جان فدای روزهای آخر عمر تو باد
« ...اینجانب روزهاى آخر عمر را مىگذرانم، و معالأسف نتوانستم خدمتى به اسلام عزیز و مسلمین بنمایم؛ ملتهایى که با جمعیت بسیار انبوه و اراضى بسیار وسیع و ذخایر بسیار گرانبها و سوابق بسیار درخشان و فرهنگ و قوانین آسمانى در تحت اسارت استعمار با گرسنگى و برهنگى و فقر و فلاکت و عقبماندگى دست به گریبان و در انتظار مرگ نشستهاند، و دولتها که به دست استعمار تشکیل مىشوند، جز در خدمت آنها نمىتوانند باشند. اختلافات موجوده در بین سران دوَل اسلامى- که میراث ملوکالطوایفى و عصر توحش است و با دست اجانب براى عقب نگاهداشتن ملتها ایجاد شده است- مجال تفکر در مصالح را از آنها سلب نموده است. روح یأس و ناامیدى که به دست استعمار در ملتها حتى در رهبران اسلامى دمیده شده است آنها را از فکر در چارهجویى بازداشته است. امید است طبقه جوان که به سردیها و سستیهاى ایام پیرى نرسیدهاند با هر وسیلهاى که بتوانند ملتها را بیدار کنند؛ با شعر، نثر، خطابه، کتاب وآنچه موجب آگاهى جامعه است؛ حتى در اجتماعات خصوصى از این وظیفه غفلت نکنند، باشد که مردى یا مردانى بلند همت و غیرتمند پیدا شوند و به این اوضاع نکبت بار خاتمه دهند. باید جوانهاى تحصیلکرده از این هیاهوى اجانب خود را نبازند، و سرگرم بساط عیش و نوشى که به دستور استعمار براى آنها و عقب نگهداشتن آنها فراهم شده است نگردند. باید اشخاص بیدار، تولید مثل کنند و هر چه بیشتر همفکر و همقدم پیدا کنند و صفوف خود را فشرده کنند، و در ناملایماتْ پایدار و جدى و قوىالاراده باشند، و از تواصى به حق و تواصى به صبر، که دستورى است الهى، غفلت نکنند. از خداوند تعالى عظمت اسلام و مسلمین را خواهانم. سلام این جانب را به آقاى آزرم و هر کس که در فکر چاره است ابلاغ نمایید.»
بخشی از نامه امام خمینی در سال 1348 به محمدرضا حکیمی