
شهاب اسفندیاری که دیشب به عنوان سینهچاک دفاع از فیلم فروشنده اصغر فرهادی در مقابل مسعود فراستی در برنامه هفت ظاهر شد همانیست که چندسال پیش رجانیوز او را یک «مدیر جوان تحصیلکردهی کاربلد حزباللهی» نامیده بود و البته هنوز هم راه زیادی دارد تا بتواند خود را در چهرۀ محبوب و مدافع سینماگران روشنفکر بنمایاند.
سعید قطبیزاده که در برنامۀ قبلی هفت آمد و از ساختار فیلم فروشنده انتقادهای تندی کرد و حتی در حاشیه آن برنامه مصاحبه کرد و تاکید کرد: «فروشنده ویژگیهای یک فیلم ایرانی را برای اسکار ندارد» همانیست که چندسال پیش در یادداشتی، نامۀ معروف ابراهیم حاتمی کیا (که با نقد فیلم فرهادی همراه بود) را به شدت نقد کرده بود. قطبیزاده در آن یادداشت فرهادی را یک کارگردان بزرگ دانسته بود و درباره فیلم جدایی نادر از سیمین گفته بود برخلاف تلقی حاتمیکیا این فیلم فیلمی است که «به یادمان میآورد که ایرانی هستیم، نامی داریم و نشانی و ادبی و آدابی».
( حافظه تاریخی چیز خوبی است که من سعی میکنم داشته باشمش.) ...
شهاب اسفندیاری با آن ادبیات بسیجیروشنفکری و مدام «امت حزبالله» گفتنهایش در شرایطی برای دفاع از فیلم فروشنده فرهادی به سیما آمده بود که خود روشنفکرها و طرفداران قدیمی فرهادی عموما حاضر به دفاع از این فیلم نیستند. رسانهها -آنهم رسانههای سیاسی- چرا، ولی چهرههای هنری و روشنفکری نه. فکر کنم فقط دو چهره را دیدم. یکی استاد داریوش مهرجویی که فرهادی در این فیلمش ادای دین بزرگی به فیلم گاو ش کرده فلذا قضاوت و سخنانش درباره فروشنده هرگز بیطرفانه و بیشایبه نیست، آنهم در دورانی که سینمایش دیگر چنگی به دل هیچکس نمیزند و با فروشنده افتخارات پیشینش به یادآورده شد. دوم هوشنگ گلمکانی که باز او هم پس از حمایت از فیلم تاکید کرده این فیلم بهترین کار فرهادی نیست و نمیشود از یکنفر انتظار داشت همیشه رکورد بزند.
در چنین شرایطی اسفندیاری اینهمه راه آمده تا برنامه هفت، تا بگوید من حامی روشنفکرانم. هیچ استدلال خاصی هم در حمایت از فیلم نداشت. ابتدای جلسه را با نقد و بررسی شخصیت فراستی آغاز کرد. در میانۀ بحث مهمترین تاکتیکش پرحرفی، بیرون پریدن از بحث و ممانعت از سخن گفتن فراستی بود. نه نقدهای فراستی را میفهمید نه پاسخ میداد نه میتوانست پاسخ دهد. فراستی نقد ساختاری میکرد او از محتوای فیلم دفاع میکرد. و مدام گریز به بیرون از بحث و پاسخ به کسانی که در جاهای دیگر انتقادهای تندی درمورد فروشنده داشتهاند. ادبیاتش ادبیات همان بچهمذهبیهایی بود که 16سال دارند و فکر میکنند سینما یعنی اینکه یک پیام دینی و انقلابی را زورکی تصویرسازی کنیم. که برای آنها هیچ ایرادی هم ندارد چون 16سال بیشتر ندارند و به عنوان یک منتقد هنری در یک برنامه تلویزیونی دعوت نشدهاند.
انسان محصول موقعیت نیست، ولی گویا رفتار بعضی انسانها واقعا با توجه به موقعیت تنظیم میشود.
البته شاید هم من خوب شخصیت و پیشینۀ اسفندیاری را نمیشناسم. شاید نیت خیری پشت پرت و پلاهایش در دفاع از فروشنده بود. پناه بر خدا.
خلاصه اگر فروشنده هم جای دفاع داشته باشد، انتخابش برای اسکار به عنوان «نمایندۀ هنر و اندیشۀ ایران» چیزی جز شرمساری تاریخی در پی نخواهد داشت.
پ ن: آنقدر انتشار یادداشتی که در نقد فراستی و پیروانش نوشته بودم را طول دادم که بازی روزگار وادارم کرد در حمایت از او بنویسم!

عصری رفتیم سینما شکوفه فیلم فروشنده اصغرفرهادی را دیدیم. راستش را بخواهید فکر نمیکردم اینقدر بد باشد.
فروشنده فرهادی چیز تازهای برای فروش نداشت.

بعد از ظهر جمعه ام را خراب کردم.
اگر در خانه یکی از فیلمهای فلینی یا کوروساوا را بازبینی کرده بودیم، اگر مینشستیم با هم چندتا انیمیشنکوتاه میدیدیم، اگر با محسن رفته بودیم تمرین عکاسی، اگر به احمدرضا زنگ زده بودم تا فقط لهجه اصفهانیش را بشنوم ؛ بعدالظهر جمعۀ بهتری داشتیم.
فیلم قبلیش (گذشته) را ندیدم اصلا. فکر میکردم بالاخره بعد اینهمه سال استاد فرهادی اسکاری ما پیش رفته، نه پس. فکر میکردم حداقل قصد تکرار خودش را ندارد. این کمترین چیزی است که از یک هنرمند انتظار میرود: «هین سخن تازه بگو»
بعد از واقعه جدایی نادر از سیمین و داستان اسکار، فرمول خاص اصغرفرهادی که در فیلم جدایی به اوج رسیده بود شد سرمشق کرور کرور بچهکارگردانِ کور، مقلد، بیفکر، بیخلاقیت و سودایی؛ در ایندوره کوتاه تا حالا صدتا فیلم ساختهاند با این سه مضمون:
1_«اختلافات حاد زن و شوهری»
2_ «قضاوت خیلی سخته ها! همه هم گناهکارند هم یکجورهایی حق دارند! یک وقت قضاوت نکنی!»
3_ «انسان محصول شرایط و جامعه است؛ جامعه و شرایط هم مزخرفند»
خب این فرمولها که امروز همه سینمای ایران را گرفته، کاری به درستی و غلطی یا زشتی و زیباییشان نداریم؛ دیگر از فرط تکرار دارد حالمان بهم میخورد؛ این وسط کی انتظار داشت استاد فرهادی پیشرو بیاید از روی همان الگوی نخنماشده و فرمول کهنه و قدیمی خودش باز فیلم بسازد؟! :
"یک موقعیت پرتنش و اعصابخوردکن برای طبقه متوسط"
+
"دشواری قضاوت"
+
"جامعه و شرایط مزخرف و غیرقابل اعتماد"
واقعا فیلم بدی بود. ارزش یک بار دیدن هم نداشت.
اگر از سینما رفتن دنبال زیباییشناسی و ارزش هنری هستید،
اگر از سینما رفتن دنبال حال خوب و حس خوب و ارزش محتوایی هستید،
اگر از سینما رفتن در پی تماشای یک فیلم مهم هستید،
که هیچ، به نظر بنده وقتتان را تلف نکنید.
اما اگر دنبال این هستید که «فکر کنید یک فیلم مهم دیدهاید» یا بتوانید به دیگران بگویید «من فیلم آخر اصغر فرهادی را دیدهام ها» هرگز تماشای این فیلم را در یک عصر زیبای تابستانی از دست ندهید!
پ ن: این ریویوی نقادانه به کلیت اثر مینگرد و منکر لحظات خوب فیلم، از جمله بازیهای تماشایی، ارزش اقتباسی فیلمنامه و دیگر نیکیهای فیلم -که همینها هم به اعصابخوردی پس از تماشایش نمیارزید- نیست.

مرگ کیارستمی و کیارستمیها یعنی، پایان عصر «روشنفکران شیک».
برای آنانکه روشنفکران، روشنفکری و روشنفکربازی را دوست ندارند، برای اهالی مبارزه، برای مردمیها، برای سنتگرایان و... امثال کیارستمی همواره در جبهۀ رقیب بودند. اما ایشان با از میدان به در شدن این رقبا هرگز شادکام نخواهند بود، چه اینکه پس از پایان «عصر روشنفکران شیک»، عصر جدیدی به نام «عصر روشنفکران مبتذل» آغاز شد. گروهی که صرفا با اهل مذهب تفاوت دیدگاه و رویکرد ندارند، بلکه با نفس انسانیت و اخلاق و شعور بیگانهاند. اگر فلان روشنفکر شیک از کفر هم دم میزد واقعا از کفر دم میزد، اما روشنفکر مبتذل کنونی حتی وقتی از کفر هم دم میزند از کفر دم نمیزند. حتی کفر هم در جهان او اصالت و صداقت ندارد. کیارستمی واقعا -و نه فقط به خاطر فقر و فلاکتنمایی- در عالم سینمای غرب خریدار و احترام داشت. پیش از مرگش بزرگانی چون هانکه و برادران داردن او را ستوده بودند. برای من فیلمی مثل «شیرین» واقعا جذابیت فوقالعادهای نداشت، اما «قضیه شکل اول، شکل دوم» در همان بادی امر نشان میداد این آدم واقعا دید هنری خاصی نسبت به جهان دارد. من هیچگاه عشق پیگیری آثار کیارستمی را در خود ندیدم، ولی هیچوقت هم از دیدن کارهایش احساس انزجار نمیکردم... عینک آفتابی را دوست نداشتم، اما میدانستم پشت این عینک آفتابی دوتا چشم هست. خلأ نیست. دوتا چشمی که میتواند ببیند و حتی گاهی از پشت همان شیشه تاریک دیده شود.
انقلابیهای شعاری و پوک را نمیگویم، انقلابیهای اصیل خیلی زود دلشان برای روشنفکران شیک (حریفان حقیقی و شایستهشان) تنگ خواهد شد.
فاتحه مع الصلوات.

وحید امیرخانی
در مدت معلوم و وحید امیرخانی
فیلم «در مدت معلوم» نزدیک یک ماه است که در صدر فیلمهای پرفروش روی پرده است و زود است که فروشش سه میلیاردی شود. در اولین سطر یادداشتم از اقشار فرهیخته میخواهم شنیدههایشان را کنار بگذارند و هرچهزودتر خود به تماشای این فیلم بروند. من مطمئنم این فیلم مخاطب عمومی خود را پیدا کرده، اما مخاطب فرهیخته عموماً از اینچنین فیلمها و ژانرها میترسد. چهاینکه بسیاری از فیلمهای ژانر کمدی، فیلمهای مبتذل و ضعیف هستند، و این فیلم به جز کمدیبودن، به خاطر موضوع و نامش بیشتر در معرض اتهام است.
در مدت معلوم (با زیرتیتر «فیالمدت المعلوم») نخستین ساختۀ سینمایی وحید امیرخانی است که با نقشآفرینی بازیگرانی چون جواد عزتی، ویشکا آسایش، هومن سیدی، علی اوسیوند و اکبر عبدی همراه است. فیلمی که بیهیچ توضیحی از حضور در جشنوارۀ فجر پیشین کنار گذاشته و حذف شد، اما اکنون در فروش به توفیق کمنظیری دستیافته است. همچنین توانسته بحثها، نقدها و سخنان بسیاری را بین موافقان و مخالفان خود به راه اندازد.
در مدت معلوم در نوع خود فیلم متوسط و خوبی است، اما آنچه باعث میشود این فیلم را تبلیغ کنم و کارگردانش را قدر بدانم، هوشمندی وحید امیرخانی در انتخاب ایده، و شجاعت او در طرح موضوع فیلم است. آنهم در جامعهای که چنین موضوعی -در سطح- بایکوت و ممنوع است اما در لایههای زیرین مشکل و دغدغۀ دائم.
فیلم صراحتاً و برای نخستینبار در سینمای ایران به «بحرانِ جنسی» جامعۀ ما میپردازد و بهویژه سراغ از مسئلۀ ممنوعۀ «ازدواج موقت» میگیرد. خیلیها میگویند این فیلم تبلیغ ازدواج موقت است، ولی من با سخن آنهایی موافقم که میگویند این فیلم در مقام طرح مسئله و تابوشکنی است و موضوع ازدواج موقت در آن امری ثانوی است.
بحران جنسی در جوامع دینی
بحران جنسی یکی از بحرانهایی است که در دوران قرون وسطی در دل جامعۀ مسیحی وجود داشت و سرانجام همراه با بحرانهای نادیدهانگاشتهشدۀ دیگر جامعۀ بستۀ مسیحی، در رنسانس بهصورت انفجاری بروز پیدا کرد و به نتایج متعددی از جمله: تبعیدِ کلیسا به روز یکشنبه و شهر واتیکان، بیبندوباری جنسی در غرب و فسادهای درونی کلیساها انجامید. حتی در دوران مدرنیته هم روزی نیست که اخبار سرّی رسواییها و فسادهای کلیسایی منتشر نشود. این فسادها در حیوانیترین و بدترین شکلهای خود یعنی با کودکآزاری، همجنسگرایی و رفتارهای خشن جنسی در میان رهبران مذهبی کلیسا (که در مذهب خود با ممنوعیت ازدواج مواجهند) همراه بوده است. یک مورد معمولی و رسمیاش: «بر اساس مدارکی که در تاریخ ۱۶ ژانویه ۲۰۱۴ میلادی، از سوی واتیکان به کمیته صیانت از حقوق کودکان سازمان ملل متحد ارایه شد، مشخص شد که پاپ بندیکت شانزدهم، پیش از آنکه از مقام خود کنارهگیری کند ۳۸۴ کشیش را در سالهای ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲ در ارتباط با رسواییهای جنسی کلیسای کاتولیک، خلعلباس کرده بود». آخرین خبر هم خبر رابطۀ عاطفی و جنسی خود همین پاپ بندیکت شانزدهم (که از بهترین و سالمترین پاپهای معاصر بود و پس از او واتیکان واقعا وضع بدی پیدا کرد) با یک خانم متأهل بود که از سوی خود غربیها (بی بی سی) منتشر شد (البته مطمئن باشید این انتشار هم بیاجازۀ کلیسا نبوده و در اصل با اندیشۀ نجات مسیحیت و کلیسا بوده است).
اما اینکه ما امروز در جهان اسلام هم بحران جنسی داشته باشیم، آنهم در مترقیترین کشور اسلامی -یعنی ایران-؛ واقعا چیز شگفت و ناراحتکنندهایست. موضوعی که در دهههای اخیر، با دشوار شدن فرایند ازدواج، شکل ناگوارتری را به خود گرفته است. در دهههایی که با پدیدههایی چون بالارفتن سن ازدواج، کاهش اقدام به ازدواج و افزایش اقدام به طلاق همراه بوده است.
اسلام (با قرائت صحیح و منحرفنشده) دینی است که برای نیازهای جنسی انسان پاسخهایی را ارائه کرده است؛ اما ما در کشور اسلامیمان بهخاطر تأثیر گرفتن از ادیان و مذاهب دیگر این پاسخها را مسکوت گذاشتهایم و محدود کردهایم. بیشک ازدواج موقت (متعه) یکی از راههای ارائهشده از سوی اسلام برای جلوگیری از ایجاد بحران جنسی است. راهی که ناخودآگاه جمعی و سنتی ایرانی بدون داشتن دلیل عاقلانه و موجّه با آن سر ستیز دارد. اولین مانع فکری و فرهنگی بر سر راه ازدواج موقت «تقدّس بکارت» است. امروز خیلی از مردان جامعۀ ایرانی -حتی اگر خودشان مذهبی نباشند- حاضر نیستند با زنی که باکره نباشد پیمان عقد دائم ببندند. این یک فرهنگ غلط و غیرالهی است. در اسلام بکارت مقدس نیست، پاکی مقدس است. باکره باشی اما گناهکار و ناپاک، مردودی؛ باکره نباشی اما پاک و بیگناه باشی مقبولی. چنانچه میدانیم میتوان باکره بود و فاسد و گناهکار بود و بالعکس. اما در فرهنگ منحط کنونی، فساد و گناه پسندیدهتر از باکره نبودن برای زنان است (البته برای مردان هم! هر زنی امروز تماشای فیلم مستهجن یا... در دوران تجرد شوهرش را بیشتر میبخشد تا ازدواج موقتش!).
پس بکارت در کجا مقدس است که اینقدر در فرهنگ ایرانی موثر افتاده است؟
اولاً در دوران طاغوتزدگی و بتپرستی که نزد بسیاری از ملل کافر، دختر باکره مقدس بوده است برای مسئلۀ جالبِ «قربانی کردن انسان برای خدایان»! در بسیاری از این باورهای اسطورهای ایشان براین باور بودند که خدایان طالب همبستری با دختران باکره هستند، لذا برای آمرزش گناهان و رفع خشکسالی و... دختران باکره را قربانی میکردند. این اندیشه کفرآلود و سیاه در ادیان و دیگر نحلههای جدیدتر بتپرستی، به این صورت رسوخ کرد که برای آمرزش و فلان و بهمان، دختران باکره باید به کاهنان تقدیم شوند؛ یا اینکه برای برکت و شرعیشدن ازدواج، پیش از همخوابی با داماد، بکارت عروس باید توسط کاهنان از بین برود (این مسائل هرچند به نظر طنز و مسخره و هولناک بیایند، ولی همه واقعی هستند).
ثانیاً در دین زرتشتی (مزدیسنا) که دین پیشین ایرانیان بوده است، چه اینکه حضرت «آناهیتا» باکره است (البته کفارۀ دختران باکره از آیینهای کافرانه و بتپرست، در شریعت این دین هم متأسفانه وارد شده است).
ثالثاً -و شدیدتر- تقدس بکارت در مسیحیت، که بیش از ادیان دیگر تبلیغ میشود، وجود دارد، چه اینکه حضرت مریم (سلامالله علیها) باکره بوده است. البته ما مسلمانها هم معتقدیم حضرت مریم باکره بوده است، ولی برخلاف سنت غلط و غیرانسانی مسیحی نتیجه نمیگیریم پس بکارت به ایمان نزدیکتر است! بحث بحث معجزۀ میلاد حضرت مسیح (علیه السلام) و مسائلی از این دست است برای ما. اما در مسیحیت این مسئله به ممنوعیت ازدواج در میان مقدسین انجامید و کسانی هم که باکره میماندند (مثل ملکه الیزابت که به ملکۀ باکره معروف بود) ستایش میشدند و عدهای برای رسیدن به این ستایش تا آخر عمر بکارت اختیار میکردند! (بیشک اسلام به چنین منطقهایی میخندد!)
از تقدس بکارت گذشته، مانع دیگر بر سر راه ازدواج موقت، حرمت این ازدواج در فرهنگ اهل تسنن است، چه اینکه میدانیم خلیفۀ دوم این امر را در عالم اسلامی حرام اعلام کرده است و همه نظر حضرت امیر (علیه السلام) درمورد این اقدام خلیفه دوم را شنیدهایم. و باید توجه کرد طی قرون متمادی، حاکمان ایران و فرهنگ ایرانی متعصبین از اهل تسنن بودند و از این طریق خردهفرهنگهای بسیاری را برای ما به ارث گذاشتهاند.
پس برادران و خواهران مسلمان و شیعۀ علی ابن ابیطالب و مکتب امام جعفر صادق (علیه السلام) بدانند مخالفتهای قاطعشان در رسانهها و تریبونهای سیاسی و اجتماعی و مذهبی با اصل ازدواج موقت، کاملاً بیگانه با شریعت و حقیقت اسلام و بهطور ناخودآگاه برگرفته از فرهنگ و شریعت آیینهای منسوخ بتپرستی، فرهنگ و شریعت دین زرتشت، فرهنگ و شریعیت دین مسیحیت و شریعت اهل تسنن است؛ امری که برای همۀ این آیینها، ادیان و مذاهب بحران جنسی و سپس بحرانهای متعدد فقهی، اخلاقی و اجتماعی پدیدآورد که شرحشان خارج از حوصلۀ این نوشتار است.
بحث «بحران جنسی» و موضوع «ازدواج موقت» را با همۀ جذابیتهایشان همینجا رها میکنیم و دوباره به فیلم برمیگردیم:
وحید امیرخانی در مدت معلوم
این فیلم، فیلم خوبی است و خیلی میتوانست خوبتر شود اگر اینقدر سانسور نمیشد. میشد پدیدۀ این سالهای سینمای اجتماعی باشد. بعد از دیدن فیلم نسبت به ابهام بعضی جاها (کوچۀ رخصت + خانم صابونفروش + مسائل امنیتی +...) انتقاد داشتم، اما قبل از نگارش این متن با خواندن مصاحبههای کارگردان (با روزنامه اعتماد + مهر + فرارو + سوره سینما +...) فهمیدم همه تقصیر سانسور و دستبردن ممیزان است. اگر این دستبردن نمیبود، آن بالا نمینوشتم فیلم خوب و متوسط. مینوشتم مهمترین فیلم اجتماعی سالهای اخیر. همچنین حذف تیتراژ زیبای نخستین فیلم توسط ممیزان هم کار ناجوانمردانهای بوده است. ( گفتنیست: دیدم کارگردان در مصاحبهای گفته اسم اصلی فیلم «سگچرخ» بود و با حذفش توسط ممیزان بالاجبار نام موقت فیلم یعنی همین «در مدت معلوم» برای فیلم مانده. اینجا باید تأکید کنم استثنائاً این تصمیم ممیزان از امدادهای خفیّۀ الهی بوده است و نام سگچرخ واقعاً نامی بیخود. بیشک نام جدید نامی جذابتر و مناسب برای ارتباط با مخاطب عمومی است.)
و البته که موضوع بحران جنسی و ازدواج موقت با ظرائف بسیار و دقت بر پیشینههایش در این فیلم مطرح شده است. در دیالوگهای آغازین فیلم اشارۀ کنایی به حکم خلیفۀ دوم و سخن حضرت امیر (ع) کاملاً مشهود است. همچنین من اگر کارگردان را نمیشناختم -مثل خیلیهای دیگر، با دیدن اسم فیلم و دانستن ژانر کمدیاش- انتظار فیلمی سخیف، رکیک، مبتذل و حتی فاسد را داشتم. اما این اتفاق نیفتاد. فیلم واقعا فیلم با حیایی است و البته حیا داشتن به احتیاط بیش از حد و نابودی عنصر جذابیت نیانجامیده است. قطعاً ایدۀ این فیلم باب میلِ تجاریسازها بود و خداراشکر که به دستشان نرسید و بیشک کارگردانی این فیلمنامه را کار کرده است که بالاتر از ارتباطگیری با مخاطب، به دنبال تعهد اجتماعی و وظیفۀ شرعی بوده است.
وحید امیرخانی و سابقهاش
وحید امیرخانی سالها پیش وقتی پای درس «فاطمه معتمد آریا» و «فرزاد مؤتمن» و... در دانشگاه هنر سینما میآموخت، شاید فکر میکرد دارد به سرعت به سمت سینمای داستانی میرود. اما ورود و حضور جدی او تا سالهای سال در سینمای مستند بود. امیرخانی پیش از ساختن در مدت معلوم، به عنوان یکی از چهرههای جوان درخشان و تحسینشدۀ سینمای مستند شناخته میشد و عمدۀ کارهایش با موضوعات ملتهب سیاسی و فرامرزی همراه بود. مثل اولین مستندی که دربارۀ انقلاب بحرین توسط او ساخته شده («سرزمین مروارید») یا مستند بیکلامش دربارۀ پیادهروی اربعین کربلا («لبیک») که سر و صدای زیادی هم کرد در سالهای اخیر (تیزرش را اینجا ببینید) یا مستندش دربارۀ جنگ سی و سه روزه، یا مستندی که دربارۀ انقلاب یمن ساخت («سرزمین عقیق») یا سری مستندش برای پاکستان، یا مستند سه قسمتیاش دربارۀ مرحوم آقا سیدعلی اکبر ابوترابی، یا کاری که برای شهید چمران ساخته بود یا مستند بسیار مهم «پیرمرد و اسلحه» که قصد دارم به خاطر اهمیت موضوعش در خطبۀ دومم چند سطری دربارهاش بنویسم:
پیرمرد و اسلحۀ وحید امیرخانی

نمایی از مستند «پیرمرد و اسلحه» ساختۀ وحید امیرخانی
من سالها دنبال «ابوحیدر» میگشتم. اوصافش را ابتدا از استادم یوسفعلی میرشکاک شنیده بودم. برایم از جنگآوریهایش، ماجراهایش، شجاعتهایش، هیبت ظاهریاش و حتی صدای دورگه و پرهیبتش گفته بود. حتی ازسبیل مردانه و حجیمش! یا مثلا اینکه وقتی ازش پرسیده «درویش! چرا پس سبیل را کوتاه کردی؟» ابوحیدر گفته: «چهکار کنم، "سید" از من خواسته!» یا در توصیف صدای ابوحیدر... خب کسانی که صدای خود جناب میرشکاک را شنیده باشند میدانند به اندازۀ کافی دورگه و قدرتمند هست! حال فردی با چنین سبیل و صدا داشت برای من از شدت هیبت آن صدا میگفت و حتی سعی کرد با غلیظ کردن صدایش یکبار ادای «سلام علیکم» گفتن او در یک خاطره را دربیاورد اما وسطش پشیمان شد، گفت اصلا نمیتوانم آن حال را تداعی کنم! باری، نیازی به این تعاریف و توصیفها نبود، من آن زمان همینکه میدیدم میرشکاک در میان «زندگان» و «زمینیان» شیفتۀ هیبت و عظمت و مردانگی کسی شده و خود را دربرابر او حقیر میداند بسیار شگفتزده شده بودم. کسی که عکسش را چون عکس نیچه و شوقعلیشاه مدتی بر دیوار کارگاه نقاشیاش زده بود (و شاید بالاتر از آنها) اما هنوز زنده بود و خیلیها (از جمله مامورین امنیتی نظامی صهیونیست) دنبالش بودند و خیلیها (از جمله همانها!) از او وحشت داشتند و خیلیها هم (در عالم تشیع) به او دلگرم بودند. مشکل مستند «پیرمرد و اسلحه» وحید امیرخانی این است که خیلی سراغ ماجراها و حماسههای «ابوحیدر» نرفته است و به یک زندگینامۀ ساده اکتفا کرده؛ از طرفی پای صحبت دیگران (چه در لبنان، چه ایران و عراق و...) درمورد شخصیت اصلی فیلم ننشسته، و الا فیلم بسیار جذابتر میشد (مخصوصاً برای کسانی که ابوحیدر را نشناسند، ولی برای آشنایان با او این مستند بینظیر است). و قوت اصلی و شگفتیِ بزرگ فیلم این است که وحید امیرخانی توانسته این آدم نایافتنی (که دوستان و دشمنان زیادش در جستجویش هستند) را پیدا کند، به خانهاش برود و صحبتها و نظرات شنیدنیاش را ضبط کند! این خیلی برای من شگفتانگیز و قابل ستایش بود. از همینجا دومین آفرینم را به خاطر ساخت و پژوهش این اثر مستند نثار کارگردان، و دومین تبلیغم را برای تماشای این مستند انجام میدهم. بهنظرم هر شیعهای باید این فیلم را ببیند. ابوحیدر یک شیعۀ واقعی از آن قدیمیها، اصیلها و بیادعاهاست. یک مدافع از جان گذشتۀ شیعیان مظلوم و یک منتظر واقعی ظهور حضرت ولی عصر (عج). آدم وقتی صحبتهای او را در اینباب میشنود از یدککشیدن عناوین گرانی چون «شیعه» و «منتظر» توسط خودش خجالت میکشد. این فیلم را هر انسان حماسی باید ببیند. ما از دیدن افرادی چون جناب مالک اشتر محروم بودیم، در این سیما میتوان سراغ از آن حقایق گرفت.
کل زمان فیلم 25 دقیقه است و نسخههای تقریباً کاملش در اینترنت هست
{میشود فیلم را دانلود کنیم از راسخون، ولی پنج دقیقه اول را در سایت روشنگری ببینیم :)) عجب اوضاعی داریم با این انتشارهای بد آثار خوب در این مملکت :) }

نمایی از فیلم مردان آنجلس ساختۀ فرجالله سلحشور
خدا رحمت کند فرجالله سلحشور را. در حدیث از حضرت ختمی مرتبت آمده: «اذکروا موتاکم بالخیر». اما اول یک نقد کوچک میکنم و بعد ذکر خیر. و آن اینکه کاش جناب سلحشور، در کنار مواضع انتقاداتی، -به همان اندازه- مواضع حمایتی هم نسبت به همصنفهای خود داشت. البته تا حدی چنین بود، سلحشور از مختارنامۀ میرباقری دفاع کرد اما به سریال امام علی (ع) او انتقاد کرد. همچنین انتقادات جنجالی او دربارۀ وضعیت سینمای ایران تماماً بیگانه با واقعیت نبود. واقعاً چنین نیست که سینمای ایران محل آمد و شد پیغمبران و ملائکه باشد، سینما مشکلات اخلاقی زیادی دارد. اما در انتخاب لحن و نیز مدیریت رسانهای یک انتقاد درست هم باید درست و اخلاقی عمل کرد. بگذریم... آقا فرجالله که زحماتش را برای هنر و اسلام کشیده و امروز دستش از دنیا کوتاه است. این نقد را گفتم برای آنانکه دستشان از دنیا کوتاه نشده، آنها که مثل سلحشور انتقاداتشان به همصنفهایشان زیاد است اما مثل سلحشور خود پروندۀ درخشانی در زمینۀ تولید اثر هنری ندارند. باز هم بگذریم.
امروز در جهان اسلام سلحشور را با «حضرت یوسف»ش میشناسند. من «مردان آنجلس» و «حضرت ایوب»ش را بیشتر دوست میدارم و حضرت یوسف را نه خیلی دیدم نه خیلی پسندیدم. مهم این است که او در کنار انتقاداتش، واقعاً کار هم میکرد، آنهم کارهای اثرگذار. تلاش او بر تولید آثار و اندیشۀ سینمای قرآنی خاص خود، واقعا در جامعۀ اسلامی، عموم مردم ایران و سینمای ایران مؤثر و مقبول افتاد. هم مردم ایران با روایت او پای قصههای قرآنی نشستند و هم بیرون از مرزها چشم ملل مسلمان به سینمای اسلامی ایران، و قرائت ایرانی از اسلام، روشن و امیدوار شد. و البته در کنار کارگردانی، بازیگری او هم -چه بازی حماسیاش در «پرواز در شب» ملاقلیپور، چه بازی طنزآمیزش در «دنیای وارونه» بحرانی- قابل توجه بود.
جدا از کارگردانی و بازیگری، هنر دیگر او که باعث میشود هرگز فراموشش نکنم، حضور کوتاه او در هنر موسیقی و خدمتش به هنر شعر است. سیدحسام الدین سراج، خواننده و آهنگساز در ابتدای انقلاب با خوانندگی و آهنگسازی دو آلبومِ نینوای 1 و نینوای 2 (پیش از نینوای استاد حسین علیزاده) چراغ موسیقی مسلمانان انقلابی را روشن کرد. قبلاً در سطری از یادداشت «تصنیفهای خاطرهانگیز سراج» به این نکته اشاره کردهام. یکی از نقاط قوت آن دو آلبوم، حضور صدای گرم و دکلمۀ هنرمندانۀ فرجالله سلحشور در آنها بود که در کنار تصنیفهای سراج، آوازهای اندک او را جبران میکرد. آن دکلمهها -چه وقتی محزون بودند چه وقتی حماسی- واقعا زیبا و بههنجار بودند. اولاً صدای سلحشور زیبا و طبیعی بود. امروز ذائقهها صدای زیبا برای دکلمه و اجرا را بیشتر صداهای دودآلود، گرفته، خشن، و گاه مقلد و مصنوعی میدانند. ولی بعضی صداها از جمله صدای سلحشور چنین نبودند و نیستند. از طرفی لحن هم لحن دراماتیک و هنرمندانه بود و با عاطفۀ متن و موسیقی خود را هماهنگ میکرد. از طرفی شعرها هم درست خوانده میشدند هم درست ادا میشدند. چه شعر آسان سپیده کاشانی، چه شعر متوسط حمید سبزواری و چه شعر دشوار علی معلم دامغانی. امروز بسیاری از اهالی خوانندگی و دکلمه، شعرهای بسیار آسان را هم غلط میخوانند، چه رسد به اینکه واقعا معنایش را درست القا کنند. اما سلحشور حق آن شعرها را و حتی شعرهای دشوار علی معلم را تا حد زیادی درست ادا کرد. او شعر اندوه و مرثیه را واقعا غمگین و اندوهگین میخواند و شعر حماسی را حقیقتاً پرشور و سلحشور.
آلبومهای نینوای سراج دیگر منتشر نمیشوند. من شعرهایی را که سلحشور دکلمه کرده جدا کردم و برای این مطلب کنار گذاشتم. از این میان، دکلمه و آهنگِ سه شعر «همپای جلودار» (از حمید سبزواری)، «گلهای سنگر» و «نصر من الله» (هردو از سپیده کاشانی) و نیز دکلمۀ شعر «جام شفق» (از علی معلم دامغانی) همه مربوط به آلبوم نینوای یک هستند. آهنگ «جام شفق» (با عنوان «ترانۀ فیلم دو چشم بیسو» ساختۀ مخملباف) و دکلمه و آهنگِ «فتحنامه» (از علی معلم دامغانی) مربوط به آلبوم نینوای 2 سراج. از این میان به نظرم بهترین دکلمههای سلحشور، «همپای جلودار»، «گلهای سنگر» و «فتحنامه»اند و بهترین تصنیف سراج در این بین همپای جلودار (هرچند فتحنامه هم خیلی خوب است).
دانلود دکلمههای ماندگار فرجالله سلحشور در آلبوم نینوا