در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
۲۴
مرداد

 

 

اگر قرار باشد در ده سال اخیر، دست کم از آغاز دهه نود تاکنون، یک آلبوم موسیقی را به عنوان بهترین آلبوم این سال‎ها برگزینم آن اثر، آلبوم موسیقی «یادباد» ساختۀ جناب «سیامک آقایی» از نوابغ موسیقی امروز است که همراه با آواز «سالار عقیلی» و تمبک «پدرام خاورزمینی» است. شاید بیشترین آلبوم موسیقی که در این ده سال به آن‎ها که خیلی خاطرشان برایم عزیز بوده، هدیه داده‎ام همین آلبوم یاد باد بوده است و شاید برای هیچ آلبومی به اندازۀ این آلبوم عذاب وجدان ننوشتن و معرفی کردن را طی سالیان متمادی نداشتم.

 سیامک آقایی، شیوۀ سنتورنوازی و آهنگسازی‎اش به نظرم یک اتفاق عجیب و غریب در فضای راکد، مقلد، بی‌خلاقیت و بیمار موسیقی سنتی و ردیف دستگاهی این سال‎ها، به ویژه بعد از دهه هشتاد است. من سیامک آقایی را با کنسرت و آلبوم قدیمی‎اش «ز بعد ما» شناختم که مربوط به نیمه دهه هشتاد بود. نخستین‎بار که فیلم کنسرت ز بعد ما را تماشا کردم و قطعاتش را گوش، انگار سطل آب یخی رویم ریختند. واقعا نفسم بند آمده بود و در پوست نمی‌گنجیدم. شگفتی این موضوع از این جهت بود که من پیش از این آلبوم با آثار اکثر هنرمندان برتر موسیقی سنتی آشنا بودم ولی نه نامی از این فرد شنیده بودم نه چنین جنس آهنگسازی و موسیقی در حوزه موسیقی سنتی را می‌توانستم تصور کنم. علت این‎هم که آن آلبوم را در بدو انتشارش خریدم توصیۀ این آدم و آن رسانه نبود، بلکه صرفا نام آلبوم و برگرفته بودنش از غزلی از «بیدل دهلوی» برایم جلب توجه کرده بود:

ز بعد ما نه غزل نی قصیده می‎ماند

ز خامه‎ها دو سه اشک چکیده می‎ماند

چه اینکه بیدل شاعر پاپ و عامه‎پسندی نیست که هرکسی، آن‎هم از عوالم غیرادبی مشتاقش باشد و در موسیقی ایران همواره حضوری کمرنگ و اندک داشته است. (انشاالله در یادداشتی جداگانه همۀ بیدل‎خوانده‎های موسیقی ایران را جمع و تقدیم می‎کنم)

البته که آلبوم ز بعد ما نسبت به آلبوم یادباد فضای خلاقانه‎تر، هنری‎تر و عجیب‎تری دارد؛ اما دو نکته هست، یکی اینکه قطعات آن آلبوم همه ساختۀ آقای آقایی نیست، آن کار یک کار گروهی است و در ساخت قطعاتش سنتورنوازان دیگری چون «علی بهرامی» هم نقش جدی داشته‎اند؛ نکتۀ بعدی اینکه آن کار بالاخره بیشتر جنبۀ نخبگانی دارد و واقعا نمی‎شود به همه هدیه داد و انتظار داشت همه هم گوش کنند (ولو حیف است گوش ندادنش)؛ اما یادباد آلبومی است کاملا کلام‌محور، آن‎هم با خوانندگی پاپ‌ترین خوانندۀ موسیقی سنتی آقای سلار عقیلی. ایشان _علی‌رغم توانایی بالایشان در تصنیف‌خوانی_ هیچگاه خواننده محبوب من نبودند و به ویژه وقتی به جای تصنیف مجبور شوم به آوازهایشان هم گوش کنم واقعا لذت نمی‎برم، اما در این آلبوم حتی آوازهای سالار عقیلی هم به نظرم بسیار زیبا هستند و این تجربه از سنخ تجربۀ بازی خوب گرفتن از بازیگران (ولو بازیگران ضعیف) توسط کارگردانان قوی (امثال جناب حمید نعمت‌الله) است. آهنگساز خوب خواننده را بالا می‌کشد و آهنگساز بد همان کاری با یک خوانندۀ خوب می‎کند که کارگردان بد با بازیگر خوب. در این آلبوم واقعا هنر آهنگسازی چشم‌گیر است. به جز سنتور آهنگساز و تمبک نوازندۀ همراه، پای هیچ ساز و نوازندۀ دیگری در میان نیست؛ اما شما از حجم موسیقی و رنگ‎آمیزی‎اش در این آلبوم واقعا لذت می‎برید. از طرفی این آلبوم واقعا یک آلبوم است، یک ساختار کلی است نه مجموعه‌ای از قطعات پراکنده. خیلی کم‌اند و کم‌شده‌اند موزیسین‎هایی که ذهن‎های ساختارمند و قدرت‎مند برای خلق آثار اینچنینی داشته باشند. من فقط با امثال سیامک آقایی است که می‎توانم به بازتولید و نامیرایی هنرمندان بزرگی چون زنده‎یادان «محمدرضا لطفی»، «پرویز مشکاتیان»، «سید جلال ذوالفنون» و استادانی چون «حسین علیزاده»، «محمدعلی کیانی‌نژاد» باور داشته باشم.


نکات پایانی:


 * اگر خیلی اهل موسیقی و به ویژه سنتورنوازی هستید که آلبوم «ز بعد ما» را از دست ندهید، اما اگر می‎خواهید یک هدیه خوب با یک مناسبت مهم به یک دوست خیلی مهم بدهید حتما «یاد باد» را یادتان باشد. از آنجایی که این هردو آلبوم با نسخۀ تصویری کنسرت همراه هستند (در حقیقت نسخۀ صوتی هم استدیویی نیست و نسخۀ صوتی یک کنسرت است)، می‌توانید خیلی بیشتر در حال و هوای موسیقی قرار بگیرید و لذت ببرید.


 * هر دو آلبوم با مضمون سوگ و حسرت و فراق همراه‌اند، در آلبوم ز بعد ما سوگ برای «زلزله زرند» وجود دارد و در آلبوم یادباد سوگ درگذشت «پرویز مشکاتیان» ، با اینحال در هردو آلبوم لحظات شاد و شورانگیز زیبا و فراوانی وجود دارد.


 * در آلبوم یادباد چهار غزل از حافظ و دو غزل از مولوی اجرا شده‎اند و تصنیف‌ها همه مربوط به حافظ‎اند. از این نظر آلبوم خود اهمیت به‌سزایی دارد.


 * بعضی از قطعات ساختۀ سیامک آقایی در این آلبوم پیش از این در کنسرت گرامی‌داشت زنده‌یاد مشکاتیان با آواز «همایون شجریان» هم اجرا شده‎اند.


 * از میان همۀ قطعات زیبا، خود آهنگ «یادباد» را هم با اجرای سالار عقیلی (نسخه آلبوم یادباد) و هم با اجرای همایون شجریان  (نسخۀ کنسرت نخست یادوارۀ پرویز مشکاتیان) برای گوش دادن شما در اینجا قرار می‌دهم؛ اگر پسندیدید آلبوم را تهیه کنید.


یاد باد : سالار عقیلی و سیامک آقایی

یاد باد : همایون شجریان و سیامک آقایی


  • حسن صنوبری
۲۲
مرداد
«یادآوری» مهم‌ترین کار پیامبران و مصلحان تاریخ بشر بوده است. اگر بازخوانی تاریخ و یادآوری گذشته به یکدیگر را بر عهده خود بدانیم حال و آینده را بهتر و دقیق‌تر می‌فهمیم. متن پیش رو بخشی از صحبت‎های دکتر صادق زیباکلام علیه روشنفکران به ویژه مدعیان «روشنفکری دینی» در دی ماه سال 1381 و در گفتگو با علیرضا صلواتی است که در کتاب «سیاستمداران جوان» توسط انتشارات اطلاعات منتشر شده است. (البته من هیچگاه نفهمیدم چرا عنوان سیاستمداران جوان است! چون اکثرا پیرمرد هستند!)
 

 
- زیباکلام: کمتر جامعه‌ای است که 200 سال سابقه اصلاح طلبی داشته باشد و این گونه در جازده باشد. من این سؤالات را مطرح کرده‌ام. اما روشنفکران ما دنبال این بحث‌ها نیستند. دلبال زرق و برق بوده‎اند. اشکال هم از همین جاست. این حرکت با روشنفکرهای غیرمذهبی شروع شد و روشنفکران مذهبی را هم دنبال خود کشاند. از بدبختی‎های بزرگ ما این است که متفکر اصیل نداریم و نداشتیم! 
 
+ پرسشگر: در کدام دوره را می گوید؟ 
 
- چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن.
 
+ یعنی فقدان پشتوانه تئوریک؟ فقدان یک تنوریسین اصیل ؟ 
 
- ماقبل از انقلاب دو جریان سیاسی داشتیم. چپ و مذهبی. هردو به نوعی به سراغ افکار مارکسیستی رفته‎اند، چپ که رسما مبلغ مارکسیست بود و مذهبی‎ها هم امثال مرحوم شریعتی و بازرگان همان حرف‎های شبه مارکسیستی را مطرح می‎کردند. پس از انقلاب هم همینطور. الان سمبل جریان روشنفکری دینی ما کیست؟
 
+ به نظر من امام(ره) !!!
 
- حال اگر روحانیت راہگذاریم کنار، الآن که در دی ۸۱ دارم بحث می‌کنم سمبل جریان روشنفکری دینی در جامعه ما عبدالکریم سروش است. محمد مجتهدی شبستری، کدیور، ملکیان و امثال این‎هایند. شما اگر الفبای فلسفه غرب و فلسفه لیبرال دموکراسی را بدانید وقتی این‌ها دهان باز کنند متوجه خواهید شد هیج حرفی از خودشان ندارند. دقیقا همان افکار و عقاید لیبرالیزم غربی را به فارسی ترجمه می کنند، مننها با این هنر که آیه‌ای ، حدیثی، روایتی، شعری از حافظ یا کلامی از مولانا را چاشنی آن می‎کنند و من و شما فکر می‎کنیم که اینها حرف جدید زده‎اند. من محکم به شما می‎گویم که در روشنفکران مذهبی کسی را نداریم که حرفی اصیل مطرح کرده باشد. 
 
+ منظورتان روشنفکر مؤلف است؟ 
 
- احسنت. این آقایانی که من اسمشان را بردم. اگر لعاب حرف‎هایشان را بردارید همان حرف‎های روسو و ژاندارک است۔ سکولاریزم غربی. برای من آیت‌الله مصباح بیشتر از اینها محترم است. 
 
+ چرا؟ 
 
- برای اینکه به نوعی اینها مقهور و اسیر غرب نیستند. حرفشان مال خودشان است. اشتباه نشود من آن قدر که با حرف‎های آقای کدیور موافقم با حرف‌های آیت‌الله مصباح مخالفم. منتها حرف مصباح مال خودش است. حرف امام(ره) مال خودش بود. حرف مرحوم شیخ فضل الله نوری مال خودش بود. ولی حرف سروش و کدیور مال خودشان نیست.
 
 + مال کیست؟ 
 
 - مال غرب. اگر شما لعاب اسلامیت را بردارید همان آراء و افکار غربی را می‎بینید، باید بدانیم فی‌الواقع زیر کدام پرچم سینه می‌زنیم. من در کل عمرم این پنجاه ساله فقط یک بار قرآن را از ابتدا تا انتها خواندم. آن هم ترجمه‎اش. در توفیقی که دست داد رفتم مکه آنجا خواندم. به نظر شما یک آدم اینطوری صلاحیت دارد که به نام دین صحبت کند؟ من خودم در را به روی خودم میبندم و وارد نمی‌شوم. 
 
 
  • حسن صنوبری
۱۵
مرداد

این نسخه اولیه شعری است که آقای دکتر میثم مطیعی در ایام روز دختر اجرا کردند (فایل صوتی). البته فقط دوتا از تغییرهای مورد نظر جناب مطیعی به دلم نبود که در این نسخه به صورت اولیه حضور دارند. و شاید آن تغییرها برای اجرای ایشان واقعا لازم بودند، ولی برای متن و انتشار در صفحه خودم به نظرم نیازی نیست.

 

نکند مومنان حراج کنند عاقبت آبروی ایمان را

نکند در من و تو می‌بینند، دیگران چهره مسلمان را

 

ظاهر ما نه باطنِ دین است، دین رها زین نقاب ننگین است

ای‌بسا ادعای دین‌داری که برانگیخت خشم رحمان را

 

ای بسا بی‌خبر ز عالم روح، که به یک جامه گشت روحانی

ای بسا قاری کتاب الله، که نفهمیده است قرآن را


صدق پیش آر، چون که میدانی «گر تو قرآن بدین نمط خوانی

 ببری رونق مسلمانی»[1]، مبر از یاد پند پیران را


اولین درس مصطفی ما را، نه نماز و جهاد، اخلاق است[2]  

پیش از دکترای دین باید، طی کنیم اول دبستان را

 

دین اگر از ریا نپالاییم، نزد خلق و خدای، رسواییم

گرکه عصیان کنند اهل نفاق، اهل ایمان دهند تاوان را[3]

 

وای اگر پیش از امتحان خدا، نشویم از عیوب خویش جدا

قایقِ موریانه‌خورده ما، چه کند چاره روز طوفان را

 

وای اگر از سر دغل‌کاری، ببریم آبروی دین‌داری

پر ز دکّان کنیم دنیا را، وز ریا و ریال دکّان را

 

جای اینقدر ادعای گزاف؛ شیعه واقعی اگر باشیم

پله‌پله بریم سوی خدا زمره از خدا گریزان را[4]

***

 

ای درختِ بلندِ پاک نظر! دخترِ مومنِ خداباور!

در غرورِ بهار، یادآور، پیش‌رو فصل برگ‌ریزان را

 

دختر پاکزادِ ایرانی! در دل قصه‌های قرآنی

دختران شعیب را یادآر[5]، یاد کن یاد، دخت عمران[6] را

تویی از آن گروه یاریگر؟ یا از آنان که دشمنی کردند؟

موسی و عیسی و محمد را، یونس و یوشع و سلیمان را؟

 

این‌زمان لشگرش زیاد شده، دستک و دفترش زیاد شده

نیست اندک، فرشتۀ معصوم! مکن افزون سپاهِ شیطان را

 

چادرِ فاطمه است این، هش‌دار، پاسدار جلالتش باشی

هان! مبادا که بازی انگاری پرچم غیرت شهیدان را

 

خفته در خون و خاک چشمانی‌ست که به ما خیره‌مانده‌اند هنوز

هان! مبادا بریم از خاطر، همت و باکری و چمران را

 

ای‌بسا چادری که می‌پوشد ننگ‌ها را و رنگ‌ها را نه

ای‌بسا روسری که می‌بندد تهمتی تازه دین و ایمان را

 

آخرین یادگاری زهراست، و لباس فرشته‌های خداست

یا مینداز روی سر چادر، یا نگهدار حرمت آن را

 

نیست در صفحۀ دل عاشق، جز گل روی دوست تصویری

خودنمایی و خودپرستی نیست سالک راه عشق و عرفان را

 

چه حقیقت چه در مجازی تو، پاکی خویش را نبازی تو

این تو هستی تویی که می‌سازی چهرۀ دختران ایران را

 

در مجال مجاز افزون‌تر آبروی حیا و تقوا باش

ای خوشا آنکه پاس می‌دارد حرمت خلوت و خیابان را

 

یادکن در کتاب یوسف را، که به هرخلوتی خدا را دید

اینچنین یاد می‌کنند به حُسن پاکباز دیار کنعان را

 




[1] . تضمین شعر از گلستان سعدی: گر تو قرآن بدین نمط خوانی ببری رونق مسلمانی

[2] . رُوِیَ عَنِ النَّبِیِّ ص‏ بُعِثْتُ‏ لِأُتَمِّمَ‏ مَکَارِمَ‏ الْأَخْلَاقِ. من مبعوث برسالت شدم تا سطح اخلاق را بالا برم. (بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج‏16، ص: 210)            

[3] . امیرالمومنین علیه السلام: فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یَلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِیَ بَیْنَ أَیْدِیکُمْ  إِلَّا لِتَرْکِهِمُ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَلَعَنَ اللَّهُ السُّفَهَاءَ  لِرُکُوبِ الْمَعَاصِی وَ الْحُکَمَاءَ لِتَرْکِ التَّنَاهِی. خداى سبحان، مردم روزگاران گذشته را از رحمت خود دور نساخت مگر براى ترک امر به معروف، و نهى از منکر. پس خدا، بى‏خردان را براى نافرمانى، و خردمندان را براى ترک باز داشتن دیگران از گناه، لعنت کرد. (بحار الأنوار علامه مجلسی، ج‏97، ص: 90.)

[4] قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع کُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ‏ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ لِیَرَوْا مِنْکُمُ الِاجْتِهَادَ وَ الصِّدْقَ وَ الْوَرَع‏. ابن ابى یعفور گوید: امام صادق علیه السّلام به من فرمود: مردم را به غیر از زبانتان دعوت به دین کنید، تا سعى و کوشش و درستى و پرهیزگارى و خویشتن دارى را از شما مشاهده کنند. (بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج ‏۶۷، ص ۳۰۹.)

[5] . سوره قصص آیه 25: فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشی‏ عَلَى اسْتِحْیاء. و یکى از آن دو (دختران شعیب) به سراغ او آمد در حالى که با شرم، قدم برمى‏داشت‏.

[6] . سوره مریم آیه 16: وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَکاناً شَرْقِیًّا. و در این کتاب (آسمانى)، مریم را یاد کن، آن هنگام که از خانواده‏اش جدا شد، و در ناحیه شرقى (بیت المقدس) قرار گرفت‏.
سوره تحریم آیه 12: وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِیهِ مِنْ رُوحِنا. و (نیز) مریم دختر عمران را که پاکدامن بود و ما از روح خویش در آن دمیدیم‏.

  • حسن صنوبری
۲۷
تیر

چند سطر قبلا درباب رگ خواب (با کارگردانی «حمید نعمت‌الله» و نویسندگی «معصومه بیات») در صفحه اینستاگرامم نوشته بودم، برای «تشویق به تماشا». این یادداشت که اینک در خبرگزاری مهر منتشر شده را برای «پس از تماشا» نوشتم:

 

 

الف

وقتی در تبلیغات تلویزیون دیدم «رگ خواب» را «عاشقانه»ای از حمید نعمتالله معرفی می‌کنند تعجب کردم؛ همچنین وقتی جایی خواندم این فیلم یک فیلم «زنانه» است؛ همچنین وقتی در نقدهای وارده به فیلم می‎دیدم بعضی می‎گویند «چرا فیلم همانگونه که آغاز شده به انجام نرسیده؟»؛ نیز، وقتی می‌دیدم فردی تاکید داشت که رگ خواب یک فیلم «اجتماعی» است.

طبیعتا مناظر و سلایق افراد با هم متفاوت است و این تفاوت‌ها همیشه ارتباطی به میزان تخصص، دانش و فهم افراد نسبت به یکدیگر ندارد. یک نفر ممکن است بگوید «لیلی با من است» یک کمدی خوب است و یک نفر دیگری با پسندها و اندیشه‎های دیگری هم بگوید این فیلم یک کمدی ضعیف است. اما مشکل اینجاست که یک نفر بیاید بگوید «لیلی با من است» یک فیلم رمنس یا موزیکال خوب یا بد است است، یا نمونه‌ای ضعیف یا قوی از سینمای نوآر. دیگر اینجا خوب و بد بودن و قوی و ضعیف بودن مطرح نیست؛ یک مشکل ابتدایی وجود دارد: فیلم اصلا فهمیده نشده که حالا بخواهد قضاوت شود. به نظرم چهار قضاوت بالا درباب سینماییِ رگ خواب هم از جنس تفاوت دیدگاه یا سلیقه نیست، از سنخ فهمیده‌نشدن فیلم است، اتفاقی که درمورد آثار هنری زیادی می‌افتد. علت چیست؟ به نظر من کاهش کیفیت قضاوت‌ها و افزایش شجاعت ابرازشان در عصر جدید. با رشد روزافزون رسانه‌ها، صفحه‎ها و تریبون‎های انتقادی و برنامه‎هایی چون «نود» و «هفت» و... ما داریم بگونه‎ای تربیت می‎شویم که بیش از اینکه هنر خوب شنیدن و مهارت درست دیدن را داشته باشیم، شجاعت زود قضاوت کردن و اشتیاق قاطعانه نقد کردن را پیدا کنیم.

رگ خواب از منظر ساختاری، سینمایی و هنری یکی از شاهکارهای امروز سینمای ایران است؛ ولی این طفل ابجدخوانِ عالم هنر، در این مقام تنها از ابعاد معنایی و محتوایی فیلم پرسش می‎کند.

 

ب

می‌پرسید به نظر نگارنده رگ خواب فیلمی عاشقانه، زنانه، اجتماعی و با روایتی ناممتد در ابتدا و انتهای خود نیست؟

هم آری، هم نه.

 

ب / یک: بررسی «عاشقانه بودن» رگ خواب

فیلم رمانتیک فیلمی است که محوریت اصلی در آن با موضوع عشق است و طبق سنن سینمایی عموما هم با پایان خوش و وصال عاشق و معشوق تمام می‌شود، چیزی که مطلقا در رگ خواب نیست. افرادی هم که انتظار یک روایت ممتد و یک‌دست از ابتدا تا انتهای فیلم را داشتند و از تفاوت حس‌وحال نیمۀ نخست و نیمه پایانی فیلم جاخورده‎اند، عموما کسانی هستند که توهم کرده‎اند فیلم عاشقانه است و لابد توقع داشته‎اند این فیلم هم ند اندباید مثل عاشقانه‎های معمول سینما و تلویزیون چیزی جز ماجراهای کلیشه‌ای دل‌بردن، دل‌بستن، دل‌کندن، و درنهایت دلدادگی ابدی طالب و مطلوب در خود نداشته باشد. حال‎آنکه همین عدم امتداد روایت در دو نیمه فیلم نشان از عاشقانه‎نبودن شالودۀ داستانی فیلم است.

باری، برای تبیین سادۀ جایگاه عشق در رگ خواب می‌توانیم از اصطلاحات نقد ادبی کمک بگیریم. در نقد و بررسی شعر، از دو اصطلاح «معنا» و «مضمون» سخن می‎گویند. معنا، آن محتوای کلان و اصلی اثر هنری است و مضمون فقط دستمایهای برای بیان معنا. بله در این فیلم صحنه‎ها و لحظات عاشقانۀ بی‎نظیر و شگفت‎انگیزی (فراتر از معمولِ عاشقانه‎های سینمای امروز) وجود دارد، اما عشق و عاشقی فقط یکی از مضامین و دستمایههای رگ خواب برای بیان معنای اصلی فیلم است و اگر به این توجه کنیم دیگر به این فیلم نمی‎گوییم «عاشقانه‎ای از حمید نعمت الله». من هنوز در سینمایی‎های نعمت الله عاشقانه‎ای به آن معنا ندیده‌ام. عاشقانۀ نعمت‎الله تله‎فیلم قدیمی زیبایش با عنوان «فریدون مهربان است» است، حتی به نظرم سریال «وضعیت سفید» او به مراتب از رگ خواب به عاشقانه‌بودن نزدیک‎تر است. در «فریدون مهربان است» محوریت اصلی داستان با عشق و رابطۀ عاطفی خاصی است که بین نقش «حسن پورشیرازی» و نقش «آشا محرابی» شکل می‌گیرد و با ازدواج این دو به پایان می‎رسد؛ اما در رگ خواب گرچه سخن از عشق می‎رود ولی سخن با عشق تمام نمی‎شود.

 

ب / دو: بررسی «زنانه بودن» رگ خواب

فیلم زنانه یا فیلم با موضوع زنان، یا فیلم با رویکرد فمینیستی هم، درست مثل فیلم عاشقانه، تعریف خودش را دارد و به صرف حضور مولفه‎ها و فضاهای زنانه در یک فیلم نمی‎توان آن فیلم را یک فیلم با موضوع اصلی زنان نامید. بله شخصیت اصلی و پرترۀ فیلم یک زن است، زاویۀ دید و روایت فیلم هم به شدت زنانه است، چنانچه نویسندۀ فیلم‎نامه هم یک خانم اتفاقا زنانه‎نویس است و در آثار دیگری هم روی شخصیت‎های زن تمرکز داشته است (خانم معصومه بیات)؛ حتی باید این را اشاره کنم که بُعد اجتماعی فیلم هم بیشتر ناظر به زنان است؛ اما وقتی به معنای اصلی و نهان فیلم توجه کنیم باز می‎بینیم رویۀ اجتماعی فقط یکی از رویه‎های فیلم است و زنانگی هم تا حد زیادی مثل عشق اینجا فقط یک مضمون است؛ لذا فیلم اخیر حمید نعمت الله فاصلۀ زیادی با فیلم‌های کارگردانانی چون رخشان بنی‎اعتماد دارد. البته که نعمت‎الله در بیشتر سینمایی‎های تاکنونش روی زنان و نوع خاصی از رنج‎ها و مصائبشان در دوران مدرنیته  تمرکز داشته و این موضوع جزو تم‌های ثابت آثار اوست، اما فیلم به فیلم میزان این تمرکز و جایگاه این معنا در کلیت اثر، متفاوت بوده است. در همۀ این فیلم‎ها _نمی‎گویم «زن آسیب‌پذیر» می‌گویم: _ «رویۀ فطرتاً آسیب‌‎پذیرِ زنان» در برابر مردان مدرن مورد توجه است. این مرد، چه رضا رویگریِ هولناک «بوتیک» باشد، چه بهرام رادانِ گیج و گولِ «بی‌پولی»، چه حامد بهدادِ شیّادِ «آرایش غلیظ» و چه کوروش تهامیِ بیمارگونِ «رگ خواب»، مردی از مردان شهریِ روزگار نو است که با خودخواهی‎های خاص خودش به زن قصه _که هنوز مثل قدیم معصوم است و برخلاف مرد، شهری‎شدن و مدرن شدنش بر زن بودنش سبقت نگرفته_ ستم می‎کند؛ این معنا و اندیشه در هر چهار فیلم جناب نعمت‎الله حضور دارد؛ اما دلیل نمی‌شود این فیلم‎ها همه هم زنانه باشند هم با موضوع زنان. رگ خواب روایتی زنانه دارد ولی موضوعش زنان نیست، بوتیک بالعکس روایتی مردانه دارد ولی تا حد زیادی موضوعش زنان است. باز تاکید می‌کنم، اگر این فیلم فقط رویه‌ای اجتماعی داشت می‌شد موضوع زنان را محتوای اصلی فیلم انگاشت، اما دعوی ما این است که چنین نیست! اگر هرچهار فیلم را مد نظر قرار دهیم، نوع رویکرد کارگردان این آثار درمورد این زنان بیش از اینکه زنانه باشد بیشتر پدرانه و برادرانه است. اگر نیک بنگریم این نگرانیها و دلواپسیها، از دیدگاه یک مرد است، هرچند این مرد مستقیما در بین شخصیتهای داستان نیست و فقط روایت‌گری پنهان و بیرونیست.

 

ب / سه: بررسی «اجتماعی بودن» رگ خواب

رگ خواب یک فیلم اجتماعی هم هست قطعا. بازتاب روشنی از تلخی‎های جامعۀ امروز ما نیز هست قطعا؛ اما به همان دلیل که انرژی اصلی فیلم بر بُعد اجتماعی متمرکز نیست، یک فیلم اجتماعی محض نیست. هرچند نعمت‎الله را به عنوان یکی از بهترین‎های سینمای اجتماعی می‎شناسیم، اما این فیلم نسبت به دیگر آثار او به خصوص بوتیک که پررنگ‎ترین جنبه‎اش جنبۀ اجتماعی بود، کاملا متفاوت است و سراغ از لایه‎های درونی و انسانی یک شخصیت گرفته است. حرف اصلی فیلم جای دیگری است، هرچند با حفظ تأویل‎های اجتماعی. وقتی تمرکز و گرانیگاهِ قصه به جای کوچه‌های شهر در کوچه‌های درون باشد، نمی‌شود فیلم را یک فیلم اجتماعی دانست.

 

ج

رگ خواب، عاشقانه هم دارد در خود، جهان زنانه هم، رویه‎ای اجتماعی نیز و روایتی ناهمگون هم، اما با توجه به این سطوح نمی‎توان عمق فیلم را دید و فهمید.

رگ خواب اگر عاشقانه بود، عشق زیبای نیمۀ نخست فیلم ادامه پیدا می‎کرد، اگر زنانه بود موضوع محدود به عالم زنان می‎ماند و فراتر نمی‎رفت؛ اگر اجتماعی بود، تحلیل‎ها و نتیجه‎گیریهای غیرمستقیم فیلم فقط در حد بررسی علت و معلول‎های اجتماعی می‎ماند؛ اما رگ خواب از همۀ این‎ها درمی‎گذرد و فراتر می‎رود و این تم‌ها و درون‌مایه‎ها در لایه‎های سطحی فیلم همه به کمک اندیشه‎ای نهان‎تر می‎آیند. اندیشه و معنایی که در داستان حضوری استعاری دارد. در یادداشت کوتاهی که پیش از این (و پس از اکران نخست رگ خواب در جشنواره) درباره فیلم نوشته بودم تاکید کرده بودم: «در مجموع اشتباه خیلی از بینندگان این است که ماجرای اصلی را بین پسر و دختر میبینند، اما برای فهم قصه اصلی فیلم باید دقت کرد ماجرای اصلی بین پدر و دختر است»؛ این اشاره به همان عاشقانه‌نبودن فیلم است. باید توجه کرد، طرف گفتگو و مخاطب دیالوگهای اصلی و ذهنی «مینا» (لیلا حاتمی / شخصیت اصلی فیلم) اصلا «کامران» (کوروش تهامی / نقش مقابل در تم عاشقانۀ فیلم) نیست، بلکه طرف گفتگو و نقش مقابل اصلی (ولو پنهان) «پدر مینا»ست. پدری که هم نیست هم هست و در چشم مخاطبِ کلیشه‎های سینما شاید اصلا این نقش به چشم نیاید و شخصیتی فرعی و گذری تلقی شود؛ اما وقتی به سیر گفتگوهای مینا با او توجه کنیم می‌بینیم اوست که محور همه چیز است و این بودن و نبودن توامانش بیشتر ذهنیت مرا دربارۀ درونمایۀ اصلی و استعاری فیلم تقویت می‌کند:

پدر، نماد خدا و یا هر «اصالت و سنتِ مقدس» است، هم هست، هم نیست، در ظاهر هیچ‎جا جلوۀ روشنی ندارد و در باطن پشت همه لحظهها و رویدادهای مهم هست، هم پشت و پناه و مبدأ است، هم غایت و اصل و مقصد، و شخصیت اصلی همواره با او در نیایش است. کلا گفتگوهای ذهنی مینا با پدر خود نماد و استعاره از «نیایش» و «رازونیاز» است. خود مینا، انسانِ مخلوق، دچار به دنیا و تبعید شده به زمین است و «کامران» نماد دنیا و ابتلائات آن است. انسان با ورود به زمین از مبدأ منفک می‌شود، هرروز قدری از آسمان دور می‌شود، به اختیار خویش و با اتکا به عقل و اراده خویش هرروز قدری پایین‌تر می‌رود، مبتلای دنیا می‌شود و خدای خویش را فراموش می‎کند، سقوط می‌کند؛ وآنگاه در پست‎ترین وضع زمینی خویش دلتنگ آسمان و عالم بالا می‎شود، دلش می‎شکند و بار دیگر از نو خویش را می‎کاود تا آنجا که جایگاه حقیقی خود را به یاد می‌آورد، نزد خدا، نزد پدر.

 

د

رگِ خوابِ نعمت‎الله را می‎ستایم، نه به خاطر عاشقانه‌بودن، زنانه‌بودن یا اجتماعی‎بودنش، که بیشتر به خاطر عرفان، حکمت و معرفتی که در باطن روایتِ خویش دارد و توجهی که نسبت به حقیقت انسان دارد. حقیقتِ سرشار از اُنس‎ها و نسیان‎های پیاپی، درباب جهان، خود و خدا. رگِ خواب را می‌ستایم چون مرا وادار می‎کند خود را در حال کنونی بنگرم و ورای حالات زودگذر، مقام و جایگاه خویش را بکاوم، فارغ از اینکه عاشق، فارغ، زن، مرد، اجتماعی و یا منزوی باشم. زین‌روست که بعد مدت‎ها، همراه با صدای ممتد دست‌های تماشاگران و پخش تیتراژ پایانی از پرده نمایش جشنواره فجر، جانانه بر صندلی سینما گریستم. هرچند من تجربه گریستن را در صحنه‌های دیگری از فیلم‎های دیگری هم داشتم، اما آن اشک‎ها واکنشی ناگزیر از رویارویی با صحنه‎های عاطفی تأثربرانگیز بود، حال آنکه این گریستن، گریستنی بود که پدرم آدم (ع) نیز قرن‎ها پیش از تجربه‌های هنری آن را تجربه کرده بود.

 برای آنانکه با ادبیات عرفانی ایران‌زمین آشنا باشند، عارفانه بودن رگِ خواب و عرفانی‌بودن جهانِ معنایی پنهان در روایت داستانی‌اش شگفت‌انگیز نیست؛ چه اینکه همواره ادبیات عرفانی ما ادبیاتی رمزی و سمبلیک بوده و بسیاری از عارفانههای درخشان ادبیات فارسی پنهان در چهرهای عاشقانه بودند. لذا دور از ذهن نیست این تلقی عرفانی تنها تأویل ذهن خلاف‌آمد‌عادت نگارنده نباشد و  برآمده از دریافت‌های درونی نویسنده و کارگردان از میراثِ ارزشمندِ متونِ ادبی و ابدی عرفانی ما باشد؛ یعنی رگ خواب به مثابه یک فیلم سمبولیک.

این هم از ابجدخوانی ما.

 

به قول ابوسعید ابوالخیر:

چرخ و مه و مهر در تمنای تواند
جان و دل و دیده در تماشای تواند
ارواح مقدسان علوی شب و روز
ابجدخوانان لوح سودای تواند

 

  • حسن صنوبری
۲۰
تیر

 

یک

به نظر این کمترین  «شیخ رجبعلی خیاط» از آخرین و آشکارترین پنجره‌های گشوده به جهان غیب در آغاز دوران مدرنیته بود.

شگفتی او اینجا بود که نه عرفان نظری خوانده بود، نه علوم حوزوی، نه اهل ریاضت‌های دشوار بود و نه اهل اذکار و اوراد عجیب و غریب؛ نه در بند سحر بود و نه جفر؛ نه علوم جلیه، نه علوم خفیه، نه دعوی، نه دکان ... رجبعلی یک مسلمان ساده بود، اما انگار بر بال فرشتگان سوار بود و طبیعتِ این عالم چون موم در دستش.

 

عمق معانیِ مطروحه در گفتار و رفتار او، نقطه تمایز او با کرامت‌بازها، دعانویس‌ها و مرتاض‎های دروغین و راستین بود و اوج خرق عادات و توان کشف و شهود و تصرف او در عالم، فصل ممیزش با اهل کتاب و دفتر و خطابه و منبر. اهل مدرسه نبود ولی اهل معرفت بود؛ اهل ریاضت نبود ولی اهل عبادت بود.

 

این جوان‌مرد خیاط تهرانی، در حقیقت تلنگری بود برای خواص و عوام جامعه خود؛ هشدار او برای خواص از جهتِ دعوی‌های بی‌عمل و ادعاها و علم‌های بی‌نتیجه بود و این معنی که «پس چه شد سرانجام آنهمه علم‌اندوزی و عبادت‌ورزی؟» و آموزه او برای ما مردم عوام دریدنِ حجابِ دشواریِ راهِ سیر و سلوک و عرفان و در یک کلام این سخن بود که: «همه می‌توانند به خدا برسند و راه دوستی با خدا در انحصار هیچ گروهی نیست».

 

امروز، در میان این‎همه قیل و قال و دعوی و دعواها بر اساس چیستی و چگونگی عرفان و سلوک، و اینهمه دکه و دکانی که مدعی تجویز نسخه‎های آرامش و معنویت هستند _البته اگر آقایان بگذارند_ خیلی چیزها می‎شود از این شخصیت معنوی و عرفان بی ادا و اطوارش فراگرفت.

 

دو

شیخ از دنیا با عنوان «پیرزنه» یاد می‎کرد، چنانچه حافظ شاعر محبوب شیخ هم چنین میگفت: 

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد

که این عجوزه عروس هزارداماد است

 و شاید هردو به آن روایت حضرت عیسی نظر داشته‌اند:

«ان عیسی ابن مریم (علیه السلام) کوشف بالدنیا فرآها فی صوره عجوز هتماء...»

باری، بیشترین مراجعات به شیخ رجبعلی مراجعات مردمی برای حل مشکلات یومیه دنیوی ایشان بوده است (و گویا اکثرا هم بی پاسخ نمی‌مانده!) و در همین باب از آن بزرگوار نقل شده:

«این‌ها که می‌آیند پیش من فقط سراغ "پیرزنه" را می‌گیرند. هیچکس نمی‌آید بگوید:

من با خدا قهر کرده‌ام؛ مرا با خدا آشتی بده!»

 

سه

درباب خود کتاب «کیمیای محبت» که نخستین، جامع‌ترین و معتبرترین کتاب درباب این شخصیت عرفانی معاصر است نقدها ونظرهای مثبت و منفی فراوانی دارم که در جای خود خواهم نوشت، اما مهم‌ترین نکته در این‌باب این است که این کتاب را یک نویسنده عرفانی یا یک علاقمند و طرفدار نظریه‎های عرفانی ننوشته است. از مهم‌ترین مشکلات بسیاری از متون عرفانی، زیاده‌ازحد ذوقی‌بودن، بی‌منبع و مرجع‌بودن، و گاه مبالغه‌آمیز و دروغ‌‎‎آمیز بودن است. در این آثار گاه قول به مراتب از قائل و منبع، برای مولف مهمتر بوده است؛ اما کتاب کیمیای محبت را یک فرد علمی، حدیثی و رجالی (آیت‌الله محمدی ری‌شهری) نوشته و از این جهت می‌توان به تحقیق و تالیفش اعتماد داشت.

 
  • حسن صنوبری
۰۶
تیر

حمایت از روحانی یا حمایت از داعش؟!

  • حسن صنوبری
۰۳
تیر


پست اینستاگرامی دیروزم برای روز قدس + همه تصاویری که نشد در اینستا بگذارم :


نمی‌شود روز قدس فرا برسد و آدم یاد  هنرمند قهرمان و مبارز فلسطینی و درخشان‌ترین کاریکاتوریست ضداسرائیلی جهان  یعنی شهید «ناجی العلی» نیفتد.


«کاریکاتورهای ناجی‌العلی» عنوان کتابی است که سال 1371 توسط سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با مقدمه «طلال سلمان» منتشر شد. کتابی که دربرگیرنده گزیده‌ای از بهترین کاریکاتورهای سیاسی این هنرمند بی‌نظیر فلسطینی است. کتابی که دیگر منتشر نشد و قطعا دیگر منتشر نخواهد شد و خیلی از شما هم مثل من به آن دسترسی نداشتید. چندی پیش بود که یک فرزند شهید محترم این کتاب را برای مطالعه به من داد. بسیاری از کاریکاتورهایی که از ناجی العلی در این کتاب وجود دارد هم‌اکنون در اینترنت حضور ندارند (چه فارسی، چه عربی و چه انگلیسی جستجو کنید) . ناجی العلی آنقدر بزرگ بود که نمی‌توانستند انکارش کنند و نامش را به کلی به فراموشی بسپارند؛ اما با بازنشر پیاپی بعضی از آثار او و جلوگیری از انتشار آثار دیگرش سعی کردند چهره‌ای مخدوش و سانسورشده از او به ما ارائه دهند. به همین‌خاطر از تعدادی از کاریکاتورهای این کتاب تصویربرداری کردم و در ادامه مطلب گذاشتم.

در تماشای کاریکاتورهای این کتاب، جالب‌تر از جنگ هنری ناجی العلی با  اسرائیل و  آمریکا ،برایم  هوشیاری او و هجوهای طنزآمیزش نسبت به خیانت رژیم‌های عربی فاسد و وابسته جالب بود. ناجی العلی در این کتاب اعراب فاسد و خائن را به صورت انسان‌های ناقص‌الخلقه، نیمه انسان نیمه حیوان، با چهره‌ای گنگ و ابله و بدنی فربه، ناتوان و بدون پا تصویر کرده است. چه آن‌هایی که با خیانتشان به فلسطین و آرمان قدس ضربه می‌زنند، چه آنان که با جهالت خیانت‌آمیزشان. چنانچه انگار این کاریکاتورها همین امروز کشیده شده‌اند و نمایانگر وضعیت حکام کشورهایی چون #عربستان_سعودی ، مصر ، بحرین و  امارات است.


«ناجی العلی» خود جایی در  مورد حکام عرب گفته بود:

 «رژیم های عرب، مرتکب جرم هایی علیه ما و علیه انقلاب فلسطینیان شده اند. این شرایط، بسیاری از آن چه در طول تهاجم اسرائیل به لبنان رخ داد را هم توضیح می دهد.... رژیم های عرب و دیگر احزاب، بخشی از یک توطئه برای پاک سازی جنوب لبنان بودند، برای نابود کردن قدرت نظامی فلسطینی و برای تحمیل راه حل «صلح آمیز». این، همان «هویج»ی بود که ما را دنباله‌روی راه حل آمریکایی نمود. من معتقدم که ما می توانستیم ضربه‌های جدی‌ای را به نیروی نظامی اسرائیل تحمیل کنیم، اما اردوگاه ها رهبری نداشتند. مردم اردوگاه ها چه گونه می توانستند با ماشین نظامی اسرائیل و بمباران هرروزه از زمین، هوا و دریا مقابله کنند؟»

  • حسن صنوبری
۲۵
خرداد

 

دریافت

 

آنچه می‌بینید، بخش پایانی سخنرانی مهم و حماسی سیدحسن نصرالله در روز قدس سال 2013 (1392) در اوج روزهای اختلاف‌افکنی بین مذاهب اسلامی، شیعه‌هراسی و شیعه‌کشی، و فریب‌خوردن و خیانت  بعضی گروه‌های فلسطینی (از جمله بعضی از سردمداران حماس مثل «خالد مشعل») به مقاومت است. روزهایی که اخوان المسلمین در مصر به قدرت رسیدند و تا به قدرت رسیدند هم‌پیمانان روزهای سخت را فراموش کردند و همراه با ترکیه متوهم شدند، حماس و بعضی جریان‌های فلسطینی را هم جذب کردند و هر سه همصدا با داعش و گروه‌های تکفیری علیه ایران، سوریه و شیعه موضع گرفتند. امری که از همان ابتدا معلوم بود فتنه‌ای اسرائیلی است برای به حاشیه رفتن موضوع فلسطین و دفع شر وحدت مسلمانان علیه اسرائیل، مخصوصا وقتی بزرگ‌ترین حامی مقاومت یعنی ایران از همراهی با مبارزان اهل تسنن دل‌سرد شود. مسئله‌ای که با ترکیدن حباب مصر بیش از پیش آشکار شد و سیلی‌های محکمی را بر دهان اخوان المسلمین، حاکمان ترکیه و نابخردانِ حماس زد...

و اما در آن مقطع حساس که از طرفی شیعیان و حامیان مقاومت مظلوم واقع شده بودند و از طرفی همه این‎ها بازی اسرائیل و آمریکا برای تفرقه بود، سیدحسن نصرالله این چهره بی‌نظیر جهان مبارزه، برای نخستین‌بار نه از موضع انسانی یا اسلامی یا وطنی، که از موضع مذهبی و شیعی سخن گفت، اما باز همان حرف اصلی را زد. این فیلم چند دقیقه پایانی و اوج حماسه و خطابه سید است، تماشای فیلم کامل لذت خود را دارد. این فیلم از آن فیلم‌هاست که هر مسلمان و هر مجاهدی باید لااقل سالی یک‌بار مرورش کند. اینجا سیمای بی‌سانسور یک قهرمان را می‌بینیم.

  • حسن صنوبری
۱۰
خرداد

سریال نفس به نویسندگی و کارگردانی جناب آقای جلیل سامان را صداوسیما همزمان با ماه رمضان دارد پخش می‌کند

فعلا فقط یک قسمت را دیده‌ایم و نمی‌شود درباره کلیت این سریال قضاوت کرد، اما در کل خوشحالم برای صداوسیما که در بدترین وضعیت سال‌های اخیرش (به‌ویژه در زمینه ساخت سریال‌های داستانی) سعی می‌کند سراغ چهره‌های جدی برود. بالاخره کار با کارگردان سریال‌های توانمندی مثل ارمغان تاریکی و پروانه خیلی امیدوارکننده‌تر از کار با خیلی‌هاست.


باری، اگر سریال را کامل ندیده‌ایم و نمی‌توانیم درموردش قضاوت کنیم ولی درباره موسیقی، به ویژه آهنگ و ترانه تیتراژ پایانی سریال می‌توانیم سخن بگوییم. موسیقی این کار هم مثل دیگر کارهای آقای سامان بر عهده جناب آقای فرید سعادتمند موسیقی‌دان و آهنگساز تحسین‌برانگیز کشورمان است. بسیاری از کارهایی که تاکنون از ایشان (با صدای خوانندگانی چون  علیرضا قربانی، سالار عقیلی، محمد اصفهانی، مانی رهنما و رضا صادقی) شنیده‌ایم واقعا شگفتی‌برانگیز بودند. و البته شاید ماندگارترینشان آهنگ تیتراژ سریال ارمغان تاریکی باشد. من پیش از این یادداشتی درباره ارزش موسیقایی و هنری نوحه‌های پدر آقای فرید سعادتمند یعنی زنده‌یاد استاد حسین سعادتمند نوحه‌خوان و مداح مشهور یزدی نوشته بودم. فلذا علاقه‌ام به ایشان ریشه‌دار است. 


موسیقی سریال نفس هم واقعا فوق‌العاده و تحسین‌برانگیز است و آواز آقای اصفهانی هم مثل همیشه خوب است. در همان وسط‌های تماشای سریال که ملودی اصلی کار پخش شد واقعا به وجد آمدم. پس کارگردان خوب، آهنگساز خوب، آهنگ و خواننده هم خوب...

فقط یک جای کار می‌لنگد. آن را هم نمی‌خواستم بنویسم، به خاطر ابراز محبت‌های شدیدی که شاعر ترانه تیتراژ به صاحب این قلم داشتند. اما بعد پیش خودم گفتم هیچ‌کس نباید فکر کند اگر به دیگری ابراز محبت شدید کرد لابد او دهانش از انتقاد بسته می‌شود. (ولو روزه باشد!)


به نظرم ترانه سروده‌شده برای سریال نفس یکی از افتضاحات ترانه‌سرایی در سال‌های اخیر است. ترانه‌ای که اگر از سوی یک  ترانه‌سرای مبتدی 16ساله هم سروده می‌شد خیلی اشکالات فنی آشکار جناب #عبدالجبار_کاکایی در سرایش این آهنگ را _ با آنهمه سابقه و ادعا در ترانه‌سرایی_ نداشت. 

مثلا اینکه سالم بودن زبان شعر، از بدیهیات هر شعر و ترانه‌ایست. اگر زبان شعر شما «معیار» است شما نمی‌توانید واژه یا واژگانی را با زبان «محاوره» بیاورید و اگر زبان شعر شما محاوره است به همین نحو نمی‌توانید سراغ زبان معیار بروید. اینکه عرض کردم برای کلاس اول دبستان ترانه‌سرایی است. متاسفانه در متن این ترانه می‌بینیم دوست عزیزمان جناب کاکایی نوشته‌اند: «یه رویای تاریک با من نماند» یعنی چی؟! یا «یه رویای تاریک با من نموند» یا «یک رویای تاریک با من نماند» آدم خنده‌اش می‌گیرد واقعا. وقتی آهنگ را دفعه اول شنیدم فکر کردم اشتباه شنیده‌ام. همچنین است آوردن تعبیرات امروزی و محاوره و ساده‌ای مثل «یه حس لطیف» در کنار تعبیرات ادبی و کهن و معیاری چون «آتش در جان گرفتن»!! همچنین است ترکیب‌هایی که هیچ‌جوره معنا و ارزش زیبایی‌شناختی ندارند: «رویای نزدیک»!!! :)


حالا از این امور بگذریم. می‌خواهم بدانم واقعا جناب استاد اصفهانی وقتی داشتند این ترانه را با صدای ملکوتی خود می‌خواندند می‌فهمیدند چی دارند می‌خوانند؟!  همچنین، اساتید گرانقدر سامان و سعادتمند واقعا معنی این شعر را می‌فهمیدند؟! چون ما که با اینهمه سال تحصیلات دانشگاهی و غیردانشگاهی ادبیات و فلسفه واقعا نمی‌فهمیم ایشان چی نوشته است روی کاغذ. من دشوارترین شعرهای فارسی را خوانده‌ام. پایان‌نامه‌ام روی دشوارترین شعر معاصر بوده است. ده سال پیش در عنفوان جوانی بیدل دهلوی و نظامی و خاقانی را با استاد خبره می‌خواندم. دیگر از این‌ها سخت‌تر که نداریم. اما بنده هم معنی ترانه جناب کاکایی را نمی‌فهمم :

«نشد شبی که سحر نکردم

مگر که آتش، در جان گیرد»

شما را به خدا این‌ها یعنی چی؟!


این سطرها چه ربطی دارند با هم؟

«نفس کشیدم که تیر آهم

تو را به حسرت نشانه سازد

خوشا سری که با تو سامان گیرد»

برفرض بتوانیم معنایی برای دو سطر نخست پیدا کنیم، چگونه این سطرها با سطر سوم مربوط می‌شوند؟!


از «رد تو» یعنی چی؟ مگر طرف خون است که رد داشته باشد؟! بعد مگر قرار است از هیچ ردی یک «رویا» هم بماند بر جا؟ آن‌هم «رویای نزدیک»؟! :))

شگفتا که بخشهای غلط که غلط است، بخش‌های درست ترانه هم در نهایت بی‌نمکی و بی‌مضمونی گرفتارند «من بی تو ویرانم»!!! وای عجب تعبیر هنرمندانه‌ای!



متاسفانه حال ترانه خوب نیست. ترانه‌سرایی دارد در بدترین روزگار خود به‌سر می‌برد. من یقین دارم خود آقای کاکایی هم معنای خیلی از تعبیرات و ترانه‌های خود را متوجه نمی‌شوند. آقای کاکایی اگر در امر ترانه‌سرایی با نمره صفر هم آغاز کرده باشد، الآن بعد از اینهمه‌سال با اینهمه تمرین و اینهمه پروژه صداوسیما و دیگر نهادهای حکومتی باید بیست که هیچ، صد باشد.  ایشان لابد بیشتر از دویست تا ترانه برای نهادهای مختلف گفته‌اند، آدم اگر بی‌سواد هم باشد در دویست ترانه خودش را به یک جایی می‌رساند. مگر اینکه خیالش خیلی خیلی از خودش و مخاطبانش راحت باشد. که در چنین شرایطی ما مجبوریم خیال ایشان و امثال ایشان را ناراحت کنیم.  نه آقاجان اینطوری هم نیست که هرچیزی با یک صدا و موسیقی خوب کادوپیچ شود را شعور مردم باور کند.

  • حسن صنوبری
۰۳
خرداد

باز شدن در قفس

یادداشتی به بهانه کتاب باغ وحش، سروده خانم افسانه غیاثوند

انتشار اولیه در روزنامه صبح نو

 

 

 

یک

نگاهداری حیوانات، نه برای اموری سواری و باری، که برای امور بزمی و رزمی مربوط به گذشته‌های دور و تمدن‌های کهنی چون مصر، یونان و روم است. اما افتخار تأسیس نخستین باغ وحش به معنای امروزی‎اش که مجموعه‌ای از حیوانات را محض تفریح انسان‎ها فراهم آورند، به بند کشند و به تماشا بگذارند از آن پادشاهی انگلستان است. «باغ وحش لندن» یا «باغ وحش نائب السلطنه» نخستین‌‎بار در ۱۸۲۸ به بهانه امور علمی برپاشد، اما نهایتا در سال ۱۸۴۷ به معرض عموم درآمد و تبدیل به یک مرکز تجاری و تفریحی پردرآمد برای بریتانیا شد.

 

مانند خیلی از امور دیگر آشنایی ایرانیان با این پدیده مرهون سفرهای درمانی و سیاحتی پادشاهان بیمار قاجار بود. ناصرالدین شاه قاجار به تبع دیگر علایقش به غرب، دستور تاسیس نخستین باغ وحش ایران را با عنوان «مجمع الوحوش ناصری» در تهران صادر کرد و از آن پس یکی دیگر از صنایع مترقی و دستاوردهای نوین انگلیسی به سرزمین ما صادر شد. چنانچه فوتبال هم در پایان دوره قاجار از انگلستان به کشور ما آمد. باغ وحش هم مانند خیلی چیزهای دیگر بی‎تحقیق و تامل و تفقه و صرفا به خاطر پیروی از غرب در سرزمین ما رونق گرفت. هرچند ما در پیروی از این پدیده‎ی مترقیT تمام و کمال از الگوهای خود در غرب وحشی پیروی نکردیم. اروپایی‎ها و آمریکایی‎ها تقریبا همزمان با تاسیس باغ وحش‌های حیوانی، اقدام به تاسیس «باغ وحش انسانی» کردند. جایی درست شبیه باغ وحش حیوانی، با این تفاوت که در آن به جای شیر و پلنگ و میمون و شامپانزه؛ انسان نمایش داده می‎شد. سیاه‎پوست‎ها، سرخ‎پوست‎ها، زال‎ها، قدکوتاه‎ها، قدبلندها‎، گوژپشت‎ها، بومی‎ها، لک و پیسی‎ها، مبتلایان به بیماری‎های خاص و کلا چهره‎های متفاوت، ساکنان این باغ وحش‎های انسانی شدند تا برای ساعاتی انسان غربی را سرگرم کنند. «سارا بارتمن» در بریتانیا و «اوتا بنگا» در آمریکا، فقط دو مورد معروف از نابودی اخلاق انسانی در غرب است که به جز تضییع حقوق، به مرگ هر دو نفر در جوانی منجر می‌شود.

 

دو

کسی که امروز به باغ وحش می‎رود یا کسی که حیوانی را در بند می‎کند، اگر فکر نکند، اتفاقی برایش نمی‎افتد؛ اما اگر بیاندیشد با پرسش‎هایی درباب آزادی، عدالت و حقوق مواجه می‎شود. غرض از نگارش این یادداشت و بیان این سخنان این نیست که هرگونه نگاهداری حیوان و باغ وحش محکوم است، غرض طرح مسئله است و پرسش از اینکه آیا هیچ از منظر اخلاق و دین به این موضوع اندیشیده‎ایم؟

 

 آنچه مسلم است این است که نیکی، ترحم و قائل شدن حقوق برای حیوانات در آیین‎های کهن ایرانی و به ویژه در تعالیم اسلامی حضوری پررنگ دارد. چند روایت از پیامبر اسلام درباب حیوانات:

 

* چارپایان سالم را سوار شوید و آنها را سالم نگه دارید و آنها را کرسى خطابه و صحبت‎هاى خود در کوچه ها و بازارها نکنید؛ زیرا بسا مرکوبى که از سوارش بهتر و بیشتر از او به یاد خداوند تبارک و تعالى باشد.

 

*  به صورت حیوانات نزنید؛ زیرا آنها حمد و تسبیح خدا مى گویند.

 

* پیامبر اسلام، وقتى ماده شترى را دید که زانویش بسته شده و بارش همچنان بر پشت اوست ـ فرمود : صاحب او کجاست ؟ به او بگویید خودش را براى شکایت این شتر در قیامت آماده کند .

 

* آیا درباره این بى زبانى که خداوند در اختیار تو گذاشته است، از خدا نمى ترسى؟! او از درد و رنجى که به وى مى رسانى نزد من شکایت کرد .

 

سه

سال گذشته در چنین روزهایی بود که مجموعه‎‎شعری با عنوان «باغ وحش» سروده یکی از شاعران نوگرای امروز یعنی خانم «افسانه غیاثوند» منتشر شد. به جز یک شعر که نیمایی‎ست، همه اشعار در قالب سپید و منثور هستند، قالبی که خیلی دوستش ندارم، اما اهمیت موضوع کتاب و نگاه نویسنده مجبورم می‎کند درباره‎اش بنویسم.

 

شاید کمی دیر، اما بالاخره با این کتاب، شعر به طور جدی وارد موضوع حقوق حیوانات شد. شعر فارسی در بسیاری از ادوار خود همواره پاسدار شرافت و اخلاق و دین بوده است. موضوع قائل شدن حقوق برای حیوانات هم یکی از موضوعات و ارزش‎های اخلاقی و دینی نزد ایرانیان و مسلمانان است. از همین رو به تبع روایات و احادیث اسلامی و فرمایش معصومان (علیهم السلام) این موضوع حتی در شعر کهن فارسی هم حضور دارد. چنانچه نمونه اعلا و مشهورش از فردوسی و سعدی را همه در خاطر دارند: «میازار موری که دانه‌‎کش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است». باری، پدیده‎ی «باغ وحش» پدیده‎ای مدرن و متفاوت با آزاردادن‎های دوران کهن است. این پدیده و پدیده‎های مشابهش به عنوان یک آسیب شناخته نمی‎شوند، بلکه به عنوان یک تفریح سالم و نشانه‎ای از تمدن و مدنیت سرزمین‎ها هستند. این است که باید شعر، ولو به عنوان یک پرسشگر و یک تذکر دهنده به طور جداگانه و خاص در این موضوع وارد شود. قطعا در چنین موضوعی فقه اسلامی هم باید وارد شود و بر اساس آیات و روایات مستند پژوهش کند. شاید هم این مهم انجام شده  و من خبر ندارم.

برای من بدیهی است که در چارچوب قوانین خداوند، انسان می‎تواند برای ادامه زندگی از حیوان‎ها بهره بگیرد. این چیزی است که خدا برای او قرار داده است. حتی اینکه تماشای حیوانات زیبا هم از نعمت‎های خدا به انسان است. اما در اینکه این بهره‎مندی تا چه حد است و آیا می‎توان برای تفریح و تماشا حق آزادی و زندگی طبیعی را از حیوانات تضییع کرد باید اندیشید. آیا اجازه داریم برای سرگرمی حیوانی را از سرزمینش به قفسی که عمرش را می‎کاهد و طبیعتش را نابود می‎کند تبعید کنیم؟ آیا اجازه داریم برای زیبایی خانه یا لباس خود، کلاه از سر گوزن و پالتو از تن روباه برباییم؟

«باغ وحش» به همین مسائل اندیشیده است و به خصوص سراغ مفهوم بلند «آزادی» رفته است. مفهومی که ارتباط مستقیمی با ذات انسانیت دارد. مفهومی که بیش از تمام ارزش‎های دیگر توسط انسان‎ها، به ویژه انسان‎های غربی و انسان‎های مدعی تمدن تبلیغ می‎شود. و جالب اینکه این ارزش توسط خود این جماعت چه در مورد انسانش و چه در مورد حیوانش زیرپاگذاشته می‎شود. شاید در روزگاری که جان انسان‎ها از حیوان‎ها کم‎ارزش‎تر شده؛ در روزگاری که زیاده‎خواهان و برتری‎جویان انسان‎های بی‎گناه را در سراسر جهان به ویژه آسیا، آفریقا و خاورمیانه پست‎تر از حیوان‎ها به قتل می‎رسانند، پرسش از حقوق حیوان‎ها عجیب و کم ارزش به نظر بیاید. اما باید توجه داشت این توحّش‎های هولناک و مانورهای عظیم تجاوز به حقوق دیگران، از توحّش‎ها و تجاوزهای کوچک آغاز شده. همان انسان، تفکر، اندیشه و حرصی که نخستین باغ وحش حیوانی را بنا نهاد، نخستین باغ وحش انسانی را نیز بنا کرد.

باری به نظرم شاعر کتاب، از پس میله‎های فلزی باغ وحش فقط به حقوق حیوانات نمی‎نگرد و سعی کرده به کلیت مفهوم آزادی نیز بیاندیشد. آزادی چیزی است که تا وقتی در آن هستیم نمی‎بینیمش. کتاب باغ وحش به ما می‎آموزد می‎توانیم با تماشای آزادی نداشته‎ی حیوانات در باغ وحش بیشتر آزادی را بفهمیم و بشناسیم و از آن دم بزنیم. چه اینکه حیوانات در آفرینش شبیه‎ترین موجودات به انسان‎ها هستند و آزادی فصل مشترکشان است.

حرکت فرهنگی درخشانی خواهد بود که در ایام پربازدید باغ وحش‎ها در بهار و تابستان، خود متصدیان باغ وحش‎، و یا سازمان محیط زیست و یا شهرداری، این کتاب را به بازدیدکنندگان معرفی کنند یا هدیه بدهند.

 

 

چند شعر از این کتاب:

 

«کابوس»

پایان قصه بود

تمام حیوانات رفته بودند

تنها باغ وحش مانده بود

و حصاری که هرقدر می‎گریخت

هنوز

گورخری بود

 

 

«وصیت‎نامه یک نهنگ»

در نزدیک‎ترین برکه غرقم کنید

یکی از همین روزها که خواهم مرد

نمی‎گویم سواحل سرشار از گوش‎ماهی‎ها و صدف‎ها

نمی‎گویم آب‎های آزاد جهان

در نزدیک‎ترین برکه...

 

و شعری که مرا یاد همان موضوع باغ وحش انسانی می‎انداخت:

 

«اشتراک نژادی»

در جهان آدم‎ها

از تبعیض خبری نیست

و به حال یک سیاهپوست فرقی نمی‎کند

که گوریل باشد

یا انسانی

در هرصورت او را حیوان صدا می‎کنند

در هرصورت

نباید آزاد بماند

 

  • حسن صنوبری
۳۰
ارديبهشت

خطابی با نخبگان هوادار آقای روحانی در انتخابات ۹۶

  • حسن صنوبری
۳۰
ارديبهشت

هنوز اخبار رسمی اعلام نشده است، اما عموما اخبار غیر رسمی در دقیقه نود حکم اخبار رسمی را دارند.

گویا روحانی چهارسال دیگر به سخنان شور انگیزش برای ما ادامه خواهد داد. تبریک به هوادارانش.

  • حسن صنوبری
۲۸
ارديبهشت

شهید یعنی گواه. گاهی خدا شهیدانش را به عنوان و گواه و شاهد به سوی ما می‌فرستد تا برای آنچه انجام می‌دهیم نزد او حجتی داشته باشیم.
و این گواهان نیز با پیراهن سرخ خود روزی گواهی خویش را یادآوری می‌کنند

به نظر من، انتشار فیلم «دوئل حسن روحانی با شهید چمران» در ساعات آخر تصمیم‌گیری خود یکی از این گواهی‌هاست. به شرطی که گوشی برای شنیدن، چشمی برای دیدن و انصافی برای فهمیدن باشد در ما.  شهیدان هنوز با ما در گفتگو هستند.

 
 
* پیشنهاد حسن روحانی : به دارآویختن مخالفان در نمازجمعه
حمله روحانی به شهید چمران : ارتشی ها را اخراج کن! ارتش توطئه گر است.
حقوق بازنشسته ها قطع شود
 
*دفاع شهید چمران از ارتش و انتقاد از افراطی‌گری روحانی
شهید چمران: این رفتارها خواسته استعمار است
 
 
  • حسن صنوبری
۲۶
ارديبهشت
  • حسن صنوبری
۲۶
ارديبهشت
  • حسن صنوبری
۲۴
ارديبهشت
تا نباشم بعد از این از زمرۀ بی‎حاصلان
نیمه‎شب خواهم شدن زی صوفیان و بیدلان

درس و دفتر را بسوزم مدرسه ویران کنم
علم را هرگز نباید جست نزد جاهلان

جام از ساقی بگیرم، دور با ساغر زنم
می‌گریزم بعد از این از قیل‎وقال قائلان

می‎نشاید بود سر در آخور اهل خرد
می‎نخواهم بود دیگر در شمار عاقلان

دعوی عقل است ایشان را و لاف عدل و داد
داد از این عاقلان، فریاد از این عادلان

بندۀ پیر مغانم، ساکن کوی دلم
کی شوم بازیچه دست کودکان و بزدلان؟

در خرابات قلندر با خمینی بسته عهد
رسته از دیو و ددان، پیوسته با صاحبدلان

شیخ اگر دستار رهن وعدۀ بیگانه کرد
کی مرا زنّار باشد نذر تیغ قاتلان؟!

هم‌زبانی می‌توانم گر تو می‌خواهی، ولی
هم‌دلی دشوار خواهد بود با ناهمدلان

نیست یاران، بعد از این تزویرشان تقدیر ما
گر که با بیگانه شد تدبیر بهمان و فلان

سفرۀ بیگانه رنگین است اگر، ناقابل است
هُش! که ننگین است و چرکین است ای ناقابلان!

شکر از بازوی خود دارم که آزاریش نیست
لیک سعیش نیست هم با عاطلان و باطلان

از تنور رنج نان خویش می‌آرد برون
کی خورد از سفرۀ آماده همچون کاهلان؟

دستِ مردِ پیشه‎ور، بوسیده خورشیدِ سحر
جز همین سکه سیاهی نیست دست سائلان


**
دور می‌‎افتد دریغا، کعبه را گم می‎کند
قافله افتد اگر چندی به دست غافلان

  • حسن صنوبری
۲۱
ارديبهشت

ده کتاب شعری که ( فارغ از تازه‌های نمایشگاه کتاب ) جسارت کرده و به همه گرامیان پیشنهاد می‌دهم

  • حسن صنوبری
۱۰
ارديبهشت

این سه یادداشت کوتاه را پشت سر هم پس از مناظره نخست نوشتم:

  • حسن صنوبری
۰۷
ارديبهشت
  • حسن صنوبری
۰۶
ارديبهشت
  • حسن صنوبری
۰۶
ارديبهشت

دیروز وقت ناهار به رفقا هم گفتم:

کاش  احمدی‌نژاد می‌آمد

و همه می‌رفتند

جز  روحانی.

همۀ این آدم‌هایی که محاسن و توانایی‌ها و امیدواری‌های ناتمام و نیم‌بندی دارند می‌رفتند

که یک قطره هم عذاب وجدان نداشته باشیم

فقط احمدی‌نژاد و روحانی می‌ماندند

مرد و مردانه

خشن و بی‌رحمانه

آنگاه دوئل آغاز می‌شد

با تمام قدرت و بی هیچ ملاحظه‌ای

اما یک دوئل سه‌نفره

بین احمدی‌نژاد و روحانی و  رأی_سفید

و ما همه می‌شدیم طرفداران سومی

ستاد می‌زدیم برایش

پویش مردمی درست می‌کردیم برایش

بیانیه‌های اول تا بیستم را تنظیم می‌کردیم برایش

همه جدی‌جدی پای کار می‌آمدیم

علی می‌گفتیم

اصلا خودم هم می‌شدم رئیس ستاد

کاری می‌کردیم آرای سفید از آرای این دو سخنران قهّار بیشتر می‌شد

و انتخابات می‌رفت به دور دوم

باز رأی سفید اول می‌شد

می‌رفت دور سوم

باز رأی سفید

دور چهارم ... الی آخر

تا از رو می‌رفتند این تندیس‌های پولادین اعتماد به نفس

و یک انتخاب بی‌اشتباه و بی‌پشیمانی داشتند این مردم

 

ولی خارج از شوخی به‌نظرم با پشتیبانی ما رأی سفید می‌توانست این کار را بکند. چنانچه یک‌بار هم بر  کروبی پیروز شده بود.

به جای رأی سفید گزینه‌های دیگری هم البته هستند. مثل  فامیل  دور و  پسرعمه زا

دیگر تصمیم نهایی با  جمنا

  • حسن صنوبری
۲۹
فروردين
 ابراهیم رئیسی


بخش نخست

از جدی‌ترین گزینههای باورمندان به اندیشهی سیاسی اسلام و حضور سیاسی اجتماعی اسلام برای انتخابات ، آقای رئیسی است.  اما کدامشان، آیتالله رئیسی؟ دکتر رئیسی؟ حجه الاسلام رئیسی؟ 

  • حسن صنوبری
۲۷
فروردين

یا هو ، یا من لا هو الا هو

سی و سه روز مانده به انتخابات . به روزی که ما با همین دست‌های به‌ظاهر کم‌رمق و کم‌توان ِ خود تاج سنگین دولت‌مندی را بر سری می‌گذاریم.
روزی که ظاهرا سرنوشت چهارسال و باطنا سرنوشت سی چهل سال آینده را به دست کسی می‌سپاریم.

شاعر جماعت، درویش جماعت، اهل فرهنگ و هنر جماعت را چه خوش آید؟ «فراغتی و کتابی و گوشه‌ی چمنی». غزلی سر بیندازیم. بهارنارنجی دم کنیم. نغمه‌ای گوش کنیم. حکایتی بخوانیم. عودی دود کنیم. رمانی باز کنیم. سینمایی برویم. فالی بزنیم. چشمی بدوانیم. نقشی بزنیم. بانگی برآریم. هویی بکشیم...

اما مسلمان محمد (صل الله علیه و آله و سلم) و شیعه‌ی علی (علیه صلوات الله) را -حتی اگر شاعر و درویش و فرهنگی و هنری هم باشد- از سیاست و جماعت گریزی نیست. نه مگر این سیاست، امری از اعلی امور الهی و شأنی از افضل شئون اسلامی است؟ نه مگر این منبر، منبر محمّد مصطفی و این ردا ردای علیّ مرتضی است؟!
دشوار و هولناک و خطیر و شگرف دام‌گها، که بر عهده‌ی من و توست که منبرنشین آن منبر و رداپوش آن ردا را بشناسیم و برگزینیم و به دام درنیفتیم. آنهم در مقام اکتشاف و گزینش. نه اختراع و آفرینش.

باری اگر زندیک و زندیق و گبر و دهری و ملحد و کافر هم باشد آن اهل فرهنگ و هنر، چاره‌ای ندارد از سیاست. چرا؟ چون اگر فرهنگ و هنر هم نخواهند کاری با سیاست داشته باشند، سیاست خیلی با ایشان کار دارد. فرهنگ و هنر هیچگاه نمی‌توانند در جزیره‌ای برای خود آزاد و رها باشند، مگر به خیال و توهم؛ چه اینکه سیاست همواره چتر خود را بر سر همه می‌گستراند.

پس:

بسم الله الرحمن الرحیم
اهالی فرهنگ و هنر و علوم و صنایع و فنون!
کتاب‌خوان‌ها! عینکی‌ها! موپریشان‌ها!
عارفان! عاشقان! زاهدان! درویشان!
همه‌ی آن‌هایی که سیاست را دوست ندارید و فکر می‌کنید کارهای مهمتری هم در این عالم هست!
این یک ماه را یاعلی بگویید و سیاسی شوید و سیاسی باشید.
نه با احساس، نه با توهم، نه با کین‌توزی یا منفعت‌طلبی شخصی و گروهی و خانوادگی و قومی و شهری و صنفی.
با عقل و به عدل و داد و تجربه و دانش و آگاهی.

امروز کلید عمارت امارت در دستان ماست. امروز امیریم، فردا باز دوباره مامور. اگر امروز معمار باشیم، فردا معمور هم خواهیم بود؛
هم ما، هم فرزندانمان، هم نسل و دودمانمان.
و در صورت غفلت و سستی، هم ما هم فرزندانمان هم نسل و دودمانمان،
همگی دود می‌شوند و دود!

یا رحمان و  یا ودود!

  • حسن صنوبری
۲۰
فروردين

« ...اینجانب روزهاى آخر عمر را مى‎‏گذرانم، و مع‎الأسف نتوانستم خدمتى به اسلام عزیز و مسلمین بنمایم؛ ملت‎هایى که با جمعیت بسیار انبوه و اراضى بسیار وسیع و ذخایر بسیار گران‎بها و سوابق بسیار درخشان و فرهنگ و قوانین آسمانى در تحت اسارت استعمار با گرسنگى و برهنگى و فقر و فلاکت و عقب‎ماندگى دست به گریبان و در انتظار مرگ نشسته‎اند، و دولت‎ها که به دست استعمار تشکیل مى‎شوند، جز در خدمت آن‎ها نمى‎‏توانند باشند. اختلافات موجوده در بین سران دوَل اسلامى- که میراث ملوک‎الطوایفى و عصر توحش است و با دست اجانب براى عقب نگاه‌داشتن ملت‎ها ایجاد شده است- مجال تفکر در مصالح را از آن‎ها سلب نموده است. روح یأس و ناامیدى که به دست استعمار در ملت‎ها حتى در رهبران اسلامى دمیده شده است آنها را از فکر در چاره‏‎جویى بازداشته است. امید است طبقه جوان که به سردی‎ها و سستی‎هاى ایام پیرى نرسیده‎‏اند با هر وسیله‌‏اى که بتوانند ملت‎ها را بیدار کنند؛ با شعر، نثر، خطابه، کتاب وآنچه موجب آگاهى جامعه است؛ حتى در اجتماعات خصوصى از این وظیفه غفلت نکنند، باشد که مردى یا مردانى بلند همت و غیرتمند پیدا شوند و به این اوضاع نکبت بار خاتمه دهند. باید جوان‎هاى تحصیل‎کرده از این هیاهوى اجانب خود را نبازند، و سرگرم بساط عیش و نوشى که به دستور استعمار براى آن‎ها و عقب نگه‎داشتن آن‎ها فراهم شده است نگردند. باید اشخاص بیدار، تولید مثل کنند و هر چه بیشتر هم‎فکر و هم‎قدم پیدا کنند و صفوف خود را فشرده کنند، و در ناملایماتْ پایدار و جدى و قوى‎الاراده باشند، و از تواصى به حق و تواصى به صبر، که دستورى است الهى، غفلت نکنند. از خداوند تعالى عظمت اسلام و مسلمین را خواهانم. سلام این جانب را به آقاى آزرم و هر کس که در فکر چاره است ابلاغ نمایید.»


بخشی از نامه امام خمینی در سال 1348 به محمدرضا حکیمی


امام خمینی و محمدرضا حکیمی

  • حسن صنوبری
۱۷
فروردين

این مطلب را در ایام حادثه پلاسکو در تهران نوشتم. بیش از دوماه پیش. بعد دیدم، در برابر حادثه‎ای که فعلا روی‎داده این حرف‎ها ارزش چندانی ندارد. شاید الآن که داریم به تنور سرد و بی‌بخار انتخابات نزدیک می‌شویم، زمانش فرارسیده. در چندروز اخیر اخبار زیادی هم درباره آمدن یا نیامدن شهردار تهران به میدان انتخابات منتشر شد. اینک آن یادداشت گردوغبارآلود:



http://bayanbox.ir/view/4576989938937758793/Ghalibaf.jpg

  • حسن صنوبری
۰۴
فروردين

http://bayanbox.ir/view/8079905996891722546/booshehr.jpg
«عمارت کازرونی در بوشهر»

اولین‌بارم بود که به بوشهر می‌رفتم. شهر بسیار دوست‎داشتنی‎ای بود و از ته دل مرا دوست‎دار و هوادار خود کرد. هوادار مردمش، خون‎گرمی و مهربانی بی‎مانند مردمش، دریایش، آرامش و بی‎کرانی شگفت دریایش، عمارت‎های تاریخی‎اش، موسیقی‎اش، نوحه‎خوانی‎اش و... به نظرم بوشهر برای زندگی شهر خیلی خوبی‎ست...

  • حسن صنوبری
۰۱
فروردين

برای اولین سالگرد رفتن دایی حسن (شهید حاج حسن حسین زاده موحد) :

 

بعد یکسال، رنج پابرجاست
خاطرات نبودنت اینجاست

قاب‌عکسی که همچنان خالی
شب، شبی که هنوز بی‌فرداست

چشم‌هایی که همچنان خیره
دست‌هایی که همچنان تنهاست

لحظه‌هایی که کند می‌گذرد
روزهایی که سخت جان‌فرساست

حزن، حزنی که همچنان حاکم
مرگ، مرگی که باز نامیراست

گرچه حرفی نمی‌زنی با من
گرچه دنیای بی‌تو بی‌معناست

دل به شطرنج غم نمی‌بازم
که سرانجام این جهان گذراست

شادمانم که این قطار شگرف
ایستگاه موقتش، دنیاست

زندگی، واقعیت تلخ است
عشق تسکین واقعیت‌هاست

واگر جاودانه باشد، عشق
نردبانی به عالم بالاست

زنده‌ام با امید مرگی که
جوی خون از شقیقه‌اش پیداست

خونی آنسان که غسل روح دهد
مرگی آنسان که غرق خون خداست

بر مزار تو آمدم اما
اینکه عیدی بگیرم از تو رواست:

سالروز عروج تو، امسال
روز میلاد حضرت زهراست

  • حسن صنوبری
۲۸
اسفند

https://aminus3.s3.amazonaws.com/image/g0022/u00021938/i02062707/94940aabb6e164a9f3c4833d2056c05f_large.jpg


از بعضی شنیده بودم و باز دوباره امروز شنیدم: برای سفر نوروزی، جنوب گزینه خوبی نیست.

متاسفانه موضوع گرد و غبار در جنوب کشور، به جز اثرات ناگوار  بسیارش بر زندگی مردم مظلوم آن دیار به ویژه مردم خوزستان؛ سایه‎ی خود را بر گردشگری و بازرگانی این مناطق هم انداخته است. من این سطرها را می‌نویسم که بگویم اتفاقا برای سفر نوروزی باید جنوب رفت. به دو دلیل...

  • حسن صنوبری
۱۹
اسفند
  • حسن صنوبری
۱۶
اسفند

http://bayanbox.ir/view/429332450967501868/Motiee.jpg

 

نوحه‌ای که برای رزمندگان مظلوم فاطمیون سرودم و شام شهادت حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) توسط جناب آقای میثم مطیعی در محضر رهبر انقلاب اجرا شد

  • حسن صنوبری
۱۲
اسفند
http://bayanbox.ir/view/4201828222289035608/photo-2017-03-02-11-32-30.jpg



این سطرها را اخیرا پس از اعلام جایزه اسکار امسال در تلگرام نوشتم:

گفت: «خوشحالیم که دیده‌شدیم. خوشحالیم و به هم تبریک می‌گوییم که اصغر فرهادی کاری کرد تا دوباره ایران و سینما ی ایران را ببینند.»

اما من می‌گویم: وای بر انسانی که حاضر باشد برای نمایش دادن چهره‌اش در سیرک، نقش میمون را بازی کند.
این است حکایت گدایی جایزه اسکار ما با فیلم شرم‌آوری مثل فروشنده : تصویر کریهی از ایران، جهان ایرانی و انسانِ ایرانی، که باعث می‌شود آمریکا به او اسکار بدهد و  انگلیس مردمش را رایگان میهمانِ تماشای این سیرک کند.

  • حسن صنوبری
۲۲
بهمن

 

در جشنواره امسال دوتا کار را که خیلی دوست داشتم ببینم و نشد یکی بیست و یک روز بعد ساخته سید محمدرضا خردمندان بود و دیگری انیمیشن رهایی از بهشت ساخته علی نوری اسکویی . ده فیلم را در جشنواره دیدم و برای هرکدام چند خط نوشتم. خطر لو دادن قصه دارند خیلی‎هایشان. به همه فیلم‎ها هم از ده امتیاز رأی دادم. می‎نویسم که دستکم خودم درایام اکران عمومی یادم نرود. و امیدوارم در آن ایام هوای فلیم‎های خوب را داشته باشیم.

 

 

فصل نرگس |  نگار آذربایجانی

امتیاز: 5 از ده

یک فیلم متوسطِ مایل به خوب اجتماعی. یا یک تله فیلم خوب. سراغ مسئله مهم مرگ رفته بود و خوب هم رفته بود، ولی کامل نبود. خدا در فیلم نبود. درحالیکه درک مرگ بی خدا دستکم برای ماها ساده نیست. مثلا اگر همین فیلم را یک کارگردان یونانی لائیک هم می‎ساخت همینطوری می‎ساخت، هرچند گاهی دیده شده یونانی‎ها هم نمی‎توانند خدا را نادیده بگیرند.

 

 

بن بست وثوق |  حمید کاویانی

امتیاز:  1 از ده

چند نفر وسط فیلم خوابیده بودند. کناردستی‎هایم در غمگین‎ترین لحظات فیلم داشتند بلند می‎خندیدند. داشتم فکر می‎کردم اگر کارگردانش من بودم چقدر افسرده می‎‌شدم پس ازا کران. از جمله فیلم‎هایی که فریاد می‎زد توروخدا ملاک تماشا و پسند فیلم را روی حضور بازیگران مشهور و محبوب و ستاره نگذارید! ... هرچند بازی جمشید مشایخی با این سن و سال واقعا خوب بود.

 

 

کمدی انسانی |  محمدهادی کریمی

امتیاز: 2 از ده

یک شروع جذاب و یک پایان احمقانه. می‎توانست فیلم خوبی باشد اگر کارگردانش در زندگی حرفی برای گفتن داشت. بازی‎هایش خوب بودند عموما.

 

 

ویلایی ها | منیر قیدی

امتیاز: 5 از ده

فیلم معمولیِ رو به خوب. یک‎جاهایی یاد وضعیت سفید می‎افتادم، یک‎جاهایی یاد شیار143. کلا نرگس آبیار به خیلی‎ها اعتماد به نفس داد. و البته واقعا آنقدرها که فراستی جوشش را زد خوب نبود. از آن فیلم‎ها بود که می‎توانست خیلی خوب باشد. چند سکانس بسیار زیبا داشت. و بازی خوب ثریا قاسمی. باز جای خدا خالی بود در فیلم، در حالیکه کارگردان سراغ عوالم مقدس رفته بود. جای نشاط، معنویت و شور اخلاقی دهه شصت آنهم بین خانواده‎های شهدا و رزمندگان، آنهم بین خانواده‎های فرماندهان در فیلم خالی بود. به ذهن متبادر می‎شد کارگردان با خانواده‎های ایثارگر آشنایی نداشته هیچ وقت. و نیز با عمق معنویت و عشق به اهل بیت (ع) و معنای مسلمان بودن و شیعه بودن. بله شاید در یونان هم چند زن به اضطرار در کنار هم قرار بگیرند پشت سر هم حرف بزنند یا به هم تیکه بیاندازند یا ... اما در یونان هم اگر این زن‎ها غربتی مشابه هم داشته باشند و عزیزی در جبهه، بیشتر هوای هم را دارند. حالا در ایران و در اسلام که جای خود را دارد.

 

 

ماجرای نیمروز | محمدحسین مهدویان

امتیاز: 9 از ده

عالی بود. مهمتر از خود فیلم موضوع و جسارت فیلم. اسم فیلم که مزخرف است به نظرم. یادآور «ماجرای نیمرو!». نیز به نظرم ایستاده در غبار فیلم بهتری بود (و اسم بهتری هم داشت!) اما اگر نخواهیم باخودش مقایسه‎اش کنیم، شاهکار جشنواره بود و ما را باز مطمئن کرد که کارگردان ماجرای نیمروز هم مثل کارگردان ایستاده در غبار و کارگردان آخرین روزهای زمستان، یک نابغه است و بزرگترین پدیده هنری سال‎های اخیر سینما. هرچی جایزه که نگرفت و هرچی جایزه که نامزد نشد، بعدا خجالت هیئت داوران را در تنهایی خود در پی خواهد داشت. بازی شگفت هادی حجازی فر و ... بگذریم.

البته که ظاهر شهید بهشتی‎اش خیلی جالب درنیامده بود و شهید لاجوردی فیلم چه در ظاهر چه در باطن، چه در انتخاب بازیگر و چه در انتخاب دیالوگ باز هم مظلوم واقع شد تا این شخصیت آزاده‎مرد انقلاب باز هم به صاحب اسمش نزدیک‎تر شود و نزد جدش محبوب‎تر.

 

 

زیر سقف دودی | پوران درخشنده

امتیاز: 5 از ده

فیلم معمولی رو به خوبی بود. یا همان تله فیلم خوب. مخصوصا اگر بعضی دیالوگ‎ها و صحنه‎های شعاری و نیز بازی بد نوبازیگر جوانش را نداشت. پوران درخشنده جزوز معدود کارگردان‎هایی است که بی ادا و اطوار و ادعای دروغین، واقعا اجتماعی است و واقعا به موضوع زنان به طور جدی می‎اندیشد. البته منظر اندیشه‎اش فراتر از روانشناسی و علوم جدیده نیست.

 

 

انزوا | مرتضی علی عباس میرزایی

امتیاز: 4 از ده

معمولی بود. معمولی رو به خوب. واقعا شدت موسیقی و کات‎ها روی اعصاب بود، هرچند برخلاف نظر منتقدان هفت به نظر نمی‎آمد بی‎فکر باشد. یک جورهایی بازآفرینی همان تراژدی «اتللو» و «دزدمونا»ی خودمان بود.

پ ن: من اگر جای کارگردان بودم و هم‎اسمش، قطعا فیلم اولم موضوع دیگری داشت!

 

 

بدون تاریخ بدون امضا | وحید جلیلوند

امتیاز: 2 از ده

حیف عمر ...

یک فیلم سیاه، اعصاب‎خوردکن، ادااطواری، مقلد فرهادی و با دعوی دین و وجدان بود! اما زهی و دین و زهی وجدان! زهی خدا و زهی پیغمبر!

مثلا داشت هی جا نماز آب می‎کشید و فریاد می‎زد که این فیلم خدا دارد. ولی چه خدایی؟ خدایی که فقط بلد است عذاب کند و مجازات. دینی که فقط قواعد تخلف‎ناپذیر دارد. رهایی ندارد، مهر ندارد، اعجاز ندارد. خدا بچه‎ی فلان آدم فقیر بدبخت را به خاطر خرید مرغ مردار می‎کشد! آخر کارگردانک نابخرد متوهم! برو یک قبله‎نما بخر بیانداز جلویت ببین تا الآن داشتی رو به درگاه خدا نماز می‎خواندی یا دروازه جهنم؟! خدا مگر مثل من و تو عقده‎ای است؟ مگر مثل فلان آخوند بیمار انجمن حجتیه‎ای است که می‎گوید سنی می‎رود جهنم، مسیحی هم می‎رود جهنم، درویش هم می‎رود جهنم، شیعه طرفدار خمینی هم می‎رود جهنم؛ در مجموع هدف خدا از خلقت، تهیه هیزم مناسب برای جهنمش بوده!

خدای این فیلم و خدای این جماعت فقط جهنم دارد. به همین خاطر هم هست که فیلم دینی هم میسازند اینقدر سیاه و تلخ و کشنده می‎سازند. برای ایجاد حرکت وجدانی قهرمان فیلم هم نیازی به دین نداریم، آن مقدار وجدان را یک مرد با وجدان در یونان هم دارد.

نمی‎دانم تاثیرش از «جدایی نادر از سیمین» آگاهانه بوده یا ناآگاهانه، اگر آگاهانه بوده خواسته جواب بدهد و مقابله کند و اگر نه که خیلی مایه تاسف است. در هردو صورت فیلم بدی بود.

این از منظر محتوایی، از منظر کارگردانی و ساختاری: معمولی.

 

 

فراری | علیرضا داود نژاد

7 از ده

فیلم خوب و باصفا و ساده‎ای بود. به دیدنش می‎ارزید. ادا اطوار نداشت. جزو خوب‎های جشنواره بود به نظرم. البته بازیِ بازیگر فوق‎العاده سرزمینمان جناب محسن طنابنده در این فیلم خیلی معمولی بود و کمتر از نقی معمولی. شگفت‎زده شدم از برگزیده‎شدنش

 

 

رگ خواب | حمید نعمت الله

امتیاز: 8 از ده

خاک بر سر هیأت داوران

کارگردانی این فیلم و تصویربرداری‎اش و تدوینش، چند سر و گردن از جشنواره امسال بالاتر بود. کلا حمید نعمت‎الله یک اشتباه فنی است در سینمای ایران. ندیده مطمئنم شعله ور که به این جشنواره نرسید را بیشتر دوست دارم. ولی این فیلم علی‎رغم چیزی که فکر می‎کردم فوق‎العاده بود. با اینکه در کارهای نعمت‎الله همواره متن‎های هادی مقدم دوست را به متن‎های خانم معصومه بیات ترجیح داده‎ام ( بی پولی را بهترین فیلم استاد؛ فریدون مهربان است را بهترین تله‎فیلم استاد؛ و وضعیت سفید را بهترین سریال ده بیست‎سال اخیر می‎دانم) اما رگ خواب را اگر بیشتر نه، دستکم به اندازه آرایش غلیظ  دوست داشتم.

سیر کلی داستان و بعضی از صحنه‎هایش مرا یاد داگویل می‎انداخت واز  بعضی لحظات و بازی‎ها یاد سر به مهر می‎افتادم

در مجموع اشتباه خیلی بینندگان این است که ماجرای اصلی را بین پسر و دختر می‎بینند، اما برای فهم اصل فیلم باید دقت کرد ماجرای اصلی بین پدر و دختر است. و البته در مجموع می‎دانم فیلم خاص‎پسندی است و اصلا نمی‎شود تماشایش را به همه توصیه کرد. برخلاف ماجرای نیمروز که عام و خاص دوستش خواهند داشت.

اگر این فیلم هم طرفداری جدی در برنامه هفت داشت، اینقدر حقش را نمی‎خوردند. کاش هفت روی فیلم‎های دیگر هم بیشتر مانور می‎داد.

 


 

پینوشت سال 1401 : برای نقد و بررسی جشنواره فیلم فجر چهل و یکم مجله میدان آزادی یک پرونده پروپیمان رفته به نام پرواز بر فراز آشیانه سیمرغ

 

  • حسن صنوبری
۱۲
بهمن


http://bayanbox.ir/view/3327075246710644930/0369df7d-aff2-45b8-a490-6703343511e2.jpg

سال‌ها عمرم تلف شد در خیالی کودکانه:
ماهی تُنگی که مانده محوِ عکسِ رودخانه

خواستم آزاد باشم، شاد باشم، شاد باشم
از سیاهی‌ها گریزان رو به آبی‌ها روانه

رفته تا اعماق دریا، خفته در آغوش رؤیا
غرق در امواجِ لطفِ آب‌های بی‌کرانه

خواستم با اجتماع ماهیان مأنوس باشم
اهل اقیانوس باشم تا قیامت جاودانه

ظرف دل‌تَنگی شکستم، از طلسم تُنگ رستم
شاد جستم رو به دریا عاشقانه...
                                                 _احمقانه_


***
چیست آزادی ورای شیشه‌ی تُنگِ شکسته؟
ماهیِ مرده کنارِ قاب عکسِ رودخانه!

  • حسن صنوبری
۲۱
دی

درباب یکی از مهم‌ترین رفاقت‎های پنجاه سال اخیر

 

 

هرچه پیش‎تر برویم، جعبه‌ها و کاغذ‎ها را بیشتر با سخنان متعارف و تکراری پر خواهند کرد. تا کنون هم سراسر صفحات نوری و  کاغذی‎‎  را انبوه داده‌های بی‎تأمل فراگرفته است. ترس عقب‎ماندن و حرص سخن‎راندن جماعت مرده‎خوران و مرده‎پرستان را‎‎‎‎ به تکاپو انداخته است برای گفتن و نوشتن. بی‎فکر، بی‎ذکر، بی‎گوشی برای شنیدن صدای زمان و بی‎هوشی برای درک آن. کفِ حرف‎هایشان از منظر تار سیاست است و خیلی بالا بروند، سقف را با خاطرات نمور تاریخ آجرچینی می‎کنند. فراتر از تاریخ و سیاست چیزی در بساط ندارند.

 

 

نمی‎گویم حتما درست، ولی ‎اینک بی‎فکر سخن نمی‎گویم؛ پس لطف کن و مرا سرسری مخوان، یا آزادانه برو، یا مردانه بمان. آنچه در پی می‎آید از منظر سیاست و تاریخ و جامعه‎شناسی و... نیست، از منظر حکمت و عرفان است؛ چه اینکه ما استثنائا خدا را هم -دست‎کم به اندازه دیگر داده‎ها- در محاسباتمان داخل می‎کنیم!

 

 

 

اعوذباالله من الشیطان الرجیم

 

 

بهشت و جهنم از آن خداست. فرمان، داوری و قضاوت سرانجام او را سزاست. ان الحکم الا لله. ما بندگانیم، کور از درک مشیت او، گنگ در برابر حکمت او؛ و اگر نبود هدایت او به این بازی  وارد نمی‎شدیم. اگر سخن تازه‎ای بر این قلم می‎رود، با خود رنگ جزمیت و قطعیت ندارد؛ اما قطعا تازه است.

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 ما ‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎بر این باوریم که رخدادی که در آن بهمن‌ماه گرم در این سرزمین جلوه نمود از جنس اتفاقاتی نبود که تحلیلش آسان باشد. از آن اتفاقاتی نبود که حتی اگر یکایک جماعت تحلیل‎گر، سیاست‎دان، جامعه‎شناس، تاریخ‎نگار، روزنامهنگار، فعال فرهنگی و حتی آقای فیلسوف دست در دست هم بدهند بتوانند به معدل دقیقی از شناخت و مطالعه و تحقیق و تبیین موضوع دست یازند. ماجرا فقط زمینی نبود. چه اینکه کنشگر اصلی و نقش اول آن پردۀ رنگارنگ نیز دستار به‎سری از جنس این دست‎بهسران متداول که می‎شناسیم نبود. او کسی بود که کتابش را از آخر به اول نوشت. لذا دقیقا می‎دانست کجای کار است.

 

 

دیگر زوری می‎خواهد در حد زور و حمق و جهلِ کفّار و جهّال صدر اسلام که امروز هم کسی بتواند با آنهمه شگفتی و کرامت و خرق عادت؛ شخصیت معنوی، الهی و خارق‎‌العادۀ سیدروح‎الله الموسوی الخمینی (قدس سره الشریف) را انکار کند. نگارنده هم دستکم این یک یادداشت را برای کفار نمی‎نویسد. اینجا روی سخن با اهل ایمان است.

 

 

امام آنگاه که سوار بر این اسب سفید شد، یک پیر کامل بود. محاسن سپیدش ریشه در اساطیر و قصص داشت و ابروهایش را ابرهای سپید ابدیت سایه‎بان بودند. این شد که وسعت دشت و کوه را زیر گام‎های رخشش می‎کوفت و یگانه و قلندرانه می‎تاخت بی که به پیش و پس بنگرد ؛ بیوقفه، بیدرنگ، بیهراس، بی‎لغزش ... تا آنجا که مرکب از راکب باز ماند و دروازه‌های آسمان در خردادماه برای لحظه‎ای باز شد تا سوار به قلعه بازگردد.

 

 

اما آیت‎الله سیدعلی الحسینی الخامنه‎ای عزیز و گرامی ما چطور؟ نه، او آن‎زمان پیر هم اگر بود کامل نبود. امام نبود. او باید کتاب خود را از آغاز می‎نوشت. دوره امام خمینی دوره تجلی عظمت ایمان بود اما دوره آیت‎الله خامنه‎ای دوره مشق ایمان. آنجا ایمان از دامنه‎هایش به سمت عقل پایین آمد و اینجا باید عقل دوباره به سوی ایمان صعود کند. آنجا توکل مبدأ بود و اینجا مقصد. سیدعلی خامنه‌‎ای باید کتابش را نه حتی آغاز، که از میانه می‎نوشت؛ چه اینکه دیباچۀ کتابش را هم امام برایش نوشته بود. امام خمینی خود دل به دریا زد، ولی سیدعلی خامنه‎ای با پای خود به این ورطه پا نگذاشت، امام او را به این میدان آورد، و شاید: هل داد! این معنا را از تذکرات صریح امام در موضوع ولایت فقیه و گستره اختیاراتش به آقای خامنه‎ای در دهه شصت[1] تا جلب نظر یاران نزدیکش درباره شایستگی آیت‎الله خامنه‎ای برای رهبری، تا مخالفت جدی آیت‎الله خامنه‎ای با رهبری خویش در آن اجلاس مهم خبرگان می‎توان مشاهده کرد.  خمینی را خدای خمینی به میدان فراخواند اما خامنه‎ای را خود خمینی. باری، مقصد نهایی در برنامه حق تعالی اینجاست: پرواز بدون بال. نبی و وصی و ولی همه از نظر غایبند. نه پیامبری نه پیری، حال ای انسان! تو را توان پرواز و شجاعت دل به دریازدن هست؟

 

 

اما آن مرشد کامل به جز اهتمام به تربیت و آزمون در دوران حیات، برای توفیق شاگرد جوانش در آینده، چند هدیه برای سیدعلی خامنه‎ای کنار گذاشت. دو هدیه را اینجا برمی‎شمارم:

 

 

  هدیه نخست ؛ یوسف را به برادران لو نداد.

یعنی نظر خوشایندش درباره شایستگی آیت‎الله خامنه‎ای برای رهبری را تا آخرین روز از چشم جماعت و حتی شخص آقای خامنه‎ای پنهان نگاه داشت. تنها کسانی از این موضوع اطلاع پیدا کردند که پس از درگذشت امام در نظر عموم مردم جزو گزینه‎های رهبری بودند (که تقریبا اکنون همگی به رحمت خدا رفتند: مرحوم سیداحمدآقای خمینی، مرحوم موسوی اردبیلی و مرحوم هاشمی رفسنجانی). این دقتها، هم باعث شد تا پیش از درگذشت امام، آیت‎الله خامنه‎ای یوسفِ عزیزکردۀ محسودِ این و آن نشود؛ هم پس از درگذشت امام با قدرت و حمایت بزرگان مورد قبول و اجماع قرار بگیرد.  

 

 

 

و اما هدیۀ دوم؛ دشمنش را از میان دوستانش قرار داد.

 

 

همه می‎دانند که هیچ ساختاری بدون متضاد سالم و باطراوت نمی‎ماند. عقل سیاسی می‎گوید هیچ پوزیسیونی بدون اپوزوسیون و هیچ تزی بدون آنتی‎تز دوام نمی‎آورد. البته امکان دارد این مخالف، کل سیستم را نابود کند، لکن اگر این اپوزوسیون درونی باشد این اتفاق نمی‎افتد و تمام اختلافات به تازه‎شدن سیستم می‎انجامد. آن امامی که روز 22بهمن به آیت‎الله طالقانی گفت «اگر دستور از جای دیگری آمده باشد چطور؟»، آن امامی که علی‎رغم انکار همه، در اوج دوران طاغوت وعده پیروزی داد  و وعده‎اش محقق شد؛ وعده پیروزی بر صدام را داد و وعده‎اش محقق شد؛ وعده فروپاشی شوروی را داد و وعده‎اش محقق شد، وعدۀ خواری صدام را داد و وعده‎اش محقق شد؛ انتظار گشایش از نیمه خرداد کشید و شعرش تعبیر شد؛ همان امام -چنانچه در خاطرات بسیاری نقل شده- بارهاوبارها به آیت‎الله خامنه‎ای و مرحوم هاشمی تاکید کرده بود در همه شرایط با هم باشند. فقط این دونفر به طور خاص. آن روزها دو روحانی مبارز جوان از این تاکیدات امام کهنسالشان تعجب می‎کردند؛ چه اینکه از دوران جوانی و طلبگی و از مقابل حرم امام حسین (ع) با هم عهد رفاقت بسته بودند و در تمام سال‎های دهه شصت با هم هم‎فکر و هم‎حزب و هم‎دوست و هم‎دشمن بودند. البته همان موقع هم اختلاف منش و روش وجود داشت (یک مثالش نظراتی‎ست که فیلسوف خاص آن زمان مرحوم فردید در مقایسۀ خطابه‎های آقایان هاشمی و خامنه‎ای می‎گفت[2] ) اما این اختلاف‎ها آنقدر نمود کمرنگی داشت که به چشم نمی‎آمد.

 باری آن اختلافات کوچک در سال‎های پس از درگذشت امام کم‎کم رو آمد و حکمت تدبیر و سخن امام هم آنگاه مشخص شد. سرانجام رهبر اپوزوسیون‎های این نظام کسی بود که جا در دل نظام داشت. به قول آیتالله جوادی آملی در آخرین دیدارشان با مرحوم هاشمی رفسنجانی و خطاب به ایشان: « خداوند عنایتی به شما کرده که چه بخواهید و چه نخواهید، از استوانه های این نظام هستید.» آری، سرانجام مهم‎ترین و بزرگ‎ترین مخالف‎خوان آیت‎الله خامنه‎ای صمیمی‎ترین و قدیمیترین دوستش بود؛ کسی که جدی‎ترین اختلافات (و به نظر من عموما «اشتباهات») فکری‎اش با آیت‎الله خامنه‎ای هم نتوانست از میزان محبت و عاطفه‎اش نسبت به ایشان بکاهد. این بند و بستگی بارها به مو رسید اما گسسته نشد. چون سررشتۀ امور در جای دیگر بود...

اکنون پیر کاملی در میان ماست که ادبیاتش و نگاهش خیلی بیشتر از ادبیات روشنفکری و نگاه واقعگرایانه دهه پنجاه و شصت سیدعلی خامنه‎ای، به ادبیات ایمانی و نگاه عرفانی مرشدش امام خمینی شبیه است؛ هرچند از همیشه تنهاتر است و پس از درگذشت مرحوم رفسنجانی، دوست که هیچ، همآوردی هم درخور خویش و میدان خویش ندارد.

 

 

 

 

 

 

[1]  امام در آن موضوع دونامه به آیت‎الله خامنه‎ای نوشت که اولی جدیت و علمیت و تحکم دارد و دومی ملاطفت و مهربانی و تایید. از نامه اولی: « از بیانات جنابعالى در نماز جمعه این طور ظاهر مى ‏شود که شما حکومت را که به معناى ولایت مطلقه ‏اى که از جانب خدا به نبى اکرم- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- واگذار شده و اهمّ احکام الهى است و بر جمیع احکام شرعیه الهیه تقدم دارد، صحیح نمى‏ دانید... باید عرض کنم حکومت، که شعبه ‏اى از ولایت مطلقه رسول اللَّه- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- است، یکى از احکام اولیه اسلام است؛ و مقدم بر تمام احکام فرعیه، حتى نماز و روزه و حج است» از نامه دومی: « این جانب که از سالهاى قبل از انقلاب با جنابعالى ارتباط نزدیک داشته ‏ام و همان ارتباط بحمد اللَّه تعالى تا کنون باقى است، جنابعالى را یکى از بازوهاى تواناى جمهورى اسلامى مى‏ دانم و شما را چون برادرى که آشنا به مسائل فقهى و متعهد به آن هستید ... مى ‏دانم و در بین دوستان و متعهدان به اسلام و مبانى اسلامى از جمله افراد نادرى هستید که چون خورشید، روشنى مى‏ دهید. » (به نقل از صحیفه نور ، نامه های دی ماه 1366)

 

 

[2]«رفسنجانی تضاد شرع و سیاست و مراعات دوز و کلک های سیاسی را می داند و عمل می کند. خامنه ای جهت ایمانی دارد و هم ذوق دارد و عقلش نیز مرتب است. ایمان عقلی اش بهتر است » (به نقل از کتاب مفردات فردیدی).

 

 

  • حسن صنوبری
۲۱
دی
  • حسن صنوبری
۰۷
آذر


فیدل کاسترو مسلمان نبود ولی آزاده بود.

  • حسن صنوبری
۱۹
آبان

یک؛

ترامپ بر کلینتون پیروز شد، آنسان که احمدی‌نژاد بر موسوی

همانقدر غیرقابل پیش‌بینی برای رسانه‌ها، روشن‌فکرها و غرب‌گراها

البته حقیقت این است که تصور تاجگذاری ترامپ برای غیرغرب‌گراها هم دشوار بود، ولی نه از این جهت که او رأی ندارد، از این جهت که بعید است چنین افسارگسیخته‌ای به آسانی اجازه پیدا کند در سرزمین دلارهای دیپلماتیک و دیپلماسی‌های دلاری سروری کند. و الا کسی که ضدسیستم، آن‌هم یک سیستم فاسد، ریاکار و دروغ‌گو مثل آمریکا در خود آمریکا حرف بزند، طبیعتا جذابیت بیشتری برای آمریکایی‌ها خواهد داشت. اگر ترامپ با حرف‌های ضد اقلیت‌ها، ضد مکزیکی‌ها، ضدمسلمان‌ها و ضدزن‌ها در آغاز کارش به شهرت رسید، ولی محبوبیتش را مرهون افزایش موضع‌گیری‌های منتقدانه و ریاستیزانه‌ای بود که پس از شهرت اولیه علیه سیستم آمریکا هم در سیاست خارجی (مثل امور لیبی و عراق و سوریه) هم در مسائل داخلی (مثل فقر و نژاد پرستی) اتخاذ کرد. چنانکه برخلاف تحلیل اکثر رسانه‌ها و نظرسنجی‌های غربی و غرب‌گرا، رهبر ایران آیت‌الله خامنه‌ای همین هفته پیش گفت، ترامپ به خاطر صداقت و صراحت بیشترش درباره وضعیت آمریکا، بیشتر مورد توجه مردم آمریکاست.

 

دو؛

پیروزی ترامپ بیش از اینکه برای اصل سیستم آمریکا و یا دموکرات‌ها شکست محسوب شود، برای آن‌ها که بیرون از خاک آمریکا صفحه اول روزنامه خودشان را با پیروزی کلینتون تزئین و صفحه‌آرایی کردند شکست و افتضاح محسوب می‌شود. آمریکا منافع خودش را می‌شناسد و از سگ زرد بلد است همانقدر استفاده کند که از شغال سیاه بلد بود. آمریکا فتنه است، مفتون نیست؛ بازی‌گردان است، بازی‌خورده نیست؛ شکست‌خورده حقیقی آن عروسک‌هایی هستند که گرم رقص با ساز پیشین سازنده و در اوج چرخیدن با کوک قبلی نوازنده، باید مفتضحانه متوقف شوند تا دوباره کوک شوند.

تا صفحه از نو چیده شود و نمایشنامه جدید از راه برسد، بسوزد دل‌ها برای سرگردانی مهره‌ها و عروسک‌ها!

 

سه؛

روی کار آمدن استعاره ترامپ در ادبیات آمریکا به خودی خود یک پیشروی برای آمریکا محسوب می‌شد (چنانکه پیش از این درباره‌اش نوشتم)، اما تاج‌گذاری او در کاخ سفید امپریالیسم، بسته به اینکه واقعا چقدر بازیگر است یا چقدر احمق، نتایج متفاوتی دارد. چیزی که قضاوت درباره آن آسان نیست. هرچه احمق‌تر و صادق‌تر باشد باید خداراشکر کرد که فروپاشی آمریکا نزدیک‌تر است و هرچه بازیگرتر باشد نشان از دوراندیشی آمریکا دارد که با پیروزی ترامپ هم اعتبار دموکراسی و سلامت سیستم انتخاباتی آمریکا بالا برد هم ادبیات تهاجمی‌تری نسبت به قبل اتخاذ کرد.

 

چهار؛

پیروزی ترامپ یعنی آمریکا دیگر تصمیم دارد رو بازی کند. 

از آنجا که اکثر کشورها و دولت‌ها ساعت خودشان را با آمریکا تنظیم می‌کنند و تیم و تاکتیک را با توجه به او می‌بندند، با روی کارآمدن اوباما تاکتیک سیاست‌بازی، دیپلماسی‌بازی و نفاق را برگزیده بودند. چه آنان که او را می‌پرستیدند و چه آنانکه از او می‌ترسیدند. حال که خط مبدأ از اوباما به ترامپ تغییر کرده، این ساعت‌های کهنه دیگر از کار افتاده‌اند و تاکتیک زیرآبی‌رفتن دیگر جواب نمی‌دهد. حالا ببینیم خود دولت‌مندان این دولت‌ها از خواب بیدار می‌شوند و تاکتیک کهنه را کنار می‌گذارند، یا مردم و رسانه‌ها بالاجبار آن‌ها را کنار می‌گذارند!

 کسی که از ابتدا برای تنظیم ساعت خود اعتنایی به افق آمریکا نداشته شاید در دوران اوباما از سوی روشنفکران مورد شماتت قرار می‌گرفته، ولی به جایش الآن مفتضح نمی‌شود. اما آنکه همه گلابی‌ها و سیب‌هایش را در سبد آمریکا چیده بود الآن وضعیت مزاجی مناسبی ندارد!

 

پنج؛

اشتباه عمده ما این است که عموما در تحلیل‌هایمان آنقدر که برای فتنه‌های آمریکایی و مکرهای انگلیسی اعتبار قائل می‌شویم، جایی برای فتنه‌‌های خدایی و مکرهای الهی باز نمی‌کنیم. چه‌بسا این فتنه از حق باشد و خداکناد "ان هی الا فتنتک" سرانجامی خیر برای حق‌طلبان و فرجامی تلخ برای ستمگران و حیله‌گران باشد، که "والله خیر الماکرین".

  • حسن صنوبری
۰۹
آبان

سه تا از نوحه‌های سال‌های قبل که توسط دکتر میثم مطیعی اجرا شده‌اند را اینجا می‎گذارم. متن دوتا از نوحه‌ها از وبلاگ قبلیم پاک شده، فلذا در ادامه مطلب بازمی‎نویسم همان دو تا را. این سه نوحه همه موضوع عمومی محرم و امام حسین (ع) را دارند، دوتاشان نوحه «زمینه» هستند و یکی نوحه «واحد». نوحۀ واحد مربوط به ایام عاشورا (فکر کنم شب هشتم) آن سالیست که روز عاشورا و روز 13آبان همزمان بودند. فلذا در بند آخر شعر از قلب هیئت، چند سطر ناقابل، شلیک کردیم به طرف نیویورک.

 

1. نوحه زمینه: همه عمرم اگر کنم بی‌تو سفر ...

2. نوحه زمینه: زندگی تویی، عاشقی تویی، شاه کربلا یاحسین!

3. نوحه واحد: قصۀ عاشقان ماندنی‎ست

 

 

 

«نوحه زمینه»

 

نه سرخیِ پرچمِ تو را
نه مجلسِ ماتم تو را
به غصه‎های دلِ خودم
نمی‎فروشم غمِ تو را
 
به بیرق هیئتت قسم
قسم به شالِ محرمم
که از در خانه‎ات حسین
به جای دیگر نمی‎روم
زندگی تویی، عاشقی تویی، شاه کربلا یاحسین
بندگی منم، تو ز بند تن، کن مرا رها یاحسین
(یاحسین یا کربلا)
 
دلم فقط آشنای توست
مسافرِ روضه‎های توست
وطن ندارم در این دیار
دیارِ من کربلای توست
 
فتادم از پا و از توان
بدونِ من رفته کاروان
امیر دیرینِ عاشقان!
به کربلایت مرا رسان
دورم از تو و می کشم نفس، در هوای تو یاحسین
دورم از تو و می شود دلم، کربلای تو یاحسین
(یا حسین یا کربلا)
دوباره هنگامه‎ی عزاست
دوباره هرکوچه نینواست
اگرچه دلم‎مرده‎ام ولی
برای دل، تربتت شفاست
 
چه حاجتِ گنبدِ طلاست؟
غبار کوی تو کیمیاست
نماز من در حریم توست
که مُهرم از خاکِ کربلاست
هرکجا روم، قبله‎ی دلم، رو به سوی تو یاحسین
سجده می‎کنم، عاشقانه بر خاکِ کوی تو یاحسین
(یا حسین یا کربلا)
 
غمی که در نام زینب است
نمی‎ ز آلامِ زینب است
شب من و تو کجا سیاه
به قدر یک شام زینب است؟
 
کسی چه فهمیده از غمش
ندیده ماتم چو ماتمش
نمی‎شود مجلسش تمام
ادامه دارد محرمش
 
ما کجا و فهمیدنِ غمِ وارثِ غمِ کربلا؟
ما کجا و فهمیدنِ غمِ دیدنِ شَهِ سرجدا؟
(یاحسین یا کربلا)

 


 

«نوحه واحد»

 

همچنان ای سرِ روی نی
روشن از روی ماهت، شب است
ما کجا و عزای حسین؟
روضه خوان شما زینب است
سر عشقت، گفتنی نیست
یادت از دل، رفتنی نیست
 
از همه خاک زمین تربتِ تو ما را بس
خو گرفتن به غم و غربتِ تو ما را بس
اهل دنیا نشود گریه کن عاشورا 
از خوشی های جهان، هیئتِ تو ما را بس
در عزای تو سینه زنان
هر شبم را سحر می کنم
از همینجا به سوی شما
با دل خود سفر می کنم
هر زمان دل، باصفا شد
زائر کرببلا شد
 
همچنان ای سرِ روی نی
روشن از روی ماهت، شب است
ما کجا و عزای حسین؟
روضه خوان شما زینب است
سر عشقت، گفتنی نیست
یادت از دل، رفتنی نیست
 
السلام ای شهیدانِ به خون غلطیده
کی جهان مثل شما اهل وفایی دیده؟
جان سپردید غریبانه ولیکن امروز
قصه ی عشق شما در دو جهان پیچیده
تا ابد نام زیبایتان
در کتاب جهان خواندنی است
از همه قصه های جهان
قصه ی عاشقان ماندنی است
می درخشید، همچو خورشید
چون که یارانِ حسینید
 
همچنان ای سرِ روی نی
روشن از روی ماهت، شب است
ما کجا و عزای حسین؟
روضه خوان شما زینب است
سر عشقت، گفتنی نیست
یادت از دل، رفتنی نیست
 
هست هر چند زمان اندک و طولانی راه
ما نداریم به غیر از حرم دوست پناه
از خطر ترس نباید، که سفر باید کرد
هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله
بار دیگر ببین آمده
دشمنِ کینه جوی امام
رهسپارم سوی کربلا
تا بگیرم از او انتقام
کن نصیبم، این سعادت 
یا زیارت، یا شهادت
 
همچنان ای سرِ روی نی
روشن از روی ماهت، شب است
ما و کجا و عزای حسین؟
روضه خوان شما زینب است
سر عشقت، گفتنی نیست
یادت از دل، رفتنی نیست
 
هرکسی دشمنِ اربابِ شهید است امروز 
شیعه برخیز! که او باز یزید است امروز 
وقت جنگ است اگر دعویِ یاری داری
خیمه‎ی شمر همین کاخ سفید است امروز
مشتِ خود را گره می کنم 
تا زنم بر سرِ دشمنان
تیغِ دشمن چه دارد مگر؟
در مصاف دل عاشقان
هر زمان و هر کجاییم
ما سپاهِ کربلاییم
 
همچنان ای سرِ روی نی
روشن از روی ماهت، شب است
ما و کجا و عزای حسین؟
روضه خوان شما زینب است
سر عشقت، گفتنی نیست
یادت از دل، رفتنی نیست
  • حسن صنوبری
۰۶
آبان
  • حسن صنوبری
۰۳
آبان

نوحه‌سُرای حریم قدس تو هستی

مویه‌کنانند انبیا و ملائک

مهدی صاحب‌زمان! یگانۀ هستی!

آجرک‌الله فی مصیبت جدّک


پرچم سرخی به یاد جد تو در باد:

زلف به خون آشنای حضرت یحیی

گریه‌کنان حسین بوده و هستند:

آدم و موسی و مصطفی و مسیحا


رنج تو دید و ز دست رفت شکیبش

صبر جمیلت کجا و طاقت ایوب؟

داغ تو دید و گذشت از غم یوسف

موج سرشکت کجا و دیدۀ یعقوب؟


هرچه از آن ظهر داغدار شنیدیم

اشک تو فرموده بود و چشم تو دیده:

"هم سر از تن جدا و هم تن بی‌سر

هم رخ خونین و هم گلوی بریده


خیمۀ آتش‌گرفته، چادر خاکی

گریۀ بیوه‌زنان و نالۀ طفلان

قاری قرآن، فراز منبر نیزه

پیکر صدپاره زیر سمّ ستوران"


از پس آن عصر سوگوار، هماره

یکه‌سوار غروب‌های صحاری!

آه نه، آتش گرفته است دلت را

اشک نه، خون است از نگاه تو جاری


صبحِ ظهورت کجاست منتقم عصر؟!

عصر تو کی می‌رسد؟ که منتظرانیم

تشنۀ آن‌دم که لب ز آب ببندیم

زخمیِ آن‌دم که سر به پات فشانیم


  • حسن صنوبری
۰۱
آبان
  • حسن صنوبری
۱۸
مهر

 

دوسال پیش همین ایام یک نوحه‎خوانی تمسخرآمیز به عنوان نوحه‌خوانی متفاوت یزدی‌ها در اینترنت منتشر شد که برای ناآشنایان با فرهنگ دیرین مردم یزد قطعا تصویر بدی را از آن دیار نمایش می‌داد. وسط نوحۀ سینه‎زنی امام حسین (ع) در حالیکه جمعیت سیاه‌پوش دارند سینه می‎زنند آقایان مداح جوان که مثلا خیلی هم روشنفکر و هنرمند و به‎روز هستند شعر سهراب را می‎خوانند! تازه نه درست درمان، بلکه خودشان شعر سهراب را تصحیح کرده‌اند تا از یک شاعر طبیعت‎گرا به زور پیامی سیاسی منتقل شود! آنهم به نفع مذاکره با آمریکا و ... بگذریم. آن نوحه در پاییز 93 خوانده شده بود. تابستان 93 یعنی چند ماه قبل از این برنامه، استاد «حسین سعادتمند» برترین چهرۀ نوحه‌خوانی استان یزد و چهرۀ درخشان موسیقی و آیین عزاداری امام حسین در ایران، درگذشت. نوحه‌خوانی که امر نوحه‎خوانی و مداحی اهل بیت (ع) برایش نه فقط یک امر مذهبی بلکه یک امر هنری بود. هنر مقدس. کسی که البته در زمان حیاتش قدر دانسته نشد و بزرگداشت‌هایی هم که برایش گرفتند عموما در سال‌های پایانی عمرش و از زمان عمومی شدن خبر بیماریش اتفاق افتاده بود. چنانچه همین الآن هم مداحان و نوحه‎خوانان هنرمند غیرتهرانی زیادی هستند که کارشان جدا از اجر معنوی و ارزش آیینی، ارزش هنری فراوانی دارد و به قدر یک مداح کارنابلد و مقلد و مدعی جوان تهرانی هم مورد توجه قرار نمی‎گیرند. مثل حسین فخری که قبلا درباره‎اش مفصل نوشتم.  چهره‎هایی مثل مرحوم سعادتمند و جناب فخری -با آن صداهای قدرتمند و توان نغمه‎پردازی فوق‎العاده‎شان- هرچند فروتنانه از دیار خود بیرون نیامدند و در همان یزد و خرمشهر ماندند، اما حقیقتا چهره‎های ماندگار ملی ما در عرصه موسیقی و هیئت هستند و باید در سطح ملی طرح شوند و قدر ببینند. اگر فرهیختگان جامعه، الگوهای اصلی جامعۀ خود را نشناسند و نشناسانند، هر اتفاق مبتذل و هر استعداد ناپخته‌ای خود را به عنوان الگو و نماد و چهرۀ فرهنگ و هنر و مذهب معرفی می‎کند و سرانجام جامعه‎ای که به جای قله‎های عظیم چشم بر تپه‌های حقیر داشته باشد، راهی به دهی نخواهد برد.

ما امیدواریم درگذشت حسین سعادتمند واقعا به معنای پایان سبک فاخر، اندیشۀ انقلابی و نفس گرم او در دیار یزد نباشد.

حسین سعادتمند دستگاه‎های موسیقی و ردیف‎های آوازی موسیقی ایرانی را به خوبی می‎شناخت. در جوانی در عالم موسیقی بود و از عالم موسیقی به عالم هیئت آمد. این شد که ملودی بسیاری از سبک‎ها را خودش می‎ساخت و این سبک‎های نوحه‎خوانی عموما بسیار زیبا و دارای ارزش هنری بودند. پس فقط یک خواننده و نوحه‎خوان نبود، نغمه‎پرداز و آهنگساز سبک‎ها هم بود و شاید به همین خاطر فرزند او «فرید سعادتمند» هم به عالم موسیقی روی آورد و خیلی از ما پسر (سازندۀ موسیقی سریال‎هایی چون «ارمغان تاریکی» و «هانیه») را بیش از پدر می‎شناسیم. در عکس بالا هم او در کنار پدر مشغول نوحه‎خوانی است و در این فیلم هم ابتدا فرید می‎خواند بعد پدر با صدای پیر و خسته. البته خود مرحوم سعادتمند هم چند تجربۀ تصنیف‎خوانی و همکاری با آهنگسازان موسیقی سنتی را داشتند اما آن تجربه‌ها بحمدلله چندان کارهای درخشانی نشدند و ادامه هم پیدا نکردند. خوشبختانه سعادتمند در هیئت امام حسین ماند و اینجا ماندگار شد.

حالا تامل در موضوع مشارکت بالای عزاداران در اجرای نوحه‎های سعادتمند و نوع سینه‎زنی‎ها و نظم و هماهنگی و زیبایی سوگواری یزدی‎ها بحثی مفصل است و مقامی دیگر می‎طلبد. اینجا به همین بسنده می‎کنیم که در نوحه‎خوانی سعادتمند هم متن فاخر است، هم اجرا، هم ملودی‎پردازی هم قدرت آوازی. هم شعرها زیبا هستند، هم حماسی و همراه با مفاهیم بلند دینی و انقلابی، چنانچه شایستۀ حماسۀ حضرت سیدالشهداست.. دقیقا برخلاف آن نوحۀ ضعیف که شعرش ساختاری ضعیف و طنزآمیز داشت و محتوایی منفعلانه

 

 

معروف‎ترین نوحۀ اجرا شده توسط مرحوم سعادتمند نوحۀ «نهاد پا در فرات خواست لبی تر کند» که احتمالا همگی آن را شنیده‎اید. من پنج نوحۀ موفق و زیبای دیگرش که شهرت نوحۀ پیشین را ندارند ولی به همان اندازه و شاید حتی بیشتر، زیبا هستند را برای شما می‎گذارم:
 

 

 

من هرسال از این چیزها می‎نویسم، بو که سنگرهای کوچکی مقابل این هجمۀ عظیم و احمقانۀ مداحی پاپ و سین‎سین‎گوی نئوتهرانی ساخته شود و چه‎بسا (خدا که بخیل نیست) روزی گروهی پشت این سنگرها هم بایستند و زیر این علم‎ها هم سینه بزنند. گفتم نئوتهرانی، چون تهران هم عزاداری اصیل خاص خود را دارد.
  • حسن صنوبری
۱۶
مهر

... استاد نصرت فاتح علی خان مخصوصا در ایران و مخصوصا در فضای اینترنت بیشتر با آهنگهایشان برای حضرت علی (علیه السلام) شناخته شده‎اند. من خودم تا مدت‎ها نمی‎دانستم ایشان برای امام حسین هم آهنگ‎ها و اجراهایی زیبا داشته‎اند. و وقتی دانستم خیلی خوشحال شدم. چه اینکه اعتقاد به حضرت سیدالشهدا (سلام‎الله علیه) یکی از پیچ‎ها و گردنه‎های مهم عرفان است که خیلی از عرفا و دوستداران حضرت علی نتوانسته‎اند از آن به سلامت بگذرند. زیباترین این آهنگ‎ها آهنگ «یاحسین یا حسین» است، و مخصوصا که یک رباعی فارسی هم در ابتدای قطعه در آن از جناب «معین الدین چشتی» با زیبایی شگفتی خوانده می شود:

 

شاه است حسین، پادشاه است حسین
دین است حسین دین پناه است حسین
سر داد و نداد دست در دست یزید
حقا که بنای لا اله است حسین

 

مصرع دوم اینگونه هم نقل شده: «سر داد و نداد دست بیعت به یزید».

 

دانلود آهنگ «یاحسین یاحسین» نصرت فاتح علی خان

دانلود آهنگ «از غم شبیر» نصرت فاتح علی خان

دانلود آهنگ «ابن حیدر» نصرت فاتح علی خان

دانلود آهنگ «کربلا» نصرت فاتح علی خان

 
 
 

بخشی از یادداشت قدیمی «فدای نام علی»
  • حسن صنوبری
۰۷
مهر


قصیده‌ای ناقابل، برای حضرت آیت الله جوادی آملی که کاش اینقدر یگانه نبود


  • حسن صنوبری
۰۳
مهر

درباب برنامه هفت دیشب و نقد فروشنده

شهاب اسفندیاری که دیشب به عنوان سینه‌چاک دفاع از فیلم فروشنده اصغر فرهادی در مقابل مسعود فراستی در برنامه هفت ظاهر شد همانی‌ست که چندسال پیش رجانیوز او را یک «مدیر جوان تحصیل‌کرده‌ی کاربلد حزب‌اللهی» نامیده بود و البته هنوز هم راه زیادی دارد تا بتواند خود را در چهرۀ محبوب و مدافع سینماگران روشنفکر بنمایاند.

سعید قطبی‎زاده که در برنامۀ قبلی هفت آمد و از ساختار فیلم فروشنده انتقادهای تندی کرد و حتی در حاشیه آن برنامه مصاحبه کرد و تاکید کرد: «فروشنده ویژگی‌های یک فیلم ایرانی را برای اسکار ندارد» همانی‌ست که چندسال پیش در یادداشتی، نامۀ معروف ابراهیم حاتمی کیا (که با نقد فیلم فرهادی همراه بود) را به شدت نقد کرده بود. قطبی‌زاده در آن یادداشت فرهادی را یک کارگردان بزرگ دانسته بود و درباره فیلم جدایی نادر از سیمین گفته بود برخلاف تلقی حاتمی‌کیا این فیلم فیلمی است که «به یادمان می‌آورد که ایرانی هستیم، نامی داریم و نشانی و ادبی و آدابی».


( حافظه تاریخی چیز خوبی است که من سعی می‌کنم داشته باشمش.) ...


شهاب اسفندیاری با آن ادبیات بسیجی‌روشنفکری و مدام «امت حزب‌الله» گفتن‌هایش در شرایطی برای دفاع از فیلم فروشنده فرهادی به سیما آمده بود که خود روشنفکرها و طرفداران قدیمی فرهادی عموما حاضر به دفاع از این فیلم نیستند. رسانه‌ها -آن‌هم رسانه‌های سیاسی- چرا، ولی چهره‌های هنری و روشنفکری نه. فکر کنم فقط دو چهره را دیدم. یکی استاد داریوش مهرجویی که فرهادی در این فیلمش ادای دین بزرگی به فیلم گاو ش کرده فلذا قضاوت و سخنانش درباره فروشنده هرگز بی‌طرفانه و بی‌شایبه نیست، آن‌هم در دورانی که سینمایش دیگر چنگی به دل هیچکس نمی‌زند و با فروشنده افتخارات پیشینش به یادآورده شد.  دوم هوشنگ گلمکانی که باز او هم پس از حمایت از فیلم تاکید کرده این فیلم بهترین کار فرهادی نیست و نمی‌شود از یک‌نفر انتظار داشت همیشه رکورد بزند.

در چنین شرایطی اسفندیاری اینهمه راه آمده تا برنامه هفت، تا بگوید من حامی روشنفکرانم. هیچ استدلال خاصی هم در حمایت از فیلم نداشت. ابتدای جلسه را با نقد و بررسی شخصیت فراستی آغاز کرد. در میانۀ بحث مهمترین تاکتیکش پرحرفی، بیرون پریدن از بحث و ممانعت از سخن گفتن فراستی بود. نه نقدهای فراستی را می‌فهمید نه پاسخ میداد نه می‌توانست پاسخ دهد. فراستی نقد ساختاری می‌کرد او از محتوای فیلم دفاع می‌کرد. و مدام گریز به بیرون از بحث و پاسخ به کسانی که در جاهای دیگر انتقادهای تندی درمورد فروشنده داشته‌اند. ادبیاتش ادبیات همان بچه‌مذهبی‌هایی بود که 16سال دارند و فکر می‌کنند سینما یعنی اینکه یک پیام دینی و انقلابی را زورکی تصویرسازی کنیم. که برای آن‌ها هیچ ایرادی هم ندارد چون 16سال بیشتر ندارند و به عنوان یک منتقد هنری در یک برنامه تلویزیونی دعوت نشده‌اند.


انسان محصول موقعیت نیست، ولی گویا رفتار بعضی انسان‌ها واقعا با توجه به موقعیت تنظیم می‌شود.

 البته شاید هم من خوب شخصیت و پیشینۀ اسفندیاری را نمی‌شناسم. شاید نیت خیری پشت پرت و پلاهایش در دفاع از فروشنده بود. پناه بر خدا.

خلاصه اگر فروشنده هم جای دفاع داشته باشد، انتخابش برای اسکار به عنوان «نمایندۀ هنر و اندیشۀ ایران» چیزی جز شرمساری تاریخی در پی نخواهد داشت.


پ ن: آنقدر انتشار یادداشتی که در نقد فراستی و پیروانش نوشته بودم را طول دادم که بازی روزگار وادارم کرد در حمایت از او بنویسم!



یادداشت‌های پیشینم درباب فروشنده فرهادی:
  • حسن صنوبری
۳۰
شهریور
 

سرود عید غدیر. سرودۀ بنده، با اجرای حاج میثم مطیعی در جشن عید غدیر دانشگاه امام صادق (ع)

 

دانلود با کیفیت اصلی

 

  • حسن صنوبری
۲۹
شهریور

وقتی شادی و شادمانی حقیقی نباشد، ابتذال و لهو و محض سرگرمی به جایش می‌آید.

وقتی اندوه و سوگواری واقعی نباشد، فسردگی و خمودگی و دلمردگی. غم هم مثل شادی از نیازهای ضروری آدمی است و اتفاقا وقتی اتفاق بیفتد روح را به انبساط می‌رساند. دل را زنده می‌کند نه مرده. به شرطی که غمش از آن غم‌های خوب باشد. نه غم کم و زیاد دنیا. غم عشق. غم امام حسین (ع).

باز به قول رفیق قدیمی‌مان حافظ :

چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد

ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم

باری، ما در اندوه دستی داریم. یعنی در رسیدن به غم‌های خوب و گردهم‌آیی و آیین جمعی‌اش موفقیت‌هایی کسب کرده‌ایم. اما در شادی هنوز می‌لنگیم. بیشتر آهنگ‌ها و شعرهایی که بازار را گرفته‌اند و نیز حافظۀ ما را، غمگین‌اند (چه غم متعالی اصیل چه غم مبتذل پاپ). بهترین تجمعات آیینی‌مان هم بر محور غم‌اند: محرم و صفر و پایان ماه رمضان. گردهماییِ باشکوه شادی‌محور نداریم  آنچنان. در سطح ملی فقط یک 22بهمن است که هرسال دارد رسمی‌تر برگزار می‌شود و به جز مردمش بقیه‌اش جای پرسش و عدم برنامه‌ریزی و عدم خلاقیت دارد. این بحث را جای دیگر پرداخته‌ام و می‌پردازم. در فضاهای محدودتر هم: جشن‌های عروسی ایرانی و اسلامی با آن‌همه خلاقیت‌ها و آیین‌ها و فرهنگ‌های جالب و هنرمندانه و زیبای هر منطقه و هر قومیت همه قلب ماهیت شدند به مراسمات احمقانه و پرخرج و بی‌نمک و بی‌لذت و تکراری. و گاه مبتذل و گناه‌آلود و خجالت‌آور. در جشن‌های آیینی، جشن عبادت‌ها دچار خطر تقلید از همان جشن عروسی‌ها شده‌اند. جشن‌های مولودی‌خوانی و جشن تولدها شاید از بهترین‌ها باشند که البته آن‌ها هم مشکلات خودشان را دارند. مثلا وسط مولودی میلاد، آقای مداح (عموما به خاطر عادت!) هول می‌شود گریز می‌زند به صحرای کربلا! مجلس شادی مجلس عزا می‌شود! توی آسمان ملائکه دارند می‌گویند می‌خندند روی زمین رفقای ما دارند گریه می‌کنند!

شاید باورتان نشود که خیلی از جوان‌ها فقط به خاطر تماشای «یک تجمع شاد و رنگین و شلوغ در خیابان» به جنبش سبز پیوستند. خیلی‌هاشان را می‌شناختم که اصلا سیاسی نبودند، زود پیوستند و زود هم گسستند. وقتی نیازهای روحی پاسخ‌های صحیح و به‌آیین خود را نداشته باشند، تبدیل به عقده می‌شوند و انگیزه‌های سیاسی و کاسبکارانه به راحتی رویشان سوار می‌شوند. اینهمه دکان که به اسم «رواشناسی» «دعانویسی» «فالبینی» «جادوگری» «انرژی درمانی» «عرفان» دارند زن‌ها را تلکه می‌کنند همه بر همین نیازها و عقده‌ها سوارند (نه هر روانشناسی و عرفان و حتی جادوگری!...)

بگذریم.

من حاضرم یک ستاد برنامه ریزی و ایده پردازی ویژه جشن‌ها (چه آیینی چه ملی چه انسانی ...) راه بیاندازم جمعی شویم و یک سال روی این موضوع کار کنیم. از این هم بگذریم.

اکنون عید غدیر را در پیش داریم که به گفتۀ پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) برترین عید امت اسلام است، و به گفتۀ رئیس مذهب ما  امام جعفر صادق (ع) : 

«هو عید الله الاکبر،و ما بعث الله نبیا الا و تعید فى هذا الیوم و عرف حرمته و اسمه فى السماء یوم العهد المعهود و فى الارض یوم المیثاق الماخوذ و الجمع المشهود.»

هر پیامبری در هر دوره‌ای این روز را شاد بوده و عید گرفته. وای ما اگر این روز را شاد نباشیم و به شادی و عظمتش نیندیشیم و جشن نگیریمش.

 

  • حسن صنوبری
۲۹
شهریور

اگر الآن بیایند بگویند المپیک و پاراالمپیک برای ما فرقی ندارد، مردم حق دارند دشنام بدهند...

 

ساره جوانمردی دو مدال طلا بر گردن انداخته، خودش را کشته که ثابت کند معلولیت ناتوانی نیست، که توی ایرانی معلول هم باشی می‌توانی قهرمان باشی، زن هم باشی می‌توانی بهترین باشی، دارد از پله‌ها می‌آید پایین فکر کرده چه خبر است آن پایین، نه خیر، آقای وزیر و مسئولان بلند پایه در خانه به استراحت مشغولند. سیامند رحمان هم. زهرا نعمتی هم. این‌ها واقعا برای افتخارآفرینی با جانشان بازی کردند. چیزی که در المپیک کمتر اتفاق می‌افتد. مصدومیت یک معلول با مصدومیت دیگران خیلی فرق دارد. کاروان پاراالمپیک امسال یک شهید داد. بهمن گلبارنژاد جانباز 50% بود که برای ما در این مسابقه شرکت کرد. 50% زمان جنگ برای ایران و اسلام داد، 50% هم دیروز در پاراالمپیک. طرف دیگر باید چه کار کند؟ بعد تصاویر مصاحبه‌ای که ازش پخش می‌شد در پاراالمپیک با گوشی گرفته شده بود! بعد اصلا گویا گزارشگر ورزشی حرفه‌ای برایشان اعزام نشده بود، دوتا عکس درست درمان از مراسم افتتاحیه شان نداریم، هرچه هست عکس از روی تلویزیون است! ...

  بازی فوتبال ایران و ترکیه پاراالمپیک را که میدیدیم من گفتم ببازیم هم باید این بهزاد زادعلی‎اصغری را طلا بگیرند به عنوان الگو بزنند تو سر فوتبال المپیک. واقعا شگفت بازی می‌کرد. کجا توی المپیک به چنین نتایجی در فوتبال رسیده بودیم؟

 

موضوع ورزش نیست. موضوع فرهنگ و اخلاق و انسانیت است. در روزگار ما نگاه‌ها همه تبلیغات‌زده و سیاست‌زده است. به یک انسان به عنوان یک انسان نگاه نمی‌شود. و الا رسانه و قدرت و ثروت، به جای بهزاد زادعلی‌اصغری که قهرمان پارالمپیکی فوتبال است و خیلی هم با ادب و باشعور است، آن بچه سوسول ابرو برداشته مدعی ظاهرا غیرمعلول -که به جز داشتن لباس فوتبال هیچ افتخار دیگری در این رشته ندارد- را الگوی بچه‌های من و شما نمی‌کردند.

 
  • حسن صنوبری
۱۸
شهریور

۱۸ شهریور ۱۳۴۸، در گذشت آقا سید جلال آل احمد در اَسالِم گیلان

«

 

فردوسی از پس حمله اعراب و عوض شدن دور زمان ، می نشیند و با چه حوصله ای چه عظمتی را از غارت و فراموشی حفظ می کند، عظمتی را که متن اساطیر است و سازندۀ تاریخ است .  عین کاری که  جلال الدین رومی کرد در بحبوحۀ حملۀ مغول . و ببینیم آیا روشنفکر امروزی جرأت و لیاقت این را دارد که بنشیند و در مقابل هجوم غرب که قدم اوّل غارتش ، بی ارزش ساختن همه ملاک های ارزش سنّتی است چیزی را حفظ کند؟ یا  چیزی به جای آنها بگذارد؟»

 

جلال آل احمد، از کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران»

 

الآن به جرأت می‌توان گفت او جزو معدود مواردی است که این مطالبۀ خود را عملی کرد و در مقابل هجوم غرب ، میراثی هویتی از خود برای آیندگان و دوران پساپهلوی به جای گذاشت.

 
  • حسن صنوبری
۱۵
شهریور
یادداشت پیشینم ساختاری‎تر بود، اینجا بیشتر درباب محتوا نوشتم:


فروشنده به نظرم یکی از مستهجن‎ترین فیلم‌های دنیاست
دوستی گفت وقتی به فیلمی فحش می‎دهی ترغیب می‎کنی به دیدنش. مشکلی ندارم. حالا که من دیدم بگذار همه ببینند. چرا فقط حال من گرفته باشد؟ خوشحال می‌شوم اگر کسی اعصابش را دارد برود فیلم را ببیند و ببیند توجه به ذائقه جشنواره‌ها چه بلایی سر یک هنرمند با استعداد می‌آورد...
گفتم فروشنده فیلم مستهجنی است. وقتی می‌گوییم مستهجن ذهن‌ها به سمت خاصی می‌رود. خواهش می‌کنم به آنجا نرود! آن مستهجن در مقابل این مستهجن که مد نظر دارم چه بسا که مستحسن است! تیکه‌پرانی‌های غیراخلاقی و اشاره‌های بدتر از تصریح به مسائل زناشویی و ...؛ چیزهایی هستند که زیر چتر طنز همواره حضور دارند و به خصوص با گسترش فیلم فارسی‌های نوین به سودای سود و آوردۀ مالی طبیعی شده‌اند. خیلی‌ها هم اصلا متوجه این بخش قضیه نمی‌شوند. از جمله کودکان. نکتۀ دیگر اینکه اینگونه موارد یا موارد وحشت‌آور فیلم‌های ترسناک تابلو دارند. ما کودکان و نوجوانان را به تماشای آن فیلم‌ها نمی‌بریم. اما چرا می‌گویم فیلم فروشنده فیلم مستهجنی است؟ در حالیکه اصغر فرهادی هرچی باشد فیلم فارسی‌ساز نیست.
بگذارید دیرتر به پرسش اصلی پردازم.
سینمای اصغر فرهادی -تا آنجا که من دیدم و فهمیدم- قرار است یک سینمای اخلاقی اجتماعی باشد. یعنی ظاهر امر این است که ایشان دغدغه اخلاق و بهبود روابط انسانی را دارند و حتی برای هنر کارکرد، آنهم کارکرد و وظیفۀ اخلاقی قائل‌اند. خیلی هم مارکسیستی و ضدفرد، چون شخصیت‌ها (افراد) در فیلم‎های ایشان قدرت خاصی در برابر جامعه و شرایط ندارند. اما اصل نکته اینجاست که زیبایی‌شناسیِ سینمای اصغر فرهادی مبتنی بر زشتی است. کسانی که کارکردی اخلاقی از هنر می‌جویند  از دیرباز بر دو دسته‎اند: یک---> آنانکه معتقند برای نابودی زشتی، مفهوم و مصداقش ابتدا باید توسط فرد درک شود، آنگاه از سوی او طرد. لذا برای درک زشتی امر زشت، باید آن را نمایش داد. دو ---> آنانکه معتقدند برای نابودی زشتی، باید آن را نادیده گرفت و به زیبایی پرداخت، که «الباطل یموت بعدم ذکره». به نظر من دومی اسلامی‎تر است و اولی یونانی‎تر و مارکسیستی‎تر و مسیحی‎تر. اولی نخ‎نماشده‎تر و فرمایشی‌تر، دومی کاربردی‎تر و انسانی‌تر.
مثال برای حالت اول: پدر برای اینکه پسر دروغگو نشود، هرگاه پسر دروغ گفت، به رویش می‎آورد، او را مجبور به اعتراف و عذرخواهی می‎کند، او را تنبیه می‎کند و می‎گوید: این بود نتیجۀ دروغ.
مثال دوم: پدر برای اینکه پسرش دروغگو نشود، خود دروغ نمی‎گوید. نه به پسرش، نه جلوی پسرش، نه حتی در غیاب پسرش.
به نظر من که دومی بیشتر هم جواب میدهد. که گفت «کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم» (امام جعفر صادق)
این است که روش ظاهرا اخلاقی نخست وقتی وارد هنر می‎شود، مخصوصا وقتی که با غلظت و شدت و اغراق همراه شود، زیبایی‎شناسی آن هنر را مبتنی بر زشتی قرار می‎دهد. این‎ها فکر میکنند – یا شاید فقط ادعا- که با فریادِ زشتی، زشتی عریان می‎شود و آنگاه مطرود و منفور. اما ما –چه جماعت شاعران و دوستداران شعر ایرانی، چه باورمندان به اندیشه و اخلاق اسلامی- بر این باوریم که فریاد کردن زشتی زشتی را در جهان منتشر می‎‏کند و قبحش را می‎شکند. با آغاز فرایند عادی‎سازی و طبیعی‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎سازی. 
این  سطر شعر رابعه بنت کعب، بانوی شاعرِ عاشقی که در سدۀ چهارم می‎زیست و جان بر سر عشق خود گذاشت، را همواره با خود مرور می‎کنم:
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند
و این بیت عزیز حافظ عزیز را:
چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان
تو همچو باد بهاری گره‎گشا می‎باش
این‎ها که گفتم نقد کلیت تفکر اخلاقی اصغر فرهادی از منظر ایرانی اسلامی و شاید شخصی خودم بود و اثبات مبتنی بر زشتی بودن زیبایی‌‎شناسی سینمایش. اما چرا تاکید می‎کنم این فیلم به خصوص مستهجن است؟ چرا باور دارم فیلم فروشنده زننده و زشت است از منظر اخلاقی؟
مهمترین قسمت فیلم (از اینجا به بعد به داستان فیلم می‌پردازم. اگر ندیدید فیلم را و می‎خواهید ببینید و دوست ندارید داستانش را بدانید در همین پرانتز شما را به خدا می‎سپارم و از حضورتان تا این قسمت از برنامه صمیمانه سپاسگزارم) و نقطۀ «اوج» و «گره‌‎گشایی» داستان؛ جایی است که یک جوان پیرمردی را تحقیر و توبیخ می‎کند. ظاهر، شما را به این مشغول می‎کند که حق دارد یا ندارد و چقدر حق دارد یا ندارد و چقدر این کار درست است یا نیست ، چون پیرمرد مجرم است، و اینجا اوج لذت و بشکن‎زدن کارگردان است و پیش خودش می‎گوید توانستم نفس‎هایشان را در سینه حبس کنم ... اما سینما هنر است و نمود و نمایش و اگر به این توجه نکنیم در دام سفسطۀ کارگردان می‎افتیم. کارگردان با درهم آمیختن دو روایت، سعی می‎کند دو قضاوت طبیعی و قدیمی درون مخاطب را به ستیز با هم وادارد. آنچه باید به آن دقت کرد اینجاست که یک روایت، روایت خبری و عقلی است و روایت دیگر هنری و عاطفی . متن روایت خبری این است: گناهکاری توسط دادطلبی مجازات می‎شود. اما آنچه بر تصویر نموده می‎شود -یعنی روایت نمایشی- این است: پیرمردی مظلوم و سر به زیر و نادم و ضعیف، توسط جوانی مغرور و قلدر و عصبانی و بی‎رحم مجازات می‎شود. وجدان بیننده در مواجهه با روایت اول با مجازات موافق است و در مواجهه با روایت دوم (که به خاطر هنری بودن موثرتر است) با مجازات مخالف است. سفسطه اینجاست که یک در میلیون اتفاق نمی‎افتد که حقیقتاً این دو روایت بر هم منطبق شوند. یعنی خیلی کم پیش می‎آید متهم یک جنایت اخلاقی آن‎هم به این صورت که در فیلم هست، یک پیرمرد خانواده‎دار مودب و متین و زحمتکش باشد. این دروغ اصغر فرهادی در توصیف جامعه ایرانی (و حتی غیر ایرانی) است. شاید افرادی بگویند حقیقت جامعه ایرانی به همین چرکی و سیاهی و تباهی است، که البته من برایشان این سطر از مولوی را می‎خوانم:
خویش در آیینه دید آن زشت مرد
رو بگردانید از آن و خشم کرد
بی‎شک حضرات تنها از تماشای چهرۀ خودشان به وحشت افتاده‎اند. ما که در این روزگار نیکی و نیکان را نیز بسیار می‎بینیم.
باری، این سفسطۀ کارگردان هنگام پرداختنش به فلسفۀ قضاوت و پرسش از اخلاق و عدالت است. پس موضوع فقط اندیشۀ متفاوت فرهادی مبتنی بر زیبایی‎شناسی امر زشت نیست. او با سفسطه خود مرتکب یک امر زشت می‎شود، لذا به خاطر این فیلم مستحق نکوهش افراد منصف و اخلاق‎مدار است. این دو. سومین نکته که باعث می‎شود این فیلم مستهجن باشد، همان صحنۀ قبح‎شکنانه و ساختارشکنانه‎ای است که پیرمرد توسط جوان تحقیر و تنبیه می‎شود. توجه بفرمایید اینکه مجرمی توسط ذی‎حقی تنبیه می‎شود، یک روایت خبری است که ارزش حقوقی دارد. اما آنچه در تصویر نمایش داده می‎شود با زبان خبری نیست، با زبان هنری است و معنای خودش را دارد. در پردۀ سینما این یک پیرمرد محترم است که توسط یک جوان خشن سرکوب می‎شود. چنین صحنه‎ای با این شدت و حدت در سینمای ایران تجربه ندارد و سیلی محکمی به فرهنگ و تمدن و اخلاق و آیین ایرانیان و مسلمانان است.

آنانکه برای فیلم‎هایی مثل «من مادر هستم»، «رستاخیز»، «گشت ارشاد» و... بیهوده به خیابان آمدند؛ کاش درمورد این فیلم، نه که به خیابان بیایند، بلکه تنها قدری بیاندیشند. مخصوصاً که فرهادی این روزها سرمشق‎نویس انبوه کارگردانان و هنرمندان مقلد و بی‎فکر است و سخنش با هزار زبان دیگر از هزار دهان دیگر بی‌کمترین اندیشه‎ای تکرار می‎شود.
برگردیم به بیت حافظ:
چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان
تو همچو باد بهاری گره‎گشا می‎باش
پس ای نویسندۀ یادداشت! بیا و پس از این –چنانچه رسم دیرینت بود- به جای نقد فیلم زشت فرهادی، بیشتر به معرفی فیلم‌های خوب بپرداز! انشاالله، در آینده چنین خواهم کرد و سراغ از بهترین‎های امروز سینمای جهان خواهم گرفت.

  • حسن صنوبری