در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آمریکا» ثبت شده است

۲۵
آبان

https://bayanbox.ir/view/8661672678400659812/%D8%A7%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D8%B3%D8%B9%DB%8C%D8%AF.jpg

«با اشغال افغانستان توسط شوروی، احتمالا شاهد شکاف عمیق‌تری خواهیم بود که مسلمانان خوب را از مسلمانان بد متمایز می‌کند. بدون شک، هرروز شاهد اخبار بیشتری خواهیم بود که دستاوردهای مسلمانان خوب مانند سادات ضیاءالحق، رئیس جمهور پاکستان و شورشیان مسلمان افغانستان {طالبان} را تحسین می‌کنند و اسلام خوب را با ضدکمونیست‌بودن و در صورت امکان با مدرنیزه‌کردن برابر می‌دانند. اما، درمورد مسلمانانی که مقاصد ما را برآورده نمی‌کنند، باید گفت که آن‌ها مانند همیشه به صورت افراطیانی متحجر به تصویر کشیده خواهند شد».

آنچه خواندید پیش‌بینی زنده‌یاد إدوارد سعید بود؛ ۴۱سال پیش! و حالا می‌بینیم چه پیش‌بینی دقیق و مهمی بود. اشاره به زمانی دارد که طالبان وحشی که آمریکایش برآورده بود به عنوان یک گروه مسلمان خوب توسط آمریکا و رسانه‌های عظیمش بازنمایی می‌شد و ایران مبارز و متمدن و مسلمان به عنوان یک گروه خشن و بدوی و به قول بعضی از خودشان: بربرهای جدید.

شکست هژمونی عنوان کتابی است که نشر ترجمان سه سال پیش با ترجمه حسین نظری منتشر کرد، کتابی که شامل چهار مقاله از متفکر، زبان‌شناس، سیاست‌پژوه و منتقد فرهنگی هنری بزرگ فلسطینی آمریکاییِ معاصر زنده‌یاد ادوارد سعید است. موضوع کتاب بررسی بازنمایی‌های رسانه‌ای آمریکا از اسلام، ایران، انقلاب اسلامی و به‌ویژه یکی از همین ماجراهای مهم امروز (۱۳آبان) یعنی تسخیر سفارت است.

یکی از چیزهایی که در این کتاب می‌آموزیم این است که چرا حتی خیلی از آدم خوب‌های جهان ناخواسته حس بدی به ایران و اسلام دارند. و اینکه چگونه تفکر بدون رسانه در غرب آن روزگار و در همه جهان امروز نزدیک به محال است. حتی می‌توانیم حدس بزنیم چگونه نخبگانی مثل خود سعید که در دهه۶۰ -که ظاهرا بدنام‌ترین دهه ایران است- به دلیل مواجهه مستقیم با ایران همه هوادار ایران بودند، در دهه‌های بعدی که فاصله‌ای بین آن‌ها و ما افتاد (و بعضی مسئولان فرهنگی و سیاسی ما هم خود را مستغنی از ارتباط‌گرفتن با حتی هوادارانمان دانستند) تسلیم جنگ رسانه‌ای نابرابر شدند. امری که پس از سیاه‌کردن ذهن مردم مغرب‌زمین سراغ مشرق‌زمینیان نیز آمد؛

سعید در بخشی دیگر می‌نویسد:

«قسمت اعظم جهان سوم اکنون غرق در شوهای تلویزیونی آمریکایی و کاملا وابسته به گروه کوچکی از خبرگزاری‌هاست که اخبار را به جهان سوم مخابره می‌کنند، حتی در تعداد قابل توجهی از مواردی که اخبار دربارۀ جهان سوم است. کشورهای جهان سوم به طور کل، و کشورهای مسلمان به طور خاص، از منبع اخبار بودن به مصرف‌کنندۀ اخبار تبدیل شده‌اند. برای نخستین‌بار در طول تاریخ یعنی برای نخستین‌بار در چنین مقیاسی- می‌توان گفت که جهان اسلام تا اندازه‌ای، از طریق تصاویر، تاریخ‌ها و اطلاعاتی که توسط غرب تولید شده است، دارد درموردش خودش می‌آموزد»

این حرف وحشتناک که بالا می‌گوید، آن‌موقع چندان شامل حال ایران نمی‌شد؛ ولی دریغ که اکنون هزاران برابرش در بخش‌های قابل توجهی از مردم ایران مصداق یافته است (منظورم شوهای تلویزیونی نیست که تبدیل به زیست اینستاگرامی شده، منظورم بخش خطرناک‌تر است: شناخت و فهم خود با تلقین دشمن خود)

تازه غرب و استعمار که به درک! چه حقارت عظیمی که بعضی از ما برای فهم خود چشم به دهان رسانه‌های سعودی بسته‌ایم.

در یکی دیگر از مقالات کتاب سعید بخشی از سخنان یکی از چهره‌های رسانه‌ای آمریکایی را نقل و نقد می‌کند، من نقلش را نمی‌آوردم، ولی خواندن بخشی از همین نقدش نیز قابل تأمل است:

«... این مطلب که استعمار پرتغالی قرون پانزده و شانزده مناسب‌ترین راهنما برای سیاست‌مداران غربی معاصر است ممکن است به نظر برخی خوانندگان غریب برسد، اما در حقیقت این تحریف او از تاریخ است که بیش از همه معرف فضای این دوران است. او می‌گوید استعمار باعث آرامش بود، گویی که تحت سلطه درآوردن میلیون‌ها نفر به چیزی جز آرامشی رویایی نینجامیده است و گویی که آن ایام بهترین دوران بوده‌اند. احساسات جریحه‌دارشده‌شان، تاریخ تحریف‌شده‌شان، سرنوشت دردناکشان هیچ اهمیتی ندارد، مادامی که «ما» می‌توانیم آنچه برای «ما» مفید است را به دست بیاوریم: منابع با ارزش، مناطق استراتژیک جغرافیایی یا سیاسی، منبع عظیمی از نیروی کار بومی ارزان. پس از قرن‌ها سلطۀ استعماری، استقلال کشورها در آفریقا و آسیا تحت عنوان بازگشت به «بربریت» مردود خوانده می‌شود. طبق گفتۀ کلی {همان چهره رسانه‌ای} تنها راه پیش رو پس از چیزی که او آن را مرگ مفتضحانۀ امپراطوری قدیم می‌داند، تجاوزی جدید است! و در پس این دعوت غرب به بازپسگیری آنچه حق مسلم «ما»ست، تنفری عمیق از فرهنگ اسلامی بومی آسیایی است که کلی می‌خواهد «ما» بر آن حکومت کنیم.»

درباب این بخش از سخنان سعید دو نکته می‌گویم: یکم: این نوشته برای سی سال پیش از حمله مستقیم آمریکا به عراق و افغانستان و حمله‌های غیرمستقیمش به دیگر سرزمین‌های اسلامی (یمن، سوریه و...) است. پس گفته‌های آن کارشناس رسانه‌ای فقط تحلیل یک کارشناس نبوده، بلکه توجیه و زمینه‌سازی برای یک برنامه نظامی (و رسانه‌ای و امنیتی) بزرگ حکومتی بوده است؛ چون مو به مو محقق شد!

دوم: نقل اخیرم از سعید را به علاوه نقل قبلی‌ام از او کنید و پیش خودتان، در دور و اطراف خودتان، در محل کار و تحصیل و... ، ببینید آیا این «تنفر از فرهنگ اسلامی بومی آسیا» چقدر در بین همین ما آسیایی‌ها تدریس و تزریق شده، همین خیلی آموزنده است!

و نیز لطفا متوجه باشیم: ریشۀ نفرت و خودستیزی از کجا آمده.

 


پینوشت:

حالا که بحث «ادوارد سعید» و «ترجمان» شد این را هم عرض کنم محضر شما: در شماره ۱۶ فصل‌نامه ترجمان {با عنوان «کمتر بیشتر است» که از بهترین شماره‌های این فصل‌نامه است} جستار-خاطره‌ای بسیار خواندنی، چندلایه، مهم و آموختنی ترجمه شده است با عنوان «ملاقات سعید و سارتر در آپارتمان فوکو»

این مطلب به قلم خود ادوارد سعید است و در آن سیمایی را از سال‌های پایانی و پایان «ژان‌پل‌ساتر» و «سیمون دوبووار» برای آزادگان جهان افشا می‌کند که در انبوه نوشته‌های موافقان و مخالفان ایدئولوژیکشان اثری از آن نمی‌توانید پیدا کنید. چون این موافقان و مخالفان همواره بیش از خود شخصیت این دو با افکار و گفتار و دعاوی‌شان درگیر بودند، اما سعید شما را به خود شخصیت این دو -مخصوصاً سارتر- نزدیک می‌کند. این جستار برای همه خواندنی است، اما به خاطر دلایل و اشاراتی برای مخاطب ایرانی و مسلمان خواندنی‌تر.

آنچه باعث مى‌شود آن جستار بسیار براى من جذاب و آموختنى باشد (و حتى بیشتر از کتاب شکست هژمونى) صرفا حرف‌هایى نیست که آنجا درباره ایران و اسلام و انقلاب و فلسطین گفته شده، یا روایت جالبى که سعید از خود فوکو دارد؛ بلکه در لایة دوم متن، شخصیت پژوهى و شخصیت‌پردازى سعید از این روشنفکران و نمایش سیر پنهان «انفعال» در کسانى است که علم و ادعایشان گوش عالمى را در آن روزگار کر کرده بود.

یک بازیگر یا فوتبالیست یا ... هرقدر هم مشهور باشد، ادعای عدم انفعال ندارد، اما یک روشنفکر مشهور، که از قضا اهل فلسفه (و شاید: فیلسوف) هم هست، فعالیت سیاسى و ادبى و هنرى و تشکلى و... هم دارد، خب خیلى ادعا دارد، تصور انفعال براى او که همواره مدعى کنش‌گرى است دشوار است .اینجا از جمله جاهایى است که یاد می‌گیرم علم و آگاهى و کنش سیاسى و تفلسف هم، لزوما به کمال شخصیتى و اصالت و ارجمندى منجر نمى‌شود، کمال شخصیتى و تعالى روحى، سلوک و مراقبه‌ای مى‌خواهد که پیمودنش آسان نیست، و رهایى از انفعال که از اولیات کمال انسانى است (جه اینکه بین موجودات فقط انسان است که مستعد اراده و ااهى است) بدون آن سلوک و تربیت معنوى براى کسى محقق نخواهد شد.

چیزى که از امثال ادوارد سعید می‌توان یاد گرفت، از متفکرى که در قلب آمریکا، در اوج شهرت و احترام، در رفت و آمد با غول‌هاى فرهنگی جهان، «همچنان خودش بود» یرهیز از خودفریبى است.

خودفریبى محصول خودناشناسى است و سرانجام به انفعال منجر مى شود، به اینکه تو در حادثات و اوقات و احوال زمانه بیش از اینکه مغز باشى، چشم و گوش باشى؛ بیش از اینکه بر عالم خود موثر باشى، از پیرامون خود متأثر باشى، واین خیلى وحشتناک است. انفعال یعنى چشم بپوشى از امکان انسان بودن. انسانى که نتواند فارغ از هیاهو، فارغ از رسانه، فارغ از آنچه می‌بیند و مى‌شنود «موجود» باشد، به کاربردن نام انسان دربارة او، اسراف واژگان است.

الغرض جه خوب که از همین امروز تمرین کنیم خودمان را گول نزنیم، بودن یا نبودنمان در هر امرى را تقصیر در و دیوار و زمان و مکان نیندازیم، به خودمان مدام حق ندهیم، کاستی‌های درونی‌مان را توجیه نکنیم، اینقدر در همه‌جا و همه‌کس دنبال کاستى و زشتى نگردیم براى توجیه زشتى و کاستى خویش. نه عزیز من! از خودت فرار نکن، ارادة انسانى بر همه چیز قاهر است.  زمین کج نیست، بلد نیستى برو بیاموز؛ بلدى، برقص!

 


پ‌ن: سیزدهم آبان در اینستاگرام همین صفحه منتشر شد

  • حسن صنوبری
۱۷
آبان

ظاهراً آقای ظریف فرمایش کرده‌اند بایدن با ترامپ فرق دارد و آقای روحانی هم گفته‌اند امیدوارند رییس جمهور جدید شعورش برسد و به برجام برگردد البته شیخ اجل سعدی علیه الرحمه هم فرمایشاتی دارند که بعدا می‌گویم این هم از عرض بنده:

 

رای آورد فلانی؟ به درک
حاصل جنگ دو‌ جانی، به درک

چه کند فرق، مرا کشته‌شدن
در عیان یا که نهانی؟ به درک

رخ‌به‌رخ سر ببرد یا ز قفا
ز من ار گاوچرانی، به درک

شیخ ما محو نتایج مانده
حال این وضع گرانی، به درک

گفتم ای شیخ! بگفتا: «ساکت!
فارغ از کار جهانی؟ به درک

فارغ از سکه و ارزی نکند؟
فارغ از سود و زیانی؟ به درک

انتخابات جهان است» بله
وز پی‌اش رفته جهانی به درک

سرد گردیده هوا : گفتم، گفت:
می‌شود رفت به آنی به درک!

ما حوالت به جهنم شده‌ایم
در زمانی و زمانی به درک

رفت سرمایهٔ پیری بر باد
رفت ایام جوانی به درک

در بهشت‌اند تنی چند خواص
سرنوشت همگانی به درک

گرگ‌ها جشن گرفتند، چه باک
جان دهد گر که شبانی، به درک

تا که ارباب جدیدش که شود
فقر و فحشا و گرانی، به درک

شیخ شاد است مگر خان جدید
نان دهد از سر خوانی به درک

شیخ شاد است و دلش آباد است
تو گر از خون‌جگرانی، به درک

 

الغرض، شیخ! تو ما را قطعاً
می‌توانی برسانی به درک!

 

 

حسن صنوبری

 

 

 

پ‌ن: من شاعر ناسیاست‌دان البته این را می‌فهمم: همان‌قدر که شکست ترامپ به خودی خود ارزشمند است و برای ایران خوب است، پیروزی بایدن هم بی‌ارزش است و برای ایران _با چنین دولت‌مردانی_ بد. اولی حیثیتی و دومی راهبردی. اولی یعنی آمریکا در طرح هجومی شکست خورد و ترامپ هم به همان‌جایی رفت که کارتر رفت [به درک!] و دومی یعنی تیم تازه نفسی با طرحی نو پیش روی ما و مسئولانمان است که مشخص است چقدر باهوش و پرتوان و لایق‌اند!

  • حسن صنوبری
۱۵
آبان

حمله به دانشگاه کابل، قلب هر فارسی‌زبان، هر مسلمان و هر انسان صاحب قلبی را درد می‌آورد و خون هر صاحب رگی را به جوش. آن‌هم در ایام جشن و شادمانی میلاد پیامبر رحمت اللعالمین. این‌همه دانشجوی مسلمان تکه‌پاره می‌شوند در مشرق‌زمین، اما حنای خونشان قدر یک قطره از خون یک فرانسوی رنگ ندارد برای رسانه‌ها. اما بیشتر از یک اظهار تأسف یا سوگواری گذرا باید به این توجه کنیم که دولت افغانستان با دو رئیس‌جمهور ۶ سال پس از پایان جنگ هم هنوز نتوانسته امنیت این کشور را تامین کند. بمب‌گذاری، انفجار و فعالیت تروریستی در همه جا هست. اما این میزان در جهان بی‌سابقه است و باعث شده افغانستان در آمارهای بین‌المللی «خطرناک‌ترین کشور جهان» لقب بگیرد. اینجا مورد آماج‌ترین سرزمین جهان برای فعالیت‌های تروریستی است، چه تروریسم بی‌تشریفات و چه تروریسم دولتی آمریکا (از جمله کشتار بی‌گناهان با حملات هوایی که در دولت ترامپ دو برابر هم شده). نزدیک به ۲۰سال است آمریکا به‌زور در این کشور حضور نظامی دارد. آمریکا با ادعای تامین امنیت و مبارزه با تروریسم به اینجا آمد، انبوهی پایگاه نظامی و نیرو مستقر کرد و سرانجام اینجا را به لجن‌زار نامتناهی خشونت و ویرانه‌ای جنگ‌زده تبدیل کرد.

خنده‌دار و گریه‌دار اینکه گروهک‌های تکفیری تروریستی مدعی اسلام به‌جای پایگاه‌های نظامیان آمریکایی، بیشتر اوقات در حال انفجار مدارس و مساجد و حسینیه‌ها و دانشگاه‌ها و کشتار مسلمانان بی‌سلاح و بی‌دفاع‌اند. حال آیا کسی باور می‌کند که قاتل مسلمان باشد؟ که مزدور سیا نباشد؟!

دردا که آقایان دولت‌مرد افغانستان [مثل دولتمردان بی‌درد ما که در زمینه اقتصاد صرفا فرمایش می‌کنند] بعد از هر حمله تروریستی افاضه می‌کنند: تروریسم بد است! رییس جمهورهای افغانستان تروریسم را در این کشور جوری محکوم می‌کنند که انگار رییس جمهور کشور دیگری هستند و فقط موظفند پیام تسلیت بفرستند! طبق آمار رسانه‌های خود آمریکا حداقل بیش از ۱۵۰ هزار نفر از آغاز حمله آمریکا به افغانستان از مردم این کشور قتل عام شدند! عدد عدد کوچکی نیست و با این‌حال دریغا که این دولت‌مردان تسلیت‌گوی افغانستان جربزه و شهامت و اقتدار و وطن‌پرستی لازم را برای بیرون راندن بیگانهٔ تروریست‌پرور از کشور خود ندارند. رئیس جمهورهای افغانستان از وقتی یادم می‌آید متخصص پیام تسلیت، سوگواری، گریه در جمع و آه و ناله از وضعیت بد روزگارند. به‌جای مبارزه با ظلم مظلومیت‌فروشی و گدایی توجه می‌کنند.

از سوی دیگر دریغ دیگر این است که بسیاری از نخبگان و تحصیل‌کرده‌های افغانستانی هم که می‌توانستند کمک حال کشورشان باشند درآمد خود را از خدمات جاسوسی علیه ایران و فعالیت در شبکه‌های فارسی‌زبان غربی و عربی ایران‌ستیز در می‌آورند و کاری به کشور خودشان ندارند. شرقی‌های که از غرب پول می‌گیرند برای حراج یا انهدام شرق. این وضعی است که سیاستمداران غرب‌پرست و روشنفکران غرب‌زدهٔ افغانستانی برای امروز این کشور رقم زده‌اند و‌ می‌زنند.

آیا مجاهدان فاطمیون که از مهم‌ترین عاملان نابودی داعش در کل منطقه بودند از پس مدیریت امنیت کشور خودشان برنمی‌آیند؟! قطعاً بر می‌آیند اما چنین مردان شریف و باغیرت و دلسوزی جایی در این ساختار فاسد و آمریکایی ندارند. اگر شعوری در کار باشد دیگر دعواهای قومیتی و سیاسی را کنار می‌گذارد، کار را از نااهل می‌گیرد و به کاربلد می‌سپارد.

  • حسن صنوبری
۰۸
تیر

http://bayanbox.ir/view/624821998343860912/noam-chomsky-2020.jpg

این روزها که خیابان‌های آمریکا یکی‌یکی تسخیر می‌شوند خواندن کتابی که هشت‌سال پیش با چنین موضوعی منتشر شده جالب است. دقیقا یک ماه پیش بود که جورج فلوید زیر فشار زانوی پلیس آمریکا خفه شد و مرگش یکی از بزرگترین تظاهرات اعتراضی چند دهه اخیر را در آمریکا رقم زد. آخرین اخبار امروز از آمریکا وضعیت آماده باش در واشنگتن‌دی‌سی، اسقرار نیروهای گارد ملی در این ایالت، رد شدن طرح اصلاح پلیس در سنا و برداشتن روسری با زور از سر یک دختر مسلمان توسط پلیس ایالت میامی در جریان اعتراضات خیابانی است.

تسخیر خیابان های آمریکا (۲۰۱۲) برای ما روشن می‌کند آمریکا در یک وضعیت اتفاقی یا یک بحران گذرا به سر نمی‌برد. اینجا در بین سخنان و نوشته‌های نوآم چامسکی یکی از بزرگترین فیلسوفان امروز غرب که دست‌کم شناختش از جهان غربی و به ویژه سرزمین آمریکا شاید بیش از هرکس دیگری است، درمی‌یابیم بحران‌های درونی جامعه آمریکا به بیشترین میزان خود رسیده. کشوری که با ادعای نجات حقوق بشر به کشورهای دیگر حمله نظامی می‌کند در کشور خود بیشترین بحران های نژادپرستی و حقوق بشری را دارد.

خواندن این کتاب هم برای فهمیدن باطن آمریکا از پس ظاهر هالیوودی و آرمانیش و دانستن زمینه‌های وضعیت اخیرش مفید است، هم از جهت تذکری برای خودمان، که کدام خصلت‌هایمان آمریکایی است و باید مقابلشان بایستیم.

اینجا ده برش از کتاب را برایتان می‌نویسم {جملات داخل گیومه از چامسکی و کلمات داخل کروشه از من است به عنوان هشتگ مرتبط}:

 

http://bayanbox.ir/view/3021160814273633560/%D8%AA%D8%B3%D8%AE%DB%8C%D8%B1-%D8%AE%DB%8C%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7.jpg

 

۱. «مردم بومی آمریکا در این کشور هیچ حقی ندارند. در قانون اساسی آمریکا رده‌بندی موجوداتی به نام «سه پنجم انسان» برای جمعیت به بردگی گرفته شده وجود دارد. آنان اشخاص مدنی به حساب نمی‌آیند» {جرج فلوید + سیاه پوستان + سرخ پوستان}

۲. «آمریکا تنها کشور جهان است که نه تنها هیچ اقدام سازنده‌ای برای حفظ محیط زیست انجام نمی دهد، بلکه سعی می‌کند دیگر گروه‌ها را نیز از یاری رساندن به بحران محیط زیست باز دارد»

۳. «عملا می‌شود کسری بودجه را از بین برد، به شرطی که آمریکا دنبال یک سیستم بهداشت و درمانی که در سایر کشورهای صنعتی جهان هست باشد (کف زدن‌های مردم)» {کرونا}

۴. «درآمد اکثر مردم رو به نزول است، عواید سیر نزولی داشته و ساعات کار رو به افزایش بوده. این یک بدبختی جهان سومی نیست، اتفاقی است که قرار نبود در درون یک جامعه ثروتمند رخ بدهد. ثروتمندترین کشور جهان با ثروت‌های زیاد که مردم شاهدش هستند ولی اثری از آن در جیب‌هایشان وجود ندارد» {صدای آمریکا!}

۵. «طی ۱۵۰ سال تلاش‌های فراوان شد تا روحیه  جدید قرن را در میان مردم جا بیاندازند. روحیه‌ای که می‌گوید: "ثروت به دست آور و به جز خود همه را به فراموشی بسپار"» {اخلاق آمریکایی، انسان سکولار، کرونا}

۶. «در آمریکا شرایط چنان است که حتی در درون کنگره اگر کسی پستی و مقامی را می‌طلبد باید آن را بخرد. پیش از این کمیته‌ای بود که بر مبنای قابلیت‌های فرد، از جمله ارشدیت، خدمت و غیره به آن‌ها جایگاهی می‌داد. اینک هر جایگاهی را که می‌خواهید باید پولش را بدهید.» {دموکراسی}

۷. «این یک اقتصاد محافظت‌شده نیست، بلکه یک نظام مالی قمارخانه‌ای مانند کازینو است که در آن ۹۹درصد جامعه که مردمی قدرتمند و پولدار نیستند پیوسته آسیب می‌بینند.» {ترامپ قمارباز!}

۸. «طبقات حاکم این را درک کردند که دیگر نمی‌توانند با توسل به زور مردم را کنترل کنند... آن‌ها بر این باورند که باید تاکتیک‌های‌شان را برای کنترل باورها عوض کنند و نه اینکه به چوب‌زدن اکتفا کنند... باید نگرش‌ها و باورها را کنترل کرد و این زمانی است که صنعت روابط اجتماعی و مردمی شروع می‌شود. این کار در آمریکا و انگلستان شروع شد، کشورهای آزادی که شما برای کنترل باورها و نگرش‌ها حتما باید صنعت عمده‌ای داشته باشید برای هدایت‌کردن مردم به سوی مصرف، انفعال، بی‌علاقگی، حواس پرتی و همه چیزهایی که خودتان بهتر می دانید چیست.» {اینستاگرام}

۹. «آنها مخالف کمک‌های رفاهی‌اند اما هزینه و خرج های زیادی برای همسر و فرزندان خود می کنند» {آقازاده‌های فاسد + مدیران فاسد}

 

و البته چامسکی در پایان این را هم می‌گوید:

۱۰. «امیدوار بودن در زمان بد به معنا و مفهوم رمانتیک بودن احمقانه نیست بلکه مبتنی بر واقعیت است که نشان می‌دهد تاریخ بشر تنها تاریخ ظلم ستم نبوده، بلکه صفحاتی از شفقت ایثار تشویق و مهربانی ها نیز داشته است» {عدالت طلبی غیربیمارگون}

 

پ‌ن: کتاب را با ترجمه ضیاءالدین خسروشاهی خواندم که اگر ترجمه بهتر و ویراسته‌تری بود با خیال راحت می‌توانستم به دیگران هدیه‌اش بدم

  • حسن صنوبری
۱۲
آبان


امشب در شب شعر هرچه فریاد، در کنار استادانم و دوستانم شب خوبی داشتیم

این ترانه را هم به عنوان مرگ بر آمریکای امسالم نوشتم. هرچند هنوز از سواد به بیاض نرفته و جای کار دارد:


سرخارو کشتن زردارو کشتن

سیاهارو تیکه‌تیکه کردن

طبیعیه، چون بی‌رگ و رنگن

دشمنِ سرخ و سیاه و زردن


گفته بودن که شهر فرنگه

گفته بودن که خیلی قشنگه

اما نه شهره اینجا نه کشور

آمریکا انگار موزۀ جنگه


جنگ جهانی، جتنگ ویتنام

جنگ عراق، جنگ افغانستان

حمایت از حمله به فلسطین

به سوریه، به یمن، به ایران



با خودشون مشکلی نداریم

اونقدری که با نوکراشون

گرگاشونو ما بیرون کردیم

داغون کردن مارو خراشون!


خرایی که فایده‌ای نداره

یاسین بخونیم اگه براشون

عباشونو قم اگه بدوزن،

آمریکاییه لباس زیراشون



اینهمه بچه توی یمن مرد

نشد یکیشون دردش بگیره

اما میشه بحران جهانی،

وای اگه خاشق‌جیشون بمیره


گفتم قاشق؟ چی؟ یا که چنگال؟

اونی که وضعش خرابه ماییم

خائنا مثل قاشق و چنگال

اونی که توی بشقابه ماییم


گفتم قاشق؟ چی؟ یا که چنگال؟

فقط ببین تو، گرگای هارو

وقتی که خیلی گرسنه باشن

گاز میگیرن حتی قاشقارو!



با اینهمه داغ، با این همه آه

که روز و شب پشت سرشونه

نیازی به جنگ اتمی نیست

آمریکا روی آتشفشونه


رکورد جانی‌های جهان رو  

زدن تو جرم و جنگ و جنایت

دیگه رسیدن به رتبه‌ای که

با خودشون میکنن رقابت


یه‌ موزه پر از تفنگ و باروت

یه خونه روی آتشفشوناست

یه‌دونه کبریت اگه روشن شه

آمریکا در جا تو آسموناست


  • حسن صنوبری
۲۳
مهر


می‌گویند این روزها - در پی رونمایی از چهرۀ جدید آمریکا – روزهای وحدت است. 

من می‌گویم، همۀ روزها، روزهای وحدت است. وحدت مختص اوقات مفتضح‌شدن غرب‌باوران و غرب‌پرستان نیست. در ضرورتِ وحدت ملّی، فرقی بین سال 88 و سال 96 نیست.

گمان می‎کنم این روزها ، به‌جز روزهای وحدت، روزهای یادآوری و پرسش است. روزهای فهمیدن و دانستن و مطالعه. این‌روزها باید دوتا کتاب را بخوانیم. یکی ادبی و دیگری فلسفی. یکی کهن، دیگری نو. یکی شرقی و دیگری غربی. این‌روزها، روزهای خواندنِ «کلیله و دمنه» جناب «نصرالله منشی» و «منطق اکتشافات علمی» جناب «کارل پوپر»  است، تا بعد بفهمیم این کسانی که در سال‌های اخیر برای ایران ما و سرنوشت ما و عزت ما و فرهنگ ما و تمدن ما و انقلاب ما و شهیدان ما و فرزندان ما تصمیم گرفتند، بر اساس کدام متن، کدام فکر، کدام فرهنگ، کدام عقل بشری یا غیربشری به چنان تصمیم‌ها و تدبیرهایی رسیدند. آیا این رویکردی که حضرات مسئولین در قبال دوستان و دشمنان خود اتخاذ کرده بودند در دکان هیچ عطاری پیدا می‌شود؟

آقای روحانی این ایام خیلی زیبا صحبت می‎کنند. آدم لذت می‌برد. با ادبیاتی سرشار از غرور و «عزت ملی»، «اقتدار ایرانی» و «وحدت ملی» . هشتگ‌ها و کلیدواژه‎هایی که جایشان در ادبیات و دیپلماسی روزهای مذاکره خیلی خالی بود. 

با نهایت حسن نیت اگر به مسئولان و سیاست‌مداران و انبوهِ رسانه‌های دولتی و خصولتی هوادارشان بنگریم، خود را و مردم خود را شرمسار تاریخ کهنسال و پرتجربۀ ایران کردند.

برای اینکه از سنتِ معرفی کتابِ خود دور نشوم، در این ماجرا هم دو کتاب را معرفی می‌کنم. مطالعه کلیله و دمنه را مختص جناب «روحانی» و جناب «ظریف» توصیه می‌کنم  و کتاب منطق اکتشافات علمی را مختص هواداران پر و پا قرص سیاسی ایشان که امکان ندارد اشتباهی را در اندیشه و نظر خود محتمل بدانند. اگر جنابان روحانی و ظریف فرصت مطالعۀ زیادی ندارند، از کل کتاب کلیله و دمنه فقط باب «بوف و زاغ» (البوم و الغراب) را مطالعه کنند. در سالروز تصویب برجام بخشی از این باب را نوشتم: https://t.me/fihmafih/293

داستانی که شبیه پایان‌بندی داستان برجام چنین تمام می‌شود: «اینست داستان حذر از مکان غدر و مکاید رای دشمن، اگرچه در تضرع و تذلل مبالغت نماید، که زاغی تنها، با عجز و ضعف خویش، خصمان قوی و دشمنان انبوه را بر این جمله بوانست مالید، بسبب رکت رای و قلت فهم ایشان بود. والا هرگز بدان مراد نرسیدی و آن ظفر در خواب ندیدی. و خردمند باید که در این معانی بچشم عبرت نگرد واین اشارت بسمع خرد شنود و حقیقت شناسد که بر دشمن اعتماد نباید کرد، و خصم را خوار نشاید داشت اگرچه حالی ضعیف نماید.»

توجه کنید که این جملۀ «بر دشمن اعتماد نباید کرد» را بیدپای چندهزارسال پیش از آیت‌الله خامنه‎ای گفته بود. کاش آقای روحانی، رئیس جمهور سرزمین دانش‌ها و فرهنگ‌ها، که ترامپِ غربِ وحشی را به مطالعۀ تاریخ فرامی‌خواند، خود ادبیات شکوهمند و تاریخ رنج‌کشیدۀ سرزمین خودش را با دقت و عبرت مطالعه کرده بود، نه تاریخ چندهزار سال پیش، لااقل تاریخ معاصر و نهضت نفت را.

و اما کتاب پیشنهادی‌ام برای هواداران متعصب جناب روحانی و جنجالِ برجام: منطق اکتشافات علمی ، نوشتۀ فیلسوفِ لیبرال‌مسلک معاصر، کارل پوپر. باز اگر فرصت مطالعۀ این عزیزان هم اندک است، بخشی که عنوان «ابطال‌پذیری، معیار تمیز علم از غیر علم» را دارد مطالعه کنند و اگر دشوار نبود چند بخش دیگر مربوط به ابطال‌پذیری. من پس از انتخابات سال 92 هم در یادداشتی سعی کردم این نظریۀ فلسفه علم پوپر را وسیلۀ محک آراء و اندیشه‎های سیاسی آن روزگار قرار دهم و اتفاقا نتایج جالبی هم گرفتم. امروز هم یکی از لحظات درخشان برای به میدان آمدن نظریۀ ابطال‎گرایی است. جناب پوپر در آن رساله می‌گویند: «ملاک من در تجربی یا علمی‌شدن دستگاهی از گزاره‎ها، تن دادن آن دستگاه به آزمون تجربی است» پوپر به اثبات‌پذیریِ نظریه‎ها خیلی امیدوار نیست و در عوض راه آسان‌تر ابطال‎پذیری را پیش پای قضاوت‎های ما می‎گذارد. اگر نتوانیم بفهمیم آنچه باید باشد دقیقا چیست، لااقل می‎توانیم بگوییم آنچه نباید باشد چیست. پوپر می‎گوید هر نظریه و دعوی باید ابطال‎پذیر باشد، قابل رد شدن. به قول خودش جملۀ «فردا یا باران می‌آید یا باران نمی‌آید» ابطال‌پذیر نیست و ارزش علمی ندارد. اما جملۀ «فردا باران خواهد آمد» ابطال‌پذیر است. تا فردا صبر می‎کنیم و آنگاه تکلیف دعویِ مدعی و نظریۀ نظریه‎دهنده مشخص می‌شود. جملاتی چون: «برجام، تحریم‎ها را رفع می‎کند و باعث رفاه مردم ایران و محبوبیت و عزتشان در جهان می‎شود» یا اگر دقیق‌تر بخواهم بگویم جملاتی چون:

« آمریکایی‌ها کدخدا هستند و با کدخدا بستن راحت‌ تر است»،

 « برجام سایه جنگ، تهدید و تحریم را از کشور برداشت »،

« روزی که مذاکرات به سرانجام مطلوب برسد، خواهید دید که فرزندان دلاور شما چگونه در این مصاف و در برابر قدرت‌های جهان ایستاده و مذاکره کردند.» و

« امروز به ملت شریف ایران اعلام می‌کنم که طبق این توافق، در روز اجرای توافق، تمامی تحریم‌ها، حتی تحریم‌های تسلیحاتی، موشکی هم به صورتی که در قطعنامه بوده، لغو خواهد شد »...


همگی دقیقا جملاتی ابطال‎پذیر بودند که چندروز پیش به شدیدترین نحو ممکن، به دست آمریکایی‎های قلدر باطل شدند. اگر بگویید امروز روز همدلی و وحدت است من مشکلی ندارم. ولی امروز روز شعور و عبرت هم هست.



دو یادداشت گذشته‌ام درباب ترامپ، پیش و پس از پیروزیش



  • حسن صنوبری
۰۷
آذر


فیدل کاسترو مسلمان نبود ولی آزاده بود.

  • حسن صنوبری
۱۹
آبان

یک؛

ترامپ بر کلینتون پیروز شد، آنسان که احمدی‌نژاد بر موسوی

همانقدر غیرقابل پیش‌بینی برای رسانه‌ها، روشن‌فکرها و غرب‌گراها

البته حقیقت این است که تصور تاجگذاری ترامپ برای غیرغرب‌گراها هم دشوار بود، ولی نه از این جهت که او رأی ندارد، از این جهت که بعید است چنین افسارگسیخته‌ای به آسانی اجازه پیدا کند در سرزمین دلارهای دیپلماتیک و دیپلماسی‌های دلاری سروری کند. و الا کسی که ضدسیستم، آن‌هم یک سیستم فاسد، ریاکار و دروغ‌گو مثل آمریکا در خود آمریکا حرف بزند، طبیعتا جذابیت بیشتری برای آمریکایی‌ها خواهد داشت. اگر ترامپ با حرف‌های ضد اقلیت‌ها، ضد مکزیکی‌ها، ضدمسلمان‌ها و ضدزن‌ها در آغاز کارش به شهرت رسید، ولی محبوبیتش را مرهون افزایش موضع‌گیری‌های منتقدانه و ریاستیزانه‌ای بود که پس از شهرت اولیه علیه سیستم آمریکا هم در سیاست خارجی (مثل امور لیبی و عراق و سوریه) هم در مسائل داخلی (مثل فقر و نژاد پرستی) اتخاذ کرد. چنانکه برخلاف تحلیل اکثر رسانه‌ها و نظرسنجی‌های غربی و غرب‌گرا، رهبر ایران آیت‌الله خامنه‌ای همین هفته پیش گفت، ترامپ به خاطر صداقت و صراحت بیشترش درباره وضعیت آمریکا، بیشتر مورد توجه مردم آمریکاست.

 

دو؛

پیروزی ترامپ بیش از اینکه برای اصل سیستم آمریکا و یا دموکرات‌ها شکست محسوب شود، برای آن‌ها که بیرون از خاک آمریکا صفحه اول روزنامه خودشان را با پیروزی کلینتون تزئین و صفحه‌آرایی کردند شکست و افتضاح محسوب می‌شود. آمریکا منافع خودش را می‌شناسد و از سگ زرد بلد است همانقدر استفاده کند که از شغال سیاه بلد بود. آمریکا فتنه است، مفتون نیست؛ بازی‌گردان است، بازی‌خورده نیست؛ شکست‌خورده حقیقی آن عروسک‌هایی هستند که گرم رقص با ساز پیشین سازنده و در اوج چرخیدن با کوک قبلی نوازنده، باید مفتضحانه متوقف شوند تا دوباره کوک شوند.

تا صفحه از نو چیده شود و نمایشنامه جدید از راه برسد، بسوزد دل‌ها برای سرگردانی مهره‌ها و عروسک‌ها!

 

سه؛

روی کار آمدن استعاره ترامپ در ادبیات آمریکا به خودی خود یک پیشروی برای آمریکا محسوب می‌شد (چنانکه پیش از این درباره‌اش نوشتم)، اما تاج‌گذاری او در کاخ سفید امپریالیسم، بسته به اینکه واقعا چقدر بازیگر است یا چقدر احمق، نتایج متفاوتی دارد. چیزی که قضاوت درباره آن آسان نیست. هرچه احمق‌تر و صادق‌تر باشد باید خداراشکر کرد که فروپاشی آمریکا نزدیک‌تر است و هرچه بازیگرتر باشد نشان از دوراندیشی آمریکا دارد که با پیروزی ترامپ هم اعتبار دموکراسی و سلامت سیستم انتخاباتی آمریکا بالا برد هم ادبیات تهاجمی‌تری نسبت به قبل اتخاذ کرد.

 

چهار؛

پیروزی ترامپ یعنی آمریکا دیگر تصمیم دارد رو بازی کند. 

از آنجا که اکثر کشورها و دولت‌ها ساعت خودشان را با آمریکا تنظیم می‌کنند و تیم و تاکتیک را با توجه به او می‌بندند، با روی کارآمدن اوباما تاکتیک سیاست‌بازی، دیپلماسی‌بازی و نفاق را برگزیده بودند. چه آنان که او را می‌پرستیدند و چه آنانکه از او می‌ترسیدند. حال که خط مبدأ از اوباما به ترامپ تغییر کرده، این ساعت‌های کهنه دیگر از کار افتاده‌اند و تاکتیک زیرآبی‌رفتن دیگر جواب نمی‌دهد. حالا ببینیم خود دولت‌مندان این دولت‌ها از خواب بیدار می‌شوند و تاکتیک کهنه را کنار می‌گذارند، یا مردم و رسانه‌ها بالاجبار آن‌ها را کنار می‌گذارند!

 کسی که از ابتدا برای تنظیم ساعت خود اعتنایی به افق آمریکا نداشته شاید در دوران اوباما از سوی روشنفکران مورد شماتت قرار می‌گرفته، ولی به جایش الآن مفتضح نمی‌شود. اما آنکه همه گلابی‌ها و سیب‌هایش را در سبد آمریکا چیده بود الآن وضعیت مزاجی مناسبی ندارد!

 

پنج؛

اشتباه عمده ما این است که عموما در تحلیل‌هایمان آنقدر که برای فتنه‌های آمریکایی و مکرهای انگلیسی اعتبار قائل می‌شویم، جایی برای فتنه‌‌های خدایی و مکرهای الهی باز نمی‌کنیم. چه‌بسا این فتنه از حق باشد و خداکناد "ان هی الا فتنتک" سرانجامی خیر برای حق‌طلبان و فرجامی تلخ برای ستمگران و حیله‌گران باشد، که "والله خیر الماکرین".

  • حسن صنوبری
۱۱
بهمن

http://bayanbox.ir/view/6997524369067197616/Donald-Trump.jpg

رسانه‎های جهان و حتی ایران هرروز از دونالد ترامپ نامزد مشهور جمهوی‎خواه آمریکایی خبری را روی خروجی خود قرار می‎دهند. به گونه‎ای که انگار او یک شخصیت حقیقی است. خیلی از روشنفکران و مسلمانان در سراسر جهان نسبت به حرف‎های او واکنش نشان داده‎اند. این به نظرم خیلی عجیب است. تو می‎توانی با یک آدم واقعی دست بدهی ولی نمی‎توانی با یک تصور دست بدهی.

ترامپ فقط یک استعاره است. از انفجار خشونت‎طلبی، امپریالیسم و کاپیتالیسم آمریکا. از اوج‎گیری حماقت و جهالت برآمده از هالیوود و رسانه‎های خبری آمریکا نزد مخاطبان. مخصوصاً وقتی در نظرسنجی‎ها می‎بینیم در میان نامزدهای جمهوری‎خواه اقبال بیشتری یافته است. یک ابر پول‎دارِ احمقِ فحاشِ بی‎منطق و خشونت‎طلب چطور می‎تواند در قرن بیست و یک به عنوان یک کاندیدای ریاست‎جمهوری یک کشور ظاهرا دموکراتیک و مدرن مطرح شود؟ آن‎هم خیلی بیش از دیگران. به لیست مطرح‌ترین نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نگاه کنید ببینید جز ترامپ بیش از دو نفر دیگر را می‎شناسید؟ نهایتاً کلینتون و یک نفر دیگر را بشناسیم ما.

در رسانه‎های غربی ترامپ هرروز از سوی روشنفکران به سخره گرفته می‎شود. چه به خاطر بلاهت سخنانش، چه به خاطر کلاه‎گیسش ... بسیاری از روشنفکران آمریکا به او می‎خندند. اما این خیلی هم خنده‎دار نیست. چون ترامپ یک آدم و یک مفهوم روشن نیست که بتوان به این راحتی به او خندید.

ترامپ یک پیام است. پیامی از قلبِ آمریکا به همۀ جهان برای بازتعریف مفاهیم گذشته.

فرض کنید در ایران یک احمدی‎نژاد می‎گوید تحریم کاغذپاره است و یک خاتمی می‎گوید ما منزویم شدیم. این دو، دو سر حد و دو سر خط گفتمان سیاسی کشور ما می‎شوند. آن‎وقت معدل گفتمانی‎شان در مصداق می‎شود چیزی در مایه‎های لاریجانی (هرچند در مفهوم و دعوی سیاسی گفتمان روحانی بشود). حالا فرض کنید یک‎نفر رئیس جمهور یا کاندیدای ریاست جمهوری شود که رسماً حرفش این باشد «باید به کشورهای همسایه یکی یکی حمله کرد» در چنین حالتی سرحد جدیدی برای مرزهای گفتمان سیاسی کشور وضع می‎شود و گستره و مصادیق آرای سیاسی ما بسیار متفاوت می‎شود. در چنان شرایطی یک نفر مثل جلیلی می‎شود نمایندۀ یک اندیشۀ معتدل. قالیباف یک اصلاح‎طلب رسمی است. احمدی‎نژاد عاقل و مدبر است. عارف یک اصلاح‎طلب تندرو و خطرناک است و خاتمی مجری برنامۀ من و تو. چنانکه برعکس این اتفاق افتاد. از دل 88 و تلاش برای کودتا و براندازی نظام، روحانی به عنوان یک معتدل (نه یک اصلاح طلب) خود را نشان داد. یعنی ما در ادبیات و گفتمان سیاسی رسانه‎ای‎مان یک قدم قابل توجه به عقب رفتیم.

عکس این اتفاق دارد در آمریکا می‎افتد. آمریکا می‎خواهد (شاید در برابر آن عقب‎نشینی گفتمانی ما) یک قدم بلند به جلو بردارد. ترامپ بی‎اجازۀ امنیتی و حمایت رسانه‎ای حکام و تدبیرگران حکومت آمریکا نمی‎توانست سربرآورد. این الاغِ پیل‎نشان، اگر نه به دستور و فرمان، به دستوری و اجازۀ فرمان‎روایان آمریکا آمده است، که دیگر جمهوری‎خواهانِ جنگ‎افروز، به عنوان شخصیت‎هایی معتدل جلوه کنند و دموکرات‎های خدعه‎گر، شخصیت‎هایی صادق و مهربان و بشردوست. بعید نیست فردا روز جایزۀ صلح نوبل (هرچند که سال‎هاست از فحش ناموسی هم بی‎ارزش‎تر است) را به هیلاری کلینتون که از مهمترین حامیان حمله به عراق و افغانستان بود بدهند، یا اینکه بعضی از رسانه‎ها و روشنفکران ایرانی از این خانم که هفت سال پیش رسماً از «اقدام برای نابودی ایران» سخن گفته بود به عنوان یک آمریکایی روشنفکر و قابل احترام حمایت کنند.

خلاصه: آمریکا می‎خواهد از این هم جلوتر بیاید. این معنای آن پیام استعاری است.

به نظرم خیلی نباید این فرد (و دیگر پیام‎های استعاری مشابه) را جدی بگیریم و در بزرگ‌شدنش کمک کنیم، نباید اینقدر بهش واکنش نشان بدهیم و اخبارش را پوشش بدهیم. چه اینکه، تصورش از سوی ما منجر به تصدیقش از سوی آمریکا می‌شود. والله اعلم.

  • حسن صنوبری
۰۶
آذر

http://bayanbox.ir/view/5075578251710975051/Romain-Gary-AntiUSA-literature.png

«نبرد توأمان با آمریکا و خریّت»
روایت رومن گاری از آمریکا و سازمان ملل

سرنوشت شگفت‎انگیز «رومن کاتسف»

حدوداً ۱۰۱ سال پیش، در سال ۱۹۱۴ میلادی، در سرزمین غول‎های ادبیات داستانی مشرق‎زمین و از خاکی که بزرگانی چون تولستوی، داستایوفسکی، تورگنیف، چخوف، گوگول، ناباکوف، مایاکوفسکی و ... برآمدند، کودکی به دنیا آمد که نام اصلی‎اش را کمتر شنیده‎ایم: «رومن کاتسف» (Roman Kacew).

 ۱۴ سال بعد از این، رومنِ نوجوان، چونان موشکی هسته‎ای از روسیۀ کلاسیک به فرانسۀ مدرن پرتاب شد، تا ریشه‎های پیر ادبیات داستانی روسیه، شاخه‎های جوان خود را در «سپیده‎دم» ادبیات فرانسه بگستراند. چنین بود که در آینده این نویسنده با همه مدرن‎شدن و متمایز شدنش در غرب، در محتوای آثارش همواره نگاهی به مشرق‎زمین داشته است و در ساختار، از شگفتی و شکوه‎آفرینی پرهیز نکرده .

از رومن کاتسف با نام‎های مستعار گوناگونی از جمله «امیل آژار» (Emile Ajar)، «شاتان بوگا» (Shatan Bogat) و «فوسکو سینیبالدی» (Fosco Sinibaldi) کتاب منتشر شده است، اما مشهورترین نام مستعار او، همان است که ما حتی بیشتر از نام حقیقی‎اش می‎شناسیم: «رومن گاری» (Romain Gary).

گاری با استفاده از همین نام‎های مستعار اتفاقات عجیبی را در زندگی هنری خود رقم زده است که معروف‎ترینشان دوبار برگزیده‎شدن در جایزۀ مهم ادبیات فرانسه یعنی گنکور است که قرار نبود و نیست بیش از یک‎بار به مولفی تعلق بگیرد. گاری توانست با استفاده از همین ترفندِ نام مستعار، تنها نویسنده‎ای باشد که دوبار این جایزۀ مهم را برای شاهکارهای داستانی خود بگیرد و ثابت کند خیلی‎خیلی از هم‎نسلانش جلوتر است.

باری، این فراز و نشیب، به زندگیِ هنری گاری محدود نبوده است و او در زندگیِ شخصی و اجتماعی خود هم فراز و نشیب بسیاری را تجربه کرده است. فراز و نشیبی که با تولد در یک خانوادۀ یهودی و سرزمین روسیه آغاز شد، با جدایی پدر از خانواده، مهاجرت به فرانسه، سپس سال‎ها جنگیدن با نازی‎ها در کشورهای مختلف، خلبانی در جنگ جهانی دوم، افتخارآفرینی در ارتش و نیز ازدواج با یکی از ستارگان هالیوود (جین سیبرگ) ادامه پیدا کرد. در کنار فعالیت‎های هنری، فعالیت‎های سیاسی اجتماعی رومن گاری همواره پررنگ بوده است و به جز حضور نظامی و جنگاورانه باید به حضور سیاسی او در قالب دیپلمات رسمی کشور فرانسه و حتی «سخنگوی هیئت نمایندگان فرانسوی سازمان ملل» بودنش اشاره کرد. تجربیاتی که در کنار بینش و روحیۀ حساس هنری گاری به او کمک کرده تا مسائل سیاسی جهان را بهتر و دقیقتر از خیلی‎ها و البته از منظری متفاوت با ما ایرانیان و مسلمانانِ امروز ببینید. این منظره و تجربه برای ما که هرگز نمی‎توانیم در آن موقعیت قرار بگیریم بسیار حائز اهمیت است.


از بهترین‎های رومن گاری

معروف‎ترین و محبوب‎ترین رمان‎های رومن گاری «خداحافظ گاری کوپر»، «سگ سفید» و «زندگی در پیش رو» هستند. دو کتاب نخست با ترجمۀ جناب «سروش حبیبی» در بازار ایران موجود هستند، اما کتاب سوم که به نظر من زیباترین اثر رومن گاری و از بهترین آثار ادبیات داستانی معاصر است، سال‎ها است که به دلایل واهی و غیرکارشناسانه توسط وزارت ارشاد توقیف شده است. «لیلی گلستان» مترجم این کتاب، سال گذشته در مصاحبه‎ای خواستۀ خاصِ بررس این کتاب _در وزارت ارشاد_ را چنین عنوان کرد: «اسم شخصیت داستان را عوض کن!» همین که قرار باشد مترجمی نام شخصیت اصلی یک رمان را تغییر بدهد خود از عجایب است، اما نکتۀ جالب‎تری که برای شما باید بگویم و در مصاحبه نیامده است این است که نام شخصیتِ اصلی رمان زندگی در پیش رو، نه یک نام مستهجن که نام زیبای «محمّد» است!

باری غمت مباد، که «زندگی در پیش رو» با ترجمۀ لیلی گلستان، چونان «صد سال تنهایی» با ترجمۀ بهمن فرزانه در پیاده‎روهای میدان انقلاب تهران به صورت افست و به وفور به فروش می‎رسد و بی‎بودن آمار رسمی هم می‎توان حدس زد جزو آثار پرفروش است. باشد که به چاره‎اندیشی خردمندان و خیرخواهان این کتاب هم از بند توقیف رها شود تا جامعۀ خوانندگانش با خرید نسخۀ قانونی از زیر دین شرعی مولف و ناشر بیرون آیند.


رومن گاری و ادبیات ضدآمریکایی

و اما «خداحافظ گاری کوپر» و «سگ سفید» دو رمان محبوب دیگر گاری که خوشبختانه در بازار موجودند؛ ارتباط یادداشت من با پروندۀ ادبیات ضدآمریکایی، در همین پاراگراف و با همین کتاب‎ها آغاز می‎شود. این دو اثر معروف و محبوب گاری هر دو با تعریض‎های آشکار نسبت به آمریکا همراه هستند، هرچند موضوع اصلی داستانشان سیاسی نیست. «خداحافظ گاری کوپر»، خداحافظی با تصویر بسیار تبلیغ‎شده و تصوّر زیبای قدیمی از آمریکا و هجو رؤیای آمریکایی است. در این کتاب می‎توانیم مناظری از آمریکا را از چشم جوانان، روشنفکران، اروپایی‎ها و آمریکایی‎های آن زمان ببینیم و پوچیِ واقعیتِ ادعاهای این حکومتِ سیاسی جنگ‎افروز؛ مخصوصاً در کنار وقایع مهم آن زمان، از جمله حملۀ آمریکا به ویتنام. گاری کوپر نماد یک آمریکای دوست‎داشتنی و آمریکاییِ جوانمرد و دلاور است (که البته دیگر نیست). فلذا مهمترین جلوۀ ضدآمریکایی این کتاب در نامش مستتر است. نامی که حتی نام مستعار خود رومن گاری هم از آن گرفته شده است.

«سگ سفید» هم با طعنه‎های ظریف به چند مسئله، از جمله مسئلۀ سیاه‎پوستانِ آمریکا همراه است. این رمان هم درست مثل خداحافظ گاری کوپر با اینکه موضوعی صراحتا سیاسی ندارد، اما با هوشمندی نویسنده، اینجا هم نامِ کتاب استعارۀ روشن دیگری از ضدیت با آمریکا و نمایانگر روح ضدآمریکایی اثر است. سگ سفید، سگی است که فقط به سیاه‎پوستان حمله می‎کند! یعنی  سگی که سفیدپوستان نژادپرست آمریکایی برای حمله به سیاه‎پوستان آمریکا تربیت کرده‎اند! (این سگِ سفید سیاه‎پوست‎کُش را مقایسه کنید با «گرگِ اجنبی‎کُش» رضا براهنی در «رازهای سرزمین من»). و البته درون‎مایۀ آمریکاستیزِ این کتاب از خداحافظ گاری کوپر پررنگ‎تر است.

از این دو رمان محبوب و مهم رومن گاری که تا حد زیادی شناخته‎شده هستند و «ادبیات ضدآمریکایی» در آن‎ها بیشتر جنبۀ اجتماعی دارد می‎گذرم و ترجیح می‎دهم از رمان دیگر رومن گاری اینجا بنویسم که کمتر می‎شناسیمش:


مردی با کبوتر

انتشار «مردی با کبوتر» (فرانسوی: "L'homme à la colombe" ، انگلیسی: "The man with the dove") چه در ایران چه در سرزمین خودش با فراز و نشیب بسیاری همراه بوده است. این اثر برخلاف دو اثر قبلی که بیشتر اجتماعی بودند، کاملاً سیاسی است و سیاسی‎ترین اثر رومن گاری. کتابی که هیچ و هرگز باب میل قدرت‎های جهانی نبوده و به همین خاطر اثری است بایکوت‎شده. به سختی می‎توانید در منابع انگلیسی‎زبان اثری از حضور و وجود این کتاب مهم پیدا کنید، اگر هم رد پایی باقی مانده باشد در منابع فرانسوی‎زبان است. همچنین بعید می‎دانم این کتاب حتی به راحتی بتواند در کشورهای غربی تجدید چاپ شود، چه اینکه یکی از مقدس‎ترین مقدسات غرب در این رمانِ خاص به سخره گرفته شده است.

مردی با کبوتر  نخستین‎بار در ۱۹۵۸ وقتی رومن گاری عضو هیئت نمایندگان سازمان ملل متحد بود، نوشته و با نام مستعار «فوسکو سینیبالدی» (Fosco Sinibaldi) _به قول ناشر: به دلیل الزام در حفظ حقوق_ منتشر شد.  نام مستعاری که در دیگر کتاب‎های گاری تکرار نشده است و جز این اثر پدرخواندۀ اثر دیگری نیست. پس از مرگ گاری در ۱۹۸۰  (همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران) ناشر در میان نوشته‎های گاری نسخۀ بازنویسی‎شدۀ این کتاب را پیدا می‎کند و این‎بار با نام خود رومن گاری آن را منتشر می‎کند: «در میان کاغذهایش نسخه‎ای بازنویسی‎شده به دست آمد که با دست تصحیح کرده بود و باعث شد ما فکر کنیم او آرزو داشته روزی نسخۀ اصلی آن را منتشر کند» (گالیمار).

ترجمه فارسی مردی با کبوتر به قلم خانم لیلی گلستان، مترجم شاهکار گاری «زندگی در پیش رو» _و پس از آن_ انجام شده و در سال ۱۳۶۳ (پنج سال بعد از انتشار کتاب در فرانسه) توسط نشر آبی و با طرح جلدی از مرتضی ممیز در ایران منتشر شده است. گلستان در مقدمۀ این ترجمه‎اش نوشته است:  «قضا بر این بوده که هرگاه از رومن گاری نوشته‎ای ترجمه می‎کنم کتابی باشد با نام مستعار او! قضا بر این بوده که در "این روزگار" این کتاب در فرانسه چاپ شود! پس قضا را بر این می‎گذاریم که ما هم در "همین" روزگار آن را ترجمه و چاپ کنیم». که گویا مراد از تعریض‎های لیلی گلستان درمورد «این روزگار»، روزگار پیروزی انقلاب اسلامی در ایران است. باری این نشر و مقدمه و طرح ادامه پیدا نکرد و کتاب، هم مهجور ماند و هم بایکوت شد تا اینکه سی سال بعد گلستان دوباره این کتاب را با طرحی جدید (مهشید عزیز محسنی) و نشری جدید (ثالث) وارد بازار نشر کرد. ترجمه مردی با کبوتر در انتشار دوبارۀ خود اقبال بیشتری پیدا کرد و هم‎اکنون چاپ پنجمش در بازار عرضه شده است. گلستان در مقدمۀ ترجمۀ این چاپ از کتاب، برخلاف مقدمۀ قبلی به همراهیِ صریح با محتوای کتاب می‎پردازد و معلوم می‎شود آنچه گاری پیر زمانی در خشت خام می‎دیده است و در چشم گلستانِ جوان خیلی هم واضح نبوده، امروز در آیینۀ روزگار بر این روشنفکر و مترجم کارکشتۀ ایرانی هم مکشوف است و او را به تأیید ساختار و محتوای کتاب وادار می‎کند:

«این یک قصۀ هزل‎آمیز است. پر از مطایبه و سخره. قصه‎ای است دربارۀ سازمان ملل: آدم‎هایش، اهدافش، راهکارهایش و عملکردهایش. به نوعی افشاگری است و در نتیجه خنده‎دار. برای این چاپ تازه، بعد از مدت‎ها آن را بازخوانی کردم و خیلی بیش از بار اول که خواندمش، خندیدم. چون قصه در طی این سال‎ها، بیش‎تر و بیش‎تر به واقعیت امروز نزدیک شده است. کتاب پر است از استعاره، و خواندنش دقت می‎طلبد. اگر صحنه‎های کتاب را که بسیار به تصویر نزدیک‎اند، در نظر آورید، حتماً به هنگام خواندن کتاب مدام لبخند به لب خواهید داشت. خواندنش در این روزگار مغتنم است. »

 
هجو ادعا و رؤیای صلح آمریکایی

تیترم تیتر گویایی است. «مردی با کبوتر» هجوِ ادعای صلح آمریکایی (از سوی مدعیانش) و نیز هجو رؤیای صلح آمریکایی (از سوی ملت‎های فریب‎خورده) است. آن‎هم از قلم یک دیپلمات اروپایی و روشنفکر که در کانون این ادعا و رؤیا حضور داشته است. البته که طنازی و هجو ادعاها و رؤیاهای آمریکایی و تقابل با تبلیغات عظیم امپریالیزم، شگرد همیشگی گاری _دست‎کم در سه رمان مورد بحث ما_ بوده است.

 تلاش می‎کنم در ادامه بی ترسیم تنۀ اصل روایت و تعریف و لوث‎کردنِ طنزهای اصلی داستان (به احترام مخاطبی که خودش کتاب را می‎خواهد بخواند) به بخشی از هجو آمریکا در این اثر بپردازم. 

مردی با کبوتر با این پاراگرافِ بی‎پرده آغاز می‎شود:

«یک‌روز زیبای سپتامبر ...195، حدود ساعت یازده صبح، قفس بزرگ شیشه‌ای سازمان ملل متحد در آفتاب پاییزی می‌درخشید و مأموریت صلح‌جویانه‌اش را که همان "بزرگ‌ترین مرکز جلب سیاح آمریکا" شدن بود، ادا می‌کرد.»

سازمان ملل در آن‎روزگار _و شاید برای بعضی در این روزگار هم_ با تبلیغات گستردۀ آمریکا، مخصوصا برای روشنفکران غرب‎پسند و جوانان ساده‎دلِ دانشجو، نمادی از صلح و معنویت و اخلاق و مردمی بوده است. ادعا، ادعای بزرگِ صلح جهانی و خواستن آزادی و عدالت برای همۀ ملت‎ها به تساوی و انصاف است. این ادعا با آن تبلیغ انبوه، قطعا برای بسیاری _مخصوصا خام‎اندیشان_ از این ساختمان شیشه‎ای، بتی محکم و خواستنی و الهه‎ای مقدس و دوست‎داشتنی ساخته بود؛ بی توجه به حقایق آشکاری مثل «حق وتو»ی قلدران عالم و یا همین حضور این ساختمان در در دل بزرگ‎ترین دشمن بشریت: آمریکا. در حقیقت سازمان ملل با چهرۀ زیبا و دلگشایش، نقابی بر تمام سیاه‎رویی‎ها و درنده‎خویی‎های آمریکاست و شاید بتوان گفت اسبِ تروآی آمریکا برای حضور در کشورها. چنانچه ما در داستان ترور دانشمندان هسته‎ای‎مان به وضوح جاسوسی بازرسان سازمان ملل برای اسرائیل و آمریکا را دیدیم.

گاری علت توفیق این ادعای صلح آمریکایی و فراگیری آن رؤیای صلح آمریکایی در بین مردم را از یک‎سو ریاکاری و تزویر و فریبکاری آمریکایی‎ها و مسئولان سازمان ملل نشان می‎دهد و از دیگر‎سو بلاهت و ساده‎اندیشی و ظاهربینیِ ملت‎ها. او مبارزۀ فرهنگی خود را هم در این کتاب در دو جبهه ادامه می‎دهد، هم نبرد با آمریکا، هم نبرد با بلاهت. از تعابیر حکیمانه، طنازانه و بسیار زیبای گاری در این کتاب این است که او «قوی‎ترین قدرتِ معنویِ تاریخ بشریت» را «خریّت» معرفی می‎کند! قدرتِ تزویرآمیزی که آمادۀ گریه‎های دروغین رئیس سازمان ملل است و هرگاه تکراری شود و به شکست نزدیک شود، با حماقت و بلاهت گروه‎هایی از مردمِ ظاهربین دوباره کمر راست می‎کند. گاری در این کتاب نشان می‎دهد که غربی‎ها بیش از صادرات اجناس با صادرات دروغ و عامه‎فریبی سود می‎برند و در این موضوع بین آمریکا و اروپا رقابتی برپاست. قهرمان کتاب «مردی با کبوتر» جوانی است که می‎خواهد انقلابی تازه در ساختار فاسد و ناکارآمد سازمان ملل راه بیاندازد تا بار دیگر و به طرزی واقعی‎تر آمریکا به نمادی از معنویت و صلح تبدیل شود. او هرچند با انگیزۀ یک تفریح و بازی با رسانه‎ها کار خود را شروع می‎کند اما سرانجام با مشاهدۀ بلاهت عمومی مردم و جدی گرفتن شوخی‎اش توسط اذهان کُند نگاه‎داشته‎شده، خود را «سفیر حسن نیّت آمریکا» (ص۹۰) می‎داند.

 فارغ از روایت داستان، وقتی به تحلیل و تأویل بپردازیم سیر انقلاب و تحول این مردِ جوان با کبوتر استعاره‎ای از حقیقت و سیر تاریخی و اجتماعی خودِ سازمان ملل و همۀ ادعاهای معنوی و صلح‎جویانۀ آمریکاست. به این گفتار قهرمان آمریکایی کتاب توجه کنید:

«نشانشان می‎دهم. دیگر از چیزهایی که در اروپا و هند و جاهای دیگر دربارۀ ما می‎گویند خسته‎شده‎ام. به نظر می‎آید که ما آمریکایی‎ها خیلی مادی شده‎ایم و آنچنان به مادیات جلب شده‎ایم که نه روح برایمان مانده نه فهم نه معنویت. می‎گویند ما بسیار خودخواهیم ... البته حق هم دارند، کشور ما دارد جایش را در دنیا از دست می‎دهد و هنوز هم متوجه نیست که تولیدات کارخانه‎ای چیزی نیست که برایمان ثمره‎ای به بار آورد. بهترین عناوین صادرات و مصرف _که سازمان ملل خودش خوب می‎داند_ دروغ‎های مقدس و کلمات بزرگ میان‎تهی و افکاری زیبا بدون محتوای عملی و کلاهبرداری‎های معنوی _که این یکی دیگر جبران‎پذیر است چون بازارش نامحدود است، اشباع‎شدنی نیست و مردم هم همیشه گیرنده بوده‎اند_ است. فقط مانده بگویی: آزادی، برابری، برادری. فورا با این حرف به سویت می‎آیند، دل‎ها در مشت و آن وقت می‎توانی همه‎شان را جمع کنی. به هر‎حال مثلاً متحدان اروپایی ما بیشترین پول را هنگامی از ما می‎گیرند که بخواهند دربارۀ رسالت‎های معنوی خودشان صحبت کنند» (ص ۳۷)

و اینک دیالوگ دو تن از مسئولان عالی‎رتبۀ سازمان ملل:

«پریزورثی گفت: "اولین چیزی که باید بدانیم این است که آیا این پسرک در کارش صادق است یا نه؟ شاید فکر می‎کند سازمان ملل می‎تواند صلح را در جهان مستقر کند."

تراکنار با کراهت گفت: "یک بچۀ پنج‎ساله هم می‎داند که ما در این کارها به شدت ناتوان هستیم"» (ص۶۵)

باری، از شخصیتِ قهرمان اصلی کتاب (مرد جوان) که نماد خود سازمان ملل است بگذریم، در تأویل داستان باید اشاره کنیم که «کبوتر» نیز شخصیتی نمادین است و نمادِ خود صلح و دعویِ صلح. چیزی که از ابتدای داستان و تا میانه‎اش مردِ قهرمان را همراهی می‎کند و برای تمام مردم و مسئولان محبوب و مقدس است، اما در بخشی از داستان از دست قهرمان فرار می‎کند به گشت‎زنی بر فراز سالن‎ها و راهروهای سازمان ملل می‎پردازد، تا اینکه ناگهان  با خشونت به نمایندۀ اتحاد جماهیر شوروی در سازمان ملل و همچنین نمایندۀ  ایالات متحدۀ آمریکا حمله می‎کند؛ بعد از این دو حملۀ مهم به نمایندگان این دو کشور جنگ‎افروز، مسئولان سازمان ملل و جمعی از سفرا برای شکار کبوتر دست به کار می‎شوند، کبوتر در ادامه به چند نمایندۀ دیگر هم حمله می‎کند و سپس برای استراحت توقف می‎کند «و این کار فرصتی به نمایندگان داد تا با اتحادی که به ندرت در سازمان ملل دیده می‎شود، متفقاً به کبوتر هجوم برند!» (ص۷۶) همانطور که می‎بینید تعابیر همه طنزآمیز و تصاویر کاملاً نمادین  هستند. جنگِ کبوترِ صلح، علیه جنگاوران مدعیِ صلح. حملۀ صلح به جنگ. جنگی که انگار برای اقامۀ عدل و صلح ناگزیر از آنیم، ولو فقط با قلم‎هایمان.
  • حسن صنوبری
۱۵
آبان
http://bayanbox.ir/view/7788975273538788755/Anit-America.png

پیشنهاد مطالعه: «پروندۀ ادبیات ضدآمریکایی» را امروز با دیگر دوستانم گشودیم. به نظرم پروندۀ خوب و منحصر به فردی خواهد شد. یعنی فکر می‎کنم نخستین‎بار باشد که چنین پرونده‎ای کار می‎شود و این برای کشور ما و ادبیات ما خیلی عجیب است.
 
 

 



پ ن : کامنت‎هامو سر فرصت جواب میدما :)

 

  • حسن صنوبری
۱۶
مهر

حسین فخری

حسین فخری مداح و حماسه‎خوان دیروز در دیدار نیروی دریایی سپاه پاسداران با رهبر انقلاب حضور داشت و پس از سال‎ها در دیداری رسمی در مقابل آیت‎الله خامنه‎ای نوحه‎خوانی کرد. همچنین پاسداران و خانواده‎های شهدای پاسدار همراه با نوحۀ فخری سینه زدند.

فخری در این دیدار یکی از نوحه‎های قدیمی خود که مربوط به دوران جنگ (سال 66) بود را با اندکی ویرایش در متن اجرا کرد: «هلا اسطوره‎سازان، پاسداران». طبیعتاً از اسامی خاص حذف‎شده، اشارۀ شعر به دشمن «بعثی» بود؛ اما از اسامی خاص اضافه‎شده، اشارۀ فخری به مبارزه با «آمریکا» بود.

ظفرمندانه نردِ عشق بازید
به آمریکا به خصم دون بتازید


نوحۀ هلا اسطوره‎سازان، پاسداران حسین فخری | سال66

نوحۀ هلا اسطوره‎سازان، پاسداران حسین فخری | سال94 (در محضر رهبری)



یادداشت سال گذشته‎ام: در بابِ «ماندگاریِ نوحه‎خوانیِ حسین فخری» و «نوحه‎های ماندگار حسین فخری». در این یادداشت آرزو کرده بودم:
«امیدوارم در سال آینده، حسین فخری و حسین فخری‎ها را هم در مجالس عزاداریِ بیت مقام معظم رهبری ببینیم.»

  • حسن صنوبری
۲۸
مرداد
  • حسن صنوبری