صدای امروز شعر زنان عرب
نمایشگاه کتاب دارد شروع میشود و ما ظاهراً به حکم اهل شعر و فرهنگ بودن و باطناً به حکم تهرانی بودن و مجاور نمایشگاه بودن مثل هر سال خیلی به این اتفاق فکر میکنیم. زینرو اینجا هم چندتا معرفی کتاب مینویسم برای دوستان. احتمالاً همهشان شعر. چون فکر نکنم بیش از این هم از ما توقع برود. آنچنانکه خودم هم توقع دارم دوستان هم در آن موضوعی که علاقۀ اصلیشان است، پیشنهادشان را برای من و منها بنویسند.
شاعری که دلم میخواهد امسال حتماً از او چند کتاب بخرم، خانم «غادة السّمّان» چهرۀ برجستۀ ادبیات عرب امروز، و شاعر و رماننویسِ سوریایی است. قبل از معرفی بیشتر یک مقدمه بروم:
شعر ترجمه و ترجمۀ شعر
به نظرم مطالعۀ شعر ترجمه در بسیاری از مواقع کار بسیار احمقانهای است. من خودم همواره گفتهام که شعر را ایرانی بخوان و داستان را خارجی. گاهی درمورد موسیقی و سینما نیز چنین گفتهام. که ترجیحِ سینما با سینمای خارجی و ترجیحِ موسیقی، با موسیقیِ ایرانی است. اما درمورد شعر و داستان با قطعیت و جزمیت میگویم. چرا؟ جُدا از آن مبحثِ مناقشهبرانگیزِ تفضّلِ ذاتیِ شعر بر داستان، جُدا از برتری غیرقابل قیاس شعر ایرانی نسبت به شعر دیگر ملل و جُدا از اول بودن شعر در ایران نسبت به سایر هنرها؛ آنچه مهمتر است این است که برخلافِ داستان که با محوریتِ «روایت» شکل میگیرد، شعر در بستر «زبان» اتفاق میافتد. لذا ترجمۀ داستان نسبت به ترجمۀ شعر به مراتب امری آسانتر است و بیشک شعر در ترجمه اگر نگوییم به مسلخ برده میشود، باید بگوییم اخته و ناتوان میشود. شعر با زبان سروده میشود و با زبان شنیده و فهمیده میشود. زبان هم فقط مجموعه قوانین و دستورات نحوی نیست. زبان یک حیثیت عمیق فرهنگی و تاریخی دارد. لذا تو برای درک شعر نه تنها باید آن را به زبان اصلیش بشنوی و زبان اصلی را بلد باشی، بلکه باید در جهانِ آن زبان زیسته باشی.
با این وجود، نادانان خیلی شعر ترجمه را بزرگ میدارند. مخصوصاً از مشروطه به بعد که جنبش ترجمۀ ادبیات با قدرت در ایران شروع شد. و همانطور که احتمالاً میدانید ورودِ شعرِ ترجمه به ایران باعث به وجود آمدن بلیّهای شد به نام شعر سپید. چه اینکه نثر گسستهای را شعر انگاشتن، با مطالعه و جنجالِ شعر ترجمه در مطبوعات آن زمان به ذهن مخاطبان آمد. بی توجه به اینکه این نثرهای گسسته و عموماً ساده و شل، در زبان اصلیِ خود شعرهای شکوهمند و فرازمندی بودهاند.... بگذریم.
میلِ شدیدی هم که به خواندنِ شعر ترجمه در بعضی، از جمله "شاعرانِ دوستدارِ روشنفکر شدن" وجود دارد، ناشی از همان حس حقارتِ قدیمی است که «هرچه هست، بیرون از اینجاست» که «مرغ همسایه، غاز است».
غادة السّمّان
با همۀ این احوال، من و امثال من هم گاهی شعر ترجمه میخوانیم. اما کدام شعر ترجمه؟ ترجمۀ کدام شاعران؟ قطعاً بیش از همه آن شاعرانی که اولاً فکر میکنیم نهتنها در جغرافیا، بلکه در سرنوشت و جامعه و تاریخ هم شباهتها و نزدیکیهای بسیاری به ما دارند و همسایۀ ما (چه مکانی چه فکری) هستند. یعنی میتوانیم بفهمیمشان. ثانیاً چهرههای برجستهشان که واقعاً حرفی برای گفتن دارند. ثالثاً آنانکه اقبالِ یافتن مترجمی خوب را داشتهاند. زینروست که بیشتر شاعران و شعردوستانِ جدی در ایران با چهرههای برجستۀ شعر معاصر عرب آشنایند. آنچنانکه بیشتر شماها بزرگانی چون «محمود درویش» و «نزار قبّانی» را میشناسید. همچنین احتمالاً از متأخرترها «آدونیس» را. بالاخره اینها آدمهای کمی نبودهاند و تأثیرشان در نفوسِ مشتاقان به مدد جار و جنجال رسانهای و پرستیژهای روشنفکرمآبانه و غربپرستانه نبوده. وزارت فرهنگ آقای مهاجرانی و روزنامههای اصلاح طلب و قابهای کافههای تهران، باعث شهرت و محبوبیّت اینان نبودهاند، حتی اگر از سوی ایشان هم ستایش شده باشند.
خانم «غادة السّمّان» هم از همین جنس است. بیشتر از جنس «آدونیس». السمان هم هم مثل هموطنش آدونیس، تحت تأثیرِ «بدر شاکر السیّاب» (شاعر نوگرای عراقی و شاید نیمای شعر عرب) است. او هم مثل آدونیس روشنفکر است، آزادیخواه است، درس خواندۀ غرب است و به ادبیات روز غرب مسلط است. منظورم از روشنفکر خردمند و فردی با فکر باز نیست، منظورم همان فرهیختگی همراه با آمیختگی با جهانِ غربی است. و البته تمایزی که چهرههای برجستۀ روشنفکری در جهان عرب با بسیاری از روشنفکران ایرانی یا افغانستانی دارند این است که بی بخار و بی شرف نشدهاند و از روشنفکری هم فقط پرستیژش را ندارند. بسیاری از مدعیان روشنفکری در ایران و افغانستان و بعضی کشورهای دیگر، اولاً فاقد صلاحیتهای هنری و فکری هستند و قلمشان بسیار ضعیف است، ثانیاً خودبابخته و بیشرف یا در حالتِ بهتر، سرگشته و خنثی هستند. اما غربزدهترین شاعر عرب که همین آدونیس باشد هم بیشرف و احمق نیست. این خیلی مهم است. غاده السمان هم همینطور. در پاریس زندگی میکند، واقعاً شاعر است، حتی جزو رماننویسان توانای عرب است (بعضی میگویند مهمترین رماننویس مدرن عرب)، زن است، راویِ جهان زنانه است، عاشقانهسراست، بیپرواست، تحصیلات عالیه در ادبیات انگلیسی دارد، کار ژورنالیستی میکند، کلّی عاشق در سراسر دنیا دارد، کلی گستاخ و مرزشکن بوده ... ولی باز هم بی شرف نشده. خیلی عجیب است. گاهی او را با «ویرجینیا وولف» مقایسه میکنند، گاهی با «دوریس لسینگ»، گاهی با «هانا آرنت». در ایران هم او را با «فروغ فرخزاد» مقایسه میکنند ( البته از میان شاعران عرب خانم «نازک الملائکه» را هم با فروغ فرخزاد مقایسه میکنند). با اینحال در امور اجتماعی فعال است و اتفاقاً مواضعی وطنی دارد و با مقاومت همراه است. جالب است که فقط یکی از عشّاقش، شهید «غسّان کنفانی» داستاننویس و مبارز مشهور فلسطینی است که ما هم فیلم «بازمانده» را از روی یکی از داستانهای او ساختهایم. السمّان بیست سال پیش نامههای عاشقانۀ غسّان به خودش را در قالب کتابی منتشر کرد: «رسائل غسّان کنفانی الی غاده السّمّان» .
غسّان کنفانی و غاده السّمّان!
من پیش از این، از غاده السّمّان دو مجموعه شعر با عنوان «غمنامهای برای یاسمنها» و «ابدیّت، لحظۀ عشق» را خواندهام. هر دو توسط «نشر چشمه» منتشر شدهاند و هر دو نیز با ترجمۀ «دکتر عبدالحسین فرزاد». مترجم و نشرهای دیگری هم سراغ ترجمۀ آثار غاده السمان رفتهاند، اما کار جدی، همین کار نشر چشمه و جناب فرزاد است. در شعر، مترجمِ خوب خیلی مهمتر از داستان است و اصلاً مسئله ریسکپذیر نیست. و البته که ترجمۀ آقای فرزاد بسیار عالیست و ایشان مترجم رسمی آثار غاده السمان در ایران است. همچنین مقدمههایی که ایشان بر این کتابها مینویسند بسیار مفید و خواندنیاند. کتابهای دیگری هم از السّمّان در همین نشر و با همین ترجمه منتشر شدهاند که امسال میخواهم بخرمشان. از جمله «در بند کردن رنگین کمان»، «زنی عاشق در میان دوات» و اخیراً «عاشق آزادی». باری، بدم نمیآید کتابی را هم که جناب موسی بیدج از خانم السمان ترجمه کرده را هم ببینم: «با اینهمه عاشقت بودهام».
و مِن کلامها
در ابتدای «غمنامهای برای یاسمنها» عبدالحسین فرزاد مصاحبهای با خانم غاده السّمّان انجام داده است. وقتی سوال به موضوع زن و مرد و آلام و مظلومیت زنان میرسد، خانم السمان میگوید:
«مرد دشمن من نیست. من شیرینترین غزلها و اشعار تمرّدآمیزم را دربارۀ او سرودهام ... عقبماندگی نه تنها به زن عرب بلکه به مرد عرب نیز ستم روا میدارد. راه حل با همقسم شدن این دو میسّر است نه اعلان جنگ علیه مردها ... من همواره در برابر وارد کردن آزادی به طریق آمریکایی، که مرد را دشمن مییابد ایستادهام. خواستار همانندی بین زن و مرد نیستم بلکه خواهان تکاملم. زیرا مادامی که زن کودکان را به دنیا میآورد همانندی غیرواقعی است... پیشآهنگانِ آزادی زن در آمریکا اخیراً به صورت مسخرهای درآمدهاند. آنان زنان را به زیادهروی کشاندهاند... قبول نکردن زیادهروی زنان غربی برای من به موازات قبول نکردن کوبیدن مردان عربی است...»
مثلا در این بخش «مادامی که زن کودکان را به دنیا میآورد همانندی غیرواقعی است» تأثیرِ منطقیِ «سیمون دوبوآر» را میبینیم.
و من اشعارها
دوتا شعر اول از «غمنامهای برای یاسمنها»ست و دوتای دوم از «ابدیّت، لحظۀ عشق». شعرهای دیگری هم بود که بیشتر دوستشان داشتم و همینطور شعرهای سیاسی، اما اینجا خواستم از شعرهای کوتاه بیاورم.
1. نامهای از عریانی خاطرهها
خصلتِ ارّه را دوست نمیدارم
که برای اثبات خویش
باید
دیگری را ببرد.
من اما
دوستانم را از دست فرو نمیگذارم
چون با من بیوفایی کنند
یکبار.
و نیز معشوقم را
اگر که یکبار
بر من خیانتی روا دارد.
من اما
آیا حتی یکبار
بیوفا نبودهام؟!
من اما
آیا بارها
خیانت نکردهام؟!
2. نامهای بر کف دست
باهم در قهوهخانه بودیم
و من در فنجانِ قهوه مینوشیدم:
نگاهها و لطافتهایت را؛
آنگاه که زنِ فالگیر آمد و کف دست مرا گرفت
تا طالعم را بخواند
و من به او گفتم
تا طالعم را بخواند
اما در کفِ دستِ تو!
3. نامۀ وفاداری
هنگامی که با تو روبهرو شدم،
سنگپشتی بودم،
که خزیدن در لاکِ خود را خوب میداند،
و در هنرِ پنهانشدن،
بدعتگر است.
آنگاه که تو را بدرود گفتم،
پرستویی شده بودم،
که بالهایش تو را همواره
به یادش میآورد...
4. نه !
نمیخواهم تنها ژنی باشم
سرگردان
در میانِ سلولهای نیاکانم
که جز خصیصههای میراثیِ آنان
چیزی را با خود نداشته باشم
و هرگز از نخستین بذرِ خویش
دست برندارم
و نیاکانم را رها نکنم
هم بدین حقیقت
که آنان در وجود و سلولها و خونم
حضور دارند...
نمیخواهم ... اما
بدین شرط که هستیام پیش از هرچیز
بوده باشد...
و زندگانیام،
تکرارِ آنان نه
که آفرینشی از آنِ خویشتنِ خویشم باشد
و دیگر به زیرِ عبای نیایم
به در نشوم!
مرتبط: سایتِ رسمیِ غادة السّمّان
مرتبط: مصاحبۀ یک ماه پیش روزنامه اعتماد با عبدالحسین فرزاد درباره غادة السّمّان و کتاب جدید ترجمه شده از او