بهار و رمضان فصل و ماه خیلی خوبیاند برای تماشای «لاک پشت قرمز» (The Red Turtle) . بهار و رمضانی که هردو فرصت خلوت و خودشناسی و لطافت و طراوت و تعمق و آهستگی و رهاییاند.
و البته بازگشت به طبیعت و فطرت و فلسفه.
و عشق.
بهار و رمضان فصل و ماه خیلی خوبیاند برای تماشای «لاک پشت قرمز» (The Red Turtle) . بهار و رمضانی که هردو فرصت خلوت و خودشناسی و لطافت و طراوت و تعمق و آهستگی و رهاییاند.
و البته بازگشت به طبیعت و فطرت و فلسفه.
و عشق.
چندنفر از بزرگواران فرمودند فیلم لایو «ارائۀ مبحث پیشرفت در آینۀ سینمای ملل، با تمرکز بر انیمه و انیمیشن» در نشست «سینما و پیشرفت» را در صفحه بگذارم، گفتم خب به جای انتشار یک فیلم قطع و وصلی از یک قامت ناساز، چکیدۀ مباحث را فارغ از بحثهای اختلافی در یک متن تقدیم کنم:
اولا عرض شد: اندیشیدن به «سینما و پیشرفت» را در سه شکل میفهمم:
۱. سینمای روایتگر پیشرفت امروز
۲. سینمای هدایتگر پیشرفت فردا
۳. سینمای پیشرفته (یعنی فهم پیشرفت در خود سینما)
و گفته شد، هر سه برای یک تمدن و یک سرزمین ضروریاند و دریغا که تا حدی جای هر سه در این مملکت خالی است، هم آن سینمایی که خود واقعا پیش رفته باشد -به عنوان یک فرم بیانی هنری- هم سینمایی که راوی پیشرفتهای امروز کشور باشد و هم مهمتر: سینمایی که به پشتوانۀ خیال و خلاقیت ترسیمکنندۀ آفاق پیشرفت برای فردای تمدن ما باشد.
دوم: گفتیم چند نکته برای اندیشین به مفهوم پیشرفت مخصوصا در هنر، ضروری است، اولیش توجه به قوه و مسئلۀ «خیال» است. آتش پیشرفت در خیال روشن میشود نه خرد. خرد در این آتش میدمد، گسترشش میدهد. اول خیال پرواز بوده بعد علم پرواز.
زینرو تأکید کردیم در نظام آموزشیای که انسانهای خیالانگیز و خیالورز مطرود و محکوماند و در جامعهای که «خیالاتیبودن» دشنام است؛ رویای پیشرفت به دشواری شکل میگیرد. چون موتور پیشرفت انسان خلاق است و انسان خلاق با خیال خود خلاق است. عرض کردیم عقلانیتمحوری صرف در بهترین حالتش فقط مناسب حفظ وضع موجود است (و همین البته از جهالت بهتر است) اما به کار پیشرفت نمیآید. و گفتیم مراد ما از خیال خیال عملمحور است، نه خیال وهمی و عملگریز که اتفاقا خودش از مهمترین علل پسرفت جوامع و تخدیر انسانهاست.
نیز گفتیم در جامعهای که خود عقلانیت هم مطرود باشد خیال که جای خود دارد. مثالش وضع بسیاری از حوزههای علمیه و دانشگاههاست که نهتنها خیال و خلاقیت در آنها به چیزی گرفته نمیشود بلکه رویکردهای عقلی هم در آنها حرام است و صرفا به رویکردهای «نقلی» اعتماد وجود دارد. در حوزه علمیه که مثالش حوزههای فلسفهتیز، عرفانستیز و کلام ستیزِ اخباری است و در دانشگاه هم بیشتر دانشگاههای ایران که دانشجو و استاد جز نقل اندیشههای غربی اجازۀ کنش دیگری ندارند. مقاله و پایاننامه بدون «ارجاع» ارزشی ندارد، ولو آن را ابن سینا نوشته باشد. ارجاع هم که عموما به متون غربی است.
سوم: گفتیم نکتۀ مهم بعدی در اندیشیدن به مفهوم پیشرفت، مفهوم «گذشته» است. بدون توجه به گذشته و سنت، پیشرفت معنایی ندارد. تو برای رفتن به نقطۀ ب باید نقطۀ الفی داشته باشی. باید از جایی شروع کنی که بتوانی پیش بروی. این همان گذشته است. از طرفی نقطۀ الف آمریکا یا چین، نقطۀ الف ایران نیست. هرکس گذشته و مبدأ خودش را دارد برای حرکت. پس باید گذشتۀ خودت را بشناسی و از همۀ ظرفیتهایش استفاده کنی تا بتوانی پیش بروی و این الگوی پیشرفت در همۀ ممالک ظاهرا پیشرفته است. نیز عرض کردیم بعضی تمدنها اساسا گذشتهای ندارند، بیگذشتهاند، اما بعضی گذشته دارند اما انقطاعی بین آنها و تجربیات موفق گذشتۀشان ایجاد شده، اینها گذشتهناشناساند، ما از گروه دومیم. منظور ما هم این نیست که به گذشته برگردیم یا تمام تجربیات گذشته را ارزشمند بدانیم، نه! عقل و شعور داریم! باید گذشتهمان را کامل با چشم خودمان (نه با روایت مستشرقان مثلا) ببینیم و بشناسیم و بخش افتخارآمیزش را مادۀ خام پیشرفت خود کنیم.
چهارم: در ادامۀ بحث وارد ضرورت پرداختن به نوع ایرانیِ پویانمایی، انیمه و انیمیشن شدیم. گفتیم سینمای پیشرفت که مبتنی بر خیال و رویاست، طبعا با سینمای واقعگرایانه و اجتماعی فرق دارد. احتمال کمی دارد در یک سینمای آپارتمانی رئال بتواند خودش را نشان دهد. از طرفی وقتی در عالم سینما بخواهی سراغ یک سینمای پیشرفته و یک سینمای راوی پیشرفت بروی، طبیعتا با نمونههای مشابه خارجی مقایسه میشوی، نمونههایی که در این فرم از سینمایشان متکی به کمپانیهای قدرتمند و ثروتهای شگفت هستند که همین اول کار رقابت با آنها محال مینماید.
مثال هم زدیم گفتیم کریستوفر نولان که در اندیشۀ آمریکایی، به نوعی راوی سینمای پیشرفت است را در نظر بگیرید. کسی که در سراسر جهان –و همین مملکت- مخاطب و هوادار جدی دارد؛ سینمای او بیش از همه متکی بر «صنعت» است نه «هنر» و هزینهای که برای هر فیلم او میشود میتواند خرج یک سال چند کشور کوچک در حال توسعه را بدهد! گفتیم همین امکانات حتی در آمریکا هم در اختیار هر کارگردانی نیست (نگاه کنیم به هزینۀ تولید آثار سینمای مستقل) و البته که مخاطب عمومی متوجه میزان اهمیت مدخلیت صنعت در پسند خودش نیست به قول حافظ: «فیض روح القدس ار باز مدد فرماید | دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد»! و به قول خاقانی: «بلی شاعری بود صاحبقران | ز ممدوح صاحبقران عنصری»! و این واقعیت امروز هنر-صنعتِ سینماست. در چنین شرایطی البته رفتن سراغ گزینۀ پویانمایی (که خب آن هم کم هزینه نیست) بسیار معقولتر است. آنجا سفینۀ خیال با هزینههای بسیار کمتری میتواند به پرواز درآید.
پنجم: مثال زدیم ژاپن را. گفتیم ژاپن پنجاه سال پیش از مهمترین و موفقترین سینماهای جهان بود. با میزوگوچی و اوزو و کوروساوا و... . اما آن زمان مسئلهاش چه بود؟ بازطراحی و بازسانی تمدن و انسان ژاپنی پس از جنگ، اندیشیدن به چرایی شکست و... خلاصه بیشتر مسائلش آسیبشناسی و ناظر به گذشته بود. اما وقتی میخواست از آینده و پیشرفت سخن بگوید دستش خالی بود. چون جنگزده بود و اقتصادش نمیتوانست پابهپای رویای پیشرفتش در هنر بیاید. این بود که بعد از چند دهه انیمه در ژاپن قدرت گرفت و با میازاکی و تاکاهاتا جهان را گرفت. انیمهای که هم نوعی سینمای پیشرفته بود هم راوی و هادیِ پیشرفت و کمال امروز و فردا، البته در اندیشۀ ژاپنی (که مثلا یکی از فرقهایش با اندیشۀ آمریکایی این است که بیش از این دنبال تصرف در طبیعت باشد، دنبال نجات طبیعت است). انیمهای که حتی کارگردان غربی –حتی همان نولانش- بسیاری از ایدههای خود را از روی آن کپی میکند.
پس این یک تجربۀ موفق جهانی است در سینمای پیشرفت.
ششم: در بخش آخر هم از آسیبشناسی و فرصتشناسی انیمیشن ایرانی سخن گفتیم. از آنهمه استعداد بصری و روایی جذاب که در متون بومی خودمان وجود دارد، از فردوسی و عطار تا دیگران. گفتیم ما دریای ایده و معناییم. نیز به سنت غنی نگارگری و تصویرگری ایرانی اشاره کردیم . آنهمه میراثی که در خود ایران مهجورند اما دارند ماده خام ساخت اثار غربی میشوند.
همچنین از انیمیشنهایی سخن گفتیم که نماد پیشرفت پلاستیکیاند، چون همهچیز خود را از یک داستان یا انیمیشن یا فیلم غربی سرقت میکنند و صرفا آخر کار جای پرچم آمریکا را با ایران عوض. گفتیم این آثار پیشرفت و رویای ایرانی نیستند و با یک برچسب نمیشود چیزی را از آن خود کرد. نیز توضیح دادیم این آثار جهانی نمیشوند چون نمونۀ اصیلشان در خارج هست، در ایران هم ماندگار نمیشوند چون مخاطب ایرانی هم به آثار جهانی دسترسی دارد؛ بلکه صرفا ممکن است به خاطر حمایتهای سیاسی یا حکومتی یا ضدحکومتی مدت کوتاهی جلب توجه کنند.
همچنین از آثاری حرف زدیم که جاهطلبی این آثار پلاستیکی را ندارند ولی در نوع خودشان خوبند، اما فقط برای شروع و قدم اول، مثل «شاهزادۀ روم» (که البته همین اسمش هم یک عقبنشینی فرهنگی است).
نیز از انیمیشنهایی حرف زدیم که میتوانستند یک شروع عالی و بسیار بسیار کمنقص برای صنعت-هنر پویانمایی ِ ایرانی باشند اما به خاطر بیهمتی و بیتدبیری و بیخیالی مدیران و ناشران دولتی، سالها پس از ساخت و حتی دروکردن جوایز داخلی و خارجی، همچنان در آرشیو ناشر خاک میخورند و احتمالا وقتی منتشر میشوند که تازگی، بداعت و اثربخشی خود را کاملا از دست دادهاند، مثل انیمیشن قابل احترامِ «رهایی از بهشت».
این یادداشت را ۹مرداد 13۹۹ در اینستاگرام نوشتم:
یک انیمه را در آن فهرست ۹تایی انیمهها جا انداخته بودم به دلایلی، اما این روزها به چند نفر با روحیات متفاوت پیشنهاد دادم. امروز دقت که کردم دیدم این افراد سنشان هم متفاوت بود و از کودک و نوجوان تا جوان و بزرگسال شامل میشد. و بعد حواسم جمع شد که جزو معدود انیمیشنهایی است که میشود به عموم و به همه اعضای یک خانواده پیشنهاد داد، البته اگر ذوق انیمهدیدن داشته باشند. مثلا پیشایش ویژه روز عید قربان.
«سرویس تحویل کیکی» هم از ساختههای بزرگِ تاریخ انیمه و انیمیشن استاد «هایائو میازاکی» است. البته شاید علو و عظمت و تفلسف بعضی کارهای دیگر استاد را نداشته باشد و به قول یکی از حضرات «رقیق» باشد، اما از شمار انیمههای خوشایند و فیلم های حال خوب کن است که فکر میکنم این روزها مورد نیاز همگان است (بعدا یادم باشد یک فهرست هم از این آثار منتشر کنم).
یک نکته هم اینجا اشاره کنم: مطمئن هستم خانم جیکیرولینگ خالق رمان هری پاتر قبل از نگارش اثر پرفروشش این انیمه را دیده. همچنین مطمئنم خالقان پاندای کونگفوکار هم قبل از خلق اثرشان انیمۀ «بازیگر هزاره» ساخته «ساتوشی کن» را دیدهاند، چون سکانسی از آن عینا در کارشان بازسازی شده. یعنی هنوز هم که هنوز است غرب روزی از خوان شرق میخورد. حال بعضی مثل خالق داستان اسباببازیها که گفته بود هروقت ایده کم میآورد مینشیند به تماشای کارهای میازاکی، شرافتش را داشته که این اعتراف را بکند اما اکثرا پنهان میکنند. آثار میازاکی (و شاید تکوتوک انیمهساز ژاپنی شبیه به او) سرشار از انبوه ایدهها و مضامین است که برای خود میازاکی تنها ابزار و وسیلههایی هستند برای بیان یک حرف عمیق یا حکمتی از حکمتهای زندگی؛ اما هرکدام این مضامین شرقی برای هنرمند بیحکمت و تاجر غربی که جز سرگرمی و هیجان معنای دیگری ندارد، میتوانند موضوعیت و محوریت پیدا کنند تا مولف کل اثر خویش را بر آن بنا کند
پن: نمیخواستم به محتوای انیمه اشاره کنم، اما چون روز عرفه است میگویم: این فیلم یکی از آثار خوب با موضوع معرفت نفس و در حقیقت سفری به سوی خودشناسی است.
ساعت از ۱۲ گذشته، دندانم خیلی درد میکند، ولی فکر میکنم اگر من ننویسم، چند نفر برایش مینویسند؟ روزهای درگذشت خیلی از هنرمندان شریف و آزاده اما ناآشنا با اسلام برای اینکه خودم را مجبور کنم همیشه به خودم میگویم اگر تو برایش فاتحه نخوانی کی میخواند؟
روزی که گذشت سومین سالروز درگذشت استاد ایسائو تاکاهاتا انیمهساز نابغۀ ژاپنی بود. پیرمردی عجیب و دوستداشتنی که با آثار گوناگونش اعم از سریالهای اقتباسی و سینماییهای تالیفی عالم ما و جهان کودکان و نوجوانان را زیباتر کرد.
اگر موضوع «ایسائو تاکاهاتا» را در وبلاگم ببینید میبینید پیش از این سه شاهکار او را معرفی کردهام، سه شاهکاری که هیچ شباهتی به هم ندارند. انیمهای که اکنون معرفی میکنم هم هیچ شباهتی به آنها ندارد. تاکاهاتا میتوانست با آن شهرت جهانی که از پی کارهایی مثل هایدی و آنشرلی به دست آورد تا آخر عمر یک فرم موفق تجربهشده و امتحانپسداده را ادامه بدهد و هرروز بر شهرت و ثروت خود بیفزاید. کاری که ما هم در ایران انجام میدهیم و آمریکاییها هم در هالیوود. یک اثر که مخاطب پیدا میکند را تا قیامت ادامه میدهیم، چه اسمش سریال پایتخت باشد چه سینمایی بتمن. اما تاکاهاتا ترجیح
داد نهتنها مقلد دیگران نباشد بلکه مقلد خود هم نباشد. او فراتر از یک کارگردان مولف، معلم و خالق ژانر بود و با ساخت هر اثر خود سرفصل تازهای را به عالم انیمه و انیمیشن میافزود. این تجربهگرایی گستاخانه و شریف هرچقدر در درازمدت به نفع عالم هنر است در کوتاهمدت مخاطب عمومی را همراه نمیکند.
«همسایگان من یاماداها» (1999) {که به غلط در فارسی همسایه من یامادا ترجمه شده} آنقدر به نسبت دیگر آثار تاکاهاتا و کل استدیو جیبلی متفاوت بود که نتوانست موفقیت چندانی در گیشه پیدا کند. البته من هم قبول دارم جزو شاهکارهای کارگردان نیست ولی در نوع خودش شاهکاری است. یک کمدی خانوادگی شاد و سرحال، با بیان و ساختاری نوین و متمایز. در حقیقت شادترین انیمۀ استدیو جیبوری را سرانجام کسی ساخت که غمگینترینش را ساخته بود.
جایی خوانده بودم این انیمه از سنت شرقی استدیو جیبلی فاصله گرفته و بسیار غربی است، چون ساختارش بیشتر از اینکه مانگایی باشد کمیکاستریپی است. اما اخیرا در جستاری، توصیفی جالبتر خواندم که یاماداها شبیهترین ساختار را به زیباییشناسی ژاپنی دارد، چون درست مثل یک مجموعه هایکوست.
واقعا هم این انیمه شنایی بین سنت و مدرنیته است، از این جهت که تنها کار تماما دیجیتالی جیبلی است مدرن و غربمآبانه است و از این جهت که روایتی نکتهگو و پیرنگگریز و ساختاری مینیمال دارد، بسیار شرقی و ژاپنی است.
در هر صورت ساختار هرچه باشد، محتوا مبتنی بر قویترین سازمان شرقی یعنی خانواده بنا شده. تاکاهاتا اگر در «همین دیروز» نشانمان میداد که همین زندگی پیشپاافتاده و سادۀ روزمره حاوی شگفتی و زیبایی است، در همسایگان من یاماداها میگوید همین زندگی پیشپاافتاده و معمولی روزمره سرشار از شادی و طنز است. در اولی میگفت: سادگی، زیباست. در دومی میگوید: سادگی، خندهدار است :)
بشر خردمند و فرهیختۀ مدرن و غربی میگوید همه درختها را قطع نکن، همه آبها را کثیف نکن، طبیعت را نسوزان، چرا؟ چون که «تمام میشود». شعار محیط زیست میدهد و هوادار طبیعت است، اما پس همین شعار زیبا، همان منفعتطلبی متعفن و خودخواهانه پنهان است. دوست دارد سهمش حفظ شود. دوست دارد وقتی میرود کنار کوه، انبوه زبالههای پلاستیکی عکسش را خراب نکند، وقتی شیرجه میزند وسط دریا، در کثافتهای انسانی فرو نرود، وقتی به آیندۀ بیآب بچههایش فکر میکند استرس نگیرد؛ همین.
اما انسانِ متعبد و دیرینۀ شرقی، بهخصوص انسان کامل مسلمان، میگوید طبیعت را نابود نکن چون تو حق تصرف بیقیدوشرط در طبیعت نداری. تو ای انسان! همه نیستی، تو هم یکی هستی در این عالم بزرگ، با اینهمه موجودات و وجودات. اندازۀ خودت بردار و اندازۀ خودت هم کار کن. نمیگوید سیب نخور، میگوید بخور، اما هم به اندازه بخور، هم تو هم درخت سیبت را بکار. نمیگوید گوشت نخور، میگوید بخور که سیر شوی اما از شکار لذت نبر، با جان حیوانات «بازی» نکن، چون حیوان هم محترم است، چون طبق نظر اسلام مور هم جان شیرین دارد (حیات مادی)، پرنده هم ذکر میگوید (حیات معنوی)، این است که میگوید دام را قربانی کن و بخور اما هم به فقیر بده هم به فکر دامپروری باش.
پس بین این دو احترام به محیط زیست و طبیعت، تفاوت از زمین تا آسمان است.
انیمۀ «لاپوتا قلعه ای در آسمان (1986) با کارگردانی «هایائو میازاکی و تهیهکنندگی «ایسائو تاکاهاتا» نخستین محصول «استدیو جیبوری» و یکی از نمادینترین و زیباترین انیمیشنهای جهان است. «لاپوتا» بهنفع درخت، طبیعت و محیط زیست قیام میکند در برابر بشر، حرص و دانشِ منفعتطلب. این «انیمه که الهام گرفته از بسیاری از اندیشهها، افسانهها و تصورات شرقی و سنتی است هم از تقابلی که گفتیم سخن میگوید و هم بهطرزی نمادین دیگر نزاعهای جهان امروز را به رخ میکشد.
در این اثر میازاکی هم، قهرمان کودکاناند که طبیعیترین گونۀ بشریاند! کودک آنقدر به طبیعت و فطرت نزدیک است و آنقدر از بشر تکنولوژیکال دور، که میشود آن را مرز بین طبیعت و انسان معرفی کرد، نه نوعی از بشر مدرن. زینروست که آخرین امید کارگردان طبیعتدوستی مثل میازاکی به اوست.
دیگر پر حرفی نمیکنم، خلاصه که: دیدن این انیمه در چنین روزی حالتان را خوب میکند.
پن: درهمین موضوع انیمهٔ «شاهزاده مونونوکه» را هم قبلا معرفی کردهام.
حیف است از موسیقی این اثر ننویسم. لاپوتا از جمله انیمههایی است که موسیقیاش هم فوقالعاده و بسیار محبوب است. آهنگسازی این کار مثل بسیاری از دیگر کارهای ارزشمند میازاکی توسط آهنگساز بزرگ ژاپنی «جو هیسائیشی» {با نام اصلی: مامورو فوجیساوا} انجام شده است. استاد هیسائیشی اکنون هفتادسال دارد و موسیقی انیمههای درخشان دیگری چون «روح رانده شده»، «شاهزاده مونونوکه»، «باد بر میخیزد» و... نیز ساخته است.
دانلود سه قطعه انتخابیام از آلبوم موسیقیمتن انیمه لاپوتا قلعهای در آسمان :
پیشخوان: یک کاری مشترکا در صفحه اینستاگرام و تلگرام در آن نیامده ایام شروع کردیم از چندروز پیش، آنهم اینکه هرچندوقتیکبار یک انیمه یا انیمیشن کوتاه ارزشمند و کمتردیدهشده را در کانال تلگرام (که محدودیتهای اینستاگرام را ندارد) اکران میکنیم، بعد دربارهاش در اینستاگرام (که شلوغتر است) بحث میکنیم. شب سیزده آبان انیمۀ جالب توجه و متفاوت «به دنبال تو» اثر هایائو میازاکی و محصول 1995 ژاپن را در تلگرام اکران کردیم و در اینستاگرام نظر دوستان را پرسیدیم. نظر به پیچیدگی انیمه اکثر بازخوردهای دوستان مبنی بر ابهام و متوجه نشدن معنا بود؛ اما آندسته از بازخوردهایی که مشکل زیادی با این مسئله نداشتند و به تحلیلی رسیدهبودند همه را در هایلایت «اکران» صفحه استوری کردم. همچنین ترجمۀ ترانۀ این انیمه را هم در همان هایلایت اکران منتشر کردم.
پس از انتشار نظر دوستان، یادداشت تحلیلی مفصل خودم را هم دربارۀ این انیمۀ مهم نوشتم که در ادامه میخوانید
البته من جای شما باشم قبلش خود انیمه را میبینم: دانلود انیمه به دنبال تو 1995 on your mark
تصور من این است: دوستانی که به تحلیل رسیدند آنهایی بودند که بعد از تماشای اول، حاضر شدهاند کار را دوباره ببینند. بسیاری از آثار هنری در همان تماشای اول تمام میشوند. چون ذاتا یکبار مصرفاند و میشود در زمرۀ آثار مصرفی طبقهبندیشان کرد. (نه که مثلا فلان آهنگ فقط یکبار شنیده میشود، بلکه در بهترین حالت فقط به یکبار بادقت شنیدن احتیاج دارد و دفعات بعد فقط مصرف میشود) اما بسیاری از آثار هنری، تازه بعد از تمام شدن تماشای نخست آغاز میشوند. اینها به ذات هنر نزدیکترند.
اما چرا بیشتر بینندگان غیرژاپنی این انیمه بعد از تماشای اول مأیوس میشوند از فهم یا پسندش؟ دو علت دارد که بنده با همانها انیمه را تحلیل میکنم. اول ساختار کلی اثر است، که وقتی میبینیمش فکر نمیکنیم یک انیمه یا کامل و مستقل را دیدهایم، حس میکنیم این تیزر یک اثر کاملتر است، یا به قول یکی از دوستان خلاصهاش؛ یا ممکن است فکرکنیم یک «موزیکویدئو»ی معمولی است. نکتۀ دوم به دلیل فضای معنایی انیمه است که سرشار از نماد است. این انیمه یک اثر نمادین و سمبولیک است و بدون نمادشناسی و رمزگشایی معنایش برای مخاطب روشن نمیشود. این دو نکته باعث میشود این اثر «هایائو میازاکی» با همه محبوبیت کارگردان و علیرغم ارزش هنری بسیار ریزش مخاطبانی داشته باشد. علیرغم اینکه شما حتی اگر معنا را متوجه نشوی و نخواهی هم که بشوی، از تماشای انیمه لذت میبری، خیالت به پرواز در میآید و عاطفهات درگیر میشود. این یعنی: موفقیت ساختاری در هنر.
درباره ساختار: گمانم نخستین اثر تصویری مستقلی است که در زندگیام تماشا کردهام و ساختارش برگرفته از ساختار یک تیزر است. گمان نمیکنم نمونهای دیگر در جهان باشد، اگر کسی مشابهش را دیده بگوید، خود میازاکی هم نمونۀ دیگری نساخته. همین مهر تایید نوآوری انیمه است. شاید یکی بگوید آخر باید از کجا بفهمم این تیزر نیست و برگرفته از ساختار تیزر است؟ میگویم: اولا به علت کامل بودن ساختار و معنای اثر، ثانیا بهخاطر بعضی جزئیات، مثل تکرار شدن یک موقعیت با دو سرنوشت مختلف (در کدام تیزری چنین اتفاقی افتاده یا ممکن است بیفتد؟). حدس میزنم «میازاکی ایدۀ کار را از تیزر فیلمهای زرد گرفته باشد. در تلویزیون خودمان و غیرآن بسیار دیدهام اینگونه تیزرها را، مثلا فرض کنید:
{ سکانس اول: دختر و پسری در دانشگاه تنهشان به هم میخورد و نگاهی پرحیا به هم میاندازند | سکانس دوم: با لباس عروسی دارند در یک باغ میدوند و به هم گل پرت میکنند | سکانس سوم: پسر دارد با تعجب و عصبانیت به تعدادی سند نگاه میکند | سکانس چهارم: پسر در ماشینش از دختر که در بالکن ایستاده خداحافظ میکند، سوئیچ را میچرخاند و بمب! انفجار! | سکانس ششم: دختر سیاهپوش سر قبر پسر است و دارد یک حرفهای عمیقی میزند ... | اینجا تازه صفحه فید میشود و روی زمینه سیاه مینویسد: سریال فلان را چهارشنبهها از آیفیلم ببینید یا فیلم فلان بهزودی در سینماهای کشور}
تیزرهاییاند که به نظر احمقانه میآیند. یا سازندۀ سواد ساختن تیزر را نداشته و فکر میکرده تیزر یعنی «خلاصۀ فیلم»! یا اینکه تهیهکننده آگاهانه چنین خواسته و گفته: من با مخاطبی کار ندارم که بخواهد اتفاق نویی را تجربه کند، با مخاطبی کار دارم که میخواهد یک تراژدی عاشقانۀ طبق معمول ببیند یا یک کمدی مثل باقی کمدیها. مخاطب عمومی بندهخدا که حتی برای یکبار هم حوصله (یا شاید هم «وقت») تفکر ندارد و کلا میخواهد فیلم را مصرف کند، غمگین یا شاد شود یا خروجی بگیرد از غم و شادی خودش. در هرصورت این تیزرهای زرد به کارگردان هوشمند حرفهای یاد میدهد: پس میشود یک اثر داستانی کامل را در قالب همین تیزرها ساخت. اینجا شاید داستاننویسِ فرهیخته بگوید: نه آقا نمیشود! اثر داستانی عناصر داستان دارد، گرهافکنی دارد، گرهگشایی دارد، دیالوگ و تعلیق و.. دارد، همۀ اینها که نمیشود در ششتا سکانس جا شود، جا شود هم جا نمیافتد برای مخاطب تا ذهن و عاطفهاش را درگیر کند. اینجای کار، کارگردان هوشمند یا منتقد مهربان به او میگوید: برادر من، آن بخش حسبرانگیزی را هم موسیقی هیجانی تیزر انجام میدهد و تمام. شمای داستاننویس در میان عناصر داستانت موسیقی نداری، و نمیدانی موسیقی چقدر قدرتمند است و میتواند بر همۀ کاستیها سرپوش شود. لذا این تیزرهای زرد در نهایت یک کار داستانی کامل است، ولو ضعیف و بیمایه.
پس اگر مخاطب فکرکند تیزر است که اصلا بهش اهمیتی نمیدهد. بهتر این است که فکرکند موزیکویدئوست، که اگر اینگونه فکر کند هم آخر گیج میشود و باز از تصویر سردرنمیآورد. شاید بگویید چون معنای ترانه را نمیدانیم گیج شدیم. برای اثبات این موضوع از یکی از مترجمان و مدرسان زبان ژاپنی، سرکارخانم «منصوره محبی» درخواست کردم ترانه اثر را برایمان ترجمه کنند، ایشان هم قبولزحمتکردند و ترجمۀ فصیحی را از زبان اصلی انجام دادند که به پیوست منتشرش میکنم. ترانه ربط خاصی به تصویر ندارد. در حقیقت انیمه از انرژی ترانه استفاده کرده ولی مبتنی بر آن نیست. چون این کار، موزیکویدئو یا انیمهویدئو نیست، البته قرار بوده باشد ولی در نهایت اثر یک «انیمۀ موزیکال» شده است. چون انیمه مستقیما مسئولیت تصویرگری موسیقی را برعهده نگرفته و راه خودش را رفته. مضامین موسیقی بسیار کلی است و مضامین و قصۀ انیمه اصلا در آن حضور ندارد. میازاکی تصمیم میگیرد انیمهاش را بر این کار سوار کند و در حقیقت موسیقی را یکی از ابزارهای انرژیبخش انیمۀ خود کند (هرچند بیموسیقی هم کار کامل است).
دربارۀ معنا: چون کار نمادین است قطعیتی نداریم در معناشناسی. کار نمادین میتواند معانی مختلفی داشتهباشد که همهشان هم میتوانند درستباشند، مثل تعبیرهای مختلفی که در استوریها دیدید؛ این امکانی است که خود هنرمند در فضای سمبولیسم برای مخاطب فراهم میکند و البته به معنای این نیست که هر نماد را هرجور دلمان خواست تفسیر کنیم و معانی بینهایت باشند. متعددند اما نهایت دارند. مثلا آب در شعر سهراب سپهری چیست؟ همان آب است، یا سمبل طبیعت، یا پاکی، یا حرکت، یا دانش، یا روشنایی، یا روح زندگی، یا زمان ... بلۀ همۀ اینها هست ولی آب سمبل لجن نیست. سمبل حماقت نیست. سمبل آچار فرانسه، یا استقلال کشور بولیوی، یا سیاستهای اقتصادی روحانی، یا اندوه یک مگس تکبال نیست.
نمادشناسی: قصه: جنگجویانی با لباس پلیس با محوریت دو جوان، با هواپیما به یک ساختمان عظیم حمله میکنند. موقعیت زمانی «آینده» است و موقعیت مکانی ساختمانی بسیار بلندمرتبه و پیشرفته است، تکچشمی هولناک بر فراز ساختمان است، وقتی دقت کنیم، مردمک چشم غولپیکر بالای ساختمان، انگار از طلا و جواهر است. اسم کلیسایی هم در کار هست. وقتی وارد ساختمان میشوند هم نماد تکچشم همه جا هست، توقف || . شباهت فراوان این تک چشم به نماد فراماسونری «چشم جهانبین» یا «چشم شیطان» غیرقابل انکار است {خدایا همینجا به تو پناه میبرم از تحلیلهای رائفیانه و عباسیانه!}. معروفترین استفادۀ این نماد هم که میدانیم در پس نشان ملی حکومت آمریکاست. آنجا هم مثل اینجا بر فراز یک ساختمان است و نشان چشم خدایشان است. زرین و جواهرنشان بودن مردمک هم بعد کاپیتالیستی و اقتصادی قضیه را تاحدی نشان میدهد: حملۀ هواپیما به یک برج تجاری آمریکا: همینجا یاد حملۀ 11سپتامبر افتادم. اگر تاریخ ساختش بعد از آن واقعه بود قطعا تفاسیر به آن سمت میرفت و انیمه انیمۀ بیخودی میشد. اما جالب اینجاست که این شش سال قبل از 11سپتامبر است. (داخل پرانتز بگویم: «ژان بودریار» در کتاب روح تروریسم میگوید فروریختن برج تجارت جهانی آرزویی غیراخلاقی در پس ذهن و ناخودآگاه همگان بوده، چه ستمکشیدگان از آمریکا و چه حتی خود غربیها). پس ما اینجا یک زنجیرۀ نمادین (چشم بزرگ + جواهرنشانبودنش + برجبودنش) را به آمریکا تعبیر کردیم. اما نمادهای دیگری هم هستند. ادامۀ فیلم: گفتیم وقتی پلیسها وارد ساختمان میشوند نماد تکچشم همه جا تکرار شده، همچنین ارتشی هم از ساختمان دفاع میکنند که روی کلاهشان نماد تکچشم هست. توقف ||
نکتۀ مهمتر لباس این ارتش لعنتی است. لباسی که تنشان است لباس کوکلوسکلانهاست (اعضای سازمان مخفی نژادپرستی آمریکایی که سیاهپوستها را «لینچ میکردند و بسیاری جنایات دیگر و معتقد به برتری نژادی بودند _و هستند!_). سپس در دقیقۀ یک، یک نمای بسیار کوتاه است که چشم باید شکار کند: از اولین وسائلی که در آن ساختمان سرنگون میشود یک شمعدان است، من که یاد یهودیت و اسرائیل میافتم. واقعا هم آمریکا همین است، ظاهر تابلوی مسیحیت دارد و درون همهچیز یهودی (از نوع صهیونیستی) است. البته شمعدان پنجشاخه است و با «منورا» متفاوت است، اما در کار نمادین قرار نیست اجسام دقیقا مثل واقعیتشان باشند، مخصوصا اگر این موضوع شر به پا کند! از طرفی در ساختمان به این مدرنی در روزگار آینده شمع به چه درد میخورد :) . در ادامه انیمه، چهل ثانیه بعد دو پلیس، دختر بالدار را پیدا میکنند. دورتادور دختر قوطیهای یک نوشیدنی افتاده: کوکاکولا! پس تا حالا چهار نماد واضح داریم برای حاکمیت آمریکایی : 1. تکچشم فراماسونها + 2. کوکلوسکلانِ آمریکاییهای نژاد پرست + 3. شمعدان یهودیها + 4. کوکاکولای نماد کاپیتالیسم و انباشت ثروت آمریکایی و صهیونیستی.
کارگردان انیمۀ صراحتا سیاسی نساخته (یا نخواسته یا نتوانسته: چون کشورش مستعمره آمریکاست). این یک کار نمادین است. آنچه تا اینجا تصویر شده، اولا حکومتِ فاسدِ ستمگرِ نژادپرستِ زورسالار و زرسالار پیشرفته و مدعی ارزشهاست. مفهومی که تا قیامت میشود مصداقهای متنوعی بیابد، اما کارگردان به جز مفهومسازی، مصداقشناسی هم کرده و با اشاره آمریکا را به عنوان مهمترین نماد این حکومت سیاه که آن فرشتۀ سفید را به بند کشیده معرفی کرده. از این نظر این انیمه از زمرۀ ضدآمریکاییترین آثار دهههای اخیر در حوزۀ انیمه و انیمیشن است و البته که حاوی آرزویی زیبا برای همۀ آزادگان جهان!
این بخش از انیمه تاحدی ما را یاد آخرین اثر میازاکی قبل از ساخت «به دنبال تو» نیز میاندازد. «پورکو روسو» (1992) اثری است که شاید بیشترین اشارات ضدآمریکایی میازاکی در آن است و همین هم موید ذهنیت ضدآمریکایی او در ساخت این اثر است.
ادامه فیلم: دو پلیس جوان، دختر بالدار را نجات میدهند، یکبار سکانس رهایی کامل را اینجا داریم و ظاهرا انیمه اینجا باید در همین دقایق تمام شود، که نمیشود، دوباره برمیگردیم در ساختمان. چیزی شبیه آمبولانس با نشانهای هستهای دختر را با خود میبرد. مدتی میگذرد از غائله. بهمرور دو پلیس کلافه میشوند، مقدماتی فراهم میکنند و میروند و دختر را از آن بیمارستان هستهای نجات میدهند. توقف|| مخاطب میگوید چرا؟ مگر اینها همپیمان خودشان نبودند؟، فعلا برویم ادامه: در فرار وارد پل مهندسیشدۀ مدرنی میشوند که زمین را به آسمان وصلکرده؛ ماشینهای پلیس پل را خراب میکنند؛ اینها سقوط میکنند و ظاهرا شکست میخوردند. اما دوباره به عقب برمیگردیم، ایندفعه وقت سقوط، ماشین نیروی پرواز میگیرد و خود را به خانۀ مردم معمولی میرساند و از آنجا فرار میکنند. توقف|| میازاکی میگوید بشر روزی به این نتیجه میرسد که برای نجات این فرشتۀ زیبا، باید قدرت فاسد سیاسی اقتصادی حاکم جهان را نابود کند و فرشته را از دستشان برهاند، اما اشتباهی که بشر آرمانگرا طبیعتا ممکن است مرتکب شود این است که دختر بالدار را دوباره به دست علم مدرن تکنولوژیک اومانیستی غرب بدهد. در آن صورت دوباره شکست خواهد خورد. چون آن حاکمیت و امپراطوری فاسد سیاسی اقتصادی از دل این علم حریص و متجاوز به طبیعت و اخلاق بهوجود آمده؛ این است که پس از انهدام نظام سیاسی و اقتصادیِ بشر تبهکار، باید فرشته را از دام نظام علمی و فرهنگی این بشر نیز نجات داد. باید به طبیعت برگشت. به روستا. به خانههای قدیمی. نباید در حصار فضای مسموم گلخانهای تمدن مدرن بمانیم، نباید به علائم خطر جاده توجه کنیم. باید به دشت برگردیم و راه آسمان را دوباره پیدا کنیم.
این بخش دوم انیمه ما را یاد انیمۀ «ناوسیکا از دره باد» (1984) میاندازد که نهسال پیش میازاکی علیه تمدن تکنیکی و به نفع طبیعت ساخته بود. و البته بعضی آثار دیگر میازاکی. مثل شاهزاده مونونوکه (1997) که دقیقا بعد از این اثر ساخته شده.
چند نکتۀ دیگر نیز در میان است. یکی اینکه بنا به نیمۀ نخست انیمه، برای مبارزه با یک ساختار نظامی و قدرتمند فاسد و ظالم نیز نیاز به نیروی نظامی و قدرت هست. نمیشود با لبخند و دستهگل جلوی ارتش مسلح و وحشی مقاومت کرد! دوم اینکه بنا به نیمۀ دوم انیمه، حتی برای مقابله با تمدن تکنیکی و علم ستیهنده با طبیعت و فطرت نیز نیازمند علم و تکنیکیم. ولی علم به عنوان نردبان تعالی فطرت، نه چنگال بلعیدن طبیعت.
یک نکتۀ حاشیهای هم منفی بودن انرژی هستهای برای میازاکی است و اینکه آن را نماد علم مخرب و چیزی هولناک چون ساختار آمریکا میداند. در یکی از مستندهایش هم دیدم به تظاهرات مخالفت با انرژی هستهای رفته بود. علت این است: او ژاپنی است و داغدار حملۀ هستهای آمریکا به ژاپن. از طرفی الآن هم ژاپن مستعمره آمریکاست و انرژی هستهای داشتنش باز ممکن است در خدمت همان اهداف سیاه و متجاوزانۀ پیشین قرار بگیرد.
و اما دختر بالدار یا فرشتۀ سفید کیست؟ میدانیم دختر است، بال دارد و اگر بگذارند میتواند پرواز کند، لباس ساده و سپیدی به تن دارد که بیشتر شبیه لباس خواب کودکان است. نمیتواند شخصیت باشد، هم چون تمام انیمه نمادین است، هم چون شخصیت اصلا بروز غیرنمادی ندارد، هم چون اولینباری است که در آثار میازاکی میبینیم یک دختر خودش منجی نیست و نجات داده میشود! و این خط قرمز میازاکی با والت دیزنی است. پس شخصیت نیست و جنسیت ندارد، جنسیتش هم نمادین است. این بهنظرم گستردهترین نماد این انیمه است. حال معنایش چیست: آزادی؟ معصومیت؟ کودکی؟ کودکان؟ فطرت؟ اندیشه؟ معنا؟ امید؟ آرزو؟ آینده؟ گذشته؟ سنت؟ عدالت؟ حقیقت؟ انسانیت؟ ایمان؟ اخلاق، دین؟ راه ارتباط با آسمان؟ بهنظرم از متن انیمه درنمیآید دقیقا کدام است، هرکدامش میتواند باشد و البته در حوالی چنین مضامین روشنی است. توگویی کارگردان به ما میگوید با هر عقیده و هر جهانبینی دنیای ما یک گمشده دارد، گمشدهای که شریف و عزیز و دوستداشتنی است و میارزد برایش جانفشانی کنیم. این گمشده هرچه هست در حصار و زیر فشار حاکمیت سیاسی اقتصادی فاسد امپریالیستی و کاپیستالیستی جهانی و نمونۀ اعلایش آمریکاست و سپس علمِ بیاخلاقِ تمدن تکنیکی مدرن. پس بیایید با هم متحد شویم، درهای زندان را بشکنیم و فرشته را _با هر نامی که دارد_ آزاد کنیم!
نوشته شده در 13آبان 1399
موضوع انشا: معرفی فیلم به مناسبت فرا رسیدن فصل مدرسه
درمورد نسلهای جدید نمیدانم، شاید اینترنت جهان بزرگتر و مهمتری باشد برایشان، اما برای نسلهای ما و قبل ما، مدرسه فقط یک دوره تحصیلی نبود و نیست، بلکه جهان بزرگی است که همواره و تا واپسین روز عمر با ما همراه است و بر عوالم و اوقات دیگرمان موثر. این تاثیر برای افراد درونگرا شدت بیشتری دارد. در چندین شعر خودم هم سعی کردهام به آن بپردازم.
قبلا دو یا سه انیمه از مرحوم استاد ایسائو تاکاهاتا ( 高畑 勲 ) پیرمرد نابغۀ جهان انیمه معرفی کرده بودم. عرض کرده بودم هرکدام از آثار استاد تاکاهاتا (برخلاف رفیق و قل دیگرش جناب میازاکی) عالمی دیگرگون دارد. این اثر هم به همین نحو. هیچ شباهتی به دیگر آثار استاد و یا دیگران ندارد. یک اثر خاص خاص خاص است. «همین دیروز» ( おもひでぽろぽろ ) یا «فقط دیروز» یا «خاطرات دیروز» محصول ۱۹۹۱ یک اثر واقعگرا، دور از جنبل و جادو، دور از تلقیهای کودکانه و سطحی از انیمه و انیمیشن و یک درام جدی و تاثیرگذار است. طبیعتا مخاطب کار بزرگسال است؛ گرچه از موضوعات و مضامین اصلی اثر موضوع مدرسه است؛ اما این انیمه بیشتر با توجه به مخاطبی که روزگاری مدرسه رفته ساخته شده نه مخاطبی که میخواهد مدرسه برود. (با توجه به فرهنگ ما که چندجاییش واقعا ممیزی +۱۸ هم شاید بگیرد(.
اگر بخواهم با اثری از میازاکی مقایسه کنم، کمی یاد «سرویس تحویل کیکی» میافتم از این جهت که این کار هم متوجه به موضوع خودشناسی است. البته در کار میازاکی معرفت نفس به صورت یک حکمت و با نگاهی کلی و سنتی و مناسب همه سنین طرح شده بود، اما سیر معرفت نفس و سفر خودشناسانۀ انیمهٔ «همین دیروز» بسیار مدرن، جزئی، عمیق و لایهلایه اتفاق میافتد و اینجا دیگر از حال و هوای کودکانۀ انیمه میازاکی خبری نیست.
هربار انیمهای از تاکاهاتا میبینم میگویم «پس این بود شاهکارش» و باز در اثری دیگر تجربهای دیگر تکرار میشود. قد این پیرمرد ژاپنی خیلی بلند است. الآن که دارم کارهای موفق نسلهای جوان انیمه ژاپن را میبینم بیشتر میفهمم و بهنظرم این آثار موفق هنوز به گرد پای آثار دو پیرمرد ژاپنی نمیرسند، گرچه چشم ما و حتی غرب فقط میتواند ستایشگر همینها باشد. اگر فرصت و حوصله دارید همین دیروز را ببینید و از قدرت فضاسازی، از خرد و اندیشه و از جهان نوی پیرمرد نجیب لذت ببرید. البته که اگر حوصله دارید و مدرسه و عوالم درون برایتان اهمیت دارد.
جدا از همۀ مولفهها، موسیقی این اثر ساخته جناب کتسو هوشی هم بسیار موسیقی خاصی است. از سویی قابل توجه است چون فرهنگ شنیداری آن روزگار جوانان ژاپنی را به یاد میآورد و هم از سویی تناسب موسیقی با فضاسازی کارگردان بسیار شایستهٔ تحسین است. از سکانسهای روحپرور و ماندگار این انیمه وقتی است که شخصیت اصلی به روستایی میرسد، هم روایت، هم تکنیک تصویرگری، هم رنگ موسیقی و هم موقعیت داستانی همه و همه با هارمونی کامل رنگی نو به خود میگیرند سمفونی زیبایی را برای مخاطب خویش آغاز میکنند.
در ادامه شما را به شنیدن و دانلود چهار قطعه زیبا از موسیقی متن انیمه همین دیروز دعوت میکنم
حسن صنوبری
قبلا هم برایتان نوشته بودم که به نظرم وقتی بخواهیم با عینک هنر به سینما نگاه کنیم پیشروترین انیمیشنهای امروز متعلق به ژاپن است. ولو غرب در صنعت پیش باشد. از سینمای خود ژاپن هم بخواهیم حرف بزنیم، شاید در گذشته با چهرههایی مثل کوروساوا و میزوگوچی و اوزو این سینما اعتبار جهانی داشت، ولی امروز اعتبار هنریش را مرهون انیمیتورهای بزرگ خویش است و بیرون از انیمیشن، سینمایش قدرت سابق را ندارد. از همین رو فهرست چهارمم را اختصاص میدهم به 9انیمیشن سینمایی خوب ژاپنی. (البته یک مورد هم چینی است ولی در همان سنت ژاپنی). سعی کردم هم به بهترینبودن وفادار باشم هم به تنوع.
این فهرست 9تایی شامل ۶ کارگردان است. دو پیرمرد که قبلا ازشان نوشته بودم و ۴ جوان که اکنون مینویسم. برای خواندن دو فیلمی که قبلا برایشان نوشته بودم میتوانید به هشتگ بهترین انیمیشن های ژاپنی سری بزنید. آنجا یک شاهکار دیگر جناب تاکاهاتا هم هست که به خاطر اندوه بالایش در این فهرست نیاوردم. شما هم اگر با این عالم آشنایی دارید با یک گزینهٔ خوب فهرست مرا تکمیل کنید:
1. روح رانده شده (یا شهر اشباح) 2001 Spirited Away
بهنظرم زیباترین، هنرمندانهترین و عمیقترین انیمیشن جهان است. آرزویم این است که ایران و دیگر تمدنهای بزرگ هم بتوانند به چنین زبانی برای گفتگوی بین رازها و میراثهای فرهنگی هنری عظیم خویش با مخاطب جهانی امروز برسند. 28مین فیلم محبوب جهان است طبق برآورد آیامدیبی. اسکار هم توفیق داشته به این فیلم برسد | کارگردان: هایائو میازاکی | امتیاز من: 10 | امتیاز آی ام دی بی: 8.6 (با 593هزاررای)
2. شاهزاده مونونوکه 1997 Princess Mononoke
قبلا دربارهاش نوشتهام. یادآور میشوم 67مین فیلم محبوب جهان است به روایت آیامدیبی | همان | من: 9 | آیامدیبی: 8.4 (با 312هزار)
3. ناوسیکا از دره باد 1984 Nausicaä of the Valley of the Wind
از خاصترین و موفقترین آثار قدیمی میازاکی. حماسی و پسارستاخیزی. در این اثر هم مثل شاهزاده مونونوکه مسئله طبیعت و زیستجهان برای میازاکی پررنگ است. در بسیاری از فهرستها جزو برترینهای ژانر خودش معرفی شده. البته اگر از دیگر کارهای میازاکی خوشتان آمد ببینیدش | همان | من: 8 | آیامدیبی: 8.1 (135هزار)
4. افسانه شاهزاده خانم کاگویا 2013The Tale of The Princess Kaguya
قبلا دربارۀ این هم نوشتهام. فقط یادآور میشوم که حسرت میخورم که کاش ایران هم ... | ایسائو تاکاهاتا | من: 10 | آیامدیبی: 8 (32هزار)
5. پوم پوکو 1994 Pom Poko
عجیبترین و خاصترین و نمادینترین کار آقای تاکاهاتا. البته در این نمادپردازیها متاسفانه سراغ ظرائفی رفته که بیشتر به آقایان میتوانم توصیهاش کنم و به سنین کم که اصلا. ولی در مجموع علیرغم بعضی خلاقیتهای شگفتانگیز، به یکدستی کارهای دیگر کارگردان نیست و فرازوفرود زیاد دارد. کلا تاکاهاتا برخلاف رفیقش میازاکی هر کارش رنگی دیگر دارد و باورش سخت است که سازندۀ همۀ اینها یک نفر باشد | همان | من: 8 | آیامدیبی: 7.3 (20هزار)
6. نامه ای به مومو 2011 A Letter to Momo
اثری لطیف و دلنشین و خلاقانه که به همه میتوانم توصیهاش کنم. کارگردان این اثر جوانی است که کلا دو سه تا کار بلند ساخته ولی بسیار به آیندهاش امیدوارم | هیرویوکی اکیورا | من: 9 | آیامدیبی: 7.3 (6هزار)
7. رنگارنگ 2010 Colourful
این اثر هم بسیار دلنشین و تأملبرانگیز است. به درد همه روحیهها میخورد ولی نه در سنین کم. مگر نسخۀ پاکیزهاش. اگر این نسخهاش فراهم شود برای نوجوانها عالیست | کیچی هارا | من: 9 | آیامدیبی: 7.4 (4هزار)
8. ماهی بزرگ و بگونیا 2016 Big Fish & Begonia
اولین و یگانه اثر کارگردانش است. استثنائا چینی است اما در سنت ژاپنی و مثل بیشتر کارگردانهای موفق جوان ژاپن تحت تاثیر میازاکی است. به عنوان اولین اثر یک هنرمند فوقالعاده است. فقط به نظرم پایانبندیش مشکل دارد. | لیانگ ژان | من: 7 | آیامدیبی: 7.1 (4هزار)
9. پاپریکا 2006 Paprika
اثری خاص از کارگردانی خاص که از متمایزترین و مهمترینهای نسل نوین انیمیشن ژاپن بود و متاسفانه درگذشت. بعد اساطیری و آزاد فانتزیاش کمتر است و بعد علمی و روانشناسانهاش بیشتر. مشخصا به درد کودکان و نوجوانان نمیخورد. به درد هر روحیهای کلا نمیخورد. و اینکه این معروفترین کار ایشان است | ساتوشی کن | من: 7 | آیامدیبی: 7.7 (65هزار)
دوست داشتید ببینید: نظرات دیگران درباب همین مطلب در اینستاگرام
«مدفن کرمهای شبتاب» محصول سال 1988 معروفترین، محبوبترین، تاثیرگذارترین و مهمترین انیمیشن سینماییِ تاکاهاتا است. این اثر برخلاف آثارش دیگرش قابل توصیه به همه روحیهها نیست، چون آن را در شمار غمگینترین آثار کل تاریخ سینما برشمردهاند و دستکم میتوانیم غمگینترین اثر تاریخ انیمیشن بدانیمش. خودم نه فقط هنگام تماشای فیلم، بلکه پس از تماشا وقتی خوابیدم تا صبح خوابِ گریهکردن میدیدم و هنوزکههنوز است شخصیت «ستسوکو» برایم زنده و ملموس و عزیز است.
البته برای کسانی که سینما را حرفهای پیگیری میکنند این مسائل ثانوی است. بسیاری از منتقدان سینمایی جهان و حتی «راجر ایبرت» آمریکایی هم این اثر را جزو برترین آثار تاریخ سینمای جنگ معرفی کردهاند. در سایت «آیامدیبی نیز این فیلم با امتیاز 8/4 پنجاهوسومین فیلم محبوب جهان است. رتبهای که مخصوصا با توجه به انیمیشنبودن و غیرغربیبودنش واقعا تحسینبرانگیز است. همچنین باید بگوییم مدفن کرمهای شبتاب، جزو موفقترین انیمیشنهای ضدآمریکایی جهان است و از این جهت نظر ایبرت هم بیشتر قابل توجه است.
اینجا چند نکته وجود دارد. چنانچه میدانیم ژاپن پس از ویرانی کاملش توسط آمریکا تا همین الآن تحت اشغال آمریکاست. حق ندارد ارتشی داشته باشد و حق ندارد جنایات جنگی آمریکا _مثل حمله اتمی_ را حتی در گوش کودکان خود زمزمه کند. توریستهایی که از ایران به ژاپن میروند مردمش را متواضعترین و مهربانترین مردم جهان معرفی میکنند. درحالیکه تواضع وقتی فضیلت اخلاقی است که اکتسابی باشد، تواضعی که با زور تفنگ و تحقیر و تحمیل باشد، اسمش تواضع نیست، اسم دیگری دارد.
حال تاکاهاتا در این انیمیشن به یکی از بمبارانهای شیمیایی آمریکا (به شهر کوبه) و مظلومیت کودکان ژاپنی میپردازد بدون اینکه یکبار هم اسمی از آمریکا بیاورد. هنرش هم این است که به خاطر وجود همین فضای خفقان بدون تصریح به آمریکا، تاریخ انکارشده و نفرتش را آشکار میکند. (حال کاری نداریم که در نسخة دوبلهای که عرضه شده چندینبار اسم آمریکا بهزور در دیالوگها گنجاندهشده و این ظرافت را از بین برده.)
و اما نکتهی جالبی که در این یادداشت میخواهم بگویم و تا پیش از این در منابع فارسیزبان ندیدهام موضوع جدید پوستر این انیمیشن است: سال گذشته، سیسال پس از ساخت «مدفن کرمهای شبتاب» و در سال درگذشت کارگردانش، در توئیتها و رسانهها خبری پیچید: دو پوستر اصلی فیلم در زمان اکران، شامل تصویر دو شخصیت اصلی انیمشن در پایین صفحه و در بالای صفحه نیز آسمان شب و ستارگان یا کرمهای شبتاب هستند. حال پس از سیسال با زیادکردن نورصفحه مشخصشده کارگردان فیلم رندانه یا دردمندانه، در آن بخش سیاه بالای پوستر، تصویر هواپیمای آمریکایی را هم قرارداده، اما آن بخش را آنقدر تیره و تاریک کرده تا هواپیما پنهانشود. تاکاهاتا با این کار، پیامی را برای نسلهای آینده کشور و اثرش فرستاده که حتی اگر هواپیما به صورت واضح هم در پوستر میآمد مخابره نمیشد. پیام رنج، نفرت و مظلومیت؛ در عین ترس، خفقان و اسارت:
گفته بودم ژاپن دوتا پیرمرد درجه یک در عالم انیمشن دارد. دفعه قبل برایتان از هایائو میازاکی عزیز نوشته بودم. حال برویم سراغ زندهیاد ایسائو تاکاهاتا دوست دیرین میازاکی و دیگر موسس استودیو جیبلی.
آثار تاکاهاتا به نسبت میازاکی شناختهتر و تلوزیونیتر است و در عوض میازاکی نخبگانیتر و سینماییتر است. مخصوصا از جهت آثار. شما حتی اگر اسم تاکاهاتا را نشنیده باشید حتما چندتا از انیمیشنهای سریالیاش مثل هایدی و آنشرلی و شاید مارکو را دیدهاید. اما تاکاهاتا به جز سریالهایش و ارزشمندتر از آنها دو انیمیشن سینمایی بسیار مهم دارد. قصد داشتم فقط یکی از این دو را معرفی کنم، ولی سفر نخست وزیر ژاپن آنهم با پیام آمریکا باعث شد بخواهم در مطلبی دیگر، دیگر انیمیشن مهم او را هم معرفی کنم.
افسانه شاهزاده خانم کاگویا محصول سال 2013 آخرین و حرفهایترین انیمیشن تاکاهاتا در دوران حیات است. برخلاف بسیاری از کارگردانهای ایرانی که دوست دارند مصداق آیه «و من نعمره ننکسه فی الخلق» باشند و هرچه پیرتر میشوند در فیلمسازی خرفتتر میشوند؛ ایسائو تاکاهاتا در آخرین اثر سینمایی خود پنج سال پیش از درگذشتش توانسته تکنیکیترین و متمایزترین انیمیشن خود را بسازد و نشان دهد پیری برای بعضی از افراد هم، نقطه کمال و اوج است نه زوال و فرود. تاکاهاتا به خاطر همین اثر نامزد جایزه اسکار بهترین انیمیشن شد. اینکه آیا اصل جایزه هم حقش بود یا نه را به بررسی و مقایسه آنانکه همه نامزدها را دیدهاند میسپاریم.
افسانه شاهدخت کاگویا بر اساس یک داستان فولک قدیمی ژاپنی (داستان بامبوشکن) ساخته شده است و نمونهای موفق از انیمیشن و سینمای بومی چه در ساختار و چه در محتوا است. این انیمیشن فقط از لحاظ بصری یک نقاشی جادویی و زنده است و از منظر محتوا دریچهای است به جهان رازآمیز فرهنگ باستان ژاپنی. از این جهت میتواند سرمشق تمام انیمیشنسازان مشرقزمین و جهان غیرغربی باشد. اینجا همانجایی است که عرصهٔ هنرنمایی و حدّ پرواز هیچکدام از کارخانههای غولپیکر انیمیشنسازی آمریکایی نیست. همانجایی که محض هنر به نمایش درمیآید و صنعت و ثروت را تحقیر میکند.
دیدن این انیمیشن را برعکس انیمیشن بعدی به همه توصیه میکنم. این ژاپن همان ژاپن زیبا، دوستداشتنی، هنرمند و باشکوهِ پیش از جنگ و تحقیر و تسلیم است.
در پنجاه سال اخیر وقتی بسیاری از سینماگران مشرقزمین مانده بودند که حقیرانه تسلیم هنر و صنعت سینمای غرب شوند یا تماما هنر و غرب را یکجا بدرود بگویند، وقتی بسیاری از نخبگان و هنرمندان عالم شرقی درگیر بحثهای فلسفی درازدامن و بینتیجه بودند دو مرد ژاپنی به راه افتادند و کار خودشان را شروع کردند.
در نتیجه ژاپن _همان ژاپن شکستخورده و تحقیر شده در حملۀ اتمی آمریکا_ دو پیرمرد به عالم هنر تقدیم کرد. یکی «ایسائو تاکاهاتا» بود که روحش شاد و بعدا دربارهاش خواهم نوشت و دیگری «هایائو میازاکی» (Hayao Miyazaki / 宮崎 駿) است که هنوز در کنار ماست و زندهباد.
میازاکی به نظر من بزرگترین انیمیشنساز زندۀ دنیاست. او را والت دیزنیِ ژاپن خواندهاند؛ چون نمیخواهند از ژاپن فراتر باشد. و الا به نظر من او بزرگتر از این حرفهاست. هرچند با تولد در مشرقزمین اقبال رقبای غربی را نیافته باشد..
میازاکی و تاکاهاتا در سیر آثارشان گاه مقلد و متاثر و منفعل بودهاند در برابر غرب و گاه مهاجم و مولد و مقتدر و کاملا شرقی و ژاپنی. باری به نظرم دومی بر اولی میچربد، در جهانی که همه بیهمهچیز شدهاند و یکروز هم مولد و خودمختار نبودهاند.
شاهکار بینظیر میازاکی انیمیشن نخبگانی «روح رانده شده» (یا «شهر اشباح») (2001) است. ولی این روزها که سیل و زلزله و تحولات و مخاطرات زمین ذهنمان را درگیر کرده است دوست دارم از دیگر کارهای فوقالعادۀ این پیرمرد مهربان ژاپنی سخن بگویم.
زمین و بهطور کلی طبیعت _چنانچه از یک مشرقزمینی اصیل انتظار داریم_ از مهمترین مولفههای آثار و دغدغههای ذهنی میازاکی است. در اکثریت انیمیشنهای او این مسئله را میبینیم. ولی سهکار درخشان او این موضوع محوریت دارد. یکی «ناوسیکا از درۀ باد» (۱۹۸۴) است، دوم «لاپوتا قلعهای در آسمان» (۱۹۸۶) و سرانجام انیمیشن نفسگیر و حماسی «شاهزاده مونونوکه» (۱۹۹۷) است.
شاید بعد از شهر ارواح، شاهزادۀ مونونوکه محبوبترین و مهمترین انیمیشن هایائو میازاکی است. این انیمیشن فروش بسیار بالایی را در اکرانهای جهانیاش داشته، نظر منتقدان را جلب کرده و در فهرست سایت آی ام دی بی شصتوچهارمین فیلم محبوب دنیای سینماست.
همین الان خیالتان را راحت کنم: اگر تا کنون با انیمیشنهای ژاپنی، مخصوصا اینگونه آثار نخبگانی آشنایی ندارید و صرفا سلیقه و طبعتان با انیمیشنهای یکنواخت و کودکانۀ غربی پرورش یافته (مثل خودم و همۀ ملت ایران!) باید بدانید قبل از دیدن این انیمیشن تمام تصورات خودتان از یک انیمیشن را کنار بگذارید. انیمیشنهای ژاپنی هرگز سادهانگارانه و گلوبلبلی نیستند؛ کیفیت تصویری و دیجیتالی انیمیشنهای غربی را ندارند؛ هنر دست و تخیل انسانی و غیر نرمافزاریشان قویتر است، در پی اثبات و تایید پیشفرضهای ذهنی ما از جهان نیستند و قطعا ما را به عالمی جدید و عجیب خواهند برد..
به نظرم شاهزادۀ مونونوکه شروع خوب و متعادلی برای آشنایی با جهان میازاکی و انیمیشنهای ژاپنی است.