سال گذشته در چنین روزی _که روز گرامیداشت سیدمحمدحسین شهریار است یادداشتی نوشتم با عنوان «شهریار حافظ بود یا مولوی؟» (جای شهریار در شعر معاصر کجاست؟) متن کامل این یادداشت به شرح زیر است:
یک
محمدحسین شهریار در روزگار خود حافظ بود یا مولوی یا سعدی یا فردوسی یا...؟
البته که هیچکس، کسی جز خودش نیست و نمیتواند باشد. ولی پارهای از ویژگیها و شباهتها باعث میشود ما از شخصیتی در روزگاری یاد شخصیتی دیگر در روزگاری دیگر بیفتیم.
اگر این سوال را از دوستداران شهریار بپرسیم بیتامل میگویند «حافظ». علت هم، شدت علاقه و ابراز محبت شهریار به حافظ است. شاید در طول تاریخ ادبیات فارسی، چه ادبیات کهن چه شعر نو، شاعری را نداشته باشیم که تا اینمقدار نسبت به شاعری دیگر ابراز عشق و ارادت و فروتنی کرده باشد. حتی بسیاری از اوقات، شاعران برای گرامیداشت مقام خویش، شاعران دیگر را تحقیر کردهاند. گاهی موضوع زد و خوردهای صنفی بوده که در قالب هجو شاعرانِ همروزگار نسبت به هم اتفاق میافتاده است. مثل هجوی که «لبیبی» به بهانه مرثیه «فرخی» برای «عنصری» سرود:
گر فرخی بمرد چرا عنصری نمرد؟!
پیری بماند دیر و جوانی برفت زود
فرزانهای برفت و ز رفتنش هر زیان
دیوانهای بماند و ز ماندنش هیچ سود
یا هجوهایی که «احمد شاملو» برای «حمیدی شیرازی» سروده بود:
«...بگذار عشق اینسان
مرداروار در دل تابوت شعر تو
ـ تقلید کار دلقک قاآنی ـ
گندد هنوز و
باز
خود را
تو لاف زن
بی شرم تر خدای همه شاعران بدان!»
گاهی هم موضوع، دعوا بین شاعران همروزگار نبوده و شاعری برای اثبات پیشیگرفتنش در شعر از گذشتگان یا در برابر مقایسههای تحقیرآمیزش با شاعران گذشته آنان را هجو میکرده است. مثل آن قطعهقصیدهی شاهکار خاقانی در هجو عنصری:
«به تعریض گفتی که خاقانیا
چه خوش داشت نظم روان عنصری
بلی شاعری بود صاحبقران
ز ممدوح صاحبقران عنصری...»
در چنین فضایی! همینکه گاهی شاعری شاعر دیگر از روزگاران گذشته را به نیکی یاد میکرده، نشانه فضائل اخلاقی بالا و هنرشناسی و قدرشناسی بینظیر او بوده که گمان نمیکرده اگر سخنی در ستایش شاعر دیگری بگویم شاید قدر خودم نزد سخنشناسان و مردم کم گردد. مخصوصا اگر این ستایش از جنس مرثیهسرایی برای شاعران همروزگار -که تا حد زیادی مرسوم و اجتنابناپذیر و باعث تثبیت موقعیت خود سراینده بوده- نبوده باشد. بلکه جدا از مناسبات اجتماعی شاعری شاعری دیگر از روزگار گذشتهتر را بستاید.
مثل ستایشهایی که مولوی نسبت به سنایی و عطار دارد:
«عطار روح بود و سنایی دو چشم او
ما از پی سنایی و عطار آمدیم»
«گفت کسی خواجه سنایی بمرد
مرگ چنین خواجه نه کاری است خرد»
یا ستایشی که بیدل نسبت به حافظ و سعدی دارد:
«ازگل و سنبل به نظم و نثر سعدی قانعم
این معانی درگلستان بیشتر دارد بهار»
«بیدل کلام حافظ شد هادی خیالم
دارم امید آخر مقصود من برآید»
و...
اما این ابراز ارادتها و مهر تاییدها در اکثر دواوین بسیار محدود بودهاند و بیش از چهار پنج شعر از صفحات دیوان شاعر مادح را اشغال نمیکردند. در این میان، پیش از شهریار، تنها شاعری که در طی ادبیات پارسی در ارادت به شاعر دیگر اهتمام جدی داشته و استثناء بوده، همشهری شهریار، یعنی «صائب تبریزی» بوده است که اتفاقا او هم مرید و مادحِ مراد و ممدوحِ شهریار یعنی حافظ بوده:
«ز بلبلان خوشالحان این چمن صائب
مرید زمزمهٔ حافظ خوشالحان باش»
«هلاک حسن خدادادِ او شوم که سراپا
چوشعر حافظ شیراز انتخاب ندارد»
بله صائب در ابراز محبت به شاعری دیگر در تاریخ ادبیات بینظیر است، اما تا پیش از شهریار. میزان محبت و ارادت شهریار به حافظ شگفتانگیز و بیمانند است. شهریار جدا از انتخاب تخلصش از دیوان حافظ، جدا از استقبالهای فراوانش از غزلهای حافظ، جدا از استفادههای بسیارش از مصطلحات و تعابیر حافظ، جدا از خاطرات و توصیههایش درباره حافظ، جدا از شرحهای فراوانش به شعرهای حافظ، جدا از اینکه مانند حافظ «غزل» را به عنوان قالب اصلی شاعریاش برگزیده، جدا از همانندیهای شعرش با شعر سبک عراقی، در شعرهای بسیاری به ستایش حافظ پرداخته است.
«ناز دهن آن حافظ شیرین سخنی را
کز دُرج دُر غیب گُشاید دهنی را»
«تا جهان باقی و آئین محبت باقی است
شعر حافظ همه جا ورد زبان خواهد بود»
«سفر مپسند هرگز شهریار از مکتب حافظ
که سیر معنوی اینجا و کنج خانقاه اینجا»
«به تودیع تو جان میخواهد از تن شد جدا حافظ
به جان کندن وداعت میکنم حافظ! خداحافظ»
...
اینها، بهجز معدود شعرهاییست که شهریار در آنها خود را حافظ ثانی مینامد:
«شهریارا چه رهارود تو بود از شیراز؟
که جهان هنرت حافظ ثانی دانست»
که البته با بیتهای اینچنین خنثی میشوند:
«من به استقبال حافظ می روم دیوانهوار
غافل انگارد که با حافظ رقابت میکنم»
دو
بنابراین، شور و شدت محبت شهریار به حافظ در تاریخ ادبیات بینظیر است و همین باعث میشود ذهنهای آشنا با شهریار با شنیدن نامش یاد حافظ بیفتند.
اما آیا این تصور درست است؟
آیا به صرف این ابراز محبتها درست است که شهریار را حافظ روزگار بدانیم؟
قطعا نه
تاثیر شهریار از حافظ در حوزه معنا، بیشتر تاثیری عرفانی و معرفتی است و در حوزه ساختار بیشتر در رویه و ظواهر است. در حوزه معنا شهریار کمتر سراغ ابعاد سیاسی اجتماعی و یا نگاه طنزآمیز و رندانهی حافظ رفته و در حوزه ساختار برغم استفادهاش از اصطلاحات حافظ و تضمینها و استقبالهای فراوانش از حافظ، به آن صورت هندسه و نظم زیباییشناختی خاص حافظ را مد نظر خویش قرار نداده است. از طرفی، پسند و اهتمام حافظ بر گزیدهگویی و گزنیشگری بیتها و شعرها در شهریار وجود ندارد.
این موضوع باعث شده است درمقابل جبههی هواداران شهریار، بعضی از متخصصان ادبیات قرار بگیرند که با مقایسه حافظ و شهریار به انتقادهای آتشین از شهریار بپردازند و قدر او را نادیده بگیرند. درحالیکه اساسا شرکت دادن شهریار در این مقایسه و مسابقه (چه از سوی هواداران و چه از سوی منتقدانش) غلط است. آن یکی دو بیتی هم که شهریار در آنها خود را حافظ ثانی یا حافظ زمان مینامد به همین نحو. بهترین شعر شهریار برای فهم این موضوع همین بیت است:
«من به استقبال حافظ می روم دیوانهوار
غافل انگارد که با حافظ رقابت میکنم»
شهریار حافظ این روزگار نیست، ولی این حافظنبودن نه بار منفی دارد نه مثبت. حافظنبودنِ شهریار به معنای هیچبودن این شاعر نیست.
اگر دقت کنیم رابطهی شهریار و حافظ رابطهی رهرو و رهبر و یا پیرو و پیشرو نیست، بیشتر رابطهی عاشق و معشوق و محب و محبوب است. از این جهت و جهات دیگر شهریار و دیوانش بیشتر از حافظ شبیه مولوی و دیوان شمس هستند. یک دیوان حجیم با آنهمه شعر که انبوهیش عاشقانه عارفانه است و بسیاریاش از سواد به بیاض نرفته، متخصص ادبیات را بیشتر یاد دیوان شورانگیزِ مولوی میاندازد تا دیوان منسجمِ حافظ. برای حافظ آنقدر که زیبایی ارزشمند است عشق ارزشمند نیست، اصلا عشق با زیبایی تعریف میشود. برخلاف حافظ اما شهریار هم مانند مولوی عشق را محور قرار میدهد و گاهی زیباییست که با عشق تعریف میشود. وقتی با معیار حافظانه بخواهیم به شهریار نمره بدهیم، نمرهی شهریار نمرهی بالایی نمیشود و شاید حتی نمرهی شاگردش هوشنگ ابتهاج نمرهی بهتری بشود. ولی اگر با معیار مولویانه و به اسلوب زیباییشناسی دیوان غزلیات مولوی (شمس) به شهریار نمره بدهیم، این شاعر نمرهی بالایی میگیرد.
حافظ زیباییشناس است اما شهریار مثل مولوی عاشق است و در جستجوی «شمس»، و شگرف اینجاست که شمس شهریار تبریزی مثل شمس مولوی، تبریزی نیست، بلکه شمس او همین شمسالدین محمد حافظ شیرازی است.
سه
بدون توجه به نکاتی که در سطرهای پیشین گفتیم و همچنین بدون توجه به زیباییشناسیِ خاص شعر شهریار، شاید در داوریها و قیاسها جایگاه این شاعر شناخته نشود و بعضی گمانکنند قدرِ غزلِ شهریار حتی از قدر غزلسرایان ارزشمند پس از او (مانند سایه، منزوی و...) کمتر است. اما اگر بخواهیم قدر حقیقی شهریار را در اینروزگار بدانیم باید در تقسیمبندی دیگری او را بررسی کنیم:
شاعران سه گروهاند: «کوشندگان»، «نوابغ» و «کوشندگان نابغه». گروه سوم همواره اندک بودهاند و شاید فراتر از چهرههایی چون حافظ و فردوسی نباشند. در شعر امروز غلبه با کوشندگان است. کسانی که با تلاش و کوشش و نظریه و دقت در شعر به پیش میروند. شعرهای این شاعران عموما بیعیب و کمخلل است. اما در مقابل تعداد شاهکارها در شعرهایشان زیاد نیست. مثلا در یک کتاب با 100شعر، پنج شعر شاهکار است، پنج شعر ضعیف است و 90شعر متوسط. مثالش غزلها و شعرهای استاد هوشنگ ابتهاج است. اما در دیوان کسانی که با نبوغ و طبعِ آتشفشانی شعر میگویند، البته که میزان شعرهای متوسط و بینقص بسیار اندک است و میزان شعرهای شاهکار و ضعیف بسیار بیشتر. انرژی شعریِ این شاعران صرف سرایش شاهکارها میشود نه پیرایش لغزشها. چنانچه در دیوان شهریار، هم در میان غزلها هم مثنویها و هم حتی نیماییها شعرهایی را میبینیم که جزو بهترین شعرهای روزگار خود هستند و البته در کنار این شاهکارها غزلهای ناپیراسته هم حضور دارند. باری آنان که شعرهای نوع دوم را ندارند شعرهای نوع اول را هم ندارند. نکتهی دیگر این است که اگر دیوان شهریار هم به کوشش «محمد گلاندام»ی گزیده میشد شاید کلا با شهریاری دیگر و شگرفتر مواجه بودیم.
با توجه به این نکات، شهریار در مقایسه با شاعران بزرگ همروزگارِ خود (مثل نیمایوشیج و...) و همچنین در مقایسه با دیگر غزلسرایانی که پس از او و متاثر از او، راه غزل معاصر را پیمودند جایگاه بینظیری دارد. بنابراین مقایسهی دیگر غزلسرایان پس از شهریار و برتریدادن آنها به شهریار از دو منظر غلط است، یکی توجه به همین نوع سرایش نبوغآمیز شاعر و دیگری هم این نکته که این شاعران در هر رتبهای بایستند بر شانههای شهریار ایستادهاند و در هر شهری وارد شوند از دروازهای وارد میشوند که شهریار آن را گشوده است.
پ ن : یادداشت کوتاه دیگر هم قدیمترها برای شهریار در همین وبلاگ نوشته بودم: شهریار، پیرمرد روستایی عالم شعر شهری