در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۸ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

۳۰
بهمن

دلمان می‌خواهد ایران قوی باشد. دلمان می‌خواهد پیشرفت کنیم. دلمان می‌خواهد برنده باشیم. دلمان می‌خواهد کشورمان سربلند باشد. دلمان می‌خواهد فرزندانمان به ما افتخار کنند. دلمان می‌خواهد شهیدانمان از ما راضی باشند. دلمان می‌خواهد مدیون همدیگر نباشیم. دلمان می‌خواهد این روند افتضاحات متوقف شود؛ یا لااقل کند شود. دلمان می‌خواهد شعارها کم‌تر شود. دلمان می‌خواهد کارها بیشتر شود. دلمان می‌خواهد نماینده‌مان دزد نباشد. باندباز نباشد. تنبل نباشد. بی‌سواد نباشد. فحاش نباشد. بی‌تخصص نباشد. بی‌تجربه نباشد. بی‌تفاوت نباشد. فامیل‌باز نباشد. خودرأی نباشد. یک‌دنده نباشد. تفرقه‌افکن نباشد. قبیله‌گرا نباشد. سیاست‌زده نباشد. عقده‌ای نباشد. سنگدل نباشد. احمق نباشد. آدم آهنی نباشد. مترسک نباشد. ترسو نباشد. بچه نباشد. پیر نباشد. افراطی نباشد. تفریطی نباشد. خنثی نباشد. بی‌هویت نباشد.

به شخصه خیلی دوست داشتم که یک فهرست متحد و منسجم و مقتدر جلوی رویم باشد. دلم می‌خواست آدم خوب‌ها همه در یک فهرست در کنار هم باشند. منظورم از آدم خوب لزوما هم‌فکر من از نظر سیاسی نیست؛ منظورم این است: اگر سنی ازش گذشته اولا کارنامۀ قابل دفاع داشته باشد و ثانیا خرفت و ازکارافتاده نباشد. اگر جوان است اولا در یک امر (غیر از سیاست و شعار!) متخصص باشد و ثانیا برنامه مشخصی داشته باشد. اگر عدالت‌خواه است فحاش و نفرت‌پراکن نباشد و هویت خود را تنها بر نفی دیگران بنا نکرده باشد. اگر اصولگرای سنتی است شخصیت تزئینی، صلح کل و فاقد کارآمدی نباشد. اگر اصلاح‌طلب است حامی افتضاحات روحانی و منکر اشتباهات عظیم جریانش نباشد. آدم خوب مهم نیست واقعا چه جناح یا رویکرد سیاسی دارد، مهم‌تر از همه این است که آدم باشد. آدم سیاه‌پوست هم باشد آدم است. زن هم باشد آدم است. نابینا هم باشد آدم است. سه متر قدش باشد هم آدم است. پرسپولیسی هم باشد آدم است. استقلالی هم باشد آدم است.

یک عالمه فهرست منتشر شده تا الآن. تعدادی مربوط به اصلاح‌طلبان و کارگزاران است که اتفاقا اختلاف‌هایشان خیلی کم است. اما فکر نمی‌کنم وجدان بیداری بتواند به راحتی به مسببان و حامیان وضع موجود رأی بدهد. مهم‌تر از بُعد سببی‌شان هم واقعا بعد حمایتی‌شان است. بهتر است مدتی استراحت کنند این حامیان آقای روحانی، زیست‌جهانِ برجامی، دلار جهانگیری، اقتصاد نیلی، سیاست آشنا، ادبیات نوبخت و مظلومیت فریدون و نجفی.

چندتا فهرست هم داشتیم از منتقدان وضع موجود که افراد اختلافی‌شان خیلی زیاد بود. واقعا هم به نظرم در همه یا اکثرشان آدم خوب بود. الآن دریغم می‌آید که همۀ آن آدم خوب‌ها در این فهرست وحدت جمع نشدند. مخصوصا دریغم می‌آید که آدم‌هایی مثل وحید یامینپور (با همه انتقاداتی که بهش داشتم) در این فهرست نیستند یا بعضی پیرمردهای تزئینی با کارنامه‌های کمرنگ به جایشان هستند. اما از آن‌طرف هم خوشحالم که این فهرست در مجموع یک فهرست قدرتمند و ارزشمند است. فهرستی که هم میان‌سالانی مثل محمدباقر قالیباف دارد، که باز با همه انتقاداتی که به او و بعضی اطرافیانش داشتیم بی‌شک از موفق‌ترین مدیران جمهوری اسلامی است و هم جوانانی مثل فاطمه قاسم‌پور که سلامت شخصیتی‌داشتنشان به معنای تخصص و سواد بالا نداشتنشان نیست.

به احترام آن‌همه ایثار و ایران‌دوستی و نیت خیری که این مدت با جهالت‌ها و لجاجت‌ها و تفرقه‌افکنی‌ها جنگیدند من هم سعی می‌کنم به همین فهرست سی‌نفره رأی بدهم و با وسوسۀ دست‌بردن در آن مقابله کنم.

 

  • حسن صنوبری
۲۷
بهمن

http://bayanbox.ir/view/8875568155329501298/%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%B5%D9%81%D8%B1-%D8%B3%D8%B9%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D9%84%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1-%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF%DB%8C.jpg

 

کسانی که با سنت اکشن‌های جاسوسی و دلهره‌آور غربی، به‌ویژه آثار کارگردان‌های فرهیخته‌تر و جدی‌تری مثل «پل گرینگرس» آشنا باشند می‌توانند ردپای این آثار را در اولین فیلم «سعید ملکان» ببینند. ردپایی که هم خوب است هم بد. خوب از جهت تکنیکی، بد از جهت فرهنگی. تأثیرپذیری در بخش نخست یک امر هنرمندانه و بی‌عیب است اما در بخش دوم نشان ازخودبیگانگی فرهنگی ست. حاتمی‌کیا هم در «به رنگ ارغوان» تحت تأثیر «لئون»ِ لوک بسون است؛ اما تا حد زیادی سعی می‌کند این پذیرش و الگوگیری از فن به فرهنگ نرود. نمی‌شود ضدقهرمان فیلم قرآن بلد باشد و قهرمان فیلم که نمایندهٔ تمدنی قرآنی است نه. بالاخره این کپی، کلیشه و آمریکایی‌بودن شخصیت اصلی چالۀ اصلی فیلم است؛ هرچند کارگردان سعی کرده با یکی دوتا دیالوگ خوب کار را تاحدودی از این ورطه نجات بدهد.

منصفانه بخواهیم نگاه کنیم وضعیت «روز صفر» از جهات متعددی شبیه فیلم «پرواز در منطقه ممنوع» است. یکم: هردو فیلم در مجموع فیلم‌های خوبی هستند و به دل مخاطب خودشان می‌نشینند. دوم: به هردو فیلم انتقادهایی اصولی وارد است. سوم: هردو به‌عنوان فیلم اول بودن کارگردان عالی هستند و به‌خاطر فیلم اولی بودنشان می‌توان چشم بر بعضی ضعف‌هایشان بست. چهارم: باید از هردو فیلم حمایت شود چون جای هردو جنس فیلم و ژانرهایشان در سینمای ایران خالی‌ست و کشور و فرهنگ و ذائقهٔ ما به چنین فیلم‌هایی احتیاج دارد. اگر بازار سینمای افسرده و بیمار ایران از این اجناس پر بود البته بیشتر باید نقد می‌شدند.

حالا اینکه مثلا چرا جناب وحید جلیلی و هواداران و شاگردانشان با نادیده‌انگاری این وضعیت، فیلم داساگر را تقدیس و فیلم ملکان را تکفیر می‌کنند، شاید جدا از علل فرهنگی و هنری علت‌های دیگری هم داشته باشد. مثل طعنۀ تند و البته پنهانی که فیلم در یکی دو سکانسش به برادر جناب جلیلی یعنی آقای سعید جلیلی و یکی از ادعاهای تاریخی‌اش می‌زند. همچنان که شاید این‌مقدار جایزه هم به خاطر دلایل سیاسی باشد. بالاخره «خروج» از بسیاری جهات فیلم خیلی بهتر و کامل‌تری بود نسبت به روز صفر و دست‌کم یکی از دو جایزه «نگاه ملی» یا «جایزه ویژه هیئت داوران» می‌شد به روز صفر نرسد و به خروج برسد. اما خب در جشنوارۀ سیاست‌زده «طعنه به روحانی» جایزه را از حاتمی‌کیا می‌گیرد و به «طعنه به جلیلی» می‌رساند.

جدا از این زدوخوردهای سیاسی، اگر منصفانه نگاه کنیم روز صفر در مجموع فیلم ارزشمندی است. تاکید می‌کنم اگر من هم مدام به این فکرکنم که کارگردان روز صفر همان تهیه‌کننده «تنگه ابوقریب» است و یکی از نویسندگان اثر هم کارگردان تنگه ابوقریب؛ قطعا از فیلم بدم می‌آید. آنقدر که تنگه ابوقریب را توهین‌آمیز، ریاکارانه و فاقد ارزشمندی می‌دانستم. اما این قضاوتی از روی حق نیست و خلاف مشی اسلامی « انظر الی ما قال» است. روی زمین که باشیم، عینک سیاسی و جناحی که نداشته باشیم، روز صفر فیلمی است برای مخاطب عمومی که خروجی‌اش قطعا هم موردپسند این مخاطب است (چون تا حد زیادی به قواعد این ژانر پایبند بوده) هم به این مخاطب رویا و روحیه و امید و باور و نیز اطلاعاتی درست از تاریخ و جغرافیای کشورش می‌دهد. البته این به عنوان قدم اول در این ژانر فیلم خوبی ست. چون فیلم هنوز برای یک اکشن کامل بودن هم چیزهایی کم دارد. یک اکشن واقعی جدا از اکتِ رانندگی‌ها و تیراندازی‌ها و انفجارها به اکتِ فیزیکی و رزمی افراد هم احتیاج دارد. چیزی که در فیلم‌های مثل اولتیماتوم بورن و منطقه سبز با نهایت هنرمندی حضور داشت و در روز صفر بسیار کمرنگ است.

  • حسن صنوبری
۲۶
بهمن

http://bayanbox.ir/view/3818881403712424998/%D9%81%D8%A7%D8%B7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D9%84%D8%B2%D9%87%D8%B1%D8%A7-%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C.jpg

یکی از کتاب‌های عالی، خواندنی، هدیه‌دادنی و در عین‌حال مظلوم و مغفول با موضوع بانوی بانوان هستی حضرت زهرا (سلام الله علیها)، کتاب فاطمه الزهرا ام ابیها اثر علامه امینی است.

یک‌بار که علامه امینی از نجف به تهران می‌آیند یکی از شاگردان اهل معنایشان اصرار می‌کند تا علامه برایش از مقام حضرت زهرا (س) بگویند. این کتاب حاصل آن گفتار است که سال‌ها بعد از درگذشت علامه، نوارش توسط شاعر سرشناس مرحوم حبیب الله چایچیان پیاده می‌شود.

الغدیر، اثر مشهور علامه با موضوع حضرت امیر (علیه السلام) بیست جلد است و از این جهت بیشتر مورد توجه متخصصان و تاریخ‌پژوهان. اما این کتاب که شاید قرین الغدیر باشد، یک جلد است و بسیار کم حجم. بنابراین برای هدیه‌دادن هم کتاب خیلی خوبی است.

البته کتاب‌های خوب درباره حضرت فاطمه (س) بسیارند که به زندگی، سخنان، خصوصیات و اختصاصات حضرت زهرا پرداخته‌اند. اما علامه امینی در فاطمه الزهرا سراغ بحث ولایت و به‌قول خودشان «ولایت کبرا»ی حضرت زهرا رفته‌اند. شاید در پاسخ به آن شبهه یا تصور اشتباه عمومی که گمان می‌کند حضرت زهرا به‌خاطر نداشتن مقام امامت، مقامی کمتر از امامان معصوم (علیهم السلام) داشته‌اند. همچنین مخاطب با خواندن این کتاب متوجه دقائق و ظرائفی از ولایتِ معصومان، به ویژه پنج‌تن می‌شود که در عموم منابر و نوشته‌جات خبری از آنان نیست.

نکتۀ دیگر این است که این کتاب کاملا علمی، خبری و اسنادی است و اختصاصی به مخاطب شیعه ندارد و با تمام مسلمانان می‌تواند گفتگو کند. فصل اول کتاب «فاطمه سلام الله علیها از دیدگاه قرآن» نام دارد که به آیات کتاب‌الله استناد می‌کند و بخش دوم «فاطمه سلام الله علیها از دیدگاه روایات» که مولف ارجمند با تخصص بالای علمی‌اش در این حوزه سعی کرده به روایات مقبول برای فریقین (شیعه و سنی) استناد کند و منابع استناد خود را نیز یادآور شود.

 

http://bayanbox.ir/view/6703291869898857103/%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C.jpg

  • حسن صنوبری
۲۳
بهمن

http://bayanbox.ir/view/1550461207090566902/%D8%AE%D8%B1%D9%88%D8%AC-%D8%AD%D8%A7%D8%AA%D9%85%DB%8C-%DA%A9%DB%8C%D8%A7.jpg

 

دوست نداشتم دربارۀ فیلم‌های جشنواره چیزی بنویسم. اما شب گذشته تا اینقدر نادیده‌گرفتن خروج معنای خوبی نداشت. نادیده‌گرفتن خروج یعنی بستن دهان سینمای اعتراض. یعنی بستن دهان منتقدان. یعنی مبارزه با هنر شریف، آزاد و عدالتطلب. ما در این ده سال همه‌جور فیلمی ساختیم و به‌همه‌جور فیلمی هم جایزه دادیم و همه‌جور فیلمی را هم به عنوان نمایندۀ ایران و ایرانی راهی اسکار و دیگر فستیوال‌ها کردیم؛ بزرگ‌ترین توهین‌ها به انقلاب اسلامی، به شهیدان، به فرهنگ و تمدن ایرانی، به ارزش‌های اخلاقی و به شعائر اسلامی در سینمای ما تولید و تایید و تحسین شد. جشنوارهٔ ما همان فیلمی را تحسین کرد که فستیوال کاملا سیاسی دشمن ما برای تحقیرمان. بهانۀ همۀ این‌ها احترام به آزادی و تفاوت دیدگاه‌ها بود. باشد، اما حالا که آزادی است، چرا برای همه هست جز یکی؟ چرا آزادی برای عدالت وجود ندارد؟ حالا که آزادی برای نفرت‌پراکنی علیه دین و وطن و انقلاب وجود دارد چرا برای نقدِ دولت و یا تمام دیگر ساختارهای کوچکِ فاسدِ ذیل نظام (همان شاه‌های کوچک) وجود ندارد؟! آن‌هم نقدی به این لطافت و ظرافت و ادب و متانت؟ آن‌هم متکی بر داستانی حقیقی؟ آن‌هم از سوی کارگردانی که چهل سال برای جنگ و انقلاب و ایران فیلم ساخته و یک‌بار هم نظری به جشنواره‌های خارجی نداشته؟

خروجِ حاتمی کیا شاهکار نیست. ولی یک فیلم خیلی خوب و ارزشمند و دوست‌داشتنی است. در حد و اندازۀ بوی پیراهن یوسف و آژانس شیشه‌ای نیست، ولی از قد و قامت بیشتر فیلم‌های اجتماعی ده سال اخیر بسیار بلندتر است. حق این فیلم نبود که روز نشست خبری‌اش با یک عملیات جنگ روانی و رسانه‌ای مورد هدفِ گروهک‌های سیاسی قرار بگیرد و روز اختتامیه توسط فرهنگِ سیاست‌زده و سیاست‌ترس زیر پا گذاشته شود.

البته ما مخاطبان هم مقصریم. چشم‌هایمان بی‌شاقول و بی‌طراز شده. ما فیلم‌های کارگردان‌هایی مثل ابراهیم حاتمی کیا و مجیدی (و باز بیشتر همین حاتمی‌کیا) را با خدا مقایسه می‌کنیم! نه حتی با خودشان و نه هرگز با دیگران و وضعیت واقعی سینمای ایران. این می‌شود که حاتمی‌کیا هر فیلمی بسازد طرفداران خودش هم می‌گویند «به آن خوبی که انتظار داشتیم نبود»! این می‌شود که بوی پیراهن یوسف در زمان خودش غریب می‌ماند.

باز هم باید صبر کنیم زمان بگذرد. آن‌وقت خواهیم دید که خروج چقدر زیبا و به‌هنگام و عزیز است. یک هنرنمایی خوب از یک کارگردان خوب و یک پایان باشکوه برای یک بازیگر باشکوه.

  • حسن صنوبری
۲۲
بهمن


۴۱سال پیش الله اکبر گفتیم و شاه را سرنگون کردیم و خیال‌مان راحت شد. اما دوتا شاه دیگر باقی مانده بود. یکی همان به قول فیدل کاسترو در سفرش به ایران: «شاه بزرگ‌تر» یعنی آمریکا و دیگری به قول بنده «شاه‌های کوچک‌تر» در داخل ساختارهای خود جمهوری اسلامی. آنانکه پیش از سال ۵۷ شاید رعیت بودند اما پس از انقلاب با حضور در بعضی موقعیت‌ها و مدیریت‌ها خوی شاهی و عقدهٔ پادشاهی خویش را آشکار کردند. مجال‌دادن به این جماعت مایهٔ تحریف انقلاب و انتقاد حق‌طلبانه و اعتراض عدالت‌طلبانه در برابرشان علی‌رغم سرکوب‌ها وظیفهٔ انقلاب است. بی‌مبارزه با این «خوی شاهمنشی» انقلاب خمینی ناتمام خواهد بود. هرگاه خواستید این شاه‌های کوچکتر را بشناسید ببینید در برابر انتقاد و اعتراض چه واکنشی دارند:

به اعتراض بگویید بی‌زبان باشد
به مقتضای شئوناتِ ظالمان باشد

رها ز مخمصهٔ «عدل» و گیرودار «اصول»
جدا ز مهلکهٔ «رنج» و «امتحان» باشد

به اعتراض بگویید لب فروبندد
وگرنه منتظر جام شوکران باشد

برون مباد بیفتد،
                          همین،
                                    و الّا خب
اجازه هست فقط داخل دهان باشد

اجازه هست نمادین، اجازه هست دروغ
اجازه هست که بازار این و آن باشد

برای آنکه به دنبال موقعیت‌هاست
اجازه هست که یک‌جور نردبان باشد

به بادهای بدون هدف لگام دهد
به هر طرف که دمیدند، بادبان باشد

اجازه نیست ولی بی‌تعارف و بی‌باک
مدافع حرم عدل و آرمان باشد

اجازه نیست برای کبوتر زخمی
فرا ز دسترس گرگ، آشیان باشد

خلاف مصلحت دزدهای محترم است
که اعتراض در این شهر پاسبان باشد

صلاح نیست که مانند ذوالفقار علی
زبان دادگر خلق بی‌زبان باشد

درست نیست که مانند خطبه‌های علی
به گوش‌های گران، سیلی گران باشد

به اعتراض بگویید کارمندی تو!
و کارمند ضروری‌ست کاردان باشد

به فکر قسط عقب مانده و نبودن شغل
به فکر همسر و فرزند و خانمان باشد

به فکر کسر حقوق و به فکر قطع حقوق
نه حق‌شناس که باید حقوق‌دان باشد

به اعتراض بگویید خربزه آب است
به اعتراض بگویید فکر نان باشد

چقدر خوب، به دربان و کارمند اما
چقدر زشت، به مسئول سازمان باشد

گر اعتراض علیه خدای باشد به
از این که باز علیه خدایگان باشد


به اعتراض بگویید ما چه فرمودیم
از این به بعد فقط تابع همان باشد

  • حسن صنوبری
۲۱
بهمن

 

یک‌بار که خواستم دربارۀ سرپیکو (۱۹۷۳) بنویسم، سر غیرت آمدم و دربارۀ فیلمی که برای شهید لاجوردی نساختیم نوشتم.

ظلم‌ستیزی در هر دورانی اقتضائات خودش را دارد. همان باور و بینش و روحیه‌ای که لاجوردی پیش از انقلاب را به مبارزه علیه کل ساختار یک حکومت و سرانجام زندان و شکنجه و کورشدن یک چشمش توسط ساواک کشاند، پس از انقلاب او را به مبارزه با فساد و تبعیض و بی‌عدالتی درون سیستم حاکم واداشت. اما این قهرمانان و یا این بخش از قهرمانی‌هایشان در سینما و ادبیات ما به تصویر کشیده نشده است. البته در سینمای جهان هم اینگونه قهرمانان انگشت‌شمارند. در انبوهِ مبتذلِ سوپرمن و بتمن و هالک و مردعنکبوتی، سرپیکوها زیاد نیستند.

سیدنی لومت از مهم‌ترین چهره‌های سینمای اعتراض جهان است که بارها در فیلم‌هایش به مبارزه با فساد، ریاکاری، دروغ و بی‌عدالتی رفته است. او از نخستین فیلمش یعنی «۱۲مرد خشمگین» به عنوان یکی از بزرگ‌ترین سینماگران معاصر آمریکا مطرح، و با فیلم‌های درخشانی چون «سرپیکو»، «بعدازظهر سگی» و «شبکه» منبع الهام نسلی از هنرمندان و نخبگان جامعه برای اعتراض و انتقاد به فسادها و تباهی‌های جامعه آمریکایی و غربی شد.

لومت در سرپیکو نه سراغ یک شخصیت خیالی رفته و نه سراغ یک قهرمان شهید، چه اینکه هیچ فرد و سیستم فاسدی با یک قهرمان شهید مشکلی ندارد! مشکل سر قهرمانان زنده است. لومت هم یک مبارز خیلی معمولی علیه فساد و تبعیض درون‌سیستمی (یعنی فرانک سرپیکو) را انتخاب می‌کند برای قهرمان شدن در فیلمش تا یکی از مهمترین آثار سینمای اعتراض در دهه ۷۰میلادی را رقم بزند. پلیسی که قبل از اینکه وارد داستانش بشویم، تفاوت‌هایش با دیگران به چشممان می‌آید: او کراوات نمی‌بندد، ریش می‌گذارد و رشوه نمی‌گیرد! بازیگر نقش اصلی فیلم آل پاچینو ی جوان است و موسیقی فیلم را یکی از چهره‌های برتر موسیقی اعتراضی یعنی استاد میکیس تئودوراکیس ساخته است.

اما مبارز اصلی که روح فیلم به او مدیون است بیش از دیگران خود لومت است. آنچه کارگردان در این فیلم به تصویر می‌کشد شاید بسیار باشکوه‌تر از اتفاقی بوده که منبع الهام فیلم است. لومت علی‌رغم ساخت ۷۴ اثر موفق در سینمای آمریکا طی پنج دهه (که ۴۰تایش سینمایی است و تعدادیش قطعا جزو شاهکارهای سینما به‌حساب می‌آید) برای هیچ‌کدام از فیلم‌هایش جایزه اسکار نگرفت و همواره جزو چند علامت سوال اصلی درمورد سلامت این جایزه پرطمطراق آمریکایی است.

  • حسن صنوبری
۱۶
بهمن

یادداشتی که پنج سال پیش برای رمان «سه دیدار» زنده‌یاد نادر ابراهیمی نوشته بودم، باز نشر به بهانه دهه فجر:

 

 

«سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما میآمد»  بیشک مهمترین اثر در حوزهی ادبیات داستانی است که با موضوع رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران امام خمینی نوشته شده است. نویسندهی این کتاب، داستانپرداز و رماننویس بزرگِ معاصر زندهیاد نادر ابراهیمی است که پیش از نوشتنِ «سه دیدار» با «آتش بدون دود»، «بار دیگر شهری که دوست میداشتم» و دیگر داستانها و عاشقانههایش از معتبرترین و محبوبترین نویسندگانِ پنجاه سال اخیر در ایران بود. در اهمیت این کتاب همین بس که خود مرحوم نادر ابراهیمی در پایان سه دیدار نوشته است:

«همین‌قدر می‌گویم که در عمر خویش، کاری چنین کمرشکن، در هم کوبنده و خوف‌انگیز انجام نداده‌ام، و نه، دیگر، خواهم داد» .

 

یک:

حال و هوای کتاب چه از نظر رویکرد سیاسی‌اجتماعی‌اش، و چه از نظر رنگآمیزی‌محتواییِ حماسی و عاطفی‌اش بسیار یادآور شاهکار نادر ابراهیمی یعنی رمان «آتش بدون دود» است. «آتش بدون دود» یک کار عظیم است. اگر کارهایی مثل «بار دیگر شهری که دوست میداشتم» را بخواهیم به یک ترانه و تکآهنگ زیبا در موسیقی پاپ تشبیه کنیم، در مورد کاری در حد و حدود «آتش بدون دود» باید موسیقی ارکسترال سمفونیک را مثال بزنیم. این تشبیه فقط ناظر به حجم کار نیست، بلکه رتبه، موضوع و کلاس کار نیز مدنظر است. علیایحال طبع نویسندگیِ نادر ابراهیمی و کثرت علاقهها، دغدغهها و تجربههای زیستی هنری او خیلی مایل به سمفونی نبود و در عمل باعث شده بود او به جای پنج کار حجیم (که مثلا بنا به تجربه دوتایش موفق و سه تایش ناموفق باشد) یکی دو کار حجیم و ده دوازده کار سبکتر (که حداقل نیمی از آن ها شاخص هستند) داشته باشد. همانطور که می دانید این دو جلد رمان، تمام سخن و انگیزهی نویسنده برای سه دیدار نبوده است و سه دیدار نیز چون «جادههای آبی سرخ» از کارهای ناتمام مرحوم نادر ابراهیمی است که با بیماری و مرگ ناگهانی این نویسندۀ بزرگ ادامه پیدا نکرد. جلد نخست «رجعت به ریشهها» نام دارد و جلد دوم «در میانهی میدان» و هر دو جلد در بین سالهای ٧٥ تا ٧٦ نوشته شدهاند. جلد سوم هم که سرنوشتش هیچگاه مشخص نشد و گویا مفقود شده، «حرکت به اوج» نام داشته است. باری اگر «سه دیدار» به سرانجام میرسید و مثلا ده جلد تمام می‌شد، می‌شد جزو سمفونیهای نادر ابراهیمی.

اما به جز دغدغه‌های سیاسی، اجتماعی و تاریخی، به جز انطباق خط سیر داستان بر یک دورهی میانمدت تاریخی، به جز حجم کار و ویژگیهایی از این دست که «سه دیدار» را به «آتش بدون دود» شبیه میکنند، سه دیدار حال و هوا و رنگآمیزیِ دیگری دارد که در آن متانت در روایت، آرامش در اندیشه، و غلظتِ خمیرمایههای عرفانی فلسفی را میتوان دید. آغازگرِ این رنگآمیزیِ جدید در آثار نادر ابراهیمی پیش از سه دیدار، رمانِ «مردی در تبعید ابدی» است که به جز آن ویژگیهایی که گفته شد شباهتهای دیگری هم با سه دیدار دارد. از جمله اینکه این کتاب نیز بر اساس زندگیِ یکی از شخصیتهای برجستهی ایرانی اسلامی یعنی فیلسوف نامدار صدرالمتالهین شیرازی _معروف به ملاصدرا_ نوشته شده است. جالب اینکه ملاصدرا نیز همچون امام خمینی یک عالم شیعیِ سرشناس و از اهالی برجسته عرفان و فلسفه در روزگار خود بوده است و جالبتر اینکه اندیشهی فلسفی امام خمینی بسیار متاثر از دیدگاههای او و نظام فلسفی مخصوصش یعنی «حکمت متعالیه» است.

اتفاق و دغدغهای که در دوران متأخر نویسندگی نادر ابراهیمی باعث خلق آثاری چون «مردی در تبعید ابدی» و «سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما میآمد» شده است، برآمده از نگاه و ایدهای جدید بود که البته بی‌ارتباط با گذشتهی فکری هنری ابراهیمی نبود. در دورهی نخست نویسندگی، نادر ابراهیمی همواره به اعتلای جامعهی ایرانی میاندیشد اما این جامعهی ایرانی را بیشتر یک «جامعه» میبیند. در حالی که در دورهی دوم نیز که باز به دنبال اعتلای همان جامعهی ایرانی است، ابراهیمی بیشتر به فرد توجه می کند. در «آتش بدون دود» نادر ابراهیمی همواره میکوشد تا جامعه را بیدار کند، او نیز مانند بیشتر روشنفکرانِ آنروزگار که تحت تاثیر اندیشههای مارکسیستی بودند به «آگاهسازیِ تودهها» میاندیشد و فکر میکند تا توده آگاه نباشد اتفاقی نمیافتد. حال آنکه در دورهی متاخر عمر هنری، هم با توجه به شدت گرفتن اندیشههای ایمانی اسلامی در او و هم با توجهش به تاثیر «افراد بزرگ» در اعتلای جامعهی ایرانی بیش از پیش به ارزش و اهمیت «فرد» باورمند میشود. او می بیند که یک خمینی یا یک ملاصدرا به تنهایی میتواند جهانی را به آنی دگرگون کند. اینجاست که نادر ابراهیمی تصمیم می گیرد به جای ساختن قهرمانهای ایدئال ذهنی، روایتگرِ همین قهرمانهای واقعی باشد. او خود در اینباره میگوید:

«و بر آن شدم که تا زنده‌ام، آرام آرام روی همین گروه از شخصیت‌های میهنم کار کنم؛ یعنی شخصیت‌های فلسفی،‌ مذهبی که اسباب فخر فرهنگ ملی ما هستند...

امام را دوست داشتم و باور داشتم و هنوز هم  دوست دارم و در تاریخ ایران هیچ کسی را نمی‌شناسم که همتا و همپای امام باشد. البته من پیش از سه دیدار، «مردی در تبعید ابدی» را نوشتم»

 

دو:

باری، این کتاب پس از انتشار نخست خود در سال ٧٧ از دو سو مورد ستم واقع شد. یکی از سوی روشنفکران و رسانههایشان که نمیتوانستند و نمیخواستند باور کنند که نام بزرگی در ادبیات داستانی مثل نادر ابراهیمی نیز خود را زیر سایهی نام و پیام امام خمینی میبیند و مینماید. در نتیجه سعی کردند با بایکوت‌کردن این کتاب و زخم زبان زدن به نویسندهاش عصبانیت و تنبیه خود را به نادر ابراهیمی به خاطر عدم رعایتِ قواعد و قوانین دنیای روشنفکربازیِ ایرانی نشان دهند. ناگفته پیداست که آن زخم زبانها چگونه سخنانی بودهاند.

خانم فرزانه منصوری همسر نادر ابراهیمی سال گذشته در گفتگو با شهرستان ادب گفت:

« در مورد «سه دیدار». اول این را باید بگویم، برای کسانی که می‌گویند نادر ابراهیمی چطور برای امام کتاب نوشته‌ است؟ نادر ابراهیمی خیلی پیش از این‌که امام خمینی رهبر یک انقلاب بشود ایشان را می‌شناخت، از خرداد ۴۲ می‌شناخت و در پی شناخت مردی بود که واقعا او را مبارز می‌دانست. حرکات او را دنبال می‌کرد. مثل این‌که آدم زندگی چه‌گوارا یا فیدل کاسترو را دنبال کند که شخصیت‌‌های مبارز واقعا زیبایی بودند. من حتی یادم است توی همان دوران شلوغی انقلاب روزنامه‌ها را می‌آورد و می‌خواست از یادداشت‌ها و خبر‌های کوچک روزنامه‌ها کتابی به نام «نهضت ایمان» بنویسد. من به او کمک می‌کردم و این اخبار را می‌بریدم و توی یک پوشه به نام «مستندات نهضت ایمان» جمع می‌کردم. از خرداد ۴۲ دنبال این مرد به عنوان یک مبارز بود . بعدها دانست که ایشان فیلسوف هم هست، شاعر هم هست. نمی‌دانم شعر‌های امام را خوانده اید یا نه؟ سه دیدار را برای این ننوشت که حقوق یا مزد بیشتر یا پست و امتیازی بگیرد. نه، مثل همۀ حق‌التالیف‌ها بود. چون به امام اعتقاد قلبی داشت. توی این کتاب می‌بینید که از تاریخ اجداد حضرت امام شروع کرده است و می‌بینید که چقدر زیبا و لطیف سرگذشت ایشان را گفته است. نادر اعتقادش را با صدای بلند بیان می‌کند. روزی هم اگر بفهمد که این اعتقاد اشتباه بوده ‌است باز هم با صدای بلند می‌گوید که من اشتباه کرده‌ام. هنوز هم این اتفاق نیفتاده ‌است. اگر روزی این اتفاق بیفتد من به جای نادر از اینکه دربارۀ امام نوشته، عذرخواهی می‌کنم از یک ملت ...

... معترضان به نادر همان شبه روشنفکران بودند. این قبیل افراد که به عقاید دیگران احترام نمی‌گذارند؛ اینها در واقع شبه روشنفکرانند. روشنفکر واقعی طرف مقابلش را درک می‌کند و خیالبافی نمی‌کند که حالا نادر چقدر گرفته ‌است!»

 

اما ستم دومی که بر این کتاب رفت در موضوع چگونگی انتشار آن بود. این کتاب پس از انتشار نخستش در سال ٧٧ توسط انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی حوزه هنری (که اکنون انتشارات سوره مهر در آن مقام قرار دارد) دیگر منتشر نشد تا ده سال بعد که نادر ابراهیمی درگذشت. آن زمان بود که سوره مهر (انتشارات حوزه هنری) تازه اعلام کرد که سه دیدار به زودی منتشر خواهد شد! اما باز منتشر نشد، و تا چند سال بعد این روند ادامه پیدا کرد.  نگارنده در تمام این سالها در نمایشگاه کتابها و کتاب فروشیها در جستوجوی این کتاب بود تا سرانجام سال ٩٠ با ناباوری تمام توانست طرح جلد سه دیدارِ تجدید چاپ شده را در ویترین یکی از کتاب فروشیهای مسلمان پیدا کند. عجیب اینکه در همان سال ٩٠ سه دیدار توانست به چاپ ششم برسد.

 

سه:

آدم هایی مثل نادر ابراهیمی در این روزگار غریب‌اند. در پایان دهه پنجاه و آغاز دهه شصت، روشنفکران تودهای با او درافتادند تا راه خود را از مردم جدا کند. در دهه هفتاد که تاریخ انقضای تودهایها گذشته بود نیز روشنفکران لیبرال مسلک (که بسیاریشان  شاگرد خود نادر ابراهیمی بودند) به انکار او برآمدند و همراهی او را با انقلاب و اسلام برنتافتند. دردناکتر از همه ستیزِ بعضی از اهل مذهب و نویسندگان مسلمان پس از انقلاب با این داستان نویس مبارز و متعهد سرزمینمان است. واقعا نمی دانیم اگر روزی روزگاری آن استاد عزیز و بزرگوارِ متشرع بتوانند در محاکم ثابت کنند نادر ابراهیمی کافر است چه اتفاق خوب و مهمی برای ادبیات یا اسلام یا مسلمانان میافتد.

 

زنان و مردان بزرگ همیشه در روزگار خود غریب بودند. چه آن مردی که در تبعید ابدی بود، چه آن مردی که از فراسوی باور ما آمد و چه مردی چون نادر ابراهیمی. به یاد بیاوریم آن هنگام که پیر و پیشوای شگفتانگیز ما، امام خمینیِ عزیز ما در ابتدای راه پرچم مبارزه به دست گرفتند تا کفر و ستم را کنار بزنند، پیش از صف شاه دو صف از به ظاهر همراهان مقابل ایشان ایستادند. یک صف از متجددین و صفی دیگر از متحجرین.

 

دعاگوی غریبان جهانم
و ادعو بالتواتر و التوالی

 

 


انتشار اولیه

  • حسن صنوبری
۰۳
بهمن

 

 

قبل از رسیدن به سینما گفتم لابد پس از تماشا در ریویوی این انیمیشن دست‌کم می‌نویسم: «برای شروع خوب بود». اما متاسفانه الآن نمی‌توانم همین جملۀ امیدوارانه را هم بنویسم. با اینکه دلم می‌خواست. خیلی دلم می‌خواست نخستین انیمیشن پرسروصدا با موضوع «شاهنامه» یک انیمیشن جدی و قابل تحسین باشد و حداقل‌هایی را داشته باشد...

وقتی رفتیم داخل سالن خیلی تعجب کردم. به جز ما فقط ۴نفر نشسته بودند و انگار همه منتظر بودند ما بیاییم. تا نشستیم فیلم شروع شد. برای تماشای «آخرین داستان» صبح نرفتیم که بگویید ساعت خلوتی است، نمایش ساعت ۱۷:۲۵بود. به یک سینمای درب‌وداغان هم نرفتیم که اندکی جمعیت معمولی باشد . «سینما چارسو» یکی از مجهزترین و باکیفیت‌ترین سینماهای تهران است که کمی جمعیت در آن معنای واضحی دارد: فیلم موفق نیست.

کارگردان اثر «اشکان رهگذر» انیمیشنش را به «فردوسی» تقدیم کرده. به نظرم این بدترین هدیه‌ای‌ست که تاکنون فردوسی گرفته. مخصوصا اگر بدانیم این انیمیشن امسال تنها نماینده ایران در جایزه اسکار است. قطعا ضعیف‌ترین نقالی‌های سنتی روستایی برای فردوسی بزرگ ارزشمندتر از این فیلم است.

تحریف و تغییر شاهنامه به بهانه «برداشت آزاد»، بی‌منطق و احمقانه‌شدن سیر علت و معلولی داستان، خیانت به روح کلی شاهنامه، صداگذاری‌های بسیار ضعیف، کپی از روی دست آثار مشهور غربی، گنجاندن اغراض سطحی سیاسی و غرق‌شدن در سیاهی و تباهیِ نفرت و ترس از جمله عوامل انحطاط این انیمیشن است. این اثر برخلاف شاهنامه، از آغاز تا انجام در سیطره انگره‌مینو است. چنانکه از پوسترش هم روشن است.

 

اینجا فقط به چند نکته اشاره کنم:

یکم: در روایت فردوسی پس از بوسۀ ابلیس بر کتف ضحاک و وقتی «دو مار سیه از دو کتفش برست» ابلیس برای رهایی از آزار ماران به او می‌گوید «به جز مغز مردم مده‌شان خورش». این می‌شود که ضحاک مردم را می‌کشد و مغزشان را به ماران می‌دهد. اما در انیمیشن، سال‌های سال ضحاک مردم را می‌کشد و مغزشان را خودش می‌خورد و تازه در انتهای داستان مارها بر کتف او می‌رویند! خب یک مخاطب باشعور نمی‌پرسد چرا این آدم باید اینهمه سال مغز انسان بخورد؟!

دوم: سکانس جنگ با اهریمنان در تالار عینا کپی سکانس جنگ با ارک‌ها در مقبره بالین فیلم ارباب حلقه‌هاست. خب اولین کسی که در اسکار این انیمیشن را ببیند به ریش ما نمی‌خندد؟

سوم: فریدون دوست دختر دارد! دوست دخترش هم بی‌حجاب است! کلا تمام دختران ایرانی در انیمیشن یا بی‌حجاب‌اند یا به شیوه روسری نیم‌بند بعضی از دختران دهه هشتاد به بعد تهران پوشش دارند. عزیز من تو یک‌بار شاهنامه یا دیگر متون روایت‌گر ایران کهن را از رو خوانده‌ای؟ آیا توصیف پوشش شیرین و شیرویه و گردآفرید و تهمینه را دیدی یک‌بار؟

چهارم: در روایت فردوسی جمشید به خاطر غرور و تکبر و دوری از بندگی خدا فره ایزدی‌اش را از دست می‌دهد: «منی چون بپیوست با کردگار / شکست اندر آورد و برگشت کار»، اما جناب کارگردان علت از دست‌دادن فره ایزدی جمشید را ادامه مبارزه با دیوان و اهریمنان و جنگ در خارج از مرزهای کشور نمایش می‌دهد! حتی در یک سکانس بسیار شعاری ماموران انتظامی ضحاک دلیل بالا رفتن مالیات را امنیت و دفاع از مرزها اعلام می‌کنند و کاسب عصبانی می‌گوید مرز من همین محل کسب من است! بعد ماموران کاسب و دیگران را کشتار می‌کنند! ظاهرا کارگردان هنوز در حال‌وهوای نه غزه نه لبنان و خرداد ۸۸ بوده و نمی‌دانسته هنگام اکران فیلم، جنبش سبز دولتمند است و خودش درگیرودار آبان ۹۸!

 

البته با این ویژگی‌ها و بعضی ویژگی‌های دیگر احتمال نامزدی یا حتی موفقیت در جایزه با اغراض و اهداف سیاسی و فرهنگی آمریکایی وجود دارد برای اثر، ولی از نظر ایرانی‌بودن و شاهنامه‌بودن و حتی زیبابودن این انیمیشن افتضاح است. نمی‌گویم هیچ زیبایی و هنری نداشت. کار از نمونه‌های مشابه خیلی جلوتر است. ولی واقعا کارگردان فرصتی از فرصت‌های تمدنی ما را سوزاند و اعتبار و اصالت شاهنامه را حداقل برای نخبگان و فرهیختگان غربی زیر سوال برد.

 

پ ن : مجموعه مباحث و زدوخوردهای متنی :) ذیل انتشار این متن در اینستاگرام

  • حسن صنوبری