معلم بیبهره از این امتیاز در ردیف برترینها قرار گرفته بود.
در ذهن اهالی ادبیات معلم نزدیکترین تصویر را به تصور دیرین و کهنالگویی که از غولهای ادبیات فارسی و چهرههای برتر و دورانساز شعر کلاسیک داریم، دارد. شاعری که حکمت معنوی، نبوغ شعری و احاطۀ شگرفش بر متون کهن (اعم از ادبی و دینی و تاریخی) همواره مورد تعجب و رشک صاحبنظران و شاعران برجسته بوده است. برای اثبات این نکته کافیست توجه کنیم که مطرحترین پژوهشگرانی که درمورد شعر انقلاب کار کردهاند و مهمترین صاحبنظران جریان شعر انقلاب یعنی شاعران و اساتیدی چون «یوسفعلی میرشکاک»، «محمدرضا ترکی» و «محمدکاظم کاظمی» در حیطۀ شعر معاصر همگی از هواداران پروپاقرص شعر علی معلماند و این هواداری و هواخواهی را بارهاوبارها عنوان کردهاند.
مثنوی، قالب اصلی و مورد توجه معلم است و او ساختاری نوین و متفاوت به این قالب دیرین ادبیات فارسی بخشیده است. ساختاری دشوار که یگانه پیامبر و پیروی راستینش خود معلم بود. هرچند این ساختار به کرّات از سوی عموم شاعران انقلاب مورد توجه قرار گرفت اما کسی نتوانست به خوبی معلم در آن موفق شود.
از مثنویهای مهم و معروف علی معلم دامغانی میتوان به «باور کنیم سکه به نام محمد است»، «تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما»، «هجرت»، «هلا ستارۀ احمد، هلا ستارۀ صبح»، «کلیله»، «نی انبان مشرک»، «ماند زین غربت»، «عزای مرتضی» و «زمان آبستن جنگی است، جنگی مثل عاشورا» اشاره کرد.
قالب ترانه هم از جمله قالبهای شعری معلم است که معلم در دهه هفتاد و هشتاد به آن پرداخت و حاصل کار ترانههای موفق و معروفی شد که با صدای خوانندگانی چون محمدرضا شجریان، علیرضا افتخاری، محمد اصفهانی و مجید اخشابی آنها را شنیدهایم.
گفتنیست معلم هم اکنون رئیس فرهنگستان هنر جمهوری اسلامی ایران است.
دوم: کتابهای علی معلم دامغانی
۱. رجعت سرخ ستاره
یگانه مجموعهشعر علی معلم که یکبار در سال ۱۳۶۰ منتشر شده است و گویا به اصرار دیگران. چاپ دوم کتاب باز به «اصرار دیگران» بیست و پنج سال پس از چاپ نخست در سال ۱۳۸۵ به اهتمام دکتر محمدرضا ترکی منتشر شد. در این مجموعه میتوانید مثنویهای انقلابی و دینی درخشان معلم در سالهای پیش از انقلاب و ابتدای انقلاب و همچنین تعدادی از غزلهای او را بخوانید. برخلاف مثنویهای کتاب که تا هنوز ورد زبان شعر دوستاناند، غزلهای کتاب توفیق چندانی در بین عموم و خصوص مخاطبان ادبیات پیدا نکردند. این کتاب از بهترین نمایندگان پدیدهای به نام «شعر انقلاب» و آمیزۀ نبوغ و اعتقاد علی معلم دامغانی است.
۲. حیرت دمیدهام...
گزیدۀ جستارها و گفتارهای معلم دامغانی (اعم از مقاله، سخنرانی و مصاحبه) که در سال ۱۳۸۸ منتشر شد.
۳. شرحه شرحه است صدا در باد
مجموعهای از ترانههای علی معلم دامغانی که در سال ۱۳۸۹ منتشر شد.
۴. مجلس حر بن یزید ریاحی
یک منظومۀ نیمایی بلند و بسیار زیبا که مانند کتاب قبلی در سال ۸۹ منتشر شد. معلم بخشی از این منظومه را سال قبل از انتشار در دیدار با مقام معظم رهبری با دکلمهای بسیار زیبا خواند که بسیار هم مورد استقبال قرار گرفت.
۵. گزیدۀ اشعار علی معلم دامغانی
این کتاب که به همت محمدکاظم کاظمی، ابوطالب مظفری و محمد نورالهی در ابتدای سال ۱۳۹۳ منتشر شد، گزیدهای از شعرهای علی معلم دامغانی در سه قالب مثنوی، قصیده و ترانه است. ویژگی منحصر به فرد این دفتر شعر این است که پس از سالها بالاخره بسیاری از مثنویهای درخشان معلم که با انبوه هوادارنش در هیچ کتابی چاپ نشده بودند را در خود جای داده است.
۶. قرآن هنری و هنر قرآنی
پژوهشی که به تازگی با موضوع قرآن و تمدن اسلامی به قلم استاد معلم منتشر شده است.
سوم: نمونه شعر علی معلم دامغانی
در این بخش به چهار شعر شاخص استاد محمدعلی معلم دامغانی اشاره میکنیم.
ابیاتی از مقدمۀ مثنویِ «هجرت»
این مثنوی از قدیمیترین و طولانیترین مثنویهای معلم است و به نوعی به روایتِ انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی و پیشینۀ تاریخی و آیینیاش میپردازد. بخشی از ابیات این مثنوی با آهنگسازی مجید انتظامی در موسیقیِ فیلمِ «هیوا» ساختۀ زندهیاد رسول ملاقلیپور اجرا شده است.
این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است
این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است
هفتاد باب از هفت مُصحَف برنبشتم
این فصل را خواندم، ورق را درنبشتم
از شش منادى، رازِ هفت اختر شنیدم
این رمز را از پنج دفتر برگزیدم
این بانگ را از پنج نوبتزن گرفتم
این عطر را از باد در برزن گرفتم
این جاده را با ریگ صحرا پویه کردم
این ناله را با موج دریا مویه کردم
این نغمه را با جاشوان سند خواندم
این ورد را با جوکیان هند خواندم
این حرف را در سِحرِ بودا آزمودم
این ساحرى را با یهودا آزمودم
از باغ اهل وجد، چیدم این حکایت
با راویان نجد، دیدم این روایت
این چامه را چون گازران از بط شنیدم
وین شعر را چون ماهیان از شط شنیدم
شط این نوا را در تب حیرت سروده است
وین نغمه را در بستر هجرت سروده است...
ابیاتی از مقدمۀ مثنویِ «زمان آبستن جنگی است، جنگی مثل عاشورا»
این شعر از مثنویهای شگفتانگیز علی معلم دامغانی و شاید از زیباترین و در عین حال دشوارترین شعرهای روزگار ما است.
به دریاهای بیپایاب برگردان صدفها را
به ماهیها، به شهر آب برگردان صدفها را
بگو چیزی که پنهان آرزو دارید، باید شد
بگو ساحل تهیدست است، مروارید باید شد
*
که میداند که حتی در غرور آبسالیها
کنار چشمه خشکیدند، تنگسها و شالیها؟
پدرها نیمهشب کشتند بیخنجر پسرها را
مکاریها که برگشتند، آوردند سرها را
زنی در منظر مهتاب، سنجاقی به گیسو زد
چراغ چشم شبگردی به قعر باغ سوسو زد
تفنگی عطسه کرد از بام، رشکی توخت بر خشمی
دوتاری ضجه کرد از کوه، اشکی سوخت در چشمی
*
به من گفتی که بادآبستنِ خاکاند آدمها
و من گفتم ورای حدّ ادراکاند آدمها
تو خندیدی که محبوساند و مهجورند ماهیها
و من گفتم که نزدیکاند، اگر دورند ماهیها
تو رنجیدی که بیمغز است اگر نغز است افسانه
و من گفتم برون از پوستها مغز است افسانه...
ترانهی لالۀ عاشق
اجرا شده با صدای محمد اصفهانی و تنظیم فواد حجازی در آلبوم فاصله
این ترانه بسیار زیبا با موضوع دفاع مقدس سروده شده و در دوران خود با استقبال بسیاری از سوی مردم مواجه شد.
جماعت یه دنیا فرقه
بین دیدن و شنیدن
برید از اونا بپرسید
که شنیدهها رو دیدن
راز سنگرای عشقُ
باید از ستاره پرسید
التهاب تشنهها رو
کی میدونه غیر خورشید؟
پشتهها پر از شقایق
کشتهها لالۀ عاشق
باغِ گل، زخم شکفته
غنچهها، داغ نهفته
صبح صحرا لالهگون بود
شب دریا رنگ خون بود
میگن عاشقی محاله
باشه ما محالُ دیدیم
خیلیها میگن خیاله
ولی ما خیالُ دیدیم
توی عصر آتش و خون
خیلیها عشقُ چشیدن
بعضیهام زرد و فسرده
موندن و حسرت کشیدن
ترانۀ بارون
اجرا شده با صدای محمدرضا شجریان و موسیقی کیهان کلهر در آلبوم شب، سکوت، کویر
این ترانه نیز مانند ترانۀ قبل با استقبال مردمی بسیاری مواجه شد هرچند پاپ نبود و سنتی بود. گرچه موضوع شعرعاشقانه است اما بعضی ترکیبات و سطرها به ادبیات انقلاب و ادبیات دینی نیز قابل تاویلاند. «عاشقای بی مزار»، «ماهُ دادن به شبهای تار»...
کلهر در یکی از مصاحبههایش درباره چگونگی سرایش این ترانه میگوید: « من خودم رفتم سراغ آقای معلم. از طریق برادرزادهشان قراری تنظیم شد و ساعت یک بعدازظهر به دفتر ایشان رفتم و دربارهی پیوند کلام و موسیقی خراسان صحبت کردیم، آنقدر حرفمان گل انداخت که تا ساعت ده شب طول کشید. به جرأت میتوانم بگویم شناخت و اطلاعات آقای معلم از نظم و نثر فرهنگ خراسان بینظیر بود. پیش خودم فکر کردم حتی اگر ایشان نتوانند شعری هم برای «بارون» بگویند ایرادی ندارد چراکه من از شخصی آشنا با فرهنگ خراسان دربارهی کلام و پیوندش با موسیقی بسیار آموختم... عامیانه بودن، محلی بودن، صمیمی بودن و هرچه میخواستم در این شعر بود؛ من واقعاً از این بابت خوشحال بودم»
ببار ای بارون ببار
با دلُم گریه کن، خون ببار
در شبای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار
ای بارون
دلا خون شو خون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
به سرخی لبای سرخ یار
به یاد عاشقای این دیار
به داغ عاشقای بیمزار
ای بارون
ببار ای ابر بهار
با دلُم به هوای زلف یار
داد و بیداد از این روزگار
ماهُ دادن به شبهای تار
ای بارون