ده کتابی که همه باید بخوانند
یا: ۱۰ فیلمی که هرکسی باید در زندگیش آن را ببیند!
یا: هزار و یک کتابی که قبل از مرگ باید خواند!
یا: کتابهایی که باید پیش از مرگ خواند!
یا: صد رمان و داستانی که باید در طول زندگی بخوانید!
یا حتی: پانصد شعری که هرکس باید آنها را خواندهباشد!
حتماً شما هم از این لیستها و یادداشتها و تیترها و اعداد زیاد دیدهاید. حرفهایی جالب و جنجالی هستند. «آدم خر کن». _و آیا هر آدمی؟... _نه، بیشتر مختص دانشجوهای بی غل و غشِ سال اولی یا افرادی که گمان میکنند هنوز در فرهیختگی و روشنفکری به اندازۀ کافی رشد نکردهاند. کافیست یکبار از خودمان بپرسیم این «باید»ها از کجا آمدهاند؟ هر «باید»ی خود «باید» مبتنی بر قانون و قاعدهای باشد. یا قانونِ خدا: قرآن کریم. یا قانون فطرت: اخلاق. یا دست کم قانونِ مصوّبِ بشری: قانون رسمی هر کشور. این قوانین الزامآورند، اما تنها برای پیروانشان. در ایران قانون آمریکا ارزشی ندارد (البته قانون آمریکا در خود آمریکا هم ارزشی ندارد.) برای یک مسلمان قوانین بودایی اهمیتی ندارند. برای یک گرگ سخن گفتن از وجدان احمقانه است. پس حتی همین قوانین هم برای همه الزامآور نیستند. اما ما گاهی تیترهایی را میبینیم که بی اتکا به هیچکدام از اینها «باید»ی را خطاب به همه میگویند. آخر به چه حقی؟
تو کی هستی که چنین امری میکنی؟
_و دریغا_ من که هستم که حرف تو برایم اهمیت دارد؟!
از نیازهای کاذبی که پس از مشروطه در ما _مخصوصا قشر تحصیلکرده_ به وجود آوردند «نیاز به روشنفکر بودن» است. انگار یک چیزی است مثل «احتیاج بدن به ویتامین ث». درحالی که عقل بر اولی صحّه نمیگذارد. این فقط یکجور عقدۀ روانی و احساسِ حقارتِ نهادینه شده در بعضی نفوس است. غربباختگیِ فرهنگی است. انسان بلند نظر و یک فرد با شخصیّت هیچوقت چنین احساس حقیرانهای ندارد. و این البته سوایِ نیاز به دانش و علاقه به هنر و زیبایی است که نیازی طبیعی و گرایشی فطری برای هر انسان است.
بهطور کل بنده که نظر صریح و اصلیام را در این باب در این شعر گفتهام: کتاب. یعنی تنها کتابی که واقعاً همه باید بخوانیم فقط قرآن است. حتی کسی که دیوان حافظ نخوانده باشد را هم جهنم نمیبرند. اما اگر از اینگونه مواضع صریح و حکیمانهام هم کوتاه بیایم و به عقل بشری رجوع کنم، هیچ عقلی تجویز نمیکند که همۀ ملل و همۀ افراد با همۀ حالات و احوال مخصوص به خودشان باید صدتا کتاب یکسان را حتما بخوانند. هرکسی عمری دارد و دنیایی و جهانی و تمایزی. هرکسی باید کتابهایی را بخواند که به کارش میآید. که دوستشان دارد. که ارتباطی به او دارد. انسان رایانه نیست که روی همۀ نسخههایش نرمافزار ویندوز نصب کنیم. نرمافزار ویندوز و هیچ نرمافزار و هیچ کتابی، وحی و قرآن نیستند که حقیقتاً «هدیً للناس» یعنی «راهنمایی برای تمامیِ آدمیان» باشد.
لذا عموماً اینگونه تیترها و یادداشتها فقط برای ارضای توهمِ «روشنفکر شدن در ده دقیقه» نوشته و خوانده میشوند. البته گاهی هم _نوشتنشان_ جنبههای اقتصادی و تبلیغاتی دارد. طرف بین صد کتاب خیلی یواش کتاب خودش را هم میگذارد. یا دیدم آن بزرگواری که پانصد شعر را نوشته، نه یکی نه دوتا، تعداد قابل ملاحظهای از شعرهای خودش را هم آن وسطا جاسازی کرده است!
اگر دقت کنید این «باید»ها عموماً یا در باب ادبیات داستانی هستند یا آثار سینمایی (مورد شعر استثنا بود). و همین هم نشان از همان حقارتِ ناخودآگاهِ از مشروطه به بعد دارد. و اِلّا اگر کسی از «صد حدیثی که همه باید بخوانیم»، «ده سورۀ قرآن که باید قبل مرگ خواند» یا حتی «سی نکتۀ پزشکی که همه باید درمورد سلامتِ لثه بدانند» سخن بگوید، سخنش خارج از بحث ماست و اصلاً نکوهیده نیست.
نیز، معرفی کتاب و فیلم و هرگونه آثار هنری از منظر یک فرد _و نه با احاله به یک بایدِ الزامآور و قانونِ کلی نانوشته_ خارج از بحث ما است و امری پسندیده است. این نمودِ عینیِ «کار فرهنگی» است، به شرطی که با دقت و آگاهی انجام شود.
بگذریم.
کلاً فکر کردن کار خوبی است. یک حرف خیلی خوبی در کامنتم در وبلاگ «عقل و زندگی» گفتم نقل به این مضمون که پیش از فلسفهخواندن، آدم باید به فلسفۀ فلسفهخواندن (چه به معنا الاعم، چه درمورد خودش به طور خصوص) بیاندیشد. لذا قطعاً کتابخواندن بماهو کتابخواندن، بی توجه به فلسفۀ کتابخواندن و چگونگی و چراییاش، نهتنها کار روشنفکرانه و فرهیختهمنشانهای نیست، بلکه امری جاهلانه و بسیار عوامانه است. این است تفاوت روشنفکری در لفظ و ذهن با روشنفکری در معنا و عینیتِ جامعۀ امروزِ ایرانی.
هرکس باید خودش به این نتیجه برسد که واقعاً چه کتابهایی را "باید" بخواند.
* خواندنِ مطلبِ آخرِ وبلاگِ «شکوائیه» انگیزه شد این دردودل را بنویسم: