محمد مهرآیین: پهلوانی دیگر از کتاب خمینی
یک خبر تلخوشیرین که در آستانه دهه فجر شنیدم و شوکه شدم، خبر درگذشت محمد مهرآیین بود. تلخ از جهت از دست دادنش و شیرین از جهت پیوستن به فرزندان و دوستانش. خیلی دوستش داشتم. خیلی. از آنها بود که با هم قرار گذاشته بودیم مفصل دوباره هم را ببینیم و نشد. تقریبا دوبار با او به طور مفصل به گفتگو نشستهام. اولینبار حدودا نه یا دهسال پیش بود. برای یک پرونده تاریخ انقلاب با او مصاحبه کردم که بخشیاش در مجله پنجره منتشر شده بود. برای آن مصاحبه کوچک یک مقدمه کوتاه نوشته بودم، -با اینکه الآن میبینم خیلی کودکانه و خامدستانه نوشتمش- ولی با کمی ویرایش هنوز هم خیلی بیفایده نیست:
«محمد مهرآیین یک پهلوان است. نه به خاطر اینکه پیش از انقلاب به گروههای مبارز _از موتلفه گرفته تا مجاهدین خلق {تا گروههای دیگر}_ جودو و کاراته یاد می داده است {تا بتوانند در درگیری با ماموران ساواک از خود دفاع کنند و دستگیر نشوند}؛ نه به خاطر شرکت در عملیاتهای متعدد {و عجیب و غریب} ضد رژیم پهلوی {و دستگاه پلیسی امنیتیاش} و دستگیر شکنجه شدنهای پیاپیاش؛ نه به خاطر اینکه اسماعیلی مامور تنومند ساواک بعد از یکی از جلسات شکنجه و ضرب و شتم او را از پشت روی زمین میخواباند، به دو سرباز دستور میدهد روی رانهایش بایستند و بعد کمرش را با قدرت بالا میکشد! یعنی به معنای واقعی کلمه کمرش را می شکند! {تا دیگر نتواند ورزش را ادامه بدهد و به انبوه مبارزان جوان جودو یاد بدهد}. نه به خاطر اینها و نه به خاطر خدمات پس از انقلابش {و زحماتی که برای ورزشهای رزمی و فدراسیون ورزشهای جانبازان و معلولین کشورمان کشیده بود} و نه به خاطر اینکه دو فرزندش {دو گل زندگی پر فراز و نشیبش هم آخر برای همین کشور} در دوران دفاع مقدس شهید شدند. محمد مهرآیین یک پهلوان است چون هنوز {با نشاط} ایستاده است.»
میتوانم با جرات بگویم حاج محمد مهرآیین _با این نام بینهایت اسلامی و نام خانوادگی بینهایت ایرانیاش_ یکی از اسطورههای پهلوانی و مبارزه تاریخ معاصر ایران بود که سیر زندگیاش اگر در فرانسه یا اسپانیا یا آمریکا یا ژاپن اتفاق افتاده تا حالا هزارفیلم بر اساس زندگیاش ساخته بودند و برای نوجوانان همه جهان قهرمانش کردهبودند. او کسی بود که تمام زندگیاش را فدای این مردم و این انقلاب کرد. چه زندگی شخصی و چه زندگی اجتماعی. چه در دوران مبارزه و در سیاهچالهای مخوفِ رژیم خونریز پهلوی، چه پس از پیروزی انقلاب که در روزهای نخست دولت شهید رجایی، مدیر فدراسیون ورزشهای رزمی شد و چه طی سالهای بعد که برای ورزش جانبازان و معلولین تمام انرژی و قدرت بینهایتش را گذاشت و باعث موفقیتهای پیاپی پاراالمپیکهای ایرانی شد. او هرروز برای این مردم جانمیکند و میدوید، هرچند بعد از آن شکنجه سخت همواره بدون دو عصایش نمیتوانست حرکت کند.
با اینحال، با اینهمه رنجی که او در زندگیاش کشیده بود –که اگر در روم یا یونان هزاران سال پیش میبود الآن همه به عنوان تراژدی بزرگی از آن یاد میکردیم_ یک آن هم در چهره او مفاهیم بعید و عجیبی چون «اخم»، «اندوه»، «افسردگی» «شکایت»، «تکبر»، «طلبکاری»، «خودکسیپنداری»، «جاهطلبی»و... را نمیدیدیم. او همواره شوخی تازهای در جیبش داشت، همواره لبخند داشت و با همان بدن درب و داغانش به دیگران روحیه میداد. بسیاربسیاربسیار مهربان و دلسوز مردمان سرزمینش بود. تنها چیزی که میتوانست چهره محمد مهرآیین را از خنده و شوخی و شادمانی دور کند، این بود که آنی یاد شهیدان و مبارزان درگذشته بیفتد و نسبت به آنها و بارسنگینی که هنوز بر دوش خویش احساس میکرد احساس شرمساری کند. آن لحظه، آن لحظه عجیب و باور نکردنی، پیرمرد شوخ و بذلهگوی قصه ما، برای لحظهای بغض میکرد و گریه میکرد. پیرمردی که برای رنجها و دردهای خودش، برای بچههای شهید خودش گریه نمیکرد، به یاد دیگر شهیدان و مبارزان مظلوم گریه میکرد. اینجا تناقضآمیزترین صحنهای بود که در چهرهاش میدیدم و میخواستم مقابلش فریاد بزنم: اگر کسی قرار باشد شرمسار این سرزمین و آیین و شهیدانش باشد هرکه باشد تو نیستی ... و دریغا آنکه باید باشد لحظهای چنین نیست.
شاهنامه فردوسی این کتاب بینظیر ادبیات فارسی، به خیال ما بزرگ پهلوانانی چون سام و زال و رستم و سهراب و سیاوش را بخشید. اما شاهنامه امام خمینی جدا ازا ینکه طوماری شاهی را در هم پیچید، پهلوانان بینظیری را به تاریخ ما هدیه کرد. پهلوانانی چون شهیدان و بزرگ مبارزان و مجاهدان تاریخ انقلاب، دفاع مقدس و دفاع حرم. محمد مهرآیین یکی از این پهلوانان که شاید خود را کمترین ایشان هم نمیدانست.
(این یادداشت دیروز با ویراستی دیگر در روزنامه قدس منتشر شد)