در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معرفی و نقد کتاب شعر» ثبت شده است

۰۳
خرداد

باز شدن در قفس

یادداشتی به بهانه کتاب باغ وحش، سروده خانم افسانه غیاثوند

انتشار اولیه در روزنامه صبح نو

 

 

 

یک

نگاهداری حیوانات، نه برای اموری سواری و باری، که برای امور بزمی و رزمی مربوط به گذشته‌های دور و تمدن‌های کهنی چون مصر، یونان و روم است. اما افتخار تأسیس نخستین باغ وحش به معنای امروزی‎اش که مجموعه‌ای از حیوانات را محض تفریح انسان‎ها فراهم آورند، به بند کشند و به تماشا بگذارند از آن پادشاهی انگلستان است. «باغ وحش لندن» یا «باغ وحش نائب السلطنه» نخستین‌‎بار در ۱۸۲۸ به بهانه امور علمی برپاشد، اما نهایتا در سال ۱۸۴۷ به معرض عموم درآمد و تبدیل به یک مرکز تجاری و تفریحی پردرآمد برای بریتانیا شد.

 

مانند خیلی از امور دیگر آشنایی ایرانیان با این پدیده مرهون سفرهای درمانی و سیاحتی پادشاهان بیمار قاجار بود. ناصرالدین شاه قاجار به تبع دیگر علایقش به غرب، دستور تاسیس نخستین باغ وحش ایران را با عنوان «مجمع الوحوش ناصری» در تهران صادر کرد و از آن پس یکی دیگر از صنایع مترقی و دستاوردهای نوین انگلیسی به سرزمین ما صادر شد. چنانچه فوتبال هم در پایان دوره قاجار از انگلستان به کشور ما آمد. باغ وحش هم مانند خیلی چیزهای دیگر بی‎تحقیق و تامل و تفقه و صرفا به خاطر پیروی از غرب در سرزمین ما رونق گرفت. هرچند ما در پیروی از این پدیده‎ی مترقیT تمام و کمال از الگوهای خود در غرب وحشی پیروی نکردیم. اروپایی‎ها و آمریکایی‎ها تقریبا همزمان با تاسیس باغ وحش‌های حیوانی، اقدام به تاسیس «باغ وحش انسانی» کردند. جایی درست شبیه باغ وحش حیوانی، با این تفاوت که در آن به جای شیر و پلنگ و میمون و شامپانزه؛ انسان نمایش داده می‎شد. سیاه‎پوست‎ها، سرخ‎پوست‎ها، زال‎ها، قدکوتاه‎ها، قدبلندها‎، گوژپشت‎ها، بومی‎ها، لک و پیسی‎ها، مبتلایان به بیماری‎های خاص و کلا چهره‎های متفاوت، ساکنان این باغ وحش‎های انسانی شدند تا برای ساعاتی انسان غربی را سرگرم کنند. «سارا بارتمن» در بریتانیا و «اوتا بنگا» در آمریکا، فقط دو مورد معروف از نابودی اخلاق انسانی در غرب است که به جز تضییع حقوق، به مرگ هر دو نفر در جوانی منجر می‌شود.

 

دو

کسی که امروز به باغ وحش می‎رود یا کسی که حیوانی را در بند می‎کند، اگر فکر نکند، اتفاقی برایش نمی‎افتد؛ اما اگر بیاندیشد با پرسش‎هایی درباب آزادی، عدالت و حقوق مواجه می‎شود. غرض از نگارش این یادداشت و بیان این سخنان این نیست که هرگونه نگاهداری حیوان و باغ وحش محکوم است، غرض طرح مسئله است و پرسش از اینکه آیا هیچ از منظر اخلاق و دین به این موضوع اندیشیده‎ایم؟

 

 آنچه مسلم است این است که نیکی، ترحم و قائل شدن حقوق برای حیوانات در آیین‎های کهن ایرانی و به ویژه در تعالیم اسلامی حضوری پررنگ دارد. چند روایت از پیامبر اسلام درباب حیوانات:

 

* چارپایان سالم را سوار شوید و آنها را سالم نگه دارید و آنها را کرسى خطابه و صحبت‎هاى خود در کوچه ها و بازارها نکنید؛ زیرا بسا مرکوبى که از سوارش بهتر و بیشتر از او به یاد خداوند تبارک و تعالى باشد.

 

*  به صورت حیوانات نزنید؛ زیرا آنها حمد و تسبیح خدا مى گویند.

 

* پیامبر اسلام، وقتى ماده شترى را دید که زانویش بسته شده و بارش همچنان بر پشت اوست ـ فرمود : صاحب او کجاست ؟ به او بگویید خودش را براى شکایت این شتر در قیامت آماده کند .

 

* آیا درباره این بى زبانى که خداوند در اختیار تو گذاشته است، از خدا نمى ترسى؟! او از درد و رنجى که به وى مى رسانى نزد من شکایت کرد .

 

سه

سال گذشته در چنین روزهایی بود که مجموعه‎‎شعری با عنوان «باغ وحش» سروده یکی از شاعران نوگرای امروز یعنی خانم «افسانه غیاثوند» منتشر شد. به جز یک شعر که نیمایی‎ست، همه اشعار در قالب سپید و منثور هستند، قالبی که خیلی دوستش ندارم، اما اهمیت موضوع کتاب و نگاه نویسنده مجبورم می‎کند درباره‎اش بنویسم.

 

شاید کمی دیر، اما بالاخره با این کتاب، شعر به طور جدی وارد موضوع حقوق حیوانات شد. شعر فارسی در بسیاری از ادوار خود همواره پاسدار شرافت و اخلاق و دین بوده است. موضوع قائل شدن حقوق برای حیوانات هم یکی از موضوعات و ارزش‎های اخلاقی و دینی نزد ایرانیان و مسلمانان است. از همین رو به تبع روایات و احادیث اسلامی و فرمایش معصومان (علیهم السلام) این موضوع حتی در شعر کهن فارسی هم حضور دارد. چنانچه نمونه اعلا و مشهورش از فردوسی و سعدی را همه در خاطر دارند: «میازار موری که دانه‌‎کش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است». باری، پدیده‎ی «باغ وحش» پدیده‎ای مدرن و متفاوت با آزاردادن‎های دوران کهن است. این پدیده و پدیده‎های مشابهش به عنوان یک آسیب شناخته نمی‎شوند، بلکه به عنوان یک تفریح سالم و نشانه‎ای از تمدن و مدنیت سرزمین‎ها هستند. این است که باید شعر، ولو به عنوان یک پرسشگر و یک تذکر دهنده به طور جداگانه و خاص در این موضوع وارد شود. قطعا در چنین موضوعی فقه اسلامی هم باید وارد شود و بر اساس آیات و روایات مستند پژوهش کند. شاید هم این مهم انجام شده  و من خبر ندارم.

برای من بدیهی است که در چارچوب قوانین خداوند، انسان می‎تواند برای ادامه زندگی از حیوان‎ها بهره بگیرد. این چیزی است که خدا برای او قرار داده است. حتی اینکه تماشای حیوانات زیبا هم از نعمت‎های خدا به انسان است. اما در اینکه این بهره‎مندی تا چه حد است و آیا می‎توان برای تفریح و تماشا حق آزادی و زندگی طبیعی را از حیوانات تضییع کرد باید اندیشید. آیا اجازه داریم برای سرگرمی حیوانی را از سرزمینش به قفسی که عمرش را می‎کاهد و طبیعتش را نابود می‎کند تبعید کنیم؟ آیا اجازه داریم برای زیبایی خانه یا لباس خود، کلاه از سر گوزن و پالتو از تن روباه برباییم؟

«باغ وحش» به همین مسائل اندیشیده است و به خصوص سراغ مفهوم بلند «آزادی» رفته است. مفهومی که ارتباط مستقیمی با ذات انسانیت دارد. مفهومی که بیش از تمام ارزش‎های دیگر توسط انسان‎ها، به ویژه انسان‎های غربی و انسان‎های مدعی تمدن تبلیغ می‎شود. و جالب اینکه این ارزش توسط خود این جماعت چه در مورد انسانش و چه در مورد حیوانش زیرپاگذاشته می‎شود. شاید در روزگاری که جان انسان‎ها از حیوان‎ها کم‎ارزش‎تر شده؛ در روزگاری که زیاده‎خواهان و برتری‎جویان انسان‎های بی‎گناه را در سراسر جهان به ویژه آسیا، آفریقا و خاورمیانه پست‎تر از حیوان‎ها به قتل می‎رسانند، پرسش از حقوق حیوان‎ها عجیب و کم ارزش به نظر بیاید. اما باید توجه داشت این توحّش‎های هولناک و مانورهای عظیم تجاوز به حقوق دیگران، از توحّش‎ها و تجاوزهای کوچک آغاز شده. همان انسان، تفکر، اندیشه و حرصی که نخستین باغ وحش حیوانی را بنا نهاد، نخستین باغ وحش انسانی را نیز بنا کرد.

باری به نظرم شاعر کتاب، از پس میله‎های فلزی باغ وحش فقط به حقوق حیوانات نمی‎نگرد و سعی کرده به کلیت مفهوم آزادی نیز بیاندیشد. آزادی چیزی است که تا وقتی در آن هستیم نمی‎بینیمش. کتاب باغ وحش به ما می‎آموزد می‎توانیم با تماشای آزادی نداشته‎ی حیوانات در باغ وحش بیشتر آزادی را بفهمیم و بشناسیم و از آن دم بزنیم. چه اینکه حیوانات در آفرینش شبیه‎ترین موجودات به انسان‎ها هستند و آزادی فصل مشترکشان است.

حرکت فرهنگی درخشانی خواهد بود که در ایام پربازدید باغ وحش‎ها در بهار و تابستان، خود متصدیان باغ وحش‎، و یا سازمان محیط زیست و یا شهرداری، این کتاب را به بازدیدکنندگان معرفی کنند یا هدیه بدهند.

 

 

چند شعر از این کتاب:

 

«کابوس»

پایان قصه بود

تمام حیوانات رفته بودند

تنها باغ وحش مانده بود

و حصاری که هرقدر می‎گریخت

هنوز

گورخری بود

 

 

«وصیت‎نامه یک نهنگ»

در نزدیک‎ترین برکه غرقم کنید

یکی از همین روزها که خواهم مرد

نمی‎گویم سواحل سرشار از گوش‎ماهی‎ها و صدف‎ها

نمی‎گویم آب‎های آزاد جهان

در نزدیک‎ترین برکه...

 

و شعری که مرا یاد همان موضوع باغ وحش انسانی می‎انداخت:

 

«اشتراک نژادی»

در جهان آدم‎ها

از تبعیض خبری نیست

و به حال یک سیاهپوست فرقی نمی‎کند

که گوریل باشد

یا انسانی

در هرصورت او را حیوان صدا می‎کنند

در هرصورت

نباید آزاد بماند

 

  • حسن صنوبری
۲۱
ارديبهشت

ده کتاب شعری که ( فارغ از تازه‌های نمایشگاه کتاب ) جسارت کرده و به همه گرامیان پیشنهاد می‌دهم

  • حسن صنوبری
۱۱
خرداد
http://bayanbox.ir/view/1861714681707498138/Zakaria-Akhlaghi.jpg


بگذار با ترنّم مستانه بگذرد
این چند کوچه تا جبروتی که پیش روست

امروز در تهران می‎خواهند بزرگداشتی برای شاعر بزرگ یزدی «زکریا اخلاقی» بگیرند. من هم به نوبۀ خودم و با همین قلم نارسای خودم می‎خواهم او را بزرگ بدارم. یادداشتی مفصل دیشب برایش نوشتم و منتشر شد در سایت شهرستان ادب: «مانیفست شعر عرفانی امروز».

نخستین‎بار در کتاب درسی دوران راهنمایی یا دبیرستان بود که با نام و شعری از زکریا اخلاقی آشنا شدم. پانزده سالی از آن روز گذشته و بلکه بیشتر...

  • حسن صنوبری
۱۳
فروردين


http://bayanbox.ir/view/5105818524652050855/PoemBook.png

در سوال سوم این نظرسنجی من این پنج کتاب را به عنوان ۵ کتاب شعر خوب پیشنهادی برای بهار نوشتم:

۱- چقدر دیر رسیدم، عباس چشامی
۲- تبسم‎های شرقی، زکریا اخلاقی
۳-بی‎هم‎شدگان، بیژن ارژن
۴-حق‎السکوت، محمدمهدی سیار
۵- شمشیر و  جغرافیا، محمدکاظم کاظمی

این نظرسنجی‎ها خیلی خوبند. مخصوصاً وقتی رقابتی و دعوایی نباشند. اینکه همه به‎هم دیگر کتاب خوب پیشنهاد کنند. پیشنهاد می‎کنم حتما آن مطلب و پیشنهادهای دیگران (که همه از من بهتر و آدم حسابی و شاعر درست درمان هستند) را هم بخوانید. کتاب‎های خوبی معرفی شده. البته کتاب‎های بد هم معرفی شده. ولی خواندن و دانستن همه‎اش جالب است. مخصوصا دانستن پاسخ‎های همان پرسش سوم نظرسنجی خیلی جالب و جذاب است...

  • حسن صنوبری
۰۹
دی

فروغ فرخزاد

دیروز تولد خانم فروغ فرخزاد بود {هم}.

یک شعر معرفی می‎کنم از او بروید بخوانید اگر دوست داشتید. از آن شعرهاست که فروغ بودن فروغ و اهمیت و درخشش به آن‎هاست. از آن شعرهاست که هنوز کسی درست حسابی نخوانده‎اش. شما بروید درست حسابی بخوانیدش.

اسم شعر «وهم سبز» است (عجبا، اسم شعر و بعضی واژگانش با امروز تناسبات ناخواسته دارد!). طبیعتا نیمایی است و مندرج در آخرین کتاب شاعر «تولدی دیگر».

و یادمان باشد سرایندۀ این سطرها «فروغ فرخزاد» است؛ نماد و الگو و برندۀ تندیسِ «زن یاغی» و نیز نشانِ «دختر یاغی». و یادمان باشد شعر مربوط است به اوج دوران یاغی‎گری و تکامل شعری و هنریش‎اش.


نقل من و امثال من نیست، مردان خدا با این شعر گریه کرده‎اند.


«وهم سبز»

تمام روز را در آئینه گریه میکردم

بهار پنجرهام را

به  وهم سبز درختان سپرده بود

 تنم به پیلۀ تنهایی‎ام نمیگنجید

و بوی تاج کاغذیم

فضای آن قلمروی بیآفتاب را

آلوده کرده بود

نمیتوانستم، دیگر نمیتوانستم

صدای کوچه، صدای پرندهها

صدای گمشدن توپهای ماهوتی

و هایهوی گریزان کودکان

و رقص بادکنکها

که چون حبابهای کف صابون

در انتهای ساقهای از نخ صعود میکردند

و باد، باد که گوئی

در عمق گودترین لحظههای تیرۀ همخوابگی نفس میزد

حصار قلعۀ خاموش اعتماد مرا

فشار میدادند

و از شکافهای کهنه، دلم را به‎نام میخواندند

 

تمام روز نگاه من

به چشمهای زندگی‎ام خیره گشته بود

به آن دو چشم مضطرب ترسان

که از نگاه ثابت من میگریختند

و چون دروغگویان

به انزوای بیخطر پلک‎ها پناه میآورند

 

کدام قله؟ کدام اوج ؟

مگر تمامی این راههای پیچاپیچ

در آن دهان سرد مکنده

به نقطۀ  تلاقی و پایان نمیرسند؟

به من چه دادید، ای واژههای سادهفریب؟

و ای ریاضت اندامها و خواهشها؟

اگر گلی به گیسوی خود میزدم

از این تقلب، از این تاج کاغذین

که بر فراز سرم بو گرفته است، فریبندهتر نبود؟

 

چگونه روح بیابان مرا گرفت

و سِحر ماه ز ایمان گلّه دورم کرد؟!

چگونه ناتمامی قلبم بزرگ شد

و هیچ نیمهای این نیمه را تمام نکرد؟!

چگونه ایستادم و دیدم

زمین به زیر دو پایم ز تکیهگاه تهی میشود

و گرمی تن جفتم

به انتظار پوچ تنم ره نمیبرد؟!

 

کدام قله، کدام اوج؟

مرا پناه دهید ای چراغهای مشوّش

ای خانههای روشن شکّاک

که جامههای شسته در آغوش دودهای معطر

بر بامهای آفتابیتان تاب میخورند

 

مرا پناه دهید ای زنان سادۀ کامل

که از ورای پوست، سر انگشتهای نازکتان

مسیر جنبش کیفآور  جنینی را

دنبال میکند

و در شکاف گریبانتان همیشه هوا

به بوی شیر تازه میآمیزد

 

کدام قله، کدام اوج؟

مرا پناه دهید ای اجاقهای پر آتش
         - ای نعل
های خوشبختی -

و ای سرود ظرفهای مسین در سیاهکاری مطبخ

و ای ترنّم دلگیر چرخ خیاطی

و ای جدال روز و شب فرشها و جاروها

مرا پناه دهید ای تمام عشقهای حریصی

که میل دردناک بقا بستر تصرّفتان را

به آب جادو

و قطرههای خون تازه میآراید

 

تمام روز، تمام روز

رها شده، رها شده، چون لاشهای بر آب  ...

به سوی سهمناکترین صخره پیش میرفتم

به سوی ژرفترین غارهای دریائی

و گوشتخوارترین ماهیان

و مهرههای نازک پشتم

از حس مرگ تیر کشیدند

 

نمیتوانستم دیگر نمیتوانستم

صدای پایم از انکار راه بر میخاست

و یأسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود

و آن بهار، و آن وهم سبز رنگ

که بر دریچه گذر داشت، با دلم میگفت

«نگاه کن

تو هیچگاه پیش نرفتی

                            تو فرو رفتی».




واقعا با اینگونه شاهکارها شعر نیمایی گفتن دشوار است.


  • حسن صنوبری
۰۶
تیر

آخرین یادداشت وبلاگ قبلیم پیش از خراب شدن بلاگفا دربارۀ خانم غادة السَّمّان بود: «غاده السمان؛ صدای امروز شعر زنان عرب» در آنجا ابتدا مبحثی را درباره «شعر ترجمه» گشوده‎ام و سپس به معرفی اجمالی شاعر و دو کتابش («ابدیت، لحظۀ عشق» و «غمنامه‎ای برای یاسمن‎ها») پرداخته‎ام. اینجا از سه کتاب دیگرش برایتان می‎نویسم. اما مقدمتا عرض کنم که هرچه بیشتر و دقیق‎تر کتاب‎ها و شعرهای ایشان را خواندم بیشتر به آن اعتقادات قدیمیم درمورد شعر ترجمه باورمند شدم. واقعاً دریغا و حسرتا که با وجود شعر ایرانی (شعر فارسی) _چه کهنه و چه نو_ شعر ترجمه بخوانیم.


عاشق آزادی

این کتاب آخرین کتابی است که از خانم غاده السمان ترجمه شده و در نمایشگاه کتاب امسال عرضه شده است. مثل بیشتر شعرهای دیگرش با ترجمۀ عبدالحسین فرزاد و در نشر چشمه. روز اول که در نمایشگاه به غرفۀ بزرگ نشر چشمه رفتم این کتاب در میان هم‎ردیف‎هایش (دیگر شعرهای ترجمه) تنها کتابی بود که تمام شده بود (احتمالاً به خاطر تبلیغ خودم در به رنگ آسمان!). روز بعدی که رفتم و خواستم کتاب را بخرم از دیدن طرح جلد کتاب شگفت‎زده شدم. باورم نمی‎شد نشر چشمه با آن‎همه سابقه و ادّعا در ادبیات وارداتی دچار چنین لغزش {سوتی} بزرگی شود. پس برای آگاهی نشر چشمه باید متذکر شوم:


تفاوت غادة و غادا

شاعر و داستان‎نویس معروف و چهرۀ تأثیرگذار ادبیات امروز عرب نامش خانم «غادة السَّمّان» است و متولد 1942. او متولد سوریه است و سال‎ها در لبنان زندگی کرده است و اکنون در فرانسه زندگی می‎کند. گفتنی‎ست خانم غاده السمان خیلی اهل سیاست نیست، ولی مواضعش در آن مقدار اندک سیاسی بودن هم مواضعی وطنی، اخلاقی و شرافت‎مندانه است. همچنین لازم به ذکر است او ایرانیان را دوست می‎دارد.

شاعر و ژورنالیست دیگری که با تشابه اسمیش با خانم غاده السمان به شهرت رسید، خانم «غادا فؤاد السمان» است و متولد 1964. او هم متولد سوریه است و او هم به لبنان رفته است. گفتنی‎ست غادا فواد بسیار اهل سیاست است و در مواضع سیاسیش ایرانی‎ستیز است و آشکارا همراه با دولی چون عربستان سعودی و قطر. در ابتدای امر این شباهت اسم موجب شهرت ایشان شد و به واسطۀ اینکه مردم ایشان را اشتباه می‎گرفتند به نوشته‎هایش اهمیت می‎دادند. اما به مرور که این تمایز مشخص شد و مردم فهمیدند ایشان یک آدم الکی است، غادا فواد هرچند وقت یک‎بار با راه‎انداختن یک موج رسانه‎ای مبتنی بر همین تشابه اسمی سعی می‎کند خود را مطرح کند و نام و حضورش را پررنگ.

فرض کنید اسم فردی به جز رئیس جمهور «حسن روحانی» باشد. بعد اول یک مصاحبه انجام بدهد با این تیتر: «یک حسن روحانی دیگر!» بعد یک یادداشت بنویسد با این تیتر «از این حسن روحانی تا آن حسن روحانی». بعد یک مقاله: «من احتیاجی به تشابه اسمی با حسن روحانی ندارم». بعد بگوید: «اگر آن حسن روحانی از این تشابه اسمی ناراحت است می‎تواند اسم مرا از من بخرد!» حال آنکه حسن روحانی اصلی و واقعی هیچ اعتنا و واکنشی نسبت به این حرف‎ها و این تشابه اسمی ندارد. آنگاه خوانندۀ آگاه می‎فهمد این حسن روحانی ثانوی یک آدم متقلب و دغل‎باز است که می‎خواهد به هر بهانه و در هر رسانه‎ای که شده یک‎جور خودش را مطرح کند.

قصد ندارم با ارجاع و لینک به صفحۀ غادا فواد السمان و یا نشریات شاهزاده‎های سعودی که مطالبش را آنجا می‎نویسد او را در ایجاد این موج‎های رسانه‎ای کمک کنم؛ اما اگر کسی سخن مرا باور ندارد خودش می‎تواند عباراتی چون:
"«غادا السمان» تکشف لـ «عکاظ» تفاصیل معرکتها مع «غادة السمان»"
یا "غادا فؤاد السمان: لتشتری غادة السمان منی الاسم إذا کانت تعتقد أنی أستغلّه" را در اینترنت جستجو کند.

و شگفتا نشر چشمۀ ما که با آن‎همه ادا و ادّعا و پس از انتشار چهار کتاب از غادة السمان هنوز حتی چهرۀ او را نمی‎شناسد و عکس یک آدم متقلب و الکی را بر جلد کتابش چاپ کرده است. شاید در نادانی خود می‎اندیشیده غاده در این عکس هم جوان‎تر است هم موهای بلندتر و بلوندتری دارد هم برخلاف عکس‎های دیگرش (که یک لبخند معمولی دارد) اینجا ژستی سیاسی و حماسی دارد که به اسم کتاب هم می‎آید، فلذا انتخاب این عکس، جلد ما را گیراتر می‎کند!

این‎هم فرجام تعهد شتاب‎آمیز به واردات ادبیات و ترجمۀ شعر!


بازگشت به متن عاشق آزادی: درمورد خود کتاب هم باید تأکید کنم لحظات خوبش کم بود و شاید نسبت به دیگر کتاب‎های شاعر کتاب خوبی به حساب نیاید. همچنین با خواندن این کتاب و دیگر کتاب‎های غاده باید ستایشی که قبلا از مقدمه‎های مترجم کرده‎ام را اصلاح کنم. آقای فرزاد وقتی دارد درمورد جهان عرب و اتفاقات و ادبیاتش سخن می‎گوید و خواننده را در اتمسفر و فضای سرایش شعرها قرار می‎دهد، مقدمه‎ای خوب را می‎نویسد. اما در ابتدای بعضی کتاب‎ها که سراغ حواشی می‎رود، متأسفانه دیگر مقدمه خاصیت مقدمه بودنش را از دست می‎دهد و به نظر می‎رسد فصلی جدا و بیگانه با کتاب است.

شعری از این کتاب:


"آزادی شعله‎ور شدن"

از آپارتمان عشق تو هرگز نخواهم گریخت

و از پله‎های اضطراری فرار از حریق،
با شتاب پایین نخواهم رفت تا خود را نجات دهم...

زیرا من خودِ آتشم

پس مرا از خود نجاتی نیست



زنی عاشق در میان دوات

زنی عاشق در میان دوات

این از مجموعه‎های خوب و معروف خانم السمان است. جدا از اینکه مقدمه‎اش چیزی دارد که شاید از شعرهایش هم بهتر باشد. آن‎هم «نامه‎ای عاشقانه به خوانندۀ ایرانی» است که توسط خود شاعر و برای مقدمۀ این کتاب نوشته شده است. این نامه پیش از انتشارش در این کتاب در رسانه‎های عربی منتشر شده است و البته با نکوهش و جنجال ایرانی‎ستیزان (من الاعراب!) مواجه شده. باری خانم السمان هم در واکنش به آن نکوهش‎ها می‎گوید «امیدوارم که این ترجمه‎های جدید آثارم هیجان و حسادت را نسبت به من بیشتر کند. والله المُعین».

از آنجا که شعرهای این کتاب همگی خیلی بلند هستند ما از نقلشان صرف نظر می‎کنیم. اما برخلاف مجموعۀ قبلی چند شعر خیلی قشنگ و جاندار دارد. مثلا یکی از شعرها که با این سطرها آغاز می‎شود:

من سنگ‎پشت نیستم

و وطن من صدفی نیست

تا آن را بر پشت خود بپوشم

          و هرکجا می‎خواهم بروم...

از آن شعرهای خیلی زیباست. مرا تا حدی یاد شعر بسیار زیبای «کوچ بنفشه‎ها»ی شفیعی کدکنی انداخت. البته آن شعر آقای شفیعی ده سال قبل از این شعر خانم السمان سروده شده و در مجموعه «از زبان برگ» منتشر شده است.



در بند کردن رنگین کمان

در بند کردن رنگین‎کمان

این نخستین مجموعه‎شعری است که از خانم غاده السمان در ایران منتشر شده. و پرفروش‎ترینش. و شاید بهترینش به نظر من. یعنی به نظر من این مجموعه و "زنی عاشق..." بهتر از کتاب‎های دیگرند. آنچه واضح است این است که این «در بند کردن رنگین کمان» که اولین است، از آن «عاشق آزادی» که آخرین است خیلی بهتر است. جدا از گزیده بودن این مجموعه، بالاخره این‎ها شعرهای دوران جوانی و جنون در گرماگرمِ جنگ در بیروت است و آن‎ها شعرهای دوران پیری و سکنی‎گزیدن در رخوت و غربت سرد پاریس است. پس حق هم همین است که این شعرها گیراتر و زیباتر باشند.

کتاب با این شعر آغاز می‎شود:


"در بند کردن سایه‎بانِ رؤیاها"


میروی نان بخری

چون باز میگردی

دندانهایت را گم کردهای

میروی آب بیاوری

چون باز میگردی

تو را با امعائت دار زدهاند

میروی سیب بخری

چون با سیبی باز میگردی

زنت را گم میکنی

و او را پارهپاره پشت سر میگذاری

بر دیوارۀ بیمارستانی که باران آتش

آن را ویران میکند ...

خروس به هنگام غروب میخواند

و گربهها فریادهای بهمنماهی را

در نیمۀ شهریور سر دادهاند

مورچهها از شیرهای خشک آب

چکه میکنند

موشها بر سیمهای مردۀ برق

اینسو و آنسو میروند

خوردن، تنعّم است

و استحمام، بلندپروازی


*

از حفرهات بیرون میآیی

و به ساحل میروی

تا تنفس رایگان را به خاطر آوری

اما چون باز میگردی

در ریهات ترکشی است


*

عناصر، در هم آمیخته

و زندگی در مرگ

سکنی گزیده است

اگر تو نبودی

اگر رؤیا های من با تو گرم نمیبود

اگر مرا یقین نبود که تو جوانی بیباک زاده خواهی شد

اگر انتظار تو نبود

بر ساحل فرو میافتادم

همچون بمبی یاوه

که به هدف نخورده است

بیروت ۱۹۷٦

  • حسن صنوبری
۱۵
ارديبهشت

صدای امروز شعر زنان عرب

غاده السّمّان

نمایشگاه کتاب دارد شروع می‎شود و ما ظاهراً به حکم اهل شعر و فرهنگ بودن و باطناً به حکم تهرانی بودن و مجاور نمایشگاه بودن مثل هر سال خیلی به این اتفاق فکر می‎کنیم. زینرو اینجا هم چندتا معرفی کتاب می‎نویسم برای دوستان. احتمالاً همه‎شان شعر. چون فکر نکنم بیش از این هم از ما توقع برود. آنچنانکه خودم هم توقع دارم دوستان هم در آن موضوعی که علاقۀ اصلیشان است، پیشنهادشان را برای من و من‎ها بنویسند.

شاعری که دلم می‎خواهد امسال حتماً از او چند کتاب بخرم، خانم «غادة السّمّان» چهرۀ برجستۀ ادبیات عرب امروز، و شاعر و رمان‎نویسِ سوریایی است. قبل از معرفی بیشتر یک مقدمه بروم:

 

شعر ترجمه و ترجمۀ شعر

به نظرم مطالعۀ شعر ترجمه در بسیاری از مواقع کار بسیار احمقانه‎ای است. من خودم همواره گفته‎ام که شعر را ایرانی بخوان و داستان را خارجی. گاهی درمورد موسیقی و سینما نیز چنین گفته‎ام. که ترجیحِ سینما با سینمای خارجی و ترجیحِ موسیقی، با موسیقیِ ایرانی است. اما درمورد شعر و داستان با قطعیت و جزمیت می‎گویم. چرا؟ جُدا از آن مبحثِ مناقشه‎برانگیزِ تفضّلِ ذاتیِ شعر بر داستان، جُدا از برتری غیرقابل قیاس شعر ایرانی نسبت به شعر دیگر ملل و جُدا از اول بودن شعر در ایران نسبت به سایر هنرها؛ آنچه مهمتر است این است که برخلافِ داستان که با محوریتِ «روایت» شکل می‎گیرد، شعر در بستر «زبان» اتفاق می‎افتد. لذا ترجمۀ داستان نسبت به ترجمۀ شعر به مراتب امری آسان‎تر است و بی‎شک شعر در ترجمه اگر نگوییم به مسلخ برده می‎شود، باید بگوییم اخته و ناتوان می‎شود. شعر با زبان سروده می‎شود و با زبان شنیده و فهمیده می‎شود. زبان هم فقط مجموعه قوانین و دستورات نحوی نیست. زبان یک حیثیت عمیق فرهنگی و تاریخی دارد. لذا تو برای درک شعر نه تنها باید آن را به زبان اصلیش بشنوی و زبان اصلی را بلد باشی، بلکه باید در جهانِ آن زبان زیسته باشی.

با این وجود، نادانان خیلی شعر ترجمه را بزرگ می‎دارند. مخصوصاً از مشروطه به بعد که جنبش ترجمۀ ادبیات با قدرت در ایران شروع شد. و همانطور که احتمالاً می‎دانید ورودِ شعرِ ترجمه به ایران باعث به وجود آمدن بلیّه‎ای شد به نام شعر سپید. چه اینکه نثر گسسته‎ای را شعر انگاشتن، با مطالعه و جنجالِ شعر ترجمه در مطبوعات آن زمان به ذهن مخاطبان آمد. بی توجه به اینکه این نثرهای گسسته و عموماً ساده و شل، در زبان اصلیِ خود شعرهای شکوهمند و فرازمندی بوده‎اند.... بگذریم.

میلِ شدیدی هم که به خواندنِ شعر ترجمه در بعضی، از جمله "شاعرانِ دوستدارِ روشنفکر شدن" وجود دارد، ناشی از همان حس حقارتِ قدیمی است که «هرچه هست، بیرون از اینجاست» که «مرغ همسایه، غاز است».

 

غادة السّمّان

با همۀ این احوال، من و امثال من هم گاهی شعر ترجمه می‎خوانیم. اما کدام شعر ترجمه؟ ترجمۀ کدام شاعران؟ قطعاً بیش از همه آن شاعرانی که اولاً فکر می‎کنیم نه‎تنها در جغرافیا، بلکه در سرنوشت و جامعه و تاریخ هم شباهت‎ها و نزدیکی‎های بسیاری به ما دارند و همسایۀ ما (چه مکانی چه فکری) هستند. یعنی می‎توانیم بفهمیمشان. ثانیاً چهره‎های برجسته‎شان که واقعاً حرفی برای گفتن دارند. ثالثاً آنانکه اقبالِ یافتن مترجمی خوب را داشته‎اند. زین‎روست که بیشتر شاعران و شعردوستانِ جدی در ایران با چهره‎های برجستۀ شعر معاصر عرب آشنایند. آنچنانکه بیشتر شماها بزرگانی چون «محمود درویش» و «نزار قبّانی» را می‎شناسید. همچنین احتمالاً از متأخرترها «آدونیس» را. بالاخره این‎ها آدم‎های کمی نبوده‎اند و تأثیرشان در نفوسِ مشتاقان به مدد جار و جنجال رسانه‎ای و پرستیژ‎های روشنفکرمآبانه و غرب‎پرستانه نبوده. وزارت فرهنگ آقای مهاجرانی و روزنامه‎های اصلاح طلب و قاب‎های کافه‎های تهران، باعث شهرت و محبوبیّت اینان نبوده‎اند، حتی اگر از سوی ایشان هم ستایش شده باشند.

خانم «غادة السّمّان» هم از همین جنس است. بیشتر از جنس «آدونیس». السمان هم هم مثل هموطنش آدونیس، تحت تأثیرِ «بدر شاکر السیّاب» (شاعر نوگرای عراقی و شاید نیمای شعر عرب) است. او هم مثل آدونیس روشنفکر است، آزادی‎خواه است، درس خواندۀ غرب است و به ادبیات روز غرب مسلط است. منظورم از روشنفکر خردمند و فردی با فکر باز نیست، منظورم همان فرهیختگی همراه با آمیختگی با جهانِ غربی است. و البته تمایزی که چهره‎های برجستۀ روشنفکری در جهان عرب با بسیاری از روشنفکران ایرانی یا افغانستانی دارند این است که بی بخار و بی شرف نشده‎اند و از روشنفکری هم فقط پرستیژش را ندارند. بسیاری از مدعیان روشنفکری در ایران و افغانستان و بعضی کشورهای دیگر، اولاً فاقد صلاحیت‎های هنری و فکری هستند و قلمشان بسیار ضعیف است، ثانیاً خودبابخته و بی‎شرف یا در حالتِ بهتر، سرگشته و خنثی هستند. اما غرب‎زده‎ترین شاعر عرب که همین آدونیس باشد هم بی‎شرف و احمق نیست. این خیلی مهم است. غاده السمان هم همینطور. در پاریس زندگی می‎کند، واقعاً شاعر است، حتی جزو رمان‎نویسان توانای عرب است (بعضی می‎گویند مهمترین رمان‎نویس مدرن عرب)، زن است، راویِ جهان زنانه است، عاشقانه‎سراست، بی‎پرواست، تحصیلات عالیه در ادبیات انگلیسی دارد، کار ژورنالیستی می‎کند، کلّی عاشق در سراسر دنیا دارد، کلی گستاخ و مرزشکن بوده ... ولی باز هم بی شرف نشده. خیلی عجیب است. گاهی او را با «ویرجینیا وولف» مقایسه می‎کنند، گاهی با «دوریس لسینگ»، گاهی با «هانا آرنت». در ایران هم او را با «فروغ فرخزاد» مقایسه می‎کنند ( البته از میان شاعران عرب خانم «نازک الملائکه» را هم با فروغ فرخزاد مقایسه می‎کنند). با این‎حال در امور اجتماعی فعال است و اتفاقاً مواضعی وطنی دارد و با مقاومت همراه است. جالب است که فقط یکی از عشّاقش، شهید «غسّان کنفانی» داستان‎نویس و مبارز مشهور فلسطینی است که ما هم فیلم «بازمانده» را از روی یکی از داستان‎های او ساخته‎ایم. السمّان بیست سال پیش نامه‎های عاشقانۀ غسّان به خودش را در قالب کتابی منتشر کرد: «رسائل غسّان کنفانی الی غاده السّمّان» .

غسّان کنفانی و غاده السّمّان

غسّان کنفانی و غاده السّمّان!

من پیش از این، از غاده السّمّان دو مجموعه شعر با عنوان «غمنامه‎ای برای یاسمن‎ها» و «ابدیّت، لحظۀ عشق» را خوانده‎ام. هر دو توسط «نشر چشمه» منتشر شده‎اند و هر دو نیز با ترجمۀ «دکتر عبدالحسین فرزاد». مترجم و نشرهای دیگری هم سراغ ترجمۀ آثار غاده السمان رفته‎اند، اما کار جدی، همین کار نشر چشمه و جناب فرزاد است. در شعر، مترجمِ خوب خیلی مهمتر از داستان است و اصلاً مسئله ریسک‎پذیر نیست. و البته که ترجمۀ آقای فرزاد بسیار عالیست و ایشان مترجم رسمی آثار غاده السمان در ایران است. همچنین مقدمه‎هایی که ایشان بر این کتاب‎ها می‎نویسند بسیار مفید و خواندنی‎اند. کتاب‎های دیگری هم از السّمّان در همین نشر و با همین ترجمه منتشر شده‎اند که امسال می‎خواهم بخرمشان. از جمله «در بند کردن رنگین کمان»، «زنی عاشق در میان دوات» و اخیراً «عاشق آزادی». باری، بدم نمی‎آید کتابی را هم که جناب موسی بیدج از خانم السمان ترجمه کرده را هم ببینم: «با اینهمه عاشقت بوده‎ام».


و مِن کلامها

در ابتدای «غمنامه‎ای برای یاسمن‎ها» عبدالحسین فرزاد مصاحبه‎ای با خانم غاده السّمّان انجام داده است. وقتی سوال به موضوع زن و مرد و آلام و مظلومیت زنان می‎رسد، خانم السمان می‎گوید:

«مرد دشمن من نیست. من شیرین‎ترین غزل‎ها و اشعار تمرّدآمیزم را دربارۀ او سروده‎ام ... عقب‎ماندگی نه تنها به زن عرب بلکه به مرد عرب نیز ستم روا می‎دارد. راه حل با هم‎قسم شدن این دو میسّر است نه اعلان جنگ علیه مردها ... من همواره در برابر وارد کردن آزادی به طریق آمریکایی، که مرد را دشمن می‎یابد ایستاده‎ام. خواستار همانندی بین زن و مرد نیستم بلکه خواهان تکاملم. زیرا مادامی که زن کودکان را به دنیا می‎آورد همانندی غیرواقعی است... پیش‎آهنگانِ آزادی زن در آمریکا اخیراً به صورت مسخره‎ای درآمده‎اند. آنان زنان را به زیاده‎روی کشانده‎اند... قبول نکردن زیاده‎روی زنان غربی برای من به موازات قبول نکردن کوبیدن مردان عربی است...»

مثلا در این بخش «مادامی که زن کودکان را به دنیا می‎آورد همانندی غیرواقعی است»  تأثیرِ منطقیِ «سیمون دوبوآر» را می‎بینیم.

 

و من اشعارها

دوتا شعر اول از «غمنامه‎ای برای یاسمن‎ها»ست و دوتای دوم از «ابدیّت، لحظۀ عشق». شعرهای دیگری هم بود که بیشتر دوستشان داشتم و همینطور شعرهای سیاسی، اما اینجا خواستم از شعرهای کوتاه بیاورم.

 

غمنامه‎ای برای یاسمن‎ها

1. نامه‎ای از عریانی خاطره‎ها

خصلتِ ارّه را دوست نمی‎دارم
که برای اثبات خویش
                            باید
                               دیگری را ببرد.

من اما
دوستانم را از دست فرو نمی‎گذارم
                              چون با من بی‎وفایی کنند
                                                              یکبار.

و نیز معشوقم را
                     اگر که یکبار
                                    بر من خیانتی روا دارد.

من اما
         آیا حتی یکبار
                           بی‎وفا نبوده‎ام؟!

من اما
         آیا بارها
                    خیانت نکرده‎ام؟!

 

 

2. نامه‎ای بر کف دست

باهم در قهوه‎خانه بودیم

و من در فنجانِ قهوه می‎نوشیدم:

                                          نگاه‎ها و لطافت‎هایت را؛

آنگاه که زنِ فالگیر آمد و کف دست مرا گرفت

                                                          تا طالعم را بخواند

                                    و من به او گفتم

                                    تا طالعم را بخواند

                                    اما در کفِ دستِ تو! 


 

ابدیت، لحظه عشق

3. نامۀ وفاداری

هنگامی که با تو روبه‎رو شدم،

سنگ‎پشتی بودم،

که خزیدن در لاکِ خود را خوب می‎داند،


و در هنرِ پنهان‎شدن،

                         بدعت‎گر است.


آنگاه که تو را بدرود گفتم،

پرستویی شده بودم،

                      که بال‎هایش تو را همواره

                               به یادش می‎آورد...

 

 

 

 

4. نه !

نمی‎خواهم تنها ژنی باشم
                         سرگردان
                        در میانِ سلول‎های نیاکانم

که جز خصیصه‎های میراثیِ آنان
             چیزی را با خود نداشته باشم

و هرگز از نخستین بذرِ خویش
                    دست برندارم

و نیاکانم را رها نکنم
             هم بدین حقیقت
                       که آنان در وجود و سلول‎ها و خونم
                                         حضور دارند...

نمی‎خواهم ... اما
بدین شرط که هستی‎ام پیش از هرچیز
                                   بوده باشد...

و زندگانی‎ام،
                تکرارِ آنان نه
                              که آفرینشی از آنِ خویشتنِ خویشم باشد

و دیگر به زیرِ عبای نیایم
                      به در نشوم!

 


مرتبط: سایتِ رسمیِ غادة السّمّان

مرتبط: مصاحبۀ یک ماه پیش روزنامه اعتماد با عبدالحسین فرزاد درباره غادة السّمّان و کتاب جدید ترجمه شده از او

  • حسن صنوبری