در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قرآن» ثبت شده است

۱۶
دی

https://bayanbox.ir/view/4095002792060633873/Batool-Name-Calligraphy.jpg

 

یک

آخرین باری که یادم می‌آید «بتول» نام شخصیتی باشد در یک قصه، سریال شهرزاد (ساخته حسن فتحی) بود که نام کلفت و دایه‌ای در یک عمارت بود. قبل‌تر هم همینطور. یعنی یادم نمی‌آید مثلا در یک رمان یا فیلم نام شخصیت اصلی یا یک فرد قدرتمند و مهم بتول بوده باشد. اتفاقا داستانی هم خوانده بودم به نام «من یک بتول هستم» (نوشته زهرا شاهی) که اصلا موضوعش از اول تا آخر عصبانیت اول شخص بود که چرا مادرش نامش را بتول گذاشته تا در مدرسه مسخره شود و تا آخر عمر منزوی.

سنت سیاهِ تمسخر اسامی آسمانی و ارزشمند، شاید به رمان‌ها و آثار هنری دهه‌های ۳۰و۴۰، بازمی‌گردد که گرایش‌های گوناگون (سلطنت‌طلب‌ها، مارکسیست‌ها، روشنفکران لائیک) با دلایل متفاوت (عموما سیاسی) دنبال تسویه حساب با سنت مذهبی ایرانیان بودند و در آثارشان شخصیت‌های احمق، پلید، ضعیف یا زشت دارای نام‌های مذهبی (پیامبران، فرشتگان، معصومان و...) بودند و شخصیت‌های مقابل برخوردار (از هوش، دانش، شرافت، ثروت یا زیبایی) عموما نام‌های ایرانی باستانی (یا گاهی نام‌های غربی) داشتند.

این سنت پس از انقلاب هم با قدرت ادامه پیداکرد، در محبوب‌ترین سریال این سال‌ها پایتخت (ساخته سیروس مقدم) در مقابل «نقی» (نام امام معصوم و با معنای پاکیزگی و زیبایی) و «ارسطو» (نام فیلسوف بزرگ یونان و نماد خرد) که بار بلاهت و خودخواهی شخصیت‌پردازی را بر دوش دارند، «هما»ست که تنها فرد تقریبا عاقل و شریف قصه است و جالب که تنها کسی است که لهجۀ شمالی ندارد و لهجۀ تهرانی دارد (حالا کاری نداریم که همین هما معنایی برخلاف تصور عمومی دارد!) در سریال طنزی دیگر در سال‌های پیشتر «کوچه اقاقیا» شخصیتی که ضعف و فقر عقلی و مالی و جسمی همزمان داشت، «میکائیل» نام داشت. و حالا این مثال‌ها فراوان است و از حوصلۀ بحث خارج {و کاری نداریم که: بزرگی می‌گفت الآن دیگر دوره تقابل اسامی ایرانی و اسلامی گذشته، الآن اسامی ملی، مذهبی و کلا معنادار یک طرف هستند و اسامی فاقد هویت در طرف مقابل سربرآورده‌اند}.

قصدم از نگارش این یادداشت این نیست که بگویم مثلا یک جریان مرموزی و یک عده فراماسون دارند نقشه می‌کشند تا اسم‌های آسمانی و معانی بزرگ را در میان ما مهجور کنند، آن عزیزان که همواره بودند و هستند و خواهند بود، مسئله این است که وقتی آگاهی‌ها از بین برود بسیاری اتفاقات ناخودآگاه رخ می‌دهند؛ یعنی مولفان این سریال‌ها و قصه‌ها چه‌بسا خیلی از بنده مذهبی‌تر باشند و ناخودآگاه چنین تصمیماتی گرفته‌باشند، و مگر خود ما ظاهرا مسلمان‌ها چقدر معنا و همچنین ارزش اسامی آسمانی را می‌دانیم؟

 

دو

و اما بتول، که از خاص‌ترین و زیباترین نام‌های آیینی است. این لقب تنها به دو نفر تعلق داشته و البته که با تفاوتی در معنا، یکی به حضرت مریم سلام الله علیها و بیشتر با معنای «دوشیزه‌ای که به دلیل زهد، از مردان دوری گزیده» و دوم به حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها که با این معناست: «زنی که از عادات و افکار زنان روزگار خود فراتر است» و نیز این معنای عرفانی: «آنکه از همه گسسته و تنها به خدا پیوسته»، که هردو معنی بسیار ارزشمندند و در آیات و روایات نشانه‌مند. از جمله در منابع روایی (مثل بحارالانوار) آمده است:

«و سمیت فاطمة البتول لانقطاعها عن نساء زمانها فضلا و دینا و حسبا، و قیل لانقطاعها عن الدنیا إلى الله»

و این نام «بتول» آنقدر بزرگ است که یکی از لقب‌های امیرالمومنین که ایشان بدان فخر می‌کرده است این است: «زوج البتول».

در قرآن کریم این ریشه (ب ت ل) با این معنا صرفاً یک‌بار به‌کار رفته و آن آیۀ ۸ سورۀ مزمل است:

«و اذکر اسم ربک و تبتل الیه تبتیلا» : «نام پروردگارت را یاد کن، از همه بریده شو و تنها به او دل ببند» (ترجمه جناب قرائتی)

و این فرمانی است که خدای بزرگ به آخرین پیامبر خود داده است و حضرت زهرای بتول جلوۀ تام عمل به این فرمان و این معنای مقدس و عرفانی است

 

 

سه

 و این نیز جلوه‌هایی از این نام در ادبیات فارسی:

 

منظومۀ محبت زهرا و آل او
بر خاطر کواکب ازهر نوشته‌اند
دوشیزگان پرده‌نشین حریم قدس
نام بتول بر سر معجر نوشته‌اند

خواجوی کرمانی

 

ختم شد بر تو ولایت چون نبوت بر رسول

شیر یزدان ابن عم مصطفی زوج بتول

سلمان ساوجی

 

در خیبر بکند شوی بتول

در دین را بدو سپرد رسول

سنایی

 

دیوان حشر چون شود و آورد بتول

پر خون به پای عرش خدا کسوت حسین

وحشی بافقی

 

مرتضای مجتبا جفت بتول

خواجه معصوم داماد رسول

عطار نیشابوری

 

اینک اینک خفته در خون گلبن باغ بتول

کز شکست او چو گل پیراهن حورا قباست

محتشم کاشانی

 

یارب، به نبی و وصی و بتول

یارب، به تقرب سبطین رسول

شیخ بهایی

 

همای همت زوج بتول آن مرغی‌ست

که دولت دو جهان زیر شهپر آورده

نظیری نیشابوری

 

چشم امید نیست به هیچ آستان مرا

 

الا به آستانۀ فرخندۀ بتول

محیط قمی

 

 

  • حسن صنوبری
۰۵
آذر

http://bayanbox.ir/view/2649959126339146060/%D9%BE%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AE%D8%AA-%D8%AD%D9%82-%D8%A7%D9%84%D8%B2%D8%AD%D9%85%D9%87.jpg
 فصلی درباب پرداخت حق‌الزحمه؛ خاصّه در عوالم فرهنگی هنری؛ خاصّه در جوامع مذهبی و انقلابی

چرا در جوامع روشنفکری نه؟ چون آن‌ها همیشه حواسشان به اقتصاد ماجرا هست. نه شاملو و شجریان فقیر بودند، نه آغداشلو و فرهادی فقیرند. این از روشنفکران، اهل تجارت و اقتصاد هم که جای خود.

امور فرهنگی هنری، به نسبت امور اقتصادی و غیره از مادیات دورند؛ حال اگر گره بخورند به فضای مذهب و انقلاب که ظاهراً بالذات ضدمادیات‌اند اوضاع بدتر می‌شود. تصور مردم و مسئولان از کارهای فرهنگی هنری، به ویژه کارهای مربوط به مذهب و انقلاب تصور یک «کار» نیست. یعنی چیزی که باید برایش پول داد آن‌هم پول شایسته و به‌قاعده، آن‌هم بی‌منت و زحمت.

بسیاری فکر می‌کنند کسانی که کار هنری و فرهنگی می‌کنند دارند علاقه خود را دنبال می‌کنند و کسانی که کار مذهبی و انقلابی انجام می‌دهند هم دارند وظیفه خود را انجام می‌دهند. پس حق است که حقی نداشته باشند! جالب اینکه بسیاری از این «بسیاری» خودشان اهل و مدعی فرهنگ و هنر و مذهب و انقلاب و عدالت اند. این است که بیشترین کلاه‌های برداشته‌شده در این چهل‌سال از فرهنگیان و هنرمندان مذهبی و انقلابی و البته «کم‌رو و باحیا» بوده است. چه در زمینۀ حقوق مادی چه بدتر: حقوق معنوی.

درحالیکه «کار»، «کار» است. به من و شما ربطی ندارد این کار مورد علاقه یا وظیفۀ فلان آدم هست یا نه. علاقه امری بین خود آدم با خودش و وظیفه امری بین آدم و خدای آدم است. ما اگر کاری را به کسی سفارش می‌دهیم باید حقوق مادی و معنوی او را به‌طور کامل رعایت کنیم. چون او می‌تواند علاقه یا وظیفۀ خود را در جایی دیگر پی بگیرد که اتفاقا حقوقش هم تضییع نشود.

این فصل می‌تواند ابواب و تیترهای فراوانی داشته باشد، ولی مهم‌ترینش این است: قرارداد.

قرارداد یعنی قبل از انجام کار بین دو طرف طی شود و نگاشته شود چه مقدار حق الزحمه در مقابل چه‌مقدار کار خواهد بود و نیز دیگر جزئیات (زمان، شرایط فسخ و...).

قرارداد را انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها اختراع نکرده‌اند که جماعت فرهنگی مذهبی یا انقلابی این‌مقدار با آن بیگانه‌اند. قرارداد یک سنت اسلامی و واجب شرعی است.

می‌دانید طولانی‌ترین آیۀ قرآن کریم در طولانی‌ترین سوره‌اش دربارۀ چیست؟ دربارۀ همین قراردادنوشتن. حتماً یک‌بار آیۀ ۲۸۲ سورۀ بقره را بخوانید: «یا أیها الذین آمنوا اذا تداینتم بدین إلى أجل مسمى فاکتبوه ...».

یک روایت معتبر هم من باب مثال بگویم شیخ کلینی در کافی نقل کرده ماجرایی را که امام رضا (علیه السلام) امام رئوف و مهربان‌ترین انسان عالم، خشم می‌گیرد بر غلامان خودش. چرا؟ می‌بیند یک سیاه‌پوست غریبه دارد کنارشان کارمی‌کند، امام ازشان می‌پرسند او کیست؟ می‌گویند به ما کمک می‌کند ولی آخر حتما به او مزد می‌دهیم، امام می‌پرسند قبلش درمورد میزان مزد گفتگو کردید؟ می‌گویند این آدمی است که آخر هرچقدر بهش بدهیم راضی می‌شود! این را می‌گویند و امامِ جلوۀ مهر و جمال الهی، می‌شوند جلوۀ قهر و جلال خداوند! کاملش را خودتان بروید در کافی یا منتهی الآمال بخوانید.

این میراث اسلام وشیعه‌ای است که برای ما باقی مانده و ادعایش را داریم. حال چقدر این واجبات را رعایت می‌کنیم؟ اصلا چقدر بلدیمشان؟ و واقعا چقدر قبل از شروع هر کاری می‌رویم شرعیات و اخلاقیاتش را یاد می‌گیریم؟ خدا رحمت‌کند پیرمردهای بازاری قدیم را که از سنین کم مکاسب‌خوان بودند و در سنین بالا اگر نه در همه شئون فقه، دست‌کم در عقود و معاملات مجتهد می‌شدند.

وقتی سفارش‌دهنده می‌خواهد به کارگزاری کاری را سفارش بدهد، دو حالت دارد، یا یک کار دفعی و یک‌باره‌ای است، خب باید قرارداد نوشته شود یا اگر خیلی کار جزئی و کوچک است دست‌کم مبلغ طی شود. یا اینکه کار مداوم و همیشگی است، کارفرما باید چیزی داشته باشد به نام نرخ نامه و به پیمان‌کار بگوید ما برای چنین کاری حدود چنین مبلغی را می‌پردازیم. خود نرخ‌نامه و بود و نبودش نزد کارفرمایان فصلی است مفصل و از دلایل بسیاری از فسادها و بی‌عدالتی‌ها و بی‌انضباطی‌های مالی  .

یادم نمی‌آید سر مسائل مالی شخص خودم تاکنون با کسی جروبحث کرده‌باشم، اما بنا به جنس کارم سال‌ها چنین جروبحث‌هایی را برای گرفتن حقوق دیگران از کارفرمایان داشته‌ام. چه آدم‌های بسیار خوب و بهتر از خود بنده که این مسائل را بلد نبودند چه آدم‌های بیمار یا رسما مال‌مردم‌خوری که اگر بلد بودند هم خودشان را می‌زدند به آن راه.

این فصل اول درباب قرارداد و اندکی نرخ‌نامه، شاید فصول دیگر را هم نوشتم.

 


پ‌ن: در صفحۀ اینستاگرام این بحث کمی ادامه پیدا کرد. بخشی در کامنت‌های مطلب درج شده و بخشی را هم در هایلایت همین موضوع استوری کردم

 

  • حسن صنوبری
۰۴
خرداد

«و قال الرسول یا رب إن قومی اتخذوا هذا القرآن مهجورا» سورة فرقان . آیهٔ ۳

همه وقتی پیر می‌شویم می‌رویم سراغش. وقتی کار دیگری ازمان برنمی‌آید. وقتی دندان پلوخوری‌مان افتاده و بی عینک ته‌استکانی جایی را نمی‌بینیم. به همین خاطر به درد نمی‌خورد. آن موقع که حواس و ادراکاتمان زورشان به فهم یک متن سادهٔ روزنامه‌ای هم نمی‌رسد چطوری می‌خواهیم مهم‌ترین و باعظمت‌ترین کتاب جهان را بخوانیم؟

شاید اصلأ این قرآن‌خوان‌شدن‌های ما سر پیری و کوری که از روخوانی هم فراتر نمی‌رود مصداق همان «رب تال القرآن و القرآن یلعنه» باشد.

یکی از چیزهایی که کمتر از حفظ و روخوانی و خوش‌خوانی قرآن بهمان یاد دادند، خواندن همراه با فهمیدن قرآن است. چه فهم زبان عربی، چه همین خواندن ترجمهٔ قرآن همراه با قرآن. از طرفی اکثر ترجمه‌های رایج ترجمه‌هایی بد هستند و همین مانع فهم درست ما از قرآن کریم شده است. شاید کار درستی جلوه نکند ولی به نظرم باید اول ترجمه‌های بد را معرفی کنیم بعد ترجمه‌های خوب را.

سه ترجمهٔ رایج قرآن که به نظرم خوب نیستند اول ترجمه مرحوم آیت‌الله الهی‌قمشه‌ای است. این ترجمه ارزش تاریخی دارد ولی الآن دیگر واقعا ترجمهٔ خوبی به حساب نمی‌آید، چون آن بزرگوار خیلی بخش‌ها را اصلا ترجمه نکرده، و یا خیلی کلی و به قول خودشان تفسیری ترجمه کرده است. یکی ترجمه آیت‌الله مکارم‌شیرازی است که با همه احترامی که برایشان قائلم به نظرم ترجمه‌شان مخصوصا با آنهمه پرانتز تفسیری راه تامل و تحقیق در بطون قرآن را می‌بندد و نظر و تشخیص مترجم از تفسیر قرآن را به مخاطب تحمیل می‌کند. یکی هم ترجمه ‌شیخ حسین انصاریان خطیب توانمند است که به برکت شهرت و محبوبیت ایشان در فن خطابه فراگیر شده.

از این سه ترجمه باید بگذریم و برویم سراغ ترجمه‌های دیگر مثل ترجمه حسین استادولی، سیدعلی موسوی‌گرمارودی، بهاالدین خرمشاهی، آیت‌الله مشکینی، طاهره صفارزاده، ابوالفضل بهرام‌پور و...

حالا اینکه کدام یک از این ترجمه‌ها بهترند و می‌شود بیشتر از بقیه توصیه‌شان کرد خودم همیشه شک داشتم و به نظرم هیچ کدام به طور مطلق از دیگری بهتر نبودند هر چند همه از آن سه ترجمه بهتر بودند.

تا این که در سال‌های اخیر ترجمهٔ تازه‌ای منتشر شد که به نظرم تا حد زیادی می‌تواند به اکثر افراد جامعه توصیه شود و اکثر خوانندگان از آن بهره کافی ببرند، آن‌هم ترجمه همراه با تفسیر مفسر فرهیختهٔ قرآن‌کریم حجه‌الاسلام قرائتی است.

این ترجمه یکی از سلیس‌ترین و خواندنی‌ترین ترجمه‌هایی است که از قرآن خوانده‌ام. تفاسیر هم به صورت‌نکته‌نکته ، موجز و کاربردی در حاشیه هر صفحه نوشته شده است و برخلاف بسیاری از نمونه‌های مشابه (درج تفسیر در حاشیهٔ قرآن) ساز جدایی نمی‌نوازند و به صورت مستقیم به فهم متن کمک می‌کنند


  • حسن صنوبری
۱۳
اسفند

اگر فرصت مطالعه ندارید، بیان اجمالی و خلاصۀ این نامه همین یک سطر است:
دعوت به تأمّل در معنای دقیق واژه‎هایی چون «نماینده» و «پروانه».

***

و اما بیان تفصیلی نامه:

خانم پروانه سلحشوری
نماینده منتخب دهمین مجلس شورای اسلامی

سلام بر شما

من به شما رأی ندادم. اصلاً شما را نمیشناختم. اما پیروزیتان را تبریک میگویم و شما را نمایندۀ خود میدانم، چون ایرانی و -بهویژه- جزو شهروندان تهران هستم. پیش از نگارش نامه خواستم جستجویی اینترنتی را برای آشنایی بیشتر با شما آغاز کنم، اما در همان ابتدای کار پشیمان شدم و ادامه ندادم. گفتم بگذار این نامه را بی پیشداوریهای سیاسی و با بیشترین حسن ظن ممکن بنویسم.


بعضیها شاید فکر کنند «نماینده» یعنی وکیل و وصی. اما نماینده در زبان فارسی یعنی نمایانکننده، نمایشدهنده، آشکارکننده و نشاندهنده.[1] بنابر این کسی نمایندۀ مردم ایران است که با رفتار و گفتار خود، نشاندهندۀ فکر، فرهنگ، آیین، اندیشه و شخصیت مردم ایران باشد؛ هرچند در جایگاه نمایندگی نباشد. بیشک نمود بارز این فکر و فرهنگ و آیین و اندیشۀ مردم ایران در عقیدۀ استوار این مردم به «اسلام» است. شما هم به عنوان نمایندۀ مردم ایران و مجلس شورای اسلامی نخست باید «نشاندهندۀ» انسان ایرانی و فرهنگ اسلامی باشید و سپس وکیل و کارگزار ایشان در امور مجلس. دیدهایم بسیار کسان را که به خاطر حسن ظن و اعتماد مردم خوشقلب بر کرسیهای مجلس نمایندگی تکیه زدهاند اما نمایندۀ مردم ایران نبودند، بلکه نمایندۀ خود و به دنبال خودنمایی بودند. به جای منافع ملی و مذهبی، به منافع فردی، خانوادگی، حزبی یا جناحی خود اندیشیدهاند؛ اینان هرگز نمایندگی را درس نگرفتهاند و هیچگاه در این مدرسه «مدرّس» نمیشوند. مدرّسی که یادش جاودان و عزیز در قلب من، شما و مردم بوده و خواهد بود (شاید شما هم مثل من -مخصوصاً اکنون که در کسوت نمایندگی هستید- چندوقت یکبار سراغ از کتاب «گنجینۀ خواف» او و شرح رنجهایش بگیرید...) باری، خودنما، نمایندۀ مردم ایران نیست، هرچند رأی لازم را به دست آورده باشد، او خودنماینده است؛ و ای خوشا آنکه مردم ایران اسلامی را در حرف و عمل نماینده است.

و اما بعد، برویم سراغ حرف و دعوی اصلی که دعوا هم نیست، درد دل است.

به تازگی فیلم کوتاهی از مصاحبۀ شما با یک رسانۀ ایتالیایی[2] (طبق روایت رسانه‎های داخلی) منتشر شد که شادیآور نبود. اما من در آن فیلم یک نکتۀ مثبت در شما دیدم به نامِ صداقت. «النجاه فی الصدق» .صداقت بسیار زیباست و در آن فیلم در چهرۀ شما چراغ روشن کرده بود. پس از انتشار فیلم و واکنشهایی که در پی داشت، شما در گفتگویی با یک خبرگزاری[3] نسبت به آن فیلم توضیحاتی را گفتید و نسبت به واکنشها واکنشی دادید که صداقت زیادی نداشت، اما یک نکتۀ مثبت دیگر داشت به نام ادب. ادب خیلی مهم است، شما در مقابل جرحیهدار شدن احساسات دینی مردم، مسئولانه برخورد کردید، هم اینکه سریع توضیح دادید، هم عذرخواهی کردید و هم نظر صریح خودتان را درمورد یکی از موارد مطروحه در آن فیلم، یعنی قانون و شریعت حجاب اسلامی بیان کردید و حتی بر کاملتر بودن حجاب «چادر» تأکید کردید. مخصوصاً در این روزها که روزهای سوگواری مسلمانان بر بانوی بانوان جهان، حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است این اقدام اصلاحگرانه و اصلاحطلبانۀ شما بانوی مسلمان بسیار بهجا و درست بود، از منظر اخلاقی و معنوی. از نظر دنیایی و سیاسی هم  تاحد زیادی توانست ابتکار عمل را از منتقدان سیاسی فیلم شما بگیرد.

باری، از فضیلت ادب به فضیلت صداقت بازگردیم. با همه قدردانی و تشکری که در دل و بر زبان نسبت به ادب شما و آن توضیح خوب دارم، به خاطر تناقضهایی که بین آن فیلم و آن متن وجود دارد، موضوع صداقت برایم خدشهدار شده، مخصوصاً درمورد متن توضیحی. لذا هم به شکنندگی صداقت در متن توضیحی میپردازم هم به اشکالات اعتقادی و حیثیتی مندرج در فیلم. گفتنی‎ست سخنان من اولاً وظیفۀ خیرخواهیام نسبت به خواهر مسلمانم و سپس درد دلم با نمایندهام در مجلس است و در یک وبلاگ شخصی منتشر میشود.


 نخست

در آن خبر  از شیوۀ نادرست تدوین و منقطعشدن فیلم و همچنین انتشار ناقصش توسط رسانۀ خارجی گفتید:
« ...ضمن ابراز ناخرسندی شدید از شیوه تدوین مصاحبه و منقطع کردن سخنانش توسط رسانه مذکور ...»
«...شیوه تدوین مصاحبه بنده توسط آن رسانه خارجی، امری مذموم و غیراخلاقی است»

  • اولاً فیلم تدوین و منقطع نشده است و به اصطلاح اهالی دوربین، یک «کات» هم نخورده است. نبودن کات و برش ثابت میکند سخن شما پیش و پس نشده یا چیزی از میانهاش کم یا به میانهاش افزوده نشده است. (اما تا اینجای کار احتمال ناقص بودن فیلم و حذف ابتدا یا انتهایش وجود دارد)
  • ثانیاً حتی به نظر نمیرسد این فیلم فیلم ناقصی باشد و مثلاً در نسخۀ اصلی و سانسور نشده، شاهد سخنان انقلابی و اسلامی پررنگ و شجاعانۀ شما هم باشیم. چرا؟ به دو دلیل،
    • یکم: سیر روایی مصاحبه بیکم و کاست است. به خاطر کاتنخوردن -که در سطر قبلی گفتیم- مطمئن میشویم چیزی از میانۀ سخنان شما حذف نشده است، همچنین نکتۀ دیگر پیوستگی بحثهاست. از طرفی این فیلم با نمایی که شما خود را معرفی میکنید آغاز میشود و با تشکر پرسشگر از انجام مصاحبه توسط شما پایان مییابد. بنا بر عرف معمول ساختار یک مصاحبۀ سرپایی، خیلی بعید به نظر میرسد پیش از سلام و پس از خداحافظی هم صحبتی بوده باشد.
    • دوم: به احتمال زیاد اگر شما سخنان حذفشدۀ مهمی داشتید، به جای ارائۀ این توضیحات، به آنها اشاره میکردید و میگفتید چنین و چنان هم گفتهام و منتظرم کاملش منتشر شود. اما فکر میکنم تصدیق میفرمایید که حرف خاص دیگری اصلا گفتهنشده تا به آنها اشاره شود.

درد دل من این است: کاش به عذرخواهی بسنده میکردید و بحث تدوین و... را مطرح نمیکردید.


دوم

در فیلم هیجان زیادی را در چهرۀ شما میبینیم، نمیخواهم بگویم شما در مصاحبه با آن رسانه ذوقزدهاید و متانت را کامل کنار گذاشتهاید، اما بهنظر میرسد نشاط شما و تمایلتان به ایجاد صمیمیت با پرسشگر باعثشده در سخنانتان «آنچه غربیها بیشتر میپسندند» را بر «آنچه غربیها بیشتر باید بدانند» ترجیح دادهاید. نمیدانم این از شدت صداقت شما (و نمایندۀ اعتقادات غلط شما) است یا از سر مصلحتسنجی شما (با نتیجۀ عدول از ارزشهای انسانی و اسلامی). اما هرچه بوده با کرامت یک ایرانی مسلمان که برای هویت خویش ارزش قائل است و معنای ایران و اسلام را میداند سازگار نیست. کسی که چنین باشد، از هویت خویش در مقابل دیگران نهتنها خجالت نمیکشد که دفاع هم میکند. مگر اینکه اعتقادی به این هویت نداشته باشد و استدلالی دربارهاش.

بیشتر واکنشهای رسانههای منتقد شما به سخنان شما دربارۀ حجاب بوده است. من -بنابر آنچه در پاراگراف قبل گفته شد- موضوع را مبناییتر میدانم و ابتدا به بخشهای دیگر میپردازم. در بخشی از مصاحبه پرسشگر میپرسد:

«میگویند هنوز سهمالارث و دیۀ زن با مرد برابر نیست»

شما میفرمایید «بعضی از حقوق اسلامی هستند که باید دربارهاش صحبت بشود و ما باید درموردشان مذاکره کنیم»

من معنای این پاسخ شما را خوب نمیفهمم. شاید میخواستید پرسشگر هم نفهمد. منظور از «مذاکره» مذاکره با چه کسانی است؟ با غربیها؟ با آمریکا مذاکره کنیم که -مثلا در ازای رفع تحریم بیشتر- کدام احکام دینیمان را داشته باشیم و کدام را نه؟ یا شاید مذاکره با قرآن؟ که کدام آیات شما خوب است و کدام بد؟ اگر اینها باشد که اوضاع خیلی طنزآمیز میشود. اما اگر اینها نباشد -که بعید هم میدانم باشد- و فقط با یک پاسخ سرسری و برای سر کار گذاشتن پرسشگر غربی بیچاره مواجه باشیم هم وضع خیلی خوب نیست.

درد دل من در این بخش این است: کاش خیال پرسشگر بیچاره را راحت میکردید: بله سهم الارث و دیه بین زن و مرد برابر نیست، چون این حکم اسلام است، چون  ما مسلمانیم و حلال محمد حلال الی یوم القیامه و حرامه حرام... . باری، این سه توضیح را هم میافزودید:

 

  • اولاً عدم تساوی عمومیت ندارد و در بعضی شرایط تساوی است.
  • ثانیاً عدم تساوی در بحث دیه و حق الارث، به معنای عدم تساوی در کرامت انسانی نیست، چه اینکه حق تعالی فرمود: «انی لا اضیع عمل عامل منکم من ذکر او انثی»[4] و فرمود: «انّا خلقناکم من ذکر و انثی ... ان اکرمکم عندالله اتقاکم»[5]
  • ثالثاً سهم الارث و دیۀ زن و مرد مساوی نیست، ولی عادلانه و به حق است. یعنی در این بخش به فلسفۀ احکام میپرداختید: در اسلام اگر آندو امر بین زن و مرد مساوی نیست، وظیفۀ اقتصادی این دو هم باهم مساوی نیست. زن وظیفهای ندارد و تمام وظائف با مرد است. از مرد دیه کمتر گرفته میشود و به مرد ارث بیشر میرسد چون به جز زندگی خودش باید زندگی زن و فرزندان را هم بچرخاند. زن وظیفۀ خرجی درآوردن خرجی، نفقه دادن، خمس دادن، زکات دادن (و حتی وظائف ظاهرا غیراقتصادی دیگر از جمله: جهاد) را ندارد.

میشد به عنوان یک مسلمان اینها را بگویید. نه اینکه آن پاسخ عجیب را بدهید، بعد بگویید «ما برای مبارزه اینجاییم»، «مشکل اصلی زنان قوانین است» و -در مقابل بیگانگان بگویید- «زنهای اصولگرا حامی مردان هستند و اصلا زن نیستند». که انگار داستان داستان تقابل اسلامگرایی و اسلامزدایی است.


سوم

در بخشی دیگر یکی از مهمترین مشکلات امروز زنان ایرانی را خشونت علیه ایشان عنوان کردید. قطعا خشونت علیه زنان وجود دارد و قطعا شما به عنوان نمایندۀ مجلس باید در مبارزه با این موضوع فعال باشید. اما عنوان اینکه خشونت علیه زنان از اصلیترین مشکلات امروزی است آنهم در مصاحبه بایک رسانۀ غربی -که دوست دارد چنین چیزی را بشنود و تبلیغ کند- کار پسندیدهای نیست. چرا؟ به سه دلیل:

  • یک: واقعا بعید است در جامعۀ ایرانی با آنهمه میراث فرهنگی و تمدنی، خشونت علیه زنان مشکل اصلی باشد. مشکل هست، غیرقابل قبول هم هست، ولی مشکلات دیگری بر این مشکل اولویت و ارجحیت دارند -و بعضی بسترساز آن هستند-. مثل فقر و مشکلات اقتصادی؛ موانع مربوط به ازدواج؛ طلاق و مسائل پیرامونیاش؛ حمایتنشدن زنان سرپرست خانوار؛ حمایتنشدن زنان در قالب یک زن خانهدار و یک مادر؛ مشکلات زنان شاغل و موضوع تعدد نقش؛ نبود برنامهریزی لازم برای آیندۀ اقتصادی، فرهنگی و خانوادگی زنان محصل؛ مشکلات اجتماعی و فرهنگی زنان در نفس مسئلۀ ادامۀ تحصیل بیهدفگذاری صحیح و آیندۀ روشن و ...
  • دو: رسانههای غربی و دشمنان مردم ایران هر روز از خشونت علیه زنان و موارد اینچنینی سخن میگویند. هم حقایق را میگویند، هم چندین برابر دروغها را. پس سخن شما سخن تازه و نشنیدهای برای ایشان و آورندۀ آگاهی نبود و شاید فقط صحه گذاشت بر تمام اخبار قبلی (اعم از راست و دروغ). کاش چیزی را میگفتید که نمیدانستند و خوب بود میدانستند. برای حیثیت جامعۀ ایرانی.
  • سه: بیاندیشیم در کجای جهان مشکل خشونت علیه زنان وجود ندارد؟ فکر میکنید همانطور که رسانههای سیاسی و فیلمهای تجاری غربی میگویند خشونت علیه زنان مختص مسلمانان و شرقیهاست؟ آیا در آمریکا و اروپا وجود ندارد؟ آیا در ایتالیا -کشور مصاحبهکننده با شما- وجود ندارد؟ میدانستید قتل زنان و خشونت علیه زنان  در ایتالیا بیداد میکند؟[6] میدانستید طبق آمارهای خودشان میزان خشونت علیه زنان در ایتالیا با میزان خشونت علیه زنان در کل اروپا برابری میکند؟[7]

درد دل: من اگر جای شما بودم میگفتم بله در ایران هم مثل خیلی از کشورهای دیگر متاسفانه خشونت علیه زنان وجود دارد و من برنامهای عملی برای مبارزه با آن دارم، اما شاید مشکلات اصلی و دامنهدار زنان در امور دیگر مثل فرهنگ، اقتصاد و برنامهریزی باشد. همچنین این خشونت در مقایسه با کشورهای منطقه (مثل کشورهای عربی) و همپیمان شما و شاید حتی کشور خود شما بسیار کمتر است.

 

چهارم

مسئلۀ آخر مسئلۀ حجاب است. فحوای کلیای که از سخنان شما در فیلم مصاحبه برداشت میشود با آنچه در توضیح گفتید مطابقت نمیکند. در توضیح فرمودید: « آنچه که منتشر شده تنها بخشی اندک از گفتگوی بنده با خبرنگار مذکور بود. متاسفانه این رسانه نتوانسته یا نخواسته که دیدگاه کامل بنده درباره موضوع حجاب را پوشش دهد» طبق آنچه در بخش نخست برایتان نوشتم اینکه گفتگو طولانیتر باشد به سختی قابل تصور است و در نتیجه به نظر نمیرسد رسانۀ مذکور نتوانسته باشد و نخواسته باشد دیدگاه کامل شما را در این زمینه بیان کند. شما خودتان در این دو گفتار، دو ادبیات متفاوت را برگزیدهاید و مشکل من اینجاست که که این دو ادبیات متناسب با مخاطب و رسانه متفاوت شده است. در گفتگو با رسانۀ خارجی راحت گفتهاید طبیعت پیشرفت و توسعه به حذف قوانین مربوط به حجاب اسلامی میانجامد و در گفتگو با خبرگزاری داخلی و پس از انتقاداتی که به شما مطرح شده، از اهمیت حجاب در اسلام و ضرورت رعایت آن طبق قانون سخن گفتهاید. من ترجیح میدادم شما به حکم صداقت، به جای متهمکردن رسانۀ خارجی بیچاره، سخن خود را منکر نمیشدید. این طریقت صداقت است و البته که دشوار است.

در این زمینه دو درددل دارم:

  • درددل اول این است که کاش
    • اولاً میگفتید حجاب یک اصل اسلامی است و ما مسلمانان موظف به آن هستیم نه مختار. «که زن باید کاملاً درک کند که حجاب او تنها ‏مربوط به خود او یا مرد سرپرست او و یا حتی خانواده وی نیست تا بگوید من از حق خودم صرف‏نظر کردم، مرد بگوید ‏من راضیم و یا اعضاى خانواده رضایت دهند، بلکه حجاب زن، حقى الهى است».[8]
    • ثانیا به عنوان یک مسلمان از اسلام دفاع میکردید. مثل موضوع دیه و حق الارث، کاش فلسفۀ اسلام درمورد حجاب را میگفتید. میگفتید اسلام برای حفظ آرامش و امنیت روانی و جانی زن و مرد حکم به حجاب کرده است. کاش سخنان امام خمینی را دربارۀ این موضوع برایشان میگفتید: «زن هرگز با مرد فرقى ندارد. آرى در اسلام زن باید حجاب داشته باشد، ولى لازم نیست که چادر باشد. بلکه زن مى ‏تواند هر لباسى را که حجابش را به وجود آورد اختیار کند. ما نمى ‏توانیم و اسلام نمى ‏خواهد که زن به عنوان یک شىء و یک عروسک در دست ما باشد. اسلام مى‏ خواهد شخصیت زن را حفظ کند و از او انسانى جدى و کارآمد بسازد.»[9] حالا که بحث حفظ زنان شد و در بخش قبلی موضوع خشونت علیه زنان هم مطرح بود و پرسشگر شما هم ایتالیایی، خانم سلحشوری! میدانستید همین دو سه سال پیش کشیش مشهوری در ایتالیا (دون پیرو کورسی) عامل اصلی خشونت علیه زنان در ایتالیا را  لباسهای نامناسب زنان عنوان کرد؟[10]
  • انتقاد دوم و اصلیام این است که من مشکلی ندارم شما درمورد حجاب متفاوت فکر کنید، مشکل اصلی این است که حس میکنم شما اینگونه طرح کردن موضوع حجاب را بیشتر برای مراعات حال غربیها و جلب رضایت و پسندشان فرمودید، همینطور دیگر مسائل را، حالآنکه خدا سزاوارتر است که از سوی ما مراعات شود. اگر انگیزه عشق و محبت و تعبد است، خدا پروردگار و مالک و روزیدهنده و عزتدهندۀ ماست. غرب به ما نه روزی میدهد نه عزت. اگر انگیزه ترس باشد، خدایی که بازگشت ما به اوست سزاوارتر است به ترسیدن «الله احق ان تخشاه»[11]

آن زمان البته شما نمایندۀ مردم نبودید، نامزد بودید. از این به بعد بسیار مهمتر است. من یکی که دوست میدارم نمایندگانم واقعا نمایندگان ایران اسلامی باشند و خیلی شاد میشدم اگر خانم پروانه سلحشوری -فارغ از نمایندگی- حق اسمش را دستکم ادا میکرد و ادا کند. پروانه و سلحشور هردو در زبان فارسی معنایی زیبا و شبیه بههم دارند، پروانه یعنی «پروا+نه» و سلحشور یعنی «دلآور و جنگاور». خدا کند پروانه سلحشوری در کسوت نمایندگی به حکم پروانگی پروای غیر خدا نداشته باشد و به حکم سلحشوری غیورانه و شجاعانه با رسانۀ بیگانه سخن بگوید «ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی»[12] سخن این نیست که مذاکره و گفتگو از میان برداشته شود یا با زبان تهدید و تکبر و دشمنی با دیگران سخن بگوییم، بحث این است که برای جلب رضایت دیگری خود را نفی نکنیم. هم منطقی سخن بگوییم هم مسلمانانه و شرافتمندانه. به همین خاطر نگفتم به جای کوتاهآمدن از هویت فرهنگی خود، عصبانی شوید و شعار بدهید، عرض کردم کاش دلایل منطقی و فلسفههای احکام را بیان میکردید.



نامه را با دو آیه از قرآن کریم به پایان می
برم:

«من کان یرید العزه فلله العزه جمیعا»[13]

«فلا تخشوا الناس و اخشون ولا تشتروا بآیاتی ثمنا قلیلا و من لم یحکم بما أنزل الله فأولئک هم الکافرون»[14]


 پ ن: در عرصۀ سیاست اسم‎های شناخته‎شده و سابقه‎دار نام خود را با فعالیت‎هایشان تثبیت کرده‎اند و خیلی نمی‎توانند در این امر تغییری به وجود آورند، اما هر اسم جدید، امید و نوید یک اتفاق جدید است و صاحبش می‎تواند فراتر از لیست و جناح، نمایندۀ همۀ ملت ایران باشد.
انشاالله که مجلس دهم این امیدها را ناامید نکند.



[2] در سایت‎های مختلفی از جمله «آپارات»

[4]  قرآن کریم، سورۀ آل عمران

[5]  قرآن کریم، سورۀ حجرات

[7] مقالۀ «غرب و خشونت علیه زنان» نوشتۀ نوید رسولی. نویسنده در این مقاله با استناد به آمار رسمی به موضوع خشونت علیه زنان در غرب بویژه در ایتالیا پرداخته است.

[8]  کتاب «زن در آیینه جمال و جلال» نوشتۀ آیت‎الله جوادی آملی

[9]  جلد پنجم «صحیفۀ نور» بیانات امام خمینی

[11]  قرآن کریم، سورۀ احزاب

[12]  دیوان حافظ

[13]  قرآن کریم، سورۀ فاطر

[14]  قرآن کریم، سورۀ مائده


  • حسن صنوبری
۱۷
بهمن
  • حسن صنوبری
۲۰
دی
http://bayanbox.ir/view/2995299976730367978/Mirror.png
 

دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود، رفیق!

                                               (حافظ)

رفاقت و دوستی از آن مفاهیم و تعابیر مشکّک و ذومراتب ادبیات عمومی است که از آشنایی‎های ساده تا عشق‎های آتشین را در خود جای می‎دهد. ما همه مصادیق متنوع و گاه متضادی را در ذهن برای «داشتن دوست» و «دوست داشتن» داریم. باری پیش آمد و  اندیشیدم در خود که آن مفهوم آرمانی رفاقت که از این آشنایی‎های ساده و عشق‎های تملک‎‎خواه و دیگر تعاریف پراکنده هنوز متمایز است چیست، از کجاست و چه ویژگی‎هایی دارد. برای متمایز شدن و متعالی بودن.

به‎نظرم این دوستی نسبت به دوست‎داشتن‎های دیگر به مراتب از طبیعت و عادت زندگی دورتر است. چه اینکه رفاقت‎های ساده و دور همی طبیعت زیست اجتماعی بشر است و علاقه به عشق و غیرت و تملّک، از تنهایی و خودخواهی طبعی انسان و حتی نیازهای جسمی او برمی‎خیزد.

اما این رفاقتِ متعالی، برخلاف دیگر تعابیر، ریشه در صفا و صداقتِ دورۀ نوجوانی دارد. نوجوانی حدوداً یعنی آگاهی بزرگسالی + صفای خردسالی. در خردسال صفا هست و آگاهی نیست. در بزرگ‎سال آگاهی هست و صفا نیست. نوجوان اما از هرکدام نیمی دارد. لذا در این دورۀ گذار و شگفت‎انگیز، با جمع دو مقولۀ «صفا» و «آگاهی» به اراده‎ای صادقانه در ارتباط با دیگری می‎رسیم. بهترین دوست و بهترین دوستی ریشه در همین حس و حال و سن و سال دارد. (منظور این نیست که محدود به این سن است، منظور ریشه‎یابی پیشینۀ حسی عاطفی و فکری این رفاقت است).

این رفاقت تنها دوستی و رفاقتی است که منجر به «آینگی» می‎شود. پیش از اینکه آینگی را شرح کنم، سه شرط لازم و فصل ممیز برای تحققش را بر می‎شمارم. (البته استفاده‎ام از عبارات محکمی چون «شرط لازم» و «فصل ممیز»، به معنی این نیست که این شروط در ارغنون ارسطو یا قرآنِ خدا هم ذکر شده، بلکه این‎ها فکرها و احتمالات خودم است و شاید معلوم شود همه اشتباه است، ولی فعلا که به‎نظرم خیلی دقیق و فکرشده می‎آیند)

 

فصل: در شمردن شروط تحقق رفاقت به مثابۀ آینگی

آن سه شرط لازم و ناگزیر عبارت‎اند از:

  1. صداقت
  2. فهم
  3. بی‎غرضی

در بیان عمومی سه شرط: شرط اول که رکن رکین و اصل اصیل است و اگر نباشد موضوع منتفع است. شرط دوم اگر نباشد، صداقت هم باشد نتیجه به خطا می‎رود. خطای صادقانه. شرط سوم نباشد هم، یعنی اگر پای غرض و منفعت و مسئولیت و خواسته و قانون و... در میان باشد، ولو دوست تو صادق ولو فهیم؛ غرض او و در میانۀ دعوا بودنش ناخودآگاه به فهم و صداقتش جهت می‎دهد؛ این است که آینگی اتفاق نمی‎افتد.

در بیان خاص شرط صداقت: رفیق تو کسی است که به هرکه دروغ بگوید، هیچ و هرگز به دو تن دروغ نمی‎گوید. اولا به تو (در همه حال)، ثانیا به خود (در مقام رویارویی با تو). رفیق تو کسی است که به تو دروغ نمی‎گوید، نه در روی تو نه در درون خویش. «که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمی‌گیرد» (حافظ)

در بیان خاص شرط فهم: رفیق تو کسی است که تو را می‎فهمد و تو هم او را می‎فهمی. رفیق تو کسی است که فهم و فرهنگ او هم‎آهنگ با تو یا نهایتاً قدری بیشتر است. اما کمتر نیست. از «من از نهایت ابهامِ جاده می‎آیم | هزار فرسخ سنگین پیاده می‎آیم...» تا برسد به این بیت‎ها: «تو رهرویی تو رهایی تو جاده دانی چیست | هزار فرسخ سنگین پیاده دانی چیست | تو رنج بُعد طلوع و غروب می‌فهمی | تو از کویر گذشتی، تو خوب می‌فهمی» (علی معلم دامغانی) ناظر به همین فهم است. اگر طرف اهل فهم نباشد، آنهم به اندازۀ تو، بیچاره چطور آینه باشد؟ دست خودش که نیست «آینه‎ات دانی چرا غماز نیست؟ | زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست» (مولوی)

در بیان خاص شرط بی‎غرضی: رفیق تو کسی است که از تو چیزی نمی‎خواهد. مگر همان رفاقت و صداقت. از تو انتظار عمل و اقدام خاصی ندارد. از تو چشم منفعت و بیم مضرتی ندارد. رفیق توقع ندارد. تو هم همین‎گونه‎ای برای او. آدم از دوستش به جز خود دوستش چیزی نمی‎خواهد  و الّا این دوستی و دیگرخواهی نیست، خودخواهی است. «گر از دوست چشمت به احسان اوست | تو در بند خویشی نه در بندِ دوست». (سعدی) لذا هنگام صحبت هم هیچ چیزی به جز خوب خواستن برای رفیق در میان نیست. اگر باشد آینگی و صداقت و فهم را خراب می‎کند. رفیق تو نسبت به تو و در تو غرضی ندارد. «چون غرض آمد هنر پوشیده شد | صدحجاب از دل به سوی دیده شد» (مولوی).

 

و اما آینگی:
 

فصل: در شرح مفهومِ آینگی و حدیث نبوی
 

«یار، آیینه است جان را در حزن»

                                          (مولوی)

این مفهوم در متن ما -و به احتمال قوی در شعر مولوی- مستفاد از حدیث منسوب به نبی مکرّم اسلام است. قال رسول الله «المومن مرآه المومن». این حدیث را کمّلین عرفان و فلسفه با اشاره به اینکه «مومن» از اسامی حضرت حق نیز هست، تفاسیر عرفانی و معنوی کرده‎اند؛ اما ما به همین ظاهر عبارت بسنده می‎کنیم و از بلند نردبام عرفان بالا نمی‎رویم و در کوچۀ کوچکِ رفاقت خودمان می‎مانیم: می‎گوید مومن آیینۀ مومن است. یعنی یک مومن می‎تواند خود را در مومنی دیگر ببیند. ما به این می‎گوییم آینگی.

پرانتز: پیش از شرح بیشتر آینگی حیفم می‎آید نکتۀ زیبایی‎شناختی و ارزش ساختاری و هنری حدیث را باز نکنم اینجا. چیزی درمورد شعر تصویری و ارزش دیداری حروف و کلمات شنیده‎اید؟ مهم نیست. نگاه کنید که معنای این حدیث چقدر در ساخت صوری و حتی نگارشی‎اش مندرج است. واژۀ «المومن» را تصویر یک فرد بیانگارید، واژۀ «مرآه» را تصویر آینه، دومین واژۀ «المومن» را نیز تصویر یک فرد. حال چه می‎بینید؟ از دو طرف دو انسان همانند که بینشان آینه است و معلوم نیست این صورت آن است یا آن صورت این یا هردو صورت هم! «المومن | مرآه | المومن» سبحان‎الله! کو آن نقاش، یا طراح یا گرافیست یا تایپوگرافی که فهم این معنی کند؟! بگذریم.
 

---> بازگشت به متن ---> آینگی یعنی دو نفر می‎توانند خود را در یکدیگر ببینند. این نهایت رفاقت و اعلی مرتبۀ مودت است. دوست (به این معنای متعالی) کسی است که تو بتوانی خود را با او بشناسی و او خود را به تو بشناسد. لازمه‎اش این است که با هم صادقانه سخن بگوییم (صداقت محض)، هم را بفهمیم (به قدر هم) و در هم غرضی نبینیم. اینگونه به سادگی هرچه تمام‎تر خویش را در سخن او و سخن خویش می‎یابیم.

این سخن وقتی محقق می‎شود که آینه حقیقتا آینه باشد، صاف و زلال و سالم و پاک. آن وقت می‎توانی خودت را خوب ببینی. اگر با رفیقی در مصاحبتی که تو را از آنچه هستی بزرگتر، یا کوچکتر، یا تیره‎تر یا پراکنده‎تر نشان می‎دهد این آدم آینه هم باشد آینۀ محدّب یا مقعّر یا زنگاری یا شکسته است. آینه باید راست مقابل تو بایستد و درست بشنود و درست حرف بزند.

نکته: آنچنانکه بسیار کسان هستند که از ما بد می‎گویند، بسیار کسان هستند که از ما تعریف می‎کنند؛ اما سرانجام حال ما از هردوی آن‎ها بد می‎شود یا دست‎کم خوب نمی‎شود. اینکه بدیهی است که کسی بد ما را بگوید و ما خوشمان نیاید، اما آیا می‎شود که کسی خوب ما را بگوید و ما ته دل از او شاد نشویم؟‎ آری. در یکی از این سه حالت:

  1. نبود صداقت
  2. نبود فهم
  3. بودن غرض

در بیان حالت نبودن صداقت: خب وقتی بدانیم طرف دارد با دروغ و دغل از ما تعریف می‎کند، چرا باید با تعریفش شاد شویم؟ مسلماً باورش نمی‎کنیم.

در بیان حالت نبودن فهم: ولو طرف صادقانه از ما تعریف کند، وقتی می‎بینیم دارد پرت و پلا می‎گوید و بنده‎خدا اصلا خوبی ما را نگرفته، چرا باید از تعریفش شاد شویم؟

در بیان حالت بودن غرض: وقتی بدانیم او در ما به دنبال چیز دیگری به جز ماست، می‎دانیم که تعاریف هم همه تعارف و ناظر به آن چیز دیگر است نه خود ما.

اینگونه است که در این سه حالت (یعنی عکس شرایط آینگی) حتی اگر از ما تعریف هم کنند حالمان بد می‎شود و چه‎بسا بدتر.

 

نکته: اما در گفت‎گو با دوستِ همچون آینه، موضوع برعکس است. بعد از صحبت با او حالمان خوب است. چه بد گفته و شنیده باشیم چه خوب. نه‎تنها از تعریف و خوب‎گویی‎اش شادمان می‎شویم. حتی از بدگویی و انتقادش هم حالمان بد نمی‎شود و چه‎بسا خوب هم بشود. اینکه از تعریف و تحویل‎گیری‎اش شادمان می‎شویم بدیهی‎است، چرا از حال‎گیری  و انتقادش هم شادمان می‎شویم؟ به خاطر همان سه شرط. چون می‎دانیم راست می‎گوید. می‎دانیم درست می‎فهمد و می‎گوید. و می‎دانیم پای هیچ غرض و مرض و انگیزۀ خارجی و بیرونی در میان نیست.

این است که با چنین رفیقی آدم هم حالش خوب است هم رشد می‎کند. اگر هیچ‎کس قدر خوبی‎های حقیقی ما را نداند، اگر همه به دروغ و اشتباه درمورد ما بد فکر کنند، باز خوشیم، چون می‎دانیم او می‎داند و می‎فهمد و با خود می‎گوییم: گور پدر همه! او می‎داند! «برگشتن روزگار سهل است | یارب! نظر تو برنگردد» (شاعرش؟!) یا: «از گردش چشم تو نمانیم | ما را چه به گردش زمانه؟» (غلامرضا شکوهی) آدم به او می‎گوید «دمت گرم که هستی و می‎فهمی». از طرفی اگر همه به دروغ یا اشتباه از ما تعریف کنند، اگر هیچکس بدی‎ها و اشتباهات و زشتی‎های ما را نفهمد و به دست جماعت و خود بتوانیم بر آن‎ها سرپوش بگذاریم؛ رفیق می‎فهمد و می‎گوید و جلوی حماقت و تباهی آدم را می‎گیرد «من احبک نهاک» (امام حسین). و آدم اگر آدم باشد و از آدمی معدوم نباشد به او می‎گوید: «آره آره ... راست میگی. خراب کردم».

و البته که این رابطه دو طرفه است. تو نیز به حکم صداقت، حقیقت را می‎گویی، به حکم فهم، متناسب با او و حقیقتش سخن می‎گویی و به حکم بی‎غرضی در پی این نیستی که خود را خوب‎تر از آنچه هستی نشان بدهی. کلاً دوستی در همۀ انواع و اقسامش دو طرفه است «یحبّهم و یحبّونه».

 

خوش به حال آن‎ها که از این رفیق‎ها و رفاقت‎ها چندتاچندتا و زیادزیاد دارند. خوش به حال آن‎ها که دائم در پیش آینه و در میان آینه‎هایند. خوش به حال آن‎ها که این رفیقِ شفیق و آینه‎شان، نه موجود فانی که خدای باقی و به تعبیر حضرت ختمی مرتبت «رفیق اعلی» است. خوش به حال آنان که با پیامبران و امامان و شهیدان و نیکان رفیق‎اند «و حسن اولئک رفیقا». اما من همینقدر می‎فهمم که اگر آدم فقط یکی از این رفیق‎ها آن‎هم از نوع خاکی و زمینی‎اش هم داشته باشد و از پس سال‎ها تمرین و مرارت با یک‎نفر هم به آینگی برسد، و حتی اگر فرصت صحبت کوتاه باشد و توفیق دیدار اندک؛ باز هم باید کلاهش را بیاندازد هوا و تا قیام قیامت قدردان نعمت خدا باشد.

اگر دیدید آن رفیق را و رسیدید به آن آینگی، ارزان از دست ندهیدش؛ او از جانی دیگر و این فرصت از جهانی دیگر است:

 

نقش جان خویش من جستم بسی
هیچ می‌ننمود نقشم از کسی

گفتم آخر آینه از بهر چیست
تا بداند هر کسی کو چیست و کیست

آینهٔ آهن برای پوست‎هاست
آینهٔ سیمای جان، سنگی‌بهاست

آینهٔ جان نیست الّا روی یار
روی آن یاری که باشد زآن دیار

                                                    (مولوی، مثنوی معنوی، دفتر دوم)

 

  • حسن صنوبری
۰۵
مهر

تیتر دوم: «حق با فرشته‎ها بود»

پ ن : دلم می‎خواست فیه ما فیه‎م را با یک مطلب دیگر و شادتر به‎روز کنم همین روزها.

و می‎خواستم پاسخ‎های تفصیلی و حرف‎هایی را که بهشان فکر کردم برای کامنت‎ها و وبلاگ‎ها بنویسم، اما هرچه می‎گذرد این داستان «مِنا» آنقدر حالم را بدتر می‎کند که خجالت می‎کشم از چیز دیگری اینجا بنویسم، اصلا نمی‎توانم هم اگر بخواهم.

*

اولین خبر که آمد، گفتم سعودی دارد پولی را که از مسلمان‎ها می‎گیرد برای حفظ جان و رفاهشان در حج، خرج کشتن یمنی‎ها می‎کند و اینجا داستان فقط داستان سهل‎انگاری و کوتاهی است. ولی هرچی بیشتر می‎گذرد و بیشتر فکر می‎کنم و خبرهای بیشتری می‎آید و آمار کشته‎ها چند برابر می‎شود داستان شکل دیگری به خودش می‎گیرد و آدم بیشتر حالش بهم می‎خورد از این هیولاهای آدمکش. از این پلیس‎های خبیث که دیوار راه مردم شدند. از این تکرار دوبارۀ حج خونین.

*

پریشب دیروقت داشتم در خیابان راه می‎رفتم، از کنار یک سالن عروسی رد شدم، خب مردم شاد بودند و داشتند سر و صدا می‎کردند و ماشین‎ها پشت سر هم آهنگ شیش و هشت پخش می‎کردند؛ به در سالن که رسیدم ناگهان دیدم یک خانم بسیار راحت‎پوش با یک سگ وحشی و بزرگ از سالن آمد بیرون. بله دقیقا، سگ وحشی و بزرگ، از در سالن جشن عروسی. خانم لبخند شیکی به لب داشت و این سگ از کنار هرکسی رد می‎شد حالت حمله و توحش به خودش می‎گرفت؛ به همین خاطر چند لحظۀ یک‎بار یکی دیگر از خانم‎های میهمان جلوی سالن جیغی می‎زد و کنار می‎پرید تا سگ گازش نگیرد؛ خانم صاحب سگ هم سعی می‎کرد زنجیر را به طرف خودش بکشد. این منظره از شب اول پس از فاجعۀ منا و (روز اول عزای عمومی) در خیابان پیروزی را محال است فراموش کنم؛ بس که نمادهایی با خود دارد که همیشه سعی می‎کردم نادیده بگیرمشان. حمل سگ. حمل سگ توسط یک خانم. حمل سگ توسط یک خانم در محله‎های تقریبا پایین‎شهر و مذهبی. بردن یک سگ توسط یک خانم... به مجلس عروسی! . بردن یک سگ بزرگ و وحشی ...

*

دیروز یکی می‎گفت «اینها که شهید نیستند، نباید جو بدهیم، خب الکی کشته شدند». یکی دو نفر دیگر تقریبا مشابه هم گفتند: «شنیدم تو اخبار می‎گفتند عربستان باید مدیریت حج را به کشورهای اسلامی بدهد، حتما منظورشان ایران است! حالا اینها هم جوگیر شده‎اند فکر کردند اگر خودشان باشند اتفاقی نمی‎افتد و ایران خیلی توانش بالاست!». قطعاً برای اولی همان «مهاجرا الی الله» را کامل شرح کردم و برای دومی گفتم جمعیت منا یک دهم جمعیت اربعین بود، ثروت و بودجۀ عربستان ده برابر بودجۀ متولیان مراسم اربعین بود و  خطری که اربعین را از سوی داعش تهدید می‎کرد صدبرابر داستان منا بود که در امنیت کامل بود. و برایش گفتم این نداشتن اعتماد به نفس ملی به ارث رسیده از دوران رضاخان و پسرش تا امروز خیلی مسخره است، وقتی اربعین با آن مختصات دشوار و مدیریت ایرانی‎ها و شیعیان طوری اداره شد که خون از دماغ کسی نریخت و حج با این مختصات آسان تحت مدیریت سعودی‎ها و وهابی‎ها طی یک هفته دو فاجعۀ بزرگ داشت.

*

پدرم همیشه دیروقت برمی‎گردد خانه. امروز از غروب خانه بود. مادرم گفت چون اول خبر کشته شدن یکی از دوستانش را شنیده و بعد هم وقتی نشسته جلوی تلویزیون، فیلم جدیدی از کشته‎های آن‎روز پخش شده و در نهایت حالش بهم خورده.

*

از چند ماه پیش (فکر کنم ماه رمضان) می‎خواستم درمورد مسابقات قرائت قرآن امسال بنویسم. من هرسال از اینکه برگزیدۀ رتبۀ نخست مسابقات ایران یک ایرانی باشد شاکی بودم. مخصوصا سال قبل در «به رنگ آسمان» (که کلا به لطف بلاگفا دارد با خاک یکسان می‎شود و هیچ چی ازش نمانده) از این موضوع نوشته بودم. از اینکه برگزیدۀ ایرانی تفضل خاصی بر نفر دوم (که فیلیپینی بود) نداشت (اینجا) و اینکه قرائت قاری بخش حفظ بسیار هنرمندانه تر بود (بهزاد هژبری). چه اینکه سال‎ها شده بود که ما در مسابقات دیگر رتبه نمی‎آوردیم و هی در مسابقات خودمان اول می‎شدیم!

تا اینکه امسال یک اتفاق عجیب افتاد. پس از نه سال، ایران با قرائت یک قاری _انصافا هم خوش‎صدا هم خوش‎سیما_ یعنی آقای «محسن حاجی حسنی کارگر» در مسابقات مالزی (پر سابقه‎ترین مسابقه بین‎المللی قرائت قرآن کریم) اول شد. من خودم سبک قرائت ایشان را خیلی دوست نداشتم، اما او در سبک خودش واقعا زیبا و متین و دقیق می‎خواند و البته که مهم این بود که توانست بی پارتی‎بازی و هیچ شایبه‎ای چنین جایگاهی را کسب کند.

پس از فاجعۀ منا یکبار خبر کشته‎شدن او هم آمد، اما سریع توسط برادرش تکذیب شد. و بعد دوباره تایید شد.

دارند زیبایی‎های جهان را یکی‎یکی پرپر می‎کنند می‎ریزند زیر دست و پا.

فیلم قرائت محسن حاجی حسنی کارگر در مسابقات مالزی

فیلم قرائت محسن حاجی حسنی کارگر در جلسه آیت‎الله خامنه‎ای پس از مسابقات مالزی

فیلم قرائت محسن حاجی حسنی کارگر در جلسه آیت‎الله خامنه‎ای (در سنین نوجوانی)

آخرین قرائتش، در جوار کعبه (چند ثانیه) ---> و اذ جعلنا البیت مثابة للناس و امناً!

*

انشاالله که همۀ مفقودین، سالم پیدا شوندو انشاالله همه مجروحین به زودی زود شفا پیدا کنند.

ولی این آمار بالای مفقودین، آن‎هم چند روز پس از ماجرا مرا بسیار می‎ترساند و نگران می‎کند. من از دیدن این عدد «۳۲۵» مفقود، خیلی بیشتر از «۱۳۶» کشته می‎ترسم. خدا رحم کند.

و انشاالله که محاسبات عقلی من اینبار اشتباه باشد.

*

برای خدا از آن ابتدا _وقتی به پایان کار می‎نگریسته_ انسان دو چهره داشته. زشت و زیبا. آخرین نسخۀ قابیل و آخرین نسخۀ هابیل. نهایت زشتی و نهایت زیبایی. چهرۀ اول را فرشته‎ها هم می‎دیدند، اما چهرۀ دوم را فقط خودش می‎دید. امروز ما هم در بین این سعودی‎ها و همپیمانانشان می‎توانیم صورت کامل و تکامل‎یافتۀ آن چهرۀ کریه اولی را ببینیم. می‎توانیم ببینیم اما باز هم از بین نمی‎بریمش. باز منتظریم تا شاید روزی چهرۀ دوم را ببینیم و خودش کار را تمام کند. با انتظاری از این جنس، فعلا که حق با فرشته‎هاست.


"...تا ایشان را نباید، کسی نتوانند به ایشان رسیدن و ایشان را دیدن. مستوران حق را بی ارادت ایشان کی تواند دیدن و شناختن؟ این کار آسان نیست.
...فرشتگان فرومانده‎اند که «و نحسن نسبح بحمدک و نقدس لک». ما هم عشق‎ناکیم، روحانیانیم، نور محضیم. ایشان که آدمیانند، مشتی شکم‎خوارِ خون‎ریز که: «یسفکون الدماء»"

_فیه ما فیه/مولوی/156_


  • حسن صنوبری
۲۱
تیر

http://bayanbox.ir/view/2650136266629305373/Quran.png

 

لقد انزلنا الیکم کتاباً فیه ذکرکم افلا تعقلون
 

به راستى که به سوى شما کتابى فرو فرستاده‎‏ایم که در آن یاد [و سخن‏] شما هست، آیا تعقل نمی‎کنید؟!

 

قرآن کریم _ سورۀ انبیا _ آیۀ دهم

 


*ترجمه: بهاءالدّین خرّمشاهی

  • حسن صنوبری
۱۸
تیر

ذوالفقار

«... فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْکُفْرِ ، إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ ، لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ ﴿۱۲﴾

أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَّکَثُواْ أَیْمَانَهُمْ ،  وَ هَمُّواْ بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ ، وَ هُم بَدَؤُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ ، أَتَخْشَوْنَهُمْ ، فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن کُنتُم مُّؤُمِنِینَ ﴿۱۳﴾»


... پس با پیشوایان کفر کارزار کنید، چرا که به هیچ پیمانی پایبند نیستند، باشد که دست بردارند (از دشمنی).

آیا با گروهی که پیمان‎های خود را شکستند و کوشیدند به بیرون راندن پیامبر پیکار نمی‎‏کنید؟
در حالی‎که آن‎ها بودند که نخستین‎بار (پیکار با شما را) آغاز کردند. آیا از آن‎ها می‎ترسید؟
پس (همانا) خدا سزاوارتر است که از او بترسید، اگر باور دارید.


قرآن کریم _ سورۀ توبه



* در این مطلب هم اول اصل را گذاشتم بر همان ترجمۀ آقای گرمارودی، ولی تغییراتش خیلی بیشتر است.

* مرتبط: قبلاً نوشته بودم ---> «حماسۀ قیام برای خدا»

  • حسن صنوبری
۱۶
تیر

سایه


ألم تر إلی ربّک کیف مَدَّ ظِّل، و لو شاء لجعله ساکناً، ثم جعلنا الشمس علیه دلیلا (۴۵)

ثمّ قبضنه إلینا قبضاً یسیرا (۴۶)


آیا ندیده‎ای که پروردگارت چگونه سایه را گسترانده است؟

و اگر می‎خواست آن را ایستا می‎گرداند،

سپس خورشید را بر آن رهنمون گرداندیم.


آنگاه آن را اندک‎اندک به سوی خویش باز گرفتیم.


قرآن کریم _ سورۀ فرقان


* ترجمه‎های بسیاری را برای این دو آیه دیدم، به نظرم از همه بهتر و شیواتر و زیباتر ترجمۀ آقای دکتر سیدعلی موسوی‎گرمارودی بود که تقریباً همین ترجمۀ بالاست. من فقط دو واژه را تغییر دادم. یکی «شاء» که ایشان «بخواهد» ترجمه کرده، من با «می‎خواست» تغییر دادم؛ دیگری «ساکناً» که ایشان «بی‎جنبش» ترجمه‎کرده‎اند، که احتمالاً برای اهتمامشان درمورد سره‎نویسی بوده، چون اکثراً آن را همان «ساکن» نوشته‎اند، من اینجا به‎نظرم «ایستا» آمدکه هم فارسی است هم ترجمۀ دقیق است (بی‎جنبش ترجمۀ دقیق «غیر متحرک» است نه «ساکن»).

*  درباب ترجمه‎های قرآن و نهج‎البلاغه خیلی حرف دارم.

  • حسن صنوبری
۱۳
تیر
عصا

« قالوا: "یاموسی، إمّا أن تُلقی إمّا أن نکون اوّل من اَلقی ﴿۶۵﴾

قال: بل ألقوا ... » (۶۶)

« {جادوگران} گفتند: ای موسی! تو می‎اندازی یا ما اول بی‎اندازیم؟

{حضرت موسی} گفت: شما اول بیاندازید! ... »

قرآن کریم _ سورۀ طه
  • حسن صنوبری