در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۲ مطلب با موضوع «در عالم داستان :: فئودور داستایفسکی | Fyodor Dostoevsky» ثبت شده است

۱۳
ارديبهشت

https://bayanbox.ir/view/1732662036055165114/nahjolbalagha.jpg

 

قدم اول: نشانی تمام وصیت‌های امام علی در نهج البلاغه

طبیعتا چنین روزهایی برای هر مسلمانی بهترین زمان مطالعۀ «وصیت»های انسان کامل، امیرمومنان، حضرت امام علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه السلام) است. دوست‌داران و شیعیان آن تندیس بی‌مثال آفرینش همه دوست می‌دارند بدانند امام در واپسین ایام خود چه سخنی را به عنوان وصیت با فرزندان خود و نیز با آیندگان در میان گذاشت؟

اما وصایای امام علی را کجا باید جست؟

آن‌مقدار که بنده تحقیق کرده‌ام به این نتیجه رسیده‌ام که اینگونه نیست که یک وصیت‌نامه از امام علی (علیه السلام) باقی مانده باشد و مثلا در یک کتاب ذکر شده باشد. نه، امام امیرالمومنین پس از بازگشت از «صفین» چند وصیت مکتوب و شفاهی دارد که برای خواندنشان باید به منابع مختلف مراجعه کرد. اما هم از آنجا که بحث ما در این صفحه «نهج‌البلاغه‌خوانی» است و هم اینکه بیشترین و مهمترین وصیت‌ها در همین کتاب شریف گردآمده‌اند، ما فقط به وصایای همین نهج‌البلاغۀ گرامی می‌پردازیم.

اما در نهج‌البلاغه نیز چنین نیست که فقط یک وصیت‌نامه موجود باشد. تا آنجا که این کمترین مطالعه کرده، دست‌کم پنج وصیت از روزهای آخر امیرالمومنین در این کتاب موجود است، در این پنج نشانی:

  1. نامۀ 23
  2. نامۀ 24
  3. نامۀ 31
  4. نامۀ 47
  5. خطبۀ 149

معروف‌ترین این وصیت‌ها که بیشتر به عنوان وصیت‌نامه امیرالمومنین نقل می‌شود نامۀ 47 است. (البته گاهی هم منظور جناب سید رضی از وصیت، آن سخن پیش از مرگ نیست، بلکه توصیه‌ای کلی است که تعداد این گونه وصایا زیاد است و محدود به پس از صفین نیست، مثل «وصیت به گروهی از سپاهیان» در نامه 11، «وصیت به معقل بن قیس ریاحی» در نامه 12 و «وصیت به عبدالله ابن عباس» در نامه 76. که بهتر است مترجمان این‌ها را با عنوان سفارش یا توصیه ترجمه کنند نه وصیت)

اما آن وصیت پیش از شهادت (پس از ضربت)، که خیلی کمتر مورد توجه قرار گرفته، وصیت شگفت و زیبایی است که در خطبۀ 149 نقل شده، زین‌رو من همان را برای مقدمه‌نویسی و تقدیم به شما انتخاب کردم

 

قدم دوم: در جستجوی حکمت و زیبایی

وصیت‌های زیادی در تاریخ بشر نوشته‌شده‌اند. چه واقعی چه غیرواقعی. یعنی چی غیرواقعی؟ یعنی وصیت‌های شفاهی یا وصیت‌نامه‌هایی که نویسندگان هنرمند از زبان شخصیت‌های قصه‌های خود نگاشته‌اند. طبیعتا این گروه دوم وصیت‌های بسیار زیباتر و باشکوه‌تری هستند. فئودور داستایفسکی به اعتقاد بسیاری از بزرگان تاریخ علم و فرهنگ، بزرگ‌ترین نویسنده جهان است. باز در میان آثار او رمان ارزشمند «برادران کارامازوف» به نظر بسیاری از کارشناسان برترین و حکیمانه‌ترین رمان اوست، جدا از اینکه این کتاب آخرین رمان نوشته شده توسط داستایفسکی و حاصل پخته‌ترین قلم و اندیشۀ اوست. در بخش‌هایی از این کتاب داستایفسکی با آن دانش و تخیل کم‌نظیر خویش، وصیت‌های یک شخصیت معنوی رمان به نام «پدر زوسیما» را نوشته است. من در میان وصیت‌های داستانی وصیتی به این زیبایی و با این حکمت تاکنون ندیده‌ام، آنچنان که شایستۀ داستایفسکی و رمان شاهکارش هم هست.

پس: وصیت‌های پدر زوسیما، یک وصیت خیالی و داستانی است، توسط یک نابغه داستانی در مهمترین و ارزشمندترین اثر نوشته شده، و در صحت و سلامت و پخته‌ترین دوران نویسنده.

حال درخواست دارم این وصیت امیرمومنان در خطبۀ 149 نهج‌البلاغه را با آن وصیت‌نامه مقایسه کنید. وصیتی که اولا واقعی و حقیقی است، ثانیا مربوط به هزارسال پیش از اثر داستایفسکی است، ثالثا کمیت و حجمی به مراتب کمتر از وصایای پدر زوسیما دارد، رابعا برخلاف اثر داستایفسکی یک وصیت مکتوب و فکرشده نیست، بلکه فی‌المجلس و شفاهی ایراد شده و مهمتر از همه- خامسا: گوینده برخلاف داستایفسکی که در آرامش مشغول نگارش بوده، در حالی این وصیت را فرموده که فرق مبارکش با شمشیر زهرآلود اهریمن دو نیم شده، خون زیادی از او رفته و ساعاتی دیگر جان از بدن مبارکش خارج می‌شود. این دو وصیت را مقایسه کنید تا ببینید در شرایط مساوی هم حنای وصیت خیالی داستایفسکی در پیشگاه وصیت خونین امیرالمومنین علی (علیه السلام) بی‌رنگ است.

و با خود بگویید آیا انسانی زمینی توان ایراد چنین وصیتی را آن‌هم در آن وضعیت و آن روزگار داشته یا نه؟

«و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا»

 

قدم سوم: وصیت امام علی برای انسان

احتمالا در چنین روزی، در شب بیست و یکم رمضان یا روز بیست و یکم رمضان این خطبه در بستر شهادت ایراد شده. همچنین این خطبه با آن «آخرین خطبه ایستاده امام علی پیش از شهادت» قابل مقایسه است.

گمانم پنج ترجمه را مرور کردم و الحق و الانصاف بهترین این ترجمه‌ها برای این خطبه ترجمۀ استاد دکتر سید علی موسوی گرمارودی بود. البته که پس از مرور و مطابقت مجبور شدم بخش‌هایی را اندکی ویرایش کنم و تغییر بدهم برای رسیدن به ترجمۀ دقیق‌تر.

این شما و این متن عربی و فارسی خطبۀ با شکوه 149 نهج البلاغه به روایت امام امیرالمومنین علی (علیه السلام):

 

متن عربی خطبه 149

أَیُّهَا النَّاسُ کُلُّ امْرِئٍ لَاقٍ مَا یَفِرُّ مِنْهُ فِی فِرَارِهِ.

الْأَجَلُ مَسَاقُ النَّفْسِ، وَ الْهَرَبُ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ.

کَمْ أَطْرَدْتُ الْأَیَّامَ أَبْحَثُهَا عَنْ مَکْنُونِ هَذَا الْأَمْرِ، فَأَبَى اللَّهُ إِلَّا إِخْفَاءَهُ. هَیْهَاتَ! عِلْمٌ مَخْزُونٌ!

 أَمَّا وَصِیَّتِی:

فَاللَّهَ لَا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ مُحَمَّداً (صلى الله علیه وآله) فَلَا تُضَیِّعُوا سُنَّتَهُ. أَقِیمُوا هَذَیْنِ الْعَمُودَیْنِ وَ أَوْقِدُوا هَذَیْنِ الْمِصْبَاحَیْنِ وَ خَلَاکُمْ ذَمٌّ مَا لَمْ تَشْرُدُوا. حُمِّلَ کُلُّ امْرِئٍ مِنْکُمْ مَجْهُودَهُ وَ خُفِّفَ عَنِ الْجَهَلَةِ.

رَبٌّ رَحِیمٌ وَ دِینٌ قَوِیمٌ وَ إِمَامٌ عَلِیمٌ. أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُکُمْ وَ أَنَا الْیَوْمَ عِبْرَةٌ لَکُمْ وَ غَداً مُفَارِقُکُمْ غَفَرَ اللَّهُ لِی وَ لَکُمْ!

إِنْ تَثْبُتِ الْوَطْأَةُ فِی هَذِهِ الْمَزَلَّةِ فَذَاکَ وَ إِنْ تَدْحَضِ الْقَدَمُ:

فَإِنَّا کُنَّا فِی أَفْیَاءِ أَغْصَانٍ وَ مَهَابِّ رِیَاحٍ وَ تَحْتَ ظِلِّ غَمَامٍ اضْمَحَلَّ فِی الْجَوِّ مُتَلَفَّقُهَا وَ عَفَا فِی الْأَرْضِ مَخَطُّهَا.

وَ إِنَّمَا کُنْتُ جَاراً جَاوَرَکُمْ بَدَنِی أَیَّاماً وَ سَتُعْقَبُونَ مِنِّی جُثَّةً خَلَاءً سَاکِنَةً بَعْدَ حَرَاکٍ وَ صَامِتَةً بَعْدَ نُطْقٍ لِیَعِظْکُمْ هُدُوِّی وَ خُفُوتُ إِطْرَاقِی وَ سُکُونُ أَطْرَافِی فَإِنَّهُ أَوْعَظُ لِلْمُعْتَبِرِینَ مِنَ الْمَنْطِقِ الْبَلِیغِ وَ الْقَوْلِ الْمَسْمُوعِ.

وَدَاعِی لَکُمْ وَدَاعُ امْرِئٍ مُرْصِدٍ لِلتَّلَاقِی غَداً تَرَوْنَ أَیَّامِی وَ یُکْشَفُ لَکُمْ عَنْ سَرَائِرِی

وَ تَعْرِفُونَنِی بَعْدَ خُلُوِّ مَکَانِی وَ قِیَامِ غَیْرِی مَقَامِی .

 

ترجمه خطبه 149

«ای مردم! هر کس آنچه که از آن می‌گریزد را هنگام گریز خواهد دید.

مدت عمر؛ رهسپاری آدمی است به سوی مرگ. و گریختن از آن رسیدن به آن است.

چه روزها که گذراندم و در آن‌ها به جستجوی راز این ماجرا پرداختم، اما خداوند جز پنهان داشتن آن را نخواست. افسوس! این دانشی سر به مهر است.!

و اما وصیت من:

نخست درباره خداوند است که هیچ چیزی را با او شریک مسازید، دیگر در مورد محمد است، درود خداوند بر او و خاندانش، که سنت او را تباه نگردانید. این دو ستون را برپا و این دو چراغ را روشن نگه دارید، در این صورت مادام که منحرف نشوید، مورد نکوهش نخواهید بود. هر یک از شما هم‌سنگ توانش زیر بار این مسئولیت است، و البته که نادانان سبکبارترند!

پروردگارتان مهربان، دینتان پابرجا و امامتان داناست. من دیروز رفیق شما بودم، امروز مایه عبرت‌تان هستم و فردا بیگانه‌ام با شما، خداوند بیامرزاد مرا و شما را!

اگر در لغزشگاه این جهان جای پایی استوار یافتم {و زنده ماندم} که خود دانم، ولی اگر گامم لغزید {و جان درنبردم}:

همانا ما از کسانی بوده‌ایم که مدتی در سایۀ شاخساران و در گذرگه بادها و در سایه‌سار ابری سر کردیم که تراکم آن در فضای جو از میان رفت و آثارش در زمین محو گردید.

همسایه‌ای بودم که چند روزی پیکرم در کنار شما بود و به زودی از من بدنی خالی از روح خواهد ماند، که پس از جنب و جوش آرام و پس از گفتار خاموش خواهد بود؛ تا شما از آرامش تنم و سکون چشمِ فروبسته‌ام پند گیرید، که این برای اندرزپذیران از هر منطق رسا و گفتار شنیدنی پندآموزتر است.

 با شما وداع می‌کنم همچون کسی که در آستانۀ دیدار است! فردا قدر روزهای مرا خواهید دانست و رازهای من بر شما آشکار خواهد شد.

و مرا پس از آن خواهید شناخت که جای من خالی شود و کسی دیگر به جای من بنشیند.»

  • حسن صنوبری
۲۴
آبان

چندروزپیش به بهانۀ زادروز نابغۀ ادبیات داستانی جهان، جناب داستایفسکی نوشته شد:

http://bayanbox.ir/view/1549492560377276194/01210.jpg

غول‌ها و قله‌های فرهنگ و خرد معاصر برادران کارامازوف را ستوده‌اند. در فلسفه: مارتین هایدگر، در فیزیک: آلبرت انیشتین، در روان‌شناسی زیگموند فروید، در ادبیات لئو تولستوی و... (کاری نداریم بعضی تحلیل‌های همین بزرگان از جمله فروید سطحی و اشتباه بودند؛ مهم این است: روانشناسی است و یک فروید).

الغرض فئودور داستایفسکی بزرگ بزرگان است، اما استثنائاً جزو آن بزرگانی که است ما عوام هم مثل خواص می‌توانیم همراهشان شویم. داستایفسکی به‌جز حکمت‌های فلسفی و عرفانی برای نخبگان بشر، درس‌های ساده‌ای هم دارد که می‌تواند چراغ زیست عموم انسان‌ها باشد. مثلا در کنار همۀ آن مفاهیم بلندی که بیشتر درباره‌اش گفته‌اند، در این رمان اتفاقاتی روایت می‌شود که دقت در آن‌ها به ما یاد می‌دهد خود قضاوت‌کردن را به قضاوت بنشینیم؛ که وقایع پر تاب‌وتب زمانه را بی گرفتار تب‌وتاب شدن بنگریم؛ که ببینیم چقدر خوب‌ها با نیت خوب خطا می‌کنند، چقدر بدنماها در نهان خوبند و چقدر بدها، خوب نمایانده می‌شوند.

که بفهمیم چقدر بعضی از عجله‌ها و بعضی از کندی‌ها فاجعه‌آفرین‌اند در داوری و اعلام موضع. به همان اندازۀ اصلی‌ها، شخصیت‌های فرعی رمان این درس را به ما می‌دهند و بلکه بیشتر: مادام‌خوخلاکوف‌های ظاهربین، بی‌دقت و هیجانی و راکیتین‌های حسود، جاه‌طلب و عقده‌ای با همه تفاوت‌هایشان، گاه دست‌دردست هم، با ارائهٔ انگاره‌هایی بی‌بنیان به دیگران، می‌توانند خیمۀ عدالت را در یک جامعه به آتش بکشند.

 

 


پ‌‌ن: وقتی برادران کارامازوف را به اتمام بردم این ریویو را درباره‌اش نوشتم:

سفر خوبی داشتم همراه با آلیوشا، میتیا و ایوان. علی‌رغم طولانی بودن صفحات، بسیار کوتاه بود. با اینکه سعی کردم با آرامش بخوانم و مشغولیات زندگی هم فرصت مطالعه ام را کم کرده اما خیلی زود گذشت چون خوب گذشت.

یک رمان کامل بود اما هم دوست داشتم ادامه پیدا کند هم در پایان کاملا احساس می کردم ادامه دار است. وقتی در جایی خواندم قرار بوده این کتاب بخش اول یک سه گانه باشد و داستایوفسکی چهارماه پس از نگارشش درگذشته بسیار ناراحت شدم.

خیلی فکرکردم به تمام رمان هایی که تاکنون خوانده ام، تا قبل از برادران کارامازوف، خیلی دشوار است برایم رمانی را پیدا کنم که از این رمان بهتر بوده باشد. جلد اول را که تمام کردم نوشتم: «اگر داستان‌ها و رمان‌های روسی داستان و رمان هستند، آثار دیگر ملل چگونه جرات دارند ادعای ادبیات داستانی داشته باشند؟ همچنانکه اگر شعر فارسی و ایرانی شعر است، نوشته های دیگر زبان‌ها و ملت‌ها چگونه ادعای شعربودن می‌کنند؟».

برای من که دانش آموز توامان ادبیات و فلسفه بوده ام این رمان از هر دو منظر قابل تامل و ارزشمند بود. هم ادبیات و ساختار زیبای داستان شگفت زده ام کرد هم نبرد سهمناک اندیشه ها در آن.

پیش از مطالعه کتاب از اهالی فلسفه ستایش های فراوانی را درباره این کتاب شنیده بودم اما پس از مطالعه کتاب و در گشت‌زنی‌های اینترنتی دیدم که متفکران و دانشمندان بزرگ معاصر در رشته های گوناگون در تحسین و تحلیل این رمان نوشته اند، از مارتین هایدگر فیلسوف بزرگ، تا آلبرت اینشتین فیزیکدان نابغه، تا زیگموند فروید روانشناس مشهور. این به خودی خود نشان از اهمیت این اثر داستانی دارد. هرچند بعضی از این نظرات، مثل نظر فروید بسیار سخیف و سطحی است و گذر زمان بی اعتباری اش را ثابت کرده است. اما رمانی که بتواند اینهمه نظر نخبه را به خود جلب کند هم عظمت خود را ثابت می کند هم برتری ادبیات خلاقه بر دیگر علوم و عوالم را.

***

کتاب را با ترجمه صالح حسینی خواندم. قابل تحمل بود اما خوب نبود. هم اشکالات فراوان داشت، مخصوصا در علائم و نشانه‌های نوشتاری. امری که اگر مخاطب دقیق نباشد گیجش میکند کدام متن دیالوگ است و کدام روایت راوی و گاهی حتی دیالوگ دو شخصیت خلط شده. همچنین استفاده از بسیاری از عبارات تازی نامانوس و غیرمستعمل متن را برای مخاطب جوان سخت میکند. مشکل دیگر هم اصطلاح گزینی های تطبیقی در برابر اصطلاحات نویسنده اصلی است. از همه بدترش یک جا برای حضرت مریم (سلام الله علیها) عبارت «بی بی دو عالم» را به کار برده و در مقدمه هم به این کار خود افتخار کرده. حال آنکه بی بی دو عالم اصطلاح خاص برای یک شخصیت خاص است در زبان فارسی و انتخابش برای چنین مقامی قطعا پشتوانه ادبی و علمی ندارد. خلاصه که امیدوارم شما ترجمه بهتری را برای مطالعه انتخاب کنید و مهمتر امیدوارم که ترجمه ای حرفه ای از زبان اصلی از این کتاب انجام بگیرد تا مخاطب فارسی زبان بتواند ارتباط و نسبت بی واسطه تری با این شاهکار ادبیات داستانی جهان برقرار کند

 

  • حسن صنوبری