در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

حسن صنوبری

در آن نیامده ایّام

ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :
الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ
أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا
فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ
فَلْیَخْرُجْ .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سوریه» ثبت شده است

۰۵
آذر

http://bayanbox.ir/view/1301381725218882199/%D9%86%D9%84%D8%B3%D9%88%D9%86-%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%84%D8%A7-%D9%81%DB%8C%D8%AF%D9%84-%DA%A9%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%B1%D9%88-%D9%85%D8%A7-%D8%A8%D8%B1%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%A7-%DA%A9%D8%AC%D8%A7-%D8%A2%D9%85%D8%AF%DB%8C%D9%85.jpg

 

امروز سالروز درگذشت یکی از بزرگ‌ترین رهبران و مبارزان جهان معاصر در نبرد با نابرابری و زورگویی یعنی «فیدل کاسترو» است. تا پیش از این ۲۵ نوامبر ۲۰۱۶ که خاکستر داغش در کنار «خوزه مارتی» آرام بگیرد، هنوز تعداد مردان جهان دو بود. سه‌سال پیش برایش یادداشت کوتاهی در وبلاگم نوشتم با عنوان «به یاد جنگجوی همیشه پیروز: فیدل کاسترو».

اما کتابی که می‌خواهم به مناسبت امروز به شما هدیه کنم یک کتاب کوتاه‌، خواندنی و مشترک به قلم فیدل کاسترو، و دیگر قهرمان مبارزه با نژادپرستی زنده‌یاد «نلسون ماندلا» است. این کتاب دوبار در ایران ترجمه شده، یک‌بار با عنوان «ما بردگان تا به کجا آمدیم» (توسط مسعود صابری) و یک‌بار با عنوان «ما بردگان چه راه طولانی را پیموده‌ایم» (توسط محمدرضا گیلانی و علی مزرعتی).

How Far We Slaves Have Come

چرا خواندن این کتاب امروز برای ما مهم است؟

حتما چیزهایی درباره کوبا و انقلاب کوبا و انترناسیونالیسم شنیدید. مردم کوبا انقلاب دشواری داشتند، برای رسیدن به استقلال و بیرون کردن آمریکا. فقط توجه کنید که ما این‌طرف دنیاییم و با آنهمه تمدن و تاریخ یک انقلاب ضدآمریکایی داشتیم، چهل‌سال است دارند زنده‌زنده پوستمان را می‌کنند؛ حالا تصور کنید در حیاط خلوت آمریکا یک کشور کوچک بخواهد خودش باشد و چکمۀ آمریکایی‌ها را از روی صورتش بردارد، چه مصائبی باید بکشد. اما کوبایی‌ها به استقلال و آزادی کشور خودشان بسنده نکردند و تصمیم گرفتند به کمک دیگر کشورهای قاره‌شان و حوزۀ «آمریکای لاتین» (بولیوی، اروگوئه و...) بروند. مثلا می‌دانید آمریکایی‌ها «چگوارا» را مثل «شهید متوسلیان» خودمان در یک عملیات فرامرزی به‌دام انداختند. اما کوبایی‌ها به همین هم بسنده نکردند و تصمیم گرفتند به آزادی مردم دیگر قاره‌ها هم کمک کنند. مهم‌ترین این کمک‌ها کمک به نهضت سیاهان در  آفریقا (به‌ویژه آفریقای جنوبی و سپس آنگولا و نامیبیا) است. وقتی ماندلا در زندان بود پس از سال‌ها مبارزه علیه «آپارتاید» داشت به پیروزی نزدیک می‌شد، آمریکا با تجهیز و حمایت گروه‌های نظامی خشن و ظاهرا بومی مثل ارتش «یونیتا» (که دقیقا شبیه داعش و طالبان و القاعده در منطقه خودمان است) استقلال‌طلبان آفریقا را به گوشۀ رینگ برد. در آن اوضاع کاسترو که حکومتی شکننده همراه با انواع تحریم‌ها و توطئه‌ها از سوی آمریکا را تازه بنیان کرده بود یک تصمیم انقلابی، فراملی و حتی فراحزبی گرفت. ارتشی از چریک‌های کوبایی راهی آفریقا شدند تا سال‌های سال کنار آفریقایی‌ها برای استقلال و آزادی و برابری نژادی بجنگند. این درحالیست که ماندلا مارکسیست و کمونیست نبود و «کنگره ملی آفریقا» هم یک نهاد فراایدئولوژیک و شامل افرادی با اعتقادات مختلف و اهداف یکسان بود. با حمایت کوبا از سیاهان آفریقا آنان پیروز شدند، ماندلا پس از 27سال از زندان آزاد شد و یکی از بزرگ‌ترین نهضت‌های ضدنژادپرستی جهان مدرن به ثمر رسید.

یک‌سال بعد، در 26 ژوئیه 1991 ماندلا در جشن سالگرد پیروزی انقلاب کوبا به ماتانزاس آمد. آن‌سال، جشن انقلاب کوبا دو سخنران اصلی داشت: کاسترو و ماندلا. این کتاب متن سخنرانی این دو قهرمان ضدآمریکایی جهان در آن روز تاریخی است، همراه با حواشی و مقدمات و موخراتی.

برای ایرانیانی که این سال‌ها در اوج گرفتاری‌های اقتصادی خودشان و زیرآوار تحریم‌های آمریکایی و فراتر از انگیزه‌های ملی و مذهبی به سوریه و عراق رفتند تا از ریخته شدن غیرایرانیان و غیرشیعه‌های عرب و کرد و ایزدی و سنی ومسیحی در برابر نیروهای خشن متکی به آمریکا دفاع کنند، این کتاب یک آینه است. در آینه انسان خود پیرامونش را خیلی بهتر می‌تواند ببیند.

 


پیوست: یک فیلم بامزه از یکی از دیدارهای نلسون ماندلا با فیدل کاسترو

  • حسن صنوبری
۱۲
اسفند



خورشیدی فراتر از زمان، زبان و مکان

 

نگاهی به تئاتر ایرانی - سوریِ «الشمس تشرق من حلب»

به بهانه ی اکران‌های اخیرش در ایران


یک

خط سوم‌ها کم‌اند، ولی تاثیرگذارند. در طول تاریخ، حرکت‌کردن بین دوگانه‌های افراطی و تفریطی هیچ‌گاه کار آسانی نبوده است.

بحث این یادداشت درباره ی یک تئاتر متفاوت و دیدنی است. اما به مقدمه‌ای احتیاج دارد:  تئاتر از آن هنرهایی است که در طول تاریخ سرزمین‌ها، طیف‌‌های مخاطبانی متغیر و متفاوتی داشته است. اگر به تاریخچه و پیدایش این هنر توجه کنیم می‌بینیم تئاتر در عصر آغازین و دوران پیدایش خویش از مردمی‌ترین هنرها بوده است. چه در عصر باستان و آن‌هنگام که این هنر با آیین‌ها و باورهای دینی درآمیخته بوده، و چه در نخستین لحظات ثبت شده در تاریخ این هنر در سرزمین یونان. در آن روزگار تئاتر معجونی گرم از هنرهای گوناگون بود که مردم کوچه و بازار را سرگرم می‌کرد و گاه به ایشان حکمت و دانش می‌آموخت. اما سیر تاریخی این هنر دایره مخاطبانی‌اش را بارها بسته‌تر و بازتر کرده است، تا آنجا که در دوران‌هایی این هنر صرفا خاص ثروتمندان، درباریان یا نخبگان خاص یک جامعه شده است.

مخصوصا در دوران مدرن و با ظهور تلویزیون و سینما، گسست جدی بین این هنر و مخاطب عمومی‌اش هرروز بیشتر و بیشتر شد و تئاتر به وادی تناقض‌ها و دوگانگی‌ها گرفتار آمد.

دوگانه‌ای که برای این گوشه از عالم هنر به وجود آمد، این بود که تئاتر در چنین شرایطی برای ادامه ی حیات خویش، یا باید فاخر و نخبه‌پسند باشد یا مبتذل و مردم‌پسند. یا تئاتری هنری، فنی و مبتنی بر متن‌های فاخر که صرفا برای گروهی خاص از نخبگان یا طبقات - سیاسی، علمی و اقتصادی - بالای جامعه قابل‌فهم و لذت است؛ یا تئاتری سطحی، عامه‌پسند، تجاری، و به منظور سرگرمی عموم مردم و فروش بالا.

در کشور خودمان، با آغاز عصر انقلاب اسلامی تا حدی راه برای خط سوم آغاز شد. خط سوم یعنی تئاتری که به سبب ارزش‌های ساختاری، متعلق به دسته اول تئاترهاست، یعنی فنی و حرفه‌ای و هنری است، و به سبب ارزش‌های محتوایی متعلق به دسته دوم تئاترها، یعنی قابل فهم برای عموم مردم است، و سخن دل ایشان. در هنرهای دیگری چون نقاشی و موسیقی سنتی هم شاهد چنین اتفاقاتی بودیم؛ در آغاز انقلاب نقاشی‌های بسیاری خلق شدند که خواص از نظر هنری تأییدشان می‌کردند و عوام دوستشان داشتند. موسیقی‌های بسیاری نواخته‌شد که علی‌رغم اصالت و زیبایی، زمزمه ی مردم کوچه و بازار هم بودند.

در آغاز انقلاب شاید بیش از همه ی عوامل، سه عامل در این موضوع مؤثر بود: اول، بسته‌شدن شرایط تولید موسیقی و تئاتر مبتذل؛ دوم «انقلابی بودن» و «دغدغه ی مردم داشتن» خود هنرمندان عرصه‌های مختلف، و سوم توقعی که مردم از هنرمندان خود داشتند، تا حنجره و تریبون خواسته‌هایشان شوند. اما به ویژه با ورود انقلاب به دومین دهه ی خود، و اتفاقات تلخی که در عرصه مدیریت فرهنگی کشور افتاد این خط سوم تضعیف شد و باز هواداران همان دو قطبی قدیمی میدان‌دار شدند. یا تئاترهای هنری و اشرافی که در محتوا سخنی جز سخن احزاب سیاسی خاص یا نوستالژی‌های نخبگانی چیزی نداشتند (و ندارند) و هرروز کم‌رونق‌تر و اختصاصی‌تر می‌شدند (و می‌شوند)، یا تئاترهای سطحی و ضعیفی که با استفاده از بازیگران مشهور سینما و تلویزیون یا جاذبه‌هایی مشابه، قصدی جز جمع‌کردن سرمایه و پر کردن جیب سرمایه‌گذاران نداشتند (و ندارند).

 

دو

تا اینجا هرچه نوشتم مقدمه بود. اصل مطلب اینجاست: «خورشید از حلب طلوع می‌کند» (یا همان: « الشمس تشرق من حلب») به کارگردانی «کوروش زارعی» باری دیگر از جنس «خط سوم» است و برای فرهنگ و هنر روزگار ما مغتنم.

گمان می‌کنم نخستین متنی که پیش روی کارگردان این نمایش عربی بوده است همان نمایشنامه معروف «ابوباسم حیادار» با عنوان «هیهات» است؛ نمایش‌نامه‌ای آیینی که نزدیک به سی سال است با عنوان «خورشید کاروان» و با کارگردانی «محمود فرهنگ» در ایران روی پرده می‌رود و جزء محبوب‌ترین نمایش‌های آیینی است. باید توجه کرد که اینگونه نمایش‌های آیینی شاید در نوع خود خوب و ارزشمند باشند و از جنس دو گونه ی نمایشی خاصی که گفتیم نباشند، اما در حوزه ی مخاطب سرانجام فراتر از اقشار مذهبی نمی‌روند. درحالی که نخستین ویژگی خاص نمایش «خورشید از حلب طلوع می‌کند» این است که از جنس نمایش‌های اقتباسی است و خوانشی خاص، متفاوت و نو از آن نمایشنامه ی دیرین داشته است. خوانشی که دایره مخاطبانی این نمایش را خیلی فراتر از اقشار مذهبی برده است. کوروش زارعی در این اثر اقتباسی خود سراغ موضوعی رفته است که موضوع روز جهان و همه ی مردم آن، به ویژه مردمان مشرق‌زمین و غرب آسیا است. مسائلی چون «داعش» و «تکفیر»، مسئله‌ی این حزب و آن حزب، و این کشور و آن کشور نیستند، بلکه مسئله ی روز جهان‌اند.

و البته که زارعی با نگاهی تطبیقی که به اتفاقی چون عاشورای امام حسین (علیه السلام) و جنایات امروزی داعش داشته است، جدا از چندبرابر کردن مخاطبان یک تئاتر آیینی، به آن عمقی تمدنی، فکری و استراتژیک در فهم اندیشه و تاریخ اسلام، و همچنین مسائل جهان معاصر داده است.  مخاطبی که این تئاتر را در سال 2019 تماشا می‌کند، از یک طرف وقایع امروز جهان را، با تاریخ می‌فهمد و از طرفی دیگر هم تاریخ را با وقایع امروز جهان می‌خواند. «جنایات یزیدیان چگونه بود؟» ذهن معاصرشناس می‌گوید: مانند جنایات داعشیان؛ «جنایات داعشیان چگونه بود؟ » ذهن تاریخ‌شناس می‌گوید: «مانند جنایات یزیدیان». تماشاگرِ«الشمس تشرق من حلب» فراتر از یک مواجهه ی تاریخی یا سیاسی، به فلسفه ی تاریخ پرتاب می‌شود و در رفت‌وآمدی دیالکتیکی مدام از عین به ذهن، و از ذهن به عین می‌رود. این تعمّق و فرارفتن تئاتر از مرزهای زمانی، هنر بی‌نظیر این نمایشنامه و امتیاز دومی است که جدا از گسترده‌شدن مخاطبانش کسب می‌کند.

چنانچه در امتیاز دوم گفتیم «الشمس تشرق من حلب» مرزهای زمانی را درنوردیده است؛ سومین امتیاز خاص این نمایش هم، بیرون رفتنش از حصار مرزهای زبانی و مکانی است.  «الشمس تشرق من حلب» را یک کارگردان ایرانی، با استفاده از زبان عربی، بازیگران عرب و در یک سرزمین اصیل عربی به روی صحنه برده است. اولین و اصلی‌ترین اجراهای این نمایش در سوریه بوده است و جالب اینکه در آن سرزمین هم با استقبال فراوان مخاطبان عرب‌زبان مواجه شده است. از این جهت، این نمایش جدا از موضوع و محتوا، در اجرا و ساختار هم فرامرزی و بین‌المللی است. از سویی دیگر هم «الشمس تشرق من حلب» قدمی است در راستای گفت‌وگوهای جهانی هنرها، و حفظ محبت و وحدت عمیقی که طی سالیان اخیر بین دو ملت ایران و سوریه به‌وجود آمده است.

روزهای پایانی بهمن‌ماه، گمان می‌کنم برای نخستین‌بار این نمایش با همان زبان عربی و بازیگران سوری به سالن تئاتر شهر تهران آمد و شگفت‌انگیز که علی‌رغم زبان غیرفارسی، برای مخاطبان فارسی‌زبان هم نفس‌گیر و لذت‌بخش بود.

ای بسا هندو و ترک همزبان

ای بسا دو ترک چون بیگانگان

پس زبان محرمی خود دیگرست

همدلی از همزبانی بهتر است* 

این سه ویژگی وقتی به توان هنری بالای کارگردان و هنروران نمایش اضافه می‌شود نتیجه‌اش ظهور دوباره و قدرت‌مند خط سوم تئاتر خواهد بود. کارگردانی، متن، طراحی صحنه، طراحی لباس، طراحی چهره، طراحی حرکات نمایشی، طراحی نور، طراحی صدا و موسیقی، و بازی‌های فوق‌العاده ی بازیگران، این نمایش را به نمایشی دیدنی و خاطره‌انگیز تبدیل کرده است. مخاطبی که به تماشای این تئاتر رفته است تا مدت‌ها موسیقی‌های درجه یک و لذت‌بخشش را در گوش خود دارد و چهره و بازی بازیگرانش (به خصوص بازی «مروان غریواتی » در نقش راهب مسیحی، و «حسان الفیصل» در نقش یکی از تکفیریان و حرامیان) را فراموش نخواهد کرد.

البته من هم به عنوان یک مخاطب عام هنر، نقدهایی به این نمایش دارم. به ویژه به آن پرده از نمایش که بازیگر نقش امام حسین علیه السلام، بدون شکوه و تمهیدات لازم در صحنه حاضر می‌شود، و همچنین تاحدی به زنده نبودن موسیقی‌ها. اما این‌قدر می‌دانم که چنین تئاتر مردمی زیبایی که به بهانه ی مردمی‌بودن دست از هنر نکشیده، و به بهانه ی هنری‌بودن گفتگو با مخاطب عمومی را رها نکرده است مغتنم است، باید حمایت شود و ادامه پیدا کند.

 

*مولوی 




*منتشر شده در روزنامه قدس (صفحه ادب و هنر «قدس زندگی» نهم اسفند 1397)


  • حسن صنوبری
۲۵
فروردين


فیلمی را برایتان می‌خواهم معرفی کنم که شاید هزاربار صداوسیما آن را پخش کرده است. شاید هم ده‌هزاربار، شاید هم بیشتر. فیلمی که خودتان هم شاید صدبار نصفه نیمه دیده باشید. و مشکل هم همینجاست.

شاید چون هزاربار پخش شده و دیدید، همه را نصفه و نیمه دیده‌اید. این یک قاعده است: تکرار زیاد، حجاب است. وقتی عرضه بسیار شد، تقاضا کم می‌شود. فراوانیِ عرضه، قدر و قیمتِ کالا را کم می‌کند. بهترین موسیقی‌های کلاسیک جهان، که همه بزرگانِ موسیقی آن‌ها را برآمده از نبوغ بی‌نظیر سازندگانشان می‌دانند را اگر برای اکثر ما پخش کنند هیچ اهمیتی بهشان نمی‌دهیم و باور نمی‌کنیم شاهکارند. بس که از هر بلندگویی، ولو موسیقیِ تبلیغِ پوشک بچه، هزاران بار شنیدیمشان.

یک هوشیاری و تذکری باید در کار باشد که آدم بتواند حجابِ تکرار را کنار بزند.

فیلم سینمایی «الرساله» (پیام) که در ایران به «محمد رسول الله» معروف شده است در سال ۱۹۷۶ یعنی دو سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، توسط کارگردانی سوریه‌ای به نام «مصطفی عقّاد» ساخته شده است. فیلمی که در روزگار خودش فروش و محبوبیت بالایی در غرب و شرق پیدا کرده است. باید تاکید کنیم نه‌تنها غرب و سینمایش پیش از این فیلم، هیچ تصور واضحی از اسلام و «حضرت محمد» (صل الله علیه و آله) نداشتند، بلکه در تمام جهان اسلام هم هیچ اثر امروزی سینمایی یا جهانی هویت‌بخش و غرورآمیزی وجود نداشت تا این یک میلیارد نفر به آن افتخار کنند، با آن کسب هویت کنند و به وحدت برسند. از این دو منظر، این فیلم ارزش فرهنگی فوق‌العاده‌ای دارد و کارگردانش نفر اول سینمای مسلمانان است.

.

شاید یکی از دلایل معنوی که باعث شد فیلم ارزشمند «مجید مجیدی آن تاثیری که باید را نداشته باشد، حرف‌هایی بود که در تضعیف و کوچک شمردن این تلاش عظیم در مقایسه با اثر خودش زده بود.

«عقاد چندسال پس از این فیلم، فیلم مهم و ارزشمند دیگری با عنوان «شیر صحرا درباره زندگی مسلمان مبارزی به نام «عمر مختار ساخت. این فیلم هم در سینمای اسلامی نظیر ندارد -جداگانه برایش می‌نویسم-. دو پروژه مهم دیگر عقاد ساختن سینمایی «صلاح الدین ایوبی و «امام خمینی» بود که با شهادت او و دخترش در عملیاتی انتحاری، هیچ‌گاه آغاز نشد

.

یکبار محمد رسول الله «شهید» مصطفی عقاد را باید با دقت از ابتدا تا انتها ببینیم. فیلمی که نظر جهان را به اسلام جلب، و پس از قرن‌ها شور ایمان را در دل‌های مسلمانان زنده کرد


  • حسن صنوبری
۱۳
فروردين

 


امتیاز: 8/5 از ده

چندی پیش یادداشتی انتقادی دربارۀ طرز صحبت و ادبیات عصبانی حاتمی‌‌کیا در جشنواره فجر نوشته بودم. راستش را بخواهید وقتی آن یادداشت را می‌نوشتم خیلی بیشتر از آنچه وانمود می‌کردم از حاتمی‌کیا عصبانی بودم. در نتیجه چندبار متنم را ویرایش کردم تا زهرش را بگیرم و بعد منتشر کردم. الآن که به وقت شام را در سینما دیدم خوشحالم که متنم را ویرایش کردم. با توجه به جوی که در رسانه‌ها وجود داشت حس می‌کردم شاید آقای کارگردان صاحب‌سبکِ سینمای ما، در این سن و سال، مغرورانه و به حساب اتکاء به تجربه و اعتبار خود، دوربین این فیلم را با یک دست -و آن‌هم لرزان- گرفته است و حالا آمده دودستی یقه رشیدپور و صداوسیما و رسانه‎ها را به خاطر چهارتا طعنه و انتقاد چسبیده. ولی حالا که فیلمش را دیدم می‌فهمم اگر روز اختتامیه یقه رشیدپور را دو دستی گرفته و تکان داده، وقت فیلم‌برداری و کارگردانی هم دوربینش را محکم و با دو دست گرفته.

به وقت شام یک تجربۀ سینمایی و یک روایت هنری موفق از جنگ داعش است. یک اکشنِ داستانیِ هنرمندانه که به تنهایی می‌تواند آبرو و ادای دینِ سینمای خواب و خرفت ما به موضوعِ مهمِ جنگ بیناکشوریِ منطقه ما و آنهمه شهید و ویرانی و اسارت و رنج بشری باشد (گرچه در حقیقت این دین‌ها را ادایی نیست). در چنین شرایطی وظیفه وزارت فرهنگ و مسئولان فرهنگی ما حمایت از تولید ده فیلم اینچنینی بوده است، امیدوارم اکنون دست‌کم قدر این یک مورد را بدانند. این فیلم چندمین فیلمِ هواپیماییِ حاتمی‌کیاست و او توانسته بار دیگر در لوکیشنِ هواپیما و فضای محدود و بسته‌اش فیلمی نفس‌گیر و هیجان‌انگیز بسازد. هم‌سفر قبلی حاتمی‌کیا در فیلم هوایی پیشینش ارتفاع پست، اصغر فرهادی بود که این سال‌ها با آثار انگلیسی‌پسندی چون فروشنده برای دروی جایزه‌های غربی مدام مسافر آب و هوای خوبِ آمریکا و اروپا بود، اما حاتمی‌کیا برای این فیلم ارزشمند به تنهایی مسافر خیابان‌های خونین دمشق بود.

یادآوری: اثر ارزشمند دیگری که پیش از این با موضوع جنگ اخیر منطقه ساخته شده بود، اپیزودِ چهارمِ فیلم هیهات به کارگردانی هادی مقدم دوست بود که آن‌هم فیلم هم به قدرِ خویش قدر ندید.

نقدهایم درباره به وقت شام را می‌گذارم برای بعد ان‌شاالله. فعلا اگر بتوانم سعی می‌کنم زمانی را برای دوباره دیدنِ به وقتِ شام پیدا کنم.


  • حسن صنوبری