جشنواره فیلم فجر اخیر بیش از همیشه ثابت کرد فراستی شدیدا نیازمند نقد است؛ حالآنکه او در تمام این سالها بیشتر یا هتک شده یا تقدیس. در همین جشنواره هم هردو را دیدیم.
چرا به جای نقد، هتک و فحاشی؟
دو علت دارد، یکی نبود فرهنگ نقد در جامعه، مثال: کارگردانی اثری را میسازد، بد، متوسط یا خوب، بالاخره زحماتی برده، هزینههایی داشته و آرزوهایی پشتش بوده، فیلم بهدرستی یا نادرستی نقد و نکوهش میشود در یک تریبون قدرتمند، سازنده تحمل نمیکند، منظورم از تحمل سکوت نیست، هنرمند حق دارد به طور مستدل از اثر خود دفاع کند، ولی چون بیشتر اوقات دست سازنده از استدلال خالی است یا اصلا نقدها درست بودهاند و یا به علت همان نبودن هنر شنیدن و تحمل، تصمیم به تسویه حساب میگیرد. خودش و دوستان و هوادارانش. به جای قبول نقد یا پاسخ به آن، تصمیم میگیرند منتقد حذف و منکوب شود. نه فقط فراستی، دوستدارند کلا چیزی به نام جایگاه منتقد و داوری تخصصی در کار نباشد تا اثر ایشان با عیارش سنجیده شود. (به جایش تهیهکنندگان شروع میکنند به شبهمنتقدسازی. یعنی حمایت از برندسازی کسی که حقا منتقد متخصص و منصف نیست، ولی بلد است شبیه منتقدها حرف بزند و اینبار در حمایت از کمپانی ما)
اما دلیل دوم خود ادبیات فراستی است. ادبیاتی که در خیلی از موارد فضایی جزمی و تعصبی را برمیانگیزد. بعضی را به پذیرش بیچونچرا وامیدارد و حتی به تعصبی که از کیش شخصیت او پدیدآمده و بعضی دیگر را به خشم و انکار. فراستی به همان اندازه که منکران سطحی دارد، مقلدان سطحی هم دارد.
علت چیست؟ علت این است که استاد فراستی -نه همیشه اما بسیاری اوقات- به جای استدلال حکم میکند. به جای طرح یک نقد فنی و منطقی –حالا از هر زاویهای و با هر پیشفرض و نظریهای- کلیگویی میکند و احساسات خود را دربارۀ یک اثر میگوید. این امر طبعا بیش از منطق، احساسات مثبت یا منفی مخاطب را برمیانگیزد. بنده در کارگاههای ریویو همواره ایشان را به عنوان یک نمونۀ خوب معرفی میکنم، اما بیشتر در ریویوی شفاهی، نه نقد شفاهی.
مشکل دیگر استاد مسعود فراستی که به جایگاه منتقدبودن او ضربه میزند این است که بسیاری اوقات نمیتواند از پیشفرضها و کلیشههای معین و مشخص بیرون بیاید و به جز عالم «یا برما یا با مایی» رنگ دیگری را در عالم هنر متصور شود، رنگی که شاید تازه باشد نسبت به جهان منتقد.
اما تقدیس و تعصب چرا؟
چون امروز جدا از فراستی تریبون نقد و منتقد سینمایی قدرتمندی در ایران وجود ندارد. یا تریبون و عرضۀ درست و به قاعدۀ رسانهایش. جدا از اینکه وقتی در بازاری یک مغازه فقط وجود دارد و رقابتی نیست، بسیاری مجبورند شیفتۀ همین یکی بشوند؛ اما یک نکتۀ مهمتر درمورد مخاطبان فرهیختهتر این است که آنکه با فراستی فیلم دیدن یا نقد فیلم را شروع کرده، وحشت میکند از سینمای بی فراستی، سینمایی که یله و رهاست و نقد نمیشود و در پارهای مناسبات و مصلحتها و زد و بندهای درونی سینماگران مسائلش را پیش میبرد.
حقا هم سینمایی که نقد نشود هولناک است، اما فراستیای که نقد نشود هم به همان میزان میتواند هولناک باشد.
اما چرا با هتک فراستی مخالفم و آن را امری مبتذل میدانم؟
شاید بگویید مگر فراستی خیلیوقتها از نقد فراتر نمیرود و به هتک مولف نمیرسد؟ آیا همین نکته جواز این نیست که با او به روش خودش برخورد شود؟
میگویم نه. چرا؟ چون آن مرد که شمای جوان پرشوروشر برای خودنمایی میخواهی به لجنش بکشی پیرمردی هفتادساله است که تاریخ زندۀ نقد سینمایی ایران است. او دیگر به بخشی از هویت فرهنگی این کشور تبدیل شده که وهنش وهن فرهنگ یک ملت است. فراستی برای بسیاری پلی بزرگ برای آغاز سینما یا نقد سینما بوده و برای بسیاری الگویی برای هیجان سینما داشتن. جدا از اینکه او کارنامهای روشن و قابل دفاع دارد، اگر یکسر روشنی نباشد یکسر تاریک هم نیست هرگز، بلکه بیشتر روشن است. اما مهمترین ارزشمندی فراستی که باعث میشود همواره مدیونش باشیم این است:
ساختن یک تریبون در برهوت برای نقد فیلم و ساختن یک سد یا سنگر در برابر سلبریتیسم، لمپنیسم، تباهی و فساد اقتصادی سینما. ممکن است این سد ترکهایی داشته باشد –که قطعا دارد- ولی فعلا تنها سد است. هیچ عاقلی به خاطر چند ترک، تنها سد پیش روی سیل را ویران نمیکند.
اما چرا بر نقد فراستی اصرار دارم و آن را نه وظیفۀ زخمخوردگان و نفرتاندیشان که وظیفۀ منصفان باسواد و نقدآشنا و حتی دوستداران او میدانم؟
به جز دو نقدی که در بالا درباره ادبیات و طرز نقد فراستی و همچنین محدودیت نظرگاه او نوشتم، مشکل دیگری که نقد او را در این زمان ضروری میکند وضع امروزین تریبون اوست.
این تریبون جذاب میز نقد در برنامه ۷ را فریدون جیرانی ساخت. اما میز نقد برنامه ۷ دیگر آن تریبون زیبایی نیست که جیرانی در سال ۱۳۸۹ ساخته بود. آن تریبون آزادی که چهرههای مختلف و مخالف در آن دعوت میشدند و جهان نقد سینما را در ایران وسیع میکردند و فراستی نیز آن میان و در گفتگو و چالش با آنان به حق میدرخشید.
به مرور و با تغییر سردبیر و مجری و مدیران، آن رنگارنگی و آزادی از بین رفت، پس از جیرانی ابتدا تعداد و تنوع منتقدان (در زمان گبرلو و افخمی) محدود شد و سرانجام در دورهٔ اخیر (از زمان لطیفی) و مخصوصاً در ایام جشنواره منتقدان کاملا به طرز هولناکی ثابت و یکرنگ شدند: فراستی + چند نفر از مریدان فراستی!
این رویه اگر نقد نشود و متوقف نشود، به پایان فراستی و دقیقتر بگویم به پایان تنها تریبون قدرتمند نقد سینمایی ایران منجر خواهد شد. در ادوار اولیه هفت امکان نداشت فیلمی بدون حضور موافق نقد شود، یعنی حتما تنوع نگاه لحاظ میشد، در این دوره فراستی بود و تکرار فراستی، فراستی بود و حشو فراستی. فراستی نظرش را در مورد فیلم میگفت، دو سه نفر دیگر اول با سر تایید میکردند و وقتی نوبت صحبتشان میشد همان موضع را با ادبیات یا زاویه نگاهی دیگر موکد میکردند. این فضای بسته، حتی آنجاها که نقد واقعا درست و دقیق و منصفانه بود (مثل نقد دسته دختران)، معنایی جز دیکتاتوری و نهایتا سقوط و ابتذال ندارد.
در ادوار گذشته یادم میآید، مثلا سر نقد فیلم درخشان رگ خواب، استاد فراستی افتاده بود به همان دنده لج و حس ریویوگویی و کلیگویی و حتی سفسطه؛ اولا خود افخمی به عنوان یک شخص مستقل و صاحبنظر وغیرمرید مقابلش نشسته بود و با خنده چندتا علامت سوال و تعجب جلوی عبارات کلی فراستی گذاشت و ثانیا سعید قطبی زاده منتقد دیگر برنامه بود که در عین رعایت ادب از فراستی نمیترسید، دو نقدِ پربیراهِ فراستی را با دو استناد به هیچکاک (و شاهکارش از نظر خود فراستی) پاسخ گفت که خب فراستی ماند از پاسخ و مخاطب در یک دوگانهٔ جزمی بین قبول محض یا رد محض گیر نکرد.
اما این دوره دیدیم فراستی (این نویسنده کتابهای «جنگ برای صلح» و «فرهنگ فیلمهای جنگ و دفاع ایران») با حالتی مستانه بالای منبر افتا میرود و با نادیدهگرفتن آنهمه شاهکار قدیمی، در شأن فیلمِ در حد خودش بسیار خوبِ موقعیت مهدی میگوید: «یقینا یکی از سه فیلم برتر تاریخ سینمای دفاع مقدس است» (و متوجه نیست این اغراق نهایت ظلم به فیلمی است که خود کارگردان بر عجلهای بودن تدوینش برای رسیدن به جشنواره معترف است) و وقتی این حکمهای جزمی را میدهد یکی از آن سه منتقد یا شبهمنتقد حاضر در استدیو حتی در حرفش تردید نمیکنند و فقط مثل ربات سر تکان میدهند. چرا سر تکان میدهند؟ یعنی نمیفهمند؟ یا فقط میخواهند به هر قیمتی شده در آن برنامه کنار این برند جذاب نقد سینما بمانند؟ نمیدانم، اما میدانم این ابتذال است و ابتذال مرکبی است که راکبش را زمین خواهد زد.
اینگونه ضعفها در خیلی از نقدهای چند سال اخیر استاد زیاد شدند. از یک طرف بعضی فیلمهای خوب با خطکشی شدیداً آرمانگرایانه بررسی و نقد و نهایتا له شدند و از طرفی دیگر استاد اصلا متوجه سرقتهای هنری فیلمی مثل بیهمهچیز نشد، و کسی هم از این جوانها که احتمالاً فیلمهای این ۲۰سال را بیشتر دیدهاند پیرمرد را از اشتباه درنیاورد، فراستیای که نقد نشود طبعا فراستیای است که بیشتر اشتباه میکند.
این فضای توتالیتر و خودگویی و خودخندی که هماکنون در برنامه هفت حول محور استاد فراستی وجود دارد بسیار یادآور همان تعبیر نامناسبی است که ایشان خود زمانی در نقد دیگر استاد همنامشان جناب کیمیایی گفته بودند، در این فضا نقد با تقلیل به بیانیهخوانی معنای فلسفی خود را از دست میدهد و به شبهنقد تبدیل میشود. البته ایرادی ندارد در برنامهای فقط یک منتقد حرف بزند، این منافی فلسفه نقد نیست؛ اما خب بگویید فقط خود فراستی بنشیند در برنامه و با مونولوگ پیش برود، این چه دروغ و نمایشی است راهانداختهاید که با افزودن چند اکو به یک میکروفون، به مخاطب ساده و نوجوان به زور تلقین کنید که نه این مونولوگ نیست دیالوگ است!؟
همچنان فراستی را مغتنم و بزرگ میدانم اما این تریبون اخیر که فراستی خود را با آن مینماید همان «فرم»ی است که معنای خودش را دارد و بر معنای اولیه غالب است.
این است که میگویم کسی که دوستدار سینما و نقد سینما و شخص محترم فراستی است، فراستی و نقدش را هتک و تقدیس نه، که نقد میکند. امروز و در این وضع «نقد نقد فراستی» را یک ضرورت مهم برای ادامه همین راهی میدانم که این پیرمرد جسور و جذاب پیش پای سینمای ایران گشوده است.