در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
۱۹
آبان


یونان باشکوه‌ترین تمدن غربی است و این شکوه را مدیون فلسفه و فرهنگی است که از دوران باستان خویش به ارث برده. در کنار تفکر، هنر هم در یونان باستان جایگاه والایی داشته است و بسیاری از دیگر سرزمین‌ها، اقوام و تمدن‌های غربی فلسفه هنر و علم و دانش‌های مربوط به هنر را از یونان دارند. از جمله علم موسیقی.

امروز نمی‌دانم در یونان هنوز خبری از فلسفه هست یا نه، ولی موسیقی یونان امروز هم شکوهمند و ارزشمند است. بسیاری از چهره‌های برجستۀ موسیقی امروز غرب، به ویژه در عالم «موسیقی فیلم»، یونانی یا یونانی‌تبارند. مردانی چون «اوانگلوس اودیسئاس پاپاتاناسی» (معروف به «ونجلیس»)، «میکیس تئودوراکیس»، «مانوس هاجیداکیس»، «یانیس مارکوپولوس» و همچنین یگانه زنی چون «النی کاریندرو» از این جمله‌اند (البته اگر نخواهیم از چهره‌های سطحی‌تری چون «یانی» نام ببریم).

در این میان از همه شگفت‌انگیزتر برای من النی کاریندرو (Elenhs Karaindrou) هست. موسیقی فیلم‌های او از جمله موسیقی فیلم‌هایی هستند که نه‌تنها در عین اینکه حق فیلم را ادا می‌کنند، ارزش مستقلی از فیلم خود دارند، بلکه به سختی باورپذیر است که اصلا موسیقی فیلم باشند. خیلی موسیقی‌فیلم‌ها هستند که هنرمندی والایشان باعث می‌شود مستقل از فیلمشان ارزشمند باشند، اما عموما باورپذیرند که یک موسیقی فیلم هستند. حتی اگر زیباتر از خود فیلم باشند. یک مثال بزنم: یکی از قطعات خانم کاریندرو را برای یکی از دوستانم که با موسیقی کلاسیک غرب مانوس است پخش کردم و از او خواستم حدس بزند از آن چه کسی است. دوست من یک‌لحظه هم شک نکرد این موسیقی نکند یک موسیقی امروزی و مربوط به یک موسیقی فیلم باشد، بلکه حافظۀ موسیقایی خود را مدام در جستجوی نام‌های بزرگ‌مردان موسیقی کلاسیک و رومانتیک غرب جستجو می‌کرد: باخ، ویوالدی، بتهوون، موتزارت، هایدن، شوپن، واگنر، مندلسون و... نه دوست عزیز! این آهنگ را یک خانم، آن‌هم یک خانمی که هنوز در قید حیات است ساخته است، تازه فقط برای یک فیلم!

بی‌تعارف، خوب یا بد، حقیقت این است که خانم‌های زیادی را می‌شناسیم که پیانو، سه‌تار، گیتار یا دف را به زیبایی بنوازند، ولی کمتر خانمی را می‌شناسیم که یک آهنگساز بزرگ و جدی و موفق باشد. در عرصه‌های دیگر هم همینطور است:چقدر خانم منشی صحنه می‌شناسیم و چندتا خانم کارگردان موفق؟ . در کشور خودمان، چند خانم آهنگساز موفق مثل «ملیحه سعیدی» داریم؟ (که امیدوارم بعدا درباره‌اش بنویسم). به همین خاطر بسیاری از خانم‌هایی که در هنر یا عرصه‌ای به شهرت رسیده‌اند نه به خاطر هنرمندی خودشان، بلکه بیشتر به خاطر حواشی به شهرت رسیده‌اند. بهترین حالتش خانم‌های خواننده‌ای هستند که شانس آورده‌اند که مورد توجه یک سرمایه‌گذار قرارگرفته‌اند تا صدایشان با آهنگی (که هرکس اولین بار آن را بخواند مشهور و محبوب می‌شود) همراه شود که همۀ مردم فکرکنند این اوست که مبدأ و آفرینندۀ این زیبایی‌ست.

باری، النی کاریندرو، بانوی هنرمند یونانی جزو معدود کسانی است که با هنر شگفتش این روایتِ کلیشه‌ای را باطل کرد. هرچند جامعه، همین جامعۀ غربی مثلا متمدن و جلوتر از ما، قدر او را ندانست. یک آهنگساز فیلم متوسط آمریکایی پروژه‌های هالیوودی بعد از فقط یکی دو دهه فعالیت اگر اسکار موسیقی فیلم را نگیرد لااقل نامزد اسکار می‌شود. در حالیکه هیچ‌کدام از شاهکارهای کاریندرو حتی نامزد این جایزه و خیلی از جایزه‌های مهم غربی نشده‌اند. صفحۀ افتخارات النی کاریندرو در سایت آی.ام.دی.بی صفحۀ بسیار خلوتی است. فقط سه جایزه، که همه مربوط به یونان هستند و سه نامزدی، که یکی اروپایی است و دوتای دیگر آسیایی! که آنهم مربوط به فیلم تازه‌ای است که این بانوی بزرگ افتخار همکاری با یک کارگردان جوان ایرانی داده است!

وقتی مصاحبه‌های کاریندرو را می‌خوانیم می‌بینیم در سرنوشت او معجزه‌ای برای رسیدن به این جایگاه وجود نداشته، به جز معجزه تلاش! او هم قرار بوده فقط یک نوازنده پیانوی خوب باشد. ولی تشویق دوستانش، علاقه‌اش به تجربه موسیقی فیلم و پژوهش و دقتش در موسیقی بومی یونان کم‌کم مسیر زندگی او را به اینجایی که اکنون قرار دارد تغییر می‌دهد.

اگر خدا یک هدیه آسمانی به تئو آنجلوپولوس  داده باشد، آن هدیه چیزی نیست جز اینکه او توانسته بود رئیس هیئت داورانی باشد که یکی از آن جایزه‌های یونانی را به النی کاریندروی جوان می‌دهند تا از آنجا به بعد کاریندرو بشود آهنگساز ثابت فیلم‌های آنجلوپولوس.

 

و اما ده آهنگ از بهترین آهنگ‌های النی کاریندرو به انتخاب من:

  1.  آلبوم «مرثیه ویرانی» (Elegy of the Uprooting)
     
  2.  آلبوم موسیقی فیلم «چمن‌زار گریان» (The Weeping Meadow)
     
  3.  آلبوم موسیقی فیلم «ابدیت و یک روز» (Eternity And A Day)
     
  4.  آلبوم موسیقی فیلم «نگاه خیره اولیس» (Ulysses' Gaze)
     
  5.  آلبوم موسیقی فیلم «گام معلق لک لک» (The Suspended Step of the Stork)
     
  6.  آلبوم موسیقی فیلم «غبار زمان» (Dust of Time)
     
  7.  آلبوم موسیقی فیلم «چشم اندازی در مه» (Landscape in the Mist)
     
  8. آلبوم موسیقی فیلم رفیق به خونه خوش اومدی (Happy Homecoming, Comrade)
     
  9. آلبوم موسیقی تئاتر «زنان تروا» (Trojan Women)
     
  10. آلبوم موسیقی تئاتر «مده‌آ» (Medea)
 

و چند اجرای تصویری به ضمیمه:

  1. اجرای آهنگ در کنار دریا با پیانو توسط النی کاریندرو
  2. اجرای آهنگ «عزم» النی کاریندرو در کنسرت آتن
  3. اجرای بخشی از موسیقی چمنزار گریان النی کاریندرو در کنسرت آتن
  4. نمایی موسیقایی و دیدنی از فیلم چمنزار گریان آنجلوپولوس با موسیقی النی کاریندرو

 
  • حسن صنوبری
۱۸
آبان

بسیاری «تئودوروس انگلوپولس» _یا همان تئو آنجلوپولوس_ (Theodoros Angelopoulos) کارگردان نابغۀ یونانی را جزو برترین‌های تاریخ سینما می‌دانند. کارگردان بزرگی که هیچ‌گاه فیلم‌هایش حتی نامزد جایزه اسکار نشدند.

البته که سبک فیلم‌سازی او سبک خاص‌پسند و روشنفکرپسندی است. نماهای کند و فضاهای مبهم و مه‌آلود فیلم‌های او شاید دقیقا همان چیزی است که فیلسوف آلمانی «هگل» از ضرورت ابهام‌آمیزبودنِ هنر انتظار داشته و دقیقا برعکس همان چیزی که مخاطب آمریکایی بتواند یک لحظه‌اش را تحمل کند.

باری من نمی‌گویم همۀ فیلم‌های آنجلوپولوس را دوست دارم و از همه‌شان لذت می‌برم، اما عظمتِ و تمایز هنری این کارگردان مخصوصا در بعضی از فیلم‌هایش بدیهی‌ست. من هم پای بعضی نماهای بسیار طولانی یا مبهم بعضی از فیلم‌های او خسته می‌شوم ولی برای بعضی از فیلم‌ها و لحظه‌های سینمایی‌اش هم هیچگاه نمی‌توانم بدیلی پیدا کنم. «چمنزار گریان» (The Weeping Meadow) یکی از همان فیلم‌هاست که اگر حوصله کنیم و ببینیم و با زبان و جهان خاصش کنار بیاییم یک تجربۀ سینمایی فوق‌العاده نصیبمان می‌شود. بعضی از نماهای این فیلم را انگار بزرگ‌ترین نقاشان کلاسیک تصور و تصویرسازی کرده‌اند. فیلمی که با سیری طولانی ما را به عمق غربت، رنج و اندوهِ برهه‌ای از تاریخ مردم و سرزمین یونان می‌برد. فیلم یک مرثیه است، اما یک مرثیۀ باشکوه.

یک نکته جالب اینجاست که این فیلم در سال ۱۳۸۳ جایزهٔ ویژهٔ هیئت داوران بخش سینمای معناگرا را ازجشنواره فیل فجر خودمان دریافت می‌کند.


با همۀ عظمت و زیبایی و بداعت فیلم، سخت است قبول کنم که از موسیقی‌اش زیباتر باشد. چه اینکه قبل از آنجلوپولوس «النی کاریندرو» (Eleni Karaindrou) را می‌شناختم. قبل از چمن‌زار گریان ، موسیقیِ چمن‌زار گریان را گوش کرده بودم و آنقدر موسیقی‌های کاریندرو برایم عظیم و عزیز بودند تصمیم گرفتم بستگان تصویریشان در سینمای آنجلوپولوس را هم ببینم. فقط شنیدن آندسته از موسیقی‌فیلم‌هایی که کاریندرو برای کارهای آنجلوپولوس ساخته کافی‌ست برای فضاحت جایزه اسکار که حتی کارهای این کارگردان را در بخش موسیقی هم نفهمیده و ندیده.

نکتهٔ جالب دیگر این است که شخصیت اول خانم فیلم هم النی نام دارد و شخصیت اول آقای فیلم و بسیاری از شخصیت‌های فیلم موزیسین هستند.

بعدا مفصلا درباب موسیقی‌های کاریندرو می‌نویسم. موسیقی این فیلم و بسیاری از آهنگ‌های النی کاریندرو همان آهنگ‌های باشکوهی هستند که ما برای امام حسن (ع) نساختیم. همان شعرها و نوحه‌هایی هستند که من برای امام حسن نگفتم. البته که یک‌روز خواهم گفت. مگر اینکه بخواهم نامم را به تئو و النی فروبکاهم


  • حسن صنوبری
۱۲
آبان


امشب در شب شعر هرچه فریاد، در کنار استادانم و دوستانم شب خوبی داشتیم

این ترانه را هم به عنوان مرگ بر آمریکای امسالم نوشتم. هرچند هنوز از سواد به بیاض نرفته و جای کار دارد:


سرخارو کشتن زردارو کشتن

سیاهارو تیکه‌تیکه کردن

طبیعیه، چون بی‌رگ و رنگن

دشمنِ سرخ و سیاه و زردن


گفته بودن که شهر فرنگه

گفته بودن که خیلی قشنگه

اما نه شهره اینجا نه کشور

آمریکا انگار موزۀ جنگه


جنگ جهانی، جتنگ ویتنام

جنگ عراق، جنگ افغانستان

حمایت از حمله به فلسطین

به سوریه، به یمن، به ایران



با خودشون مشکلی نداریم

اونقدری که با نوکراشون

گرگاشونو ما بیرون کردیم

داغون کردن مارو خراشون!


خرایی که فایده‌ای نداره

یاسین بخونیم اگه براشون

عباشونو قم اگه بدوزن،

آمریکاییه لباس زیراشون



اینهمه بچه توی یمن مرد

نشد یکیشون دردش بگیره

اما میشه بحران جهانی،

وای اگه خاشق‌جیشون بمیره


گفتم قاشق؟ چی؟ یا که چنگال؟

اونی که وضعش خرابه ماییم

خائنا مثل قاشق و چنگال

اونی که توی بشقابه ماییم


گفتم قاشق؟ چی؟ یا که چنگال؟

فقط ببین تو، گرگای هارو

وقتی که خیلی گرسنه باشن

گاز میگیرن حتی قاشقارو!



با اینهمه داغ، با این همه آه

که روز و شب پشت سرشونه

نیازی به جنگ اتمی نیست

آمریکا روی آتشفشونه


رکورد جانی‌های جهان رو  

زدن تو جرم و جنگ و جنایت

دیگه رسیدن به رتبه‌ای که

با خودشون میکنن رقابت


یه‌ موزه پر از تفنگ و باروت

یه خونه روی آتشفشوناست

یه‌دونه کبریت اگه روشن شه

آمریکا در جا تو آسموناست


  • حسن صنوبری
۰۸
آبان

روزنامه صبح نو/سیدحسام الدین حسینی: شعر گفتن برای اهل بیت (علیهم السلام)  بسیار دشوار است. شعر گفتن برای اربعین دشوارتر است. پیاده‌روی اربعین در سال‌های اخیر میدان مناقشه‌های بی‌پایانی از روایت‌های متناقض بوده است. عده‌ای آن را یک آیین صرفاً مذهبی و عراقی می‌دانند و عده‌ای دیگر آن را یک اتفاق بزرگ سیاسی. در میان چنین معرکه‌ای ‌حسن صنوبری یکی از شاعرانی است که خطر این راه را به جان خریده و برای اربعین نوحه‌های مختلفی سروده است. صنوبری شاعری بیرون دسته‌بندی‌های ذهنی ماست. او معتقد است هنر تنها باید راوی زیبایی باشد و همزمان همه شعرهایش وفادار به زمانه و آرمان زمانه‌اش است. در ایام منتهی به اربعین حسینی با او که از شاعران جوان و خوش‌نام کشور است درباره سرودن برای اربعین و سروده‌های اربعینی‌اش گفت‌وگو کرده‌ایم.

آقای صنوبری خوب است پیش از ورود به فضای نوحه‌های اربعینی کمی درباره سلیقه و نظر شما درباره اصل نوحه‌سرایی صحبت کنیم. شما از منتقدان سبک‌های تازه مداحی هستید و آن‌ها را غیراصیل می‌دانید. شما اصالت را چطور تعریف می‌کنید؟ در واقع چطور می‌شود نوحه‌ها را به اصیل و غیراصیل تقسیم کرد؟

اصالت در هر بعد هنری با رجوع انسان به خودش شروع می‌شود. انسانی که هنوز پخته نشده است و درکی از جهان ندارد مدام چشم به بیرون از خودش دارد. او مدام تلاش می‌کند از دیگران پیروی کند. چنین انسانی هیچ‌وقت اصیل و عمیق نمی‌شود و نمی‌تواند چیز تازه‌ای به جهان اضافه کند. او در موج‌ها و مدها و جوهای مختلف زندگی می‌کند و هضم می‌شود. هر حرفی می‌زند تکراری و کلیشه‌ای است. چنین انسانی اصیل نیست. اما انسان‌های تأثیرگذار ابتدا به خودشان نگاه می‌کنند. چنین انسانی به خودش می‌گوید که من با دیگران فرق دارم. وقتی کسی چنین نگاهی داشته باشد آن وقت به خودش رجوع می‌کند. آنچه من درباره نوحه گفته‌ام هم ناظر به همین تقسیم‌بندی است. آن نوحه‌هایی که من نقد می‌کنم نوحه‌هایی هستند که فکری پشت‌شان نیست و صرفاً سوار بر یک جو و هیجان حرکت می‌کنند. مثلاً سبکی که من اسمش را گذاشتم مداحی نئوتهرانی، یک دفعه باب می‌شود بلافاصله عده زیادی باخود می‌گویند ما هم از این موج عقب نیفتیم. حالا اساس این سبک چیست؟ تلفیق نوحه با برداشت منفعلانه‌ای از موسیقی پاپ غربی. روگرفتی است از شوها و پارتی‌ها و موسیقی‌های متناسب با چنین فضاهایی. اگر پنجاه سال دیگر یک پژوهشگر موسیقی از اسپانیا یا انگلیس بخواهد درباره سبک نوحه‌های ما تحقیق کند، می‌بیند با کپی ضعیفی از مبتذل‌ترین موسیقی‌های خودشان مواجه است. چنین موسیقی ارزشی نخواهد داشت. اما اگر همین پژوهشگر به سراغ نوحه مرحوم بخشی، حسین فخری یا مرحوم سعادتمند و... برود و آن‌ها را گوش کند می‌گوید این آن چیزی است که ما نداریم و متعلق به خودشان است. این تبلور اصالتی است که از آن صحبت کردم.

 شعر گفتن برای اربعین در زمانه ما به‌نحوی یک کنش سیاسی معنا می‌شود. شاید پنجاه سال قبل چنین معنایی نداشت اما امروز اینگونه است. از طرف دیگرشان هنر جدا کردن ما از امور روزمره و بردن به ساحتی متعالی است که اسیر تقویم و روزمرگی نیست. شما این تناقض را در شعر گفتن برای اربعین چطور رفع می‌کنید؟

تناقضی که شما از آن صحبت می‌کنید زاییده زاویه دید است. ما اسیر سنت تقسیم‌بندی کردن همه امور هستیم که از دوران ارسطو تا امروز کشیده شده است. ما تلاش می‌کنیم همه چیز را تقسیم‌بندی کنیم تا راحت‌تر به آن‌ها دست پیدا کنیم. اما واقعیت این است که بسیاری از چیزهایی که ما در ذهن تقسیم‌بندی می‌کنیم در واقع یک چیز است. ما به زور سعی می‌کنیم آن‌ها را از هم جدا بکنیم. شعر اربعین و کلاً هر شعر آیینی و اساساً هر چیز مربوط به دین، امکان ندارد با سیاست و زیست اجتماعی بیگانه  باشد. دین برنامه جامعی برای همه ساحت‌های زندگی است. مشکل این جاست که کسانی این جامعیت را درک نکردند و هر کدام قسمتی از آن را گرفتند. هنری که حضرت امام خمینی (ره) داشتند و آنچه در عصر ایشان رقم خورد، جمع بین همه این ساحات دین بود. ذیل چنین تفکری اگر در شعر اربعین من هیچ حرف سیاسی هم نزنم، دارم کار سیاسی انجام می‌دهم. هر شعر برای امام حسین(ع)  بگویم و اشاره مستقیمی هم به سیاست نکنم در واقع شعر سیاسی گفته‌ام. از طرف دیگر هم، اساساً کار سیاسی این است که برای امام حسین (ع) شعر بگوییم. در فلسفه هنر هم همین است. عده‌ای می‌گویند هنر برای هنر خیلی مسخره است. هنر باید در خدمت مسائل اجتماعی و سیاسی باشد. من این را نمی‌فهمم. من معتقدم اگر هنر برای هنر واقعاً برای ما معنا شود و زیبایی به ما هو زیبایی برای ما اصالت پیدا کند ما هرگز از دین و معنویت فاصله نمی‌گیریم. ما معتقدیم که زیبایی محض خدا است. هر چیزی که نسبتی با زیبایی پیدا کند به سمت خدا و اهل بیت (ع)  می‌رود. این‌گونه است که هنر و تعهد با هم جمع می‌شوند. در واقع پنجاه سال پیش هم شرایط همین بود اما ما فهمش را نداشتیم. امام خمینی (ره) این فهم را برای ما ایجاد کرد.

با توجه به آنچه درباره هنر و شعر گفتید چه شد که به سمت شعر گفتن برای اربعین رفتید؟

به نظرم هر نوع شعر گفتنی خیلی «چرابردار» نیست. برای اربعین شعر گفتم چون نمی‌توانستم نگویم. من که شاعری ضعیفی هستم اما اگر از یک شاعر خوب بپرسید که چرا شعر می‌گویی، مثل این است که بپرسید چرا گل عطر دارد؟ ما که با شعر مأنوس هستیم شعر برایمان تبدیل به زبان اندیشه‌مان شده است. وقتی به چیزی فکر می‌کنیم و می‌خواهیم آن را بیان کنیم تبدیل به شعر می‌شود.

وقتی برای اربعین شعر می‌گویید به چه چیزی فکر می‌کنید؟ گاهی خاطره‌ای باعث بسته شدن نطفه شعر در ذهن شاعر می‌شود گاهی یک عکس. منبع الهام شما در شعر گفتن برای اربعین چیست؟

هرگاه می‌خواهم شعر یا نوحه‌ای برای اربعین بگویم به این فکر می‌کنم که الان نمی‌فهمیم اربعین چیست. مخصوصاً نسل من که تا قد کشیدیم دیدیم صدام سقوط کرد و اربعین و راه کربلا باز شد. واقعاً نمی‌فهمیم و بدون هیچ معرفتی می‌رویم، مثل یک گردش و اردوی ساده. من به آن همه عاشقی فکر می‌کنم که قبل از ما این مسیر را تا لب مرز می‌آمدند و نمی‌توانستند بروند. به خاطر دارم که دایی‌ام و مرحوم ابوترابی و جمعی از رزمندگان یک برنامه «حرم تا حرم» داشتند در دوره صدام. از تهران پیاده می‌رفتند تا مرز خسروی. پیاده روی اربعینی آن‌ها تا آنجا بود چون مرز بسته بود. به لب مرز می‌آمدند که الان باز است و میلیون‌ها نفر در امنیت از آن عبور می‌کنند. این‌ها با دلشکستگی به آنجا می‌رفتند و اقامه عزا و زیارت می‌کردند و برمی‌گشتند. ما الان در یک فرصت شگفت‌انگیز هستیم و هر گاه می‌خواهم شعر یا نوحه بگویم به آن‌ها فکر می‌کنم. خیلی از آنها شهید شدند و رفتند و آقای ابوترابی که اصلاً نرسید به بازشدن راه اربعین ولی آنقدر این راه را با عشق آمدند تا راه باز شد. این بزرگترین انرژی و منبع الهام من در شعرها و نوحه‌هایم است، در کنار تصور کودکان و فرزندان امام حسین که زمانی با شرایطی هزاران برابر دشوارتر روزگاری این جاده‌ها و بیابان‌ها را پیموده بودند.

بعضی از نخبگان معتقدند ما دو نوع اربعین داریم؛ یکی اربعین ایرانی و دیگری اربعین عراقی. نظر شما درباره این دوگانه‌ای که در این سال‌ها درباره پیاده‌روی اربعین شکل گرفته است چیست؟ آیا این دوگانه در شعر اربعین هم وجود دارد؟

ما فقط یک اربعین حسینی داریم و کسانی که باور و اعتقاد دارند به فلسفه اربعین و حرکت امام حسین(ع) این را می‌فهمند. اربعین یعنی حرکت به سمت امام (ع)  و اینکه دیگر نمی‌گذاریم این اتفاقی که برای سیدالشهدا افتاد برای امام زمان(عج) تکرار شود.  نه که ایرانی و عراقی، شیعه و سنی هم ندارد. مختص مسلمانان هم نیست. هر کس این شعور را داشته باشد که وقتی  ببیند بهترین آدم و انسان روی زمین را می‌خواهند از بین ببرند و حتی بچه شیرخوارش را تشنه بکشند، او مظلوم است و طرف مقابل ظالم، اربعینی است. این فرهنگی است که فراتر از اسلام و شیعه و سنی است. یک گروه از کسانی که مدام این تقسیم‌بندی‌ها را انجام می‌دهند کسانی هستند که دوست دارند همیشه ما به جان هم بیفتیم و با هم کشتی بگیریم که طبیعتا از سوی بعضی سرویس‌های امنیتی است. این فتنه عرب و عجم را دانش‌آموز من هم با یک‌بار دیدن سریال مختارنامه می‌فهمد. یک بخش هم حساسیت‌هایی است که نخبه‌های خودمان دارند، درباره حساسیت این گفتگوی فرهنگی. این حرف درست است که ایرانیان وقتی می‌خواهند اربعین بروند نباید فضای عراق را نابود کنند. این حرف درست است که ما باید احترام بگذاریم به فرهنگ و موکب‌داران اربعینی عراق، اما نباید آن‌قدر افراطی شود که ما ایرانی نباشیم و عراقی باشیم. برادر عراقی من یک هنر دارد و من ایرانی هم یک هنر، باید این دو را در کنار یکدیگر گذاشته و از هم‌دیگر چیزهایی یاد بگیریم. سال‌های گذشته دیدم یک روحانی در یکی از مواکب بزرگ ایرانی چقدر وقت می‌گذاشت برای ارتباط‌گرفتن و بده‌بستان‌های مختلف با موکب‌های عراقی همسایه. اگر همه این شعور را داشته باشند اضطراب‌های بعضا درست نخبگان هم حل می‌شود.

شعر کارکردش این است که نتایج تفکر را خلاصه کند و سعی کند با همه مخاطبان تفکر را تقسیم کند. وظیفه ما این است که همه ابعاد اربعین را منتقل کنیم. هم بعد عرفانی و سیاسی و هم بعد همزیستی مسالمت‌آمیز و ارتباط فرهنگی را در شعرها بیاوریم و کاری کنیم مخاطب به آن فکر کند و نتیجه فقط احساس نباشد. دین احساسی صرف دین درون‌تهی است، مثل دین عقلی صرف که هیچ ارزش و ماندگاری ندارد. یکی از اتفاق‌های مهمی که در حوزه شعر اربعین افتاده است، نوحه عربی‌ای است که آقای میثم مطیعی خواندند. همان نوحه «انتم الشرفا، انتم الکرماء». آن سالی که خواندند جوابش نیامده بود ولی امسال آمد و ما دیدیم که چند مداح عراقی جواب آن را دادند. یعنی حالا که تو قدردانی می‌کنی ما هم از شما قدردانی می‌کنیم. این یکی از مهم‌ترین کارکردهای هنر است که به هم بگوییم که دوست داریم همدیگر را. ما تا حدی توانستیم در نوحه‌های اربعینی بگوییم به برادران عراقی که دوستشان داریم و بخش زیادی از این را محبت در گوشه‌گوشه راهپیمایی اربعین می‌بینیم که بین ایرانی‌ها و عراقی‌هاست. خیلی‌وقت‌ها که می‌خواهیم از موکب‌هایشان برویم هم ما گریه می‌کنیم و هم آن‌ها. بین مردمی که در آغوش هم گریه‌کرده‌اند هیچ سرویس امنیتی و موج رسانه‌ای نمی‌تواند جدایی بیندازد.


  • حسن صنوبری
۰۷
آبان
یک یادداشت شفاهی، منتشرشده در روزنامه جام جم/دوشنبه هفتم آبان/صفحه فرهنگ:


جاده‌های تماشا

اربعین سال گذشته را با دو کاروان متفاوت همراه بودم. یکی «هیات هنر» و دیگری «کاروان شاعران و نویسندگان ایرانی» که به همت موسسه شهرستان ادب، راهی کربلا بود. امسال هم شاعران و نویسندگان راهی این اتفاق فرهنگی و معنوی شدند، هرچند موسسه نتوانست به اندازه سال گذشته، از نظر مالی همراهی‌شان کند، اما آنها که باید، هم‌مسیرهای‌شان را پیدا کرده بودند و راهی شدند.

حضور در این رویداد زیبایی‌هایی دارد که همه درباره‌اش حرف زده‌اند. اما من به‌عنوان یک شاعر می‎دانم این سفر جمعی شاعران، چه اتفاقات خوبی را برای خود ادبیات رقم می‌زند. در شعر نسبت به هنرهای دیگر جمع‌گرایی تاثیر زیادی دارد. هر گاه شاعران دور هم جمع شده‌اند، از هم انرژی گرفتند و در سرایش به هم کمک کرده‌اند. مثال بارزش انجمن‌های ادبی است که از دیرباز تاکنون به شعر رونق داده‌‌اند.

حالا وقتی این اتفاق در فضایی معنوی رخ می‌دهد و مشاهدات خاصی را ایجاد می‌کند، طبعا نتیجه بهتری هم دارد. وقتی در مسیر، شاعری محو دختربچه سه‌ساله‌ای می‌شود که به زائران آب تعارف می‌کند، نگاه همراهانش را هم به همان سمت می‌کشاند و حالشان را عوض می‌کند. یا دیگری، نوحه‌خوانی خاص عزاداران سرزمین‌های دیگر را می‌بیند و محوش می‌شود، فرصت تماشا را برای همراهانش هم فراهم می‌کند. چشم هر شاعر یک «دوربین» است. حالا اگر 50 شاعر با هم همراه باشند، طبیعتا 50 دوربین و 50 زاویه‌دید متفاوت دارند عکس و فیلم برمی‌دارند و نتیجه چه محشری خواهد شد. این دوربین‌ها تصاویر و لحظه‌هایی را در خود ثبت می‌کنند که حتی اگر همان‌زمان هم وارد سروده‌های شاعرش نشود، در «حافظه» ذهنش می‌ماند و روزی به ادبیات اضافه می‌شود.

من امسال از همراهی دوستانم در این دو کاروان بازماندم، اما بیشتر از سال قبل شعر و نوحه مختص اربعین سروده‌ام و این را نتیجه سفر و تماشای سال‌های گذشته می‌دانم. اصلا هنر در ذات خودش، تجربه‌ای درونی از یک رویداد بیرونی است که با هنرمند می‌ماند و او را به بطن ماجرا می‌کشاند. اربعین فرصتی‌ است که هنرمندان از اتفاقات روزمره دور شوند و در مواجهه مستقیم با حقیقت و معنویت قرار بگیرند.

وقتی یک هنرمند به ادب و با پای پیاده راه می‌رود و با تامل و آرامش اطرافش را تماشا می‌کند، کوله‌بارش پر می‌شود از شعر و فکر و تماشا.



  • حسن صنوبری
۰۲
آبان

«اربعین»؛ یعنی می‌آیم تا که تو تنها نباشی

تشنه در کرب‌وبلا و کشته در صحرا نباشی


مو پریشان و‌ پیاده، تشنه می‌آیم به جاده

اربعین، یعنی نباشم من اگر مولا نباشی


کاش بودم در شمارت، کاشکی بودم کنارت

تا چنین تنها میان خیل دشمن‌ها نباشی


کاش بودم تیغ و خنجر، یا نه، تنها یک سپر، آه...

تا که بی‌سر، تا که پرپر، ای گل زیبا نباشی



کاش بودم مشک آبی تا در آن باران آتش

اینچنین عطشان شهید ظهر عاشورا نباشی



***



ای دل واماندهٔ من، همره جاماندهٔ من

اربعین آمد نبینم که دمی شیدا نباشی



کاروان منزل به منزل، می‌رود بنگر به محمل

آه مجنون! آه مجنون! غافل از لیلا نباشی



جوهری از خون و ‌از غم ای دل من کن فراهم

تا که صبح رست‌خیزان، باز بی‌امضا نباشی



اربعین یعنی بفهمی‌کربلای آخرین را

موسم لبیک‌گویی در صف دنیا نباشی



اربعین یعنی که ای دل، در نبرد حق و باطل

تو مبادا در رکاب مهدی زهرا نباشی

***



آخرین فرمان‌روای جاده‌های رفته در مه!

گرچه در چشم زمانه هیچگه پیدا نباشی



ای سوارِ بی‌قرارِ آخرین جنگِ هزاره!

اربعین یعنی می‌آیم تا که تو تنها نباشی

 

  • حسن صنوبری
۰۲
آبان

این نوحه یک‌جورهایی ادامه، یا نسخۀ کناری نوحۀ قبلی است


لینک دانلود با کیفیت اصلی 


چه رازی
در این گوشه‌ی بی‌قرار صحراست؟

که هرسال

زمان اربعین قیامت اینجاست

از این خاک
خدا چه می‌خواست؟

هنوز آید صدای گریه‌ی کودکان از اینجا

هنوز آید صدای ناله‌ی کشتگانِ صحرا

پیامی دارد این خاک به کل دنیا:

آبروی افلاک
 شد کشته در این خاک


***


در این خاک
به هرسو ردی از عبور مهدی است

سراسر
جهان منتظر ظهور مهدی است

زمانِ
حضور مهدی است

ندانم کی به پایان می‌رسد آخر این جدایی؟

پناه و رهبر مستضعفانِ جهان کجایی؟

تو‌ای خورشید تابنده کی می‌آیی؟

دارم با تو‌عهدی
لبیک یا مهدی


  • حسن صنوبری
۲۸
مهر

نوحه واحد شب نهم صفر 1397 با صدای دکتر میثم مطیعی 

نغمه‌پردازی: اکبر شیخی / شعر فارسی: حسن صنوبری / شعر عربی: احمد حسن الحجیری

 

لینک دانلود با کیفیت اصلی 

 

 

دوباره
دلم راهی اربعینِ مولاست

پیاده

در این جاده قدم‌زدن چه‌زیباست

 

دراین‌دل
دوباره غوغاست

 

به یاد کودکانی که گذشتند از این بیابان

روم افتان و خیزان، تشنه‌لب، روی‌وموپریشان

به یاد خاطراتِ همه شهیدان

 

من در هر دو دنیا
می‌مانم با مولا

 

***  

 

و یک‌روز،
سواری از همین جاده می‌آید

می‌آید،
که روزنی به آسمان گشاید

بدانید،
که او می‌آید

 

بگیرد انتقامِ غنچه‌های به خون تپیده

ز دستی که گلوی کودک ششماهه بریده

دراین شب عاقبت می‌دمد سپیده

 

دارم با تو عهدی
لبیک یا مهدی

 

  • حسن صنوبری
۱۴
مهر

بعضی از کارگردان‌ها خاص‌پسند می‌سازند و بعضی عامه‌پسند. مثلا کیارستمی و دهنمکی خودمان. بعضی خاص می‌سازند و ادای عام را درمیاورند، مثل میرباقری خودمان. بعضی عام می‌سازند و ادای خاص را درمیاورند، مثل فرهادی خودمان. مثل نولان خودشان. یا خواهران واچوفسکی (که قبلا برادران واچوفسکی بودند). قطعا ارزشمندترین این گروه‌ها آنان‌اند که به قول مولوی:

وگر از عام بترسی که سخن فاش کنی / سخن خاص نهان در سخن عام بگو

این میان اندکی هستند که واقعا سعی می‌کنند بین این دو را جمع کنند و گروه پنجمی باشند. نه خاص، نه عام، نه خاصِ عام‌شعار و نه عام خاص‌اطوار، بلکه ایستاده بین مرز خاصه‌پسندی و عامه‌پسندی. به نظرم مایکل مان یکی از این افراد است. قبلا درباره یکی از فیلم‌هایش نوشته بودم: «علی»

فیلم آمریکایی «آخرین موهیکان» (1992) از جمله آثار محبوب مایکل‌مان است که دقیقا منطبق بر همین تعریف است. این فیلم به دوگانگی‌های بسیاری دچار است. هم احساس می‌کند باید به مخاطب خاص پاسخ‌گو باشد هم به مخاطب عام؛ هم باید در برابر نخبگان سیاسی جهان حرفی برای گفتن داشته باشد هم باید احترام آمریکا را نگه‌دارد. به همین خاطر فیلم حالت دوگانه‌ای دارد و گویا نیمه‌ی اول فیلم بیشتر با توجه به مخاطب خاص و نخبه ساخته شده و نیمه دوم با توجه به مخاطب عام و حکومت آمریکا. از یک طرف این فیلم یک فیلم حماسی علیه استعمار و متجاوزان غربی است و از یک طرف مجبور می‌شود چندجا طرف همین استعمارگرها را بگیرد. از یک طرف یک فیلم هنری پرمشقت تاریخی است و از یک طرف در چندجا به نحوی کلیشه‌ای رمانتیک می‌شود.

فیلم در سرزمین آمریکا اتفاق می‌افتد ولی پیش از تاسیس رسمی آمریکا. زمانی که انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها برای تصاحب آمریکا با هم سر جنگ داشتند و بخش عمده‌ای از بومیان را یا از بین برده بودند یا به هم‌پیمانی و بردگی خود درآورده بودند و یا به جان هم انداخته بودند...

وقتی از وضعیت و هزینه‌ی بالای پروژه‌های بزرگ سینمایی و همچنین استیلای کامل نهادهای امنیتی آمریکا بر فرهنگ و هنر این کشور خبر داشته باشیم شاید به خاطر بعضی سکانس‌ها به کارگردان حق بدهیم. ولی فارغ از آن چند سکانس و افت فیلمنامه در بخشی از فیلم؛ آخرین موهیکان فیلم درخشان و ارزشمندی است و منبع الهام آثار بسیاری پس از خود شده است. کارگردانی، تصویربرداری، موسیقی، فضاسازی . بازیگری نقش نخست در درجه بالایی از خلاقیت و توان‌مندی قرار دارند

 

 

درباره موسیقی آخرین موهیکان

 

🎶 اولین‌باری که این موسیقی را شنیدم نام آهنگسازش را نمی‌دانستم. تا مدت‌ها گمش کردم.

روزگاری گذشت تا اولین‌باری که فایلش به دستم رسید و فکر می‌کردم آهنگسازش #ونجلیز است؛ چون روی فایل نام ونجلیز نوشته شده بود (احتمال دارد مربوط به وقتی باشد که آرشیو ونجلیز جناب مجید اسطیری را تصاحب کردم.) به نظرم ونجلیز تا حد زیادی شایستگی‌اش را داشت. تا اینکه فیلم درخشانِ آخرین موهیکان را دیدم (به‌زودی درباره‌اش می‌نویسم) و این آهنگ را آنجا شنیدم. وقتی سراغ اطلاعات فیلم رفتم دیدم درباره آهنگساز اشتباه می‌کردم. ونجلیزی در کار نبود. آهنگسازی این فیلم بر عهدۀ دو آهنگساز به نام ترور جونز و رندی ادلمن بود. دیگر مطمئن شده بودم و خوشحال که نام آهنگسازان اصلی را پیدا کرده‌ام؛ و البته اندکی ناراحت که چرا یک اثر به این زیبایی یک سازنده ندارد که بتوانم همۀ احترام قلبی‌ام را یک‌جا نثار همان «یک»نفر کنم (امان از جهانِ موحدانه!). اما باز هم اشتباه می‌کردم. دو آهنگساز یادشده مسئول کلی موسیقی این فیلم و آهنگساز تمامی قطعاتش بودند؛ به جز این قطعۀ شگفت. آهنگساز این یک قطعه که نامش در هیچ‌کدام از منابع فارسی موسیقی فیلم آخرین موهیکان نبود، پیرمردی اسکاتلندی و با چهره‌ای شبیه به سرخ‌پوست‌ها بود به نام «داگی مکلین»

«داگی مکلین» مهم‌ترین چهرۀ هنری و موسیقایی اسکاتلند است و این قطعه‌اش را موسیقی ملی غیررسمی اسکاتلند می‌دانند. او جزو منتقدین جدیِ دولت کشور خود است و جالب است بدانید از جدی‌ترین شخصیت‌های ضدانگلیسی اسکاتلند و طرفدار جان‌برکفِ استقلال این سرزمین از بریتانیاست. این موضوع وقتی برایتان جالب‌تر می‌شود که فیلم آخرین موهیکان را دیده باشید و یا دست‌کم یادداشت پست بعدی من که به این فیلم اختصاص دارد را بخوانید

اما درباب خود اثر و زیبایی و حماسۀ درخشانش فقط یک جمله می‌توانم بگویم: از جمله آهنگ‌هایی است که برای حضرت عباس و امام حسین (علیهم السلام) نساختیم!

قصد دارم یک لیست از موسیقی فیلم های درخشانی که از فیلمشان برترند را تدوین و منتشر کنم و گریۀ حاضران را برای مظلومیتِ موسیقی و ستمگری سینما دربیاورم. ولی عجالتا برای موسیقی‌ها و فیلم‌هایی که هردو خوب هستند و تا حد زیادی ازدواج موفقی دارند اینجا دو مطلب در کنار هم می‌نویسم.

 

دانلود موسیقی فیلم آخرین موهیکان ساخته داگی مکلین

 

 
  • حسن صنوبری
۲۹
شهریور

نوحه زمینه شب چهارم محرم 1397 با صدای دکتر میثم مطیعی 

شعر و نغمه‌پردازی: حسن صنوبری


لینک دانلود با کیفیت اصلی 




به گوش ‌آید صدایی، که عطرش آشناست
مرا می‌برد به جایی، که نامش کربلاست (مرا برده به جایی که نامش کربلاست)

نسیم موی او
دلم را برد

شبی تا کوی او
دلم را برد

حسین!
مرا صداکن مرا صداکن

اگر، چه بدترینم تو بهترینی

حسین!
چگونه باید تو را ببینم

اگر، دگر نخواهی مرا ببینی

حسین! حسین!

به غیر از ‌کوی تو، کجا دارم؟
از این عالم فقط، تو را دارم


***

محرم آمد از راه، زمان ماتم است
خوش آن دل که به رازِ‌ مُـحَرّم مَحرَم ‌است

سلام خون ما
به ثارالله

ز ما مولا تو را
سلام الله

حسین!
قسم به خونِ جوانت اکبر

جوانی مرا نذر راه خود کن

حسین!
قسم به شش‌ماهۀ سپاهت

مرا، یکی ز جمع سپاه خود کن

حسین! حسین!

به غیر از ‌کوی تو، کجا دارم؟
از این عالم فقط، تو را دارم

***

فدای آن نگاهی، که دنبالت دوید
به جز روی تو چیزی، ‌در این‌ عالم ندید

تمام هستی‌ام
به قربانت

به قربان‌تو و
شهیدانت

حسین!
اگر به دنیای خود اسیرم
تویی، که می‌توانی ‌مرا ‌رَهانی

حسین!
به خود رهایم مکن زمانی

بیا، مرا بخر در همین جوانی

حسین! حسین!

به غیر از ‌کوی تو، کجا دارم؟
از این عالم فقط، تو را دارم
  • حسن صنوبری
۲۹
شهریور

نوحه شور شب هشتم محرم 1397 با صدای دکتر میثم مطیعی 

نغمه‌پردازی: سید صالح حسینی . شعر: حسن صنوبری


 

 

لینک دانلود با کیفیت اصلی 

 

چرا اسیر جهان باشد دل رند و عیارم؟
که هرچه از دو جهان دارم همه از مولا دارم

دو جهان در چشم عاشق همه زندان است
که حسین پاداش چشمان شهیدان است

یا رب مهمانم کن بر خوان حسین
آشنایم کن با عرفان حسین
همره کن ای خدا،
من را در دو دنیا،

با یاران حسین

(لبیک لبیک، مولا یا ثارالله
یا اباعبدالله)



***

 

 

کبوتر حرمم مولا به سوی تو می‌آیم
شکسته بال و پرم اما به سوی تو می‌آیم

به خدا فریادم را جز تو پناهی نیست
ز دل بشکسته تا کوی تو راهی نیست

جانم تو، جانان تو، جانانه تویی
آرام قلب این دیوانه تویی
پرکشیده از دل،
هر مقصود باطل،

در این خانه تویی

(لبیک لبیک، مولا یا ثارالله
یا اباعبدالله)


***

به حنجر شهدا سوگند، که شب و روز عاشوراست
ز خون جاری مظلومان همه عالم کربلاست

به شقایق‌های معصوم چمن سوگند
به گلوی سرخ اطفال یمن سوگند

شیعه یعنی جنگِ در راه خدا
جنگِ با کفر و جهل و روی و ریا
جنگِ با خون‌خواران،
با یاران شیطان،

جنگِ با آمریکا

(لبیک لبیک، مولا یا ثارالله
یا اباعبدالله)

  • حسن صنوبری
۲۵
شهریور


38سال پیش، هنگام اذان ظهر عاشورای سال 1402قمری، وقتی مرحوم «علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی» داشت مقدمه کتاب «لمعات الحسین» را می‌نوشت، اثر جامعی مثل دانشنامه امام حسین هنوز نوشته نشده بود.

از این جهت «لمعات لحسین» شد مهم‌ترین کتاب با موضوع سخنان امام حسین (علیه السلام) و مناسب مجالس و محافل آیینی شیعه.

علامه طهرانی درباب انگیزه و چگونه نگارش کتاب در مقدمه آورده است:

« جزوه‌ای که فعلا از نظر خوانندگان ارجمند می گذرد، عین برخی از کلمات حضرت سید الشهداء علیه السلام است که این حقیر با ذکر مدارک، از کتب معتبره نقل کرده ؛ و فقط به ترجمه آن اکتفا شده است و از شرح و بسط خودداری شده ؛ تا آنکه به واسطه ایجاز و اختصار، قابل آن باشد که بر روی پرده‌ها و تابلوها نوشته شده و در مجالس و محافل، در مرآی و منظر حاضرین قرار گیرد و در عین حال به واسطه سادگی قابل استفاده عموم برادران دینی بوده باشد.».

این کتاب با توجه به موضوع ارزشمند، محبوبیت و معنویت مولفش و همچنین علمیت و منابع محکمش برکات فراوانی داشت و به خانه‌های و هیئت‌های بسیاری راه پیدا کرد. مولف هم علی‌رغم تالیفات فراوانش درباره این کتابش می‌گفت:

«بهترین کتاب من لمعات الحسین است؛ کتابی که عین عبارات سیدالشهداء را آورده و آن را ترجمه کردم و علت اینکه به رفقا می‌گویم که کلمات آن را قاب کنید این است که شما کلمات یک امام معصوم را همیشه در جلوی چشمتان داشته باشید».

از قضا آشنایی من هم با این کتاب از همین راه بود. یکی از چیزهایی که از همان نوجوانی هنگام ورود به حسینیه مرحوم «حاج آقا مرتضی تهرانی» نظر مرا جلب می‌کرد کتیبه‌های سیاه بسیار زیبایی بود که حسین با آن‌ها تزئین شده بود. کتیبه‌هایی که روی هرکدامش سخنی از امام حسین (ع) به عربی و فارسی نقل شده بود و ذیل همه هم نام کتاب «لمعات الحسین» درج. اولین‌بار که در قفسه‌های شلوغ کتابخانه پدری‌ام چشمم به نام این کتاب افتاد نه به اعتبار کتاب و نویسنده و...، به اعتبار کتیبه‌ها کتاب را با احترام برداشتم.

البته که پس از نگارش 16جلد «دانشنامه امام حسین» (اثر ارزشمند آقای محمدی ری شهری) که برای محققان بی‌نظیر است هم، ارزش و اعتبار لمعات الحسین به عنوان یک گزیده جمع و جور خواندنی در جای خود محفوظ است


  • حسن صنوبری
۲۳
مرداد


منتشر شده در الفیا و سپس شهرستان ادب


ملاحظاتی جدی درباب امید مهدی‌نژاد

  • حسن صنوبری
۱۸
مرداد

 

آدم نمی‌داند وقتی می‌خواهد یک فیلم ایرانی را داوری کند، باید آن را با سینمای جهان مقایسه کند؟ یا با سینمای ایران؟ یا با سینمای امروز ایران؟

به همین خاطر دارکوب (ساخته بهروز شعیبی) را در ذهنم یک‌بار با هر سه تا سینما مقایسه می‌کنم:

به نظر این مخاطب معمولی سینما، دارکوب در قیاس با دیگر فیلم‌های سینمای امروز، ایران، به ویژه سینمای اجتماعی امروز ایران یک فیلم عالی است. در مقایسه با سینمای ایران (در همه ادوارش) یک فیلم تقریبا خوب، و در مقایسه با سینمای جهان یک فیلم متوسط ولی قابل احترام است.

 

مهم‌ترین ویژگی سینمای شعیبی، تمایز محتوایی و تلاش برای گفتن حرفی نو و مفید است. حداقلش تو‌ خیالت راحت است که دغدغۀ اصلی کارگردان کسب موفقیت در جشنواره‌های داخلی و ‌خارجی نیست؛ می‌دانی طرف حسابت جوان جویای نامی نیست که هدفی جز‌ کپی‌کردن از روی اصغر فرهادی نداشته باشد. بلکه او یک هنرمند و انسان واقعی است، خودش فکر دارد و احساس دارد و در حد خودش به مسائل و بحران‌های اجتماعی و اخلاقی جامعه‌اش می‌اندیشد. ولو اینکه من این میزان تلخی در سینما و ‌این طرز نگریستن به جهان را خیلی نپسندم. فلذا به یک‌بار تماشا حتما می‌ارزد.

 

پیشنهاد نمی‌شود به کسانی که حوصله و طاقت فیلم‌های تلخ‌وش را ندارند. پیشنهاد می‌شود به کسانی که اهل تعمق در مسائل مهم اجتماعی و اخلاقی هستند.

قبل از تماشای فیلم ترانۀ محمد_معتمدی برای تیتراژ فیلم را دیده و شنیده بودم. ولی در نسخۀ اکران عمومی خبری از معتمدی نبود، چرا؟

محدودیت‌ کاراکتر اجازه نمی‌دهد از بازی بدیع سارا بهرامی و بازی کلیشه‌ای مهناز افشار سخن بگویم. این بماند برای روزگاری دیگر.

  • حسن صنوبری
۱۶
مرداد


در ایام تشییع و تدفین پیکر آن پیرِ پارسا، مرحوم آیت‌الله حاج‌آقامرتضی تهرانی سرودم:


صبا چه نامه برد هان؟ -نهان- به‌زیر قبایش؟
چه نامه‎ای‌است نداند کسی، مگر که صبایش؟

چه نامه‌ای است معطر، چه نامه‌ای است مصفا
که کوچه‌هاست گلستان، به عطرش و به صفایش

نه نامه، جان من است این که می‌برند به مقصد
چه مقصدی‌است که جان جهانیان به فدایش

سحرگهان چمن از گل، و گل ز فاخته پرسید:
صبا چه نامه گرفته نهفته- زیر قبایش؟

چه نامه‌ای که فرستنده‌اش: امیر خراسان
چه نامه‌ای‌ست که گیرنده، شاه کرب‌وبلایش[1]

به سطرهای سپیدی، نوشته‌اند بریدی
به شرح عشق یکی از موالیان ولایش

یک از فحول سرآمد، یک از مشایخ امجد
یک از عبیدِ محمّد، و وام‌دارِ عطایش

خطاب کرد پسر را : «که آدمی‌ست همین دم»
در آن دقیقه که در باد می‌وزید عبایش

خطاب کرد پسر را : «به کربلام رسانید
اگر حسین پذیرد مرا به صحن و سرایش»[2]

به جز حسین نمی‌خواست از خدای دو عالم
ببین تو در بر شش‌گوشه مستجاب، دعایش[3]

که بود او؟ که ندیدیم روی خاک شبیهش
که بود او؟ که دل آسمان گرفته برایش

از این فریق جدا بود و خالی از من و ما بود
از اولیای خدا بود و رفت نزد خدایش

 

 



[1]  ایشان شنبه سی‌م تیام تیرماه در سفر زیارتی‌شان به مشهد مقدس از دنیا رفتند و چهارشنبه سوم مردادماه در کربلا دفن شدند

[2] عین وصیت ایشان به فرزند ارشدشان آقا عبدالعلی تهرانی است: «اگر امام حسین مرا پذیرفت پس از مرگ، در کربلا دفنم کنید»

[3]  این گزارش تصویری را ببینید


  • حسن صنوبری
۳۰
تیر



روح حضرت آیت‌الله حاج آقا مرتضی تهرانی استاد اخلاق و عرفان و فقیه شیعی ساعاتی قبل به آسمان پرواز کرد. ایشان که برای زیارت حرم حضرت امام علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) به مشهد مشرف شده بودند، صبح امروز (30تیر 1397) از مشهد مقدس دار فانی را وداع گفتند. تشییع پیکر حاج‌آقامرتضی روز دوشنبه (یک مرداد) در تهران خواهد بود.

مرحوم آیت‌الله حاج‌آقامرتضی تهرانی از شاگردان دیرین بزرگانی چون امام خمینی، آیت‌الله بروجردی و علامه طباطبایی بودند. ایشان به همراه برادرشان مرحوم حاج‌آقامجتبی تهرانی و مرحوم آیت‌الله شیخ عبدالکریم حق‌شناس از آخرین چهره‌های برجسته مکتب عرفانی اخلاقی تهران بودند.


پیش از این مطلبی با عنوان «در انتظار فصل‌های آخر رویا» با موضوع ایشان و مصاحبه معروفشان  در وبلاگم نوشته بودم.


همچنین برای مراجعه به آرشیو صوتی و تصویری جلسات ایشان می‌توانید به سایت ام ابیها مراجعه کنید.


  • حسن صنوبری
۱۴
تیر

 


 

در سال‌های گذشته یادداشت مفصلی درباره «جولیا بطرس» بانوی موسیقی لبنان نوشته‌ام

«الی النصر هیّا» تازه‌ترین آهنگ حماسی و سیاسی پطرس است که مانند آهنگ «الحق سلاحی» چندروز پیش ابتدا در «المیادین» منتشر شد، شاعر و آهنگساز هم مانند کار قبلی«نبیل ابوعبدو» و «زیاد بطرس» هستند

 


دانلود نسخه صوتی الی النصر هیا
 

دانلود نسخه تصویری الی النصر هیا

 

إلى النصرِ هَیّا آنَ الأوان
یَکفی خُضوعاً و یَکفی هَوان
إلى الحَربِ سِرنا ، الشهادة اختَبَرنا
عَلیکَ انتَصَرنا فی کلِ مکان

سَنَهزِمُ عَدوَّنا و نُخضِعُ الریاح
و نَستَعیدُ دَورَنا بِقوةِ السلاح
سَنَستَرِدُّ أرضَنا و هذا حقُنا
و نَستَمِدُّ عَزمَنا مِن عُمق الجِراح

نحنُ للقَضیّةِ کُلُنا وَلاء
بِالذِّل و المَهانةِ سَنَطرُدُ الأعداء
النِضالُ نَهجُنا، إنتَفِض یا شعبَنا
فَلتُبارِک دَربَنا ألأرضُ و السماء

 

 

  • حسن صنوبری
۱۲
تیر

این زخم است، شوخی نیست. این حق است، بلوا نیست

یک ایران در رنج است، خوزستان تنها نیست


خرمشهر بعد از جنگ خرم‌شهر آیا شد؟

خرمشهر تا امروز، خونین‌شهر آیا نیست؟


مسئولان از صبر و آرامش می‌گویند

ویلای مسئولان در اهواز اما نیست!


در چشم مسئولان یک ذره گردی...؟ نه!

یک لحظه دردی در بی‌دردان، دردا نیست


این زخم است، این حق است، این داد است، فریاد است

شایانِ این فریاد، انکار و حاشا نیست


معلوم است پنهانی دشمن هم می‌آید

از بس گرد و خاک است، که چیزی پیدا نیست


این مردم یک عمر است سرشار از اندوهند

شادی تنها سهمِ اقشارِ دارا نیست


چل سال است می‌جنگند با دشمن، با قحطی

این قحطی اما حیف چون دشمن میرا نیست


چل سال است که هستند بر عهدی که بستند

مانند این مردم در کل دنیا نیست


دردا گر در ذهن یک کودک، آینده...

دردا گر در خواب یک کودک، رویا نیست


دردا گر یک کودک وقتی که می‌گرید

همراهش در خانه، مادر نیست، بابا نیست


ایرانم! ایرانم! فرزندت را دریاب

تو هستی، تا هستی خوزستان تنها نیست


  • حسن صنوبری
۰۷
تیر

الآن روی کاغذ شروع کردم نوشتم. شدند 11نفر. فعلا این‌ها را یادم آمد. فقط در هفته‌های اخیر، حدود یازده نفر در «کار» به من بدقولی کردند. این فقط آخرین آمار است و کاری به گذشته نداریم. همچنین بیشتر از اصل وفای به عهد، در این یادداشت می‌خواهم از شاخصه زمانی‌اش بگویم.

 این 11بدقولی اخیر باعث شد من این روزها در «کار» حدودا به 5نفر و در «زندگی»* حدودا به 5نفر دیگر بدقول شوم که بعضی‌شان واقعا غیرقابل جبران هستند. بنابراین می‌شود حدس زد بعضی از این بدقولی‌های یازده‌گانه هم متاثر از بدقولی‌های دیگری است. و می‌توان نتیجه گرفت طبق «قانون انرژی» و «قانون اثر پروانه‌ای» و دیگر قوانین و قوامیس و نوامیس این جهان، یک بدقولی من و شما، دومینووار به هزاران هزاران بدقولی در عالم می‌انجامد که حتما خیلی‌هایش جبران‌ناپذیر است. مثل آن ترافیکِ حاصل از توقفِ ماشینِ عروس و داماد احمقی که دوست‌دارند برای شلوغ‌تر جلوه کردنِ قطارِ طویل ماشین‌های پشتشان در فیلم عروسی خیابان را ببندند، که به دیرتر رسیدن یک بیمار اورژانسی به بیمارستان و مرگ (شما بخوانید قتل) او می‌انجامد. بی‌که عروس خانم و آقاداماد مستقیما چیزی احساس کنند.

جالب اینکه همه -یا اکثر- این 11بدقول عزیز، آدم‌های خوب، نازنین، دوست‌داشتنی، درست، مذهبی، سالم، متدین و حتی انقلابی هستند.

اگر قدیم‌ها با روشنفکرها و کفار همکاری‌های جزئی نداشتم؛ نگاهم قشری می‌شد و می‌گفتم برای تنوع هم که شده عالمم را عوض می‌کنم. ولی این خصیصه را در همان تعاملاتی که با آن حضرات داشتم هم دیدم. اما این دلیل نمی‌شود که این خصیصه از سوی آدم‌های اهل ایمان و باور، زشت‌تر جلوه نکند. 

از دلایلی که باعث می‌شود تلفن‌هایم را کمتر جواب بدهم و کمتر جایی بروم و کمتر کاری را قبول کنم و کمتر با دوستان صمیمی خودم نشست و برخاست کنم و کمتر در فلان کلاس و جلسه و محفل شرکت کنم و کلا همه‌چیز را محدود کنم استرس‌ها و ترس‌هایم از نرسیدن به کارها و آدم‌ها و قول‌های تلنبارشده و قبلیم است. مخصوصا وقتی می‌بینم آقای لوله‌کش همان‌روزی که به من قول داده کارش را تمام کند به دوازده نفر دیگر هم قول داده و این میان حداقل یازده نفر به طور هم‌زمان مورد بدقولی واقع می‌شوند.

در دو حالت شاید گناه و سنگینی بدقولی‌هایمان کمتر باشد. یکی همان موضوع بدقولی دیگران است (یعنی مثلا من سفارش لباس می‌دهم به خیاط و خیاط سفارش پارچه می‌دهد به پارچه فروش و با بدقولی پارچه‌فروش خیاط هم نسبت به من بدقول می‌شود) و دومی پیش آمدن شرایط دشوار خارق العاده (مثلا دوست ما در فلان جلسه مهم که قول داده بود و حضورش مهم بود شرکت نکرده چون مادرش بیمار شده و مجبور شده مادر را به بیمارستان ببرد). این دو مورد -مخصوصا دومی- را همه باید بفهمیم و ببخشیم. اما متاسفانه بیشتر بدقولی‌های ما از نوع سوم‌اند و ریشه در تنبلی‌ها، بی‌تدبیری‌ها و به ویژه اهمیت بالایی دارد که ما برای خودمان قائلیم و اهمیت کمی که برای دیگران. یعنی بیشتر وقت‌ها همان لحظه که داریم قول می‌دهیم اگر کمی فکرکنیم و بررسی کنیم متوجه می‌شویم از پسش برنمی‌آییم. ولی یا فکر نمی‌کنیم یا هی به خودمان تخفیف می‌دهیم.

بعضی وقت‌ها هم شاید روی نه گفتن نداریم یا قول و قرارهایمان را دقیق و مکتوب نکردیم. ولی در هرحال همه‌اش یک‌جور موجب ترافیک و قتل بیماران اورژانسی‌ای می‌شود که ما اصلا نمی‌شناسیمشان.


قال الصادق (علیه السلام): «لاتعدن اخاک وعدا لیس فی یدک وفاؤه »
«به برادرت قولی مده که وفای به آن از عهده تو بیرون است»

و قال الله الحکیم فی کتابه الکریم: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ» * «کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ»
«اى کسانى که ایمان آورده‏ اید چرا سخن را مى‌گویید که انجام نمى‏‌دهید» * «نزد خداوند به شدت موجب خشم است که سخنی را بگویید که انجامش نمی‌دهید.»


این مطلب را در شلوغ‌ترین و گرفتارترین ساعت و روزهایم نوشتم. دیدم برای چندلحظه هم که شده آدم باید توقف کند.



* منظورم از «زندگی»: یعنی هرچیز غیر کاری. خانواده، هیئت، هنر، دوستان، درس، سلامت، شخصیات، الهیات و...
  • حسن صنوبری
۱۶
خرداد

عذرخواهی به تاریخ خرداد 1398: امشب (شب روز قدس) متوجه شدم نسخۀ تصویری‌ای که بارگزاری کرده بودم به خاطر نرم افزار تدوین بد، ناقص بوده و اصلا بخش قدس (القدس ضاع بجبننا وسط النهار) را نداشته. فیلم را با نرم افزار دیگری کم حجم کردم واکنون نسخۀ کامل در مطلب جایگزین شده. 

 

 

 

 

«هذا علی امت فی واحد
رجل بالف حضاره و تمدد ...»

 

«فوزی الدرازی» از موسیقی‌دانان و مداحان توانمند بحرینی است که هنوز در بین ایرانی‌ها شناخته نشده است. من از طریق «حسین الاکرف» هنرمند مذهبی سرشناس‌تر بحرینی با او آشنا شدم. حیف است که کمتر توانستیم با هنرمندان و شخصیت‌های بحرینی که رنگ و جنس هنری متمایزی نسبت به دیگر کشورهای عربی دارند آشنا شویم.

فوزی الدرازی به تازگی اثری را با موضوع امام علی (علیه السلام) منتشر کرده است که مخصوصا از نظر محتوا و شعر در میان آثار مشابهش کم‌نظیر است. این قطعه هم که «من علی؟» (علی کیست؟) نام دارد در صفحات ایرانی منتشر نشده است و به همین خاطر در روز شهادت امام علی برای نخستین‌بار در «در آن نیامده ایام» منتشرش می‌کنم. خوانندگی و آهنگسازی قطعه را خود فوزی الدرازی بر عهده داشته و سرایندۀ شعر فاخرش «عبدالجلیل الدرازی» است.

متن شعر برخلاف خیلی از شعرهای آیینی عربی و فارسی خلاف شأن امیرمومنان نیست و سعی شده تا عظمت و علو حضرت در آن رعایت شود. همچنین از نکات جالب این اثر سطر زیبایی است که متناسب با شرایط روز در این شعر به موضوع «قدس» اختصاص پیدا کرده است.

نسخۀ با کیفیت‌تر (65مگابایتی) را در بله و ایتا گذاشتم. اینجا بیش از 30مگابایت اجازۀ آپلود نداریم

 
 
  • حسن صنوبری
۱۵
خرداد

درختِ پیر، اگرچند، تا بهار نماند
هزار غنچه برآورد، درحصار نماند

قیام کرد برای اقامهٔ دیدار
به انتظار روان شد، در انتظار نماند

شکست سدّ زمستان، خمید قدّ خزان
که آبشارِ بهاران به شوره‌زار نماند

اگر دو جوی ز رفتار ماند و شد مرداب،
اگر دو رود مشوّش در این شمار نماند_

تمام وسعتِ صحرا ازآنِ آن دریاست
که موج‌موج روان شد، که برکنار نماند

چه‌غم اگر که رفیقان نیمه‌ره رفتند
خوشم که فاصله‌ای بین ما و یار نماند

دریغ نام خمینی، اگر از آن معنا
به غیر صورت و تصویر یادگار نماند

ابدنشان‌شده او ‌را اگر ردای مرام
قبای نام همان به که ماندگار نماند

***
در این شب این شبِ مستورِ ترس و تاریکی
مرا امید به‌جز برق ذوالفقار نماند

به ذوالفقار رسیده است شعر و قافیه‌ای
برای دشمنِ مولا به جز فرار نماند

  • حسن صنوبری
۰۷
خرداد

ماهِ شادی‌ست، روا نیست به ما غم برسد

میهمانی‌ست، نباید که به ماتم برسد


نکند جمع شود سفره و غافل باشیم

یا که از فیض سحرگاه، به ما کم برسد


جام از اینگونه چه خوب است پیاپی باشد

رزق از اینگونه چه خوب است منظّم برسد


عاشقان، مستِ حضورند، شب و روز اینجا

دوستان! مهلتی آخر! که به ما هم برسد!


آنقدر هست در این سفره ... اگر وقت کنیم

ممتنع نیست «رسیدن» ... اگر آدم برسد


زآن «بها»یی که سحرگاه منادی گوید

ای خدا کاش به ما فیضِ دمادم برسد


یک گنه‌کار نماند که نباشد دلشاد

وعدۀ رحمت حق، گر که به عالم برسد


نه شگفت است که خاموش کند آتش را

گر نسیمِ رمضانش به جهنم برسد...


***


آهی از سینۀ تاریک برآرم امشب

کاش تا خیمۀ خورشید، سوارم برسد


ماه توبه است، خدا! آینۀ حُرّم کن

تا که پیک رمضانم به محرّم برسد



حسن صنوبری

  • حسن صنوبری
۰۶
خرداد

 

شیعیان را به شاهنامه چه کار؟

تحریر محل نزاع

«چه کسانی برای فردوسی سینه چاک می‌کنند» و «چه کسانی باید برای فردوسی سینه چاک کنند» موضوع این یادداشت است.

بیایید فکر کنیم، جدا از ادبیاتی‌ها و شاعران؛ کدام قشرهای اجتماعی و قدرت‌های سیاسی برای فردوسی و شاهنامه‌اش سینه چاک کرده‌اند. از میان قدرت‌ها، دست‌گاه‌های شاهنشاهی و به ویژه رژیم پهلوی برای استحکام‌بخشیدن به فرهنگِ شاه‌محور و نیز ایجاد تقابل دربرابر قدرت و نفوذ اسلام‌گرایان سنگ شاه‌نامه را به سینه می‌زنند؛ تو گویی می‌خواستند به مردم بقبولانند هرکه نام شاهی بر خود گذاشت، ولو بی‌مایه‌ای چون محمدرضا پهلوی، لابد چیزی در حدود جمشید و طهمورث دیوبند و فریدون است. در آن دوران که فرهنگ ایران با سکان‌داری بهائیت و چهره‌های نزدیک به اسرائیل همراه بود، تلاش فراوانی به عمل آمد تا -با همه قدرت- پیوندهای دیرین بین ادبیات ایران و اندیشه اسلام و تشیع گسسته و انکار شود.

در میان اقشار هم، اقلیتی که سودای ایرانِ آرمانیِ موهومِ پیش از اسلام را دارند سنگ فردوسی را به سینه می‌زنند. قشری که شاید بیشتر با هدایت رژیم پهلوی به وجود آمد. چه‌بسا بسیاری از مسلمانان و متدینین غافل و کم‌اطلاع، در مواجهه با لافِ گروه نخست، گزاف ایشان را راست پنداشتند و جاهلانه به دشمنی و انکار فردوسی و شاهنامه پرداختند. پس از انقلاب هم اگر پایمردیِ و هوشیاری و حمایت شخصِ «سید علی خامنه‌ای» درمورد فردوسی از همان آغاز انقلاب نبود، این جهالت با شدت و حدت ادامه پیدا می‌کرد.

حال‌آنکه فردوسیِ خردمندِ شکوهمندِ مسلمان را چه به آن جماعت بیگانه‌پرست و دین‌ستیز؟

این موضوع که در تاریخ معاصر شاهد آن بودیم در قرون متمادی هم گریبان‌گیرِ ایرانیان بود. گروهی از دین‌ستیزان، سعی در تحریفِ حقایق شاهنامه و برداشتی گزینشی از آن داشتند و گروهی از ساده‌لوحانِ متدین این دعاوی را باور می‌کردند.

آثار بسیاری با انگیزه‌ی شیعی با تقلید و اقتباس از شاهنامه در تاریخ ادبیات فارسی سروده‌شده‌اند. از آن جمله است «شیعه‌نامه»، «خاوران‌نامه»، «رستم‌نامه» و «حمله حیدری» که در بعضی از این آثار طعنه و کنایهی سراینده را به فردوسی و شاهنامه شاهدیم، از جمله چنین سطرهایی در شیعه‌نامه: «به شهنامه‌خواندن مزن لاف تو» و همچنین بستر اصلی داستانِ خاوران‌نامه که قهرمانان اسلامی به جنگ قهرمانان ایرانی می‌رود. گوییا گروهی در آن‌روزگار حماسه‌آفرینی‌های قهرمانان اسطوره‌‌ای و ایرانیِ شاهنامه را در برابر حماسه‌آفرینی‌های قهرمانان تاریخ اسلام عنوان می‌کرده‌اند و درمقابل شاعران مسلمان و شیعه به سرایش چنین آثاری دست زده‌اند که چنانکه گفته شد، با طعنه بر شاهنامه و قهرمانان ایرانی همراه بوده‌اند. در بعضی آثار دیگر نیز _شاید در واکنش به آثار قبلی_ اتفاقا سعی می‌شود بین این دوجهان آشتی برقرار شود، مثل «رستم‌نامه» که داستان منظوم اسلام آوردن «رستم» به دست «امام علی» (علیه السلام) است.

اما آنکه شاه‌نامه را به دقت و عنایت خوانده باشد مگر قهر و جنگی می‌‌بیند که به آشتی و صلحی بیاندیشد؟

باری، آنچه هر مسلمان، به خصوص هر مسلمانِ معتقد به ولایت امام علی (ع) باید بداند، دو چیز است، یکی ماجرای فردوسی با سلطان محمود غزنوی و ابیات «هجونامه» معروف است و دیگر ابیاتی که در خود شاهنامه آمده‌اند.

فردوسی، محمود و هجونامه

اول ماجرای محمود و هجونامه را بازمی‌گوییم: آنگاه که پس از سی سال رنج بسیار، فردوسی کار اثر عظیم و گرانسنگ خود یعنی شاهنامه را به پایان می‌برد و و در نهایت فقر و تنگسدتی با هزار امید آن را به دربار سلطان محمود غزنوی عرضه می‌دارد؛ محمود که هر شاعر حقیر مدح‌گویی از کنارش به دولت‌مندی رسیده بود و به شعردوستی و شاعرپروری خود فخر می‌کرد، به خاطر شیعه بودن فردوسی (و دلایل دیگری چون برتری دادن ایرانیان بر تورانیان در شاهنامه، و نیز سعایت بدخواهان و...) برای کار او ارزشی قائل نمی‌شود و بهایی کم و توهین‌آمیز برایش در نظر می‌گیرد. مهم‌ترین دلیل این امر هم جز شهرت فردوسی به تشیع، ابیاتی است که فردوسی در آغاز شاهنامه در ولایت امیرالمومنین علی (ع) سروده است و نیز آنچه از اندیشه‌های کلامیِ شیعی در شعر او جلوه‌گر بوده است. در مقابل فردوسی هم به خشم می‌آید و در واکنشی نمادین صله محمود را به آب‌میوه فروش! و دلاک حمام می‌دهد؛ داستان به گوش محمود می‌رسد و دستورِ قتل فردوسی را می‌دهد و فردوسی پس از سرودن هجوی تند و تیز علیه محمود گریزان می‌شود. (چه‌بسا اگر فردوسی نمی‌گریخت، با همین اتهام رافضی بودن، کارش چون حسنک وزیر بالا می‌گرفت!)

 

اهمیت و ارزشمندی تاریخی و ادبی هجونامه در این نکات است:

یکم: شاعر ارزش شعر و سخن و آزادگی را به رخ قدرت و سیاست و ثروت می‌کشد.
دوم: اعتقادات شیعی و اسلامی خود را بار دیگر با آزادگی و قاطعیت در این شعر اظهار می‌کند.
سوم: این شاید اولین و آخرین بار است که شاعری در زمان پادشاه مقتدر، خون‌ریز و بی‌رحمی چون محمود غزنوی (که همه شاعران زمانه مداح اویند) جرأت هجو و نکوهش او را پیدا می‌کند.
چهارم: شاعر با این هجو به جز حرمت شعر و حرمت شیعیان، حرمت ایرانی‌بودن و ایرانیان را نیز پاس می‌دارد.
پنجم: هجو با همه تندی و تیزی و تهورش، از ساحت ادب بیرون نمی‌شود و آنچنانکه شأن فردوسی است از الفاظ مبتذل و رکیک تهی است.

اصل قصه که در ابتدای این فصل و در یک پاراگراف برایتان گفتم در کتب تاریخی و ادبی مهم و نیز مقدمه‌های نسخ شاهنامه نقل شده‌اند. متون مهمی چون «مقدمه قدیم شاهنامه»، «تذکره الشعراء دولتشاه سمرقندی»، «مقدمهٔ شاهنامهٔ بایسنقری»، «تاریخ سیستان ابن اسفندیار»، «لباب الالباب عوفی»، «تذکره هفت اقلیم»، «مجمع الفصحاء» و... این داستان را نقل کرده‌اند که مهم‌ترینشان «چهار مقاله» یا «مجمع النوادر» جناب «نظامی عروضی سمرقندی» است. نظامی عروضی در بخشی از شرح ماوقع می‌نویسد:

«محمود با آن جماعت تدبیر کرد که فردوسی را چه دهیم؟ گفتند: پنجاه هزار درم. و این خود بسیار باشد، که او مردی رافضی است و معتزلی مذهب و این بیت بر اعتزال او دلیل کند که او گفت:

به بینندگان آفریننده را / نبینی مرنجان دو بیننده را

و بر رفض او بیت ها دلیل است:

حکیم این جهان را چو دریا نهاد / برانگیخته موج ازو تندباد ...»

 

«و سلطان محمود مردی متعصب بود، درو این تخلیط بگرفت و مسموع افتاد. در جمله بیست هزار درم به فردوسی رسید. به غایت رنجور شد و به گرمابه رفت. و برآمد، فقاعی آبجو بخورد و آن سیم میان حمامی و فقاعی قسم فرمود. سیاست محمود دانست. به شب از غزنین برفت و به هری به دکان اسماعیل وراق پدر ازرقی فرود آمد و شش ماه در خانه او متواری بود تا طالبان محمود به طوس رسیدند و بازگشتند. چون فردوسی ایمن شد از هری رو به طوس نهاد و شاهنامه بر گرفت و به طبرستان شد به نزدیک سپهبد شهریار که از آل باوند بود و در طبرستان پادشاه او بود و آن خاندانی است بزرگ. نسبت ایشان به یزدگرد شهریار پیوندد. پس محمود را هجا کرد در دیباچه بیتی صد و بر شهریار خواند و گفت: من این کتاب را از نام محمود با نام تو خواهم کردن، که این کتاب همه اخبار و آثار جدان تست. شهریار او را بنواخت و نیکویی‌‌ها فرمود و گفت با استاد: محمود را بر آن داشتند و کتاب ترا به شرطی عرضه نکردند و ترا تخلیط کردند و دیگر تو مردی شیعه‌ای و هر که تولی به خاندان پیامبر کند او را دنیاوی به هیچ کاری نرود که ایشان را خود نرفته است...»

«از آن جمله این شش بیت بماند :

مرا غمز کردند کان پر سخن / به مهر نبی و علی شد کهن

اگر مهرشان من حکایت کنم / چو محمود را صد حمایت کنم

پرستار زاده نیاید بکار / و گر چند باشد پدر شهریار

ازین در سخن چند رانم همی / چو دریا کرانه ندانم همی

به نیکی نبد شاه را دستگاه / و گرنه مرا بر نشاندی به گاه

چو اندر تبارش بزرگی نبود / ندانست نام بزرگان شنود...»[1]

 

البته که باید به نقل مورخان، شعر شاعران بزرگ گذشته را نیز در تایید سخن عروضی و اصل حکایت افزود. آن‌هم شاعران دانشمند، وارسته و بزرگی چون نظامی، عطار و جامی.

نظامی گنجوی، شاعر بزرگ سبک آذرباییجانی روایت نظامی دیگر (عروضی) را بارها در شعرهای خود تکرار می‌کند. در «خطاب زمین‌بوس» خردنامه با بیانی هنری و پوشیده خطاب به ناصرالدین می‌گوید:

ز کاس نظامی یکی طاس می
خوری هم به آیین کاوس کی

ستانی بدان طاس طوسی نواز
حق شاهنامه ز محمود باز

دو وارث شمار از دوکان کهن
تو را در سخا و مرا در سخن

به وامی که ناداده باشد نخست
حق وارث از وارث آید درست

در بهرام‌نامه (هفت پیکر) بیت معروف و زیبایی دارد:

نسبت عقربی است با قوسی
بخل محمود و بذل فردوسی

و در خسرو و شیرین با تصریح بیشتری می‌گوید:

گرت خواهیم کردن حق‌شناسی
نخواهی کردن آخر ناسپاسی

و گر با تو دم ناساز گیریم
چو فردوسی زمزدت باز گیریم

توانی مهر یخ بر زر نهادن
فقاعی را توانی سر گشادن

آوردن «فقاع گشودن» یعنی بازگویی دقیق روایت نظامی عروضی با رویکرد نشانه‌شناسانه.

 

عطار نیشابوری شاعر و عارف بزرگ در اسرارنامه حکایتی از مظلومیت فردوسی -با زدن اتهام گبری به او- می‌سراید و در پایان با بازگویی واژۀ «فقاع» می‌گوید:

خداوندا تو می‌دانی که عطار
همه توحید تو گوید در اشعار

ز نور تو شعاعی می‌نماید
چو فردوسی فقاعی می‌گشاید

چو فردوسی ببخشش رایگان تو
بفضل خود بفردوسش رسان تو

 

در شعر اگرچه موضوع ارتباط مستقیمی به محمود و هجونامه، ندارد، ولی شاعر به صرف استفاده هنرمندانه‌اش از اصطلاح «فقاع گشودن» در مورد فردوسی، متن عروضی را تایید می‌کند.

همچنین در بخشی از مصیبت‌نامه می‌گوید:

همچو فردوسی فقع خواهم گشاد
چون سنائی بی طمع خواهم گشاد

اما صریح‌ترین سخنِ عطار در این‌باب در الهی نامه است:

اگر محمود اخبار عجم را
بداد آن پیل و لشگر و آن درم را

اگر تو شعر آری، پیل واری
نیابی یک درم در روزگاری

چه کرد آن پیل وارش؟ کم نیرزید
بر شاعر فقاعی هم نیرزید

زهی همّت که شاعر داشت آنگاه
کنون بنگر که چون برگشت از راه

 

دیگر شاعر و عارف نامی که این حکایت را با تصریح نقل میکند «جامی» است که در قطعه‌ای می‌سراید:

خوش است قدرشناسی که چون خمیده سپهر
سهام حادثه را عاقبت کند قوسی

برفت شوکت محمود و در زمانه نماند
جز این فسانه که نشناخت قدر فردوسی!

می‌بینید که فردوسی با شعرهای شرافت‌مندانه خود _برای اولین‌بار در تاریخ ادبیات فارسی_ صفی از شاعران آزاده و موحد را مقابل پادشاهان ستمگر بی‌قدر پدید آورده است!

 

اما پژوهشگران معاصر درمقابل این روایت‌ها دو دسته شدند؛ بعضی چون نولدکه، فروزان‌فر، قزوینی، تقی زاده، صفا، ریاحی و خالقی مطلق هجونامه را تایید می‌کنند و برخی چون بهار، نفیسی، مینوی، شیرانی، دبیرسیاقی و مرتضوی اصل سرایش هجونامه و یا انتساب بیت‌های موجود به فردوسی را انکار می‌کنند. یعنی بعضی از افراد گروه دوم قبول دارند هجونامه‎ای بوده ولی قبول ندارند ابیات به جای مانده از آن هجونامه فردوسی باشد

فروزان‌فر در سخن و سخن‌وران، متن چهارمقاله را اساس سخنان خود قرار می‌دهد آنجا که می‌نویسد:

«و محمود را هجا گفت و بر اسپهبد بخواند. وی هجا را که صد بیت بود به صد هزار درهم خرید و از انتشارش بازداشت فردوسی به طوس برگشت و هیچ فایده از رنج سی ساله ندید و ناکام بماند»[2]

و دیگران هم به همین نحو. باری چه آنانکه هجونامه را قبول دارند و چه آنانکه هجونامه را قبول ندارند جملگی بر بی اعتنایی محمود به فردوسی به خاطر دلایلی مذهبی و قومی مقر و متفق‌اند. از دکتر ذبیح الله صفا که از مویدان هجونامه است و در کتاب «حماسه‌سرایی در ایران» خود می‌نویسد:

«علل دیگری نیز در باب نفرت محمود از فردوسی درمیان بود و در رأس یکی تشبع فردوسی است که بزعم محمود متعصب سنی مذهب در زمره بزرگترین جنایات بود و دیگر اظهار محبت شدید فردوسی است به ایران قدیم و پادشاهان بزرگ عجم که گویا محمود خود را از همه آنان فزونتر می شمرد»[3]

 

تا دکتر سعید نفیسی که با بررسی تحلیلی ابیات شعر در انتساب این هجونامه به فردوسی تردید می‌کند و اما در مقاله‌ای می‌نویسد:

«فردوسی طرفدار شعوبیه و به قریب احتمالات شیعه و به نزدیکترین حدس اسماعیلی بوده و از طرف دیگر می دانیم که محمود حنفی بسیار متعصب بوده. حنفی‌ها همیشه خشک‌ترین و قشری‌ترین و ظاهرپسندترین فرق مسلمانان بوده اند و در میان حنفی‌ها، اشعریان خشن‌ترین و خشک‌ترین و متعصب‌ترین فرقه را تشکیل می داده‌اند و محمود اشعری بسیار متعصب بوده و محال است با کسی مانند فردوسی کمترین رابطه را بهم زده باشد چنانکه می دانیم درصدد آزار ابن سینا و ابو الریحان بیرونی که نه تنها بزرگ‌ترین دانشمندان زمان او بوده‌اند بلکه بزرگ‌ترین علمای اسلام به شمار می‌روند برآمده و هر دو را دنبال کرده و ایشان از دست او از این شهر به آن شهر می‌گریخته‌اند زیرا که اتفاقا ابن سینا و ابوالریحان هم اسمعیلی و هواخواه شعوبیه بوده‌اند...»[4]

تا منوچهر مرتضوی که با ضعیف‌ترین دلایل ابیات هجونامه را رد می‌کند و به طرز عجیبی به جانبداری از محمود غزنوی می‌پردازد، اما در بخشی از پژوهش خود اعتراف می‎کند:

«نمی‎توان در اصل مطلب یعنی خشم فردوسی و سروده اشعاری در هجو محمود تردید کرد»[5]

 

حال به این بیاندیشیم که فردوسی، این سرایندۀ بزرگ‌ترین و برترین متن ادبی فارسی و ایرانی (و به نظر بسیاری: بزرگ‌ترین منظومه حماسی جهان) به خاطر ابراز و اظهار به محبت و ولایت علی‌ابن‌ابی‌طالب (ع) از تمام حقوق خویش محروم گشته و به رنج فقر و تحقیر و غربت و آزار و تعقیب گرفتار آمده اما بر سر اعتقاد خویش پایدار مانده است. از طرفی پس از مرگ هم از سوی هم‌کیشان و همراهان خویش شناخته نشده که هیچ، متهم هم شده است!

 

(به پیوست جستار، یکی از نسخ هجونامه‌های موجود را به تمامی نقل می‌کنیم که خواندنش بی‌فایده نخواهد بود)

ابیات شیعیِ خود شاهنامه

باری، فرض کنیم، هجونامه‌‌های موجود همه دروغین‌اند؛ فرض کنیم اصلا هیچ هجونامه‌ای در کار نبوده (که فرضش دشوار است)، فرض کنیم اصلا محمود به خاطر شیعه بودن شاهنامه را تحقیر نکرده (که فرضش محال است)؛ همۀ این‌ها صورت مسئله را تغییر نخواهند داد، وقتی فردوسی در متن اثر اصلی خود یعنی شاهنامه، و در اوج دوران خفقان غزنوی که شیعه‌کشی، شیعه‌ستیزی، تکفیر و کشتار دیگراندیشان از عادات مستحسن زمانه بوده، به تشیع و پیروی از علی ابن ابی طالب اقرار و افتخار کرده است. جدا از ابیاتی که ناظر بر ذهنیت کلامی و اعتقادی شیعیان است (مثل همان بیت «به بینندگان آفریننده را / نبینی مرنجان دو بیننده را) فردوسی در آغاز منظومه خود، برخلاف سنت معمولِ شاعران سنی‌مذهبِ دربار، به هرکدام از خلفای سه‌گانه فقط یک بیت را اختصاص می‌دهد* و آنگاه در بیست بیت چنین می‌سراید**:

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خدا وند امر و خداوند نهی

که من شهر علمم علیّم در است
درست این سخن قول پیغمبرست

گواهی دهم کاین سخنها ازاوست
تو گویی دو گوشم پرآواز اوست

منم بندهٔ اهل بیت نبی
ستایندهٔ خاکِ پای وصی

حکیم این جهان را چو دریا نهاد
برانگیخته موج ازو تندباد

چو هفتاد کشتی برو ساخته
همه بادبان
ها برافراخته

یکی پهن کشتی بسان عروس
بیاراسته همچو چشم خروس

محمد بدو اندرون با علی
همان اهل بیت نبی و ولی

خردمند کز دور دریا بدید
کرانه نه پیدا و بن ناپدید

بدانست کو موج خواهد زدن
کس از غرق بیرون نخواهد شدن

به دل گفت اگر با نبی و وصی
شوم غرقه، دارم دو یار وفی

همانا که باشد مرا دستگیر
خداوند تاج و لوا و سریر

خداوند جوی می و انگبین
همان چشمهٔ شیر و ماء معین

اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزد نبی و علی گیر جای

گرت زین بد آید گناه منست
چنین است و این دین و راه منست

برین زادم و هم برین بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم

دلت گر به راه خطا مایل است
تورا دشمن اندر جهان خود دل است

نباشد جز از بی‌پدر دشمنش
که یزدان به آتش بسوزد تنش

هر آنکس که در جانش بغض علیست
ازو زارتر در جهان زار کیست؟

 

(* : هنگام نگارش این جستار از پژوهش‌های اخیر خبر نداشتم که با دسترسی به نسخه‌های قدیمی شاهنامه معلوم شد آن یک بیت مدح خلفا هم الحاقی و غیرواقعی است. لذا در هیچ‌کدام از تصحیح‌های متاخر مثل تصحیح جلال خالقی مطلق یا مهری بهفر بیت مدح خلفا وجود ندارد و مشخص است که فردوسی جز پیامبر و امیرالمومنین کسی را مدح نکرده است.
** : جایی شنیدم که کسی گفت ابیات مدح امیرالمومنین در شاهنامه ابیات منسوب و غیرقابل استنادند. حرف‌های بی‌اساس اینچنینی همه‌جا شنیده می‌شوند. ابیات مدح امیرالمومنین با اندکی اختلاف در تمام نسخ معتبر شاهنامه و با همه تصحیح‌ها نقل شده‌اند. بنده برای این جستار چهار تصحیح مهم را بازنگری کردم: نسخه مسکو، نسخه ژول مول، نسخه متاخر جناب جلال خالقی مطلق (معتبرترین تصحیح) و نسخه تصحیح خانم مهری بهفر. شاید اندک اختلافی در بعضی بیت‌ها باشد، اما کلیات ابیات مدح حضرت امیر را همه نقل کرده‌اند. )

 

آیا ایرانیان، مسلمانان و به ویژه شیعیان قدر این گنجینۀ ارزشمند خویش را می‌دانند؟ یا آن را چون دیگر گنجینهها به رقبا وامی‌گذارند؟! آیا این آزاده‌مرد و شیعه‌ راستین که در اوج غربت و مظلومیت و تنهایی، عشق و اعتقاد به خاندان اهل بیت را فریاد زده است، امروز از پس قرن‌ها و در زمان اقتدار و حکومت شیعیان، جای خود را در دل برادران و فرزندان خویش باز کرده است؟ آیا مدعیانِ فرهنگِ شیعی تا به حال برای یک‌بار از این‌منظر و با این دقت به فردوسی و شاهنامه‌ی او نگریسته بودند؟

 

 


منابع یادداشت

  • شاهنامه، فردوسی (تصحیح مسکو)
  • شاهنامه، فردوسی (تصحیح ژول مول)
  • شاهنامه، فردوسی (تصحیح خالقی مطلق)
  • علینامه، ربیع
  • رستم نامه
  • چهار مقاله نظامی عروضی، با تصحیح محمد قزوینی و به اهتمام محمد معین
  • سخن و سخنوران، بدیع الزمان فروزان‌فر
  • حماسه‌سرایی در ایران، ذبیح الله صفا
  • مقالات سعید نفیسی، به کوشش کریم اصفهانیان و محمدرسول دریاگشت
  • فردوسی و شاهنامه، منوچهر مرتضوی
  • شناخت فردوسی، حافظ شیرانی
  • فردوسی و شعر او، مجتبی مینوی
  • اسرارنامه، عطار
  • الهی نامه، عطار
  • مصیبت نامه، عطار
  • بهرام نامه، نظامی
  • اسکندرنامه، نظامی

 

 

[1] چهارمقاله، ص 81 تا 84

[2] سخن و سخنوران ص 56

[3] حماسه‌سرایی در ایران، ص 198 و 199

[4] مقالات سعید نفیسی، ج 2، ص 75

[5] فردوسی و شاهنامه، ص 110

 


 

 

 بعد التحریر:

شاهدی دیگر بر تشیع فردوسی بیرون از شاهنامه

 

چنانکه می‌دانیم شاهنامه یگانه سروده حکیم ابوالقاسم فردوسی نیست. البته فردوسی چون سعدی و نظامی و مولوی نیست که جدا از منظومه‌ها و مجموعه‌هایش دیوان جامعی از او به یادگار مانده باشد، بلکه بیشتر شعرهای او به مرور زمان به همان دلایلی که می‌شود حدس زد از بین رفته‌اند؛ به جز اندکی شعر پراکنده. شاید کمتر از بیست شعر در منابع مختلف به فردوسی منتسب شده است. زنده‌یاد دکتر مجتبی مینوی در کتاب «فردوسی و شعر او» در مقاله‌ای به بررسی تمام اشعار مشکوک و منتسب به فردوسی بیرون از شاهنامه پرداخته‌اند. ایشان سرانجام در بخش‌های پایانی مقاله نوشته‌اند:

 

« همگی مورد شکّ و تردید است که از فردوسی باشد. آنچه هیچ شکّی در بطلان انتساب آن به فردوسی بنده ندارم سه قصیده است:
14- یکی بمطلع: اگر بری نجم زلف تابدار انگشت، دارای 19 و در بعضی مآخذ 23 بیت، منقول در عرفات و مجالس المؤمنین و در بعضی جنگ‌ها مثل سفینه‌ی منتخب الاشعار محمّد علی خان مبتلای مشهدی و در جنگی در کتابخانه‌ی اسعد افندی (12) و بعضی ابیات آن در آتشکده و مجمع الفصحا و غیره؛
15- دومی بمطلع: ای دل ار داری هوای جنّة المأوی بیا، دارای 43 بیت در منقبت علی‌بن‌ابی‌طالب، نقل از یک نسخه‌ی خطّی فارسی در کتابخانه‌ی گوتا؛
16- سومی قصیده‌ای بمطلع: شب گذشته که بود از نسیم باد بهار، دارای 54 بیت که إته آن را از «انتخاب صد و هفتاد شاعر فارسی» استنساخ شده‌ی سال 1042 نقل کرده است. »

 

چنانکه مشاهده کردید زنده‌یاد مینوی از آن شعرها فقط سه قصیده را قطعا از فردوسی دانسته‌اند. از این سه قصیده ذکر کرده‌اند که قصیده دوم در مدح امیرالمومنین است (و دریغ که متنش در دست نیست) اما وقتی قصیده نخست (که تنها شعری است که از این سه در دست است) را بخوانید متوجه می‌شوید آن‌هم در ستایش امیرمومنان علی است آنهم ستایشی شیعه‌وار و نه بر سبیل مذهب عامه. پس از سه شعر بیرون از شاهنامه دو شعر فردوسی مدح امام علی است، دیگر چه دلیلی می‌خواهد آدم عاقل؟!

آن قصیده را اینجا بخوانید: اگر بری به خم زلف تاب‌دار انگشت

 

 

  • حسن صنوبری
۰۵
خرداد

ایا شاه محمود کشور گشای
زکس گر نترسی بترس از خدای

که پیش از تو شاهان فراوان بدند
همه تاجداران کیهان بدند

فزون از تو بودند یکسر به جاه
به گنج و کلاه و به تخت و سپاه

نکردند جز خوبی و راستی
نگشتند گرد کم وکاستی

همه داد کردند بر زیر دست
نبودند جز پاک یزدان پرست

نجستند از دهر جز نام نیک
وزان نام جستن سرانجام نیک

هر آن شه که در بند دینار بود
به نزدیک اهل خرد خوار بود

گرایدون که شاهی به گیتی تراست
نگویی که این خیره گفتن چراست

ندیدی تو این خاطر تیز من
نیندیشی از تیغ خونریز من

که بد دین و بد کیش خوانی مرا
منم شیر نر ، میش خوانی مرا

مرا غمز کردند کان بد سخن
به مهر نبی و علی شد کهن

هر آن کس که در دلش کین علیست
ازو خوار تر در جهان گونه کیست

منم بنده ی هر دو تا رستخیز
اگر شه کند پیکرم ریزریز

من از مهر این هر دو شه نگذرم
اگر تیغ شه بگذرد بر سرم

نباشد جز از بی پدر دشمنش
که یزدان بسوزد به آتش تنش

منم بنده ی اهل بیت نبی
ستاینده ی خاک پای وصی

مرا سهم دادی که در پای پیل
تنت را بسایم چو دریای نیل

نترسم که دارم ز روشندلی
به دل مهر جان نبی و علی

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر و خداوند نهی

که من شهر علمم علیم درست
درست این سخن گفت پیغمبر است

گواهی دهم کاین سخن راز اوست
تو گویی دو گوشم بر آواز اوست

چو باشد تورا عقل و تدبیر و رای
به نزد نبی و علی گیر جای

گرت زین بد آید گناه منست
چنین است این رسم و راه منست

به این زاده ام هم به این بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم

ابا دیگران مر مرا کار نیست
براین در مرا جای گفتار نیست

اگر شاه محمود ازین بگذرد
مر اورا به یک جو نسنجد خرد

چو بر تخت شاهی نشاند خدای
نبی و علی را به دیگر سرای

گر از مهر شان من حکایت کنم
چو محمود را صد حمایت کنم

جهان تا بود شهریاران بود
پیامم بر تاجداران بود

که فردوسی طوسی پاک جفت
نه این نامه بر نام محمود گفت

به نام نبی و علی گفته ام
گهر های معنی بسی سفته ام

چو فردوسی اندر زمانه نبود
بد آن بد که بختش جوانه نبود

نکردی درین نامه ی من نگاه
به گفتار بد گوی گشتی ز راه

هر آنکس که شعر مرا کرد پست
نگیردش گردون گردنده دست

من این نامه ی شهریاران پیش
به گفتم بدین نغز گفتار خویش

چو عمرم به نزدیک هشتاد شد
امیدم به یکباره بر باد شد

به سی سال اندر سرای سپنج
چنین رنج برم به امید گنج

ز ابیات غرا دو ره سی هزار
مر آن جمله در شیوه ی کار زار

ز شمشیر و تیر و کمان و کمند
زکوپال و از تیغهای بلند

ز بر گستوان و ز خفتان و خود
ز صحرا و دریا و از خشک رود

ز گرگ و ز شیر و ز پیل و پلنگ
ز عفریت و از اژدها و نهنگ

ز نیرنگ غول و ز جادوی دیو
کزیشان به گردون رسیده غریو

ز مردان نامی به روز مصاف
ز گردان جنگی گه رزم و لاف

همان نامداران با جاه و آب
چو تور و چو سلم و چو افراسیاب

چو شاه آفریدون و چون کیقباد
چو ضحاک بد کیش بی دین و داد

چو گرشاسب سام نریمان گرد
جهان پهلوانان با دستبرد

چو هوشنگ و طهمورث دیو بند
منوچهر و جمشید شاه بلند

چو کاوس و کیخسرو تاجور
چو رستم چو رویین تن نامور

چو گودرز و هشتاد پور گزین
سواران میدان و شیران کین

همان نامور شاه لهراسب را
زریر سپهدار و گشتاسب را

چو جاماسب کاندر شمار سپهر
فروزنده تر بد ز ناهید و مهر

چو دارای داراب بهمن همان
سکندر که بد شاه شاهنشان

چو شاه اردشیر و چو شاپور او
چو بهرام و نوشیروان نکو

چو پرویز و هرمز چو پورش قباد
چو خسرو که پرویز نامش نهاد

چنین نامداران و گردنکشان
که دادم یکایک ازیشان نشان

همه مرده از روزگار دراز
شد از گفت من نامشان زنده باز

چو عیسی من این مردگان را تمام
سراسر همه زنده کردم به نام

یکی بندگی کردم ای شهریار
که ماند ز تو در جهان یادگار

بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب

پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند

بر این نامه بر عمرها بگذرد
بخواند هر آنکس که دارد خرد

نه زین گونه دادی مرا تو نوید
نه این بودم از شاه گیتی امید

بداندیش کش روز نیکی مباد
سخن‌های نیکم به بد کرد یاد

بر پادشه پیکرم زشت کرد
فروزنده ی اخگر چو انگشت کرد

اگر منصفی بودی از راستان
که اندیشه کردی در این داستان

بگفتی که من در نهاد سخن
بدادستم از طبع داد سخن

جهان از سخن کردهام چون بهشت
از این بیش تخم سخن کس نکشت

سخن گستران بیکران بوده‌اند
سخنها بی اندازه پیموده‌اند

ولیک ار چه بودند ایشان بسی
همانا نگفتند از ایشان کسی

بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی

جهاندار اگر نیستی تنگدست
مرا بر سر گاه بودی نشست

که سفله خداوند هستی مباد
جوانمرد را تنگدستی مباد

به دانش نبد شاه را دستگاه
وگرنه مرا برنشاندی به گاه

چو دیهیم دارش نبد در نژاد
ز دیهیم‌داران نیاورد یاد

اگر شاه را شاه بودی پدر
بسر بر نهادی مرا تاج زر

و گر مادر شاه بانو بدی
مرا سیم و زر تا به زانو بدی

چو اندر تبارش بزرگی نبود
نیارست نام بزرگان شنود

کف شاه محمود عالی تبار
نه اندر نه آمد سه اندر چهار

چو سی سال بردم به شهنامه رنج
که شاهم ببخشد به پاداش گنج

مرا از جهان بی نیازی دهد
میان یلان سر فرازی دهد

به پاداش گنج مرا در گشاد
به من جز بهای فقاعی نداد

فقاعی نیرزیدم از گنج شاه
از آن من فقاعی خریده به راه

پشیزی به از شهریاری چنین
که نه کیش دارد نه آیین دین

پرستار زاده نیاید به کار
اگر چند دارد پدر شهریار

سر ناسزایان برافراشتن
وز ایشان امید بهی داشتن

سر رشتۀ خویش گم کردن‌است
به جیب اندرون مار پروردن‌است

درختی که تلخ‌است وی را سرشت
گرش بر نشانی به باغ بهشت

وراز جوی خلدش به هنگام آب
به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب

سرانجام گوهر به کار آورد
همان میوۀ تلخ بار آورد

به عنبر فروشان اگر بگذری
شود جامۀ تو همه عنبری

و گر تو شوی نزد انگشت گر
از او جز سیاهی نیابی دگر

ز بد گوهران بد نباشد عجب
نشاید ستردن سیاهی ز شب

به ناپاک‌زاده مدارید امید
که زنگی به شستن نگردد سپید

ز بد اصل چشم بهی داشتن
بود خاک در دیده انباشتن

چو پروردگارش چنین آفرید
نیابی تو بر بند یزدان کلید

بزرگی سراسر به گفتار نیست
دو صد گفته چون نیم کردار نیست

جهاندار اگر پاک نامی بدی
در این راه دانش گرامی بدی

شنیدی چو ز اینگونه گونه سخن
ز آیین شاهان و رسم کهن

دگرگونه کردی به کامم نگاه
نگشتی چنین روزگارم سیاه

از آن گفتم این بیت‌های بلند
که تا شاه گیرد از این کار پند

کزین پس بداند چه باشد سخن
بیندیشد از پند پیر کهن

دگر شاعران را نیازارد او
همان حرمت خود نگهدارد او

که شاعر چو رنجد بگوید هجا
بماند هجا تا قیامت به جا

بنالم به درگاه یزدان پاک
فشاننده بر سر پراکنده خاک

که یارب روانش به آتش بسوز
دل بندۀ مستحق برفروز

  • حسن صنوبری
۰۵
خرداد

اگر بری به خم زلف تاب‌دار انگشت

ز تاب زلف برآری به زینهار انگشت

 

مگر شمارۀ زلف تو می‌کند شانه

که کرده در خم زلف تو بی‌شمار انگشت

 

گره‌گره شده رگ‌های جان خسته‌دلان

چو کرده زلف سیاه تو تارتار انگشت

 

به حرف قتل من انگشت کش نهادی دوش

سرم فدای تو زین حرف بر مدار انگشت

 

سزای شهد شهادت، شهید عشق بُوَد

چو یار تیغ برآرد دلا برآر انگشت

 

پی نظاره مشکین هلال او هر ماه

کشد مه نو از این نیل‌گون حصار انگشت

 

به مستی آرزوی پای‌بوس او کردم

نهاد بر لب چون نوش خود نگار انگشت

 

دلا چو پیر شدی بگذر از هوا و هوس

ز بهر آرزوی نفس خود برآر انگشت

 

علی عالی اعلا که هست همّت او

هزار پی زده بر چشم ذوالخمار انگشت

 

ز دست تیغ تو جان برد و از جهان ایمان

هر آن که کرد به دین تو استوار انگشت

 

کسی که حبِّ تواش نیست تا به روز شمار

به هرزه‌گویی تسبیح می‌شمار انگشت

 

کسی که دست به دامان حیدر و آلش

نزد، بسا که به دندان کند فکار انگشت

 

شها تو راست مسلّم کرم، که گاه رکوع

کند برای تو انگشتری نثار انگشت

 

شهی که تا به دو انگشت در ز خیبر کند

بر آمد از پی اسلام، صد هزار انگشت

 

شهی که کرد به انگشت مرّه را به دو نیم

برای قتل عدو ساخت ذوالفقار انگشت

 

شهی که دل‌دل او را گهِ خرامیدن

به خاره در شدیش دست و پا چهار انگشت

 

ز دست تیغ تو جان بردی ار برآوردی

نهاده از مژه بر چشم اشکبار انگشت

 

بزرگوار خدایا! به حقّ حیدر و آل

در آن نفس که رود خلق را ز کار انگشت،

 

موالیان علی را ز روی لطف و کرم

ز هول روز جزا برقرار دار انگشت

 

شها! غلام غلام تواَم مرا مگذار

برای فاقه برآرم به زینهار انگشت

 

منبع:

28 . کشفی ترمذی، مناقب مرتضوی / 33، 333، 395، 426؛ نور اللّه شوشتری؛ مجالس المؤمنین 2 / 608؛ رضا قلی خان هدایت، مجمع الفصاء / 950؛ شرح احوال و اشعار شاعرانِ بی دیوان / 400.

 


پ‌ن: برای توضیحات بیشتر بخش پایانی این مقاله را ببینید:  فردوسی، شاهنامه، هجونامه و شیعیان

  • حسن صنوبری
۰۴
خرداد

از یادداشت‌های چهارپنج سال پیشم  (قبل از عصر تلگرام و اینستاگرام) که در روزنامه پنجره منتشر می‌شد:


رانندگی با چشمان بسته

   رونوشت: به دوستانی که وقت بسیاری پای اینترنت می‎گذارند، آن‎هم با دلایل مذهبی (تبلیغ اسلام) و انقلابی (شرکت در جنگ‎نرم+افزایش بصیرت). عدم توجه به نکاتِ اینچنینی باعث می‎شود دشمنی ما برای دشمنانمان منفعت‎آور باشد و دوستی‎مان برای انقلاب و اسلام، دوستیِ خاله خرسه.



یکم

   مولایمان حسین(علیه السلام) یاریِ زعفر و جبرئیل را نپذیرفت، زیرا آنگاه، سپاهِ یزید باید با گروهی بجنگد که نمی‎بیندشان و این خلافِ جوانمردی است. حال ما با افرادی می‎جنگیم (یا حتی دوستی می‎کنیم) که نمی‎بینیمشان. ولی آن‎ها با چشمِ باز با ما می‎جنگند. در فرهنگِ اصطلاحاتِ دینی اصطلاحی داریم به نامِ «شیاطینِ اِنس»؛ به‎طورکل بررسی حضور و نحوه‎ی عمل شیاطینِ _چه  جن، چه انس_ در شبکه‎های اینترنتی و موبایلی در جای خود بسیار مهم و ضروری است؛ اگر به نظرتان بحث انتزاعی است، فقط یکی از مصادیق انضمامی و عینی‎اش را مطرح می‎کنم: «اسرائیلیِ فارسی‎زبان».

تا به حال این مسئله فکرکرده‎اید؟ تا به حال دراینترنت با یک اسرائیلیِ فارسی‎زبان روبرو شده‎اید؟ از کجا معلوم «آری» و از کجا معلوم «نه»؟!

    یکی از شاعران اهل فکر _علی‎محمد مودب_ به تازگی در سخنانش نکته‎ای را درباره «به کاربردنِ زبان فارسی توسط امام خمینی» مطرح کرده که خودتان می‎توانید در اینترنت بحثش را پی‎بگیرید. مسئله‎ای که باعث شد همان انگلستان که به زور زبان فارسی را در هند ممنوع کرد بیاید «بی‎بی‎سی‎فارسی» را برای ما راه‎اندازد. چون زبان پوشش است. این نکته‎ای‎ست که من می‎خواهم به آن دقت کنید. شما وقت زیادی را برای خواندن یادداشت یا اظهارنظر(کامنت) کسانی می‎گذارید که فکر می‎کنید ایرانی‎ای هستند با نگاهی متفاوت؛ یا نهایتا فریب‎خورده. شما گاهی مدت‎ها وقت و انرژی می‎گذارید تا آن‎ها را آگاه کنید. حتی خیلی وقت‎ها حرفشان را باور می‎کنید یا برای امتیاز مثبت و منفی‎شان اعتبار قائل می‎شوید. مثلا با دیدنِ صد امتیازِ منفی و بیست امتیازِ مثبت برای یک حرفِ حق، نتیجه می‎گیرید: «پس بیشترِ مردم ایران با این حرف مخالف‎اند!» حال‎آنکه این‎ها شاید اصلا مردمِ ایران نباشند. چه‎بسیار جوانانِ «مدرسه‎نرفته ملاشده»‎ای که به خیالِ خودشان دارند برای هدایت آدم‎های «فریب‎خورده» وقت می‎گذارند؛ ولی درحقیقت دارند پای دروغ‎گویانِ «فریبنده» عمر تلف می‎کنند.



دوم

        نیک‎آهنگِ کوثر در گفت‎وگوی خصوصی‎اش با مهدی هاشمی در سال۸٩ می‎گوید «بازی‎ای که در اینترنت می شود بازی ضعیفی است. مگر بازدید از سایت‎های فیلترشده چقدر است؟»‎

چقدراست؟ این مزدورِ امریکا می‎گوید روزهایی که این سایت‎ها بیشترین بازدید را داشتند (پس از فتنه۸۸) هم بازدیدشان کم بوده. چیزی که می‎خواهم بگویم این است: بیشترِ این «بازدیدِ کم» را هم خود حزب‎اللهی‎ها برای «رصد» و فهمیدن اینکه الآن دشمن چه می‎گوید انجام می‎دهند. غافل که با رفتنِ به دکانِ بی‎مشتری‎شان و با افزایشِ بازدیدشان دارند به دشمن روحیه می‎دهند. غافل که «الباطل یموت بعدم ذکره».

این است نتیجه‎ی عمرگذاشتنِ پای «بصیرت»،«جنگ نرم»،«رصد»و... برای کسانی که به باطنِ سخنِ رهبرشان توجهی ندارند.

آیت‎الله خامنه‎ای: «کار شیطان، ایجاد اختلال در دستگاه محاسباتی شماست».

  • حسن صنوبری
۰۴
خرداد

از یادداشت‌های چهارپنج سال پیشم (قبل از عصر تلگرام و اینستاگرام) که در روزنامه پنجره منتشر می‌شد:


مخاطب خاص: «مذهبی‎ها و حزب‎اللهی‎ها»

افراط یعنی هرجا هر دایره‎ای دیدی بگویی نماد فراماسونری است و مدام در حال حل کردنِ جدولِ اشکالِ فراماسونری در نقوشِ در و دیوار باشی. افراط یعنی همانطور که عرفا همه جا جلوه‎ی خدا را می‎بینند تو همه جا جلوه‎ی فراماسونری و شیطان را ببینی. افراط یعنی تاریخ نمادهای فراماسونری را به پیش از پیدایشِ خود فراماسونری ببری. افراط یعنی آنقدر در زندگی و افکار و گفتارت به فراماسونری و قدرتش بها بدهی که ناخواسته دچارِ ثنویت شوی؛ جهان دو مبدأ دارد: خدا و فراماسونری! افراط یعنی ناخواسته بگویی «یدالله فوق ایدیهم» و البته دست فراماسونری بالای دست خداست!

افراط یعنی وقتی برای اولین‎بار «ویدئو» به ایران می‎آید فکر کنی ویدئو یعنی فیلم مستهجن. فکر کنی دانشگاه یعنی لانه‎ی فساد؛ فکر کنی رمان یعنی شیطان. افراط یعنی هر متفکرِ غربیِ بیچاره‎ای که کتابش در کتابخانه‎ی یک اصطلاح طلب دیده شده را هم تئوری‎پردازِ انقلابِ مخملی بدانی؛ ولو آن متفکر اصلا واردِ فلسفه سیاست نشده باشد؛ ولو آن اصلاح‎طلب اصلا از درکِ نظریات آن متفکر عاجز باشد! افراط یعنی با خیال‎بافی ارتش دشمن را چندبرابر کنی. افراط یعنی با جهالتِ خود تسلیمِ یأس و ترس شوی و فراموش کنی یأس همسایه‎ی کفر است و ترس دست‎افزارِ شیطان: «انما ذلکم الشیطان یخوّف اولیائه».

تفریط یعنی قواعد بالا را برعکس کنی: هیچ توطئه‎ای نیست؛ هیچ دشمنی نیست؛ هیچ خطری نیست.

تفریط یعنی اسم خودت را بگذاری «سرباز جنگ نرم» و خودت را در راه شبکه‎های اجتماعی حلق‎آویز کنی. تفریط یعنی اسم کارت را بگذاری «فعالیتِ فرهنگی» و مدام در حال «کپی/پیست» مطالب خبرگزاری فارس باشی. تفریط یعنی فکر کنی در حال «تبلیغِ اسلام و آگاه‎سازی مردم» هستی اما از موهای سفیدِ جدید مادرت و حال‎واحوالِ خانواده و همسایه‎هایت و حتی زندگی خودت بی‎خبر باشی. تفریط یعنی با وقت گذاشتن و واردکردن عکس و اطلاعاتت در نرم‎افزاری که افسر ارشد اطلاعات رژیم صهیونیستی تالمون مارکو (نرم‎افزارِ «وایبر») مدیر و مؤسس آن است؛ به پر شدن پازل اطلاعاتی‎امنیتی دشمنت کمک کنی و در عین‎حال خیال کنی افسرِ جنگ نرمی! (این اطلاعات را حتی در ویکیپدیای انگلیسیِ تالمون مارکو هم می‎توان یافت).

تفریط یعنی منبعِ اصلی اطلاعات و مرجعِ نخستِ مطالعاتت ویکیپدیا باشد. تفریط یعنی حتی برای خواندنِ قرآن روزانه‎ات هم به شبکه وصل شوی. تفریط یعنی هر خبر، عکس یا مطلب جالبی که برایت می‎آید را بی‎تحقیق درباره صحت و سقم و اعتبارِ منبعش با دیگران به اشتراک بگذاری. تفریط یعنی وادادن در برابر پیش‎آمدها. تفریط یعنی اعتقاد و اندیشه‎ات را به جمع بسپاری و فراموش کنی: «ولکن اکثر النّاس لایعقلون».

و قال امیرالمونین و یعسوب‎الدین مولانا الإمام علی‎ابن‎ابی‎طالب: «لا یری الجاهل الّا مفرِط اَو مفرّط».

  • حسن صنوبری
۲۳
ارديبهشت

یکی از مهم‌ترین اخبار ادبیات فارسی در هفت روز گذشته، درگذشت استاد «بازار صابر» شاعر ملی تاجیکستان بود؛ خبری که کمتر مورد توجه رسانه‌ها قرار گرفت.

«مومن قناعت»، «لایق شیرعلی»، «گل‌رخسار صفی‌آوا» و «بازار صابر» (و تا حدی امثال «فرزانه خجندی») را شاید بتوان مهم‌ترین چهره‌های شعر و ادبیات امروز تاجیکستان دانست. از جهاتی می‌توان این چهره‌ها را با استوانه‌های شعری دهه چهل و پنجاه ایران، یعنی «مهدی اخوان ثالث»، «فروغ فرخزاد»، «سهراب سپهری» و «احمد شاملو» مقایسه کرد، هرچند ایشان نسبت به شاعران ایران جوان‌تر هستند؛ چنانچه «صدرالدین عینی» بزرگ شاعر تاجیکستانی هم از دیرباز همواره با «نیما یوشیج» مقایسه می‌شده است.

باری، در این میان، بازار صابر مقامی دیگر و جایگاهی ممتاز دارد. او از جهات مختلف بیشتر به اخوان ثالث ما شباهت دارد. چه اینکه هم از منظر زیبایی‌شناسی و هنری و هم در داوریِ محتوایی و اندیشه‌ای، در میان سرایندگان فارسی‌زبان این منطقه بی‌نظیر است. بازار صابر را شاعر ملی تاجیکستان نامیده‌اند به خاطر شعرهای شجاعانه و دردمندانه‌اش در همراهی با رنج‌های بی‌شمار تاجیکستان، اما این اهمیت محتوایی چیزی از ارزش‌های هنری بازار صابر کم نمی‌کند. شاهد بر این دعوی، شعرسرایی او در ساختارهای ادبی گوناگون و قالب‌های شعری متفاوت و نیز موفقیت در آن‌هاست.

برای دانستن اهمیتِ شعر اجتماعی سرودنِ بازار صابر باید تاریخ تاجیکستان را مد نظر قرار دهیم. این همسایه‌ی عزیز ما، با آن‌همه تاریخ و تمدن و فرهنگ ارزشمند، با آن مردم فرهیخته و مهربان و توان‌‌مند، در قرن‌های اخیر گرفتار استبدادها، خون‌ریزی‌ها و فرهنگ‌ستیزی‌های حاکمان مهاجم و بیگانه بوده‌است. از یک‌سو تا مدت‌های مدید، حاکمیت کمونیستی شوروی به کشتار مردم و نخبگان، سوزاندن منابر و مدارس، ویران‌کردن مساجد و هیئت‌ها، ممنوعیت استفاده از زبان فارسی و از بین‌بردن هرگونه مظاهر تمدنی و ملی مشغول بود و از سویی دیگر بعضی گروه‌های تندروی سلفی‌داعشی با استفاده از احساسات دینیِ سرکوب‌شده‌ی مردم تاجیکستان و با هدایت سرویس‌های امنیتی غربی همچنان به جهل‌پراکنی، علم ‌ستیزی و تفرقه‌افکنی بین مذاهب اسلامی مشغول‌اند. چه اینکه تاجیکستان هم مانند دیگر سرزمین‌های آسیایی و مسلمان تا قرن‌ها محل نزاع قدرت‌های بزرگ غرب و شرق (آمریکا و شوروی) بوده است. مع‌الاسف پس از فروپاشیِ شوروی نیز با آغاز جنگ‌های داخلی و هرج و مرج تاجیکستان برای مدتی درگیر خون‌ریزی‌ها و برادرکشی‌هایی بود.

در چنین شرایطی، بازار صابر با شعرهای شورانگیزش توامان برای شهیدان امروز و میراث ارزشمند دیروزی فریاد حسرت برمی‌آورد و جوانان و مخاطبان شعر و سخن خویش را به بازگشت به خویش و هویت بومی و فرهنگی تاجیکستان فرامی‌خواند. «کیای میرزا شکورزاده» از پژوهشگران و روزنامه‌نگاران برجسته تاجیک در یکی از یادداشت‌هایش می‌نویسد: «یگانه شاعری که با اینکه 53سال از عمرش را در دوره‌ سلطه‌ی کمونیسم و سوسیالیسم گذراند، اما هرگز شعری در وصف کمونیست، انقلاب اکتبر و لنین نگفت، همین شاعر محبوب ملت ما بازار صابر بود».

این در حالی‌ست که دیگر چهره برجسته فرهنگ و ادب معاصر تاجیکستان یعنی «رحیم قبادیانی مسلمانیان» در توضیح آن شرایط می‌گوید: «میان اهل قلم شوروی و از جمله ادیبان تاجیک در این هفتاد سال سپری شده تقریبا نفری پیدا نمی‌شود که به دروغ لب نیالوده و در ستایش حزب کمونیست و داهییان آن، در وصف خلق کبیر روس، در مدح جامعه‌ی شوروی، نظام سوسیالیستی، درباره‌ی اخلاق حمیده و همت عالی و صلح‌دوستی شوروی قلم نفرسوده باشد. این مجرا توانا و فراگیر بود و اگر کسی در روش آن شنا کردن نخواهد، او را موج از ساحل بیرون می‌انداخت ... هزاران سپاس از پروردگار بزرگ که استاد بازار صابر این نادره‌ی دوران را آفریده و در پناه خود نگاه داشته و آن اندازه توانایی عطا کرده که هم از راه حق بیرون نشود، هم اراده‌ی خود را نگاه دارد و هم بر بدخواهانِ ابرقدرت خویش و دشمنان ملت پیروز باشد»

 

برویم سراغ متن. بازار صابر آنگاه که از گذشته باشکوه تاجیکستان و پیوندهایش با همسایگان هم‌زبان می‌سراید:

من مرثیه‌خوانم به سمرقند و بخارا
بر قبله‌ی زردشت و به گهواره‌ی سینا ...

در شعر بازار صابر، هم ارزش‌های ایرانِ کهن (مانند شعر اخوان) و هم ارزش‌های تمدن ایرانی اسلامی (مانند شعر عصر انقلاب) مورد توجه است

 آنگاه که در سوگ بخارا و تهاجم بیگانگان ناله سر می‌دهد:

به دستی رفت از دستت
زر سامانی و قانون سینایی
تو را هر دزد غارت کرد
تو را هر دوست قسمت کرد
به مردم رنگ و روی زرد ماند
                                از «عصر طلایی»
 ...
بخارای شریف
گهواره‌ی مردان ناتکرار،
دیار شاعران و شعرهای رفته با هرباد
                                                و از هر یاد...

 

آنگاه که پس از فروپاشی شوروی به منافقان دیروز کمونیست دوآتشه و امروز مسلمانِ دوآتشه می‌تازد:

کمونیستی که کَند مدرسه را
خانقاه و مزار و مقبره را

کمونیستی که بست ملّا را
پاره کرد از غضب الفبا را

می‌رود خانقاه مولانا
تا شود کُومنیست-مولانا! ...

آنگاه که در شعر زبان مادری، نسبت به هویت‌زدایی دشمن و غفلت جامعه می‌شورد:

هرچه او از مال دنیا داشت، داد
خطه بلخ و بخارا داشت، داد
سنّت والا و دیوان داشت، داد
تخت سامان داشت، داد.

دشمن دانش‌گدایش دانش سینا گرفت،
دشمن بی‌سنتش دیوان مولانا گرفت،
دشمن صنعت‌فروشش صنعت بهزاد برد،
دشمن بی‌خانه‌اش در خانه‌ی او جا گرفت.

داد او از دست گرز رستم و سهراب را،
بربران ناتوانی را توانا کرد او
نام خود را همچو گور رودکی از یاد برد،
قاتلان خویش را مشهور دنیا کرد او...

آنگاه که خشمگین از قتل «پابلو نرودا» شاعر بزرگ ضدآمریکایی می‌سراید:

 راضیم بدبخت باشم لیک باشم شاعری،
راضیم سرسخت باشم لیک باشم شاعری.

راضیم چون سعد سلمان،
با گناه شاعری در چاه و زندانم کنند،
چون حلالی شعر بر لب سنگ بارانم کنند.

گر خطا باشد گروگانم سرم،
در بهای سر نمی دانم خطای دیگرم.

راضیم من در خطای شعر رنجورم کنند
بلکه همچون رودکی کورم کنند

و آنگاه که به هجو دولت‌مردان فاسد و ناکارآمد تاجیکستان می‌پردازد:

ای که لب را بسته‌ای محکم به مهر منصبت
مهر منصب را بگیر از لب که می‌گیرد دمت
همچو خپگیری[1] اگر دولت تو را عمری نبست
باش آخر، من به زنجیر سخن می‌بندمت

من تو را تنها مثال آوردم اینجا در قلم
در قلمرو لیک می‌دانم که تنها نیستی
در تگ صد نام دیگر می‌توانم خط کشید
همچو زیر جمله‌ی بی‌شخص من از راستی

از وزارت دیو فرتوتی اگر ناچار رفت
در سن هفتاد یا هشتاد یا هشتاد و هفت
آنقدر دیدیم نامش در وزارت لوحه شد
آنقدر دیدیم، جایش را به شیطان داد و رفت! ...

بازار صابر اینگونه پای تمدن کهن کشورش ایستاد، با فساد و تهاجم بیگانگان مبارزه کرد و تبدیل به سمبل ادبیات مقاومت، استبدادستیز، استعمارستیز و شعر ملی تاجیکستان شد. او محبتی ویژه به ایران و ایرانیان داشت، محبت که با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران بیشتر و بیشتر شد.

این فقط دو سطر از سطرهای بسیاری است که بازار صابر برای ایران سروده:

ایران من، ای ایران، گهواره‌ی ناز من
ایران من، ای ایران، محراب نماز من

من مهره‌ی مهرت را از مهر تو در بازو
بستم که دگرباره هرگز نشود باز او!

او در یکی از مقاله‌های خود پس از فروپاشی شوروی در سال 1992 (1371) با عنوان «زبان مادری» به صراحت می‌گوید: «آینده‌ی ما ایران است. دیگر هیچ‌چیز سد راه نخواهد شد. نه گندم و مال و پول آمریکا، نه نفت ترکمنستان، نه ماشین و عسکر روسیه و نه...». یک سال بعد از این مقاله و در کمال شگفتی جامعه تاجیکستان، بدون هیچ گناهی بازار صابر به زندان می‌افتد. بسیاری معتقدند سخنان بازار صابر در حمایت از ایران و انقلابش دلیل اصلی به زندان افتادن او در ابتدای حکومت امام علی رحمانف بود. پس از یک‌سال با فشار و اعتراض‌های فراوان نخبگان و فرهیختگان کشورهای مختلف، حکومت تاجیکستان مجبور می‌شود بازار صابر را آزاد کند و از همان دوره شاعر ملی تاجیکستان مجبور به جلای وطن می‌شود. به نظر من مقصدی که بازار انتخاب می‌کند یعنی آمریکا تا حد زیادی باعث می‌شود او از واقعیت جامعه‌ی خویش و آرمان‌های خود دور بیفتد. هرچند آنهمه سال مبارزه برای قهرمان بودن او کافی‌ست.

همه‌ی این‌ها، همه‌ی این مبارزه‌ها و شعرهای سیاسی و اجتماعی و ملی در حالیست که او در عاشقانه‌سرایی هم چهره‌ای بی‌نظیر است. این موضوع و همین وا ندادن در برابر هجمه‌ی فرهنگی سیاسی گسترده‌ی کمونیست‌ها در دوران اقتدار شوروی، دو فرق و فضل بازار صابر بر اخوان و امثال اخوان عزیز است. بعد عاشقانه‌سرایی بازار صابر تا آن‌مقدار درخشان بوده که در جراید کمونیستی و اوضاع فرهنگی آن زمان او را به شعر مبتذل و فاسد سرودن متهم می‌کردند.

در کنار شعرهایی که نقل کردیم این شعرهای لطیف هم از بازار صابر است:

زنگوله‌زنان گذشت باران
چابک و جوان گذشت باران
با سلسله ها گذشت باران
با شلشله ها گذشت باران
مانند زنان گذشت باران...

 

یا این بهاریه‌ی زیبایش:

این چشمه را نگه کن
یک لحظه ترک ره کن
این چشمه می‌زند چشم
چشم زنانه دارد

این لاله‌زار گل جوش
سرخیده تا بنا گوش
این را مکن فراموش
شرم زنانه دارد

باران شیشه واری
عطارک بهاری
در شیشه حبابش
عِطر زنانه دارد...

 

 اگر بخواهم از میان شعرهای اندیشه‌ای و اجتماعی شعر درخشان دیگری را از بازار صابر به طور کامل برگزینم، شعر نوی بسیار مهم «سالنامه 1990» را انتخاب می‌کنم. شعری که سطرهای آخرش با ستایش شخصیت ارزشمندی چون «حاجی اکبر تورجان زاده» به اتمام می‌رسد. همچنین اگر بخواهم یکی از خوب‌های شعر او از منظر ساختاری و هنری‌اش را برگزینم نمی‌توانم از شعر درخشان «خودم را می‌برم بر دوش خود باز» چشم بپوشم.

بازار صابر واجد اهمیت‌های بسیاری است که در فرصت این یادداشت پرداختن به همه‌ی آن‌ها میسر نیست. او نه تنها برای تاجیکستان، که برای همه اهالی و جامعه فارسی‌زبان در ایران، افغانستان و... حائز اهمیت‌های بسیار است. امیدوارم راه او و فرهنگ او در میان هم‌وطنان و هم‌زبانانش با موزه‌ای‌شدن شخصیتش گم نشود و  امیدوارم به‌زودی زود شاهد انتشار به‌هنجار دیوان کامل اشعار او باشیم. البته که گزیده‌ای از شعرهای عاشقانه‌ی این شاعر اخیرا در ایران منتشر شده است. و این خود نکته‌ی عجیبی است که از سیاسی‌ترین شاعران مقاومت جهان، در ایران همواره تنها شعرهای عاشقانه‌شان منتشر می‎شود!

گزیده شعر و گفتگوی جامع‌تری که قبل‌ها در بازار بود «شعر غرق خون» به کوشش «رحیم قبادیانی» بود که اکنون بعید است در دسترس باشد. من بیشتر شعرها را از همان کتاب نقل کردم.

 

[1] خپگیر: سگ

  • حسن صنوبری
۲۳
ارديبهشت

 

 

«ستاره‎ای در حصار» عنوان گزیده اشعار روحانی شهید، جناب علامه «سید اسماعیل بلخی» شاعر مبارز و اندیشمند معاصر افغانستانی است. این کتاب که به انتخاب شاعر بوشهری حجه الاسلام محمدحسین انصاری‎نژاد جمع‎آوری شده است به تازگی توسط انتشارات سپیده‎باوران در 255صفحه منتشر و راهی بازار کتاب شده است. این مجموعه‌شعر در برگیرنده‎ی هفتاد و هفت غزل، دو قصیده، سه مسمط و یک مثنوی از شاعر است.

 


یک
سید اسماعیل بلخی از سرآمدان و پیشتازان نهضت اسلامی در افغانستان بود که با سال‎ها مبارزه علیه استبداد داخلی و استعمار خارجی الگوی بسیاری از مبارزان پس از خود از جمله عالم مجاهد و شهید مظلوم «آیت‎الله عبدالعلی مزاری» بوده است. وطن‎گرایی، آزادی‎خواهی، گرایش به وحدت ملی و وحدت دینی، علم‎اندوزی، خردورزی، مبارزه با استبداد، عدم اعتماد و اتکاء به دشمن خارجی، درس‎گرفتن از آیین اهل بیت پیامبر، به ویژه حضرت سیدالشهدا (علیهم السلام) از جمله اندیشه‎ها و آموزه‎های شهید بلخی بوده است؛ اندیشه‎ها و آموزه‎هایی که در شعرهای شورانگیز او نیز جلوه‎گر شده است. به همین خاطر است که بسیاری از شعرهای بلخی و روح کلی حاکم بر آن‎ها ما را یاد شاعر، متفکر و مصلح بزرگ جهان اسلام «علامه اقبال لاهوری» می‎اندازد و تاثیرش بر این شاعر افغانستانی را آشکار می‎کند. سید اسماعیل بلخی نیز چون اقبال، دغدغه آگاهی و وحدت قشرهای مختلف مردم مسلمان و نیز حرکت به سوی یک جامعه متعالی و ظلم‎ستیز را دارد.

 چنانچه رسم روزگاران چنین است، این شاعر و دانشمند فرزانه‎ی افغانستانی، همچون هم‎مسلکان خود به خاطر عقیده و اندیشه‎ی روشنگرش بارها رنج تبعید و جلای وطن را تحمل کرد و نزدیک به 15سال را در زندان گذراند. او در طی دوران زندگی و مبارزه خود با علمای مبارز دیگر بلاد اسلامی نیز دیدار، مکاتبه و گفتگو داشت که از آن جمله می‎توان به دیدار او با امام خمینی در نجف و دیدارش با امام موسی صدر در سوریه اشاره کرد. سید اسماعیل بلخی سرانجام در ۲۴ تیر ۱۳۴۷ توسط عوامل حکومت وقت افغانستان مسموم و به شهادت رسید.


دو
پیش از این شهید بلخی معاصر ما، تاریخ ادبیات فارسی، شاعر بزرگی را با نام «شهید بلخی» می‎شناسد که مربوط به سده سوم هجری و عنفوان شکل‎گیری شعر پارسی است؛ با این تفاوت که «شهید» نام کوچک آن شهید بلخی دوران کهن بود، اما برای شهید بلخی امروز، گویای روش و منش و چگونگی زندگی و مرگ شاعر است. از «ابوالحسن شهید بن حسین جهودانکی بلخی» شاعر سده سوم هجری تا علامه‎ی شهید سید اسماعیل بلخی شاعر قرن بیستم میلادی؛ سرزمین بلخ، خراسان بزرگ و زبان پارسی راه بسیاری را پیموده است و عجبا که آنچه در این بین ثابت و لایتغیر مانده است رنج و اندوه و دشواری برای خردمندان و فرهیختگان جوامع است، چنانچه شهید بلخی اول گوید:

اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک ماندی جاودانه

درین گیتی سراسر گر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه


و شهید بلخی دوم:
زین جهانی که در آنیم به جز غم مطلب
عشرت عمر در این کلبه‎ی ماتم مطلب

سه
از منظری عمیق‎تر، شعرها و سبک شعری شهید بلخی برای ما یادآور شعرها و سبک شعری «فرّخی یزدی» شاعر مشهور دوران مشروطه در ایران است. بلخی نیز همچون فرخی، غزل‎سراست، شعرش اجتماعی است و در پردازش غزل به حافظ نظر دارد. در شعر هر دو شاعر زیبایی‎شناسی ادبیات کهن پارسی و غزل حافظانه، با حضور بعضی از عناصر و واژگان امروزی و اصطلاحات مربوط به صنایع و دستاوردهای دوران مدرنیته همراه شده است، گاه طراوت آورده و گاه دست‎انداز شده. همچنین از هردو شاعر به خاطر روحیه ظلم‎ستیزی و تجربه‎ی ایام زندان حبسیه‎های زیبایی به یادگار مانده است. کمتر دوست‎دار شعری در ایران هست که این حبسیه فرخی که شاعر در آن به تجربه زندانی‎بودن می‎پردازد را نشنیده باشد:

سوگواران را مجال بازدید و دید نیست
بازگرد ای عید از زندان که ما را عید نیست...

بی‌گناهی گر به زندان مُرد با حال تباه
ظالم مظلوم‌کش هم تا ابد جاوید نیست...

وقتی به شعرهای شهید سید اسماعیل بلخی دقت کنیم می‎بینیم بسیاری از غزل‎های او  وقتی به سطرهای پایانی نزدیک می‎شوند بر ما معلوم می‎کنند که حبسیه‎اند و در زندان سروده شده‎اند، اما بعضی شعرها از ابتدا و صراحتا با موضوع زندان و روایت تجربه‎ی زیستی زندان‎‎اند و یادآور حبسیه فرخی، از جمله یک قصیده‎ی بلند:

بس شگفت است به ما حالت زندان امشب
کنج تنهائی و سرمای زمستان امشب

جرم عشق وطن و حق طلبی یک ز هزار
می دهم شرح بر ملت افغان امشب ...


و یا غزل دیگرش با این مطلع:
قضا برید و قدر دوخت جامه از بر زندان...

از همین منظر حبسیه‎های این دو شاعر با یکدیگر و نیز با حبسیه‎های شاعران بزرگ زبان فارسی از جمله جناب «مسعود سعد سلمان» قابل مقایسه است و می‎تواند موضوع یک مقاله علمی مفصل و یا یک پایان‎نامه جمع و جور کارشناسی ارشد باشد. به خصوص مقایسه تطبیقی فرخی و بلخی به خاطر شباهت‎های فراوان دیگری که بینشان وجود دارد ارزش علمی، تاریخی و فرهنگی فراوانی دارد. شاید دو تفاوت عمده بین شعر این دو شاعر، نخست غلبه‎داشتن روحیه‎‎ی ایجابی، با نشاط و شورانگیز برای مبارزه در شعر بلخی بر شعرهای صرفا انتقادی، سلبی و گلایه‎محور است و دوم تأکید پررنگی است که شهید بلخی بر خداباوری، ارزش‎های دینی و مکتب امام حسین (ع) دارد؛ نکته‎ای که در شعرهای  هر دو شاعر با ردیف «آزادی» هم قابل توجه است. در شعر هردو شاعر «آزادی» در برابر «استبداد»‌ قرار دارد اما در شعر فرخی قیام امام حسین نیز به عنوان الگوی آزادی و آزدگی مطرح می‎شود:

«آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی ...

در محیط طوفان‎زای ، ماهرانه در جنگ است
ناخدای استبداد با خدای آزادی... »

و
«قسم به عزت و قدر و مقام آزادی
که روح‎بخش جهان است نام آزادی»

سطرهای بالا از دو غزل از فرخی یزدی  هستند و ابیات آغازین شعر آزادی شهید بلخی چنین است:

«در دشت عراق آمد چون رهبر آزادی
آزاد توان بردن ره در بر آزادی

با رمز تبسم فاش می‎گفت به هر گامی
امضای من از خون است بر دفتر آزادی

زور است گلوی من از خنجرت ای گردون!
بُرّم رگ استبداد با حنجر آزادی ...»

شگفتا که سرگذشت هردو شاعر هم مانند سبک شعریشان چونان یکدیگر است و با زندان، تبعید و قتلی مخفیانه توسط عوامل حکومت استبدادی بیگانه‎پرست همراه است. سرگذشتی که برای بسیاری از شاعران و متفکران آزاده توسط حکومت‎های ذلت‎پذیر در جهان سوم رقم خورده است. به قول فرخی یزدی:

وای بر شهری که در آن مزد مردان درست
از حکومت، غیر حبس و کشتن و تبعید نیست


چهار
باری، جدا از ارزش‎های تاریخی، دینی و محتوایی؛ از منظر ساختاری هم ما در این کتاب با یک مجموعه غزل ارزشمند و نمونه‎ای زیبا و قابل دفاع از شعر اجتماعی و شعر عرفانی مواجهیم. البته که انتخاب‎های خوب جناب محمدحسین انصاری‎نژاد و پرهیز او از مطالعه سرسری و گزینش شعرهای سست، در این موضوع تاثیر بسیاری داشته است. همچنین باید تأکید کرد جدا از این انتخاب‎های خوب، نفس انتشار مجموعه‎شعری از این دانشمند شهید برای مخاطبان شعر امروز بسیار ارزشمند است. به نظر من «ستاره‎ای در حصار» رونمایی و بازنمایی از گنجینه‎ای است که سال‎ها زیر غبار فراموشی و تنبلی اهالی ادبیات در ایران پنهان بوده و امروز برای مخاطبان جدی شعر و به ویژه دوست‎داران غزل و شعر اجتماعی به‌طور خاصی حائز اهمیت و درخور ستایش است. این دو موضوع اموری هستند که باید بابت آن‎ها از مولف کتاب تشکر کرد و اما دو نقدی که می‎توان بر کار گزینشگر گرفت، نخست: نبود مقدمه‎ای علمی در ابتدای کتاب همراه با توضیح چگونگی انتخاب شعرها و ملاک‎های گزینشگر، گزارش نسخه یا نسخه‎های موجود از مجموعه اشعار شاعر، توضیح درباره نسخه مرجع و ... که می‎تواست راهگشای کار پژوهشگران و مخاطبان ایرانی و امروزی شعر شهید باشد.

نقد دوم این است که کاش این گزینش با تصحیحی انتقادی -دست‎کم درمورد ابیات مشکل‎دار- همراه می‎شد. برای مثال یکی از شعرهای بسیار زیبای شهید در کتاب و در بعضی مجلات و صفحات اینترنتی چنین منتشر شده است:

ای بقعه‎ی رسول به راه خدا شهید
گشتی تو در حمایت صدق و صفا شهید

این غزل خطاب با حضرت سید الشهدا (علیه السلام) دارد. اگر اندکی به معنای شعر دقت کنیم می‎بینیم واژه‎ی «بقعه» به معنای «آرامگاه» نمی‎تواند در اینجا معنایی داشته باشد و مخل معنای اصلی بیت و شعر است. با دقتی بیشتر می‎توان فهمید به احتمال زیاد واژه‎ی اصلی به کار رفته توسط شاعر در شعر، واژه‎ی «بضعه» به معنای «جگرگوشه» و اصطلاحا «فرزند» بوده است و به خاطر اشتباه در نگارش چنین ضبط شده است (چنانچه در ادبیات دینی اصطلاحی با عنوان «بضعه الرسول» موجود است). در حالی که می‎شد و می‎شود در کنار گزینشگری شعرها، با کمک یکی از همان شاعران فرهیخته‎ی افغانستانی که در مقدمه هم از آن‎ها تشکر شده، این مشکل هم حل شود و کتابی بی‎مشکل در دسترس علاقه‎مندان قرار بگیرد.

امیدواریم این دو انتقاد پیشنهادگونه -یا پیشنهاد انتقادی!- برای چاپ‎های بعد مورد توجه قرار بگیرد.


پنج
و از شعرهای عاشقانه، عارفانه، اجتماعی و قلندرانه شهید بلخی، خواندن این غزل‎ها را از دست ندهید!

از قلندرانه‎هایش:

چند بر دوش تنفّس می‎کشی اثقال مرگ؟
زندگی را نام دیگر نیست جز حمّال مرگ!

 

از عاشقانه‎هایش:

من ندانم عشق او را در کجا آموختم
آنقدر دانم که آموزش بجا آموختم...

طرّه‎اش از هر طرف بر ما سر تاراج داشت
معنی وحدت از آن زلف دوتا آموختم ...

 

از عارفانه‎هایش:

ما روی تو را مصحف آیات شناسیم
ابروی تو را قبله‎ی حاجات شناسیم

هر ذره ز خاک سر کویت به تجلی‎ست
این مستی ذرّات از آن ذات شناسیم...

 

از امام حسینی‎هایش:

ای کشته‎ای که نام تو مشکل‎گشا هنوز!
با قصّه‎ی عجیب تو خلق آشنا هنوز...

 

از اجتماعیاتش:

پر فتنه شد تمام جهان، وا محمدا!
و از عدل و داد نیست نشان، وامحمدا!

معروف گشت منکر و منکر رواج یافت
زین آخرالزّمانه امان، وا محمدا!


و نیز این شعر که انگار زبان حال امروز جوامع مسلمان نیز هست:

چه ابتلاست که در هر بلاد می‌نگرم
نزاع مذهب و جنگ نژاد می‌نگرم

به نام صلح به اسباب جنگ می‌کوشند
ز بهر تفرقه در اتّحاد می‌نگرم...

به عیب خود نگشودیم چشم و هر کس را
به عیب جامعه در انتقاد می‌نگرم ...



یاعلی‎مدد
بهمن 1395

  • حسن صنوبری
۰۵
ارديبهشت

پیشخوان: تماشای فیلمی که اکنون معرفی می‌کنم برای هر مشرق‌زمینی و مسلمانی لذت‌بخش است.



اصل مطلب: فیلم‌های هویتی و تمدنی، فیلم‌هایی هستند که به ما می‌گویند «ما چگونه ما شدیم». هر ملتی برای اینکه «ملت» باشد و بماند باید به هویت و تاریخ خودش اشراف داشته باشد. مردم بی‌تاریخ مردم نیستند. چنانچه آدم بی‌حافظه هم نمی‌توان رشد انسانی داشته باشد و همین است اهمیت هر هنر تمدنی و هویتی، اعم از سینما، شعر، تئاتر، رمان و...


در سینمای ما این موضوع بسیار کمرنگ است. تنها امیدم به امثال «داود میرباقری» است. با اینکه سرزمین و آیینی هستیم با قرن‌ها تمدن و هویت. با تمدنی قدیمی و هویتی غنی. بسیاری از سرزمین‌ها و اندیشه‌ها که یک صدم این تمدن، هویت، فرهنگ و تاریخ ما را ندارند به ساخت چنین آثاری با هزینه‌های بالا روی آوردند تا برای خودشات هویت بتراشند، هرچند تمام روایت و متن داستانشان مبتنی بر دروغ و تخیل باشد.

جالب است که در کشور ما یا چنین آثاری ساخته نمی‌شود، یا بسیار سخیف و ضعیف ساخته می‌شود، یا اگر متوسطی از استانداردهای سینمایی را داشته باشد از سوی منتقدان و رسانه‌ها با نهایت آرمان‌گرایی تحقیر و تضعیف می‌شود و از صحنه خارج.

«ریدلی اسکات» کارگردان شهیر انگلیسی که او را در شمار «قدرتمندترین مردان جهان» و «بزرگ‌ترین کارگردانان تاریخ سینما» می‌شناسند کسی است که از بهترین‌های سینمای حماسی تاریخی است. فیلم مشهور او «گلادیاتور» (2000) را کمتر کسی است که ندیده باشد یا دوست نداشته باشد، کمتر کشوری است که اکران نکرده باشد و کمتر جایزه‌ای است که به او تعلق نگرفته باشد. فیلم حماسی دیگری که او پنج سال بعد می‌سازد «قلمروی بهشت» (2005) نام دارد که با همه زیبایی‌اش جزو بایکوت‌شده‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما در غرب است. فکر می‌کنید چرا؟

«قلمروی بهشت» سراغ یکی از حساس‌ترین جغرافیاها یعنی «اورشلیم» (فلسطین) و یکی از حساس‌ترین زمان‌ها یعنی دوران «جنگ‌های صلیبی» رفته است. این فیلم جزو معدود فیلم‌هایی است که سعی کرده به جای روایت رسانه‌های انگلیسی و صهیونیستی، سراغ حقیقتِ داستان جنگ‌های صلیبی برود و تا حد زیادی به روایتی منصفانه از آن دوران بپردازد. علت بایکوتِ چنین فیلم حماسی و زیبایی، فقط همین انصاف است.

چنانچه می‌دانید و گفته‌اند «جنگ‌های صلیبی به سلسله‌ای از جنگ‌های مذهبی گفته می‌شود که به دعوت پاپ توسط شاهان و نجبای اروپایی داوطلب برای تصرف سرزمین‌های مقدس که در اختیار مسلمانان بود، برافروخته شد». البته این مشهورترین قرائت است و در حقیقت مسیحیان جنگ‌های صلیبی به نبرد با مسلمانان بسنده نکرده‌اند و با کافران، یهودیان و همه کسانی که به نظرشان «مسیحیان منحرف» بودند جنگیدند. از نه جنگ صلیبی مهم که بین مسیحیان و مسلمانان روی داد و در همه آن‌ها مسیحیان مهاجم بودند؛ مسلمانان فقط در جنگ نخست شکست خوردند و مسیحیان بازنده‌ی هشت جنگ بعدی بودند! «تخمین‌ها حاکی از آن است که یک تا سه میلیون نفر در جنگ‌های صلیبی کشته شده‌اند».  «در سال ۱۰۹۹ میلادی، طی وقوع اولین جنگ صلیبی، پس از محاصره‌ی اورشلیم، مسیحیان با وحشی‌گری تمام، به خیابان‌های شهر هجوم برده و تمامی مردان، زنان و کودکان مسلمان و یهودی را به قتل رساندند». همچنین «در سال ۱۱۹۱ میلادی، طی سومین جنگ صلیبی و بعد از سقوط شهر عکا، ریچاردِ شیردل دستور به قتل‌عام ۳۰۰۰ زندانی، از جمله زنان و کودکان داد.» و این‌ها فقط گوشه‌ای از جنایاتِ بی‌شمار غربی‌هایی است که در طی زمان به این نتیجه رسیدند که بهتر است به جای نبردهای پرهزینه و آبروبر، کاری کنند تا گروهی با لباس و پرچم اسلام خون مسلمانان را بریزند.

جالب اینجاست که مسلمانان در همین جنگ‌ها با اینکه اکثرا پیروز بودند ولی با جوانمردی و اخلاق با شکست‌خوردگان رفتار می‌کردند و این حسن خلق و رأفت اسلامی تا به حدی بوده است که طرف مقابل بارها و بارها به آن اقرار کرده است. «صلاح الدین ایوبی» پادشاه مسلمانِ کردنژاد هنوز هم نزد فرهیختگان و عاقلانِ غرب چهره قابل احترامی است. فیلم قلمروی بهشت، علی‌رغم بعضی تفاسیر نادرست از اسلام (مثل آنجا که معشوقه‌ی داستان در دیالوگ با عاشق می‌گوید«محمد می‌گوید تسلیم شو ولی مسیح می‌گوید تصمیم بگیر»! و واقعیت را خیلی طنزآمیز برعکس می‌کند و فحش نیچه به مسیحیت و ستایشش از اسلام را معکوس می‌کند!) در مجموع با ادای دین به صلاح الدین و حقیقت همراه است و آنقدر منصفانه روایت شده است که خشم محافل فاشیستی و فراماسونری مسیحی و یهودی را درآورد و هر مسلمانی از دیدن آن تا حد زیادی لذت ببرد.

خیلی تلاش کرده‌اند تا این فیلم به دست مخاطبانش نرسد و من و شما آن را نبینیم؛ به احترام انصاف و تلاش هنری والای ریدلی اسکات حتما این فیلم را ببینید. مخصوصا که چنین فیلم‌هایی را خودمان برای خودمان نساخته‌ایم.

البته که مخاطب هوشمند، تاثیراتی که «مختارنامه» میرباقری از این فیلم گرفته است را در چند سکانس متوجه خواهد شد. باری، اگر میرباقری در پردازش بعضی صحنه‌ها تحت تاثیر ریدلی اسکات است در شخصیت‌پردازی و دیالوگ‌نویسی به مراتب هنرمندتر از اسکات و اکثر کارگردان‌هایی است که می‌شناسیم. همین نکات است که امید ما را به میرباقری زیاد می‌کند و باعث می‌شود از شنیدن خبر پیش تولید سریال «سلمان فارسی» هیجان‌زده شویم.


***
پ ن: البته که به این نکته واقفم که صلاح‎الدین ایوبی در سیاست داخلی چهره درخشانی ندارد و درگیر تعصبات مذهبی بوده، از آن جمله است کشتار و تعذیب و تعقیب شیعیان و یا قتل شیخ شهاب الدین سهروردی در دوران حکومت وی. ولی دستکم در سیاست خارجی او را محاسن بسیار است: اولا متحد کردن صفوف مسلمین، ثانیا مقاومت در برابر دست‌اندازی‌ها و تعرضات صلیبیون مهاجم و بیرون‌راندن ایشان از ممالک اسلامی و ثالثا حسن خلق و مدارا و رأفت اسلامی به نحوی که چهره اسلام به نیکی بدرخشد.
  • حسن صنوبری
۲۵
فروردين


فیلمی را برایتان می‌خواهم معرفی کنم که شاید هزاربار صداوسیما آن را پخش کرده است. شاید هم ده‌هزاربار، شاید هم بیشتر. فیلمی که خودتان هم شاید صدبار نصفه نیمه دیده باشید. و مشکل هم همینجاست.

شاید چون هزاربار پخش شده و دیدید، همه را نصفه و نیمه دیده‌اید. این یک قاعده است: تکرار زیاد، حجاب است. وقتی عرضه بسیار شد، تقاضا کم می‌شود. فراوانیِ عرضه، قدر و قیمتِ کالا را کم می‌کند. بهترین موسیقی‌های کلاسیک جهان، که همه بزرگانِ موسیقی آن‌ها را برآمده از نبوغ بی‌نظیر سازندگانشان می‌دانند را اگر برای اکثر ما پخش کنند هیچ اهمیتی بهشان نمی‌دهیم و باور نمی‌کنیم شاهکارند. بس که از هر بلندگویی، ولو موسیقیِ تبلیغِ پوشک بچه، هزاران بار شنیدیمشان.

یک هوشیاری و تذکری باید در کار باشد که آدم بتواند حجابِ تکرار را کنار بزند.

فیلم سینمایی «الرساله» (پیام) که در ایران به «محمد رسول الله» معروف شده است در سال ۱۹۷۶ یعنی دو سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، توسط کارگردانی سوریه‌ای به نام «مصطفی عقّاد» ساخته شده است. فیلمی که در روزگار خودش فروش و محبوبیت بالایی در غرب و شرق پیدا کرده است. باید تاکید کنیم نه‌تنها غرب و سینمایش پیش از این فیلم، هیچ تصور واضحی از اسلام و «حضرت محمد» (صل الله علیه و آله) نداشتند، بلکه در تمام جهان اسلام هم هیچ اثر امروزی سینمایی یا جهانی هویت‌بخش و غرورآمیزی وجود نداشت تا این یک میلیارد نفر به آن افتخار کنند، با آن کسب هویت کنند و به وحدت برسند. از این دو منظر، این فیلم ارزش فرهنگی فوق‌العاده‌ای دارد و کارگردانش نفر اول سینمای مسلمانان است.

.

شاید یکی از دلایل معنوی که باعث شد فیلم ارزشمند «مجید مجیدی آن تاثیری که باید را نداشته باشد، حرف‌هایی بود که در تضعیف و کوچک شمردن این تلاش عظیم در مقایسه با اثر خودش زده بود.

«عقاد چندسال پس از این فیلم، فیلم مهم و ارزشمند دیگری با عنوان «شیر صحرا درباره زندگی مسلمان مبارزی به نام «عمر مختار ساخت. این فیلم هم در سینمای اسلامی نظیر ندارد -جداگانه برایش می‌نویسم-. دو پروژه مهم دیگر عقاد ساختن سینمایی «صلاح الدین ایوبی و «امام خمینی» بود که با شهادت او و دخترش در عملیاتی انتحاری، هیچ‌گاه آغاز نشد

.

یکبار محمد رسول الله «شهید» مصطفی عقاد را باید با دقت از ابتدا تا انتها ببینیم. فیلمی که نظر جهان را به اسلام جلب، و پس از قرن‌ها شور ایمان را در دل‌های مسلمانان زنده کرد


  • حسن صنوبری
۲۲
فروردين

 

ارزشگذاری زیبایی‌شناختی در عالم شعر با عوالم دیگر هنر متفاوت است. فقط بحث علوّ اثر و شکوهش مطرح نیست. دل‌شکستگی یک معیار مهم است.

رمانتیسیسم اگر در دیگر هنرها یک خاصیت است و عارضی، در شعر (آنهم شعر فارسی) ذاتی است و عمومیت دارد. لذا در هردوران برای یافتن چهرۀ اصلی شعری با دو عینک و دو قضاوت به موضوع نگریسته شود. یکی شکوه و علو و عمق و پیچیدگی و ظرافت هنری، دیگری شدت عاطفه و صفا و صداقت و توان ابرازشان. با عینک اول، به نظر من بزرگترین شاعر عصر کهن فردوسی است و پس از او امثال حافظ و نظامی و... با عینک دوم برترین شاعر  باباطاهر است و شاید پس از او امثال مولوی. با عینک نخست بزرگ‌ترین شاعر عصر نو اخوان ثالث است و در پی او شاعرانی چون علی معلم دامغانی؛ با عینک دوم برترین شاعر این عصر شهریار است و در مراتب پایین تر سپهری و فرخزاد و... نیما هم که همیشه وسط می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ایستد. امین‌پور و شفیعی و خیلی‌های دیگر هم مثل نیما وسط هستند. البته همۀ شاعران هم رمانتیک هستند هم اهتمام به شکوه دارند، ولی دو نحله اول در یکی از ویژگی‌ها شدت دارند.

 

شهریار توانست چهرۀ اسطوره‌ای «شاعر عاشق» را که پیش از او در مفاهیم و انتزاعات و خیالات جستجو می‌شد، با وجود خود بازنمایی و تصویر و تجسم کند. این است مقام بی‌بدیل و عظیمش در شعر امروز.

  • حسن صنوبری
۲۱
فروردين



قسمت اول: نوشته شده در 17اسفند 1396

چه‌کسی فکرش را می‌کرد که هر‌روز فعالیتِ آقای «محمدعلی نجفی» در شهرداری تهران، خود نکوداشت و تبلیغی عملی شود برای دوران شهرداری دکتر «محمدباقر قالیباف» .

قالیباف اگر بخواهد باز هم نامزد ریاست‌جمهوری شود، با این افتضاحات دولت و شهرداری دیگر نیازی به تبلیغات ندارد.

 

دوران کوتاه مدیریت نجفی بر شهر تهران یکی از مفتضح‌ترین و مضحک‌ترین مدیریت‌ها در تاریخ شهرداری تهران است در همه شئون، (چه آنانکه به چشم آمدند و مورد اعتراض مردم واقع شدند، چه آنانکه نهان مانده‌اند هنوز). دوران شهرداری نجفی یعنی دوران بروز و ظهور کامل و خالص مدیریت کشور به روش اصلاح‌طلبان: کار نکن، متهم کن.

 

 مدتی بود که سیاسی نمی‌نوشتم و نمی‌خواستم هم بنویسم. اما در روزهای اخیر که بحث «رقص دخترهای نوجوان» در محضر و دربار جناب نجفی مطرح شده، نگران شدم که به این موضوع زیاد پرداخته شود. نجفی نباید به خاطر مجلس رقص محکوم شود. نباید به خاطر مجلس رقص برکنار شود. مدیر نالایق، ناتوان و ناکارآمد باید به خاطر بی‌لیاقتی و ناتوانی و ناکارآمدی‌اش عزل و محکوم شود و سیلی بخورد. بزرگ‌شدنِ اتهام نجفی به شرکت و تایید مجلس رقص، خود پوشش و حجابی است برای پنهان‌شدن اتهامات فراوان او در ناکارآمدی و بی‌لیاقتی مدیریتی.

 

من از اینکه چنین برنامه‌ای در مجلس جناب نجفی و تحت اشراف ایشان برگزار شد و ایشان هم هیچ به روی مبارک نیاوردند تعجب نکردم. زن در منظر انسانی که اندیشه‌ی توحیدی و الهی نداشته باشد البته چیزی جز ابزار لهو و لعب و مجلس‌گردانِ عیش و نوش نیست. زن در منظر مرد بی‌مقدار البته که بی‌مقدار است و از کودکی باید به خاطر قر و اطوار آمدن تشویق شود و روی سن برود. زن در منظر فرد محروم از تربیت معنوی و کرامت اخلاقی، انسان نیست و کمال انسانی ندارد، نهایتا ابژه و موضوع سرگرمی و لذت است و جز این حظی از وجود آگاهانه‌ی انسانی ندارد. البته که این‌ها در این برنامه، تعریفِ زن را به پیش از 57 و حتی پیش از اسلام بازگرداندند. بحث مخالفت با موسیقی و هنر و شادی نیست (حتی خود رقص هم جای بحث دارد و قابل تشکیک و ترتب است، که البته نوع رقصی که در ابتدای فیلم منتشرشده بود نازل‌ترین ومبتذل‌ترینش بود) بحث نوع نگاه به مسائل و عقب‌گرد فرهنگی است از آن اندیشه گرامی و فرمایش والای «امام خمینی» : «این مقام زن نیست؛ این عروسک‌بازی است نه زن. زن باید شجاع باشد؛ زن باید در مقدرات اساسی مملکت دخالت بکند، زن آدم‌ساز است، زن مربی انسان است.». وگرنه اسلام نه مخالف حضور اجتماعی زن است نه مخالف هنر و هنرمندی و پیشرفت و موفقیت او. زنی که امثال ایشان تربیت می‌کنند زنی است که دیروز اعراب جاهلی و پهلوی و امروز حکام فاسد خلیج و ترامپ مد نظر دارند: ملعبه.

 

اما از این برادرتان بپذیرید و گناه این خیانت بزرگ فرهنگی را بگذارید گردن راهبرد فرهنگی کلی مسئولانِ خودباخته و بی‌شخصیتِ فعلی. به نجفی کاری نداشته باشید. بگذارید او خودش خودش را ویران کند. چنانچه در مسئولیت قبلی‌اش با «شیردال تقلبی» چنین کرد.

 

تنها چیزی که همه دوست‌داران ایران با هر سلیقه سیاسی را در همان ابتدا متحیر کرد این بود که چرا اصلاح‌طلب‌ها به جای «محسن هاشمی» که دست‌کم تجربه مدیریتی قابل‌ قبول‌تر و آشنایی بیشتری با موضوع مدیریت شهری داشت، مدیریت تهران را به نجفی دادند. چقدر یک جناح سیاسی می‌تواند از عرق ملی و شرافت وطنی تهی باشد که منافع مردم و سرزمینش را پای انتخاب‌های سیاسی قربانی کند. انتخاب هاشمی هم انتخابی بیگانه با سیاست و اندیشه‌ی حزبی اصلاح‌طلب‌ها نبود، اما رجحان نجفی بر هاشمی -علی‌رغم افتضاحات مدیریتی و کاری پیش از اینش- فقط به این دلیل است که او در منظر این جماعت سرپرده‌تر، خودی‌تر و سیاست‌بازتر است.

 

حداقل بعد از مدیریت قالیباف این را می‌فهمیم که مدیریت یک کلان‌شهر، یک کلان‌مرد و کلان‌مدیر می‌خواهد، نه خرده‌مدیر و چهره‌ی تزئینی.


 

.قسمت دوم: نوشته شده در 25اسفند 1396

ظاهرا هفته گذشته من در اتفاقی عاشقانه و خارق‌العاده داشتم به همان چیزی فکر می‌کردم که محمدعلی نجفی فکر می‌کرد.

اینکه واقعا چه دورۀ مفتضحی شده این دورۀ شهرداری؛ اینکه ادارۀ شهر بزرگی مثل تهران کار امثال من و نجفی نیست. نشان به این نشان که پس از اینکه من متنم را منتشر کردم نجفی هم در حرکتی عاقلانه استعفا داد.

 

البته تبلیغات‌چی‌های اصلاح‌طلب طبیعتا کاری به بود و واقعیت ماجرا و فکر دوتاییِ من و نجفی نداشتند. آن‌ها برای این تربیت شده‌اند که چگونه هر اتفاقی در هرکجای جهان بیفتد را طوری بازنمایی کنند که انگار موفقیتی دیگر یا مظلومیتی دیگر برای هم‌حزبی‌هایشان بوده است. به همین‌ خاطر تیترها و عکس‌هایی را برای استعفای مفتضحانه نجفی برگزیده‌اند که اگر کسی با فضای سیاسی ایران آشنا نباشد -چنانچه عرض شد- فکر می‌کند صاحب عکس هنگام جان‌فشانی در حومه ادلب یا لاذقیه به شهادت رسیده است، یا وقتی شهروندان تهران زیر بوران برف یا انبوه آلودگی یا استرس زلزله گرفتار بودند، جناب شهردار خود را به وسط میدان رسانده و حتی پیرمرد باغبانی را که زیر گاری گرفتار شده بوده با نیروی شگفت و روحیۀ جهادی خود نجات داده! (یک روزدر مادلن! یک روز در تهران!)


 

با این‌حال من و نجفی که خودمان می‌دانیم اوضاع از چه قرار است. می‌دانیم ماهی مرده را هر وقت از آب بگیریم خدمتی کرده‌ایم به سلامت آب. می‌دانیم که در این مدت هواداران آتشین اصلاح‌طلبان هم چقدر از اوضاع شهر خشمگین بودند. می‌دانیم تیتر «تنهاترین شهردار» روزنامه آفتاب یزد چقدر شوخی است برای شهرداری که دولت و مجلس و شورای شهر و رسانه‌‌های اجاره‌ی و زنجیره‌ای پشتش هستند. می‌دانیم این قالیباف بود که در زمان شهرداری‌اش دوتا رئیس جمهور علیهش بودند و از سر رقابت با قلدری بودجه‌اش را قطع کرده بودند، نه نجفی. من و نجفی خودمان می‌دانیم تا همینجایش چقدر ختم به خیر شده.  حالا اگر روزنامه آرمان جازدن نجفی را با تیتر «نجفی جا نزد» اعلام کرده و روزنامه اعتماد با تعبیرِ «رانده از بهشت»، کنار‌ه‌گیری مفتضحانه را به کنارگذاشته‌شدنِ مظلومانه تحریف کرده به بلاهت خودشان و هوادارانشان خندیده‌اند.

 

آقای نجفی و حامیانش علت استعفا را «بیماری» عنوان کرده‌اند. وقتی این خبر را شنیدیم یاد دیگر استعفاهای نجفی افتادیم که دلیل آن‌ها هم بیماری عنوان شده بود. از جمله استعفا از سازمان میراث فرهنگی پس از افتضاحاتی چون شیردال تقلبی .  اگر این سخن راست باشد -که از منظری هم هست-  سوال این است که چرا اصلاح‌طلبان برای مسئولیت‌‌های خطیر که هر لحظه‌اش هزینه‌ای ملی دارد، اصرار بر استخدام افراد بیمار دارند؟ یعنی این جماعت دربرابر منافع سیاسی و حزبی درصدی هم برای منافع ملی ارزش قائل نیستند؟!

 

قسمت سوم: 19فروردین

نجفی در توضیح علت استعفایش گفت: حفظ مسئولیت با این بیماری خیانت در امانت است و اگر با این وضعیت عهده دار مسئولیت شهر باشم، به شهر لطمه می‌خورد. از دوستانم در شورا تقاضا دارم این موضوع را به مسائل سیاسی ارتباط ندهند؛ اصلی‌ترین علت تقاضای بنده بیماری است.

 

قسمت چهارم: 19فروردین

در پنجاه و دومین جلسه شورای شهر تهران ، نمایندگان مردم به استعفای نجفی رای منفی دادند تا نجفی همچنان سکان شهرداری تهران را به دست داشته باشد. در اولین جلسه رسمی امروز شورا اعضا با 16 رای مخالف و 4 رای موافق استعفای نجفی را نپذیرفتند.

 

قسمت پنجم: 20فروردین

شهردار تهران به توصیه پزشک معالج خود مجددا استعفا داد!


قسمت آخر: 21فروردین

پنجاه و سومین جلسه شورای شهر تهران با موضوع بررسی مجدد استعفای محمد علی نجفی شهردار تهران در غیاب شهردار برگزار شد.جلسه علنی، استعفای نجفی درنهایت با 15 رای موافق، 5 رای مخالف و یک رای سفید پذیرفت و سمیع الله حسینی مکارم سرپرست شهرداری تهران شد.


  • حسن صنوبری
۱۶
فروردين


من هم که مخاطب حرفه‌ای هنر نقاشی نیستم هم نام «ونسان ونگوگ» را شنیده‌ام. بعضی اسم‌ها آنقدر بزرگ‌اند که در حیطه‌ی خودشان نمی‌گنجند. خیلی‌ها فلسفه نخوانده‌اند ولی نام «نیچه» و «دکارت» را شنیده‌اند. من خودم چیزی از فوتبال نمی‌دانم ولی با «مارادونا» و «پله» آشنا هستم. خیلی‌ها با ادبیات بیگانه‌اند ولی اسم «شکسپیر» و «تولستوی» به گوششان خورده. این اسم‌ها شهرت خود را مدیون عظمت شخصیت صاحب خود هستند.


البته من توفیق داشتم از زمان آشنایی با دوست نقاش دیوانه ام که شیفته و رهروی ونگوگ بود و همچنین دیگر دوستان نقاش و هنرمندم آشنایی و علاقه‌مندی بیشتری نسبت به ونگوگ پیدا کنم و خیلی خوشحالم که قبل از دیدن این انیمیشن جذاب، با مختصری از زندگی و تعدادی از کارهای ونگوگ آشنا بودم.


«وینست دوست‎داشتنی» (۲۰۱۷) عنوان انیمیشنی سینمایی است به کارگردانی و نویسندگی «دوروتا کوبیلا» و «هیو ولچمن» که به زندگی و مرگ رازآمیز ونسان ونگوگ نقاش پرآوازه هلندی می‌پردازد. روایت اثر یک سال پس از مرگ این نقاش اتفاق می‌افتد و البته می‌توان آن را بیشتر جزو «انیمیشن‎های مناسب بزرگسالان» طبقه‌بندی کرد. این انیمیشن جزو خاص‌ترین، هنرمندانه‌ترین و متفاوت‌ترین انیمیشن‌هایی است که در طی زندگی‌ام دیده‌ام. چه اینکه برای ساخت این اثر، حدود صد نقاش نقاشی کشیده‌اند تا این انیمیشن با تکنیک منحصر به فرد نقاشی خود ونگوگ تولید شود. از این نظر، این اثر ارزش بصری فوق‌العاده‌ای دارد و یک اتفاق مهم در سینما و انیمیشن است. اتفاقی که باید جایزه‌ها و جشنواره‌های معتبر هنری جهان به آن بپردازند، اگر سیاست و اقتصاد و رسانه تا اینقدر بر هنر سایه نیندازد. برای مثال این اثر جزو پنج نامزد جایزه اسکار بود و نسبت به چهار اثر دیگر (که گرچه اکثرا آثار قابل اعتناء و ارزشمندی بودند) قابل مقایسه نبود ولی خب جایزه اصلی به اثر دیگری رسید که به مراتب عامه‌پسندتر بود.

همچنین گویا در تعطیلات نوروزی این فیلم با دوبله و اندکی سانسور از صداوسیما نیز پخش شده است

این انیمیشن را دست‌کم به‌‌خاطر خاص‌بودن و متفاوت‌بودنش می‌توانیم به همه هنردوستان پیشنهاد کنیم و البته اگر قبل از تماشای انیمیشن، تابلوهای معروف ونگوگ مثل (مثل «سیب‌زمینی‌خورها»، «شب پرستاره»، ‌تراس کافه در شب»، «گندم‌زار با کلا‌غ‌ها»، «خانه زرد» و...) را در گوگل سرچ کنیم و ببینیم، از دیدن این فیلم لذتی دوچندان می‌بریم.

البته که کار دیگر عوامل فیلم از جمله موسیقی «کلینت منسل» هم درجای خود ستودنی‌ست.


  • حسن صنوبری
۱۵
فروردين

«پروین اعتصامی» شاعری بود که هم در نبوغ هم در ستمدیده‌بودن در میان شاعران روزگار خود کم‌نظیر بود.

نوآوری‌های مبتنی بر سنت شعر فارسی او، باعث شد در روزگار خود به سرعت موردتوجه عام و خاص قرار بگیرد. شعر او در میان مردم کوچه و بازار زمزمه می‌شد و بزرگ‌ترین شاعر روزگار یعنی محمد تقی بهار، او را ستایش می‌کرد. با این‌حال او هم در زندگی خانوادگی هم در زندگی ادبی رنج‌های بسیاری کشید. زندگی خانوادگی‌اش به خودش مربوط است! اما زندگی ادبی‌اش را نمی‌شود نادیده گرفت. نمی‌شود فراموش کرد نادان‌هایی را که از شدت تحجر و کوته‌فکری در زمان او می‌گفتند این شعرها نمی‌تواند کار #یک_زن باشد؛ می‌گفتند حتما پروین شعرهایش را از یک شاعر مرد سرقت کرده است! و نمی‌شود فراموش کرد نادان‌هایی را که با ادعای روشنفکری در زمان ما می‌گفتند این شعرها شعرهای #یک_زن نیست و پروین در شعرش زنانگی ندارد! گو اینکه زنانگی -آن‌هم در آن روزگار- حتما باید با ارزش‌های فمینیستی‌ای که امروز فهمیده می‌شود، سنجیده شود و آن‌‌همه احساس لطیف و مادرانه که در شعر پروین موج می‌زند ربطی به زنانگی ندارد ...

 

بگذریم.

 

شاید بتوان گفت در میان تمام شعرهایی که شاعران پیشاپیش برای سنگ مزار و درگذشت خویش سروده‌اند، شعری که پروین اعتصامی سروده است بی‌نظیر است. این شعر از معدود شعرهایی است که با اولین خواندن‌ها در نوجوانی و بی تلاش و کوششی از بر شدم، بس که سلیس و روان است. در سال‌روز درگذشت این شاعر ارجمند ایرانی، خواندن این قطعه‌غزل که بر مزار او -در حرم حضرت معصومه (س)- نیز نقش بسته است، لطفی دیگر دارد:

 

اینکه خاک سیهش بالین است

اختر چرخ ادب پروین است

 

گر چه جز تلخی از ایام ندید

هر چه خواهی سخنش شیرین است

 

صاحب آنهمه گفتار امروز

سائل فاتحه و یاسین است

 

دوستان به که ز وی یاد کنند

دل بی دوست دلی غمگین است

 

خاک در دیده بسی جان‌فرساست

سنگ بر سینه بسی سنگین است

 

بیند این بستر و عبرت گیرد

هر که را چشم حقیقت‌بین است

 

هر که باشی و زهر جا برسی

آخرین منزل هستی این است

 

آدمی هر چه توانگر باشد

چو بدین نقطه رسد مسکین است

 

اندر آنجا که قضا حمله کند

چاره، تسلیم و ادب، تمکین است

 

زادن و کشتن و پنهان‌کردن

دهر را رسم و ره دیرین است

 

خرم آن کس که در این محنت‌گاه

خاطری را سبب تسکین است

 
  • حسن صنوبری
۱۵
فروردين


در روزهای نوروز «محمد معتمدی» از خوانندگانِ استثنائا فرهیختۀ عالم موسیقی مهمان برنامه «دورهمی» بود. چه‌اینکه به نسبت آهنگسازانِ فرهیخته کم‌تر پیش می‌آید خواننده‌ها هم اهل فرهنگ و تعمق باشند -چنانکه در سینما هم به نسبت کارگردانان فرهیخته کمتر پیش می‌آید بازیگرها هم چنین باشند-.


علامت این فرهیخته‌بودن نوعِ کتی که او شب پیشین پوشیده بود، یا نوع نشستنش روی صندلی، یا مدل مویش، یا حتی جنس موسیقی و هنری که در آن تبحر دارد نبود؛ چه بسیار کسان که اهل نوازش و خوانش فاخرترین و فرهنگی‌ترین موسیقی هستند و با حقیقت فرهنگ بیگانه‌اند. چه بسیار حنجرۀ گرم که الفاظ حافظ از بر می‌خواند و از طراوت معانی و طرفه حِکم آن طرفی نمی‌بندد. 


نوع حضور دیشب محمد معتمدی در برنامه «دورهمی» و پیش از این در برنامه #خندوانه نشان داد او در نوع خودش و در حد خودش اهل فکر، فرهنگ، شعور و توجه است و هنر برای او فراتر از دکانِ ثروت و شهرت است.


می‌دانیم که مخصوصا از اواخر دهه هفتاد با فراگیرشدن موسیقی پاپ، نه‌تنها موسیقی پاپ ارزشمند و هنری، بلکه انواع و اقسام موسیقی‌های سطحی و سخیف و مصرفی فراگیر شدند و در مقابل، موسیقی اصیل ایرانی هرروز منزوی و منزوی‌تر شد. حال‌آنکه مخصوصا در دهه شصت و هفتاد، موسیقی ایرانی سر سفره شنیداری مردم و مورد استقبال و پسند ایشان بود. حتی وقتی موسیقی پاپ قدرت‌مندترین حضور خود را در دهه هفتاد تجریه می‌کرد، پرفروش‌ترین و محبوب‌ترین آلبوم موسیقی آن دهه یک آلبوم موسیقی سنتی به نام «نیلوفرانه» (با صدای «علیرضا افتخاری»، موسیقی «عباس خوشدل» و ترانه مرحوم «قیصر امین‌پور) بود.


با چنین تغییری، بسیاری از اهالی موسیقی سنتی و بومی ترجیح دادند غرور خود را جریحه‌دار نکنند و به مخاطب خاص اکتفاء کنند که نتیجه چیزی جز منزوی‌تر‌شدن موسیقی ایرانی، محفلی‌شدن، اشرافی‌شدن، تزئینی‌شدن و گسست بیشتر مخاطبانی‌اش نبود. هنرمندان موسیقی سنتی هرروز به مردم بی‌اعتمادتر و بدگمان‌تر شدند و بخشی از مردم نیز به‌طور جدی از این موسیقی روی‌گردان. 


در چنین شرایطی، خوانندۀ جوان و درخشانی مثل معتمدی که می‌تواند سر خود را با تشویق و تایید اساتید برتر موسیقی ایرانی و مخاطب خاص و فرهیخته‌اش گرم کند، در این دو برنامه سعی کرد تا گفتگویی جدید با مخاطبان عمومی داشته باشد و با ترفندی هوشمندانه، صمیمانه و آشتی‌جویانه، پنجره‌ای تازه روی این دیوار بگشاید. معتمدی می‌توانست در این دو برنامه صرفا به بیان احوالات شخصی و موفقیت‌های فردی‌اش بپردازد، اما با اهتمام به آموزش نکاتی چند از موسیقی سنتی با زبانی همه‌فهم و ساده، کاری شجاعانه و سنت‌شکنانه کرد تا شاید قدری از فاصلۀ ایرانیان با موسیقی ایرانیان بکاهد



  • حسن صنوبری
۱۴
فروردين


امتیاز: 7/5 از ده

شاید به آن خوبی که دوستانم می‌گفتند نبود. ولی خوب بود. هرچند رفت در فهرست آن فیلم‌ها که آدم می‌گوید «می‌شد بهتر باشد».

 

تاحدی با «فراری» (علیرضا داود نژاد) -که هنوز اکران نشده- قابل مقایسه است. در هردو مفهوم «غیرت» حضور دارد. هردو تا حدی یادآور «بوتیک» (حمید نعمت الله) هستند از همین منظر حضور «غیرت». از جهتی دیگر حماسه‌سرایی فردمحورِ فیلم یادآور آثار ابراهیم حاتمی کیا به ویژه «موج مرده» است. شاید بتوان گفت این فیلم فرزندِ بوتیک و موج مرده است و البته میراث‌برِ سنتِ حماسه‌سرایی و عدالت‌طلبیِ دیرینِ ایرانیان مسلمان. هنوز نفهمیدم چگونه از مسعود فراستی تا همایون شجریان تا خیلی‌های دیگر نسبت به سخنان مهدویان درباره شاهنامه چنان مواضع تندی را اتخاذ کردند. و اگر اول سخنان تقطیع‌شدۀ مهدویان را شنیدند، چرا پس از انتشار فیلم کامل و توضیحات مهدویان به خاطر حرف‌های تند خودشان عذرخواهی نکردند. بعید می‌دانم خیلی از کسانی که برای «فردوسی» و «شاهنامه» رگ‌گردنی شدند بتوانند چند سطر از شاهنامه را از رو بخوانند. اگر قرار به رگ‌ردنی‌شدن برای شاهنامه باشد ماها خودمان هستیم، شاعران هستند، نیازی به همایون عزیز نیست. اتفاقا لاتاری ارزشمند است چون جلوه‌هایی از روح شاهنامه را در خود دارد. در این سینمای بی‌غیرت و بی‌حماسۀ دو دهۀ اخیر سرزمین ما، لاتاری هم چون شاهنامه، سراینده و ستایندۀ غیرت، حماسه و غرور ایرانی است.

 

البته که فیلم مشکلات فراوانی دارد و با آن‌همه انتظار و توقعی که سال‌های اخیر از کارگردان و تهیه‌کننده‌اش به‌وجود آمده خیلی هم‌خوانی ندارد. خیلی ظرفیت‌ها و استعدادهای فیلم در حد ظرفیت و استعداد مانده‌اند که اگر به تحقق و فعلیت می‌رسیدند این فیلم می‌توانست فیلم شاخص دهۀ نود سینمای ایران و قیصر عصر خود باشد. از ترانه و موسیقیِ واقعا به درد نخورش گرفته تا ضعف‌هایی که در داستان‌پردازی، منطق و حس‌برانگیزی اثر وجود داشت؛ گاهی حس می‌کردم شاید مسئلۀ فیلم و قهرمانش خیلی برای کارگردان درونی نشده است. شاید موسی برای محمدحسین مهدویان فقط یک رؤیاست و او تاکنون موسایی را از نزدیک ندیده. در میان چهره‌های تقریبا معروف چهل‌پنجاه‌سال اخیر، یکی از نزدیک‌ترین شخصیت‌ها به موسی شهید «سیداسدالله لاجوردی» بود که در فیلم پیشین مهدویان بسیار نامناسب و نامنصفانه تصویر شده بود. این را در یادداشتی که همان زمان برای ماجرای نیمروز نوشته بودم، شرح داده‌ام (t.me/fihmafih/325)


با همۀ این حرف‌ها و در مجموع، لاتاری به خاطر طراوتی که دارد قابل دفاع است و به یک‌بار خوب دیده شدنش در سینما حتما می‌ارزد.


  • حسن صنوبری
۱۳
فروردين

 


امتیاز: 8/5 از ده

چندی پیش یادداشتی انتقادی دربارۀ طرز صحبت و ادبیات عصبانی حاتمی‌‌کیا در جشنواره فجر نوشته بودم. راستش را بخواهید وقتی آن یادداشت را می‌نوشتم خیلی بیشتر از آنچه وانمود می‌کردم از حاتمی‌کیا عصبانی بودم. در نتیجه چندبار متنم را ویرایش کردم تا زهرش را بگیرم و بعد منتشر کردم. الآن که به وقت شام را در سینما دیدم خوشحالم که متنم را ویرایش کردم. با توجه به جوی که در رسانه‌ها وجود داشت حس می‌کردم شاید آقای کارگردان صاحب‌سبکِ سینمای ما، در این سن و سال، مغرورانه و به حساب اتکاء به تجربه و اعتبار خود، دوربین این فیلم را با یک دست -و آن‌هم لرزان- گرفته است و حالا آمده دودستی یقه رشیدپور و صداوسیما و رسانه‎ها را به خاطر چهارتا طعنه و انتقاد چسبیده. ولی حالا که فیلمش را دیدم می‌فهمم اگر روز اختتامیه یقه رشیدپور را دو دستی گرفته و تکان داده، وقت فیلم‌برداری و کارگردانی هم دوربینش را محکم و با دو دست گرفته.

به وقت شام یک تجربۀ سینمایی و یک روایت هنری موفق از جنگ داعش است. یک اکشنِ داستانیِ هنرمندانه که به تنهایی می‌تواند آبرو و ادای دینِ سینمای خواب و خرفت ما به موضوعِ مهمِ جنگ بیناکشوریِ منطقه ما و آنهمه شهید و ویرانی و اسارت و رنج بشری باشد (گرچه در حقیقت این دین‌ها را ادایی نیست). در چنین شرایطی وظیفه وزارت فرهنگ و مسئولان فرهنگی ما حمایت از تولید ده فیلم اینچنینی بوده است، امیدوارم اکنون دست‌کم قدر این یک مورد را بدانند. این فیلم چندمین فیلمِ هواپیماییِ حاتمی‌کیاست و او توانسته بار دیگر در لوکیشنِ هواپیما و فضای محدود و بسته‌اش فیلمی نفس‌گیر و هیجان‌انگیز بسازد. هم‌سفر قبلی حاتمی‌کیا در فیلم هوایی پیشینش ارتفاع پست، اصغر فرهادی بود که این سال‌ها با آثار انگلیسی‌پسندی چون فروشنده برای دروی جایزه‌های غربی مدام مسافر آب و هوای خوبِ آمریکا و اروپا بود، اما حاتمی‌کیا برای این فیلم ارزشمند به تنهایی مسافر خیابان‌های خونین دمشق بود.

یادآوری: اثر ارزشمند دیگری که پیش از این با موضوع جنگ اخیر منطقه ساخته شده بود، اپیزودِ چهارمِ فیلم هیهات به کارگردانی هادی مقدم دوست بود که آن‌هم فیلم هم به قدرِ خویش قدر ندید.

نقدهایم درباره به وقت شام را می‌گذارم برای بعد ان‌شاالله. فعلا اگر بتوانم سعی می‌کنم زمانی را برای دوباره دیدنِ به وقتِ شام پیدا کنم.


  • حسن صنوبری
۰۱
فروردين

«وای بر کم فروشان:
آنان که چون از، مردم کیل می ستانند آن را پر می کنند،
و چون برای مردم می پیمایند یا می کشند از آن می کاهند
آیا اینان نمی دانند که زنده می شوند
در آن روز بزرگ؟»
قرآن کریم . سوره مطففین . آیات یک تا پنج.

می‌خواهم دم عیدی در رثای یک بستنی‌فروش شریف بنویسم که هیچ‌گاه خودش را ندیده بودم.
زنده‌یاد، کربلایی حسین حقی صاحب بستنی‌فروشیِ معروفِ «حاج عزیز» واقع در خیابان شهید داودآبادی، چندروز پیش به دل درد شدیدی مبتلا می‌شود، به بیمارستان رجوع می‌کند، پزشکان می‌گویند چیزی نیست استراحت کن، استراحت می‌کند و فردایش از دنیا می‌رود.

نگارنده از آن‌هاست که می‌گویند یا آشغال و مضر نباید بخوری، یا اگر می‌خواهی چنین کنی باید بهترینش را انتخاب کنی. پیتزا مسلما آشغال‌است، خوبش هم آشغال است، وای به حال بدش. بستنی هم چیز خیلی مفیدی نیست، چیزی نیست که بگوییم اگر خوبش را نیافتم بدش را می‌خورم. مجبور که نیستیم اگر عقل داشته باشیم. روی همین قاعده من خیلی کم پیش می‌آید در تهران از بیرون بستنی بخرم. اگر هوس کنم بیشتر پاستوریزه می‌خرم و بیشتر از همه بستنی قهوه خانواده دایتی . بس که آشغال به خورد مردم می‌دهند بستنی‌فروشی‌های تهران. بس که این شهر هرروز بیش از پیش دارد به نماد بازار دزدها نزدیک می‌شود، شاید طبق قاعدۀ «الناس علی دین ملوکهم». من از این‌ها نیستم که بگویم «ئه! یک بستنی فروشی! نگهدار بستنی بزنیم» یا «حالا که گرسنه‌ایم اولین رستوران نگهدار» چون می‌دانم در چه جنگلی زندگی می‌کنم و می‌دانم خوردن این زباله‌ها چه بلایی سر جسم و روح خودم و خانواده‌ام می‌آورد. آخرین‌بار که حوالی میدان انقلاب می‌خواستیم برویم رستوران، با اینکه خودم آن رستوران را تجربه کرده بودم باز از چندتا کاسب پرسیدم بهترین رستوران منطقه کجاست و وقتی همه گفتند صفا تهران دلم رضا داد و رفتم.

باری، وقتی می‌خواهی در تهران بستنی قیفی و امثال ذلک را بخری با سه بحران مواجهی:
یک: هیچ‌جا بستنی قیمت معینی ندارد. نه تنها بین شوش و تجریش تفاوت از زمین تا آسمان است، بلکه دوتا مغازه کنار هم نیز هم‌قیمت نیستند.
دو: یکی در صد پیدا شود که تو مطمئن باشی که طرف برای ساخت بستنی میوه‌ای در استفاده از جعبه آبرنگ بچه‌اش اغراق نکرده، یکی در صد پیدا بشود که مطمئن باشی در شیرموز، درصدی هم شیر و موز وجود داشته باشد
سه: از نوادر دوران است که بستنی و آب‌میوه طعم بستنی و آبمیوه را داشته باشند و خوش‌طعم باشند

این سه بحران «قیمت»، «سلامت» و «کیفیت» در مواد غذایی واقعا در تهران بیچاره‌کننده‌اند و در این‌شهر دیگر کسی مثل فیلم‌ها و قصه‌ها به بحران یا عدم بحران «نظافت» اهمیت نمی‌دهد‌. در حالیکه در شهرهای دیگر اینطور نیست. حیف شد که سفرنامه اصفهانم را ننوشتم. آخرین باری که رفتیم اصفهان طی یک هفته شاید بیش از ده‌جا بستنی قیفی خریدیم، همه‌جا از بالا تا پایین شهر هزار و پانصدتومان، همه‌جا حجمی شبیه به هم و از لحاظ کیفیت اکثرا یا خوب بودند یا خیلی خوب. بستنی گاومیشی اهواز را هم گمانم در سفرنامه‌اش نگاشتم. فقط این تهرانِ واماندۀ هزارویک رنگ و هفتادودوملت است که اینقدر بی‌قاعده و بی‌خانواده است. البته که نبوده، شده.
نمی‌دانم چندسال پیش بود که ما رفتیم یک‌جا خواستگاری. در میانۀ مجلس بحث‌های معمول جاری بود و نظرات اختلافی و اشتراکی رد و بدل می‌شد که ناگهان یک سینی جدید به اتاق آمد. محتوا چه بود؟ بستنی! وسط جلسه خواستگاری! همین شاید داشت منجر می‌شد من برای همیشه جلسه را ترک کنم، بالاخره هرچیزی قاعده‌ای دارد، لکن صبر پیشه کردم و گفتم حالا بگذار ببینیم چی هست بستنی‌اش. خلاصه بستنی را خوردیم و همین هم شد که با آن خانواده وصلت کردیم.

من بعد از این فقره، مکرر بستنی‌فروشی حاج عزیز را آزمودم. گفتم شاید برای بند کردن دست ما، توصیۀ ویژه‎ای پشت آن یک بستنی بوده. اما هروقت می‌رفتیم و هرطعم می‌گرفتیم بیشتر موجب شگفتی ما می‌شد. این روزگار؟! این شهر؟! بستنی سالم و خوش طعم؟! برای مجالس عقدوعروسی هم از همینجا گرفتیم. هم بستنی سنتی‌اش واقعا عالی بود و هم بستنی‌های میوه‌ایش اکثرا طبیعی و واقعی. چه اینکه من از قدیم از دوستم سیدایمان که در این امور وارد است دانسته بودم اکثر بستنی‌های میوه‌ای حاصل رنگ و کثافت‌اند و بستنی‌هایی چون وانیلی، شکلاتی و نسکافه‌ای در بیشتر مغازه‎ها به مراتب سالم‎ترند. اما در حاج عزیز –نمی‌گویم همه- اما بیشتر بستنی میوه‌ای‌ها هم سالم و خوش‌طعم و طبیعی‎اند.

نکات دیگری هم درباب این بستنی‌فروشی هست. اولا کارش تخصصی فقط بستنی و فالوده است. فقط یک‌جور آب‌میوه عرضه می‌کند آن‎هم آب هویج است که همانجا جلوی چشم آدم می‌گیرند. از طرفی روی ظرف هم برچسبی زده‌اند که این آبمیوه تا هشت ساعت پس از تولید قابل استفاده است. دوما در ترازو و وزن‌گیری بسیار دقیقند. پس از چینش گلوله‌های بستنی میوه‌ای می‌پرسند «شکلات و خامه هم بریزیم یا نه»، اگر بگویید نه مقداری دیگر بستنی به ظرف اضافه می‌کنند.
سرانجام، یادآور می‌شوم یکی از بهترین آب هویج بستنی‌های شناخته‌شده، آن آب‌هویج بستنی‌ای است که با آب هویج و بستنی سنتی ویژۀ حاج عزیز درست شده باشد.

نمی‌دانم حدیث «الکاسب حبیب‌الله» صحت و سندیت دارد یا نه، ولی می‌دانم هر کاسبی حبیب خدا نیست، بعضی کاسب‌ها حبیب خدایند. به نظرم وظیفۀ فرهنگی اهل فرهنگ تبلیغ و ترویج چنین کاسبانی و وظیفۀ زمرۀ اهل ایمان طلب مغفرت برای ایشان است.

شعارِ جالب و روحیه و روح‌بخشِ منصوب بر در دکانِ حاج عزیز، این است:
«بسپرش دست خدا درست میشه!»


نشانی بستنی فالوده حاج عزیز:
 شعبه اصلی: تهران. منطقه 14. خیابان شهید داودآبادی. نرسیده به خیابان افراسیابی. پلاک 3 

  • حسن صنوبری
۰۳
اسفند


یکی دیگر از فیلم‌هایی که ما باید می‌ساختیم اما برادران آمریکایی به‌جای ما قبول زحمت کردند «مالکوم ایکس» محصول 1992 به کارگردانی «اسپایک لی» است.

البته که شخصیت مالکوم ایکس (یا حاج «مالک الشباز») نیز مانند محمدعلی کلی، شخصیتی چندبعدی و محبوب برای قشرهای گوناگون است. هم آمریکایی‌ها، هم مسلمانان، هم سیاه‌پوستان، هم آزادی‌خواهان، هم ضدنژادپرست‌ها و هم ضدآمریکایی‌های سراسر جهان هرکدام به نحوی نسبت به او احساس تعلق می‌کنند. او بی‌تعارف جهانی، فرامذهبی و فراملی است. من لیستی دارم از همه «فیلم هایی که هر مسلمانی باید ببیند» . مالکوم ایکسِ اسپایک لی یکی از آن‌هاست.
 
دیروز ‌سال‌روز شهادت مالکوم ایکس در قلب نیویورک بود. روزی که یکی از مهم‌ترین آزادی‌خواهان جهان در مدعی‌ترین کشور آزادی‌خواهی جهان پیش چشم خانواده‌اش کشته شد. اما به‌نظر من کشنده‌تر از آن گلوله‌های سربی که آن روز بدنِ مالکوم ایکس را سوراخ‌سوراخ کردند، آن گلوله‌های رسانه‌ای بودند که با نیت بایکوت مالکوم ایکس یا تحریف و تنزل نهضت اسلامی‌اش به او شلیک شد و می‌شود. گلوله‌های سربی فقط یک‌روز به مالکوم ایکس شلیک شدند ولی گلوله‌های رسانه‌ای بیش از پنجاه‌سال است که دارد به طرف او شلیک می‌شود. مهم‌ترین هدف آن‌ها هم پاک‌کردنِ حقیقت و جامعیتِ تفکر و نهضت مالکوم ایکس است. چه آن‌ها که بعد اسلامی را در حرکت مالوم ایکس کمرنگ می‌کنند، چه آن‌ها که در عمق و پیشینه فکری او تردید می‌کنند.

در چنین شرایطی جای یک روایت حقیقت‌مدار، کامل و بی‌طرف از مالکوم ایکس وجود داشت که خوشبختانه در فیلم یک کارگردان آمریکایی و غیر مسلمان یعنی اسپایک لی رخ داده است. فیلمی که از دورانِ جوانی و تبهکاریِ «مالکوم لیتل» تا تحولش در زندان، پیوستنش به «گروه امت اسلام» و جدایی و تقابلش با اسلامِ آمریکایی، تحریف‌شده و نژادپرستانه‎ی «الیجا محمد» (عالیجاه محمد) را روایت کرده است. در این فیلم نمایش جهان قهرمانانه‌ی مالکوم ایکس به سانسورِ اشتباهاتِ دوران جوانی‌اش نانجامیده است.

مقایسه‌ی مالکوم ایکسِ این فیلم و مالکوم ایکسِ فیلم «علی» مایکل مان، که بسیار هم به‌هم شبیه هستند، چهره‌ی دقیق‌تری را از او، رابطه‌اش با اطرافیانش و دشمنیِ سازمان سیا با او آشکار می‌کند.
  • حسن صنوبری
۰۱
اسفند


آلبوم موسیقی «معراج» آخرین آلبومی بود که از  زنده یاد «عبدالله سروراحمدی» منتشر شد. این آلبوم اختصاص به پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) داشت و سروراحمدی، نابغه موسیقی مقامی تربت جامی اندکی پس از انتشار این آلبوم در سن 63سالگی و همزمان با مبعث نبی مکرم اسلام از دنیا رفت. خوانندگان این آلبوم «حبیب‌الله طالب احمدی» «غلام رسول فرهادی نیا» بودند که مثل خود سروراحمدی نشانی از پیامبر در نام خود داشتند (حبیب الله و احمد و رسول)

 در استادی و نوآوری و خلاقیت کمتر کسی در حیطه موسیقی مقامی حوزه تربت جام خراسان (دوتار) با او قابل مقایسه بود. شاید برایتان جالب باشد که  این هنرمند اهل تسنن ایرانی، قطعه و مقامی نیز با عنوان «شاها سلام علیک» هم ساخته است که اختصاص به دوازده امام معصوم (علیهم السلام) دارد. حیفا و حسرتا که چنین گنجینه‌هایی در غربت و بی‌توجهی رسانه‌ها و مسئولان مدفون شدند.


از این آلبوم معراج دو قطعه را بسیار دوست‌میدارم و زمانی هرروز گوش می‌دادم. یکی «شاه زمان» و دیگری «چهار بیتی حسین آبادی». از دومی که خواب عجیبی هم دیده بودم. علی ای حال به مناسبت میلاد حضرت ختمی مرتبت قطعه «شاه زمان» را تقدیم میکنم.

  • حسن صنوبری
۲۴
دی
این یادداشتم در تازه‌ترین شماره مجله خیمه منتشر شد:




رستگاری حروف

از «حَسّان بن ثابت» تا «حِسانِ اهل بیت»


استاد حبیب‌الله چایچیان (حسان) پیرغلامِ شاعران اهل بیت (علیهم السلام) چندی پیش در سن 94سالگی درگذشت

از نوجوانی‌ام قبل از هرچیز، آنچه درمورد این پیر صاحب‌نفس نظر مرا جلب می‌کرد، تخلص زنده‌یاد چایچیان با عنوان «حسان» بود. تخلص، به ویژه در گذشته، به عنوان نام هنری در بین شاعران پارسی‌زبان رواج داشته است. برای بعضی تخلص بیان یک ویژگی و خصیصه ممتاز بوده (چنانچه برای «حافظ» یا «باباطاهر»)، برای بعضی رجوع به خاندان و انساب بوده (مانند «کسایی» و «رودکی») و برای بعضی دیگر انتساب به یک شخصیت مهم (چنانچه «سعدی» و «منوچهری»). بعضی نام خود را از شعر شاعران بزرگ برمی‌گزیدند (چنانچه «بیدل» و «شهریار»)، برخی از استادی تخلص می‌گرفتند (چنانچه «حزین» و «امید») و بعضی از شغل خود یا اجداد خود تخلص برمی‌گزیدند (همچون «خیام» و انبوه شاعران سبک هندی). هرچه جلوتر آمدیم  بیشتر پای اشیاء، اوقات، حالات، حیوانات و نباتات به میان آمد («سایه»، «سرشک»، «پروانه»، «بامداد» و...).

قبل از اینکه این بحث را با ریشه‌شناسی و علت‌یابی تخلص حسان ادامه بدهیم، وقتی فقط به ظاهر این نام می‌نگریم یاد نام یکی از شاعران بزرگ می‌افتیم: «حَسّان بن ثابت» شاعر عرب دوران جاهلیت و صدر اسلام. اگر ظاهر ماجرا را ببینیم، ممکن است فکر کنیم مرحوم حسان هم تخلص خود را از حسّان بن ثابت گرفته، چنانچه بعضی چنین می‌اندیشند و اخیرا حتی استاد «محمدجواد محبت» شاعر بزرگ کرمانشاهی نیز در مصاحبه‌ای چنین گفته‌اند؛ اما به چند دلیل این قول اشتباه است و من از دیرباز نمی‌توانستم بپذیرمش. نخست اینکه تلفظ و در نتیجه وزن این دو واژه  با هم متفاوت است. حرف آغاز «ح» در تخلص زنده‌یاد چایچیان همراه با کسره است، اما در نام حسّان بن ثاتب با فتحه، از طرفی حرف دوم «س» در تخلص مرحوم چایچیان برخلاف نام شاعر عرب، مشدّد نیست (این نکته هم باز به دو دلیل، نخست اینکه اگر تشدید بگذاریم و وزن را تغییر بدهیم، وزن همۀ ابیات تخلص مرحوم حسان در شعرهایشان به هم می‌ریزد؛ دلیل دوم هم تلفظ خود شاعر در شعرخوانی‌هایش از تخلص است که همواره حِسان بوده نه حَسّان.)

اما دومین دلیل برای اینکه چرا این نام هنری نمی‌تواند برگرفته از آن نام تاریخی باشد، اعتقادات پررنگ مرحوم چایچیان بود. درست است که حسّانِ یهودی دعوت پیامبر (ص) را لبیک گفت، اسلام آورد و تبدیل به یکی از بزرگ‌ترین شاعران هوادار اسلام شد؛ تا آنجا که نخستین غدیریه‌های تاریخ نیز توسط او در همان مجلس سروده شده، اما او بر این قول و عقیدۀ خود ثابت نماند و ولایت امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (ع) را نپذیرفت و از یاری روح‌القدس بازماند[1] (چنانچه شاعر دیگر آن روزگار «نجاشی» با اینکه از هواداران جدی امیرالمومنین در جنگ صفین بود، وقتی حضرت به خاطر گناه شراب‌خواری بر او حد زدند، از حیطۀ ولایت معصومین خارج و به معاویه پیوست). ازین‌رو از دیرباز نمی‌توانستم بپذیرم حبیب‌الله چایچیان، شاعر دل‌سوخته، عارف‌مسلک و معتقد اهل بیتی و شاگرد بزرگ‌دانشمندی چون مرحوم آیت‌الله العظمی «علامه امینی» این نکات تاریخی را نداند یا بداند و تخلص به نام شاعری که از مسیر پیشوایان دینی جدا شده است کند.

پس این واژه از کجا آمده؟ واژه‎ای که شبیه‌ترینِ نام‌ها در حروف و در معانی به نام امامان عزیز ما حسن و حسین (علیهم السلام) است و در عین حال نام شخصیتی دیگری نیز نیست.

به‌تازگی دیدم که مرحوم چایچیان در یکی از گفت‌وگوهای معدودش وقتی از تخلصش سؤال می‌کنند، می‌گوید:

« برای انتخاب تخلص بسیار وسواس داشتم و در این فکر بودم که تخلص من باید رابطه ای با اشعار مذهبی ام داشته باشد. به قرآن مراجعه کردم؛ سوره الرحمان آمد؛ از کلمه "حسان" در یکی از آیات بسیار خوشم آمد و وقتی بیشتر مطالعه کردم دیدم که معنای حسان به معنای نام امام حسین (ع) است. تخلص برای یک شاعر مانند یک شناسنامه و معرف شاعر است.»

اشارۀ مرحوم حسان در آن گفتگو به آیۀ 76 سورۀ رحمان است: « مُتَّکِئِینَ عَلَى رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَعَبْقَرِیٍّ حِسَانٍ»

وقتی این گفت‌وگو را خواندم بار دیگر یاد جملۀ مشهور «الأسماء تنزل من السماء» افتادم، اینجا هم مشخص شد که اسم هنری مرحوم حسان از آسمان و از شریف‌ترین کتاب آسمانی بر دفتر و دیوان ایشان فرودآمده است. زین‌پیش در عالم شاعری قرارگیری این حروف با چنین ترتیبی شروعی درخشان داشت اما افولی تاریک. انگار مشقِ این حروف در مصحف هستی، مشقی ناتمام بود. صاحب قبلی این حروف در عالم شعر، قدر حرف‌های خود را ندانست و به حکم «ان نشأ نذهبکم و یأت بخلق جدید» صاحبِ نون و قلم، چون قلم از سواد به بیاض برد، مشق این نام را تمام کرد.

حبیب‌الله چایچیان، وقتی به یاری اسلام و شعر اسلامی و شیعی آمد که اسلام و اندیشه‌های معنوی در اوج غربت بودند. پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، در روزگاری که مدیریت فرهنگی جامعه مستقیما در دست اسرائیلی‌ها و بهائی‌ها بود، شاعر اهل بیت (علیهم السلام) بودن، نه‌تنها اعتبار و شهرت و ثروت و احترام خاصی به همراه نداشت، بلکه شاید جرم هم تلقی می‌شد. زنده‌یاد حسان از آن دوران با صدای گرم و گیرای خود پرچم عشق به خاندان پیامبر (ص) و شعر آیینی را بلند کرد. آنچه موجب پیشرفت او در شعر و نیز شهرت آثارش بود، نه تبلیغات رسانه‌ها، نه تریبون‌های رنگارنگ و نه حمایت روشنفکران که اخلاص او در نیت و عشق‌ورزی بی‌شایبۀ این بزرگ‌مرد به خدا و خاندانش بود. چنین بود که در آن روزگار سطر درخشان «امشب شهادت‌نامۀ عشاق امضا می‌شود / فردا ز خون عاشقان، این دشت، دریا می‌شود» این شاعر تمام هیئات مذهبی را درنوردید و در روزگار ما یکی از ساده‌ترین شعرهای این شاعر (در نظر ما منتقدان ادبی) به خاطر دل‌شکستکی و خلوص لحظۀ سرایش و اراده به گفتن زبان حال مادر رنجور و سالخورده‌اش در آخرین زیارت، تبدیل می‌شود به فراگیرترین نوای مذهبی روزگار: «آمدم ای شاه، پناهم بده / خط امانی ز گناهم بده».

نیز، کتاب عزیز «ای اشک‌ها بریزید» با آن مقدمۀ ارجمندش را کمتر عاشقی است که در خانۀ خود نداشته باشد.

 



[1] اشاره‌ام به حدیثی است از نبی مکرم اسلام که به «حسان بن ثابت» می‌فرمایند تا وقتی در یاری ما هستی روح القدس تو را در سرایش یاری می‌کند. 


  • حسن صنوبری
۱۶
دی


تبریک به استاد «محمدرضا شرفی‌خبوشان» ، هم به خاطر دهمین جایزه جلال که برای «بی‌کتابی» گرفت، هم به خاطر هشتمین جایزه جلال که به «عاشقی به سبک ونگوگ» ندادند و وصالی که از نامزدی فراتر نرفت.


آیا اینکه شرفی‌خبوشان این جایزه _و ظاهرا مهم‌ترین جایزۀ ادبیات داستانی ایران_ را از آن خود کرده یعنی او رمان خوبی نوشته؟ یک‌لحظه هم چنین اندیشه‌ای در باور من نیست. معنای این رویداد فقط این است: دهمین دورۀ جایزه جلال در انتخاب برگزیدۀ خود این‌بار درست عمل کرده. زیرا، چه بی‌کتابی این جایزه را می‌گرفت چه نمی‌گرفت کتاب شاخص سال بود. شرفی‌خبوشان چهرۀ جدید، فاخر و درخشان ادبیات داستانی پیش‌روی ایرانی است. دیگر نمی‌شود انکارش کرد.


«بی‌کتابی» با قدرت شگفت‌انگیزِ «جهان‌آفرینی»، «خیال‌انگیزی»، «شاعرانگی»، «تصویرپردازی»، «تاریخ‌شناسی»، «روایت» و «نثر» فوق‌العاده‌اش یک سر و گردن از هم‌نسلان و هم‌قطاران خود در سال 1396 بالاتر ایستاده است. ویژگی‌هایی که عموما در دیگر رمان موفق او «عاشقی به سبک ونگوگ» نیز حضور داشتند. و تا باد چنین باد.

  • حسن صنوبری
۰۸
دی

 

 

در اوج دورۀ وبلاگ‌نویسی همواره آرزو می‌کردم کاش انسان‌های بزرگ تاریخ و فرهنگ هم وبلاگ داشتند و جدا از آثار فاخر و ارزشمندشان در امور علمی یا هنری، فکرهایشان درباره امور جزئی روزمره و نظرات صریح و خلاصه‌شان درباب دیگران را هم می‌شد بفهمیم. مثلا حافظ نظرش درباره مثنوی مولوی چیست. ابن سینا از چه چیزهایی شدیدا خنده‌اش می‌گیرد. به نظر کانت کدام چهرۀ سیاسی امروز از همه مکارتر است. سقراط چه نغماتی را گوش می‌کند و... به مرور دیدم بعضی از آثار بزرگان حکم وبلاگ‌نویسی آن‌ها را داشته‌اند. در آینده بعضی از این کتاب‌ها را هم معرفی می‌کنم. اما جالب‌تر این است که بعضی از آن غول‌ها و بزرگان ادبیات و فرهنگ جهان، ولو در سن بالا واقعا یک‌مدت وبلاگ داشتند و می‌نوشتند.

 

بسیار مفتخرم که یکی از دو کتابی که امسال تولدم از آقای  مجید اسطیری هدیه گرفتم وبلاگ‌نویسی یک چهره محبوب و ارزشمند است. امری که من و حتی خود هدیه‌دهنده را شگفت‌زده کرد، چه اینکه او هم گمان می‌کرد دو رمان برای من خریده

 

 نوت بوک عنوان کتابی است که مجموعه یادداشت‌های کوتاه نویسندۀ فقید پرتغالی و داستان‌پرداز بی‌همتای جهان  ژوزه ساراماگو در وبلاگش را در بر می‌گیرد. این کتاب هم توسط  مینو مشیری (مترجم  کوری) ترجمه شده و یک‌سال پس از درگذشت ساراماگو.   

 

وبلا‌گنوسی ساراماگو مربوط به دو سه سال آخر عمر  ساراماگو (2008 تا 2009) و بیانگر اخرین و پخته‌ترین نظرات او درباب ادبیات، هنر، سیاست و فرهنگ است. او در این وبلاگ از  بورخس، کارلوس فوئنتس، محمود درویش (در حوزه ادبیات)، بوش، اوباما ، کلینتون، سارکوزی،  برلوسکونی (در عالم سیاست)، منتظر الزیدی (خبرنگاری که به بوش کفش پرتاب کرد)  رزا پارکس (زن سیاهپوستی که حاضر نشد جایش را به یک سفیدپوست آمریکایی رفت و به زندان افتاد)،  فرناندو مئیرلس (کارگردان فیلم کوری)، راتسینگر یا همان  پاپ بندیکت شانزدهم و همچنین همسرش «پیلار» از جمله شخصیت‌های متن‌های او هستند. طبیعتا او به پرتغال محدود نمی‌ماند و از کوبا، فلسطین، آمریکا، اسپانیا، فرانسه، ایتالیا و... نیز می‌نویسد. چون او یک مرد جهانی است.

 

 وقتی نوشته‌های او را می‌خوانید از شدت و فراوانی خلاقیت، طنز، نگاه انسانی، اطلاعات عمومی، صراحت، شرافت و شجاعت او شگفت‌زده خواهید شد. چه وقتی که به حکام قدرتمند جهان طعنه می‌زند، چه وقتی از دوستان قدیمی‌اش می‌نویسد، چه وقتی که از حقوق زنان می‌گوید، چه وقتی که از مظلومیت مردم غزه و جنایات اسرائیل* می‌گوید و چه وقتی که از آزار حیوانات شکایت می‌کند.

 

متنی که او دربارۀ بوش نوشته انگار همین امروز درباره ترامپ نوشته شده است. این یادداشت با عنوان «جرج دبلیو بوش یا عصر دروغ‌گویی» اینگونه آغاز می‌شود: « مانده‌ام که چرا ایالات متحده که همه‌چیزش آنقدر بزرگ است، چرا اغلب روسای جمهوری چنین کوچک دارد» در ادامه می‌گوید «این مرد با آن هوش متوسط با آن نادانی وحشتناک... با تن‌دادن مدام به وسوسۀ مقاومت‌ناپذیر ادای اراجیف محض، خود را در هیئت مضحک یک گاوچران به ابناء بشر معرفی کرده که وارث کرۀ زمین و شده و مردم را با یک گله گاو اشتباه گرفته. نمی‌دانیم چه فکر می‌کند، حتی نمی‌دانیم اصلا فکر می‌کند یا نه، نمی‌دانیم آیا آدم آهنی است که بد برنامه‌ریزی شده و مدام پیام‌های درونی‌اش را قاطی می‌کند؟...»

 

پایان‌بندی شاهکار یکی از متن‌هایش دربارۀ نژاد سگ خانگیشان که قطعا می‌تواند برای دستگاه دیپلماسی ما هم جالب باشد چنین است: «برحسب تصادف امروز خبردار شدیم سگی که اوباما قول داده بود به دخترهایش بدهد یک سگ آبی پرتغالی است. بدون شک این واقعه‌ای موفقیت‌آمیز برای دیپلماسی پرتغال است و لازم است کشور ما حداکثر استفاده را برای روابط فی مابین با ایالات متحده ببرد که اینچنین غیرمنتظره توسط نماینده مستقیم ما ـ حتی مایلم بگویم سفیر ما ـ در کاخ سفید فراهم آمده. عصر جدیدی در راه است. من کاملاً اطمینان دارم این‌بار که من وپیلار به ایالات متحده بازگردیم، پلیس مرکزی دیگر کامپیوترهایمان را ضبط نخواهد کرد تا از هاردهایمان کپی بردارد.»

 

بخش‌های ضدآمریکایی این کتاب، به تنهایی می‌تواند موضوع یک یادداشت باشد. شاید به همین خاطر هم خیلی از سوی روشنفکران تبلیغ نشد.

 

 


* در همین رابطه بخوانید:

نوشته‌های ضداسرائیلی ژوزه ساراماگو

 

  • حسن صنوبری
۰۱
دی

برای آیتِ حق و حقیقت، شیخ شریعت و طریقت

حضرت «محی‌الدین حائری شیرازی»

که فقدانش را جبرانی نیست




ای ستون دین محکم از تو و نماز تو

رفتی و به خود لرزید خاک -جانماز تو-


چشمۀ قنوتِ تو، هست با سحر هم‌راه

در سکوتِ شب جاری‌ست راز تو، نیاز تو


بود بس تماشایی، جمع این دو زیبایی:

روی دل‌پذیر تو، صوتِ دل‌نواز تو


نکته بودی آنک نغز، مغز بودی، آری مغز

در میان هم‌قشران، «عقل» امتیاز تو


شیخ و عالِم و عامی، جمله مستِ خودکامی

کی کنم قیاسی با جانِ پاک‌باز تو


کی تو را کشید به بند، فتنۀ زن و فرزند؟

زان‌طرف خدایت چون، می‎کشیده ناز تو


فهمِ آسمان‌جانی، نیست حدّ حیوانی

خوب شد زمانه نبرد پی به رمز و راز تو


نیست جانِ مهرآیین، نذر خاک، محی‌الدین!

رو، اگرچه سوخت مرا، هجرِ جان‌گداز تو


ای وداعِ ناباور، کاش این دم آخر

می‌شدی که بفرستم جان به پیشواز تو


بی‌نصیبم از فردا، من در این شبِ یلدا

میهمانِ خورشید است چشم‌های باز تو


آیتِ سرافرازی، حائریِ شیرازی

سرنگون نشد در خاک، روحِ سرفراز تو



30آذر 1396 - حسن صنوبری

  • حسن صنوبری
۲۳
آبان


سال ۱۳۹۱ که در آذربایجان شرقی زلزله آمد، نسبت به زلزلۀ اخیر کرمانشاه ، تعداد کشته‌ها کم تر بود: ۳۰۶نفر. حال آنکه تا الآن آمار کشته‌های زلزلۀ تازه، ۴۳۰نفر است و ظاهرا رو به افزایش. با اینحال حس می‎کنم در آن ایام فضای رسانه‎ای کشور بسیار عاطفی‎تر، انسانی‎تر و متاثرتر بود، برخلاف ایندفعه که فضا خیلی سیاسی‎تر است. اندوه کمتر است و تکه‎‌پرانی، فحاشی و جدل سیاسی بیشتر.

گویی در آن ایام بیشتر نگران وضعیت زخمی‎ها و خانواده‎های داغدار بودیم و در این ایام بیشتر درصدد یافتن نشانه‎ای و اماره‎ای برای محکوم کردن، مفتضح کردن و مقصر جلوه‎دادن حریف سیاسی در این معرکه؛ که هرچه باشد، هرچقدر هم مسئولین پیشین و کنونی ما در خدمت‌رسانی به ایرانِ بیرون از تهران ضعیف عمل کرده باشند، بالاخره یک بلای طبیعی است و دست‌‎کم الآن وقت تحلیل زیربنایی و سیاسی موضوع نیست.


می‌شود نتیجه گرفت جامعۀ ما -مخصوصا جامعۀ رسانه‎ای ما- در سال ۹۶ نسبت به سال ۹۱ به مراتب سیاست‎زده‌تر و غیرانسانی‌تر شده است.


بابا این‌ها که زیر آجر و تیرآهن مانده‌اند آدم‌اند، نه مفهوم!

  • حسن صنوبری
۳۰
مهر

«دولتمند خلف» (یا خال اف) از نوابغ موسیقی فارسی‌زبان، مهم‌ترین چهرۀ موسیقی تاجیکستان و برترین هنرمند حوزه موسیقی «فلک‎خوانی» است. از سال‌ها پیش اهالی موسیقی در ایران و دیگر کشورهای این منطقه او را با صدای استثنایی و آثار فاخر و هنرمندانه‌اش می‌شناسند. آلبومی که نزدیک به دو دهه است از او در بازار ایران به فروش می‌رسد گزیده‌ای از آثار اوست که با عنوان «موسیقی تاجیکستان» توسط نشر ماهور منتشر شده بود. آن آلبوم با آهنگی بر روی شعر معروف مولوی «حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو» آغاز می‌شد، آهنگی که بعدها توسط کامبیز روشن‌روان و صدای محمد اصفهانی هم در آلبوم «هفت سین» (آهنگ «افسانه») و در ساختار پاپ کلاسیک اجرا شد. از دیگر قطعات آن آلبوم خاطره‌انگیز قطعۀ «دور مشو» است که به نظرم بهترین آهنگ آن آلبوم بود.

 

▪️در سال‌های اخیر -با پیگیری‌های علیرضا قزوه _که مدتی وابسته فرهنگی ایران در تاجیکستان بود_ پای استاد خلف بیشتر به ایران باز شد و پس از گذشت سال‌ها از آن آلبوم قدیمی، چند آلبوم دیگر از ایشان در ایران منتشر شد: «خندۀ آسمان نگر» و «بهار آمد» (هر دو منتشر شده توسط انجمن موسیقی) و سپس «پیوند»؛ که البته هیچ‌کدام به قدرت آن آلبوم قدیمی نبودند؛ اما چند اثر دینی جدا از این سه آلبوم منتشر شدند که همه فوق‌العاده بودند. یکی تک‌آهنگی امام رضایی با نام «شاه پناهم بده» (با شعر محمود حبیبی کسبی) بود که استثنائا فلک‌خوانی نبود و پاپ بود و با مقبولیت و شهرت گسترده‌ای در ایران همراه شد. دیگری آلبومی تمام عاشورایی و در قالب موسیقی سنتی و مقامی تاجیکستان بود به نام «دوشنبه کربلا» (منتشر شده توسط سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران) که متاسفانه با پخش و تبلیغات زیادی همراه نبود و انگار بایکوت شد و شما به جز خبر رونمایی نمی‌توانید چیز بیشتری درباره‌اش پیدا کنید، در حالیکه این آلبوم هم واقعا آلبوم ارزشمند و زیبا و ماندگاری است.

 

▪️یک نکته مهم این است که جدا از شیعیان، اکثریت مردم اهل تسنن تاجیکستان هم از دیرباز جزو علاقه‌مندان اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) بودند، اما در سال‌های اخیر، با افزایش نفوذ امنیتی عربستان سعودی و دیگر حامیان و پرورش‌دهندگان اندیشۀ تکفیری؛ مردم بسیاری از کشورهای مسلمان، از جمله تاجیکستان، در ابراز و اظهار علاقۀ خود به اهل بیت پیامبر (علیهم السلام) و همچنین هرچیزی که با ایران ارتباطی دارد، با ممنوعیت‌ها و سخت‌گیری‌های فراوانی مواجهند. این بحث باید در جای دیگر پی گرفته شود، قصدم از این اشارت، اهمیت انتشار چنان آلبومی و لزوم مغتنم دانستنش توسط ماست. مخصوصا با توجه به اینکه دولتمند خلف اعتبار بالایی در موسیقی بین‌الملل و نزد اهالی هنر و موسیقی با هرنوع سلیقه‌ای دارد

 

▪️در اینجا فقط یکی از آهنگ‌های عاشورایی بسیار زیبای خلف را به نقل از همان آلبوم دوشنبه کربلا می‌گذارم، باقی آهنگ‌ها و مطالب بماند برای مطلب مفصل‌تر وبلاگ و پس از عاشورا.

  • حسن صنوبری
۲۳
مهر


می‌گویند این روزها - در پی رونمایی از چهرۀ جدید آمریکا – روزهای وحدت است. 

من می‌گویم، همۀ روزها، روزهای وحدت است. وحدت مختص اوقات مفتضح‌شدن غرب‌باوران و غرب‌پرستان نیست. در ضرورتِ وحدت ملّی، فرقی بین سال 88 و سال 96 نیست.

گمان می‎کنم این روزها ، به‌جز روزهای وحدت، روزهای یادآوری و پرسش است. روزهای فهمیدن و دانستن و مطالعه. این‌روزها باید دوتا کتاب را بخوانیم. یکی ادبی و دیگری فلسفی. یکی کهن، دیگری نو. یکی شرقی و دیگری غربی. این‌روزها، روزهای خواندنِ «کلیله و دمنه» جناب «نصرالله منشی» و «منطق اکتشافات علمی» جناب «کارل پوپر»  است، تا بعد بفهمیم این کسانی که در سال‌های اخیر برای ایران ما و سرنوشت ما و عزت ما و فرهنگ ما و تمدن ما و انقلاب ما و شهیدان ما و فرزندان ما تصمیم گرفتند، بر اساس کدام متن، کدام فکر، کدام فرهنگ، کدام عقل بشری یا غیربشری به چنان تصمیم‌ها و تدبیرهایی رسیدند. آیا این رویکردی که حضرات مسئولین در قبال دوستان و دشمنان خود اتخاذ کرده بودند در دکان هیچ عطاری پیدا می‌شود؟

آقای روحانی این ایام خیلی زیبا صحبت می‎کنند. آدم لذت می‌برد. با ادبیاتی سرشار از غرور و «عزت ملی»، «اقتدار ایرانی» و «وحدت ملی» . هشتگ‌ها و کلیدواژه‎هایی که جایشان در ادبیات و دیپلماسی روزهای مذاکره خیلی خالی بود. 

با نهایت حسن نیت اگر به مسئولان و سیاست‌مداران و انبوهِ رسانه‌های دولتی و خصولتی هوادارشان بنگریم، خود را و مردم خود را شرمسار تاریخ کهنسال و پرتجربۀ ایران کردند.

برای اینکه از سنتِ معرفی کتابِ خود دور نشوم، در این ماجرا هم دو کتاب را معرفی می‌کنم. مطالعه کلیله و دمنه را مختص جناب «روحانی» و جناب «ظریف» توصیه می‌کنم  و کتاب منطق اکتشافات علمی را مختص هواداران پر و پا قرص سیاسی ایشان که امکان ندارد اشتباهی را در اندیشه و نظر خود محتمل بدانند. اگر جنابان روحانی و ظریف فرصت مطالعۀ زیادی ندارند، از کل کتاب کلیله و دمنه فقط باب «بوف و زاغ» (البوم و الغراب) را مطالعه کنند. در سالروز تصویب برجام بخشی از این باب را نوشتم: https://t.me/fihmafih/293

داستانی که شبیه پایان‌بندی داستان برجام چنین تمام می‌شود: «اینست داستان حذر از مکان غدر و مکاید رای دشمن، اگرچه در تضرع و تذلل مبالغت نماید، که زاغی تنها، با عجز و ضعف خویش، خصمان قوی و دشمنان انبوه را بر این جمله بوانست مالید، بسبب رکت رای و قلت فهم ایشان بود. والا هرگز بدان مراد نرسیدی و آن ظفر در خواب ندیدی. و خردمند باید که در این معانی بچشم عبرت نگرد واین اشارت بسمع خرد شنود و حقیقت شناسد که بر دشمن اعتماد نباید کرد، و خصم را خوار نشاید داشت اگرچه حالی ضعیف نماید.»

توجه کنید که این جملۀ «بر دشمن اعتماد نباید کرد» را بیدپای چندهزارسال پیش از آیت‌الله خامنه‎ای گفته بود. کاش آقای روحانی، رئیس جمهور سرزمین دانش‌ها و فرهنگ‌ها، که ترامپِ غربِ وحشی را به مطالعۀ تاریخ فرامی‌خواند، خود ادبیات شکوهمند و تاریخ رنج‌کشیدۀ سرزمین خودش را با دقت و عبرت مطالعه کرده بود، نه تاریخ چندهزار سال پیش، لااقل تاریخ معاصر و نهضت نفت را.

و اما کتاب پیشنهادی‌ام برای هواداران متعصب جناب روحانی و جنجالِ برجام: منطق اکتشافات علمی ، نوشتۀ فیلسوفِ لیبرال‌مسلک معاصر، کارل پوپر. باز اگر فرصت مطالعۀ این عزیزان هم اندک است، بخشی که عنوان «ابطال‌پذیری، معیار تمیز علم از غیر علم» را دارد مطالعه کنند و اگر دشوار نبود چند بخش دیگر مربوط به ابطال‌پذیری. من پس از انتخابات سال 92 هم در یادداشتی سعی کردم این نظریۀ فلسفه علم پوپر را وسیلۀ محک آراء و اندیشه‎های سیاسی آن روزگار قرار دهم و اتفاقا نتایج جالبی هم گرفتم. امروز هم یکی از لحظات درخشان برای به میدان آمدن نظریۀ ابطال‎گرایی است. جناب پوپر در آن رساله می‌گویند: «ملاک من در تجربی یا علمی‌شدن دستگاهی از گزاره‎ها، تن دادن آن دستگاه به آزمون تجربی است» پوپر به اثبات‌پذیریِ نظریه‎ها خیلی امیدوار نیست و در عوض راه آسان‌تر ابطال‎پذیری را پیش پای قضاوت‎های ما می‎گذارد. اگر نتوانیم بفهمیم آنچه باید باشد دقیقا چیست، لااقل می‎توانیم بگوییم آنچه نباید باشد چیست. پوپر می‎گوید هر نظریه و دعوی باید ابطال‎پذیر باشد، قابل رد شدن. به قول خودش جملۀ «فردا یا باران می‌آید یا باران نمی‌آید» ابطال‌پذیر نیست و ارزش علمی ندارد. اما جملۀ «فردا باران خواهد آمد» ابطال‌پذیر است. تا فردا صبر می‎کنیم و آنگاه تکلیف دعویِ مدعی و نظریۀ نظریه‎دهنده مشخص می‌شود. جملاتی چون: «برجام، تحریم‎ها را رفع می‎کند و باعث رفاه مردم ایران و محبوبیت و عزتشان در جهان می‎شود» یا اگر دقیق‌تر بخواهم بگویم جملاتی چون:

« آمریکایی‌ها کدخدا هستند و با کدخدا بستن راحت‌ تر است»،

 « برجام سایه جنگ، تهدید و تحریم را از کشور برداشت »،

« روزی که مذاکرات به سرانجام مطلوب برسد، خواهید دید که فرزندان دلاور شما چگونه در این مصاف و در برابر قدرت‌های جهان ایستاده و مذاکره کردند.» و

« امروز به ملت شریف ایران اعلام می‌کنم که طبق این توافق، در روز اجرای توافق، تمامی تحریم‌ها، حتی تحریم‌های تسلیحاتی، موشکی هم به صورتی که در قطعنامه بوده، لغو خواهد شد »...


همگی دقیقا جملاتی ابطال‎پذیر بودند که چندروز پیش به شدیدترین نحو ممکن، به دست آمریکایی‎های قلدر باطل شدند. اگر بگویید امروز روز همدلی و وحدت است من مشکلی ندارم. ولی امروز روز شعور و عبرت هم هست.



دو یادداشت گذشته‌ام درباب ترامپ، پیش و پس از پیروزیش



  • حسن صنوبری
۲۸
شهریور


نخستین جلسه از پاتوق ادبی «شب‌های شعر تهران»

امروز ۲۸شهریور از ساعت ۱۶ در کافه کراسه، با دبیری حسن صنوبری 

تهران. خیابان ۱۶آذر. خیابان پورسینا

  • حسن صنوبری
۰۱
شهریور
  • حسن صنوبری