در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
۰۱
آذر

https://bayanbox.ir/view/2109301715782085345/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%B5%D9%86%D9%88%D8%A8%D8%B1%DB%8C.jpg

 

این کتاب با تمام کتاب‌هایی که تاکنون در این صفحه معرفی‌شده متفاوت است. کمترین چیزی که درموردش می‌شود گفت این است که این کاغذها به خوبی چندصد کتاب معرفی شده در این صفحه نیست. اما چون بعضی از دوستان عزیز تاکید کردند و چون کتاب را برای خواندن منتشر می‌کنند، این دفتر نو را هم در قفسه‌های این کتابخانۀ کهن می‌گذارم.

 

اما برویم سراغ کتاب: «ای کاش می شد خواب‌ها را دستکاری کرد» (که به دلیل بلندیِ غیرقابل دفاع نامش ناراحت نمی‌شوم «کتابِ ای کاش» صدایش کنید! :) اولین کتابی است که به طور مستقل با نام بنده منتشر می‌شود و شامل حدود پنجاه شعرِ نوی نیمایی‌ست که اکثرشان تاکنون منتشر نشده‌اند. چه اینکه از ابتدای سال‌های مشق شاعری، بیشتر تمرین‌های جدی‌ترم، در این قالب بوده.

 

همچنان هم خود را در حدی نمی‌دانم که در سرزمین شاعران بزرگ و باشکوه و عارف و فروتن، کتاب شعر منتشر کنم، آن‌هم با سینۀ ستبر و گردنِ کشیده. ماجرا از این قرار است که سال‌ها پیش وقتی با همین دلایل (و دلایلی دیگر که مربوط به حواشی جشنواره‌هاست) در هیچ جشنواره ادبی شرکت نمی‌کردم دوستانی گفتند این روحیه بیش از اینکه فروتنی باشد فروتنی کاذب است و چه بسا در خود تکبری پنهان هم داشته باشد، بنده در پاسخ گفتم نه فروتنی‌ست و نه تکبر، بلکه واقع‌بینی‌ست؛ الغرض برای اینکه از اتهام رها شوم قبول کردم فقط در یک جشنواره شرکت کنم. این شد که به اصرار دو تن از دوستان در جشنواره‌ای که دو روز مانده بود فرصت ارسال اثرش تمام شود شرکت کردم و از قضا و از شانس بد شدم جزو برگزیدگان بخش «کتاب شعر نو».

 

تازه بعد از جشنواره متوجه شدم یکی از قوانین جشنواره این بوده: اگر مولفی در «بخش کتاب» برگزیده شود، اثرش برای ناشرِ جشنواره است و مولف نمی‌تواند کتابش را به نشر دیگری ببرد، و ناشرِ جشنواره می‌خواهد کتاب را خودش چاپ کند (و طبق آنچه مسئولانش گفتند در همان سال). اما خب کتاب در انتشارات حبس شد و شش‌سال بعد، یعنی همین ماه‌های اخیر تازه توسط نشر فوق‌الذکر (سوره مهر) منتشر شد؛ که قصه‌های دیگرش بماند...

 

کتاب منتشرشده تقریباً همان کتاب برگزیده جشنواره است با حدود ده درصد تغییر در شعرها. نام هم اول «خیابان مصدق» بود که تغییرش دادم به همین سطر بلند

 

امید، که جز محنتی که بر درختان آورده

خاطری را هم سبب تسکین شود

 

حسن صنوبری

 

  • حسن صنوبری
۰۵
آذر

https://azadisq.com/Portals/0/images/content/1401/%D9%86%D9%82%D8%AF%20%D8%A7%D9%88%D9%BE%D9%86%D9%87%D8%A7%DB%8C%D9%85%D8%B1_1.jpg?ver=krSg8bmA1jI7y5TBubgB5Q%3d%3d

نقد و بررسی فیلم «اوپنهایمر»، ساخته «کریستوفر نولان»

 

یک

مهمترین نکته در نقد و بررسی یک فیلم تاریخی یا سیاسی، این نیست که این فیلم چه چیزهایی را نشان داده یا چگونه نشان داده؛
 بلکه نکته‌ی اصلی  این است: این فیلم چه چیزهایی را نشان نداده و چگونه نشان نداده.
مخصوصا اگر قرار باشد قضاوت و صداقت و شرافتِ آن فیلم و مولفانش را به قضاوت بنشینیم.


دو : درباره فیلم اوپنهایمر و موضوع و  داستانش

اوپنهایمر آخرین ساخته‌ی کریستوفر نولان، کارگردان صنعتی‌سازِ انگلیسی‌آمریکایی است که مثل بعضی فیلم‌های دیگر او مورد توجه بسیاری از سینمادوستانِ جهان -مخصوصا جوانان و نوجوانان- قرار گرفته است. جدیدترین فیلم نولان اگرچه موفقیت و اقبال فیلم‌هایی مثل «تلقین» (اینسپشن) را پیدا نکرده، اما دست‌کم از دو فیلم قبلی او «دانکرک» و «تنت» با اقبال بیشتری مواجه شده است. جالب است که این فیلم که درباره سازنده بمب هسته‌ای و ماجرای ساخت این بمب است در تاریخ ۲۱ ژوئیه ۲۰۲۳ یعنی حدودا پانزده روز پیش از سالگرد بمباران اتمی هیروشیما توسط آمریکا (ششم آگوست) اکران شد.


سه : نقد فیلم اوپنهایمر

 نقد را شروع کنیم:
اوپنهایمر نولان مثل بیشتر فیلم‌های مشابه خود، قهرمانِ آمریکایی‌اروپایی را در جهان و ذهنیت آمریکایی‌اروپایی روایت می‌کند؛ مثل اکثریتِ مطلقِ فیلم‌های قهرمان‌محورِ غربی در دهه‌های اخیر، این قهرمان غربی یک نبوغ و برتری عجیب دارد، یک انگیزه‌ی قوی و یک فکر جاه‌طلبانه و خارق‌العاده و برتر دارد، روابط خاص و پیچیده و متفاوتی با آدم‌های پیرامون خود دارد، وجدان و عذاب جدان و اضطراب دارد، با مشکلات و موانع و سختی‌ها و دشمنی‌های زیادی مواجه می‌شود، هم کارهای خوبی انجام می‌دهد هم کارهای بدی، بالا و پایین و سیاه و سفید زیاد دارد، خاکستری است، خیلی خاکستری است، اما سرانجام موفق می‌شود! و به همین دلیل سرانجام دوست‌داشتنی و قابل ستایش و احترام است. یعنی موفقیت، قدرت و به سرانجام رساندن پروژه در اینگونه فیلم‌ها همواره بر خوب‌بودن و درست‌بودن ترجیح دارد. چون اکثریت مخاطبان عمومی هم -با ذائقه‌سازی‌هایی که از سینماهایی مثل هالیوود پیدا کرده‌اند - همواره بیشتر طرفدار کنشمندی‌اند، نه اخلاق و انسانیت و شرافت و... . تو کار را انجام بده و تمامش کن، تو پیروز بشو، جزئیات دیگر قابل چشم‌پوشی است. درست مثل اوپنهایمر.

https://azadisq.com/Portals/0/images/content/1401/Oppenheimer%20(3).jpg?ver=MagR1ozERisRyiUN9aQ4rw%3d%3d


چهار : نظام فلسفی پشتوانه اوپنهایمر

برویم سراغ فلسفه:
نظام اخلاقی حاکم بر اوپنهایمر نظام جدیدی نیست، این همان نظام برآمده از نظریه‌پردازی فیلسوفان انگلیسی (نیاکانِ آقای نولان) در «فلسفه اخلاق» است، از «هیوم» که تصمیم گرفت با تغییر جای محسوس و معقول در اخلاق نیز -به قول خودش- انقلابی کپرنیکی به وجود بیاورد و از «اسپنسر» که نظریه «بقای اصلح» و مقدمات نسبی‌گرایی را مطرح کرد تا «جرمی بنتام» و «جان استوارت میل» و دیگرانی که -به طرز عجیبی همگی انگلیسی بودند و- مکتب «فایده‌گرایی» را در اخلاق تاسیس کردند و سرانجام نظام اخلاق نسبی‌گرای کنونی جهان غرب را رقم زدند؛ نظامی که دولت‌های استعماری به کمک آن بیش از پیش می‌توانند ملت‌های جهان را به دام استثمار و استعمار بیاندازند و سرپوشی بر تمام جنایت‌هایشان بگذارند. نظامی که هم در جنایت جنایت‌کار تردید می‌کند و هم در بی‌گناهیِ بی‌گناه، و با این روش کنشمندی و فرصت اعتراض و مقابله و عدالت‎خواهی را از انسانِ اخلاقی سلب می‌کند.


پنج : ادامه نقد اوپنهایمر

به نقد فیلم برگردیم:
اوپنهایمر فیلمی است برای صورت‌بندی و تفسیرِ تازه‌ی فاجعه‌ی تاریخی بمب‌باران هسته‌ای ژاپن توسط آمریکا؛ 78 سال پس از رویداد

فیلم برای دل‌خوش‌کنک مخاطب فرهیخته، نقدهای اندکی را به آمریکا و خشونت و کشتار غیرنظامیان می‌کند، ولی ویترینی‌بودن و بی‌تاثیری این نقدها را باید هر مخاطب پس از پایان فیلم از خود بپرسد؛ آیا با همه‌ی آن حرف‌ها شما در پایان فیلم حس نفرت و حقارت داشتید به اوپنهایمر؟ آیا او را یک قاتل کثیف و یک مزدور منفعت‌طلب می‌دانستید؟ آیا نسبت به او فاقد هرگونه همدلی بودید؟ اوپنهایمر که هیچ، اصلا به دولت آمریکا که بزرگ‌ترین جنایت جنگی تمام تاریخ بشریت را در ماجرای حمله به هیروشیما و ناکازاکی مرتکب شد حس جنایتکار داشتید؟ اگر آری، شما خیلی فرهیخته‌اید! و اگر نه، تقصیر شما نیست، این دست‌فرمان و دست‌پختِ کارگردان است: مدیریت عواطف شما به نفع جنایت‌کار.

در ابتدای متن گفتیم مهمترین نکته در نقد و بررسی یک فیلم تاریخی یا سیاسی این است که این فیلم چه چیزهایی را نشان نداده و چگونه نشان نداده؛ اما اوپنهایمر نولان چه چیزی را نشان نداده؟

او که زندگی علمی و شخصی اوپنهایمر را نشان داده، او سخت‌کوشی و نبوغ علمی این دانشمند اروپایی‌آمریکایی از جوانی را نشان داده،

یهودی‌بودنش و مظلومیت و محق‌بودن و اقلیت‌بودن یهودیان در آن روزگار را نشان داده،

وطن‌پرستی و تعهد و عشقش به آمریکا را نشان داده،

تاکید رئیس جمهور آمریکا بر اینکه «نباید کیوتو را -که شهر فرهنگ و هنر ژاپن است- هدف قرار بدهند» نشان داده،

تعهد و قدرت و جذابیت و بانمکی و  انصاف و همتِ بالای رئیس پروژه‌ی منتهن «لسلی گرووز» (با بازی مت دمونِ سوپراستار و دوست‌داشتنی برای عموم مخاطبان) را به عنوان نماد ارتش و نیروی نظامی آمریکا و چه‌بسا نماد خود نظام آمریکا- نشان داده،

نمونه‌ی اولیه و آزمایش بمب هسته‌ای را در یک فرایند بسیار گران و هزینه‌برِ تولید نشان داده،

گفتگوهای اوپنهایمر با اینشتین و تذکرها و شرافت‌های اینشتین را نشان داده،

دشمنی‌های فراوان و پستیِ دشمنانِ اوپنهایمر را نشان داده،

بی‌فایده‌بودن حرف‌ها و ادعاها و آرزوهای جوانان چپی و کمونیست را نشان داده،

کابوس‌ها و وهم‌ها و عذاب‌وجدان‌های دائمی اوپنهایمر از احتمال هم‌دستی در یک جنایت غیراخلاقی را نشان داده،

تذکرهای دلسوزانه و بی‌فایده‌ی او مبنی بر صلح‌طلبی -در عین مدیریت یک عملیات بزرگ خشونت‌طلبی- را نشان داده،

محبوبیت او بین جوانان دانشجو و دانشمند را نشان داده،

روابط عاشقانه اوپنهایمر را نشان داده،

لباس‌های زیر و رویش را نشان داده،

اشک‌هایش را نشان داده،

بوسه‌هایش را نشان داده،

پس نولان چه چیزی را نشان نداده؟ چه چیزی را باید نشان می‌داد که تصویری واقع‌گرایانانه و جامع و منصفانه از ماجرای ساخت و شلیک بمب هسته‌ای و شخصیت دانشمند سازنده و کشور مجری عملیات نشان می‌داد؟

جنازه‌ها را! جنازه‌ها را!

ژاپن را، مردم ژاپن را، غیرنظامیان ژاپن را، زندگی روزمره‌ی ساکنان هیروشیما و ناکازاکی را، انبوه قصه‌ها و شخصیت‌هایشان را، سخت‌کوشی‌شان را، میوه‌چیدنشان را، دانه‌کاشتنشان را، دوچرخه‌سواری‌شان را، اونیگیری و سوشی خوردنشان را، هایکوهای لطیف و هاشی‌های ظریفشان را، خانه‌های ظریفشان را، کیمونوهای قشنگشان را، شکوفه‌های گیلاسشان را، کودکانشان را، اشک‌هایشان را، بوسه‌هایشان را ... لحظه‌ی انفجار در قلب شهرشان را، سوختنشان را، پودرشدنشان را، فریادهایشان را، ذره‌ذره مردن پس از بمبارانشان را، تاثیرات هولناک و ناتمامِ حمله‌ی اتمی بر زندگی پس از جنگشان را ...

کریستوفر نولان هیچکدام از این‌ها را نشان نداد، هیچکدام از چیزهایی که اصل و حقیقت ماجرای حمله‌ی اتمی بودند. هیچکدام از سکانس‌هایی که نتیجه‌ی واقعی کنش شخصیتِ قهرمان فیلم بودند. در کل فیلم یک سکانس از یک آدم ژاپنی نمی‌بینیم. چرا، عددها را می‌شنویم 110هزار کشته در لحظه انفجار و 220 هزار کشته در هفته‌های بعد را، اما یک آدم یا یک زندگی ژاپنی را نمی‌بینیم، همه چیز در ذهنیت آمریکایی‌اروپایی می‌گذرد.

در سکانسی که اوپنهایمر و دیگران در سالن تاریک نشسته‌اند و به تماشای تصاویری از روزهای بعد از جنگ ژاپن مشغول‌اند و از دیدن و شنیدن چیزهایی متاثر می‌شوند، دوربین یک لحظه هم به سمت تصاویر روی پرده برنمی‌گردد و چیزی را به مخاطب نشان نمی‌دهد؛ حتی در این سکانس هم موضوع اصلی اوپنهایمر و دیگر آمریکایی‌ها هستند و تاثر و تردیدی که تجربه می‌کنند؛ نه ژاپنی‌ها و نه غیرنظامیان و کودکان کشته‌شده، چون چیزی به نام جهان و انسان ژاپنی و غیرآمریکایی برای کریستوفر نولان ارزش وجودی ندارد، همانطور که برای برای دولت آمریکا نداشت و ندارد و همانطور که برای اوپنهایمر نداشت ولو فیلم سعی داشت این حقیقت را انکار کند.

https://azadisq.com/Portals/0/images/content/1401/%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85%20%D8%B3%DB%8C%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C%20%D8%A7%D9%88%D9%BE%D9%86%D9%87%D8%A7%DB%8C%D9%85%D8%B1%201.jpg?ver=xI5Gy9tBcgYC25ArWqaguw%3d%3d


شش : نقد فنی اوپنهایمر

فیلم تا نیمه‌ی خود ضرب‌آهنگ بسیار ضعیفی دارد، بیشتر در پی بیان مستندگونه وقایع است، اما همه‌جا موسیقی لودویگ گورانسون کار را جمع می‌کند، صحنه‌هایی که حماسی نیست ولی باید تصور شود حماسی است، صحنه‌هایی که موفقیت‌آمیز نیست ولی باید تصور شود موفقیت‌آمیز است و صحنه‌هایی که منطقی نیست ولی باید تصور شود منطقی‌ست. و این موسیقیِ خوب تا آخر فیلم همین ماموریت را ادامه می‌دهد. موسیقی هیجانی و حماسی در کنار تدوینی که از سرعت و تنوع بالا استفاده می‌کند وظیفه‌ی اندیشه‌ستیزی و پرکردن خلأهای منطقی فیلمنامه و تاریخ را بر عهده دارند. تاکید می‌کنم: هم فیلم‌نامه، هم تاریخ. (برخلاف موارد مشابه که فقط ماموریت نجات فیلمنامه را دارند)

بگذارید یک سکانس احمقانه‌ی فیلم را تعریف کنم: همه پژوهشگران و دستیارانِ جوان پروژه دور هم جمع شده‌اند و متفقا استدلال می‌کنند «با خودکشی هیتلر و تسلیم آلمان دیگر نیازی به مقابله هسته‌ای نیست و ژاپن هم دارد زورهای آخرش را می‌زند، پس از این به بعد دشمن بشریت هیتلر نیست، بلکه همین چیزی است که ما داریم می‌سازیم و باید متوقفش کنیم»؛ یکی یکی صحبت می‌کنند و با هیجان برای هم دست می‌زنند و همه با هم و با این فکر موافق‌اند... اوپنهایمر اطلاعیه‌ی این نشست صمیمانه را در یک نمای بیرونی می‌بیند، در حالیکه درست مثل کابوی‌ها –کهن‌قهرمانان آمریکایی- سوار بر اسب است، کلاه کابویی دارد و دستکش و پالتو و در صحرا زیر باران است؛ به سمت نشست می‌تازد؛ در اولین نما دوربین او را در تاریکی نشان می‌دهد که با کلاه کابویی‌اش به آهستگی و خرامان خرامان به طرف نشست حرکت می‌کند، بعد دوربین جا عوض می‌کند از پشت اوپنهایمر تصویر پرسپکتیوی را که می‌گیرد که اوپنهایمر کامل سیاه و فلو است اما شمایل کابویی‌اش این‌بار نمادین‌تر و واضح است، در عمق تصویر جوان‌ها در نور نشسته‌اند و دارند استدلال می‌کنند، اوپنهایمر با آرامش و ضمن قدم زدن کلاه کابویی را از سر بر می‌دارد و جوانان با دیدن او لحظه‌ای تعجب می‌کنند و متوقف می‌شوند: کلانتر وارد می‌شود! وقتی استدلال آخرین سخنران تمام می‌شود، اوپنهایمرِ قهرمان، چند جمله‌ی بسیار احمقانه و بی‌سروته در حمایت از پروژه‌ی ساخت بمب می‌گوید که ما داریم بزرگترین صلح جهان را می‌آفرینیم، ولی با تأنی، با موسیقی، با تمرکز تصویر روی چهره‌اش، انگار دارد بهش وحی می‌شود، همینطور که حرف می‌زند همه‌ی جوان‌ها -همه‌ی جوان‌هایی که ظاهرا نخبگان کشورند و همین الآن هم داشتند استدلال‌های محکمی را مطرح می‌کردند- شروع می‌کنند با سر حرف‌های اوپنهایمر را تایید کردن و بعد از پایان صحبت‌هایش برایش دست می‌زنند! حتی بدون یک مخالف و مخالفت! و سریع سکانس عوض می‌شود!

صبر کن آقای تدوینگر! چی شد؟ چه اتفاقی افتاد؟ چطور در چند ثانیه فکر اینهمه آدم نخبه بدون هیچ استدلالی عوض می‌شود؟! یعنی این عین تاریخ است و آنجا سی تا جوان احمق به عنوان نخبه دور هم نشسته‌اند؟! یا نولان ما را احمق گیر آورده؟! به نظر من که دومی است. اما چرا چنین سکانس‌های احمقانه‌ای باید در فیلم باشد؟ بی‌دلیل نیست. این سکانس معنایش این است: تمام انتقادات و حرف‌های حکیمانه‌ای که فرهیختگان و آزادگان جهان پس از حمله اتمی علیه آمریکا مطرح کردند در آن روزگار به ذهنِ هوشمند و وجدانِ پاک خود خردمندان آمریکایی هم می‌رسیده، اما آن‌ها در مواجهه با مصلحت بالاتر از روی آن حرف‌ها گذشته‌اند! یا دستکم در بدترین حالت: در آن زمان این تصمیم جنایت‌بار بهترین تصمیمی بوده که هر انسان شریف و عاقل و باوجدانی به ذهنش می‌رسیده! پس جای نکوهشی برای جنایت و جنایتکار نیست!

https://azadisq.com/Portals/0/images/content/1401/%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85%20%D8%B3%DB%8C%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C%20%D8%A7%D9%88%D9%BE%D9%86%D9%87%D8%A7%DB%8C%D9%85%D8%B1%202.jpg?ver=0odb1AXuEqYykjjSLcaIMQ%3d%3d

هفت : نقد فلسفه و بازی با مخاطب اوپنهایمر

باز به فلسفه برگردیم:
گفتیم نظام اخلاقی فیلم مبتنی بر دو نگرش «فایده‌گرایی» و «نسبی‌گرایی» است که یکجورهایی ویژگیِ کلیشه‌ایِ تمام فیلم‌های پرسروصدای غربی‌ها و غرب‌گراهای جهان در دهه‌های اخیر است. حق و باطلی وجود ندارد، همه به نوعی حق دارند (منبعث از دموکراسی) و همه به نوعی گناهکارند (منبعث از مسیحیت) پس هیچکس حق ندارد و هیچکس گناهکار نیست، این اندیشه حس خوبی به اکثر آدم‌ها می‌دهد، اما حالا فکر کنید در چنین ذهنیتی حتی اگر درست هم باشد چه کسی بیشتر ضرر می‌کند و چه کسی بیشتر سود می‌کند؟ یا شاید فکر کنید وضعیت برای همه برابر است؟ ظاهرا وقتی جرم و بخشش به یک اندازه بین افراد تقسیم شود عدالت برقرار شده، نه؟ نه! وقتی سهم اولیه و واقع امر اینگونه نباشد -که نیست-. در چنین نظام اخلاقیِ ظاهرا عادلانه و برابری، بیشترین سود را جنایتکاری که 220000نفر را کشته می‌برد و بیشترین ضرر را کشوری که 200000 غیرنظامی‌اش با دوتا بمب هسته‌ای کشته‌شده‌اند. در همین ماجرای اخیر فکرکنید دادگاه بگوید اسرائیل و فلسطین هردو جنایتکارند و هردو به یک اندازه باید تاوان بدهند پس هر دو بخشیده می‌شوند! چه عدالت زیبایی! اسرائیل با 1500 کشته‌ی اکثرا نظامی، فلسطین با بیش از 20000 کشته‌ی اکثرا غیرنظامی و زن و کودک، اسرائیل در موقعیت غصب‌کردن سرزمین، فلسطین در موقعیت غصب‌شدن سرزمین، اسرائیل با داشتن بیشترین ثروت‌ها و حمایت‌ها، فلسطین با داشتن بیشترین محاصره‌ها و محرومیت‌ها.

این پایانِ خوش، کلاهی است که دلالان استعمار با اسم نسبی‌گرایی اخلاق بر سر بشریت می‌گذارند؛

سِر کریستوفر نولان، نورچشم هالیوود و دارنده‌ی نشان « فرمانده والا مقام امپراتوری بریتانیا » از ملکه‌ی انگلیس هم یکی از این دلالانِ خوشبخت.

 

هشت : حرفی که اوپنهایمر می‌خواهد در مغز مخاطب حک کند

وقتی فیلم تمام می‌شود، مخاطبی که تا قبل فیلم اطلاعات یا نقدهایی را درباره بمب‌باران اتمی ژاپن توسط آمریکا شنیده، با بازشنیدن و بیشتر شنیدن این نقدها و اطلاعات خیالش راحت می‌شود که فیلم دروغ نمی‌گوید؛ اما با قرار گرفتن در جریان پیرنگ و درامی که فیلم برای او در نظر گرفته و تماشای صحنه‌های از زندگی شخصی و مسائل و مصائب قهرمان و کشورش، به همدلی‌هایی با جنایتکار می‌رسد که او را از هرگونه نفرت و خشم و در نتیجه هرگونه کنش در برابر این نظام امپراتوری و سربازانش باز می‌دارد. این ترفند برای تمام مخاطبان کارگر نمی‌افتد؛ اما برای بسیاری از مخاطبان که تلقی‌شان از سینما هیجان و سرگرمی است محقق می‌شود.


نه

 دیالوگی را در فیلم‌های پلیسی از زبان کارآگاه‌ها زیاد شنیده‌ایم: «مجرم همیشه به صحنه‌ی جنایت برمی‌گردد». این بازگشت گاهی برای تکمیل جنایت است، بیشتر اوقات برای پاک کردن صحنه‌ی جنایت و گاهی برای هردو صورت. به نظر من ساخته شدن فیلمی درباره بزرگ‌ترین جنایت تاریخ بشریت که توسط آمریکا انجام شده، هفتادوهشت سال پس از جنایت و توسط خود آمریکا مصداق بارز این دیالوگ یا ضرب‌المثل است. آمریکا به صحنه‌ی جرم بازگشته و کمترین دلیلش پاک کردن صحنه‌ی جرم است؛

و آیا فقط همین؟!

 

ده

جنازه‌ها جنازه‌ها، جنازه‌های سوخته
ردان آرمیده و ددان خودفروخته

 

 

انتشار اولیه: سال گذشته در سایت میدان آزادی

  • حسن صنوبری
۰۲
آبان

https://bayanbox.ir/view/8950119610734416633/%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%B2%D9%85-%D9%88-%D9%88%D8%B3%D8%A7%D8%A6%D9%84-%D8%A8%D9%87-%D8%AC%D8%A7-%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%DB%8C%D8%AD%DB%8C%DB%8C-%D8%B3%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%B1.jfif

 

🔻یحییٰ


۱ـ
عطر است و سربند و تسبیح
ماسک و خشاب و جلیقه
آدامس ِ اُربیت و منتوس
ذکر و دعای پگاهش

چسب و تفنگ و گلوله
ساعت، دوتا سیم، فندک
کارت و کمربند و کوله
با دستمال و کلاهش

باقی‌ست این‌ها از آن مرد
ـ باقی‌ست تنها همین‌ها ...
اما نه...
           باقی‌ست راهش

 

 

۲ـ
سربند و تسبیح و عطری
با فندکی و تفنگی
           ـ [ این بود اسباب طوفان؟! ]
با چار تن مرد جنگی...
           ـ [ این بود کل سپاهش؟! ]

آنکس که با عطر و تسبیح
آنکس که با چسب و منتوس
اینگونه مردانه جنگید
هنگام رجعت چه باشد؟
وقتی که باشد در آن صبح:
           آتشفشانی سلاحش
           جمعیتی تکیه‌گاهش

 


۳ـ
زیباست او، ای یهودا!
یحیاست او، ای یهودا!
تو کشتی‌اش در فلسطین
عیساست او، ای یهودا!
در دست دارد عصایی
موساست او ای یهودا!
تنهاست او گرچه در رزم
یحیاست او ای یهودا!
یحیاست او ای یهودا!
خواندی به عهد عتیقت
آنکس که چون خون او ریخت
           بر خاک، در جوشش افتاد
وز جوش هرگز نیفتاد
           تا آتش انتقامش
           برخاست از هرم آهش

 

 

۴ـ
عطر است و تسبیح و سربند
- سربندِ نام خداوند -
ذکر است و آیات قرآن
جنگ است و آغاز طوفان
در صحنه‌ای نابرابر
یک سو پر از تانک و لشگر
یحیاست در سوی دیگر
این‌سوی شیر دلاور
کفتارها در برابر
ای پرچم استقامت
اینک تو، اینک شهادت!

آنک به لطف خدایش
اسطوره شد قصهٔ او
           شد سینما قتلگاهش

بنویس تاریخِ انسان!
بنویس:
           در خون و آتش
یحیاست او، آنکه نامش
زنده است همچون نگاهش
یحیاست او، آنکه نامش
باقی‌ست، مانند راهش

 

حسن صنوبری

 

پ‌ن: سطرهای ابتدایی شعر اشاره‌ای است به لوازم شخصی که از شهید «یحیی سنوار» این قهرمان بزرگ انسانیت باقی مانده و در تصویری که اسرائیلی‌ها منتشر کردند مشخص است. همین تصویر که بالای شعر است

 

  • حسن صنوبری
۲۳
خرداد

 

گفت کسی خواجه سنایی بمرد

مرگ چنین خواجه نه کاری‌ست خرد

  • حسن صنوبری
۱۷
خرداد

 

 

 


خوشا سعادتِ همواره در سفر بودن

به سمت مقصد هستی گشوده‌پر بودن

 

پیامِ عشق به سرتاسر جهان بردن

کبوترانه بر این بام نامه‌بر بودن

 

لباس عافیت از جان خویش برکندن

هم‌آشیان و هم‌آغوش با خطر بودن

 

نخفتن از تبِ اندوه کودکانِ حصار

به داغ غربتِ سردار، خون‌جگر بودن

 

به پاسداری ایران خوشا صدف‌مانند

خوشا فدایی این مرز پرگهر بودن

 

ترازِ راستی و راست‌قامتی، چون سرو

خوشا که بر سر این خاک سایه‌ور بودن

 

شگرف و شاد و شکیبا چو فرش ایرانی

چو شعر سعدی شیراز جلوه‌گر بودن

 

سخن ز خویش نگفتن، ز خویش بی‌خبری

از آشیانۀ خورشید با خبر بودن

 

نظر ز سیم و زر و مال و جاه پوشیدن

از ارتفاع جهان صاحبِ نظر بودن

 

خوشا به گفتۀ اغیار قدرنادیدن

ولی به دیدۀ جانان عزیزتر‌ بودن

 

ز طعنه‌های حسودان خوشا نرنجیدن‌

به تیرهای عنودان خوشا سپر بودن

 

خوشا سکوت، خوشا عاشقی، خوشا اندوه

خوشا فراغت از این خاکِ فتنه‌گر بودن

 

 

***

«محال نیست رجایی شدن»، رئیسی گفت

به ما که باز نشد چشممان به تر بودن

 

تو نیز با هنر خویش یادمان دادی

محال نیست دگرباره: «باهنر بودن«

 

 

حسن صنوبری

 

با یاد شهید مظلوم «حسین امیرعبداللهیان«

 

  • حسن صنوبری
۰۸
خرداد

به بهانه هفتم «شهیدان پرواز اردیبهشت»

  • حسن صنوبری
۰۵
خرداد

بیا که ابر، صلایی به سوگواران زد
که مِه نشست و پرنده پرید و باران زد

دگر صدایی از آن کشتگان نمی‌خیزد
مگر نسیم که شیون به لاله‌زاران زد

نبود دشت و بیابان حریف غربت ما
دل از نهایت غربت، به کوهساران زد

  • حسن صنوبری
۰۳
بهمن

https://bayanbox.ir/view/2231689162595309996/%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D9%85-%D9%85%D8%AC%D8%AA%D9%87%D8%AF%DB%8C-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA.jpg

 

چندی پیش خبر درگذشت یکی از داناترین و شریف‌ترین استادان فلسفۀ ایران یعنی استاد دکتر کریم مجتهدی منتشر شد. پیرمرد دوست‌داشتنی ِ کهنسالی که بسیاری از استادان امروز فلسفه شاگردان دیروز او بودند و انسانی که حقا انسانِ فلسفه بود.

مقام و یاد او را با نوشتنش از یکی از آثار مهمش گرامی می‌دارم:

  • حسن صنوبری
۱۴
دی

خون ریخته، خون ریخته، هر گوشه‌ای خون ریخته
خورشید در خاک آمده، دریا به هامون ریخته

این: کودک دردانه‌ام! آن: مادر فرزانه‌ام!
هرسو ز اهل خانه‌ام خون در شبیخون ریخته

تا صبح «بانگ نی رسد، آواز پی در پی رسد»
هرسو «غریبی»شروه‌ای از نای محزون ریخته

این خاکِ عشاق است، هان! کز غیرتِ نامحرمان
گیسوی لیلا خفته در دستار مجنون ریخته

  • حسن صنوبری
۱۴
دی

ای شیرِ دلیرِ شرزۀ خون‌آکند!
خاموشی و بانگ روبهان است بلند
 

بر خاک، سگانِ هار جولان دارند
ای شیر! چنین قلمروات را مپسند

از خوردنِ خونِ کودکان، سیر نشد
آن گرگ که پنجه بر گلویت افکند

ای سوخته در آتش داغ زهرا
برخیز و ببند بار دیگر سربند

  • حسن صنوبری
۰۳
دی
  • حسن صنوبری
۰۲
دی

در آن ترانه قدیمی که جولیا پطرس با دو نفر دیگر (سوسن الحمامی و امل عرفه) در نوجوانی می‌خواندند [و تازگی‌ها هم این سازمان‌های بی‌فکر ما در اقدامی جوگیرانه و بی‌نمک دادند پسرهای ایرانی بازخوانی کردند] چند سوال مهم می‌پرسد:

الغضب العربی وین؟

الدم العربی وین؟

الشرف العربی وین؟

خشم عربی، خون عربی و شرافت عربی کجاست؟

  • حسن صنوبری
۱۱
آذر

شش سال پیش در همین وبلاگ ذیل عنوان  «آخرین حرف‌های صریح ژوزه ساراماگو با جهان» کتاب نوت بوک جناب ژوزه ساراماگو (خالق رمان کوری و برنده جایزه نوبل) را معرفی کردم.

امسال به بهانه جنایت عظیم و تاریخی اسرائیل در غزه چند بخش خواندنی نوشته‌های ساراماگو درباره فلسطین (و اسرائیل و غزه و حماس و جامعۀ بین‌المللی) آمده در این کتاب را در دو مطلب برای مجله اینترنتی میدان آزادی آماده کردم. اینجا می‌توانید بخوانیدشان:
 

1. «اسرائیل، حماس و غزه» به روایت ژوزه ساراماگو

2. «از سنگ‌های داود تا تانک‌های جالوت» به روایت ژوزه ساراماگو

 

  • حسن صنوبری
۲۲
آبان

نه من ز بی‌عملی در جهام ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بی‌عمل است

  • حسن صنوبری
۱۲
آبان

در ماجرای اخیر فلسطین و اسرائیل پروپاگاندای غرب از مظلومیت اسرائیل و تروریستی بودن اقدام فلسطینی‌ها گفتند و زمینه را برای یک جنایت عظیم جهانی آماده کردند. حال سوال این است که آیا اسرائیل می‌تواند مظلوم واقع شود؟ یک اسرائیلی در این متن و این کتاب به ما پاسخ می‌دهد.

  • حسن صنوبری