در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۲ مطلب با موضوع «در عالم شعر :: مهدی اخوان ثالث» ثبت شده است

۰۵
شهریور

دیروز سالروز درگذشت نابغۀ ادبیات و بزرگ‌ترین شاعر معاصر -به گمان بنده- زنده‌یاد استاد اخوان ثالث بود؛ از طرفی پنج روز بیش نمی‌گذرد از درگذشت استاد حکیمی؛

به این بهانه :

https://bayanbox.ir/view/827047526321308735/%D8%AD%DA%A9%DB%8C%D9%85%DB%8C-%D8%A7%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%863.jpg

گویا اولین‌بار به واسطۀ استاد محمدرضا شفیعی‌کدکنی در دهه سی هم را می‌بینند، این دو به ظاهر متضاد یکدیگر: یکی مجتهدِ مسلمانِ شریعت‌مدارِ مرزبانِ شیعه، دیگری زندیقِ مزدشتیِ هواخواهِ ایران. اما هردو خراسانی، هردو شیدا و قلندر، هردو دانشمند و قلم‌دار و زبان‌آور، هر دو مغضوبِ پهلوی، هردو خصمِ غرب و ایسم‌هایش، هردو گریزان از فلسفه، یکی به شرع یکی به شعر، و هر دو دل‌بستۀ یک آرمان ولو با دو زبان: عدالت در جهان محمد رضا حکیمی، داد در جهان مهدی اخوان ثالث.

و البته که حکیمیِ فقیه، در نهانِ خود شاعری شوریده بود که به‌جز دفتر شعرهایش، متنبی‌خوانده‌شدنش توسط ادیب نیشابوری شاهد این ماجرا است؛ و اخوانِ زندیق، موحدی راستین، که جز توحیدیه‌هایش، سروده‌هایش در مدح امیرالمومنین و حضرت رضا گواه این نکته.

من از جزئیات روابط ایشان و میزان صمیمیتشان خبر ندارم، اما با عینک «تلک آثارنا تدل علینا» از آثار اخوانِ بزرگ برمی‌آید او به دوست جوان‌ترش بسیار احترام می‌گذاشته و چه‌بسا در اموری تحت تأثیرش بوده.

اولین‌بار که اسم حکیمی را در آثار اخوان می‌خوانیم در ارغنون (نخستین کتاب اخوان، دهه۳۰) است که می‌بینیم شعری به او تقدیم شده با این عبارت:

«به سربدار ایام ما، شاعر پرشور پاکدل؛ محمدرضا حکیمی خراسانی»

شعر با این مطلع است: «دگر ره شب آمد تا جهانی سیا کند» که محتوایی دادخواهانه دارد و در وزنی عربی (طویل) و نامانوس (برای گوش فارسی) سروده شده، همان وزن که وزن مناجات منظوم حضرت امیر هم هست.

دومین‌بار مربوط به شعری است که اخوان برای یادنامۀ علامه امینی سروده : «اگر صیاد را باشد به صیدی و به دامی خوش» در کتابی که به کوشش حکیمی و مرحوم سید جعفر شهیدی جمع شده؛ اخوان در پینوشت آن شعر دربارۀ یکی از مصرع‌هایی که داخل گیومه آمده توضیح می‌دهد:

«مصرع «کز ایشان یافت ارکان حقیقت انتظامی خوش» سرودۀ همشهری فاضل و سخنور پاکدل و مسلمان بی‌بدیل و نجیب محمدرضا حکیمی است. من مصرع اول «ابرمردان گنداومند و سالاران چون و چوند» را سروده و ناتمام گذاشته بودم و قصیده را همانطور از آبادان برای آن ارجمند به تهران فرستادم به خواست ایشان برای چاپ در یادنامه. و بعد در نامه‌ای ایشان خواستند که بیت را تمام کنم و من از خود ایشان خواستم و به اختیار خود ایشان گذاشتم که لطف کردند و مصرع دوم را سرودند...»

حالا اینکه یک آدمی در حد و اندازۀ اخوان اجازه بدهد کسی دیگر شعرش را کامل کند خودش قابل تامل است که چه چیزی در او دیده... این شعر برای شهریور ۱۳۵۲ است.

.

سومین‌بار مربوط به ابتدای انقلاب است. در پینوشت همان شعر معروف که اخوان می‌خواهد سفارش شغل برای حسین منزوی را به رفیق قدیمی‌اش «آیت‌الله خامنه‌ای» کند که آن زمان تازه امام جمعه تهران شده یعنی تاریخ شعر باید بین سال ۵۸ تا ۶۰ باشد- با این مطلع: «امام جمعۀ تهران، جناب خامنه‌ای | کسی که این ورق آرد حسین منزوی است» اخوان در بخشی از پینوشت شعر در کتاب «تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم» می‌نویسد:

«ضمنا با همشهری فاضل آقای محمدرضا حکیمی هم در این خصوص مشورتی کردم، قطعه را تلفنی برای ایشان خواندم و ایشان پیشنهاد کردند در بیت: «جناب حجت‌الاسلام دنیوی‌گفتار | به‌هوش باش در این کار اجر اخروی است»، «دنیوی» را عوض و هردو را «اخروی» کنم، که ابتدا پذیرفتم، ولی بعد چون دیدم مقابله یا تقابل این دو کلمه در بیت به‌هم می‌خورد از به کاربستن پیشنهاد ایشان صرف نظر کردم. حالا یادم نیست در نسخه‌ای که به منزوی املا کردم چه‌طوری بوده...».

«دنیوی‌گفتار» در آن بیت هم می‌تواند به معنای کسی که در نمازجمعه درباره مسائل روز دنیا برای مردم صحبت می‌کند باشد، هم به معنای کسی که سخنانش دعوت به دنیاگرایی است، جالب است که حکیمی برای پرهیز از تبادر معنای منفی دوم نسبت به رهبری، چنان پیشنهادی می‌دهد و جالب‌تر که اخوان سرآخر می‌بیند حفظ زیبایی شعر برایش بر خطر سوتفاهم مرجح است!

چهارمین بار در مقدمۀ تکملۀ مقالۀ خواندنی اخوان با عنوان «آیات موزون‌افتادۀ قرآن کریم» است که برای درج در همان یادنامه علامه امینی در دهه پنجاه نوشته شده و اخوان این تکلمه را در دهه شصت بر آن می‌افزاید. در اینجا هم از مولف این کتاب با عبارت «همشهری فاضل آقای محمدرضا حکیمی» یاد می‌کند.

یادم می‌آید از اخوان جز آن شعر که نقل کردم هم شعر برای علامه امینی خوانده‌ام، بعید به نظر می‌رسد این ارادتِ اخوان با آن عقاید و حالات به علامه امینی که در چند شعر و مقاله هم بروز پیدا کرده، به‌خودی‌خود و بی تاثیرپذیری از حکیمی و امثال حکیمی به وجود آمده باشد.

این چهار مورد که نوشته شد، از جمله اموری است که هم در خاطرم مانده هم برایشان سند مکتوب وجود دارد. در آثار مکتوب گمان می‌کنم جز این‌ها هم مواردی باشد که چون شعرهای اخوان هم بسیارند هم فاقد فهرست اعلام، یافتن همه موارد آسان نیست؛ و البته موارد دیگری هم شفاهی شنیده‌ام که هم در منبعشان شک دارم هم در جزئیات، از جمله به گمانم از جناب زهیر توکلی یا بزرگوار دیگری شنیده بودم که زنده‌یاد اخوان به پیشنهاد مرحوم حکیمی تلاش داشتند تا عباراتی از مناجات خمسه عشره را به شعر نیمایی در آوردند یا ترجمه منظوم کنند، حال اینکه آن تلاش‌ها به کجا رسید خدا عالم است (و این موضوع چندان بعید به نظر نمی‌رسد چون از اخوان ترجمه منظوم فرمایش امیرمومنان و آیات قرآن در دست است).

و نیز در بعضی آثار دیگر استاد اخوان بدون نقل نام، اگر نگوییم تاثیرپذیری، نوعی هم‌سخنی با اندیشه‌های استاد حکیمی و استادانش را می‌بینیم، از جمله در قصیدۀ ضدفلسفۀ «ای درختِ معرفت» که به دکتر «عبدالحسین زرین‌کوب» تقدیم شده، خاصه با آن پینوشت تندش علیه افلاطون.

 

امید که خداوندِ مهربان این میراث‌گذاران بزرگ و هویت‌بخشانِ کم‌نظیر تمدن ایران و اسلام را در فردوس برین، قرین یکدیگر قرار دهد و ما را در قدردانی و پاسبانی از حاصل آنهمه زحمت و رنج بی‌انتهای ایشان آگاه و کوشا بدارد.
 

 


نوشته‌های مرتبط:

1. جستار: ذکر استاد محمدرضا حکیمی و مهمترین کتابش

2. بخشی از نامه امام خمینی به محمدرضا حکیمی

  • حسن صنوبری
۲۷
خرداد

   در جلسه شعری باری سخن از توحیدیه‎های ادب پارسی به میان آمد. در شعر کهن پارسی، توحیدیه یک ژانر و فصل درخشان است که در شعر شاعران بزرگی چون سنایی، نظامی، سعدی، عطار و... درخشیده است. یعنی شعر برای خدا. سنتی که در شعر معاصر هم ادامه پیدا کرد هرچند خیلی دیده نشد. خیلی از توحیدیه‎های گذشته جزو شاهکارهای ادبی هستند و خیلی‎هایشان را همه‎مان (چه ادبیاتی باشیم چه نه) شنیده‎ایم. کیست این ابیات را نشنیده باشد از سنایی:

 

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
 
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی ...
 

یا از نظامی که شاید بهترین‎ها را داشته باشد:

بسم‏‎الله الرحمن الرحیم

هست کلید در گنج حکیم ...

ای همه هستی ز پیدا شده ...

یا:

ای نام تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز ...

که همه‎مان این‎ها را شنیدیم و شاید حفظیم.

اما سنت توحیدیه علی رغم تداومش در شعر شاعران جدی ادبیات، امروز خیلی به رسمیت شناخته نمی‎شود. مخصوصا که از دهه چهل تا امروز رسانه‎ها را بی‎خدایان پر کرده‎اند و قلم‎ها در روایت چونی و چگونگی وضعیت هنر، دست آن‎هاست. در آن جلسه از توحیدیه‎های اخوان ثالث (که شاید نماد کفر و زندقه در شعر معاصر است) سخن گفتم که گویا دوستان خیلی اطلاع نداشتند. و خیلی‎ها هم شاید اصلا باورشان نشود این مرد این تعداد توحیدیۀ درخشان داشته باشد ... البته که او کفریه هم دارد گرچه اکثرا مودبانه و رندانه هستند و البته به تعداد و کیفیت توحیدیه‎هایش نمی‎رسند. یک توحیدیه‎اش را شش سال در آستانۀ ماه مبارک در وبلاگ سابق آورده بودم. در اینترنت نبود: شعر توحیدی اخوان در پاسخ به شعر فروغ فرخزاد.

به جز این شعر بلند، شعرهای دیگری هم هستند، یکی از خوب‎ترهایش این قصیده است. در سایت حوزه دیدم این شعر آمده، اما ابیات بسیاریش که طعمی عرفانی و خاص جهان اخوان را دارا هستند حذف شده‎اند! بنا به ذائقه حوزوی! علی ای حال اینک آن قصیدۀ توحیدیه:

 

آن که راه دل ما سوی تو بگشود تویی

و آن که بر وی دلم از غیر وی آسود تویی

آن که در روز ازل گفت جهان را: «شو!» و شد

و آن که زین گونه بفرماید و فرمود تویی

آمرِ «کن فیکون»، هستی و خواهی بودن

آفریننده هر «باشد» و هر «بود» تویی

گرچه هر قوم تو را نام دگرگونه دهند

از نشان ها همه پیداست که مقصود تویی

به تو راهی بُوَد از هر دلِ پویان سوی تو

وان که بگشود هزاران ره و بنمود تویی

به کلیسا و به آتشکده و مسجد و دیر

رهبر هرکه رهی سوی تو پیمود تویی

راست است این که جهان خلق نکردی پیِ سود

کان که ایجادگر است از کرَم و جود تویی

سنگ و پولادِ بشر سوده و فرسوده شوند

وآن نفرسایدِ جاوید و نفرسود تویی

هر دو کَوْن از تو و با «لم یلد» و «لم یولد»

گفت قرآن که نه والد تو، نه مولود تویی

بی نهایت تویی و هر عددی پیشت صفر

ناسخ هرچه عددگستر و معدود تویی

ماهی از آب زیَد، غوطه‎خوران، غافل از آن

خلق غافل ز تو را نیز، یم و رود تویی

در جهان کاهش و افزایش بسیار بسی است

آن فزونمایه که نه کاست، نه افزود تویی

همگان هیچ و نبودند برِ هستیِ تو

جان جاوید تویی، هست تویی، بود تویی

برتر از جان و زمان، نام و نشانی، هرچند

دور و نزدیک تو، دیرنده تو و زود تویی

نام هایت به هزار و یکی افسانه شده است

یک وجودی به حقیقت تو و موجود تویی

اگر این «جان جهان» خواندت و آن «روح بزرگ»

وآن سیه دیدت و ان سرخ زراندود تویی

مَلِک و مالک و بخشنده و بخشاینده

آفریننده ساجد تو و مسجود تویی

«یهوه» و «تاری» و «الله» و «اهورامزدا»

ای خدا خوانده «خودآ» زینهمه مقصود تویی

چار مِلیارد بشر حامدت اکثر، وان گاه

خالق و رازقِ هر مرتد و مردود تویی

گر یکی نامِ نواَت بود و نه اکثر ز اقدم

واقدیما، نه اقلّ نو و محدود تویی؟

من ولی برترت از نام و نشان‎ها بینم

زانکه دانم که به هر معبد معبود تویی

سبزه و آب و درخت و حیوان هم به وداد

حمد و تسبیح تو گویند، که مودود تویی

بس سپاس تو گزارد دل و شکرت گوید

ای سزاوارِ همه حمد، که محمود تویی

من تو را نیز به هر نام که خواهم خوانم

وَر زیانم رسد از دهر چه غم، سود تویی

جنگ کوته‎نظران همچو ددان از بدی است

از بد ای نیک‎ترین، آیا خشنود تویی؟

منطق و فلسفه گنگیّ و سفه باشد و راه

آن که زِ اشراق و ز عرفان به تو بنمود تویی

ما خدایی که نبینیم، پرستش نکنیم

دیده دل بس که نهان شاهد و مشهود تویی

نیست اش جز به تو امّید، دلْ‎آزرده «امید»

کان که راهِ دِلَکش  سوی تو بگشود تویی

 

تهران - آذر 1361

 

به نقل از کتاب «تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم»

این شعر در آنجا و نیز در مقدمه کتاب «عطا و لقای نیما یوشیج» با پینوشت‎های فراوان اعتقادی و مذهبی و ادبی آمده است

 
  • حسن صنوبری