در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رسانه» ثبت شده است

۲۲
آبان

نه من ز بی‌عملی در جهام ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بی‌عمل است

https://bayanbox.ir/view/8055491753287391351/%D8%BA%D8%B2%D9%87.jpg

 

ما سِر شدیم، بی‌تفاوت و بی‌حس شدیم،

و در این بی‌حسی به جز خودمان و سبک زندگی‌مان، مسئولان رسانه و فرهنگ هم بسیار مقصرند.

  • حسن صنوبری
۲۵
آبان

https://bayanbox.ir/view/8661672678400659812/%D8%A7%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D8%B3%D8%B9%DB%8C%D8%AF.jpg

«با اشغال افغانستان توسط شوروی، احتمالا شاهد شکاف عمیق‌تری خواهیم بود که مسلمانان خوب را از مسلمانان بد متمایز می‌کند. بدون شک، هرروز شاهد اخبار بیشتری خواهیم بود که دستاوردهای مسلمانان خوب مانند سادات ضیاءالحق، رئیس جمهور پاکستان و شورشیان مسلمان افغانستان {طالبان} را تحسین می‌کنند و اسلام خوب را با ضدکمونیست‌بودن و در صورت امکان با مدرنیزه‌کردن برابر می‌دانند. اما، درمورد مسلمانانی که مقاصد ما را برآورده نمی‌کنند، باید گفت که آن‌ها مانند همیشه به صورت افراطیانی متحجر به تصویر کشیده خواهند شد».

آنچه خواندید پیش‌بینی زنده‌یاد إدوارد سعید بود؛ ۴۱سال پیش! و حالا می‌بینیم چه پیش‌بینی دقیق و مهمی بود. اشاره به زمانی دارد که طالبان وحشی که آمریکایش برآورده بود به عنوان یک گروه مسلمان خوب توسط آمریکا و رسانه‌های عظیمش بازنمایی می‌شد و ایران مبارز و متمدن و مسلمان به عنوان یک گروه خشن و بدوی و به قول بعضی از خودشان: بربرهای جدید.

شکست هژمونی عنوان کتابی است که نشر ترجمان سه سال پیش با ترجمه حسین نظری منتشر کرد، کتابی که شامل چهار مقاله از متفکر، زبان‌شناس، سیاست‌پژوه و منتقد فرهنگی هنری بزرگ فلسطینی آمریکاییِ معاصر زنده‌یاد ادوارد سعید است. موضوع کتاب بررسی بازنمایی‌های رسانه‌ای آمریکا از اسلام، ایران، انقلاب اسلامی و به‌ویژه یکی از همین ماجراهای مهم امروز (۱۳آبان) یعنی تسخیر سفارت است.

یکی از چیزهایی که در این کتاب می‌آموزیم این است که چرا حتی خیلی از آدم خوب‌های جهان ناخواسته حس بدی به ایران و اسلام دارند. و اینکه چگونه تفکر بدون رسانه در غرب آن روزگار و در همه جهان امروز نزدیک به محال است. حتی می‌توانیم حدس بزنیم چگونه نخبگانی مثل خود سعید که در دهه۶۰ -که ظاهرا بدنام‌ترین دهه ایران است- به دلیل مواجهه مستقیم با ایران همه هوادار ایران بودند، در دهه‌های بعدی که فاصله‌ای بین آن‌ها و ما افتاد (و بعضی مسئولان فرهنگی و سیاسی ما هم خود را مستغنی از ارتباط‌گرفتن با حتی هوادارانمان دانستند) تسلیم جنگ رسانه‌ای نابرابر شدند. امری که پس از سیاه‌کردن ذهن مردم مغرب‌زمین سراغ مشرق‌زمینیان نیز آمد؛

سعید در بخشی دیگر می‌نویسد:

«قسمت اعظم جهان سوم اکنون غرق در شوهای تلویزیونی آمریکایی و کاملا وابسته به گروه کوچکی از خبرگزاری‌هاست که اخبار را به جهان سوم مخابره می‌کنند، حتی در تعداد قابل توجهی از مواردی که اخبار دربارۀ جهان سوم است. کشورهای جهان سوم به طور کل، و کشورهای مسلمان به طور خاص، از منبع اخبار بودن به مصرف‌کنندۀ اخبار تبدیل شده‌اند. برای نخستین‌بار در طول تاریخ یعنی برای نخستین‌بار در چنین مقیاسی- می‌توان گفت که جهان اسلام تا اندازه‌ای، از طریق تصاویر، تاریخ‌ها و اطلاعاتی که توسط غرب تولید شده است، دارد درموردش خودش می‌آموزد»

این حرف وحشتناک که بالا می‌گوید، آن‌موقع چندان شامل حال ایران نمی‌شد؛ ولی دریغ که اکنون هزاران برابرش در بخش‌های قابل توجهی از مردم ایران مصداق یافته است (منظورم شوهای تلویزیونی نیست که تبدیل به زیست اینستاگرامی شده، منظورم بخش خطرناک‌تر است: شناخت و فهم خود با تلقین دشمن خود)

تازه غرب و استعمار که به درک! چه حقارت عظیمی که بعضی از ما برای فهم خود چشم به دهان رسانه‌های سعودی بسته‌ایم.

در یکی دیگر از مقالات کتاب سعید بخشی از سخنان یکی از چهره‌های رسانه‌ای آمریکایی را نقل و نقد می‌کند، من نقلش را نمی‌آوردم، ولی خواندن بخشی از همین نقدش نیز قابل تأمل است:

«... این مطلب که استعمار پرتغالی قرون پانزده و شانزده مناسب‌ترین راهنما برای سیاست‌مداران غربی معاصر است ممکن است به نظر برخی خوانندگان غریب برسد، اما در حقیقت این تحریف او از تاریخ است که بیش از همه معرف فضای این دوران است. او می‌گوید استعمار باعث آرامش بود، گویی که تحت سلطه درآوردن میلیون‌ها نفر به چیزی جز آرامشی رویایی نینجامیده است و گویی که آن ایام بهترین دوران بوده‌اند. احساسات جریحه‌دارشده‌شان، تاریخ تحریف‌شده‌شان، سرنوشت دردناکشان هیچ اهمیتی ندارد، مادامی که «ما» می‌توانیم آنچه برای «ما» مفید است را به دست بیاوریم: منابع با ارزش، مناطق استراتژیک جغرافیایی یا سیاسی، منبع عظیمی از نیروی کار بومی ارزان. پس از قرن‌ها سلطۀ استعماری، استقلال کشورها در آفریقا و آسیا تحت عنوان بازگشت به «بربریت» مردود خوانده می‌شود. طبق گفتۀ کلی {همان چهره رسانه‌ای} تنها راه پیش رو پس از چیزی که او آن را مرگ مفتضحانۀ امپراطوری قدیم می‌داند، تجاوزی جدید است! و در پس این دعوت غرب به بازپسگیری آنچه حق مسلم «ما»ست، تنفری عمیق از فرهنگ اسلامی بومی آسیایی است که کلی می‌خواهد «ما» بر آن حکومت کنیم.»

درباب این بخش از سخنان سعید دو نکته می‌گویم: یکم: این نوشته برای سی سال پیش از حمله مستقیم آمریکا به عراق و افغانستان و حمله‌های غیرمستقیمش به دیگر سرزمین‌های اسلامی (یمن، سوریه و...) است. پس گفته‌های آن کارشناس رسانه‌ای فقط تحلیل یک کارشناس نبوده، بلکه توجیه و زمینه‌سازی برای یک برنامه نظامی (و رسانه‌ای و امنیتی) بزرگ حکومتی بوده است؛ چون مو به مو محقق شد!

دوم: نقل اخیرم از سعید را به علاوه نقل قبلی‌ام از او کنید و پیش خودتان، در دور و اطراف خودتان، در محل کار و تحصیل و... ، ببینید آیا این «تنفر از فرهنگ اسلامی بومی آسیا» چقدر در بین همین ما آسیایی‌ها تدریس و تزریق شده، همین خیلی آموزنده است!

و نیز لطفا متوجه باشیم: ریشۀ نفرت و خودستیزی از کجا آمده.

 


پینوشت:

حالا که بحث «ادوارد سعید» و «ترجمان» شد این را هم عرض کنم محضر شما: در شماره ۱۶ فصل‌نامه ترجمان {با عنوان «کمتر بیشتر است» که از بهترین شماره‌های این فصل‌نامه است} جستار-خاطره‌ای بسیار خواندنی، چندلایه، مهم و آموختنی ترجمه شده است با عنوان «ملاقات سعید و سارتر در آپارتمان فوکو»

این مطلب به قلم خود ادوارد سعید است و در آن سیمایی را از سال‌های پایانی و پایان «ژان‌پل‌ساتر» و «سیمون دوبووار» برای آزادگان جهان افشا می‌کند که در انبوه نوشته‌های موافقان و مخالفان ایدئولوژیکشان اثری از آن نمی‌توانید پیدا کنید. چون این موافقان و مخالفان همواره بیش از خود شخصیت این دو با افکار و گفتار و دعاوی‌شان درگیر بودند، اما سعید شما را به خود شخصیت این دو -مخصوصاً سارتر- نزدیک می‌کند. این جستار برای همه خواندنی است، اما به خاطر دلایل و اشاراتی برای مخاطب ایرانی و مسلمان خواندنی‌تر.

آنچه باعث مى‌شود آن جستار بسیار براى من جذاب و آموختنى باشد (و حتى بیشتر از کتاب شکست هژمونى) صرفا حرف‌هایى نیست که آنجا درباره ایران و اسلام و انقلاب و فلسطین گفته شده، یا روایت جالبى که سعید از خود فوکو دارد؛ بلکه در لایة دوم متن، شخصیت پژوهى و شخصیت‌پردازى سعید از این روشنفکران و نمایش سیر پنهان «انفعال» در کسانى است که علم و ادعایشان گوش عالمى را در آن روزگار کر کرده بود.

یک بازیگر یا فوتبالیست یا ... هرقدر هم مشهور باشد، ادعای عدم انفعال ندارد، اما یک روشنفکر مشهور، که از قضا اهل فلسفه (و شاید: فیلسوف) هم هست، فعالیت سیاسى و ادبى و هنرى و تشکلى و... هم دارد، خب خیلى ادعا دارد، تصور انفعال براى او که همواره مدعى کنش‌گرى است دشوار است .اینجا از جمله جاهایى است که یاد می‌گیرم علم و آگاهى و کنش سیاسى و تفلسف هم، لزوما به کمال شخصیتى و اصالت و ارجمندى منجر نمى‌شود، کمال شخصیتى و تعالى روحى، سلوک و مراقبه‌ای مى‌خواهد که پیمودنش آسان نیست، و رهایى از انفعال که از اولیات کمال انسانى است (جه اینکه بین موجودات فقط انسان است که مستعد اراده و ااهى است) بدون آن سلوک و تربیت معنوى براى کسى محقق نخواهد شد.

چیزى که از امثال ادوارد سعید می‌توان یاد گرفت، از متفکرى که در قلب آمریکا، در اوج شهرت و احترام، در رفت و آمد با غول‌هاى فرهنگی جهان، «همچنان خودش بود» یرهیز از خودفریبى است.

خودفریبى محصول خودناشناسى است و سرانجام به انفعال منجر مى شود، به اینکه تو در حادثات و اوقات و احوال زمانه بیش از اینکه مغز باشى، چشم و گوش باشى؛ بیش از اینکه بر عالم خود موثر باشى، از پیرامون خود متأثر باشى، واین خیلى وحشتناک است. انفعال یعنى چشم بپوشى از امکان انسان بودن. انسانى که نتواند فارغ از هیاهو، فارغ از رسانه، فارغ از آنچه می‌بیند و مى‌شنود «موجود» باشد، به کاربردن نام انسان دربارة او، اسراف واژگان است.

الغرض جه خوب که از همین امروز تمرین کنیم خودمان را گول نزنیم، بودن یا نبودنمان در هر امرى را تقصیر در و دیوار و زمان و مکان نیندازیم، به خودمان مدام حق ندهیم، کاستی‌های درونی‌مان را توجیه نکنیم، اینقدر در همه‌جا و همه‌کس دنبال کاستى و زشتى نگردیم براى توجیه زشتى و کاستى خویش. نه عزیز من! از خودت فرار نکن، ارادة انسانى بر همه چیز قاهر است.  زمین کج نیست، بلد نیستى برو بیاموز؛ بلدى، برقص!

 


پ‌ن: سیزدهم آبان در اینستاگرام همین صفحه منتشر شد

  • حسن صنوبری
۳۱
شهریور

 

 


اینستاگرام با ما چه کار می‌کند؟
دقیقا همان کاری که تلویزیون با ما و چند نسل قبلی کرد.
عصری که از آن با عنوان «عصر شبکه‌های اجتماعی» نام می‌برند هنوز زیر سیطره «عصر تلویزیون» است و شاید در ادامه و کامل‌کنندهٔ آن. تلویزیون با انسان چه کار کرد؟ بزرگترین بلایی که تلویزیون سر ما آورد تعطیل روحیهٔ کنشگری، عملیات و حرکت در ما بود.

یعنی اینکه:
⁦✔️⁩از تماشای تصاویر دریا لذت ببریم به جای اینکه در خود دریا شیرجه بزنیم؛
✔مستند سفر به سرزمینی ناشناخته را ببینیم، به‌جای اینکه خودمان به آن سرزمین ناشناخته سفر کنیم؛
✔فیلم یک مراسم عزاداری را ببینیم، به جای اینکه خودمان عزاداری کنیم؛
✔بسنده کنیم به شوروشیداییِ تماشای سریال‌های عاشقانه، به جای تجربهٔ شور و شیدایی عاشق شدن؛
✔به زیبایی فلان خانم بازیگر دل‌ببندیم به جای اینکه برویم پیش خودش و مثلا با او ازدواج کنیم؛
✔از تماشای فوتبال در خانه لذت ببریم، به جاینکه برویم در جو هیجانی استادیوم و آنجا لذت تماشایمان صدچندان شود. و وحشتناک‌تر: نفس اینکه تماشاگر باشیم، نه بازیکن.
✔فلان شخصیت قهرمان فیلم سینمایی را تحسین و تقدیس کنیم، به جای اینکه برویم با او دوست شویم و در کنارش باشیم. وحشتناک‌تر: نفس اینکه ستایشگر قهرمان باشیم، نه خود قهرمان

این کاری بود که تلویزیون با ما کرد. تصاویر در جعبه نیستند، این ما هستیم که در جعبه رفتیم و طعم زندگی واقعی و کنشگری حقیقی را به دیگری مبهمی واگذاشتیم:

ما از زمین بازی اصلی حذف شدیم

فرق عصر تلویزیون با عصر شبکه‌های اجتماعی در این بود که در مدت حرکت از خانه به محل کار و برگشت از محل کار به خانه یا در مدت رفتن از خانه به مهمانی و برگشت از مهمانی به خانه، انسان حرکت می‌کرد و حضور و وجود داشت و تماشا می‌کرد و بو می‌کرد و لمس می‌کرد. از این تلویزیون تا آن تلویزیون فرصت آزادی و تنفسی بود. اما در عصر شبکه اجتماعی، دیگر حیوانات... عذر می‌خواهم! دیگر انسان‌ها را وقتی از خانه می‌خواهند به بیرون ببرند هم باز در یک جعبه می گذارندشان!

 

  • حسن صنوبری
۱۰
خرداد

http://bayanbox.ir/view/4925246036263152508/%D8%B9%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%AA-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%DB%8C-%D9%82%D8%AA%D9%84-%D9%85%DB%8C%D8%AA%D8%B1%D8%A7-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF-%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%B7-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D9%86%D8%AC%D9%81%DB%8C.jpg

 

 

عدالت‌نویسی

در موضوع پرونده جنایی محمدعلی نجفی دو یادداشت در صفحات اجتماعی نوشتم. اول یادداشت اخیر:

 

 

وجدان‌های بیدار نه! بیمار؛ ذهن‌های منصف نه! منفعل

«اعوذباالله من الشیطان الرجیم. من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض فکانما قتل الناس جمیعا» قرآن کریم . سوره مائده. آیه 32

ما بیمار شدیم. به خاطر خوراک رسانه‌ای فاسدی که خوردیم و تربیت رسانه‌ای هوشمندانۀ دشمنانمان. مخصوصا در این ده سال. این بیماری اگر درمان نشود همه ما و سرزمین و آیینمان را هلاک خواهد کرد.

یک حنجره بود. آن حنجره‌ای که به طرفدار انقلاب می‌گفت و می‌گوید «تساهل پیشه کن»، «قضاوت نکن»، «انصاف داشته باش»، «عصبانی مشو»، «مطالبه مکن»، «سکوت کن»، «مصلحت‌بین باش»، «عارف باش»، «در اعماق آب سیر کن» و در عین حال به مخالف یا منتقد انقلاب می‌گفت: «عصبانی باش»، «بدبین باش»، «کینه‌ات را ذخیره کن»، «کف خیابان باش»، «فحش بده»، «کامنت بگذار»، «خروشان و مواج باش»، «مطالبه کن»، «حرف بزن»، «فریاد بزن»، «فحش بده». یک حنجره بود که به «محمدعلی نجفی» گفت «قاتل باش و سرت را بالا بگیر» و به «محمد خرسند» گفت: «مقتول باش و ساکت باش».

نخستین مواجهه انسان با هر امری واکنشی، احساساتی و ناخودآگاه است. همان‌چیزی که در روانشناسی از آن با عنوان سازوکارهای دفاعی یاد می‌شود. تازه در مواجهۀ دوم است که برای انسان، آنهم انسان خردمند، کنشمندیِ آگاهانه و عاقلانه اتفاق می‌افتد. مثال: دوستتان با شیطنت، لیوانی را با سرعت بالای سر شما می‌برد؛ ممکن است جیغ بزنید، ممکن است خودتان را کنار بکشید، ممکن است شما هم به دوستتان ضربه‌ای بزنید، ممکن است خواهش کنید خیستان نکند... بعد می‌فهمید لیوان خالی بوده، از شوک درمیایید و به شوخی دوستتان می‌خندید. مطالعه نوع واکنش ناخودآگاه نخست، شاید برای روانشناس مسجل کند شما بیماری روانی دارید یا نه و اگر دارد کدامش: ترس، تهور، انفعال، بیش‌فعالی و...
استوری‌ها، پست‌ها، کامنت‌ها و مجموعه مطالبی که شب گذشته در صفحات اجتماعی با موضوع جنایت جناب نجفی و قتل «میترا استاد» از سوی جماعت حزب‌اللهی منتشر شد از نوع وانکش ناخودآگاه اول بود و نشان‌دهنده بیماری انفعال شدید فکری. اکثریت قاطع این مطالب چنین مضامینی داشتند «قضاوت نکنیم»، «برای هرکسی ممکن است اتفاق بیفتد»، «تسویه حساب نکنیم»، «شاید حق داشته»، «تندرو نباشیم»، «از مفتضح‌شدن دیگران خوشحال نشویم»، «حالا کاری است که شده»، «افراطی نباشیم»، «چیزی نگوییم»، «سراغ خاستگاه سیاسی و فکری‌اش نرویم» و... حرف‌هایی بعضا شاید درست بودند ولی نه در این جایگاه. دوستان ما بی که خودشان بفهمند عظمت جنایت و گناه را کمرنگ کردند و در حق مظلوم و تاریخ مظلومان ستم. بی‌که بفهمند قبحِ قتل نفس را شکستند. انگار طرف پایش لیز خورده و در جمع زمین افتاده، هی آمدند گفتند مسخره نکنید، محکوم نکنید شاید برای شما هم اتفاق بیفتد!

برعکس، بعضی از مطالبی که امروز منتشر شدند تاحدی عاقلانه و کنشمندانه بودند. چون دیگر ناخودآگاه نبودند و نتیجۀ دومین مواجهه افراد با موضوع. اما قطعی است که ناخودآگاه جمعی گفتمان حزب‌اللهی در اثر تبلیغات قوی دشمن بیمار شده. این مسئله در چند رویداد دیگر مثل ماجرای عید فطر و بعضی از انتخابات‌ها قابل مشاده بود: منفعل و منجمد شدن در مواجهه با رویدادهای بزرگ و مهم.

 

به دوستانی که هنوز در همان واکنش اولیه مانده‌اند عرض می‌کنم: بروید یک‌بار دیگر خطبۀ 27 نهج‌البلاغه را بخوانید. کجا بود که حضرت امیر (ع) فرمود: «فلو أن امرأ مسلما مات من بعد هذا أسفا ما کان به ملوما»؟ وقتی سربازان معاویه جواهرات یک زن یهودی و یک زن مسلمان را دزدیدند و کسی با آن‌ها برخوردی نکرد؛ حضرت فرمود اگر مرد مسلمان از این غم بمیرد بر او حرجی نیست. حالا یک زن بدبخت را طرف با پنج گلوله، بدون دفاع، بدون هیچ آمادگی _حتی لباس_ در حمام خانه‌اش گلوله‌باران کرده، به بیمارستان نرسانده، فرار کرده تا پسربچه سیزده‌ساله زن بیاید مادر غرق به خونش را در حمام پیدا کند، و طرف برعکس مقتول آنقدر ذی‌نفوذ و قلدر به حساب می‌آید در کشور ما که بعد با احترامات فائقه رفته خدمت نیروی انتظامی کم‌خردِ ما، نیروی انتظامی جلویش خم شده، دست داده، با قاتل خوش و بش کرده، چای برایش آورده. بعد هم صداوسیمای احمق ما برای اینکه از قافله انصاف و اخلاق مصنوعی عقب نماند، و شاید هم از ترس مسئولان دولتی، برای اولین بار پیش از دادگاه با یک مجرم، یک قاتل جانی مصاحبه کرده و گذاشته مجرم بدون شطرنجی‌شدن، بدون دستبند، بدون لباس راه‌راه در افکار عمومی خودش را تطهیر کند، ماده خام حمایتی بفرستد برای رسانه‌های طرفدارش و اتهام بزند به جنازه‌ای که حتی نمی‌تواند بیاید و از خودش دفاع کند. این درحالی است که او یک چهره فرعی و جزئی نبود در دستگاه اصلاح‌طلبان و اعتدال‌گرایان . نجفی یک مهره کلیدی و سابقه‌دار و مهم اصلاحات بود. در هر سه دورۀ هاشمی خاتمی و روحانی مسئولیت کلیدی داشت و در سال‌های اخیر رویای خام اصلاح‌طلبان برای رئیس‌جمهوری بود و حتی نسبت به روحانی امثالهم کاملا برایشان ترجیح داشت، چه اینکه یک اصلاح طلب اصیل و خالص محسوب می‌شد.

 حالا اینجا اخلاق و عقل و عدالت می‌گوید چه کار کنیم؟ ماستی باشیم که بر دیوارِ خونین جنایت مالیده شویم یا پتکی باشیم بر بازوی جنایت و تزویر ؟!

 


پ ن: من قاضی نیستم. ولی اگر تفنگ بی‌اختیارم به همسرم شلیک شود، اولا می‌رسانمش بیمارستان. ثانیا اگر همسرم درگذرد، اینقدر با خوش و بش و آرامش جلوی دوربین موضوع را توضیح نمی‌دهم. حداقل گریه می‌کنم، توی سرم می‌زنم. ولو با طلاق و دعوا جدا شده باشیم از هم. بالاخره یک‌مدت که در آغوش هم بودیم . ما در رانندگی گربه را هم اشتباهی زیر بگیریم کنار می‌زنیم و تا یک‌هفته حالمان بد است. طرف کمتر از حیوان که نبوده، آدم بوده. یک آدم کشته شده!

 

 

و اینک آن یادداشت نخست روز نخست حادثه:

 

آرایش غلیظ

 هیچکس از هیچ گناهی مبرا نیست و هیچکس نمی‌تواند خودش را برای همیشه از هیچ خطایی مصون بداند. باید به خدا پناه برد.
اما ببینید چه شخصیتی را می‌خواستند بر سرنوشت ما حاکم کنند. چه کسی را سال‌ها بر فرزندان ما، بر آموزش و اقتصاد و فرهنگ ما گماشته بودند و رویای ریاست‌جمهوری‌اش را در سرمی‌پروراندند. ببینید چه کسی را به‌زور امیر پایتخت کرده بودند و آن‌هنگام که با افتضاحات پی‌در‌پی از تخت به زیر آمد، چه سوگواری‌ها و گرامی‌داشت‌ها و قهرمان‌سازی‌هایی برایش در عالم رسانه به‌راه انداختند.

در تاریخ سرزمین ما همواره به عنوان بزرگ‌ترین متخصصان آرایش غلیظ رسانه‌ای و تبلیغاتی از اصلاح طلبان یاد خواهد شد.
مثل دیگر موارد، باشد ذخیرۀ قبر و قیامت‌شان.
و خدا به ما مردم ایران و اینهمه ظاهربینی و ظاهرفریبی‌مان رحم کند.

خوشحالم که پیش از آنکه پرده‌ها و نقاب‌ها فروافتند و کنار بروند، سنگی بر بساط تزویرشان انداخته بودم و در شأن محمدعلی نجفی نوشته بودم:

«زن در منظر انسانی که اندیشه‌ی توحیدی و الهی نداشته باشد البته چیزی جز ابزار لهو و لعب و مجلس‌گردانِ عیش و نوش نیست. زن در منظر مرد بی‌مقدار البته که بی‌مقدار است ... زن در منظر فرد محروم از تربیت معنوی و کرامت اخلاقی، انسان نیست و کمال انسانی ندارد، نهایتا ابژه و موضوع سرگرمی و لذت است و جز این حظی از وجود آگاهانه‌ی انسانی ندارد.»

در همان مطلب پیش‌بینی کرده بودم: «به نجفی کاری نداشته باشید. بگذارید او خودش خودش را ویران کند.»

و تاکید کرده بودم: «چقدر یک جناح سیاسی می‌تواند از عرق ملی و شرافت وطنی تهی باشد که منافع مردم و سرزمینش را پای انتخاب‌های سیاسی قربانی کند.»

متن کامل آن مطلب قدیمی

خدا در این شب قدر و قسمت و قیامت، از گناهان همه‌مان درگذرد.

 

 

  • حسن صنوبری
۲۹
اسفند

برای خودم می‌نویسم

از اتاق قرمزم در موسسه

و از میز شلوغ و پر حرف و حدیثم

این را بنویسم دیگه رایانه‌ام را خاموش می‌کنم و می‌روم خانه


امسال در مجموع سال سخت و تلخی بود برایم. از جهات متعدد. تقریبا همه جهات. از طرفی تمام هم نشده. یک‌عالمه مصائب و مسائل هستند که هستند و اینجا دفن نمی‌شوند. واقعا کاش می‌شد با تحویل سال، رنج‌ها، داغ‌ها، خستگی‌ها و استرس‌های سال قبل را هم تحویل داد و جدیدهایش را از مامور معذوری تحویل گرفت. اما چون در مجموع آدم شکرگزار و اهل دقتی هستم نمی‌توانم خوبی‌ها را هم نبینم: خدای مهربان، خانوادۀ خوب، رفیق خوب، آرزوهای خوب، هم‌صحبت‌های خوب، هم‌کارهای خوب،  هم‌دردهای خوب، هم‌رنج‌های خوب، هم‌قفس‌های خوب، هم‌بندهای خوب و...


قدیم‌ها می‌گفتم :

«دوست خوب کسی نیست که بتوانی با او بخندی. چون تجربه ثابت کرده آدم با هر خری می‌‌تواند بخندد. دوست خوب تو کسی است که بتوانی با او و پیش او گریه کنی. چون آدم با هرکسی نمی‌تواند هم‌گریه باشد.»


الآن که پیراهن‌های بیشتری نسبت به گذشته خودم پاره کرده‌ام، یک جمله قصار و با کلاس دیگر هم به ذهنم می‌رسد: 

«اگر هنوز آدم باشی، هم‌نوع تو کسی نیست که بتوانی درکنار او نفع‌ببری و لذت. هم‌نوع تو کسی است که بتوانی با او کار کنی و رنج بکشی. چون تجربه ثابت کرده آدم با هر گاوی می‌تواند علف بخورد. ولی چشیدن طعم رنج و مزه دشواری کار،  یک هنر و تجربه‌ی شدیدا انسانی و متعالی است. خیلی‌ها نمی‌فهمندش، هرچند روی دو پا راه می‌روند»


از همه این مباحث فلسفی و حکمی گذشته، دلم می‌خواهد در پایان سال، از همه کسانی که مخصوصا در عوالم مربوط به رسانه و ادبیات (حوزه خبر و گزارش، رسانه‌ها، ترجمه، عکس، گرافیک، تصویر، یادداشت و...) در کنار هم کار کردیم و رنج بردیم و لذت و رنجش را چشیدیم، تشکر کنم و عذرخواهی. 


تشکر؛ چون کار و تلاش و دقت و هنر و سلیقه و وسواس و شوق و عشق و دیگرخواهی و خودنخواهی و نخوابیدن و نخوردنشان را دیده‌ام.

(باید رسانه‌ای باشی تا بفهمی حجم بالا و دشواری و استرس و ظرافت کاری رسانه‌ای‌ها را از یک‌سو و بی‌مهری و بی‌توجهی دیگران به ایشان از سوی دیگر. مخصوصا رسانه‌ۀای عالم فرهنگ)

 عذرخواهی؛ چون به سرشلوغی‌ها، تنبلی‌ها، کاهلی‌ها، کم‌بودن‌ها و بی‌دقتی‌های خودم بی‌تعارف واقفم. بیش از این شرایطم ایجاب نمی‌کرد و زورم نمی‌رسید. چه برای کار، چه خانواده، چه دوستان و چه بدتر از همه، خدای خالق کار و خانواده و دوستان.

گفت: کمِ ما گیر و عذر ما بپذیر / بیش از این بر نیامد از دستم.


امیدوارم روزبه‌روز در این سرزمین مفهوم و ارجمندیِ «کار» بر «شعار» و «بود» بر «نمود» برتری پیدا کند.

و امیدوارم رسانه‌ای‌ها، مخصوصا رسانه‌ای‌های عالم هنر و فرهنگ؛ که ویترین و ویترین‌ساز سرزمین و آیین ما در جهان مدرن هستند، روزبه‌روز و بهتر از قبل شانیت و جایگاه خود را در تمدن نوین ایرانی اسلامی پیدا کنند.

بحرمة محمد و آله الاطهار، الأئمه الآبرار.

  • حسن صنوبری
۰۴
خرداد

از یادداشت‌های چهارپنج سال پیشم  (قبل از عصر تلگرام و اینستاگرام) که در روزنامه پنجره منتشر می‌شد:


رانندگی با چشمان بسته

   رونوشت: به دوستانی که وقت بسیاری پای اینترنت می‎گذارند، آن‎هم با دلایل مذهبی (تبلیغ اسلام) و انقلابی (شرکت در جنگ‎نرم+افزایش بصیرت). عدم توجه به نکاتِ اینچنینی باعث می‎شود دشمنی ما برای دشمنانمان منفعت‎آور باشد و دوستی‎مان برای انقلاب و اسلام، دوستیِ خاله خرسه.



یکم

   مولایمان حسین(علیه السلام) یاریِ زعفر و جبرئیل را نپذیرفت، زیرا آنگاه، سپاهِ یزید باید با گروهی بجنگد که نمی‎بیندشان و این خلافِ جوانمردی است. حال ما با افرادی می‎جنگیم (یا حتی دوستی می‎کنیم) که نمی‎بینیمشان. ولی آن‎ها با چشمِ باز با ما می‎جنگند. در فرهنگِ اصطلاحاتِ دینی اصطلاحی داریم به نامِ «شیاطینِ اِنس»؛ به‎طورکل بررسی حضور و نحوه‎ی عمل شیاطینِ _چه  جن، چه انس_ در شبکه‎های اینترنتی و موبایلی در جای خود بسیار مهم و ضروری است؛ اگر به نظرتان بحث انتزاعی است، فقط یکی از مصادیق انضمامی و عینی‎اش را مطرح می‎کنم: «اسرائیلیِ فارسی‎زبان».

تا به حال این مسئله فکرکرده‎اید؟ تا به حال دراینترنت با یک اسرائیلیِ فارسی‎زبان روبرو شده‎اید؟ از کجا معلوم «آری» و از کجا معلوم «نه»؟!

    یکی از شاعران اهل فکر _علی‎محمد مودب_ به تازگی در سخنانش نکته‎ای را درباره «به کاربردنِ زبان فارسی توسط امام خمینی» مطرح کرده که خودتان می‎توانید در اینترنت بحثش را پی‎بگیرید. مسئله‎ای که باعث شد همان انگلستان که به زور زبان فارسی را در هند ممنوع کرد بیاید «بی‎بی‎سی‎فارسی» را برای ما راه‎اندازد. چون زبان پوشش است. این نکته‎ای‎ست که من می‎خواهم به آن دقت کنید. شما وقت زیادی را برای خواندن یادداشت یا اظهارنظر(کامنت) کسانی می‎گذارید که فکر می‎کنید ایرانی‎ای هستند با نگاهی متفاوت؛ یا نهایتا فریب‎خورده. شما گاهی مدت‎ها وقت و انرژی می‎گذارید تا آن‎ها را آگاه کنید. حتی خیلی وقت‎ها حرفشان را باور می‎کنید یا برای امتیاز مثبت و منفی‎شان اعتبار قائل می‎شوید. مثلا با دیدنِ صد امتیازِ منفی و بیست امتیازِ مثبت برای یک حرفِ حق، نتیجه می‎گیرید: «پس بیشترِ مردم ایران با این حرف مخالف‎اند!» حال‎آنکه این‎ها شاید اصلا مردمِ ایران نباشند. چه‎بسیار جوانانِ «مدرسه‎نرفته ملاشده»‎ای که به خیالِ خودشان دارند برای هدایت آدم‎های «فریب‎خورده» وقت می‎گذارند؛ ولی درحقیقت دارند پای دروغ‎گویانِ «فریبنده» عمر تلف می‎کنند.



دوم

        نیک‎آهنگِ کوثر در گفت‎وگوی خصوصی‎اش با مهدی هاشمی در سال۸٩ می‎گوید «بازی‎ای که در اینترنت می شود بازی ضعیفی است. مگر بازدید از سایت‎های فیلترشده چقدر است؟»‎

چقدراست؟ این مزدورِ امریکا می‎گوید روزهایی که این سایت‎ها بیشترین بازدید را داشتند (پس از فتنه۸۸) هم بازدیدشان کم بوده. چیزی که می‎خواهم بگویم این است: بیشترِ این «بازدیدِ کم» را هم خود حزب‎اللهی‎ها برای «رصد» و فهمیدن اینکه الآن دشمن چه می‎گوید انجام می‎دهند. غافل که با رفتنِ به دکانِ بی‎مشتری‎شان و با افزایشِ بازدیدشان دارند به دشمن روحیه می‎دهند. غافل که «الباطل یموت بعدم ذکره».

این است نتیجه‎ی عمرگذاشتنِ پای «بصیرت»،«جنگ نرم»،«رصد»و... برای کسانی که به باطنِ سخنِ رهبرشان توجهی ندارند.

آیت‎الله خامنه‎ای: «کار شیطان، ایجاد اختلال در دستگاه محاسباتی شماست».

  • حسن صنوبری
۰۴
خرداد

از یادداشت‌های چهارپنج سال پیشم (قبل از عصر تلگرام و اینستاگرام) که در روزنامه پنجره منتشر می‌شد:


مخاطب خاص: «مذهبی‎ها و حزب‎اللهی‎ها»

افراط یعنی هرجا هر دایره‎ای دیدی بگویی نماد فراماسونری است و مدام در حال حل کردنِ جدولِ اشکالِ فراماسونری در نقوشِ در و دیوار باشی. افراط یعنی همانطور که عرفا همه جا جلوه‎ی خدا را می‎بینند تو همه جا جلوه‎ی فراماسونری و شیطان را ببینی. افراط یعنی تاریخ نمادهای فراماسونری را به پیش از پیدایشِ خود فراماسونری ببری. افراط یعنی آنقدر در زندگی و افکار و گفتارت به فراماسونری و قدرتش بها بدهی که ناخواسته دچارِ ثنویت شوی؛ جهان دو مبدأ دارد: خدا و فراماسونری! افراط یعنی ناخواسته بگویی «یدالله فوق ایدیهم» و البته دست فراماسونری بالای دست خداست!

افراط یعنی وقتی برای اولین‎بار «ویدئو» به ایران می‎آید فکر کنی ویدئو یعنی فیلم مستهجن. فکر کنی دانشگاه یعنی لانه‎ی فساد؛ فکر کنی رمان یعنی شیطان. افراط یعنی هر متفکرِ غربیِ بیچاره‎ای که کتابش در کتابخانه‎ی یک اصطلاح طلب دیده شده را هم تئوری‎پردازِ انقلابِ مخملی بدانی؛ ولو آن متفکر اصلا واردِ فلسفه سیاست نشده باشد؛ ولو آن اصلاح‎طلب اصلا از درکِ نظریات آن متفکر عاجز باشد! افراط یعنی با خیال‎بافی ارتش دشمن را چندبرابر کنی. افراط یعنی با جهالتِ خود تسلیمِ یأس و ترس شوی و فراموش کنی یأس همسایه‎ی کفر است و ترس دست‎افزارِ شیطان: «انما ذلکم الشیطان یخوّف اولیائه».

تفریط یعنی قواعد بالا را برعکس کنی: هیچ توطئه‎ای نیست؛ هیچ دشمنی نیست؛ هیچ خطری نیست.

تفریط یعنی اسم خودت را بگذاری «سرباز جنگ نرم» و خودت را در راه شبکه‎های اجتماعی حلق‎آویز کنی. تفریط یعنی اسم کارت را بگذاری «فعالیتِ فرهنگی» و مدام در حال «کپی/پیست» مطالب خبرگزاری فارس باشی. تفریط یعنی فکر کنی در حال «تبلیغِ اسلام و آگاه‎سازی مردم» هستی اما از موهای سفیدِ جدید مادرت و حال‎واحوالِ خانواده و همسایه‎هایت و حتی زندگی خودت بی‎خبر باشی. تفریط یعنی با وقت گذاشتن و واردکردن عکس و اطلاعاتت در نرم‎افزاری که افسر ارشد اطلاعات رژیم صهیونیستی تالمون مارکو (نرم‎افزارِ «وایبر») مدیر و مؤسس آن است؛ به پر شدن پازل اطلاعاتی‎امنیتی دشمنت کمک کنی و در عین‎حال خیال کنی افسرِ جنگ نرمی! (این اطلاعات را حتی در ویکیپدیای انگلیسیِ تالمون مارکو هم می‎توان یافت).

تفریط یعنی منبعِ اصلی اطلاعات و مرجعِ نخستِ مطالعاتت ویکیپدیا باشد. تفریط یعنی حتی برای خواندنِ قرآن روزانه‎ات هم به شبکه وصل شوی. تفریط یعنی هر خبر، عکس یا مطلب جالبی که برایت می‎آید را بی‎تحقیق درباره صحت و سقم و اعتبارِ منبعش با دیگران به اشتراک بگذاری. تفریط یعنی وادادن در برابر پیش‎آمدها. تفریط یعنی اعتقاد و اندیشه‎ات را به جمع بسپاری و فراموش کنی: «ولکن اکثر النّاس لایعقلون».

و قال امیرالمونین و یعسوب‎الدین مولانا الإمام علی‎ابن‎ابی‎طالب: «لا یری الجاهل الّا مفرِط اَو مفرّط».

  • حسن صنوبری
۲۳
آبان


سال ۱۳۹۱ که در آذربایجان شرقی زلزله آمد، نسبت به زلزلۀ اخیر کرمانشاه ، تعداد کشته‌ها کم تر بود: ۳۰۶نفر. حال آنکه تا الآن آمار کشته‌های زلزلۀ تازه، ۴۳۰نفر است و ظاهرا رو به افزایش. با اینحال حس می‎کنم در آن ایام فضای رسانه‎ای کشور بسیار عاطفی‎تر، انسانی‎تر و متاثرتر بود، برخلاف ایندفعه که فضا خیلی سیاسی‎تر است. اندوه کمتر است و تکه‎‌پرانی، فحاشی و جدل سیاسی بیشتر.

گویی در آن ایام بیشتر نگران وضعیت زخمی‎ها و خانواده‎های داغدار بودیم و در این ایام بیشتر درصدد یافتن نشانه‎ای و اماره‎ای برای محکوم کردن، مفتضح کردن و مقصر جلوه‎دادن حریف سیاسی در این معرکه؛ که هرچه باشد، هرچقدر هم مسئولین پیشین و کنونی ما در خدمت‌رسانی به ایرانِ بیرون از تهران ضعیف عمل کرده باشند، بالاخره یک بلای طبیعی است و دست‌‎کم الآن وقت تحلیل زیربنایی و سیاسی موضوع نیست.


می‌شود نتیجه گرفت جامعۀ ما -مخصوصا جامعۀ رسانه‎ای ما- در سال ۹۶ نسبت به سال ۹۱ به مراتب سیاست‎زده‌تر و غیرانسانی‌تر شده است.


بابا این‌ها که زیر آجر و تیرآهن مانده‌اند آدم‌اند، نه مفهوم!

  • حسن صنوبری
۰۸
بهمن

http://bayanbox.ir/view/3243773487772011288/SusanHosniDokht.png

گفت‎و‎گوی ویژۀ خبری دیشب شبکه دو (7 بهمن 1394) با اجرای «سوسن حُسنی‎دخت» بسیار دیدنی و خلاف‎آمد عادت بود.

این برنامه برنامه‎ای بود که وقتی رئیس کمیسیون کشاورزی مجلس از پشت تلفن گزارشش را دربارۀ قطعیت آلودگی فلزات سنگین برنج 1121 هند و اقرار مقام هندی به این مسئله گفت، رئیس انجمن واردکنندگان برنج (میهمان حاضر در برنامه) در پاسخش با کمال اعتماد به نفس گفت: «شما با این حرف‎هایتان دارید تمام نهادهای نظارتی را متهم می‎کنید! مگر کشور ما بی حساب کتاب است و نهاد نظارتی ندارد؟!» (یکی نیست بگوید: آخه آدمِ زرنگ! خب مجلس هم خودش نهاد نظارتی است دیگر!) و یا با اعتماد به نفسی دیگر: «با این حرف‎ها موجب تشویش اذهان عمومی جامعه و مخصوصا مردم مظلوم و مستضعفِ طبقات پایین می‎شوید که اکثریت خریداران این برنج هستند!» (یعنی باور کنیم کلان سرمایه‎داران که سودشان در نابودی تولید داخلی و افزایش واردات برنج آشغال هندی است، دارند این حرف را و آن واردات را به خاطر حمایت از مردم مستضعف انجام می‎دهند؟)

این برنامه برنامه‎ای بود که وقتی مجری (خانم حسنی‎دخت) به معاون بازرگانی شرکت بازرگانی دولت ایران (میهمان تلفنی) می‎گوید: «پس قبول دارید آن برنج‎های آشغال که بی‎مناقصه و با رانت و با بخشیدن نیمی از هزینه به آن فرد مشکوک واگذار کردید، تاریخ مصرف دارند و آن‎هم فقط تا ماه اسفند؟!» مسئول محترم خون‎سرد و راحت می‎گوید: «بله، ولی این برنج‌ها تا پایان اسفند به دست مردم می‌رسد و هیچ نگرانی از این بابت وجود ندارد»!

در چنین برنامه‎ای این خانم مجری بسیار مسلط و صریح حاضر شد.

با عذرخواهی از معدود مجری‎های خوب؛ باید عرض کنم: صداوسیمای ما پر شده است از انبوه مجری‎های احمق و دلقک و معیوب. به همین زیبایی و همین شدت که عرض کردم.

  • از انبوه گزارشگران خبری مثلا خیلی نوآور که به طرز لوس، مصنوعی و احمقانه‎ای لحن گزارشگریِ «کامران نجف‎زاده» را تقلید می‎کنند؛
  • تا انبوه مجریان جوان و مثلا پرانرژی و جذابی که به تقلید و تکرار چیزی در مایه‎های «فرزاد حسنی» مشغوند؛
  • تا آن‎دسته از آقایانِ «دخترِ خنگ و مظلوم»نمای مجری در برنامه‎های مذهبی که می‎توانند تا دوساعت با دهان نیمه‎باز به یک نقطه خیره بمانند؛
  • تا آن‎دسته از مجریان خبر که طابق النعل بالنعل با اسم کوچک صدا کردن هم‎دیگر و صمیمیت‎های مصنوعی ادای برنامه‎های خبری آمریکا و انگلیس را درمی‎آورند؛
  • تا آن با اعتماد به نفس‎هایی که اصلا حرمت کارشناس میهمان _ولو پیر باشد، ولو آیت‎الله، ولو بسیار دانشمند_ را نمی‎فهمند و مدام در حرفش پریده و اظهار فضل می‎کنند؛
  • تا آن بی‎هویت‎ها که در مقابل هر میهمان صاحب قدرت یا ثروتی _ولو وقیح، ولو بی‎منطق، ولو دروغ‎گو_ مثل مقوا ظاهر می‎شوند و ارزش حضوری‎شان از پارچ روی میز کم‎تر است...

این حجم بالا، بیش از اشتباهات عملی مجری‎های سیما، گویای اشتباهات نظری مدیران سیما است. صداوسیما زودتر باید فکری اساسی و ساختاری برای این موضوع بکند. باید درک کند که تقلید و تصنع بزرگ‎ترین دشمنان جذب مخاطب‎اند و...
... ای خوشا خلاقیت و صداقت.

گفت‎و‎گوی ویژۀ خبری دیشب با اجرای سوسن حسنی‎دخت وبا موضوع «میزان واردات برنج و تأثیر آن بر تنظیم بازار» بسیار دیدنی و خلاف‎آمد عادت بود. کاش شما هم دیده باشیدش. پیش از این هم چند اجرای خوب، متین، متفاوت و باشخصیتِ سوسن حسنی‎دخت را _عموماً دربرنامه‎های اقتصادی_ دیده بودم. این خیلی خوب است که یک مجری در یک امر متخصص شود و با هوشیاری و مطالعه در برنامه حاضر شود. این خیلی خوب است که مجری اهل خودنمایی نباشد و مودب باشد اما مقوا هم نباشد و حضوری هوشمندانه و فعال در بحث داشته باشد. و این خیلی بهتر می‎شود اگر این حضور هوشمندانه بتواند در خلال بحث‎ها دستِ فریبکارانِ اهل قدرت و ثروت و ستمگران در حق مردم را رو کند و با آگاه‎سازی مردم جلوی خیانت‎ها و حماقت‎ها را بگیرد. در برنامۀ اخیر گمان می‎کنم دو میهمان در استودیو و دو میهمان تلفنی حضور داشتند؛ از این چهار، سه نفر هم‎نظر بودند و در قبال ابهامات سوءمدیریت‎ها و خیانت‎های بحث واردات برنج (چه آمریکایی چه هندی) موضعی ماست‎مالی‎کننده و عادی‎جلوه‎دهنده داشتند و اینجا بود که حس کردم پرسش‎ها و هوشمندی‎های به‎جای مجری، واقعا و استثنائاً نمایندۀ مردم است.

فکر می‎کنم صداوسیما باید به جای بِرَند (و کانون توجه و ستاره و سلبریتی) کردنِ پسرمجری‎های بی‎شخصیت بزمی و مقلد، باید به فکر برندسازی مجری‎های فرهیخته، شجاع و باشخصیت باشد. صداوسیما نباید مخاطب عام را گدایی کند، باید آنقدر خوب و حرفه‎ای باشد که بتواند مخاطب عمومی را هم مشتاق کند. اهتمام به مخاطب خاص، در بلندمدت مخاطب عام را هم راضی می‎کند، اما اهتمام به مخاطب عام (آن‎هم سطحی‎ترین تلقی از این مخاطب) ابتدا با حذف مخاطب خاص همراه است و سپس اندک‎اندک به حذف مخاطب عام می‎انجامد.

خلاصه از طرف من به خانم حُسنی‎دخت بگویید: خانم مجری! با همین فرمان بران!
حتی تند تر!

این هم فیلم کامل برنامه:

 


* سوسنِ حُسنی‎دخت، خواهر سودابه حُسنی‎دخت، دیگر مجری و گویندۀ بخش‎های خبری سیماست.

 

  • حسن صنوبری