شعر: عدلیه
اگر که مظهر عدل است، ناصرالدین شاه
یقین امیرکبیر است: مردکی گمراه
کجاست سنجهٔ انصاف تا که بشناسیم
به یاری محک آن رجال از اشباه؟
عدالت از خود ما میشود شروع رفیق
که میکشیم یدک آرمان حزبالله
ولی قبیلهگراییم و فکرِ سودوزیان
ولی رفیقنوازیم و گیجِ دولتوجاه
اگر که ظلمِ رفیق است: چشم میبندم
وگر که از دگران: میشوم عدالتخواه!
به این زبیرمآبی و طلحهآهنگی
به عدل کی برسد کشور رسول الله؟
تویی که لنگزنان طعنه میزنی به جهان
به پای پر تاول طی نمیشود این راه
بیا و سوزن اول به تاول خود زن
ببین که راه چه مقدار میشود کوتاه
شما که محکمه بردید حاکمان را هم
شما که هجمه نمودید بر قشون و سپاه
شما که شعر شما گوش خلق را کر کرد
شما که شعر شما پر شدهست در افواه
صدای وجدان را هم هنوز میشنوید؟
دمی به دوروبر خویش میکنید نگاه؟
کجا دروغ حلال و کجا ستم حق است؟
و در کدام طریق است، اعتراض گناه؟
و در کدام شریعت جناب ظالم را
شود به اسم عدالت بیاورند گواه؟
دریغ، فاصلهٔ دعوی از عمل بیش است
هزار مرتبه از دوری زمین تا ماه
***
اگر که مدعیان اهل راستی بودند
علی شکایت دل را نمیسپرد به چاه
پیشخوان: روزیروزگاری قلدری کوچهخلوتی گیرآورده بود، عربده میزد سر خلق الله و راحت بهشان ستم میکرد؛ تا اینکه شاعری محترم و شهره به تقوا آمد وسط معرکه ایستاد؛ بر سکویی بلند.
بنا به ظواهر و سوابق همه توقع داشتند شاعر داد مظلومان را از ظالم بخواهد، اما آن جناب در کمال شگفتی طرف ظالم را گرفت، ظلم را توجیه کرد و به تعقیب و توبیخ جماعت مظلوم پرداخت! به قول سعدی سگ را گشاد و سنگ را بست!
همان وقتها بود که جناب شاعر از من خواست ماجرا را روایت کنم. موبهمو همه را گفتمش، با استدلالها و استنادهایی که نمیشد انکارشود. آنگاه ایشان بر منبر شد و فیلسوفانه سخن از نسبیت عدل و ظلم راند! از اینکه در حقیقت خوب و بدی وجود ندارد، بلکه اگر نزاعی دیدید همین خوبهایند که با بدی هم درگیر شدند! شگفتزده گفتم بزرگوار! فکرمیکردم آمدید داد مظلوم بستانید و در دهن ظالم بزنید؛ گفت اتفاقا آمدهام بگویم:
«مراقب باشید امتحان بزرگ شما این است که باید از مظلومیتتان بگذرید! به خاطر خدا!»
اینجا بود که بابی تازه از معنای قربه الی الله بر این فقیر گشوده شد!
الغرض، خبر تازه اینکه شنیدم همین جناب شاعر اخیرا شعری سرودهاند در ستایش عدالت و عادلان!
بله دفاع از ظلم عیبی ندارد، ستایش عدل هم، ولی جمعشان عیب دارد جان برادر! حد نگه دارید و حیای دیگران را به حمقشان تفسیر نکنید!
البته ما فعلا بر سر همان مراقبهایم، اما دیدم بد نیست به همین مناسبت یکی دیگر از شعرهای آن ایامم را اینجا بنویسم.