این یادداشت را دو سه روز قبل از روز رأیگیری نوشته بودم و در اینستاگرام و تلگرام منتشر کرده بودم.
دولت سوم انقلاب
(درنگی بر فردای انتخابات، با تصور پیروزی سید ابراهیم رئیسی)
دولتِ رئیسی -اگر رای بیاورد و تشکیل شود- سیزدهمین دولت نه، که سومین دولتِ انقلاب است. اول دولتِ مظلومانۀ رجایی، دوم دولتِ حماسیِ خامنهای، و سوم دولتِ دشوارِ رئیسی. دولتهای دیگر هم همه زحماتی کشیدهاند اما هیچکدام دولت انقلاب و اسلام نبودند. هیچکدام هم سعۀ صدر گفتگو با همۀ مردم ایران را نداشتند.
فلاشبک: سهسال پیش که با مردِ روستاییِ فقیرِ سختیکشیده سخن میگفتم برای اولینبار شدت نومیدیاش را کامل حسکردم، با اینکه میدانستم مرد قوی و با نشاطی است، با اینکه میدانستم در نوجوانی انقلاب و شهیدان را دوست داشته، ولی سه سال پیش کاملا از انقلاب برگشته بود. دو سال پیش که به روستایشان رفتیم انقلاب جای خود؛ از خدا هم داشت برمیگشت. رسما کفریات میگفت. هردو میدانستیم بیش از دیگر عوامل، اقتصادِ سیاهِ دولت روحانی او و خیلیهای دیگر را به این روز انداختهاند؛ ولی او به مرور زیر بار این فشار ابتدا انقلاب و سپس خدا را نمیتوانست در این جریان بیتقصیر ببیند. بحثها و دلداریهایم به جایی نرسید. سال گذشته که رفتیم میدانستم با یک «کافر» «ضد انقلاب» شریف طرفم که همۀ سعیام باید این باشد که صفت «مجنون» هم به دو صفت تازۀ پیشینش افزوده نشود. چون چیز دیگری برای از دست دادن نداشت جز سلامت روان. در اثنای دیدار باز ناخواسته بحث سیاست و اقتصاد شد و لعنت و نفرین و ... . از دهنم پرید «این دولت برود؛ هرکس بیاید حتما بهتر است» ... سریع در حرفم پرید: «نه فقط رئیسی باید بیاید» ... ماتم برد ... ادامه داد: «فقط باید رئیسی بیاید مردم را نجات بدهد از دست این دزدهای بیشرف. اگر رئیسی بیاید من هم رای میدهم». اولین دعوتکنندۀ رئیسی به انتخابات این مردِ میانسالِ روستاییِ پوستسوختۀ ضدانقلابِ کافر بود.
فلاشبک دو: شبیه این تعجب شدید را قبلتر هم تجربه کرده بودم. وقتی دوستِ روشنفکرِ شیکِ فرانسهدرسخواندۀ بیگانه –دستکم- با ظواهرِ مذهبم سهسال پیش، پس از اینکه فساد یا بیشعوری تکتکِ مسئولان جمهوری اسلامی را با مفروضات خودش برای من ثابتکرد و با عصبانیت و این سخن من مواجه شد: «همین که حتی یک نفر را در این سیستم سالم نمیدانی یعنی نظام جمهوری اسلامی مشکل ندارد، بلکه نظام فکری خودت مشکل دارد»، با خونسردی گفت: «نه حاجی من یک نفر را سالم میدانم: رئیسی. البته بعید است بگذارند بیاید و رأی بیاورد، اما اگر شد میتواند اوضاع را بهتر کند». بهش گفتم «یعنی خودت هم ممکن است بهش رأی بدهی؟!». گفت: «رأی که حتما میدهم، ولی شاید تبلیغش را نکنم».
شبیه این نمونهها را باز هم تجربه کردم با شدت کمتر یا بیشتر، در دیدارهایم با اقشار معمولی و متفاوت مردم، و در شنیدههایم از تجربیات دیگران و حتی در خواندههایم از گذشتهها. مثل خاطرهای که «عباس معروفی» نویسنده مشهور ضدانقلاب از جوانیهای رئیسی تعریف کرد، وقتی حتی شایبۀ نامزدیاش هم در کل این کره خاکی مطرح نبود. دیگر بحث تودۀ مردم مذهبی و اشتیاق و امید شدیدشان به رئیسی جای خود.
این آدمها را طی این پنج شش سال در همهجا میدیدم و باهاشان صحبت میکردم. هرگز شبیه هم نبودند. خیلی متفاوت بودند. اما یک ویژگی مشترک داشتند: اصلا شبیه آدمهای ستادی نبودند؛ مخصوصا ستادیهایی که یک تجربۀ شکست انتخاباتی عمیق عاطفی را در گذشتۀ خود داشتند. چه موسویچیها چه جلیلیچیها. حتی اگر زمانی طرفدار ستادیِ پروپاقرص آن آقایان بودند، الآن دیگر در آن عوالم نبودند. معمولی شده بودند. بیکینه، بیهیجان، بیخشم، بیقاطعیت. معمولی. و همهشان رییسی را میخواستند ولی با آرامش و اینبار با انرژیهای مثبتشان، با امیدشان به صداقت و مهربانی و تلاش رییسی.
اینگونه است که خیلی از کسانی که در ادوار قبل رایبیرای واقعی بودند، به بهانه رای به رییسی حاضر شدند دوباره اصل رایدادن را به رسمیت بشناسند: رای با رای.
یکی از علل شدتِ تعجبِ من این بود که خودِ انقلابیِ سیاسیام چنین اعتقاد محکمی را به رئیسی نداشتم. احترام قائلبودم ولی نمیتوانستم با ریزبینی و آرمانگراییِ ذاتیام نقائص رفتاری و گفتاریاش را نبینم. مخصوصا با سانتیمانتالیسمِ حزباللهیای که به همتِ ستادیها حول تبلیغات او در سال 96 شکل گرفته بود و بیش از اینکه دنبال توصیف و تبیینِ رئیسی باشد دنبال تقدیس و تسبیحش بودند. آن سالها حتی دربارۀ رهبریاش سخن میگفتند و من وقتی وضع او در ۹۶ را با وضع آیتالله خامنهای حتی در ۶۶ هم مقایسه میکردم فقط یک تصویر کاریکاتوری میدیدم. تصویری که نتیجۀ قیاس نابهجا و احمقانۀ سانتیمانتالیستهای آن روز ستادهای رئیسی بود.
(این سانتیمانتالیسمِ حزباللهی اینبار هم هنوز دور رئیسی بود ولی شاید فقط با ۲۰درصد ظرفیت. هم شاید به خاطر قدرتگرفتن واقعیات برآمده از وضع کشور و کارنامۀ پروپیمان او و هم شاید به این خاطر که جناب جلیلی لطف کرد در انتخابات شرکتکرد تا انرژی اصلی خیالپردازیها، از جمله خیالپردازیهای با ادبیاتِ علوم اجتماعی و سیاسیِ جوانان انقلابی و در نتیجه سانتیمانتالیسمِ حزباللهیها را به خود جلب کند.)
خلاصه وقتی نقدهایم به رئیسی را بهشان میگفتم برخلاف ستادیها که هیچ نقدی را نمیپذیرند و حتی ممکن است عصبیشوند از شنیدن، خیلی واقعگرایانه و با آرامش نقدم را قبول میکردند و میگفتند: «ولی در مقایسه با مسائل دیگر چندان مهم نیست». بله، رئیسی برایشان امید بود، اما بت نبود.
میگویند امیرالمومنین علیه السلام، ۲۵ سال خانهنشین شد چون مردم او را نخواستند. این گزاره هم درست است هم نه. درست نیست به این معنا که حضرت در خانه ننشست به قهر و بیکارگی و تنبلی. یا به خدعه و نینرگ. بلکه به مجاهده و تلاش برای آبادی زمین و خدمت به خلق آستین بالا زد. چاههای عمیق حفر کرد. لب زمینهای خشک را تر کرد. صحراهای بیبر را نخلستاندوزی کرد. نان و خرما به یتیمان و فقیران رساند و پناه بیچارگان و دردمندان شد و...
اما آن گزاره درست هم است، به این معنا که امیرالمومنین علیه السلام تا مردم نخواستندش، نه اصلاح میکنم: تا همۀ اقشارمردم به او هجوم نیاوردند، به سمت قدرت سیاسی نرفت. حضرت سعی نکرد با کار تبلیغاتی گسترده، صلاحیت بهحق خویش را به زور به مردم بقبولاند. یادمان نرود متخصص و مشتاقِ «رسانه» معاویه بود نه امیرالمومنین. اما سرانجام مردم فرزند ابوطالب را از ته دل خواستند، به سویش و برای آوردنش به حاکمیت سیاسی هجوم بردند، چونانکه بعدها حضرتش در شقشقیه توصیف کرد: «فما راعنی الا والناس کعرف الصبع الی، ینثالون علی من کل جانب. حتی لقد وطی الحسنان، وشق عطفای، مجتمعین حولی کربیضة الغنم... ». و نیز چنانکه در همان روز بیعت فرمود: «لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها بکاس اولها...».
امیرالمومنین مثل ما نبود که با تابلوی خدمت تشنۀ قدرت باشد و صدبار هم از مردم نه بشنود در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کند. اگر نمیخواستندش با همه وجود، نمیآمد. زینرو امامان دیگر که چنین درخواستی را از مردم با این شدت ندیدند هیچیک طرف اخذ حکومت سیاسی و دولتمندی نرفتند؛ با اینکه شایستهترین مردم بر حکومت بودند، از ازل تا ابد.
از این داستان بیعت مردم با امیرالمومنین سلام الله علیه و سپردن حکومت سیاسی به ایشان، من دو شاخصه را برای یک دولت اسلامی شایسته میفهمم، یکی صدقِ حاکم و دیگری شوق مردم. که لازم و ملزوم یکدگرند. صدقی که شوق برمیانگیزد و شوقی که در جستجوی صدق است. یکیشان هم که نباشد کار میلنگد.
شبیه چنین همنوازی صداقت و محبت را در اندازهای بسیار کوچکتر ما فقط در دو دولت پیش از این در انقلاب خودمان دیدیم: رجایی و خامنهای.
رجایی و خامنهای اولا برخلاف تمام رییسجمهورهای دیگر (بنیصدر، هاشمی، خاتمی، احمدینژاد و روحانی) شخصیتهایی بسیار صادق و دور از بازیها و شارلاتانیهای معمول سیاستمداران داشتند. دروغ نمیگفتند و نمایش هم اجرا نمیکردند. ثانیا برخلاف بیشتر رییسجمهورها (بنیصدر، خاتمی، احمدینژاد و روحانی) اقبال مردمی خود را مدیون تبلیغات ایام انتخابات نبودند؛ بلکه پیش از آغاز تبلیغات، اقبالی عمومی به ایشان بود و مردم خواهان حضورشان بودند. این شوق و صدق توامان چیزی است که برای من ملاک دولت موفق انقلابی هم است، چنانکه در تاریخ اسلام نشان دولت موفق اسلامی بود. زینرو این دو دولت علیرغم همه سختیها و کارشکنیها موفقترین و پاکترین و خدمتگزارترین دولتهای عصر انقلاب اسلامی بودند.
حال دولت رئیسی اگر تشکیل شود شبیهترین دولت به این دو نمونۀ پیشین است. چون هم پای صدق در میان است هم شوق؛ هرچند نه به شدت قبل؛ ولی با شباهت بسیار. از دیگر شباهتهای فرعی اینکه رئیسی هم مانند شهید رجایی و آیتالله خامنهای به عنوان گزینۀ نظام معرفی میشود. حرفهایی که رسانههای بیگانه امروز علیه رئیسی میزنند –راست یا دروغ- دقیقا عین حرفهایی است که علیه رجایی و خامنهای میزدند. خواهش میکنم وقت بگذارید بخوانید: گزینهای با سوابق خشن + مورد حمایت اکثر گروههای محافظهکار + گزینۀ اصلی نظام + مشخص بودن پیروزی قطعیش پیش از انتخابات + نداشتن رقیب قابل توجه + رد صلاحیت رقبای اصلی + فرمایشی و نمایشی بودن این دور از انتخابات + ... اگر مطالب رسانههای بیگانه در سال ۶۰ را بخوانید میفهمید اینها همه سخنانی است که دربارۀ رجایی میگفتند. و چه اشتراک قابل تأملی.
دولتهای رجایی و خامنهای فرصتهای کوتاه انقلاب اسلامی برای بروز تام و تمام خویش بودند. دستکم برای بروز تمایز خویش با دیگر دولتها. فرصتی که با پایان دهه شصت، با فروغلطیدن فرهنگ سیاسی کشور به سیاستبازی و جنگ قدرت و شیادی و شیطنتهای رسانهای و سیاسی، تا سیسال از دست رفت.
ما مردم همواره صدق را دوست داشتیم ولی سیسال بدیهیاش پنداشتیم و به جای عملها و حقیقتها، محو حرفها و نمایشها شدیم. ضررش را هم دیدیم. حال پس از سی سال تلفشدن وقت انقلاب، مردم ایران امیدوار شدهاند بار دیگر کسی بر صندلی قوه مجریه تکیه بزند و نمایندهشان باشد که راستگوست، ولو لکنتهایی داشته باشد؛ که مهربان است، ولو نابغه نباشد؛ که کاری است، ولو رسانه و تبلیغات خوبی نداشته باشد؛ که طرفدار عدل است، ولو خود بینقص نباشد. که شبیه خودشان است و خودش را پشت کلمات ثقیل و نخبگانی پنهان نمیکند.
کاش مثل منهایی که کتابهای ضخیم دستمان است و خود را فرهیختهترین و نخبهترین و انقلابیترین و اصیلترین آدمهای ایران میدانیم، برای لحظهای کتابها را از جلوی چشمانمان پایین بیاوریم و این شوق را، این مردم را، این تودههای رنگارنگِ غیرسیاسی و غیرستادیِ علیرغم همۀ رنجها امیدوارشده را ببینیم و همه دستدردستِ هم کمک کنیم در سختترین شرایط ایران، دولتِ سوم انقلاب با نشاط کامل و قدرت و حمایت همۀ جامعه پا بگیرد و حرکت کند و ایران را به آنچه شایستۀ ایران است برساند.
به امید خدای مهربان.