در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فردوسی» ثبت شده است

۰۳
بهمن

 

 

قبل از رسیدن به سینما گفتم لابد پس از تماشا در ریویوی این انیمیشن دست‌کم می‌نویسم: «برای شروع خوب بود». اما متاسفانه الآن نمی‌توانم همین جملۀ امیدوارانه را هم بنویسم. با اینکه دلم می‌خواست. خیلی دلم می‌خواست نخستین انیمیشن پرسروصدا با موضوع «شاهنامه» یک انیمیشن جدی و قابل تحسین باشد و حداقل‌هایی را داشته باشد...

وقتی رفتیم داخل سالن خیلی تعجب کردم. به جز ما فقط ۴نفر نشسته بودند و انگار همه منتظر بودند ما بیاییم. تا نشستیم فیلم شروع شد. برای تماشای «آخرین داستان» صبح نرفتیم که بگویید ساعت خلوتی است، نمایش ساعت ۱۷:۲۵بود. به یک سینمای درب‌وداغان هم نرفتیم که اندکی جمعیت معمولی باشد . «سینما چارسو» یکی از مجهزترین و باکیفیت‌ترین سینماهای تهران است که کمی جمعیت در آن معنای واضحی دارد: فیلم موفق نیست.

کارگردان اثر «اشکان رهگذر» انیمیشنش را به «فردوسی» تقدیم کرده. به نظرم این بدترین هدیه‌ای‌ست که تاکنون فردوسی گرفته. مخصوصا اگر بدانیم این انیمیشن امسال تنها نماینده ایران در جایزه اسکار است. قطعا ضعیف‌ترین نقالی‌های سنتی روستایی برای فردوسی بزرگ ارزشمندتر از این فیلم است.

تحریف و تغییر شاهنامه به بهانه «برداشت آزاد»، بی‌منطق و احمقانه‌شدن سیر علت و معلولی داستان، خیانت به روح کلی شاهنامه، صداگذاری‌های بسیار ضعیف، کپی از روی دست آثار مشهور غربی، گنجاندن اغراض سطحی سیاسی و غرق‌شدن در سیاهی و تباهیِ نفرت و ترس از جمله عوامل انحطاط این انیمیشن است. این اثر برخلاف شاهنامه، از آغاز تا انجام در سیطره انگره‌مینو است. چنانکه از پوسترش هم روشن است.

 

اینجا فقط به چند نکته اشاره کنم:

یکم: در روایت فردوسی پس از بوسۀ ابلیس بر کتف ضحاک و وقتی «دو مار سیه از دو کتفش برست» ابلیس برای رهایی از آزار ماران به او می‌گوید «به جز مغز مردم مده‌شان خورش». این می‌شود که ضحاک مردم را می‌کشد و مغزشان را به ماران می‌دهد. اما در انیمیشن، سال‌های سال ضحاک مردم را می‌کشد و مغزشان را خودش می‌خورد و تازه در انتهای داستان مارها بر کتف او می‌رویند! خب یک مخاطب باشعور نمی‌پرسد چرا این آدم باید اینهمه سال مغز انسان بخورد؟!

دوم: سکانس جنگ با اهریمنان در تالار عینا کپی سکانس جنگ با ارک‌ها در مقبره بالین فیلم ارباب حلقه‌هاست. خب اولین کسی که در اسکار این انیمیشن را ببیند به ریش ما نمی‌خندد؟

سوم: فریدون دوست دختر دارد! دوست دخترش هم بی‌حجاب است! کلا تمام دختران ایرانی در انیمیشن یا بی‌حجاب‌اند یا به شیوه روسری نیم‌بند بعضی از دختران دهه هشتاد به بعد تهران پوشش دارند. عزیز من تو یک‌بار شاهنامه یا دیگر متون روایت‌گر ایران کهن را از رو خوانده‌ای؟ آیا توصیف پوشش شیرین و شیرویه و گردآفرید و تهمینه را دیدی یک‌بار؟

چهارم: در روایت فردوسی جمشید به خاطر غرور و تکبر و دوری از بندگی خدا فره ایزدی‌اش را از دست می‌دهد: «منی چون بپیوست با کردگار / شکست اندر آورد و برگشت کار»، اما جناب کارگردان علت از دست‌دادن فره ایزدی جمشید را ادامه مبارزه با دیوان و اهریمنان و جنگ در خارج از مرزهای کشور نمایش می‌دهد! حتی در یک سکانس بسیار شعاری ماموران انتظامی ضحاک دلیل بالا رفتن مالیات را امنیت و دفاع از مرزها اعلام می‌کنند و کاسب عصبانی می‌گوید مرز من همین محل کسب من است! بعد ماموران کاسب و دیگران را کشتار می‌کنند! ظاهرا کارگردان هنوز در حال‌وهوای نه غزه نه لبنان و خرداد ۸۸ بوده و نمی‌دانسته هنگام اکران فیلم، جنبش سبز دولتمند است و خودش درگیرودار آبان ۹۸!

 

البته با این ویژگی‌ها و بعضی ویژگی‌های دیگر احتمال نامزدی یا حتی موفقیت در جایزه با اغراض و اهداف سیاسی و فرهنگی آمریکایی وجود دارد برای اثر، ولی از نظر ایرانی‌بودن و شاهنامه‌بودن و حتی زیبابودن این انیمیشن افتضاح است. نمی‌گویم هیچ زیبایی و هنری نداشت. کار از نمونه‌های مشابه خیلی جلوتر است. ولی واقعا کارگردان فرصتی از فرصت‌های تمدنی ما را سوزاند و اعتبار و اصالت شاهنامه را حداقل برای نخبگان و فرهیختگان غربی زیر سوال برد.

 

پ ن : مجموعه مباحث و زدوخوردهای متنی :) ذیل انتشار این متن در اینستاگرام

  • حسن صنوبری
۰۶
خرداد

 

شیعیان را به شاهنامه چه کار؟

تحریر محل نزاع

«چه کسانی برای فردوسی سینه چاک می‌کنند» و «چه کسانی باید برای فردوسی سینه چاک کنند» موضوع این یادداشت است.

بیایید فکر کنیم، جدا از ادبیاتی‌ها و شاعران؛ کدام قشرهای اجتماعی و قدرت‌های سیاسی برای فردوسی و شاهنامه‌اش سینه چاک کرده‌اند. از میان قدرت‌ها، دست‌گاه‌های شاهنشاهی و به ویژه رژیم پهلوی برای استحکام‌بخشیدن به فرهنگِ شاه‌محور و نیز ایجاد تقابل دربرابر قدرت و نفوذ اسلام‌گرایان سنگ شاه‌نامه را به سینه می‌زنند؛ تو گویی می‌خواستند به مردم بقبولانند هرکه نام شاهی بر خود گذاشت، ولو بی‌مایه‌ای چون محمدرضا پهلوی، لابد چیزی در حدود جمشید و طهمورث دیوبند و فریدون است. در آن دوران که فرهنگ ایران با سکان‌داری بهائیت و چهره‌های نزدیک به اسرائیل همراه بود، تلاش فراوانی به عمل آمد تا -با همه قدرت- پیوندهای دیرین بین ادبیات ایران و اندیشه اسلام و تشیع گسسته و انکار شود.

در میان اقشار هم، اقلیتی که سودای ایرانِ آرمانیِ موهومِ پیش از اسلام را دارند سنگ فردوسی را به سینه می‌زنند. قشری که شاید بیشتر با هدایت رژیم پهلوی به وجود آمد. چه‌بسا بسیاری از مسلمانان و متدینین غافل و کم‌اطلاع، در مواجهه با لافِ گروه نخست، گزاف ایشان را راست پنداشتند و جاهلانه به دشمنی و انکار فردوسی و شاهنامه پرداختند. پس از انقلاب هم اگر پایمردیِ و هوشیاری و حمایت شخصِ «سید علی خامنه‌ای» درمورد فردوسی از همان آغاز انقلاب نبود، این جهالت با شدت و حدت ادامه پیدا می‌کرد.

حال‌آنکه فردوسیِ خردمندِ شکوهمندِ مسلمان را چه به آن جماعت بیگانه‌پرست و دین‌ستیز؟

این موضوع که در تاریخ معاصر شاهد آن بودیم در قرون متمادی هم گریبان‌گیرِ ایرانیان بود. گروهی از دین‌ستیزان، سعی در تحریفِ حقایق شاهنامه و برداشتی گزینشی از آن داشتند و گروهی از ساده‌لوحانِ متدین این دعاوی را باور می‌کردند.

آثار بسیاری با انگیزه‌ی شیعی با تقلید و اقتباس از شاهنامه در تاریخ ادبیات فارسی سروده‌شده‌اند. از آن جمله است «شیعه‌نامه»، «خاوران‌نامه»، «رستم‌نامه» و «حمله حیدری» که در بعضی از این آثار طعنه و کنایهی سراینده را به فردوسی و شاهنامه شاهدیم، از جمله چنین سطرهایی در شیعه‌نامه: «به شهنامه‌خواندن مزن لاف تو» و همچنین بستر اصلی داستانِ خاوران‌نامه که قهرمانان اسلامی به جنگ قهرمانان ایرانی می‌رود. گوییا گروهی در آن‌روزگار حماسه‌آفرینی‌های قهرمانان اسطوره‌‌ای و ایرانیِ شاهنامه را در برابر حماسه‌آفرینی‌های قهرمانان تاریخ اسلام عنوان می‌کرده‌اند و درمقابل شاعران مسلمان و شیعه به سرایش چنین آثاری دست زده‌اند که چنانکه گفته شد، با طعنه بر شاهنامه و قهرمانان ایرانی همراه بوده‌اند. در بعضی آثار دیگر نیز _شاید در واکنش به آثار قبلی_ اتفاقا سعی می‌شود بین این دوجهان آشتی برقرار شود، مثل «رستم‌نامه» که داستان منظوم اسلام آوردن «رستم» به دست «امام علی» (علیه السلام) است.

اما آنکه شاه‌نامه را به دقت و عنایت خوانده باشد مگر قهر و جنگی می‌‌بیند که به آشتی و صلحی بیاندیشد؟

باری، آنچه هر مسلمان، به خصوص هر مسلمانِ معتقد به ولایت امام علی (ع) باید بداند، دو چیز است، یکی ماجرای فردوسی با سلطان محمود غزنوی و ابیات «هجونامه» معروف است و دیگر ابیاتی که در خود شاهنامه آمده‌اند.

فردوسی، محمود و هجونامه

اول ماجرای محمود و هجونامه را بازمی‌گوییم: آنگاه که پس از سی سال رنج بسیار، فردوسی کار اثر عظیم و گرانسنگ خود یعنی شاهنامه را به پایان می‌برد و و در نهایت فقر و تنگسدتی با هزار امید آن را به دربار سلطان محمود غزنوی عرضه می‌دارد؛ محمود که هر شاعر حقیر مدح‌گویی از کنارش به دولت‌مندی رسیده بود و به شعردوستی و شاعرپروری خود فخر می‌کرد، به خاطر شیعه بودن فردوسی (و دلایل دیگری چون برتری دادن ایرانیان بر تورانیان در شاهنامه، و نیز سعایت بدخواهان و...) برای کار او ارزشی قائل نمی‌شود و بهایی کم و توهین‌آمیز برایش در نظر می‌گیرد. مهم‌ترین دلیل این امر هم جز شهرت فردوسی به تشیع، ابیاتی است که فردوسی در آغاز شاهنامه در ولایت امیرالمومنین علی (ع) سروده است و نیز آنچه از اندیشه‌های کلامیِ شیعی در شعر او جلوه‌گر بوده است. در مقابل فردوسی هم به خشم می‌آید و در واکنشی نمادین صله محمود را به آب‌میوه فروش! و دلاک حمام می‌دهد؛ داستان به گوش محمود می‌رسد و دستورِ قتل فردوسی را می‌دهد و فردوسی پس از سرودن هجوی تند و تیز علیه محمود گریزان می‌شود. (چه‌بسا اگر فردوسی نمی‌گریخت، با همین اتهام رافضی بودن، کارش چون حسنک وزیر بالا می‌گرفت!)

 

اهمیت و ارزشمندی تاریخی و ادبی هجونامه در این نکات است:

یکم: شاعر ارزش شعر و سخن و آزادگی را به رخ قدرت و سیاست و ثروت می‌کشد.
دوم: اعتقادات شیعی و اسلامی خود را بار دیگر با آزادگی و قاطعیت در این شعر اظهار می‌کند.
سوم: این شاید اولین و آخرین بار است که شاعری در زمان پادشاه مقتدر، خون‌ریز و بی‌رحمی چون محمود غزنوی (که همه شاعران زمانه مداح اویند) جرأت هجو و نکوهش او را پیدا می‌کند.
چهارم: شاعر با این هجو به جز حرمت شعر و حرمت شیعیان، حرمت ایرانی‌بودن و ایرانیان را نیز پاس می‌دارد.
پنجم: هجو با همه تندی و تیزی و تهورش، از ساحت ادب بیرون نمی‌شود و آنچنانکه شأن فردوسی است از الفاظ مبتذل و رکیک تهی است.

اصل قصه که در ابتدای این فصل و در یک پاراگراف برایتان گفتم در کتب تاریخی و ادبی مهم و نیز مقدمه‌های نسخ شاهنامه نقل شده‌اند. متون مهمی چون «مقدمه قدیم شاهنامه»، «تذکره الشعراء دولتشاه سمرقندی»، «مقدمهٔ شاهنامهٔ بایسنقری»، «تاریخ سیستان ابن اسفندیار»، «لباب الالباب عوفی»، «تذکره هفت اقلیم»، «مجمع الفصحاء» و... این داستان را نقل کرده‌اند که مهم‌ترینشان «چهار مقاله» یا «مجمع النوادر» جناب «نظامی عروضی سمرقندی» است. نظامی عروضی در بخشی از شرح ماوقع می‌نویسد:

«محمود با آن جماعت تدبیر کرد که فردوسی را چه دهیم؟ گفتند: پنجاه هزار درم. و این خود بسیار باشد، که او مردی رافضی است و معتزلی مذهب و این بیت بر اعتزال او دلیل کند که او گفت:

به بینندگان آفریننده را / نبینی مرنجان دو بیننده را

و بر رفض او بیت ها دلیل است:

حکیم این جهان را چو دریا نهاد / برانگیخته موج ازو تندباد ...»

 

«و سلطان محمود مردی متعصب بود، درو این تخلیط بگرفت و مسموع افتاد. در جمله بیست هزار درم به فردوسی رسید. به غایت رنجور شد و به گرمابه رفت. و برآمد، فقاعی آبجو بخورد و آن سیم میان حمامی و فقاعی قسم فرمود. سیاست محمود دانست. به شب از غزنین برفت و به هری به دکان اسماعیل وراق پدر ازرقی فرود آمد و شش ماه در خانه او متواری بود تا طالبان محمود به طوس رسیدند و بازگشتند. چون فردوسی ایمن شد از هری رو به طوس نهاد و شاهنامه بر گرفت و به طبرستان شد به نزدیک سپهبد شهریار که از آل باوند بود و در طبرستان پادشاه او بود و آن خاندانی است بزرگ. نسبت ایشان به یزدگرد شهریار پیوندد. پس محمود را هجا کرد در دیباچه بیتی صد و بر شهریار خواند و گفت: من این کتاب را از نام محمود با نام تو خواهم کردن، که این کتاب همه اخبار و آثار جدان تست. شهریار او را بنواخت و نیکویی‌‌ها فرمود و گفت با استاد: محمود را بر آن داشتند و کتاب ترا به شرطی عرضه نکردند و ترا تخلیط کردند و دیگر تو مردی شیعه‌ای و هر که تولی به خاندان پیامبر کند او را دنیاوی به هیچ کاری نرود که ایشان را خود نرفته است...»

«از آن جمله این شش بیت بماند :

مرا غمز کردند کان پر سخن / به مهر نبی و علی شد کهن

اگر مهرشان من حکایت کنم / چو محمود را صد حمایت کنم

پرستار زاده نیاید بکار / و گر چند باشد پدر شهریار

ازین در سخن چند رانم همی / چو دریا کرانه ندانم همی

به نیکی نبد شاه را دستگاه / و گرنه مرا بر نشاندی به گاه

چو اندر تبارش بزرگی نبود / ندانست نام بزرگان شنود...»[1]

 

البته که باید به نقل مورخان، شعر شاعران بزرگ گذشته را نیز در تایید سخن عروضی و اصل حکایت افزود. آن‌هم شاعران دانشمند، وارسته و بزرگی چون نظامی، عطار و جامی.

نظامی گنجوی، شاعر بزرگ سبک آذرباییجانی روایت نظامی دیگر (عروضی) را بارها در شعرهای خود تکرار می‌کند. در «خطاب زمین‌بوس» خردنامه با بیانی هنری و پوشیده خطاب به ناصرالدین می‌گوید:

ز کاس نظامی یکی طاس می
خوری هم به آیین کاوس کی

ستانی بدان طاس طوسی نواز
حق شاهنامه ز محمود باز

دو وارث شمار از دوکان کهن
تو را در سخا و مرا در سخن

به وامی که ناداده باشد نخست
حق وارث از وارث آید درست

در بهرام‌نامه (هفت پیکر) بیت معروف و زیبایی دارد:

نسبت عقربی است با قوسی
بخل محمود و بذل فردوسی

و در خسرو و شیرین با تصریح بیشتری می‌گوید:

گرت خواهیم کردن حق‌شناسی
نخواهی کردن آخر ناسپاسی

و گر با تو دم ناساز گیریم
چو فردوسی زمزدت باز گیریم

توانی مهر یخ بر زر نهادن
فقاعی را توانی سر گشادن

آوردن «فقاع گشودن» یعنی بازگویی دقیق روایت نظامی عروضی با رویکرد نشانه‌شناسانه.

 

عطار نیشابوری شاعر و عارف بزرگ در اسرارنامه حکایتی از مظلومیت فردوسی -با زدن اتهام گبری به او- می‌سراید و در پایان با بازگویی واژۀ «فقاع» می‌گوید:

خداوندا تو می‌دانی که عطار
همه توحید تو گوید در اشعار

ز نور تو شعاعی می‌نماید
چو فردوسی فقاعی می‌گشاید

چو فردوسی ببخشش رایگان تو
بفضل خود بفردوسش رسان تو

 

در شعر اگرچه موضوع ارتباط مستقیمی به محمود و هجونامه، ندارد، ولی شاعر به صرف استفاده هنرمندانه‌اش از اصطلاح «فقاع گشودن» در مورد فردوسی، متن عروضی را تایید می‌کند.

همچنین در بخشی از مصیبت‌نامه می‌گوید:

همچو فردوسی فقع خواهم گشاد
چون سنائی بی طمع خواهم گشاد

اما صریح‌ترین سخنِ عطار در این‌باب در الهی نامه است:

اگر محمود اخبار عجم را
بداد آن پیل و لشگر و آن درم را

اگر تو شعر آری، پیل واری
نیابی یک درم در روزگاری

چه کرد آن پیل وارش؟ کم نیرزید
بر شاعر فقاعی هم نیرزید

زهی همّت که شاعر داشت آنگاه
کنون بنگر که چون برگشت از راه

 

دیگر شاعر و عارف نامی که این حکایت را با تصریح نقل میکند «جامی» است که در قطعه‌ای می‌سراید:

خوش است قدرشناسی که چون خمیده سپهر
سهام حادثه را عاقبت کند قوسی

برفت شوکت محمود و در زمانه نماند
جز این فسانه که نشناخت قدر فردوسی!

می‌بینید که فردوسی با شعرهای شرافت‌مندانه خود _برای اولین‌بار در تاریخ ادبیات فارسی_ صفی از شاعران آزاده و موحد را مقابل پادشاهان ستمگر بی‌قدر پدید آورده است!

 

اما پژوهشگران معاصر درمقابل این روایت‌ها دو دسته شدند؛ بعضی چون نولدکه، فروزان‌فر، قزوینی، تقی زاده، صفا، ریاحی و خالقی مطلق هجونامه را تایید می‌کنند و برخی چون بهار، نفیسی، مینوی، شیرانی، دبیرسیاقی و مرتضوی اصل سرایش هجونامه و یا انتساب بیت‌های موجود به فردوسی را انکار می‌کنند. یعنی بعضی از افراد گروه دوم قبول دارند هجونامه‎ای بوده ولی قبول ندارند ابیات به جای مانده از آن هجونامه فردوسی باشد

فروزان‌فر در سخن و سخن‌وران، متن چهارمقاله را اساس سخنان خود قرار می‌دهد آنجا که می‌نویسد:

«و محمود را هجا گفت و بر اسپهبد بخواند. وی هجا را که صد بیت بود به صد هزار درهم خرید و از انتشارش بازداشت فردوسی به طوس برگشت و هیچ فایده از رنج سی ساله ندید و ناکام بماند»[2]

و دیگران هم به همین نحو. باری چه آنانکه هجونامه را قبول دارند و چه آنانکه هجونامه را قبول ندارند جملگی بر بی اعتنایی محمود به فردوسی به خاطر دلایلی مذهبی و قومی مقر و متفق‌اند. از دکتر ذبیح الله صفا که از مویدان هجونامه است و در کتاب «حماسه‌سرایی در ایران» خود می‌نویسد:

«علل دیگری نیز در باب نفرت محمود از فردوسی درمیان بود و در رأس یکی تشبع فردوسی است که بزعم محمود متعصب سنی مذهب در زمره بزرگترین جنایات بود و دیگر اظهار محبت شدید فردوسی است به ایران قدیم و پادشاهان بزرگ عجم که گویا محمود خود را از همه آنان فزونتر می شمرد»[3]

 

تا دکتر سعید نفیسی که با بررسی تحلیلی ابیات شعر در انتساب این هجونامه به فردوسی تردید می‌کند و اما در مقاله‌ای می‌نویسد:

«فردوسی طرفدار شعوبیه و به قریب احتمالات شیعه و به نزدیکترین حدس اسماعیلی بوده و از طرف دیگر می دانیم که محمود حنفی بسیار متعصب بوده. حنفی‌ها همیشه خشک‌ترین و قشری‌ترین و ظاهرپسندترین فرق مسلمانان بوده اند و در میان حنفی‌ها، اشعریان خشن‌ترین و خشک‌ترین و متعصب‌ترین فرقه را تشکیل می داده‌اند و محمود اشعری بسیار متعصب بوده و محال است با کسی مانند فردوسی کمترین رابطه را بهم زده باشد چنانکه می دانیم درصدد آزار ابن سینا و ابو الریحان بیرونی که نه تنها بزرگ‌ترین دانشمندان زمان او بوده‌اند بلکه بزرگ‌ترین علمای اسلام به شمار می‌روند برآمده و هر دو را دنبال کرده و ایشان از دست او از این شهر به آن شهر می‌گریخته‌اند زیرا که اتفاقا ابن سینا و ابوالریحان هم اسمعیلی و هواخواه شعوبیه بوده‌اند...»[4]

تا منوچهر مرتضوی که با ضعیف‌ترین دلایل ابیات هجونامه را رد می‌کند و به طرز عجیبی به جانبداری از محمود غزنوی می‌پردازد، اما در بخشی از پژوهش خود اعتراف می‎کند:

«نمی‎توان در اصل مطلب یعنی خشم فردوسی و سروده اشعاری در هجو محمود تردید کرد»[5]

 

حال به این بیاندیشیم که فردوسی، این سرایندۀ بزرگ‌ترین و برترین متن ادبی فارسی و ایرانی (و به نظر بسیاری: بزرگ‌ترین منظومه حماسی جهان) به خاطر ابراز و اظهار به محبت و ولایت علی‌ابن‌ابی‌طالب (ع) از تمام حقوق خویش محروم گشته و به رنج فقر و تحقیر و غربت و آزار و تعقیب گرفتار آمده اما بر سر اعتقاد خویش پایدار مانده است. از طرفی پس از مرگ هم از سوی هم‌کیشان و همراهان خویش شناخته نشده که هیچ، متهم هم شده است!

 

(به پیوست جستار، یکی از نسخ هجونامه‌های موجود را به تمامی نقل می‌کنیم که خواندنش بی‌فایده نخواهد بود)

ابیات شیعیِ خود شاهنامه

باری، فرض کنیم، هجونامه‌‌های موجود همه دروغین‌اند؛ فرض کنیم اصلا هیچ هجونامه‌ای در کار نبوده (که فرضش دشوار است)، فرض کنیم اصلا محمود به خاطر شیعه بودن شاهنامه را تحقیر نکرده (که فرضش محال است)؛ همۀ این‌ها صورت مسئله را تغییر نخواهند داد، وقتی فردوسی در متن اثر اصلی خود یعنی شاهنامه، و در اوج دوران خفقان غزنوی که شیعه‌کشی، شیعه‌ستیزی، تکفیر و کشتار دیگراندیشان از عادات مستحسن زمانه بوده، به تشیع و پیروی از علی ابن ابی طالب اقرار و افتخار کرده است. جدا از ابیاتی که ناظر بر ذهنیت کلامی و اعتقادی شیعیان است (مثل همان بیت «به بینندگان آفریننده را / نبینی مرنجان دو بیننده را) فردوسی در آغاز منظومه خود، برخلاف سنت معمولِ شاعران سنی‌مذهبِ دربار، به هرکدام از خلفای سه‌گانه فقط یک بیت را اختصاص می‌دهد* و آنگاه در بیست بیت چنین می‌سراید**:

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خدا وند امر و خداوند نهی

که من شهر علمم علیّم در است
درست این سخن قول پیغمبرست

گواهی دهم کاین سخنها ازاوست
تو گویی دو گوشم پرآواز اوست

منم بندهٔ اهل بیت نبی
ستایندهٔ خاکِ پای وصی

حکیم این جهان را چو دریا نهاد
برانگیخته موج ازو تندباد

چو هفتاد کشتی برو ساخته
همه بادبان
ها برافراخته

یکی پهن کشتی بسان عروس
بیاراسته همچو چشم خروس

محمد بدو اندرون با علی
همان اهل بیت نبی و ولی

خردمند کز دور دریا بدید
کرانه نه پیدا و بن ناپدید

بدانست کو موج خواهد زدن
کس از غرق بیرون نخواهد شدن

به دل گفت اگر با نبی و وصی
شوم غرقه، دارم دو یار وفی

همانا که باشد مرا دستگیر
خداوند تاج و لوا و سریر

خداوند جوی می و انگبین
همان چشمهٔ شیر و ماء معین

اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزد نبی و علی گیر جای

گرت زین بد آید گناه منست
چنین است و این دین و راه منست

برین زادم و هم برین بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم

دلت گر به راه خطا مایل است
تورا دشمن اندر جهان خود دل است

نباشد جز از بی‌پدر دشمنش
که یزدان به آتش بسوزد تنش

هر آنکس که در جانش بغض علیست
ازو زارتر در جهان زار کیست؟

 

(* : هنگام نگارش این جستار از پژوهش‌های اخیر خبر نداشتم که با دسترسی به نسخه‌های قدیمی شاهنامه معلوم شد آن یک بیت مدح خلفا هم الحاقی و غیرواقعی است. لذا در هیچ‌کدام از تصحیح‌های متاخر مثل تصحیح جلال خالقی مطلق یا مهری بهفر بیت مدح خلفا وجود ندارد و مشخص است که فردوسی جز پیامبر و امیرالمومنین کسی را مدح نکرده است.
** : جایی شنیدم که کسی گفت ابیات مدح امیرالمومنین در شاهنامه ابیات منسوب و غیرقابل استنادند. حرف‌های بی‌اساس اینچنینی همه‌جا شنیده می‌شوند. ابیات مدح امیرالمومنین با اندکی اختلاف در تمام نسخ معتبر شاهنامه و با همه تصحیح‌ها نقل شده‌اند. بنده برای این جستار چهار تصحیح مهم را بازنگری کردم: نسخه مسکو، نسخه ژول مول، نسخه متاخر جناب جلال خالقی مطلق (معتبرترین تصحیح) و نسخه تصحیح خانم مهری بهفر. شاید اندک اختلافی در بعضی بیت‌ها باشد، اما کلیات ابیات مدح حضرت امیر را همه نقل کرده‌اند. )

 

آیا ایرانیان، مسلمانان و به ویژه شیعیان قدر این گنجینۀ ارزشمند خویش را می‌دانند؟ یا آن را چون دیگر گنجینهها به رقبا وامی‌گذارند؟! آیا این آزاده‌مرد و شیعه‌ راستین که در اوج غربت و مظلومیت و تنهایی، عشق و اعتقاد به خاندان اهل بیت را فریاد زده است، امروز از پس قرن‌ها و در زمان اقتدار و حکومت شیعیان، جای خود را در دل برادران و فرزندان خویش باز کرده است؟ آیا مدعیانِ فرهنگِ شیعی تا به حال برای یک‌بار از این‌منظر و با این دقت به فردوسی و شاهنامه‌ی او نگریسته بودند؟

 

 


منابع یادداشت

  • شاهنامه، فردوسی (تصحیح مسکو)
  • شاهنامه، فردوسی (تصحیح ژول مول)
  • شاهنامه، فردوسی (تصحیح خالقی مطلق)
  • علینامه، ربیع
  • رستم نامه
  • چهار مقاله نظامی عروضی، با تصحیح محمد قزوینی و به اهتمام محمد معین
  • سخن و سخنوران، بدیع الزمان فروزان‌فر
  • حماسه‌سرایی در ایران، ذبیح الله صفا
  • مقالات سعید نفیسی، به کوشش کریم اصفهانیان و محمدرسول دریاگشت
  • فردوسی و شاهنامه، منوچهر مرتضوی
  • شناخت فردوسی، حافظ شیرانی
  • فردوسی و شعر او، مجتبی مینوی
  • اسرارنامه، عطار
  • الهی نامه، عطار
  • مصیبت نامه، عطار
  • بهرام نامه، نظامی
  • اسکندرنامه، نظامی

 

 

[1] چهارمقاله، ص 81 تا 84

[2] سخن و سخنوران ص 56

[3] حماسه‌سرایی در ایران، ص 198 و 199

[4] مقالات سعید نفیسی، ج 2، ص 75

[5] فردوسی و شاهنامه، ص 110

 


 

 

 بعد التحریر:

شاهدی دیگر بر تشیع فردوسی بیرون از شاهنامه

 

چنانکه می‌دانیم شاهنامه یگانه سروده حکیم ابوالقاسم فردوسی نیست. البته فردوسی چون سعدی و نظامی و مولوی نیست که جدا از منظومه‌ها و مجموعه‌هایش دیوان جامعی از او به یادگار مانده باشد، بلکه بیشتر شعرهای او به مرور زمان به همان دلایلی که می‌شود حدس زد از بین رفته‌اند؛ به جز اندکی شعر پراکنده. شاید کمتر از بیست شعر در منابع مختلف به فردوسی منتسب شده است. زنده‌یاد دکتر مجتبی مینوی در کتاب «فردوسی و شعر او» در مقاله‌ای به بررسی تمام اشعار مشکوک و منتسب به فردوسی بیرون از شاهنامه پرداخته‌اند. ایشان سرانجام در بخش‌های پایانی مقاله نوشته‌اند:

 

« همگی مورد شکّ و تردید است که از فردوسی باشد. آنچه هیچ شکّی در بطلان انتساب آن به فردوسی بنده ندارم سه قصیده است:
14- یکی بمطلع: اگر بری نجم زلف تابدار انگشت، دارای 19 و در بعضی مآخذ 23 بیت، منقول در عرفات و مجالس المؤمنین و در بعضی جنگ‌ها مثل سفینه‌ی منتخب الاشعار محمّد علی خان مبتلای مشهدی و در جنگی در کتابخانه‌ی اسعد افندی (12) و بعضی ابیات آن در آتشکده و مجمع الفصحا و غیره؛
15- دومی بمطلع: ای دل ار داری هوای جنّة المأوی بیا، دارای 43 بیت در منقبت علی‌بن‌ابی‌طالب، نقل از یک نسخه‌ی خطّی فارسی در کتابخانه‌ی گوتا؛
16- سومی قصیده‌ای بمطلع: شب گذشته که بود از نسیم باد بهار، دارای 54 بیت که إته آن را از «انتخاب صد و هفتاد شاعر فارسی» استنساخ شده‌ی سال 1042 نقل کرده است. »

 

چنانکه مشاهده کردید زنده‌یاد مینوی از آن شعرها فقط سه قصیده را قطعا از فردوسی دانسته‌اند. از این سه قصیده ذکر کرده‌اند که قصیده دوم در مدح امیرالمومنین است (و دریغ که متنش در دست نیست) اما وقتی قصیده نخست (که تنها شعری است که از این سه در دست است) را بخوانید متوجه می‌شوید آن‌هم در ستایش امیرمومنان علی است آنهم ستایشی شیعه‌وار و نه بر سبیل مذهب عامه. پس از سه شعر بیرون از شاهنامه دو شعر فردوسی مدح امام علی است، دیگر چه دلیلی می‌خواهد آدم عاقل؟!

آن قصیده را اینجا بخوانید: اگر بری به خم زلف تاب‌دار انگشت

 

 

  • حسن صنوبری
۰۵
خرداد

ایا شاه محمود کشور گشای
زکس گر نترسی بترس از خدای

که پیش از تو شاهان فراوان بدند
همه تاجداران کیهان بدند

فزون از تو بودند یکسر به جاه
به گنج و کلاه و به تخت و سپاه

نکردند جز خوبی و راستی
نگشتند گرد کم وکاستی

همه داد کردند بر زیر دست
نبودند جز پاک یزدان پرست

نجستند از دهر جز نام نیک
وزان نام جستن سرانجام نیک

هر آن شه که در بند دینار بود
به نزدیک اهل خرد خوار بود

گرایدون که شاهی به گیتی تراست
نگویی که این خیره گفتن چراست

ندیدی تو این خاطر تیز من
نیندیشی از تیغ خونریز من

که بد دین و بد کیش خوانی مرا
منم شیر نر ، میش خوانی مرا

مرا غمز کردند کان بد سخن
به مهر نبی و علی شد کهن

هر آن کس که در دلش کین علیست
ازو خوار تر در جهان گونه کیست

منم بنده ی هر دو تا رستخیز
اگر شه کند پیکرم ریزریز

من از مهر این هر دو شه نگذرم
اگر تیغ شه بگذرد بر سرم

نباشد جز از بی پدر دشمنش
که یزدان بسوزد به آتش تنش

منم بنده ی اهل بیت نبی
ستاینده ی خاک پای وصی

مرا سهم دادی که در پای پیل
تنت را بسایم چو دریای نیل

نترسم که دارم ز روشندلی
به دل مهر جان نبی و علی

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر و خداوند نهی

که من شهر علمم علیم درست
درست این سخن گفت پیغمبر است

گواهی دهم کاین سخن راز اوست
تو گویی دو گوشم بر آواز اوست

چو باشد تورا عقل و تدبیر و رای
به نزد نبی و علی گیر جای

گرت زین بد آید گناه منست
چنین است این رسم و راه منست

به این زاده ام هم به این بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم

ابا دیگران مر مرا کار نیست
براین در مرا جای گفتار نیست

اگر شاه محمود ازین بگذرد
مر اورا به یک جو نسنجد خرد

چو بر تخت شاهی نشاند خدای
نبی و علی را به دیگر سرای

گر از مهر شان من حکایت کنم
چو محمود را صد حمایت کنم

جهان تا بود شهریاران بود
پیامم بر تاجداران بود

که فردوسی طوسی پاک جفت
نه این نامه بر نام محمود گفت

به نام نبی و علی گفته ام
گهر های معنی بسی سفته ام

چو فردوسی اندر زمانه نبود
بد آن بد که بختش جوانه نبود

نکردی درین نامه ی من نگاه
به گفتار بد گوی گشتی ز راه

هر آنکس که شعر مرا کرد پست
نگیردش گردون گردنده دست

من این نامه ی شهریاران پیش
به گفتم بدین نغز گفتار خویش

چو عمرم به نزدیک هشتاد شد
امیدم به یکباره بر باد شد

به سی سال اندر سرای سپنج
چنین رنج برم به امید گنج

ز ابیات غرا دو ره سی هزار
مر آن جمله در شیوه ی کار زار

ز شمشیر و تیر و کمان و کمند
زکوپال و از تیغهای بلند

ز بر گستوان و ز خفتان و خود
ز صحرا و دریا و از خشک رود

ز گرگ و ز شیر و ز پیل و پلنگ
ز عفریت و از اژدها و نهنگ

ز نیرنگ غول و ز جادوی دیو
کزیشان به گردون رسیده غریو

ز مردان نامی به روز مصاف
ز گردان جنگی گه رزم و لاف

همان نامداران با جاه و آب
چو تور و چو سلم و چو افراسیاب

چو شاه آفریدون و چون کیقباد
چو ضحاک بد کیش بی دین و داد

چو گرشاسب سام نریمان گرد
جهان پهلوانان با دستبرد

چو هوشنگ و طهمورث دیو بند
منوچهر و جمشید شاه بلند

چو کاوس و کیخسرو تاجور
چو رستم چو رویین تن نامور

چو گودرز و هشتاد پور گزین
سواران میدان و شیران کین

همان نامور شاه لهراسب را
زریر سپهدار و گشتاسب را

چو جاماسب کاندر شمار سپهر
فروزنده تر بد ز ناهید و مهر

چو دارای داراب بهمن همان
سکندر که بد شاه شاهنشان

چو شاه اردشیر و چو شاپور او
چو بهرام و نوشیروان نکو

چو پرویز و هرمز چو پورش قباد
چو خسرو که پرویز نامش نهاد

چنین نامداران و گردنکشان
که دادم یکایک ازیشان نشان

همه مرده از روزگار دراز
شد از گفت من نامشان زنده باز

چو عیسی من این مردگان را تمام
سراسر همه زنده کردم به نام

یکی بندگی کردم ای شهریار
که ماند ز تو در جهان یادگار

بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب

پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند

بر این نامه بر عمرها بگذرد
بخواند هر آنکس که دارد خرد

نه زین گونه دادی مرا تو نوید
نه این بودم از شاه گیتی امید

بداندیش کش روز نیکی مباد
سخن‌های نیکم به بد کرد یاد

بر پادشه پیکرم زشت کرد
فروزنده ی اخگر چو انگشت کرد

اگر منصفی بودی از راستان
که اندیشه کردی در این داستان

بگفتی که من در نهاد سخن
بدادستم از طبع داد سخن

جهان از سخن کردهام چون بهشت
از این بیش تخم سخن کس نکشت

سخن گستران بیکران بوده‌اند
سخنها بی اندازه پیموده‌اند

ولیک ار چه بودند ایشان بسی
همانا نگفتند از ایشان کسی

بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی

جهاندار اگر نیستی تنگدست
مرا بر سر گاه بودی نشست

که سفله خداوند هستی مباد
جوانمرد را تنگدستی مباد

به دانش نبد شاه را دستگاه
وگرنه مرا برنشاندی به گاه

چو دیهیم دارش نبد در نژاد
ز دیهیم‌داران نیاورد یاد

اگر شاه را شاه بودی پدر
بسر بر نهادی مرا تاج زر

و گر مادر شاه بانو بدی
مرا سیم و زر تا به زانو بدی

چو اندر تبارش بزرگی نبود
نیارست نام بزرگان شنود

کف شاه محمود عالی تبار
نه اندر نه آمد سه اندر چهار

چو سی سال بردم به شهنامه رنج
که شاهم ببخشد به پاداش گنج

مرا از جهان بی نیازی دهد
میان یلان سر فرازی دهد

به پاداش گنج مرا در گشاد
به من جز بهای فقاعی نداد

فقاعی نیرزیدم از گنج شاه
از آن من فقاعی خریده به راه

پشیزی به از شهریاری چنین
که نه کیش دارد نه آیین دین

پرستار زاده نیاید به کار
اگر چند دارد پدر شهریار

سر ناسزایان برافراشتن
وز ایشان امید بهی داشتن

سر رشتۀ خویش گم کردن‌است
به جیب اندرون مار پروردن‌است

درختی که تلخ‌است وی را سرشت
گرش بر نشانی به باغ بهشت

وراز جوی خلدش به هنگام آب
به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب

سرانجام گوهر به کار آورد
همان میوۀ تلخ بار آورد

به عنبر فروشان اگر بگذری
شود جامۀ تو همه عنبری

و گر تو شوی نزد انگشت گر
از او جز سیاهی نیابی دگر

ز بد گوهران بد نباشد عجب
نشاید ستردن سیاهی ز شب

به ناپاک‌زاده مدارید امید
که زنگی به شستن نگردد سپید

ز بد اصل چشم بهی داشتن
بود خاک در دیده انباشتن

چو پروردگارش چنین آفرید
نیابی تو بر بند یزدان کلید

بزرگی سراسر به گفتار نیست
دو صد گفته چون نیم کردار نیست

جهاندار اگر پاک نامی بدی
در این راه دانش گرامی بدی

شنیدی چو ز اینگونه گونه سخن
ز آیین شاهان و رسم کهن

دگرگونه کردی به کامم نگاه
نگشتی چنین روزگارم سیاه

از آن گفتم این بیت‌های بلند
که تا شاه گیرد از این کار پند

کزین پس بداند چه باشد سخن
بیندیشد از پند پیر کهن

دگر شاعران را نیازارد او
همان حرمت خود نگهدارد او

که شاعر چو رنجد بگوید هجا
بماند هجا تا قیامت به جا

بنالم به درگاه یزدان پاک
فشاننده بر سر پراکنده خاک

که یارب روانش به آتش بسوز
دل بندۀ مستحق برفروز

  • حسن صنوبری
۰۵
خرداد

اگر بری به خم زلف تاب‌دار انگشت

ز تاب زلف برآری به زینهار انگشت

 

مگر شمارۀ زلف تو می‌کند شانه

که کرده در خم زلف تو بی‌شمار انگشت

 

گره‌گره شده رگ‌های جان خسته‌دلان

چو کرده زلف سیاه تو تارتار انگشت

 

به حرف قتل من انگشت کش نهادی دوش

سرم فدای تو زین حرف بر مدار انگشت

 

سزای شهد شهادت، شهید عشق بُوَد

چو یار تیغ برآرد دلا برآر انگشت

 

پی نظاره مشکین هلال او هر ماه

کشد مه نو از این نیل‌گون حصار انگشت

 

به مستی آرزوی پای‌بوس او کردم

نهاد بر لب چون نوش خود نگار انگشت

 

دلا چو پیر شدی بگذر از هوا و هوس

ز بهر آرزوی نفس خود برآر انگشت

 

علی عالی اعلا که هست همّت او

هزار پی زده بر چشم ذوالخمار انگشت

 

ز دست تیغ تو جان برد و از جهان ایمان

هر آن که کرد به دین تو استوار انگشت

 

کسی که حبِّ تواش نیست تا به روز شمار

به هرزه‌گویی تسبیح می‌شمار انگشت

 

کسی که دست به دامان حیدر و آلش

نزد، بسا که به دندان کند فکار انگشت

 

شها تو راست مسلّم کرم، که گاه رکوع

کند برای تو انگشتری نثار انگشت

 

شهی که تا به دو انگشت در ز خیبر کند

بر آمد از پی اسلام، صد هزار انگشت

 

شهی که کرد به انگشت مرّه را به دو نیم

برای قتل عدو ساخت ذوالفقار انگشت

 

شهی که دل‌دل او را گهِ خرامیدن

به خاره در شدیش دست و پا چهار انگشت

 

ز دست تیغ تو جان بردی ار برآوردی

نهاده از مژه بر چشم اشکبار انگشت

 

بزرگوار خدایا! به حقّ حیدر و آل

در آن نفس که رود خلق را ز کار انگشت،

 

موالیان علی را ز روی لطف و کرم

ز هول روز جزا برقرار دار انگشت

 

شها! غلام غلام تواَم مرا مگذار

برای فاقه برآرم به زینهار انگشت

 

منبع:

28 . کشفی ترمذی، مناقب مرتضوی / 33، 333، 395، 426؛ نور اللّه شوشتری؛ مجالس المؤمنین 2 / 608؛ رضا قلی خان هدایت، مجمع الفصاء / 950؛ شرح احوال و اشعار شاعرانِ بی دیوان / 400.

 


پ‌ن: برای توضیحات بیشتر بخش پایانی این مقاله را ببینید:  فردوسی، شاهنامه، هجونامه و شیعیان

  • حسن صنوبری
۱۸
شهریور

۱۸ شهریور ۱۳۴۸، در گذشت آقا سید جلال آل احمد در اَسالِم گیلان

«

 

فردوسی از پس حمله اعراب و عوض شدن دور زمان ، می نشیند و با چه حوصله ای چه عظمتی را از غارت و فراموشی حفظ می کند، عظمتی را که متن اساطیر است و سازندۀ تاریخ است .  عین کاری که  جلال الدین رومی کرد در بحبوحۀ حملۀ مغول . و ببینیم آیا روشنفکر امروزی جرأت و لیاقت این را دارد که بنشیند و در مقابل هجوم غرب که قدم اوّل غارتش ، بی ارزش ساختن همه ملاک های ارزش سنّتی است چیزی را حفظ کند؟ یا  چیزی به جای آنها بگذارد؟»

 

جلال آل احمد، از کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران»

 

الآن به جرأت می‌توان گفت او جزو معدود مواردی است که این مطالبۀ خود را عملی کرد و در مقابل هجوم غرب ، میراثی هویتی از خود برای آیندگان و دوران پساپهلوی به جای گذاشت.

 
  • حسن صنوبری
۲۸
دی

http://bayanbox.ir/view/5721631805461377797/Farsi.png

تجاوز به حریم جزیرۀ فارسی | یادداشتی از حسن صنوبری


هفتۀ گذشته در اخبار اعلام کردند که:

«صبح چهارشنبه١٠ نظامی متجاوز آمریکایی با دو فروند قایق به صورت غیر مجاز وارد آب‌های ایران در خلیج فارس و در حوالی جزیره فارسی شده بودند و حدود ٢ کیلومتر در آب‌های کشورمان گشت زنی کردند.»

این چند سطر خبر، تکِ دشمن بود که در سطرها و روزهای بعدی با پاتکِ ما پاسخ داده شد:

«این شناورها پس از تمکین اخطار شناورهای رزمی نیروی دریایی سپاه متوقف و سرنشینان دستگیر شدند... |همزمان ناو گروه هواپیمابر آمریکایی اقدام به تحرکات احساسی و تحریک‎کنندۀ هوایی و دریایی نمود که با اقتدار نیروی دریایی سپاه کنترل و آرامش در منطقه تأمین شد... | پس از مشخص شدن سهوی بودن ورود شناورهای آمریکا به آب‌های جمهوری اسلامی ایران و عذر خواهی آن‎ها، سپاه این ده تفنگدار را در آب‎های بین‎المللی رها کرد.»

تهدید و تجاوز و فتنه و دشمنی همواره هست، خطر همیشه مرزها را تهدید می‎کند، اما ما با خواندن این خطوط خداراشکر می‎کنیم و نفس راحتی می‎کشیم که اگر از آنسو برای مرزهایمان خطری هست، در اینسو هم مرزبان دلیر و پرجگری هست که هم دشمن را می‎شناسد هم او را می‎راند و می‎تاراند.

این خبر مایۀ بشارت و مسرّت بود؛ اما برای اهل نظر، در این خبر چیزی دیگر هم هست از جنس اشارت و حکمت. به‎ویژه برای ما اهل ادب و فرهنگ که ساکنان سرزمین زبان فارسی و میراث‎بران گنجینۀ شعر پارسی هستیم. مخصوصا از این جهت که چند سال بیشتر نمی‎گذرد از زمانی که دشمنان ما سعی داشتند «خلیج فارس» را «خلیج عربی» نام دهند و یا اینکه تنها چندروز پس از این واقعه وارد مرحلۀ فرجامین برجام شدیم.

در منظر اهل نظر و ارباب تأویل، جهان، جهانِ نشانههاست و عالم، عالمِ رموز و اسرار. با نگاه به سیرۀ رسول و خاندان (علیه و علیهم صلوات‎الله) و نیز منش عرفا و حکمای ایران و اسلام می‎بینیم این بزرگان همه در پی یافتن این نشانه‎ها و معنای آن‎ها بودند، چنانکه حق (جلّ و عَلی) خود در کتاب گفته است: «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم حتّی یتبین لهم أنّه الحقّ»

پس باز می‎گردم به متن و با چشم نشانه‎شناس آن را دوباره می‎خوانم:

«...١٠ نظامی «متجاوز آمریکایی» با دو فروند قایق به صورت «غیر مجاز» وارد آب‌های ایران در «خلیج فارس» و در حوالی «جزیره فارسی» شده بودند و حدود ٢ کیلومتر در آب‌های کشورمان گشت زنی کردند.»

این نخستین‎بار بود که نام «جزیرۀ فارسی» تا این‎حد در رسانه‎ها تکرار شد. جغرافی‎دانان دربارۀ جزیرۀ فارسی چنین نوشته‎اند « جزیره فارسی از جزیره‌های ایرانی خلیج فارس است. این جزیره حد فاصل مرز بین ایران و عربستان بوده و از نظر موقعیت بسیار حائز اهمیت است. این جزیره در فاصله ۱۰۰کیلومتری خاک ایران یعنی جنوب غربی جزیره خارک قرارگرفته و بطور تقریبی طول جزیره ۱۴۰۰ متر و عرض آن ۷۰۰ متر است. نزدیک‌ترین جزیره به این جزیره، جزیره عربی است که گستردگی آن از فارسی کمتر است... »

باری اگر به تأویل بنگریم و از جغرافی وارد حکمت و نشانه‎کاوی شویم: جزیرۀ فارسی، روزگاری سرزمینی پهناور و گسترده بوده است و قلمروی آن از بلخ و بخارا و بدخشان و سمرقند آغاز می‎شده و از یک‎سو هند و سند را درمی‎نوریده است و از سوی دیگر مدیترانه و آسیای صغیر را زیر سایۀ خود داشته است. شگفت‎قلمرو و بزرگگستره‎ای که از خراسان پهلوانی چون فردوسی تا روم عارفانی چون مولوی همه ساکن سرزمین و پیروی آیینش بوده‎اند. روزگاری چنین بزرگانی، مرزبان هوشیار و بیدار و دلیر مرزهای این سرزمین بودند و هر طغیان و تجاوز آگاهانه و ناآگاهانۀ بیگانه را به تیغ سخن و تیر شعر از حریم مرزهای آن می‎تاراندند. و می‎دانیم که زبان فقط زبان نیست. زبان یعنی اندیشه، تفکر، شعر، هنر، منطق، آداب، رسوم، سنن، تمدن، فرهنگ، اقتدار و حتی دین. در میان زبان‎های جهان زبان فارسی یکی از بهترین و زیباترین قرائتها را از فرهنگ اسلام و قرآن عرضه کرده است. زبان فارسی فقط زبان فارسی نیست؛ خانۀ تاریخ بیهقی، خانۀ شعر فردوسی، خانۀ تفسیر سورآبادی و خانۀ حکمت شیخ اشراق است.

امروز اما آن سرزمین پهناور و گسترده که ولایت از پی ولایت و شهر به شهر در حال پیشروی بود، با افزایش یورش متجاوزان و کاهش هوش و خروش مرزبانان، اگر جزیره نشده باشد رو به جزیره شدن، محدودشدن و تنها شدن است. هُش‎دار! که تنهایی آغاز ویرانی است.

در روزگار ما قوی‎تر از حملۀ دشمنان خارجی و بیشتر از نقشۀ آمریکا، تنبلی، انفعال، حماقت و خیانت خود بعضی از ساکنان و میراث‎خوران زبان فارسی است که موجب زخمی و محدود شدن این زبان شده است. اگر تیر زهرآگین را دست دشمنی می‎سازد، آن تیر را کمان حماقت و خیانت به ما می‎اندازد. دو گروه عمده‎ای که چونان دو شناورِ رزمیِ آمریکا، بی‎اجازه به حریمِ جزیرۀ فارسی تجاوز کرده‎اند و گلولههای بیگانه را به زبان فارسی شلیک می‎کنند از این قرارند،

 

یک: تفنگِ اصحاب رسانه و تبلیغ

از بی‎شمار رسانۀ بی‎مجوز اینترنتی که بگذریم، حتی از روزنامه‎ها و رسانه‎های مجوزدار ولی مستقل از حکومت بگذریم، از گروهی که نمی‎توانیم بگذریم رسانه‎های رسمی کشورند. مخصوصاً کارمندان و مجریانِ این رسانه‎ها. هنوز که هنوز است معادل‎های ساده و قابل قبول واژه‎هایی چون «آیتم» و «وُله» (یعنی «بخش» و «میان‎برنامه») در دهانِ تنگِ بسیاری از مجریان جوان و باهیجان تلویزیونی نمی‎چرخد و نمی‎گنجد.  آدم شگفت‎زده می‎شود که مگر این‎ها چندسال از کودکی و جوانی خود را در قلب فرنگ گذرانده‎اند که با اینهمه سفارش و خواهش و قانون و آیین‎نامه باز نمی‎توانند به زبان فارسی حرف بزنند. مجری‎ها به‎کنار، همۀ ما اکنون دیگر شنیدن فرنگی بلغور کردن کارشناس‎ها و میهمانان برنامه‎ها را، مخصوصا اگر مستظهر به علم و مفتخر به داشتن عبارت «دکتر» باشند، برای دفاع از زبان‎دانی و هویت علمی و اصالت پایاننامه دکتری ایشان بر خود فرض و بایسته می‎دانیم. گاه می‎شود که مجری ابتدا واژۀ بیگانه را می‎گوید و بعد ناگهان پیشنهاد  فرهنگستان زبان فارسی را برای آن واژه می‎گوید؛ انگار آن واژۀ بیگانه واژۀ زبان مادری است و این پیشنهاد یک امر بیرونی و مختص گویشی بیگانه در کشوری (یا جزیره‎ای!) به نام «ایالات محدودۀ فرهنگستان زبان فارسی» است!

بی‎شک دو مشکل عمده داریم، یکی اینکه دوستان زبان فارسی را بلد نیستند و برای مسئولان هم مهم نیست که بلد باشند. دوم هم همان مشکل قدیمی بی‎شخصیتی فرهنگی و هویتی است.

و توجه کنیم که این‎ها همه رنج و دعوای ما سر معنای لفظی واژگان است و دعوا سر معانی اصطلاحی جای خود دارد و فراتر از این یادداشت است. مثلا اینکه هنوز هم رسانه‎های سیاسی (اعم از رسمی و غیررسمی) به دولت ترکیه می‎گویند «ترک‎ها» یا به حکام سعودی و همپیمانانش (مثل بحرین و...) می‎گویند «عرب‎ها»! و به‎طرزی لطیف تقابل حقیقی سیاسی را با یک تقابل موهوم قومیتی گره می‎زنند (با وجود گسترگی و تنوع اقوام ایرانی اعم از ترک‎ها و عرب‎ها و...).

 

دو: اصحاب تجارت و بازار

به تازگی مجموعه تلویزیونی خوب «ثریا» دو برنامۀ خود را به موضوع تبلیغ بِرَندهای خارجی {بِرَند=نام و نشان تجاری شناخته‎شده برای بازار} و حمایتِ همهجانبۀ مردم، مسئولان، صاحبان سرمایه و صداوسیما از تولید خارجی! اختصاص داد. آنچه در این برنامه مدنظر بود بحث زبان فارسی نبود و بحث تولید ایرانی بود، اما این دو موضوع هم در فرصت‎ها و هم در تهدیدها اشتراکات فراوانی با هم دارند، مخصوصاً وقتی به بعد تبلیغاتی آن توجه کنیم. تبلیغ برند خارجی در مرزهای رسانه‎های رسمی ما در ظاهر فقط تبلیغ کالاهای وارداتی خارجی است اما در باطن تبلیغ زبان و فرهنگ بیگانه است و به جز تولید داخلی، زبان فارسی را نیز تهدید می‎کند. شاهدی که در این برنامه مورد استناد قرار گرفت در جهت تضعیف تولید ایرانی، استفاده از واژگان و زبان بیگانه و تبلیغ کالاهای خارجی در مناظر و معابر شهری بود. تهدید و تجاوزی که پیش از تولید داخلی، زبان فارسی و فرهنگ بومی را هدف گرفته است.

(داخل پرانتز: توصیفِ این مظاهر نباید ما را از ریشه‎ها غافل کند. چرا در این مشکل این اشتراکات را بین «زبان فارسی» و «تولید داخلی» می‎بینیم؟ چرا یک دشمن با یک سلاح به هردو شلیک می‎کند؟ چون هردو یک ریشۀ فرهنگی دارند. یعنی همان اصطلاحی که نخست توسط یکی از فیلسوفان ایرانی و سپس با اندکی تغییر و تنزل معنا توسط آزاده‎اندیش بزرگ روزگارمان جلال آل احمد طرح شد: «غرب‎زدگی». همان انفعال فکری، فرهنگی و هویتیِ پس از مشروطه.)

باری به جز برندهای خارجی که با پول تولیدی‎های خارجی معابر و مناظر شهر و رسانه‎های ما را پوشانده است، گلوله‎های بیگانه از راه‎های دیگر هم به ما شلیک می‎شوند. مثلا می‎بینیم یک تولیدی موفق یا ناموفق ایرانی برای تضمین فروش خود، از یک برند خارجی استفاده می‎کند (به بهانۀ داشتن لیسانس از آن برند). یا می‎بینیم یک تولیدی ایرانی نامی بیگانه یا دست‎کم نامی شبیه نام‎های فرنگی را برای خود انتخاب می‎کند. کمترین حد غربزدگی در این بخش این است که نام ایرانی و مأنوس باشد، اما لوگوی اصلی با حروف لاتین این نام را نشان بدهند. این‎ها خطراتی هستند که به‎زودی پس از برداشتن تحریم‎ها بیشتر خواهند شد.

حال بیایید از مناظر و معابر و برندهای خارجی بگذریم. با هم برویم به پیتزا فروشی و غذا سفارش بدهیم. منوی رستوران را می‎گیریم و نگاه می‎کنیم. می‎توانیم؟ اسم غذاها را بلدیم؟ می‎شناسیم؟ در گوشی همراه برنامۀ مترجم داریم؟ اینجا ایران است؟! تازه داشتیم یاد می‎گرفتیم اگر قارچ دوست داریم بگوییم «ماشروم‎برگر» و اگر با طعم تند سازگار نیستیم «پپرونی» سفارش ندهیم، که دیدیم هربار که به رستوران‎ها یا کافی‎شاپ‎ها می‎رویم باید با انبوهی از لغات تازۀ بیگانه آشنا شویم. نمی‎شود گفت ورودبه این مغازه‎ها ورود به «یک» کشور خارجی است؛ چه اینکه این جماعت آنقدر در یافتن و بافتن نام‎های بیگانه و گاه حتی بی‎معنا اشتیاق دارند که همیشه در انتخاب واژه‎ها با هم اشتراک ندارند. لذا تو اگر به واژگان یک رستوران یا کافی‎شاپ (مخصوصا در تهران و مخصوصا در مناطق مرکزی و شمالی تهران) هم مسلط شوی ، دلیل نمی‎شود به منوی سفارش دیگر رستوران‎ها و کافی‎شاپ‎ها هم مسلط شده باشی و توگویی ما اینجا کشورها و زبان‎های گوناگونی را در دل کافه‎ها و غذافروشی‎های یک شهر ملاقات می‎کنیم! بهترین، آشناترین و مأنوس‎ترین واژه‎هایی که در این مغازه‎ها به عوان نام غذا با آن‎ها مواجه می‎شویم نام شهرها و کشورهای خارجی است (مثلا «شیکاگو» و «هاوایی») که نشانۀ آشکار تبلیغ فرهنگی برای کشورهای بیگانه و غربی است؛ چه رسد به دیگر واژه‎ها که حتی تلفظش برای کسی که تازه به این مغازه آمده (و گاه برای خود فروشنده!) دشوار است.

از معابر و مناظر گذشتیم، از پاتوق‎های غذایی (که ارتباط مستقیمی با موضوع سبک زندگی دارند) هم بگذریم؛ این دو حوزه همه مربوط به اسامی خاص و اصطلاحات بودند. مثل برند یک شرکت خارجی یا اسم یک پیتزا. اتفاق عجیب‎تر و بدتر این است که کم‎کم شاهدیم که کار از اسامی خاص گذشته و نحو و سخن معمول و عمومی هم دارد تغییر می‎کند. چنانچه برخلاف گذشته به‎جای واژۀ «تخفیف» مغازه‎دارها برای اشاره به این موضوع بر در مغازۀ خود می‎نویسند «Off»! این است که می‎بینیم خانم‎ها که بیشتر با فرهنگ خرید و مغازه‎گردی آشنا هستند بیشتر هم در زبان‎دانی پیشرفت کرده‎اند!

این اشاره به بخشی از خطرها و تهدیدها بود. این بخشی از تک دشمن و نمایی از دو شناور فرهنگیِ مهاجم بود. حال پاتک‎های ما و مرزبانان زبان فارسی کجا و کیانند؟

گویا برای حراست از مرزهای زبان فارسی سه مرزبان داریم؛ هرچند گاه خسته. سه پهلوان؛ هرچند گاه ناتوان؛ هرچند گاه پنبه! اما بالاخره مرزبانند.

 

یک: مرزبانی قانون و مجریان قانون

ما قوانین خوبی برای دفاع از حریم زبان فارسی داریم. جداً قوانین خوبی داریم. هرچند برای زینت اوراق و دفاتر!

مسئولیت قانون‎گذاری در اینگونه امور با دو نهاد است، یکی مجلس شورای اسلامی و  دیگری شورای عالی انقلاب فرهنگی. هردو نهاد هم مصوباتی را در جهت حفظ و حراست از زبان فارسی و فرهنگ بومی پیشنهاد داده‎اند. در همین برنامۀ اخیر ثریا هم به یکی از آن‎ها یعنی مصوبۀ شورای انقلاب فرهنگی اشاره شد.

یک / الف: مصوبۀ شورای عالی انقلاب فرهنگی

این مصوبه مصوبۀ «سیاست ها و ضوابط حاکم بر تبلیغات محیطی» (سال ۸۸) است و سیاست‎هایی را هم برای تولید داخلی و هم زبان فارسی اندیشیده است. ضابطۀ دوم این مصوبه اینگونه است:

«تبلیغات باید به خط و نشانه ها و زبان فارسی باشد.
تبصره1 نوشتن واژه‌های فارسی با املای نادرست مجاز نیست.
تبصره2 استفاده از علائم صنعتی و علائم و نام‎های کالای ساخت خارج در تبلیغات در صورتی بلامانع است که حروف فارسی به صورت مشهودی بر حروف بیگانه غلبه داشته باشد.»

البته بعضی از ضوابط و سیاست‎های دیگر این مصوبه را هم می‎توان تفسیری مرتبط با بحث داشت. از جمله بخش نخست ضابطۀ یازدهم:

 «تبلیغات نباید بگونه‌ای باشد که موجب تضعیف خودباوری و اعتماد ملی و نیز تحقیر شخصیت مردمی شود که فاقد استطاعت برای خرید کالای مورد نظر هستند.»

طبق همین مصوبه، این «شورای فرهنگ عمومی» (به ریاست وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی) است که موظف به «تنظیم ساز و کار نظارت بر اجرای این ضوابط و دستورالعمل‌های اجرایی آن» است و این شورا هم سه سال بعد خود مصوبه‎ای با عنوان «بخشی از دستورالعمل تبلیغات محیطی کالا و خدمات» (سال ۹۱) را برای اجرایی شدن مصوبۀ شورای عالی انقلاب فرهنگی تصویب کرد. از این مصوبۀ چهار ماده‎ای سه ماده مشترک به حمایت از چرخۀ تولید داخلی و حریم زبان فارسی می‎پردازد:

« ماده ٢) تبلیغ کالا و خدمات داخلی که نام خارجی دارد، ممنوع می­ باشد.

ماده ٣) تبلیغ کالا و خدمات داخلی با سرمایه‎­گذاری مشترک خارجی باید با نام ایرانی و منطبق بر قانون «ممنوعیت به کارگیری اسامی، عناوین و اصطلاحات بیگانه» و آیین­ نامه اجرایی آن باشد.

 ماده٤) تبلیغ کالا و خدمات خارجی که مشابه داخلی ندارد، با رعایت استفاده از حداکثر ٢٠% کل ظرفیت تبلیغات محیطی و صرفاً با خط فارسی مجاز می­ باشد.»

این از مصوبات شورای عالی انقلاب فرهنگی و شورای فرهنگی عمومی، که واقعاً مصوبات خوبی است اگر کاملاً اجرایی شود.

یک / ب: قانون مجلس شورای اسلامی

و اما مجلس شورای اسلامی سال‎ها پیش از این، قانون تک‎مادّه‎ای مهمی را اختصاصاً برای حمایت از زبان فارسی تصویب کرده است. این قانون، قانونِ «ممنوعیت بکارگیری اسامی، عناوین و اصطلاحات بیگانه» (سال ۷۵) است و ماده واحدۀ آن به شرح زیر است:

«به منظور حفظ قوت و اصالت زبان فارسی به عنوان یکی از ارکان هویت ملی ایران و زبان دوم عالم اسلام و معارف و فرهنگ‌اسلامی، دستگاه‌های قانونگذاری، اجرایی و قضایی کشور و سازمان‌ها، شرکت‌ها و موسسات دولتی و کلیه شرکت‌هایی که شمول قوانین و مقررات‌عمومی بر آنها مستلزم ذکر نام است و تمامی شرکت‌ها، سازمان‌ها و نهادهای مذکور در بند (‌د) تبصره (22) قانون برنامه دوم توسعه موظفند از بکار‌بردن کلمات و واژه‌های بیگانه در گزارش‌ها و مکاتبات، سخنرانی‌ها، مصاحبه‌های رسمی خودداری کنند و همچنین استفاده از این واژه‌ها بر روی کلیه‌تولیدات داخلی اعم از بخش‌های دولتی و غیر دولتی که در داخل کشور عرضه می‌شود ممنوع است.»

بخشی از تبصرۀ نخست این قانون :

« فرهنگستان زبان و ادب فارسی باید براساس اصول و ضوابط مصوب خود برای واژه‌های مورد نیاز با اولویت واژه‌هایی که کاربرد‌عمومی دارند راسا یا با همکاری مراکز علمی واژه‌گزینی و یا واژه‌سازی کند...»

چند تبصرۀ مهم دیگر این ماده:

« تبصره 5- کارخانه‌ها، کارگاه‌ها و اماکن تولیدی و خدماتی و تجاری موظفند ظرف مدت دو سال از تاریخ ابلاغ این قانون اسامی تولیدات و ظرف‌مدت یک سال نام اماکن خود را به نامها و واژه‌های غیر بیگانه برگردانند. {!}

تبصره 6- چاپخانه‌ها، مراکز طبع و نشر، روزنامه‌ها و سایر مطبوعات مکلف به رعایت این قانون هستند و در صورت تخلف وزارت فرهنگ و‌ارشاد اسلامی موظف است مطابق تبصره هشتم همین قانون با آنها رفتار کند.

‌تبصره 7- صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران موظف است از بکارگیری واژه‌های نامانوس بیگانه خودداری کند و ضوابط دستوری زبان فارسی‌معیار را رعایت نماید، سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران و کلیه دستگاه‌های مذکور در ماده واحده موظفند واژه‌های مصوب فرهنگستان‌زبان و ادب فارسی را پس از ابلاغ در تمامی موارد بکار ببرند.

تبصره 8- تولید و توزیع‌کنندگان کالاها و صاحبان مراکز کسب و پیشه در صورت تخلف از این قانون به ترتیب به مجازات‌های زیر محکوم‌خواهند شد: الف - اخطار کتبی توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. ب - تعویض علایم و نشانه‌ها و تغییر اسامی و عناوین پس از اعلام وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی توسط وزارت کشور یا دستگاه‌های ذیربط با‌هزینه متخلف. ج - تعطیل موقت محل کار. د - لغو پروانه کار.

‌تبصره 9- نیروی انتظامی موظف است از نصب و استفاده از علایم به زبان و خط بیگانه توسط مراکز تولید، توزیع و صنوف جلوگیری نماید.» !

بنا به تبصرۀ دهم این قانون، آیین‎نامۀ اجرایی قانون «ممنوعیت بکارگیری اسامی، عناوین و اصطلاحات بیگانه» مجلس شورای اسلامی باید با پیشنهاد کمیسیون فرهنگی دولت به تصویب هیئت وزیران برسد. لذا، سه سال بعد هیئت دولت «آیین‎نامه اجرایی قانون ممنوعیت بکار گیری اسامی، عناوین و اصطلاحات بیگانه» را در هجده مادّه تصویب می‎کند (سال ۷۸).

طبق سه مادۀ نخست این قانون، تمام مسئولان، دستگاه‎های حاکمیتی و همۀ نهادهایی که به نحوی تحت حمایت حکومت هستند،

 «...موظفند الفاظ و واژه‌های بیگانه را در گزارش نویسی، نامه نگاری،‌سخنرانی و مصاحبه‌های رسمی بکار نبرند .»

بعضی از ماده‎های دیگر این قانون اینگونه‎اند:

«ماده 10ـ دستگاه‎های اصلی مذکور در ماده 2 این آیین نامه موظفند به منظور زمینه‎سازی برای اجرای قانون و این آیین نامه با تشکیل شورای حفظ و‌ترویج زبان فارسی به ریاست نماینده بالاترین مقام آن دستگاه ضمن هماهنگی و ارتباط با فرهنگستان نسبت به شناسایی و اعلام واژه‌های بیگانه که در‌آن دستگاه و واحدهای وابسته به آن به کار می‌رود و پیشنهاد معادل فارسی آن به فرهنگستان و یافتن راههای ترویج معادل‎های فارسی تصویب شده‌توسط فرهنگستان در دستگاه متبوع خود اقدام کنند .

 ماده 11 - صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران موظف است با ایجاد واحد مناسب در تشکیلات فعلی خود ضمن زمینه سازی برای اجرای قانون و‌این آیین نامه با جدیت از بکارگیری واژه‌های نامانوس بیگانه خود داری کند و ضوابط دستور زبان فارسی معیار را در کلیه برنامه‌های خود رعایت نماید‌صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران ملزم است واژه‌های مصوب فرهنگستان زبان و ادب فارسی را پس از ابلاغ در تمامی موارد بکار برد.

 ماده 12- دستگاههای یاد شده در ماده (2) این آیین نامه که به کارگاهها، کارخانه‌ها، اماکن تولیدی و تجاری و خدماتی پروانه تأسیس و پروانه کسب یا‌ بهره‎برداری یا اجازه تولید و ادامه فعالیت می‌دهند موظفند پس از صدور پروانه و اجازه تولید و ادامه فعالیت به متقاضیان ابلاغ کنند تا نسبت به تغییر‌نام مؤسسه یا محصولات خود و گزینش نام فارسی اقدام کنند...

ماده 13 - کلیه روزنامه‌ها و نشریه‌های فارسی زبان موظفند مفاد قانون را در چاپ آگهی‌های عمومی داخلی تبلیغاتی و تجاری رعایت کنند .»

با وجود تصویب چنین قانونی آن‎هم از بیست سال پیش تاکنون بیشتر معلوم شد ما مشکلی در حوزۀ قوانین نداریم. البته این قانون در بعضی از ماده‎ها وتبصره‎هایش مشکلات و گریزگاه‎های اندکی دارد، اما آن‎ها هم با وجود مصوّبۀ شش سال پیش شورای عالی انقلاب فرهنگی مرتفع شده‎اند.

با این‎حال اینهمه مصوبه و قانون و ماده و تبصره، وقتی فقط زینت‎بخشِ اوراقِ حقوقی و دفاتر دیوانی ما باشند بی‎ارزشند و در حکم پهلوان پنبه. چنانچه همین دوماه پیش، علی مطهری از نماندگان مجلس در نطق خود به خاطر اجرایی نشدن این قانون قدیمی مجلس از وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی سوال کرد:

 «نگاهی به تابلوهای فروشگاه‌ها و شرکت‎ها و غذاخوری‌ها و هتل‎ها و سایر اماکن عمومی خصوصا در شهرهای بزرگ نشان می‌دهد که اسامی و عناوین انگلیسی یا اسامی و عناوین فارسی با حروف انگلیسی در سال‎های اخیر رو به افزایش بوده و اگر اقدامی در اجرای این قانون صورت گرفته، کاهش این پدیده محسوس نبوده است به گونه‌ای که به نظر می‌رسد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در اجرای قانون سهل‌انگاری کرده و اساسا این پدیده را یک مسئله و معضل نمی‌داند، در حالی که این امر زمینه‌ای است برای رواج فرهنگ غربی، چون هر زبانی با خود فرهنگ خود را هم می‌آورد. به تعبیر رهبر انقلاب: "چقدر دولت انگلیس و دولت آمریکا باید پول خرج کنند تا بتوانند این طور آسان زبان خودشان را در میان یک ملت بیگانه ترویج کنند؟ اسم فارسی را با خط لاتین می‌نویسند یا اسم‎های فرنگی روی محصولات تولید شده داخل ایران می‌گذارند! من از این، احساس خطر می‌کنم.

 

دو: مرزبانی فرهنگستان زبان و ادب فارسی

با مطالعۀ بخش پیشین اهمیت کار و نقش ویژۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی در حفظ و حراست از زبان فارسی مشخص شد. با این‎حال خوب است برای دقت بیشتر سه وظیفۀ نخست از وظائفی که در اساس‎‎نامۀ این فرهنگستان آمده است را هم مد نظر داشته‎باشیم:

  • «سازمان دادن و تمشیت فعالیت‌هاى ناظر به حفظ میراث زبانى و ادبى فارسى‌؛
  • تأسیس واحدهاى واژه‌سازى و واژه‌گزینى و سازمان دادن واحدهاى مشابه در مراکز دانشگاهى و دیگر سازمان‌هاى علمى و فرهنگى و هماهنگ ساختن فعالیت‌هاى آنان از راه تبادل تجارب‌؛
  • نظارت بر واژه‌سازى و معادل‌یابى در ترجمه از زبان‌هاى دیگر به زبان فارسى و تعیین معیارهاى لازم براى حفظ و تقویت بنیۀ زبان فارسى در برخورد با مفاهیم و اصطلاحات جدید؛»

علی‎رغم تمام انتقاداتی که دربارۀ واژه‎گزینی‎ها و واژه‎سازی‎های فرهنگستان زبان و ادب فارسی در رسانه‎ها طرح می‎شود، آنچه باعث کاهش تأثیر و توانایی این فرهنگستان در مرزبانی زبان فارسی شده است، بیش از ضعف‎ها و کاستی‎های این نهاد، همین انتقادات و گاه تمسخرهای جاهلانه است. نکته‎ای که باید هم برای واژه‎گزینان و واژه‎سازان و هم منتقدان فرهنگستان پیش چشم باشد، این است که فرایندِ واژه‎گزینی، فرایندی دستوری و یک‎باره نیست. چنین نیست که فرهنگستان دربارۀ واژه‎ای بیگانه که در حال گسترش و عمومی شدن است به سرعت بیاندیشد و به سرعت به واژۀ خوبی برسد و دستور بدهد این واژه استفاده شود و مردم هم به سرعت استقبال کنند از آن واژه. فرایندِ واژه‎گزینی و ورود واژۀ تازه به زبان عمومی مردم، بی‎شک فرایندی دو مرحله‎ای‎است. روش درست این است که فرهنگستان پس از رسیدن به واژه‎های تازه در مرحلۀ اول آن‎ها را پیشنهاد کند، نه ابلاغ. پیروی از زبان ذاتاً امری دستوری و ابلاغی نیست؛ پسندیدنی و پذیرفتنی است. واژه‎های نو در مرحلۀ نخست باید توسط مردم و نخبگان چشیده شوند و در این زمینه نظرسنجی شود. اگر بازخوردها خوب بود و انتقادها جدی و علمی نبود، در مرحلۀ دوم ابلاغ شوند. این کار هم سایۀ جبر و دستور را از این کار فرهنگی دور می‎کند هم احتمال خطا را پیش‎بینی می‎کند و واژۀ تازه آزموده وارد میدان اجتماع می‎شود.

همچنین نیکو است که منتقدان توجه داشته باشند قرار نیست هر واژۀ تازه در اولین آشنایی برای ما مأنوس باشد! اگر چنین باشد که دیگر آن واژه تازه نیست! بلکه باید به آن واژه با خوشبینی فرصت داد تا فرایند آشنایی را طی کند. نخستین گروهی که برای واژه‎سازی گرد هم آمدند حتی پیش از فرهنگستان اولِ پهلوی و باکمترین دانش‎ها، صلاحیت‎ها و تجربه‎ها نیز توانستند واژه‎های زیادی را بسازند که امروز برای ما بسیار عادی و مأنوس است، هرچند آن روزگار جدید و عجیب و غریب جلوه می‎کردند. واژه‎هایی چون «هواپیما» و «فرودگاه» مربوط به همان گروه است که نود و یک سال پیش کار خود را آغاز کرده بود.

همانطور که انتقادهای صحیح و علمی کمک خوبی برای واژه‎گزینی فرهنگستان است، بزرگ‎ترین مانع بر سر راه فرهنگستان همین انتقادها و گاه تمسخرهای جاهلانه و نابخردانه است که در سال‎های گذشته حتی به صداوسیما هم راه پیدا کرده بود. وقتی در فرهنگ عمومی جامعه با بدبینی و تمسخر و تحقیر به این حرکت مهم فرهنگی نگریسته شود، به جز انتقادهای نامتقن، راه برای انتقادهای مبتنی بر دروغ و شایعه هم باز می‎شود. برای مثال در سال‎های اخیر در رسانه‎ها خواندیم که فرهنگستان برای واژۀ فرنگیِ «فانتزی» (fantasy) معادل‎های نامناسبی چون «نامتعارف»، «غیرمعمولی» و «غیرضروری» را تصویب کرده است. یادداشت‎ها و مقالاتی هم منتشر شد مبنی بر اینکه فانتزی در سینما و هنر ارتباط با «خیال‎انگیزی» دارد و گویا واژه‎گزینان هیچ درکی از این مسئله ندارند. این درحالی‎ست که سه عبارت «نامتعارف»، «غیرمعمولی» و «غیرضروری» معادل فانتزی در حوزۀ سینما و هنر نبودند، بلکه تعریفِ معادلِ این واژه در حوزۀ عمومی یعنی «تفننی» بودند و معادل عبارت فانتزی در حوزۀ سینما «فیلم خیال‎پردازی» بود و در حوزۀ موسیقی خود «فانتزی». یا معادل دیگری که تمسخر می‎شد و در بین مصوبات فرهنگستان اصلا حضور نداشت معادل «رایانک مالشی» برای «تبلت» (Tablet) بود!

اینگونه انتقادات مخصوصا باوجود انگیزۀ سیاسی پررنگ‎تر هم می‎شوند و برای مثال فلان رسانه به‎خاطر مخالفت با مواضع سیاسی رئیس فعلی فرهنگستان (دکتر غلامعلی حدادعادل) و به خاطر مفتضح کردن او، از هیچ دشمنی، انکار و تحقیری دربارۀ این نمودِ عمومی فرهنگستان چشم نمی‎پوشد و نمی‎فهمد شکستن این ستون، سقف را بر سر همه فروخواهد ریخت.

باری، اینگونه انتقادها پیش از دوران دکتر حدادعادل، یعنی در دوران زنده‎یاد دکتر حسن حبیبی نیز وجود داشت و همین نشان می‎دهد روش فرهنگستان تابع سیاستی خاص نیست و این تلاش مهم باید در فرهنگ عمومی فرهنگسازی شود. در دوران زنده‎یاد حسن حبیبی معروف‎ترین واژه‎ای که مورد استهزاء و تمسخر مخالفان قرار می‎گرفت واژۀ «کش‎لقمه» به عنوان معادل «پیتزا» (Pizza) بود. واژه‎ای که با همۀ سروصداها اصلا توسط فرهنگستان تصویب نشده بود!

مرحوم حبیبی همواره به عنوان چشم و چراغ دولت و مرد آرام سیاست در دوران سازندگی و اصلاحات شناخته می‎شد، امروز شاید بازخوانی سخنان ایشان و یکی از معدود عصبانی‎شدن‎های ایشان در حمایت از فرهنگستان و با غیرت نسبت به زبان فارسی خواندنی و جالب باشد:

 «ما مردم شوخ‌طبعی داریم ولی با برخی مراکز و برخی کارها نباید شوخی کرد؛ چرا که این شوخی‌ها یا هجو است و یا با غرض انجام می‌شود. نمی‌گویم از فرهنگستان انتقاد نشود، ولی برخی دیدگاه‌های شخصی خود را با عملکرد فرهنگستان یکی می‌گیرند. مثلا گاهی شنیده‌ام که می‌گویند فرهنگستان به جای واژه «پیتزا» کلمه «کش لقمه» را وضع کرده است. این یک شوخی است که شخصی می‌سازد و ممکن است برای دیگران تعریف کند. اما نباید این شوخی را به فرهنگستان نسبت داد.

 این خود مردمند که باید معادل‌هایی برای واژگان بیگانه انتخاب کنند و یا پیشنهاد دهند و روا نیست فقط به واژگانی که فرهنگستان انتخاب می‌کند، اعتراض کنند. مدتی گفتند اصلا فرهنگستان واژه پیشنهاد ندهد. دوسال فرهنگستان به این خواسته رضا داد که به نظرم خسارت دید.

 ما وظیفه مان را انجام می دهیم و به گمرک‌چی زبان تبدیل شده‌ایم یعنی در مرز می‌خواهیم جلوی ورود قاچاق زبان را بگیریم. شما ببینید چقدر کوشش می‌شود که فرهنگستان را دست بیندازد و با آن شوخی کنند. در حالی که شوخی با فرهنگستان خیلی درست نیست.» (سومین گردهمایی انجمن ترویج زبان و ادب فارسی - شهریور 87)

باری همۀ این سخنان به معنای دفاع از همۀ فعالیت‎ها و واژه‎های فرهنگستان نیست.چه اینکه همانقدر که «یارانه» و «کالابرگ» و «پیامک» توانستند موفق باشند، معادل‎هایی مثل «زیرموشی»، «غذاخوری خویش‏یار» و «پی‎غذا» بعید است راه به جایی برند.

زین‎رو خوب است که فرهنگستان هم در ساختار فعلی خود بازنگری‎هایی داشته باشد. یک پیشنهادم همان تنظیم ساختاری برای دو مرحله‎ای شدن فرایند تصویبِ واژۀ نوین (اول: پیشنهاد و گرفتن بازخورد، دوم: تصویب و ابلاغ) است. پیشنهاد دیگرم با توجه به این نکته است که برای پیشنهاد واژۀ جدید بین دو روش «واژه‎گزینی» و «واژه‎سازی» تفاوتی بنیادی وجود دارد. واژه‎گزینی فرایندی است که مبتنی بر دانش است اما واژه‎سازی بیشتر مبتنی بر خلاقیت است. برای فرایند نخست، شاید اعضای گذشته و کنونی فرهنگستان و  کارگروه واژه‎گزینی‎اش که عموما از اساتید کارآزمودۀ ادبیات هستند بهترین انتخاب باشند. اما برای فرایند دوم که مبتنی بر خلاقیت است نه. بهترین واژه‎سازان و ترکیب‎سازان تاریخ زبان فارسی، بی‎گمان شاعران بوده‎اند. در میان اعضای فرهنگستان زبان و ادب فارسی تنها دو شاعر (جدی!) حضور داشته‎اند که متأسفانه هردو درگذشته‎اند. یکی زنده‎یاد دکتر طاهره صفارزاده و دیگری مرحوم دکتر قیصر امین‎پور. به‎نظر من استفاده از شاعران، آن‎هم نه شاعران مضمون‎باز، بلکه شاعران سخنور و زبان‎آور می‎تواند موجب پویایی و طراوت کارگاه واژه‎سازی و ترکیب‎‎سازی فرهنگستان شود.

(داخل پرانتز: این پرانتز آخرین بخشی است که به متن می‎افزایم. پس از پایان نگارش یادداشتم و پیش از ارسال، تصمیم گرفتم مروری بر سخنان رهبری داشته باشم و شگفتا در اولین متنی که خواندم و پیش از این نخوانده‎بودمش، دیدم آیت‎الله خامنه‎ای هم بیست و چهار سال قبل در دیدار با اعضای فرهنگستان به نحوی همین پیشنهاد من در مورد حضور شاعران را توصیه کرده‎اند! و شگفتا که روز نگارش یادداشت من با روز ایراد آن سخنان برابر است! شد دو نشانه!

«در جمع شما خانم صفارزاده هم هستند که بحمداللَّه رتبۀ شعری بسیار والا و برجسته‌ای دارند؛ این خیلی جای خوشحالی است. البته بعضی از آقایان هم شعر را می‎سرایند، اما تطفّلاً! من نمی‎دانم که در جمع شما، شاعرِ مختص به شعر و شاعر حرفه‌ای داریم یا نداریم - البته ما از شعرهای آقای دکتر حبیبی و آقای دکتر حداد و آقای محیط طباطبایی هم استفاده کرده‌ایم - ولی درعین‌حال نباید کفۀ شعر را خیلی در اقلیت قرار داد. خانم صفارزاده بحمداللَّه زبانشان، زبان بسیار خوبی است؛ یعنی سطح شعرشان واقعاً خیلی بالاست. اگر شما باز هم بتوانید در آن جمع شعرایی که باقی مانده‌اند، این جهت «فارسی‎گویی» را غنی کنید، خیلی بهتر است. می‎دانید که شعرا هم مختلف‎اند؛ بعضی واقعاً فارسی‎گو هستند، بعضی هم چندان فارسی‎گو نیستند و با فارسی خیلی انس ندارند. بنابراین، قریحۀ شعری، همیشه ملازم با تسلط بر زبان نیست.» دیدار با اعضای فرهنگستان زبان و ادب فارسی ۱۳۷۰/۱۱/۲۷)

باری مقدمۀ همۀ این فکرها و پیشنهادها، اصلاح فرهنگ غلطِ نقدهای شتابزده و شوخی‎های نابخردانه با اصل و اساس کار فرهنگستان است.

 

سه: مرزبانیِ شاعران

تاریخ پیدایش و گسترش زبان فارسی به ما می‎گوید برترین مرزبانان سرزمین شکوهمند زبان فارسی، شاعران پارسی‎سرا بوده‎اند. مخصوصا شاعران سبک خراسانی و تاحدی عراقی. البته جای و قدر بعضی از بزرگان نثر، چه در میان منشیان و دیوانیان و چه در میان مورخان و عارفان بر اهل نظر پوشیده نیست. اما همت اصلی از آن شاعران و هویتِ زبان فارسی توسط ایشان شکل گرفت. چنانچه سرسلسلۀ این شاخۀ زرین فردوسیِ گرانمایه و عزیز است. کسی که با بازسازی بنای زبان فارسی، زیربنای هویت و فرهنگ ایرانی را نیز مستحکم کرد. آنگونه که خود در هجونامۀ محمود غزنوی میگوید:

بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب

پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند

بر این نامه بر عمرها بگذرد
 بخواند هر آنکس که دارد خرد

بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی

این گذشتۀ درخشانِ مرزبانی شاعران است. حال را افسوس‎ها باید؛ که گاه این مرزبانان خواب‎اند و گاه خائن. در دهه‎های اخیر آنقدر روز به روز نحله‎ها و پرچم‎های تازه در شعر معاصر آمد و رفت که توجه‎ها همه به اهمیت «قالب» و «سبک» و «اندیشه و نگاه» جلب شد و بحث «زبان» به حاشیه رفت. و آنقدر شاعر شدن آسان شد و جماعت شاعران فراوان، که تو نمی‎توانی به این جماعت به چشم یک صنف و یک هویت ثابت نگاه کنی و از ایشان انتظار خاصی داشته باشی. لذا در عالم شعر با فراوانی گروهی مواجهیم که اصلا فارسی نمی‎دانند و بخواهند هم بلد نیستند زبان‎آور باشند. دیگر به این آسانی نمی‎توان شاعر جوانی را مورد خطاب قرار داد که:

گشاده زبان و جوانیت هست
سخن گفتن پهلوانیت هست

جدا از این نادانی عمومی، حتی دیدیم گروه‎هایی زیر لوای نوآوری و شعر نو آمدند که به دریدن پردۀ وزن و قافیه بسنده نکردند و به عنوان یک نوآوری جدید، تصمیم قاطعانه بر ویرانیِ و انهدام زبان فارسی گرفتند. گروهی که همواره خلاقیت را نه در معنای واقعی این اصطلاح که خلق و ایجاد و آفرینش و افزایش است، بلکه در معنای حذف و اعدام و انهدام و کاهش فهمیده‎اند. اگر گروه قبلی «خواب» بودند این گروه بی‎گمان «خائن»اند که صرفاً برای خودنمایی و از روی تنبلی چنین روش احمقانه‎ای را پرچم تمایز خود می‎کنند.

امروز جزیرۀ فارسی مظلوم است، حتی در میانِ خوش‎نامترین مرزبانانش. امروز در میان خوش‎نام‎ترین و بدمرام‎ترین مرزبانانش، سرزمین فارسی در محاصره است! جزیره است!

کدام همت‎ها و انگیزه‎ها این حصار را می‎شکند؟

بی‎شک منظور از مرزبانی شاعران برای زبان فارسی عضویت در فرهنگستان نیست. این پیشنهادی است که در فرع داستان می‎تواند مفید باشد. منظور ما اینجا همان روش دیرین شاعران پیشین است. یعنی شعر گفتن و خوب شعر گفتن، با توجه به مقولۀ زبان و زبان فارسی. کاری که اساسِ همت بزرگان ادبیات فارسی و نیز بعضی از شاعران توانای معاصر از جمله زنده‎یاد اخوان ثالث، استاد شفیعی کدکنی، استاد معلم دامغانی، مرحوم قیصر امین‎پور و... بوده است و هست. اگر این مرزبانی به معنای واقعی کلمه پدید آید، از دو مرزبانی دیگر بسیار کارآمدتر و بنیادی‎تر است. شاعر در ناخودآگاهِ سرایش، بی تکلیف و سفارش، و بی تکلّف و تصنّع، ترکیب‎ها و واژه‎های مناسب را برمی‎گزیند و ترکیب‎ها و واژه‎های تازه را برمی‎سازد. این رهایی و توانایی از عهدۀ اهل علم خارج است و به آیین‎نامه و دستور فراهم نمی‎آید. حتی اگر به واژه‎های فرهنگستان نگاه کنیم، بعضی از بهترین‎هایش گزینش از شعر شاعران بزرگ فارسی بوده است.

سرانجام، از بین این سه مرزبان، دود از کنده بلند می‎شود و امید با شاعران است. با آنهمه تنبلی نهادینه شده که در مسئولان فرهنگی ما وجود دارد، با آنهمه موانع و دشواری‎ها که ساختارهای دیوان‎سالار و کاغذباز ایجاد کرده‎اند و با آنهمه بازی عالم رسانه وسیاست‎بازان، نمی‎توان امید زیادی به سیاست‎مداران و نهادها داشت، آنچنانکه رهبری هم به تازگی گفتند «دیگر امیدی به سیاست‎مداران ندارم»، ما هم به همین رسیدیم و دیگر امید چندانی به اهالی سیاست نداریم. «امروز نوبت ماست».



  • حسن صنوبری
۱۳
تیر

http://bayanbox.ir/view/1825788788818028421/Mosaddegh.png


حتی مصدق هم  تو را از یاد خواهد برد

دیشب چراغ خانه را...،

امشب تنورِ خانه را دادی
                             به جایش نان گرفتی

و فکر کردی
                ارزان گرفتی

 

*

شب، ساکت و تاریک و تنها

بازار را، وقتی که بر می‎گردی از این کوچه تا خانه

حتی خودت هم لحظه‎ای با خویش می‎گویی:

«یک روز،
              میدان فردوسی به حالم
                                          افسوس خواهد خورد

میدان فردوسی که جای خود

حتی خیابان مصدق هم
                          نام مرا از یاد خواهد برد»

 

*

یک روز می‎گفتیم: می‎جنگیم

در راه ایمان

هرچند بی نان

 

امروز می‎خندیم محض نان

بر چهرِ دونان

 

*


با خویش می‎گوید که: «ایمان را نمی‎خواهم

از بس که سنگین، نرخِ ایمان است»

غافل که آنچه می‎دهد از دست

نان است


آری، همین نان

 

*

تو در کتابِ کهنۀ تاریخ

یک صفحۀ تاریک خواهی بود

در نقشۀ جغرافیا:

یک کوچۀ کوچک.

یک کوچۀ بی‎نام.

بی یار و بی همراه ...

آنگاه،
       خواهی مرد


آری، خیابان مصدق هم تو را از یاد خواهد برد.



پ ن: وقتی داشتم این شعر را می‎نوشتم، طبیعتاً داشتم به مسائل روز و «فناوری هسته‎ای» و «چرخۀ سوخت» و «تحریم رادیوداروها» و «مذاکره» و حتی «آب شیرین‎کن» و «فرایندهای مربوط به شرایط نگهداری و اصلاح نژادی در کشاورزی» فکر می‎کردم و بیش از همه از به حرف‎های عجیب بعضی از سیاست‎مداران و روزنامه‎نگاران روشنفکر و اصلاح طلب و معتدل و پیروانشان در ساده‎انگاری یا حتی کوچک‎انگاریِ فناوری هسته‎ای ایران.

  • حسن صنوبری